2024 April 18 - پنج شنبه 30 فروردين 1403
بيماري رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم)
کد مطلب: ٥٩٦٠ تاریخ انتشار: ١٥ آبان ١٣٩٧ تعداد بازدید: 8358
يادداشت » عمومي
بيماري رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم)

رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم)پس از مراجعت از سفر حجه الوداع درصدد تهيه لشكري عظيم برآمد تا روانه روم كند . فرماندهي لشكر مزبور را به اسامه واگذار كرد و پرچم جنگ را به دست خود به نام اسامه بست و عموم مهاجر و انصار را مأمور كرد تا تحت فرماندهي اسامه در اين جنگ شركت كنند .

اسامه در آن روز حدود بيست سال بيشتر نداشت و همين موضوع براي برخي از پيرمردان و كارآزمودگاني كه مأمور شده بودند تحت فرماندهي او به جنگ بروند گران مي آمد ، از اين رو در كار رفتن به دنبال لشكر تعلل مي كردند .

در اين خلال رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم)بيمار شد و در بستر افتاد ، اما با اين حال وقتي مطلع شد كه مردم از رفتن به دنبال لشكر تعلل مي كنند با همان حالت بيماري و تب و سردرد شديد كه داشت دستمالي به سر خود بست و از خانه به مسجد آمد و به منبر رفته فرمود :

« اي مردم فرماندهي اسامه را بپذيريد كه سوگند به جان خودم اگر ( اكنون ) دربارة فرماندهي او مناقشه مي كنيد پيش از اين نيز دربارة فرماندهي پدرش حرفها زديد ، ولي او شايسته و لايق فرماندهي است چنانكه پدرش نيز لايق اين مقام بود . »

اسامه در صدد حركت بود كه پيك ام ايمن آمد كه حال پيغمبر سخت شده و مرگ آن حضرت نزديك شده و بدين ترتيب اسامه و همراهانش توقف كردند .

سخنان پيغمبر ( صلي الله عليه و آله و سلم ) و رفتار آن حضرت در روزهاي آخر عمر همه حكايت از اين داشت كه مرگ خود را نزديك مي داند و با گفتار و كردار از مرگ خود خبر مي دهد .

حال پيغمبر روز به روز بدتر مي شد و حضرت براي اينكه تب و حرارت بدنش تخفيف يابد و بتواند براي وداع با مردم به مسجد برود دستور داد هفت مشك آب از چاه هاي مختلف مدينه بكشند و بر بدنش بريزند ، سپس دستمالي بر سر بسته و در حالي كه يك دست روي شانة اميرالمؤمنين ( عليه السلام) و دست ديگرش را بر شانه فضل بن عباس گذارده بود به مسجد آمد و بر منبر رفته فرمود :

« اي گروه مردم نزديك است كه من از ميان شما بروم پس هر كس امانتي پيش من دارد بيايد تا به او بپردازم و هر كس به من وام و قرضي داده مرا آگاه كند . اي مردم ميان خدا و بندگان چيزي نيست كه سبب وصول خير يا دفع شري شود جز عمل و كردار ، سوگند بدانكه مرا به حق به نبوت برانگيخته ، رهايي ندهد كسي را جز عمل نيك و رحمت پروردگار و من كه پيغمبر اويم اگر نافرماني او را بكنم هر آينه به دوزخ مي افتم ! بار خدايا آيا ابلاغ كردم !؟ »

آن گاه از منبر فرود آمده نماز كوتاهي با مردم خواند سپس به خانة ام سلمه رفت و يك روز يا دو روز در اتاق ام سلمه بود ، سپس عايشه پيش ام سلمه آمد و از او درخواست كرد آن حضرت را به اتاق خود ببرد و پرستاري آن حضرت را خود به عهده گيرد . همسران ديگر آن حضرت نيز با اين پيشنهاد موافقت كرده و حضرت را به اتاق عايشه بردند .

چون روز ديگر شد حال پيغمبر سخت شد و ازحال رفت و ملاقات با آن حضرت ممنوع گرديد . چون به حال آمد فرمود : « برادر و يار مرا پيش من آريد » و دوباره از حال رفت . ام سلمه برخاست و گفت : علي را نزدش بياوريد كه جز او را نمي خواهد ، از اين رو به نزد علي ( عليه السلام) رفته او را كنار بستر آن حضرت آوردند . چون چشمش به علي افتاد اشاره كرد و علي پيش رفت و سر خود را روي سينة پيغمبر (صلي الله عليه و آله و سلم)خم كرد .

رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم)زماني طولاني با او به طور خصوصي و در گوشي سخن گفت و در اين وقت دوباره از حال رفت . علي (عليه السلام)نيز برخاست و گوشه اي نشست . سپس از اتاق آن حضرت خارج شد . چون از علي (عليه السلام)پرسيدند : « پيغمبر با تو چه گفت ؟ » فرمود :

« هزار باب علم به من آموخت كه هر بابي هزار باب ديگر را بر من گشود . به چيزي مرا وصيت كرد كه ان شاءالله تعالي بدان عمل خواهم كرد . »

و چون حالت احتضار و هنگام رحلتش فرا رسيد به علي (عليه السلام)فرمود :

« اي علي سر مرا در دامن خود گير كه امر خدا آمد و چون جانم بيرون رفت آن را به دست خود بگير و به روي خود بكش ، آن گاه مرا رو به قبله كن و كار غسل و نماز و كفن مرا به عهده بگير و تا هنگام دفن از من جدا مشو » .

و بدين ترتيب علي (عليه السلام)سر آن حضرت را به دامن گرفت و پيغمبر از حال رفت .

رحلت رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم)در روز دوشنبه بيست و هفتم ماه صفر اتفاق افتاد ، و در آن موقع شصت و سه سال از عمر شريف آن حضرت گذشته بود . علي (عليه السلام)جنازه را غسل داد و حنوط و كفن كرد . سپس به تنهايي بر او نماز خواند ، آن گاه از خانه بيرون آمده و رو به مردم كرد و گفت :

- « همانا پيغمبر در زندگي و پس از مرگ امام و پيشواي ماست اكنون دسته دسته بياييد و بر او نماز بخوانيد . »

در همان اتاقي كه پيغمبر از دنيا رفته بود قبري حفر كرده و همانجا آن حضرت را دفن كردند . سپس اميرالمؤمنين علي (عليه السلام)داخل قبر شد و بند كفن را از طرف سر باز كرد و گونة مباك رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم)را روي خاك نهاد و لحد چيده خاك روي قبر ريختند و بدين ترتيب با يك دنيا اندوه و غم بدن مطهر رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم)را در خاك دفن كردند

آخرين وصاياي رسول خدا صلي الله عليه و آله

مسلم اين است كه پيامبر اكرم(صلي الله عليه و آله و سلم) در حضور مسلمانان، اميرمؤمنان را وصي خود قرار داده و علي(عليه السلام)نيز اين وصايت را پذيرفته است و عهد كرده است كه به آنچه رسول خدا(صلي الله عليه و آله و سلم) مي فرمايد عمل نمايد. اميرمؤمنان(عليه السلام)در اين باره مي فرمايد: وقتي رسول خدا(صلي الله عليه و آله و سلم) در مريضي آخر خود در بستر بيماري افتاده بود، من سر مبارك وي را بر روي سينه خود نهاده بودم و سراي حضرت(صلي الله عليه و آله و سلم) انباشته از مهاجر و انصار بود و عباس عموي پيامبر(صلي الله عليه و آله و سلم) رو به روي او نشسته بود و رسول خدا(صلي الله عليه و آله و سلم) زماني به هوش مي آمد و زماني از هوش مي رفت. اندكي كه حال آن جناب بهتر شد، خطاب به عباس فرمود:« اي عباس، اي عموي پيامبر(صلي الله عليه و آله و سلم)! وصيت مرا در مورد فرزندانم و همسرانم قبول كن و قرض هاي مرا ادا نما و وعده هايي كه به مردم داده ام به جاي آور و چنان كن كه بر ذمه من چيزي نماند.»

عباس عرض كرد:«اي رسول خدا(صلي الله عليه و آله و سلم) من پيرمردي هستم كه فرزندان و عيال بسيار دارم و دارايي و اموال من اندك است [چگونه وصيت تو را بپذيرم و به وعده هايت عمل كنم] در حالي كه تو از ابر پر باران و نسيم رها شده بخشنده تر بودي [و وعده هاي بسيار داده اي] خوب است از من درگذري و اين وظيفه بر دوش كسي نهي كه توانايي بيشتري دارد!»

