2024 April 16 - سه شنبه 28 فروردين 1403
آيا آيه اي در قرآن كريم در باره جواز توسل به مردگان وجود دارد؟
کد مطلب: ٤٩٧١ تاریخ انتشار: ١٣ ارديبهشت ١٣٩٤ تعداد بازدید: 142796
پرسش و پاسخ » عقائد شيعه
آيا آيه اي در قرآن كريم در باره جواز توسل به مردگان وجود دارد؟

سؤال كننده : منصور افتخاري

توضيح سؤال:

در مبحث توسل در فهرست پرسش هاي شيعه متوسل شدن برادران يوسف به حضرت يعقوب و توسل به شخص پيامبر اسلام هر دو مورد به استناد قرآن در زماني اتفاق افتاده كه آن پيامبران حيات ظاهري داشتند و هنوز رحلت نكرده بودند ؛ لذا به دنبال آيه اي مي گردم كه توسل به مرده در آن به نوعي مطرح شده باشد .

لطفا پاسخ دهيد.

پاسخ اول:

آيه 64 سوره نساء، شامل توسل بعد از رحلت پيامبر (ص) نيز مي شود:

آيه ذيل يكي از آياتي است كه در باره توسل به رسول خدا صلي الله عليه وآله وارد شده وعلماي شيعه واهل سنت به آن استناد كرده اند:

وَلَوْ أنَّهُمْ إذْ ظَلَمُوا أنْفُسَهُمْ جَاءُوكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللهَ تَوَّاباً رَحيماً

اگر ايشان وقتي به خودشان ظلم كردند نزد تو آيند پس از خداوند طلب بخشايش كنند ورسول خدا هم براي ايشان طلب بخشايش كند به تحقيق خداوند را توبه پذير وبخشنده خواهند يافت.

رفتن به نزد رسول خدا صلي الله عليه وآله براي طلب بخشايش در اين آيه عام است ؛ شامل حيات ايشان و بعد از مرگ ظاهري مي شود .

علماي اهل تسنن در مورد اين آيه كلمات بسيار جالبي دارند. نووي در بحث زيارت رسول خدا صلي الله عليه وآله مي نويسد:

ثم يرجع إلي موقفه الأول قبالة وجه رسول الله صلي الله عليه وسلم ويتوسل به في حق نفسه ويستشفع به إلي ربه سبحانه وتعالي ومن أحسن ما يقول ما حكاه الماوردي والقاضي أبو الطيب وسائر أصحابنا عن العتبي مستحسنين له قال ( كنت جالسا عند قبر رسول الله صلي الله عليه وسلم فجاء أعرابي فقال السلام عليك يا رسول الله سمعت الله يقول ( ولو أنهم إذ ظلموا أنفسهم جاءوك فاستغفروا الله واستغفر لهم الرسول لوجدوا الله توابا رحيما ) وقد جئتك مستغفرا من ذنبي مستشفعا بك إلي ربي ثم أنشأ يقول

يا خير من دفنت بالقاع أعظمه فطاب من طيبهن القاع والاكم

نفسي الفداء لقبر أنت ساكنه فيه العفاف وفيه الجود والكرم

ثم انصرف فحملتني عيناي فرأيت النبي صلي الله عليه وسلم في النوم فقال يا عتبي الحق الاعرابي فبشره بان الله تعالي قد غفر له )

سپس به جايگاه اوليه در مقابل صورت رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم باز گشته وبه وي توسل كند در حق خودش و از وي طلب شفاعت در نزد خدا بنمايد.

از بهترين كلمات آنچه است كه ماوردي وقاضي ابو الطيب وديگر اصحاب ما از عتبي نقل كرده وآن را نيكو شمرده اندكه گفت : نزد قبر رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم بودم كه بيابانگردي آمد وگفت سلام بر تو اي رسول خدا . از خداوند شنيدم( كلام خدا در قرآن) كه اگر ايشان وقتي به خودشان ظلم كردند نزد تو آيند پس از خداوند طلب بخشايش كنند ورسول خدا هم براي ايشان طلب بخشايش كند به تحقيق خداوند را توبه پذير وبخشنده خواهند يافت . ومن به نزد تو آمدم واز گناه خود طلب بخشش كرده و تو را شفيع نزد پروردگارم قرار مي دهم .سپس اين شعر را خواند كه

اي بهترين كسي كه دربهترين جايگاه دفن شده است كه ازبوي خوش آنجاهمه جابوي خوش گرفته است .

جانم فداي قبري كه تو ساكن آن هستي كه در آن اسوه كامل در عفت وجود وكرم مدفون است

سپس بازگشت . پس چشمانم سنگين شده در خواب رسول گرامي اسلام صلي الله عليه وآله وسلم را ديدم پس فرمودند كه اي عتبي به سراغ اعرابي برو و به او بشارت بده كه خداوند گناهان او را آمرزيد.

المجموع - محيي الدين النووي - ج 8 - ص 274

دمياطي نيز مي نويسد:

ثم بعد زيارة الشيخين يذهب للسلام علي السيدة فاطمة رضي الله عنها في بيتها الذي داخل المقصورة للقول بأنها مدفونة هناك ، والراجح أنها في البقيع فيقول : السلام عليك يا بنت المصطفي ... ويتوسل بها إلي أبيها ( ص ) . ثم يرجع إلي موقفه الأول قبالة وجهه الشريف ، فيقول : الحمد لله رب العالمين . اللهم صل علي سيدنا محمد ، وعلي آل سيدنا محمد . السلام عليك يا سيدي يا رسول الله . إن الله تعالي أنزل عليك كتابا صادقا ، قال فيه : (ولو أنهم إذ ظلموا أنفسهم جاؤوك فاستغفروا الله واستغفر لهم الرسول لوجدوا الله توابا رحيما) وقد جئتك مستغفرا من ذنبي مستشفعا بك إلي ربي .

بعد از زيارت ابو بكر و عمر براي سلام به فاطمه زهرا به بيت وي كه در داخل ضريح است مي روي چون بنا بر قولي در آنجا مدفون است ولي قول برتر آن است كه در بقيع دفن است .پس مي گويي سلام بر تو اي دختر رسول برگزيده ...پس به وسيله وي بر پدرش توسل مي جويي سپس به همان جاي اول & در روبروي صورت شريف- بازگشته مي گويي الحمد لله رب العالمين خدايا بر سرور ما محمد وبر آل وي درود فرست . سلام بر تو اي رسول خدا. خداوند به درستي بر تو كتاب خود را نازل كرد كه در آن گفت :

كه اگر ايشان وقتي به خودشان ظلم كردند نزد تو آيند پس از خداوند طلب بخشايش كنند ورسول خدا هم براي ايشان طلب بخشايش كند به تحقيق خداوند را توبه پذير وبخشنده خواهند يافت (آيه 64 نساء) پس من به نزد تو آمده ام در حاليكه از گناهانم طلب بخشايش مي كنم واز تو طلب شفاعت به نزد خداوند مي كنم .

إعانة الطالبين - البكري الدمياطي - ج 2 - ص 357

ثم تأتي القبر فتولي ظهرك القبلة وتستقبل وسطه وتقول السلام عليك أيها النبي ورحمة الله وبركاته ... اللهم انك قلت وقولك الحق ( ولو أنهم إذ ظلموا أنفسهم جاءوك فاستغفروا الله واستغفر لهم الرسول لوجدوا الله توابا رحيما ) وقد اتيتك مستغفرا من ذنوبي ، مستشفعا بك إلي ربي ... ثم يتقدم قليلا ويقول السلام عليك يا أبا بكر.

سپس به نزد قبر رفته پس پشت خود را به سمت قبله مي كني ورو به سمت قبر ومي گويي سلام بر تو اي پيغمبر ورحمت خدا و بركات وي ....خداوندا تو گفته اي وكلامت درست است كه اگر ايشان وقتي به خودشان ظلم كردند نزد تو آيند پس از خداوند طلب بخشايش كنند ورسول خدا هم براي ايشان طلب بخشايش كند به تحقيق خداوند را توبه پذير وبخشنده خواهند يافت (آيه 64 نساء).بدرستيكه من به نزد تو آمده ام در حاليكه از گناهانم طلب بخشايش مي كنم و از تو مي خواهم كه در نزد پروردگارم شفيع من باشي ...سپس كمي جلوتر رفته ومي گويي سلام بر تو اي ابو بكر ...

المغني - عبد الله بن قدامه - ج 3 - ص 590 - 591

همانطور كه مطرح شد حتي اهل سنت از اين آيه چنين فهميده اند كه مي توان از رسول خدا چه در حال حيات ظاهري و چه بعد از آن طلب شفاعت نمود .

پاسخ دوم:

انبيا وشهدا زنده هستند:

پاسخ شما را به نحو ديگري بيان مي كنيم : آيا انبياي الهي مرده اند؟ وآيا ائمه ما مرده اند ؟

به اعتقاد شيعه واهل سنت، انبياء الهي زنده هستند و شهدا نيز طبق آيه قرآن زنده هستند، پس توسل به آنها توسل به يك انسان زنده است نه توسل به مرده.

آلوسي در باره حيات انبياء عليهم السلام مي نويسد:

أما حياة الأنبياء عليهم الصلاة والسلام الحياة البرزخية التي هي فوق حياة الشهداء الذين قال الله تعالي فيهم بَل أحيَاءٌ عِندَ رَبِّهِم يُرزَقُونَ فأمر ثابت بالأحاديث الصحيحة.

حيات انبيا عليهم السلام حياتي است برزخي وبرتر از حيات شهداست كه خداوند متعال در مورد ايشان فرموده است كه ايشان زنده اند نزد پرورگارشان روزي داده مي شوند . پس اين امر مطلبي ثابت شده با روايات صحيح است

الآيات البينات في عدم سماع الأموات ج1/ص39 للآلوسي النعمان بن محمود

ومن ثم قال الإمام السبكي حياة الأنبياء والشهداء كحياتهم في الدنيا

به همين دليل امام سبكي گفته است كه حيات انبيا و شهدا مانند زندگيشان در دنياست.

السيرة الحلبية ج2/ص432

ائمه ما نيز همگي شهيد هستند و طبق آيه 169 سوره آل عمران :

ولاتَحسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللهِ أموَاتَا بَل أحيَاءٌ عِندَ رَبِّهِم يُرزَقُونَ

كساني را كه در راه خدا كشته شدند مرده مپنداريد بلكه ايشان زنده اند و در نزد پروردگارشان روزي داده مي شوند .

شارح صحيح بخاري مي نويسد:

أحدها أن الأنبياء أفضل من الشهداء والشهداء أحياء عند ربهم فكذلك الأنبياء.

يكي از مطالبي كه در مورد زندگي انبيا بعد از مرگ گفته شده است اين است كه انبيا برتر از شهدا هستند و شهدا نزد پروردگارشان زنده اند پس انبيا نيز همينطور.

فتح الباري ج6/ص487

همانطور كه گفته شد اهل تسنن اعتقاد دارند كه انبيا بعد از مرگ ظاهري در واقع زنده اند .

در منابع اهل سنت نيز رواياتي وجود دارد كه حيات برزخي انبياء را ثابت مي كند. از جمله در صحيح مسلم نقل شده است كه رسول خدا فرمود: در شب معراج موسي را ديدم كه در قبرش نماز مي خواند:

حَدَّثَنَا هَدَّابُ بْنُ خَالِدٍ وَشَيْبَانُ بْنُ فَرُّوخَ قَالَا حَدَّثَنَا حَمَّادُ بْنُ سَلَمَةَ عَنْ ثَابِتٍ الْبُنَانِيِّ وَسُلَيْمَانَ التَّيْمِيِّ عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِكٍ : أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ قَالَ أَتَيْتُ وَفِي رِوَايَةِ هَدَّابٍ مَرَرْتُ عَلَي مُوسَي لَيْلَةَ أُسْرِيَ بِي عِنْدَ الْكَثِيبِ الْأَحْمَرِ وَهُوَ قَائِمٌ يُصَلِّي فِي قَبْرِهِ

رسول خدا فرمودند كه رفتم يا گذشتم بر موسي در شبي كه من را به آسمان بردند - در كنار جايي كه خاك سرخ زيادي جمع شده بود- واو ايستاده بود و در قبرش نماز مي خواند.

صحيح مسلم ج4/ص1845 كتاب الفضائل باب من فضائل موسي عليه السلام

در اين زمينه همانطور كه نمونه اي از آن نقل شد روايات زيادي حتي در صحيح بخاري ومسلم موجود است وبيهقي عالم مشهور اهل تسنن بعضي از آنها را در كتاب حياة الأنبياء بعد وفاتهم «زندگي پيامبران بعد از مرگ ايشان» جمع آوري نموده است .

وچون در قرآن تصريح به جواز توسل به زندگان شده است پس توسل به ائمه وانبيا بعد از رحلت ايشان جايز است.

موفق باشيد

گروه پاسخ به شبهات

مؤسسه تحقيقاتي حضرت ولي عصر (عج)



Share
81 | مصباح | Iran - Tehran | ١١:٥٣ - ٠٧ مهر ١٣٩٢ |
آقاي فنجاني تعجب مي كنم از شما كه چنين دليل مسخره اي رو براي حقانيت طلحه و زبير و... مياري! اگر دليل اينه خوب بايد از اسلام دست برداريم چون دو ميليارد آدم اين دين رو قبول ندارن و مسيحيت را قبول دارن دوماً بايد اينهمه آيه ي قرآن كه گفته «اكثرهم لا يعقلون» و «اكثرهم لا يعلمون» و ... اصلاً مي خواي با دو آيه اين دليل مسخرت رو جواب بدم؟
«وَ إِنْ تُطِعْ أَكْثَرَ مَنْ فِي الْأَرْضِ يُضِلُّوكَ عَنْ سَبيلِ اللَّهِ إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَ‏ وَ إِنْ هُمْ إِلاَّ يَخْرُصُونَ؛ و اگر از بيشتر كسانى كه در زمين مى ‏باشند پيروى كنى، تو را از راه خدا گمراه مى ‏كنند. آنان جز از گمانِ [خود] پيروى نمى ‏كنند و جز به حدس و تخمين نمى ‏پردازند.» (انعام/116)
«وَ ما يَتَّبِعُ أَكْثَرُهُمْ إِلاَّ ظَنًّا إِنَّ الظَّنَ‏ لا يُغْني‏ مِنَ الْحَقِّ شَيْئاً إِنَّ اللَّهَ عَليمٌ بِما يَفْعَلُونَ؛ بيشترشان جز از گمان پيروى نمى ‏كنند [ولى‏] گمان به هيچ وجه [آدمى را] از حقيقت بى ‏نياز نمى ‏گرداند. آرى، خدا به آنچه مى ‏كنند داناست.» (يونس/36)
خدا در اين دو آيه تصريح داره كه تبعيت اكثر عوام مردم از يك چيز نمي تونه براي ما ملاك باشه بخصوص طلحه و زبير كه جنگ راه انداختن و اينهمه آدم رو كشتن!
تعجب بيشتر من ازت اينه كه براي اينجا مثال دو برادر رو مي زني! آخه مگه دو برادر سر خلافت با هم اختلاف كردن؟ يا اگه سر خلافت با همديگه اختلاف و كشتار دارن در صورتي كه يكي از اونا رو به گفته ما خدا و پيامبر براي خلافت انتخاب كنه و بگفته شما مردم با او بيعت كنن و خود برادر او هم بيعت كنه و بعد به جنگش بياد شما شك مي كني كه دومي خطا كاره حتي اگه زماني جزء سابقين بوده باشه و خدا او رو قبلاً بخاطر كار ديگري بخشيده باشه؟
خدا در قرآن خيلي ها رو لعن كرده حضرت علي عليه السلام هم در نهج البلاغه كساني كه امر به معروف مي كنن و خودشون معروف رو ترك مي كنه و ميگه «لعن الله الامرين بالمعروف التاركين له» و... خدا در قرآن ميگه : «أُولئِكَ يَلْعَنُهُمُ اللَّهُ وَ يَلْعَنُهُمُ اللَّاعِنُونَ» و «لُعِنَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ بَنِي إِسْرائِيلَ عَلى‏ لِسانِ داوُدَ» و «إِنَّ الَّذِينَ يُؤْذُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ» و «وَ إِنَّ عَلَيْكَ لَعْنَتِي إِلى‏ يَوْمِ الدِّينِ» و «قال رَبَّنا آتِهِمْ ضِعْفَيْنِ مِنَ الْعَذابِ وَ الْعَنْهُمْ لَعْناً كَبِيراً» و «قالَتِ الْيَهُودُ يَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ- غُلَّتْ أَيْدِيهِمْ وَ لُعِنُوا بِما قالُوا-» و...
جالب عايشه هم لعنت مي كرده اين حديث رو ببين:
حاكم نيشابوري در كتاب مستدرك ج 4، ص 14 ش 6744(دار الكتب العلمية - بيروت - 1411هـ - 1990م ، الطبعة : الأولى ، تحقيق : مصطفى عبد القادر عطا) روايت كرده كه عايشه وقتي شنيد برادرش محمد در مصر كشته شده گفت: «لعن الله عمرو بن العاص فإنه زعم لي أنه قتله بمصر؛ خدا عمرو بن العاص را لعنت كند ! زيرا او چنين به من القا كرده بود كه ذوالثديه را در مصر كشته است !» او بعد از نقل روايت مي گه: «هذا حديث صحيح على شرط الشيخين ولم يخرجاه؛ اين روايت صحيح است و طبق شرط بخاري و مسلم ولي آن را در صحيحين ذكر نكرده‌اند !»
82 | bisetareh | Iran - Qom | ١٤:٤٦ - ٠٧ مهر ١٣٩٢ |
آقاي فنجاني ما نميگيم لعن خوبه قرآن ميگه اگه الان هم تقيه ميکنيم دستمون بسته است رهبر عزيزم و مرجع تقليدم خدا بيامرز آقاي بهجت گفتا به مقدسات اهل سنت توهين نشه ما هم لعن رو مدل مولايمان علي در کتاب قيس و زيارت عاشورا انجام ميدهيم
اگر افشاگري را توهين ميداني در اشتباهي من از کتب خودتون زنازادگي خليفه دوم ومابون بودن اورا ثابت ميکنم کتاب بخاري را که قبول داري اگر توهين باشد ودروغ چرا انقدر اين کتب را بالا ميدانيد وچرا بزرگانتان به حضرت عمر شما انقدر توهين کردند آيا همچين چيزي بوده وبا مقايسه حديث امام صادق ميفهميم بله زنازادگي وابنه اي بودن عمر درست است هم براي شيعه ثابت شده است چون امام صادق فرمودند هم براي اهل سنت چون در کتا ب صحيح وخواهر قران بخاري امده است پس افشاگري را با توهين متفاوت بدانيد از توي قرآن راحت ميشه بر کفر خلفا وعايشه دليل اورد پس اينها را توهين ندانيد مثل اينکه خدا به زنان پيامبر در قرآن دستور ميدهد خانه راترک نکنيد ولي عايشه به جنگ با حضرت علي به سه گناه کبيره وبلکه از کتب خودتون چهار گناه کبيره دچار ميشه يک رد آيه قرآن وخروج-2کشتار بسياري انسان بيگناه 3-شوريدن بر خليفه خدا وبرادر حضرت محمد ودشمني با حضرت علي - وشايد ازدواج باطلحه که در برخي کتب شما آمده است آن هم برخلاف قرآن چند گناه در يک روز اگر ما اين حقايق را براي همه بگوييم تا از اسلام وبزرگان اسلام شناخت داشته باشند آيا گناه است وتوهين يا کتمان حقيقت گناه است
لعن درقرآن
شبهه:شيعيان براي لعن هيچ دليل قرآني ندارند و فقط با چند روايت ضعيف لعن ميکنند.
پاسخ:با بررسي آيات الهي روشني مي شود که لعن شد گان در قرآن عبارتند از:
1_ کفار:
إِنَّ الَّذينَ کَفَرُوا وَ ماتُوا وَ هُمْ کُفّارٌ أُولئِکَ عَلَيْهِمْ لَعْنَةُ اللّهِ وَ الْمَلائِکَةِ وَ النّاسِ أَجْمَعينَ* (1)
«کسانى که کافر شدند، و در حال کفر از دنيا رفتند، لعنت خداوند و فرشتگان و همه مردم بر آنها خواهد بود.» ...
2_ کتمان کنندگان آيات الهي:
إِنَّ الَّذينَ يَکْتُمُونَ ما أَنْزَلْنا مِنَ الْبَيِّناتِ وَ الْهُدى مِنْ بَعْدِ ما بَيَّنّاهُ لِلنّاسِ فِي الْکِتابِ أُولئِکَ يَلْعَنُهُمُ اللّهُ وَ يَلْعَنُهُمُ اللاّعِنُونَ* (2)
«کسانى که دلايل روشن، و هدايتى را که نازل کرده ايم، پس از آن که آن را در کتاب (آسمانى آنها) براى مردم بيان نموديم، کتمان کنند، خدا آنها را لعنت مى کند; و همه لعن کنندگان نيز، آنها را لعن مى کنند»
3_دروغ گويان :
فَمَنْ حَاجَّکَ فيهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَناوَ أَبْناءَکُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَکُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَکُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللّهِ عَلَى الْکاذِبينَ *(3)
«هر گاه بعد از علم و دانشى که به تو رسيده، (باز) کسانى درباره مسيح با تو به ستيز برخيزند، بگو: «بياييد ما فرزندان خود را دعوت کنيم، شما نيز فرزندان خود را; ما زنان خويش را دعوت نماييم، شما نيز زنان خود را; ما از نفوس خود (و کسى که همچون جان ماست) دعوت کنيم، شما نيز از نفوس خود; آنگاه مباهله (و نفرين) کنيم; و لعنت خدا را بر دروغگويان قرار دهيم.»
4_ اصحاب سبت:
يا أَيُّهَا الَّذينَ أُوتُوا الْکِتابَ آمِنُوا بِما نَزَّلْنا مُصَدِّقاً لِما مَعَکُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَطْمِسَ وُجُوهاً فَنَرُدَّها عَلى أَدْبارِها أَوْ نَلْعَنَهُمْ کَما لَعَنّا أَصْحابَ السَّبْتِ وَ کانَ أَمْرُ اللّهِ مَفْعُولاً *(4)
«اى کسانى که کتاب آسمانى به شما داده شده! به آنچه (بر پيامبر خود) نازل کرديم ـ و هماهنگ با نشانه هايى است که با شماست ـ ايمان بياوريد، پيش از آن که صورت (انسانى) گروهى را محو کنيم، سپس به پشت سر بازگردانيم، يا آنها را از رحمت خود دور سازيم، همان گونه که «اصحاب سبت» [= گروهى از تبهکاران بنى اسرائيل ]را از رحمت خود دور ساختيم; و فرمان خدا، در هر حال انجام شدنى است.»
5_ مؤمنين به جبت و طاغوت:
أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذينَ أُوتُوا نَصيباً مِنَ الْکِتابِ يُؤْمِنُونَ بِالْجِبْتِ وَ الطّاغُوتِ وَ يَقُولُونَ لِلَّذينَ کَفَرُوا هؤُلاءِ أَهْدى مِنَ الَّذينَ آمَنُواسَبيلاً * أُولئِکَ الَّذينَ لَعَنَهُمُ اللّهُ وَ مَنْ يَلْعَنِ اللّهُ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ نَصيراً *(5)
آيا نديدى کسانى را که بهره اى از کتاب آسمانى به آنان داده شده، (با اين حال،) به «جبت» و «طاغوت» [= بت و بت پرستان ]ايمان مى آورند، و درباره کافران مى گويند: «آنها، از کسانى که ايمان آورده اند، به راه هدايت نزديک ترند»؟! (51) «آنها کسانى هستند که خداوند، ايشان را از رحمت خود، دور ساخته است; و هر کس را خدا از رحمتش دور سازد، هرگز ياورى براى او نخواهى يافت.»
6_ قاتل مؤمن:
وَ مَنْ يَقْتُلْ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً فَجَزاؤُهُ جَهَنَّمُ خالِداً فيها وَ غَضِبَ اللّهُ عَلَيْهِ وَ لَعَنَهُ وَ أَعَدَّ لَهُ عَذاباً عَظيماً *(6)
«و هر کس، فرد با ايمانى را از روى عمد به قتل برساند، مجازات او دوزخ است; در حالى که جاودانه در آن خواهد بود; و خداوند بر او غضب مى کند; و او را از رحمتش دور مى سازد; و مجازات بزرگى براى او آماده ساخته است.»
7_ ابليس:
وَ إِنَّ عَلَيْکَ لَعْنَتِي إِلى يَوْمِ الدِّينِ * (7)
«و به يقين لعنت من بر تو تا روز قيامت خواهد بود.»
8_ پيمان شکنان بني اسرائيل:
فَبِما نَقْضِهِمْ ميثاقَهُمْ لَعَنّاهُمْ وَ جَعَلْنا قُلُوبَهُمْ قاسِيَةً * (8)
«ولى بخاطر پيمان شکنى آنها، از رحمت خويش دورشان ساختيم; و دلهاى آنان را سخت و پر قساوت نموديم»
9_ بندۀ طاغوت:
قُلْ هَلْ أُنَبِّئُکُمْ بِشَرّ مِنْ ذالِکَ مَثُوبَةً عِنْدَ اللّهِ مَنْ لَعَنَهُ اللّهُ وَ غَضِبَ عَلَيْهِ وَ جَعَلَ مِنْهُمُ الْقِرَدَةَ وَ الْخَنازيرَ وَ عَبَدَ الطّاغُوتَ أُولئِکَ شَرٌّ مَکاناً وَ أَضَلُّ عَنْ سَواءِ السَّبيلِ * (9)
بگو: «آيا شما را از جايگاه و کيفرى که نزد خدا بدتر از اين است، با خبر کنم؟ کسانى که خداوند آنها را از رحمت خود دور ساخته، و مورد خشم قرار داده، و بعضى از آنها را به صورت ميمون ها و خوک ها قرار داده; و دربندگى طاغوت در آمده اند; موقعيّت و جايگاه آنها، بدتر است; و از راه راست، گمراهترند».
10_ يهود:
وَ قالَتِ الْيَهُودُ يَدُ اللّهِ مَغْلُولَةٌ غُلَّتْ أَيْديهِمْ وَ لُعِنُوا بِما قالُوا بَلْ يَداهُ مَبْسُوطَتانِ (10)
و يهود گفتند: «دست خدا بسته است.» دستهايشان بسته باد! و بخاطر آنچه گفتند، از رحمت (الهى) دور شوند! بلکه هر دو دست (قدرت) او، گشاده است»
11_ لعن دوزخيان بر يکديگر :
قالَ ادْخُلُوا في أُمَم قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِکُمْ مِنَ الْجِنِّ وَ الإِنْسِ فِي النّارِ کُلَّما دَخَلَتْ أُمَّةٌ لَعَنَتْ أُخْتَها حَتّى إِذَا ادّارَکُوا فيها جَميعاً قالَتْ أُخْراهُمْ لاِ ُولهُمْ رَبَّنا هؤُلاءِ أَضَلُّونا فَآتِهِمْ عَذاباً ضِعْفاً مِنَ النّارِ قالَ لِکُلّ ضِعْفٌ وَ لکِنْ لاتَعْلَمُونَ* (11)
(خداوند به آنها) مى گويد: «در صف اقوام گمراهى از جنّ و انس که پيش از شما بودند در آتش وارد شويد!» هر زمان که گروهى وارد مى شوند، گروه همسان خود را لعن مى کنند; تا همگى با ذلّت در آن قرار گيرند، در اين هنگام، گروه پيروان درباره پيشوايان خود مى گويند: «پروردگارا! اينها بودند که ما را گمراه ساختند; پس کيفر آنها را از آتش دو برابر کن. (کيفرى براى گمراهيشان، و کيفرى به خاطر گمراه ساختن ما.)» مى فرمايد: «براى هر کدام (از شما) دو عذاب است; ولى نمى دانيد.»
12_ ظالمين:
وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللّهِ کَذِباً أُولئِکَ يُعْرَضُونَ عَلى رَبِّهِمْ وَ يَقُولُ الأَشْهادُ هؤُلاءِ الَّذينَ کَذَبُوا عَلى رَبِّهِمْ أَلا لَعْنَةُ اللّهِ عَلَى الظّالِمينَ * (12)
چه کسى ستمکارتر است از آن کس که بر خدا دروغ بسته؟! آنان، (روز رستاخيز) بر پروردگارشان عرضه مى شوند، در حالى که شاهدان [= پيامبران و فرشتگان ]مى گويند: «اينها همان کسانى هستند که به پروردگارشان دروغ بستند. اينک لعنت خدا بر ستمکاران باد!»
13_ منافقين:
وَعَدَ اللّهُ الْمُنافِقينَ وَ الْمُنافِقاتِ وَ الْکُفّارَ نارَ جَهَنَّمَ خالِدينَ فيها هِيَ حَسْبُهُمْ وَ لَعَنَهُمُ اللّهُ وَ لَهُمْ عَذابٌ مُقيمٌ * (13)
«خداوند به مردان و زنان منافق و کفّار، وعده آتش دوزخ داده; جاودانه در آن خواهند ماند ـ همان براى آنها کافى است. ـ و خدا آنها را از رحمت خود دور ساخته; و عذابى پايدار براى آنهاست.»
14_ قوم عاد:
وَ أُتْبِعُوا في هذِهِ الدُّنْيا لَعْنَةً وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ أَلا إِنَّ عاداً کَفَرُوا رَبَّهُمْ أَلا بُعْداً لِعاد قَوْمِ هُود * (14)
«آنان، در اين دنيا و روز قيامت، لعنت (و نام ننگينى) به دنبال دارند! بدانيد قوم «عاد» نسبت به پروردگارشان کفر ورزيدند. دور باد «عاد» قوم هود (از رحمت خدا، و خير و سعادت)!»
15_ فرعونيان:
إِلى فِرْعَوْنَ وَ مَلاَئِهِ فَاتَّبَعُوا أَمْرَ فِرْعَوْنَ وَ ما أَمْرُ فِرْعَوْنَ بِرَشيد * يَقْدُمُ قَوْمَهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ فَأَوْرَدَهُمُ النّارَ وَ بِئْسَ الْوِرْدُ الْمَوْرُودُ * وَ أُتْبِعُوا في هذِهِ لَعْنَةً وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ بِئْسَ الرِّفْدُ الْمَرْفُودُ * (15)
به سوى فرعون و اطرافيانش; امّا آنها از فرمان فرعون پيروى کردند; در حالى که فرمان فرعون، مايه رشد و نجات نبود.* روز قيامت، او در پيشاپيش قومش خواهد بود; و (به جاى چشمه هاى زلال بهشت) آنها را وارد آتش مى کند; و چه بد آبشخورى است (آتش)، که بر آن وارد مى شوند! * آنان در اين جهان و روز قيامت، لعنتى به دنبال دارند; و چه بد عطايى است (لعن و دورى از رحمت خدا)، که نصيب آنان مى شود!
16_ نقص کنند گان پيمان الهي:
وَ الَّذِينَ يَنقُضُونَ عَهْدَ اللهِ مِنْ بَعْدِ مِيثَاقِهِ وَ يَقْطَعُونَ مَا أَمَرَ اللهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ وَ يُفْسِدُونَ فِي الاَْرْضِ أُوْلَئِکَ لَهُمُ اللَّعْنَةُ وَ لَهُمْ سُوءُ الدَّار *(16)
آنها که عهد الهى را پس از محکم کردن مى شکنند، و پيوندهايى را که خدا دستور به برقرارى آن داده قطع مى کنند، و در روى زمين فساد مى نمايند، براى آنهاست لعنت (و دورى از رحمت الهى); و مجازات سراى آخرت!
17_ تهمت زنندگان به زنان پاک دامن:
إِنَّ الَّذِينَ يَرْمُونَ الْمُحْصَناتِ الْغافِلاتِ الْمُؤْمِناتِ لُعِنُوا فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظِيمٌ * (17)
«کسانى که زنان پاکدامن و بى خبر (از هر گونه آلودگى) و مؤمن را متهم مى سازند، در دنيا و آخرت از رحمت الهى دور شدند و عذاب سختى براى آنهاست.»
18_ آزار دهندگان خدا و رسول:
إِنَّ الَّذِينَ يُؤْذُونَ اللّهَ وَ رَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللّهُ فِي الدُّنْيا وَ الآخِرَةِ وَ أَعَدَّ لَهُمْ عَذاباً مُهِيناً * (18)
«آنها که خدا و پيامبرش را آزار مى دهند، خداوند آنان را از رحمت خود در دنيا و آخرت دور ساخته، و براى آنها عذاب خوارکننده اى آماده کرده است.»
19_ گمراه کنندگان:
وَ قالُوا رَبَّنا إِنّا أَطَعْنا سادَتَنا وَ کُبَراءَنا فَأَضَلُّونَا السَّبِيلاَ * رَبَّنا آتِهِمْ ضِعْفَيْنِ مِنَ الْعَذابِ وَ الْعَنْهُمْ لَعْناً کَبِيراً * (19)«و مى گويند: «پروردگارا! ما از سران و بزرگان خود اطاعت کرديم و ما را گمراه ساختند.»* «پروردگارا! آنان رااز عذاب، دو چندان ده و آنها را به طور کامل از رحمتت دور ساز!»*
20_کساني که سوء ظن به خدا دارند:
وَ يُعَذِّبَ الْمُنافِقِينَ وَ الْمُنافِقاتِ وَ الْمُشْرِکِينَ وَ الْمُشْرِکاتِ الظّانِّينَ بِاللّهِ ظَنَّ السَّوْءِ عَلَيْهِمْ دائِرَةُ السَّوْءِ وَ غَضِبَ اللّهُ عَلَيْهِمْ وَ لَعَنَهُمْ وَ أَعَدَّ لَهُمْ جَهَنَّمَ وَ ساءَتْ مَصِيراً *(20)
«و (نيز) مردان و زنان منافق و مردان و زنان مشرک را که به خدا گمان بد مى برند مجازات کند; (آرى) حوادث ناگوارى (که براى مؤمنان انتظار مى کشند) تنها بر خودشان فرو مى آيد. خداوند بر آنان غضب کرده و از رحمت خود دورشان ساخته و جهنم را براى آنان آماده کرده; و چه بد سرانجامى است!»
21_ شجرۀ ملعونه :
وَ إِذْ قُلْنا لَکَ إِنَّ رَبَّکَ أَحاطَ بِالنّاسِ وَ ما جَعَلْنَا الرُّؤْيَا الَّتِي أَرَيْناکَ إِلاّ فِتْنَةً لِلنّاسِ وَ الشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِي الْقُرْآنِ وَ يخَوِّفُهُمْ فَما يَزِيدُ هُمْ إِلاّ طُغْياناً کَبِيراً * (21)
(به ياد آور) زمانى را که به تو گفتيم: «پروردگارت احاطه (و آگاهى کامل) به مردم دارد; و رؤيايى را که به تو نشان داديم و درخت نفرين شده را که در قرآن ذکر کرده ايم، فقط براى آزمايش مردم بود. و ما آنها را بيم مى دهيم; امّا جز طغيان شديد، چيزى بر آنها نمى افزايد!»
پي نوشت:
1. بقره، 161 .
2. بقره، 159 .
3. آل عمران، 61.
4. نساء، 47.
5. نساء، 52-51.
6. نساء، 93.
7. ص، 78 .
8. مائده 13-12.
9. مائده، 60.
10. مائده، 64.
11. اعراف، 38.
12. هود، 18.
13. توبه، 68.
14. هود، 60.
15. هود،99-97.
16. رعد، 25.
17. نور، 23.
18 . احزاب،57.
19. احزاب،68 -67.
20. فتح، 6.
21. اسراء، 60.
وhttp://www.valiasr-aj.com/lib/layn/layn6.htm
ابو موسى اشعرى روايت شده است که گفت : عمر پرسشهايى از پيغمبر کرد که باعث نارحتى رسول خدا – صلّى اللّه عليه وآله – گرديد، حضرت به طورى غضبناک شد که عمر آثار غضب را در چهره پيغمبر – صلّى اللّه عليه وآله – مشاهد نمود.
بخارى نيز اين روايت را در صحيح خود، جلد اول ، باب : ابواب کتاب العلم ، باب : الغضب فى الموعظة والتعليم ، ص ۱۹، آورده است .
بايد داسنت کساني که خدا و رسول اکرم ص را آزار مي دهند به گفته خداوند در قران, لعنت شده و مستحق عذاب هستند:
قطعاً آنان که خدا و پيامبرش را مى‏آزارند، خدا در دنيا و آخرت لعنتشان مى‏کند، و براى آنان عذابى خوارکننده آماده کرده است. (احزاب/۵۷)
لشگر اسامه و نافرماني عمر

حبيب خدا حضرت مصطفي در آخرين روزهاي عمر شريف خويش و در بستر بيماري که به رحلت آن حضرت منتهي گرديد، مکررا به تجهيز هرچه سريعتر لشکر اسامه سفارش مي نموده و مي فرمودند: “لشکر اسامه را تجهيز کنيد! خدا لعنت کند کسي که از آن تخلف ورزد!”
(“جهزوا جيش أسامة، لعن الله من تخلف عنه”(۱)، “انفذوا بعث أسامة ، لعن الله من تخلف عن بعث أسامة ، وکرر الرسول ذلک ..”(۲))
ولي با وجود تمام اين سفارشات پيامبر اکرم ص و لعن متخلفين از لشگر اسامه, عمر و ابابکر از رفتن همراه با اسامه سر باز زدند و در مدينه ماندند. در واقع ايشان با تخلف از فرمان پيامبر اکرم صلي الله عليه واله مورد لعن و نفرين ايشان قرار گرفتند. تخلف آن دو نفر از لشگر اسامه مطلبي است که بسياري از علماي اهل سنت در کتب خود آورده اند.
اسناد:
۱ـ الملل والنحل للشهرستاني ۱/۲۳
۲ـ شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد ۶/۵۲٫
و...
ياعلي
83 | محمد | Turkey - Etimesgut | ١٦:٣٩ - ٠٧ مهر ١٣٩٢ |
آقاي فنجاني
1- فرض کنيم نظر حضرتعالي درمورد حرف يک و نيم ميليارد مسلمان در مورد " والسابقون " درست باشد که البته از اين بين، چند صد ميليون نفر يعني شيعيان تعايبر متفاوتي از شما دارند. اگر اينطور است، پس بفرماييد:
" منافقين مدينه " که در آيه بعدي آمده، چه کساني هستند؟
اينها جزو کدام دسته قرار ميگيرند: السابقون؟ مهاجرين؟ انصار؟ تابعين؟

2- فرموديد حضرت علي به خلافت رغبتي نداشتند. پس چرا فرمودند خلافت را قبول ميکنم و فقط به قرآن و سنت پيامبر (و نه سيره خلفا) عمل ميکنم؟

3- شما از کجا اطلاع حاصل نموديد که ما عايشه را قبول نداريم؟ به همان دليلي که عايشه با حضرت علي جنگيد، ما هم از او ناراحتيم و بهمان دليلي که مولايمان فقط بخاطر احترام پيامبر و پس از اسارت وي در جنگ جمل، به او آسيبي نرساند و او را جهت حفظ جانش، با نگهبانان از آنجا بدرقه کرد، ما هم موظف به رعايت آبروي او هستيم، پس حرف گزافه نگوييد. وانگهي، مثالي که از سوي برادران شيعه براي شما به نقل از عايشه زده شد، براي اين بود که شما که به ايشان و حرفهايشان شديدا معتقديد، لا اقل با گفته هاي بزرگان خودتان آشنا باشيد. در ضمن بزرگان گفته اند حرف را اگر حق است، از دشمن خود هم بپذيريد.

