2024 March 28 - پنج شنبه 09 فروردين 1403
پيامبران گذشته وصي داشته اند
کد مطلب: ٥٣٤٤ تاریخ انتشار: ٠٣ دي ١٣٩١ تعداد بازدید: 5243
حبل المتین » عمومی
پيامبران گذشته وصي داشته اند

سنت وصایت در پیامبران گذشته - آیات و احادیث وصایت امیرالمؤمنین علیه السلام
حبل المتين 91/10/03

بسم الله الرحمن الرحيم

تاریخ : 03 / 10 / 91

مجري:

آيا در كتابهاي اهل سنت روايتي با سند صحيح آمده است كه پيامبران گذشته وصي و جانشين داشته اند، يا نه؟

استاد قزويني:

يكي از رواياتي كه از حيث سند و دلالت، در آن خدشه نيست، حديث وصايت است.

ما هم تلاش كرديم كه مقداري بيشتر به آن بپردازيم؛ اگرچه خيلي از زواياي اين حديث ماند.

بعضي از اشكالاتي كه اين ها داشتند، فرصت نشد پاسخ داده شود. ما در كتاب نقد شبهات قفاري در جلد 1 به طور مفصل آن را پاسخ داده ايم.

ما ديديم كه اگر بيش از اين بخواهيم ادامه دهيم، شايد خسته كننده باشد.

ان شاء الله شايد بتوانيم امشب اين بخش را به يك جايي برسانيم كه در جلسات بعدي، حديث منزلت را هم به حول و قوه الهي، تحقيق و نگاه عميقي هم از نظر سند و هم از نظر دلالت داشته باشيم تا ببينيم كه بعد از آن خداي عالم چه مقدر كرده است.

اين آقاياني كه اين همه در شبكه هاي شان اهانت مي كنند، فحش مي دهند و جسارت مي كنند و شيعه را ساخته پرداخته يهود و عبد الله سبأ مي دانند و مي گويند: شما دليلي براي خلافت اميرالمؤمنين و ائمه نداريد، ما چندين بار از اين آقايان خواستيم كه شما ببينيد كه چه دليلي از كتاب و سنت براي خلافت جناب ابوبكر و عمر و عثمان داريد؟

شما ارائه دهيد تا مردم بدانند.

حداقل براي مخاطبين خودتان و اهل سنت ارائه دهيد كه از كتاب و سنت چه دليلي داريد؟

اين كه مي گوييد:

من أنكر خلافة الصديق رضي الله عنه فهو كافر .

فتاوي السبكي، ج 2، ص 587

من أنكر إمامة أبي بكر الصديق رضي الله عنه فهو كافر.

فتاوي السبكي، ج 2، ص 576 و الصواعق المحرقة علي أهل الرفض والضلال والزندقة، ج 1، ص 139 و الفتاوي الهندية، ج 2، ص 264

اين از نظر كتاب و سنت چه پشتوانه اي دارد؟

اين ادله بود كه ما در اين 4 چهار ماه ارائه داديم و نديديم كه اين آقايان يكي از اين بحث هاي ما را نقد علمي كنند.

يقين داريم كه نمي توانند؛ خيلي دوست داشتيم كه اين ها در اين وادي بيايند و آن فحاشي ها و آن اهانت و جسارت ها را كنار بگذارند.

همين اندازه اي كه اين آقايان اهانت هاي خود را فروكش كردند، ما هم فتيله اين قضيه را پايين كشيديم؛ ولي ما مي گوييم:

وَجَزَاءُ سَيِّئَةٍ سَيِّئَةٌ مِثْلُهَا

سوره شوري آيه 40

گذشت آن زماني كه شيعه در انزوا باشد و از ترس و خوف بخواهد تقيه كند و خيلي از حقائق را مطرح نكند.

شما ميدان بياييد و هرآنچه كه دل تان مي خواهد بگوييد؛ ولي بدانيد كه جواب كلوخ سنگ است؛ شما خانه اي جز شيشه نداريد:

من كان بيته من الزجاج فلا يرمي الحجر

كسي كه خانه شيشه اي دارد، سنگ پراني نمي كند.

ما باز هم تكرار مي كنيم كه اين آقايان به جاي اهانت و فحش و جسارت به علماء و بزرگان، بحث علمي مي كنند.

ما مي دانيم كه شما چنين ادبيات و ادبي نداريد كه بگوييد: علامه حلي در اينجا قلمش لغزيده است.

شما بگوييد: به نظر ما اين دليل شيخ طوسي اشكال دارد و اشكال آن فلان است.

حرف علامه اميني از نظر علمي و روائي و كتاب اشكال دارد.

شما بحث علمي كنيد نه كه بگوييد: 4 موتوره و 12 موتوره يا اين كه اين ها دزد سر گردنه هستند و دزد قهاري هستند.

اين تعابير نشان مي دهد كه شما دست تان از حرف و دليل خالي است و اگر دليلي داشتيد، ارائه مي داديد.

اگر حرف حسابي هم داشته باشيد، وقتي 2 تا فحش كنارش مي گذاريد، آن 2 حرف حسابي تان هَبَاءً مَنْثُورًا مي شود. اين ها جرأت نمي كنند بيايند.

در يكي از شبكه هاي عربي شان، (شيعه كه هيچ) جناب حسن بن فرحان مالكي 2 جلسه آمد و آبرو حيثيت اين وهابي ها را برد.

آن چنان برخورد خشن و زشت و بي ادبانه كردند. اين آقا يك سني است؛ ولي يك سني آزاد و سني عربستان سعودي است و سني سوريه و بحرين و ايران هم نيست.

در اين مناظره، تمام دنيا فهميدند؛ البته وهابي ها آبرو نداشتند؛ ولي همان كه ادعا مي كردند كه ما آبرو داريم، جناب آقاي حسن بن فرحان مالكي چوب حراجي به آبروي اين ها زد كه شايد در عمرشان همچنين بي آبرويي نصيب اين ها نشده بود.

ما از بعضي از دوستان مان مي خواهيم كه ان شاء الله اين بحثي كه برادر عزيزمان حسن بن فرحان مالكي كه شاگرد برومند جناب بن مالك علوي است، را نشان دهند.

الحق يك آدم حر و آزاد است و وقتي كه استدلال مي كند، استدلالش منطقي است و وقتي هم كه دفاع مي كند از خليفه اول و دوم، يك دفاعي مي كند كه عاقلانه است.

من بحث هاي ايشان را در شبكه هاي مختلف كه دنبال مي كنم، دوست دارم كه ديگر عزيزان اهل سنت ما از اين آقا استفاده كنند و درس بگيرند كه ايشان چه طور وارد ميدان مي شود و مباحث را قشنگ و زيبا بيان مي كند و آن ادله اي كه دارد با يك ادبيات خيلي زيبا و مؤدبانه بيان مي كند.

در رابطه با حديثي كه مي گويد: تمام انبياء وصي داشته اند، من قبلا به بعضي از اين ها اشاره كرده بودم؛ ولي فهرستي از اين ها را با اشاره اجمالي به سند اين ها، عرض مي كنم.

طبراني كه متوفاي 360 است از ابو سعيد خدري از سلمان نقل مي كند:

حدثنا محمد بن عبد اللَّهِ الْحَضْرَمِيُّ ثنا إِبْرَاهِيمُ بن الْحَسَنِ الثَّعْلَبِيُّ ثنا يحيي بن يَعْلَي عن نَاصِحِ بن عبد اللَّهِ عن سِمَاكِ بن حَرْبٍ عن أبي سَعِيدٍ الْخُدْرِيِّ عن سَلْمَانَ قال قلت يا رَسُولَ اللَّهِ لِكُلِّ نَبِيٍّ وَصِيٌّ فَمَنْ وَصِيُّكَ فَسَكَتَ عَنِّي فلما كان بَعْدُ رَآنِي فقال يا سَلْمَانُ فَأَسْرَعْتُ إليه قلت لَبَّيْكَ قال تَعْلَمُ من وَصِيُّ مُوسَي قلت نعم يُوشَعُ بن نُونٍ قال لِمَ قلت لأَنَّهُ كان أَعْلَمُهُمْ قال فإن وصيي (وصي) وَمَوْضِعُ سِرِّي وَخَيْرُ من أَتْرُكُ بَعْدِي وَيُنْجِزُ عِدَتِي وَيَقْضِي دَيْنِي عَلِيُّ بن أبي طَالِبٍ.

المعجم الكبير، ج 6، ص 221

سلمان مي گويد: عرض كردم: يا رسول الله هر پيغمبري وصي دارد، وصي شما كيست؟ حضرت فرمود: وصي من و محل سر من و بهترين كسي كه بعد از من مي ماند، وصي من علي بن ابي طالب است.

در سند روايت محمد بن عبد الله حضرمي است كه ذهبي مي گويد: ثقه است.

ابراهيم بن حسن ثعلبي است كه ابن حبان در ثقات آورده است.

يحيي بن يعلي است كه حاكم نيشابوري در سند روايتي كه اين شخص در آن است مي گويد: صحيح است.

ناصح بن عبد الله است كه ذهبي مي گويد:

من العابدين رجل صالح.

سماك بن حرب است كه يحيي بن معين و ابو حاتم مي گويند: اين آقا مورد وثوق است.

بنابراين اين روايت از نظر مباني جرح و تعديل اهل سنت معتبر است و راهي براي رد آن نيست.

در روايت ديگري كه از بريده است كه پيغمبر اكرم فرمود: هر نبي وصي و وارث دارد، علي هم وصي من و وارث من است.

اين روايت راويان زيادي دارد؛ چون كتاب تاريخ دمشق تلاش مي كند كه تمام راويانش را از خودش تا نبي مكرم ذكر كند.

يكي از راويان ابو القاسم سمرقندي است كه ذهبي مي گويد: ثقه است.

ابو الحسين بن نقور أحمد بن محمد بن عبد الله است كه ذهبي مي گويد:

شيخ جليل صدوق.

يكي از علماء نقل مي كند كه او را توثيق كردند.

ابو القاسم عيسي بن علي بن جراح است كه ذهبي مي گويد:

الشيخ الجليل العالم المسند.

سير أعلام النبلاء، ج 16، ص 549

قاسم بغوي است كه مي گويد:

حافظ صدوق ثقة مطلقا.

سير أعلام النبلاء، ج 14، ص 455

محمد بن حميد است كه مزي از يحيي بن معين مي گويد: ثقه است.

علي بن مجاهد است كه ابن حجر از جرير بن عبد الحميد نقل مي كند:

وهو عندي ثقة.

تهذيب التهذيب، ج 7، ص 330

محمد بن اسحاق صاحب سيره است كه ذهبي مي گويد:

العلامة الحافظ الأخباري.

سير أعلام النبلاء، ج 7، ص 33

از ابن ادريس حافظ توثيق او را نقل مي كند.

شريك بن عبد الله نخعي است كه ابن حجر از ابن معين نقل مي كند:

ثقة ثقة

ابو ربيع ايادي است كه ابن ابي حاتم و ابن معين او را توثيق كردند.

عبد الله بن بريده اسلمي است كه ذهبي مي گويد:

من ثقات التابعين

ابو حاتم او را توثيق كرده است.

بنابراين اين سند با اين كه 10 تا راوي داشت، تمام اين 10 رواي مورد وثوق است و حداقل روايت حسن است و روايت حسن را هم آقايان قبول مي كنند.

شايد بعضي از روات هم توثيق داشته باشد و هم تضعيف داشته باشد.

اين آقايان يك قاعده كلي دارند كه اگر يك راوي مختلف فيه باشد، روايت حسن مي شود. من گمان نمي كنم راوي بتوانند پيدا كنند كه تضعيفي در رابطه با او نشده باشد.

خود آقاي بخاري، ذهبي او را در كتاب المغني في الضعفاء آورده است.

بعضي از آقايان سر آقاي ذهبي عصباني شدند كه چرا او را در مغني في الضعفاء آورده است.

خودشان مي گويند: آقاي محمد بن اسماعيل بخاري:

كان يدلس

مدلس بوده است.

و مي گويند:

التدليس أخو الكذب

الكامل في ضعفاء الرجال، ج 1، ص 33 و حلية الأولياء، ج 9، ص 107 و سير أعلام النبلاء، ج 18، ص 456

اگر بعضي از روات هم توثيق و هم تضعيف داشته باشد، اين حسن مي شود.