رسول خدا(صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود:« آگاه باش كه اينك وصيت خود را به كسي خواهم گفت كه آن را مي پذيرد و حق آن را ادا مي نمايد و او كسي است كه اين سخنان را كه تو گفتي نخواهد گفت! يا علي(عليه السلام)بدان كه اين حق توست و احدي نبايد در اين امر با تو ستيزه كند، اكنون وصيت مرا بپذير و آنچه به مردمان وعده داده ام به جاي آر و قرض مرا ادا كن. يا علي(عليه السلام)پس از من امر خاندانم به دست توست و پيام مرا به كساني كه پس از من مي آيند برسان.»

اميرمؤمنان(عليه السلام)گويد:« من وقتي ديدم كه رسول خدا(صلي الله عليه و آله و سلم) از مرگ خود سخن مي گويد، قلبم لرزيد و به خاطر آن به گريه درآمدم و نتوانستم كه درخواست پيامبر(صلي الله عليه و آله و سلم) را با سخني پاسخ گويم.»

پيامبر اكرم(صلي الله عليه و آله و سلم) دوباره فرمود:« يا علي آيا وصيت من را قبول مي كني!؟» و من در حالتي كه گريه گلويم را مي فشرد و كلمات را نمي توانستم به درستي ادا نمايم، گفتم:

آري اي رسول خدا(صلي الله عليه و آله و سلم)! آن گاه رو به بلال كرد و گفت: اي بلال! كلاهخُود و زره و پرچم مرا كه «عقاب » نام دارد و شمشيرم ذوالفقار و عمامه ام را كه «سحاب » نام دارد برايم بياور...[ سپس رسول خدا(صلي الله عليه و آله و سلم) آنچه كه مختص خود وي بود از جمله لباسي كه در شب معراج پوشيده بود و لباسي كه در جنگ احد بر تن داشت و كلاه هايي كه مربوط به سفر، روزهاي عيد و مجالس دوستانه بود و حيواناتي كه در خدمت آن حضرت بود را طلب كرد] و بلال همه را آورد مگر زره پيامبر(صلي الله عليه و آله و سلم) كه در گرو بود. آن گاه رو به من كرد و فرمود: « يا علي(عليه السلام)برخيز و اينها را در حالي كه من زنده ام، در حضور اين جمع بگير تا كسي پس از من بر سر آنها با تو نزاع نجويد.»

من برخاستم و با اين كه توانايي راه رفتن نداشتم، آنها را گرفتم و به خانه خود بردم و چون بازگشتم و رو به روي پيامبر(صلي الله عليه و آله و سلم) ايستادم، به من نگريست و بعد انگشتري خود را از دست بيرون آورد و به من داد و گفت: « بگير يا علي اين مال توست در دنيا و آخرت!»

بعد رسول خدا(صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود:« يا علي(عليه السلام)مرا بنشان.» من او را نشاندم و بر سينه من تكيه داد و هر آينه مي ديدم كه رسول خدا(صلي الله عليه و آله و سلم) از بسياري ضعف سر مبارك را به سختي نگاه مي دارد و با وجود اين، با صداي بلند كه همه اهل خانه مي شنيدند فرمود:« همانا برادر و وصي من و جانشينم در خاندانم علي بن ابي طالب است. اوست كه قرض مرا ادا مي كند و وعده هايم را وفا مي نمايد. اي بني هاشم، اي بني عبدالمطلب، كينه علي(عليه السلام)را به دل نداشته باشيد و از فرمان هايش سرپيچي نكنيد كه گمراه مي شويد و با او حسد نورزيد و از وي برائت نجوييد كه كافر خواهيد شد.»

سپس به من گفت:« مرا در بسترم بخوابان.» و بلال را فرمود كه حسن(عليه السلام)و حسين(عليه السلام)را نزد او بياورد بلال رفت و آنها را با خود آورد. پيامبر(صلي الله عليه و آله و سلم) آن دو را به سينه خويش چسباند و آنها را مي بوييد.