4-فرموديد جنگ بين معاويه و ديگران با حضرت علي و کشته شدن تعداد زيادي از مسلمانان بدست ايشان فقط يک اختلاف بوده!!! جدي جدي اين حرفها را ميفرماييد، يا اينکه داريد با ما مزاح ميفرماييد؟؟؟
مرد حسابي، اين قضيه چه ربطي به اختلاف دو برادر دارد؟؟ شما از کدام منبع فقهي يا حديثي به اين نتيجه رسيديد؟؟
اگر يک برادر بزند برادر ديگر را بکشد، ولي دم پدر است و ميتواند گذشت کند، ولي خون اين همه مسلمان که سر يک اختلاف!! ريخته شد چه ميشود؟؟
اصلا به چه حقي يک نفر اجازه دارد سر يک اختلاف، به روي حاکم رسمي جامعه اسلامي که بيعت مردم را هم دارد، شمشير بکشد و خون بريزد؟؟
براي اين ادعايي که کرديد، از قرآن، پيامبر، قول اهل بيت پيامبر...مدرکي هم داريد يا اينکه استنباط شخصي شماست؟؟
اگر دليلي داريد، من و ديگر دوستان شيعه مشتاقانه در انتظاريم آنرا بشنويم....
خواهشمندم نظرم را ثبت کنيد.
84 | bisetareh | Iran - Qom | ١٨:٢٢ - ٠٧ مهر ١٣٩٢ |
سوال از فنجاني عمر ياهر سني که پاسخ بده پاسخ شبهات شما را داديم انتظار جواب داريم
1اگر مساله امامت امر مهمي نيست و به مردم واگذار شده است ،پس چرا ابوبکر خليفه خود را تعيين نمود و چرا عمر مساله را به شوراي شش نفري داد ؟ و چرا اينان به پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله اقتدا نکردند ؟
2-جانشيان من پس از من دوازده نفرند و همه از قريش هستند . (صحيح بخاري ج1 ص 127 – صحيح مسلم ج6 ص3)
امر مردم به خير خواهد گذشت مادام که دوازده نفر بر آنها ولايت داشته باشند که همه آنها از قريش اند .(صحيح مسلم ج 3 ص 452)
دين همچنان پا بر جاست تا قيامت برپا شود و يا اينکه دوازده خليفه بر شما خلافت کنند که همه آنها از قريش اند.(صحيح مسلم ج3 ص 1453)
اين حديث متواتر را تمامي کتب اهل سنت نقل کرده اند که به اختصار از صحيحين به آن اشاره کرديم. حال با توجه به اين احاديث از اهل سنت سوال مي کنيم که اين دوازده نفر امام آنها که در اين حديث هستند چه اشخاصي مي باشند ؟ به غير از چهار خليفه اول اگر امام حسن (ع) و معاويه را نيز اضافه کنيد ديگر کدام خليفه را به عنوان امام معرفي خواهيد کرد .آيا از بني اميه و بني عباس که ظلم و ستمهاي فراوان آنها را خودتان نقل مي کنيد را به عنوان امام معرفي خواهيد کرد ، آنوقت تعداد از 12 نفر خيلي بيشتر مي شود . بدون هيچ شکي اهل سنت جوابي براي اين سوال ندارند ، چرا که بزرگان علمي آنها اعتراف کرده اند که اين حديث جز با عقايد شيعه اثني عشريه اماميه با ديگر مکاتب اسلامي سازگاري ندارد و در فکر فرو رفته اند که اين احاديث آنهم به صورت متواتر در کتب صحاح سته آنها چه مي کند ؟

3-باقبول بر بودن حضرت فاطمه از اهل بيت وداشتن عصمت واينکه هر کس امامش رانشناسد کافر مرده از پيامبر وبا قبول اينکه حضرت فاطمه از شيخين راضي نبود و خلافت ابوبکر رانپزيرفت تا شهيد شد امام اوکه بود وچطور خلافت ابوبکر توجيح دارد
4-
اين نهج البلاغه اي که مورد توجه شماست و حتي علماي خودتان شروح
زيادي تا به حال بر آن نوشته اند و امروز اين کتابُ از جمله کتب درسي
جامعه الازهر مصر به شمار مي رودُ آيا خطبه شقشقيه هم جزو نهج البلاغه
هست يا خير؟
اگر هست، خوب در اين خطبه اميرالمومنين عليه السلام از کساني که شما
آنها را خليفه مي دانيد، شکوه کرده است، پس چرا آن حضرت را مويد خلفا
معرفي مي کنيد؟
و اگر اين خطبه جزو نهج البلاغه نيست و به گمان شما ساخته و پرداخته عالم
بزرگ شيعه مرحوم سيد رضي رحمه الله مي باشد، پس چرا علماي خودتان از
جمله ابن ابي الحديد معتزلي اين خطبه را پذيرفته و نسبت آن را به امام امير
مومنان علي عليه السلام صحيح مي داند؟!!!

5-اگر ملاک تعيين خليفه اجماع مردم است، پس چرا اين اجماع در مورد عمر عملي
تشد؟(1) و اگر ملاک، وصيت خليفه قبل است ،پس چرا اين وصيت در مورد عثمان
عملي نشد؟(2) آيا اين تناقض گويي شما در موضوع خلافت دليل بر بطلان خلافت
خلفاي ثلاثه ( ابوبکر، عمر، عثمان) نمي باشد؟
1- به اتفاق همه ي مورخين شيعه و سني، عمر طبق وصيت ابوبکر روي کار آمد و اجماع مردم در مورد وي هم عملي نشد. ( تاريخ طبري- ج1- ص 2138 ، کامل ابن اثير- ج2- ص 292، ......)
2- به اتفاق همه مورخين شيعه و سني عثمان بر طبق شورايي که عمر از قبل پيشنهاد آن را داده بود روي کار آمد و هم چنين وصيت عمر در مورد وي عملي نشد..( طبقات ابن سعد- ج3 - ص 247، کنزالعمال- ج3- ص160)
6- در زماني که پيامبر (ص) در بستر شهادت بود ، امر کرد که اصحاب در لشکر اسامه شرکت کنند و فرمود : « جهزوا علي جيش اسامه لعن الله من تخلف عنه » و به نظر همه مورخان تا زمان شهادت پيامبر (ص) اسامه از جنگ بر نگشته بود ، حال با توجه به اين حقيقت آيا ابوبکر در لشکر اسامه شرکت کرد يا نه ؟ اگر شرکت نکرد ، پس تخلف از امر پيامبر (ص) را نموده است . و اگر شرکت کرده است ، در اين صورت در مدينه نبوده تا بتواند به جاي پيامبر (ص) نماز خوانده باشد. پس با وجود چنين تناقصي چطور شما ميگوييد : ابوبکر به جاي پيامبر (ص) نماز خوانده است ؟
7-اگر رفتن به غار موجب فضيلت براي ابوبکر است و اين را دليل بر ارجحيت اوبر خلافت ميدانيد ، پس چرا از جهت مصاحبت با پيامبر اکرم (ص) در رفتن به
غار محزون بود ، به طوري که به صريح آيه قرآن کريم پيامبر اکرم (ص) او را ازاين حزن منع کرد و فرمود : ( لا تحزن ان الله معنا ) (1)حزن ابوبکر در مصاحبت پيامبر اکرم (ص) در رفتن به غار به چه جهت بوده است ؟ اگر در جهت اطاعت خداوند بوده ، محال است که پيامبر اکرم (ص) از آن نهي نمايد ، و اگر در جهت معصيت خدابوده ، پس اين چه دليلي مي تواند بر فضيلت ابوبکر داشته باشد ؟
اگه تونستيد اينا رو جواب بديد بخش دوم رو بزارم شايد سوالات سخت باشه حالا يک سوال سه گزينه اي ميزارم ببين جواب چيه
9-
از جمله سخنان عمر در حق ابوبکر اين بود که مي گفت :
(( کانت بيعه الناس لابي بکر فلته من فلتات الجاهليه ، وقي الله المسلمين شرهافمن عاد اليها فاقتلوه))(1)بيعت مردم با ابوبکر يک قضيه بي مبنا و بي ريشه جاهليت بود . اميداست که خداوند مسلمانان را از شر اين قضيه حفظ کند ، و هر کس اين گونه رفتار کند ازاين به بعد ،حتما او را بکشيد.))
1- مسند احمد بن حنبل - ج 1و6 - ص55
صحيح بخاري - ج8 - ص 208
تاريخ طبري - ج3- ص 200 و 305
کامل ابن اثير - ج2 - ص 327
تاريخ ابن کثير - ج5- ص 246
حالا سوال
الف- عمر درغگو بود وصلاحيت خلافت نداشت
ب-عمردرست ميگه ابوبکر غاصب بود حق خلافت نداشت
ج- کتب صحيحه بخاري وبقيه اسناد دروغه دروغ بودن کتب صحيحه اهل سنت
د- همه موارد صحيح از ديدگاه شيعه ابوبکر غاصب عمر دروغگو وغاصب وکتبتون صحيح نيست

85 | ياسر فنجاني | Iran - Piranshahr | ١٨:٣٨ - ٠٧ مهر ١٣٩٢ |
سلام بر همگي .. ماشا الله .. همكاريتون آليه حرف نداره.. و اما.. من حرفاي شما را قبول ميكنم .. از همين الان بر خلفا لعنت ميفرستم .. و كسي كه علي را كشته .. لعن نميكنم.. چون شماها قاتل علي را يكبار نديدم لعن كنيد .. از اينجا چندتا سوال دارم .. از همه ي شما .. كه اميدوارم جواب دهيد.. 1.. چرا شما كسي كه خون علي را ريخت(ابن ملجم مرادي لعنه الله عليه) رو لعن نميكنيد و خلفا و يار غار و كسي كه اسلام را به ايران آورد رو لعن ميكنيد.. ؟؟؟؟؟؟؟ 2. شما ها ميگيد خدا لعنت فرستاده .. ما هم لعنت ميفرستيم . .. اگر خدا جون كسي را بگيرد شما بايد بگيد من هم جون ميگيرم چون خدا گرفته..؟؟؟؟؟؟؟ آيا اصلا شما ميتوانيد كاري كه خدا انجام داده رو انجام دهيد؟؟؟؟؟؟؟؟؟‌ 3. من ميگم ظالمان رو لعن كنيم .. نه اشخاص رو ..خب ظالم زيادن .. بياييد ظالمان رو لعن كنيم.. آيا حرفم اشكالي دارد..؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ اصلا كجاي قرآن و يا نهج البلاغه خدا و علي گفتند كه خلفا و طلحه و زبير رو لعن كنيد...؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ آقاي محمد من از شما سوالي دارم .. شما خوده علي رو چرا قبول نداريد كه علي خطبه ي 405 نهج البلاغه گفته من به خلافت رغبتي نداشتم .. شما چرا نهج البلاغه ترجمه ي محمد دشتي رو نميخوانيد كه حضرت علي دوستدار خلفا بوده ....؟؟؟؟ شما علي رو هم قبول نداريد و فقط از خودتان يه چيزايي ميگيد..؟؟؟؟؟؟؟ آخه نهج البلاغه گفته من چيكار كنم.. ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ و از اينكه گفتين منتظريم آن را بشنويم .. صوتي نيست كه .. نوشتاريه ... لطفا بدرجيد
86 | ياسر فنجاني | Iran - Piranshahr | ١٨:٤٧ - ٠٧ مهر ١٣٩٢ |
سلم عليكم .. . بنازم به سواد آقاي بيستاره ... برادرم من شما را دوس دارم .. شما هي مثل ملازاده تندرو نباشيد.. خب اين همه شما از قرآن گفتيد.. من سوالي دارم .. شما گفتيد كه علي از تمام پيامبران به جز محمد برتري دارد.. سوال اينجاست .. اگر من از قرآن ثابت كنم كه بعد از ذكر چندين پيامبر خدا گفته كه بر تمام جهانيان برتري داديم.. و نامي از علي نيست ... اونوقت چي.؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ چي ميشه .. منتظر پاسختون هستم.. هركي تاييد كنه كه علي از تمام پيامبران به جز محمد برتري دارد.. من جوابشو با آيه ي صريح قرآن بدم.. ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ علي رضي الله عنه ميفرمايند 2نفر در حقم هلاك ميشوند 1. دوستدار افراطي 2. دشمن كينه توز .. و گفته از ميانه رو ها باشيد.. در مورد علي غلو نكنيد .... و فقط ظالمان رو لعنت كنيد.. بهانه دست وهابيها ندهيد.. منتظر جواب شما هستم..؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ كي معتقده كه علي از تمتم انبيا برتر است .. كه من با قرآن جوابشو بدم..؟....؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
87 | ياسر فنجاني | Iran - Piranshahr | ١٨:٥٠ - ٠٧ مهر ١٣٩٢ |
يك سوال آسان::::::: اگر ما تمام ظالمان رو لعن كنيم خوبه يا فقط چند نفري از آنها رو.. ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
88 | ياسر فنجاني | Iran - Piranshahr | ٢٤:٠٠ - ٠٧ مهر ١٣٩٢ |
آقاي بيستاره .. من به خداوندي خدا قسم ميخورم شما به اندازه ي عمر و ابوبكر (علي رضي الله عنه ) را دوس نداريد .. . شما كينه به دل داريد و به جاي عمل كردن به اهداف علي و راه و روش علي و وصيتهاي علي.. دلخوش شديد به لعن و نفرين و غلو كردن.. چون پيامبر نتوانست زماني كه مريض بود به نماز جماعت بيايد .. دستور داد .. تا ابوبكر امامت نماز را به عهده بگيرد.. . و به همين دليل بسياري اعتقاد داشتند كه به خاطر اين قضيه خلافت حق ابوبكر هست.. .و حتي در خطبه ي 405 نهج البلاغه علي عليه السلام.. فرموده من به خلافت رغبتي نداشتم.. و چون كاري از دست ابوبكر بر نميامد نتوانست اين قضيه را منتفي كند و حتي چون عمر و ابوبكر علي را خيلي دوس داشتند.. و محب او بودند.. اعتراف جالبي كردند.. .. و عمر در چند مورد اعتراف كرد كه علي بن ابي طالب شايسته ترين مرد براي خلافت و رهبري بود.. لطفا به آدرسهاي ذيل مراجعه كنيد .. نهج البلاغه جلد2 صفحه ي 186 .. اعيان الشيعه جلد 1 صفحه ي 45 ترجمه ي فارسي .. شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد .4جلدي ..جلد 3 صفحه ي 114 .. تاريخ بغدادي جلد 3 صفحه ي 97 /// المراجعات صفحه ي 287.. تاريخ يعقوبي جلد 2 صفحه ي 137.. و جلد 1 صفحه ي 137.. كامل ابن اثير جلد3 صفحه ي 24.. واين نشان از دوس داشتن علي توسط خلفا است... و حتي امام علي مخالف كشت عثمان خليفه ي سوم بود .. .. علي عليه السلام.. در 14 جا در نهج البلاغه .. مخالف كشن عثمان بوده .. ودر كتاب الغارات هم به اين مسئله ميپردازد.. كه علي .. حسن و حسين را به نجات دادن عثمان فرستاد كه متاسفانه حسنين موفق نشدند.. شما كتب نهج البلاغه را نميخوانيد.. و از روي كينه پردازي .. و كينه توزي مسئله را بيان ميكنيد.. و كلا به غلو ميپردازيد.. من ميگم بياييم ظالمان را لعنت كنيم.. شما ميگيد نه اشخاص معيني را.. . . اسلام دين سلامتي و شادابي . و برادري و اخوت است .. خواهشا بهانه دست وهابيها و سلفيها ندهيد.. خواهش ميكنم .. برادر.. لطفا بدرجيد.. متشكر از زحمات فراوانتان..
89 | ياسر فنجاني | Iran - Piranshahr | ٢٤:١٣ - ٠٧ مهر ١٣٩٢ |
آقاي مصباح .. برادرم.. من ميگم ظالملن را لعنت كنيد اشكالي داره..................؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ خب طلحه و زبير و معاويه . و ابوبكر و عمر اگر ظالم باشند خدا لعنتشون كنه... خوبه.؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ و اينكه شما از قرآن و نهج البلاغه دليل آورديد .. كه لعنت خوبه.. كجاي قرآن و نهج البلاغه گفته خلفا و طلحه و زبير رو لعنت كنيد.؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ من در جواب بيستاره در كتب شيعه و نهج البلاغه ثابت كردم كه خلفا علي رو دوس داشتند.. و يا در خطبه ي 405 نهج البلاغه فرموده كه من به خلافت رغبتي نداشتم.. .. آيا شما از علي داناتريد..؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ اينكه شما گفتيد عايشه اين كار رو كرده.... شما كه عايشه رو قبول نداريد... چطور از او پيروي كرده و اشخاص رو لعن ميكنيد.......!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! تعجب ميكنم... . من ميگم دشمنان از اينكه به جون هم افتاديم .. خوشحالند.. شما ميگيد نه من ابوبكر . و عمر و طلحه و زبير و معاويه رو لعنت ميكنم.. .. اما من ميگم بياييد به سخن رهبرمون كه گفته بين سني و شيعه فرقي نيست عمل كنيم.. . . و فقط ظالمان رو لعنت كنيم.. . .. اين اشكالي داره/// خب ظالم هر كي باشه .. اينطور نيست.؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
90 | مصباح | Iran - Tehran | ٢٤:٤٧ - ٠٧ مهر ١٣٩٢ |
برادر من جناب فنجاني من نمي گم بايد خلفا و مقدسات اهل سنت رو توهين كنيم من هم مخلص رهبرم و گوش به حرفشونم ولي مي خوام بگم اصل لعن و نفرين مشكلي نداره اما كسايي مثل طلحه و زبير كه با علي عليه السلام جنگيدن نه پيش شيعه احترامي دارن و نه پيش سني ها اينها كه جنگيدن رو لعن مي كنيم چون معلومه كه ظالمن و از مقدسات اهل سنت هم نيستن.
در مورد دوستي بين خلفا و امام علي عليه السلام هم دوستم بيستاره جواب عاليي به شما دادن در اين سايت مقاله اي هم گذاشتن (http://www.valiasr-aj.com/fa/page.php?bank=question&id=1312) مي تواني بري بخوني.
سخن عايشه رو هم بخاطر اينكه شما قبولش داري برات آوردم و شما ما رو نهي مي كني ولي خودت رو طرفدار عايشه مي دوني پس بايد از او تبعيت كني و حداقل لعن رو بد ندوني. والسلام
91 | bisetareh | Iran - Qom | ٢٤:٥٥ - ٠٧ مهر ١٣٩٢ |
آقاي فنجاني فرمودي درمورد حضرت علي غلو کردم چند جواب ازقرآن که کلام خدا وبرتر از نهج البلاغه است برات ثابت ميکنم
1- بنده به اين اعتقاد دارم حضرت علي بعد از حضرت محمد بالاترين مقام رادارد و برتر از همه پيامبران است دليلش در قرآن موجود ومقام امامت برتر از پيامبري بجز خاتم پيامبران است قبلا تو اين سايت بحث شده به مقام امامت رسيدن حضرت ابراهيم با قرباني کردن فرزند و آزمون کلمه
2- اين که گفتم ستون دين منظور افراد بودند نه اعمال حضرت محمد خيمه دين وعلي ستون آن است
پيامبر خدا(ص): هر كه مي‌خواهد دانش آدم را ببيند و بينش نوح را و بردباري ابراهيم را و پارسايي يحيي‌بن زكريا را و خشم موسي‌بن عمران را، به علي بن ابي‌طالب بنگرد.
- علي سرور مومنان است.
- علي ستون دين است.
- اين مرد همان كسي است كه پس از من براي حق، مردم را با شمشير مي‌زند.
- اي علي، تو، به "قل هوالله احد" مي‌ماني. هر كه قلبا تو را دوست داشته باشد چنان است كه يك سوم قرآن را خوانده باشد. و هر كه تو را در دل دوست بدارد و به زبان ياريت رساند گويا دوسوم قرآن را خوانده باشد. و هر كه تو را در دل دوست دارد و به زبان كمكت كند و با عمل ياريت رساند چنان است كه همه قرآن را خوانده باشد.
- اي مردم، از علي گله و شكايت نكنيد كه به خدا سوگند او براي خدا و در راه خدا قاطع است.
- هر كه علي را بيازارد به يقين مرا آزار داده است.
- حق علي بر اين امت همچون حق پدر است بر فرزندش.
- علي بن‌ابي‌طالب، رازدار من است.
- به علي(ع): تو و پيروانت در بهشت هستيد.
- علي و پيروان او همان رستگاران در روز رستاخيزند.
- ياد علي عبادت است.
- دست عدالت من و علي يكسان است.
(منبع: ميزان الحكمه، ج 1)
3-لازم به ذکر نام حضرت علي نست مگر نام چندتن از 124000پيامبر عينا در قرآن آمده ولي اهل سنت هم اعتقاد دارند بالاتر از سيصد آيه قرآن در وصف حضرت علي ميباشد در جواب کامنت هام به عمر مطالعه کن
از جمله آياتي که به طور خاص درباره امام علي(ع) نازل شده و به گفته مفسران شيعه حکم ولايت و سرپرستي اميرمومنان علي(ع) را امضا کرده است، آيه 55سوره مائده است. خداوند در اين آيه مي فرمايد: «اِنَّما وَليَُّکُمُ اللهُ وَ رَسُولُهُ والذين آمَنُوا الَّذينَ يُقيموُن الصَّلاة وَ يُؤتوُن الزَّکوةَ وَ هُم راکِعوُنَ؛ سرپرست و رهبر شما تنها خداست و پيامبر او و آن ها که ايمان آورده اند و نماز را برپا مي دارند و در حال رکوع زکات مي دهند.».
به درستي نشانگر حضرت علي و ولايت ايشان مي باشد

يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليک من ربک و ان لم تفعل فما بلغت رسالته و الله يعصمک من الناس ان الله لا يهدي القوم الکافرين
اي فرستاده خدا ! آنچه را از طرف پروردگارت به سوي تو فرود آمده، برسان ؛ و اگر انجام ندهي، پس پيام او را نرسانده اي ؛ و خدا تو را از(گزند) مردم حفظ مي کند براستي که خدا گروه کافران(منکر) را راهنمايي نمي کند.
شأن نزول :
در بسياري از احاديث و کتاب هاي شيعه و اهل سنت با تعبيرات گوناگون حکايت شده که آيه فوي در مورد ابلاغ جانشيني امام علي عليه السلام در روز غدير خم است
نکته ها و اشاره ها :
1-آيه ي فوق چند ويژگي دارد :الف) در دو آيه ي قرآن خطاب « يا ايها الرسول» هست که يکي همين آيه است و روشن مي کند که مطلب آيه با رسالت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم ارتباط دارد.
ب) تنها آيه اي از قرآن که به پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم در مورد کوتاهي کردن در تبليغ هشدار مي دهد همين آيه است ؛ و مطلب آن قدر مهم است که آن را معادل همه ي رسالت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم مي شمارد.
ج) در آيه فوق سخن از حفظ پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم(از دشمنان) است و به ايشان وعده ي محافظت مي دهد. مجموع اين مطالب نشان مي دهد که مطلب مهمي بايد ابلاغ مي شد که تبليغ آن با سرنوشت رسالت گره خورده بود و دشمنان زيادي داشت به طوري که ابلاغ آن براي پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم خطرناک بود. پس مسائلي مثل مبارزه با شرک، ابلاغ قوانين اسلامي و مبارزه با اهل کتاب و منافقان نمي توانست موضوع آيه باشد ؛ زيرا اين امور قبل از نزول اين آيه هم مطرح بوده اند. پس با توجه به آيه ي فوق که در سوره ي مائده است و در اواخر عمر پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم نازل شده، روشن مي شود که مسأله ي مهم جانشيني آن حضرت مطرح است که رقيباني دارد و دشمنان پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم و علي را بر مي انگيزد.
2- واژه مولي در لغت به معناي « سرپرست، رهبر، دوست، يار و ياور» مي آيد و در حديث غدير به معناي سرپرستي است چرا که :
اولاً اعلام دوستي علي عليه السلام اين همه مقدمات و سخن راني نمي خواهد. و ثانياً اعلام دوستي علي عليه السلام چيزي نبود که باعث مخالفت شود و پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم از اعلام آن بهراسند و دل داري خدا را بطلبند. و ثالثاً در خطبه ي غدير قراين و شواهدي است که مولي به معناي اولويت در تصرف و سرپرستي و رهبري است از جمله آن که پيامبر در خطبه از مردم بر اولويت خودش بر جان آنان اقرار گرفتند. و رابعاً در شعر حسان که در همان روز گفته شده تعبير « امام » و « هادي» براي علي عليه السلام به کار رفته است که جمعي از بزرگان اهل سنت آنها را حکايت کرده اند. 3-امام علي عليه السلام در موارد متعددي به حديث غدير استناد کرده است از جمله، در روز شوري و در برابر عثمان در مسجد و در جنگ جمل و صفين در برابر مخالفان
4-آيات قبل و بعد اين آيه در مورد کافران است ولي اين ضرري به مطلب نمي زند چون قرآن يک کتاب تربيتي است و گاهي آيات مختلف را در کنار هم مي آورد و لحن اين آيه نيز نشان مي دهد که با آيات ديگر متفاوت است.
5- در آيه فوق « کافرين» به معناي لغوي اش، يعني « منکران و حق پوشان» آمده است و اشاره به منکران جانشيني علي عليه السلام دارد که خدا آنان را هدايت نخواهد کرد.(کفر به معناي انکار در آيه 102 سوره بقره، و آيه 97 سوره آل عمران نيز آمده است)
آموزها و پيام ها
1-انتخاب رهبر مسلمانان با خدا و ابلاغ آن با رسول است
2-خدا از رهبران و مبلغان ديني در برابر خطرها، حمايت مي کند.
3-رهبران و مبلغان ديني از خطرها نهراسند و به وظيفه ي خود عمل کنند.
4-کفر و انکار مانع استفاده از هدايت الهي است
و نزول آيه
(أَلْيوْم‌َ أَكْمَلْت‌ُ لَكُم‌ْ دِينَكُم‌ْ وَ أَتْمَمْت‌ُ عَلَيكُم‌ْ نِعْمَتِي‌ وَ رَضِيت‌ُ لَكُم‌ُ الإِسْلا'م ‌َدِيناً)
«من‌ امروز دين‌ شما را براي‌ شما كامل‌ كردم‌ و نعمت‌ خود را بر شما تكميل‌كردم‌ و اسلام‌ را به‌ عنوان‌ دين‌ براي‌ شما پسند كردم‌».
چطور داري ميبيني اقاي فنجاني هشدار خدا راميبيني وشرط تکميل دين را ميبيني شرط تکميل دين ابلاغي عظيم است که آن هم تو اين سايت بحث شده که ولايت علي ع است پس در نتيجه اسلام بي علي دين ناقص هست وهيچ غلوي نيست
غلو درمورد حضرت علي نکردم
1. …و لما نزلت هذه الايه (۶۱ آل عمران): «فقل تعالوا ندع ابنائنا و ابنائکم…» دَعا رسول الله صلى الله عليه و آله، عليا و فاطمه و حسنا و حسينا، فقال: اللهم هولاء اهلى
وقتى اين آيه شريفه نازل شد:
«پس بگو بيائيد بخوانيم فرزندان خود را و فرزندان شما را…» آنگاه رسول خدا (صلى الله عليه و آله) على و فاطمه و حسن و حسين را خواند و گفتند: خدايا اينها اهل من هستند.
صحيح مسلم کتاب الفضائل جزء ۱۵ و ۱۶ باب ۳ حديث ۲۴۰۴ دارالکتب العلمية بيروت
2. عن ابن عباس قال: اول من صلى على
‏ابن عباس گويد: اولين کسى که نماز گزارد، على عليه السلام بود.
سنن ترمذى کتاب المناقب ـ دار الکتب العلميه بيروت
3. قال النبى صلى الله عليه و آله: لِعلى انت منى و انا منک
پيامبر خدا (صلى الله عليه و آله) به على (عليه السلام) فرمود: تو از منى و من از تو هستم .
صحيح البخارى کتاب الصلح باب ۵۷۹ صفحه ۳۶۴ حديث ۹۰۴ جزء ۳ و ۴ دار القلم بيروت
4. عن ابن عباس: أَنَّ رسول الله صلى الله عليه و آله امر بسد الابواب الا باب على
همانا رسول خدا صلى الله عليه وآله امر فرمودند به بستن درب همه خانه‏هايى که به مسجد باز مى‏شد مگر درب خانه على عليه السلام.
سنن الترمذى کتاب المناقب، باب ۲۱، حديث ۳۷۳۲، صفحه ۵۹۹، دار الکتب العلمية بيروت
5. قال له «على» رسول الله صلى الله عليه وآله: انت يا على اخى فى الدنيا و الاخره
رسول خدا (صلى الله عليه واله) به على (عليه السلام) فرمود: يا على تو در دنيا و آخرت برادر من هستى.
سنن الترمذى ج ۵ باب ۲۱ حديث ۳۷۲۰ ص ۵۹۵ کتاب المناقب دارالکتاب العملية بيروت
6. عن النبى (صلى الله عليه وآله و سلم) قال: من کنت مولاه فعلى مولاه
هر کسى من رهبر اويم على رهبر است.
سنن ترمذى کتاب المناقب جلد ۵ باب ۲۰ حديث ۳۷۱۳ ص ۵۹۱ دار الکتاب العملية بيروت، سنن ابن ماجه جلد ۱ باب ۱۱ حديث ۱۱۶ ص ۵۸ و ۴۳ يوم الغدير حجة الوداع دار احياء تراث العربى
7. …ثم اردف رسول الله صلى الله عليه وآله و سلم بعلى بن ابيطالب فامره ان يؤذن ببراءة فاذن …علي فى اهل منى يوم النحر ببراءة و ان لا يحج بعد العام مشترک و لا يطوف بالبيت عريان
…سپس پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) على (عليه السلام) را در پى او فرستاد پس امر فرمود: که سوره برائت را در مکه به مردم اعلان و ابلاغ کن پس على (عليه السلام) در ميان اهل منى در يوم النحر برائت را اعلان و ابلاغ نمود که: بعد از امسال مشرکى حج بجا نياورد و هيچ عريانى طواف ننمايد.
صحيح بخارى جزء ۵ و ۶ کتاب التفسير باب ۳۴۲ و ۳۴۱ حديث ۱۰۸۰ و ۱۰۸۱ ص ۴۰۴ دار القلم بيروت
8. سمعت زيد بن ارقم يقول: اول من اسلم علي
شنيدم زيد بن ارقم گفت: اولين کسى که اسلام آورد على عليه السلام بود.
سنن ترمذى کتاب المناقب دار الکتب العلمية بيروت
9. عن على رضى الله عنه قال: قال رسول الله (صلى الله عليه وآله و سلم): انا دار الحکمهِ و علي بابها
حضرت على عليه السلام فرمود: پيامبر اين چنين فرمود: من خانه حکمت و على درب آن است.
سنن ترمذى کتاب المناقب دار الکتب العمليه بيروت
10. قال رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم): لاعطين الراية ـ او لياخذن الراية ـ غدا رجلا يحبه الله و رسوله او قال: يحب الله و رسوله فاذا نحن بعلي و ما نرجوه فقالوا هذا علي فاعطاه رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم ففتح الله عليه.
رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: هر آينه فردا پرچم را به مردى مى‏دهم [پرچم را مردى خواهد گرفت‏] که خدا و رسولش او را دوست دارند [يا فرمود: او خدا و رسولش را دوست دارد] ناگهان على عليه‏السلام را ديديم و حال آنکه اميد به آمدن او نداشتيم اصحاب گفتند: اين على عليه‏السلام است.
پس پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم پرچم را به او عطا فرمود و خداوند بدست على عليه‏السلام قلعه خيبر را گشود.
صحيح بخارى جزء ۵ کتاب فضائل اصحاب النبى صلى الله عليه و آله و سلم باب ۳۹ ـ ۲۲۰ و ۲۲۱ دار القلم بيروت
11. کان رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم يقول: لا يحب عليا منافق و لا يبغضه مؤمن
منافق على را دوست ندارد و مؤمن دشمن على نيست.
سنن ترمذى جلد ۵ باب ۲۱ حديث ۳۷۱۷ صفحه ۵۹۴ دار الکتب العلمية بيروت
12. قال النبى (صلى الله عليه و آله و سلم) لِعلى کَرَّم الله وجهه الا ترضى ان تکون منى بمنزله هارون من موسى الا انه ليس نبى بعدى
پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) به على (عليه‏السلام) فرمود: آيا راضى نيستى که منزلت تو نسبت به من منزلت هارون نسبت به موسى باشد.
صحيح بخارى مجلد ۳، جزء ۶، ص ۳۰۹، ح ۸۵۷ دارالقلم بيروت
13. قال رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم): لعلى و فاطمة و الحسن و الحسين انا سلم لمن سالمتم و حرب لمن حاربتم
پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) به على و فاطمه و حسن و حسين (عليهم السلام) فرمودند : با هر کس که با شما آشتى است آشتى هستم و با هر کس که با شما در جنگ است درجنگم.
سنن ابن ماجه‏مجلد ۱ حديث ۱۴۵ صفحه ۵۲ باب ۱۱ داراحياء التراث العربى
14. قال رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم): انا تارک فيکم الثقلين اولهما کتاب الله فيه الهدى و النور فخذوا بکتاب الله و استمسکوا به فحث على کتاب الله و رغب فيه ثم قال: و اهل بيتى اذکرکم الله فى اهل بيتى اذکرکم الله فى اهل بيتى اذکرکم الله فى اهل بيتى
پيامبر(صلى الله عليه و آله و سلم) فرمودند: و من نزد شما دو چيز سنگين و مهم را بجا مى‏گزارم اولين آندو کتاب خداست که در او هدايت و نور است پس آنرا برگيريد و به آن تمسک جوييد سپس مردم را تشويق و ترغيب به کتاب خدا کرده و فرمودند: دومين آندو اهل بيت من هستند (و سه بار تکرار کردند) خدا را در مورد اهل بيت من بياد داشته باشيد (و رعايت حرمت و مقام آنها را بکنيد و از آنها اطاعت نماييد.)
صحيح مسلم جلد ۱۵ کتاب فضائل باب ۴ حديث ۲۴۰۸ دار الکتب العلمية بيروت، سنن ترمذى جلد ۵ کتاب مناقب باب ۳۲ حديث ۳۷۸۶ ص ۶۲۱ دار الکتب العلمية بيروت
15. قال رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم): ما تريدون من على؟ ان عليا منى و انا منه و هو ولى کل مؤمن بعدى
رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمودند: از جان على چه مى‏خواهيد؟ على از من و من از اويم و او بعد از من رهبر هر مؤمنى است.
سنن ترمذى جلد ۵، باب ۲۰، حديث ۳۷۱۲ صفحه ۵۹۱ دارالکتاب العلمية بيروت
16. عن على (عليه‏السلام) انه قال: انا اول من يجثو بين يدى الرحمن يوم القيامة، قال قيس: و فيهم انزلت: هذان خصمان اختصموا فى ربهم…(حج ۱۹) قال هم الذين تبارزوا يوم بدر حمزة و على
از على (عليه‏السلام) روايت شده که فرمود: من اولين کسى هستم که در پيشگاه خداى رحمان روز قيامت مى‏ايستم. قيس گفت: در مورد آنها (على و حمزه) اين آيه نازل شد: هذان خصمان اختصموا فى ربهم.. .(حج ۱۹) گفت: آنها کسانى هستند که روز بدر مبارزه کردند (حمزه و على عليه السلام)
صحيح بخارى جزء ۵ و ۶ باب ۱۲۳ کتاب المغازى حديث ۴۶۵ ص ۱۶۵ دارالقلم بيروت
17. قال اقبلنا مع رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) فى حجته التى حج فنزل فى بعض الطريق فأمر الصلاة جامعة فاخذ بيد على فقال الست اولى بالمؤمنين من انفسهم قالوا بلى قال الست اولى بکل مؤمن من نفسه؟ قالوا بلى قال فهذا ولى من انا مولاه اللهم وال من والاه اللهم عاد من عاداه
با رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) در ايامى که حج گذارد همراه بوديم در راه در منزلى فرود آمدند و امر به نماز جماعت کردند آنگاه دست على عليه‏السلام را گرفتند پس گفتند آيا من سزاوارتر به مؤمنين از خودشان نيستم؟ عرض کردند بلى. فرمودند آيا من سزاوارتر به هر مؤمنى از خودش نيستم؟ عرض کردند بلى، پس فرمودند اين«على» رهبر هر کسى است که من رهبر او هستم خدايا دوست بدار کسى که او را دوست بدارد و دشمن بدار کسى که او را دشمن بداند.
سنن ابن ماجه مجلد ۱ ح ۱۱۶ باب ۱۱ فى فضل اصحاب رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) دارالکتب العملية بيروت
18. عن على (عليه‏السلام) قال: قال رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم): …رحم الله عليا اللهم ادر الحق معه حيث دار
پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمودند: خدا رحمت کند على را خدايا حق را با على به گردش آور هر کجا بگردد.
سنن ترمذى کتاب المناقب ۵۰ باب ۲۰ حديث ۳۷۱۴ صفحه ۶۳۳ احياء التراث العربى بيروت.
19. پيامبر اکرم(صلى الله عليه و آله و سلم) فرمودند: هنگامي که خداوند اولين و آخرين را جمع کند و صراط بر جهنم نصب گردد، هيچکس از آن عبور نخواهد کرد مگر آن کس که براتي حاکي از ولايت علي بن ابي طالب همراه دارد.
مناقب ابن مغازلي ۴۲ / لسان الميزان ابن حجر عقلاني ، ج ۱، ص ۵۱/ ميزان الاعتدال ذهبي،ج ۱، ص۲۸/ الصواعق المحرقة ، ص ۷۵/ الرياض النضره محب طبري ، ج ۳، ص ۱۶۷٫
مسند احمد حنبل، ج ۱، ص ۲۳۱ (طبع مصر) ; همان، ج ۲۳، ص ۲۱۲ ; همان، ج ۲۱ ص ۱۵۰ ;
خصايص نسائي، ص ۲۸
۲۰٫ احمد حنبل پيشواي معروف اهل سنت، از ابن عباس نقل مي‏کند که پيامبر فلان شخص (خليفه‏ي نخست) را فرستاد و سوره‏ي، توبه را به او داد – تا به مردم، هنگام حج ابلاغ کند – سپس علي عليه السلام را به دنبال او فرستاد ،تا آن را از وي بگيرد و فرمود: «ابلاغ اين سوره، تنها، به وسيله‏ ي کسي بايد باشد که او از من است و من از اويم‏»

جواب خود را گرفتي جاي ديگري از ما خواسته بودي جواب بدهيم وجواب داديم وپاسخي نشنيديم به محمد آقا در باره لعن گفتي ايشان جواب خواهند داد واگر سايت تاييد کند در کامنتي ديگر جواز لعن را خواهم گذاشت
به اسلام واقعي ايمان بياوريد
ياعلي
92 | ياسر فنجاني | Iran - Piranshahr | ١١:٢٤ - ٠٨ مهر ١٣٩٢ |
به خدا انصاف نيست من هر چه قدر پيام ميفرستم درج نميكنيد چرا آخه..؟؟؟؟؟ من دوستدا اينم كه به حرف خميني رحمه الله عليه گوش داده بشه .. مگر شما تابعش نيستيد..؟

پاسخ:
باسلام

دوست گرامي؛ نظراتي كه قبلاً عين آن را مطرح كرده ايد و ما جواب داده ايم را دوباره مطرح نكنيد.