روايت ديگري از علي بن مكي هلالي است كه از پدرشان نقل مي كنند: كه رسول خدا به فاطمه زهرا سلام الله عليها مي فرمايد:

وَوَصِيِّي خَيْرُ الأَوْصِيَاءِ وَأَحَبُّهُمُ إلي اللَّهِ وهو بَعْلُكِ

المعجم الكبير، ج 3، ص 57

وصي من بهترين اوصياء است و محبوب ترين اوصياء در نزد خدا است و او شوهر توست.

آقايان به كتاب معجم كبير طبراني جلد 3 صفحه 57 مراجعه كنند.

در روايت ديگري پيغمبر اكرم فرمود:

سيد الأوصياء وإمام الأتقياء

شرح نهج البلاغة، ج 13، ص 125

علي سيد اوصياء است، يعني سرور وصي هاي گذشته است و پيشوا و امام متدينين است.

در روايت ديگري مي فرمايد: خداي عالم هيچ پيغمبري را مبعوث نكرده است؛ مگر اين كه از خانواده او برادر و وزير و وصي براي او معين كرده است و از خانواده من هم علي بن ابي طالب، برادر و وزير و وصي من است.

آقايان به كتاب تاريخ دمشق جلد 42 صفحه 50 مراجعه كنند.

در روايت ديگر مي فرمايد: علي خاتم اوصياء است و پايان بخش اوصياء است و امين صديقين و شهداء است.

آقايان به كتاب معجم اوسط طبراني جلد 2 صفحه 336 مراجعه كنند.

هيثمي هم مي گويد: روايتي كه احمد و بعضي از طرق بزار و طبراني در كبير خود آورده است، حسن است.

در روايت ديگري مي فرمايد:

علي خاتم الوصيين.

ابو نعيم اصبهاني از انس نقل مي كند و از نظر سند هم مشكلي ندارد.

گفت: يا انس اول كسي كه از اين در وارد مي شود:

أول من يدخل عليك من هذا الباب إمام المتقين، وسيد المسلمين، ويعسوب الدين، وخاتم الوصيين وقائد الغر المحجلين. قال أنس: فقلت: اللهم اجعله رجلاً من الأنصار، وكتبت دعوتي، فجاء علي.

حلية الأولياء، ج 1، ص 63 و شرح نهج البلاغة، ج 9، ص 101 و تاريخ مدينة دمشق، ج 42، ص 386

امام متقين و سيد مسلمان ها و يعسوب دين و خاتم اوصياء گذشته است.

انس مي گويد: گفتم: خدايا اين شخص را يكي از انصار قرار بده، تا اين كه اميرالمؤمنين آمد و پيغمبر فرمود:

من جاء يا أنس؟ فقلت: علي، فقام إليه مستبشراً، فاعتنقه، ثم جعل يمسح عرق وجهه. فقال علي: يارسول الله صلي الله عليه وسلم، لقد رأيت منك اليوم تصنع بي شيئاً ما صنعته بي قبل قال: وما يمنعني وأنت تؤدي عني، وتسمعهم صوتي، وتبين لهم ما اختلفوا فيه بعدي، رواه أبو نعيم الحافظ في حلية الأولياء.

حلية الأولياء، ج 1، ص 63 و شرح نهج البلاغة، ج 9، ص 101 و تاريخ مدينة دمشق، ج 42، ص 386

اين چه كسي است كه آمده است، گفتم: علي بن ابي طالب است. حضرت بلند شد و خيلي خوشحال با اميرالمؤمنين معانقه كرد.

اين ها در حقيقت يك نگاه اجمالي بود بر اين كه هر پيغمبري وصي دارد و علي بن ابي طالب سيد اوصياء و خاتم و افضل اوصياء است. اميرالمؤمنين گل سر سبد اوصياء است.

در كتاب مجموعه فتاواي ابن تيميه مي گويد:

فإن تعدد الطرق وكثرتها يقوي بعضها بعضا حتي قد يحصل العلم بها ولو كان الناقلون فجارا فساقا.

مجموع الفتاوي، ج 18، ص 26

اگر يك روايت با طرق متعدد بود، اگر چه روايانش فساق و فجار باشند، تعدد طرق و روايت هاي متعدد و سندهاي متعدد، علم آور است.

اين حرف آقاي ابن تيميه است.

مجري:

اگر مي شود كه اسامي اين اوصياء و مصاديق آن را مشخص كنيد.

استاد قزويني:

اين مطلب در بعضي از كتب عزيزان اهل سنت ما آمده است، اگر ما بخواهيم همه اين ها را مطرح كنيم، مجبوريم كه 2 جلسه وقت بگذاريم. من به بخشي از اين ها اشاره مي كنم و گمان مي كنم كه كفايت كند.

مورخ نامي آقاي يعقوبي در رابطه با حضرت آدم مي نويسد:

ولما حضرت آدم الوفاة جعل وصيته إلي شيث.

تاريخ اليعقوبي، ج 1، ص 7

يكي از فرزندان حضرت آدم شيث بود كه او را وصي خود قرار داد.

طبري مي گويد:

هذا هبة الله بدل هابيل وهو بالعربية شث وبالسريانية شاث وبالعبرانية شيث وإليه أوصي آدم.

تاريخ الطبري، ج 1، ص 96 و الطبقات الكبري، ج 1، ص 37 و تاريخ مدينة دمشق، ج 23، ص 271

اين هبة الله به عبراني شيث است و حضرت آدم او را وصي خويش قرار داد.

ابن كثير دمشقي سلفي كه مورد تأييد آقايان است مي گويد: وقتي كه مرگ حضرت آدم فرا رسيد، عهدش را به فرزندش شيث واگذار نمود و او را وليعهد خويش قرار داد و او را امام و وصي بعد از خودش قرار داد.

دوستان به آيه 124 سوره بقره كه مي فرمايد:

إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا قَالَ وَمِنْ ذُرِّيَّتِي قَالَ لَا يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ

خدا نفرمود: مي دهم يا نمي دهم بلكه فرمود:

لَا يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ

خداي عالم از امامت به عهد تعبير كرده است.

در اين روايت هم مي گويد:

عهد إلي ابنه شيث وعلمه ساعات الليل والنهار وعلمه عبادات تلك الساعات وأعلمه بوقوع الطوفان بعد ذلك.

البداية والنهاية، ج 1، ص 98

عهد خودش را به فرزندش شيث واگذار كرد و به او تمام ساعات شب و روز را آموزش داد و عبادات اين ها و همچنين حوادث آينده را هم، حضرت آدم به فرزندش آموزش داد.

همان طوري كه در روايت داريم كه رسول اكرم يك روز بعد از نماز صبح تا نماز عشاء، به تعبيري كه بخاري و مسلم دارند، تمام حوادث دنيا را تا قيامت براي صحابه بيان كردند.

حضرت آدم شيث را وصي خويش قرار داد.

خود شيث وقتي كه مي خواهد از دنيا رود:

وقيل إن شيثا لما مرض أوصي ابنه أنوش

تاريخ الطبري، ج 1، ص 102 و الكامل في التاريخ، ج 1، ص 47

خود آقاي انوش هم بعد از اين كه پدرش شيث از دنيا رفت، سياست ملك و تدبير؛ يعني همان امامت و رياست را به عهده گرفت. همان روشي كه پدر ايشان داشت، ادامه داد.

مي گويد: در تورات 900 مورد از قضاياي انوش فرزند حضرت شيث و وصي شيث معين شده است.

ابن كثير هم مي گويد: وقتي حضرت آدم از دنيا رفت، وصي بعد از خويش را معين كرد و امور بعد از خويش را رها نگذاشت. نه اين كه هر كسي كه شد، شد.

هر كسي آمد در شورا و انتخاباتي شد و اهل حل و عقد انتخاب كردند، نه.

خودش تمام امور جامعه را به فرزندش شيث محول كرد و او به نص حديث نبي بوده است و ابن او را در صحيح اش آورده است و 50 صحيفه بر او نازل شده است.

شيث هم وقتي كه مي خواست از دنيا برود، به فرزندش انوش وصيت كرد:

فلما حانت وفاته أوصي إلي ابنه أنوش فقام بالأمر بعده ثم بعده ولده قينن ثم من بعده ابنه مهلاييل

البداية والنهاية، ج 1، ص 99

بعد از او هم فرزندش قينن و بعد از او فرزندش مهلاييل وصي شدند.

تك تك اوصياء را مطرح مي كند.

طبري و همچنين ابن اثير، از ابن عباس يك روايت مفصلي را نقل مي كنند.

در اينجا خيلي زيبا آمده است.

مي گويد: خود آقاي انوش بن شيث فرزنداني داشت كه يكي از فرزندانش به نام قينان بوده است و بعد از اين كه پدرش از 90 سالگي گذشت، او را به عنوان وصي خويش قرار داد:

وإليه الوصية.

تاريخ الطبري، ج 1، ص 102 و الكامل في التاريخ، ج 1، ص 47

آقاي قينان اولاد زيادي داشتند كه مهلاييل يكي از فرزندانش است وصي اين پدر شد.

اين آقاياني كه مي گويند: چرا شما اوصياء پيغمبر را خانوادگي كرديد، به اين ها جواب دهند.

در قرآن هم واژه ذريه را نسبت به انبياء گذشته استعمال مي كند.

آقاي مهلاييل هم فرزندش يارد را وصي خودش قرار داد.

آقاي يارد خنوخ يا اخنوخ را كه همان ادريس پيغمبر است، او را به عنوان وصي خويش قرار داد:

وإليه الوصية

تاريخ الطبري، ج 1، ص 103 و الكامل في التاريخ، ج 1، ص 47

همچنين آقاي اخنوخ هم آقاي متوشلخ را به عنوان وصي خويش قرار داد.

ابن عساكر يك روايت خيلي زيبايي دارد كه من حيفم آمد كه اين را براي شما نياورم.

از ابن عباس است كه مي گويد: شيث بن آدم فرزندي داشت به نام انوش و فرزندان ديگري هم داشت؛ ولي وصيت را به او محول كرد.

انوش هم فرزندش قينان را به عنوان وصي انتخاب كرد و او فرزندش مهلاييل را و او هم يارد كه قبل از حضرت ادريس بوده است.

در زمان يارد، بت پرستي و بت سازي انجام گرفت.

فرزند اين آقاي يارد خنوخ يا اخنوخ بوده است كه همان ادريس پيغمبر است و او هم فرزند ديگرش را به عنوان وصي انتخاب كرد تا اين كه قضيه به حضرت نوح علي نبينا وآله وعليه السلام محول گرديد.

اين ها در حقيقت يك سري از اسامي اوصياء در كتاب هاي معتبر اهل سنت است.

آقاي ابن كثير يا طبري وقتي اين روايات را مي آورد، به عنوان يك امر مسلم اين قضايا را نقل مي كند.

قضيه حضرت سليمان به عنوان وصي حضرت داود و همچنين در رابطه با قضيه شمعون به عنوان وصي حضرت عيسي و هارون به عنوان وصي حضرت موسي و بعد از رحلت او يوشع را به عنوان وصي خود قرار داد.

اين ها چيزهايي است كه من گمان نمي كنم كه نياز به بازگو كردن باشد.

تمام اين ها در كتب معتبر شيعه و اهل سنت؛ مخصوصا بحث خلافت و وصايت هارون در قرآن با آب و تاب نقل شده است.

ان شاء الله ما در رابطه با قضيه حديث منزلت، آنجا به اين مباحث مفصل خواهيم پرداخت.

مجري:

هنگام وفات خليفه دوم، گويا عائشه و حفصه اصرار داشتند كه آقاي عمر وصي و جانشين مشخص كند. آيا اين قضيه از جهت سند درست است؟

آيا اين مطلب با مباني اهل سنت كه وصايت را قبول ندارند، سازگاري دارد؟

استاد قزويني:

ما ان شاء الله در ايام رحلت نبي مكرم كه تقريبا از 28 صفر بنا به نقل شيعه و 12 ربيع به نقل اهل سنت، به اين مباحث خواهيم پرداخت.

در آينده در باره خلافت و امامت از نظر اهل سنت و نحوه انتخاب خليفه و حاكم از نظر اهل سنت و اين كه چگونه مي شود انتخاب كرد، و اين كه آقايان اهل حل و عقد را به ميان آوردند و اين كه انتخاب خليفه به زور شمشير را مفصل بحث خواهد شد.