علي(عليه السلام)مي گويد: من پنداشتم كه حسن(عليه السلام)و حسين(عليه السلام)باعث شدند كه اندوه و رنج پيامبر(صلي الله عليه و آله و سلم) فزوني يابد، خواستم آن دو را از حضرت(صلي الله عليه و آله و سلم) جدا سازم. فرمود:« يا علي(عليه السلام)آنها را واگذار تا مرا ببويند و من هم آنها را ببويم! بگذار تا آن دو از وجود من بهره گيرند و من نيز از وجود ايشان بهره گيرم! به راستي كه پس از من مشكلات بسيار خواهند داشت و مصايب سختي را تحمل خواهند كرد، پس لعنت خداوند بر آن كس باد كه حق حسن(عليه السلام)و حسين(عليه السلام)را پست شمارد. پروردگارا! من اين دو را و علي صالح ترين مؤمنان را به تو مي سپارم!» (1)

در محضر فرشتگان

از برخي روايات استفاده مي شود كه رسول خدا(صلي الله عليه و آله و سلم) در محضر فرشتگان مقرب، علي(عليه السلام)را وصي خود قرار داد و آنان شاهد بودند، از آن جمله روايتي است كه از امام كاظم(عليه السلام)نقل شده است كه اميرالمؤمنين فرمود: در شبي از شب هاي بيماري پيامبر(صلي الله عليه و آله و سلم) من نشسته بودم و حضرت(صلي الله عليه و آله و سلم) بر سينه من تكيه داده بود و فاطمه(س) دخترش نيز حضور داشت. رسول خدا(صلي الله عليه و آله و سلم) فرموده بود كه همسرانش و ساير زنان از نزد وي بيرون روند و آنها رفته بودند. پيامبر اكرم(صلي الله عليه و آله و سلم) به من فرمود: «اي اباالحسن! از جاي خود برخيز و رو به روي من بايست.»

من برخاستم و جبرئيل به جاي من نشست و پيامبر(صلي الله عليه و آله و سلم) بر سينه وي تكيه داد و ميكائيل در جانب راست پيامبر(صلي الله عليه و آله و سلم) بنشست. حضرت فرمود:« يا علي(عليه السلام)دست هاي خود را بر هم بگذار!»

من اين كار را انجام دادم. آن گاه فرمود:« من با تو عهد بسته بودم و اينك آن عهد را تازه مي كنم، در محضر جبرئيل و ميكائيل كه دو امين پروردگار جهانيانند. يا علي! تو را به حقي كه اين دو بر گردن تو دارند، هر چه در وصيت من آمده است بايد به جاي آوري و مفاد آن را بپذيري و صبر را پيشه خود سازي و بر راه و روش من پايداري كني نه روش فلان كس و فلان كس! اكنون هر چه را خدا به تو عنايت كرده است با قدرت پذيرا باش.»

من دست هايم را به روي هم نهاده بودم و پيامبر(صلي الله عليه و آله و سلم) دست مبارك خود را بين دو دست من گذاشت، به طوري كه گويي بين آن دو چيزي قرار مي داد، سپس فرمود:« من بين دست هايت حكمت و دانش آنچه را برايت پيش خواهد آمد، نهادم، تا چيزي از سرنوشت تو نباشد كه از آن آگاه نباشي و هر گاه مرگ تو فرا رسيد وصيت خود را به امام پس از خود بگوي، بنابر آنچه من به تو وصيت كردم و همانند من عمل كن و نيازي به كتاب و نوشته اي نيست.» (2)

نزول كتاب وصيت از آسمان

امام موسي بن جعفر(عليه السلام)فرمود به پدرم اباعبدالله (عليه السلام)عرض كردم:« آيا نويسنده وصيت، حضرت علي(عليه السلام)نبود و رسول خدا(صلي الله عليه و آله و سلم) مفاد آن را بر او نمي خواند، در حالي كه جبرئيل و ساير فرشتگان شاهد بودند؟» پدرم مدتي سكوت كرد، بعد فرمود: «اي اباالحسن! ماجرا چنين بود كه گفتي لكن هنگامي كه زمان رحلت رسول خدا(صلي الله عليه و آله و سلم) رسيد، وصيت به صورت كتابي نوشته شده از آسمان نازل شد و جبرئيل(عليه السلام)همراه با فرشتگاني كه امين خداي تبارك و تعالي هستند، آن را نزد رسول اكرم(صلي الله عليه و آله و سلم) آورد و به ايشان گفت:« اي محمد(صلي الله عليه و آله و سلم) هر كس كه نزد توست بيرون فرست مگر وصي خود را كه بايد كتاب وصيت را بگيرد و ما شاهد باشيم كه تو وصيت را به وي دادي و او اجراي آن را ضمانت كند.»

