عايشه در صحاح

پيشگفتار

در بررسيهاى قبل نتيجه گرفتيم كه چنين نيست اينكه دانشمندان اهل سنت نام شش كتاب روائى خود را «صحيح» نهاده ـ و مخصوصا روى دو كتاب از آنها آنچنان معتقدند كه گوئى هيچ روايت غير صحيح در آن نمى‏باشد ـ واقعا روايات مندرج در آن كتابها تماما صحيح باشد. از جمله، مدحى كه آنان از عايشه ام المؤمنين در صحاح سته (و غير صحاح) نموده‏اند، چنين نيست كه واقعيت داشته باشد. اينان آنچنان شخصيتى از او به تصوير كشيده‏اند كه گوئى فرشته‏اى به صورت انسان در آمده و سرانجام نيز فرشته گونه همدوش نبى مكرم اسلام صلى‏الله‏عليه‏و‏آله در اعلا عليين بهشت خواهد بود. اما وقتى به روايات همين صحاح با دقت و تحقيقى منصفانه بنگريم، در لابلاى آن تعريفها مطالبى مى بينيم كه همه آن رشته ها را پنبه نموده و همه آن بافته‏ها را مى شكافد و بدتر از آن متوجه خواهيم شد كه صاحبان صحاح، از عايشه چهره‏اى زشت به تصوير كشيده و او را زنى معرفى مى نمايند كه در آتش حسد مى‏سوزد و رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله را مى‏آزارد و به او جسارت مى كند و او را به خشم مى‏آورد و در عدالت او ترديد دارد و براى تبرئه خود داستان جعلى افك را مى‏تراشد و حتى در حضور مرد اجنبى وضو مى گيرد و ساير آنچه كه شما با مطالعه اين نوشتار از آن آگاه خواهيد شد. از خداوند بزرگ مى خواهيم كه به ما توفيق دهد كه پرده‏هاى تعصب جاهلانه را دريده و به مصداق كريمه «يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ اَحْسَنَهُ» احسن گفته‏ها را پيروى كنيم و به مجرد شنيدن صداى مخالف، حكم تكفير را صادر ننمائيم.

مطالب اين نوشتار عموما همچون بررسيهاى قبل برگرفته از شش كتاب روائى اهل سنت مى باشد كه در ميان آنها به صحيح‏هاى ششگانه معروف گشته است.

گر چه اسامى آن كتابها در نوشتارهاى قبل آمده ولى مجددا آنها را نام مى بريم:

1 - صحيح بخارى تأليف: «محمّد بن إسماعيل بخارى»، متوفاى 256 هجرى 9 جزء در 3 مجلّد.

2 - صحيح مسلم تأليف: «مسلم بن حجاج نيشابورى»، متوفاى 261 هجرى، 5 جلد كه جلد پنجم آن فهرست مى باشد.

3 - سنن ترمذى، تأليف: «أبو عيسى محمّد بن عيسى بن سورة»، متوفاى 279 هجرى، 5 جلد.

4 - سنن إبن ماجه، تأليف: «محمّد بن يزيد قزوينى»، متوفاى 275 هجرى، 2 جلد.

5 - سنن أبي داود، تأليف: «أبو داود سليمان بن اشعث سيستانى»، متوفاى 275 هجرى، 4 جلد در دو مجلّد.

6 - سنن نَسائى، تأليف: «أبو عبد الرحمن أحمد بن شعيب بن علي نَسائى» متوفاى 303 هجرى، 8 جلد در 4 مجلد.

از خداوند بزرگ توفيق بررسى ساير مطالب صحاح را خواستاريم.

از پيشنهادات و نظرات اصلاحى اهل تحقيق با مسرت استقبال مى كنيم.

(3)

«إِنْ أُريدُ إِلاَّ الاِْصْلاحَ ما اسْتَطَعْتُ».

قم المشرفه حرم اهل البيت و عشّ آل محمّد عليهم‏السلام .

(4)

پس از آنكه از نقل آنچه كه صاحبان صحاح در فضائل خلفاى ثلاث نوشتند فارغ شديم اينك نوبت آن رسيده است كه به بررسى آنچه كه اينان در فضائل عايشه نقل كردند بپردازيم. البته در ضمن آن حفصه نيز بى نصيب نمانده است!

يكى از موضوعاتى كه دقت در آن بسيارى از مسائل را براى همه روشن مى‏كند، اين است كه بدانيم از نظر اهل سنت مخالفت و دشمنى و حتى كوچكترين توهين به خلفاى ثلاث و جنگ با آنها گر چه خود آغازگر آن بوده باشند، گناهى نابخشودنى بوده و آن شخص يا آن گروه محكوم به ارتداد و خروج از دين شده و خونشان مباح و كشتن آنها جايز و بلكه واجب مى باشد ولذا مى بينيم كه در طول تاريخ بيگناهانى به جرم شيعه بودن و قبول نداشتن خلفاى ثلاث و نه فحش و توهين به آنها -كه ما آن را صحيح نمى‏دانيم- به فتواى علماى اهل سنت به قتل رسيدند و نمونه بارز آن شهادت شهيد اول و نمونه‏هاى زمان ما كشتار فجيع شيعيان به دست گروههايى از فرق اهل سنت در پاكستان و عراق مى باشد.

در بررسى خلفا در صحاح نوشتيم كه وقتى مالك بن نويره حاضر به پرداخت زكات به ابوبكر نشد او و قومش به «اهل رده» معروف شده و رواياتى را كه عده‏اى از اصحاب را اهل جهنم مى داند بر آنها حمل مى‏كنند. ولى خالد بن وليد كه مالك و عده‏اى را به شهادت رساند و در همان شبِ كشتن مالك، با همسرش ازدواج كرد، او كه از شمشيرش خون بيگناهان مى‏ريخت، به لقب «سيف اللّه» مفتخر گشت. اما اگر كسى به أمير الموءمنين علي بن أبي طالب عليه‏السلام جسارت كرده يا با او به نبرد برخيزد يا بر منابر بر او لعنت كند نه تنها هيچ ايرادى نمى‏توان بر او وارد كرد بلكه جايگاه او نيز بهشت برين است و اگر كسى به دشمنان على عليه‏السلام جسارت كند يا با آنها مخالف باشد او نيز مهدور الدم بوده و قتل او نيز جايز بلكه لازم است.

حاكم در مستدرك از أبي عبد اللّه جدلى نقل مى‏كند كه مى‏گويد: وارد بر أم سلمة شدم. به من گفت:

آيا در ميان شما به رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله ناسزا گفته مى‏شود؟ گفتم: پناه بر خدا، يا كلمه‏اى مشابه آن، گفت: «سمعت رسول اللّه صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم ، يقول: من سبّ عليا فقد سبّنى»، يعنى هر كه على را ناسزا گويد مرا ناسزا گفته است. سند اين روايت هم از نظر حاكم و هم از نظر ذهبى صحيح است.

آيا آنانكه آن حضرت را دشنام مى‏دادند بايد از آنها تجليل شود يا آنكه به جرم ناسزاگويى به رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله مطرود واقع شوند؟!

در روايتى ديگر - كه اين روايت نيز از نظر حاكم و ذهبى صحيح است - از ابوذر نقل مى‏كند كه گفت: «قال رسول اللّه صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم : من أطاعنى فقد أطاع اللّه و من عصانى فقد عصى اللّه ومن أطاع عليّا فقد أطاعنى ومن عصى عليّا فقد عصانى». آيا آنانكه به جنگ با او برخاستند، نافرمانى خدا و رسولش را ننمودند؟

از إبن عباس نيز با سند صحيح روايت مى‏كند كه وقتى مردى از اهل شام نزدش علي عليه‏السلام را دشنام داد خطاب به او گفت: «يا عدو اللّه! آذيت رسول اللّه صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم ». يعنى: اى دشمن خدا! رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله را آزردى. سپس با استشهاد به آيه 57 از سوره احزاب كه مى‏فرمايد: «آنان كه خدا و رسولش را بيازارند خداوند آنها را در دنيا و آخرت لعنت كرده و بر ايشان عذابى خوار كننده مهيا كرده است». او را مشمول آن دانسته است.

(5)

در روايتى ديگر از عمرو بن شاس اسلمى كه از اصحاب حديبية بود نقل مى‏كند كه مى‏گويد وقتى نزد رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله از علي عليه‏السلام شكايت كردم حضرت فرمود: «يا عمرو! أما والله لقد آذيتنى. فقلت: أعوذ باللّه أن أوذيك يا رسول اللّه قال: بلى من آذى عليا فقد آذانى».(1)

اينها و صدها نظاير اين روايات به ما مى‏رساند كه دشمنى و مخالفت و نبرد با أمير الموءمنين عليه‏السلام و هر نوع ايذاء آن بزرگوار به منزله دشمنى و مخالفت با رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله مى‏باشد.

بنابراين تكليف كسانى كه با علي عليه‏السلام مخالفت كرده و حتى به جنگ با حضرتش برخاستند معلوم گرديده است. اما مى‏بينيم اهل سنت با جعل رواياتى آنقدر آن را كوچك و بى اهميت دانسته و به عوام بى خبر از همه جا چنان وانمود كردند كه عايشه -يعنى فرمانده جنگ جمل و عامل كشتار هزاران فريب خورده- در قيامت، همسر رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله بوده و أعلى عليين بهشت جايگاه اوست. آرى؛ اگر زكات مال را به ابوبكر ندهند مرتدند ولى اگر به جنگ علي عليه‏السلام بروند در بهشت برينند! اهل سنت چه توجيهى بر اين گفتارشان دارند؟

ما در اين نوشتار برآنيم كه بدانيم در پس رواياتى كه در فضائل عايشه نقل شده چه مطالبى وجود دارد و آيا مى‏توان آنچه را كه اينان درمدح يكى از دشمنان علي عليه‏السلام گفته‏اند پذيرفت؟

شيعه و سنى معتقدند كه حضرت خديجه اوّل زنى است كه به پيامبرى رسول گرامى اسلام صلى‏الله‏عليه‏و‏آله ايمان آورد. فداكاريهاى او و خدماتى كه انجام داد بر كسى پوشيده نيست. آنگاه كه رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله در خارج منزل احتياج به آب و غذا داشت خديجه براى حضرتش فراهم مى‏كرد. در يكى از اين دفعات جبرئيل امين به پيامبر گفت: اى پيامبر! اين خديجه است كه با ظرف آب و غذا آمده است. چون نزد تو رسيد از جانب پروردگارش و نيز از جانب من به او سلام برسان و او را به منزلى در بهشت از زبرجد و مرواريد بشارت بده كه محلى است آرام و بدون هيچ‏گونه سختى.(2)

در مقابل اين روايت كه يكى از ناقلان آن خود عايشه است؛ به خاطر حسادتى كه نسبت به خديجه داشت - كه به زودى متعرض آن خواهيم شد - لازم بود مشابه آن را براى خود نيز وضع كند كه در اينجا تنها راوى آن خودش است. او مى‏گويد: «چون پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله از خندق برگشت و سلاح را زمين گذاشت و غسل كرد، جبرئيل آمد در حالى كه بر سرش غبار بود»(3). منظور ما از نقل اين گفته عايشه اين است كه معلوم شود عايشه اگر واقعا جبرئيل را مى‏ديد با توجه

(1) چهار روايت متن، در ج 3 مستدرك از ص 130 إلى ص 132 وبه شماره‏هاى 4615 و4617 و4618 و4619 وهمه آنها مورد تأييد ذهبى نيز مى‏باشد. ترجمه قسمت عربى آنها چنين است:

أوّل ـ از رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم شنيدم كه مى‏گفت: هر كه على را دشنام دهد مرا دشنام داده است.

دوم ـ رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم فرمود: هر كه مرا اطاعت كند خدا را اطاعت كرده است و هر كه نافرمانى من كند نافرمانى خدا كرده است وهر كه على را اطاعت كند مرا اطاعت كرده است وهر كه نافرمانى على كند مرا نافرمانى كرده است.

سوم ـ اى دشمن خدا! رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم را آزردى.

چهارم ـ اى عمرو! بدان كه به خدا قسم مرا آزردى. گفتم: پناه مى‏برم به خدا كه شما را آزرده باشم اى رسول خدا!

فرمود: آرى، هر كه على را بيازارد مرا آزرده است.

(2) الف ـ صحيح بخارى، ج 5، ص 48، كتاب فضائل أصحاب النبى، باب تزويج النبى صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم خديجه وفضلها.

ب ـ صحيح مسلم، ج 4، ص 1887، كتاب فضائل الصحابه، باب 12، ح 71.

ترمذي نيز قسمت اخير آن را در ج 5 سنن، ص 659، كتاب المناقب، باب 62، ح 3876 نقل كرده است. متن عربى آن چنين است:

«اتى جبرئيل النبى صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم فقال: يا رسول اللّه! هذه خديجة قد اتت معها اناء فيه ادام أو طعام أو شراب. فإذا هى اتتك فاقرأ عليها السلام من ربّها ومنّى وبشّرها ببيت في الجنّة من قصب لا صخب فيه ولا نصب».

(3) صحيح بخارى ج 4 ص 25 باب فضل الجهاد و السير، باب الغسل بعد الحرب و الغبار.

«لمّا رجع يوم الخندق ووضع السلاح واغتسل فأتاه جبرئيل وقد عصب رأسه الغبار...».

(6)

به اينكه گرد و غبار و امثال آن در فرشتگان تأثير ندارد او را بى‏صفت غبار آلودگى مى‏ديد. او پنداشت كه آنها مثل انسانند كه غبار آلود يا دود اندود شده و يا در باران خيس شوند و امثال اين تأثيرات. بنابراين مى‏توان يقين كرد كه روايت زير را در مقابل آنچه كه درباره خديجه كبرى گفتيم، در تعريف خود وضع كرده است. مى‏گويد: پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله به او گفت: «اى عايشه اين جبرئيل است كه بر تو سلام مى‏فرستد»(1). چنانچه ملاحظه فرموديد اين روايت را كه راوى آن تنها أبو سلمة بن عبد الرحمن از عايشه نقل مى‏كند همه أرباب صحاح نوشتند بر خلاف روايت مربوط به خديجه كه تنها بخارى آن را نقل كرده است كه البته چند نفر از اصحاب آن را حديث كردند كه يكى از آنها عايشه بوده است. ديگر از رواياتى كه در مدح حضرت خديجه نقل شده است اين حديث است:

«خير نسائها مريم ابنة عمران و خير نسائها خديجة»(2).