اين كه نصي بر خلافت آقاي ابوبكر در كتاب كه نيست ولي در سنت آيا وجود دارد يا خير؟

آيا نماز خواندن به جاي رسول اكرم كه عمده ادله عزيزان ما است، دليل بر خلافت است؟ اين ها را مفصل بحث مي كنيم.

آيا خلافت ابوبكر اجماعي بوده است يا نه و اين كه تعداد زيادي از صحابه كه مخالفت كردند، از منابع اهل سنت براي بينندگان عرض خواهيم كرد.

آيا همه مهاجرين و انصار با ابوبكر بيعت كردند را بحث مي كنيم.

ايجاد رعب و استفاده از زور در بيعت ابوبكر را از منابع اهل سنت عرض مي كنيم.

نوبت مي رسد به قضيه انتخاب خليفه دوم كه ابوبكر او را معين مي كند با اين كه اين ها مي گفتند: پيغمبر كسي را معين نكرد و به عهده مردم گذاشت.

اگر پيغمبر مي خواست خليفه معين كند، به شعور مردم اهانت مي كرده است.

مردم از نظر فكري و فرهنگي خيلي بالا آمدند.

اين آقايان مخصوصا اين كارشناساني كه بحث شعور مردم را مطرح مي كنند، اميدوار هستيم كه جواب دهند كه تا به حال ندادند.

صحابه اي كه بر نصب عمر براي خلافت اعتراض كردند، حضرت امير اعتراض كرد و طلحه اعتراض كرد و انصار و مهاجرين اعتراض كردند و توده مردم اعتراض كردند، كار به جايي رسيد كه خود ابن تيميه هم مي گويد: افرادي آمدند به خليفه اول اعتراض كردند كه شما كه جناب عمر را به عنوان خليفه معين و نصب كردي با اين كه انسان بد اخلاق و تند خو است، جواب خدا را فرداي قيامت چه خواهي داد؟

با اين تعابير با ابوبكر برخورد كردند.

ان شاء الله بحث اين را كه شوراي خلافت عثمان دمكراسي بوده است يا ديكتاتوري مطرح مي كنيم.

ما به حول قوه الهي بعد از اين كه قضيه حديث منزلت را به يك جايي برسانيم، اين مطالب را مطرح خواهيم كرد.

اين آقايان معتقد هستند كه پيغمبر كسي را به عنوان وصي معين نكرد.

در صحيح بخاري و مسلم اين به صراحت آمده است؛ ولي ابوبكر انتخاب كرد.

كدام درست بوده است؟

كار پيغمبر درست بوده است يا كار ابوبكر؟

نمي شود كه دو كار مخالف هم، هر دو صحيح باشد.

جناب خليفه دوم هم اصرار مي كنند كه حتما كسي را معين كند.

اصرار عمر بر تعيين خليفه در حقيقت به قول خودشان اعتراض به كار پيغمبر است كه معين نكرده است.

ابوبكر معين كرد مسئله درست شد؛ چون پيغمبر معين نكرده بود و بعد از پيغمبر يك عده با ابوبكر بيعت كردند و يك عده مخالفت كردند و يك عده قيام كردند و آن بساطي كه مطرح شد را به پا كردند.

جناب مسلم از عبد الله عمر نقل مي كند كه مي گويد: من وارد بر حفصه شدم و نزد خواهرم رفتم و او گفت:

أَعَلِمْتَ أَنَّ أَبَاكَ غَيْرُ مُسْتَخْلِفٍ قال قلت ما كان لِيَفْعَلَ قالت إنه فَاعِلٌ

صحيح مسلم، ج 3، ص 1455

آيا خبر دار شدي كه پدرت آقاي عمر كسي را به عنوان خليفه معين نكرده است؟ من گمان نمي كنم كه همچنين كاري بكند.

اين مي خواهد بدون اين كه خليفه معين كند، قضايا را به امت واگذار كند.

عبد الله عمر مي گويد: قسم خوردم كه در اين زمينه با پدرم صحبت كنم.

يك روزي پيش پدرم رفتم و او از حال مردم سؤال كرد، بعد از اين كه جواب دادم، گفتم:

إني سمعت الناس يَقُولُونَ مَقَالَةً فَآلَيْتُ أَنْ أَقُولَهَا لك زَعَمُوا أَنَّكَ غَيْرُ مُسْتَخْلِفٍ

صحيح مسلم، ج 3، ص 1455

من شنيدم كه مردم چيزهايي مي گويند كه من بايد اين را حتما با شما در ميان بگذارم. مردم گمان مي كنند كه تو نمي خواهي كسي را به عنوان خليفه بعد از خود و وصي بعد از خود معين كني.

اين كه پيغمبر خليفه معين كرده است يا نكرده است يا اين كه ابوبكر خليفه معين كرده است يا نكرده است، اين استدلال آقاي عبد الله عمر را نگاه كنيد.

به پدرش گفت:

لو كان لك رَاعِي إِبِلٍ أو رَاعِي غَنَمٍ ثُمَّ جَاءَكَ وَتَرَكَهَا رَأَيْتَ أَنْ قد ضَيَّعَ فَرِعَايَةُ الناس أَشَدُّ

صحيح مسلم، ج 3، ص 1455

اگر تو يك چوپان بگيري و تعدادي شتر يا گوسفند به او بدهي تا بچراند سپس اين چوپان گوسفندان يا شتر ها را در بيابان رها كند، آيا اين شترها يا گوسفندها از بين نمي روند و ضايع نمي شوند.

گفت: بله، عبد الله گفت: اگر چوپاني گوسفندان خود را در بيابان رها كند، همه او را مذمت مي كنند و مي گويند: چرا شما اين گوسفندها را رها كردي بدون اين كه كسي را به جاي خود بگذاري.

امت اسلامي احترامش از گوسفند و شتر بالاتر است.

شما اگر براي امت اسلامي كسي را به عنوان خليفه و جانشين معرفي نكني، همان طوري كه آن گوسفند بدون چوپان از بين مي رود، امت اسلامي هم بدون خليفه از بين مي رود.

ما از اين آقايان سؤال مي كنيم، از جناب عبد الله عمر و از اين كارشناسان شبكه ها، اگر واقعا انتخاب نكردن خليفه و معين نكردن وصي موجب تضييع و از بين رفتن امت است؛ حتي يك چوپان همچنين كاري نمي كند، آيا پيغمبر اكرم كه خليفه معين نكرد، در حق امت جفا نكرد؟ آيا به امت ظلم نكرد؟

پيغمبر براي امت به اندازه يك گوسفند احترام قائل نبود؟

آقاي عبد الله عمر مي گويد: كسي خليفه معين نكند، براي امت به اندازه شتر و گوسفند ارزش قائل نيست.

پيغمبر كه معين نكرده است، تكليف چيست؟ آيا پيغمبر اكرم به اندازه ام المؤمنين حفصه نمي دانست؟

البته آقايان به حفصه ام المؤمنين نمي گويند؛ چون ايشان ام المؤمنين نبوده است، فقط جناب عائشه ام المؤمنين است و ديگر زنان پيغمبر هيچ كدام ام المؤمنين نيستند، هيچ كدام از عبد الله عمر و محمد بن ابي بكر و عبد الرحمن خال المؤمنين نيستند، فقط معاويه خال المؤمنين است؛ يعني هر كس با علي مقابله كند درجه مي گيرد و هر كس با علي مقابله نكند، درجه نمي گيرد، البته اگر حفصه در جنگ جمل حضور داشت، قطعا او هم ام المؤمنين مي بود.

آن كه براي ما مهم است، استدلال آقاي عبد الله عمر است.

اين نشان مي دهد كه هر بزرگي كه بخواهد برود، بايد وصي و خليفه بعد از خودش را معين كند.

در عربستان سعودي آقاي عبد العزيز آمد و حكومت را گرفت، آيا اجازه داد كه مردم دخالت كند يا براي بعد از خودش پسر خودش را انتخاب كرد و او برادر خودش؟

الان هم همين طور است.

همين عربستان سعودي، اگر اين ها تابع پيغمبر هستند و قائل به سلف صالح هستند، پيغمبر براي خودش وصي معين نكرده است.

به چه دليل آقاي ملك عبد الله وليعهد معين كرده است؟

قبل از آن ملك فهد وليعهد معين كرده است. قبل از آن خالد و فيصل معين كرده است. چرا اين ها معين كردند؟ آيا كار اين آقايان خلاف سيره نبي مكرم نيست؟

در جاي ديگري همين عبارت را از جناب عبد الله عمر مي آورد و مي گويد: آيا نمي خواهي كسي را به عنوان خليفه معين كني؟ مي گويد: چه كسي را معين كنم؟ تا آنجايي كه مي گويد:

أرأيت لو بعثت إلي راعي غنمك ألم تكن تحب أن يستخلف رجلا حتي يرجع

الطبقات الكبري، ج 3، ص 343

اگر يك شتر چراني داشته باشي، وقتي كار دارد و مي خواهد برگردد، آيا دوست نداري كه يك نفر براي چراندن گوسفندان معين كند تا اين گوسفندان در بيابان سرگردان نشوند؟

در روايت ديگر خود عائشه به عبد الله عمر مي گويد:

يا بني أبلغ عمر سلامي وقل له لا تدع أمة محمد بلا راع استخلف عليهم ولا تدعهم بعدك هملا فإني أخشي عليهم الفتنة.

الإمامة والسياسة، ج 1، ص 25

به عمر از قول من سلام برسان و بگو امت محمد را بدون چوپان نگذار و يك كسي را براي اين ها خليفه كن و امت اسلامي را سرگردان نگذار؛ چون من مي ترسم كه اگر خليفه معين نكني در ميان امت اسلامي فتنه برخيزد.

اينجا عائشه از پيغمبر دل سوزتر مي شود.

در مورد معاويه هم داريم.

معاويه اي كه هويتش مشخص است و مردم براي يك پدر حسرت مي خورند و حضرت عيسي يك پدر هم نداشت؛ ولي اين آقا وقتي به دنيا مي آيد، زمخشري مي گويد: 5 پدر سر اين شخص دعوا مي كردند.

اين را خودشان مي گويند و به ما ارتباطي ندارد؛ ولي آنچه كه به ما مربوط است سخن اميرالمؤمنين در خطبه 16 نهج البلاغه است كه قسم مي خورد بر كفر معاويه.

ما تابع علي هستيم و سخن علي هم براي ما حجت است و همين سخن اميرالمؤمنين را هم عمار كه خود عائشه مي گويد: تمام وجودش از ايمان پر شده است و جز صداقت و جز حق، عمار نمي گويد.

آقاي هيثمي در مجمع الزوائد جلد 1 صفحه 113 مي آورد كه عمار قسم مي خورد كه معاويه و دار دسته اش كه الان در جنگ صفين در برابر ما هستند، مسلمان نشده اند و اسلام نياوردند و كفر خودشان را مخفي كردند.

همين معاويه به عبد الله عمر مي گويد: من مي خواهم از مردم براي يزيد بيعت بگيرم.

ما شب شهادت امام مجتبي گفتيم كه يكي از مفاد عهدنامه اين بود كه بعد از مرگ معاويه خلافت مال امام مجتبي سلام الله عليه است و معاويه حق ندارد كسي را به عنوان خليفه معين كند.

اگر هم مي خواهد كسي را به عنوان خليفه معين كند، يك آدم درست و حسابي را انتخاب كند نه يك علقه مضغه اي كه نه دين دارد و نه آدميت مي داند.

طبق عبارات صريح بزرگان اهل سنت، شراب خوار و ميمون باز است و به تعبير بزرگان، با مادر و خواهرش زنا مي كند و در قضيه حره دستور قتل بيش از 700 نفر از صحابه را صادر كرد. وحشي ترين ارتش دنيا همچنين كاري نكرده است.

هيتلر كه به عنوان يك انسان وحشي مطرح است، دستور نداد به لشكريانش كه اگر يك شهري را گرفتيد، به ناموس مردم تجاوز كنيد.

صهيونيزم با همه وحشي گري هايي كه دارند، تا به حال نبوده است كه يك جا را تصرف كند و رئيس جمهور يا فرمانده بگويد: سربازان به پاس احترام اين شهامتي كه به خرج داديد، ناموس اين شهر براي شما حلال است؛ ولي يزيد كثيف پليد كه من گمان مي كنم كه لعنت براي او خيلي كم است، اگر در دستگاه ايزد الهي بالاتر از لعنت و بالاتر از عذاب جهنم چيزي هست، خدا بر او وارد كند، اين شخص به پاس احترام فتح مدينه، قتل 700 نفر از صحابه، مي گويد: سربازان سپاه من، ناموس مردم را بر شما حلال كردم.

