2024 March 29 - جمعه 10 فروردين 1403
آيا درخواست حضرت يوسف (عليه السلام) از هم زنداني خود توسل محسوب مي‌شود؟
کد مطلب: ٧٢٠٧ تاریخ انتشار: ١١ ارديبهشت ١٣٩٤ - ١٨:٣١ تعداد بازدید: 24442
پرسش و پاسخ » عقائد شيعه
آيا درخواست حضرت يوسف (عليه السلام) از هم زنداني خود توسل محسوب مي‌شود؟

توضيح سؤال:

در داستان حضرت يوسف (عليه السلام) آ‌مده كه ايشان از هم زنداني خود كه آزاد مي‌شد، درخواست نمود تا نزد صاحبش (يعني پادشاه مصر) از وي ياد كند. حال در اين جا چند سؤال به وجود مي‌آيد:

اولا: آيا اين درخواست حضرت، توسل محسوب مي‌شود؟ ؛

ثانيا: اگر توسل است، چرا حضرت يوسف از اين درخواست خود پشيمان شد و از خداوند طلب بخشش كرد؟؛

ثالثا: آيا توسل آن حضرت به غير خداوند اشكالي ندارد؟

پاسخ اجمالي

متن آيه‌اي مورد نظر ، كه درخواست حضرت يوسف (عليه السلام) را بيان مي‌كند، اين است:

وَ قالَ لِلَّذي ظَنَّ أَنَّهُ ناجٍ مِنْهُمَا اذْكُرْني‏ عِنْدَ رَبِّكَ فَأَنْساهُ الشَّيْطانُ ذِكْرَ رَبِّهِ فَلَبِثَ فِي السِّجْنِ بِضْعَ سِنينَ (يوسف/42)

و به آن يكى از آن دو نفر، كه مى‏دانست رهايى مى‏يابد، [حضرت يوسف] گفت: «مرا نزد صاحبت [سلطان مصر] يادآورى كن!» ولى شيطان يادآورى او را نزد صاحبش از خاطر وى برد و بدنبال آن، (يوسف) چند سال در زندان باقى ماند.

بعد از توجه و دقت در آيه مباركه ، پاسخ اجمالي اين است:

اولا: اين درخواست حضرت يوسف (عليه السلام) توسل عرفي است نه توسل مصطلح در علم كلام، و در عرف مردم اين نوع توسل مرسوم بوده و يك امر عادي است؛ زيرا خداوند متعال اين عالم تكوين را بر اساس اسباب و مسببات قرار داده و بسياري از امور طبق اين نظام انجام مي‌شود.

بر اساس فرمايش علماء، عالم تشريع نيز بر اساس نظام تكوين است؛ از اين جهت توسل به وسيله براي رسيدن به مقصود، امر جايز و مشروع خواهد بود.

ثانياً: پشيمان شدن و گريه حضرت يوسف (عليه السلام) كه در سؤال مطرح شده، سند معتبر ندارد؛ از اين رو، نمي‌توان نتيجه گرفت كه خداوند متعال ايشان را عقاب و تنبيه كرده و در نتيجه ايشان پشيمان شده و گريه كرده اند.

ثالثا: بر اساس فرمايش مفسران، توسل و درخواست ايشان براي اهداف ذيل صورت گرفته است:

1. استعانت از غير خدا براي دفع ظلم و ضرر. اين مسأله نه تنها جايز و بلکه در برخي موارد واجب است؛ حضرت يوسف (عليه السلام) نيز چون مورد ظلم عزيز مصر و همسرش قرار گرفته بود با اين كه بي‌گناهي وي را مي‌دانستند، براي روشن شدن حقيقت و آگاهي از حالش اين درخواست را با ساقي سلطان مصر مطرح كرد.

2. درخواست حضرت با هدف هدايت سلطان مصر صورت گرفت همانگونه كه ايشان در زندان افراد زيادي را موحد ساخت و هدايت كردند.

بنابراين، هدف حضرت آزادي وي نبوده بلكه اهداف ديگري را مد نظر داشته اند.

ماندن حضرت يوسف در زندان نيز، تصميم و اراده كساني بوده كه وي را به زندان افکندند، تا بر جنايات خود سرپوش بگذارند. البته استبعادي ندارد که علاوه بر مطلب قبل، ماندن در زندان براي تكميل كمالات معنوي ايشان از جانب خداوند صورت گرفته باشد.

بنابراين، نسبت ترك اولي به حضرت يوسف (عليه السلام) و محاسبه باقي ماندن ايشان در زندان به خاطر اين ترك اولي، غير قابل قبول است و صحيح به نظر نمي‌رسد؛ چرا كه آن حضرت در همه حالات خدا را فراموش نكرد و درخواست ايشان يك امر عرفي و عقلاني و توسل به اسباب و مسببات است كه خداوند در نظام تكوين و تشريع آن را قرار داده است.

پاسخ هاي تفصيلي:

پاسخ سؤال اول:

توسل حضرت يوسف (ع) توسل اصطلاحي در علم كلام نيست

نخستين مطلب مورد دقت در آيه مباركه مورد بحث اين است كه توسل حضرت يوسف عليه السلام ، توسل اصطلاحي در علم كلام نيست، بلكه از نوع توسل عرفي است كه در ميان مردم فراوان ديده مي‌شود و سنت الهي در عالم خلقت بر همين روش استوار بوده و تا قيامت نيز بر همين منوال خواهد بود.

براي اثبات اين مطلب لازم است به صورت اختصار در باره حقيقت توسل سخن گفته شود.

واژه «توسل» در لغت به معناي «تقرب به غير» است و مراد از «وسيلة» آن چيزي است كه به واسطه آن در توسل، تقرب حاصل مي‌شود.

جوهري در صحاح، «وسيلة» و «توسل» را اين‌گونه معنا كرده است :

الوسيلة : ما يتقرب به إلى الغير ، والجمع الوسيل والوسائل . ... يقال : وسل فلان إلى ربه وسيلة ، وتوسل إليه بوسيلة ، أي تقرب إليه بعمل.

وسيله آن چيزي است كه به واسطه آن به غير تقرب جسته مي‌شود. جمع آن ،‌ وسيل و وسائل است. ... گفته مي‌شود: فلاني براي تقرب به پروردگارش وسيله آورد. معناي «توسل اليه بوسيلة» اين است كه شخصي به واسطه عمل (انجام كاري) به سوي او تقرب جست.

الجوهري، اسماعيل بن حماد (متوفاي393هـ)،‌الصحاح تاج اللغة وصحاح العربية، ج 5 ، ص1841، تحقيق: أحمد عبد الغفور العطار، ناشر: دار العلم للملايين - بيروت – لبنان، چاپ : الرابعة سال چاپ : 1407 - 1987 م

ابن اثير نيز مي‌نويسد:

( وسل ) في حديث الأذان «اللهم آت محمدا الوسيلة» هي في الأصل : ما يتوصل به إلى الشئ ويتقرب به ، ...

واژه «وسل» كه در روايت «اللهم آت محمدا الوسيلة» آمده، در اصل به معناي آن چيزي است كه به واسطه آ‌ن به چيزي ديگر رسيده مي‌شود و به واسطه آن قرب و نزديكي پيدا مي‌كند .

ابن أثير الجزري، ابوالسعادات المبارك بن محمد (متوفاى606هـ)، النهاية في غريب الحديث والأثر، ج 5 ص 185، تحقيق طاهر أحمد الزاوي - محمود محمد الطناحي، ناشر: المكتبة العلمية - بيروت - 1399هـ - 1979م.

ابن منظور سه معنا را براي اين واژه ذكر كرده است:

وسل : الوسيلة : المنزلة عند الملك . والوسيلة : الدرجة . والوسيلة : القربة . ووسل فلان إلى الله وسيلة إذا عمل عملا تقرب به إليه .

وسيله يعني جايگاه در نزد پادشاه، درجه و مقام و نزديك شدن. وقتي گفته شود فلاني به سوي خدا وسيله آورد، معنايش اين است كه وي عملي را انجام داد كه باعث تقرب و نزديكي او به خدا شد.

الأفريقي المصري، جمال الدين محمد بن مكرم بن منظور (متوفاى711هـ)، لسان العرب، ج 11 ص 724، ناشر: دار صادر - بيروت، الطبعة: الأولى.

با توجه به سخنان اهل لغت، توسل به معناي تقرب جستن و نزديك شدن به غير، از طريق وسيله است، حال آن غير، خداوند متعال باشد (كه در جاي خودش بحث مي‌شود) يا انساني همانند او؛ كه در امور روز مره زندگي اين نوع توسل و تمسك ضروري و اجتناب ناپذير است،‌ منتها تمسك به وسيله با توجه به مقاصد و اهداف متفاوت است.

چنانچه آيت الله سند يكي از علماي معاصر شيعه مي‌فرمايند، در عالم امكان كارها از طريق اسباب و مسببات انجام مي‌شود و اين يك سنت الهي است:

ورد ايضا أن الله تعالى أبى أن يُجري الأمور إلاّ بأسبابها، فسنّة الخلقة في هذا العالم الإمكاني عن طريق الأسباب والمسبّبات ،

در روايت نيز وارد شده است كه خداوند متعال تنها امور را از طريق اسباب انجام مي‌دهد؛ پس سنت خلقت در اين عالم امكان از طريق اسباب و مسببات است.

و بعد از بيان مطالبي در اين زمينه، چنين نتيجه مي‌گيرد:

إذن أصل فكرة الوساطة والسببية والوسيلة سنّة إلهية تكوينية سنّها الله عزّ وجلّ في خلقة الممكنات.

بنا براين، تفكر واسطه قرار دادن و سببيت و وسيله قرار دادن، يك سنت تكويني الهي است که خداوند در خلقت همه موجودات ممکن الوجود (همه مخلوقات) قرار داده است.

الإمامة الإلهية - تقرير بحث الشيخ محمد السند لسيد بحر العلوم - ج 4 ص 33-35 ، بر اساس مكتبة الشاملة

حضرت آيت الله سبحاني نيز مي‌نويسد:

والتوسل بالأسباب في الحياة أمر فطري للإنسان ، فهو لم يزل يدق بابها ليصل إلى مسبباتها.

متوسل شدن به اسباب در زندگي، يك امر فطري براي انسان است، انسان پيوسته درب اسباب را مي‌زند تا به مطلب مورد نظرش برسد.

السبحاني، الشيخ جعفر، في ظلال التوحيد، ص 576، ناشر : معاونية شؤون التعليم والبحوث الإسلامية في الحج، سال چاپ : 1412

اما توسل از نظر اصطلاح علم كلام ، اين است كه انسان از طريق واسطه قرار دادن يكي از اولياي الهي ، به خداوند تقرب مي­جويد.

توضيح مطلب: از آنجايي كه انسان در تمام شؤونات خود كامل نيست و هميشه داراي نقص بوده و همواره محتاج فيض الهي است، و از طرفي ممكن است در اثر ارتكاب گناه و معصيت و نافرماني، از ساحه قرب الهي دور باشد، براي تقرب به خدا و سرعت اجابت درخواست خود ،‌ نيازمند وسيله اي ‌است كه بتواند آن خلاء و فاصله را پر كند و او را به خداوند نزديك سازد و هرچه سريعتر درخواستش به اجابت برسد.

از اين رو، به انسانهاي كامل و آبرومند تر از خود متوسل مي‌شود و آنها را نزد خداوند واسطه قرار مي‌دهد تا در اثر آن فيض و عنايت الهي شامل حال او ‌شود.

اين نوع توسل برگرفته از سنت تكويني الهي است كه ذكر كرديم.

آيت الله سند بعد از سخنان فوق در باره اين مطلب نيز مي‌گويد:

وحينئذ نقول : إنه مما اتفقت عليه طوائف المسلمين وفرقها أن السنّة التشريعية لا تخالف السنّة التكوينية ، فالشريعة تتناسب وتتلاءم مع الخلقة والفطرة التكوينية ، كما قال تعالى : (فِطْرَةَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا لاَ تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذَلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ ). وهذا بيان عقلي واضح دالّ على ضرورة التوجّه والتوسّل بالمقرّبين وبالمخلوقات الكريمة على الله تعالى.

مي‌گوييم: از جمله مطالبي كه همه گروه ها و فرقه هاي اسلامي بر آن اتفاق نظر دارد اين است كه سنت تشريعي با سنت تكويني مخالف نيست؛ پس شريعت با خلقت و فطرت تكويني همسان است؛ چنانچه خداوند فرموده است: اين فطرتى است كه خداوند، انسانها را بر آن آفريده دگرگونى در آفرينش الهى نيست اين است آيين استوار.

اين بيان عقلي و روشن دلالت دارد كه توجه و توسل به افراد مقرب و مخلوقات بزرگوار و گرامي در نزد خداوند، ضروري است.

الإمامة الإلهية - تقرير بحث الشيخ محمد السند لسيد بحر العلوم - ج 4 ص 33-35، بر اساس مكتبة الشاملة

حضرت آيت الله العظمي سبحاني نيز حقيقت توسل را تقرب به خداوند براي به دست آوردن كمالات روحي و معنوي و پاك شدن از گناه و رهايي از عوامل بدي و شقاوت مي‌داند و مي‌فرمايد:

أن حقيقة التوسل هو عمل يشكل أساسا لقرب كمال الإنسان الروحي والمعنوي ، وتطهير الإنسان من سلسلة من الآثام وعوامل البؤس والشقاء .

حقيقت توسل همان عملي است كه براي نزديک شدن کمال روحاني و معنوي انسان و پاك كردن وي از گناهان و رهايي از عوامل سختي و شقاوت انجام مي‌شود.

التوسل أو الإستغاثة بالأرواح المقدسة - الشيخ السبحاني - ص 102

بنا براين، توسل حضرت يوسف عليه السلام به آن شخص، توسل عرفي و از نوع توسل روز مره مردم بوده است نه توسل اصطلاحي كه در علم كلام مطرح است.

نكته مهم: در توسل قرب وسيله اهميت دارد.

در توسل (چه عرفي و چه اصطلاحي) بايد «وسيله» از قرب لازم براي حصول مقصود برخوردارد باشد و گرنه توسل معنا ندارد.

در قضيه توسل حضرت يوسف عليه السلام نيز آن فرد زنداني مقرب پادشاه مصر بود؛ از اين جهت حضرت يوسف به او فرمود: اذكرني عند ربك... ومقصودش اين بود كه بي‌گناهي ايشان را در نزد پادشاه بازگو نمايد و اين مطلب را مفسران ذيل اين آيه بيان كرده اند كه ذكر خواهد شد.

پاسخ از سؤال دوم:

پشيماني حضرت يوسف و گريه او سند معتبر ندارد

پيشيماني حضرت يوسف (عليه السلام) و گريه آن حضرت در خود آيه مباركه و آيات بعد از آن نيامده؛ بلكه اين مطلب در چند روايت ذكر شده كه سند معتبر ندارند.

روايت اول: از امام صادق عليه السلام

طبق اين روايت، بعد از اين كه حضرت يوسف (عليه السلام) از آن زندان آزاد شده درخواست نمود، جبرئيل نازل شد و پيام از جانب خداوند آورد، اي يوسف! در همه مشكلاتي كه برايت پيش آمد، تو را چه كسي نجات داد؟ عرض كرد :‌ تو بودي خداي من. آنگاه خداوند متعال ايشان را مورد عتاب و سرزنش قرار داد:

عن طربال عن أبي عبد الله عليه السلام قال : لما امر الملك بحبس يوسف في السجن ألهمه الله علم تأويل الرؤيا ، ...

قال : فكيف استغثت بغيري ولم تستغث بي وتسئلني ان أخرجك من السجن ، واستغثت وأملت عبدا من عبادي ليذكرك إلى مخلوق من خلقي في قبضتي ولم تفزع إلى؟ البث في السجن بذنبك بضع سنين بإرسالك عبدا إلى عبد .

... خداوند وحي فرمود: پس چرا به غير من استغاثه كردي و از من فرياد خواهي نكردي و از من نخواستي تا تو را از زندان آزاد كنم؟ از بنده‌ي از بندگانم فريادرسي خواستي و به او دل بستي تا تو را به نزد مخلوقي از مخلوقات من يادآوري كند و چرا به من پناه نياوردي؟ از اين جهت تو را در مقابل اين خلافي كه مرتكب شدي، چند سال در زندان نگه ميدارم...

محمد بن مسعود العياشي (متوفاي320هـ)، تفسير العياشي، ج 2 ، ص176، تحقيق : السيد هاشم الرسولي المحلاتي، ناشر : المكتبة العلمية الإسلامية - طهران

اين روايت از نظر سند ضعيف است ؛ چرا كه فردي به نام «طربال» در سند وجود دارد و او بين «طربال بن رجاء» و «طربال بن جميل» مشترك است و درباره هردوي آنها هيچگونه توثيق و مدحي در كتب رجال وجود ندارد. بنابراين، روايت ضعيف است و قابل استناد نيست.

روايت دوم: با سند مجهول

در روايت دوم صريحا آمده است كه حضرت يوسف (عليه السلام) بعد از نزول جبرئيل گريه كردند به گونه‌ي كه ديوارهاي زندان با گريه ايشان همراه شدند:

27 - عن عبد الله بن عبد الرحمن عمن ذكره عنه قال : لما قال للفتى : اذكرني عند ربك أتاه جبرئيل فضربه برجله... فبكى يوسف عند ذلك حتى بكى لبكائه الحيطان ، قال : فتأذى به أهل السجن، فصالحهم على أن يبكى يوما ويسكت يوما فكان في اليوم الذي يسكت أسوء حالا.

وقتي كه حضرت يوسف (عليه السلام) به آن جوان زنداني گفت: مرا در نزد اربابت (سلطان مصر) ياد كن، جبرئيل آمد و با پايش او را حركت داد ... يوسف گريه كرد به گونه‌اي كه ديوارها نيز به گريه در آمدند. راوي‌ مي‌گويد: با گريه او اهل زندان اذيت مي‌شدند، با آنها توافق كردند كه يك روز گريه كند و روز ديگر ساكت باشد؛ اما در روزهايي كه ساكت بودند حالش بدتر بود.

محمد بن مسعود العياشي (متوفاي320هـ)، تفسير العياشي، ج 2، ص177

اين روايت نيز از نظر سند ضعيف است؛ چرا كه در سند آن تعبير «عمن ذكره»‌ آمده و مصداق آن مشخص نيست و مجهول است، در نتيجه به اين روايت نمي‌توان استناد كرد.

برفرض كه اين روايت سندش معتبر بود ، در روايت بعد قرينه وجود دارد كه گريه آن حضرت، در فراق پدرش حضرت يعقوب (عليه السلام) بوده است:

عن هشام بن سالم عن أبي عبد الله عليه السلام قال: ما بكى أحد بكاء ثلاثة، آدم ويوسف وداود، فقلت: ما بلغ من بكائهم؟ .... واما يوسف فإنه كان يبكى على أبيه يعقوب وهو في السجن فتأذى به أهل السجن، فصالحهم على أن يبكى يوما ويسكت يوما...

محمد بن مسعود العياشي( متوفاي320هـ)، تفسير العياشي، ج 2، ص 177

در نتيجه گريه كردن حضرت يوسف (عليه السلام) نه در آيات بيان شده و نه روايت معتبري در اين باره وجود دارد.

تفسير جمله «فانساه الشيطان ذكر ربه»

ميان مفسران فريقين درباره اين كه ضمائر «ه» در كلمات «فانساه» و «ربه» به حضرت يوسف (عليه السلام) بر مي‌گردند يا به «فرد زنداني» كه نجات پيدا كرد، دو قول ذكر شده است:

قول اول اين است كه ضمائر به خود حضرت يوسف (عليه السلام) بر مي‌گردد؛ معنايش اين است كه شيطان آن حضرت را به فراموشي واداشت و در نتيجه از غير خداوند كمك خواست.