مسلم از قول يكى از راويان -وكيع- مى‏نويسد كه منظور آسمان و زمين است. بنابراين معناى حديث چنين مى‏شود: «بهترين زنان آسمان مريم و بهترين زنان زمين خديجه است». ممكن است كه اينگونه ترجمه شود: «بهترين زنان آسمان و زمين اين دو زن مى‏باشند». در مقابل اين روايت، صاحبان صحاح -غير از ابو داود- با نقل رواياتى عايشه را بهترين زنان معرفى كرده‏اند. اين روايات 4 دسته‏اند:

اول - از أبو موسى اشعرى

«قال رسول اللّه صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم : كمل من الرجال كثير ولم يكمل من النساء إلّا آسية امرأة فرعون و مريم بنت عمران وإن فضل عايشة على النساء كفضل الثريد على سائر الطعام»(3).

يعنى مردان زيادى كامل شدند و از زنان تنها آسيه زن فرعون و مريم دختر عمران به كمال رسيدند و فضل عايشه بر ساير زنها مانند فضل ثريد بر ساير غذاها است. توجه داشته باشيد كه اين حديث در باب فضل خديجه عليهاالسلام نوشته

(1) الف - صحيح بخارى ج 4 ص 136 كتاب بدء الخلق باب ذكر الملائكة و ج 8 ص 55، كتاب الادب باب من دعا صاحبه فنقص من اسمه حرفا و ص 68 و 69، كتاب الاستئذان باب تسليم الرجال علي النساء و... ، و باب اذا قال فلان يقرئك السلام. (در اين باب فقط همين روايت است).

ب - صحيح مسلم، ج 4 ص 1895 و 1896، كتاب فضائل الصحابة، باب 13، ح 90 و 91.

ج - سنن ترمذي، ج 5 ص 53، كتاب الاستئذان، باب 5، ح 2693، و نيز ص 662، كتاب المناقب، باب 63، ح 3881 و 3882.

د - سنن ابن ماجة، ج 2، ص 1218، كتاب الادب، باب 12، ح 3696.

ه - سنن أبي داود، ج 4، ص 359، كتاب الادب، باب في الرجل يقول فلان يقرئك السلام، ح 5232.

و - سنن نسائى، ج 7، ص 72، كتاب عشرة النساء، باب 3، ح 3958 إلى 3960.

«... هذا جبريل يقرأ عليك السلام...».

(2) الف - صحيح بخارى، ج 4، ص 200، كتاب بدء الخلق، باب واذ قالت الملائكة يا مريم...، وج 5، ص 47، فضائل اصحاب النبى صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم ، باب تزويج النبى صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم خديجة و فضلها... .

ب - صحيح مسلم، ج 4، ص 1886، كتاب فضائل الصحابة، باب 12، ح 69.

ج ـ سنن ترمذي، ج 5، ص 659، كتاب المناقب، باب 62، ح 3877.

(3) الف - صحيح بخارى، ج 4، ص 192 و 200، كتاب بدء الخلق، بابهاى: «قول الله تعالى وضرب اللّه مثلا للذين آمنوا...» و «قوله تعالى اذ قالت الملائكة يا مريم...»، وج 5، ص 36، باب فضل عايشة، وج 7، ص 97، كتاب الاطعمة، باب الثريد.

ب - صحيح مسلم، ج 4، ص 1886، كتاب فضائل الصحابة، باب 12، ح 70.

ج - سنن ابن ماجة، ج 2، ص 1091، كتاب الاطعمة، باب 14، ح 3280.

د - سنن ترمذي، ج 4، ص 242، كتاب الاطعمة، باب 31، ح 1834.

ه - سنن نسائى، ج 7، ص 70، كتاب عشرة النساء، باب 3، ح 3953.

(7)

شده كه ربطى به آن بزرگ بانوى اسلام ندارد.

دوم - از انس و روايتى از نسائى از عايشه

در اين روايت فقط ذيل حديث اول آمده است: «... فضل عايشه على النساء...»(1).

سوم - از عمرو بن العاص

آنگاه كه به فرماندهى غزوه (صحيح آن سريه است نه غزوه) ذات السلاسل منصوب شد(2) او چنين مى‏گويد: «... فاتيته فقلت: أى الناس أحب اليك؟ قال: عايشة. قلت: من الرجال؟ قال: أبوها. قلت ثمّ من؟ قال: عمر...»(3).

يعنى: نزد رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله رفتم و پرسيدم: محبوب‏ترين مردم نزد تو كيست؟ گفت: عايشة. گفتم: از مردان؟ گفت: پدرش. گفتم پس از آندو؟ گفت: عمر... .

چهارم - از عبد اللّه بن زياد اسدى كه مى‏گويد از عمار شنيدم كه گفت: عايشه همسر رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله در دنيا و آخرت مى‏باشد. او داستانى بدينصورت نقل مى‏كند:

«لما سار طلحة وزبير وعايشة إلى البصرة بعث على عليه‏السلام عمار بن ياسر وحسن بن على عليه‏السلام فقد ماعلينا الكوفة فصعد المنبر... وقام عمار اسفل من الحسن فاجتمعنا اليه فسمعت عمارا يقول: إنّ عايشة قد سارت إلى البصرة ووالله إنّها لزوجة نبيكم في الدنيا والآخرة ولكن الله تبارك وتعالى ابتلاكم ليعلم اياه تطيعون أم هى»(4).

يعنى: چون طلحه و زبير و عايشة به بصره رفتند، على عليه‏السلام ، عمار وامام حسن عليه‏السلام را به كوفه فرستاد... شنيدم كه عمار مى‏گفت: عايشه به بصره رفت و به خدا قسم كه او همسر پيامبرتان در دنيا و آخرت مى‏باشد و لكن خدا شما را

(1) الف - صحيح بخارى، ج 5، ص 36، باب فضل عايشة، وج 7، ص 98 و 100، كتاب الاطعمة، باب الثريد، وباب ذكر الطعام.

ب - صحيح مسلم، ج 4، ص 1895، كتاب فضائل الصحابة، باب 13، ح 89.

ج - سنن ترمذي، ج 5، ص 664، كتاب المناقب، باب 63، ح 3887.

د - سنن ابن ماجة، همان، ح 3281.

ه - سنن نسائى، همان، ح 3954.

(2) توجه داشته باشيد كه قبل از او ابوبكر و عمر هر يك فرماندهى جنگ مزبور را به عهده داشتند؛ ولى از ميدان گريختند. بعد از آن دو عمرو بن العاص به فرماندهى منصوب شد وابوبكر و عمر تحت فرمانش قرار گرفتند. او نيز چون آن دو كارى از پيش نبرد. سرانجام أمير المؤمنين عليه‏السلام به فرمان رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم فرماندهى را به دست گرفت و با پيروزى برگشت.

(3) الف - صحيح بخارى، ج 5، ص 209، غزوه ذات السلاسل.

بد نيست بدانيد كه آقاى بخارى درباره جريان غزوه مذكور فقط همين يك روايت را ذكر كرده كه آن هم هيچ ربطى به آن جنگ ندارد!

ب - صحيح مسلم، ج 4، ص 1856، كتاب فضائل الصحابة، باب أوّل، ح 8.

ج - سنن ترمذي، ج 5، ص 663، كتاب المناقب، باب 63، ح 3885 و 3886، او در حديث شماره 3890 آن را از انس نيز نقل كرده است كه مى‏گويد از رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله پرسيده شد... كه ظاهرا سؤال كننده همان عمرو بن العاص مى‏باشد كه انس اسم او را نبرد. بنابراين نمى‏توان آن را روايتى ديگر دانست.

(4) صحيح بخارى، ج 9، ص 70، كتاب الفتن، باب بعد از باب الفتنة التى تموج...، وباب بعد از آن (هر دو باب بى نام مى‏باشند).

ترمذي نيز ذيل حديث را كه تعريف از عايشه مى‏باشد در كتاب المناقب، ح 3889، آورده است.

(8)

آزمود تا معلوم شود از او اطاعت مى‏كنيد يا از عايشه.

در بررسى اين چهار دسته روايت كه مضمون همه آنها برترى دادن عايشه بر همه زنها مى‏باشد، بايد گفت كه يا راويان اخبار دروغ گفته و آن را به رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله نسبت دادند يا -العياذ بالله- رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله بى حساب از افراد تعريف مى‏كرد. از يك طرف جنگ با على عليه‏السلام را به منزله جنگ با خود دانسته و از طرفى عايشه را همسر خود در بهشت مى‏داند.

حديث عبد اللّه بن زياد اسدى نيز بسيار ناشيانه جعل شده است؛ زيرا از يك طرف مى‏گويد: عايشه در اعلا عليين بهشت است و از يك طرف همه آنانيرا كه در ركاب او با لشگر أمير المؤمنين عليه‏السلام مى‏جنگيدند غير مطيع خدا مى‏داند! البته ما نيز مى‏گوئيم كه هركس با عايشه همكارى كرد با خدا مخالفت كرد. اينان را چه مى‏شود. اگر كسى به حكومت وقت زكات ندهد مرتد بوده ولى اگر علاوه بر آن به جنگ با آن برخيزد در بالاترين درجات بهشت است.

البته ما علت اينهمه تعريف و تمجيد از عايشه را دشمنى او با أمير المؤمنين عليه‏السلام مى‏دانيم نه اينكه او از فضائل انسانى بهره‏مند و از رذائل اخلاقى دور بوده است. به خواست خدا در همين نوشتار و با استفاده از همين صحاح شمه‏اى از اخلاق و رفتار او را بيان مى كنيم تا اهل انصاف بدانند:

 «آنكه چون پسته ديدمش همه مغز  پوست بر پوست بود همچو پياز».

عموم دانشمندان اهل سنت بويژه صاحبان صحاح منتهاى كوشش خود را به كار بردند تا از نقل معايب دشمنان اهل بيت خوددارى كنند و در عوض تا آنجا كه توانستند براى آنها فضائلى برشمردند.

اما مى‏بينيم در لابلاى آنچه كه خود آوردند حقايقى آشكار گشته است كه بسيار جالب است. ما آنچه را كه اينان درباره «عايشه در صحاح» نوشتند، در ضمن 24 قسمت نقل مى كنيم:

(9)

قسمت أوّل - حسادتهاى عايشه

قبل از هر چيز به يك روايت توجه كنيم: رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله فرمود: «إياكم والحسد فإن الحسد يأكل الحسنات كما تأكل النار الحطب»(1).

يعنى: از حسد بپرهيزيد كه حسد خوبيهاى انسان را مى خورد (و نابود مى كند) آنچنانكه آتش، هيزم را. با اين حساب براى حسود كار خوبى اگر هم انجام داده باشد باقى نمى‏ماند.

حسد، صفت زشتى است كه اگر حسود آن را ظاهر نكند بايد از خود دور كند و اگر آشكار كند بايد از شرش به خدا پناه برد: «وَمِنْ شَرِّ حاسِدٍ إِذا حَسَدَ»(2). معناى آيه چنين است كه حسود اگر باطنش را ظاهر كند انسانِ شرّى مى‏باشد كه بايد از او به خدا پناه برد.

اما آنچه كه صاحبان صحاح از حسادتهاى عايشه نقل كرده‏اند:

الف - نسبت به هوو و شكستن ظرف غذا

صاحبان صحاح -غير از مسلم- نوشته‏اند كه عايشه ظرف غذاى هوو را از حسادت شكست.

بخارى -كه در تحريف حقايق مهارت خاصى دارد- مى نويسد: «عن أنس أنّ النبي صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم كان عند بعض نسائه فأرسلت إحدى أمهات المؤمنين مع خادم بقصعة فيها طعام فضربت بيدها فكسرت القصعة...»(3).

يعنى پيامبر نزد بعض از همسرانش بود كه يكى ديگر از همسران ظرف غذائى همراه خادمى فرستاد او با دست زد و ظرف شكست.

او نمى‏نويسد كه آن «بعض از همسران!» كه بود ولى ترمذى در حديثى كه خود آن را حسن و صحيح مى‏داند او را معرفى مى‏كند:

«عن أنس: أهدت بعض ازواج النبى صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم إلى النبي صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم طعاما في قصعة فضربت عايشة القصعة بيدها فألقت ما فيها فقال النبي صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم طعام بطعام واناء باناء»(4).

يعنى يكى از همسران پيامبر ظرف غذائى خدمت آن حضرت فرستاد. عايشه با دست آن ظرف را انداخت. ظرف شكست و غذا ريخت... .

بخارى و چند نفر از صاحبان صحاح براى آنكه اسم عايشه را نياورند آن را بدينصورت نقل مى‏كنند: (عبارت از صحيح بخارى است).

«.. كان النبي صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم عند بعض نسائه فأرسلت احدى امهات المؤمنين بصحفة فيها طعام فضربت التى النبي صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم في بيتها يد الخادم فسقطت الصحفة فانفلقت فجمع النبي صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم فلق الصحفة ثم جعل يجمع فيها الطعام الذي كان


(1) سنن أبي داود، ج 4، ص 276، كتاب الادب، باب في الحسد، ح 4903.

(2) سوره فلق آيه 5.

(3) ج 3 صحيح، ص 179، في المظالم والغصب، باب اذا كسر قصعة او شيئا لغيره.

(4) ج 3 سنن، ص 640، كتاب الاحكام، باب 23، ح 1359.

(10)

في الصحفة ويقول غارت امّكم. ثمّ حبس الخادم حتى أتى بصحفة من عند التى هو في بيتها فدفع الصفحة الصحيحة إلى التى كسرت صحفتها وامسك المكسورة في بيت التى كسرت»(1).

خلاصه ترجمه: پيامبر نزد يكى از همسرانش بود يكى ديگر از آنها ظرف غذائى فرستاد آن يك كه پيامبر در منزلش بود به دست خادم (كه ظرف غذا را آورده بود) زد. ظرف افتاد و شكست. پيامبر تكه‏هاى ظرف را جمع كرد و گفت: مادر شما غيرت نمود (يعنى حسادتش گل كرد) سپس خادم را نگه داشت و ظرف سالمى از منزل آنكه آن حضرت در خانه‏اش بود به جاى آن ظرف مسترد داشت و ظرف شكسته را در منزل آنكه ظرف را شكست نگه داشت.

ببينيد كه چگونه براى آنكه اسم عايشه را نبرد كلمات حديث را طولانى نمود و نيز معلوم است كه نام اين صفت «غيرت» نيست بلكه «حسادت» است.

ابن ماجه نيز غير از روايت بخارى داستانى نيز از عايشه نقل مى‏كند كه مى‏گويد: رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله با اصحابش بود. من و حفصة براى آنان غذائى تهيه ديديم. حفصه زودتر آن را خدمت آن حضرت برد. من به كنيزم گفتم: برو و ظرف غذاى او را بريز او چنين كرد. غذا ريخت و ظرف شكست(2).