يزيد همچنين جانوري است.

من نمي دانم كه بعضي از خل و چل هايي كه در اين شبكه ها هستند، به چه وجداني از يزيد دفاع مي كنند؟ من در عقل اين ها شك مي كنم.

معاويه مي خواهد براي يزيد بيعت بگيرد. كساني كه با يزيد بيعت نكردند، چند نفر بودند.

امام حسين سلام الله عليه، عبد الله عمر و عبد الله زبير بود.

معاويه مي گويد: آقاي عبد الله عمر:

إني أرهب أن أدع أمة محمد بعدي كالضأن لا راعي لها

تاريخ الطبري، ج 3، ص 248 و المنتظم، ج 5، ص 286

من مي ترسم كه اگر امت پيغمبر را مثل گوسفند بي چوپان رها كنم، براي همين مي خواهم براي اين گوسفندان فرزندم يزيد را به عنوان چوپان و خليفه معين كنم.

معاويه و عائشه و حفصه و عمر و ابوبكر به فكر امت اسلامي است؛ ولي متأسفانه نبي مكرم به فكر امت نيست.

من از عزيزان اهل سنت عذر خواهي مي كنم.

پيغمبري كه تصميم بگيرد كه چند بار برود خود كشي كند، بيش از اين هم از او انتظار نمي رود.

بيننده آقاي بزاز از تهران:

شما مي گوييد: مباحث سياسي مطرح نكنيم؛ ولي تمام مباحث تان سياسي است.

سياسي به اين معنا كه ملاك و معيارها جايش عوض مي شود. وقتي مباحث سياسي است؛ يعني حساب و كتاب ندارد.

شما فكر كنيد كه ما اهل سنت هستيم كه ما را قانع كنيد و بعد ما را بفرستيد برويم، اين خيلي بهتر است.

حاج آقا گفتند: دو تا از دختران پيامبر همسر عثمان بن عفان بوده اند.

عجيب است؛ چون حاج آقا اول آدرس را مي دهند بعد مطلب را مي گويند.

به شيعيان كه مي رسند؛ چون اين موضوع قطعا براي شيعيان جالب توجه است، من مي خواهم بدانم كه اين بر اساس منابع شيعه بيان مي كنند يا بر اساس منابع غير شيعه بيان مي كنند؟

استاد قزويني:

اين مطلب هم در منابع شيعه وجود دارد و هم در منابع اهل سنت.

بيننده:

اگر آدرس آن را لطف كنيد ممنون مي شوم. خودتان بهتر مي دانيد كه شيعيان همچنين نظري ندارد.

استاد قزويني:

شما ارشاد شيخ مفيد و كتاب مرحوم طبرسي را ببينيد، اين جريان را آوردند.

البته بعضي از علماء هم قبول ندارند؛ مثل جناب آقاي سيد جعفر مرتضي كه كتابي دارد «بناة النبي ام ربائبه»، كه ايشان معتقد است اين ها خواهر زاده هاي حضرت خديجه بودند و در خانه پيغمبر بزرگ شدند و ربيبه پيغمبر بودند.

از علماي قرن 5 يا 6 هم جناب آقاي ابو القاسم كوفي، ايشان هم يك رسالة در اين زمينه دارد كه در آن اثبات كرده است كه اين ها دختران پيغمبر نبودند.

بنده خودم بر اين عقيده هستم كه اين ها دختران پيغمبر بودند.

رساله دكتراي يكي از دانشجويان هندي در يك دانشگاه بين المللي كه بنده استاد داور بودم، ديدم كه ايشان اين قضيه را آورده است، گفتم: تا اين را اصلاح نكنيد، بنده نمره نمي دهم.

بعضا يك سري مسائل چه براي شيعه و چه براي اهل سنت مقدس شده است.

اين دختر خود پيغمبر باشد يا ربيبه پيغمبر باشد، من برداشتم اين است كه اين نه بودنش جايي را خراب مي كند و نه نبودنش جايي را آباد مي كند.

ما مسائل اساسي مان بايد روي بحث هاي علمي برود.

ما مي گوييم: آيا براي جناب ابوبكر دليلي از كتاب و سنت داريد؟

به چه دليلي جناب ابوبكر عمر را انتخاب مي كند و با اين همه اعتراضي كه مي كنند براي سخنان صحابه ارزش قائل نيستند.

3 بحثي كه ما امشب آورديم، حفصه و معاويه و عائشه براي امت دل سوزتر هستند.

اين ها بحث هاي علمي است.

بيننده:

شما تا 100 سال ديگر هم اينجا بنشينيد، يك مولوي هم حاضر نمي شود كه پاسخ شما را دهد.

در خصوص خانم عائشه، دختر آقاي ابوبكر، خيلي شما تأكيد داريد و با لفظ ام المؤمنين به كار مي بريد و اين اواخر هم شيعيان اين لفظ را تكرار مي كنند.

بعد از آن قضيه آقاي يزداني، يك آقايي آمد تقريبا سؤالي كه من مي خواستم بپرسم مطرح كرد كه راجع به همان قتيله خواهر اشعث بن قيس بود كه مرتد شد و ابوبكر مي خواست اين را آتش بزند و اعدام كند.

يك نكته جالب در آن است كه در بسياري از منابع اهل سنت آمده است كه آقاي عمر اسم اين را از ليست امهات المؤمنين خط مي زند.

براي من جاي سؤال است كه اين آقايان بگويند: آقاي عمر چه كاره است؟

شما در منابع خود داريد كه اين فقط براي تحريم نكاح است و دليل آن هم آقاي طلحه و ديگر افرادي بود كه صراحتا قرآن مي فرمايد: در قلب شان مرض بوده است.

اين آقاي عمر بر چه اساسي اين خانم قتيله را ام المؤمنين مي دانند يا نمي دانند و بر چه اساسي اسم ايشان را خط زده است و ايشان را مرتد حساب كرده است؟

استاد قزويني:

اين هم از بحث هاي فرعي رديف 25 است.

ما عمدتا بايد روي سرچشمه برويم. ما با وهابي ها مشكلات اساسي داريم.

آن ها ما را مسلمان نمي دانند و ما هم آن ها را تكفيري مي دانيم؛ ولي بحث ما با آقايان اهل سنت علمي است و هر منصفي بايد از بحث علمي استقبال كند.

دوستان بيايند تا با هم صحبت كنيم.

ما از هرگونه بحث هاي علمي استقبال مي كنيم و براي اين ها احترام مي گذاريم و ارزش هم قائل هستيم و صحبت حضرت آيت الله سيستاني همواره ملاك و مد نظر ما است كه گفتند:

لا تقولوا لاخواننا اهل السنة بل قولوا انفسنا اهل سنة

نگوييد: برادران اهل سنت، بگوييد: اين ها عزيزان و جان ما هستند؛ چون انسان با برادرش اختلاف پيدا مي كند؛ ولي با خودش اختلاف پيدا نمي كند.

براي ما ملاك گفتار مراجع عظام مان است و صحبت آيت الله العظمي سيستاني و آيت الله خوئي و امام راحل رضوان الله تعالي عليه، در رابطه با تعامل با اهل سنت.

در رابطه با قتيله، خيلي بي پرده بگويم: محرز نيست كه واقعا ازدواج قطعي شده بوده است. در اين شكي نيست كه پيغمبر با او همبستر نشده است.

شايد ازواجه امهاتهم، شامل آن زناني باشد كه پيغمبر واقعا با آن ها همبستر شده است.

به قول امروزي ها شايد نامزد پيامبر بوده است يا عقدي خوانده شده است و بعد از عقد ايشان انصراف داد و يك تعابيري به كار برد و نبي مكرم او را مطلقه كرد و رفت.

اين ها را خود ابن حجر مفصل بحث كرده است.

به نظر من ما به جاي اين كه به فروعات بچسپيم و در شاخه ها جستجو كنيم، بريم آن تنه و ريشه و اصل و اساسي كه امروز مايه اختلاف شده است كه يك سني حاضر نيست كه پشت سر شيعه نماز بخواند و يا شيعه نظرات بدي دارد، ما بتوانيم اين بد بيني ها را بتوانيم به صورت علمي از بين ببريم.

شيعه به سني به عنوان يك برادر نگاه كند و سني هم به شيعه به عنوان برادر نگاه كند. ما دنبال اين قضيه هستيم.

بيننده آقاي رضايي از بهبهان (اهل سنت):

چند جلسه پيش پرسيدم كه چرا ميثم تمار با وجود اين كه امام خود را به ديار خود دعوت كرد؛ ولي به او ملحق نشد.

وقتي عبد الله جعفر و محمد بن حنفيه كه از خاندان بني هاشم هستند، به امام ملحق نشدند؛ پس چه انتظاري از ميثم تمار مي توان داشت.

اگر يك كارگردان سينما يك روز يكي از برنامه هاي شبكه ولايت را ديد و رواياتي كه آقاي ابوالقاسمي و يزداني از صحيح ترين كتب اهل سنت نقل مي كنند و مي خوانند و بعد آن روايت را جعلي مي دانند، اگر آن كارگردان فيلم موهني در رابطه با رسول الله و همسرانش ساخت، گناه آن به عهده سازنده آن فيلم است يا كسي كه روايت جعلي را در رسانه اي كه ميليون ها نفر آن را مي بينند، مطرح مي كند.

استاد قزويني:

شما يك نمونه بيان كنيد، من در خدمت شما هستم. روايات جعلي كه اين آقايان خواندند، يك نمونه بيان كنيد.

بيننده:

آقاي ابوالقاسمي تقريبا دو هفته پيش در برنامه كلمه طيبه يك رواياتي خواند و بعد خودش گفت: اين ها روايات جعلي است كه بني اميه در كتب اهل سنت وارد كردند.

استاد قزويني:

ما از ادب حضرت عالي تشكر مي كنيم. شما هر وقت روي خط آمديد خيلي محترمانه و مؤدبانه صحبت كرديد. من بارها گفتم: به عزيزان اهل سنت مثل شما افتخار مي كنيم.

وقتي در خود صحيح بخاري كه صحيح ترين كتاب از ديدگاه عزيزان اهل سنت است، نبي مكرم چندين بار تصميم به خود كشي مي گيرد يا اين كه پيغمبر در يك شب با 11 نفر از همسران شان همبستر مي شدند يا اين كه پيغمبر در وحي اشتباه مي كند و ده ها قضيه ديگر مثل رضاع كبير، ما مي گوييم: اگر از ما كسي سؤال كند، ما مي گوييم: اگرچه در صحيح بخاري و مسلم آمده است، اين ها در آن صدر اول اسلام باعث خانه نشيني اهل بيت شدند و ابو هريره آمد و با اين كه 18 ماه بيشتر با پيغمبر نبوده است، نزديك 5600 روايت نقل مي كند و از اميرالمؤمنين كه از اول طفوليت تا آخر عمر پيغمبر با پيغمبر بوده است، 500 روايت نقل مي كند كه از اين 500 روايت 50 تاي آن صحيح است.

حضرت زهرا كه فرزند پيغمبر و عزيز پيغمبر است، مجموعا 18 روايت؛ ولي عائشه كه از هر 9 شب يك شب مي رسيده است و از هر 9 سال، يك سال با پيغمبر اكرم بوده است، 2800 روايت از او نقل مي شود.

از كعب الاحبار يهودي و از تميم داري نصراني اين همه روايت دارند.

عقيده ما اين است كه اين رواياتي كه در صحاح عزيزان اهل سنت آمده است، با اين كه گفتند: اين روايت صحيح است، عقيده ما اين است كه اين ها ساخته بني اميه است.

ما وقتي كه اين ها را مطرح مي كنيم، انتظار داريم كه عزيزان اهل سنت به ميدان بيايند و تجديد نظر و بازنگري نسبت به احاديث صحيح مسلم و بخاري و مسند احمد و سنن ابن ماجه و نسائي و ديگر كتب داشته باشند و يك پالايش جديدي كنند.

همين انتظار را هم ما از علماي شيعه داريم.