قول دوم اين است كه ضمائر به «ساقي؛ فرد زنداني» بر مي‌گردد؛ معنايش اين است كه شيطان او را به فراموشي واداشت تا از حضرت يوسف (عليه السلام) در نزد پادشاه مصر سخن بگويد و صداي مظلوميت و بي‌گناهي ايشان را به گوش او برساند.

قول دوم در ميان علماء طرفدار بيشتري دارد.

علامه طبرسي در تفسير «جوامع الجامع» كه آن را بعد از تفسير «مجمع البيان»‌ نوشته، بعد از پذيرفتن قول دوم ، از قول اول (حضرت يوسف فراموش کرد) با عبارت «قيل» ياد مي کند و اين گونه تعبير نشان مي دهد که ايشان قول اول را قبول ندارد:

( اذكرني عند ربك ) صفني عند الملك بصفتي وأخبره بحالي وأني حبست ظلما ، فأنسى الشرابي ( الشيطان ذكر ربه ) أن يذكره لربه ، وقيل : أنسى الشيطان يوسف ذكر ربه في تلك الحال ...

در نزد اربابت از من ياد كن؛ يعني از سرگذشت من در نزد او ياد‌آوري كن و احوال را به او خبر بده كه من از روي ظلم در اين جا زندان شده ام؛ پس ساقي را شيطان به فراموشي واداشت تا نزد اربابش از اوياد كند. گفته شده كه شيطان يوسف را از ياد پروردگارش در اين حال باز داشت. ...

الطبرسي، أبي علي الفضل بن الحسن (متوفاى548هـ)، تفسير جوامع الجامع، ج2، ص221، تحقيق و نشر: مؤسسة النشر الاسلامي التابعة لجماعة المدرسين بقم المشرفة، الطبعة: الأولى، 1418هـ.

علامه طبرسي در مقدمه تفسير جوامع الجامع» تصريح نموده است كه اين تفسير را بعد از تفسير مجمع البيان و كتاب ديگرش «الكاف الشاف» به درخواست پسرش، نوشته است:

أما بعد ، فإني لما فرغت من كتابي الكبير في التفسير الموسوم ب‍ " مجمع البيان لعلوم القرآن " ، ثم عثرت من بعد بالكتاب الكشاف لحقائق التنزيل لجار الله العلامة ، واستخلصت. ...

اقترح علي من حل مني محل السواد من البصر والسويداء من الفؤاد ، ولدي أبو نصر الحسن - أحسن الله نصره وأرشد أمري وأمره - أن أجرد من الكتابين كتابا ثالثا يكون مجمع بينهما. ...

ثم استخرت الله تعالى وتقدس في الابتداء منه بمجموع مجمع جامع للكلم الجوامع ، أسميه كتاب " جوامع الجامع " ، ولا شك أنه اسم وفق للمسمى ولفظ طبق للمعنى ،...

تفسير جوامع الجامع - الشيخ الطبرسي - ج 1، ص 48 - 50

مرحوم ملا فتح اله كاشاني مي فرمايد، فراموشي ساقي پادشاه با مذهب شيعه بيشتر سازگار است:

( فَأَنْساه الشَّيْطانُ ذِكْرَ رَبِّه ) فأنسى الشرابيّ أن يذكره لربّه . فأضاف إليه المصدر لملابسته له ، فإنّ الربّ لا يكون فاعلا ولا مفعولا . أو على تقدير : ذكر أخبار ربّه . قيل : أنسى الشيطان يوسف ذكر ربّه في تلك الحال حين وكل أمره إلى غيره واستغاث بمخلوق. والأوّل أليق بمذهبنا .

شيطان ساقي را به فراموشي واداشت تا شرح حال يوسف را نزد اربابش بيان كند؛ بنابراين، مصدر (ذكر) به كلمه «ربه» اضافه شده به خاطر ارتباطي كه ميان مصدر و مضاف اليه است؛ زيرا «رب» نه فاعل است نه مفعول بلكه مضاف اليه است. يا تقدير آيه اين است: «ذكر اخبار ربه» ؛ يعني شيطان او را به فراموشي واداشت تا خبر هاي اربابش را ذكر نكند.

گفته شده در هنگامي كه حضرت يوسف امر خودش را به غير خدا موكول نمود، شيطان ايشان را به فراموشي ياد پروردگارش واداشت، و از مخلوق خدا فرياد خواهي كرد. قول اول با مذهب ما سازگار تر است.

الملا فتح الله الكاشاني، زبدة التفاسير، ج 3 ، ص371.

علامه مجلسي نيز همانند علامه طبرسي قول دوم را قبول دارد و از قول اول (حضرت يوسف فراموش کرد) با عبارت «قيل» ياد مي کند:

" اذكرني عند ربك " أي أذكر حالي عند الملك وأني حبست ظلما لكي يخلصني من السجن " فأنساه الشيطان ذكر ربه " أي فأنسى الشيطان صاحب الشراب أن يذكره لربه ، وقيل : أنسى يوسف ذكر اللهحتى استعان بغيره " فلبث في السجن بضع سنين".

مرا در نزد اربابت ياد كن؛ يعني شرح حال مرا نزد پادشاه ذكر كن كه از روي ظلم زنداني شده ام تا مرا از زندان برهاند. پس شيطان او را به فراموشي واداشت؛ يعني شيطان ساقي را به فراموشي واداشت تا نزد اربابش از او ياد كند. و گفته شده كه حضرت يوسف خدا را فراموش كرد تا اين كه به غير خدا ياري جست و در نتيجه هفت سال در زندان ماند.

المجلسي، محمد باقر (متوفاى1111هـ)، بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، ج68، ص 113، تحقيق: محمد الباقر البهبودي، ناشر: مؤسسة الوفاء - بيروت - لبنان، الطبعة: الثانية المصححة، 1403هـ - 1983م.

مرحوم علامه طباطبايي مي‌گويد، برگشت ضمائر به حضرت يوسف (عليه السلام)، خلاف نص قرآن است:

وقوله : «فأنساه الشيطان ذكر ربه» الخ الضميران راجعان إلى الذي أي فأنسى الشيطان صاحبه الناجي . ... واما ارجاع الضميرين إلى يوسف .. فمما يخالف نص الكتاب فان الله سبحانه نص على كونه (ع) من المخلصين ونص على أن المخلصين لا سبيل للشيطان إليهم مضافا إلى ما اثنى الله عليه في هذه السورة .

گفتار خداوند : فانساه الشيطان ذكر ربه» هر دو ضمير به «الذي» بر مي‌گردد و معنايش اين است كه شيطان فرد زنداني همراه حضرت يوسف (عليه السلام) را كه از زندان آزاد شد، به فراموشي واداشت... برگشت دادن ضمائر به خود حضرت يوسف (عليه السلام) مخالف آيات روشن قرآن است كه تصريح مي‌كند ايشان از مخلصين است و در جاي ديگر تصريح نموده كه شيطان بر انسانهاي مخلص راه ندارد. علاوه برآن، خداوند متعال در اين سوره ايشان را مدح كرده است و مدح او با فراموش كردن خدا نمي‌سازد.

طباطبايى، سيد محمد حسين‏ (متوفاى1412هـ)، الميزان فى تفسير القرآن‏، ج11، ص181، ناشر: منشورات جماعة المدرسين في الحوزة العلمية في قم المقدسة‏، الطبعة : الخامسة، 1417هـ .

ايشان قرينه ديگري را از آيات بعد براي اين قول ذكر كرده است:

على أن قوله تعالى بعد آيتين: «وَ قالَ الَّذِي نَجا مِنْهُما وَ ادَّكَرَ بَعْدَ أُمَّةٍ» إلخ، قرينة صالحة على أن الناسي هو الساقي دون يوسف.

علاوه بر دليل فوق، خداوند در دو آيه بعد فرموده: « و يكى از آن دو كه نجات يافته بود و بعد از مدّتى به خاطرش آمد ...» اين قرينه است بر اين كه فراموش كار همان ساقي بوده نه حضرت يوسف عليه السلام.

الميزان في تفسير القرآن، ج‏11، ص 182

در تفسير «الامثل» نيز ‌آمده است:

ولكن مع ملاحظة الجملة السابقة التي تذكر أن يوسف كان يوصي صاحبه أن يذكره عند ربه ، يظهر أن الضمير يعود على الساقي نفسه .

از جمله پيشين، كه حضرت يوسف عليه السلام به همنشينش در زندان يادآوري نمود تا در نزد اربابش از او نيز يادي كند، به دست مي‌آيد كه ضمير به ساقي بر مي‌گردد.

مكارم الشيرازي، ناصر، الأمثل في تفسير كتاب الله المنزل، ج 7 ص 213

اين مطلب آن قدر روشن است كه حتي ابن تيميه نيز همين قول را نزديك تر به حقيقت مي‌داند و مي‌نويسد:

وقيل بل الشيطان أنسى الذي نجا منهما ذكر ربه وهذا هو الصواب فأنه مطابق لقوله (اذكرني عند ربك) قال تعالى (فأنساه الشيطان ذكر ربه) والضمير يعود إلى القريب إذا لم يكن هناك دليل على خلاف ذلك ولأن يوسف لم ينس ذكر ربه بل كان ذاكرا لربه وقد دعاهما قبل الرؤيا إلى الإيمان بربه.

گفته شده كه شيطان آن فردي را كه نجات يافت به فراموشي واداشت و ياد يوسف را در نزد اربابش از دل او برد. و اين قول حق است؛ زيرا اين قول مطابق اين فراز آيه: اذكرني عند ربك است. خداوند فرموده: فانساه الشيطان ذكر ربه، ضمير به نزديك بر مي‌گردد در صورتي كه دليل بر خلاف آن نباشد. و دليل ديگر اين است كه حضرت يوسف (عليه السلام) ياد پروردگارش را فراموش نكرده بود بلكه به ياد او بود، چرا كه قبل از خواب ديدن آنها را به سوي ايمان به خدايش فراخوانده بود.

كتب ورسائل وفتاوى ابن تيمية في التفسير، ج 15، ص 112، أحمد عبد الحليم بن تيمية الحراني أبو العباس الوفاة: 728 ، دار النشر : مكتبة ابن تيمية ، الطبعة : الثانية ، تحقيق : عبد الرحمن بن محمد بن قاسم العاصمي النجدي

و در جاي ديگر نيز تصريح مي‌كند:

ومما يبين أن الذي نسي ربه هو الفتى لا يوسف قوله بعد ذلك (وقال الذي نجا منهما وادكر بعد أمة أنا أنبئكم بتأويله فأرسلون) وقوله (وادكر بعد أمة) دليل على أنه كان قد نسي فادكر.

از مواردي كه روشن مي‌سازد آن فردي كه فراموش كرد همان جوان بود نه حضرت يوسف (عليه السلام) ، آيه اي است که بعد از آن ذکر شده است : (وقال الذي نجا منهما وادكر بعد ...) و اين جمله «وادكر بعد امة» دليل بر اين است كه آن جوان فراموش كرد و پس از آن يادش آمد.

كتب ورسائل وفتاوى ابن تيمية في التفسير، ج15، ص118

ابن كثير نيز در كتابش مصداق «فانساه الشيطان ذكر ربه» را ساقي سلطان مي‌داند و مي‌نويسد:

وقوله (فأنساه الشيطان ذكر ربه) أي فأنسى الناجي منهما الشيطان أن يذكر ما وصاه به يوسف عليه السلام قاله مجاهد ومحمد بن إسحاق وغير واحد وهو الصواب.

گفتار خداوند متعال : (فأنساه الشيطان ذكر ربه) يعني شيطان آن فردي را كه نجات يافت به فراموشي واداشت تا سفارش يوسف (عليه السلام) را به ياد نياورد. اين قول را مجاهد،‌ محمد بن اسحاق و غير آنها گفته اند و اين قول حق است.

ابن كثير الدمشقي، ابوالفداء إسماعيل بن عمر القرشي (متوفاى774هـ)، البداية والنهاية، ج1، ص207، ناشر: مكتبة المعارف – بيروت.

ابو حيان اندلسي نيز در تفسيرش مي‌نويسد:

والضمير في فأنساه عائد على الساقي، ومعنى ذكر ربه : ذكر يوسف لربه ، ...

ضمير در «فانساه» به ساقي بر مي‌گردد و معناي «ذكر ربه» اين است كه (فراموش کرد) از يوسف (عليه السلام) نزد اربابش سخن به ميان آورد. ...

تفسير البحر المحيط، ج5، ص310 ، محمد بن يوسف الشهير بأبي حيان الأندلسي الوفاة: 745هـ ، دار النشر : دار الكتب العلمية - لبنان/ بيروت - 1422هـ -2001م ، الطبعة : الأولى ، تحقيق : الشيخ عادل أحمد عبد الموجود - الشيخ علي محمد معوض، شارك في التحقيق 1) د.زكريا عبد المجيد النوقي 2) د.أحمد النجولي الجمل

تا اينجا روشن شد كه هر دو ضمير به همان فردي بر مي‌گردد كه از زندان رها شد و نزد سلطان مصر آمد و ساقي شد تا وقتي جريان خوابهاي او پيش آمد، آنگاه كه معبران مصر از تعبير خواب عاجز شدند، به ياد حضرت يوسف (عليه السلام) افتاد و نزد سلطان از تعبير خوابش تعريف و تمجيد نمود.

پاسخ از سؤال سوم:

تا اينجا ثابت شد كه توسل حضرت يوسف عليه السلام از نوع توسل عرفي بوده كه تا امروز در ميان همه افراد بشر مرسوم است. اكنون از اين سؤال كه «آيا توسل آن حضرت به غير خداوند اشكالي ندارد؟» چند پاسخ ارائه مي‌شود.

اولا: استعانت از غير خدا براي دفع ضرر جايز و بلكه در مواردي واجب است

طبق صريح آيات قرآن و تاريخ روشن است كه حضرت يوسف (عليه السلام) مورد ظلم برادرانش واقع شد و از شدت حسادت‌هاي كينه توزانه آنها به قعر چاه افتاد . بعد از اين كه از آنجا نجات يافت در بازار مصر به عنوان برده به فروش رفت و در خانه عزيز مصر نيز به جرم پيروي نكردن از خواسته‌هاي زليخا، به زندان محكوم شد و سالهاي پربار جواني اش را در آنجا گذرانيد.

با در نظر داشتن همه اين موارد، روشن مي‌شود که آن حضرت مورد ظلم واقع شد؛ اما در برخي مواقع شكايت از ظلم و فرياد بر عليه ظالم هم لازم است. از اين جهت حضرت يوسف (عليه السلام) براي دفع ظلم از خودش به يكي از اسبابي كه خلاصي او را از زندان به احتمال قوي در پي‌داشت، متوسل شد و از آن زنداني خواست كه بي گناهي اش را به گوش پادشاه برساند. اين نوع توسل از نظر عقل و شرع جايز و بلكه لازم است.

مرحوم طبرسي در اين باره مي‌گويد:

والقول في ذلك : إن الاستعانة بالعباد في دفع المضار ، والتخلص من المكاره ، جائز غير منكر، ولا قبيح ، بل ربما يجب ذلك . وكان نبينا صلى الله عليه وآله وسلم يستعين فيما ينوبه بالمهاجرين والأنصار وغيرهم ، ولو كان قبيحا لم يفعله .

سخن در باره اين مطلب اين است كه ياري خواهي از بنده براي دفع ضرر و نجات يافتن از بديها جائز است و امر ناپسند و زشت نيست؛ بلكه چه بسا واجب است. در مواردي كه براي انجام بعضي كارها مردم به پيامبر صلي الله عليه وآله مراجعه مي كردند آن حضرت از مهاجران و انصار و غير آنها كمك مي‌گرفت و اگر كمك خواستن از ديگران قبيح باشد، آن حضرت انجام نمي‌داد.

الطبرسي، أبي علي الفضل بن الحسن (متوفاى548هـ)، تفسير مجمع البيان، ج 5 ، ص 405، تحقيق: لجنة من العلماء والمحققين الأخصائيين، ناشر: مؤسسة الأعلمي للمطبوعات ـ بيروت، الطبعة الأولى، 1415هـ ـ 1995م.

ملا فتح الله كاشاني در ذيل اين روايت‌ نيز مي‌گويد:

و ببايد دانست كه استعانت به مخلوق در دفع مضار و تخلص از مكاره جايز است به اجماع و غير قبيح؛ بلكه گاهست كه واجب ميشود و لهذا پيغمبر ما (ص) در حين تبليغ رسالت به مهاجر و انصار استعانت ميفرمود.

كاشاني، ملا فتح الله ( متوفاي قرن دهم)، تفسير منهج الصادقين في إلزام المخالفين، ج‏5، ص45

علامه طباطبايي بعد از اين كه برگشت ضمير «فانساه ذكر ربه» را به حضرت يوسف (عليه السلام) باطل مي‌داند، تصريح مي‌كند كه اخلاص باعث نمي‌شود انسان توجه به عالم اسباب را رها كند:

و الإخلاص لله لا يستوجب ترك التوسل بالأسباب فإن ذلك من أعظم الجهل لكونه طمعا فيما لا مطمع فيه بل إنما يوجب ترك الثقة بها و الاعتماد عليها و ليس في قوله: «اذْكُرْنِي عِنْدَ رَبِّكَ» ما يشعر بذلك البتة.

اخلاص براى خدا سبب نمى‏شود كه انسان به اسباب‏ متوسل نشود، زيرا از بزرگترين درجه هاي نادانى است كه انسان به طور كلى توقع داشته باشد اسباب را لغو كند و مقاصد خود را بدون سبب انجام دهد؛ بلكه تنها اخلاص سبب مى‏شود كه انسان به سبب‏هاى ديگر دلبستگى و اعتماد نداشته باشد و اين جمله از آيه، دلالت ندارد كه حضرت يوسف اعتماد به خدا را ترك كرده است.

الميزان في تفسير القرآن، ج‏11، ص 182

ابن كثير دمشقي نيز مي‌گويد:‌ اين درخواست حضرت يوسف (عليه السلام) دليل بر جواز توسل از طريق اسباب است و با توكل منافات ندارد:

(اذكرني عند ربك) ... وفي هذا دليل على جواز السعي في الأسباب ولا ينافي ذلك التوكل على رب الأرباب.

اين آيه دليل بر اين است كه توسل به اسباب جايز است و منافات با توكل به پروردگار جهانيان ندارد.

البداية والنهاية، ج1، ص 207،‌ إسماعيل بن عمر بن كثير القرشي أبو الفداء الوفاة: 774 ، دار النشر : مكتبة المعارف – بيروت

فخررازي و ابن عادل حنبلي نيز شبيه سخن مرحوم طبرسي و مرحوم ملا فتح الله كاشاني در تفاسير شان آورده اند:

الرازي الشافعي، فخر الدين محمد بن عمر التميمي (متوفاى604هـ)، التفسير الكبير أو مفاتيح الغيب، ج 18، ص 117، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولى، 1421هـ - 2000م.

ابن عادل الدمشقي الحنبلي، ابوحفص عمر بن علي (متوفاى بعد 880 هـ)، اللباب في علوم الكتاب، ج11، ص110، تحقيق: الشيخ عادل أحمد عبد الموجود والشيخ علي محمد معوض، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت / لبنان، الطبعة: الأولى، 1419 هـ ـ 1998م

ثانيا: توسل حضرت يوسف براي هدايت پادشاه مصر بوده است:

ابو حيان اندلسي پاسخ ديگري ارائه ميكند و آن اين كه درخواست حضرت يوسف (عليه السلام) از ساقي پادشاه مصر ، براي اين بود كه پادشاه را هدايت كند و به سوي خداوند يكتا دعوت نمايد؛ چنانچه خود همين ساقي را به سوي حق هدايت كرد؛ پس در نتيجه توسل او به غير خدا اشكالي ندارد:

والذي أختاره أن يوسف إنما قال لساقي الملك : اذكرني عند ربك ليتوصل إلى هدايته وإيمانه بالله ، كما توصل إلى إيضاح الحق للساقي ورفيقه .