أبو داود نيز غير از روايت بخارى جريان ديگرى از عايشه نقل مى‏كند كه مى‏گويد: صفيه دست پخت خوبى داشت. يكبار غذائى درست كرد و آن را خدمت پيامبر فرستاد. من به شدت غيرتى شدم (يعنى حسادت شديد) ظرف را شكستم(3).

نسائى نيز غير از خبر بخارى و أبو داود از أم سلمة نقل مى‏كند كه گفت: طعامى خدمت رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله و اصحابش فرستادم. عايشه با سنگى كه در دستش بود ظرف غذا را شكست(4).

ما از خوانندگان منصف اهل سنت تقاضا مى‏كنيم بگويند كه اين اعمال عايشه را به چه چيزى جز حسادت شديد كه بى شك از رذائل اخلاقى يك انسان به شمار مى‏آيد، حمل كرد؟ آيا او با اين صفت زشت در قيامت همدوش نبى مكرم اسلام صلى‏الله‏عليه‏و‏آله است؟قطعا خوانندگان محترم توجه دارند كه شكستن ظرف چند بار اتفاق افتاده است. ظرف أم سلمة را با سنگ و ظرف حفصه را به وسيله كنيزش و ظرف صفيه را با دست خودش مى‏شكند.

ب - حسادتى شديد نسبت به حفصه

يكى از كسانى كه با عايشه در بعض امور همدست بوده است، حفصه -دختر عمر- مى‏باشد. مسلم كه از نقل مطالب فوق خوددارى كرد (و نيز بخارى) در باب فضائل عايشه (!) حديثى نقل مى‏كند كه مى‏رساند حسادت عايشه آنچنان شديد بود كه حتى حاضر بود بميرد و توجه به هوو را نبيند.

راوى حديث فوق خود عايشه است. ما عين آن را - با آنكه اندكى طولانى است - در اينجا مى‏آوريم:

«عن عايشة قالت: كان رسول اللّه صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم إذا خرج أقرع بين نسائه فطارت القرعة على عايشة و حفصة فخرجتا


(1) ج 7 صحيح، ص 46، كتاب النكاح، باب الغيرة.

(2) ج 2 سنن، ص 782، كتاب الاحكام، باب 14، ح 2333 و 2334.

(3) ج 3 سنن، كتاب البيوع، باب فيمن أفسد شيئا يغرم مثله، ح 3567 و 3568.

(4) ج 7 سنن، ص 73 و 74، كتاب عشرة النساء، باب الغيرة، ح 63 - 3961.

(11)

معه جميعا. وكان رسول اللّه صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم إذا كان بالليل سار مع عايشة يتحدث معها. فقالت حفصه لعايشة: ألا تركبين الليلة بعيرى وأركب بعيرك فتنظرين وأنظر؟ قالت: بلى. فركبت عايشة على بعير حفصة وركبت حفصة على بعير عايشة فجاء رسول اللّه صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم إلى جمل عايشة وعليه حفصة فسلم ثمّ سار معها حتى نزلوا فافتقدته عايشة فغارت. فلما نزلوا جعلت تجعل رجلها بين الاذخر وتقول: يا رب سلط علىّ عقربا أو حية تلدغنى. رسولك ولا أستطيع أن أقول له شيئا»(1).

خلاصه ترجمه: رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله هرگاه به سفرى مى‏رفت بين همسرانش با قرعه كسى را با خود همراه مى‏كرد. يكبار قرعه به نام عايشه و حفصه افتاد، حضرتش شبها همراه عايشه مى‏رفت و با او صحبت مى‏كرد. يكشب حفصه به عايشه پيشنهاد كرد كه امشب جاى خود را عوض كنيم ببينيم چه مى‏شود. عايشه قبول كرد. رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله آن شب همراه شتر عايشه - كه حفصه در آن بود - مى‏رفت تا آنكه در جائى فرود آمدند. عايشه پيامبر را گم كرد. حسادتش او را واداشت كه پاهايش را در ميان گياه اذخر (كه در آن حيوانات گزنده وجود دارد) قرار داده و گفت: خدايا! عقربى يا مارى را بر من مسلط كن كه مرا بگزد. چه كنم پيامبر تو است و نمى‏توانم چيزى بگويم.

در اينجا عايشه خود به حفصه اجازه داد كه جاى او بنشيند بنابراين بايد مى‏گفت: چه كنم «خودم كردم كه لعنت بر خودم باد». نه آنكه: «پيامبر توست و نمى‏توانم چيزى بگويم». از اين گذشته چرا بايد عايشه آنقدر در آتش حسد بسوزد كه به مرگ خود حاضر شود و محسود خود را در مقامى نبيند. آيا از ساير زنهاى پيامبر هم چنين چيزى نقل شده است؟ آيا در آن زمان و زمانهاى قبل و بعد نقل شده كه زنى اين مقدار در آتشى كه خود برافروخته بسوزد؟ آيا اين روحيه و اين خصلت ذاتى است كه او را در اوج رفعت معنوى قرار مى‏دهد؟!

ج - نسبت به حضرت خديجه عليهاالسلام

عايشه آنقدر كه به حضرت خديجه عليهاالسلام حسادت مى‏ورزيد به هيچ زنى نمى‏ورزيد. آنچنان كه رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله را كه در حلم و بردبارى الگوى همه است به غضب آورد و شكى نيست كه غضب آن حضرت غضب خدا است. بهتر است كه روايات وارده را از زبان خود عايشه بشنويم:

«عن عايشة قالت: ما غرت على امرأة للنبى صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم ما غرت على خديجة...».

عبارت فوق در چند روايت نقل شده است. حال به دنباله چند حديث كه با آن عبارت شروع مى‏شود توجه كنيد:

1 - «... هلكت قبل أن يتزوجنى لما كنت اسمعه يذكرها وأمره اللّه أن يبشرها ببيت من قصب وإن كان ليذبح الشاة فيهدى في خلائلها منها ما يسعهن».

2 - «... من كثرة ذكر رسول اللّه صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم إياها قالت وتزوجنى بعدها بثلاث سنين وأمره ربه عزوجل أو جبريل أن يبشرها ببيت من قصب».

3 - «... وما رأيتها ولكن كان النبى صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم يكثر ذكرها وربما ذبح الشاة ثمّ يقطعها أعضاء ثمّ يبعثها في صدائق


(1) الف - صحيح بخارى، ج 7، ص 43، كتاب النكاح، باب القرعة بين النساء إذا أراد سفرا.

ب - صحيح مسلم، ج 4، ص 1894، كتاب فضائل الصحابة، باب 13، (كه در فضائل عايشه است)، ح 88.

(12)

خديجة فربما قلت له كأنه لم يكن في الدنيا امرأة إلاّ خديجة. فيقول أنها كانت وكانت وكان لى منها ولد».

«عن عايشة قالت: إستأذنت هاله بنت خويلد أخت خديجة على رسول اللّه صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم فعرف استئذان خديجة فارتاح لذلك فقال اللهم هالة قالت فغرت فقلت ما تذكر من عجوز من عجائز قريش حمراء الشدقين هلكت في الدهر قد أبدلك اللّه خيرا منها».

«... فأغضبته يوما فقلت خديجة! فقال رسول اللّه صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم إنى قد رزقت حبّها»(1).

خلاصه ترجمه روايات فوق چنين است:

عايشه مى‏گويد كه من آنقدر نسبت به خديجه حسادت مى‏ورزيدم به هيچ يك از زنهاى پيامبر نمى‏ورزيدم (معلوم مى‏شود كه حسادت او نسبت به بقيه همسران آن حضرت هم بود اما نسبت به خديجة بيشتر بود!). سپس علت آن را در سه روايت -كه از صحيح بخارى نقل كرديم- چنين بيان مى‏كند:

1 - از بس رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله از او ياد مى‏كرد او قبل از ازدواج پيامبر با من، از دنيا رفت و خداوند به حضرتش دستور داد كه به خديجه بشارت دهد به منزلى از لؤلؤ. آن حضرت گوسفند مى‏كشت و آن را به دوستانش هديه مى‏كرد آنقدر كه آنان را كافى باشد.

2 - به خاطر اينكه رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله زياد از او ياد مى‏كرد. او سه سال بعد از وفات خديجه با من ازدواج كرد و خداوند يا جبرئيل به او دستور دادند كه خديجه را به منزلى از لؤلؤ مژده دهد.

3 - من او را نديدم ولكن پيامبر زياد از او ياد مى‏كرد و گوسفند مى‏كشت و آن را تكه تكه مى‏كرد و به دوستان خديجه مى‏داد گاهى به او مى‏گفتم: گويا در دنيا زنى غير از خديجه نبود! حضرت مى‏گفت: در تعريف او هر چه بگوئيم او چنان بود و از او برايم فرزند بود.

عايشه مى‏گويد: روزى هاله - خواهر خديجه - اجازه خواست. پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله به ياد خديجه افتاد و از آمدن او شاد شد و گفت: «خدايا! هاله دختر خويلد» من حسادتم گل كرد و گفتم: چقدر از او ياد مى‏كنى! او پيرزنى بود از پيران قريش كه (از پيرى) دندان در دهان نداشت. هلاك شد و خدا بهتر از او را به تو داد.

دنباله روايت فوق در صحيحين نيامده (علت آن بر اهل فن پوشيده نيست!) ولى مسند احمد بقيه آن را چنين نقل كرده است: پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله در جواب عايشه كه گفت: قد أبدلك اللّه چنين فرمود: «ما أبدلنى اللّه عزوجل خيرا" منها. قد آمنت بى إذ كفر بى الناس الناس وصدقتنى إذ كذبنى الناس وواستنى بما لها إذ حرمنى الناس ورزقنى اللّه عزوجل ولدها إذ حرمنى أولاد النساء». (ج 9 ص 429، ح 24918) يعنى خداوند بهتر از او را نصيبم نكرد. آنگاه كه مردم مرا قبول نداشتند، او به من ايمان آورد و آنگاه كه ديگران مرا تكذيب مى‏نمودند او تصديقم كرد و آنگاه كه ديگران مرا محروم كرده بودند او به مالش مرا يارى كرد و خداوند چنين روزى فرمود كه از او صاحب فرزندانى شوم.


(1) روايات مزبور را در كتابهاى زير بجوئيد:

الف - صحيح بخارى، ج 5، ص 47 و 48، باب تزويج النبى صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم خديجة وفضلها.

ب - صحيح مسلم، ج 4، ص 9 - 1888، كتاب فضائل الصحابة، باب 12، ح 78 - 74.

ج - سنن ترمذي، ج 4، ص 324، كتاب البر والصلة، باب 70، ح 2017.

د - سنن إبن ماجة، ج 1، ص 643، كتاب النكاح، باب 56، ح 1997.

(13)

عايشه در روايتى ديگر بعد از آنكه مى‏گويد كه رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله گوسفند مى‏كشت و آن را براى دوستان خديجه مى‏فرستاد، چنين ادامه مى‏دهد:

روزى رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله را به غضب آوردم (ديگر نمى‏گويد چه كردم و يا چه گفتم كه آن كوه صبر و حلم را به غضب آوردم) و گفتم: خديجه؟! (يعنى چرا اينقدر ياد او مى‏كنى؟) حضرت فرمود: دوستى او روزى من گشته است.

اينها مطالبى است كه عايشه خود اقرار مى‏كند و قطعا آنچه نگفته است بيشتر است.

د - نسبت به زنهائى كه خود را هبه مى‏كردند

يكى از اختصاصات نبى مكرم اسلام صلى‏الله‏عليه‏و‏آله اين بوده است كه اگر زنى خود را به او مى‏بخشيد و حضرتش نيز مى‏پذيرفت بى آنكه نياز به خواندن صيغه عقد باشد، آن زن همسرش مى‏شد. دليل آن هم آيه 50 از سوره احزاب است كه مى‏فرمايد:

«...وَامْرَأَةً مُّؤْمِنَةً إِن وَهَبَتْ نَفْسَهَا لِلنَّبِىِّ إِنْ أَرَادَ النَّبِىُّ أَن يَسْتَنكِحَهَا خَالِصَةً لَّكَ مِن دُونِ الْمُؤْمِنِينَ ...».

يعنى:... و نيز زنهاى مؤمنه‏اى كه خود را به پيامبر هبه كنند در صورتى كه پيامبر نيز آن را بپذيرد (اين ازدواجى صحيح و حلال خواهد بود) خداوند در دنباله آن مى‏فرمايد كه اين نحوه ازدواج مخصوص پيامبر است و بر ساير مؤمنين جايز نيست.

رسول گرامى اسلام صلى‏الله‏عليه‏و‏آله گاهى روى مصالحى (كه ما در كتابمان «پيامبر در صحاح» توضيح داديم، به اين گونه زنها جواب مثبت مى‏داد. در ميان همسران پيامبر تنها عايشه بود كه نسبت به اين زنها حسادت ورزيده و از عمل آنها ناراحت بود و مى‏گفت: آيا زن حيا نمى‏كند كه خود را به مردى هبه مى‏كند؟! «أما تستحى المرأة أن تهب نفسها للرجل»!

«عن عايشة: كنت أغار على اللاتى وهبن أنفسهن لرسول اللّه صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم وأقول أتهب المرأة نفسها؟ فلما أنزل اللّه تعالى: «تُرْجى مَنْ تَشاءُ مِنْهُنَّ وَتُؤْوى إِلَيْكَ مَنْ تَشاءُ وَمَنِ ابْتَغَيْتَ مِمَّنْ عَزَلْتَ فَلا جُناحَ عَلَيْكَ» قلت يا رسول اللّه! ما أرى ربك إلاّ يسارع في هواك»(1).

عايشه مى‏گويد: من نسبت به زنهائى كه خود را به رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله هبه مى‏كردند (يعنى مى‏گفتند كه من خود را به تو بخشيدم) حسادت مى‏ورزيدم و مى‏گفتم: آيا زن خود را مى‏بخشد؟! (و در روايتى ديگر: آيا زن حيا نمى‏كند كه خود را به مردى مى‏بخشد؟!) و چون آيه «هر كه را نخواهى نمى‏پذيرى و آنكه را بخواهى قبول مى‏كنى و آنكه را هم كه نپذيرفتى مى‏توانى مجددا بپذيرى و اشكالى ندارد» (آيه 51 از سوره احزاب) نازل شد گفتم: يا رسول اللّه! من خداى ترا نمى‏بينم مگر آنكه در راه هواى (نفس) تو مى‏شتابد.

چند سؤال:


(1) الف - صحيح بخارى، ج 6، ص 147، تفسير سوره احزاب، وج 7 ص 16، كتاب النكاح، باب هل للمرأة أن تهب نفسها لأحد.