چه بسا در لا به لاي كتب شيعه بعضي رواياتي است كه با شئونات اسلامي هم خواني ندارد؛ ولي تفاوت شيعه با اهل سنت اين است كه اين ها معصوم را منحصر مي كنند به نبي مكرم و بعد از نبي مكرم جمعيت رها است؛ ولي شيعه تا سال 255 هجري، ائمه در صحنه هستند و افرادي كه جعل حديث مي كنند، اين ها را به مردم معرفي مي كنند و اين ها را مفتضح و رسوا مي كنند.

مثل يونس بن ضبيان كه كارش جعل حديث است و امام صادق مي فرمايد: خدا هزار بار لعنتش كند و هر لعنتي هم هزار شعبه داشته باشد.

مغيرة بن سعيد را امام صادق لعنت مي كند.

افرادي كه مورد تأييدشان هستند؛ مثل محمد بن مسلم و مثل زرارة بن أعين و جميل بن دراج، اين ها را تأييد مي كنند.

اين باعث شده است كه در كتب شيعه، روايات جعلي و روايات نادرست، يا نيست و يا خيلي كم است.

اگر آقاي ابوالقاسمي يك روايتي از صحيح بخاري نقل مي كند و مي گويد: جعلي است، اگر آن كارگردان سينما فيلم مي سازد، اين قضيه كتاب آيات شيطاني كه نوشته شد، آن زمان كه آقاي ابوالقاسمي در كار نبود، آن زمان كه آقاي قزويني در كار نبود، آن زمان آن را از كجا آوردند.

همين فيلم فتنه اي كه درست كردند، آيا در زمان فيلم فتنه شبكه ولايت دركار بود؟

همين اهانتي كه در آمريكا اين فيلمي كه ساختند مصري ها، اين ها گفتند: ما از كتب اهل سنت گرفتيم، نگفتند از سخنراني هاي آقاي ابوالقاسمي و آقاي يزداني گرفتيم.

حرف شما منطقي بود و شايد اين در ذهن خيلي از افراد بود كه ما جواب داديم؛ ولي حداقل خودتان يك مقداري دقت مي كرديد، پاسخ آن كاملا روشن است.

اگر آقاي ابوالقاسمي يك روايتي را كه علماي اهل سنت گفتند: جعلي است، اين را به عنوان حديث صحيح در شبكه مطرح كند، در اينجا قابل دفاع نيست.

نه تنها آقاي ابوالقاسمي، بنده هم اگر آمدم و يك روايتي كه بزرگان بگويند: اين جعلي است خواندم همين طور است.

البته رواياتي كه در فضائل اهل بيت است يا در امامت اميرالمؤمنين است، خيلي ها بي انصافي كردند.

ابن جوزي 17 روايت در رابطه با «حديث أنا مدينة العلم و علي بابها» مي آورد و مي گويد: ضعيف و جعلي است.

به طوري كه بزرگان اهل سنت مثل ابن حجر و ديگران اعتراض مي كنند كه اين كار ابن جوزي كار درستي نيست.

خيلي از رواياتي كه در صحيح بخاري آمده است، آقاي ابن جوزي روي آن خط جعلي كشيده است. يك تندروهايي مثل آقاي ابن جوزي، اين ها براي ما ملاك نيستند.

اگر واقعا يك روايتي را كه عمده اهل سنت گفتند: جعلي است يا راويانش افراد كذابي هستند، اين را ما به عنوان يك عقيده اهل سنت مطرح كنيم، دور از انصاف است.

بيننده:

از توضيحات شما ممنون هستم.

استاد قزويني:

خدا به حق رسول اكرم هر حاجتي داري، حاجتش را برآورده كند كه اين چنين منصفانه برخورد مي كنيد.

بيننده آقاي اشجع از اصفهان:

اين آقايان وهابي در اين شبكه ها سر توسل خيلي مانور مي دهند.

من مي خواهم يك سؤال كنم از آقايان وهابي و آن اين است كه آيا خداوند قدرت داشته است كه بشر را مستقيما هدايت كند؟

اگر بگويند: داشته است، پس چرا به وسيله پيغمبر و قرآن و انبياء آمده است بشر را هدايت كرده است؟

اگر بگويند: قدرت نداشته است، اين حرفي است كه باعث مي شود خدا را عاجز پندارند. بنابراين مي بينيم كه در دنيايي كه زندگي مي كنيم، توسل سنت الهي است.

خود خداوند براي اين كه با بشر ارتباط برقرار كند، از وسيله استفاده كرده است.

آيا خدايي كه من مي شناسم، با خدايي كه پيغمبر مي شناسد يكي است؟

آن چيزي كه در ذهن من است، آيا آن واقعا خدا است كه من با او نيايش كنم و از او بخواهم، در نتيجه به پيغمبر و معصومين متوسل مي شوم كه خداوند را آنچنان كه شايسته يك انسان كامل است شناختند تا نياز من را برآورده كند و از خداوند بخواهد.

اين خلاف ادب است كه من كه غرق در حيوانيت هستم، مستقيما با خداوندي كه در ذهن ساختم ارتباط برقرار كنم نه با خداوندي كه واقعيت خداوند است.

بنابراين توسل سنت الهي است.

اين سؤال من را جواب دهند.

استاد قزويني:

اين واژه كه خداي عالم متوسل به وسيله شده است، اين مال بنده است.

ما بايد نسبت به خداي عالم ادبيات مان تفاوت كند.

آن ادبياتي كه ائمه به كار بردند درست است.

أبي أن يجري الأمور إلا بأسبابها

خداي عالم در تمام كارها با سبب و مسبب انجام مي دهد.

همان سبب و مسبب هم از كانال ما كه پايين به بالا است مي شود وسيله و از بالا به پايين مي شود سبب و مسبب.

چون فردا همين عبارت هاي شما را كليپ مي سازند و مي گويند: شيعيان معتقد هستند كه خدا هم اهل توسل بوده است.

در صحيح بخاري خود خليفه دوم مي گويد:

اللهم إِنَّا كنا نَتَوَسَّلُ إِلَيْكَ بِنَبِيِّنَا

صحيح البخاري، ج 1، ص 342

ما به وسيله پيامبر به تو متوسل مي شديم.

اين را آقايان معنا كنند.

آيا توسل عمر با اين آياتي كه اين ها مي خوانند تطبيق مي كند؟ اينجا كه مي رسيم مي گويند: پيامبر زنده بوده است.

آياتي كه شما مي خوانيد نفرموده است كه توسل به زنده جايز است و به مرده توسل جايز نيست.

وَالَّذِينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ لَا يَسْتَطِيعُونَ نَصْرَكُمْ وَلَا أَنْفُسَهُمْ يَنْصُرُونَ

سوره اعراف آيه 197

نگفته است كه اگر زنده باشد اشكالي ندارد و اگر مرده باشد اشكال دارد.

آن هايي كه متوسل به اجنه مي شدند و متوسل به حضرت عيسي مي شدند و متوسل به ملائكه مي شدند، آيه 57 سوره اسراء آنجا هم خداي عالم آن ها را مذمت كرده است. اينجا بهترين چيز همان روايت صحيح بخاري است.

خود خليفه دوم از طرف خودش نمي گويد؛ بلكه مي گويد: ما صحابه:

اللهم إِنَّا كنا نَتَوَسَّلُ إِلَيْكَ بِنَبِيِّنَا

صحيح البخاري، ج 1، ص 342

كلمه كان هم دليل بر استمرار دارد.

آقاي خليفه دوم اين را سال 17 هجري مي گويد كه حدود 7 سال از رحلت پيغمبر سپري شده است؛ يعني تا الان كارمان اين بوده است.

بيننده علي آقا از سوئد:

من زبانم عربي است؛ ولي ان شاء الله مطالبي دارم كه به زبان فارسي خواهم گفت.

بعضي مناظرات با برادران اهل تسنن داريم كه هميشه صحبت شان از آيت الله نعمت الله جزائري و از امام طبرسي در رابطه با تحريف قرآن است.

من چندين بار به سايت نامه زدم اما جواب ندادند.

ان شاء الله سيدنا يك كتاب مختصري كه در رابطه با اين احاديث معرفي كنند؛ چون من مناظراتي كه با اين برادران دارم، بايد بروم به دنبال خود مطلب تا در تاريخ ببينم، اگر كتاب مختصري است كه احاديثي كه در صحيحين است يا در كتب برادران اهل سنت است، معرفي كنيد كه بتوانم از اين كتاب مختصر مطالب را تهيه كنم.

يك نصيحتي براي ما كنند كه در ديار غربت هستيم.

التماس دعا دارم.

استاد قزويني:

اين كه كتاب مختصري كه مربوط به آقايان اهل سنت باشد، من تا به حال نديده ام. كتابي كه همه مباحث در آن باشد نيست. اين آقايان صحيح بخاري را مختصر كردند.

تلخيص صحيح بخاري و مسلم و ديگر كتب وجود دارد؛ ولي هر كتابي يك مختصر مخصوصي دارد؛ ولي متقي هندي كه كنزل العمال را نوشته است، آمده است اين رواياتي كه آقايان مكرر داشته اند، مكررات آن را حذف كرده است و حدود 50 تا از اين كتاب ها را خلاصه كرده است كه در كنز العمال آمده است و اين كنزل العمال هم حدود 20 جلد است.

آقاي ابن اثير جزري كتابي دارد به نام جامع الاصول كه در آن كليه احاديثي كه در صحاح سته است، همه مكررات آن را حذف كرده است كه مجموعا 70 هزار روايت مي شده است كه از اين 70 هزار روايت 60 هزار تاي آن تكراري بوده است.

خود صحيح بخاري يك روايت را به مناسبت در 10 جا آورده است كه ايشان در اين كتاب فقط يك بار اين روايت را آورده است.

حدودا مجموع احاديث صحاح سته 9600 روايت شده است.

اين ها را در يك كتاب جمع كرده است كه اگر جامع الاصول جزري را داشته باشيد، اين عصاره اي از اين 60 جلد صحاح سته است.

در رابطه با تحريف قرآن، شما اگر به سايت ما مراجعه كنيد، در آنجا ما مفصل در رابطه با تحريف قرآن آورديم و اين كه اگر بنا باشد كه در تحريف قرآن يك نفر يا دو نفر كتابي نوشته باشند و اين دليل باشد كه مذهب شيعه معتقد به تحريف قرآن است، اين ها بي انصافي است.

از علماي اهل سنت هم داريم و كم هم نيستم كه قائل به تحريف قرآن هستند و كتابي در اين زمينه نوشتند؛ مثل ابي داود سجستاني و ديگران كه در اين زمينه كتاب نوشته اند.

چرا اين ها عبارت سيد مرتضي و شيخ طوسي و علامه حلي يا مرحوم آقاي خوئي كه مي گويد:

أن حديث تحريف القرآن حديث خرافة وخيال

البيان في تفسير القرآن، السيد الخوئي، ص 259

چرا اين را رها مي كنند؟

امام راحل مي گويد:

لا ينبغي ان يركن إليه ذو مسكة

تهذيب الأصول، تقرير بحث السيد الخميني للسبحاني، ج 2، ص 165

كسي عقل داشته باشد، سراغ تحريف قرآن نمي رود.

اگر 2 نفر مثل مرحوم نوري و ديگران همچنين اجتهادي كردند، شما اجتهادي كه صحابه داشتند و 30 هزار نفر را در جمل و 110 هزار نفر در صفين كشته شد، اين ها را شما چه كار مي كنيد؟

خيلي از بزرگان اهل سنت مثل امام محمد ابو زهره به صراحت در كتاب الامام الصادق صفحه 329 مي گويد: اين افترائي كه به شيعه مي بندند كه اين ها قائل به تحريف قرآن هستند، بزرگان شيعه اين را انكار مي كنند.

امام محمد غزالي كه از علماي بزرگ و پر آوازه مصري است و در محيط هاي دانشگاهي برايش خيلي ارزش قائل هستند كه مي گويند: بعضي از اهل سنت مي گويند: شيعيان قرآني غير از قرآن ما اهل سنت دارند، اين چه حرفي است كه شما مي زنيد؟

اين قرآن كجا است كه نه جن و نه انساني تا به حال به آن اطلاع پيدا كرده است؟

اين دروغ و افتراء چيست كه مي گوييد؟

دوستان مي توانند مراجعه كنند به كتاب «السلفيه بين اهل السنة والامامية» صفحه 711. بزرگان ديگري كه واقعا منصف بودند، اين مباحث را مطرح كردند و جواب دادند.

اين ها رواياتي كه در صحيح بخاري آمده اند جواب دهند. شما به جاي اين كه جواب دهيد از اين ها سؤال كنيد.