رسول خدا(صلي الله عليه و آله و سلم) همگان را دستور داد كه از خانه بيرون روند. تنها علي(عليه السلام)و فاطمه(س) بين پرده و در اتاق باقي ماندند.

جبرئيل(عليه السلام)به پيامبر(صلي الله عليه و آله و سلم) عرض كرد:« پروردگارت تو را سلام مي رساند و مي گويد: اين كتابي است كه من با تو عهد بسته بودم و شرط كرده بودم [عمل به آن را] و من خود شاهد هستم و فرشتگانم را بر تو شاهد گرفتم و من تنها براي شهادت كافي هستم اي محمد(صلي الله عليه و آله و سلم)!»

وقتي سخن به اين جا رسيد، مفاصل پيامبر(صلي الله عليه و آله و سلم) به لرزه درآمد و گفت:«اي جبرئيل! خداي من، اوست كه سلام است و سلام از وي است و سلام به سوي او باز مي گردد. راست گفت خداي عزوجل و نيكي نمود، كتاب را به من ده!»

جبرئيل كتاب وصيت را به رسول اكرم(صلي الله عليه و آله و سلم) داد و گفت كه آن را به اميرمؤمنان(عليه السلام)دهد. چون علي(عليه السلام)كتاب را گرفت، رسول خدا(صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود: «بخوان!»

اميرمؤمنان(عليه السلام)آن را كلمه به كلمه خواند، سپس رسول خدا(صلي الله عليه و آله و سلم) به او گفت: يا علي(عليه السلام)اين عهد خدايم تبارك و تعالي به سوي من است و خواسته وي و امانت او پيش من است و به راستي كه من آن را ابلاغ كردم و خيرخواهي نمودم و امانت را ادا كردم.»

علي(عليه السلام)عرض كرد: « پدر و مادرم فداي تو باد! من هم شهادت مي دهم كه تو پيام خود را ابلاغ كردي و نصيحت خود گفتي و در آنچه فرمودي صادق بودي و گوش و چشم و گوشت و خون من نيز بر اين امر گواه است!»

جبرئيل(عليه السلام)گفت:« من نيز بر آنچه مي گوييد گواه هستم!»

پيامبر(صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود:« يا علي(عليه السلام)وصيت مرا گرفتي و دانستي كه چيست و با خداوند و من پيمان بستي كه به هر چه در آن است عمل كني.»

علي(ع): «آري، پدر و مادرم فداي تو باد! انجام آن به عهده من است و بر خداست كه مرا ياري دهد و توفيق عطا فرمايد كه به مفاد آن وفا كنم.»

رسول خدا(صلي الله عليه و آله و سلم): « يا علي(عليه السلام)اراده نموده ام كه بر پيمان تو شاهد بگيرم كه روز قيامت شهادت دهند كه من به وظيفه خود عمل كردم.»

علي(ع): «آري گواه گيريد!»

پيامبر اكرم(صلي الله عليه و آله و سلم):« همانا من جبرئيل و ميكائيل(عليه السلام)كه هر دو در اين جا حاضرند و فرشتگان مقرب خداوند نيز با آنهايند بر آنچه اينك بين من و تو گذشت شاهد مي گيرم.»

علي(ع):« بله شهادت دهند، پدر و مادرم فدايت! من هم آنها را گواه مي گيرم.»

و رسول خدا(صلي الله عليه و آله و سلم) فرشتگان را شاهد گرفت... سپس رسول اكرم، فاطمه، حسن، حسين عليهم السلام را به حضور خواند و مانند اميرالمؤمنين(عليه السلام)آنها را از وصيت خود آگاه كرد. آنان هم مانند علي(عليه السلام)سخن گفتند و قبول كردند و سرانجام كتاب وصيت با طلايي كه آتش به آن نرسيده بود مهر شد و تحويل اميرمؤمنان(عليه السلام)گشت. (3)

مفاد وصيت

از جمله مفاد اين وصيت كه به دستور خداي تعالي پيامبراكرم(صلي الله عليه و آله و سلم) انجام آن را بر علي(عليه السلام)شرط نمود اين بود كه فرمود: « يا علي(عليه السلام)به آنچه در اين وصيت آمده است وفا كن، آن كس كه خدا و رسولش را دوست دارد، دوست بدار و با هر كه با خدا و رسولش دشمني ورزد، دشمن باش و از آنان بيزاري بجوي و صبور باش و خشم خود را فرو خور، گرچه حق تو پايمال گردد و خمس تو غصب شود و هتك حرمت حرم تو كنند.»