ب - صحيح مسلم، ج 2، ص 1085، كتاب الرضاع، باب 14، ح 49 و 50.

ج - سنن إبن ماجة، ج 1، ص 644، كتاب النكاح، باب 57، ح 2000.

د - سنن نسائى، ج 6، ص 54، كتاب النكاح، باب أول، ح 3196.

(14)

1 - آيا آيه قبل از آن خداوند نفرمود زنانى كه خود را ببخشند بر پيامبر حلال است؟ چرا عايشه آن را نفهميد تا آنكه آيه فوق نازل شد؟

2 - مگر ما نبايد پيرو سنت رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله باشيم؟ آيا يكى از مصاديق آن تسليم بودن در مقابل آن وجود مقدس و ايراد نگرفتن به آنچه كه انجام مى‏دهد نمى‏باشد؟ چه آنكه مى‏دانيم آن حضرت هرگز كارى كه خلاف رضاى خدا باشد انجام نمى‏هد. پس چرا عايشه از عمل پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله ناراحت بود؟

3 - مگر رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله از هواى نفس خود پيروى مى‏كند كه عايشه آن جمله را به حضرتش گفت؟

4 - مگر خداوند از خواسته‏هاى بندگانش پيروى مى‏كند كه عايشه مى‏گويد: خدا پيرو خواسته تو است؟

5 - چرا اينان صريحا ننوشتند كه عايشه حسود بود آنهم بسيار شديد؟ چرا اسم آن را «غيرت» گذاشتند؟ اگر به جاى آنكه «غيرت» به خرج بدهد مى‏خواست «حسادت» نمايد چه مى‏كرد؟ آيا غير از آن چه كه انجام داد كار ديگرى مى‏كرد؟

قسمت دوم - ادب عايشه

احترام به رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله و رعايت ادب در مقابل آن حضرت، بلكه در مقابل بزرگان، مسأله‏اى است كه هر انسان عاقلى آن را مى‏فهمد و نياز به تعليم ندارد. در بررسى «خلفا در صحاح» گذشت كه وقتى ابوبكر و عمر صداى خود را در مقابل رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله بلند كردند آيات اول سوره حجرات نازل شد و اين نشان مى‏دهد كه بايد آنها مى‏فهميدند كه در مقابل آن حضرت حتى صداى خود را نبايد بلند كنند. حال مى‏خواهيم بدانيم كه آيا عايشه احترام حضرتش را نگه مى‏داشت؟ به مواردى كه صاحبان صحاح نقل كردند توجه فرمائيد:

1 - «عن أنس: كان للنبى صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم تسع نسوة فكان إذا قسم بينهن لا ينتهى إلى المرأة الأولى إلاّ في تسع. فكن يجتمعن كل ليلة في بيت التى يأتيها. فكان في بيت عايشه فجاءت زينب فمدّ يده إليها فقالت هذه زينب. فكفّ النبى صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم يده فتقاولتا حتى إستخبتا و أقيمت الصلاة. فمرّ ابوبكر على ذلك فسمع أصواتهما فقال: أخرج يا رسول اللّه إلى الصلاة و احث في أفواههن التراب. فخرج النبى صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم فقالت عايشة: الآن يقضى النبى صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم صلاته فيجى‏ء أبوبكر فيفعل بى ويفعل. فلما قضى النبى صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم صلاته أتاها أبوبكر فقال لها قولا شديدا وقال أتصنعين هذا؟!»(1).

خلاصه ترجمه: انس مى‏گويد كه رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله 9 زن داشت... هر كه نوبتش بود در آن شب همه زنها آنجا جمع مى‏شدند يك شب كه نوبت عايشه بود زينب وارد شد. پيامبر دستش را به سوى او دراز كرد. عايشه گفت: اين زينب است! (يعنى شبى كه نوبت من است چرا به زنى ديگر دست مى‏زنى!) حضرت دست باز داشت. گفتگوى آن دو (پيامبر و عايشه) بالا گرفت و صدا بلند شد. وقت نماز شد. ابوبكر از آنجا گذشت و صداى آن دو را شنيد و گفت: يا رسول اللّه بيا نماز و بر دهانشان خاك بريز. پيامبر خارج شد. عايشه گفت: الآن پيامبر نماز را تمام مى‏كند و ابوبكر مى‏آيد و با من برخورد مى‏كند. چون پيامبر نمازش تمام شد ابوبكر آمد و سخن تندى به او گفت و (در ضمن آن) گفت:

(1) صحيح مسلم، ج 2، ص 1084، كتاب الرضاع، باب 13، ح 46.

(15)

آيا اينگونه (با پيامبر) رفتار مى‏كنى؟!

شايد لازم به توضيح نباشد كه وقتى پيامبر دست از زينب باز داشت چه كسى شروع به پرخاشگرى كرد. چرا بايد عايشه آنچنان رفتارى داشته باشد كه ابوبكر با او چنان برخورد تندى داشته باشد؟ با آنكه ابوبكر خود در حضور رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله صدا بلند كرده بود و نتيجه آن نزول آيات اول سوره حجرات بود. ممكن است گفته شود كه ابوبكر چون مى‏دانست كه نبايد با رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله چنين كرد و إلاّ تمامى اعمال خوب انسان ضايع مى‏شود؛ اين بود كه با دخترش تندى كرد. در پاسخ گوئيم: با اين حساب اين جريان بعد از نزول آيات سوره حجرات بود و عايشه با علم به اينكه نبايد در حضور رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله صدا بلند كرد چنان كرد كه گفتيم. بنابراين بايد گفت همه اعمال خوب او ضايع شد.

سؤالى كه در اينجا مطرح مى‏باشد اين است كه آيا او بعد از اين جريان توبه كرد؟ به اين روايت توجه فرمائيد:

2 - «عن النعمان بن بشير قال: إستأذن ابوبكر على النبى صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم فسمع صوت عايشة عاليا فلما دخل تناولها ليلطمها وقال: ألا أراك ترفعين صوتك على رسول اللّه صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم ! فجعل النبى صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم يحجزه. فخرج ابوبكر مغضبا. فقال النبى صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم حين خرج ابوبكر: كيف رأيتنى أنقذتك من الرجل؟ قال فمكث ابوبكر أياما، ثمّ إستأذن على رسول اللّه صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم فوجدهما قد إصطلحا. فقال لهما: أدخلانى في سلمكما كما أدخلتمانى في حربكما. فقال النبى صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم : قد فعلنا قد فعلنا»(1).

خلاصه ترجمه: نعمان بن بشير مى‏گويد: ابوبكر اجازه خواست كه بر پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله وارد شود. صداى عايشه را شنيد كه بلند است. چون داخل شد خواست او را بزند و گفت: چرا بر سر رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله فرياد مى‏زنى؟ پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله مانع از كتك خوردن عايشه شد. ابوبكر با غضب خارج شد. پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله به عايشه گفت: من ترا از كتك خوردن نجات دادم. چند روز بعد ابوبكر اجازه ورود خواست. آن دو آشتى كرده بودند. گفت: همانگونه كه هنگام جنگ شما به من اجازه داديد هنگام صلح نيز اجازه دهيد و پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله دوبار فرمود: اجازه داديم.

ممكن است گفته شود از كجا مى‏گوئيد كه اين جريان بعد از جريان قبلى بود تا بگوئيد كه عايشه از عمل قبلى خود توبه نكرد؟ در جواب مى‏گوئيم چه فرق مى‏كند يا اين قبل از آن بود و يا آن يك قبل از اين، در هر حال عمل ابوبكر نشان مى‏دهد كه او مى‏دانست نبايد در حضور پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله صدا بلند كرد و عايشه با آنكه يكبار توبيخ شده بود باز هم تكرار كرد و اين نشان مى‏دهد كه او زنى پرخاشگر بود و ما سراغ نداريم كه او توبه كرده و مطيع خدا و رسولش بوده و از پرخاشگرى و مخالفت با پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله و ايذاء آن حضرت دست كشيده باشد.به نمونه‏هاى ديگرى از اين قماش توجه فرمائيد:

3 - «عن عايشة: كنت أنام بين يدى رسول اللّه صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم ورجلاى في قبلته. فإذا سجد غمزنى فقبضت رجلى فإذا قام بسطتهما...»(2).



(1) سنن أبى داود، ج 4، ص 300، كتاب الأدب، باب ما جاء في المزاح.

(2) الف - صحيح بخارى، ج 1، ص 107 و 137، كتاب الصلاة، بابهاى: «الصلاة على الفراش» و «التطوع خلف المرأة»، و ج 2، ص 81، كتاب الجمعة، باب إستعانة اليد في الصلاة...، باب ما يجوز من العمل في الصلاة.

ب - سنن أبى داود، ج 1، ص 189، كتاب الصلاة، باب من قال المرأة لاتقطع الصلاة، ح 712 و 713.

ج - سنن نسائى، ج 1، ص 126، كتاب الطهارة، باب 120، ح 167 و 168.

(16)

عايشه مى‏گويد: من در مقابل رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله دراز مى‏كشيدم (يعنى آنگاه كه آن حضرت به نماز شب مشغول بود) هرگاه به سجده مى‏رفت پايم را فشار مى‏داد من آن را جمع مى‏كردم و چون برمى‏خاست دراز مى‏كردم.

سؤال ما اين است كه آيا اين از مصاديق رعايت ادب است كه پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله در حال نماز باشد و عايشه پايش را به طرفش دراز كند به طورى كه اگر او پايش را جمع نمى‏كرد نمى‏شد سجده كند؟ آيا محل ديگرى نبود كه دراز بكشد؟ آيا حجره او آنقدر تنگ بود كه جاى ديگر نمى‏يافت؟ اينان مى‏گويند كه محل دفن پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله و دو خليفه اول در حجره عايشه بود و او كما كان در آنجا زندگى مى‏كرد.

4 - «عن عايشة: إلتمست رسول اللّه صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم فأدخلت يدى في شعره فقال: قد جاءك شيطانك فقلت أمالك شيطان؟ فقال: بلى ولكن اللّه أعاننى عليه فأسلم»(1).

عايشه مى‏گويد: با دستم رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله را جستجو كردم به موهايش اصابت كرد. حضرت فرمود: (باز هم) شيطان تو به سراغت آمده است. (يعنى پنداشتى كه من حق تو را به ديگرى واگذار كردم و در نوبت تو نزد همسرى ديگر رفتم). گفتم: آيا براى تو شيطان نيست؟ فرمود: هست؛ ولى خدا مرا كمك كرد و او مسلمان شد (!).

اينجا نيز ممكن است گفته شود كه منظور عايشه از آن سؤال اين بود كه مى‏خواست بداند اگر براى هر كسى شيطانى است، آيا براى رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله نيز شيطانى است! در پاسخ گوئيم اولا: اينجا جاى آن سؤال نبود. چه آنكه رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله از او عملى شيطانى ديده بود و به او آن جمله را فرمود. (منظور ما از «عملى شيطانى» ترديد او بود نسبت به اجراى عدالت رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله نسبت به همسران، كه پنداشت حضرتش در نوبت او نزد همسرى ديگر رفت). آيا او هم از رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله عملى شيطانى ديده بود كه آن سؤال را از آن حضرت پرسيد؟ ثانيا: مگر در قرآن نيامده است كه شيطان قرين كسى است كه از ياد خدا غافل شود. (سوره زخرف آيه 36) آيا او پنداشت كه رسول گرامى اسلام صلى‏الله‏عليه‏و‏آله لحظه‏اى از ياد خدا غافل مى‏شود؟ در اين‏باره از آيات متعددى از قرآن مى‏توان فهميد كه شيطان بر بندگان پاك خدا هيچگونه تسلطى ندارد و اگر قرار باشد كه بر پيامبران الهى مسلط باشد پس واى به حال سايرين!

5 - «عن عايشة: أن رسول اللّه صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم خرج من عندها ليلا قالت فغرت عليه فجاء فرأى ما أصنع فقال: ما لك يا عايشة أغرت؟ فقلت: وما لى لا يغار مثلى على مثلك؟ فقال رسول اللّه صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم أ قد جاءك شيطانك؟ قالت: يا رسول اللّه! أو معى شيطان؟ قال: نعم. قلت: ومع كل انسان؟ قال: نعم قلت: ومعك يا رسول اللّه قال: نعم. ولكن ربى أعاننى عليه حتى أسلم»(2).

عايشه مى‏گويد: شبى رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله از نزدم خارج شد. من حسادتم گل كرد. حضرت آمد و ديد من چه مى‏كنم (ديگر نمى‏گويد چه كرد ولى معلوم است كه اعمالى انجام داد كه حضرت متوجه گل كردن حسادتش شد) فرمود: ترا چه مى‏شود؟ آيا (باز هم) غيرت به خرج دادى؟ گفتم: چرا مثل من بر مثل تو غيرت به خرج ندهد؟ (يعنى من حق دارم كه چنين كنم چه آنكه ممكن است تو نزد همسر ديگرى بروى!) رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله فرمود: آيا (باز هم) شيطانت به سراغت آمد؟ گفتم: يا رسول اللّه آيا با من شيطان است؟ فرمود: آرى. گفتم: با هر انسانى؟ فرمود: آرى. گفتم: آيا با تو

(1) سنن نسائى، ج 7، ص 75، كتاب عشرة النساء، باب 4، ح 3966.

(2) صحيح مسلم ج 4 ص 2168 كتاب صفات المنافقين وأحكامهم باب 16 ح 70.

(17)

هم؟ فرمود: آرى ولكن پروردگارم مرا كمك كرد تا آنكه اسلام آورد.

دقت در اين روايت به خوبى نشان مى‏دهد كه عايشه بيش از يكبار در عدالت رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله در شك بود و بى آنكه ادب حضور را رعايت كند از حضرتش مى‏پرسد كه آيا با تو هم شيطان است؟ و نيز معلوم است كه اين واقعه غير از داستان قبلى است و هر كدام از آنها كه زودتر اتفاق افتاده باشد سؤال مجدد عايشه از رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله بى‏مورد بوده است. گر چه ما سؤال اول را دليل بر ضعف ايمان او مى‏دانيم تا چه رسد به تكرار آن.

قسمت سوم - تعقيب كردن پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله

«... عن عايشه: إفتقدت النبى صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم ذات ليلة فظننت أنه ذهب إلى بعض نسائه فتحسست ثمّ رجعت فإذا هو راكع وساجد يقول...»(1).

عايشه مى‏گويد: شبى پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله را گم كردم. پنداشتم نزد يكى از همسرانش رفته است. جستجو كردم و سپس برگشتم. ديدم او در حال ركوع و سجود است و مى‏گويد:... .