اين كه خود خليفه دوم صراحتا مي گويد: آيه رجم آمد و پيغمبر رجم كرد و ما هم رجم كرديم؛ ولي وقتي من آيه رجم را آوردم تا در قرآن وارد كنند، آقاي زيد بن ثابت گفت: تو تك هستي و شهادت واحدي هستي و من تو را قبول ندارم، برو يك شاهد ديگر بياور، شاهد پيدا نكردم.

خود خليفه دوم به صراحت مي گويد: اين آيه رجم كه بر پيغمبر نازل شده است و در قرآن نيست:

فَيَضِلُّوا بِتَرْكِ فَرِيضَةٍ أَنْزَلَهَا الله

صحيح البخاري، ج 6، ص 2503

مي ترسم در آينده امت اسلامي گمراه شود به خاطر اين كه يك آيه از قرآن حذف شده و به اين آيه عمل نمي كنند.

خود عائشه مي گويد: قضيه رضاع 5 مرتبه كه حرمت ايجاد مي كند:

فَتُوُفِّيَ رسول اللَّهِ صلي الله عليه وسلم وَهُنَّ فِيمَا يُقْرَأُ من الْقُرْآنِ

صحيح مسلم، ج 2، ص 1075

پيغمبر كه از دنيا رفت اين آيه در قرآن بود و مردم قرائت مي كردند.

آن كارشناس مي گويد: 4 ثانيه قبل از رحلت پيغمبر اين آيه نسخ شد. يك حرفي بزن كه ديوانه ها به ريش شما نخندند.

عائشه مي گويد:

فَتُوُفِّيَ رسول اللَّهِ صلي الله عليه وسلم وَهُنَّ فِيمَا يُقْرَأُ من الْقُرْآنِ

صحيح مسلم، ج 2، ص 1075

پيغمبر وفات كرد و مردم اين آيه را در قرآن قرائت مي كردند و الان نيست.

ده ها قضيه ديگر كه اين آقايان دارند.

در صحيح مسلم مي گويد: يك سوره اي در قرآن بوده است كه از نظر طول مثل سوره برائت بوده است و من فراموش كردم؛ ولي نيست.

سوره احزاب 280 آيه داشته است؛ ولي عثمان وقتي خواست قرآن را جمع كند، بيش از 200 آيه پيدا نكردند.

ما يك دفعه گفتيم: آن آيه كه بز عائشه خورد و آن 200 آيه كه در سوره احزاب بوده است و آن سوره اي كه مي گويد:

كنا نُشَبِّهُهَا بِإِحْدَي الْمُسَبِّحَاتِ

صحيح مسلم، ج 2، ص 726

اين ها را بياوريد، ما ببينيم كه اسم حضرت علي را در آنجا پيدا مي كنيم يا نه.

ما قول مي دهيم كه اگر آن آيه كه بز عائشه خورده است آقايان بياورند، قول مي دهيم كه در آن اسم حضرت علي براي امامت پيدا شود.

اگر دوستان كه در بخش سايت هستند، اگر اين را بزرگواري كنيد و از طريق ارتباط با ما ارسال كنيد، معمولا آن هايي كه خطاب به خود بنده باشد، دوستان به من مي دهند و من ملاحظه مي كنم و آن هايي كه سؤال از واحد پاسخ به شبهات باشد، من خيلي زياد فرصت ندارم كه به آن ها برسم و دوستان ما آن ها را پاسخ مي دهند.

بيننده آقاي احمد زاده از بانه:

حاج آقا ما را به تكاپو انداختند. هفته قبل در رابطه با توسل با هم صحبت كرديم.

ايشان گفتند: سوره مائده آيه 35 راجع به توسل است كه مي فرمايد:

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آَمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَابْتَغُوا إِلَيْهِ الْوَسِيلَةَ وَجَاهِدُوا فِي سَبِيلِهِ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ.

من فكر كردم آيه دنباله ندارد؛ ولي وقتي آمدم نگاه كردم، متوجه شدم كه اين آيه دنباله دارد.

شما لطف كنيد مثل روايتي را كه مي آوريد و كلمه به كلمه ترجمه مي كنيد، اين را در صفحه تلويزيون بياوريد و كلمه به كلمه ترجمه كنيد. اگر نمي خواهيد من خودم ترجمه مي كنم.

آيه مي فرمايد:

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آَمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَابْتَغُوا إِلَيْهِ الْوَسِيلَةَ وَجَاهِدُوا فِي سَبِيلِهِ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ

سوره مائده آيه 35

در آيه بعدي مي فرمايد:

إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْ أَنَّ لَهُمْ مَا فِي الْأَرْضِ جَمِيعًا وَمِثْلَهُ مَعَهُ لِيَفْتَدُوا بِهِ مِنْ عَذَابِ يَوْمِ الْقِيَامَةِ مَا تُقُبِّلَ مِنْهُمْ وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ.

سوره مائده آيه 36

در آيه بعد هم مي فرمايد:

يُرِيدُونَ أَنْ يَخْرُجُوا مِنَ النَّارِ وَمَا هُمْ بِخَارِجِينَ مِنْهَا وَلَهُمْ عَذَابٌ مُقِيمٌ

سوره مائده آيه 37

مي فرمايد: اي مؤمنان از خدا بترسيد و براي تقرب به خدا وسيله بجوييد، در راه او جهاد كنيد تا اين كه رستگار شوديد، بي گمان اگر همه آنچه در زمين است و همانند، مال كافران باشد و آن را براي نجات خود از عذاب روز قيامت بپردازند و بخواهند خويش را به آن باز خريد كنند، از ايشان پذيرفته نمي گردد و داراي عذاب دردناك مي باشند، آنان مي خواهند كه از عذاب دوزح بيرون بيايند؛ ولي ايشان نمي توانند از آن بيرون بيايند و داراي عذاب دائم و مستمر هستند.

بعد از آن كافران مخاطب قرار مي گيرند؛ به خاطر اين كه اعمال صالح ندارند.

خداوند مي فرمايد: اگر همه دارايي هاي دنيا و مال و ثروت دنيا مال آن ها باشند و بخواهند با آن دارايي ها از عذاب خداوند خود را محفوظ كنند، نمي توانند؛ زيرا وسيله ندارند.

وسيله چيست؟

همان اطاعت از خداوند است.

اين وسيله كه در اين آيه ذكر شده است، توسل به انبياء و امامان نيست.

اگر قرار بود اين وسيله اين بزرگواران بودند، بايد در توضيح آيه مي فرمود: چون كافران كسي را براي متوسل شدند ندارند نمي توانند رهايي يابند.

به عنوان مثال به جهاد در راه خدا اشاره مي فرمايد؛ يعني جهاد مي تواند وسيله باشد براي تقرب به خدا و اعمال صالح مانند روزه و حج و همه اعمال نيكي كه ما سراغ داريم.

در اينجا بحثي از متوسل شدن به هيچ يك از بزرگواران نيست.

مانند آيه اي كه حضرت عالي در برنامه قضاوت با شما هفته قبل خوانديد كه من يادداشت نكردم؛ ولي گفتيد: خداوند فرموده است استعانت به روزه و نماز بگيريد.

در اين آيه هم وسيله همان اعمال انسان است و منظور شخص نيست و منظور پيامبر يا امامان بزرگوار نيستند.

استاد قزويني:

اين را شما از كجا آورديد كه وابتغوا اليه الوسيله يعني وابتغوا اليه الوسيله بالعمل الصالح؟ من توضيح دادم كه اينجا خدا 3 چيز از ما خواسته است:

1- اتَّقُوا اللَّهَ يعني تقوا داشته باشيد.

2- وَابْتَغُوا إِلَيْهِ الْوَسِيلَةَ

3- وَجَاهِدُوا فِي سَبِيلِهِ

اگر بنا بود كه جهاد در راه خدا به عنوان عمل صالح بود، مي فرمود: ابتغوا اليه الوسيلة بالجهاد في سبيله

چرا فرمود:

وَجَاهِدُوا فِي سَبِيلِهِ

و با واو عطف آورده است؟ شما مي توانيد جواب دهيد؟

بيننده:

من عرض كردم كه خداوند به اين 3 موضوع اشاره مي كند و مي گويد: از خدا بترسيد و براي تقرب به خدا وسيله بياوريد و جهاد كنيد.

بعد از اين 3 موضوع، موضوع كافران را مطرح مي فرمايد و مي فرمايد: اگر همه دارايي هاي دنيا براي آن ها باشد و بخواهند در روز قيامت از اين دارايي ها استفاده كنند، نمي توانند. چرا نمي توانند؟ چون عمل صالح ندارند.

استاد قزويني:

اين صحبت هايي كه حضرت عالي گفتيد، هزارتا از اين ها را ببري مغازه آدامس نمي دهند. من از شما سؤال كردم كه اگر بنا بود وجاهدوا في سبيله به عنوان عمل صالح باشد، خدا مي فرمود:

وابتغوا اليه الوسيلة بالعمل الصالح

اين قول شخص عمر بن خطاب است:

اللهم إِنَّا كنا نَتَوَسَّلُ إِلَيْكَ بِنَبِيِّنَا

صحيح البخاري، ج 1، ص 342

پس طبق قول شما، اولا آقاي عمر قرآن را متوجه نشده است و اگر توسل شرك است، حداقل خود جناب عمر مشرك است.

شما به اين روايتي كه صحيح بخاري آورده است چه پاسخي مي دهيد؟

بيننده:

بعد از آن را هم بايد بخوانيد كه مي گويد:

وَإِنَّا نَتَوَسَّلُ إِلَيْكَ بِعَمِّ نَبِيِّنَا فَاسْقِنَا قال فَيُسْقَوْنَ

صحيح البخاري، ج 1، ص 342

در زماني كه پيامبر زنده بود.

استاد قزويني:

باشه. پس جناب عمر هم به پيغمبر متوسل شده است و هم به عموي پيغمبر متوسل شده است. اگر توسل شرك است و از اين آيه توسل فهميده نمي شود، آقاي عمر از كجا متوجه شده است كه توسل به پيغمبر و عموي پيغمبر عبادت است؟

بيننده:

خليفه دوم حضرت عمر مي گويد: زماني كه پيامبر زنده بود ما به ايشان متوسل مي شديم و الان كه وفات يافتند و زنده نيست به عموي پيامبر متوسل مي شويم.

استاد قزويني:

كجاي اين روايت دارد كه پيغمبر زنده بود ما به او متوسل مي شديم؟

بيننده:

اگر بعد از وفات پيغمبر به پيغمبر متوسل مي شدند، ديگر لازم نبود كه به عموي پيغمبر متوسل شوند.

استاد قزويني:

اينجا ننوشته است كه بعد از وفات متوسل نمي شدند.

بيننده:

به خاطر اين به عموي پيامبر متوسل مي شود؛ چون پيامبر در قيد حيات نيست.

استاد قزويني:

پس اگر در قيد حيات بود، توسل به پيغمبر اشكالي ندارد؟

بيننده:

نه از نظر اهل سنت اشكالي ندارد.

استاد قزويني:

اين كه توسل به زنده جايز است، از كجاي قرآن شما اين را فهميديد؟

شما كه گفتيد: وابتغوا اليه الوسيله بالعمل الصالح است. اين را شما جواب دهيد.

بيننده:

عقيده اهل سنت بر اين است كه هيچ دعائي بهتر از اين نيست كه برادر مؤمني در حق برادر مؤمن خود دعا كند.

استاد قزويني:

بحث دعا نيست، بحث توسل است.

روايت مي گويد:

اللهم إِنَّا كنا نَتَوَسَّلُ إِلَيْكَ بِنَبِيِّنَا فَتَسْقِينَا وَإِنَّا نَتَوَسَّلُ إِلَيْكَ بِعَمِّ نَبِيِّنَا فَاسْقِنَا قال فَيُسْقَوْنَ.

صحيح البخاري، ج 1، ص 342

خدايا ما به پيغمبر متوسل مي شديم.

اگر اين آيه دلالت ندارد، شما مي گوييد: توسل به پيغمبر جايز نيست (چون عبارت شما اين بود كه توسل به پيغمبر جايز نيست؛ چون اينجا جاهدوا في سبيله و بعد از آن هم كفار را آورده است) اين آقاي خليفه دوم از كجا فهميده است كه توسل به پيغمبر جايز است؛ اگر چه در زمان حيات ايشان؟

ما بعد از رحلت پيغمبر را كار نداريم. ببينيم كه در زمان حيات پيغمبر توسل به ايشان مشروع است يا خير.