قول مورد اختيار من اين است كه حضرت به ساقي پادشاه گفت: مرا نزد اربابت ياد كن، تا اين كه از اين طريق به هدايت و ‌ايمان آوردن او دست پيدا كند؛ همانگونه كه براي ساقي و دوست او حق را روشن ساخت.

أبي حيان الأندلسي، محمد بن يوسف (متوفاى745هـ)، تفسير البحر المحيط، ج5، ص310 ، تحقيق: الشيخ عادل أحمد عبد الموجود - الشيخ علي محمد معوض، شارك في التحقيق 1) د.زكريا عبد المجيد النوقي 2) د.أحمد النجولي الجمل، ناشر: دار الكتب العلمية - لبنان/ بيروت، الطبعة: الأولى، 1422هـ -2001م .

ثالثا: هدف حضرت يوسف تنها خبر به پادشاه بود نه خلاصي او از زندان

پاسخ ديگر اين است كه هدف حضرت يوسف (عليه السلام) اين بوده است كه از طريق اين شخص، از شرح حال مظلوميت خود و به ناحق زنداني شدنش، سلطان مصر را آگاه سازد؛ نه به اين اميد كه او را از زندان رها سازد؛ از اين جهت نه واجبي را ترك كرده و نه كار حرامي را مرتكب شده تا مستحق عقاب باشد.

مرحوم طبرسي ذيل جمله ( اذكرني عند ربك ) مي‌نويسد:

صفني عند الملك بصفتي وأخبره بحالي وأني حبست ظلما ، فأنسى الشرابي (الشيطان ذكر ربه) أن يذكره لربه ،

نزد پادشاه مصر شرح حالم را بگو و خبر بده كه از روي ظلم به زندان افتاده ام. شيطان ساقي را به فراموشي واداشت تا نزد پادشاه از حضرت يوسف سخن بگويد.

الطبرسي، أبي علي الفضل بن الحسن (متوفاى548هـ)، تفسير جوامع الجامع، ج2، ص221، تحقيق و نشر: مؤسسة النشر الاسلامي التابعة لجماعة المدرسين بقم المشرفة، الطبعة: الأولى، 1418هـ.

ابن تيميه از سران وهابيت نيز به اين پاسخ اشاره كرده است:

وقوله (اذكرني عند ربك) مثل قوله لربه (اجعلني على خزائن الأرض إني حفيظ عليم) فلما سأل الولاية للمصلحة الدينية لم يكن هذا مناقضا للتوكل ولا هو من سؤال الامارة المنهي عنه فكيف يكون قوله للفتى (اذكرني عند ربك) مناقضا للتوكل وليس فيه إلا مجرد إخبار الملك به ليعلم حاله ليتبين الحق ويوسف كان من اثبت الناس...

فلم يكن في قوله له (اذكرني عند ربك) ترك لواجب ولا فعل لمحرم حتى يعاقبه الله على ذلك بلبثه في السجن بضع سنين وكان القوم قد عزموا على حبسه إلى حين قبل هذا ظلما له مع علمهم ببراءته من الذنب

... ولبثه في السجن كان كرامة من الله في حقه ليتم بذلك صبره وتقواه فإنه بالصبر والتقوى نال ما نال.

اين سخن حضرت يوسف «اذكرني عند ربك» همانند سخن ديگر اوست كه فرمود: (اجعلني على خزائن الأرض إني حفيظ عليم). هنگامي‌كه ايشان ولايت را براي مصحلت ديني درخواست نمود، اين با توكل و امارتي كه مورد نهي است تناقض ندارد؛ پس چگونه سخن او «اذكرني عند ربك» با توكل در تناقض باشد در حالي كه هدف ايشان تنها خبر دادن به پادشاه بود تا از احوال او آگاه شود و حق روشن شود و حضرت يوسف از انسانهاي ثابت قدم بود.

در اين سخن حضرت يوسف (عليه السلام) ، ترك واجب و يا انجام كار حرام نيست تا مورد عقاب خداوند واقع شود و او را در زندان چندين سال نگهدارد، بلكه قبل از اين، آن گروه تصميم گرفتند كه وي را ظالمانه به زندان بياندازند، با اين كه مي‌دانستند او گناهي ندارد.

و ماندن او در زندان يك نوع اعطاي كرامت از جانب خداوند در حق بود تا از اين طريق صبر و تقواي كامل شود زيرا با صبر و تقوا به اين مقام رسيده است.

مجموع الفتاوى، ج15، ص113،‌ أحمد عبد الحليم بن تيمية الحراني أبو العباس الوفاة: 728 ، دار النشر : مكتبة ابن تيمية ، الطبعة : الثانية ، تحقيق : عبد الرحمن بن محمد بن قاسم العاصمي النجدي

با توجه به سخنان مرحوم طبرسي و ابن تيميه، درخواست حضرت يوسف اصلا توسل نيست بلكه صرف خبر دادن از ظلمي است كه از سوي عزيز مصر بر ايشان روا داشته شده است.

نتيجه:

اولا: از نظر علماي شيعه و اهل سنت، اين درخواست حضرت يوسف (عليه السلام) از ساقي پادشاه مصر، توسل عرفي و مرسوم در ميان مردم است و توجه اسباب است

ثانيا: گريه و پشيماني حضرت يوسف از اين درخواستش در رواياتي مطرح شده كه از نظر سند ضعيف هستند.

ثالثا: حضرت يوسف عليه السلام هيچگاه خداوند متعال را فراموش نكردند و ضمائر در جمله (فانساه الشيطان ذكر ربه)، به ساقي سلطان بر مي‌گردد نه به حضرت يوسف (عليه السلام) تا در نتيجه ثابت شود كه آن حضرت خدا را فراموش كرده و از غير خدا استعانت كرده باشد.

رابعا : در اين درخواست حضرت يوسف هيچگونه اشكالي مطرح نيست ؛ زيرا استعانت براي دفع ظلم از غير جايز و بلكه لازم است. علاوه بر آن، هدف حضرت يوسف هدايت پادشاه مصر بوده و توسل براي هدايت بندگان اشكالي ندارد.

و نكته ديگر اين كه هدف ايشان صرف آگاهي پادشاه مصر از احوال خودش بوده است.

مطالب پاياني:

مطلب اول: چرا حضرت يوسف هفت سال در زندان ماند؟

بعد از روشن شدن پاسخ سؤالات فوق، مطلب اول اين است كه اگر توسل حضرت يوسف (عليه السلام) از نظر عرفي جايز و يا واجب بود، چرا هفت سال بعد از آن در زندان باقي ماند؟

طبراني در كتاب «معجم الكبير» روايتي را از ابن عباس نقل كرده كه رسول خدا صلي الله عليه و‌آله فرموده، اگر حضرت يوسف همان كلمه را به زبان نمي‌آورد، در زندان باقي نمي ماند.

11640 حدثنا أَحْمَدُ بن عبد الرحمن بن بَشَّارٍ النَّسَائِيُّ ثنا إِسْحَاقُ بن رَاهَوَيْهِ أنا عَمْرُو بن مُحَمَّدٍ العنقري (العنقزي) ثنا إِبْرَاهِيمُ بن يَزِيدَ عن عَمْرِو بن دِينَارٍ عن عِكْرِمَةَ عَنِ بن عَبَّاسٍ عن رسول اللَّهِ صلى اللَّهُ عليه وسلم قال عَجِبْتُ لصبرِ أَخِي يُوسُفَ وكَرَمِهِ وَاللَّهُ يَغْفِرُ له حَيْثُ أُرْسِلَ إليه ليستفتي في الرُّؤْيَا وَلَوْ كنت أنا لم أَفْعَلْ حتى أَخْرُجَ وعَجِبْتُ لصَبْرِهِ وكَرَمِهِ وَاللَّهُ يَغْفِرُ له أُتِي لِيَخْرُجَ فلم يَخْرُجْ حتى أَخْبَرَهُمْ بِعُذْرِهِ وَلَوْ كنت أنا لبادرتُ الْبَابَ وَلَوْلا الْكَلِمَةُ لَمَا لَبِثَ في السِّجْنِ حَيْثُ يَبْتَغِي الْفَرَجَ من عِنْدِ غَيْرِ اللَّهِ قَوْلُهُ اذْكُرْنِي عِنْدَ رَبِّكَ.

رسول خدا صلي الله عليه وسلم فرمود: از صبر و كرم برادرم يوسف در تعجبم، در حالي كه خداوند او را هنگامي‌كه براي پاسخ تعبير خواب نزدش فرستادند، بخشيد و اگر من بودم خواب را تعبير نمي‌كردم تا از زندان بيرونم كنند. و از صبر و كرمش در تعجبم در حالي كه خداوند او را بخشيد زماني كه آمدند تا وي را از زندان بيرون ببرند اما بيرون نرفت تا از بي‌گناهي او خبر بدهند، اگر من بودم با شتاب به سوي درب زندان مي‌رفتم و بيرون مي‌آمدم. اگر سخن وي نبود، در زندان نمي‌ماند؛ زيرا گشايش كارش را از غير خدا خواست كه فرمود: مرا نزد اربابت ياد كن.

الطبراني، ابوالقاسم سليمان بن أحمد بن أيوب (متوفاى360هـ)، المعجم الكبير، ج 11، ص249، تحقيق: حمدي بن عبدالمجيد السلفي، ناشر: مكتبة الزهراء - الموصل، الطبعة: الثانية، 1404هـ – 1983م.

در منابع شيعه نيز اين روايت آمده است كه خداوند به حضرت يوسف خطاب كرد، از اين كه به غير من استغاثه كردي، تو را به ماندن بيشتر در زندان عقاب مي‌كنم. متن روايت اين است:

أخبرنا الحسن به علي عن أبيه عن إسماعيل بن عمر عن شعيب العقرقوفي عن أبي عبد الله عليه السلام قال إن يوسف اتاه جبرئيل فقال له : يا يوسف ان رب العالمين يقرؤك السلام ويقول لك من جعلك في أحسن خلقه ؟ قال فصاح ووضع خده على الأرض ثم قال أنت يا رب ، ثم قال له : ويقول لك من حببك إلى أبيك دون اخوتك ؟ قال فصاح ووضع خده على الأرض وقال أنت يا رب ، قال ويقول لك : من أخرجك من الجب بعد ان طرحت فيها وأيقنت بالهلكة ؟ قال فصاح ووضع خده على الأرض ثم قال أنت يا رب قال : فان ربك قد جعل لك جل عقوبة في استغاثتك بغيره فلبثت في السجن بضع سنين ، ....

امام صادق عليه السلام فرمود: جبرئيل نزد حضرت يوسف آمد و به ايشان گفت: اي يوسف! پروردگار عالميان سلام مي‌رساند و برايت مي‌گويد: چه كسي تو را به اين صورت زيبا آفريد؟ حضرت يوسف صحيه زد و گونه خود را بر خاك نهاد پس از آن گفت: خدا يا شما آفريدي. پس از آن جبرئيل گفت: خداوند برايت مي‌فرمايد: چه كسي تو را نزد پدرت محبوب ساخت؟ حضرت يوسف فريادي زد و گونه اي خود را روي زمين نهاد و گفت: شما اي پروردگار. جبرئيل گفت: خداوند مي فرمايد: چه كسي تو را از تاريكي چاه بيرون آورد بعد از اين كه تو را در آنجا انداخته بودند و يقين داشتي كه هلاك مي‌شوي؟ حضرت يوسف صيحه كشيد و گونه اي خود را بر زمين نهاد و پس از آن گفت: خدا يا تو بودي. جبرئيل گفت: خداوند براي تو در مقابل كمك خواهي از غير خدا عقوبتي قرار داد است ؛ پس از آن مدت هفت سال در زندان ماند. ...

القمي، أبي الحسن علي بن ابراهيم (متوفاى310هـ) تفسير القمي، ج1، ص345، تحقيق: تصحيح وتعليق وتقديم: السيد طيب الموسوي الجزائري، ناشر: مؤسسة دار الكتاب للطباعة والنشر - قم، الطبعة: الثالثة، صفر 1404.

پاسخ ها:

اولا: علت بيشتر در زندان ماندن حضرت يوسف عليه السلام، فراموش كردن ساقي است كه از مظلوميت و بي‌گناه بودن ايشان سخن نگفت. اين مطلب در خود آيه اين گونه آمده است:

فَأَنْساهُ الشَّيْطانُ ذِكْرَ رَبِّهِ فَلَبِثَ فِي السِّجْنِ بِضْعَ سِنينَ.

يعني شيطان ساقي را به فراموشي واداشت تا نتواند از حضرت يوسف سخن به ميان آورد و در نتيجه آن حضرت هفت سال ديگر در زندان باقي ماند.

ثانيا: خداوند اين گونه مقدر كرده بود كه حضرت يوسف عليه السلام براي تبليغ و هدايت زندانيان بيشتر در آنجا بماند.

ثالثا: گروهي كه حضرت يوسف را به زندان افكنده بودند، تصميم شان بر اين بوده كه مدت زيادي را وي در زندان نگه دارند. ابن تيميه در اين باره مي‌گويد:

وكان القوم قد عزموا على حبسه إلى حين قبل هذا ظلما له مع علمهم ببراءته من الذنب.

آن گروهي كه تا الآن او را زنداني كرده بودند، تصميم گرفتند كه وي را ظالمانه به زندان بياندازند، با اين كه مي‌دانستند او گناهي ندارد.

مجموع الفتاوى، ج15، ص113،‌ أحمد عبد الحليم بن تيمية الحراني أبو العباس الوفاة: 728 ، دار النشر : مكتبة ابن تيمية ، الطبعة : الثانية ، تحقيق : عبد الرحمن بن محمد بن قاسم العاصمي النجدي

رابعا: روايت اول (روايت اهل سنت) از نظر سند ضعيف است؛ زيرا در سند آن شخص متروك الحديث قرار دارد. هيثمي بعد از نقل روايت مي‌نويسد:

رواه الطبراني وفيه إبراهيم بن يزيد القرشي المكي وهو متروك .

اين روايت را طبراني نقل كرده و در سند آن ابراهيم بن يزيد قرشي است که علما حدیث او را ترک کرده اند (از او حدیث نقل نمی کنند).

الهيثمي، ابوالحسن علي بن أبي بكر (متوفاى807 هـ)، مجمع الزوائد ومنبع الفوائد، ج 7 ، ص40، ناشر: دار الريان للتراث/‏ دار الكتاب العربي - القاهرة، بيروت – 1407هـ.

مناوي نيز بعد از نقل روايت مي‌گويد:

( طب وابن مردوية عن ابن عباس ) بإسناد ضعيف.

این روایت را طبراني و ابن مردويه از ابن عباس با سند ضعيف نقل كرده اند.

المناوي، محمد عبد الرؤوف بن علي بن زين العابدين (متوفاى 1031هـ)، التيسير بشرح الجامع الصغير، ج2، ص249، ناشر: مكتبة الإمام الشافعي - الرياض، الطبعة: الثالثة، 1408هـ ـ 1988م.

علاوه بر ضعف سند، متن روايت نيز منكر است و نسبت دادن مطالب آن به سرور انبياء حضرت محمد مصطفی صلي الله عليه وآله صحيح نيست، چرا كه حضرت مي‌فرمايند اگر من به جاي حضرت يوسف بودم، تا از زندان آزادم نمي‌كردند، تعبير خواب را نمي‌گفتم در حالي كه خداوند متعال اين علم را به حضرت يوسف داده بود، تا زندانيان و افراد بيرون از زندان را به راه خداوند دعوت نمايد. آنگاه بعيد است كه رسول خدا علمي را که خدا به ايشان عطا نموده باشد، براي نجات شخصي استفاده كند.

خامسا: روايت دوم (روايت شيعه) نيز از نظر سند ضعيف است؛ زيرا در سند آن «اسماعيل بن عمر» كه از «شعيب» روايت نقل كرده، واقفي مذهب است و هيچگونه توثيق ومدحي ندارد بنابراين، اين راوي مجهول الحال است و روايت فوق ضعيف است و قابل استناد نيست.

مرحوم آقاي خويي اين راوي را اين‌گونه معرفي مي‌كند:

إسماعيل بن عمر : = إسماعيل بن عمر بن أبان . روى عن شعيب العقرقوفي ، وروى عنه الحسن بن علي ، عن أبيه . تفسير القمي : سورة يوسف ، في تفسير قوله تعالى : " فأنساه الشيطان ذكر ربه " .

اسماعيل بن عمر،‌ همان اسماعيل بن عمر بن ابان است كه از شعيب عرقوقي روايت كرده و در تفسير قمي در سوره يوسف در آيه «فانساه الشيطان ذكر ربه» از وي حسن بن علي و او از پدرش روايت كرده است.

الموسوي الخوئي، السيد أبو القاسم (متوفاى1411هـ)، معجم رجال الحديث وتفصيل طبقات الرواة، ج 4 ص 76، الطبعة الخامسة، 1413هـ ـ 1992م

مرحوم نجاشي در شرح حال او مي‌نويسد:

إسماعيل بن عمر بن أبان الكلبي واقف روى أبوه عن أبي عبد الله وأبي الحسن عليهما السلام ...

اسماعيل بن عمر بن ابان كلبي واقفي (هفت امامي) است. پدرش از امام صادق و امام كاظم عليهما السلام روايت كرده است. ...

النجاشي الأسدي الكوفي، ابوالعباس أحمد بن علي بن أحمد بن العباس (متوفاى450هـ)، فهرست أسماء مصنفي الشيعة المشتهر ب‍ رجال النجاشي، ص 28، تحقيق: السيد موسي الشبيري الزنجاني، ناشر: مؤسسة النشر الاسلامي ـ قم، الطبعة: الخامسة، 1416هـ.

علامه حلي (رحمة‌ الله عليه) نيز تصريح نموده كه اين راوي واقفي است:

إسماعيل بن عمر بن أبان الكلبي واقف روى أبوه عن أبي عبد الله و أبي الحسن عليهما السلام و روى هو عن أبيه.

الحلي الأسدي، جمال الدين أبو منصور الحسن بن يوسف بن المطهر (متوفاى726هـ) خلاصة الأقوال في معرفة الرجال، ص 200، تحقيق: فضيلة الشيخ جواد القيومي، ناشر: مؤسسة نشر الفقاهة، الطبعة: الأولى، 1417هـ.

بنابراين، اگر فردي گمان دارد كه علت باقي ماندن ايشان در زندان، همان درخواست او از ساقي سلطان مصر است، صحيح نيست.

مطلب دوم؛ نسبت ترك اولي به حضرت يوسف مردود است

برخي از مفسران شيعه و اهل سنت ، ذيل اين آيه ذكر كرده اند كه چون حضرت يوسف عليه السلام ترك اولي انجام داد، خداوند متعال بر مدت زندان ايشان افزود و اين گونه ايشان را عِقاب كرد.

مرحوم آقاي سبزواري نجفي در تفسيرش با اين كه استعانت از غير خدا را در دفع ظلم جايز مي‌داند، تصريح كرده است كه اين كار از حضرت يوسف ترك اولي محسوب مي‌شود و حضرت يوسف به خاطر آن مورد سرزنش قرار گرفت :

و اعلم أن الاستعانة بالناس في دفع الظلم جائزة في الشريعة سببا لا أصالة بشرط أن لا يغفل الإنسان عن ذكر مسبّب الأسباب بالكلّية. و لمّا كانت حسنات الأبرار سيّئات المقرّبين، فإنه لا يجوز على مثل يوسف (ع) أن يستعين بغيره تعالى لا جرم صار يوسف مؤاخذا بترك ما هو أولى في حقه.

بدان كه ياري خواستن از مردم براي دفع ظلم در شريعت اسلامي جايز است؛‌ يعني توسل به سبب به شرط اين كه انسان از آن مسبب حقيقي به كلي غافل نشود. و چون حسنات نيكان براي مقربان بدي محسوب مي‌شود ؛ براي حضرت يوسف عليه السلام سزاوار نبود كه از غير خدا ياري بخواهد، ناگزير حضرت يوسف به واسطه ترك کار بهتری که بايد انجام مي‌داد، مؤاخذه شد.