از اين جريان و آنچه كه بعدا نقل مى‏كنيم به خوبى برمى‏آيد كه عايشه تا آخر عمر پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله در عدالت آن حضرت در شك بود. به روايت زير توجه فرمائيد:

«... أنها سمعت عايشه تقول: قام رسول اللّه صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم ذات ليلة فلبس ثيابة ثمّ خرج قالت: فأمرت جاريتى بريرة تتبعه فتبعته حتى جاء البقيع...»(2).

علقمة بن أبي علقمة از مادرش و او از عايشه نقل مى‏كند كه گفت: شبى پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله برخاست. لباسش را پوشيد و خارج شد. من به كنيزم بريرة گفتم كه او را تعقيب كند او نيز او را تعقيب كرد تا آنكه آن حضرت به بقيع رفت... .

تذكر اين نكته لازم است كه بريرة لا أقل تا سال فتح مكه -كه عباس عموى پيامبر اندكى قبل از آن به مدينه آمد- همسر مغيث بود. او و شوهرش برده بودند و چون عايشه بريرة را آزاد كرد در خدمت او قرار گرفت. بنابراين جريان فوق مربوط به اواخر عمر رسول گرامى اسلام صلى‏الله‏عليه‏و‏آله مى‏باشد و چنانچه ملاحظه فرموديد او هرگز به عدالت پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله ايمان نياورده بود. ما از خوانندگان محترم تقاضا داريم خود در اين زمينه بينديشند و نتيجه‏گيرى كنند. اينك به روايتى ديگر توجه فرمائيد كه در آن عايشه صريحا اقرار مى‏كند كه از نظر او خدا و رسولش به او ظلم مى‏كنند. اين روايت اندكى طولانى است و ما ترجمه آن را نوشته و قسمت آخر آن را كه به بحث ما مربوط است عينا نقل مى‏كنيم:

عايشه مى‏گويد: آيا براى شما جريانى را كه بين من و رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله واقع شده نقل نكنم؟ گفتيم: بگو. گفت: شبى كه نوبت من بود پيامبر ردايش را گذاشت و نعلين را در آورد و آنها را جلوى پايش قرار داد و آنگاه يكطرف ازارش را بر رختخواب نهاد و دراز كشيد. اندكى بعد كه گمان كرد من خوابيدم آهسته ردايش را گرفت و بى صدا نعلين را به پا كرد و


(1) الف ـ صحيح مسلم، ج 1، ص 352، كتاب الصلاة، باب 42، ح 221، و مشابه آن حديث بعد.

ب ـ سنن ابن ماجه، ج 2، ص 1262، كتاب الدعاء، باب 3، ح 3841.

ج ـ سنن أبي داود، ج 1، ص 232، كتاب الصلاة، باب الدعاء في الركوع والسجود، ح 879.

د ـ سنن نسائى، ج 2، ص 226، كتاب التطبيق، باب 48، ح 1096، وص 236 و 238، همان كتاب، باب 67 و 72 و 73، ح 1120 و 1121 و 1126 و 1127، وج 7، ص 75، كتاب عشرة النساء، باب الغيرة (باب 4)، ح 3967 و 3968.

(2) سنن نسائى، ج 4، ص 95، كتاب الجنائز، باب 103، ح 2034.

(18)

در را باز كرد و رفت و آهسته آن را بست من نيز خود را پوشيده و دنبالش رفتم... .

«حتى جاء البقيع فقام فأطال القيام ثمّ رفع يديه ثلاث مرات ثمّ انحرف فإنحرفت فأسرع فأسرعت فهرول فهرولت فأحضر فأحضرت فسبقته فدخلت فليس إلاّ أن اضطجعت فدخل فقال: ما لك يا عائش حشيا رابيه! قالت قلت لا شى‏ء قال: لتخبرينى أو ليخبرنى اللطيف الخبير. قالت قلت يا رسول اللّه بأبى أنت وأمى فأخبرته قال: فأنت السواد الذى رأيت امامى؟ قلت نعم. فلهدنى في صدرى لهدة او جعتنى ثمّ قال: أظننت أن يحيف اللّه عليك ورسوله؟ قالت: مهما يكتم الناس يعلمه اللّه، نعم...».(1)

مى‏گويد: دنبالش رفتم ديدم در بقيع مشغول دعا كردن مى‏باشد و چون برگشت من هم برگشتم. او سرعت گرفت من هم سرعت گرفتم. به صورت نزديك به دويدن رفت من هم چنين كردم. دويد من هم دويدم. به مقدارى كه در رختخواب دراز كشيدم از او جلو زدم. گفت: چرا نفس نفس مى‏زنى؟ گفتم: چيزى نيست (إن شاء اللّه چيزى نبود و عايشه راست گفت!) گفت: يا مى‏گوئى يا خداى خبير، خبر آن را به من مى‏دهد. گفتم: يا رسول اللّه پدر و مادرم فدايت آنگاه خبر آن را گفتم. گفت: پس آن سياهى كه جلوى خود ديدم تو بودى؟ گفتم: آرى. ضربه‏اى به سينه‏ام زد كه دردم آمد سپس گفت: آيا گمان كردى كه خدا و رسولش به تو ظلم مى‏كنند؟ گفت: آنچه كه بر مردم مخفى است خدا مى‏داند، آرى... .

ببينيد كه چگونه اقرار مى‏كند و در پاسخ به پرسش رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله مى‏گويد: «آرى» چون - چنانچه خود گفته - اگر مردم ندانند خدا مى‏داند.

آيا با اين ايمان آبكى، در قيامت همنشين رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله خواهد بود؟ خود قضاوت كنيد.

قسمت چهارم- حجاب عايشه

يكى از امتيازات زن مسلمان حجاب او است و اين از ضروريات دين است. اگر زنى آن را رعايت نكند معلوم مى‏شود هنوز ايمان در قلبش رسوخ نكرده است گر چه با گفتن شهادتين در زمره مسلمانان مى‏باشد، و اگر اين امر از روى عمد و با علم به وجوب حجاب بوده باشد مرتكب گناهى بزرگ شده است.

در بررسى حجاب عايشه با استفاده از روايات صحاح، روشن مى‏شود كه او به اين مسأله اعتنائى نداشت. گر چه حضور او در جمل و همراهى او با مردان نامحرم و رياست بر لشگرى در مخالفت با امام زمانش و جنگ با او خود دليل بر عدم اعتقاد به دستورات خدا و رسولش مى‏باشد، ولى ما در اين قسمت در صدد بيان يكى از مصاديق اين بى اعتنائيها مى‏باشيم.

«... وقال سليمان بن يسار: استأذنت على عايشه فعرفت صوتى قالت: سليمان؟ ادخل فإنك مملوك ما بقى عليك شى‏ء...»(2).


(1) الف - صحيح مسلم، ج 2، ص 71 - 669، كتاب الجنائز، باب 35، ح 103.

ب - سنن نسائى، ج 4، ص 95 - 93، كتاب الجنائز، باب 103، ح 2033.

ابن ماجة نيز مشابه آن را در ج 1 سنن ص 444، كتاب إقامة الصلاة والسنة فيها، باب 191، ح 1389، آورده است كه با توجه به اختلاف دو متن بعيد نيست كه دو واقعه باشد.

(19)

سليمان بن يسار مى‏گويد: براى اينكه نزد عايشه بروم از او اجازه گرفتم. صداى مرا شناخت و گفت: سليمانى؟ داخل شو كه تو مملوكى و... .

مگر مملوك بودن مى‏تواند علت جواز دخول بر اجنبيه باشد؟ مگر سليمان نابينا بود؟ در كجاى اسلام آمده است كه اگر كسى غلام كسى باشد با همه زنها محرم است؟ ممكن است گفته شود كه عايشه بعد از حجاب كردن اجازه داد. گوئيم اگر چنين است چرا مملوك بودن را دليل بر جواز دخول دانسته است؟ اگر او حجاب كرده بود چرا گفت: «داخل شو كه تو مملوكى»؟ مگر غير مملوك نمى‏تواند بر عايشه -كه حجاب كرد- داخل شود؟ اندكى تفكر در اين روايت به ما مى‏رساند كه عايشه به حجابش بى اعتنا بوده است. روايت ذيل آن را روشنتر مى‏كند:

«... أخبرنى سالم سبلان قال: وكانت عايشة تستعجب بأمانته وتستأجره فارتنى كيف كان رسول اللّه صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم يتوضأ... وغسلت وجهها ثلاثا ثمّ غسلت يدها اليمنى ثلاثا واليسرى ثلاثا ووضعت يدها في مقدم رأسها ثمّ مسحت رأسها مسحة واحدة إلى مؤخره ثمّ امرت يديها بأذنيها ثمّ امرت على الخدين. قال سالم: كنت آتيها مكاتبا ما تختفى منى فتجلس بين يدى وتتحدث معى...»(1).

سالم سبلان - كه به خاطر امانتداريش عايشه او را اجير كرده بود- مى‏گويد: عايشه به من نشان داد كه رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله چگونه وضو مى‏گرفت... سه بار (عايشه) صورتش را شست سپس سه بار دست راستش و سه بار دست چپش را شست و سپس دستش را جلو سرش قرار داد و آن را به تمام سرش كشيد و گوشهايش را مسح كرد و بر دو گونه‏اش كشيد. سالم مى‏گويد من آنگاه كه عبد مكاتب(2) بودم نزد او مى‏رفتم. او خود را از من نمى‏پوشاند بلكه مقابل من مى‏نشست و با من گفتگو مى‏كرد... .

نمى‏دانيم به چه كسى تسليت بگوئيم. آيا به رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله كه همسرش بعد از او چگونه حجابش را در مقابل نامحرمى كنار زد؟ آيا به علماى اهل سنت كه كسى را همنشين رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله در بهشت مى‏دانند كه اينگونه با سنت آن حضرت بازى كرده است؟ به عايشه، كه سالها درك محضر پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله نمود و بهره‏اش از آن اين بود (و آنچه كه مى‏آيد)؟ و نيز نمى‏دانيم كه ديگران از عايشه چه ديده بودند كه نزد او آمده و كيفيت غسل پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله را نيز از او مى‏پرسيدند؟

«أبو سلمة: دخلت أنا و أخو عايشة على عايشة فسألها أخوها عن غسل النبى صلى‏الله‏عليه‏و‏آله فدعت بإناء نحوا من صاع فاغتسلت وأفاضت على رأسها وبيننا وبينها حجاب»(3).

أبو سلمة مى‏گويد: من و برادر عايشه بر او وارد شديم. برادرش از او درباره غسل پيامبر پرسيد. او ظرفى كه تقريبا

(1) صحيح بخارى، ج 3 ص 225، كتاب الشهادات، باب شهادة الأعمى و... .

(2) سنن نسائى، ج 1، ص 93، كتاب الطهارة، باب 83، ح 100.

(3) «مكاتب» به بنده‏اى مى‏گويند كه با اربابش قرار كرد كه خودش را به تدريج از او بخرد كه اگر توانست قيمت خود را به او بدهد (حال يا خودش كار كند و يا ديگرى قيمت آن را به صاحبش بدهد) آزاد مى‏شود. در اين جريان، عايشه بعد از آزاد شدن سالم از او حجاب مى‏كرد و اين نشان مى‏دهد كه عايشه آنقدر پير نبود كه مجاز به بى حجابى باشد آن هم در حدى كه بتواند در مقابل نامحرمى وضو بگيرد كه لازمه آن كنار رفتن روسرى و معلوم شدن دستها تا آرنج مى‏باشد.

(4) الف - صحيح بخارى، ج 1، ص 72، كتاب الغسل، باب الغسل بالصاع.

ب - صحيح مسلم، ج 1، ص 256، كتاب الحيض، باب 10، ح 42.

ج - سنن نسائى، ج 1، ص 153، كتاب الطهارة، باب 144، ح 227.

(20)

گنجايش يك صاع (تقريبا يك من) داشت طلبيد و بر سرش آب ريخت و بين ما و او حجاب بود.

ممكن است گفته شود كه سؤال از مقدار آبى بود كه پيامبر با آن غسل مى‏كرد. پاسخ آن روشن است. زيرا اولا: از غسل پيامبر پرسيدند نه از مقدار آب غسل، و ثانيا: اگر سؤال از مقدار آب بود كافى بود عايشه بگويد تقريبا يك صاع، نه آنكه ظرفى كه يك صاع آب در آن بود بياورد.

ثالثا: عايشه عملا غسل كرد و با ريختن آب روى سرش آن را شروع كرد. معلوم مى‏شود او نيز از سؤال آنها اين را فهميد كه بايد عملا غسل كند تا آنها ياد بگيرند. آيا آموختند؟!

آيا نويسندگان اينگونه احاديث حيا نكردند كه آن را در -به اصطلاح- صحيحترين كتابهاى روائى خود آوردند؟ چرا بايد همسرى از همسران پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله ـ هر كه باشد ـ آنچنان بازيچه دست راويان حديث قرار گيرد كه بنويسند عايشه در حضور نامحرم وضو مى‏گيرد و يا پشت پرده! غسل كردن را مى‏آموزد؟ آيا بازيچه دست طلحه و زبير قرار گرفتن كافى نبود؟ آيا كافى نبود كه او را -كه مأمور بود در خانه بماند- در شهرها بگردانند؟ اف بر آنان كه براى رسيدن به مطامع شوم خود از همسر رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله -أم المؤمنين- اينگونه استفاده ابزارى كردند!

ما از عايشه به خاطر اعمال زشتش -به خصوص دشمنى او با أمير المؤمنين عليه‏السلام و جنگ با آن حضرت- ناراحتيم، اما حاضر نيستيم با او اينگونه برخورد شود، ولى چه كنيم كه مطالب مطروحه در اين نوشتار برگرفته از صحيح‏ترين كتابهاى روائى اهل سنت است. آيا بهتر نبود كه اينان اينگونه روايتها را حذف مى‏كردند و يا اصولا صاحبان اين كتابها آنها را نقل نمى‏كردند؟

قسمت پنجم - عايشه و رضاع كبير

يكى ديگر از شاهكارهاى عايشه اين است كه مى‏گفت: زن مى‏تواند پسر بالغى را شير دهد و با اين شير دادن، آن پسر به منزله فرزند او مى‏باشد! او براى اين ادعايش هم به قرآن (!) و هم به سنت استشهاد مى‏كرد.