علي(عليه السلام)عرض كرد:« پذيرفتم اي رسول خدا(صلي الله عليه و آله و سلم)!»

اميرالمؤمنين(عليه السلام)گويد: سوگند به خدايي كه دانه را شكافت و انسان را آفريد من هر آينه شنيدم كه جبرئيل(عليه السلام)به نبي اكرم(صلي الله عليه و آله و سلم) مي گفت:« اي محمد(صلي الله عليه و آله و سلم) به علي(عليه السلام)بگوي كه حرم تو هتك مي گردد كه حرم خدا و رسول خدا(صلي الله عليه و آله و سلم) نيز هست و محاسن تو از خون روشن سرت خضاب خواهد شد.»

من چون معناي اين كلمات را كه جبرئيل امين مي گفت فهم كردم [و دانستم كه حرم من هتك خواهد شد] به روي درافتادم و از حال رفتم و چون بازآمدم، گفتم: «آري پذيرفتم و راضي هستم! اگر چه به حرم من جسارت روا دارند و سنت هاي خدا و رسول را معطل گذارند و كتاب خدا پاره پاره شود و كعبه خراب گردد و محاسنم از خون روشن سرم خضاب شود، پيوسته صبوري خواهم كرد و كار را به خدا وا مي گذارم تا اين كه نزد تو حاضر گردم.» (4)

و باز از جمله موارد وصيت رسول خدا(صلي الله عليه و آله و سلم) اين بود كه در خانه اش، كه در آن جان سپرده بود، دفن گردد و با سه پارچه كفن شود كه يكي از آنها يمني باشد و كسي جز علي(عليه السلام)داخل قبر نشود و به علي(عليه السلام)فرمود:« يا علي(عليه السلام)تو و دخترم فاطمه(س) و حسن و حسين عليهما السلام با هم بر من نماز بخوانيد و نخست هفتاد و و پنج تكبير بگوييد. سپس نماز را با پنج تكبير به جاي آور و آن را تمام كن و البته اين كار پس از آن است كه از طرف خداوند به تو اجازه نماز داده شود.»

علي(عليه السلام)عرض كرد: «پدر و مادرم فداي تو باد! چه كسي به من اجازه نماز مي دهد؟»

فرمود:«جبرئيل(عليه السلام)به تو اجازه خواهد داد. و پس از شما هر كس از خاندانم حاضر شد، گروه گروه بر من نماز بخوانند، سپس زنان ايشان و در آخر مردم نماز بخوانند.» (5)

و نيز فرمود: هرگاه من جان تسليم نمودم و تو تمام آنچه را كه من وصيت كرده ام انجام دادي و مرا در قبرم پنهان ساختي، پس در خانه خود آرام گير و آيات قرآن را بر طبق تاليف آن گردآوري كن و واجبات و احكام را چنان كه نازل شده اند، ثبت نما و سپس باقي آنچه را گفته ام به جاي آور و هيچ سرزنشي بر تو نيست و بايد كه صبوري كني بر ستم هايي كه ايشان در حق تو روا دارند تا اين كه به سوي من آيي.» (6)

اتمام حجت با علي(عليه السلام)

رسول خدا هنگامي كه كتاب وصيت خود را به اميرمؤمنان(عليه السلام)داد فرمود: در قبال اين وصيت فرداي قيامت در برابر خداي تبارك و تعالي كه پروردگار عرش است مي بايست جوابگو باشي! به راستي كه من روز قيامت با استناد به حلال و حرام خدا و آيات محكم و متشابه، آن سان كه خداوند نازل فرموده و در كتاب وي جمع آمده است، با تو محاجه خواهم كرد و از تو حجت خواهم طلبيد در مورد آنچه تو را امر كردم و انجام واجبات الهي آن گونه كه نازل شده اند و احكام شريعت و در مورد امر به معروف و نهي از منكر و دوري جستن از آن، و بر پاي داشتن حدود الهي و عمل به فرمان هاي حق و تمامي امور دين و هم از تو حجت خواهم خواست درباره گزاردن نماز در وقت خود و اعطاي زكات به مستحقين آن و حج بيت الله و جهاد در راه خدا. پس تو چه پاسخي خواهي داشت يا علي(ع)!؟