برخي از نظرات شما جهت پاسخ ذخيره شده كه بزودي علني مي شود.

موفق باشيد

گروه پاسخ به شبهات

(1)
93 | شمس الدين جليليان | Iran - Isfahan | ١٢:١١ - ٠٨ مهر ١٣٩٢ |
آقاي ياسر فنجاني با سلام خدمت شما و همه ي محبين علي و آل علي عليهم السلام و لعنت خدا و رسول و اهل بيت آن حضرت بر ظالمين از اولين تا آخرين و اما بعد فرموده ايد خلفا علي را دوست داشتند اگر چنين است خداوند اجرشان بدهد و لعن هيچ کس در باره ي آنها موثر نخواهد بود اما ماجراي قصد ترور حضرت علي در زمان خليفه ي اول به فرمان ابوبکر و عمر توسط خالدبن وليد را چگونه توجيه مي کنيد ؟ آيا اين مسئله در راستاي حب علي بوده ؟
فرموده ايد که علي به خلافت رغبت نداشت اين جمله از جهتي صحيح و از جهتي کذب محض است . علي به خلافت با تعريفي که پايه گذاران آن از اين منصب داشتند علاقه نداشته اما خلافت راستين را که منصبي الهي است و امامت نام داشته را خدا بر عهده ي او گذاشته و آن را دوست داشته . دليل ديگر بر رد اين ادعاي شما مبني بر علاقه نداشتن حضرت امير به خلافت سخن عمر به هنگام تعيين شوراي شش نفره است که پس از تمجيد از ياران هم پيمانش نظير ابو عبيده و سالم و معاذ که در قيد حيات نبودند و بيان ويژگي هاي عشره ي مبشره وقتي به حضرت علي رسيد آن حضرت را شايسته ترين فرد براي خلافت و تنها عيب آن حضرت را حريص بودن به خلافت دانست . اين جمله ي اخير را چگونه توجيه مي کنيد ؟ اگر علاقه نداشت چرا از سوي خليفه به حريص بودن به امر آقاي ياسر فنجاني با سلام خدمت شما و همه ي محبين علي و آل علي عليهم السلام و لعنت خدا و رسول و اهل بيت آن حضرت بر ظالمين از اولين تا آخرين و اما بعد فرموده ايد خلفا علي را دوست داشتند اگر چنين است خداوند اجرشان بدهد و لعن هيچ کس در باره ي آنها موثر نخواهد بود اما ماجراي قصد ترور حضرت علي در زمان خليفه ي اول به فرمان ابوبکر و عمر توسط خالدبن وليد را چگونه توجيه مي کنيد ؟ آيا اين مسئله در راستاي حب علي بوده ؟
اما فرموده ايد که علي به خلافت رغبت نداشت اين جمله از جهتي صحيح و از جهتي کذب محض است . علي به خلافت با تعريفي که پايه گذاران آن از اين منصب داشتند علاقه نداشته اما خلافت راستين را که منصبي الهي است و امامت نام داشته را خدا بر عهده ي او گذاشته و آن را دوست داشته . دليل ديگر بر اين ادعاي شما مبني بر علاقه نداشتن حضرت امير به خلافت سخن عمر به هنگام تعيين شوراي شش نفره است که پس از تمجيد از ياران هم پيمانش نظير ابو عبيده و سالم و معاذ که در قيد حيات نبودند و بيان ويژگي هاي عشره ي مبشره وقتي به حضرت علي رسيد آن حضرت را شايسته ترين فرد براي خلافت و تنها عيب آن حضرت را حريص بودن به خلافت دانست . اين جمله ي اخير را چگونه توجيه مي کنيد ؟ اگر علاقه نداشت چرا از سوي خليفه متهم به حريص بودن به امر خلافت شد ؟! برادر عزيز جناب فنجاني کسي که اندک بصيرتي داشته باشد با نگاه کردن به صفحه ي شطرنج شورا مي فهمد مهره چيني ها به نحوي بوده که امر خلافت به عثمان برسد . اگر حضرت علي علاقه به خلافت نداشتند چرا در شورا حاضر شدند ؟ چرا عبدالرحمان بن عوف او را با يادآوري وصيت عمر مبني بر قتل معترضين به منتخب شورا , تهديد نمود و چرا مغيره بن شعبه خطاب به علي گفت اي پسر عمو وقت براي خلافت شما زياد است ؟اگر پيش نماز شدن ابوبکر را علي رغم مشکلات سند آن دليلي بر شايستگي ايشان براي خلافت مي دانيد لطفا جواب دهيد که آيا پيامبر به ابوبکر و عمر و عثمان و ديگر صحابه غير از علي دستور ندادند که تحت فرمان اسامه مدينه را ترک کنند ؟ مگر مي شود از طرفي ابوبکر شايسته ي خلافت و مورد نظر پيامبر بوده باشد و از طرفي پيامبر او را تحت فرمان اسامه ي 18 ساله امر به ترک مدينه کرده باشند ؟ کشف حقيقت اگر با ديدي باز و به دور از تعصب و همراه با عقلانيت باشد نه تنها مشکل نيست بلکه خيلي هم آسان است .
94 | مصباح | Iran - Tehran | ١٣:٢٨ - ٠٨ مهر ١٣٩٢ |
جناب فنجاني باز از اون حرفا زدي!
كي گفته ما به ابن ملجم لعنت الله عليه لعنت نمي فرستيم؟ مي خواي ببيني ما به او لعنت مي فرستيم؟ بشنو:
«اللهم العن عبدالرحمن ابن ملجم المرادي و محبيه و الراضين بفعله»
خوب شد؟ توكه تحقيق نكردي چرا حرف مي زني؟ برو به مفاتيح الجنان مراجعه كن اعمال شب نوزده ماه رمضان رو ببين يكي از اعمال اون شب كه شب ضربت خوردن اميرالمومنين عليه السلام است اينه: «صد مرتبه اللهم العن قتلة اميرالمومنين عليه السلام»
حرف دومت خيلي شنيدنيه فكر نكنم به ذهن هيچ پرفسوري تا به حال رسيده باشه! خدا جون مردم رو مي گيره پس ما هم بگيريم! واقعاً كه! خدا اگر جون مردم رو ميگيره چون خداست، اختيار ما دستشه ولي ما كه چنين اختياري نداريم چون او به ما چنين اختياري نداده (من قتل نفسا بغير نفس ...فكانما قتل الناس جميعا) ولي بعضي وقتا خدا اجازه داده جون افراد را هم بگيريم. نمي دوني؟ «قاتل الكفار و المنافقين» رو نشنيدي «لكم في القصاص حيات» رو نشنيدي اينجاها رو خدا اجازه داده ما هم جون اينها رو مي گيريم.
علي عليه السلام اگه اونها رو لعن نكردن با اونه جنگيدن كه. اصلا! لعن طلحه و زبير بخاطر جنگيدن اونه با مولاست اما لعن خلفا، ما چنين كاري نميكنيم.
اما سخن اميرالمومنين عليه السلام منظورش خلافت و حكومتي بوده كه خلفاي قبلش داشتن و الا امامت بدست خداست كه بر عهده اوست و قابل دادن و گرفتن نيست. دليل ما جمع بين سخنان ايشان در نهج البلاغه است خطبه شقشقيه رو نخوندي كه اينهمه از خلفاي قبلش انتقاد مي كنه و مي گه حق منو گرفتن اگه نخوندي حالا بخون:
أما و اللّه لقد تقمّصهافلان و إنّه ليعلم أنّ محلّي منها محلّ القطب من الرّحا. ينحدر عنّي السّيل، و لا يرقى إليّ الطّير، فسدلت دونها ثوبا، و طويت عنها كشحا. و طفقت أرتئي بين أن أصول بيد جذّاء، أو أصبر على طخية عمياء، يهرم فيها الكبير، و يشيب فيها الصّغير، و يكدح فيها مؤمن حتّى يلقى ربّه
فرأيت أنّ الصّبر على هاتا أحجى، فصبرت و في العين قذى، و في الخلق شجا، أرى تراثي نهبا، حتّى مضى الأوّل لسبيله، فأدلى بها إلى فلان بعده.
فيا عجبا بينا هو يستقيلها في حياته إذ عقدها لآخر بعد وفاته- لشدّ ما تشطّرا ضرعيها- فصيّرها في حوزة خشناء يغلظ كلمها، و يخشن مسّها، و يكثر العثار فيها، و الاعتذار منها، فصاحبها كراكب الصّعبةإن أشنق لها خرم، و إن أسلس‏ لها تقحّم، قمني‏ النّاس- لعمر اللّه- بخبطو شماس، و تلوّن و اعتراض، فصبرت على طول المدّة، و شدّة المحنة، حتّى إذا مضى لسبيله جعلها في جماعة زعم أنّي أحدهم، فيا للّه و للشّورى متى اعترض الرّيب فيّ مع الأوّل منهم، حتّى صرت أقرن إلى هذه النّظائر لكنّي أسففت إذ أسفّوا، و طرت إذ طاروا، فصغا رجل منهم لضغنه، و مال الآخر لصهره، مع هن و هن، إلى أن قام ثالث القوم نافجا حضنيه، بين نثيله و معتلفه، و قام معه بنو أبيه يخضمون مال اللّه خضمة الإبل نبتة الرّبيع، إلى أن انتكث عليه فتله، و أجهز عليه عمله، و كبت به بطنته
فما راعني إلّا و النّاس كعرف الضّبع‏إليّ، ينثالون‏عليّ من كلّ جانب، حتّى لقد وطى‏ء الحسنان، و شقّ عطفاي، مجتمعين حولي كربيضة الغنم. فلمّا نهضت بالأمر نكثت طائفة، و مرقت أخرى، و قسط آخرون: كأنّهم لم يسمعوا اللّه سبحانه يقول: «تلك الدّار الآخرة نجعلها للّذين لا يريدون علوّا في الأرض و لا فسادا، و العاقبة للمتّقين» بلى و اللّه لقد سمعوها و وعوها، و لكنّهم‏حليت الدّنيافي أعينهم، وراقهم زبرجها أما و الّذي فلق الحبّة، و برأ النّسمة، لو لا حضور الحاضر، و قيام الحجّة بوجود النّاصر، و ما أخذ اللّه على العلماء ألّا يقارّوا على كظّةظالم، و لا سغب مظلوم، لألقيت حبلها على غاربها، و لسقيت آخرها بكأس أوّلها، و لألفيتم دنياكم هذه أزهد عندي من عفطة عنز
به خدا سوگند، او (ابو بكر) رداى خلافت را بر تن كرد، در حالى كه خوب مى- دانست، من در گردش حكومت اسلامى هم چون محور سنگهاى آسيايم (كه بدون آن آسيا نمى‏چرخد). (او مى‏دانست) سيلها و چشمه‏هاى (علم و فضيلت) از دامن كوهسار وجودم جارى است و مرغان (دور پرواز انديشه‏ها) به افكار بلند من راه نتوانند يافت پس من رداى خلافت را رها ساختم، و دامن خود را از آن در پيچيدم (و كنار گرفتم) در حالى كه در اين انديشه فرو رفته بودم كه: با دست تنها (با بى ياورى) به پا خيزم (و حق خود و مردم را بگيرم) و يا در اين محيط پر خفقان و ظلمتى كه پديد آورده‏اند صبر كنم محيطى كه: پيران را فرسوده، جوانان را پير، و مردان با ايمان را تا واپسين دم زندگى به رنج وا مى‏دارد. (عاقبت) ديدم بردبارى و صبر به عقل و خرد نزديكتر است، لذا شكيبائى ورزيدم، ولى به كسى مى‏ماندم كه: خاشاك چشمش را پر كرده، و استخوان راه گلويش را گرفته، با چشم خود مى‏ديدم، ميراثم را به غارت مى‏برند. تا اين كه اولى به راه خود رفت (و مرگ دامنش را گرفت) بعد از خودش خلافت را به پسر خطاب سپرد،
شگفتا او كه در حيات خود، از مردم مى‏خواست عذرش را بپذيرند (و با وجود من) وى را از خلافت معذور دارند خود هنگام مرگ عروس خلافت را براى ديگرى كابين بست او چه عجيب هر دو از خلافت به نوبت بهره‏گيرى كردند (خلاصه) آن را در اختيار كسى قرار داد، كه جوى از خشونت سختگيرى، اشتباه و پوزش طلبى بود رئيس خلافت به شتر سوارى سركش مى‏ماند، كه اگر مهار را محكم كشد، پرده‏هاى بينى شتر پاره شود، و اگر آزاد گزارد در پرتگاه سقوط مى‏كند.
به خدا سوگند مردم در ناراحتى و رنج عجيبى گرفتار آمده بودند، و من در اين مدت طولانى، با محنت و عذاب، چاره‏اى جز شكيبايى نداشتم. سرانجام روزگار او (عمر) هم سپرى شد ، و آن (خلافت) را در گروهى به شورا گذاشت، به پندارش، مرا نيز از آنها محسوب داشت پناه به خدا ز اين شورا (راستى) كدام زمان بود كه مرا با نخستين فرد آنان مقايسه كنند كه اكنون كار من بجايى رسد كه مرا همسنگ اينان (اعضاى شورا) قرار دهند لكن باز هم كوتاه آمدم و با آنان هم آهنگى ورزيدم (و طبق مصالح مسلمين) در شوراى آنها حضور يافتم بعضى از آنان بخاطر كينه‏اش از من روى برتافت، و ديگرى خويشاوندى را (بر حقيقت) مقدم داشت ، اعراض آن يكى هم جهاتى داشت، كه ذكر آن خوشايند نيست. بالاخره سومى به پا خاست او همانند شتر پر خور و شكم برآمده همى جز، جمع‏آورى و خوردن بيت المال نداشت بسته‏گان پدريش بهمكاريش برخاستند، آنها همچون شتران گرسنه‏اى كه بهاران به علف‏زار بيفتند، و با ولع عجيبى گياهان را ببلعند، براى خوردن اموال خدا دست از آستين برآوردند، اما عاقبت يافته هايش (براى استحكام خلافت) پنبه شد، و كردار ناشايستش كارش را تباه ساخت و سر انجام شكم‏خوارگى و ثروت اندوزى، براى ابد نابودش ساخت ازدحام فراوانى كه همچون يالهاى كفتار بود مرا به قبول خلافت وا داشت، آنان از هر طرف مرا احاطه كردند، چيزى نمانده بود كه دو نور چشمم، دو يادگار پيغمبر حسن و حسين زير پا له شوند، آن چنان جمعيت به پهلوهايم فشار آورد كه سخت مرا برنج انداخت و ردايم از دو جانب پاره شد مردم همانند گوسفندانى (گرگ زده كه دور تا دور چوپان جمع شوند) مرا در ميان گرفتند، اما هنگامى كه به پا خاستم و زمام خلافت را به دست گرفتم، جمعى پيمان خود را شكستند ، گروهى (به بهانه‏هاى واهى) سر از اطاعتم باز زدند و از دين بيرون رفتند و دسته‏اى ديگر براى رياست و مقام از اطاعت حق سر پيچيدند (و جنگ صفين را براه انداختند) گويا نشنيده بودند كه خداوند مى‏فرمايد: «سرزمين آخرت را براى كسانى برگزيده‏ايم كه خواهان فساد در روى زمين و سركشى نباشد، عاقبت نيك، از آن پرهيز كاران است» (سوره قصص: 83) چرا خوب شنيده بودند و خوب آن را حفظ داشتند، ولى زرق برق دنيا چشمشان را خيره كرده و جواهراتش آنها را فريفته بود
آگاه باشيد بخدا سوگند، خدائى كه دانه را شكافت، و انسان را آفريد، اگر نه اين بود كه جمعيت بسيارى گرداگردم را گرفته، و به ياريم قيام كرده‏اند، و از اين جهت حجت تمام شده است، و اگر نبود عهد و مسئوليتى كه خداوند از علماء و دانشمندان (هر جامعه) گرفته كه در برابر شكمخوارى ستمگران و گرسنگى ستمديدگان سكوت نكنند، من مهار شتر خلافت را رها مى‏ساختم و از آن صرف نظر مى‏نمودم و آخر آن را با جام آغازش سيراب مى‏كردم (آن وقت) خوب مى‏فهميديد كه دنياى شما (با همه زينتهايش) در نظر من بى ارزش‏تر از آبى است كه از بينى گوسفندى بيرون آيد.
ديدي چطور از خلفا و معاويه و طلحه و زبير انتقاد مي كنه و ميگه حق منو خوردنت و با من درگير شدن؟.
خطبه شش نهج البلاغه رو نخوندي كه مي فرمايد: «فو اللّه ما زلت مدفوعا عن حقّي، مستأثرا عليّ، منذ قبض اللّه نبيّه صلّى اللّه عليه و سلّم حتّى يوم النّاس هذا، به خدا سوگند از هنگام مرگ پيغمبر (ص) تا هم اكنون از حق خويشتن محروم مانده ‏ام، و ديگران را به ناحق بر من مقدم داشته ‏اند»
و...
ديدي ما گوش به حرف اميرالمومنينيم.
اما تو چي؟
اينا رو قبول داري؟
حق با علي بوده يا با ابوبكر؟
طلحه و زبير اگه حضرت امير المومنين را در اون جنگ به شهادت مي رسوندن نظرت چي بود؟
وقتي به جنگ بره يعني قصد داشته ايشون رو بكشه حالا تو با چنين آدمي چي مي كني؟ لعنت مي كني يا نه؟
دست از جهالت بردار و بگو: «لعنت الله علي طلحه و زبير و معاويه و الذين ظلموا و غصبوا حق اهل البيت كلهم اجمعين من الان الي يوم الدين»
والسلام.
95 | محمد | Türkiye - Ankara | ١٣:٥٨ - ٠٨ مهر ١٣٩٢ |
1- اولا که کلمه "عاليه" را کسي مثل شما بصورت " آليه " نمينويسد، لا اقل من نديدم که اينطور نوشته شود.
2-شما گفتين کجاي قرآن " لعنت کردن " وجود داره، که دوستان نشانتان دادند. پيامبر هم به لعنت کردن برخي از افراد اشاره کرده اند پس بيخود نفرماييد لعنت کردن فقط مختص خداست. ما هم که پيرو پيامبر اسلام هستيم و ايشان الگويمان هستند.
3- ما به ابن ملجم لعنت نميفرستيم؟؟؟؟؟ ابن ملجم اگر در زمان ما چنبن جسارت بزرگي را انجام ميداد، آرزو ميکرد مادرش هرگز بدنيايش نمي آورد!!! لعنت ابدي بر او و تمامي کساني که آن زمان را ديدند و هيچ دفاعي از مظلوميت علي نکردند.
4-شما اگر مطالعه داشتيد ميفهميديد که شروط حضرت علي را درباره خلافت از خودم نگفتم.
5-هنوز نگفتيد منافقين مدينه که قرآن در آيه پس از " والسابقون الأولون من المهاجرين والأنصار والذين اتبعوهم بإحسان رضي الله عنهم ورضوا عنه وأعد لهم جنات تجري تحتها الأنهار خالدين فيها أبدا ذلك الفوز العظيم " آورده اند، شامل چه کساني هستند؟ السابقون؟ مهاجرين؟ انصار؟ تابعين؟
6- دلايل خود را در اين مورد که فرموديد جنگ ها و کشتارهايي که بين معاويه، طلحه، زبير،... با حضرت علي اتفاق افتاده، صرفا در اثر اختلافات معمولي! بوده را هر طور راحتيد بفرماييد. ما منتظريم پاسخ ادعايتان را بخوانيم.
96 | bisetareh | Iran - Qom | ١٥:٢٤ - ٠٨ مهر ١٣٩٢ |
آقاي فنجاني عزيز فقط از ما سوال ميپرسي چند سوال پرسيدم ج ندادي
شک نکن مولايمان علي باخلفا بد بودند اگر به آنان مشاوره دادند يا سخني گفتند بايد برسي شود چرا چگونه از باب تقيه وغيره بوده ونام فرزندان ايشان وازدواج دختر ايشان مفصلا بحث شده لطفا ديگر دراين باره اگر واقعا خواهان شناخت حق باشيد بايد قانع شويد من علي ع را از روي غلو و...نشناخته ام از اهل بيت نقل شده آناني که حضرت علي را خدا ميپندارند وعلي الهي هستند بدتر از کساني هستند که حضرت علي ع را قبول ندارند وحب زيادي که موجب انحراف شود حضرت علي چون بغضشون موجب آتش جهنم است به گفته خودشون
اگر حرفي ميزنم ثابت ميکنم که بدانيد غلو نيست حضرت محمد مي فرمايند ضربتي که حضرت علي بر عمرو زد به اندازه عبادت کل انس وجن است پيامبر که غلو نميکند وجايي ديگر فرمود اگر کل درختان قلم وآب دريا ها جوهر شوند نميتوانند فضايل حضرت علي رابنويسند
گفتي ابن ملجم را لعن نکنيم که دوستان عزيز مصباح ومحمد جواب دادند و خودماني بت بگم لعن ميکنيم نه نکنيم ولي به اندازه سه خليفه ديگر لعن نميکنيم چون با اينکه شغي ترين قوم حضرت محمد ابن ملجم است ولي بدتر از سه خليفه نيست
يکبار با اينکه قبول نداري کتاب قيس که الفباي شيعه هست را بخوان که امام صادق فرمودند هر کس اين کتاب رانخوانده باشد چيزي از مناقب اهل بيت درک نکرده است ما اين کتاب را چون بخاري شما از ديد خودتون ميدانيم مورد تاييد امام چهارم ما ميباشد
دراين کتاب حديث چاه جهنمي را بخوان تا بداني بدترين انسنها از اين قوم ابوبکر وعمرند که عمر بدتر است ودر روز محشر عمر بادولگام وشيطان بايک لگام آتش مي آيد
تا حالا از کتب شما باشما مناظره ميکرديم ولي اينکه چرا عمر وابوبکر را بيشتر لعن ميکنيم از کتب شيعه حديث ميزارم درسته شما دوست عزيز قبول نداري ولي من شيعه که قبول دارم
درکل در آشکارا قبول دارم عين لعن حضرت علي بر خلفا و زيارت عاشورا لعن ميگيم ودر زمان حال رهبر ومرجع تقيليدم در آشکارا دست مارو بستن اصلا تند رونيستم شايد در کتب شما ونهج البلاغه بگي حضرت علي لعن نکرده ولي از خلفا شکوه زياد کرده ومضموني هم پيامبر وحضرت فاطمه و هم حضرت علي بر خلفا لعن کردند و در کتاب قيس آمده آشکارا حضرت معاويه را لعن کرده در خفا باياراني چون مغداد خلفا را لعن ميفرمودند پس جواز لعن موجود است ولي قبول دارم جلوي يک سني مستقيم نبايد آنان را لعن کرد در کامن بعدي مقام حضرت علي را ميگذارم

اگه حوصله داري مطلب پايين را بخون تا بداني چرا سه خليفه بيشتر لعن ميشوند
حضرت فرمود: «خوب نيست كه كسى از خودش تعريف نمايد» « تزكية المرء لنفسه قبيح»«[1]» لكن از اين جهت كه خداوند فرموده است: «نعمت‏هاى خدادادى به خود را نقل كنيد: وَ أَمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّكَ فَحَدِّثْ «[2]» بايد بگويم: «من از حضرت آدم افضل ام». صعصعه دليل اين برترى را جويا شد و خلاصه پاسخ امام على عليه السلام چنين است: «براى آدم همه جور وسايل راحتى و آسايش و نعمات در بهشت فراهم بود و فقط خداوند او را از خوردن گندم منع نمود. با وجود اين ممنوعيت، آدم از گندم خورد و از بهشت رانده شد. در حالى كه من از خوردن گندم منع نشده‏ام، و چون دنيا را قابل توجه نمى‏بينم به ميل و اراده خود، هرگز نان گندم نخورده‏ام». منظور حضرت آن است كه كرامت و فضيلت افراد نزد خداوند به زهد، ورع و تقواى آن‏ها است. هر كسى از دنيا اعراض بيشترى داشته باشد، يقيناً نزد خدا مقرب‏تر است. كمال زهد و تقوى هم، اجتناب از حلال ممنوع نشده است كه ايشان اين كار را انجام داده‏اند.

سپس صعصعه پرسيد «شما افضل ايد يا نوح شيخ الانبياء؟» حضرت پاسخ داد: «من از نوح افضل ام» و علت اين برترى بر نوح را چنين فرمود: «نوح عليه السلام قوم خود را به سوى خدا دعوت كرد، ولى آن‏ها او را اطاعت نكردند و به آن بزرگوار آزار و اذيت بسيارى رساندند. سپس نوح پيغمبر، آنان را نفرين كرد و گفت: پروردگارا! احدى از كافرين را بر روى زمين باقى نگذار. اكنون با وجود اين‏كه بعد از وفات خاتم الانبيا، صدمات و آزار فراوانى از اين امت به من رسيده است، هرگز آنان را نفرين نكرده و كاملًا صبر پيشه كردم».

ايشان صبر خود را در خطبه شقشقيه چنين توصيف مى‏كند: « فَصَبَرْتُ وَ فِي الْعَيْنِ قَذًى وَ فِي الْحَلْقِ شَجًا».در حالى صبر نمودم كه در چشمم خار و در گلويم استخوانى بود.» «[3]» منظور امام اين است كه هر كس كه بر بلاها و سختى‏ها بيشتر صبر داشته باشد مقرب‏تر است.

آنگاه صعصعه پرسيد: «شما افضل هستيد يا ابراهيم عليه السلام؟» ايشان پاسخ داد: «من از ابراهيم افضل مى‏باشم» و دليلش را در قرآن، از زبان ابراهيم عليه السلام چنين مى‏فرمايد: رَبِّ أَرِنِي كَيْفَ تُحْيِ الْمَوْتى‏ قالَ أَ وَ لَمْ تُؤْمِنْ قالَ بَلى‏ وَ لكِنْ لِيَطْمَئِنَّ قَلْبِي؛ پروردگارا چگونگى زنده كردن مردگان را به من نشان ده. خداوند فرمود: آيا باور ندارى؟ پاسخ داد: چرا باور دارم، اما مى‏خواهم با مشاهده آن دلم آرام گيرد». «[4]» اما من گفتم: «اگر كشف حجاب گردد و پرده‏ها بالا رود، يقين من زيادتر نخواهد شد». «[5]» منظور امام آن است كه علو درجه هر كس، درجه يقين او مى‏باشد كه واجد مقام حق اليقين گردد.

در ادامه پرسشِ صعصعه، امام خود را از موسى عليه السلام نيز افضل و برتر خواند و دليل آن را چنين فرمود: «وقتى كه خداوند او را ماموريت داد تا به دعوت فرعون به مصر رود، مطابق قرآن مجيد، ايشان عرض كرد: رَبِّ إِنِّي قَتَلْتُ مِنْهُمْ نَفْساً فَأَخافُ أَنْ يَقْتُلُونِ وَ أَخِي هارُونُ هُوَ أَفْصَحُ مِنِّي لِساناً فَأَرْسِلْهُ مَعِي رِدْءاً يُصَدِّقُنِي إِنِّي أَخافُ أَنْ يُكَذِّبُونِ؛ «خداوندا من از آنان يك نفر را كشته‏ام و مى‏ترسم كه آنان مرا به قتل برسانند. برادرم هارون را كه زبان فصيح‏تر و گوياترى از من دارد، با من همراه گردان تا ياور و شريك من در امر رسالت باشد، و مرا تصديق نمايد؛ زيرا مى‏ترسم آن‏ها رسالتم را تكذيب نمايند». «[6]» اما موقعى كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به من مأموريت داد تا به مكه معظمه روم، و آيات اول سوره برائت را در بالاى بام كعبه بر كفار قريش قرائت نمايم- با آن‏كه در آنجا كمتر كسى را مى‏توان يافت كه يكى از خويشان و بستگانش به دست من كشته نشده باشد هرگز و ابداً نهراسيدم. امر پيامبر خدا را اطاعت نمودم و به تنهايى مأموريت خود را انجام داده، آيات سوره برائت را بر آنان قرائت نموده و مراجعت كردم.»

اين سخن امام كنايه از توكل او به خدا است؛ چون هر كس توكلش بيشتر باشد فضيلت بيتشرى دارد و موسى كليم اللَّه به برادرش هارون اتكا و اعتماد داشت، ولى اميرالمؤمنين عليه السلام به طور كامل به خداى بزرگ توكل و اعتماد نمود.

همچنين امام على عليه السلام خود را برتر و افضل از عيسى مسيح دانست و دليل آن را نيز چنين بيان كرد: به اذن و قدرت پروردگار، وقتى جبرئيل در گريبان مريم دميد، او حامله شد و زمانى كه موقع وضع حملش رسيد به مريم وحى شد كه: « اخرجي عن البيت‏فإنّ هذه بيت العبادة لا بيت الولادة».«از خانه بيت المقدس بيرون آى، اين خانه محل عبادت است نه محل ولادت و زايشگاه.» «[7]» به همين دليل از بيت المقدس بيرون رفت و عيسى در بيابان خشكيده‏اى متولد شد. اما وقتى مادر من- فاطمه بنت اسد- درد زاييدن گرفت در وسط كعبه به مستجار كعبه متوسل شد و گفت: بارالها بحق اين خانه كعبه و بحق كسى كه اين خانه را بنا نهاده است، درد زايمان را بر من سهل و آسان گردان. در همان وقت ديوار كعبه شكافته شد و مادرم فاطمه با نداى غيبى به داخل خانه راه يافت، من در همان خانه كعبه متولد شدم. بنابراين چون مكه معظمه بر بيت المقدس برترى دارد و مريم از زادن عيسى در بيت المقدس- مكانى پائين‏تر از مكه- نهى شد؛ ولى مادر على عليه السلام، براى زادن او به درون كعبه- مكانى برتر از بيت المقدس- دعوت شد، بدين جهت روح، نفس و بدن او از عيسى پاكيزه‏تر است.

بالاخره كسانى چون ابن ابى‏الحديد، امام حنبل، امام فخر رازى، شيخ سليمان بلخى حنفى و بسيارى ديگر، حديث زير را از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله نقل نموده‏اند كه فرمود: «هر كس مى‏خواهد به علم آدم نظر كند، به علم على توجه كند. هر كس مى‏خواهد حقيقت تقواى نوح و حكمت او را ببيند و نيز حلم و خلت ابراهيم، هيبت موسى و عبادت عيسى را ببيند پس به سوى على بن ابى‏طالب عليه السلام نظر كند».« من أراد أن ينظر إلى آدم في علمه و إلى نوح في تقواه و إلى إبراهيم في حلمه و إلى موسى في هيبته و إلى عيسى في عبادته فلينظر إلى علي بن أبي طالب عليه السلام». «[8]» بالاخره ميرسيد على همدانى شافعى در پايان اين حديث مى‏افزايد: «فإنّ فيه تسعين خصلة من خصال الأنبياء جمعها اللَّه فيه و لم يجمعها في أحد غيره. نود خصلت از خصلت‏هاى انبيا در حضرت على عليه السلام جمع مى‏باشد كه در كس ديگر نمى‏باشد». «[9]» البته تشبيه نمودن على عليه السلام به آدم از بعد علم، بدان جهت است كه خداوند در قرآن مجيد مى‏فرمايد: وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها؛ «خداوند همه اسماء را به آدم آموخت» «[10]» و تشبيه نمودن حلم على عليه السلام به حلم ابراهيم از آن جهت است كه خداوند در سوره توبه فرمود: إِنَّ إِبْراهِيمَ لَأَوَّاهٌ حَلِيمٌ؛ به درستى كه ابراهيم بردبار و حليم بود». «[11]»

بنابراين چنانچه كسى در ويژگى بارز هر يك از انبيا با آن نبى مساوى شد مى‏توان نتيجه گرفت كه تمام ويژگى‏هاى همه انبيا را دارد و لذا برترى او بر آن‏ها اثبات مى‏گردد.