الف - قرآن: عايشه مى‏گويد: كه آيه رضاع كبير(1) و نيز آيه رجم(2) در قرآن بوده و در ضمن صحيفه‏اى زير رختخوابم قرار داشت و چون ما به موت رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله مشغول شديم، داجن (بره يا بزغاله‏اى كه در اطاق نگهدارى مى‏شد) آن را خورد!(3)

ب - سنت: عايشه مى‏گويد: «رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله به «سهلة» دختر «سهيل» دستور داد كه به پسر خوانده‏اش «سالم» شير بدهد. او گفت: چگونه به او شير بدهم در حالى كه او مردى بزرگ است؟! پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله تبسمى كرد و فرمود: من مى‏دانم كه او مردى بزرگ است». (يعنى با اين حال مى‏گويم به او شير بده تا با تو محرم شود و تا شوهر تو يعنى «أبو

(1) يعنى زنى جهت محرم شدن، پسر بزرگى و يا مردى را شير دهد!

(2) مراد از آيه رجم، مطابق آنچه كه اهل سنت گفته‏اند و در پاورقى صحيح مسلم نيز آمده (كتاب الرضاع، ح 26) اين عبارت است: «الشيخ والشيخة إذا زنيا فارجموهما» و در بعض اقوال با اضافه كلمه «البته» يعنى: اگر پيرمرد و پيرزنى زنا كردند حتما آن دو را سنگسار كنيد.

(3) سنن ابن ماجه، ج 1، ص 625، كتاب النكاح، باب 36، ح 1943.

«عن عايشه قالت: لقد نزلت آية الرجم ورضاعة الكبير عشرا ولقد كان في صحيفة تحت سريرى فلما مات رسول اللّه صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم وتشاغلنا بموته دخل داجن فأكلها».

(21)

حذيفة» از اينكه او وارد بر تو مى‏شود ناراحت نشود!)(1).

اين دو دليل عايشه (قرآن و سنت)، نه مورد قبول ساير همسران رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله قرار گرفت و نه احدى از علماى اهل سنت بدان فتوى دادند. تذكر اين نكته نيز لازم است كه داستان شير خوردن «سالم» را نيز فقط عايشه نقل كرده است كه در آن اشكالات متعددى ديده مى‏شود كه مهمترين آنها اين است كه اگر سالم با سهلة نامحرم است چگونه مى‏تواند شير او را بخورد. أبو حذيفة از اينكه سالم به زنش -كه با او نامحرم است- نگاه مى‏كند ناراحت مى‏شود ولى اگر شير زنش را بخورد ناراحت نمى‏شود! آيا مى‏توان پذيرفت كه نگاه كردن به زنى حرام باشد ولى مكيدن شير از پستان او حلال؟! راستى چقدر مسخره است! آيا نمى‏توان به قاطعيت گفت: كه اين روايت همچون آيه‏اى كه بره‏اى بتواند آن را بخورد ساختگى است؟ آيا از مجموع اين داستان نمى‏توان فهميد كه عايشه از جعل حديث ابائى نداشت؟ آيا باز هم مى‏توان به روايات عايشه اعتماد كرد؟

بعض از علماى عامه در توجيه شير خوردن سالم گفته‏اند كه ممكن است سهلة شير خود را در ظرفى ريخته و سالم از آن نوشيد و با اين توجيه خواسته‏اند كه اشكال مزبور را رفع كنند اينان از اين نكته غافل شدند كه اگر چنين است چرا سهله از اين نوع شير دادن ناراحت بود؟ مى‏خواهد سالم مردى بزرگ باشد يا نباشد. از اين گذشته با كلمه «رضاع» كه اصطلاحا به معناى مكيدن شير از پستان است مناسبت ندارد، زيرا رضاع هنگامى صادق است كه طفل، شير را از پستان بمكد نه آنكه آن را در ظرفى ريخته و به او بدهند.

در مورد «رضاع كبير» نيز چنين توجيه كردند كه اين آيه، هم نسخ تلاوت شده و هم نسخ حكم! در پاسخ آن بايد گفت: اولا - آيه تا زمان رحلت رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله -به قول عايشه- زير رختخواب او وجود داشت. آيا بعد از وفات آن حضرت، جبرئيل نازل شد و آن را نسخ كرد؟! ثانيا - چگونه مى‏شود كه حكمى نازل شده باشد و مردم از آن با خبر نباشند و فقط عايشه آن را بداند و سپس نسخ آن بيايد و از نسخ آن هم كسى مطلع نشود و بعدها علماى اهل سنت آن را در توجيه ادعاى عايشه نقل كنند؟! ثالثا - عايشه كه مدعى وجود آن آيه است آن را به عنوان حكمى الهى تلقى كرده و ادعا مى‏كند داجن آن را خورد نه آنكه نسخ شده باشد و معناى آن اين است كه اگر داجن آن را نمى‏خورد زنها مى‏توانستند به نص آن آيه (كه عايشه ـ و فقط او ـ ادعاى نزول آن را داشت) مرد بزرگى را شير دهند تا آن مرد به منزله پسر او باشد. چنانچه عايشه خود چنين مى‏كرد؛ يعنى هر كس را كه دوست داشت وارد بر او شده همچون محرمى با او نشست و برخاست نموده و خود را از او نپوشاند، به دختر برادر و يا دختر خواهرش دستور مى‏داد كه او را شير دهد! البته ساير زنهاى پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله از اين كار ابا مى‏نمودند.

«... فبذلك كانت عايشه تأمر بنات أخواتها وبنات أخوتها أن يرضعن من أحبت عايشه أن يراها ويدخل عليها


(1) الف - صحيح مسلم، ج 2، ص 8 - 1076، كتاب الرضاع، باب رضاعة الكبير، ح 31 - 26.

ب - سنن ابن ماجه، ج 1، ص 625، كتاب النكاح، باب رضاع الكبير، ح 1943.

ج - سنن أبى داود، ج 2، ص 223، كتاب النكاح، باب فيمن حرم به، ح 2061.

د - سنن نسائى، ج 6، ص 105 - 103، كتاب النكاح، باب رضاع الكبير، ح 22 - 3316.

در اينجا متن يكى از روايات صحيح مسلم را مى‏آوريم:

«عن عايشه قالت: جاءت سهلة بنت سهيل إلى النبى صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم فقالت: يا رسول اللّه إنى أرى في وجه أبى حذيفة من دخول سالم (وهو حليفه). فقال النبى صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم : أرضعيه. قالت: وكيف أرضعه وهو رجل كبير! فتبسم رسول اللّه صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم وقال: قد علمت انّه رجل كبير».

(22)

وإن كان كبيرا خمس رضعات ثمّ يدخل عليها. وأبت أم سلمة وسائر ازواج النبى صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم أن يدخلن عليهن بتلك الرضاعة أحدا من الناس حتى يرضع في المهد...»(1).

«أم سلمة به عايشه مى‏گفت: پسر مميز بر تو وارد مى‏شود (و تو حجاب نمى‏كنى) و من دوست ندارم كه بر من وارد شود»(2).

در اينجا براى اينكه معلوم شود كه چه شير دادنى محرميت مى‏آورد به چند روايت از صحاح رجوع مى‏كنيم:

1 - «عن عايشة قالت: دخل علىّ رسول اللّه صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم وعندى رجل قاعد فاشتدّ ذلك عليه ورأيت الغضب في وجهه. قالت فقلت: يا رسول اللّه! انّه اخى من الرضاعة قالت فقال: أنظرن اخوتكن من الرضاعة. فانما الرضاعة من المجاعة»(3).

عايشه مى‏گويد: رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله بر من وارد شد. مردى نزدم نشسته بود. اين صحنه بر آن حضرت گران آمد و آثار غضب را در چهره‏اش مشاهده كردم. گفتم: يا رسول اللّه اين مرد برادر رضاعى من است. فرمود: در اين امر دقت كنيد كه رضاع وقتى ثابت است كه طفل شير خوار از پستان زنى شير بخورد. (و به وسيله شير، سير شود).

معلوم مى‏شود كه آن شرايط در آن مرد وجود نداشت و إلاّ غضب پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله قبل از آنكه بپرسد كه اين مرد كيست موردى نداشت. از اين گذشته چنين نبود كه آن حضرت برادر رضاعى عايشه را نشناسد و نداند كيست.

2 - «عن عبد اللّه بن زبير أنّ رسول اللّه صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم قال: «لا رضاع إلاّ ما فتق الامعاء»(4).

ابن زبير از رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله نقل مى‏كند كه آن حضرت فرمود: رضاع (شير خوارگى كه باعث محرم شدن مى‏شود) هنگامى صادق است كه باعث سيرى شود (يعنى شير كودك را سير كند و نياز به غذاى ديگرى نداشته باشد).

3 - واضح‏تر از آن روايت زير است:

«عن أم سلمة قال رسول اللّه صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم : لا يحرم من الرضاعة إلاّ ما فتق الامعاء في الثدى وكان قبل الفطام»(5).

رضاع هنگامى درست است كه قبل از دو سالگى بوده و طفل با مكيدن از پستان از شير زن سير شود. (يعنى به غذاى ديگرى نيازمند نباشد).


(1) الف - سنن أبي داود، همان.

ب - مسند احمد حنبل، ج 10، ص 138، ح 26390.

(2) صحيح مسلم، ج 2، ص 1077، كتاب الرضاع، باب 7، ح 29.

«قالت أم سلمة لعائشة: انّه يدخل عليك الغلام الايفع الذى ما أحب أن يدخل على».

(3) الف - صحيح بخارى، ج 3، ص 223، كتاب الشهادات، باب الشهادة على الانساب، و ج 7 ص 12، كتاب النكاح، باب من قال: لارضاع بعد حولين... .

ب - صحيح مسلم، ج 2، ص 1078، كتاب الرضاع، باب 8، ح 32، (عبارت متن از صحيح مسلم است).

و در پاورقى در معناى «انما الرضاعة من المجاعة» مى‏نويسد: «يعنى إن الرضاعة التى تثبت بها الحرمة وتحل بها الخلوة هى حيث يكون الرضيع طفلا يسد اللبن جوعته» يعنى رضاعى كه محرميت مى‏آورد آن است كه شير خورنده كودكى باشد كه شير گرسنگى او را برطرف كند).

ج - سنن ابن ماجه، ج 1، ص 626، كتاب النكاح، باب 37، ح 1945.

د - سنن أبي داود، ج 2، ص 222، كتاب النكاح، باب في رضاعة الكبير، ح 2058.

ه - سنن نسائى، ج 6، ص 101، كتاب النكاح، باب 51، ح 3309.

(4) سنن ابن ماجة، همان، ح 1946.

(5) سنن ترمذي، ج 3، ص 458، كتاب الرضاع، باب 5، ح 1152.

(23)

4 - «عن ابن مسعود قال: لا رضاع إلاّ ما شدّ العظم وأنبت اللحم فقال ابو موسى: لا تسألونا وهذا الخبر فيكم»(1).

ابن مسعود مى‏گويد: رضاعى باعث محرميت است كه استخوان را محكم كند و گوشت بروياند. ابو موسى مى‏گويد: وقتى اين خبر نزد شماست چيزى (در اين زمينه) از ما نپرسيد. در روايت بعد ابن مسعود مشابه همان را از پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله نقل مى‏كند و از اين روايت و نيز قول ابوموسى برمى‏آيد كه حديث قبل را نيز از آن حضرت نقل كرده است.

اما آنچه كه عايشه در مورد آيه رجم گفته است، كه معناى آن در پاورقى شماره 35 گذشت. بايد گفت كه آيه ادعائى (كه بره آن را خورد!) ربطى به حكم سنگسار زن شوهر دار و يا مرد زن دار كه زنا كرده باشند ندارد. بلكه اختصاص به پير مرد و پير زن زناكار دارد، چه همسر داشته باشند و چه نداشته باشند. البته قبل از او عمر نيز همين ادعا را داشت و مى‏گفت: اگر حرف مردم نبود من آيه رجم را مى‏نوشتم. (بحث آن در فصل مربوط به خليفه ثانى گذشت). از اين گذشته، مگر خداوند وعده حفظ قرآن را نداد!؟ (سوره حجر آيه 9) آيا داجن از عموم آيه استثناء شده است؟! سؤال آخرى كه بايد از علماى عامه پرسيد اين است كه آيا داجن فقط همين آيه را خورد يا قبل از آن آيات ديگرى را هم خورد كه خبر آن دريافت نشد؟!

نتيجه‏اى كه از اين قسمت به دست ما مى‏آيد اين است كه عايشه براى آنكه بتواند آزاد باشد و هر كه را كه دوست داشت بر او وارد شود بى آنكه لازم بداند از او خود را بپوشاند، با مخالفت همسران پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله و مخالفت عقل و شرع، با جعل داستانى كه ناقل آن فقط خودش بوده و نيز جعل آيه‏اى از قرآن -به اين عذر كه داجن آن را خورد- هم خود را در معرض ديد نامحرم قرار مى‏داد و هم دختران برادر و خواهرش را وادار به گناه مى‏كرد. علماى اهل سنت كه به خوبى از اين ماجرا آگاهند، از آنجا كه عايشه تنها زنى بود كه به جنگ با امام زمانش برخاست و لذا مورد احترام دستگاه خلافت معاويه بود. با جعل رواياتى و چشم پوشى از اين ماجراها و نيز حسادتهاى شديد او و بدبينى‏هاى او به رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله تا جائى كه صريحا اقرار مى‏كند كه خدا و رسولش به او ظلم مى‏كنند او را آنچنان بالا بردند كه عالى‏ترين مقام آخرت يعنى همنشينى با رسول گرامى اسلام صلى‏الله‏عليه‏و‏آله را برايش ثابت كردند!

«چشم باز و گوش باز و اين عمى حيرتم از چشم بندى خدا»!

قسمت ششم - برترى صفيه

ما در اين قسمت از نوشتارمان در صدد بيان برترى بعض از همسران پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله بر بعض ديگر نيستيم؛ بلكه مى‏خواهيم با استفاده از صحاح اهل سنت كه بيهوده عايشه را بهترين و يا لااقل يكى از بهترين زنان عالم وجود دانسته‏اند ثابت كنيم كه چنين نيست بلكه صفيه كه اهل سنت مقام خاصى برايش قائل نيستند از عايشه و حفصه برتر است. دقت كنيد:

1 - «عن صفية قالت: دخل علىّ رسول اللّه صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم وقد بلغنى عن حفصة وعايشة كلام فذكرت ذلك له. فقال: ألا قلت فكيف تكونان خيرا منى وزوجى محمد وأبى هارون وعمى موسى؟ وكان الذى بلغها أنهم قالوا: نحن أكرم


(1) سنن أبي داود، ج 2، ص 222، كتاب النكاح، باب في رضاعة الكبير، ح 2059 و 2060.