الجديد في تفسير القرآن المجيد، ج‏4، ص 43 ، سبزوارى نجفى محمد بن حبيب الله، (متوفاي قرن چهاردهم)، ناشر: دار التعارف للمطبوعات‏ مكان چاپ: بيروت‏، سال چاپ: 1406 ق‏‏

حضرت آيت الله مكارم شيرازي نيز در تفسيرش مي‌نويسد:

وبديهي أن مثل هذا التوسل للنجاة من السجن ومن سائر المشاكل ، ليس أمرا غريبا بالنسبة للأفراد العاديين ، وهو من قبيل التوسل بالأسباب الطبيعية، ولكن بالنسبة للأفراد الذين هم قدوة وفي مكانة عالية من الإيمان والتوحيد، لا يمكن أن يخلو من إيراد، ولعل هذا كان سببا في بقاء يوسف في السجن بضع سنين، إذ لم يرض الله سبحانه ليوسف (ترك الأولى) ! .

روشن است كه اينگونه متوسل شدن براى نجات از زندان و ساير مشكلات در مورد افراد عادى امری عجيب نيست، و از قبيل توسل به اسباب طبيعى مى‏باشد، ولى براى افراد نمونه و كسانى كه در سطح ايمان عالى و توحيد قرار دارند، خالى از ايراد نیست، شايد به همين دليل است كه خداوند اين" ترك اولى" را بر حضرت يوسف نبخشيد و به خاطر آن چند سالى زندان او ادامه يافت.

الشيخ ناصر مكارم الشيرازي ، الأمثل في تفسير كتاب الله المنزل، ج 7 ، ص 214.

بيضاوي از مفسران اهل سنت نيز مي‌نويسد:

والاستعانة بالعباد في كشف الشدائد وإن كانت محمودة في الجملة لكنها لا تليق بمنصب الأنبياء.

كمك از بنده در برداشتن سختي‌ها هر چند في الجمله امر پسنديده است؛ اما با مقام انبياء سازگاري ندارد.

البيضاوي، ناصر الدين ابوالخير عبدالله بن عمر بن محمد (متوفاى685هـ)، أنوار التنزيل وأسرار التأويل (تفسير البيضاوي)، ج 3، ص 290، ناشر: دار الفكر – بيروت.

ابي السعود نيز مي‌گويد:

والاستعانة بالعباد وإن كانت مرخصة لكن اللائق بمناصب الأنبياء عليهم السلام الأخذ بالعزائم.

كمك خواستن از بندگان هر چند جايز است اما براي پيامبران شايسته اين است كه اراده قوي داشته باشند.

العمادي، أبي السعود محمد بن محمد (متوفاى 951هـ)، إرشاد العقل السليم إلي مزايا القرآن الكريم (تفسير أبي السعود )، ج 4، ص 280، ناشر: دار إحياء التراث العربي – بيروت.

پاسخ:

اولا: قبلا ثابت كرديم كه درخواست حضرت يوسف از فرد زنداني آزاد شده، يك درخواست عادي و عرفي محسوب مي‌شود و به توسل مورد بحث در علم كلام، ارتباطی ندارد؛ بلكه ايشان مي‌خواسته از زبان اين فرد مظلوميت خود را به گوش پادشاه آن زمان برساند.

و يا به تعبير ابي حيان اندلسي كه سخنش را نقل كرديم، حضرت از اين طريق مي‌خواست پادشاه زمانش را هدايت كند.

با توجه به اين تحليل ديگر جاي براي اين گمانه و سخن باقي نمي‌ماند كه بگوييم ماندن حضرت يوسف به خاطر ترك اولي بوده است.

ارتكاب ترك اولي توسط حضرت يوسف عليه السلام را مرحوم طبرسي نيز رد كرده و بعد از نقل روايت مربوط به اين جريان مي‌گويد:

فلو صحت هذه الروايات فإنما عوتب يوسف عليه السلام، في ترك عادته الجميلة في الصبر، والتوكل على الله سبحانه، في كل أموره، دون غيره، وقتا ما ابتلاء وتشديدا.

اگر اين روايات صحيح و درست باشد بايد گفت: اين سرزنش و عتاب يوسف عليه السلام براى ترك عادت پسنديده‏اى بود كه در آن حضرت وجود داشت؛ يعني در برابر مشكلات صبر ميكرد و در تمام كارهاى خود و در هر بلا و سختى تنها به خداى سبحان توكل ميكرد.

الطبرسي، أبي علي الفضل بن الحسن (متوفاى548هـ)، تفسير مجمع البيان، ج 5 ، ص 405، تحقيق: لجنة من العلماء والمحققين الأخصائيين، ناشر: مؤسسة الأعلمي للمطبوعات ـ بيروت، الطبعة الأولى، 1415هـ ـ 1995م.

دقت در تعبير «فلو صحت» مي‌رساند كه ايشان اين روايات را قبول ندارد و در نتيجه ترك اولي را هم نمي‌پذيرد.

ثانيا: ابن تيميه پاسخ ديگري را بيان كرده و آن اين كه ماندن حضرت يوسف (عليه السلام) در زندان تفضل و كرامت از جانب خداوند بوده تا فضايل او كامل شود و به آنچه خداوند مي‌خواست، دست يابد:

ولبثه في السجن كان كرامة من الله في حقه ليتم بذلك صبره وتقواه فإنه بالصبر والتقوى نال ما نال.

و ماندن او در زندان يك نوع اعطاي كرامت از جانب خداوند در حق او بود تا از اين طريق صبر و تقوايش كامل شود زيرا با صبر و تقوا به مقامات عالی می رسيد.

مجموع الفتاوى، ج15، ص113،‌ أحمد عبد الحليم بن تيمية الحراني أبو العباس الوفاة: 728 ، دار النشر : مكتبة ابن تيمية ، الطبعة : الثانية ، تحقيق : عبد الرحمن بن محمد بن قاسم العاصمي النجدي

در نتيجه درخواست حضرت يوسف عليه السلام «ترك اولي» نبوده تا اين اشكالات پيش بيايد.


موفق باشيد

گروه پاسخ به شبهات

مؤسسه تحقيقاتي حضرت ولي عصر (عجل الله تعالي فرجه الشريف)‌



Share
1 | م.م | Iran - Tehran | ٠٢:٥٥ - ٢٦ فروردين ١٣٩٤ |
سلام چطور توسل به مرده و شهید را میتوان توجیه کرد؟
چطور میشود قاطعانه گفت یا علی و یا حسین علیهما السلام شرک نیستند...

پاسخ:
با سلام
دوست گرامي
ار نگاه شيعه در صورتي که انسان در عرض خدا موجودي را بپرستد، و يا در توسل و شفاعت خواهي کسي را مستقل در تاثير بداند، در اين صورت، طبق اعتقاد شيعه او مشرک است. اين در حالي است که شيعيان و يا برادارن اهل سنت وقتي از پيامبر (ص) و يا از بزرگان خود کمک مي خواهند معتقدند که واسطه بدون کمک خدا قادر بر کاري نيست و هر چي دارد از خداست . اگر حاجت خواستن از غير خدا شرک است و يا اشکال دارد که همه ي عالم و آدم مشرک هستند. آيا انبيا از مردم کمک نمي گرفتند ؟ آيا حضرت سليمان براي آوردن تخت بلقيس از مخلوق کمک نخواست ؟ آيا شما براي رفع حوائج روزمره از مردم کمک نمي گيريد وقتي ما مي گوييم يا علي ادرکني در حقيقت از ايشان درخواست کمک مي کنيم و بوسيله ي ايشان به خدا توجه مي کنيم.حاجت خواهي مستقيم از خدا نيز مورد توجه شيعيان نيز هست ولي اينکه چرا ما بدنبال وسيله هستيم مربوط مي شود به فرماني که خداوند متعال در آيه ي 35 سوره ي مائده به ما داده است و فرموده است (وابتغوا اليه الوسيله) ؛ مي بينيد که ما طبق دستور نبي مکرم اسلام (ص) خاندان آن حضرت را وسيله ي تقرب خود به سوي الله مي دانيم.
بنابراين مسئله كمك خواستن و واسطه قرار دادن ، انبياء ، امامان و صالحان به پيشگاه خداوند ريشه قرآني دارد چنانچه خداوند، در قرآن كريم مي‌فرمايد :يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آَمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَابْتَغُوا إِلَيْهِ الْوَسِيلَةَ .مائدة، آيه35 اي كساني كه ايمان آورده‌ايد ، از خدا بترسيد و براي تقرب به او وسيله‌اي بجوييد .
اين آيه به تمامي مؤمنين دستور مي‌دهد كه به هر وسيله‌اي كه سبب تقرب به خداوند مي‌شود تمسك بجويند ؛ بنابراين تقرب به خداوند بدون وسيله و واسطه‌ امكان ندارد :شيعيان در حقيقت همان کار را مي کنند که خداوند به آن امر کرده است
شيطان نيز وقتي خداوند به او دستور دارد بر آدم سجده کند اما او گفت من فقط بر خدا سجده مي کنم آيا مي شود گفت او چون بر غير خدا سجده نکرد مقربترين افراد به خداوند است؟!!!
توسل شيعيان در حقيقت بر گرفته از سيره خود اهل بيت است که شعار آنها يا محمد يا محمد بوده است اگر اين کار اشکال داشت چرا ائمه نيز چنين مي‌کردند
در روايت صحيحي چنين آمده است
بسند صحيح:
عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي نَصْرٍ عَنْ مُعَاوِيَةَ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: شِعَارُنَا يَا مُحَمَّدُ يَا مُحَمَّدُ وَ شِعَارُنَا يَوْمَ بَدْرٍ يَا نَصْرَ اللَّهِ اقْتَرِبْ اقْتَرِبْ وَ شِعَارُ الْمُسْلِمِينَ يَوْمَ أُحُدٍ يَا نَصْرَ اللَّهِ اقْتَرِبْ وَ يَوْمَ بَنِي النَّضِيرِ يَا رُوحَ الْقُدُسِ أَرِحْ وَ يَوْمَ بَنِي قَيْنُقَاعَ يَا رَبَّنَا لَا يَغْلِبُنَّكَ وَ يَوْمَ الطَّائِفِ يَا رِضْوَانُ وَ شِعَارُ يَوْمِ حُنَيْنٍ يَا بَنِي عَبْدِ اللَّهِ [يَا بَنِي عَبْدِ اللَّهِ‏] وَ يَوْمِ الْأَحْزَابِ‏ حم* لَا يُبْصِرُونَ وَ يَوْمِ بَنِي قُرَيْظَةَ يَا سَلَامُ أَسْلِمْهُمْ وَ يَوْمِ الْمُرَيْسِيعِ‏ وَ هُوَ يَوْمُ بَنِي الْمُصْطَلِقِ أَلَا إِلَى اللَّهِ الْأَمْرُ وَ يَوْمِ الْحُدَيْبِيَةِ أَلا لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الظَّالِمِينَ‏ وَ يَوْمِ خَيْبَرَ يَوْمِ الْقَمُوصِ يَا عَلِيُّ آتِهِمْ [ائْتِهِمْ‏] مِنْ عَلُ‏ وَ يَوْمِ الْفَتْحِ نَحْنُ عِبَادُ اللَّهِ حَقّاً حَقّاً وَ يَوْمِ تَبُوكَ يَا أَحَدُ يَا صَمَدُ وَ يَوْمِ بَنِي الْمُلَوَّحِ أَمِتْ أَمِتْ وَ يَوْمِ صِفِّينَ يَا نَصْرَ اللَّهِ وَ شِعَارُ الْحُسَيْنِ ع يَا مُحَمَّدُ وَ شِعَارُنَا يَا مُحَمَّدُ.
كلينى، محمد بن يعقوب بن اسحاق، الكافي (ط - الإسلامية)، ، دار الكتب الإسلامية - تهران، چاپ: چهارم، 1407 ق.ج‏5 ؛ ص47
در اين روايت امام صادق عليه السلام بيان داشته است که شعار ما يا محمد يا محمد است اين در حالي است که پيامبر (ص) از دنيا رفته و خيلي از ائمه (ع) بعد از ايشان بودند
در منابع اهل سنت نيز نقل شده است که صحابه نيز متوسل مي شدند و يا محمد مي گفتند اگر واقعا اين کار اشکال داشت ، بايد گفت صحابه کار حرامي را انجام داده‌اند بعد از رحلت پيامبر صلي الله عليه و اله ابوبکر خودش را روى بدن حضرت انداخت و خطاب به آن حضرت گفت : اذكرنا يا محمّد! عند ربّك، سبل الهدى والرشاد في سيرة خير العباد محمد بن يوسف الصالحي الشامي الوفاة: 942هـ ، 12 ص 299
شعار لشگريان ابوبكر در جنگ با مسيلمه كذاب يامحمداه بوده است. طبري در تاريخش كه ابن تيميه اين كتاب را از صحيحترين كتب تاريخ مي داند، مي نويسد : كان شعارهم يومئذ يا محمداه . تاريخ الطبري ج 2 ص 281 .
نقل شده است عمر بن عبدالله وقتي كه فلج شد و بر زمين نشست، شخصى به او گفت: محبوب‌ترين فرد در نزد خود را بخوان (تا به فريادت برسد). او نيز گفت: يا محمد! به فريادم برس. سپس ايستاد و به راهش ادامه داد . اين جريان در اين آدرس بطور مفصل ذكر شده است
http://www.valiasr-aj.com/persian/shownews.php?idnews=6330
اينهاي که اين اشکال را مي‌کنند آيا صحابه اين آيات سوره احقاف را نديدند که به غير خدا متوسل مي‌شدند!!!
موفق باشيد
گروه پاسخ به شبهات
2 | مجتبی | Iran - Tehran | ٠١:٢٢ - ٢٧ فروردين ١٣٩٤ |
دانلود کتاب إثبات الحد لله وبأنه قاعد وجالس على عرشه لأبي القاسم الدشتي حنبلی
در این کتاب اثبات می کنه العیاذبالله خدا روی عرش نشسته و خداوند محدود است این کتاب به زبان عربی است و در عربستان چاپ شده و اعتقاد وهابیت را علنی نشان می دهد مطالب جالبی در کتاب وجود داره که شیعیان می توانن بر علیه وهابیت استفاده کنن
حجم کتاب کم است و بصورت pdfاست
حجم 4 مگابایت
لینک دانلود
http://www.mediafire.com/?w0lzg8356q93u9e
3 | امین ع | Iran - Rasht | ١٦:٠٧ - ٢٨ فروردين ١٣٩٤ |
سلام لطفا روایت مروان بن حكم که گفت آيه «وَالَّذِي قال لِوَالِدَيْهِ أُفٍّ لَكُمَا...» در مذمت ابوبكر و پدر او نازل شد را مطرح کنید..
لطفا سند خطبه شقشیقه را از کتب شیعه و سنی ثابت کنید.
و یک پیشنهاد هم برای سایت فوق العاده تون داشتم .. اگر بشه در سایت شما ثبت نام کرد و هر دفعه نیازی نباشه که نام و ایمیل را بکنیم عالی میشه.. مثل سایت الشیعه http://al-shia.blog.ir/ که کاربران میتونند در سایت ثبتنام کنند و با یوزر خود وارد سایت بشن.. موفق باشید یا علی

پاسخ:
با سلام
دوست گرامي
روايت مروان در صحيح بخاري چنين نقل شده است
حدثنا مُوسَى بن إِسْمَاعِيلَ حدثنا أبو عَوَانَةَ عن أبي بِشْرٍ عن يُوسُفَ بن مَاهَكَ قال كان مَرْوَانُ على الْحِجَازِ اسْتَعْمَلَهُ مُعَاوِيَةُ فَخَطَبَ فَجَعَلَ يَذْكُرُ يَزِيدَ بن مُعَاوِيَةَ لِكَيْ يُبَايَعَ له بَعْدَ أبيه فقال له عبد الرحمن بن أبي بَكْرٍ شيئا فقال خُذُوهُ فَدَخَلَ بَيْتَ عَائِشَةَ فلم يَقْدِرُوا فقال مَرْوَانُ إِنَّ هذا الذي أَنْزَلَ الله فيه «وَالَّذِي قال لِوَالِدَيْهِ أُفٍّ لَكُمَا أَتَعِدَانِنِي» فقالت عَائِشَةُ من وَرَاءِ الْحِجَابِ ما أَنْزَلَ الله فِينَا شيئا من الْقُرْآنِ إلا أَنَّ اللَّهَ أَنْزَلَ عُذْرِي.
از يوسف بن ماهك نقل شده است كه معاويه بن أبى سفيان، مروان را به حكومت حجاز منصوب كرده بود، مروان خطبه خواند و در آن از يزيد بن معاويه نام برد تا براى حكومت بعد از پدرش از مردم بيعت بگيرد. عبد الرحمن بن أبى بكر چيزى گفت، مروان گفت: او را بگيريد. عبد الرحمن وارد خانه عائشه شد و آن‌ها نتوانستند او را دستگير كنند. مروان گفت: او كسى است كه خداوند اين آيه را در باره او نازل كرده است: « و آن كس كه به پدر و مادر خود گويد: «اف بر شما، آيا به من وعده مى‏دهيد كه زنده خواهم شد...».
عائشه از پشت پرده گفت: هيچ چيزى از قرآن در باره ما خاندان نازل نشده است؛ مگر اين كه خداوند [آيه] عذر مرا نازل كرده است (اشاره به آيه افك).
البخاري الجعفي، محمد بن إسماعيل ابوعبدالله (256هـ)، صحيح البخاري، ج 4، ص 1827، ح4550، كتاب التفسير، بَاب «وَالَّذِي قال لِوَالِدَيْهِ أُفٍّ لَكُمَا...»، تحقيق د. مصطفي ديب البغا، ناشر: دار ابن كثير، اليمامة - بيروت، الطبعة: الثالثة، 1407 - 1987.
التعجب ثم تهذيب التهذيب ، اسم المؤلف: أحمد بن علي بن حجر أبو الفضل العسقلاني الشافعي الوفاة: 852 ، دار النشر : دار الفكر - بيروت - 1404 - 1984 ، الطبعة : الأولى
در خصوص سند شقشقيه به اين آدرس رجوع کنيد
در خصوص سوال آخرتان به از طريق «تماس با ما» اقدام کنيد و از مديريت سايت سوال کنيد
موفق باشيد
گروه پاسخ به شبهات
4 | امین ع | Iran - Rasht | ٢٠:٠٠ - ٢٨ فروردين ١٣٩٤ |
سلام. روایت صحیح السند از کتب اهل سنت نقل کنید که پیامبر اکرم (ص) فدک را به حضرت زهرا سلام الله علیها بخشید..