بلخى حنفى و گنجى شافعى در كفاية الطالب از امام احمد حنبل نقل نموده‏اند:

فضائلى كه براى على ابن ابى‏طالب عليه السلام آمده براى هيچ يك از صحابه نيامده است. «[12]»
ولادت علي در خانه خدا

همان طوذكر شد يكي از دلايل برتري امام علي بر سائر انبياء بجز خاتم انبياء زادگاه على (ع) در خانه خدا است.

در كتب تاريخي نحوولادت حضرت به صورت مشروح بيان شده است ما در اين جا به صورت مختصر مي آوريم :

فاطمه بنت اسد در آخرين ماه وضع حمل بوده است. در يكى از روزها كه به مسجدالحرام مى‏رود، او را درد زايمان فرا مى‏رسد. او در مستجار كعبه مشغول راز و نياز و دعا به درگاه احديت مى‏شود. خدا را به عزت و جلالش سوگند مى‏دهد كه خدايا! درد زايمان را بر من سهل و آسان گردان. ناگهان ديوار خانه كعبه شكافته مى‏شود و ندايى مى‏رسد كه: «اى فاطمه! درون آى.» «[13]» جماعت مردمى كه در اطراف خانه نشسته بودند، متوجه شدند كه ديوار خانه كعبه شكافته شد، فاطمه داخل خانه شد و ديوار دوباره به حالت اوليه بازگشت. تعجب همگان از جمله جناب عباس- عموى پيامبر- كه در ميان جماعت نظاره‏گر بود بر انگيخته شد. با مشاهده اين صحنه فوراً خود را به برادرش ابوطالب، كليد دار كعبه رساند و قضيه را به او اطلاع داده و بلافاصله با هم برگشتند. تلاش آن‏ها براى باز كردن قفلِ دربِ كعبه به جايى نرسيد. فاطمه بنت اسد تا سه روز بدون هيچ‏گونه غذا، مراقبت و پرستارى، درون خانه كعبه ماند. خبر اين واقعه غير منتظره درتمام محله‏هاى مكه پيچيد و نُقل مجالس اهالى مكه شد. پس از سه روز، همان محلى كه به روى فاطمه باز شده بود، دوباره شكافته شد و فاطمه همراه با نوزادى بر روى دست بيرون آمد. اين واقعه همه چشم‏ها را خيره ساخت و جماعت زيادى كه شاهد اين پيشامد بودند بر او هجوم آوردند. «[14]»

به همين جهت است كه ولادت اميرالمؤمنين عليه السلام در مقايسه با عيسى مسيح تفاوت چشمگيرى دارد. زيرا به هنگام ولادت حضرت عيسى، به حضرت مريم كه درون بيت‏المقدس بود، ندا رسيد: «از بيت المقدس بيرون آى كه اينجا محل عبادت است نه محل زاييدن.» «[15]» با توجه به برترى كعبه بر بيت المقدس، اين ويژگى و امتياز تنها براى اميرالمؤمنين عليه السلام منحصر به فرد است، كه مولود كعبه ناميده شده است.
استدلال به آيه مباهله در برترى امام على عليه السّلام

پيامبر اكرم صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم است. فرمود: «من گراميترين انسانها هستم» [16] و نيز فرمود: «من سرور فرزندان آدم هستم و هيچ فخرى نيست». [17]

باتوجه به برتربودن پيامبر كرامي اسلام صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم از آيه مباهله استفاد مي شود كه امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه از نظر فضيلت در مرتبه بعد از ايشان‏قرار مى‏گيرد، زيرا هنگام كه پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم مسيحيان نجران را به مباهله فرا خواند تا حق خويش را آشكار سازد و براى پيامبرى‏اش برهان بياورد و براى آنان ثابت كند كه مخالفت آنها با وجود اقامه برهان از سر دشمنى و عناد بوده، على عليه السّلام را همرتبه خويش قرار داد و حكم كرد كه او همتا و به منزله نفس اوست. ايشان مرتبه فضيلت على عليه السّلام را از خود پايين‏تر نياورد. بلكه برابر خويش قرار داد. پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم در آن هنگام اين آيه را از جانب پروردگار متعال در اين باره تلاوت كرد و شهادت داده و تأكيد نمود:

فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَكُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَكُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْكاذِبِينَ[18].

«پس هر كه در اين باره پس از دانشى كه تو را حاصل آمده، با تو محاجّه كند، بگو: بياييد پسرانمان و پسرانتان و زنانمان و زنانتان و نفسهايمان و نفسهايتان را فراخوانيم، سپس مباهله كنيم و لعنت خدا را بر دروغگويان قرار دهيم.»

سپس ايشان حسن و حسين عليهم السّلام كه ظاهر واژه ابناء بر اين دو صدق مى‏كند و فاطمه سلام اللَّه عليها كه منظور از نساء در اين آيه ايشان مى‏باشد و امير المؤمنين على عليه السّلام كه مقصود از نفس در آيه اوست را براى مباهله فرا خواند. [19]

اگر هيچ دليل ديگرى وجود نمى‏داشت كه حاكى از برترى پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم بر امير المؤمنين على عليه السّلام باشد همين اشاره پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم (كه فرمود: ندع انفسنا و انفسكم) دلالت بر تساوى آنها هم در فضيلت و هم در رتبه مى‏كرد.[20]
برخي ازفضايل امام علي عليه السلام

اميرالمؤ منين على عليه السّلام به شهادت تاريخ و اعتراف دوست و دشمن در كمالات انسانى نقيصه اى نداشت و در فضائل اسلامى نمونه كاملى از تربيت پيغمبراكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بود.

بحثهايى كه در اطراف شخصيت او شده و كتابهايى كه در اين باره شيعه و سنى و ساير مطلعين و كنجكاوان نوشته اند، در باره هيچيك از شخصيت هاى تاريخ اتفاق نيفتاده است.

على عليه السّلام در علم و دانش، داناترين ياران پيغمبراكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم وساير اهل اسلام بود و نخستين كسى است در اسلام كه در بيانات علمى خود، در استدلال و برهان را باز كرد و در معارف الهيّه بحث فلسفى نمود و در باطن قرآن سخن گفت و براى نگهدارى لفظش دستور زبان عربى را وضع فرمود و تواناترين عرب بود در سخنرانى .

على عليه السّلام در شجاعت ضرب المثل بود و در آن همه جنگها كه در زمان پيغمبراكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و پس از آن شركت كرد، هرگز ترس و اضطراب از خود نشان نداد و با اينكه بارها و ضمن حوادثى مانند جنگ احد و جنگ حنين و جنگ خيبر و جنگ خندق، ياران پيغمبراكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و لشكريان اسلام لرزيدند و يا پراكنده شده فرار نمودند، هرگز پشت به دشمن نكرد و هرگز نشده كه كسى از ابطال و مردان جنگى با وى درآويزد و جان به سلامت برد و در عين حال با كمال توانايى، ناتوانى را نمى كشت و فرارى را دنبال نمى كرد و شبيخون نمى زد و آب به روى دشمن نمى بست.

از مسلمات تاريخ است كه آن حضرت در جنگ خيبر در حمله اى كه به قلعه نمود، دست به حلقه در رسانيده با تكانى در قلعه را كنده به دور انداخت.[21]

و همچين روز فتح مكه كه پيغمبراكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم امر به شكستن بتها نمود، بت (هبل) كه بزرگترين بتهاى مكه و مجسمه عظيم الجثه اى از سنگ بود كه بر بالاى كعبه نصب كرده بودند، على عليه السّلام به امر پيغمبراكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم پاى روى دوش آن حضرت گذاشته بالاى كعبه‏رفت و (هبل) را از جاى خود كند و پايين انداخت.[22]

على عليه السّلام در تقواى دينى و عبادت حق نيز يگانه بود، پيغمبراكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در پاسخ كسانى كه نزد وى از تندى على عليه السّلام گله مى كردند مى فرمايد: على را سرزنش نكنيد؛ زيرا وى شيفته خداست. [23]

ابودرداى صحابى پيكر آن حضرت را در يكى از نخلستهانهاى مدينه ديد كه مانند چوب خشك افتاده است، براى اطلاع، به خانه آن حضرت آمد و به همسر گرامى وى كه دختر پيغمبراكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بود، درگذشت همسرش را تسليت گفت، دختر پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: (پسر عم من نمرده است بلكه در عبادت از خوف خدا غش نموده است و اين حال براى وى بسيار اتفاق مى افتد).

على عليه السّلام در مهربانى به زيردستان و دلسوزى به بينوايان و بيچارگان و كرم و سخا به فقرا و مستمندان، قصص و حكايات بسيار دارد. آن حضرت هر چه را به دستش مى رسيد در راه خدا به مستمندان و بيچارگان مى داد و خود با سخت ترين و ساده ترين وضعى زندگى مى كرد. آن حضرت كشاورزى را دوست مى داشت و غالبا به استخراج قنوات و درختكارى و آباد كردن زمينهاى باير مى پرداخت ولى از اين راه هر ملكى را كه آباد مى كرد و يا هر قناتى را كه بيرون مى آرود وقف فقرا مى فرمود و اوقاف آن حضرت كه به صدقه على معروف بود در اواخر عهد وى، عوايد ساليانه قابل‏ توجهى (24 هزار دينار طلا) داشت .[24]

ابن هجر از علماى اهل سنت چهل حديث در فضائل اميرالمؤمنين انتخاب كرده و در كتاب «صواعق محرقه» نقل كرده. در حديث 17 به نقل از پيامبر روايت شده:

هر كه على را دوست دارد مرا دوست داشته، هر كه مرا دوست دارد خدا را دوست دارد، كسى كه على را دشمن بدارد با من دشمنى كرده و هر كه با من دشمنى كند با خدا دشمنى كرده است.[25]

پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم دوستى و محبت على عليه السّلام را دوستى خود و خشم و كينه‏ورزيدن با على عليه السّلام را خشم و كينه‏ورزيدن با خود و جنگ با على عليه السّلام را جنگ با خود قرار داده است.

« من احبنى فليحب عليا و من ابغض عليا فقد ابغضنى» هر كه مرا دوست مى‏دارد بايد على را نيز دوست بدارد و هر كس به على بغض ورزد به من بغض ورزيده است.

« من احب عليا فقد احبنى، و من ابغضه فقد ابغضنى» هر كه على را دوست بدارد مرا دوست داشته و هر كه بغض او باشد بغض من است.

و ايشان خطاب به على چنين فرمود:« حبيبك حبيبى، و حبيبى حبيب الله» دوست تو دوست من و دوست من دوست خداست. احاديثى كه در اين باره وارد شده، فراوانند. [26]

ابن هجر در حديث 8 مى‏گويد: مرا به‏جز مؤمنين دوست ندارند و به‏جز منافقين با من دشمن نيستند.

در حديث نهم كه حديث مدينه است، پيامبر فرمود: من شهر علمم و على درب آن شهر، هر كس بخواهد به آن وارد شود بايد به‏جانب در رود. اين احاديث به‏خاطر فضايلى است كه خداوند به اميرالمؤمنين عطا فرموده است. فضايل و كمالات اميرالمؤمنين نه تنها به شهادت پيامبر در هيچ يك از صحابه وجود نداشته، بلكه به شهادت دوست و دشمن در بزرگان عالم بى‏نظير بوده است.

اميرالمؤمنين شخصيتى است كه دشمن بزرگ آن حضرت يعنى معاويه در مقابل كمالات آن حضرت سر خضوع فرود آورده و بعد از شهادت ايشان گفته است: «مادر دهر عقيم است كه فرزندى چون فرزند ابوطالب بزايد.».[27]

يكى از دلايل برترى امير المؤمنين على عليه السّلام اين است كه پيامبر اكرم صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم احكام ولايت على عليه السّلام را با احكام ولايت خويش يكسان قرار داده پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم است. فرمود:« من كنت مولاه فعلى مولاه»« هر كه من مولاى اويم پس على مولاى اوست» و نيز اين فرمايش:« من آمن بى و صدقنى فليتول على بن ابى طالب بعدى، فان ولايته ولايتى، و ولايتى ولاية الله. هر كس به من ايمان آورده و مرا تصديق كرده است، بايد پس از من ولايت على بن ابى طالب عليه السلام را بپذيرد چرا كه ولايت على عليه السلام ولايت من است و ولايت من ولايت خداست.» [28]

وهمچنين پيامبر اكرم صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم حكم دشمنى با على بن ابى طالب عليه السلام را به مثابه دشمنى با خود بيان داشته است، آن حضرت خطاب به على عليه السلام است:« عدوك عدوى، و عدوى عدو الله»« دشمن تو دشمن من و دشمن من دشمن تو است» [29].

وهمچنين پيامبر اكرم صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم حكم كرد كه هر كه با على عليه السّلام بجنگد، چنان است كه با من جنگيده است آن حضرت خطاب به على و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام است فرمود:« انا حرب لمن حاربتم و سلم لمن سالمتم» و همچنين اين فرمايش ايشان خطاب به على عليه السلام« يا علي! حربك حربى و سلمك سلمى»« جنگ تو جنگ من و صلح تو صلح من است» [30] و ميان خودش و او در هيچ امرى تفاوتى قائل نشد و در باره بغض و دوستى با على عليه السّلام نيز به همين گونه حكم كرد. در اين مورد احاديث بيشمارى وارد شده است از قبيل:

« ما بال اقوام يبغضون عليا، من ابغض عليا فقد ابغضنى و من فارق عليا فقد فارقنى» چگونه است كه بعضى به على بغض مى‏ورزند، هر كس به على بغض بورزد به من بغض ورزيده و هر كس از على جدا شود از من جدا شده است. [31]

پاره‏اى از روايات كه در اين باره به صورت واضح و گسترده رسيده و رجال حديثى شيعه و سنى همگى بالاتفاق آنها را از پيامبر اكرم صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم نقل كرده‏اند، عبارت‏اند از: امير المؤمنين على عليه السّلام به همراه پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم سرپرستى حوض (كوثر) را عهده‏دار است، [32] او لواى حمد را در پيش روى پيامبر به سوى بهشت خواهد برد، [33]او قسمت‏كننده بهشت و دوزخ است، [34]و هم اوست كه در قيامت به همراه پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم از پلكان منبرى كه به خاطر او براى بازگشت (به سوى خدا) نصب شده، بالا مى‏رود و پيامبر اكرم صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم بر فراترين پله آن و امير المؤمنين على عليه السّلام يك پله پايين‏تر از ايشان و پيامبران صلوات اللَّه عليهم در پله‏هاى پايين‏ترمى‏نشينند. آن گاه وى فرا خوانده مى‏شود و جامه ديگرى بر او پوشانده مى‏شود. [35]

هيچ كس از پل صراط نمى‏گذرد مگر اينكه از جانب امير مؤمنان على بن ابى طالب عليه السّلام جواز رهايى از آتش داشته باشد. [36]

در آن روز فرزندان او كه همان ائمه معصومين عليهم السلام ، اصحاب اعراف هستند. [37]

امام جعفر صادق عليه السّلام است كه مى‏فرمايد: به خدا سوگند اگر على بن ابى طالب (صلوات اللَّه عليه) آفريده نمى‏شد، براى فاطمه دختر رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم همتايى از ميان مردم نبود.[38]

و اين سخن ايشان كه مى‏فرمايد: «با اينكه يوسف فرزند يعقوب پيامبرى صديق مى‏باشد، و تا ابراهيم خليل عليه السّلام همه نياكانش پيامبربودند، ولى به خدا سوگند پدرم امير المؤمنين على بن ابى طالب عليه السّلام از او برتر بود».

و سخن ايشان آن‏گاه كه در باره امير المؤمنين على عليه السّلام از ايشان پرسيده شد كه «جايگاه على عليه السّلام نسبت به پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم چگونه بود؟» ايشان فرمود: «ميان او و پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم جز مقام رسالت، هيچ برترى ديگرى نبود». [39]مانند اين روايت از پدر ايشان، امام محمد باقر و از امام كاظم و امام حسن عسگرى عليهم السّلام نيز نقل شده است.

در آثار و اخبار مشهور همه امامان تصريح شده است كه «اگر رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم و امير مؤمنان على بن ابى طالب عليه السّلام نبودند، خداوند نه آسمان و زمين را مى‏آفريد و نه بهشت و دوزخ را» [40] اين مطلب برترى پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم و على عليه السّلام را مى‏رساند.

اهل سنت از طريق جابر بن عبد اللَّه انصارى و ابو سعيد خدرى (رحمهما اللَّه تعالى) از پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم روايت مى‏كنند كه ايشان فرمود:

«على برترين انسانهاست». [41] و اين عبارت در موضوع مورد اختلاف نصّى صريح است.

از عايشه روايت شده كه روزى پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم فرمود: «سرور عرب را به پيش من فراخوانيد». عايشه عرض كرد: «مگر شما سرور عرب نيستيد؟» ايشان فرمود: «من سرور آدميانم و على عليه السّلام سرور عرب است». [42]

ايشان على عليه السّلام را در برترى بر مردم برابر خود قرار داد و ميان خود و او واسطه‏اى قرار نداد، از اين نظر او در فضيلت با پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم‏برابر است.

از جابر بن عبد اللَّه انصارى روايت كرده‏اند كه او مى‏گفت:

«على عليه السّلام سرور انسانهاست و در اين مورد جز كافر كسى ترديد نمى‏كند». [43]

- از نظر علم: اميرالمؤمنين باب علم پيامبر است و عالم به ظاهر و باطن اولين و آخرين است و دشمنان همه اقرار كرده‏اند.

صاحب ينابيع از موفق بن احمد خوارزمى از ابو ايوب انصارى نقل مى‏كند:

هنگامى كه رسول‏اللَّه صلى الله عليه و آله در بستر بيمارى بود، فاطمه بر بالين او آمده و مى‏گريست. پيغمبر به او فرمود: « يا فاطمة إن لكرامة اللَّه إياك زوجتك من أقدمهم سلما و أكثرهم علما و أعظمهم حلما إن اللَّه تعالى اطلع إلى أهل الأرض اطلاعة فاختارني منهم فبعثني نبيا مرسلا ثم اطلع اطلاعة فاختار منهم بعلك فأوحى لي أن أزوجه إياك و أتخذه وصيّا».«اى فاطمه! از كرامت‏هاى پروردگار به تو اين است كه همسر تو را كسى قرارداد كه در اسلام از همه مقدم‏تر و عملش از همه زيادتر و صبر و بردباريش از همه بيشتر مى‏باشد. به درستى كه خداى بزرگ به اهل زمين نظرى افكند، پس از ميان آن‏ها مرا برگزيد و به پيغمبرى مرسل مبعوث نمود. دوباره نظرى افكند، آنگاه همسر تو را از ميان آنان برگزيد و تزويج شما را به من وحى كرد و نيز او را وصى من قرار داد.» «[44]» ابن مغازلى نقل مى‏كند كه پيغمبر در ادامه فرمود: «اى فاطمه! به ما اهل‏بيت هفت خصلت عطا شده كه به هيچ كس ديگرى تا كنون عطا نشده است و كسى نيز هرگز آن را درك نمى‏كند:

1. افضل پيامبران از ما است و او پدر تو مى‏باشد؛

2. وصى ما بهترين اوصيا است و او شوهر تو است؛

3. شهيد ما بهترين شهدا است و او حمزه عموى تو است.؛

4. كسى كه داراى دو بال است و هر وقت بخواهد در بهشت پرواز مى‏كند از ماست و او جعفر پسر عموى تو است؛

5. دو سبط و دو سيد جوانان اهل بهشت از ما مى‏باشند و آن‏ها فرزندان تواند؛

6. به آن خدايى كه جان من در دست او است مهدى اين امت، همان كسى كه عيسى بن مريم پشت سر او نماز مى‏گذارد، از ما است و او از اولاد تو مى‏باشد.»[45] ابراهيم ابن محمد حموينى در فرائد دنباله اين حديث را چنين نقل مى‏كند كه پيغمبر بعد از نام مهدى (عج) فرمود: «پس از اين‏كه زمين پر از ظلم و فساد شود او زمين را پر از عدل و داد مى‏كند. اى فاطمه! محزون مباش و گريه نكن كه خداوند از من بر تو رحيم‏تر و مهربان‏تراست، و اين به خاطر موقعيت تو در قلب من مى‏باشد؛

7. به تحقيق تو را به همسرى كسى تزويج نموده كه از حيث حسب از همه بزرگتر، از حيث نسب از همه گرامى‏تر، نسبت به رعيت از همه مهربان‏تر، به مساوات از همه عادل‏تر و به قضاوت بين دو نفر از همه بيناتر است.» [46].

در مورد ويژگى‏هاى اميرالمؤمنين عليه السلام فقط كافى است به بيان آنچه ديگران درباره ايشان گفته‏اند، پرداخت. به عنوان نمونه به موارد ذيل توجه شود:

1. ابن ابى‏الحديد در شرح نهج البلاغه و محمد بن طلحه شافعى در مطالب السئول از عمر بن عبد العزيز اموى كه در زهد و تقوى زبان زد و سرآمد اهل زمان خود بود نقل مى‏كنند: «بعد از پيامبر، در اين امت احدى را نمى‏شناسم كه از على ابن ابى‏طالب پارساتر باشد.»

2. ملا على قوشچى در كتابش مى‏گويد: «عقول عقلا درباره على عليه السلام مات و مبهوت است زيرا او بر گذشتگان و آيندگان قلم كشيد.» وى اضافه مى‏كند كه «شنيدن حالات على عليه السلام و وضع زندگانى او هر آدمى را متحير مى‏كند.»

3. عبداللَّه رافع مى‏گويد: روزى به هنگام افطار به خانه اميرالمؤمنين عليه السلام رفتم. كيسه مهر شده و سر بسته‏اى برايش آوردند. چون كيسه را باز كردم، آرد سبوس دارى كه پوسته‏هاى آن را نگرفته بودند در آن يافتم. على سه كف دست از آن آرد را در دهان خود ريخت و جرعه آبى نيز بالاى آن نوشيد. سپس خداى را شكر نمود و سر كيسه را دوباره مُهر نمود. علت را پرسيدم كه يا على! چرا دوباره آن را مهر كردى؟ ايشان فرمود:

چون حسن و حسين عليهما السلام به من محبت مى‏ورزند، مى‏ترسم روغن زيتون و يا شيرينى با آن مخلوط نمايند و نَفسِ على از خوردنش لذت برد. به همين دليل على جلو نفس خود را از خوردن غذاهاى لذيذ مى‏گيرد تا مغلوب نفس نگردد.[47]

4. امام على عليه السلام در آخرين شب عمر خود به امام حسن گفت: بگذاريد مردم بيايند و اگر سؤالى دارند قبل از اين‏كه به من دسترسى نداشته باشند بپرسند. صعصعه از ايشان پرسيد دليل افضل بودن شما بر آدم چيست؟ امام در پاسخ گفت: آدم از گندم منع شده خورد، در حالى كه همه چيز برايش مهيا بود ولى على هرگز گندم نخورد.[48]

5. سليمان بلخى در ينابيع المودة، محمد بن طلحه شافعى در مطالب السئول، خطيب خوارزمى در مناقب و طبرى در تاريخ خود از سويد بن غفله نقل نموده‏اند:

«روزى خدمت اميرالمؤمنين عليه السلام رسيدم، ظرف ماست ترشى كه بوى ترشيدگى آن به مشام مى‏رسيد، همراه با قرص نان جوين خشكيده سبوس دارى در دست ايشان ديدم.

نان به قدرى خشك بود كه شكسته نمى‏شد و اميرالمؤمنين عليه السلام آن را با زانوى خود مى‏شكست، و در همان ماست ترش نرم مى‏كرد و مى‏خورد. ايشان به من نيز تعارف كرد و من گفتم روزه هستم. ايشان فرمود: از حبيبم پيامبر خدا صلى الله عليه و آله شنيدم كه هر كس روزه باشد و ميل به طعامى پيدا كند و براى خدا از آن نخورد، خداوند از طعام‏هاى بهشتى به او بخوراند.» سويد گفت: دلم به حال على عليه السلام سوخت و به فضّه، خادمه آن حضرت كه در نزديك من بود، گفتم: از خدا نمى‏ترسى كه سبوس جو را نمى‏گيرى و برايش نان مى‏پزى؟ فضه به خدا سوگند خورد كه خودش مرا منع كرده تا سبوس آن را نگيرم. سپس امام از من پرسيد: به فضّه چه مى‏گفتى؟ برايشان توضيح دادم. آنگاه امام گفت پدر و مادرم فداى رسول‏اللَّه صلى الله عليه و آله باد كه سبوس طعامش را نمى‏گرفت و از نان گندم سه روز سير نخورد تا از دنيا رفت- كنايه از تأسى ايشان به پيغمبر است.

6. موفق بن احمد خوارزمى و ابن مغازلى در مناقب نقل مى‏كنند: روزى در دوره خلافت امام على عليه السلام برايش حلواى شيرينى آوردند. ايشان قدرى با انگشت از آن حلوا برداشت، بو كشيد و فرمود: چه خوش رنگ و خوش بو است! اما از طعم آن خبر ندارم (يعنى تا كنون حلوا نخورده است). گفتم: يا على! مگر حلوا بر شما حرام است؟ فرمود:

حلال خدا حرام نمى‏شود ولى چگونه راضى شوم كه شكم خود را سير كنم، در حالى كه در گوشه و كنار مملكت، شكم‏هاى گرسنه وجود دارد؟

7. خوارزمى از عدى بن ثابت نقل مى‏كند: روزى براى آن حضرت فالوده آوردند. آن حضرت جلو نفس خود را گرفت و از آن نخورد.

8. در شب نوزدهم ماه مبارك رمضان سال چهلم هجرى، يعنى همان شبى كه به دست ابن ملجم فرق مباركش شكافته شد، افطار را ميهمان دختر خود ام كلثوم بود.[49]

ام‏كلثوم در سفره افطارى اش مقدارى نان، شير و نمك گذارده بود. امام با كمال علاقه‏اى‏كه به دخترش داشت، با ناراحتى فرمود: نديده‏ام دخترى به پدرش اين قدر جفا كند! ام‏كلثوم پرسيد: پدر جان مگر چه كرده‏ام؟ امام گفت: آيا تاكنون ديده‏اى كه در سفره پدرت دو نوع خورشت باشد؟ سپس از او خواست يكى را بردارد. ام كلثوم بر حسب علاقه پدرى، نمك را برداشت تا شير براى پدرش در سفره باقى بماند، ولى امام از او خواست تا نمك را بگذارد و شير را بردارد. آنگاه امام چند لقمه نان و نمك خورد و فرمود: «در حلال دنيا حساب و در حرام آن عذاب و عقاب وجود دارد.» «[50]»

9. لباس پوشيدن امام بسيار ساده و بى‏آلايش بود. ابن ابى‏الحديد در شرح نهج‏البلاغه، ابن مغازلى- فقيه شافعى- و امام احمد حنبل در مسند نقل كرده‏اند: لباس آن حضرت از پارچه درشت بافت (زبر) بود كه به پنج درهم خريده بود. تا آنجا كه ممكن بود لباسش را وصله مى‏كرد. اغلب وصله‏ها از پوست و يا ليف خرما بود. كفشش نيز از ليف خرما بود.

10. محمد بن طلحه شافعى در مطالب السئول و سليمان بلخى در ينابيع المودة آورده‏اند: حضرت على عليه السلام در دوره خلافتش آنقدر به لباسش وصله زده بود كه پسر عمويش عبداللَّه بن عباس به ايشان اعتراض نمود. سپس حضرت در پاسخش فرمود:

آنقدر وصله روى وصله زده‏ام كه از وصله زننده خجالت مى‏كشم. على را با زينت دنيا چكار! چگونه به لذتى كه فانى و به نعمتى كه بقا ندارد دل خوش كرده و خوشحال باشم؟

ديگرى به ايشان ايراد مى‏گرفت كه در عين خلافت چرا جامعه وصله دار مى‏پوشى؟

حضرت فرمود: «اين جامه‏اى است كه دل را خاشع مى‏گرداند، كبر را از انسان دور مى‏كند و مؤمن به آن اقتدا مى‏كند.»

11. محمد بن طلحه شافعى در مطالب السئول و خوارزمى از ابن اثير آورده‏اند:

لباس على و غلامش يكسان بود. هر جامه‏اى كه مى‏خريد دو ثوب يك شكل و يك قيمت مى‏خريد. يكى را خود و ديگرى را به غلامش قنبر مى‏داد. ولى لباس‏هاى خوب وزيبا را براى يتيمان و بيوه زنان مى‏برد.

12. مذاكرات ضرار بن ضمره و معاويه بسيار مفصل است. متن كامل اين مذاكرات در تذكرة خواص الامه، ينابيع المودة و نيز در شرح نهج البلاغه ابن ابى‏الحديد آورده شده است. قسمت پايانى اين مذاكره اختصاص به امام على عليه السلام دارد كه ضرار در حضور معاويه مى‏گويد: «در شبى تار، على را ديدم كه محاسنش را به دست گرفته و چون مار گزيده‏اى بخود مى‏پيچد. با حالت حزن و اندوه مى‏گريست و مى‏گفت: اى دنيا! به سراغ ديگرى برو، غير از من كس ديگرى را بفريب و مغرور نما، كه من فريب تو را نخواهم خورد. بدان جهت كه عمر تو كوتاه، خطر تو بسيار و عيش تو بسيار اندك است. مدتى است كه تو را سه طلاقه نموده‏ام و ديگر اميد بازگشتى به تو نيست. آه از كمى زاد و توشه و دورى سفر و وحشت راه.» با آن همه قساوت قلب، عداوت، دشمنى و كينه‏اى كه معاويه نسبت به آن حضرت داشت، پس از شنيدن سخنان ضرار در شرح حال امام على عليه السلام، بى‏اختيار گريه كرد و گفت: « رحمه اللَّه أبا الحسن لقد كان واللَّه كذلك». «خدا رحمت كند ابا الحسن را، واللَّه و به تحقيق كه همين گونه است.» «[51]» او در جاى ديگرى گفت: « عقمت النساء أن تلدن مثل علىّ ابن ابي‏طالب. زنان عالم از زاييدن فردى چون على ابن ابى‏طالب عليه السلام عقيم‏اند.» «[52]»

13. زهد اميرالمؤمنين عليه السلام از افاضات ربانى است كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به وى بشارت داده است. محمد بن يوسف گنجى شافعى در كفايت الطالب از عمار ياسر حديثى نقل مى‏كند كه پيامبر صلى الله عليه و آله به على عليه السلام فرمود: « إن اللَّه قد زيّنك بزينة لم يزين العباد بزينة أحبّ إلى اللَّه منها زينك بالزهد في الدنيا و جعلك لا ترزأ منها شيئاً و لا ترزأ منك شيئاً و وهب لك حبّ المساكين فجعلك ترضى بهم أتباعاً و يرضون بك إماماً فطوبى لمن أحبّك و صدق فيك و ويل لمن أبغضك و كذب عليك فأما من أحبّك و صدق فيك فأولئك جيرانك في دارك و شركاؤك في جنتك و أما من أبغضك و كذب عليك فحقّ على اللَّه أن يوقفه موقف الكذّابين يوم القيامة».«خداوند تو را با زهد در دنيا به زينتى آراسته است كه هيچ كدام از بندگان بدان زينت نشده‏اند. زيرا در نظر حق تعالى هيچ چيز در دنيا بهتر از زهد نيست. نه تو از لذايذ دنيوى بهره بردى و نه دنيا توانست تو را به استخدام خويش در آورد. خداوند تو را به دوستى نيازمندانى موفق گردانيد كه راضى و معتقد به امامت توشدند. من از كسانى كه از امامت تو پيروى نمودند خرسندم. خوشا به حال آنان كه تو را دوست داشته و تصديق نمودند، و واى به حال دشمنان و تكذيب كنندگانت. آنان كه تو را دوست داشتند و تصديق كردند، در بهشت برين همسايه‏هاى تو خواهند بود و در كاخ با عظمت و با شكوه تو در بهشت مصاحب تو مى‏باشند. بر خدا لازم است تا آنانكه با تو دشمنى ورزيدند و تو را تكذيب كردند، روز قيامت آن‏ها را در جايگاه دروغگويان قرار دهد.» «[53]» به خاطر وجود همين زهد و ورع امام بود كه او را امام المتقين مى‏خواندند. اولين بار شخص خاتم الانبيا صلى الله عليه و آله او را با اين لقب خواند و بارها تكرار نموده و به جامعه معرفى كرد، ابن ابى‏الحديد در جلد دوم شرح نهج البلاغه، حافظ ابو نعيم در حلية الاوليا و مير سيد على همدانى در مودة القربى از انس بن مالك روايت مى‏كنند: روزى رسول اللَّه صلى الله عليه و آله به من گفت: آب وضو براى من بياور. پس از وضو گرفتن دو ركعت نماز بجاى آورد و سپس فرمود: « يا أنس أول من يدخل عليك من هذا الباب هو امام المتقين و سيّد المسلمين و يعسوب المؤمنين و خاتم الوصيّين و قائد الغر المحجّلين»«اى انس! اول كسى كه از اين در وارد شود امام المتقين و سيد و سرور مسلمانان، پادشاه مؤمنان (يعسوب ملكه زنبور عسل را گويند)، خاتم اوصيا و كشاننده دست و پاى روسفيدان به سوى بهشت است.» «[54]» انس بن مالك گويد در دل گفتم خدايا! اين تازه وارد را مردى از انصار قرار ده، كه ناگهان على عليه السلام از در وارد شد. سپس رسول‏اللَّه با حالتى شاد و خندان برخاست و به استقبال او رفت، دست در گردنش انداخت، او را بوسيد و عرق رويش را پاك كرد. على گفت: يا رسول‏اللَّه صلى الله عليه و آله! امروز كارى براى من مى‏كنى كه قبلًا نمى‏كردى. رسول‏اللَّه صلى الله عليه و آله گفت: چرا نكنم؟ حال آن‏كه تو از جانب‏من، رسالت مرا به خلق خدا خواهى رساند و صداى مرا به آن‏ها خواهى شنواند و نيز بعد از من آنچه را كه مورد اختلافشان باشد بيان خواهى كرد. با اين توضيحات، اگر صحابه ديگرى داراى اين اندازه كمال و تقوى بود آيا بازهم پيامبر اسلام، على عليه السلام را امام المتقين مى‏خواند؟ ليكن از اختصاص اين عنوان به امام على عليه السلام در مى‏يابيم كه زهد و تقواى ايشان قابل مقايسه با ديگران نمى‏باشد.[55]

به طور خلاصه امام علي عليه السلام در روز كارتاريخ براي بشريت نمونه بوده وخواهد بود.

بناربراين حضرت امام علي عليه السلام مصداق بارز واتم :

1- از نظر شجاعت: حرف اول در جبهه‏هاى جهاد مى‏زده و پيامبر به‏فرمان الهى فرماندهى را به اميرالمؤمنين مى‏سپرده است.

2- از نظر ايثار: در ليلة المبيت در شب هجرت به‏جاى پيامبر خوابيد و جان خود را سپر بلاى جان پيامبر قرار داد.

3- از نظر صبر: هنگامى كه به خانه‏اش حمله شد، به‏خاطر حفظ اسلام در عين قدرت صبر پيشه كرد و شمشير نكشيد.

4- از نظر كمك به فقرا: آيات زيادى چون آيه اطعام و ولايت و ... در شأن ايشان نازل شد.

5- از نظر تقوى: هرگز سياست بازى را بر اصول ترجيح نداد و هرگز از اصول عدول نكرد.

6- از نظر خلوص: خالصاً لوجه اللَّه ... اطعام مى‏كرد إِنَّما نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ.[56]

جهاد مى‏كرد، از حق خود مى‏گذشت، خلافت مى‏كرد، هدفش فقط جلب رضايت خدا بود (بقره 207 و 265).

7- از نظر زهد: هرگز يك وعده غذاى كامل با يك خورشت آن هم نمك نخورد! و دنيا را سه طلاقه كرد.

8- ... و در هر كمالى هيچ مانندى نداشت كه با او مقايسه شود.[57]
شهادت امام علي در خانه خدا

على عليه السلام مردى بود كه دنيا تلخى‏هاى بسيارى به او چشانيد. مصيبت از پى مصيبت و اندوه پس از اندوه به ايشان روى آورد و در طول زندگى خويش، هم از بيگانه و هم از آشنا، نامردمى‏ها ديده است. كسانى كه اصلًا قابل قياس با وى نبوده‏اند را بر خود مسلط ديده و بر على عليه السلام، فرزندان و عشيره‏اش حكومت نموده و مسلط شدند.