(24)

على رسول اللّه صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم منها وقالوا: نحن أزواج النبى وبنات عمه». وفي رواية أخرى:

2 - «بلغ صفية أن حفصة قالت: بنت يهودى. فبكت فدخل عليها النبى صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم وهى تبكى. فقال: ما يبكيك؟ فقالت:... فقال النبى صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم أنك لابنة نبى وأن عمك نبى... ففيم تفخر عليك؟ ثمّ قال: إتقى اللّه يا حفصة»(1).

خلاصه ترجمه روايت اول چنين است: صفيه مى‏گويد: كه عايشه و حفصه پشت سرم گفتند كه ما از او (يعنى صفيه) برتريم. او شكايت نزد رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله برد. حضرت به او فرمود: چرا نگفتى كه شما چگونه از من برتريد در حالى كه شوهرم محمد و پدرم هارون و عمويم موسى است. اين روايت با صراحت برترى عايشه بر صفيه را رد مى‏كند و از توضيحى كه پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله براى صفية داد به خوبى برترى او را بر آن دو ثابت مى‏كند.

در روايت دوم آنكه پشت سر صفيه غيبت كرد و با تعبير «دختر يهودى» او را آزرد حفصه بود كه چون خبر آن به صفيه رسيد گريست و چون رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله او را گريان ديد علت گريه را پرسيد. او جريان را شرح داد و مضمون همان روايت اول را به او گفت: و سپس خطاب به حفصه گفت: اى حفصه! تقوى پيشه كن. يعنى اين عمل تو (غيبت پشت سر صفيه و آزردن او) بى‏تقوائى است و اين بسيار روشن است ولى علماى اهل سنت كه همه اصحاب را عادل مى‏دانند بايد بدان توجه كنند و بدانند كه بى تقوايى با عدالت سازگارى ندارد!

اگر دو جريان مزبور يك واقعه باشد و به دو صورت نقل شده بايد گفت آنچه كه عايشه و حفصه پشت سر صفيه گفتند يكى اين بود كه او دختر يهودى است ولى ما دختر عموهاى پيامبريم و اگر دو واقعه باشد كه يكبار عايشه و حفصه پشت سر صفيه غيبت كردند و يكبار حفصه، بايد گفت كه بى‏تقوائى حفصه فقط يكبار نبود و معلوم نيست كه به همين مقدار ختم شده باشد. چنانچه در غير صحاح مطالب ديگرى نقل شد كه آنان بعد از رحلت نبى مكرم اسلام صلى‏الله‏عليه‏و‏آله چه كردند! كه اين خود بحث جداگانه‏اى مى‏طلبد و ما در همين نوشتار همكارى او را با عايشه در ايذاء رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله خواهيم آورد (إن شاء اللّه).

قسمت هفتم - عايشه و غيبت صفيه

قبل از ورود در بحث، لازم است چند روايت درباره غيبت و اثرات آن بياوريم:

1 - «عن أبي هريرة انّه قيل يا رسول اللّه! ما الغيبة؟ قال: «ذكرك أخاك بما يكره» قيل: افرأيت إن كان في أخى ما أقول؟ قال: «إن كان فيه ما تقول فقد إغتبته وإن لم يكن فيه ما تقول فقد بهتّه».

ابوهريره مى‏گويد: كه كسى از رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله از غيبت پرسيد فرمود: درباره برادرت چيزى بگوئى كه او خوشش نيايد. گفته شد كه اگر در او آنچه كه مى‏گويم باشد (يعنى دروغ نگفته باشم) فرمود: غيبت همين است و اگر دروغ باشد تهمت است. (كه از غيبت -كه به نص قرآن به منزله خوردن گوشت مرده برادر است- شديدتر است).

2 - «عن أنس بن مالك قال: قال رسول اللّه صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم : «لما عرج بى مررت بقوم لهم أظفار من نحاس يخمشون وجوههم وصدورهم، فقلت: من هؤلاء يا جبريل؟ قال: هؤلاء الذين يأكلون لحوم الناس ويقعون في أعراضهم».


(1) الف - سنن ترمذي، ج 5، ص 665 و 666، كتاب المناقب، باب 64، ح 3892 و 3894.

ب - مستدرك حاكم، ج 4، ص 31، كتاب معرفة الصحابة، ذكر أم المؤمنين صفية، ح 6790.

(25)

انس بن مالك مى‏گويد كه رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله فرمود: در معراج به گروهى گذشتم كه ناخنهائى از مس داشته و با آن به صورت و سينه هايشان چنگ مى‏زدند. گفتم اى جبرئيل اينها چه كسانى هستند؟ گفت: اينان كسانى هستند كه گوشت مردم را مى‏خوردند (يعنى غيبت مى‏كردند) و با آبروى آنان بازى مى‏كردند.

3 - «عن أبي هريرة قال: قال رسول اللّه صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم : «كل المسلم على المسلم حرام، ماله وعرضه ودمه. حسب امرى‏ء من الشر أن يحقر أخاه المسلم».

رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله فرمود: مال و جان و آبروى مسلم محترم است. از بدى يك انسان همين بس كه برادر مسلمانش را كوچك بشمارد.

4 - «... من رمى مسلما بشى‏ء يريد شينه به حبسه اللّه على جسر جهنم حتى يخرج مما قال»(1).

رسول گرامى اسلام فرمود: اگر كسى مسلمانى را به چيزى نسبت دهد و هدفش اين باشد كه او را نزد ديگران بد جلوه دهد، خداوند او را بر جسر جهنم (كه همان پل صراط باشد) حبس مى‏كند تا از عهده آنچه كه گفت، برآيد.

اينها و نظاير آن از رواياتى كه در مذمت غيبت وارد شده كافى است كه عظمت آن و اثرات هولناك آن را در قيامت بدانيم و از آن بپرهيزيم. حال مى‏خواهيم بدانيم آنچه را كه انس و ديگران دانستند، عايشه هم دانست و از آن پرهيز كرد؟

«عن عايشه قالت: لما قدم رسول اللّه صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم المدينة وهو عروس بصفية بنت حيى جئن نساء الانصار فأخبرن عنها. قالت: فتنكرت وتنقبت فذهبت فنظر رسول اللّه صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم إلى عينى فعرفنى. قالت: فالتفت فأسرعت المشى فأدركنى فاحتضضنى فقال: كيف رأيت؟ قالت: ارسل. يهودية وسط يهوديات»(2).

عايشه مى‏گويد: وقتى رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله همراه صفيه (از خيبر) برگشت زنان انصار به من خبر دادند. من خود را پوشاندم (كه كسى مرا نشناسد) و رفتم. رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله از چشمهايم مرا شناخت خواستم بگريزم مرا گرفت و گفت: چگونه است؟ گفتم: مرا رها كن. او (صفيه) يك يهودى بين يهوديان است.

آيا پيامبرى كه با صفيه در مسير برگشت از خيبر ازدواج كرده و وليمه آن را داده بود(3)، با زنى يهودى ازدواج نمود؟ آيا تعبير اصحاب كه صفيه يكى از امهات مؤمنين مى‏باشد و در حجاب قرار دادن او دليل بر اسلام او نيست؟ پس چرا عايشه او را يهودى دانست؟ آيا اين عمل عايشه از مصاديق غيبت است يا از مصاديق تهمت؟

«عن عايشه: قلت للنبى صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم : حسبك من صفية كذا وكذا... تعنى قصيرة. فقال: لقد قلت كلمة لو مزجت بماء البحر لمزجته قالت: وحكيت له انسانا فقال: ما أحب أنى حكيت انسانا وأن لى كذا وكذا»(4).

عايشه مى‏گويد: به پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله گفتم: صفيه كوتاه قد است. فرمود: حرفي زدى كه اگر با آب دريا آميخته گردد آن را تباه مى‏كند. (و نيز) از كسى حكايتى كردم. فرمود: اگر هر چه به من بدهند دوست ندارم از كسى حكايتى كنم.


(1) سنن أبي داود، ج 4، ص 269 به بعد، كتاب الادب، باب في الغيبة و باب بعد، احاديث به شماره‏هاى: 4874 و 4878 و 4882 و 4883.

(2) سنن ابن ماجة، ج 1، ص 636، كتاب النكاح، باب 50، ح 1980.

(3) ر ك: صحيح بخارى، باب غزوه خيبر، (ج 5، ص 171 و 172).

(4) سنن أبي داود، ج 4، ص 269، كتاب الادب، باب في الغيبة، ح 4875.

(26)

اينها آن چيزى است كه عايشه خود اقرار كرده است. وقتى او بگويد كه صفيه كوتاه قد است اين همه آلودگى در اين كلام باشد كه دريا را تباه كند، آنگاه كه او را (از راه حسد) يهودى بداند (در حالى كه مسلمان شده بود) گناه آن چيست، خدا مى‏داند.

آرى اين است تقواى كسى كه او را در بهشت همنشين پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله مى‏دانند!

قسمت هشتم - عايشه و ايذاء پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله

يكى از مواردى كه صاحبان صحاح (غير از ابن ماجة) متعرض آن شده‏اند اين است كه عايشه عمدا رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله را آزرد و همه مى‏دانيم كه آزردن آن حضرت چه گناه بزرگى است و خداوند درباره كسانى كه پيامبرش را مى‏آزارند چه فرموده است.(1)

اين برگ از زندگانى عايشه بسيار تأمل برانگيز است و سزاوار است كه علماى اهل سنت بيشتر در آن بينديشند و نگويند كه عايشه در بهشت و در كنار رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله به سر خواهد برد.

در نقل اين داستان اختلافات و مطالب غير صحيحى نيز وجود دارد كه ما پس از نقل آن از صحاح سته به آنچه كه لازم ديده‏ايم تذكر خواهيم داد.

اينان در حديثى طولانى نوشته‏اند كه ابن عباس مترصد بود تا شرايطى حاصل شود كه از عمر درباره آن دو زن از همسران پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله كه قرآن اينگونه به آنها خطاب مى‏فرمايد: «إِنْ تَتُوبا إِلَى اللّهِ فَقَدْ صَغَتْ قُلُوبُكُما...»؛(2) بپرسد. مى‏گويد: در سفر حجى كه با او بودم توانستم آن را مطرح كنم «فقلت يا أمير المؤمنين من المرأتان من ازواج النبى صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم اللتان قال لهما... فقال: واعجبا لك يابن عباس! عايشة و حفصة...» آنگاه عمر در ادامه براى ابن عباس جريان قهر كردن پيامبر از همسرانش را شرح مى‏دهد و مى‏گويد: كه حضرتش به مشربه (ام ابراهيم) رفت و قسم خورد كه يكماه از همسرانش جدا شود و چون بعد از 29 روز نزد عايشه رفت به او گفت: تو قسم خوردى كه يك ماه قهر كنى اكنون 29 روز شده و من شمردم (يعنى زود آمدى!) فرمود: ماه 29 روز است. آنگاه عمر خود مى‏گويد كه آن ماه 29 روز بود.

از بعض از روايات باب فهميده مى‏شود كه عمر در اين مدت نمى‏دانست كه پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله كجا بود و از علت آن نيز با خبر نبود.

اينكه چرا رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله يكماه از زنهايش قهر كرد مطلبى است كه نياز به دقت و مطالعه بيشترى دارد؛ چه آنكه معنى ندارد كه عايشه و حفصه عليه آن حضرت تبانى كنند و حضرتش از همه زنهايش قهر كند ولذا مى‏بينيم كه در بعض از روايات آمده است كه پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله با بعض از همسرانش قهر كرد و چون آن بعض «عايشه و حفصه» بودند كه آن بزرگوار را اذيت كردند، اينان سعى كردند با صراحت اسم آن دو را نياورند.

حال بايد ديد كه چرا رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله از آن دو نفر قهر كرد، آيا مطلب همان است كه صاحبان صحاح نوشته‏اند؟ يا


(1) ر ك: سوره توبه، آيه 61.

(2) سوره تحريم، آيه 4، يعنى اگر شما دو نفر توبه كرديد (كه البته خدا آمرزنده است) و بدانيد كه قلوب شما (به باطل) متمايل شده است و... .

(27)

آنكه آنان خود نيز در اين امر اختلاف دارند. در جائى مى‏گويند كه علت آن مسأله شربت عسل بوده است و در اين موضوع نيز روايات باب، متفاوت است و اگر مطابق قول اهل سنت كه همه آنها را صحيح مى‏دانند ما نيز صحيح بدانيم بايد گفت كه اين امر چند بار تكرار شده است. دقت كنيد:

«عن عايشة قالت: كان رسول اللّه صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم يشرب عسلا عند زينب ابنة جحش ويمكث عندها فواطيت انا و حفصة عن أيتنا دخل عليها فلتقل له أكلت مغافير انى أجد منك ريح مغافير قال: لا ولكنى كنت أشرب عسلا عند زينب...» از عبارتى كه عايشه نقل مى‏كند چنين برمى‏آيد كه رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله هميشه نزد زينب شربت عسل مى‏خورد و عايشه و حفصه تبانى كردند كه به آن حضرت بگويند دهنت بوى بد مى‏دهد.

در روايتى ديگر عايشه مى‏گويد: رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله شيرينيجات و مخصوصا عسل را دوست داشت: «كان رسول اللّه صلى‏الله‏عليه‏و‏آله يحب العسل والحلواء...» هرگاه كه از نماز عصر برمى‏گشت بر زنهايش وارد مى‏شد (به هر كدام سرى مى‏زد) يك روز وارد بر حفصه شد و بيشتر از معمول توقف كرد من حسادتم گل كرد علت آن را جويا شدم فهميدم زنى از قوم او ظرف عسلى به او هديه داد و او شربت عسلى درست كرد و به پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله داد. من با خود گفتم: به خدا قسم حيله‏اى مى‏انديشم؛ به سوده و صفيه گفتم: وقتى رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله نزد شما آمد هر يك بگوئيد دهنت بو مى‏دهد آيا مغافير خوردى؟ او مى‏گويد: نه. بگوئيد پس اين بوى بد چيست كه مى‏شنويم؟ او خواهد گفت كه نزد حفصه شربت عسل خوردم بگوئيد لابد زنبورش از گياه عرفط مكيده است؛ من هم همين را مى‏گويم آن سه چنين كردند و سوده مى‏گويد كه من از ترس تو آن را گفتم! و چون مجددا نزد حفصه رفت گفت: آيا از آن شربت بدهم؟ فرمود: نه. سودة به عايشه مى‏گويد: «واللّه لقد حرمناه قلت لها أسكتى» يعنى: به خدا قسم ما باعث شديم كه او را از خوردن شربت عسل محروم كرديم عايشه مى‏گويد كه به او گفتم: ساكت!(1)

گوئيا اين عمل كه نزد سوده گران آمد نزد عايشه چيز مهمى نبود!