پاسخ:
با سلام
دوست گرامي
روايات در خصوص بخشيدن فدک به حضرت زهرا عليها السلام در منابع اهل سنت هم معتبر و هم مستفيض است که ما را از بررسي سند بي نياز مي کند اما از باب نمونه روايت معتبري را در اين خصوص نقل مي کنيم
در مسند أبي يعلى چنين آمده است:
1409 قرأت على الحسين بن يزيد الطحان حدثنا سعيد بن خثيم عن فضيل عن عطية عن أبي سعيد الخدري قال لما نزلت هذه الآية ) وآت ذا القربى حقه ( الاسراء دعا النبي صلى الله عليه وسلم فاطمة وأعطاها فدك
مسند أبي يعلى، أحمد بن علي بن المثنى أبو يعلى الموصلي التميمي الوفاة: 307 ، دار النشر : دار المأمون للتراث - دمشق - 1404 - 1984 ، الطبعة : الأولى ، تحقيق : حسين سليم أسد ج 2 ص 534
راويان اين روايت همه ثقه هستند تنها اشکالي که به سند روايت توسط برخي از اهل سنت گرفته شده است، به عطيه مي باشد که مي گويند ضعيف است!!
در حالي که عطيه علاوه بر اينكه از تابعين و رجال بخاري، ابو داوود، ابن ماجه، ترمذي و احمد بن حنبل است، عده زيادي از علمان اهل سنت نيز وي را توثيق كرده اند ابن حجر گويد قال الدوري عن بن معين صالح وقال أبو زرعة لين وقال أبو حاتم ضعيف يكتب حديثه وأبو نضرة أحب إلي منه وقال الجوزجاني مائل وقال النسائي ضعيف وقال بن عدي قد روى عن جماعة من الثقات ولعطية عن أبي سعيد أحاديث عدة وعن غير أبي سعيد وهو مع ضعفه يكتب حديثه وكان يعد مع شيعة أهل الكوف
وكان ثقة إن شاء الله وله أحاديث صالحة ومن الناس من لا يحتج به وقال أبو داود ليس بالذي يعتمد عليه قال أبو بكر البزار كان يعده في التشيع روى عنه جلة الناس وقال الساجي ليس بحجة وكان يقدم عليا على الكل ابن معين گفته عطيه صالح است ...و ابوحاتم گويد: ضعيف است ولي حديثش نوشته مي شود .. وابن سعد گويد ..او ان شاء الله ثقه است و احاديث قبولي دارد ابوبكر بزار نيز گويد : در تشيع غلو مي كرد اما بزرگان قوم از او روايت مي كردند ساجي نيز گويد: احاديثش حجت نيست و همواره علي را بر تمامي صحابه مقدم مي كرد
تهذيب التهذيب ج 7 ص201
عجلي نيز كوفي در كتاب «معرفة الثقات من رجال أهل العلم والحديث» به توثيق اين راوي تصريح كرده است
ملا على قارى در باره او مى‌گويد :
عطية بن سعد العوفي ، وهو من أجلاء التابعين .
عطيه از بزرگان تابعان است
القاري ، ملا علي (وفات 1104) ؛شرح مسند أبي حنيفة، ص 292 ، ناشر : دار الكتب العلمية بيروت
ترمذي صاحب يكي از صحاح سته اهل سنت روايت وي را صحيح مي‌داند:
2381 حدثنا أبو كُرَيْبٍ حدثنا مُعَاوِيَةُ بن هِشَامٍ عن شَيْبَانَ عن فِرَاسٍ عن عَطِيَّةَ عن أبي سَعِيدٍ قال قال رسول اللَّهِ صلى الله عليه وسلم من يُرَائِي يُرَائِي الله بِهِ وَمَنْ يُسَمِّعْ يُسَمِّعْ الله بِهِ قال وقال رسول اللَّهِ صلى الله عليه وسلم من لَا يَرْحَمْ الناس لَا يَرْحَمْهُ الله وفي الْبَاب عن جُنْدَبٍ وَعَبْدِ اللَّهِ بن عَمْرٍو قال أبو عِيسَى هذا حَدِيثٌ حَسَنٌ صَحِيحٌ من هذا الْوَجْهِ
سند روايت از اين طريق حسن و صحيح است .
الترمذي السلمي، ابوعيسي محمد بن عيسي (متوفاى 279هـ)، سنن الترمذي، ج 4 ، ص591 ، تحقيق: أحمد محمد شاكر وآخرون، ناشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت.
حتي الباني وهابي نيز روايات او را تصحيح مي‌كند :
3240 - 4001 ( صحيح )
حدثنا القاسم بن زكريا بن دينار حدثنا عبد الرحمن بن مصعب ح و حدثنا محمد ابن عبادة الواسطي حدثنا يزيد بن هارون قالا حدثنا إسرائيل أنبأنا محمد بن جحادة عن عطية العوفي عن أبي سعيد الخدري قال قال رسول الله صلى الله عليه و سلم أفضل الجهاد كلمة عدل عند سلطان جائر (صحيح ) المشكاة 3705 و 3706 ، الروض 909 ، الصحيحة 491
صحيح سنن ابن ماجة للالباني ش 3240-4001
بنابراين علماي اهل سنت عطيه را توثيق كرده اند و به روايات او استناد مي کند لذا اشکالي که به او مي گيرند که ضعيف است، بي مورد است
موفق باشيد
گروه پاسخ به شبهات
5 | علی | Iran - Gorgan | ١٧:٢٨ - ٢٩ فروردين ١٣٩٤ |
استادعزیز!!!!هرنوع توسل وکمک خواهی اگر ازپیامبرواهل بیت باشد شرک است،حالااگرازابن تیمیه،محمدبن عبدالوهاب وخلیفه ی ا.......باشدعین توحیداست.مثل گنبدوبارگاه،اگرازامام حسین باشدبدعت است وبایدتخریب شودامابرای قبرخالدبن ولیدعبدالله حیدری چه جورگریه می کرد.آیابه قبرابوحنیفه هم حمله می کنند؟پس مدعیان،بغض علی دردل دارندوباهرفضیلت ونشانه ی آن مخالفند.خدالعنتشان کند.
6 | امین ع | Iran - Rasht | ٢٣:١١ - ٢٩ فروردين ١٣٩٤ |
نمیدونم چطور از شما بخاطر این زحماتتون تشکر کنم فقط میتونم بگم اجرتان با آقا صاحب الزمان انشاالله که فرجش نزدیک است..
7 | امین عباسی | Iran - Hashtpar | ٠٢:٣٤ - ٣٠ فروردين ١٣٩٤ |
در این روایتی که حضرت علی ع میفرماید : من بنده خدا ، برادر رسول خدا و صدیق اکبر هستم ، پس از من جز دروغگو و اقترا زننده کسی دیگر خود را «صدیق» نخواهد خواند.
میخخواستم بدانم آیا ابوبکر لقب صدیق را به خودش داده بود که حضرت علی این حرفو زده؟؟؟؟
چون بنده با یک سنی در این مورد بحث داشتم و من این حدیث حضرت علی رو آوردم و اون گفت ابوبکر هیچ وقت ادعا نکرده که این لقب رو پیامبر بهش داده....
اگر در این مورد روایتی وجود داشته باشه عالی میشه.. بازم ممنون از پاسخگویی

پاسخ:
با سلام
دوست گرامي
طبق روايات صحيح السندي كه در بسياري از كتاب‌هاي اهل سنت وجود دارد ، لقب صديق از القاب اختصاصي آقا امير المؤمنين عليه السلام بوده است ؛ و پبامبر صلي الله عليه و آله اين لقب را به ايشان داده اند اما اهل سنت تلاش كرده اند كه اين فضليت را براي خلفاي ديگر نقل كنند. حتي خود علماي اهل سنت نيز اين روايات را جعلي دانسته اند
هذا حديث لا يصحّ ، والمتّهم به عمر بن إسماعيل قال يحيى : ليس بشئ كذّاب ، دجال ، سوء ، خبيث ، وقال النسائي والدارقطني : متروك الحديث .
الموضوعات ، ابن جوزي ، ج1 ، ص 327 .
اين حديث صحيح نيست و كسي كه به آن متهم است عمر بن اسماعيل است . يحيي بن معين در باره او گفته است : سخن او ارزش ندارد ، دروغ‌گو است ، آدمي بد و خبيث است . نسائي و دارقطني گفته‌اند : حديث او متروك است .
و در جاي ديگر مي نويسد :
هذا باطل موضوع وعلى بن جميل كان يضع الحديث ... .
الموضوعات ، ابن جوزي ، ج1 ، ص 336 .
اين روايت باطل و ساختگي است و علي بن جميل حديث جعل مي كرده است
در اين خصوص به اين آدرس رجوع کنيد
حال سوال اين است که اگر انها ادعا مي کنند که ابوبکر اين لقب را به خود نداده و روايات در اين خصوص که بعدا جعل شده است، چرا الان اين لقب را براي ابوبکر بکار مي برند؟!
موفق باشيد
گروه پاسخ به شبهات
8 | شمس | United States - Winchester | ٢٠:٠١ - ٣٠ فروردين ١٣٩٤ |
بسم الله الرحمن الرحيم
با عرض سلام
علماي ما ادعا مي کنند که بعضي از وقتها، امام صادق (ع)، در حالت تقيه کردن، بعضي از اصحاب خود (همچون زراره و محمد بن مسلم و غيره) را طعن ميزدند. آن حضرت اين کار را انجام دادند که جان اصحاب خود در خطر نيفتد. سوال بنده اين هست که، اگر همچنين ادعائي که براي محفوظ نگه داشتن جان اصحاب خود، امام صادق آنها را طعن ميزدند، عاقلانه هست، پس چرا در زماني که اصحاب رسول خدا در خطر و شکنجه قريشيان بودند، حضرت رسول اکرم آنها را طعن نميزد که "جان آنها را از خطر دشمنان در امن نگه دارد"؟

پاسخ:
با سلام
دوست گرامي
رواياتي که در خصوص طعن اصحاب امام صادق عليه السلام نقل شده است ضعيف هستند
موفق باشيد
گروه پاسخ به شبهات
9 | ٍDJ Saam | United States - Winchester | ٢٠:٠٩ - ٣٠ فروردين ١٣٩٤ |
بسم الله الرحمن الرحيم
با عرض سلام
فرضاً :
الف)تعدادي از اخبار تاريخي داشته باشيم که کم يا بيش باهم ديگر از نظر محتوا شباهت داشته باشند(ممکن هست بعضي از نکات اين اخبار با نکات بقيه از اين اخبار مخالفت داشته باشند و بقيه نکات اين اخبار با همديگر مشترک باشند). و ب) در اسناد اين اخبار روات مهمل يا ضعيفي باشند، با توجه به کثرت اسناد اين اخبار تاريخي و نکات مشترکي که بين اين اخبار وجود دارند، آيا اين نقلهاي تاريخي همديگر را تقويت ميکنند و وقوع حادثه مورد نظر که در اين اخبار آمده را ثابت ميکنند؟
(با توچه به سوال اوّلي بنده:) احمد کاتب در کتاب "تکامل فکر سياسي شيعه از شوري.. تا ولايت فقيه" مبحث چهارم: نقد دليل تاريخي
> مطلب اول: روايات ضد و نقيض: روايت حکيمه: نوشته:
>
> " صدوق از حکيمه نقل مي کند مي گـويد: (نرگـس) اثر حاملگـي در او ديده نشد، حتي خودش هم اطلاعي نداشت، نرگـس متعجب شد وقتيکه حکيمه باو گـفت: تو امشب وضع حمل خواهي کرد، نرگـس گـفت: اي سيده من، چيزي از اين قبيل در خود نمي بينم، خود حکيمه هم متعجب شد وقتيکه امام حسن عسکري به او خبر از ولادت فرزندي براي وي در نيمه شعبان شد وپرسيد: مادرش کيست؟
> حضرت گـفت: نرجس، حکيمه گـفت: جانم فدايت شوم چيزي يا اثري در او نمي بينم. وقتي نزديک طلوع فجر رسيد وچيزي در نرجس از آثار حمل و ولادت نديد، شک وترديد به دلش راه يافت. روايت ادامه مي دهد که: حکيمه نزد نرجس قرآن را تلاوت مي کرد، جنين در داخل شکم مادرش جواب داد، جنين آياتي که حکيمه مي خواند تکرار مي کرد، جنين به حکيمه سلام کرد، حکيمه از سلام جنين ترسيد. روايت ادامه مي دهد مي گـويد: مدت زماني گـذشت حکيمه عمل ولادت را نمي ديد، در روايت ديگـري مي گـويد: نرگـس براي مدتي از ديد حکيمه غائب شد، انگـار حجابي بين او و نرگـس بود، حکيمه ترسيد وفريادي کشيد و به ابا محمد پناه برد.
> روايت صدوق ذکر نکرد چيزيکه طوسي در روايتش نقل مي کند، وي در يکي از روايتهايش مي گـويد: حکيمه روي بازوي نوزاد ديد که نوشته شده

پاسخ:
باسلام
دوست گرامی
اگر یک نقلی به چند صورت در صورتی که دروغ نباشد نقل شده باشد طبق قواعد مثلا مخالف قرآن و روایات متواتر نباشد، در این صورت آن نقل مستفیض می شود
در خصوص روایت ولادت امام مهدی علیه السلام به این آدرس رجوع کنید
موفق باشید
گروه پاسخ به شبهات
10 | امین ع | Iran - Rasht | ٠٠:١٦ - ٣١ فروردين ١٣٩٤ |
لطف در مورد نامه ای حضرت امیر به محمدبن ابی بکر نوشت که در وضو پاهارو بشور توضیح دهید آیا این روایت ضعیف است.؟؟ لطفا روایت رو به همراه ترجمه بفرمایید. ممنون

پاسخ:
با سلام
دوست گرامي
اولا اين روايتي که شما نقل کرديد و در کتب شيعه آمده است از کتاب الغارات نقل شده است که روايت نه تنها ضعيف است بلکه برخي از روات از اهل سنت مي باشند لذا روايت براي ما حجت نيست
سند روايت از کتاب الغارت چنين است:
قَالَ إِبْرَاهِيمُ فَحَدَّثَنَا يَحْيَى بْنُ صَالِحٍ قَالَ: حَدَّثَنَا مَالِكُ بْنُ خَالِدٍ الْأَسَدِيُّ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ ع عَنْ عَبَايَةَ
: أَنَّ عَلِيّاً ع كَتَبَ إِلَى مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي بَكْرٍ وَ أَهْلِ مِصْر....
الغارات (ط - القديمة) ؛ ج‏1 ؛ ص144
در اين روايت يحيي بن صالح از روات سني و در نزد شيعه مجهول است
مالك بن خالد نيز مجهول است
ثانيا : كتاب الغارات از زمان تدوين مورد توجه اهل سنت بوده و بعيد نيست عالمان و حاكمان در آن دست برده و مواضعي كه با فكر و نظر آنان موافق نبوده، مطابق نظر خود تغيير داده باشند. اما در مورد مضمون روايت بعيد نيست كه دشمنان اهل بيت در كتاب غارات دست برده باشند. زيرا شيخ مفيد اين روايت را از صاحب الغارات به صورت زير نقل مي كند در آن شستن پا نيست
تمضمض ثلاث مرات و استنشق ثلاثا و اغسل وجهك ثم يدك اليمنى ثم اليسرى ثم امسح رأسك و رجليك. فإني رأيت رسول الله يصنع ذلك
مفيد، امالي، لبنان، دار المفيد، 1414ق، ص267.
اين شاهدي است كه آنچه در الغارات وجود دارد، مورد تصحيف و تحريف قرار گرفته است.
ثالثا: بيش از ده ها روايت صحيح وجود دارد که دلالت بر اين دارد که پا را در وضوء بايد مسح کرد که اين روايت که اشاره کرديد توان مقابله با اين روايات را ندارد به عنوان نمونه به چند مورد اشاره مي کنيم:
1-عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ يُونُسَ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ عَنْ أَبَانٍ وَ جَمِيلٍ عَنْ زُرَارَةَ قَالَ: حَكَى لَنَا أَبُو جَعْفَرٍ ع وُضُوءَ رَسُولِ اللَّهِ ص فَدَعَا بِقَدَحٍ فَأَخَذَ كَفّاً مِنْ مَاءٍ فَأَسْدَلَهُ عَلَى وَجْهِهِ‏ ثُمَّ مَسَحَ وَجْهَهُ مِنَ الْجَانِبَيْنِ جَمِيعاً ثُمَّ أَعَادَ يَدَهُ الْيُسْرَى فِي الْإِنَاءِ فَأَسْدَلَهَا عَلَى يَدِهِ الْيُمْنَى ثُمَّ مَسَحَ جَوَانِبَهَا ثُمَّ أَعَادَ الْيُمْنَى فِي الْإِنَاءِ فَصَبَّهَا عَلَى الْيُسْرَى ثُمَّ صَنَعَ بِهَا كَمَا صَنَعَ بِالْيُمْنَى ثُمَّ مَسَحَ بِمَا بَقِيَ فِي‏ يَدِهِ‏ رَأْسَهُ‏ وَ رِجْلَيْهِ‏ وَ لَمْ يُعِدْهُمَا فِي الْإِنَاءِ.
2- عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ عَنْ دَاوُدَ بْنِ النُّعْمَانِ عَنْ أَبِي أَيُّوبَ عَنْ بُكَيْرِ بْنِ أَعْيَنَ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ: أَ لَا أَحْكِي لَكُمْ وُضُوءَ رَسُولِ اللَّهِ ص فَأَخَذَ بِكَفِّهِ الْيُمْنَى كَفّاً مِنْ مَاءٍ فَغَسَلَ بِهِ وَجْهَهُ ثُمَّ أَخَذَ بِيَدِهِ الْيُسْرَى كَفّاً مِنْ مَاءٍ فَغَسَلَ بِهِ يَدَهُ الْيُمْنَى ثُمَّ أَخَذَ بِيَدِهِ الْيُمْنَى كَفّاً مِنْ مَاءٍ فَغَسَلَ بِهِ يَدَهُ الْيُسْرَى ثُمَّ مَسَحَ بِفَضْلِ يَدَيْهِ رَأْسَهُ وَ رِجْلَيْهِ.
3-عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ يُونُسَ عَنِ الْعَلَاءِ بْنِ رَزِينٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ: يَأْخُذُ أَحَدُكُمُ الرَّاحَةَ مِنَ الدُّهْنِ فَيَمْلَأُ بِهَا جَسَدَهُ وَ الْمَاءُ أَوْسَعُ مِنْ ذَلِكَ أَ لَا أَحْكِي لَكُمْ وُضُوءَ رَسُولِ اللَّهِ ص قُلْتُ بَلَى قَالَ فَأَدْخَلَ يَدَهُ فِي الْإِنَاءِ وَ لَمْ يَغْسِلْ يَدَهُ فَأَخَذَ كَفّاً مِنْ مَاءٍ فَصَبَّهُ عَلَى وَجْهِهِ ثُمَّ مَسَحَ جَانِبَيْهِ حَتَّى مَسَحَهُ كُلَّهُ ثُمَّ أَخَذَ كَفّاً آخَرَ بِيَمِينِهِ فَصَبَّهُ عَلَى يَسَارِهِ ثُمَّ غَسَلَ بِهِ ذِرَاعَهُ الْأَيْمَنَ ثُمَّ أَخَذَ كَفّاً آخَرَ فَغَسَلَ بِهِ ذِرَاعَهُ الْأَيْسَرَ ثُمَّ مَسَحَ رَأْسَهُ وَ رِجْلَيْهِ بِمَا بَقِيَ فِي يَدِهِ.
كلينى، محمد بن يعقوب بن اسحاق، الكافي (ط - الإسلامية)، الكافي (ط - الإسلامية) ؛ ج‏3 ؛ ص24 دار الكتب الإسلامية - تهران، چاپ: چهارم، 1407 ق.
موفق باشيد
گروه پاسخ به شبهات
11 | بهروز | Iran - Zanjan | ٠٦:٥٧ - ٣١ فروردين ١٣٩٤ |
به نام خدا
با سلام و تشکر از زحماتتون
درباره این بحث حضرت یوسف اگر این ترک اولی نبوده چرا تا چند سال اون همزندانی حضرت یادش میره که پیام رو برسونه و اگر شیطان از یادش برده چرا خداوند پیامبرش را به خاطر کار شیطان یاری نکرده و این که مثل این اتفاق هم در زمان حضرت علی افتاده چون برادر ایشون عقیل از حضرت به خاطر بی پولی و نداشتن چشم و داشتن زن و فرزند زیاد تقاضای پول بیشتر یا قرض کرده اینهم از روی نیاز بوده ولی حضرت علی ایشون را به خاطر این کار از آتش دوزخ ترساند پس میشه گفت پارتی بازی در اسلام برابر با آتش دوزخه خوب حضرت یوسف هم درسته بی گناه بوده ولی دلیل نمیشده اون حاکم بخواد کمکش کنه چون بقیه هم بندی های ایشونم شاید همه بی گناه بودند ولی کسی رو نداشتند تا واسطه شون بشه پس مجبور به صبر بودند و باید از خدا بخوان که واسطه رو خودش جور کنه بهتر بگم مثلا من به ناحق تو زندان بیفتم ولی عموم رئیس زندان باشه درسته من بی گناهم ولی آیا درسته من به عموم بگم نه چون همه که مثل من پارتی ندارن پس وظیفه من چیه برای آزادیم اینه که اولا از خدا بخوام دوم همون کاری که یه آدم معمولی میکنه مثل گرفتن وکیل رو انجام بدم و اگر من عادی باید این کار رو بکنم دیگه پیامبر خدا که دیگه هیچی البته نظر منه میخواستم راهنمایی کنید بگید درسته یا نه؟