اميرمؤمنان(عليه السلام)عرض كرد: پدر و مادرم فدايت! اميد دارم به سبب بلندي مرتبت تو در نزد خدا و مقام ارجمندي كه پيش او داري و نعماتي كه تو را ارزاني داشته است، خداوند مرا ياري نمايد و استقامت عطا فرمايد و من فرداي قيامت با شما ملاقات نكنم در حالي كه در انجام وظيفه خود سستي و تقصيري كرده باشم و يا تفريط نموده باشم و باعث درهم شدن چهره مباركتان در برابر من و ديدگان پدران و مادران خود شوم. بلكه مرا خواهي يافت كه تا زنده ام پيوسته بر طبق وصيت شما رفتار كنم و راه و روش شما را دنبال نمايم تا با اين حالت نزدتان شرفياب شوم و بعد از من فرزندانم به ترتيب بدون هيچ گونه تقصيري و تفريطي چنين خواهند كرد. در اين لحظه رسول خدا(صلي الله عليه و آله و سلم) از هوش برفت و علي(ع)، پيامبر(صلي الله عليه و آله و سلم) را در آغوش گرفت در حالي كه مي گفت: « پدر و مادرم فداي تو باد! پس از تو چه دهشتي ما را فرا خواهد گرفت و وحشت دختر تو و پسرانت چه اندازه خواهد بود و غصه هاي من بعد از تو چه طولاني خواهد بود، اي برادرم! از خانه من اخبار آسمان ها قطع خواهد شد و پس از تو ديگر جبرئيل و ميكائيل نخواهم ديد و ديگر هيچ اثري از آنها نخواهم يافت و صداي آنها را نخواهم شنيد.» و رسول خدا همچنان مدهوش بود. (7)

آخرين سفارش ها

امام كاظم عليه السلام نقل مي كند كه از پدرم پرسيدم: وقتي فرشتگان پيامبر(صلي الله عليه و آله و سلم) را ترك گفتند چه اتفاقي افتاد؟ فرمود: رسول خدا(صلي الله عليه و آله و سلم)، فاطمه، علي، حسن و حسين عليهم السلام را به گرد خود خواند و به كساني كه در خانه بودند فرمود:« از نزد من بيرون برويد» و همسر خود «ام سلمه » را فرمود كه بر درگاه بايستد تا كسي وارد خانه نشود. ام سلمه اطاعت كرد. آن گاه رسول خدا(صلي الله عليه و آله و سلم) به علي(عليه السلام)گفت: « يا علي نزديك من بيا.» علي(عليه السلام)پيشتر رفت، پيامبراكرم(صلي الله عليه و آله و سلم)، دست زهرا(س) را گرفت و بر سينه گذاشت بعد با دست ديگر خود دست علي(عليه السلام)را گرفت و چون خواست با آنها سخني بگويد، اشك از چشمانش فرو غلتيد و نتوانست كلامي بگويد. فاطمه، حسن و حسين عليهم السلام وقتي حالت گريه پيامبر(صلي الله عليه و آله و سلم) را مشاهده كردند به سختي به گريه درآمدند و فاطمه(س) گفت: اي پيامبر خدا(س) رشته قلبم از هم گسست و جگرم آتش گرفت وقتي كه گريه شما را ديدم. اي آقاي پيامبران از اولين تا آخرين آنها، اي امين پروردگار و رسول او، اي محبوب خدا! فرزندانت پس از تو، كه را دارند و با آن خواري كه بعد از تو مرا فرا گيرد چه كنم؟ چه كسي علي(عليه السلام)را كه ياور دين است، كمك خواهد كرد؟ چه كسي وحي خدا و فرمان هايش را دريافت خواهد كرد. سپس به سختي گريست و پيامبر(صلي الله عليه و آله و سلم) را در آغوش گرفت و چهره او را بوسيد و علي، حسن و حسين عليهم السلام نيز چنين كردند.