اگر توسل شرك است، مرده و زنده ندارد و اگر عبادت است، باز هم مرده و زنده ندارد.

بيننده:

براي كساني كه زنده هستند را قبول دارم.

استاد قزويني:

اگر توسل شرك است، آقاي عمر از كجاي آيات فهميده است كه توسل جايز است؟

ما غير از اين يك آيه و آيه 57 سوره اسراء، به صراحت بحث توسل مطرح نشده است.

از كجا فهميدند كه توسل جايز است؟

بيننده:

شاگرد پيامبر بوده است و اگر ايشان نفهمد چه كسي مي فهمد؟

استاد قزويني:

آيه دلالت مي كند يا نه؟

بيننده:

به فرض كه حرف شما را پذيرفتيم. شما از كجا برداشت مي كنيد كه وابتغوا اليه الوسيلة امامان را هم در بر مي گيرد؟

استاد قزويني:

اين يك بحث ديگري است.

ما براي خودمان همان روايتي كه حضرت آدم متوسل مي شود به نبي گرامي و اميرالمؤمنين و حضرت زهرا و ديگر فرزندانش كه در كتب اهل سنت هم با سند صحيح آمده است، داريم. روايات معتبر در كتب اهل سنت است.

فَتَلَقَّي آَدَمُ مِنْ رَبِّهِ كَلِمَاتٍ فَتَابَ عَلَيْهِ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ

سوره بقره آيه 37

معنا كرده اند كه مراد از كلمات، نام رسول اكرم صلي الله عليه وآله و اميرالمؤمنين و فاطمه زهرا و حسن و حسين بوده است.

بيننده:

مي شود كه آدرس آن را بگوييد؟

استاد قزويني:

چشم آدرس آن را خدمت حضرت عالي مي گويم. در رابطه با ذيل آيه شريفه كه مي فرمايد:

فَتَلَقَّي آَدَمُ مِنْ رَبِّهِ كَلِمَاتٍ فَتَابَ عَلَيْهِ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ

سوره بقره آيه 37

مي گويد: حضرت آدم فرمود:

اللهم إني أسألك بحق محمد وآل محمد سبحانك لا إله إلا أنت عملت سوءا

الدر المنثور، ج 1، ص 147

در روايت ديگري مي فرمايد:

سألت النبي عن الكلمات التي تلقاها آدم من ربه فتاب عليه، فقال: قال بحق محمد وعلي وفاطمة والحسن والحسين.

الدر المنثور، ج 1، ص 147

ده ها روايات ديگر كه حتي بزرگان اهل سنت آورده اند.

خود آقاي حاكم نيشابوري هم اين روايت را مطرح مي كند كه خداي عالم فرمود: يا آدم، هنوز كه من پيغمبر را خلق نكردم، از كجا فهميدي كه پيغمبر در نزد من عزيز است و به او متوسل شدي؟

آدم فرمود: من وقتي به عرش نگاه كردم، ديدم نام نبي مكرم در كنار نام خودت قرار گرفته است و فهميدم كه اين پيغمبر جايگاه رفيعي دارد.

حاكم نيشابوري هم مي گويد:

هذا حديث صحيح الاسناد

مجري:

جناب آقاي رضايي سؤال كردند كه چرا ميثم تمار امام حسين را ياري نكرد.

استاد قزويني:

اين ها بحث هايي است كه در تخصص آقاي پيشوايي بزرگوار است و آقاي غروي.

من از اين عزيزان تقاضا دارم كه بروند مطالب بزرگان خودشان را بخوانند.

اين كه پيغمبر زنده بود و در حال حيات بوده است، شما حداقل ببينيد كه صدها نفر از بزرگان شما آوردند كه نبي مكرم صلي الله عليه وآله، حياتش فوق حيات شهدا است.

خيلي از علماي شما معتقد هستند كه پيغمبر شهيد شده است.

ما كه به اميرالمؤمنين متوسل مي شويم، ايشان شهيد شده است. امام حسين شهيد شده است. ديگر ائمه ما شهيد شده اند.

قرآن به صراحت مي فرمايد:

وَلَا تَقُولُوا لِمَنْ يُقْتَلُ فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَاتٌ بَلْ أَحْيَاءٌ وَلَكِنْ لَا تَشْعُرُونَ

سوره بقره آيه 154

اين ها زنده هستند؛ ولي شما نمي فهميد.

آقاي امام سبكي كه از علماي بزرگ شافعي است مي گويد:

حياة الأنبياء، والشهداء في القبر كحياتهم في الدنيا

الحاوي للفتاوي، ج 2، ص 144 و السيرة الحلبية، ج 2، ص 432

حيات پيامبران و حيات شهداء مثل حيات دنيا است.

آن هايي كه مي گويند: حيات برزخي است، اين ها همه حرف هاي بي ربط و بي اساسي است.

خود آلوسي نعمان بن محمود كه متوفاي 1217 است مي گويد:

أما حياة الأنبياء عليهم الصلاة والسلام الحياة البرزخية التي هي فوق حياة الشهداء.

الآيات البينات في عدم سماع الأموات، ج 1، ص 39

حيات انبياء بالاتر از حيات شهداء است.

سبكي مي گويد:

ومن عقائدنا أن الأنبياء عليهم السلام أحياء في قبورهم فأين الموت.

طبقات الشافعية الكبري، ج 3، ص 384

از عقائد ما اهل سنت اين است كه انبياء در قبرشان زنده هستند وهابي ها، مرگ كجا است؟

دارد به سر وهابي ها داد مي زند.

در همين صحيح مسلم مي گويد:

قال رسول اللَّهِ صلي الله عليه وسلم مَرَرْتُ علي مُوسَي وهو يُصَلِّي في قَبْرِهِ

صحيح مسلم، ج 4، ص 1845

موسي مگر از دنيا نرفته است؟ مرده نماز مي خواند؟ مرده ركوع و سجده دارد؟

يك مقداري دقت كنيد. شما نگاه كنيد.

تمام كتب فقهي اهل سنت بلا استثناء غير از وهابي ها و وهابي زده ها، اين ها آيه 64 سوره نساء را كه خداي عالم دستور داده است كه پيغمبر را واسطه قرار دهيم، در زيارت قبر نبي مكرم آوردند. شما مراجعه كنيد و ببينيد كه واقعا اين قضايا به شكل است.

شما اين تاريخ بغداد را ببينيد كه ابو علي خلال مي گويد:

ما همني أمر فقصدت قبر موسي بن جعفر فتوسلت به الا سهل الله تعالي لي ما أحب .

تاريخ بغداد، ج 1، ص 120

هر مشكلي كه براي من پيش آمد، رفتم كنار قبر آقا موسي بن جعفر متوسل شدم، خدا مشكلم را برطرف كرده است. اين كه كتاب بحار الانوار نيست و ابو علي خلال هم علامه مجلسي، علامه حلي ، قزويني ، ابو القاسمي و يزداني نيست، از علماي بزرگ شما است.

آقاي ابن حبان به صراحت مي گويد: من هر وقت مشكلي برايم پيش مي آمد، كنار قبر امام رضا مي رفتم و متوسل مي شدم و مشكلم برطرف مي شد.

بعد مي گويد:

وهذا شيء جربته مرارا فوجدته كذلك.

الثقات، ج 8، ص 457

بارها تجربه كردم. در رابطه با ابن حبان آقايان چه تعابير بزرگي دارند.

از او تعبير مي كنند:

الحافظ الامام العلامة

ابن خزيمه در كنار قبر امام رضا آن چنان خضوع مي كند، همه را به حيرت وا مي دارد.

همين آقاي ابن خزيمه اي كه ذهبي مي گويد:

شيخ الإسلام إمام الأئمة

سير أعلام النبلاء، ج 14، ص 365

امام ائمه ما و شيخ الاسلام بوده است.


پايان.



Share
1 | نيما | United States - Fremont | ٢٠:٤٧ - ١٤ بهمن ١٣٩٣ |
سلام ميخواستم بدانم معني وصي درسخن پيامبران به چه معناست؟ چطور در مقابل کسي که قائل به وصايت باشد ولي براي وصي حکومتي قائل نشود احتجاج کنيم؟ ممنون

پاسخ:
با سلام

دوست گرامي

پيامبران داراي وصي بودند و وصي بودن آنها نيز در حقيقت همان جانشيني و خلافت بوده است که در قرآن ، روايات و کتب مقدس نيز ذکر شده است

در اين خصوص مواردي را ذکر مي کنيم تا ثابت شود که مراد از اوصياء انبياء و وصي بودن حضرت علي عليه السلام، خلافت بوده است

1-روايتي را صدوق نقل کرده است که وقتي حق حکومت را براي فقيه ثابت مي کند آن را شبيه به حکومت نبي وصي نبي مي داند:

رَوَي سُلَيْمَانُ بنُ خالدٍ، عن ابي عبدِ اللهِ- عليه السلامُ-: قال: اِتّقُو الحُکومةَ؛ فَإنَّ الحکومةَ، إنَّما هي للامامِ العالِمِ بِالقَضاءِ العادِلِ في المُسلِمينَ؛ کَنَبِيٍّ أو وَصِيِّ نَبِيٍّ.».

يعني: روايت کرده است سليمان بن خالد از ابي عبدالله-عليه السلام- که: فرمودند: پرهيز کنيد از حکومت؛ به خاطر اينکه حکومت، منحصراً براي امامي است که عالم به قضاء و عادل در ميان مسلمين باشد؛ همچون نبي يا وصي نبي

صدوق، من لا يحضره الفقيه ؛ ج‏3 ؛ ص5

اين روايت نشان مي دهد که وصي نيز حق حکومت داشته است

شهرستاني نيز در ذيل آيه و اشرکه في امري گويد:

اولا ) وأشركه في أمري ( وكان هو الوصى فلما مات هارون فى حال حياة موسى انتقلت الوصية إلى يوشع بن نون وديعة ليوصلها إلى شبير وشبر بني هارون قرارا وذلك ان الوصية والامامة بعضها مستقر وبعضها مستودع

هارون وصي موسي بود بعد از فوت او يوشع وصي شد ....اين به اين خاطر است که وصيت و امامت در برخي مستقر است...

الملل والنحل ، ج 1 ص 211محمد بن عبد الكريم بن أبي بكر أحمد الشهرستاني الوفاة: 548 ، دار النشر : دار المعرفة - بيروت - 1404 ، تحقيق : محمد سيد كيلاني







ابن المغازلي الشافعي مناقب الإمام علي بن أبي طالب عليه السلام، ص240 - ح322- أخبرنا أبو أحمد الحسن بن أحمد بن موسى الغندجانيّ، أخبرنا أبو الفتح هلال أبو محمّد الحفّار، حدّثنا إسماعيل بن عليّ بن رزين قال: حدّثني أبي وإسحاق بن إبراهيم الدّبريّ قالا: حدّثنا عبد الرزّاق قال: حدّثني أبي، عن مينا مولى عبد الرّحمان بن عوف، عن عبد اللّه بن مسعود قال: قال رسول اللّه (صلّى اللّه عليه وآله): أنا دعوة أبي إبراهيم، قلنا: يا رسول اللّه وكيف صرت دعوة أبيك إبراهيم؟ قال: أوحى اللّه- عزّ وجلّ- إلى إبراهيم: إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً فاستخفّ إبراهيم الفرح قال: يا ربّ! ومن ذرّيّتي أئمّة مثلي! فأوحى اللّه إليه أن يا إبراهيم إنّي لا أعطيك عهدا لا أفي لك به، قال: يا ربّ ما العهد الّذي لا تفي لي به؟ قال: لا أعطيك لظالم من ذرّيّتك، قال إبراهيم عندها: واجْنُبْنِي وبَنِيَّ أَنْ نَعْبُدَ الْأَصْنامَ رَبِّ إِنَّهُنَّ أَضْلَلْنَ كَثِيراً مِنَ النَّاسِ قال النبيّ- صلّى اللّه عليه وآله وسلّم-: فانتهت الدّعوة إليّ وإلى عليّ لم يسجد أحد منّا لصنم قطّ، فاتّخذني اللّه نبيّا واتّخذ عليّا وصيّا

همچنين در روايت ديگري وصي را امير زمين وآسمان معرفي کرده است

الْمَسْعُودِيُّ عَنْ عُمَرَ بْنِ زِيَادٍ الْبَاهِلِيِّ عَنْ شَرِيكِ بْنِ الْفُضَيْلِ بْنِ سَلَمَةَ عَنْ أُمِّ هَانِي بِنْتِ أَبِي طَالِبٍ قَالَتْ‏ قُلْتُ يَا رَسُولَ اللَّهِ إِنَّ ابْنَ أُمِّي يُؤْذِينِي تَعْنِي عَلِيّاً فَقَالَ النَّبِيُّ إِنَّ عَلِيّاً لَا يُؤْذِي مُؤْمِناً إِنَّ اللَّهَ طَبَعَهُ عَلَى خُلُقِي يَا أُمَّ هَانِي إِنَّهُ أَمِيرٌ فِي الْأَرْضِ وَ أَمِيرٌ فِي‏ السَّمَاءِ إِنَّ اللَّهَ‏ جَعَلَ‏ لِكُلِ‏ نَبِيٍ‏ وَصِيّاً فَشِيثٌ وَصِيُّ آدَمَ وَ يُوشَعُ وَصِيُّ مُوسَى وَ آصَفُ وَصِيُّ سُلَيْمَانَ وَ شَمْعُونُ وَصِيُّ عِيسَى وَ عَلِيٌّ وَصِيِّي وَ هُوَ خَيْرُ الْأَوْصِيَاءِ فِي الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ وَ أَنَا صَاحِبُ الشَّفَاعَةِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَ أَنَا الدَّاعِي وَ هُوَ الْمُؤَدِّي‏. ابن شهر مناقب آل أبي طالب عليهم السلام (لابن شهرآشوب) ؛ ج‏3 ؛ ص47

اگر مراد از اين وصي فقط امور شخصي باشد ديگر نيازي نبود که به عنوان وصي در دينا و اخرت و يا امير در زمين و آسمان دانسه شود ؟!!