یا علی یا مهدی

پاسخ:
با سلام
دوست گرامی
همین حضرت یوسف با آزادی خود، بی گناهی دیگران را نیز ثابت کرد و آنان را نیز از زندان آزاد کرد پس ایشان تنها به فکر خودشان نبودند بلکه به فکر هم بندیهای خود نیز بودند و در این خصوص آنان را نیز نجات داد
موفق باشید
گروه پاسخ به شبهات
12 | امین ع | Iran - Şowme‘eh Sarā | ١٢:٤٣ - ٣١ فروردين ١٣٩٤ |
بله من میدانم که در امالی شیخ مفید، و امالی شیخ طوسی، و حتی مستدرك الوسائل روایات صحیح السند زیادی وجود دارد که امیرالمومنین فرموده بود مسح واجبه..
فلذا فقط میخواستم سند این روایت الغارات رو بدونم.. بازم ممنونم خدا خیرتون بده انشاالله که همیشه موفق و پیروز باشید به کوری چشم وهابیون و سنی های گمراه
13 | امین ع | Iran - Rasht | ١٥:٢٦ - ٠١ ارديبهشت ١٣٩٤ |
در مورد انتساب كتاب رجال قائل به ابن غضائري لطفا سند بیارید چون ایشون در کتابش به ضعف سليم بن قيس اشاره کرده آیا درست است که این این کتاب به او انتساب داده شده؟؟؟؟
البته روایات زیادی هم وجود دارد که سلیم رو توثیق کرده اند ولی بنده فقط میخام درباره این کتاب و انتساب به ابن غضائري رو بفرمایید..
لطفا باسند این شبهه اهل سنت رو رد کنید یا علی

پاسخ:
با سلام
دوست گرامي
در انتساب کتاب رجال به غضائري ترديد وجود دارد
آقا بزرگ تهرانی، انتساب این کتاب را به ابن غضائری به شدت رد می‌کند و می‌گوید: «نسبت دادن کتاب الضعفاء به ابن غضائری که از بزرگان و از استادان شیخ طوسی و شیخ نجاشی بوده است اجحاف بزرگی در حق وی است و او بزرگتر از اين است که به بزرگان دين هتک حرمت کند ظاهر اين است که اين کتاب را معاندين بر عليه بزرگان شيعه نوشته اند
ان نسبة كتاب الضعفاء هذا إلى ابن الغضائري المشهور الذي هو من شيوخ الطائفة ومن مشايخ الشيخ النجاشي اجحاف في حقه عظيم وهو أجل من أن يقتحم في هتك أساطين الدين حتى لا يفلت من جرحه أحد من هؤلاء المشاهير بالتقوى والعفاف والصلاح ، فالظاهر أن المؤلف لهذا الكتاب كان من المعاندين لكبراء الشيعة وكان يريد الوقيعة فيهم بكل حيلة ووجه ، فألف هذا الكتاب وادرج فيه بعض مقالات ابن الغضائري تمويها ليقبل عنه جميع ما أراد اثباته من الوقايع والقبايح والله أعلموالصلاح ،
الذريعة - آقا بزرگ الطهراني - ج 10 ص 89
آیت الله خویی نیز در معجم رجالی خود، انتساب این کتاب را به ابن غضائری به طور جزم و قطع، رد کرده است.
وأن نسبة الكتاب إليه لم تثبتمعجم رجال الحديث - السيد الخوئي - ج 9 ص 270
أنّ الكتاب المنسوب، إلى ابن الغضائري لم يثبت، بل جزم بعضهم بأنّه موضوع. معجم رجال الحديث: 1/102 - 103
نظر دیگر آن‌ که نسبت کتاب به ابن غضائری صحیح است ولی تضعیفات وی معتبر نمی‌باشد؛ زیرا همه این تضعیفات اجتهادات شخصی وی بوده است و نه مستند به قرائن و شواهد اطمینان‌آور. این نظریه را مرحوم وحید بهبهانی مي گويد:
آيت الله سبحاني نيز اين نظر را قبول مي کند و گويد قول ابن غضائري در توثيقات و تضعيفات مورد قبول نيست اما در بقيه موارد مورد قبول است
كليّات في علم الرجال: 103.
موفق باشيد
گروه پاسخ به شبهات
14 | مهرتابان | Iran - Tehran | ١٦:٥٨ - ٠١ ارديبهشت ١٣٩٤ |
به نام خدا
به نظر میرسد برخی از علما نیز ابن غصائری را متشدد میدانند و لذا توثیقات وی را قبول کرده ولی در تضعیفات وی تامل میکنند مانند سخن مرحوم مامقانی در تنقیح القمال در مورد توثیق جابر جعفی که توثیق وی را از ابن غضائری نقل کرده و چون همچون اوئی ،جابر جعفی را توثیق کرده پس وثاقت جابر جزمی میباشد.
با احترام
15 | اسلام | United Kingdom - Gosport | ٢٢:٣٤ - ٠١ ارديبهشت ١٣٩٤ |
یکی از شبهاتی که شیعه مطرح می کنند این هست که چگونه اهل سنت می گویند که پیامبر صلی الله علیه وسلم وفات کردند بدون اینکه کسی را جانشین انتخاب کنند؟ پیامبری که حتی وقتی برای غزوه ای که از مدینه بیرون می رفتند جانشین تعیین می کردند چگونه امت را برای همیشه مانند گله ای بدون چوپان رها کردند!!؟
و اما جواب اولا در اینکه آیا پیامبر صلی الله علیه وسلم خلیفه تعیین کردند یا خیر دو رای وجود دارد که هر دو رای باهم توافق دارند .
رای اول اینکه دلایل زیادی موجود هست که خلیفه بعد از او ابوبکر رضی الله عنه هست ودر این مورد نصوصی هم وجود دارد که پیامبر صلی الله علیه وسلم به ابوبکر اشاره داشتند.
از این میان در صحیحین ( عن عائشه رضی الله عنها قالت: قال رسول الله صلى الله علیه وسلم فی مرضه ادعی لی أباک وأخاک حتى أکتب کتابا فإنی أخاف أن یتمنى متمن ویقول قائل أنا أولى، ویأبی الله والمؤمنون إلا أبا بکر)
(از عایشه رضی الله عنها که می فرمایند رسول الله صلی الله علیه وسلم در بیماری اش از من خواستند که برادرم و پدرم را صدا بزنم تا پیامبر برایش بنویسد زیرا می ترسم که کسانی بگویند من خلیفه ام واولی ترم و خدا و رسولش ومومن اتفاق نمی کنند الا بر ابوبکر) بخاری ومسلم
روایت دیگر در بخاری (عن القاسم بن محمد قال: قالت عائشه وارأساه فقال رسول الله صلى الله علیه وسلم لو کان وأنا حی فأستغفر لک وأدعو لک، قالت عائشه واثکلاه والله إنی لأظنک تحب موتی فلو کان ذلک لظللت آخر یومک معرسا ببعض أزواجک، فقال رسول الله صلى الله علیه وسلم بل أنا وارأساه لقد هممت أو أردت أن أرسل إلى أبی بکر وابنه وأعهد أن یقول القائلون أو یتمنى المتمنون، ثم قلت یأبى الله ویدفع المؤمنون أو یدفع الله ویأبى المؤمنون)
که معنای حدیث بالایی را میدهد.
دلیل سوم(عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ جُبَیْرِ بْنِ مُطْعِمٍ عَنْ أَبِیهِ قَالَ أَتَتْ امْرَأَهٌ النَّبِیَّ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فَأَمَرَهَا أَنْ تَرْجِعَ إِلَیْهِ قَالَتْ : أَرَأَیْتَ إِنْ جِئْتُ وَلَمْ أَجِدْکَ کَأَنَّهَا تَقُولُ : الْمَوْتَ قَالَ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ : إِنْ لَمْ تَجِدِینِی فَأْتِی أَبَا بَکْرٍ " رواه البخاری )
(محمد بن جبیر بن مطعم از پدرش روایت می کند زنی نزد رسول الله صلی الله علیه وسلم آمد و درخواستی کرد و گفت اگر برگشتم وشما نبودید نزد که بروم؟(یعنی اگر مرده باشی)رسول الله علیه السلام فرمودند اگر مرا نیافتی نزد ابوبکر برو).
ویا روایتی که ترمذی روایت می کند(عن النبی صلی الله علیه وسلم اقتدوا بالذین من بعدی واشار الی ابی بکر وعمر)
(بعد ازمن به این دو مرد اقتدا کنید وسپس اشاره کردند به ابوبکر وعمر).
یا روایت ابی داوود که پیامبر وصیت می کنند: ( أوصیکم بتقوى الله والسمع والطاعه وإن عبدا حبشیا ، فإنه من یعش منکم بعدی فسیرى اختلافا کثیرا ، فعلیکم بسنتی وسنه الخلفاء المهدیین الراشدین تمسکوا بها ، وعضوا علیها بالنواجذ ، وإیاکم ومحدثات الأمور فإن کل محدثه بدعه ، وکل بدعه ضلاله )
(شما را به تقوای الهی وصیت می کنم وشنیدن واطاعت کردن حتی از غلام حبشی باشد . زیرا کسانی که بعد از من زندگی می کنند اختلاف شدیدی می بینند پس بر شما باد به سنت من وسنت خلفای راشدین بعد از من آنها با دندانهایتان محکم بگیرید و هشدار میدهم شما را از هر بدعتی در دین زیرا هر بدعتی در دین گمراهی است)سنن أبی داود – الصفحه أو الرقم: ۴۶۰۷
همین روایت را امام ترمذی در سنن خود آورده با سند صحیح: (وعظنا رسول الله صلى الله علیه وسلم یوما بعد صلاه الغداه موعظه بلیغه ذرفت منها العیون ووجلت منها القلوب فقال رجل إن هذه موعظه مودع فماذا تعهد إلینا یا رسول الله قال أوصیکم بتقوى الله ، والسمع والطاعه وإن عبد حبشی فإنه من یعش منکم یر اختلافا کثیرا ، وإیاکم ومحدثات الأمور ، فإنها ضلاله فمن أدرک ذلک منکم فعلیه بسنتی وسنه الخلفاء الراشدین المهدیین عضوا علیها بالنواجد )سنن الترمذی – الصفحه أو الرقم: ۲۶۷۶ حدیث حسن صحیح
ودر الفاظ دیگر بزار روایت می کند: ( علیکم بسنتی وسنه الخلفاء الراشدین المهدیین بعدی ، عضوا علیها بالنواجذ )جامع بیان العلم وفضله – الصفحه أو الرقم: ۲/۹۲۴
اسناده صحیح
واین نصوص بر خلافت ابوبکر الصدیق رضی الله عنه دلالت دارند.
ورای دیگر اتفاق صحابه ومسلمین بر او در شوری یعنی علاوه بر وجود نص بر خلافت او از طریق شوری هم ابوبکر رضی الله عنه اولی و منتخب است.
ودلیل بر شوری از کتب شیعه نامه ششم نهج البلاغه است که بصورت واضح علی رضی الله عنه خلافت شیخین وعثمان را قبول می کند و می فرماید که خلافت ابوبکر با شوری به اثبات رسیده و می فرماید شوری از آن مهاجر وانصار است.
وبرای شوری هم در قرآن و هم در سنت نبوی ادله وجود دارد آنجا که می فرماید (وشاورهم فی الامر)و (امرهم شوری بینهم) و در سنت هم پیامبر صلی الله علیه وسلم برای هر کاری اول مشورت می کردند مثال برای جنگ آمادگی رزمی وحتی از غلامان و جوانان هم نظر میخواستند.
واما پاسخ آنها که می گویند پیامبر حتی برای غزوات جانشین تعیین می کرد چگونه بعد وفات وصیتی نکرد؟
می گوییم علی رضی الله عنه سخنی خوبی دارند ایشان میفرمایند(ابوبکر بن ابی دنیا در کتاب مقتل امیرالمومنین روایت می کند از عبدالرحمن بن جندب واو نقل می کند از پدرش خطاب به امام می گوید :ای امیر مومنان اگر شما را از دست دادیم آیا اجازه میدهی با پسرت بیعت کنیم؟فرمودند نه شما را باز میدارم ونه امر می کنم )ص۴۳
از همه مهمتر مگر به عقیده شیعه علی رضی الله عنه وصی رسول الله نیست؟چرا خود وصیتی برای خلافت بعد خویش نکردند؟در کتاب نهج البلاغه بارها علی رضی الله عنه به حسن وصیت کرده ولی خبری از خلافت امامت و انتصاب الهی نیست چرا؟
همانطور که مفید در الارشاد می گوید (وصیت نامه امام در مورد اصحاب .صدقات خانواده و وقف ها بوده)ص۱۸۷
چطور علی امت را بدون خلیفه رها کرد؟وچطور حسن امامت را دو دستی تقدیم معاویه کرد؟
پس اینها نشان میدهد که حتی علی علیه السلام خود پایبند به شوری بوده و انتصاب الهی یا نبوی در کار نبوده.!!
عده ای جاهل خداوند هدایت شان کند فکر می کنند که هر وصیتی یعنی خلافت ویا هر جا سخن از وصیت شده یعنی اینکه باید خلافت وصیت شده باشد وبه این دلیل به بعضی احادیث استناد می کنند که وصیت کردن را واجب می داند ویا می گویند در صحیح مسلم آمده ابن عمر حتی یک شب بدون وصیت نمی خوابید چطور پیامبر وصیتی نکردند؟
واین جهلی بزرگ است زیرا هر وصیتی حتما نباید وصیت به خلافت باشد پیامبر در تمام عمر مبارکش به امت خود وصیت کردند در مکارم اخلاق در ایمان در عقیده در اصول دین در فروع دین در موقیت های مختلف در صحرای عرفات در غدیر .در خطبه های خود در مجالس و به عبارتی تمام عمر مبارکش وصیت بوده.و پیامبر هم مال و املاکی نداشتند که بخواهند بحساب آنها برسند و تقسیمشان کنند بلکه طبق سخن خودشان هر چه از ایشان باقی ماند صدقه فقرا کردند.
پس نتیجه:
(ابوبکر با نص و با شوری منتخب مسلمین هست و نصوصی وجود دارد که پیامبر اشاراتی به ایشان داشتند همانطور که در اول اثبات کردیم .
دوم خود علی واولادش وصیتی برای خلافت بعد خود نکردند و امر را به شوری واگذار کردند)