حتى كسانى كه خود، پاى بند دين و مذهب نبوده‏اند او را سب نموده و كافر و بى‏نماز مى‏خواندند. سر انجام پس از گذشت زمان كوتاه، صبح روز نوزدهم ماه رمضان سال چهلم هجرى در مسجد كوفه در سر نماز به دست بعضى از خوارج ضربتى خورده و در شب 21 همان ماه شهيد شد.

پس از او فرزندانش يكى يكى به تيغ ستم كشته شده و حريم او به اسارت رفته، نوادگان و عموزادگانش از هر سوى تحت تعقيب قرار گرفتند و در هر كجا كه به چنگ افتادند: قتل، حبس، شكنجه و آزار در انتظارشان بود روح شان ويادشان گرامي باد.

فهرست منابع

1- قرآن كريم .
2- ابن شهرآشوب مازندرانى، مناقب آل أبي طالب (ع)، مؤسسه انتشارات علامه قم، 1379 هجرى..
3- ابن شهر اشوب ،مناقب آل أبى طالب ،مطبعة الحيدرية 1376 ه 1956م نجف .
4- ابن مغازلى شافعى‏،مناقب الإمام علي بن أبي طالب عليه السلام‏، ناشر: دار الأضواء،مكان چاپ: بيروت‏؛سال چاپ: 1424 ق‏،نوبت چاپ: سوم‏ . ؛
5- اسماعيل انصارى‏،اسرار آل محمد ،ناشر: الهادى‏،مكان چاپ: قم‏،سال چاپ: 1416 ق‏،نوبت چاپ: اول‏، ‏
ابن أبى الحديد ، شرح نهج البلاغه ابن ابى‏الحديد؛ ناشر: مكتبة آية الله المرعشي‏،مكان چاپ: قم‏،سال چاپ: 1378- 1383 ه ش‏.
6- سيد رضى ،نهج البلاغه خطبه سوم ، ناشر: هجر.
7- سيد هاشم رسولى محلاتى‏،ارشاد-ترجمه رسولى محلاتى ، ناشر: اسلاميه‏،مكان نشر: تهران‏،نوبت چاپ: دوم‏.
8- سبط ابن جوزى‏،تذكرة الخواص‏،منشورات الشريف الرضي‏،مكان چاپ: قم‏،سال چاپ: 1418 ق‏نوبت چاپ: اول‏.
9- سيد محمد موسوي سلطان الواعظين شيرازي ،شبهاى پيشاور، ناشر:ناجي جزائري،چاپ اول 1383.
10- سيد بن طاووس حسنى- ترجمه داوود الهامي‏؛ الطرائف ، ناشر: نويد اسلام‏،مكان چاپ: قم‏،سال چاپ: 1374 ش‏،نوبت چاپ: دوم‏.
11- سيد مرتضى فيروز آبادى ،فضائل الخمسة من الصحاح الستة، ، فضائل الخمسة من الصحاح الستة، ناشر: اسلاميه،مكان چاپ: تهران سال چاپ: 1392 ق نوبت چاپ: دوم.
12- سليمان بن ابراهيم القندوزي الحنفي ،ينابيع المودة لذوي القربى: سيد علي جمال اشرف الحسيني الناشر: دار الاسوة للطباعة والنشر المطبعة: اسوه الطبعة: الاولى تاريخ النشر: 1416 ه‍. ق .
13- سلطان الواعظين شيرازي‏،شبهاي پيشاور در دفاع از حريم تشيع‏ ناشر: دار الكتب الاسلاميه‏،مكان چاپ: تهران‏،سال چاپ: 1379 ش‏،نوبت چاپ: سي و نهم‏.
14-
15- سيد هاشم بحرانى‏غاية المرام و حجة الخصام، ناشر: موسسة التاريخ العربي‏،مكان چاپ: بيروت‏،سال چاپ: 1422 ق‏،نوبت چاپ: اول‏.
16- سليمان بن ابراهيم القندوزي الحنفي ،ينابيع المودة لذوي القربى ،تحقيق سيد علي جمال اشرف الحسيني، الناشر: دار الاسوة للطباعة والنشر المطبعة: اسوه الطبعة: الاولى تاريخ النشر: 1416 ه‍. ق .
17- شيخ مفيد- ‏،تفضيل امير المؤمنين عليه السلام، ترجمه بهار دوست و حسن شمسايي ،ناشر: تاسوعا،
18- صانعى‏،پاسخ به شبهات در شبهاى پيشاور، ناشر: نشر مشعر،مكان چاپ: تهران‏،سال چاپ: 1385 ش‏،نوبت چاپ: اول‏.
19- عروسى حويزى عبد على بن جمعه‏،تفسير نور الثقلين ‏،ناشر: انتشارات اسماعيليان‏،مكان چاپ: قم‏سال چاپ: 1415 ق‏،نوبت چاپ: چهارم‏،تحقيق: سيد هاشم رسولى محلاتى.
20- علامه مجلسى‏بحار الانوار،؛مكان چاپ: بيروت‏،سال چاپ: 1404 ق‏.
21- عليّ بن أحمد بن عبد اللَّه المكي المالكي،الفُصُولُ المُهمّة في مَعرِفَةِ أحوال الأئمةِ، المشهور بابن الصبّاغ (784-855 ق).
22- علامه طباطبايى‏ ،شيعه در اسلام، ناشر: دفتر نشر اسلامى‏ ،مكان چاپ: قم‏،سال چاپ: 1378 ش‏،نوبت چاپ: سيزدهم‏.
23- علامه مجلسى ،بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، ،ناشر: اسلاميه،مكان چاپ: تهران،سال چاپ: مختلف.نوبت چاپ: مكر .
24- علامه مجلسى ،حق اليقين، ص: 446 ‏،ناشر: انتشارات اسلاميه‏ .
25- علامة الحافظ محب الدين أحمد بن عبد الله الطبري ذخائرالعقبى (چاپ قاهره، سال 1356) .
26- عماد الدين طبرى‏ ،‏ كامل بهائى، ناشر: مرتضوى‏،مكان چاپ: تهران‏،سال چاپ: 1383 ش‏،نوبت چاپ: اول‏.شبهاى پيشاور، ص 828.
27-
28- موفق بن احمد بن محمد مكي خوارزمي ،مناقب خوارزمى،. (چاپ نجف، سال 1385 هجرى)
29- محقق سبزواري‏، شرح الاسماء الحسني‏، ناشر: انتشارات دانشگاه تهران‏،مكان چاپ: تهران‏،سال چاپ: 1372 ش‏،نوبت چاپ: اول‏.
30- محمد بن يوسف گنجى شافعى‏،كفاية الطالب في علي بن ابي طالب ع، ص: 122؛ناشر: دار احياء تراث اهل
97 | bisetareh | Iran - Qom | ١٥:٣٠ - ٠٨ مهر ١٣٩٢ |
آقاي فنجاني دلايل برتري حضرت علي بر انبيا بجز حضرت علي يکي از بزرگترين دلايل حضرت محمد بر کليه خلايق اينکه به خدا فرمود اولين مسلمانم

حضرت فرمود: «خوب نيست كه كسى از خودش تعريف نمايد» « تزكية المرء لنفسه قبيح»«[1]» لكن از اين جهت كه خداوند فرموده است: «نعمت‏هاى خدادادى به خود را نقل كنيد: وَ أَمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّكَ فَحَدِّثْ «[2]» بايد بگويم: «من از حضرت آدم افضل ام». صعصعه دليل اين برترى را جويا شد و خلاصه پاسخ امام على عليه السلام چنين است: «براى آدم همه جور وسايل راحتى و آسايش و نعمات در بهشت فراهم بود و فقط خداوند او را از خوردن گندم منع نمود. با وجود اين ممنوعيت، آدم از گندم خورد و از بهشت رانده شد. در حالى كه من از خوردن گندم منع نشده‏ام، و چون دنيا را قابل توجه نمى‏بينم به ميل و اراده خود، هرگز نان گندم نخورده‏ام». منظور حضرت آن است كه كرامت و فضيلت افراد نزد خداوند به زهد، ورع و تقواى آن‏ها است. هر كسى از دنيا اعراض بيشترى داشته باشد، يقيناً نزد خدا مقرب‏تر است. كمال زهد و تقوى هم، اجتناب از حلال ممنوع نشده است كه ايشان اين كار را انجام داده‏اند.

سپس صعصعه پرسيد «شما افضل ايد يا نوح شيخ الانبياء؟» حضرت پاسخ داد: «من از نوح افضل ام» و علت اين برترى بر نوح را چنين فرمود: «نوح عليه السلام قوم خود را به سوى خدا دعوت كرد، ولى آن‏ها او را اطاعت نكردند و به آن بزرگوار آزار و اذيت بسيارى رساندند. سپس نوح پيغمبر، آنان را نفرين كرد و گفت: پروردگارا! احدى از كافرين را بر روى زمين باقى نگذار. اكنون با وجود اين‏كه بعد از وفات خاتم الانبيا، صدمات و آزار فراوانى از اين امت به من رسيده است، هرگز آنان را نفرين نكرده و كاملًا صبر پيشه كردم».

ايشان صبر خود را در خطبه شقشقيه چنين توصيف مى‏كند: « فَصَبَرْتُ وَ فِي الْعَيْنِ قَذًى وَ فِي الْحَلْقِ شَجًا».در حالى صبر نمودم كه در چشمم خار و در گلويم استخوانى بود.» «[3]» منظور امام اين است كه هر كس كه بر بلاها و سختى‏ها بيشتر صبر داشته باشد مقرب‏تر است.

آنگاه صعصعه پرسيد: «شما افضل هستيد يا ابراهيم عليه السلام؟» ايشان پاسخ داد: «من از ابراهيم افضل مى‏باشم» و دليلش را در قرآن، از زبان ابراهيم عليه السلام چنين مى‏فرمايد: رَبِّ أَرِنِي كَيْفَ تُحْيِ الْمَوْتى‏ قالَ أَ وَ لَمْ تُؤْمِنْ قالَ بَلى‏ وَ لكِنْ لِيَطْمَئِنَّ قَلْبِي؛ پروردگارا چگونگى زنده كردن مردگان را به من نشان ده. خداوند فرمود: آيا باور ندارى؟ پاسخ داد: چرا باور دارم، اما مى‏خواهم با مشاهده آن دلم آرام گيرد». «[4]» اما من گفتم: «اگر كشف حجاب گردد و پرده‏ها بالا رود، يقين من زيادتر نخواهد شد». «[5]» منظور امام آن است كه علو درجه هر كس، درجه يقين او مى‏باشد كه واجد مقام حق اليقين گردد.

در ادامه پرسشِ صعصعه، امام خود را از موسى عليه السلام نيز افضل و برتر خواند و دليل آن را چنين فرمود: «وقتى كه خداوند او را ماموريت داد تا به دعوت فرعون به مصر رود، مطابق قرآن مجيد، ايشان عرض كرد: رَبِّ إِنِّي قَتَلْتُ مِنْهُمْ نَفْساً فَأَخافُ أَنْ يَقْتُلُونِ وَ أَخِي هارُونُ هُوَ أَفْصَحُ مِنِّي لِساناً فَأَرْسِلْهُ مَعِي رِدْءاً يُصَدِّقُنِي إِنِّي أَخافُ أَنْ يُكَذِّبُونِ؛ «خداوندا من از آنان يك نفر را كشته‏ام و مى‏ترسم كه آنان مرا به قتل برسانند. برادرم هارون را كه زبان فصيح‏تر و گوياترى از من دارد، با من همراه گردان تا ياور و شريك من در امر رسالت باشد، و مرا تصديق نمايد؛ زيرا مى‏ترسم آن‏ها رسالتم را تكذيب نمايند». «[6]» اما موقعى كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به من مأموريت داد تا به مكه معظمه روم، و آيات اول سوره برائت را در بالاى بام كعبه بر كفار قريش قرائت نمايم- با آن‏كه در آنجا كمتر كسى را مى‏توان يافت كه يكى از خويشان و بستگانش به دست من كشته نشده باشد هرگز و ابداً نهراسيدم. امر پيامبر خدا را اطاعت نمودم و به تنهايى مأموريت خود را انجام داده، آيات سوره برائت را بر آنان قرائت نموده و مراجعت كردم.»

اين سخن امام كنايه از توكل او به خدا است؛ چون هر كس توكلش بيشتر باشد فضيلت بيتشرى دارد و موسى كليم اللَّه به برادرش هارون اتكا و اعتماد داشت، ولى اميرالمؤمنين عليه السلام به طور كامل به خداى بزرگ توكل و اعتماد نمود.

همچنين امام على عليه السلام خود را برتر و افضل از عيسى مسيح دانست و دليل آن را نيز چنين بيان كرد: به اذن و قدرت پروردگار، وقتى جبرئيل در گريبان مريم دميد، او حامله شد و زمانى كه موقع وضع حملش رسيد به مريم وحى شد كه: « اخرجي عن البيت‏فإنّ هذه بيت العبادة لا بيت الولادة».«از خانه بيت المقدس بيرون آى، اين خانه محل عبادت است نه محل ولادت و زايشگاه.» «[7]» به همين دليل از بيت المقدس بيرون رفت و عيسى در بيابان خشكيده‏اى متولد شد. اما وقتى مادر من- فاطمه بنت اسد- درد زاييدن گرفت در وسط كعبه به مستجار كعبه متوسل شد و گفت: بارالها بحق اين خانه كعبه و بحق كسى كه اين خانه را بنا نهاده است، درد زايمان را بر من سهل و آسان گردان. در همان وقت ديوار كعبه شكافته شد و مادرم فاطمه با نداى غيبى به داخل خانه راه يافت، من در همان خانه كعبه متولد شدم. بنابراين چون مكه معظمه بر بيت المقدس برترى دارد و مريم از زادن عيسى در بيت المقدس- مكانى پائين‏تر از مكه- نهى شد؛ ولى مادر على عليه السلام، براى زادن او به درون كعبه- مكانى برتر از بيت المقدس- دعوت شد، بدين جهت روح، نفس و بدن او از عيسى پاكيزه‏تر است.

بالاخره كسانى چون ابن ابى‏الحديد، امام حنبل، امام فخر رازى، شيخ سليمان بلخى حنفى و بسيارى ديگر، حديث زير را از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله نقل نموده‏اند كه فرمود: «هر كس مى‏خواهد به علم آدم نظر كند، به علم على توجه كند. هر كس مى‏خواهد حقيقت تقواى نوح و حكمت او را ببيند و نيز حلم و خلت ابراهيم، هيبت موسى و عبادت عيسى را ببيند پس به سوى على بن ابى‏طالب عليه السلام نظر كند».« من أراد أن ينظر إلى آدم في علمه و إلى نوح في تقواه و إلى إبراهيم في حلمه و إلى موسى في هيبته و إلى عيسى في عبادته فلينظر إلى علي بن أبي طالب عليه السلام». «[8]» بالاخره ميرسيد على همدانى شافعى در پايان اين حديث مى‏افزايد: «فإنّ فيه تسعين خصلة من خصال الأنبياء جمعها اللَّه فيه و لم يجمعها في أحد غيره. نود خصلت از خصلت‏هاى انبيا در حضرت على عليه السلام جمع مى‏باشد كه در كس ديگر نمى‏باشد». «[9]» البته تشبيه نمودن على عليه السلام به آدم از بعد علم، بدان جهت است كه خداوند در قرآن مجيد مى‏فرمايد: وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها؛ «خداوند همه اسماء را به آدم آموخت» «[10]» و تشبيه نمودن حلم على عليه السلام به حلم ابراهيم از آن جهت است كه خداوند در سوره توبه فرمود: إِنَّ إِبْراهِيمَ لَأَوَّاهٌ حَلِيمٌ؛ به درستى كه ابراهيم بردبار و حليم بود». «[11]»

بنابراين چنانچه كسى در ويژگى بارز هر يك از انبيا با آن نبى مساوى شد مى‏توان نتيجه گرفت كه تمام ويژگى‏هاى همه انبيا را دارد و لذا برترى او بر آن‏ها اثبات مى‏گردد.

بلخى حنفى و گنجى شافعى در كفاية الطالب از امام احمد حنبل نقل نموده‏اند:

فضائلى كه براى على ابن ابى‏طالب عليه السلام آمده براى هيچ يك از صحابه نيامده است. «[12]»
ولادت علي در خانه خدا

همان طوذكر شد يكي از دلايل برتري امام علي بر سائر انبياء بجز خاتم انبياء زادگاه على (ع) در خانه خدا است.

در كتب تاريخي نحوولادت حضرت به صورت مشروح بيان شده است ما در اين جا به صورت مختصر مي آوريم :

فاطمه بنت اسد در آخرين ماه وضع حمل بوده است. در يكى از روزها كه به مسجدالحرام مى‏رود، او را درد زايمان فرا مى‏رسد. او در مستجار كعبه مشغول راز و نياز و دعا به درگاه احديت مى‏شود. خدا را به عزت و جلالش سوگند مى‏دهد كه خدايا! درد زايمان را بر من سهل و آسان گردان. ناگهان ديوار خانه كعبه شكافته مى‏شود و ندايى مى‏رسد كه: «اى فاطمه! درون آى.» «[13]» جماعت مردمى كه در اطراف خانه نشسته بودند، متوجه شدند كه ديوار خانه كعبه شكافته شد، فاطمه داخل خانه شد و ديوار دوباره به حالت اوليه بازگشت. تعجب همگان از جمله جناب عباس- عموى پيامبر- كه در ميان جماعت نظاره‏گر بود بر انگيخته شد. با مشاهده اين صحنه فوراً خود را به برادرش ابوطالب، كليد دار كعبه رساند و قضيه را به او اطلاع داده و بلافاصله با هم برگشتند. تلاش آن‏ها براى باز كردن قفلِ دربِ كعبه به جايى نرسيد. فاطمه بنت اسد تا سه روز بدون هيچ‏گونه غذا، مراقبت و پرستارى، درون خانه كعبه ماند. خبر اين واقعه غير منتظره درتمام محله‏هاى مكه پيچيد و نُقل مجالس اهالى مكه شد. پس از سه روز، همان محلى كه به روى فاطمه باز شده بود، دوباره شكافته شد و فاطمه همراه با نوزادى بر روى دست بيرون آمد. اين واقعه همه چشم‏ها را خيره ساخت و جماعت زيادى كه شاهد اين پيشامد بودند بر او هجوم آوردند. «[14]»

به همين جهت است كه ولادت اميرالمؤمنين عليه السلام در مقايسه با عيسى مسيح تفاوت چشمگيرى دارد. زيرا به هنگام ولادت حضرت عيسى، به حضرت مريم كه درون بيت‏المقدس بود، ندا رسيد: «از بيت المقدس بيرون آى كه اينجا محل عبادت است نه محل زاييدن.» «[15]» با توجه به برترى كعبه بر بيت المقدس، اين ويژگى و امتياز تنها براى اميرالمؤمنين عليه السلام منحصر به فرد است، كه مولود كعبه ناميده شده است.
استدلال به آيه مباهله در برترى امام على عليه السّلام

پيامبر اكرم صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم است. فرمود: «من گراميترين انسانها هستم» [16] و نيز فرمود: «من سرور فرزندان آدم هستم و هيچ فخرى نيست». [17]

باتوجه به برتربودن پيامبر كرامي اسلام صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم از آيه مباهله استفاد مي شود كه امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه از نظر فضيلت در مرتبه بعد از ايشان‏قرار مى‏گيرد، زيرا هنگام كه پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم مسيحيان نجران را به مباهله فرا خواند تا حق خويش را آشكار سازد و براى پيامبرى‏اش برهان بياورد و براى آنان ثابت كند كه مخالفت آنها با وجود اقامه برهان از سر دشمنى و عناد بوده، على عليه السّلام را همرتبه خويش قرار داد و حكم كرد كه او همتا و به منزله نفس اوست. ايشان مرتبه فضيلت على عليه السّلام را از خود پايين‏تر نياورد. بلكه برابر خويش قرار داد. پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم در آن هنگام اين آيه را از جانب پروردگار متعال در اين باره تلاوت كرد و شهادت داده و تأكيد نمود:

فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَكُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَكُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْكاذِبِينَ[18].

«پس هر كه در اين باره پس از دانشى كه تو را حاصل آمده، با تو محاجّه كند، بگو: بياييد پسرانمان و پسرانتان و زنانمان و زنانتان و نفسهايمان و نفسهايتان را فراخوانيم، سپس مباهله كنيم و لعنت خدا را بر دروغگويان قرار دهيم.»

سپس ايشان حسن و حسين عليهم السّلام كه ظاهر واژه ابناء بر اين دو صدق مى‏كند و فاطمه سلام اللَّه عليها كه منظور از نساء در اين آيه ايشان مى‏باشد و امير المؤمنين على عليه السّلام كه مقصود از نفس در آيه اوست را براى مباهله فرا خواند. [19]

اگر هيچ دليل ديگرى وجود نمى‏داشت كه حاكى از برترى پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم بر امير المؤمنين على عليه السّلام باشد همين اشاره پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم (كه فرمود: ندع انفسنا و انفسكم) دلالت بر تساوى آنها هم در فضيلت و هم در رتبه مى‏كرد.[20]
برخي ازفضايل امام علي عليه السلام

اميرالمؤ منين على عليه السّلام به شهادت تاريخ و اعتراف دوست و دشمن در كمالات انسانى نقيصه اى نداشت و در فضائل اسلامى نمونه كاملى از تربيت پيغمبراكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بود.

بحثهايى كه در اطراف شخصيت او شده و كتابهايى كه در اين باره شيعه و سنى و ساير مطلعين و كنجكاوان نوشته اند، در باره هيچيك از شخصيت هاى تاريخ اتفاق نيفتاده است.

على عليه السّلام در علم و دانش، داناترين ياران پيغمبراكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم وساير اهل اسلام بود و نخستين كسى است در اسلام كه در بيانات علمى خود، در استدلال و برهان را باز كرد و در معارف الهيّه بحث فلسفى نمود و در باطن قرآن سخن گفت و براى نگهدارى لفظش دستور زبان عربى را وضع فرمود و تواناترين عرب بود در سخنرانى .

على عليه السّلام در شجاعت ضرب المثل بود و در آن همه جنگها كه در زمان پيغمبراكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و پس از آن شركت كرد، هرگز ترس و اضطراب از خود نشان نداد و با اينكه بارها و ضمن حوادثى مانند جنگ احد و جنگ حنين و جنگ خيبر و جنگ خندق، ياران پيغمبراكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و لشكريان اسلام لرزيدند و يا پراكنده شده فرار نمودند، هرگز پشت به دشمن نكرد و هرگز نشده كه كسى از ابطال و مردان جنگى با وى درآويزد و جان به سلامت برد و در عين حال با كمال توانايى، ناتوانى را نمى كشت و فرارى را دنبال نمى كرد و شبيخون نمى زد و آب به روى دشمن نمى بست.

از مسلمات تاريخ است كه آن حضرت در جنگ خيبر در حمله اى كه به قلعه نمود، دست به حلقه در رسانيده با تكانى در قلعه را كنده به دور انداخت.[21]

و همچين روز فتح مكه كه پيغمبراكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم امر به شكستن بتها نمود، بت (هبل) كه بزرگترين بتهاى مكه و مجسمه عظيم الجثه اى از سنگ بود كه بر بالاى كعبه نصب كرده بودند، على عليه السّلام به امر پيغمبراكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم پاى روى دوش آن حضرت گذاشته بالاى كعبه‏رفت و (هبل) را از جاى خود كند و پايين انداخت.[22]

على عليه السّلام در تقواى دينى و عبادت حق نيز يگانه بود، پيغمبراكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در پاسخ كسانى كه نزد وى از تندى على عليه السّلام گله مى كردند مى فرمايد: على را سرزنش نكنيد؛ زيرا وى شيفته خداست. [23]

ابودرداى صحابى پيكر آن حضرت را در يكى از نخلستهانهاى مدينه ديد كه مانند چوب خشك افتاده است، براى اطلاع، به خانه آن حضرت آمد و به همسر گرامى وى كه دختر پيغمبراكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بود، درگذشت همسرش را تسليت گفت، دختر پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: (پسر عم من نمرده است بلكه در عبادت از خوف خدا غش نموده است و اين حال براى وى بسيار اتفاق مى افتد).

على عليه السّلام در مهربانى به زيردستان و دلسوزى به بينوايان و بيچارگان و كرم و سخا به فقرا و مستمندان، قصص و حكايات بسيار دارد. آن حضرت هر چه را به دستش مى رسيد در راه خدا به مستمندان و بيچارگان مى داد و خود با سخت ترين و ساده ترين وضعى زندگى مى كرد. آن حضرت كشاورزى را دوست مى داشت و غالبا به استخراج قنوات و درختكارى و آباد كردن زمينهاى باير مى پرداخت ولى از اين راه هر ملكى را كه آباد مى كرد و يا هر قناتى را كه بيرون مى آرود وقف فقرا مى فرمود و اوقاف آن حضرت كه به صدقه على معروف بود در اواخر عهد وى، عوايد ساليانه قابل‏ توجهى (24 هزار دينار طلا) داشت .[24]

ابن هجر از علماى اهل سنت چهل حديث در فضائل اميرالمؤمنين انتخاب كرده و در كتاب «صواعق محرقه» نقل كرده. در حديث 17 به نقل از پيامبر روايت شده:

هر كه على را دوست دارد مرا دوست داشته، هر كه مرا دوست دارد خدا را دوست دارد، كسى كه على را دشمن بدارد با من دشمنى كرده و هر كه با من دشمنى كند با خدا دشمنى كرده است.[25]

پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم دوستى و محبت على عليه السّلام را دوستى خود و خشم و كينه‏ورزيدن با على عليه السّلام را خشم و كينه‏ورزيدن با خود و جنگ با على عليه السّلام را جنگ با خود قرار داده است.

« من احبنى فليحب عليا و من ابغض عليا فقد ابغضنى» هر كه مرا دوست مى‏دارد بايد على را نيز دوست بدارد و هر كس به على بغض ورزد به من بغض ورزيده است.

« من احب عليا فقد احبنى، و من ابغضه فقد ابغضنى» هر كه على را دوست بدارد مرا دوست داشته و هر كه بغض او باشد بغض من است.

و ايشان خطاب به على چنين فرمود:« حبيبك حبيبى، و حبيبى حبيب الله» دوست تو دوست من و دوست من دوست خداست. احاديثى كه در اين باره وارد شده، فراوانند. [26]

ابن هجر در حديث 8 مى‏گويد: مرا به‏جز مؤمنين دوست ندارند و به‏جز منافقين با من دشمن نيستند.

در حديث نهم كه حديث مدينه است، پيامبر فرمود: من شهر علمم و على درب آن شهر، هر كس بخواهد به آن وارد شود بايد به‏جانب در رود. اين احاديث به‏خاطر فضايلى است كه خداوند به اميرالمؤمنين عطا فرموده است. فضايل و كمالات اميرالمؤمنين نه تنها به شهادت پيامبر در هيچ يك از صحابه وجود نداشته، بلكه به شهادت دوست و دشمن در بزرگان عالم بى‏نظير بوده است.

اميرالمؤمنين شخصيتى است كه دشمن بزرگ آن حضرت يعنى معاويه در مقابل كمالات آن حضرت سر خضوع فرود آورده و بعد از شهادت ايشان گفته است: «مادر دهر عقيم است كه فرزندى چون فرزند ابوطالب بزايد.».[27]

يكى از دلايل برترى امير المؤمنين على عليه السّلام اين است كه پيامبر اكرم صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم احكام ولايت على عليه السّلام را با احكام ولايت خويش يكسان قرار داده پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم است. فرمود:« من كنت مولاه فعلى مولاه»« هر كه من مولاى اويم پس على مولاى اوست» و نيز اين فرمايش:« من آمن بى و صدقنى فليتول على بن ابى طالب بعدى، فان ولايته ولايتى، و ولايتى ولاية الله. هر كس به من ايمان آورده و مرا تصديق كرده است، بايد پس از من ولايت على بن ابى طالب عليه السلام را بپذيرد چرا كه ولايت على عليه السلام ولايت من است و ولايت من ولايت خداست.» [28]

وهمچنين پيامبر اكرم صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم حكم دشمنى با على بن ابى طالب عليه السلام را به مثابه دشمنى با خود بيان داشته است، آن حضرت خطاب به على عليه السلام است:« عدوك عدوى، و عدوى عدو الله»« دشمن تو دشمن من و دشمن من دشمن تو است» [29].

وهمچنين پيامبر اكرم صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم حكم كرد كه هر كه با على عليه السّلام بجنگد، چنان است كه با من جنگيده است آن حضرت خطاب به على و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام است فرمود:« انا حرب لمن حاربتم و سلم لمن سالمتم» و همچنين اين فرمايش ايشان خطاب به على عليه السلام« يا علي! حربك حربى و سلمك سلمى»« جنگ تو جنگ من و صلح تو صلح من است» [30] و ميان خودش و او در هيچ امرى تفاوتى قائل نشد و در باره بغض و دوستى با على عليه السّلام نيز به همين گونه حكم كرد. در اين مورد احاديث بيشمارى وارد شده است از قبيل:

« ما بال اقوام يبغضون عليا، من ابغض عليا فقد ابغضنى و من فارق عليا فقد فارقنى» چگونه است كه بعضى به على بغض مى‏ورزند، هر كس به على بغض بورزد به من بغض ورزيده و هر كس از على جدا شود از من جدا شده است. [31]

پاره‏اى از روايات كه در اين باره به صورت واضح و گسترده رسيده و رجال حديثى شيعه و سنى همگى بالاتفاق آنها را از پيامبر اكرم صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم نقل كرده‏اند، عبارت‏اند از: امير المؤمنين على عليه السّلام به همراه پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم سرپرستى حوض (كوثر) را عهده‏دار است، [32] او لواى حمد را در پيش روى پيامبر به سوى بهشت خواهد برد، [33]او قسمت‏كننده بهشت و دوزخ است، [34]و هم اوست كه در قيامت به همراه پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم از پلكان منبرى كه به خاطر او براى بازگشت (به سوى خدا) نصب شده، بالا مى‏رود و پيامبر اكرم صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم بر فراترين پله آن و امير المؤمنين على عليه السّلام يك پله پايين‏تر از ايشان و پيامبران صلوات اللَّه عليهم در پله‏هاى پايين‏ترمى‏نشينند. آن گاه وى فرا خوانده مى‏شود و جامه ديگرى بر او پوشانده مى‏شود. [35]

هيچ كس از پل صراط نمى‏گذرد مگر اينكه از جانب امير مؤمنان على بن ابى طالب عليه السّلام جواز رهايى از آتش داشته باشد. [36]

در آن روز فرزندان او كه همان ائمه معصومين عليهم السلام ، اصحاب اعراف هستند. [37]

امام جعفر صادق عليه السّلام است كه مى‏فرمايد: به خدا سوگند اگر على بن ابى طالب (صلوات اللَّه عليه) آفريده نمى‏شد، براى فاطمه دختر رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم همتايى از ميان مردم نبود.[38]

و اين سخن ايشان كه مى‏فرمايد: «با اينكه يوسف فرزند يعقوب پيامبرى صديق مى‏باشد، و تا ابراهيم خليل عليه السّلام همه نياكانش پيامبربودند، ولى به خدا سوگند پدرم امير المؤمنين على بن ابى طالب عليه السّلام از او برتر بود».

و سخن ايشان آن‏گاه كه در باره امير المؤمنين على عليه السّلام از ايشان پرسيده شد كه «جايگاه على عليه السّلام نسبت به پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم چگونه بود؟» ايشان فرمود: «ميان او و پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم جز مقام رسالت، هيچ برترى ديگرى نبود». [39]مانند اين روايت از پدر ايشان، امام محمد باقر و از امام كاظم و امام حسن عسگرى عليهم السّلام نيز نقل شده است.

در آثار و اخبار مشهور همه امامان تصريح شده است كه «اگر رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم و امير مؤمنان على بن ابى طالب عليه السّلام نبودند، خداوند نه آسمان و زمين را مى‏آفريد و نه بهشت و دوزخ را» [40] اين مطلب برترى پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم و على عليه السّلام را مى‏رساند.

اهل سنت از طريق جابر بن عبد اللَّه انصارى و ابو سعيد خدرى (رحمهما اللَّه تعالى) از پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم روايت مى‏كنند كه ايشان فرمود:

«على برترين انسانهاست». [41] و اين عبارت در موضوع مورد اختلاف نصّى صريح است.

از عايشه روايت شده كه روزى پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم فرمود: «سرور عرب را به پيش من فراخوانيد». عايشه عرض كرد: «مگر شما سرور عرب نيستيد؟» ايشان فرمود: «من سرور آدميانم و على عليه السّلام سرور عرب است». [42]

ايشان على عليه السّلام را در برترى بر مردم برابر خود قرار داد و ميان خود و او واسطه‏اى قرار نداد، از اين نظر او در فضيلت با پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم‏برابر است.

از جابر بن عبد اللَّه انصارى روايت كرده‏اند كه او مى‏گفت:

«على عليه السّلام سرور انسانهاست و در اين مورد جز كافر كسى ترديد نمى‏كند». [43]

- از نظر علم: اميرالمؤمنين باب علم پيامبر است و عالم به ظاهر و باطن اولين و آخرين است و دشمنان همه اقرار كرده‏اند.

صاحب ينابيع از موفق بن احمد خوارزمى از ابو ايوب انصارى نقل مى‏كند:

هنگامى كه رسول‏اللَّه صلى الله عليه و آله در بستر بيمارى بود، فاطمه بر بالين او آمده و مى‏گريست. پيغمبر به او فرمود: « يا فاطمة إن لكرامة اللَّه إياك زوجتك من أقدمهم سلما و أكثرهم علما و أعظمهم حلما إن اللَّه تعالى اطلع إلى أهل الأرض اطلاعة فاختارني منهم فبعثني نبيا مرسلا ثم اطلع اطلاعة فاختار منهم بعلك فأوحى لي أن أزوجه إياك و أتخذه وصيّا».«اى فاطمه! از كرامت‏هاى پروردگار به تو اين است كه همسر تو را كسى قرارداد كه در اسلام از همه مقدم‏تر و عملش از همه زيادتر و صبر و بردباريش از همه بيشتر مى‏باشد. به درستى كه خداى بزرگ به اهل زمين نظرى افكند، پس از ميان آن‏ها مرا برگزيد و به پيغمبرى مرسل مبعوث نمود. دوباره نظرى افكند، آنگاه همسر تو را از ميان آنان برگزيد و تزويج شما را به من وحى كرد و نيز او را وصى من قرار داد.» «[44]» ابن مغازلى نقل مى‏كند كه پيغمبر در ادامه فرمود: «اى فاطمه! به ما اهل‏بيت هفت خصلت عطا شده كه به هيچ كس ديگرى تا كنون عطا نشده است و كسى نيز هرگز آن را درك نمى‏كند:

1. افضل پيامبران از ما است و او پدر تو مى‏باشد؛

2. وصى ما بهترين اوصيا است و او شوهر تو است؛

3. شهيد ما بهترين شهدا است و او حمزه عموى تو است.؛

4. كسى كه داراى دو بال است و هر وقت بخواهد در بهشت پرواز مى‏كند از ماست و او جعفر پسر عموى تو است؛

5. دو سبط و دو سيد جوانان اهل بهشت از ما مى‏باشند و آن‏ها فرزندان تواند؛

6. به آن خدايى كه جان من در دست او است مهدى اين امت، همان كسى كه عيسى بن مريم پشت سر او نماز مى‏گذارد، از ما است و او از اولاد تو مى‏باشد.»[45] ابراهيم ابن محمد حموينى در فرائد دنباله اين حديث را چنين نقل مى‏كند كه پيغمبر بعد از نام مهدى (عج) فرمود: «پس از اين‏كه زمين پر از ظلم و فساد شود او زمين را پر از عدل و داد مى‏كند. اى فاطمه! محزون مباش و گريه نكن كه خداوند از من بر تو رحيم‏تر و مهربان‏تراست، و اين به خاطر موقعيت تو در قلب من مى‏باشد؛

7. به تحقيق تو را به همسرى كسى تزويج نموده كه از حيث حسب از همه بزرگتر، از حيث نسب از همه گرامى‏تر، نسبت به رعيت از همه مهربان‏تر، به مساوات از همه عادل‏تر و به قضاوت بين دو نفر از همه بيناتر است.» [46].

در مورد ويژگى‏هاى اميرالمؤمنين عليه السلام فقط كافى است به بيان آنچه ديگران درباره ايشان گفته‏اند، پرداخت. به عنوان نمونه به موارد ذيل توجه شود:

1. ابن ابى‏الحديد در شرح نهج البلاغه و محمد بن طلحه شافعى در مطالب السئول از عمر بن عبد العزيز اموى كه در زهد و تقوى زبان زد و سرآمد اهل زمان خود بود نقل مى‏كنند: «بعد از پيامبر، در اين امت احدى را نمى‏شناسم كه از على ابن ابى‏طالب پارساتر باشد.»