در روايت ديگر وصيت در کنار لفظ خلافت و امامت آمده است که اين دليل بر اين است که از وصايت نيز همان امامت مراد است

فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص لِعَلِيٍّ ع يَا عَلِيُّ وَ الَّذِي بَعَثَنِي بِالنُّبُوَّةِ لَقَدْ وَجَبَتْ لَكَ الْوَصِيَّةُ وَ الْخِلَافَةُ وَ الْإِمَامَةُ بَعْدِي

الأمالي( للصدوق) ؛ النص ؛ ص565


همچنين در رويات که صدوق آنها را ذيل «باب اتصال‏ الوصية من‏ لدن‏ آدم ع و أن الأرض لا تخلو من حجة لله عز و جل على خلقه إلى يوم القيامة» به اين امر اشاره شده است که مراد از وصايت خلافت و جانشيني است که به يک مورد اشاره مي کنيم:

1- حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ الْوَلِيدِ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ الصَّفَّارُ وَ سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ وَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ جَعْفَرٍ الْحِمْيَرِيُّ جَمِيعاً قَالُوا حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى وَ مُحَمَّدُ بْنُ الْحُسَيْنِ بْنِ أَبِي الْخَطَّابِ وَ الْهَيْثَمُ بْنُ أَبِي مَسْرُوقٍ النَّهْدِيُّ وَ إِبْرَاهِيمُ بْنُ هَاشِمٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ السَّرَّادِ عَنْ مُقَاتِلِ بْنِ سُلَيْمَانَ بْنِ دُوَالَ دُوزَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص‏ أَنَا سَيِّدُ النَّبِيِّينَ وَ وَصِيِّي‏ سَيِّدُ الْوَصِيِّينَ وَ أَوْصِيَاؤُهُ سَادَةُ الْأَوْصِيَاءِ إِنَّ آدَمَ ع سَأَلَ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أَنْ يَجْعَلَ لَهُ وَصِيّاً صَالِحاً فَأَوْحَى اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَيْهِ أَنِّي أَكْرَمْتُ الْأَنْبِيَاءَ بِالنُّبُوَّةِ ثُمَّ اخْتَرْتُ خَلْقِي فَجَعَلْتُ خِيَارَهُمُ الْأَوْصِيَاءَ فَقَالَ آدَمُ ع يَا رَبِّ فَاجْعَلْ وَصِيِّي خَيْرَ الْأَوْصِيَاءِ فَأَوْحَى اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَيْهِ يَا آدَمُ أَوْصِ إِلَى شَيْثٍ وَ هُوَ هِبَةُ اللَّهِ بْنُ آدَمَ فَأَوْصَى آدَمُ إِلَى شَيْثٍ وَ أَوْصَى شَيْثٌ إِلَى ابْنِهِ شَبَّانَ وَ هُوَ ابْنُ نَزْلَةَ الْحَوْرَاءِ «1» الَّتِي أَنْزَلَهَا اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَى آدَمَ مِنَ الْجَنَّةِ فَزَوَّجَهَا شَيْثاً وَ أَوْصَى شَبَّانُ إِلَى ابْنِهِ مجلث وَ أَوْصَى مجلث إِلَى محوق وَ أَوْصَى محوق إِلَى غثميشا وَ أَوْصَى غثميشا إِلَى أَخْنُوخَ وَ هُوَ إِدْرِيسُ النَّبِيُّ ع وَ أَوْصَى إِدْرِيسُ إِلَى ناخور وَ دَفَعَهَا ناخور إِلَى نُوحٍ ع وَ أَوْصَى نُوحٌ إِلَى سَامٍ وَ أَوْصَى سَامٌ إِلَى عثامر وَ أَوْصَى عَثَامِرُ إِلَى بَرْعَيْثَاشَا وَ أَوْصَى بَرْعَيْثَاشَا إِلَى يَافِثَ وَ أَوْصَى يَافِثُ إِلَى بَرَّةَ وَ أَوْصَى بَرَّةُ إِلَى جَفِيسَةَ وَ أَوْصَى جَفِيسَةُ إِلَى عِمْرَانَ وَ دَفَعَهَا عِمْرَانُ إِلَى إِبْرَاهِيمَ الْخَلِيلِ ع وَ أَوْصَى إِبْرَاهِيمُ إِلَى ابْنِهِ إِسْمَاعِيلَ وَ أَوْصَى إِسْمَاعِيلُ إِلَى إِسْحَاقَ وَ أَوْصَى إِسْحَاقُ إِلَى يَعْقُوبَ وَ أَوْصَى يَعْقُوبُ إِلَى يُوسُفَ وَ أَوْصَى يُوسُفُ إِلَى بَثْرِيَاءَ وَ أَوْصَى بَثْرِيَاءُ إِلَى شُعَيْبٍ وَ أَوْصَى شُعَيْبٌ إِلَى مُوسَى بْنِ عِمْرَانَ وَ أَوْصَى مُوسَى إِلَى يُوشَعَ بْنِ نُونٍ وَ أَوْصَى يُوشَعُ إِلَى دَاوُدَ وَ أَوْصَى دَاوُدُ إِلَى سُلَيْمَانَ وَ أَوْصَى سُلَيْمَانُ إِلَى آصَفَ بْنِ بَرْخِيَا وَ أَوْصَى‏ آصَفُ بْنُ بَرْخِيَا إِلَى زَكَرِيَّا وَ دَفَعَهَا زَكَرِيَّا إِلَى عِيسَى ابْنِ مَرْيَمَ ع وَ أَوْصَى عِيسَى إِلَى شَمْعُونَ بْنِ حَمُّونَ الصَّفَا وَ أَوْصَى شَمْعُونُ إِلَى يَحْيَى بْنِ زَكَرِيَّا وَ أَوْصَى يَحْيَى بْنُ زَكَرِيَّا إِلَى مُنْذِرٍ وَ أَوْصَى مُنْذِرٌ إِلَى سُلَيْمَةَ وَ أَوْصَى سُلَيْمَةُ إِلَى بُرْدَةَ ثُمَّ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص وَ دَفَعَهَا إِلَيَّ بُرْدَةُ وَ أَنَا أَدْفَعُهَا إِلَيْكَ يَا عَلِيُّ وَ أَنْتَ تَدْفَعُهَا إِلَى وَصِيِّكَ وَ يَدْفَعُهَا وَصِيُّكَ إِلَى أَوْصِيَائِكَ مِنْ وُلْدِكَ وَاحِداً بَعْدَ وَاحِدٍ حَتَّى تُدْفَعَ إِلَى خَيْرِ أَهْلِ الْأَرْضِ بَعْدَكَ وَ لَتَكْفُرَنَّ بِكَ الْأُمَّةُ وَ لَتَخْتَلِفَنَّ عَلَيْكَ اخْتِلَافاً شَدِيداً الثَّابِتُ عَلَيْكَ كَالْمُقِيمِ مَعِي وَ الشَّاذُّ عَنْكَ فِي النَّارِ وَ النَّارُ مَثْوًى لِلْكَافِرِينَ

كمال الدين و تمام النعمة ؛ ج‏1 ؛ ص211

در روايت ديگر نيز اشاره به اين شده است که کسي از وصي پيامبر اطاعت کند اهل نجات داست:

هِيَ الَّتِي اتَّبَعَتْ شَمْعُونَ‏ وَصِيَ‏ عِيسَى‏ (عَلَيْهِ السَّلَامُ)، وَ سَتَفْتَرِقُ هَذِهِ الْأُمَّةُ عَلَى‏

ثَلَاثٍ وَ سَبْعِينَ فِرْقَةً، اثْنَتَانِ وَ سَبْعُونَ فِرْقَةً فِي النَّارِ، وَ فِرْقَةٌ فِي الْجَنَّةِ، وَ هِيَ الَّتِي اتَّبَعَتْ وَصِيَّ مُحَمَّدٍ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ)، وَ ضَرَبَ بِيَدِهِ عَلَى صَدْرِهِ، ثُمَّ قَالَ: ثَلَاثَ عَشْرَةَ فِرْقَةً مِنَ الثَّلَاثِ وَ السَّبْعِينَ كُلُّهَا تَنْتَحِلُ مَوَدَّتِي وَ حُبِّي، وَاحِدَةٌ مِنْهَا

فِي الْجَنَّةِ وَ هُمُ النَّمَطُ الْأَوْسَطُ، وَ اثْنَتَا عَشْرَةَ فِي النَّارِ.الأمالي (للطوسي) ؛ النص ؛ ص523

در الكتاب المقدس : ٥٢٩ ـ ٥٣٠ ـ العهد القديم. نيز اشاره شده است که داود نبي بر سلمان وصيت مي کند که بر بني اسرائيل و يهود رئيس باشد

طبق اين روايات وصايت حضرت علي عليه السلام، همانند اوصياء انبياء است که به معني حکومت و امامت مي باشد

موفق باشيد

گروه پاسخ به شبهات
2 | محمد زمانی | Iran - Shiraz | ٢٣:٥٣ - ٠٣ مرداد ١٣٩٤ |
سلام برشما - عبارتی در کامل ابن اثیر در تعیین جانشینی حضرت ایوب چنین آمده است :
انه اوصی عند موته الی ابنه حومل و ان الله بعد بعده ابنه بشر بشر بن ایوب نبیا و سماه ذالکفل
با این حساب ذولکفل با حضرت ایوب چه نسبتی داشته ؟و جانشین حومل بوده ؟؟

پاسخ:
با سلام
دوست گرامي
در اينکه نام ذوالکفل کيست و اينکه فرزند چه کسي است و اينکه آيا پيامبر بوده است و يا يک فرد صالح، اختلاف است
برخي گفته اند او بشر فرزند ايوب است همچناکه ابن اثير گويد در اين صورت او از يکي از اولاد ايوب بشمار مي رود در حاشيه تفسير الامثل به فرزند ايوب بودن به کلام ابن اثير چنين استناد شده است نقرأ في التأريخ الكامل: إنّ الكفل كان أحد أولاد أيّوب، و كان اسمه الأصلي (بشر) و كان يعيش في أرض الشام. الكامل لابن الأثير، ج 1، ص 136.
الأمثل في تفسير كتاب الله المنزل، ج‏10، ص: 229
برخي گويند او يوشع بن نون ايت
برخي گفته اند او الياس است
عده گويند او زکريا است
و برخي نيز گويند او مرد صالحي بوده است
موفق باشيد
گروه پاسخ به شبهات
   
* نام:
* پست الکترونیکی:
* متن نظر :
  

آخرین مطالب
پربحث ترین ها
پربازدیدترین ها