پاسخ:
با سلام
دوست گرامی
راجع به دو روایت اولی که از عایشه نقل کردید هر دو روایت از عایشه نقل شده است که یک نوع شهادت دادن به خلافت پدرشان است که این با مبانی خودتان در تعارض است که فرزند به نفع والدین نمی تواند شهادت بدهد و شهادت او مورد قبول نیست تا آنجا که ابوحنیفه، شافعی، احمد این را گفته اند
مالك والشافعي وأحمد لا تقبل على الإطلاق وهل تقبل شهادة الوالد لولده
والولد لوالده أم لا قال أبو حنيفة والشافعي وأحمد لا تقبل شهادة الوالدين من الطرفين للولدين
شمس الدين الأسيوطي، جواهر العقود ج 2 ص 353
در جای دیگر نیز آمده است فرزند فرع اصل که پدر است می باشد لذا شهادت امام حسن و حسین علیهما السلام در خصوص فدک را قبول نکردند
ورد عليهم بان من جمله اهل البيت ازواجه صلى الله عليه وسلم ولسن بمعصومات اتفاقا فكذلك بقيه اهل البيت وما كونها بضعه فمنه فمجاز قطعا وانها كبضعه فيما يرجع للخير والشفقه واما زعم انه شهد لها الحسن وام كلثوم فباطل لم ينقل عن أحد ممن يعتمد عليه على ان شهادة الفرع للاصل غير مقبوله
السيرة الحلبية ج 3 ص 488
حال اگر این دو روایات که از عایشه در خصوص خلافت پدرش نقل شده است، قبول کنید باید در خصوص شهادت دادن فرزندان حضرت زهرا علیها السلام نیز قبول کنید؟!!
در حالی این شهادت را خلفای شما که در خصوص فدک بود و این قضیه از مسئله خلافت کمتر است قبول نکردند به طریق اولی در خصوص ولایت و خلافت قبول نمی شود
غیر از این چطور بزرگان شما اعتراف کرده اند که نصی درباره خلافت ابوبکر وجود ندارد
ايجي در المواقف گوید: هيچ روايتى درباره امامت ابوبكروجود ندارد
الأول أن طريقة إما النص أو الإجماع أما النص فلم يوجد
الإيجي، عضد الدين (متوفاى756هـ)، كتاب المواقف، ج 3 ص 596 تحقيق: عبد الرحمن عميرة، ناشر: دار الجيل، لبنان، بيروت، الطبعة: الأولى، 1417هـ، 1997م.
در اين استدلال ایجی اعتراف می نماید كه كلام صريحى از پيامبر صلى اللَّه عليه وآله در مورد امامت ابوبكر يافت نشده است. از اين رو نخستين دليل بر امامت ابوبكر، همان اجماع و نبودن سخن صريح از رسول خدا صلى اللَّه عليه وآله است.
در خصوص روایت « لم تجدیینی» به این آدرس رجوع کنید
اما در خصوص روایت «اقتدوا..» نیز به این آدرس رجوع کنید
اما روایت سنه الخلفا الراشیدین، راوی آن عرباض است که از اهل شام می باشد همانطور که میدانیم اهالی شام از دشمنان سرسخت اهل بیت بودند فلذا احادیث زیادی را برای مقابله با اهل بیت (ع) جعل میکردند که این هم میتواند یکی از آنها باشد
همچنین اگر خلفا راشدین ىر ست باشد و طبق این روایت بخواهیم از آنها تبعیت کنیم در این صورت دچار تناقض و تعارض مي شويم
مثلا عمر دو متعه را حرام کرد در حالی که ابوبکر حلال می دانست در این صورت کدام یک پیروی شود؟!!
وحرم عمر المتعتين ولم يفعل ذلك أبو بكر. فلما ولى عمر خطب الناس وقال . . . أنهما كانتا متعتان على عهد رسول الله صلى الله عليه وآله وأنا أنهى عنهما وأعاقب عليهما : أحدهما متعة النساء . . والأخرى متعة الحج. سنن البيهقي 7 : 206 وتفسير الطبري 5 : 13 وتفسير الفخر الرازي 3 : 50 وتفسير الدر المنثور 2 : 140 .
یا در خصوص جریان خالد عمر گفت او باید عزل شود اما ابوبکر ابی کرد
وأشار عمر إلى أبي بكر بعزل خالد بقتله لمالك بن نويرة فأبى عليه. وفيات الأعيان 5 : 66 - 67 وتاريخ الطبري 5 ، 67
حال رفتار کدام را باید گرفت!!
غیر این در منابع خودتان آمده است خلیفه اول و دوم ، کاذب، خائن، و آثم بودن با این وجود چطور می شود آنها هادی باشند مگر اینکه بگوییم مراد از راشدین، اهل بیت هستند که حدیث ثقلین نیز این را ثابت می کند
را جع به نامه ششم امام علیه السلام نیز به این آدرس رجوع کنید
روایات و نقلهای فراوان وجود دارد که حضرت علی علیه السلام خود را مستحق خلافت می دانست نه کسی دیگر
در خصوص مسئله شوری که شما مطرح کردید این حرفتان تمام مطالب قبلی که در خصوص نص بر خلافت ابوبکر و عمر نقل کردید،باطل می کند و نشان می دهد که خودتان نیز در این خصوص به یک ثبات فکری نرسیده و دلیل قابل قبولی در خصوص خلافت پیدا نکردید
لذا اگر آن دو اگر منصوص از طرف پیامبر (ص) باشند در این صورت دیگر شوری معنا ندارد؟!!! یعنی پیامبر اول کسی را انتخاب بکند بعد بگوید درباره او شور کنید این رفتار از شخص عاقل سر نمی زند تا چه برسد به پیامبر!!!
در خصوص وصیت به امامت امام حسن علیه السلام نیز باید بگوییم از نظر شیعه ائمه علیهم السلام از طرف پیامبر (ص) معرفی شده اند و حتی در منابع اهل سنت نیز در این خصوص نقل شده است که امام علی علیه السلام به امامت ایشان وصیت کرد
ابن كثير دمشقي سلفي مي‌نويسد :
ثمّ بعدهم الحسن بن على لانّ عليّاً أوصى اليه و بايعه أهل العراق.
البداية و النهاية - ج‏6- ص‏249 .
پس از خلفاى ‏پيشين ، حسن بن على به خلافت رسيد چرا كه على به امامت او وصيت كرد و مردم عراق نيز با او بيعت‏كردند .
لازم به یادآوری است که در خصوص امامت ائمه و امام حسن علیه السلام آنقدر ما شیعیان روایت داریم که اصلا نوبت به روایات وصیتی که شما دارید نقل می کنید، نمی رسد لذا از باب نمونه از کتب خودتان نقل کردیم تا برای شما روش شود با یک روایت ضعیف نمی شود اینهمه ادله را نادیده گرفت!!
شما مسئله غدیر به این مهمی را که شما نادیده گرفتید و به دنبال ادله دیگر هستید!!!
خوب یک مقدار در خصوص روایات علی ولی من بعدی و غیره را نیز مطالعه بکنید تا حقیقت برای شما آشکار شود
درباره اطلاع از روایات امامت ائمه علیهم السلام به این مقاله رجوع کنید
موفق باشید
گروه پاسخ به شبهات
گروه پاسخ به شبهات
16 | اسلام | United Kingdom - Gosport | ٢٢:٤٩ - ٠١ ارديبهشت ١٣٩٤ |
جواب اهل سنت:
طلب دعا از پدر مطلوب است زیرا دعای پدر در باره پسر زودتر قبول میشود ،
عن أبی هریره رضی الله عنه قال: قال رسول الله صلى الله علیه وسلم: "ثلاث دعوات یُستجاب لهن لا شک فیهن: دعوه المظلوم، ودعوه المسافر، ودعوه الوالد لولده" وفی روایه أحمد والترمذی: "على ولده".
الترمذی ۴/۳۱۴ برقم ۱۹۰۵، ۵/۵۰۲، برقم ۳۴۴۸، وأبو داود ۲/۸۹، وابن ماجه ۲/۱۲۷۰، وحسنه الألبانی فی صحیح أبی داود ۱/۲۸۶، وفی صحیح الترمذی ۳/۱۵۶ وصحیح ابن ماجه ۲/۳۳۱
حضرت ابوهریره از رسول الله صلی الله علیه سلم روایت میکند که ایشان فرمودند:
سه دعا بی شک و تردید، اجابت میشودک
دعای مظلوم
دعای مسافر
و دعای پدر برای پسرش
و در روایتی دیگر آمده ،دعای پدر بر علیه پسرش
به این دلیل بود که برادران یوسف از پدر خود کمک خواستند و پدر نیز تقاضای آنها را درست دید و تایید کرد و وعده کمک داد
و خصوصا که در اینجا، گناهکاران اصلا با گناه خود، پدر را سالها ازرده بودند لذا باید پدر هم از انها را میبخشید و اینکه یعقوب میگوید به زودى از پروردگارم براى شما آمرزش مى خواهم ، اشاره به این است که من نیز شما را بخشیدم
و از آدب دیگر قبولی دعا، یکی هم این است که آدم از انسان دیگری طلب دعا کند
عن النبی صلى الله علیه وسلم أنه قال: "ما من عبد مسلم یدعو لأخیه بظهر الغیب إلا قال المَلَکُ ولکَ بِمِثلٍ" مسلم ۴/۲۰۹۴٫
و از نبی صلی الله علیه و سلم فرمودند :
هر مسلمانی که در پشت سر برادر مسلمانش برایش دعای خیر کند ،فرشته ای میگوید :
(آمین ) و الله برایت نیز ، همآنچه را که برای برادر مسلمانت خواسته ای را بدهد
پس چون دعای پدر و ودعای پشت سر زودتر اجابت میشود لذا یعقوب به پسرانش فرمود بزودی برایتان استغفار میطلبم
و شاید اینکه فرمود (بزودی)
منظورش این بود که منتظر رسیدن ساعتی از ساعات اجابت، مثل آخر شب یا بعد نماز ها بود
اما چرا شیعه از این داستان میخواهد سوء استفاده کند ؟
این کار پسران یعقوب ،ربطی و شباهتی به کارهای امروز شیعیان ندارد .زیرا:
اولا یعقوب علیه السلام زنده بود و ما نیز اعتراضی نداریم که اگر مسلمانی از مسلمان دیگر بخواهد که برایش طلب امرزش کند
اما شما برای دعا به پیش مرده میروید و. متوسل به مرده میشوید
همان مرده برای دفن شدن محتاج شما بود که دست و پایش را بگیرید و در قبر بگذارید ، اما عقل شما را الله از شما گرفته که خیال میکنید حالا نوبت مرده است که دست و پای شما را بگیرد
این استدلال شما به آیه و به کار براداران یوسف ، شبیه به این است که ما به یک چینی بگوییم چرا همراه مرده غذا و اب را دفن میکنی ؟ او این آیه را دلیل بیاورید
فَکُلِی وَاشْرَبِی
ای مریم بخور و بنوش
و اضافه کند اگر مرده نمیتوانست بخورد و بیاشامد چرا الله به مریم گفته بخور و بنوش
هر وقت پسران یعقوب میرفتند سر قبر ابراهیم و میگفتند ای پدر برای ما استغفار بخواه، انوقت شما حق داشتید که برای کارهایتان، پسران یعقوب را شاهد بیاورید
ای علمای شیعه!
آیا فرق و مرده و زنده را نمیدانید یا خود را به نادانی زده اید؟
چرا پسران یعقوب بر سر قبر جد خود ابراهیم نرفتند و نگفتند
یا ابانا استغفر لنا ،
در حالیکه ابراهیم مقامش به مراتب از یعقوب بلندتر و بزرگتر بود، پس چرا چنین نکردند؟

پاسخ:
با سلام
دوست گرامي
اولا: اگر فقط بحث برتري بودن در اينجا بود و چون حضرت ابراهيم از يعقوب برتر بود و بايد فرزندان يعقوب پيش او مي رفتند نه يعقوب اگر اين طور شما استدلال مي کنيد پس در اين صورت بايد فرزندان يعقوب از خدا که برتر است درخواست استغفار مي کردند نه از ابراهيم که مقامش پايين تر است؟!!!
ثانيا: انگار شما از روايات و کتب خود غافل هستيد که پيامبر و صحابه و مردم حتي بعد از فوت پيامبر و فرد صالح متوسل مي شدند آيا آنها اين آيه يا ابانا اسغفر لنا را نديده بودند!!نمي دانستد که نبايد که فقط توسل به زنده جايز است؟!!
زماني که فاطمه بنت اسد از دنيا رفتند پيامبر صلي الله عليه و اله وارد قبر شد و لحد او را با دست مبارك خود حفر كردندو فرمودند:
بحق نبيك والأنبياء الذين من قبلي فإنك أرحم الراحمين..
. المعجم الكبير ج 24 ص 351
اين روايت در منابع ديگر نيز آمده و هيثمي نيز نقل کرده و درباره رجالش گويد: رواه الطبراني في الكبير والأوسط وفيه روح بن صلاح وثقه ابن حبان والحاكم وفيه ضعف وبقية رجاله رجال الصحيح. مجمع الزوائد ج 9 ص 257.در سند اين روايت تنها روح بن صلاح ضعف داشته که آن را هم ابن حبان که از متشددين در توثيق است ثقه دانسته و حاکم نيز توثيقش کرده است
آيا پيامبري که چنين متوسل شدند، مي‌شود گفت آيه يا ابانا اسغفر لنا را که فقط توسل به زنده باشد از نظر شما، را نديده اند؟!!
عبد الله بن عمر وقتي كه فلج شد و بر زمين نشست، شخصى به او گفت: محبوب‌ترين فرد در نزد خود را بخوان (تا به فريادت برسد). او نيز گفت: يا محمد! به فريادم برس. سپس ايستاد و به راهش ادامه داد . اين جريان در اين آدرس بطور مفصل ذكر شده است
http://www.valiasr-aj.com/persian/shownews.php?idnews=6330
آيا مي‌شود گفت اين صحابي بر خلاف قرآن عمل کرده است آيا کساني که اين اشکال را مي‌کنند اين را قبول مي‌کنند که اين صحابه از آيه مورد نظر خبر نداشت ويا مفهوم آن را نمي‌دانست؟
مگر بلال در حضور عمر به قبر پيامبر متوسل نشد چرا عمر به او نگفت که در خواست فقط از زنده جايز است نه مرده ؟!!!! آيا اين حرف شما توهين به عمر نيست!!! آيا قبول مي کنيد او نمي دانست!!
شما که اين آيه را فقط مي بينيد چرا به آيات ديگر که توسل را حتي بعد از مرگ نيز پابت مي مي کند مراد آيه وابتغوا اليه الوسيله است.خود وهابيان بويژه رهبر آنان ابن تيميه نيز اين آيه را در خصوص غير نماز و اعمال يعني توسل به افراد نيز دانتسه اند
- فالحلال ما حلله الله ورسوله، والحرام ما حرمه الله ورسوله، والدين ما شرعه الله ورسوله، وقد أرسله الله إلى الثقلين: الجن والإنس، فعلى كل أحد أن يؤمن به وبما جاء به ويتبعه في باطنه وظاهره، والإيمانُ به ومتابعته هو سبيل الله وهو دين الله، وهو عبادة الله وهو طاعة الله، وهو طريق أولياء الله وهو الوسيلة التي أمر الله بها عباده في قوله تعالى (5: 35): {يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَابْتَغُوا إِلَيْهِ الْوَسِيلَةَ}. فابتغاء الوسيلة إلى الله إنما يكون لمن توسل إلى الله بالإيمان بمحمد واتباعه.
قاعدة جليلة في التوسل والوسيلة ج 2 / ص 1
محمد بن عبدالوهاب نيز اعتراف جالبي ميکند که پيامبر بهترين وسيله است براي رسيدن به خدا
ولا شك أن رسول الله - صلى الله عليه وسلم - هو أفضل الخلق وأعظمهم عند الله جاها، وأقربهم إليه وسيلة
الشرح الميسر لكتاب التوحيد ج 1 / ص 111
در روايات صحيح نيز شده است که ابن مسعود از بهترين وسيله ها است
3216 حدثنا أبو عبد الله محمد بن يعقوب الشيباني حدثنا محمد بن عبد الوهاب حدثنا محاضر بن المورع حدثنا الأعمش عن أبي وائل عن حذيفة أنه سمع قارئا يقرأ ) يا أيها الذين آمنوا اتقوا الله وابتغوا إليه الوسيلة ( قال القربة ثم قال لقد علم المحفوظون من أصحاب محمد صلى الله عليه وسلم أن بن أم عبد من أقربهم إلى الله وسيلة
تعليق الذهبي قي التلخيص : على شرط البخاري ومسلم
المستدرك على الصحيحين ج 2 ص 341، اسم المؤلف: محمد بن عبدالله أبو عبدالله الحاكم النيسابوري الوفاة: 405 هـ ، دار النشر : دار الكتب العلمية - بيروت - 1411هـ - 1990م ، الطبعة : الأولى ، تحقيق : مصطفى عبد القادر عطا
با اين وجود آيا مي شود گفت آيه «يا ابانا» نفي توسل از مرده مي کند؟!!
آيا مي شود گفت اين فقط شيعان هستند که متوسل مي شوند؟!!
موفق باشيد
گروه پاسخ به شبهات
1 |بهروز|Iran - Tehran |١٨:٢٠ - ١٤ ارديبهشت ١٣٩٤ |
0
 
1
به نام خدا
جناب اهل سنت شما تابوت عهد بنی اسرائیل در قرآن را مطالعه بفرمایید که صندوقی چوبی بود که بعد از زمان مرگ حضرت موسی و حضرت هارون بنی اسرائیل آن را داشتند و طبق آیه قرآن مایه آرامش و سبب پیروزی در جنگها بوده که داخل آن وسائلی شخصی از این دو بزرگوار بوده برای این چی داری؟؟
یا علی یا مهدی
17 | امین ع | Iran - Rasht | ٠٢:٢٠ - ٠٢ ارديبهشت ١٣٩٤ |
سلام لطفا این روایت مسلم رو ترجمه کنید :
34 - (2406) حَدَّثَنَا قُتَيْبَةُ بْنُ سَعِيدٍ، حَدَّثَنَا عَبْدُ الْعَزِيزِ يَعْنِي ابْنَ أَبِي حَازِمٍ، عَنْ أَبِي حَازِمٍ، عَنْ سَهْلٍ، ح وَحَدَّثَنَا قُتَيْبَةُ بْنُ سَعِيدٍ - وَاللَّفْظُ هَذَا - حَدَّثَنَا يَعْقُوبُ يَعْنِي ابْنَ عَبْدِ الرَّحْمَنِ، عَنْ أَبِي حَازِمٍ، أَخْبَرَنِي سَهْلُ بْنُ سَعْدٍ، أَنَّ رَسُولَ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ، قَالَ يَوْمَ خَيْبَرَ: «لَأُعْطِيَنَّ هَذِهِ الرَّايَةَ رَجُلًا يَفْتَحُ اللهُ عَلَى يَدَيْهِ، يُحِبُّ اللهَ وَرَسُولَهُ وَيُحِبُّهُ اللهُ وَرَسُولُهُ» قَالَ: فَبَاتَ النَّاسُ يَدُوكُونَ لَيْلَتَهُمْ أَيُّهُمْ يُعْطَاهَا، قَالَ فَلَمَّا أَصْبَحَ النَّاسُ غَدَوْا عَلَى رَسُولِ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ، كُلُّهُمْ يَرْجُونَ أَنْ يُعْطَاهَا، فَقَالَ أَيْنَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ فَقَالُوا: هُوَ يَا رَسُولَ اللهِ يَشْتَكِي عَيْنَيْهِ، قَالَ فَأَرْسِلُوا إِلَيْهِ، فَأُتِيَ بِهِ، فَبَصَقَ رَسُولُ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ فِي عَيْنَيْهِ، وَدَعَا لَهُ فَبَرَأَ، حَتَّى كَأَنْ لَمْ يَكُنْ بِهِ وَجَعٌ، فَأَعْطَاهُ الرَّايَةَ، فَقَالَ عَلِيٌّ: يَا رَسُولَ اللهِ أُقَاتِلُهُمْ حَتَّى يَكُونُوا مِثْلَنَا، فَقَالَ: «انْفُذْ عَلَى رِسْلِكَ، حَتَّى تَنْزِلَ بِسَاحَتِهِمْ، ثُمَّ ادْعُهُمْ إِلَى الْإِسْلَامِ، وَأَخْبِرْهُمْ بِمَا يَجِبُ عَلَيْهِمْ مِنْ حَقِّ اللهِ فِيهِ، فَوَاللهِ لَأَنْ يَهْدِيَ اللهُ بِكَ رَجُلًا وَاحِدًا خَيْرٌ لَكَ مِنْ أَنْ يَكُونَ لَكَ حُمْرُ النَّعَمِ»

پاسخ:
با سلام
دوست گرامي
مسلم از قتيبة بن سعيد روايت كرده‏ است كه گفت: يعقوب بن عبد الرحمن اسكندرانى از ابى حازم برايم حديث كرد، و گفت: سعد بن سهل برايم نقل كرد كه: رسول خدا (ص) در واقعه خيبر فرمود فردا حتما اين پرچم جنگ را به مردى مى‏ دهم كه خداى تعالى به دست او خيبر را فتح مى‏كند، مردى كه خدا و رسولش را دوست مى‏دارد، و خدا و رسول او وى را دوست مى‏ دارند، مردم آن شب را با اين فكر به صبح بردند كه فردا پرچم را به دست چه كسى مى‏ دهد. وقتى صبح شد مردم همگى نزد آن جناب حاضر شدند در حالى كه هر كس اين اميد را داشت كه پرچم را به دست او بدهد.
رسول خدا (ص) فرمود: على ابن ابى طالب كجاست؟ عرضه داشتند يا رسول اللَّه او درد چشم كرده. فرمود: بفرستيد بيايد. رفتند و آن جناب را آوردند.
حضرت آب دهان خود را به ديدگان على (ع) ماليد، و در دم بهبودى يافت، به طورى كه گويى اصلا درد چشم نداشت، آن گاه رايت را به وى داد. على (ع) پرسيد: يا رسول اللَّه! با آنان قتال كنم تا مانند ما مسلمان شوند؟ فرمود: بدون هيچ درنگى پيش روى كن تا به درون قلعه‏ شان درآيى، آن گاه در آنجا به اسلام دعوتشان كن، و حقوقى را كه خدا به گردنشان دارد برايشان بيان كن، براى اينكه به خدا سوگند اگر خداى تعالى يك مرد را به دست تو هدايت كند براى تو بهتر است از اينكه نعمت‏هاى مادى و گرانبها داشته باشى.
موفق باشيد
گروه پاسخ به شبهات
18 | امین ع | Iran - Rasht | ٠٢:٢٦ - ٠٢ ارديبهشت ١٣٩٤ |
لطفا روایتی را که در الاحتجاج طبرسی درباره ثواب و اجر پاسخگویی به شبهات رو از زبان امام جواد علیهم السلام آمده رو نقل کنید.. ممنون از زحماتتون