2. ملا على قوشچى در كتابش مى‏گويد: «عقول عقلا درباره على عليه السلام مات و مبهوت است زيرا او بر گذشتگان و آيندگان قلم كشيد.» وى اضافه مى‏كند كه «شنيدن حالات على عليه السلام و وضع زندگانى او هر آدمى را متحير مى‏كند.»

3. عبداللَّه رافع مى‏گويد: روزى به هنگام افطار به خانه اميرالمؤمنين عليه السلام رفتم. كيسه مهر شده و سر بسته‏اى برايش آوردند. چون كيسه را باز كردم، آرد سبوس دارى كه پوسته‏هاى آن را نگرفته بودند در آن يافتم. على سه كف دست از آن آرد را در دهان خود ريخت و جرعه آبى نيز بالاى آن نوشيد. سپس خداى را شكر نمود و سر كيسه را دوباره مُهر نمود. علت را پرسيدم كه يا على! چرا دوباره آن را مهر كردى؟ ايشان فرمود:

چون حسن و حسين عليهما السلام به من محبت مى‏ورزند، مى‏ترسم روغن زيتون و يا شيرينى با آن مخلوط نمايند و نَفسِ على از خوردنش لذت برد. به همين دليل على جلو نفس خود را از خوردن غذاهاى لذيذ مى‏گيرد تا مغلوب نفس نگردد.[47]

4. امام على عليه السلام در آخرين شب عمر خود به امام حسن گفت: بگذاريد مردم بيايند و اگر سؤالى دارند قبل از اين‏كه به من دسترسى نداشته باشند بپرسند. صعصعه از ايشان پرسيد دليل افضل بودن شما بر آدم چيست؟ امام در پاسخ گفت: آدم از گندم منع شده خورد، در حالى كه همه چيز برايش مهيا بود ولى على هرگز گندم نخورد.[48]

5. سليمان بلخى در ينابيع المودة، محمد بن طلحه شافعى در مطالب السئول، خطيب خوارزمى در مناقب و طبرى در تاريخ خود از سويد بن غفله نقل نموده‏اند:

«روزى خدمت اميرالمؤمنين عليه السلام رسيدم، ظرف ماست ترشى كه بوى ترشيدگى آن به مشام مى‏رسيد، همراه با قرص نان جوين خشكيده سبوس دارى در دست ايشان ديدم.

نان به قدرى خشك بود كه شكسته نمى‏شد و اميرالمؤمنين عليه السلام آن را با زانوى خود مى‏شكست، و در همان ماست ترش نرم مى‏كرد و مى‏خورد. ايشان به من نيز تعارف كرد و من گفتم روزه هستم. ايشان فرمود: از حبيبم پيامبر خدا صلى الله عليه و آله شنيدم كه هر كس روزه باشد و ميل به طعامى پيدا كند و براى خدا از آن نخورد، خداوند از طعام‏هاى بهشتى به او بخوراند.» سويد گفت: دلم به حال على عليه السلام سوخت و به فضّه، خادمه آن حضرت كه در نزديك من بود، گفتم: از خدا نمى‏ترسى كه سبوس جو را نمى‏گيرى و برايش نان مى‏پزى؟ فضه به خدا سوگند خورد كه خودش مرا منع كرده تا سبوس آن را نگيرم. سپس امام از من پرسيد: به فضّه چه مى‏گفتى؟ برايشان توضيح دادم. آنگاه امام گفت پدر و مادرم فداى رسول‏اللَّه صلى الله عليه و آله باد كه سبوس طعامش را نمى‏گرفت و از نان گندم سه روز سير نخورد تا از دنيا رفت- كنايه از تأسى ايشان به پيغمبر است.

6. موفق بن احمد خوارزمى و ابن مغازلى در مناقب نقل مى‏كنند: روزى در دوره خلافت امام على عليه السلام برايش حلواى شيرينى آوردند. ايشان قدرى با انگشت از آن حلوا برداشت، بو كشيد و فرمود: چه خوش رنگ و خوش بو است! اما از طعم آن خبر ندارم (يعنى تا كنون حلوا نخورده است). گفتم: يا على! مگر حلوا بر شما حرام است؟ فرمود:

حلال خدا حرام نمى‏شود ولى چگونه راضى شوم كه شكم خود را سير كنم، در حالى كه در گوشه و كنار مملكت، شكم‏هاى گرسنه وجود دارد؟

7. خوارزمى از عدى بن ثابت نقل مى‏كند: روزى براى آن حضرت فالوده آوردند. آن حضرت جلو نفس خود را گرفت و از آن نخورد.

8. در شب نوزدهم ماه مبارك رمضان سال چهلم هجرى، يعنى همان شبى كه به دست ابن ملجم فرق مباركش شكافته شد، افطار را ميهمان دختر خود ام كلثوم بود.[49]

ام‏كلثوم در سفره افطارى اش مقدارى نان، شير و نمك گذارده بود. امام با كمال علاقه‏اى‏كه به دخترش داشت، با ناراحتى فرمود: نديده‏ام دخترى به پدرش اين قدر جفا كند! ام‏كلثوم پرسيد: پدر جان مگر چه كرده‏ام؟ امام گفت: آيا تاكنون ديده‏اى كه در سفره پدرت دو نوع خورشت باشد؟ سپس از او خواست يكى را بردارد. ام كلثوم بر حسب علاقه پدرى، نمك را برداشت تا شير براى پدرش در سفره باقى بماند، ولى امام از او خواست تا نمك را بگذارد و شير را بردارد. آنگاه امام چند لقمه نان و نمك خورد و فرمود: «در حلال دنيا حساب و در حرام آن عذاب و عقاب وجود دارد.» «[50]»

9. لباس پوشيدن امام بسيار ساده و بى‏آلايش بود. ابن ابى‏الحديد در شرح نهج‏البلاغه، ابن مغازلى- فقيه شافعى- و امام احمد حنبل در مسند نقل كرده‏اند: لباس آن حضرت از پارچه درشت بافت (زبر) بود كه به پنج درهم خريده بود. تا آنجا كه ممكن بود لباسش را وصله مى‏كرد. اغلب وصله‏ها از پوست و يا ليف خرما بود. كفشش نيز از ليف خرما بود.

10. محمد بن طلحه شافعى در مطالب السئول و سليمان بلخى در ينابيع المودة آورده‏اند: حضرت على عليه السلام در دوره خلافتش آنقدر به لباسش وصله زده بود كه پسر عمويش عبداللَّه بن عباس به ايشان اعتراض نمود. سپس حضرت در پاسخش فرمود:

آنقدر وصله روى وصله زده‏ام كه از وصله زننده خجالت مى‏كشم. على را با زينت دنيا چكار! چگونه به لذتى كه فانى و به نعمتى كه بقا ندارد دل خوش كرده و خوشحال باشم؟

ديگرى به ايشان ايراد مى‏گرفت كه در عين خلافت چرا جامعه وصله دار مى‏پوشى؟

حضرت فرمود: «اين جامه‏اى است كه دل را خاشع مى‏گرداند، كبر را از انسان دور مى‏كند و مؤمن به آن اقتدا مى‏كند.»

11. محمد بن طلحه شافعى در مطالب السئول و خوارزمى از ابن اثير آورده‏اند:

لباس على و غلامش يكسان بود. هر جامه‏اى كه مى‏خريد دو ثوب يك شكل و يك قيمت مى‏خريد. يكى را خود و ديگرى را به غلامش قنبر مى‏داد. ولى لباس‏هاى خوب وزيبا را براى يتيمان و بيوه زنان مى‏برد.

12. مذاكرات ضرار بن ضمره و معاويه بسيار مفصل است. متن كامل اين مذاكرات در تذكرة خواص الامه، ينابيع المودة و نيز در شرح نهج البلاغه ابن ابى‏الحديد آورده شده است. قسمت پايانى اين مذاكره اختصاص به امام على عليه السلام دارد كه ضرار در حضور معاويه مى‏گويد: «در شبى تار، على را ديدم كه محاسنش را به دست گرفته و چون مار گزيده‏اى بخود مى‏پيچد. با حالت حزن و اندوه مى‏گريست و مى‏گفت: اى دنيا! به سراغ ديگرى برو، غير از من كس ديگرى را بفريب و مغرور نما، كه من فريب تو را نخواهم خورد. بدان جهت كه عمر تو كوتاه، خطر تو بسيار و عيش تو بسيار اندك است. مدتى است كه تو را سه طلاقه نموده‏ام و ديگر اميد بازگشتى به تو نيست. آه از كمى زاد و توشه و دورى سفر و وحشت راه.» با آن همه قساوت قلب، عداوت، دشمنى و كينه‏اى كه معاويه نسبت به آن حضرت داشت، پس از شنيدن سخنان ضرار در شرح حال امام على عليه السلام، بى‏اختيار گريه كرد و گفت: « رحمه اللَّه أبا الحسن لقد كان واللَّه كذلك». «خدا رحمت كند ابا الحسن را، واللَّه و به تحقيق كه همين گونه است.» «[51]» او در جاى ديگرى گفت: « عقمت النساء أن تلدن مثل علىّ ابن ابي‏طالب. زنان عالم از زاييدن فردى چون على ابن ابى‏طالب عليه السلام عقيم‏اند.» «[52]»

13. زهد اميرالمؤمنين عليه السلام از افاضات ربانى است كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به وى بشارت داده است. محمد بن يوسف گنجى شافعى در كفايت الطالب از عمار ياسر حديثى نقل مى‏كند كه پيامبر صلى الله عليه و آله به على عليه السلام فرمود: « إن اللَّه قد زيّنك بزينة لم يزين العباد بزينة أحبّ إلى اللَّه منها زينك بالزهد في الدنيا و جعلك لا ترزأ منها شيئاً و لا ترزأ منك شيئاً و وهب لك حبّ المساكين فجعلك ترضى بهم أتباعاً و يرضون بك إماماً فطوبى لمن أحبّك و صدق فيك و ويل لمن أبغضك و كذب عليك فأما من أحبّك و صدق فيك فأولئك جيرانك في دارك و شركاؤك في جنتك و أما من أبغضك و كذب عليك فحقّ على اللَّه أن يوقفه موقف الكذّابين يوم القيامة».«خداوند تو را با زهد در دنيا به زينتى آراسته است كه هيچ كدام از بندگان بدان زينت نشده‏اند. زيرا در نظر حق تعالى هيچ چيز در دنيا بهتر از زهد نيست. نه تو از لذايذ دنيوى بهره بردى و نه دنيا توانست تو را به استخدام خويش در آورد. خداوند تو را به دوستى نيازمندانى موفق گردانيد كه راضى و معتقد به امامت توشدند. من از كسانى كه از امامت تو پيروى نمودند خرسندم. خوشا به حال آنان كه تو را دوست داشته و تصديق نمودند، و واى به حال دشمنان و تكذيب كنندگانت. آنان كه تو را دوست داشتند و تصديق كردند، در بهشت برين همسايه‏هاى تو خواهند بود و در كاخ با عظمت و با شكوه تو در بهشت مصاحب تو مى‏باشند. بر خدا لازم است تا آنانكه با تو دشمنى ورزيدند و تو را تكذيب كردند، روز قيامت آن‏ها را در جايگاه دروغگويان قرار دهد.» «[53]» به خاطر وجود همين زهد و ورع امام بود كه او را امام المتقين مى‏خواندند. اولين بار شخص خاتم الانبيا صلى الله عليه و آله او را با اين لقب خواند و بارها تكرار نموده و به جامعه معرفى كرد، ابن ابى‏الحديد در جلد دوم شرح نهج البلاغه، حافظ ابو نعيم در حلية الاوليا و مير سيد على همدانى در مودة القربى از انس بن مالك روايت مى‏كنند: روزى رسول اللَّه صلى الله عليه و آله به من گفت: آب وضو براى من بياور. پس از وضو گرفتن دو ركعت نماز بجاى آورد و سپس فرمود: « يا أنس أول من يدخل عليك من هذا الباب هو امام المتقين و سيّد المسلمين و يعسوب المؤمنين و خاتم الوصيّين و قائد الغر المحجّلين»«اى انس! اول كسى كه از اين در وارد شود امام المتقين و سيد و سرور مسلمانان، پادشاه مؤمنان (يعسوب ملكه زنبور عسل را گويند)، خاتم اوصيا و كشاننده دست و پاى روسفيدان به سوى بهشت است.» «[54]» انس بن مالك گويد در دل گفتم خدايا! اين تازه وارد را مردى از انصار قرار ده، كه ناگهان على عليه السلام از در وارد شد. سپس رسول‏اللَّه با حالتى شاد و خندان برخاست و به استقبال او رفت، دست در گردنش انداخت، او را بوسيد و عرق رويش را پاك كرد. على گفت: يا رسول‏اللَّه صلى الله عليه و آله! امروز كارى براى من مى‏كنى كه قبلًا نمى‏كردى. رسول‏اللَّه صلى الله عليه و آله گفت: چرا نكنم؟ حال آن‏كه تو از جانب‏من، رسالت مرا به خلق خدا خواهى رساند و صداى مرا به آن‏ها خواهى شنواند و نيز بعد از من آنچه را كه مورد اختلافشان باشد بيان خواهى كرد. با اين توضيحات، اگر صحابه ديگرى داراى اين اندازه كمال و تقوى بود آيا بازهم پيامبر اسلام، على عليه السلام را امام المتقين مى‏خواند؟ ليكن از اختصاص اين عنوان به امام على عليه السلام در مى‏يابيم كه زهد و تقواى ايشان قابل مقايسه با ديگران نمى‏باشد.[55]

به طور خلاصه امام علي عليه السلام در روز كارتاريخ براي بشريت نمونه بوده وخواهد بود.

بناربراين حضرت امام علي عليه السلام مصداق بارز واتم :

1- از نظر شجاعت: حرف اول در جبهه‏هاى جهاد مى‏زده و پيامبر به‏فرمان الهى فرماندهى را به اميرالمؤمنين مى‏سپرده است.

2- از نظر ايثار: در ليلة المبيت در شب هجرت به‏جاى پيامبر خوابيد و جان خود را سپر بلاى جان پيامبر قرار داد.

3- از نظر صبر: هنگامى كه به خانه‏اش حمله شد، به‏خاطر حفظ اسلام در عين قدرت صبر پيشه كرد و شمشير نكشيد.

4- از نظر كمك به فقرا: آيات زيادى چون آيه اطعام و ولايت و ... در شأن ايشان نازل شد.

5- از نظر تقوى: هرگز سياست بازى را بر اصول ترجيح نداد و هرگز از اصول عدول نكرد.

6- از نظر خلوص: خالصاً لوجه اللَّه ... اطعام مى‏كرد إِنَّما نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ.[56]

جهاد مى‏كرد، از حق خود مى‏گذشت، خلافت مى‏كرد، هدفش فقط جلب رضايت خدا بود (بقره 207 و 265).

7- از نظر زهد: هرگز يك وعده غذاى كامل با يك خورشت آن هم نمك نخورد! و دنيا را سه طلاقه كرد.

8- ... و در هر كمالى هيچ مانندى نداشت كه با او مقايسه شود.[57]
شهادت امام علي در خانه خدا

على عليه السلام مردى بود كه دنيا تلخى‏هاى بسيارى به او چشانيد. مصيبت از پى مصيبت و اندوه پس از اندوه به ايشان روى آورد و در طول زندگى خويش، هم از بيگانه و هم از آشنا، نامردمى‏ها ديده است. كسانى كه اصلًا قابل قياس با وى نبوده‏اند را بر خود مسلط ديده و بر على عليه السلام، فرزندان و عشيره‏اش حكومت نموده و مسلط شدند.

حتى كسانى كه خود، پاى بند دين و مذهب نبوده‏اند او را سب نموده و كافر و بى‏نماز مى‏خواندند. سر انجام پس از گذشت زمان كوتاه، صبح روز نوزدهم ماه رمضان سال چهلم هجرى در مسجد كوفه در سر نماز به دست بعضى از خوارج ضربتى خورده و در شب 21 همان ماه شهيد شد.

پس از او فرزندانش يكى يكى به تيغ ستم كشته شده و حريم او به اسارت رفته، نوادگان و عموزادگانش از هر سوى تحت تعقيب قرار گرفتند و در هر كجا كه به چنگ افتادند: قتل، حبس، شكنجه و آزار در انتظارشان بود روح شان ويادشان گرامي باد.

فهرست منابع

1- قرآن كريم .
2- ابن شهرآشوب مازندرانى، مناقب آل أبي طالب (ع)، مؤسسه انتشارات علامه قم، 1379 هجرى..
3- ابن شهر اشوب ،مناقب آل أبى طالب ،مطبعة الحيدرية 1376 ه 1956م نجف .
4- ابن مغازلى شافعى‏،مناقب الإمام علي بن أبي طالب عليه السلام‏، ناشر: دار الأضواء،مكان چاپ: بيروت‏؛سال چاپ: 1424 ق‏،نوبت چاپ: سوم‏ . ؛
5- اسماعيل انصارى‏،اسرار آل محمد ،ناشر: الهادى‏،مكان چاپ: قم‏،سال چاپ: 1416 ق‏،نوبت چاپ: اول‏، ‏
ابن أبى الحديد ، شرح نهج البلاغه ابن ابى‏الحديد؛ ناشر: مكتبة آية الله المرعشي‏،مكان چاپ: قم‏،سال چاپ: 1378- 1383 ه ش‏.
6- سيد رضى ،نهج البلاغه خطبه سوم ، ناشر: هجر.
7- سيد هاشم رسولى محلاتى‏،ارشاد-ترجمه رسولى محلاتى ، ناشر: اسلاميه‏،مكان نشر: تهران‏،نوبت چاپ: دوم‏.
8- سبط ابن جوزى‏،تذكرة الخواص‏،منشورات الشريف الرضي‏،مكان چاپ: قم‏،سال چاپ: 1418 ق‏نوبت چاپ: اول‏.
9- سيد محمد موسوي سلطان الواعظين شيرازي ،شبهاى پيشاور، ناشر:ناجي جزائري،چاپ اول 1383.
10- سيد بن طاووس حسنى- ترجمه داوود الهامي‏؛ الطرائف ، ناشر: نويد اسلام‏،مكان چاپ: قم‏،سال چاپ: 1374 ش‏،نوبت چاپ: دوم‏.
11- سيد مرتضى فيروز آبادى ،فضائل الخمسة من الصحاح الستة، ، فضائل الخمسة من الصحاح الستة، ناشر: اسلاميه،مكان چاپ: تهران سال چاپ: 1392 ق نوبت چاپ: دوم.
12- سليمان بن ابراهيم القندوزي الحنفي ،ينابيع المودة لذوي القربى: سيد علي جمال اشرف الحسيني الناشر: دار الاسوة للطباعة والنشر المطبعة: اسوه الطبعة: الاولى تاريخ النشر: 1416 ه‍. ق .
13- سلطان الواعظين شيرازي‏،شبهاي پيشاور در دفاع از حريم تشيع‏ ناشر: دار الكتب الاسلاميه‏،مكان چاپ: تهران‏،سال چاپ: 1379 ش‏،نوبت چاپ: سي و نهم‏.
14-
15- سيد هاشم بحرانى‏غاية المرام و حجة الخصام، ناشر: موسسة التاريخ العربي‏،مكان چاپ: بيروت‏،سال چاپ: 1422 ق‏،نوبت چاپ: اول‏.
16- سليمان بن ابراهيم القندوزي الحنفي ،ينابيع المودة لذوي القربى ،تحقيق سيد علي جمال اشرف الحسيني، الناشر: دار الاسوة للطباعة والنشر المطبعة: اسوه الطبعة: الاولى تاريخ النشر: 1416 ه‍. ق .
17- شيخ مفيد- ‏،تفضيل امير المؤمنين عليه السلام، ترجمه بهار دوست و حسن شمسايي ،ناشر: تاسوعا،
18- صانعى‏،پاسخ به شبهات در شبهاى پيشاور، ناشر: نشر مشعر،مكان چاپ: تهران‏،سال چاپ: 1385 ش‏،نوبت چاپ: اول‏.
19- عروسى حويزى عبد على بن جمعه‏،تفسير نور الثقلين ‏،ناشر: انتشارات اسماعيليان‏،مكان چاپ: قم‏سال چاپ: 1415 ق‏،نوبت چاپ: چهارم‏،تحقيق: سيد هاشم رسولى محلاتى.
20- علامه مجلسى‏بحار الانوار،؛مكان چاپ: بيروت‏،سال چاپ: 1404 ق‏.
21- عليّ بن أحمد بن عبد اللَّه المكي المالكي،الفُصُولُ المُهمّة في مَعرِفَةِ أحوال الأئمةِ، المشهور بابن الصبّاغ (784-855 ق).
22- علامه طباطبايى‏ ،شيعه در اسلام، ناشر: دفتر نشر اسلامى‏ ،مكان چاپ: قم‏،سال چاپ: 1378 ش‏،نوبت چاپ: سيزدهم‏.
23- علامه مجلسى ،بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، ،ناشر: اسلاميه،مكان چاپ: تهران،سال چاپ: مختلف.نوبت چاپ: مكر .
24- علامه مجلسى ،حق اليقين، ص: 446 ‏،ناشر: انتشارات اسلاميه‏ .
25- علامة الحافظ محب الدين أحمد بن عبد الله الطبري ذخائرالعقبى (چاپ قاهره، سال 1356) .
26- عماد الدين طبرى‏ ،‏ كامل بهائى، ناشر: مرتضوى‏،مكان چاپ: تهران‏،سال چاپ: 1383 ش‏،نوبت چاپ: اول‏.شبهاى پيشاور، ص 828.
27-
28- موفق بن احمد بن محمد مكي خوارزمي ،مناقب خوارزمى،. (چاپ نجف، سال 1385 هجرى)
29- محقق سبزواري‏، شرح الاسماء الحسني‏، ناشر: انتشارات دانشگاه تهران‏،مكان چاپ: تهران‏،سال چاپ: 1372 ش‏،نوبت چاپ: اول‏.
30- محمد بن يوسف گنجى شافعى‏،كفاية الطالب في علي بن ابي طالب ع، ص: 122؛ناشر: دار احياء تراث اهل البيت‏،مكان چاپ: تهران‏،سال چاپ: 1404 ق‏،نوبت چاپ: دوم.‏
31- محمد بن عبدالله أبو عبدالله الحاكم النيسابوري ،المستدرك على الصحيحين ،ناشر : دار الكتب العلمية – بيروت،الطبعة الأولى ، 1411 – 1990،تحقيق : مصطفى عبد القادر عطا.
32- محمد بن يوسف گنجى شافعى‏،كفاية الطالب في علي بن ابي طالب ع، ، ناشر: دار احياء تراث اهل البيت‏،مكان چاپ: تهران‏،سال چاپ: 1404 ق‏،نوبت چاپ: دوم‏.
33- فخرالدين رازى ابوعبدالله محمد بن عمر ،مفاتيح الغيب ناشر: دار احياء التراث العربى‏،مكان چاپ: بيروت‏،سال چاپ: 1420 ق‏،نوبت چاپ: سوم‏، .
34- قاضى نور الله مرعشي‏،احقاق الحق و ازهاق الباطل، ناشر: مكتبة آية الله المرعشي النجفي‏،مكان چاپ: قم‏،سال چاپ: 1409 ق‏،نوبت چاپ: اول‏.
[1] - سيد محمد موسوي سلطان الواعظين شيرازي ،شبهاى پيشاور، ج1ص 548.ناشر:ناجي جزائري،چاپ اول 1383.
[2] -ضحى( 93): 11
[3] -. سيد رضى ،نهج البلاغه خطبه سوم ، ناشر: هجر.شبهاى پيشاور،ج1 ص 549
[4] -. بقره( 2): 260
[5] - محقق سبزواري‏، شرح الاسماء الحسني‏،ص 200 ناشر: انتشارات دانشگاه تهران‏،مكان چاپ: تهران‏،سال چاپ: 1372 ش‏،نوبت چاپ: اول‏؛ سلطان الواعظين شيرازي‏شبهاي پيشاور در دفاع از حريم تشيع‏ص475،ناشر: دار الكتب الاسلاميه‏،مكان چاپ: تهران‏،سال چاپ: 1379 ش‏،نوبت چاپ: سي و نهم‏.
[6] -قصص( 2): 33
[7] - شبهاى پيشاور، ص476.
[8] - محمد بن يوسف گنجى شافعى‏،كفاية الطالب في علي بن ابي طالب ع، ص: 122؛ناشر: دار احياء تراث اهل البيت‏،مكان چاپ: تهران‏،سال چاپ: 1404 ق‏،نوبت چاپ: دوم.‏ فخرالدين رازى ابوعبدالله محمد بن عمر ،مفاتيح الغيب، ج‏8، ص: 248 ناشر: دار احياء التراث العربى‏،مكان چاپ: بيروت‏،سال چاپ: 1420 ق‏،نوبت چاپ: سوم‏، .
[9] - سليمان بن ابراهيم القندوزي الحنفي ،ينابيع المودة لذوي القربى ج 2، ص 307 و 298، تحقيق سيد علي جمال اشرف الحسيني، الناشر: دار الاسوة للطباعة والنشر المطبعة: اسوه الطبعة: الاولى تاريخ النشر: 1416 ه‍. ق .ينابيع المودة لذوى القربى، ؛ الامام على عليه السلام، ص 301؛ شبهاى پيشاور، ص 477
[10] - بقره( 2): 31
[11] - توبه( 9): 114
[12] -ينابيع المودّة باب 40- مناقب خوارزمى، كفاية الطالب، باب 2 به نقل از : صانعى‏،پاسخ به شبهات در شبهاى پيشاور، ص: 127-130 232، ناشر: نشر مشعر،مكان چاپ: تهران‏،سال چاپ: 1385 ش‏،نوبت چاپ: اول‏.
[13] - عروسى حويزى عبد على بن جمعه‏،تفسير نور الثقلين ج 4، ص 345؛ ‏
98 | bisetareh | Iran - Qom | ١٧:٣٩ - ٠٨ مهر ١٣٩٢ |
برتري حضرت علي بر پيامبران بجز خاتم ذکر کردم و هنوز منتظر سوالت بي پاسخم
اين هم برترين مخلوقات از ديد گاه قرآن
به نقل از پايگاه اطلاع‌رساني «الاسلام»، اين اقدام وزارت اوقاف، تبليغ و ارشاد عربستان، اهتمام كاربران اينترنت و شبكه‌هاي اجتماعي را جلب كرده و رسانه‌هاي مختلف جهان عرب خبر آن را منتشر كرده‌اند.

اعتراف عربستان به حقانيت امام علي(ع) و شيعيان، در تفسير بخش آخر آيه 7 سوره البينه «إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ أُوْلَئِكَ هُمْ خَيْرُ الْبَرِيَّةِ»(در حقيقت كسانى كه گرويده و كارهاى شايسته كرده‌‏اند آنانند كه بهترين آفريدگانند) آمده است كه در تفسير طبري منظور از «خير البريه»(امام علي(ع) و شيعيان) عنوان شده است.

در تفسير اين آيه قرآن در تفسير طبري ذكر شده است: «يَقُول : مَنْ فَعَلَ ذَلِكَ مِنْ النَّاس فَهُمْ خَيْر الْبَرِيَّة . وَقَدْ : 29208 - حَدَّثَنَا اِبْن حُمَيْد , قَالَ : ثنا عِيسَى بْن فَرْقَد , عَنْ أَبِي الْجَارُود , عَنْ مُحَمَّد بْن عَلِيّ {أُولَئِكَ هُمْ خَيْر الْبَرِيَّة} فَقَالَ النَّبِيّ صَلَّى اللَّه عَلَيْهِ وَ{آله} وسَلَّمَ: أَنْتَ يَا عَلِيّ وَشِيعَتك»(عيسي بن فرقد از ابي الجارود از محمد بن علي نقل كرده‌اند كه رسول گرامي اسلام(ص) در تفسير اين كه مقصود از عبارت «اولئك هم خيرالبريه» چه كساني هستند فرمود: تو اي علي و شيعه تو).

تفسير طبري، يكي از قديمي‌ترين و جامع‌ترين تفسيرهاي عربي روايي قرآن در قرن سوم هجري در بين مسلمانان است. اين تفسير اگر چه عنوانش در خود كتاب ذكر نشده، ولي طبري در كتاب ديگرش (تاريخ طبري) آن را «جامع البيان عن تأويل القرآن» ناميده‌است. البته اين تفسير صرفا تفسير روايي نيست، زيرا در آن به مباحث و مسائل كلامي توجه شده و نظرهاي مؤلف در نقل احاديثي دال بر موضع كلامي‌اش، بيان شده‌ است.
99 | ياسر فنجاني | Iran - Piranshahr | ١٨:٢٩ - ٠٨ مهر ١٣٩٢ |
واقعا گفتگو با شما ها بي فايده است .. كاش خميني رحمه الله عليه زنده بود و اين تفرقه افكني رو ميديد.. . تا شما را نصيحت ميكرد .. آن مرحوم چه زيبا فرمودند.. كه (بين شيعه و سني فرقي نيست با هم برادريم) ... من ديگه نميتونم انقد رو اينترنت بيام و با شما جر و بحث كنم.. اگر شما فكر ميكنيد من باختم .. باشه من باختم .. اما به خدا قسم موضوع برد و باخت نيست.. . شما فكر ميكنيد اگر يك شخص مسيحي بياد بخواد مسلمان بشه ... و بياد اين سايتها و اختلافها و فشها رو ببينه مسلمان ميشه .. نه بخدا .. در زمان پيامبر وقتي مردم اخلاق اهل بيت و صحابه رو ميديدن .. ميگفتن بخدا قسم اگر اسلام اينگونه تربيت ميكنه من مسلمان ميشم.. بايد به هم ديگر كمك كنيم .. تا اهداف علي و حسنين رو پياده كنيم .. نه اختلاف داشته باشيم.. . اگر فكر ميكنيد لعن خلفا و طلحه و زبر و معاويه ثواب داره .. ميتوانيد در خانه ايشان را لعنت نماييد به تنهايي.. اين كارها و علني كردن لعن و نفرين باعث ميشه هم بهانه دست دشمن بيفته و هم تفرقه بين مسلمانان بشه.. . من ديگه خداحافظي ميكنم.. آخرين حرفم اينه كه آقاي بيستاره شما گفتيد كه علي از همه ي انبيا به جزمحمد برتر است.. بايد بدانيد خدا در قرآن سوره اي به نام مثلا نوح و يا يوسف . و يا يونس و.... اما حرفي صريح از نام علي نيست .. خداوند در قرآن با ذكر چندين پيامبر آنها را برتر از جهانيان دانسته... بخدا قسم اين حرفتون مخالفت صريح با آيات خداست.. آقاي محمد.. و آ؟قاي مصباح .و شمس الدين .. من غلام .و كوچك شماهام.. اما افضلتر اينه كه ما به تنهايي همه ي ظالمان را لعن كنيم .. اگر هم لعن نكنيد مطمئن باشيد خداوند خودش به حساب ظالمان و دشمنان علي خواهد رسيد.. سعدي چه زيبا فرمود رحمه الله عليه
درود ملك بر روان تو باد بر اصحاب و بر پيروان تو باد
چه وصفت كند سعدي ناتمام عليك الصلاه اي نبي والسلام
كريم السجايا جميا الشيم نبي البرايا شفعيع الامم
امام رسل پيشواي سبيل امين خدا مهبط جبرئيل
ببخشيد وضعيت مالي ما خوب نيست من هم با تلفن خانه آمدم رو اينترت تلفن ما پولش زياد آمده.. نميتونم زياد رو ايترنت بيام.. همانطور كه علي وصيت نمود به تقواي خدا من هم وصيت ميكنم به تقواي خدا.. بحث رو عوض كنيد گذشته ها گذشت .. بايد به فكر اصلاح كارهامون باشيم.. و آخروا دعوانا و ان الحمد لله رب العالمين و صلي الله علي نبينا محد و علي آله و اهل بيته . و اصحابه اجمعين خداحافظ همتون..بازم دوستتون دارم.. خداوندا ظالمان و دروغ گويان و دشمنان علي را به جهنم نازل بفرما آمين..
100 | bisetareh | Iran - Qom | ١٩:٠٩ - ٠٨ مهر ١٣٩٢ |
آقاي فنجاني وقت گذاشتيم دنبال اسناد براي سوالات شما گشتيم
بااين همه سند روشن شما همان سوالات تکراري را ميکنيد که قبلا بزرگانتان در شبهاي پيشاور گرفته اند حرف هاي ما باسند بوده وقابل تامل است ولي گفتمان شما ثابت ميکند اسناد قوي از کتب خودتون رو قبول نداريد ما براي تقويت دين خودمون کتابهاي درخشان زياد واهل بيت را داريم که براي گمراه نشدن بايد به قرآن واهل بيت وصل بود از احاديث اهل بيت چيز زيادي در کتب شما نيست
ولي براي تامل افرادي چون شما از کتب به قول خودتون صحيحه ما مورد آورديم وگرنه اصلا کتب شما صحيح نيستن ودروغ هاي زيادي امده که به ضرر اهل سنت هم هست راحت ميشه کتب شما رو رد کرد
هنوز شما از يار غار ميگوييد که توضيح داديم واگر چشمتان را روي حقيقت نبنديد فضلتي براي ابوبکر ندارد آن کس که جاي حضرت محمد خوابيد که قراربود کشته شود آن فضيلت است يا اينکه آيه قرآن به صورت مفرد براي حضرت محمد به کار ميرود اگر اين فضيلت باشد خيلي از کافران انتهاي فضيلتند که پيامبر با آنان سخن گفت
شما هنوز از مودت ودوستي خلفا حرف ميزني ويک نکته از نهج الباغه ذکر ميکني که دوستان جواب دادند
زبير وطلحه را مجرم نمي داني وکار خدا ميداني اگر موقع درج اين مطلب کنارت بودم بي تعارف با سنگي برسرت ميزدم وميگفتم کار خدايي بوده به من چه من گناهي نکردم
اسلام را عمر به ايران آورد ؟؟؟؟؟ خواستي بگوجنايت هاي ياران عمر را برايت بگوييم چه ناموسها که دريده نشد وچه چشم ها که کور نگشت فقط بگودر کدامين جنگها اسلام پيامبر دستور به تجاوز و وحشيگري داد جنگ هاي پيامبر و حضرت علي براي دفاع بودند مقايسه کن باشيعه کشي ابوبکر درندادن ذکات وزناي خالد ملعون بازن مالک و هوسراني وکشورگشايي عمر آيا علي در جنگها شرکت کرد حضرت علي در تمامي جنگهاي پيامبر که توانست شرکت کرد وسه جنگ خود انجام داد ولي در زمان عمر وابوبکر اگر آنها را قبول داشت وجنگ ها راخوب ميدانست شرکت ميکرد ولي بالاخره براي اينکه اسلام شکست نخورد مشاوره داد
ايرانيان اسلام عمري رانپزيرفتند واگر توجه کني ايران کمترين عمري را دارد

ميگويي چون خدا لعن کرده کار خدايي است ما انجام ندهيم برخي کارها عموميت دارد وميشود انجام داد خدا بخشنده مهربان است پس مي فرمايي چون کار خدايي هست ما بخشنده ومهربان نباشيم بجز خدا جواز لعن لعن پيامبر وغيره را فرستاده ام پس ما ميتوانيم لعن بفرستيم شما مراجع ما راقبول نداريد ولي براي شيعيان خواننده اين کامنت آيت الله بهجت فرمودند لعن بر صلوات ارجهيت دارد اول لعن بفرستيد تخليه شويد بعد صلوات بفرستيد
دليل نميشود فقط هر کسي که تو قرآن ذکر شده ما لعن بفرستيم زيارت عاشوراي ما پر از لعني هست که در قرآن مستقيم ذکر نشده الان صهيونيست هاي جنايتکار ومزدوران آنها لعن نکنيم؟
خطبه دقيق را ذکر کن تا بررسي شود
گفتي خطبه 405
1. نهج‌البلاغه داراي 241 خطبه مي‌باشد.
2. نهج‌البلاغه داراي 79 نامه مي‌باشد.
3. نهج‌البلاغه داراي 480 حكمت مي‌باشد.