رسول خدا(صلي الله عليه و آله و سلم) سربلند كرد و دست فاطمه(س) را در دست علي(عليه السلام)نهاد و گفت: «اي اباالحسن! اين امانت خدا و امانت محمد رسول خدا در دست توست و در مورد فاطمه(س) خدا را و مرا به ياد داشته باش! و به راستي كه تو چنين رفتار مي كني.

يا علي(عليه السلام)سوگند به خدا كه فاطمه(س) سيده زنان بهشت است از اولين تا آخرين آنها. به خدا قسم! فاطمه(س) همان مريم كبري است. آگاه باش كه من به اين حالت نيافتاده بودم مگر اين كه براي شما و فاطمه(س) دعا كردم و خدا آنچه خواسته بودم به من عطا فرمود.

اي علي(عليه السلام)هر چه فاطمه(س) به تو فرمان داد به جاي آور كه هر آينه من به فاطمه(س) اموري را بيان داشته ام كه جبرئيل من را به آنها امر كرد. بدان اي علي(عليه السلام)كه من از آن كس راضيم كه دخترم فاطمه(س) از او راضي باشد و پروردگار و فرشتگان هم با رضايت او راضي خواهند شد.

واي بر آن كس كه بر فاطمه(س) ستم كند، واي بر آن كس كه حق وي را از او بستاند. واي بر آن كس كه هتك حرمت او كند. واي بر آن كس كه در خانه اش را آتش زند، واي بر آن كه دوست وي را بيازارد و واي بر آن كه با او كينه ورزد و ستيزه كند. خداوندا من از ايشان بيزارم و آنان نيز از من بري هستند.»

در اين وقت رسول خدا(صلي الله عليه و آله و سلم)، فاطمه، علي، حسن و حسين - عليهم السلام - را به نام خواند و آنان را در بر گرفت و عرضه داشت:

« بار خدايا! من با اينان و هر كس كه پيروي ايشان كند سر صلح دارم و بر عهده من است كه آنان را داخل بهشت سازم و هر كس با اينها بستيزد و بر ايشان ستم كند يا بر اينها پيشي گيرد يا از ايشان و شيعيانشان بازپس ماند، من دشمن او هستم و با او مي جنگم و بر من است كه آنان را به دوزخ درآورم.

سوگند به خدا اي فاطمه(س)! راضي نخواهم شد تا اين كه تو راضي شوي! نه به خدا سوگند راضي نمي شوم مگر آن كه تو راضي شوي! نه به خدا سوگند راضي نخواهم شد مگر آن كه تو رضا شوي!» (8)


پي نوشتها:

1- الطوسي، الامالي، ص 600 شماره و ص 572/ اصول كافي ج 1، ص 340.

2- محمد باقر مجلسي، بحارالانوار (مؤسسه الوفاء، بيروت، الطبعة الثانيه، 1403 ه - 1983م)، ج 22، ص 479 به نقل از رضي بن علي بن الطاووس، صص 8 - 21 و 27 و 28.

3- اصول كافي، ج 2، حديث شماره 4.

4- همان.

5- بحارالانوار، ج 22، ص 493 به نقل از الطرف، 42 و 43 و 45.

6- بحارالانوار، همان، ص 483.

7- همان، ص 482، ح شماره 30.

8- همان، ص 484، ح شماره 31، به نقل از الطرف 29 - 34.

منبع: كتاب خلاصه زندگاني حضرت محمد(صلي الله عليه و آله و سلم)



Share
1 | bisetareh | Iran - Qom | ٢٠:٣٧ - ١٠ دي ١٣٩٢ |
لعنت بر قاتلين حضرت محمد ص
ياعلي
2 | محمد حجازي | | ٢٢:٢٧ - ١١ دي ١٣٩٢ |
با سلام خدمت شما دوستان،آيا واقعا پيامبر مريض شده اند و از دنيا رفته اند يا بدست يک زن يهودي مجروح شده واز اين طريق به شهادت رسيدند؟

پاسخ:
با سلام

دوست گرامي

در اين خصوص به اين آدرس رجوع کنيد


موفق باشيد

گروه پاسخ به شبهات
   
* نام:
* پست الکترونیکی:
* متن نظر :
  

آخرین مطالب
پربحث ترین ها
پربازدیدترین ها