پاسخ:
با سلام
دوست گرامي
روايات در خصوص اهميت پاسخ به شبهات فراوان از ائمه نقل شده است که روايت مورد نظر شما را ذکر مي کنيم
طبرسي روايت را چنين نقل کرده است
وَ عَنْهُ ع قَالَ قَالَ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ الْجَوَادُ ع‏: مَنْ تَكَفَّلَ بِأَيْتَامِ آلِ مُحَمَّدٍ الْمُنْقَطِعِينَ عَنْ إِمَامِهِمْ- الْمُتَحَيِّرِينَ فِي جَهْلِهِمْ الْأُسَارَى فِي أَيْدِي شَيَاطِينِهِمْ وَ فِي أَيْدِي النَّوَاصِبِ مِنْ أَعْدَائِنَا فَاسْتَنْقَذَهُمْ مِنْهُمْ وَ أَخْرَجَهُمْ مِنْ حَيْرَتِهِمْ وَ قَهَرَ الشَّيَاطِينَ بِرَدِّ وَسَاوِسِهِمْ وَ قَهَرَ النَّاصِبِينَ بِحُجَجِ رَبِّهِمْ وَ دَلَائِلِ أَئِمَّتِهِمْ- لِيَحْفَظُوا عَهْدَ اللَّهِ عَلَى الْعِبَادِ بِأَفْضَلِ الْمَوَانِعِ بِأَكْثَرَ مِنْ فَضْلِ السَّمَاءِ عَلَى الْأَرْضِ وَ الْعَرْشِ وَ الْكُرْسِيِّ وَ الْحُجُبِ عَلَى السَّمَاءِ وَ فَضْلُهُمْ عَلَى الْعِبَادِ كَفَضْلِ الْقَمَرِ لَيْلَةَ الْبَدْرِ عَلَى أَخْفَى كَوْكَبٍ فِي السَّمَاء
امام جواد عليه السّلام نقل است كه فرموده: بدرستى هر كه سرپرستى يتيمان آل محمّد- همانها كه از امامشان دور افتاده و در حيرت جهل غوطه‏ور و در دستان دشمنان ناصبى ما اسيرند- را بر عهده گيرد و ايشان را نجات داده و از سرگردانى برهاند، و شياطين را با دفع وسوسه‏هايشان مغلوب سازد، و بر ناصبيان [دشمنان اهل بيت عليهم السّلام‏] توسّط حجّتهاى پروردگار و دلائل امامانشان چيره شود، مقام و منزلتش نزد خداوند به بهترين وجهى بر شخص عابد برترى و فضيلت يابد، فضيلتى بمراتب بالاتر از فضل آسمان بر زمين و عرش و كرسى و پرده‏هاى آسمان، و برترى اين جماعت بر گروه عابدان همچون فضيلتى است كه ماه شب بدر بر كم‏سوترين ستاره آسمان دارد.
الإحتجاج على أهل اللجاج (للطبرسي) ؛ ج‏1 ؛ ص17
موفق باشيد
گروه پاسخ به شبهات
19 | امین ع | Iran - Rasht | ١٢:٣٤ - ٠٣ ارديبهشت ١٣٩٤ |
باسلام درود بر شما - لطفا این روایت کافی رو ترجمه کنید :
250 - عدة من أصحابنا ، عن سهل بن زياد ، عن محمد بن الحسن بن شمون ، عن عبد الله بن عبد الرحمن الأصم ، عن عبد الله بن القاسم البطل ، عن أبي عبد الله ( عليه السلام ) في قوله تعالى : " وقضينا إلى بني إسرائيل في الكتاب لتفسدن في الأرض مرتين ( 2 ) " قال : قتل علي بن أبي طالب ( عليه السلام ) وطعن الحسن ( عليه السلام ) " ولتعلن علوا كبيرا " قال : قتل الحسين ( عليه السلام ) " فإذا جاء وعد أوليهما " فإذا جاء نصر دم الحسين ( عليه السلام ) : بعثنا عليكم عبادا لنا أولي بأس شديد فجاسوا خلال الديار " قوم يبعثهم الله قبل خروج القائم ( عليه السلام ) فلا يدعون وترا لآل محمد ( 3 ) إلا قتلوه " وكان وعدا مفعولا " خروج القائم ( عليه السلام ) " ثم رددنا لكم الكرة عليهم " خروج الحسين ( عليه السلام ) في سبعين من أصحابه عليهم البيض المذهب لكل بيضة وجهان ( 4 ) المؤدون إلي الناس أن هذا الحسين قد خرج حتى لا يشك المؤمنون فيه وإنه ليس بدجال ولا شيطان والحجة القائم بين أظهرهم فإذا استقرت المعرفة في قلوب المؤمنين أنه الحسين ( عليه السلام ) جاء الحجة الموت فيكون الذي يغسله ويكفنه و يحنطه ويلحده في حفرته الحسين بن علي ( عليهما السلام ) ( 5 ) ولا يلي الوصي إلا الوصي .

از نظر سندی هم آیا این روایت صحیح است؟؟

پاسخ:
با سلام
دوست گرامي
ترجمه روايت اين است:
عبد اللَّه بن قاسم بطل در باره آيه شريفه: وَ قَضَيْنا إِلى‏ بَنِي إِسْرائِيلَ فِي الْكِتابِ لَتُفْسِدُنَّ فِي الْأَرْضِ مَرَّتَيْنِ ... از امام صادق عليه السّلام روايت مى‏كند كه فرمود: اين آيه به كشتن على بن ابى طالب عليه السّلام و نيزه زدن به حسن عليه السّلام نظر دارد، و آيه ... وَ لَتَعْلُنَّ عُلُوًّا كَبِيراً حاكى از كشته شدن امام حسين عليه السّلام است، و آيه: فَإِذا جاءَ وَعْدُ أُولاهُما ... حكايت از ريخته شدن خون حسين عليه السّلام دارد، و آيه: بَعَثْنا عَلَيْكُمْ عِباداً لَنا أُولِي بَأْسٍ شَدِيدٍ فَجاسُوا خِلالَ الدِّيارِ ..بر مردمى دلالت دارد كه خداوند پيش از ظهور امام قائم عليه السّلام مى‏فرستد و هيچ كس را كه مسئول خونى است در خاندان محمّد صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم وانگذارند مگر آنكه او را بكشند، ... وَ كانَ وَعْداً مَفْعُولًا يعنى ظهور
امام قائم عليه السّلام، و مقصود از آيه شريفه: ثُمَّ رَدَدْنا لَكُمُ الْكَرَّةَ عَلَيْهِمْ ... رجعت امام حسين عليه السّلام است با هفتاد تن از ياران وفادار خود كه كلاه خودهاى زرّين بر سر دارند از دو سو و به مردم خبر مى‏دهند كه اين حسين عليه السّلام است كه رجعت كرده و بيرون آمده تا هيچ مؤمنى در باره آن حضرت شك و ترديد نكند و بدون ترديد، او دجّال و شيطان نيست و هنوز حجت بن الحسن عليه السّلام ميان مردم است، و چون در دل مؤمنان استوار شود كه او حسين عليه السّلام است اجل امام دوازدهم كه حجت است فرا رسد، و همان امام حسين عليه السّلام خواهد بود كه او را غسل مى‏دهد و كفن و حنوط مى‏كند و به خاكش مى‏سپارد، و عهده‏ دار تجهيز جنازه وصى نشود مگر وصى و امام.
اين روايت هر چند ضعيف است اما اسناد ديگر در کتب ديگر نيز نقل شده است
تفسير العياشي عَنْ صَالِحِ بْنِ سَهْلٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع‏ فِي قَوْلِهِ‏ وَ قَضَيْنا إِلى‏ بَنِي إِسْرائِيلَ فِي الْكِتابِ لَتُفْسِدُنَّ فِي الْأَرْضِ مَرَّتَيْنِ‏ ....
بحار الأنوار (ط - بيروت) ؛ ج‏51 ؛ ص56
موفق باشيد گروه پاسخ به شبهات
20 | یک مسلمان | Iran - Pol-e Sefīd | ٢١:٠٣ - ٠٦ ارديبهشت ١٣٩٤ |
با سلام و خسته نباشید
یک بنده خدایی این ادعا ها رو مطرح کرد:
برای مثال یکی از اصول دین شعیان عدل هست
میگویند خداوند اسلام عادل هست و در آفرینش و زندگانی به کسی ظلم نکرده و عدل به طور مساوی برقرار هست مگر خودشان در طول زندگی این تعادل رو بهم
و حالا تناقض ها رو ببینید بچه ها و آریان آقا و رسول جان امینی
خدا هرکه را خواهد بی حساب روزی میدهد(۲۷ و ۳۸ ال عمران _۶۴ الماعده)
خدا هرکه را خواهد ویژه رحمت خود قرار دهد(۷۴ ال اعمران_۸ شورا)
خدا هر را خواهد دانش و حکمت قرار دهد(۲۶۹ بقره)
خدا هر که را خواهد میبخشد و هرکه را خواهد عذاب دهد(۱۲۹ عمران _ ۱۸ و ۴۰ ماعده )
خدا هرکه خواهد هدایت میکند و هر که را خواهد گمراه (۱۳۹ انعام _ ۱۲۵ یونس )
*******
آیا عدل خدا این است
ایا بین سیاه و سفید ! فقیر و پولدار !! باهوش و کم هوش عدالت خدای اسلام بر قرار است ؟؟؟؟؟؟؟
بنگر به آیات که همانا اگر این قرآن از شخص دیگری غیر از خدا نازل میشد تو در آن اختلافات زیادی پیدا میکردی( با مزه ترین ایه قران)
چ جوابی برا این ادعا دارین؟
فقط خواهشاً کمی سریعتر جواب بدین

پاسخ:
با سلام
دوست گرامي
براي فهم اين آيات بايد به آيات ديگر قرآن نيز دقت کرد بعد درباره آن قضاوت کرد و مراد از آيه را فهميد در آيات ديگر قران بيان شده است که خداوند ابتداء همه مخلوقات را هدايت کرده است: ربّنا الّذي أعطي كلّ شي‏ء خلقه ثم هدي.(طه 50) اين آيه با صراحت مي‏ گويد خداوند همه مخلوقات خود را هدايت مي‏كند و در باره انسان در آيات ديگر تأكيد كرده است كه :و نفسٍ و ما سوّيها فألهما فجوريها و تقويها؛(شمس 6 و 7) قسم به نفس انسان و آن كه او را نيكو آفريد و خوبي‏ها و بدي‏ها را به او الهام كرد
و يا در آيه ديگر آمده است إنّا هديناه السبيل إمّا شاكراً و إمّا كفوراً.(دهر 3)
از اين آيات و ديگر آيات مي ‏توان استنباط كرد كه خداوند هدايت انسان‏ها از طريق فطرت يا راهنمايي‏ هاي انبياء، در نظام خلقت را امري مسلّم دانسته است. پس اگر چنين است، بايد گفت كه بنابر تصريح آيات خداوند هيچ انساني را بدون هدايت رها نكرده است
با توجه به اين مشخص مي شود که اين طور نيست که خداوند کسي را بدون هدايت رها کرده باشد اما اينکه چرا در برخي از آيات فرموده است هرکس را بخواهد هدايت و هر کس را بخواهد گمراه مي کند، با دقت در اين آيات فوق و ديگر آيات مشخص مي شود که مراد معناي خاصي ارداه شده است يعني اگر كسي هدايت ابتدايي خداوند را پذيرا شد و كفران نعمت نكرد، خدا نعمت‏هاي ديگر و بالاتري در زمينه هدايت را نصيب او مي‏كند، چنان كه اگر كسي قدر هدايت‏ هاي ابتدائي را ندانست و از روي لجاجت و كفر از هدايت ابتدايي بهره نبرد و راه ضلالت را پيمود، خداوند از هدايت‏ هاي بالاتر او را محروم مي‏كند و توفيق پيمودن مسير سعادت را از او سلب مي‏نمايد و بر دل و قلب او مُهر مي‏زند. روشن است كه اضلال الهي از آن جا كه با سوء اختيار شخص بوده است، هيچ نقصي را متوجه حكمت الهي نمي‏كند. اين برداشت از آيات مذكور هماهنگ با آيات فراوان ديگري است كه به انسان‏ها هشدار مي‏دهد كه اگر به سوي خدا بياييد، خداوند هدايت و نورانيت شما را زيادتر مي‏كند اما اگر از او دور شويد و او را فراموش كنيد و راه هدايت را نپيماييد، او هم شما را در مسير ضلالت به حال خود رها مي‏كند.
بنابراین چون خداوندخالق این جهان وقوانین حاکم بر ان است و اثر بخشی هر کاری اعم از خوب و بد از خداوند است لذا در این آياتي که شما ذکر کرديد هدایت و ضلالت را به خود نسبت داده است.در واقع زمینه هدایت وضلالت را ما با اختیار فراهم می کنیم .
و اين طور نيست که خدا هرکس را دلش بخواهد هدايت و هرکس را دلش بخواهد گمراه مي کند بلکه اين هدايت بستگي به اعمال خود انسانها دارد همچنانکه آمده است اگر کسي ايمان داشته باشد و اعمال صالح انجام بدهد، خدا هدايت مي کند
إِنَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ يَهْديهِمْ رَبُّهُمْ بِإيمانِهِمْ تَجْري مِنْ تَحْتِهِمُ الْأَنْهارُ في‏ جَنَّاتِ النَّعيم‏.يونس 9
و يا اگر به آيات الهي ايمان نداشته باشد هدايت نمي شود
إِنَّ الَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ بِآياتِ اللَّهِ لا يَهْديهِمُ اللَّهُ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَليم‏.النحل : 104
اگر در همان آيه : يُضِلُّ بِهِ كَثيراً وَ يَهْدي بِهِ كَثيراً وَ ما يُضِلُّ بِهِ إِلاَّ الْفاسِقين . بقره 26 دقت کنيد بعد از اينکه يضل گفت فرمود فاسقان را هدايت نمي کند که نشان از اين دارد که توفيق هدايت خداوند بستگي به رفتار و اعمال انسانها دارد
بنابراين همان خدایی که فرمود هر که را بخواهم هدایت می‌کنم و هر که را بخواهم گمراه می‌نمایم، به صراحت بیان نمود که چه کسانی را هدايت و چه کساني را گمراه مي کند
در آيات ديگر نيز چنين است اگر به کسي حکمت مي دهد اين طور نيست که بدون دليل خدا به کسي بخواهد عنايت کند و ديگري را محروم کند بلکه بايد زمينه نيز در انسان باشد
موفق باشيد
گروه پاسخ به شبهات
21 | عالم مقدس ملکوت | United States - Chicago | ١٤:٥٦ - ٠٨ ارديبهشت ١٣٩٤ |
چنین چیزی برای اثبات شرک شیعه مردود است زیرا خداوند عالم ماده را عالم اسباب مسببات قرار داده و تقضای مادی از مادی در امور مادی با توکل بر خدا جایز است ولی شیعه امرو مادی و ... از کسانی میخواهد که دیگر مادی نیستند !!
22 | عبد علی | Iran - Tehran | ٢١:٤٦ - ٠٨ ارديبهشت ١٣٩٤ |
سلام علیکم یه سوال داشتم ایا این که حضرت علی ع حسنین رو برای دفاع از بیت عثمان میفرسته صحت داره اگه صحت داره تایید عثمان نمیشه ؟؟؟ شکر الله مساعیکم

پاسخ:
با سلام
دوست گرامي
در اين خصوص به اين آدرس رجوع کنيد
موفق باشيد
گروه پاسخ به شبهات
23 | محمدجواد | | ١٤:٤٢ - ١٠ ارديبهشت ١٣٩٤ |
سلام.
در آیه ی " وَ قالَ لِلَّذي ظَنَّ أَنَّهُ ناجٍ مِنْهُمَا اذْكُرْني‏ عِنْدَ رَبِّكَ فَأَنْساهُ الشَّيْطانُ ذِكْرَ رَبِّهِ فَلَبِثَ فِي السِّجْنِ بِضْعَ سِنينَ (يوسف/42) "
حضرت یوسف از آن فرد دیگر که قرار بود آزاد شود خواست که وسیله ای برای او در نزد "پادشاه" شود !!!
پادشاه هم یقینا "من دون الله" هست!!
ولی ما در توسل از ائمه اطهار که مظهر عبودیت و بندگی هستند، نمیخواهیم که ما را به کسی یا چیزی غیر از خدا (من دون الله) نزدیک کنند و از کسی غیر از خدا چیزی بخواهند و یا خودشان به تنهایی و مستقلا حاجت ما را بدهند، بلکه آنها واسطه فیض و رحمت حضرت حق هستند؛ و ما آنها را وسیله ی تقرب به خدا و برآورده شدن حاجات قرار می دهیم.
و در دعای توسل هم ذکر میکنیم که " یا وجیها عند الله اشفع لنا عندالله" یعنی ما از ائمه اطهار میخواهیم که در نزد الله ما را شفاعت کنند ، نه غیر از خدا (من دون الله) !!!
از مدیریت سایت خواهش میکن ماگر مشکلی و یا نقصی د رمتن بنده هست اصلاح بفرمایند و اگر هم که تشخیص میدهند متن نادرست است، آنرا در سایت نشان ندهند.
یا علی
24 | جمشید | Iran - Mashhad | ١١:٠٣ - ٢٠ ارديبهشت ١٣٩٤ |
سلام علیکم
طبق این ایه :
عفا الله عنک لم اذنت لهم تا اخر هم عصمت پیامبر زیر سوال می رود و هم علم غیب پیامبر
( من تمام تفاسیر شیعه و سنی رجوع کردم و لی قانع نشدم )
لطفا نگیید از باب ایاک اعنی و اسمعی یا جاره می باشد

پاسخ:
باسلام
دوست گرامي
مراد از عفا الله عنک در اين آيه، بخشش از گناه نيست بلکه مراد از عفو در آيه، عدم الزام و عدم وجوب است يعني لازم نيست در خصوص اذن چيزي را براي تو ملزم نکرده است
همچنانکه در روايات اهل سنت و شيعه آمده است: عَفَوْتُ لَكُمْ عن صَدَقَةِ الْخَيْلِ .
مسند أحمد بن حنبل ج 1 ص 121
در بحار نيز نقل شده است:
عفوت‏ لكم‏ عن‏ صدقة الخيل و الرقي
بحار الأنوار (ط - بيروت) ؛ ج‏93 ؛ ص32
اگر در اين روايت دقت کنيد ماده عفو بکار رفته اما به معني بخشش از گناه نيست بلکه به اين معنا است که در اسب زکات نيست يعني لازم نيست زکات اسب پرداخت شود و وجوبي نيز ندارد
در آيه مورد بحث نيز چنين است
موفق باشيد
گروه پاسخ به شبهات
25 | عرفان | | ١٨:٣٢ - ٠٥ شهریور ١٣٩٥ |
سلام علیکم خیلی ممنون از شما فکر کنم در مقاله ای به اسم تحریف قران 02 حضرت ایت الله قزوینی (حفظه الله) گفتند که در روح المعانی ج۱ ث۲۴ امده الروایات فی هذا الباب اکثر من ان تحصی ولی من همچین چیزی ندیدم بلکه الوسی وهابی از شیخ کلینی(رحمه الله علیه) نقل میکردند میشه کمی توضیح بدید

پاسخ:
با سلام
دوست گرامی
عبارت آلوسی به این صورت نقل شده است والروايات في هذا الباب أكثر من أن تحصى إلا أنها محمولة على ما ذكرناه
روح المعاني ج 1 ص 25
اگر در ماقبل این مطلب نیز دقت کنید ربطی به کلینی و یا مطالب شیعه ندارد وی روایاتی را درباره تحریف قرآن در منابع اهل سنت نقل می کند بعد خودش اعتراف می کند که روایات در این خصوص فراوان است
مثلا به حذف دو سوره خلع و حفد که عمر نیز در قنوت آنها را می خواند اشاره می کند که الان در قرآن وجود ندارد
وما روى عنه أيضا أنه كتب في مصحفه سورتي الخلع والحفداللهم إنا نستعينك ونستغفرك ونثني عليك ولا نكفرك ونخلع ونترك من يفجرك اللهم إياك نعبد ولك نصلي ونسجد وإليك نسعى ونحفد نرجو رحمتك ونخشى عذابك إن عذابك بالكفار ملحق فهو من ذلك القبيل ومثله كثير
این دو سوره طبق روایات و اعترافات بزرگان اهل سنت جزء قرآن بوده است
سیوطی می نویسد:
قال: الحسين بن المنادي في كتابه الناسخ و المنسوخ: و مما رفع رسمه من القرآن و لم يرفع من القلوب حفظه، سورة القنوت في الوتر، و تسمي سورتي الخلع و الحفد .
الإتقان في علوم القرآن ، السيوطي ، ج 2 ، ص 68 .
ملا علی قاری نیز می گوید:
وقال ذكر ما ورد في سورة الخلع وسورة الحفد منها
مرقاة المفاتيح شرح مشكاة المصابيح ج 3 ص 316
این دو سوره و روایات دیگر را آلوسی ذکر می کند بعد خودش اعتراف به تحریف می کند پس این حرف او ربطی به کلینی ندارد بلکه در خصوص روایات خودشان دارد قضاوت می کند
موفق باشید
گروه پاسخ به شبهات
   
* نام:
* پست الکترونیکی:
* متن نظر :
  

آخرین مطالب
پربحث ترین ها
پربازدیدترین ها