( خطبه نوراني شقشقيه نهج البلاغه ) خطبه 3 :دوست عزيزمون گذاشت
نهج البلاغه خطبه 2 : بذر نافرماني و انحراف پاشيدند و اب فريب پاي آن ريختند و بد بختي و سقوط درو كردند .
نهج البلاغه خطبه 150 : وقتي كه خداوند متعال پيامبر صلي الله عليه واله را از دنيا برد ، گروهي به دوران جاهليت بازگشتند . راه هاي باطل ، انها را هلاك كرد و بر اراء نادست تكيه كردند و به بيگانگان پيوستند و از سبب و و وسيله اي ( اهل بيت پيامبر ) كه مامور به مودت و دوستي با ان بودند جداشدند . ساختمان دين را از اساسش و بنيادش انتقال دادند و ان را در غير جاي خود بنا كردند . انان معادن هر خطايي هستند و هر كسي در وادي گمراهي قدم گذاشت از درهاي انها وارد شد . غوطه ور در درياي حيرت و غرق در جهالت و گمراهي بودند . روش فرعونيان را پيش گرفتند و از اخرت دل بريدند و به دنيا دل بستند و پيوند خود را با دين بريده از ان جدا شدند ..
درنامه 62علت همکاري اميرالمومنين خيلي صريح در اين نامه علت همكاري خود را با خلفاي غاصب جلوگيري از نابودي كامل اسلام بيان كرد نه رفاقت و هم دلي با ان غاصبان بي دين .
مدح عمر

سيد رضي از حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام نقل کرده که در خطبه‏اي فرمود: «للَّه بلاد فلان لقد قوّم الأود و داوي العمد و اقام السنة و خلّف شرّها، و ذهب نقي الثوب، قليل العيب، اصاب خيرها و اتّقي شرّها، ادّي اللَّه طاعته و اتّقاه بحقه...»؛ «خدا او را در آنچه آزمايش کرد پاداش خير دهد که کجي‏ها را راست و بيماري‏ها را درمان، و سنت پيامبرصلي الله عليه وآله را به پا داشت و فتنه‏ها را پشت سر گذاشت، با دامن پاک و عيبي اندک درگذشت، به نيکي‏هاي دنيا رسيده و از بدي‏هاي آن رهايي يافت، و وظايف خود را نسبت به پروردگارش انجام داد، و چنان که بايد از کيفر الهي مي‏ترسيد...».

برخي گمان کرده‏اند که اين توصيفات از حضرت درباره عمر بن خطّاب است که از او به (فلان) تعبير آورده است. ولي در مورد اين خطبه جواب‏هايي داده شده است.

1 - مرحوم شهرستاني نقل مي‏کند که در نسخه خطّي سيّد رضي‏رحمه الله که دخترش خدمت عموي بزرگوار خود سيد مرتضي آن را مي‏آموخت، نام سلمان فارسي در ابتداي اين خطبه آمده است، و همين درست است؛ زيرا با بررسي ديگر خطبه‏هاي نهج البلاغه و شناخت تفکّرات امام علي‏عليه السلام و بررسي زندگي ياران امام‏عليه السلام اين حقيقت روشن مي‏شود که شخص ياد شده بايد يا سلمان فارسي و يا مالک اشتر باشد.

2 - ابن ابي الحديد مي‏گويد: مقصود از کلمه از «فلان» عمر بن خطّاب است؛ زيرا سيد فخار بن معد موسوي اودي شاعر به او گفته که در نسخه‏اي به خطّ رضي ديده که زير اين کلمه (فلان) عمر آمده است .

ولي اين دليل نمي‏شود که مقصود از (فلان) عمر باشد؛ زيرا ممکن است که صاحب نسخه، کلمه عمر را زير کلمه (فلان) از ناحيه خود نوشته است. و اگر از خود سيد رضي‏رحمه الله بود چه داعي داشت که اين کلمه را در زير بياورد، بلکه بايد به طور صريح در متن خطبه ذکر مي‏کرد، همان‏گونه که در موارد ديگر چنين کرده است.

3 - ممکن است که کلام حضرت در مقام تعريض به کردار و رفتار عمر باشد - در صورتي که مقصود به کلمه فلان عمر است - و در حقيقت بايد اين خطبه را حمل بر تنقيص و مذمّت او نمود، و اين امري است متداول بين مردم.

4 - اين روايت هرگز در مصادر و کتب شيعه نيامده بلکه در منابع اهل سنت آمده است.

5 - اين جمله بنابر نقل ابن عساکر از امام علي‏عليه السلام نيست بلکه از زني است به نام عاتکه، ولي به حضرت نسبت داده شده است. ابن عساکر به سندش از اوفي بن حکيم نقل کرده که گفت: روزي که عمر مُرد، علي‏عليه السلام غسل کرده بر ما وارد شد و نزد ما نشست و بعد از ساعتي که سر خود را پايين انداخته بود سر را بلند کرد و فرمود: «للَّه درّ باکية فلان قالت: و اعمراه قوّم الأود...». در اين حديث، اين جمله به عاتکه نسبت داده شده و حضرت امام علي‏عليه السلام آن را از قول عاتکه نقل کرده است. ابن عساکر همين مضمون را نيز از ابن بحينه نقل کرده است. و نيز ابن شبه نميري در کتاب «اخبار المدينة» و طبري در تاريخ خود اين مضمون را نقل کرده‏اند .

گويا برخي از مورخان اين روايات را به امام علي‏عليه السلام نسبت داده و سيد رضي‏رحمه الله نيز از آن‏ها اين نسبت را نقل کرده است، بدون آن‏که مصادر را ملاحظه کند.

6 - و اگر کسي بگويد که گرچه اين کلام از خود امام علي‏عليه السلام نيست ولي حضرت بعد از نقل آن از عاتکه او را تصديق کرده است، در پاسخ مي‏گوييم:

اولاً: اين روايات عموماً در مصادر اهل سنت آمده است و لذا نمي‏تواند دليلي بر ضدّ شيعه باشد.

ثانياً: تمام اين روايات از حيث سند ضعيف است:

روايت اول ابن عساکر به جهت وجود ضعفا و مجاهيل در سند آن از آن جمله اوفي بن حکيم و عثمان بن زيد کناني و نصر بن ابي‏سلام ضعيف است. و نيز روايت دوم ابن عساکر در سندش ابراهيم بن يوسف زهري است که مجهول است. و نيز صالح بن کيسان در سند آن وجود دارد که ابن حبّان درباره او مي‏گويد: «روايت سماعش از ابن عمرو هيچ يک از صحابه نزد من صحيح نيست». لذا روايت او از ابن بحينه مرسل است.

روايت ابن شبّه نيز ضعيف السند است؛ زيرا در سند آن بين غسان بن عبدالحميد و صحابي عبداللَّه بن مالک ارسال وجود دارد؛ زيرا او از عبداللَّه بن مالک اين روايت را نشنيده است. ديگر اين‏که غسان بنابر نقل ابن حجر در «لسان الميزان و ابوحاتم در «الجرح و التعديل» مجهول است.

7 - از نقل طبري استفاده مي‏شود که اين جملات به تمامه از حضرت علي‏عليه السلام نيست، بلکه مغيرة بن شعبه به نقل از دختر ابي خيثمه نقل کرده و حضرت فقط دو کلمه آخر آن را تصديق کرده است که گفت: «ذهب بخيرها و نجا من شرّها». و از آنجا که در خلافت و سلطنت خير و شر است يعني اموري که خلافت را حفظ و از شرّ مخالفان در امان مي‏دارد. ولي عمر بن خطّاب با زيرکي و حيله‏گري تمام خلافت را به نفع خود تمام کرد و از مشکلات مخالفان خود جان سالم به در برد، لذا حضرت‏عليه السلام ذيل کلام دختر ابي خيثمه را تصديق مي‏کند که او از خلافت بهره‏هاي خود را برد و از گرفتاري‏هاي خلافت که براي ديگران پديد آمد در امان ماند، همان‏گونه که براي حضرت علي‏عليه السلام مخالفين؛ از قبيل طلحه، زبير، عايشه، معاويه و خوارج مشکلاتي پديد آوردند.
خصوصاً آن‏که مطابق ذيل اين خطبه - بنابر نقل طبري - حضرت‏عليه السلام به اين مطلب اشاره مي‏کند که مغيره اين تمجيدات را به دختر ابي خيثمه براي عمر بن خطّاب نسبت داده است و هرگز او چنين نگفته است.
8 - از ديگر خطبه‏هاي حضرت علي‏عليه السلام خصوصاً خطبه شقشقيه و سيره و روش و معاشرت حضرت با خليفه دوم به دست مي‏آيد که اين خطبه هرگز از حضرت در حقّ عمر صادر نشده است. حضرت در بخشي از خطبه شقشقيه درباره طبيعت عمر مي‏فرمايد: «... فصيّرها في حوزة خشناء يغلظ کلمها و يخشن مسّها و يکثر العثار فيها و الاعتذار منها. فصاحبها کراکب الصعبة ان اشنق لها خرم، و ان اسلس لها تقحّم. فمُني الناس لعمراللَّه بخبط و شماس و تلوّن و اعتراض...»؛ «... سپس آن را به راهي درآورد ناهموار، پر آسيب و جان آور، که رونده در آن هر دم به سرآيد، و پي در پي پوزش خواهد، و از ورطه به درنيايد، سواري را امان است که بر بارگير توسن نشيند، اگر مهارش بکشد بيني آن آسيب بيند، و اگر رها کند سرنگون افتد و بميرد. به خدا که مردم چونان گرفتار شدند که کسي بر اسب سرکشي ننشيند، و آن چارپا به پهناي راه رود و راه راست را نبيند...».
مدح عثمان
برخي مي‏گويند: حضرت در خطبه‏اي عثمان و عملکرد او را نيز تمجيد کرده است آنجا که مي‏فرمايد: «... و ما ابن ابي قحافة و لا ابن الخطاب أولي بعمل الحقّ منک و انت اقرب الي رسول اللَّه‏صلي الله عليه وآله وشيجة رحم منهما و قد نلت من صهره ما لم ينالا»؛ «... و پسر ابوقحافه و پسر خطاب در کار حق از تو سزاوارتر نبودند. تو از آنان به رسول خدا نزديک‏تري که خويشاوند پيامبري، داماد او شدي و آنان نشدند.»
پاسخ:
حضرت‏عليه السلام گويا در صدد نصيحت به عثمان است و با اين تعبيرات مي‏خواهد عواطف او را تحريک کند تا سنت را بر پا کرده و بدعت‏ها را از بين ببرد. و اين معنا با ملاحظه صدر و ذيل کلام امام روشن مي‏شود. و به تعبير ديگر: حضرت در صدد بازگرداندن خلافت اسلامي به جايگاه اصيل آن است.
تأييد اين مطلب اين‏که حضرت اميرعليه السلام در مواضع ديگر از نهج البلاغه اشاره به اعمال عثمان کرده و او را مورد اعتراض قرار داده است.
1 - حضرت‏ عليه السلام در خطبه شقشقيه درباره عثمان مي‏فرمايد: «... الي ان قام ثالث القوم نافجاً حِضنيه بين نثيله و مُعْتَلَفه و قام معه بنو ابيه يخضمون مال اللَّه خِضمة الإبل نبْتَة الربيع الي ان انتکث فتله واجهز عليه عمله و کبّت به بطنته...» «تا سوّمين به مقصود رسيد و همچون چارپا بتاخت و خود را در کشتزار مسلمانان انداخت و پياپي دو پهلو را آکنده کرد و تهي ساخت. خويشاوندانش با او ايستادند و بيت المال را خوردند و بر باد دادند، چون شتر که مهار برد و گياه بهاران چرد، چندان اسراف ورزيد که کار به دست و پايش بپيچيد و پرخوري به خواري و خواري به نگونساري کشيد...».
2 - حضرت‏عليه السلام هنگام مشايعت ابوذر در وقتي که او را به تبعيدگاه مي‏بردند، فرمود: «يا اباذر! انّک غضبت للَّه فارجُ مَن غضبت له. انّ القوم خافوک علي ديناهم و خفتهم علي دينک، فاترک في ايديهم ما خافوک عليه و اهرب بماخفتهم عليه، فما احوجهم الي ما منعتهم و ما اغناک عمّا منعوک»؛ «اي ابوذر! همانا تو براي خدا به خشم آمدي، پس اميد به کسي بَند که به خاطر او خشم گرفتي. اين مردم در دنياي خود از تو ترسيدند، و تو بر دينِ خويش از آنان ترسيدي. پس آن را که به خاطرش از تو ترسيدند. بديشان واگذار، و با آنچه از آنان برايشان ترسيدي رو به گريز در آر. بدان چه آنان را از آن بازداشتي، چه بسيار نياز دارند، و چه بي‏نيازي تو بدان چه از تو باز مي‏دارند...».

واينکه گفتي حضرت علي رضايت بر خلافت نداشت دوستان عزيز خوب جواب دادند بله به اين خلافت مانند خلفاي قبلي
ر خطبه‌هاي زيادي از نهج‌البلاغه اميرالمومنين علي(ع) گاهي به اشاره و گاهي به تصريح از خلفاي سه‌گانه و مظالم آنها شکايت کرده‌است. در خطبه‌هايي که صراحت بيشتري دارد آن حضرت خلفا را غارتگرمنصب خلافت مي‌داند و در برخي خطبه‌ها آشکارا ححقيقت ماجراي سقيفه را بيان فرموده است. خطبه 219 نهج‌البلاغه که در آن از شخصي به‌نام «فلان» ستايش شده‌است، به اين صورت که در نهج‌البلاغه آمده، به دلائل متعدد از کلمات علي عليه‌السلام نيست...



پاسخ کامل:

حتما مطلع هستيد آن‌چه سيدرضي در نهج‌البلاغه گردآوري کرده بخشي از سخنان و خطبه‌هاي آن حضرت است و بقيه سخناني که ز آن حضرت باقيمانده را بايد در احاديث و متون تاريخي ديد. اما در همين مقدار نيز شکوه‌ها و تظلم‌خواهي امام از خلفاي سه‌گانه به طرق متعدد کاملا آشکار است. در بعضي از اين کلمات مقامو منزلت اهل‌بيت را بيان فرموده و در بعضي از ستم خلفا شکوه فرموده است. مقام ومنزلتي که اکثريت امت بعد از رسول خدا آن‌را ناديده گرفتند. در خطبه دوم نهج‌البلاغه فرموده‌است: «احدي از اين امت با آل محمد(ص) قابل مقايسه نيست ... آل محمد(ص) اساس و پايه دين و ستون‌هاي ايمان و يقين هستند. دور افتادگان به ايشان رجوع‌کرده و بازماندگان به ايشان ملحق مي‌شوند و خصوصيت ولايت و امارت در ايشان جمع و حق ايشان است.»
در خطبه 144 مي‌فرمايد: «بينايي از نابينايي و گمراهي به‌وسيله ما اهل‌بيت شناخته مي‌شود و به‌وسيله ما هدايت و راهنمايي طلب مي‌گردد. امامت و خلافت بر غير اهل‌بيت روا نيست و خلفا غير از آنان صلاحيت اين مقام را ندارند.»
در خطبه 119 آمده‌است: «ابواب معرفت نزد ما اهل‌بيت است. هرکه تسليم آن نشد گمراه و پشيمان مي‌گردد.»
در خطبه 152 مردمان را همچون قحطي‌زدگان خشکسالي توصيف مي‌فرمايد که به انتظار خلافت جانشينان پيامبرهستند.
در خطبه 171 هنگام گفتگو با سعد وقاصمنصب خلافت را مختص خود مي‌داند و در خطبه 178 خود را نزديک‌ترين فرد به رسول خدا و سزاوار جانشيني آن حضرت مي‌نامد.
در خطبه 73 مي‌فرمايد: «خلافت را رها کردم در حالي‌که بيش از همه به آن حق داشتم» و در خطبه 17 از کساني ياد مي‌کند که به حکمراني رسيده و در کار خود نادان هستند. و در خطبه‌هاي 30 و 43 و 96 از بدعت‌هاي عثمان و نکوهش قريش و بي‌وفايي آنان سخن مي‌گويند.
در نامه 45 داستان غصب فدک و جفايي که به خاندان پيغمبر روا داشتند را به اختصار بيان مي‌فرمايند. در خطبه 26 موقعيت خود را بعد از وفات رسول خدا بيان فرموده که: «در کار خود انديشه کردم و ديدم که در آن هنگام به‌غير از اهل‌بيت خود ياوري ندارم. پس راضي نشدم آن‌ها کشته‌شوند و چشمي را بر هم نهادم که در آن خاشاک بود. آشاميدم در حالي‌که در گلويم استخوان بود و بر گرفتگي نفس بر تلخ‌تر از طعم علقم صبر کردم.» خطبه‌‌هاي 229 و 239 و لابه‌لاي نامه‌ها نيز حکايات ديگري است که هريک شکوه‌ها و گلايه‌هاي آن حضرت از خلفا را بيان مي‌فرمايد.
در آنچه ذکر شد بنا بر مصلحت عمومي مسلمانان و خصوصا مراتب ايمان شنوندگان حضرت کاهي به تلويح و گاهي تصريح نارضايتي خود را از خلفا بيان فرموده است. اما در بعضي خطبه‌ها و نامه‌ها آنحضرت به صراحت تمام خلفاي سه‌گانه را غارتگر منصب خلافت شمرده و به سختي نکوهش مي‌کند:
خطبه سوم از نهج‌البلاغه که به نام خطبه شقشيه معروف است، يکي از آن خطبه‌هاست. مي‌فرمايد:«پسر ابي‌قحافه [ابوبکر] پيراهن خلافت را پوشيد حال آن‌که خود او مي‌دانست من براي اين منصب مانند قطب وسط آسيا هستم .... [او] بعد از مدتي جامه خلافت را بيرون آورد. در کار خود انديشه مي‌کردم که آيا بدون دست حمله کرده يا آن‌که بر ظلمت و نابينايي صبر کنم که در آن پيران فرسوده و جوانان پژمرده مي‌شوند و مومن در رنج دائمي است تا بميرد. ديدم صبرکردن خردمندانه‌تر است. صبر کردم در حالي‌که در چشمانم خار و در گلويم استخوان بود.
او خلافت را بعد از خود به آغوش ابن خطاب انداخت. جاي حيرت و شگفتي است که در زمان خلافتش از مردم درخواست فسخ بيعت مي‌کرد ولي در پايان عمرش وصيت کرد و خلافت را به عمر داد. اين دوغارتگر خلافت را مانند دو پستان شتر ميان خود تقسيم کردند.
[ابوبکر با وصيت خود] خلافت را در جي خشن و ناهموار قرار داد که عمر بد زبان و درشت سخن بود. ملاقات با او رنج‌آور، لغزشش بسيار و عذرخواهيش بسيار بود. مصاحبت با او همچون سواري بر شتر سرکش بود که اگر مهارش را سخت نگه‌دارند بيني شتر پاره مي‌شود و اگر مهارش را رها کنند در پرتگاه هلاکت فرورود. سوگند به خدا که مردم در روزگار او به خطا رفتند و در راه سلامت قدم نزدند و از حق فاصله گرفتند و من نيز با منتهاي محنت و اندوه در اين مدت طولاني صبر کردم.»
در اين‌جا ماجراي شوراي عمر و حيله‌اي که در آن به‌کار رفته‌بود را بيان فرموده و از انتخاب عثمان به خلافت در شوراي عمر سخن گفته و خليفه سوم را چنين توصيف مي‌فرمايد: «اولاد پدارانش [بني‌اميه] با او هم‌دست شدند. مال خدا را مي‌خوردند با ميل تمام همچون خوردن شتر گياه بهار را. رفتارش سبب سرعت در قتل او شد و پري شکم او را به‌رو در انداخت.»
نامه 28 از نامه‌هاي اميرالمومنين پاسخي است که آن حضرت به نامه معاويه و دعاوي باطل او مي‌دهد. جمله‌اي از پاسخ اميرالمومنين به معاويهبساري از حقايق وناروائيهاي سقيفه و مظلوميت علي(ع) را به‌خوبي آشکار مي‌کند. مي‌فرمايد:«گفته‌اي [معاويه گفته است] که مرا همچون شتري که چوب در بيني‌اش کرده و مي‌کشند، گرفته و کشيدند تا بيعت نمايم. سوگند به خدا مي‌خواستي نکوهش کني، ستايش نموده‌اي و خواسته‌اي رسوا کني، رسوا شده‌اي. بر مسلمان تا در دينش شک و در يقين و ايمان او ترديد نباشد، نقص و عيبي نيست اگر مظلوم واقع شود.»
اين عبارت کوتاه ححقيقت آن بيعت را به‌خوبي آشکار مي‌کند و همان حقيقتي است که مورخين هرکدام به درجات مختلف گاهي با پرده‌پوشي و گاهي با صراحت نسبي ثبت کرده‌اند.
جملاتي از اميرالمومنين نيز در خطبه 193 از نهج‌البلاغه آمده‌است که آن حضرت پس از فراغت از تدفين يادگار رسول خدا فاطمه زهرا سلام‌الله عليها هنگاموداع فرموده‌است:«سلام بر تو اي رسول خدا از من و از دخترت که در جوار تو فرود آمد پس از مدتي کوتاه به تو پيوست ... انا لله و انا اليه راجعون. همواره بعد از اين در غم و اندوهم. شبم به بيداري خواهد گذشت تا خداوند براي من خانه‌اي که تو در آن اقامت گزيده‌اي اختيار نمايد. به همين زودي دخترت به تو خبر خواهد داد اجتماع امت را بر ستم نسبت به آن مظلومه. پس همه سرگذشت را از او سوال کن و چگونگي رفتارشان را با ما بپرس. اين [ستمگري] از ايشان بر ما وارد شد در حاليکه از رحلت تو مدتي نگذشته بود و ياد تو از ميان نرفته بود ...»
در کنار همه اين مظلوميت‌ها، شکايت‌ها و تعريض‌ها خطبه‌اي به شماره 219 در نهج‌البلاغه از قول اميرالمومنين ثبت شده که با عبارت «لله بلاد الفلان» آغاز مي‌شود: «خدا شهرهاي فلان را برکت دهد و حفظ کند که کجي را راست و بيماري را معالجه کرد. سنت را برپا داشت و تباهکاري را پشت سر انداخت. پاک جامه و کم عيب از دنيا رفت ... طاعت خدا را به‌جا آورد و از نافرماني او پرهيز کرد ... از دنيا رفت در حالي‌که مردم را در راه‌هاي گوناگون انداخت که گمراه درآن هدايت نمي‌شود و هدايت‌يافته بر يقين باقي نمي‌ماند.»
در اين خطبه از کلمه «فلان» استفاده شده و نام شخص معيني در کار نيست؛ اما بعضي از شارحان نظير ابن ابي‌الحديد منظور از کلمه فلان را عمربن خطاب دانسته‌اند و بعضي از شارحان همچون قطب راوندي مي‌گويند اين سخن امام اشاره به يکي از اصحاب ايشان است. صبحي صالح که خود دانشمند اهل سنت و صاحب تحقيقاتي در نهج‌البلاغه است، اين سخن را درباره يکي از اصحاب حضرت مي‌داند. –براي اطلاع بيشتر از نظرات فوق به مصادر نهج‌البلاغه ج 3/170 مراجعه فرماييد-
به نظر ما متن خطبه با هيچ‌يک از اين دو احتمال سازگاري ندارد. هيچ ياري از امام نمي‌شناسيم که «لله بلاد الفلان» با او تطبيق کند، و اگر منظور عمر باشد اين کلام با همه کلماتي که از اميرالمومنين درباره خليفه دوم فقط در نهج‌البلاغه آمده‌است از يک طرف و از طرف ديگر با سيره و روشي که از آن حضرت در تواريخ اهل سنت ثبت است در تناقض صريح است. غير از آن‌که متن خطبه و کلام منسوب به آن حضرت نيز مغشوش و مضطرب است. در آغاز کاملا از شخصي که فلان ناميده شده ستايش و تعريف مي‌شود و در پايان آمده‌است: « از دنيا رفت در حالي‌که مردم را در راه‌هاي گوناگون انداخت که گمراه درآن هدايت نمي‌شود و هدايت‌يافته بر يقين باقي نمي‌ماند.»
گذشته از آن‌چه عرض شد، عمربن خطاب چندان هم پيرو سنت رسول نبود که اميرالمومنين او را به اقاله‌کننده سنت توصيف فرمايد؛ چنانکه در کتب و مسانيد اهل سنت يک‌به‌يک ثبت است. سنت رسول در احاديث است و عمر نقل حديث پيغمبر اکرم را ممنوع کرد. او کسي‌است که مانع نوشتن منشور پيغمبر اکرم در ساعات رحلت آن حضرت شد. از جيش اسامه تخلف کرد. با صلح حديبيه مخالف بود. متعه حج و زنان را تحريم نمود. حي علي خير العمل را در اذان حذف نمود. نماز تراويح را به جماعت خواند. در قانون ارث بين عرب و عجم فرق مي‌گذاشت. مقام ابراهيمرا جابه‌جا کرد. شبانه در خانه‌هاي مردم به جستجو پرداخت. با معاويه سازش و مسامحه مي‌کرد. گريستن بر مردگان را با تازيانه زدن به زنان عزادار ممنوع ساخت. در روز سقيفه براي گرفتن بيعت با قيد سوگند سوگند جلاله مي‌خواست خانه دختر پيغمبر را با هر که در آن است آتش بزند. در جنگ احد، حنين و خيبر جزو فراريان بود. سه طلاق را در يک مجلس و به يک لفظ تجويز کرد. بارها تصميم دشت بر زن باردار حد جاري کند و ده‌ها مورد ديگر که هم در تواريخ اهل سنت ثبت است و هم بعضي از آن‌ها در نهج‌البلاغه آمده‌است. چنين کسي را چگونه اميرالمومنين برپاکننده سنت مي‌داند؟!
طبري ذيل حوادث سال 23 هجرت و ابن اثير در کامل داستاني از مغيره‌بن شعبه نقل کرده‌اند که بيشتر کلمات آن همين کلماتي است که در خطبه 219 به اميرالمومنين نسبت داده‌اند. مغيره مي‌گويد: «پس از دفن عمر به سراغ علي رفتم و خواستم سخني از او درباره عمر بشنوم. علي از خانه بيرون آمد در حالي‌که سر و صورتش را شسته بود و هنوز از آن آب مي‌چکيد و ... گفت دختر ابي‌حثمه راست گفت آن جا که گفت لَقَد قَوَّم الاوَدَ و داوَي العَمد و اقَام السنهَ و خلَّف الفتنه ... اما دختر ابي‌حثمه آن‌را نگفته بلکه در دهانش گذاشته و به او بسته‌اند.»
ملاحظه مي‌فرماييد اين داستان نيز بر پيچيدگي ماجرا مي‌افزايد؛ مغيره ابتدا نقل مي‌کند که علي(ع) مي‌گفت دختر ابي‌حثمه راست گفت و سپس آمده که او نگفته و در دهانش گذاشته‌اند.
آيا راهي وجود دارد که تناقضات در متن خطبه و همه تعارضات موجود در اين خطبه با خطبه‌هاي ديگر نهج‌البلاغه را و همچنين تعارض موجود در نقل قول مغيره را ازميان بردارد؟ بله چنين راهي وجود دارد و شواهد تاريخي نيز آن‌را تاييد مي‌کنند. اينجانب خود سال‌ها قبل در يکي از چاپ‌هاي نهج‌البلاغه که در مصر منتشر شده‌بود را ديدم که اين جمله از اميرالمومنين به‌صورت سوال از مغيره مطرح شده‌بود که: «آيا دختر ابي حثمه راست گفت وقتي‌که گفت ...» متاسفانه اکنون آن چاپ نهج‌البلاغه را به ياد ندارم اما مرحوم مطهري در سيري در نهج‌البلاغه در صفخه 163 مي‌نويسد: «برخي از متتبعين حاضر از مدارک ديگر غير از طبري داستان ا به شکل ديگري نقل کرده‌اند که علي(ع) پس از آن‌که از خانه بيرون آمد و چشمش به مغيره افتادبه‌صورت سوال پرسش فرمود آيا دختر ابي‌حثمه آن ستايش‌ها که از عمر مي‌کرد راست مي‌گفت؟» ايشان در همان‌جا نوشته‌اند که سيدرضي که اين جملات را چنين در نهج‌البلاغه آورده، اشتباه کرده‌است.
البته از مغير̈ه‌بن شعبه حيله‌گر با آن سوابق آشکار در دشمني با اهل‌بيت پيغمبر و اميرالمومنين علي و اين‌که به خليفه دوم دِيني عظيم داشت و عمر بود که او را از يک حد شرعي نجات داد به‌هيچ وجه بعيد نيست که جمله سوالي اميرالمومنين را به صورت خبري بازگو کرده باشد. او همان کسي است که اميرالمومنين درباره‌اش مي‌فرمايد: «از دين اتخاذ نکرده مگر آن‌چه به نفع دنياي اوست».
101 | مصباح | Iran - Tehran | ١٤:٢٥ - ٠٩ مهر ١٣٩٢ |
جناب فنجاني هرچي شبهه آوردي برات جواب آورديم اونم مفصل. اما از تو چيزي جز جهالت نديدم هي روي حرفت بدون اينكه به جواباي ما توجه كني پا فشردي اينجا كه آدم نشدي اميدوارم سر راهت كسي قرار بگيره و بتونه توجيهت كنه به راه راست بياي به هر حال ما منتظر بوديم جواب ما رو بدي مي دونم مي خواي فرار كني اينطور داري فرارت رو توجيه مي كني مثل اينكه اربابات فرار اربابشون رو در جنگ بدر توجيه مي كنن
همچنان كه قبلاً هم گفتم با لعن علني بخصوص در مورد مقدسات اهل سنت من هم مخالفم ولي اين دليل نمي شه كه اينهمه بحثهاي مختلفي كه با هم داشتيم و جوابشون رو برات گذاشتم همن من و هم ديگر دوستان و همچنين سوالهاي منو بي جواب بذاري بعدش هم بگي بحث با شما بي فايده است! آخه خودت جواب نمي دي اونوقت ما رو مقصر مي دوني؟ مي دونم منظورت اينه كه از سني شدن ما مايوس شدي خوب معلومه كه ما پيامبر و علي و فاطمه و حسنين و ائمه طاهرين عليهم السلام رو با خلفاي غاصبت عوض نمي كنم خديجه و ام سلمه رو با عايشه و حفصه عوض نمي كنيم ابوذر و سلمان و مقداد و عمار و ابو ايوب انصاري و بلال و.. رو با طلحه و زبير و خالد و مغيره و قنفذ و ... عوض نمي كنيم.
در آخر يك دعايي مي كنيم اميدوارم آمين بگي
خدايا ما رو با كساني كه دوستشون داريم و نام بردم محشور كن و جناب فنجاني رو هم فقط وفقط با عمر محشور و مانوس بفرما آمين
(دليل اينكه گفتم فقط عمر اينه كه ايشون معتقده او با پيامبر و علي و ... عليهم السلام يك جا هستن من هم گفتم عمر تا دروغ گو پيش صاحبش باشه)
102 | محمد | Türkiye - Ankara | ١٧:٣٧ - ٠٩ مهر ١٣٩٢ |
آقاي فنجاني
پول تلفنتون زياد شده يا جوابي نداريد بگوييد؟
بجاي اينکه اينهمه کلي گويي کنيد، در دو کلمه بيان کنيد:
1- منافقين زمان پيامبر چه کساني بودند؟ السابقون؟ مهاجرين؟ انصار؟ تابعين؟
2- وقتي حضرت علي خليفه جامعه شدند و مردم هم با ايشان بيعت کردند، معاويه قبول نکرد و با حضرت علي سر همين امر اختلاف پيدا کرد. ولي اين عدم قبول و اختلاف از سوي او نبايد منجر به خونريزي ميشد. اختلاف ممکن است بوجود آيد ولي خونريزي بهيچ عنوان پذيرفتني نيست و خطاييست عظيم.
چرا در يک سطر، دليل ادعاي خود را در مورد اينکه هرگونه دشمني يرخي صحابه با حضرت علي و حسن، صرفا يک اختلاف معمولي است و شامل هيچ گناه و خطايي نيست، بيان نميکنيد؟
از دوستان شيعه خواهشمندم براي آقاي فنجاني کامنت نگذارند تا ايشان ناراحت نشده و فرصت کنند جواب دوتا شبهه مرا بدهند.
103 | ياسر فنجاني | Iran - Piranshahr | ١٨:٢٣ - ٠٩ مهر ١٣٩٢ |
اقاي مصباح شك نكن.. راهي كه شما انتخاب نموديد راه و روش علي نيست.. . شما دوس نداريد مسلمان باشيد و به همين خاطر وقتي اسم شير مرد تاريخ .. 0عمر فاروق رضي الله عنه را ميبينيد .. عصباني ميشويد و جز لعنت و فش چيزي بلد نيستيد.. بخدا قسم شما مسلمان نميبوديد اگر عمر نميبود.. . كدوم جواب مفصل..؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ها از راه تقيه..؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ يا از راه خمس و متعه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ كدوم راه .. ؟؟؟؟؟؟؟ من از قران ميارم .. شما از كتاب كافي مياوريد كه در اين كتاب ميگه( امام زمان مياد كعبه رو خراب ميكنه از هر 1000 نفر999 نفر ميكشه..) يا اگر غير از شيعه ديديد انقد بر او دروغ و تهمت ببنديد .. كه از شما دور شود.. كتب خودتونه كه قرآن را تحريف شده ميداند.. . .. قران ما ميگه (اليس الله بكاف عبد) ايا الله براي بنده اش كافي نيست..؟ شما ميگيد اي علي مدد .. كن!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! قرآن ما ميگه (قل انما انا بشر مثلكم ) بگو اي پيامبر كه من هم بشري مانند خوده شما هستم.. شما ميگيد نه امامان ما عرش در دست اوناست (يا همان حاج محمود كريمي : مالك كل زمين اقام ابوالفضله ..يا ساتر كل عيوب اقام ابوالفضله) اين دين اسلامه... ها..؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ شما امامان را مقامشان را مثل مقام الله ميدانيد.. ؟؟؟؟؟؟؟؟ اين مسلمانيه....!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! شما به ناموس پيامبر فش ميدهيد .. . به يار غارش فش ميدهيد.. اين دين اسلامه!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! من هم به نوبه ي خودم دعايي ميكنم.. (خداوندا تويي مالك تويي رازق تويي وهاب و تويي رحمان .. بار الها پيروان راستين علي رضي الله عنه را با خوده علي محشور گردان .. و پيروانان ابو لو لو مجوسي و عبدالله بن سبا يهودي را با خودشان محشور گردان .. يا الله مدد(يكي از بزرگترين شعار علي رضي الله عنه)
104 | ياسر فنجاني | Iran - Piranshahr | ١٨:٣٨ - ٠٩ مهر ١٣٩٢ |
آقاي بيستاره .. همانطور كه شما آيه آورديد علي كه يك نفره اما (صالحات) جمعه .. اما توي قران خدا بعد از ذكر چندين پيامبر فرموده (و كلا فضلنا علي العالمين) و تمامي آنها را بر جهانيان برتري داديم .. شما دنبال تفسير گشتيد اما من با ايه ي صريح قران جوابتون رو دادم .. اما تعصب اينجا ادم رو كور ميكنه .. علي اگر از تمام پيامبران برتر بود خداوند اسمشو در قرآن ذكر ميكرد اما .. يك سوره به نامه نوح ..يوسف .. و...... آورده.. من هم ميتونم مثل شما از خودم يك كتاب بذارم جلوم كپيش كنم بدون اين كه تحقيق كنم.. . ولي من قرآن را ترجيح ميدهم .. بعدش نهج البلاغه .. من چند ساله نهج البلاغه ميخونم نديدم كه علي نسبت به خلفا شكايتي داشته باشه بلكه به تعريف و تمجيد آنها پرداخته.. كاش انصاف داشته بوديد..؟؟؟؟؟؟ تا امامت را از نبوت برتر نميدانستيد.. خداوند همه ي ما را هدايت نمايد.. آمين .. درج كنيد
105 | bisetareh | Iran - Qom | ٢٢:٢٤ - ٠٩ مهر ١٣٩٢ |
اقاي ياسر فنجاني چگونه لعن کردن وغيره رو با منابع ثابت کرديم بحث برد وباخت نيست من کاسبي هستم که سر وکارم بااينترنته روزي 5ساعت تو اينترنت تحقيق ميکنم آنکه گفتم علي ع برتر از انبياست با مدرک گذاشتم گفتم خيلي چيزها در قرآن مستقيم ذکر نشده قرآن درياي است که شناختش کار من وتو نيست قرآن طبق گفته خودش مفسر ميخواد اونم امامان هستند اينکه شما به اشتباه در تفسر افتاديد چون حديث مهم پيامبر قبل از وفات-شهادتش را فراموش کرديد دو چيز گرانبها چه بود بالاترين چيز در عالم بعد از خدا مگر کلامش نيست قديم يا حادث بودنش مگر ذکر شده مگر نماز ستون دين در اعمال نيست مگر چگونگي آن در قرآن آمده است اگر يک سوره به اسم نوح ع آمده بگفته اهل سنت 300 آيه در باره حضرت علي است که بالاترين آن آيه تطهير که معصوميت ايشان را ميرساند آيه تکميل دين که با علي ولايت حضرت علي اسلام کامل ميشود وآيه ولايت خدا کسي که انگشتر ميبخشد را ولي وجانشين حضرت محمد معرفي نميکند
باور کن بگفته امام صادق حق بسيار روشن است اين دوره مثل قديم نيست باحرف بشه مردمي مثل ما که ارتباط جهاني دارند رو فريفت کار ما هم سخت تر است وخداوند منان انتظار بيشتري از ما درارد چي بگم از مظلوميت اسدالله که در محراب شهيدش کردند در شامات گفتند مگر علي نماز ميخواند آن دوره گذشته درست است که مراجع ما حرف از وحدت زدند ولي واحد شدن اگر بر دين غيره بميري دين اصلي رو بشناسي بر جهالت مردي ودر آتش جهنم ميسوزي من وشما بايد تحقيق کنيم دينمان را بشناسيم اگر دين من يا شما درست باشد آن دنيا بخاطر دين پدرمان به بهشت نميرويم خودمان بايد جواب دهيم چرا شيعه وسني شديم نظير آقاي تيجاني زيادند در سطح بالاي علمي دين راستين را شناخته وشيعه شده اند راه مشخص وتحقيق آسان است
1- خدا را بشناسي
2- پيامبران رابشناسي
3- شناسايي جانشيني خاتم علي وامامان يا ابوبکروعمروعثمان
4- کتب شيعه وسني
5- مراجع تقليد شيعه ومولاها و مفتي ها
راحت تحقيق کن درزمينه 1و2 مشترکيم ووحدت در آنجاست البته وهابيت خدا را جسم ميدانند وکافرند
کتب صحيحه رو بخون چقدر متناقض مي توني بيابي که به خليفه دومتون هم رحم نکرده بزار کنار نهج البلاغه وخطبه بي نقطه که شاهکاره
تولد حضرت علي را در خانه خدا عبادات و شجاعت او راببين در مقابل به دنيا آمدن عمر رادر کتب صحيحه خودتون ببين علم شيواي علي را درنهج البلاغه ببين آتش زدن احاديث ومنع آن از عمر -شجاعت علي را درجنگ ودر خيبر کندن ببين و فرار عمر در جنگ ها و خشم او بر زنان در کوي وبرزن
حکم مراجع ما راببين ومارمولک خوري وفتواهاي مفتي ها
حق بسيار روشن است انشالله اين کامنت را وقت داشته باشي ببيني
حديث 12 خليفه خيلي چيزها را به ما نشان ميدهد از 12 خليفه اهل سنت آخرين آنها مهدي را نام برده آيا بجز تشيع شعبه اي ديگر از اسلام توانسته 12 خليفه را نام ببرد
متن
در مورد اين حديث که پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) فرمودند: «بعد از من، 12 نفر حکومت مي‌کنند».جناب بخاري در صحيح بخاري(اصح الکتب بعد از کلام الله در نزد اهل سنت)، جلد 8، صفحه 127، حديث 7223، اين قضيه را نقل کرده است که پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) فرمود:يکون إثنا عشر أميرا ... کلهم من قريش.خلفاء بعد از من، 12 نفر هستند و همه‌شان از قريش هستند. و در صحيح مسلم، جلد 6، صفحه 3، حديث 4598 هم آمده است که پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) فرمود:بعد از من، 12 خليفه خواهد آمد.در بعضي از کتاب‌هاي أهل سنت هم آمده است:کلهم من بني هاشم.همه اين 12 نفر از بني هاشم هستند.ينابيع المودة لذوي القربى للقندوزي، ج2، ص315 و ج3، ص290

جالب اين است که بزرگان أهل سنت مانند ابن حجر عسقلاني،ابن جوزي و ابن بطال در تفسير اين روايت گفته‌اند:ما هر چه گشتيم و از هر کسي سؤال کرديم، هيچ‌کس متوجه عبارت پيامبر (صلي الله عليه و سلم) نشده است که خلفاء بعد از او 12 نفر هستند، يعني چه؟فتح الباري في شرح صحيح البخاري، جلد 13، صفحه 181

چون اهل سنت به خلافت بني أميه و بني عباس معتقد هستند و بني أميه، حدود 25 خليفه و بني عباس هم حدود 34 نفر و با اين 12 خليفه، جور در نمي‌آيد. خود آقاي إبن حجر هم مقداري از بني أميه و بني عباس را جمع مي‌کند با خلفاء راشدين و امام حسن (عليه السلام) را اضافه مي‌کند و در آخر هم مي‌گويد که ما نفهميديم منظور پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) از اين روايت چيست؟ لذا، اين روايت، غير از تطبيق با مذهب شيعه، با هيچ مذهب ديگري تطبيق نمي‌کند.
لبته همه دوستان اين را در نظر داشته باشند كه آخرين آن حضرت مهدي ع هست كه حتي ابن تيميه نيز به اين موضوع اشاره نموده:
وأحاديث المهدي معروفة رواها الإمام أحمد وأبو داود والترمذي وغيرهم كحديث عبد الله بن مسعود ، عن النبي (ص) : إنه قال : لو لم يبق من الدنيا إلاّّ يوم لطول الله ذلك اليوم حتى يبعث فيه رجلاًًً من أهل بيتي يواطىء إسمه إسمى وإسم أبيه إسم أبي يملأ الأرض قسطاًً وعدلاًً كما ملئت ظلماًً وجوراًً.
إبن تيمية - منهاج السنة النبوية - الجزء : ( 4 ) - رقم الصفحة : ( 95)
روايات مهدى شناخته شده است که آن ها را امام احمد حنبل و ابو داود و ترمذى و غير آنان نقل کرده‌اند. مانند روايت عبد الله بن مسعود از رسول خدا صلى الله عليه وآله که فرمود: اگر از عمر دنيا تنها يک روز باقى بماند، خداوند آن روز را طولانى کند تا اين که مردى از اهل بيت من که نام او نام من و نام پدر او نام پدر من است بر انگيخته شود، او زمين را از قسط و عدل آکنده سازد همانگونه که از ظلم و جور پر شده ‌است.

کتب حديث از طريق شيعه و اهل سنت روايت شده است که امت موسي پس از او به هفتاد و يک فرقه و امت عيسي پس از وي به هفتاد و دو فرقه تقسيم شدند، و پس از من امتم به هفتاد و سه فرقه تقسيم خواهد شد که تنها يک فرقه اهل نجات خواهد بود، چنانکه از فرقه هاي هر يک از دو امت موسي و عيسي نيز تنها يک فرقه اهل نجات بود.[1][1] . جهت آگاهي از مصادر حديث به کتاب بحوث في الملل و النحل، ج 1، ص 21- 24 و 38- 39 رجوع شود

پس باوحدت نميشود به بهشت رفت فقط يک فرقه به بهشت ميرود ببين آيابه شيعه اثني عشري نزديک نيست؟
أَنَا مَدينَهُ العِلمِ وَعَليٌّ بابُها
آياعلي در علم نيست آيا ماشيعه علي او را برتر از ابوبکر وعمر نميدانيم ولي سنيان نه
يکم بيشتر تحقيق کن نهج البلاغه - کتاب قيس- اصول کافي- و... از کتب شيعه هم بخوان
انشالله همه رستگار شويم
لعنت بر دشمنان اهل بيت
خدايا ما رو از دوستان مولا علي ع قرار بده
خدايا همچنان اين سايت خوب براي رفع شبهات رو مورد عنايت خودت قرار ده ودانشمندان اين سايت که بالاتر از شهدا مي باشند در پناه خودت قرار ده وتا پايان عمر شريفشان لحظه مرگ شيعه علي قبولشان کن
دوست عزيز ياسر فنجاني انشالله دين حق را بشناسي
ياعلي
106 | سيما | Iran - Nā’īn | ١١:٠٧ - ١٠ مهر ١٣٩٢ |
سلام
ببخشين اقاي فنجاني ميشه انقدر جک تحويل ندين؟؟؟؟
شير مرد تاريخ عمر رضي الله :)) خخخخخخخخخخخخخخخ
خيلي جوکي به خدا.از شير مرديشون بوده که مثل ...کوهي از ميدان نبرد فرار کردن؟؟؟
از شير مرديش بوده که هميشه بايه شلاق تو دست بين مردم بوده يا روحيات لطيف مثل گلشون!!!!!!!!!!!!
به جاي مزخرف تحويل دادن برو کتاباتو بخون که ما شيعيان مثل بقيه نيستسم ازخودمون حرف بزنيم
چيزيم که ميگيم از کتاباي عزيز شماست:))))))))
شير مرد اسلام فقط وفقط و فقط و فقط وفقط اميرالمومنين علي ابن ابي طالب بود و نام و اوازه اش خواهد بود تا به ابد
تا کور شود هر آنکس که نتواند دييييييييييييييييييييييييييييييييد
ما اسلام آورديم و شيعه شديم چون عدالت مولا رو ديديم .من بشخصه خاک پاي اولين کسي هستم که شيعه شد بين اجدادم
عمر مارو مسلمون نکرد فقط ايراني کشت و خون ريخت اينو بکن تو اون کله ات برو يکم بخون و ببين واقعيت چي بوده
+امام زمان از نسل آقا رسول الله بودن .ببينم نعوذ بالله آقا رسول الله مگه انسان نبودن؟ يا مثل اين وهابيا وحشي بودن که
فرزندشون بعد از ظهور بيان مردمو بکشن؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
نه عزيز من....وحشيا تو تاريخ کاملا مشخص شدن .همونايي که از نسل معاويه و ابوسفيان بودنو زنا زاده ها!!!!!!!!!!
ما امامان را به مقام الله نميبينيم!! اين خزعولات شبکه هاي وهابيه که شمارو آچ مغز کردن جناب!!!
107 | bisetareh | Iran - Qom | ١٣:٤٣ - ١٠ مهر ١٣٩٢ |
آقاي ياسر فنجاني دو سوال بي پاسخ از محمد داري و8جواب بي پاسخ از من
هرچه سوال کردي جواب دادم کجاي نهج البلاغه از اين ؟؟؟ ستايش شده بي شبه شکوهاي بيشمار را مگر برايت نگذاشتم
گفتي شجاعت عمر در قرآني که ميگويي ثابت شد که فراريون از جنگ کافرند عمر شجاعتش جز براي زنان بود مگر در جنگي جنگيد که شجاع باشد اسناد در کتب خودتون
بازهم فاروق ميگي مگر برايت حديث پيامبر نگذاشتم درکتب خودتون هر کس بجز علي فاروق وصديق گويد دروغ گو است شما خود به اسطوره تان توهين ميکني
يار غار مگه سند نزاشتم بابا همون آيه رو درست ترجمه کن بخون آخه چه فضيلتي دارد بر ابوبكر
به خدا قسم حضرت علي فرمود هر گناهي که امت اسلام بحز شقي انجام دهد عمر هم مسئول هست- مگر در حبشه عمر رفت که اسلام رفت به خدا در ايران اسلام عمري کمتر است
بدعت گذار در آتش جهنم ست وعمر 94 بدعت گذاشت عمر با چه جراتي حکم خدا راعوض ميکند مگر او در خدايي شريک است
در قرآن كريم ، واژه «بدع» و مشتقّات آن ، چهار بار به كار رفته است : دوبار به صورت «بديع» ،۱ به معناى مُبدع در مورد خداوند متعال ، و يك بار با واژه «بِدع» ۲ در باره پيامبر صلى الله عليه و آله ، و يك بار با واژه «ابتداع» ۳ در مورد نصارا ، استعمال شده است .
گفتنى است كه در سه مورد نخست ، معناى لغوى بدعت ، مراد است ؛ امّا در مورد چهارم ، يعنى آيه ۲۷ سوره حديد ، دو نظر وجود دارد : يكى اين كه در بدعتِ اصطلاحى و محرَّم ، استعمال شده است ؛ ۴ و نظر ديگر اين كه در معناى لغوى بدعت ، به كار رفته است . ۵
ليكن آيات مختلفى ، بر اين معنا تأكيد دارند كه احكام و قواعد دين ، توقيفى هستند و بايد از سوى خداوند متعال ، مشخّص شوند و هيچ كس حق ندارد آنها را تغيير دهد يا كم و زياد كند ، و هر گونه نوآورى در اصول و يا فروع دين ، ممنوع است . ۶
1. .«بَدِيعُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ ؛ نوپديد آورنده آسمان ها و زمين است» (بقره : آيه ۱۱۷ ، انعام : آيه ۱۰۱) .
2. . «قُلْ مَا كُنتُ بِدْعًا مِّنَ الرُّسُلِ ؛ بگو : من ، نوآمده اى از پيامبران نيستم» (احقاف : آيه ۹) .
3. . «وَ رَهْبَانِيَّةً ابْتَدَعُوهَا ؛ و رهبانيتى (گوشه گيرى اى) كه از پيش خود در آوردند» (حديد : آيه ۲۷) .
4. . ر . ك : تفسير ابن كثير : ج ۴ ص ۳۳۸ ، البدعة ، مفهومها ، حدّها ، آثارها : ص ۱۳ و ۳۳ .
5. . ر . ك : الميزان فى تفسير القرآن : ج ۱۹ ص ۱۷۳ .
6. . از آن جمله است : نساء : آيه ۵۹ ، حشر : آيه ۷ ، اعراف : آيه ۱۵۶ ، آل عمران : آيه ۳۲ ، احزاب : آيه ۳۶ ، يونس : آيه ۵۹ ، نحل : آيه ۱۱۶ ، مائده : آيه ۴۴ ـ ۴۷ . نيز ، ر . ك : ص ۴۸۱ (بدعت / فصل سوم : بر حذر داشتن خدا از بدعت) .
خدايا حرف از ازدواج موقت زدي حلال خدا که صحابه انجام ميدادند وسند دارد
ازدواج ميسارشماچي سندش کجاست بدعتي است آشکارو حد نزدن لواط کننده
از دين ما خورده نگير
گفتي مادر مومنان مادر مومنان فقط براي ازدواج نکردن باآنهاست وگرنه چرا عايشه مگر قرآن نميخواند قرآن ميفرمايد زنان پيامبران از خانه هايشان خارج نشوند پس چرا خارج ميشود
اگه منابع نذاريم مثل دوستتون عمر که فرار کرد گفت منبع بزار کپي هم بخاطر اونه وگرنه ميگي از خودت حرف ميزاري جواب داري ازبزرگانتون بپرس کپي کن
عين چي داري دروغ ميگي چند بار نهج البلاغه رو خوندي شکوه بر خلفا نديدي پس کامنت هاي که ميزاريم چيه چند تا نمونش رو گذاشتم چرا نميخوني
اين همه دلايل حرف خودت رو ميزني دقيقا مثل گربه اي كه 4 دست وپا مياد هستي حالا يک مسيحي مناظرات ما رو ببينه چي ميگه نميگه شيعه ها براي هر خط سوال سني 10 صفحه جواب دادند از کتب خودشون اون حرف خودش رو ميزنه
چرا نتونستي يکي از سوالات ما رو جواب بدي
کافي ما خود ذکر کرده حديث ضعيف هم آورده ولي مثل شما نيست که از کتبتون صحيحه نام ببريد پر از دروغ است در ضمن امام صادق فرمودند رواياتي از ما نقل شده را بر قران تطبيق بدهيد اگر همسو بود بپزيريد
اما کتب شما پر از دروغ است از زنا زادگي و ابنه اي بودن همون خليفه دوم حرف زده شما چقدر پرو هستيد آن را کتمان ميکنيد کتب خود را صحيح مي پنداريد چي رو باور کنيم
خطبه144-119-152-171-239-73-17-229-30-43-96-26-193-2-3
نامه هاي 45و28 بر رد خلفا مي باشد تو چطور نهج البلاغه ميخواني
برتري علي بر انبيا برات مدرک گذاشتم بسته برسي آيه اي که گفتي وباقي اسناد
http://matquran.com/news/%D8%A7%D9%85%D8%A7%D9%85%D8%AA/317368/%D8%A8%D8%B1%D8%AA%D8%B1%D9%8A+%D8%A2%D9%84+%D8%A7%D8%A8%D8%B1%D8%A7%D9%87%D9%8A%D9%85+%D8%B9%D9%84%DB%8C%D9%87+%D8%A7%D9%84%D8%B3%D9%84%D8%A7%D9%85+%D9%8A%D8%A7+%D8%A2%D9%84+%D9%85%D8%AD%D9%85%D8%AF+%D8%B5%D9%84%DB%8C+%D8%A7%D9%84%D9%84%D9%87+%D8%B9%D9%84%DB%8C%D9%87+%D9%88%D8%A2%D9%84%D9%87
http://asksonnat.blogfa.com/post/64
http://www.valiasr-aj.com/fa/page.php?bank=sokhan&id=356
http://www.valiasr-aj.com/fa/page.php?id=6806&bank=question&startrec=1
گفتي چرا نام حضرت علي نيامده کتاب به اين مهمي چراحادث يا قديم بودنش نيامده
چرا رکعت هاي نماز وغيره نيامده
http://www.valiasr-aj.com/fa/page.php?bank=question&id=500
گفتي تند رويي ولي من نيستم يا علي گفتي ميگيم ببين در قرآن خدا به برادران يوسف چي ميگه
باز حرف تند روي بزني يک چيزهايي از کتب صحيحه اهل سنت ميزارم اگه تاييد بشه آبرو برا هيچ سني نمونه برو حديث من درآوردي ديوار علم عمر است مقايسه کن با نهج البلاغه که 1400 سال پيش حضرت علي حرف از روشناي ازآب{برق }ميزند برو کتاب توحيد مفضل سخنان امام صادق را ببين چه معجزه اي هست اين کتاب بزار پلو چرندياتتون
خدا لعنت کند دشمنان اهل بيت وحاميان آنها را
ياعلي
108 | محمد | Türkiye - Ankara | ١٣:٥٧ - ١٠ مهر ١٣٩٢ |
آقاي فنجاني
اصلا نيازي به از کوره در رفتن و ناله و نفربن کردن نيست. اگر بجاي گله گي، حرف حساب و منطقي و با دليل بزنيد، طرف مقابلتان قانع ميشود، پس براي دفاع از گفته هاي خودتان دليل بياوريد.
چندتا تهمت زديد مثل خمس و متعه و تحريف قرآن و...:
1- متعه هم در قرآن وجود دارد و هم پيامبر و اصحابشان در زمان ايشان انجام مي داده اند.
الف- آيا ميفرماييد نعوذ بالله ايشان کار گناهي انجام ميداده اند؟
ب- اگر متعه بعدا حرام شده، از قرآن نشانمان دهيد؟
2- آيه خمس در قرآن بصراحت بيان شده است. آيا شما ردش ميکنيد؟ اهل سنت چرا خمس نميدهند؟ هرچند شيعه، هم خمس ميدهد هم زکات.
3- ميگوييد در برخي منابع ما به تحريف قرآن اشاره شده است. پس با احاديث ام المومنين عايشه و ديگر بزرگانتان چه ميکنيد که قائل به تحريف و کم شدن برخي آيات قرآن و خوردن آيات توسط بز بودند و در منابع خودتان آمده؟
4- شما فقط قرآن را ترجيح ميدهيد؟ خداوند در همين قرآن ميفرمايد که برخي آيات معني واضح و روشني دارند ولي برخي از آنها ظاهرا معاني مختلفي دارند چنانچه در جايي ميفرمايد عم غيب فقط مختص خداست و هيچ کسي بر آن آگاهي ندارد و لي در جاي ديگر ميفرمايد که آن علم را به هر کسي اعم از رسولان ميدهد. شما اهل سنت که ميگوييد فقط و فقط قرآن، ميتوانيد منظور خداوند را از اينگونه بيانات بظاهر کاملا متفاوت از هم را که در قرآن زياد هم هستند، بفرماييد؟ با چه علمي همه مطالب را ميتوانيد از قرآن جواب دهيد؟
5- چطور شما چندين سال است که نهج البلاغه ميخوانيد و بجز تعريف و تمجيد خلفايتان از سوي حضرت علي نديده ايد؟ شايد فقط چندين سال است که برخي جاهايش را تکراري ميخوانيد؟
6- قابل نميدانيد که دو شبهه قبلي ام را جواب دهيد؟؟ من هنوز منتظرم ها؟؟
109 | ياسر فنجاني | Iran - Piranshahr | ١٩:٠٢ - ١٠ مهر ١٣٩٢ |
آقاي بيستاره ( شما گفتيد دانشمندان سايت آره..؟؟؟؟) برادرم كسي منكر نيست كه اينها دانشمند و يا كارشناس نيستند .. اينها تا حالا فشي نديدم در جواب بينندگان به عمر و اصحاب بدن.. . اما شما فش و لعنت!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! چرا از اينا تبعيت نميكنيد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ از شما سوال دارم.. ( خداوند در 165 بقره .. ميگويد بعضي از مردم معبوداني غير از الله بر ميگزينند و آنها را همچون خدا دوس ميدارند.. ) شما نبايد علي يا اهل بيت را همانند خدا دوس بداريد.. . در تمام سخنان شما فقط يا علي فلانو فلانو فلان..... !!!!!!!!!!!!!!!!!!!! در حالي كه خدا ميگويد(ادعوني استجب لكم..) مرا بخوانيد تا استجابتتون كنم.. ) و يا ميگويد آيا الله براي بنده اش كافي نيست..؟؟؟؟؟؟؟؟/ پس عاقل باش زيرا الله براي تو كافيست و بس..(يا الله مدد.. يا رحمان مدد .. يا تواب مدد .. يا رزاق مدد.. يا ذالجلال و الاكرام مدد.. خدا من و شما را از شيعيان علي قرار دهد و بس.. زيرا علي هم خدا را ميخواند نه بشر را..
110 | bisetareh | Iran - Qom | ١٩:٠٩ - ١٠ مهر ١٣٩٢ |
ياسر فنجاني در مورد حضرت ابو لولو حيا کن مگه تو نمگي مجوسي هست مگه ادعا نداريد در مسجد عمر رو هلاک کرد چطور مجوسي هست که به مسجد راه ميدهند بدان ابولولو شيعه واز بهشتيان است که حضرت محمد به او بشارت بهشت داده تو هين به حرف حضرت محمد نکن وما قرآن را صحيح وعاري از تحريف ميدانيم لطفا حرف 4 تا دروغگو راگوش نکن حتي يک حمزه وکسره جابجا نشده ما قايل به تحريفيم يا بزرگ شما که ميگه دو آيه قرآن را بز خورد تا رضاي کبير را راه بيندازد از خدا خجالت بکشيد بهتان نبنيد ما هر چه آورديم با سند بود نه مثل شما حضرت علي نفس پيامبره جزو آيه تطهير ومباهله هست وچون بالاي بيست آيه برتري حضرت محمد ثابت شده بر کل انبياست حضرت علي هم مهين طور است بابا سايتا عربستاني از رو رفتن مدرک گذاشتم علي وشيعيانش را برترين خلايق هستند همينه ميگن قرآن بايد تفسر بشه قرآن بدون اهل بيت گمراهي مياره تو يک آيه بي تفسير مياري ما سه آيه
حرف وحدت ميزني آنوقت محب اهل بيت ابو لولورا کافر ميداني
http://mhb110.blogfa.com/post-151.aspx درمورد حضرت ابو لولو مفصل بحث کرده
111 | شمس الدين جليليان | Iran - Tehran | ٢١:٢٥ - ١٠ مهر ١٣٩٢ |
آقاي فنجاني99 - با سلام خدمت شما لطف بفرماييد قهر نکنيد بنده و ديگر دوستان هم غلام و نوکر نخواسته ايم اگر سوره اي به نام کسي باشد دليل بر فضيلت آن شخص بر شخص ديگر نيست بلکه نام گذاري سوره به سبب محتواي سوره است به عنوان مثال يک سوره از قرآن به نام ابولهب است و اين فضيلتي براي آن ملعون محسوب نمي شود البته بخشيد لعن کردم اين نظر بنده است و ممکن است فردا مفتيان وهابي نظير بن باز و العريفي و ... ادعا کنند که ممکن است خدا ابولهب را هم مثل يزيد بخشيده باشد و اصلا ممکن است توبه کرده باشد و ... بنده در جاي ديگري در پاسخ هم فکران شما عرض نودم که اگر ذر قرآن و کلام رسول اکرم حتي يک فضيلت هم در باره ي علي (ع) بيان نشده باشد باز هم در بدترين حالات مي گوييم ديگران بر او برتري ندارند و از همه ي اصحاب برتر است به سبب ويژگي هاي ذاتي و اکتسابي آن حضرت نظير : 1- اولين مومن 2- نزديک ترين شخص به رسول اکرم از کودکي تا پايان عمر رسول اکرم 3- نداشتن سابقه ي شرک و گناه و فسق و فجور 4- جانبازي و فداکاري غير قابل انکار 5- اعلم بودن به اعتراف دوست و دشمن 6- اشجع الناس بودن 7- نداشتن سابق ي تمرد يا حتي اعتراض نسبت به رسول اکرم و ويژگي هاي فراوان ديگري که زبان بنده و امثال بنده از توصيف علي قاصر است اين فضائل غير از فضائلي است که از قرآن و رسول اکرم براي آن حضرت دريافت مي شود .بنده مي گويم برفرض قبول نظر شما مبني بر عدم تعيين جانشين از سوي رسول اکرم و محول شدن اين امر به شوراي مسلمين باز علي لايق ترين به خلافت بوده است به نظرم با اندک تامل و تعقلي مي توان نتيجه گرفت که اگر خلافت در مسير صحيح قرار مي گرفت حتما ختم به خير مي شد و به قصد قربت محراب مسجد کوفه به خون اولين مومن به پيامبر رنگين نمي شد اين رات که ديگر مثل شهادت حضرت زهرا انکار نمي کنيد اگر خلافت در مسير الهي قرار مي گرفت تابوت امام حسن تيرباران نمي شد و سر خامس آل عبا بر نيزه قرار نمي گرفت و زادگان اصحاب ارايات و طلقا بر منبر پيغمبر تکيه نمي زدند کعبه به آتش کشيده نمي شد و ناموس اهل مدينه به يغما نمي رفت و اندکي بعد خلفاي مرواني قصد ساختن محل فسق و فجور بر بام کعبه نمي کردند که البته مورد اخير تحقق نيافت و اگر خلافت درست بود امروز فتواي جاهد نکاح و ازدواج با محارم صادر نمي شد و ... برادر عزيز آقاي فنجاني اگر هرکدام از اين مواردي را که عرض کردم قبول نداريد اگر اين اتفاقات به يمن وجود منصب انتخابي خلافت پيش نيامده بنده تسليم مي شوم و اگر هست خود قضوت کنيد . با تشکر از شما و ديگر دوستان
112 | شمس الدين جليليان | Iran - Tehran | ١٣:٤٢ - ١١ مهر ١٣٩٢ |
آقاي فنجاني عزيز يا علي گفتن ما منافاتي با يا الله گفتنمان ندارد . اولا حتما از يا علي گفتن نتيجه گرفته ايم که يا علي مي گوييم ثانيا همه ي اين علي گفتن هاي ما بازتاب رفتار خصمانه ي خلفاي جور است که حدود يک قرن در خطبه هاي نماز به علي ناسزا گفتند و شيعيان علي را به خاطر خودداري از سب علي به دار کشيدند و مثله نمودند . همه ي امامان شيعه در مقابل اميرالمومنين مانند قطره از دريا هستند و امام زادگان نيز در مقابل ائمه اطهار کمتر از قطره در برابر دريا هستند با اين حال ما از نوادگان ائمه هم کرامات ديده ايم . امام زاده اي در کوهدشت لرستان است جدش فرزند باب الحوائج موسي بن جعفر عليه السلام است بارها بيماران صعب العلاج و غير قابل درمان را به اذن خدا شفا داده .
113 | محمد | Türkiye - Ankara | ١٣:٥٧ - ١١ مهر ١٣٩٢ |
آفاي فنجاني
جواب من رو ميدهيد؟
?Do you answer me
?cevabımı verırmısın lütfen
114 | bisetareh | Iran - Qom | ١٨:١٧ - ١١ مهر ١٣٩٢ |
سلام به شمس الدين بجز بنده آقامحمد وآقامصباح شمام به اين بحث اضافه شي خودت رو خسته نکن آقاي فنجاني عزيز فقط سوال مي پرسه سوال هاي تکراري که جواب ميديم -سايت جواب داده قبلا بزرگانمون جواب دادن
آب در هاون کوبيدنه 8 سوال من و2 سوال آقامحمد عزيز بيجواب ماند خودت رو خسته نکن اصلا به جواب هاي ما توجه نميکنه مفصل جوابش رو دادم اگه سايت تاييد کنه
ياعلي
115 | مجتبي خدادوست | Iran - Tabriz | ١٩:٠٦ - ١١ مهر ١٣٩٢ |
کامنت شماره 109
شما گفتيد ما نبايد امام علي عليه السلام را مثل خدا دوست داشته باشيم.
شما مثل بقيه اهل سنت تصور مي کنيد يا علي گفتن يعني يا خدا گفتن!! اما اين نيست.
خدا ما را در قرآن به مودت به اهل بيت عليهم السلام (که از محبت بالاتره) امر کرده و ما با اين کار خواسته خدا را انجام ميدهيم.
و اما بحث خدا و ائمه از ديدگاه ولايت:
خدا در جايي مي‏فرمايد: «فَاللَّهُ هُوَ الْوَلِي[سوره شوري، آيه 9]؛ يعني: ولايت منحصراً از آن خداوند است»، و همچنين در آيه‌اي ديگر مي‏فرمايد: «وَ ما لَکُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ وَلِيٍّ وَ لا نَصِير[سوره بقره، آيه 107]؛ يعني: براي انسان ولي و ياوري جز خدا نخواهد بود.»
و در جايي خود و رسول و امام علي عليه السلام را ولي معرفي مي کند
إنما وليکُم الله و رسوله و الذين آمنوا الذين يُقيمونَ الصلاه و يؤتون الزکاه و هُم راکعون[سوره مائده، آيه 55]
اگر شما معني «ولي» را دوست مي گيريد نبايد به اين دوستي (دوست داشتن اهل بيت مثل دوست داشتن خدا) اشکال بگيريد چون خدا رسول و امام علي عليه السلام را هم مثل خودش ولي معرفي کرده. حال جوابت چيه؟
116 | ابواسحاق | Iran - Urmia | ٢٢:٢٤ - ١٢ مهر ١٣٩٢ |
بنام خدا
با سلام
سوره مريم آيه 87
لَا يَمْلِكُونَ الشَّفَاعَةَ إِلَّا مَنِ اتَّخَذَ عِندَ الرَّحْمَنِ عَهْدًا
[آنان] اختيار شفاعت را ندارند جز آن كس كه از جانب [خداى] رحمان پيمانى گرفته است
مي بينيم که در اين آيه خداوند نفرموده اند که اصلا کسي نمي تواند شفاعت کند بلکه فقط شفاعت را کساني مي توانند بکنند که از انان عهد و پيماني گرفته شده است.
حال بايد بدانيم که از چه کساني عهد و پيمان گرفته شده است؟
سوره بقره آيه 124
وَإِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا قَالَ وَمِن ذُرِّيَّتِي قَالَ لاَ يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ
و چون ابراهيم را پروردگارش با كلماتى بيازمود و وى آن همه را به انجام رسانيد [خدا به او] فرمود من تو را پيشواى مردم قرار دادم [ابراهيم] پرسيد از دودمانم [چطور] فرمود پيمان من به بيدادگران نمى‏رسد
طبق اين آيه امامت عهد و پيمان مي باشد.
همچنين قبلا هم در اين سايت اثبات شده که منظور از اين امامت همان امامتي است که شيعه قبول دارد.
نتيجه اينکه توسل و شفاعت از کساني که از انان عهد و پيمان گرفته شده نه تنها اشکالي ندارد بلکه خداوند اين اجازه را به بندگان برگزيده اي داده اند.
برادر محترم لطفا آيات رو گزينشي نکنيد و همه قرآن رو با هم ببينيد.
موفق باشيد
117 | مجيد م علي | United States - Los Angeles | ٢٣:٢٩ - ١٢ مهر ١٣٩٢ |
الله اکبر
با سلام
ز ليلايي شنيدم يا علي گفت
به مجنوني رسيدم يا علي گفت
مگر اين وادي دارالجنون است
که هر ديوانه ديدم يا علي گفت
نسيمي غنچه اي را باز ميکرد
به گوش غنچه آندم يا علي گفت
خمير خاک آدم چون سرشته
چو بر ميخاست آدم يا علي گفت
مسيحا هم دم از اعجاز ميزد
زبس حضرت مريم يا علي گفت
مگر خيبر زجايش کنده ميشد
يقين آنجا علي هم يا علي گفت
علي را ضربتي کاري نميشد
گمانم ابن ملجم يا علي گفت
دلا بايد که هردم يا علي گفت
نه هر دم بل دمادم يا علي گفت
که در روز ازل قالوبلا را
هر آنچه بود عالم يا علي گفت
محمد در شب معراج بشنيد
ندايي آمد آنهم يا علي گفت
پيمبر در عروج از آسمانها
بقصد قرب اعظم يا علي گفت
به هنگام فرو رفتن به طوفان
نبي الله اکرم يا علي گفت
به هنگام فکندن داخل نار
خليل الله اعظم يا علي گفت
عصا در دست موسي اژدها شد
کليم آنجا مسلم يا علي گفت
کجا مرده به آدم زنده ميشد
يقين عيسي بن مريم يا علي گفت
علي در خم به دوش آن پيمبر
قدم بنهاد و آندم يا علي گفت
جناب ياسر اين اراجيفي که ميگي بار ها و بارها توسط اساتيد همين موسسه جواب داده شده ...
در مورد سطح علمي اساتيد بزرگ وار اين موسسه همين بس که تابحال کسي از فرقه هاي ديگر اسلامي را نديده ام که توان مناظره با اين اساتيد را داشته باشد ..... باور نمي کني مردشي يه نفرو معرفي کن وگرنه بر باطلييد ... در ضمن اول برو روي املاي فارسيت کار بکن بعد بيا تفسير ايات قراني بکن ....
118 | رائفي پور مزور | Iran - Dehgolān | ١٢:١٣ - ١٣ مهر ١٣٩٢ |
کاري مي کنيم آن آيه وجود داشته باشد.
119 | مجتبي خدادوست | Iran - Tabriz | ١٣:٠٨ - ١٣ مهر ١٣٩٢ |
امام علي عليه السلام در خطبه 87 نهج البلاغه مي فرمايد:
فأَين تذهبون وأَنّي تؤفكون... وبينكم عِتره‌ي نبيّكم و هم أَزمه‌ي الحق وَ أَعلام الدين وَالسِنه‌ي الصِدق، فَأَنزِلُوهم بأَحسَنِ مَنازل القرآن ورِدُوهُم وُرُود الهِيمِ العطاش. أَيّها الناس! خذوها عن خاتم النبيين ـ صلي اللّه عليه و آله ـ : أَنّه يموت مَن مات منّا وليس بميّت ويَبلي من بَلِيَ منّا وليس ببالٍ
كجا مي‌رويد؟! رو به كدام طرف مي‌كنيد؟... در حالي كه عترت پيامبرتان در ميان شما است آنها زمامهاي حقند و پرچمهاي دين و زبانهاي صدق، آنها را در بهترين جائي كه قرآن را در آن حفظ مي‌كنيد (در دلها و قلوب پاك) و همچون تشنگاني براي سيراب شدن به سرچشمه‌ي زلال آنان هجوم آوريد. اي مردم اين حقيقت را از خاتم الانبياء بياموزيد كه: هر كس از ما مي‌ميرد در حقيقت نمرده است و چيزي از ما كهنه نمي‌شود
با توجه به اين خطبه شريف براي اهل بيت عليهم السلام مرگي همچون مرگ ساير افراد بشر وجود ندارد و آنها مقامشان هميشه بالا هست و نيازي به شهادت براي بالا رفتن مقام يا زنده بودن نيست.
توسل به مرده بي معني هست و ما شيعيان وقتي به زيارت قبور شريف ائمه اطهار مي رويم ابدا با مرده حرف نمي زنيم بلکه مرده همان افرادي هستند که ظاهرشان زنده هست و نه چشم دارند براي ديدن حق و نه گوش دارند براي شنيدن حق و نه قلب دارند براي پذيرفتن حق
بنابراين ما نياز به آيه اي براي اثبات توسل به مرده! نداريم بلکه اين آيه مذکور هم ثابت مي کند که پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله و سلم هميشه زنده هست. و در اراده آن حضرت هيچ تفاوتي نيست. جسما در پيش مردم باشد يا نباشد.
و آيه «انک ميت» منظورش همين نبودن پيامبر با جسم در پيش مردم هست.(در مورد شهيدان هم در رديفهاي پايين همين موت ذکر شده چرا که خدا فرموده «کل نفس ذائقة الموت» و در مورد شهيدان مي فرمايد گمان نکنيد آنها اموات هستند در حاليکه آيه قبلي کلي بود) پس بايد موت را دو قسمت کرد. موت بمعني مرگ کامل، و موت بمعني فقدان جسماني از پيش مردم که چيزي از قدرت ولي خدا کم نمي کند.
120 | bisetareh | Iran - Qom | ١٣:٠٩ - ١٣ مهر ١٣٩٢ |
دوست عزيز مجيد م علي وبي که با عبدالله مومن و شاه اسماعيل کامنت ونظر ميزاريد آدرسش رو ندارم
آدرسش رو ميخواستم بزاريد برام
ياعلي
  بعدی [1] [2] [3] [4] [5] [6] [7]   قبلی
* نام:
* پست الکترونیکی:
* متن نظر :
  

آخرین مطالب
پربحث ترین ها
پربازدیدترین ها