از اين دو روايت بر مى‏آيد كه جريان شربت عسل حداقل دو بار واقع شد. بنابراين قول عمر كه قهر كردن حضرت از همسران را به اين موضوع نسبت مى‏دهد و بعض از مفسرين نيز آن را نقل مى‏كنند صحيح نيست، چه آنكه در يكى از


(1) عبارت متن چنين است:

«عن عايشه قالت: كان رسول اللّه صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم يحب العسل و الحلواء وكان اذا انصرف من العصر دخل على نسائه فيدنو من احداهن فدخل على حفصه بنت عمر فاحتبس اكثر ما يحتبس فغرت فسألت عن ذلك فقيل لى اهدت لها امرأة من قومها عكة من عسل فسقت النبى صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم منه شربة. فقلت: أما واللّه لنحتالن له فقلت لسودة بنت زمعة انّه سيدنو منك فاذا دنا منك فقولى أكلت مغافير فانه سيقول لك لا فقولى له ما هذه الريح التى أجد منك فانه سيقول لك سقتنى حفصة شربة عسل فقولى له جرست نحله العرفط وسأقول ذلك وقولى أنت يا صفية ذاك قالت تقول سودة فواللّه ما هو إلاّ أن قام على الباب فأردت أن أباديه بما أمرتنى به فرقا منك فلما دنا منها قالت له سودة: يا رسول اللّه! أكلت مغافير؟ قال: لا. قالت فما هذه الريح التى أجد منك..» در دنباله آن مى‏گويد: سپس نزد من آمد و آنگاه نزد صفية رفت... تا آخر.

مغافير، صمغ گياه عرفط است كه بوى بدى دارد و چون رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله - طبق آنچه كه در صحاح و در ضمن همين روايات آمده است - از اينكه به او بگويند دهنت بوى بد مى‏دهد ناراحت بود. عايشه دست به چنين نيرنگى زد و چند نفر ديگر را نيز بدان آلوده ساخت.

الف - صحيح بخارى، ج 7، ص 56 و 57، كتاب الطلاق، باب لم تحرم ما احل اللّه لك، و ج 8، ص 175، كتاب الايمان والنذور، باب إذا حرم طعامه و...، وج 9 ص 33، كتاب الاكراه، باب ما يكره من احتيال المرأة مع الزوج و... .

ب - صحيح مسلم، ج 2، ص 1100 به بعد كتاب الطلاق، باب 3، ح 20 و 21.

ج - سنن أبي داود، ج 3، ص 335، كتاب الاشربة، باب في شراب العسل، ح 3714 و 3715.

د - سنن نسائى، ج 6، ص 152، كتاب الطلاق، باب 17، ح 3418، و ج 7، ص 15، كتاب الايمان والنذور، باب 19، ح 3800، وص 74، كتاب عشرة النساء، باب 4، ح 3964.

(28)

دو واقعه حفصه نقشى نداشت بلكه عايشه و سودة و صفية بازيگران صحنه ايذاء رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله بودند.

سؤال ديگرى كه در اينجا مطرح است اينكه آيا رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله به قول عايشه و حفصه يا غير آنها مى‏پندارد كه شربت عسل دهن را بد بو كرده و آن را بر خود حرام مى‏كند؟ آيا شامه آن حضرت غير طبيعى بود؟! هر انسان عاقلى كه خود را در همان شرايط قرار دهد مى‏فهمد كه اين برخورد زنها غير طبيعى بوده و با هم تبانى كرده‏اند، چگونه ممكن است كه آن حضرت با آن عقل و كياست آن را نفهمد؟! از اينها گذشته آيات سوره تحريم مى‏رساند كه رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله به بعض از همسرانش رازى گفت و نخواست كه ديگرى آن را بداند ولى او آن را برملا كرد. آيا اينكه فرموده باشد من ديگر شربت عسل نمى‏خورم سرى بود از اسرار كه نبايد كسى بداند؟ و آيا سزاوار است كه به خاطر اين مسأله از آن دو (يا همه همسران) يك ماه قهر كند؟ نكته ديگر آنكه در اين روايتها نيامده كه آن حضرت قسم خورده باشد تا خداوند بفرمايد: «قَدْ فَرَضَ اللّهُ تَحِلَّةَ أَيْمانِكُمْ...»(1). اينان كه قهر كردن پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله را مربوط به شربت عسل مى‏دانند به اين روايت از صحيح مسلم(2) توجه ندارند كه اين واقعه قبل از آن بود كه دستور حجاب نازل شود در حالى كه مى‏گويند آن حضرت شربت عسل را نزد زينب خورد و عايشه و حفصه تبانى كردند و لذا ضمير تثنيه در آيه را به عايشه و حفصه برمى گردانند يعنى مراد از آيه آن دو نفر مى‏باشند كه در جريان شربت عسل، پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله را آزردند و از طرفى مى‏گويند كه آيه حجاب در جريان ازدواج آن حضرت با زينب نازل شد. بنابراين بايد گفت كه يا آنچه كه از عمر گفته‏اند صحيح نيست يا روايت مسلم كه آن را قبل از نزول حجاب مى‏داند غلط است و يا اصولا آيات تحريم مربوط به شربت عسل نيست. در حاليكه همه اينها در صحاح موجود است! ديگر از مطالبى كه مى‏گويند اين است كه وقتى رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله بعد از 29 روز برگشت، آيه تخيير نازل شد(3) و ابتدا آن را بر عايشه خواند و از او خواست كه در اين امر تعجيل نكند و با پدر و مادرش مشورت كند. معلوم مى‏شود كه مادرش در آن تاريخ زنده بود. اينان در تاريخ وفات مادر عايشه گفته‏اند كه يا در سال چهارم و يا پنجم و يا ششم از دنيا رفته است. بنابراين بايد نزول آيات تخيير قبل از اين سالها بوده باشد. در حالى كه يكى از راويان قصه قهر كردن پيامبر، ابن عباس است كه مى‏گويد: من داخل مسجد شدم و ديدم كه مسجد پر از جمعيت است(4). او نيز چنانچه مى‏دانيم همراه پدرش اندكى قبل از فتح مكه يعنى سال هشتم هجرى به مدينه آمد. بنابراين يا رواياتى كه مى‏گويد پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله به عايشه گفت با پدر و مادرت مشورت كن صحيح نيست و يا روايت ابن عباس. يكى از مطالبى كه در ضمن اين روايات بايد بدان توجه كرد اين است كه مى‏گويند عايشه و حفصه عليه رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله تبانى كردند و آن حضرت از همسرانش به مدت يك ماه قهر كرد! اين داستان ما را به ياد ضرب المثل معروف مى‏اندازد كه:

 «گنه كرد در بلخ آهنگرى  به شوشتر زدند گردن مسگرى»!

كدام عاقل مى‏تواند آن را بپذيرد؟ به اين روايت دقت كنيد:


(1) سوره تحريم، آيه 2. يعنى خداوند راه گشودن قسم را آموخت.

(2) كتاب الطلاق، ح 30.

(3) سوره احزاب، آيات 28 و 29، در اين دو آيه خداوند به همسران پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله مى‏فرمايد اگر شما دنيا را مى‏خواهيد بياييد تا با خوشى طلاقتان دهم و اگر آخرت را مى‏خواهيد خداوند براى خوبهايتان پاداشى بزرگ فراهم كرده است.

(4) الف - صحيح بخارى، ج 7، ص 41، كتاب النكاح، باب هجرة النبى صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم نساءه... .

ب - سنن نسائى، ج 6، ص 166، كتاب الطلاق، باب الايلاء (باب 32)، ح 3452.

(29)

«جابر بن عبد اللّه مى‏گويد: ابوبكر اجازه خواست كه بر رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله وارد شود. مردم را ديد كه در خانه آن حضرت نشسته و به كسى اجازه ورود داده نمى‏شود. به ابوبكر و بعد از او به عمر اجازه داده شد. پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله را ديدند كه نشسته و همسرانش اطراف آن حضرت آرام و بى صدا نشسته‏اند. عمر گفت: سخنى مى‏گويم كه پيامبر را بخندانم، گفت: يا رسول اللّه! دختر خارجة (همسر عمر) از من نفقه خواست، برخاستم و گردنش را كوبيدم! پيامبر خنديد و فرمود: «هن حولى كماترى يسألننى النفقة» (مى‏بينى كه اينان اطرافم جمع شدند و از من نفقه مى‏خواهند). ابوبكر برخاست و گردن عايشه را كوبيد و عمر گردن حفصه را و به آندو گفتند: چيزى از رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله مى‏خواهيد كه ندارد! گفتند: به خدا قسم ما از او چيزى كه ندارد طلب نمى‏كنيم. سپس از آنها يكماه دورى گزيد آنگاه آيه تخيير (پاورقى 54) نازل شد...».(1)

اميدواريم علماى اهل سنت بتوانند به ما جواب بدهند كه آيا علت قهر كردن پيامبر از همسرانش به خاطر شربت عسل بود يا به علت نفقه خواستن؟ ديگر آنكه وقتى آنان گفتند كه ما چيزى را كه رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله ندارد از او نمى‏خواهيم، قهر كردن وجهى نداشت! در هر حال اين روايت هم نتوانست مشكل را حل كند و فقط اين نكته را به ما آموخت كه همه همسران در اين ناراحتى پيامبر نقش داشتند و نه عايشه و حفصه.

«عن أم سلمة أن النبى صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم حلف لا يدخل على بعض اهله شهرا...»(2).

ام سلمة مى‏گويد كه رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله قسم خورد كه با بعض از همسرانش يك ماه قهر كند. اين روايت با رواياتى كه قهر كردن را به همه همسران نسبت مى‏دهد همخوانى ندارد و با توجه به آيات سوره تحريم كه دو نفر از آنان پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله را آزردند و عمر در حديثى طولانى آن دو را معرفى كرده و مى‏گويد كه آن دو عايشه و حفصه بودند، معلوم مى‏شود كه روايت فوق صحيح است. اما علت قهر كردن بيان نشده است و روايات مربوط به شربت عسل متعرض قسم خوردن آن حضرت نمى‏باشد؛ بنابراين بايد قضيه چيز ديگرى باشد. حال بى مناسبت نمى‏دانيم كه اشاره‏اى داشته باشيم به رواياتى كه عمر در ضمن نقل جريانى طولانى، عايشه و حفصه را مصداق آيات سوره تحريم مى‏داند، و نيز بد نيست بدانيد كه عمر در ضمن اين داستان در جائى مى‏گويد كه ناراحتى پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله بدين جهت بود كه همسرانش از او تقاضاهائى داشتند كه سزاوار آن نبودند و لذا خود نزد حفصه رفت و به او پرخاش كرده و گفت: «لا تستكثرى على رسول اللّه صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم ولا تراجعيه في شى‏ء ولا تهجريه واسألنى ما بدالك و...» يعنى اينقدر از آن حضرت خواسته‏هاى بى مورد نداشته باش و با او قهر نكن و اگر چيزى خواستى از من بخواه. در جائى ديگر وقتى عمر به همسرش اعتراضى مى‏كند در پاسخ مى‏گويد: «قالت تقول هذا لى وابنتك تؤذى النبى صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم فأتيت حفصة... فأتيت أم سلمة فقلت لها فقالت أعجب منك يا عمر قد دخلت في أمورنا فلم يبق إلاّ أن تدخل بين رسول اللّه صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم و ازواجه...».

همسر عمر خطاب به عمر مى‏گويد: تو به من اعتراض مى‏كنى در حاليكه دخترت رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله را مى‏آزارد... عمر مى‏گويد: نزد ام سلمه رفتم او به من گفت: اى عمر از تو در عجبم. تو در كارهايمان دخالت مى‏كنى تا آنجا كه بين


(1) صحيح مسلم، ج 2، ص 1104، كتاب الطلاق، باب 4، ح 29.

(2) صحيح بخارى، ج 7، ص 41، كتاب النكاح، باب هجرة النبى صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم نساءه... .

(30)

رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله و همسرانش هم وارد مى‏شوى! و در جاى ديگر عمر به حفصه مى‏گويد: «أ قد بلغ من شأنك أن تؤذى رسول اللّه صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم ؟ واللّه لقد علمت أن رسول اللّه صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم لا يحبك ولولا أنا لطلقك رسول اللّه صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم ؛ فبكت أشد البكاء...» يعنى آيا كار تو به جائى رسيد كه رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله را مى‏آزارى؟ به خدا قسم خوب مى‏دانى كه آن حضرت تو را دوست ندارد و اگر من نبودم تو را طلاق مى‏داد. حفصه به شدت گريست... عايشه نيز وقتى عمر به او گفت: «يا بنت أبي بكر أقد بلغ من شأنك أن تؤذى رسول اللّه صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم ؟» يعنى اى دختر ابوبكر آيا كار تو به جائى رسيد كه رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله را مى‏آزارى؟ در جوابش گفت: «ما لى ولك يابن الخطاب؟ عليك بعيبتك» يعنى اى پسر خطاب تو را با من چكار برو دخترت را نصيحت كن... سپس عمر جريان 29 روز در مشربه ماندن رسول خدا را تعريف كرده و نزول آيات 4 و 5 از سوره تحريم را كه در بعض از روايات به عنوان «آيه تخيير!» بيان شده است، نقل مى‏كند(1).

از مجموع همه رواياتى كه عمر راوى آن مى‏باشد اين نتيجه به دست مى‏آيد كه نزول آيات تحريم مربوط به شربت عسل نمى‏باشد.

در اينجا بد نيست به روايتى از صحيح مسلم توجه كنيم كه آن را نمى‏توان جز به تعصبى خشك حمل كرد و آن اينكه او در اينجا بر خلاف همه روايات گذشته كه آن دو زنى را كه عليه رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله تبانى كردند عايشه و حفصه معرفى كرده‏اند مى‏نويسد: وقتى ابن عباس از عمر درباره آن دو زن پرسيد گفت: حفصه و أم سلمة! «... قلت: شأن المرأتين؟ قال: حفصة وأم سلمة»(2).

به نظر مى‏رسد كه اين روايت نياز به بررسى نداشته باشد و نيز بد نيست كه اهل سنت اندكى درباره احاديث صحاح انديشيده و لااقل در صحت بعض از آنها ترديد كنند، نه آنكه دربست همه آنها را صحيح بدانند، با آنكه اينگونه روايات در چنين كتابهاى مهمى فراوان ديده مى‏شود كه صحيح نبودن آنها بر كسى پوشيده نيست.

حال كه معلوم شد آيات تحريم مربوط به شربت عسل نيست و نيز روشن شد كه آن دو زنى كه عامل ايذاء رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله بودند «عايشه و حفصه» مى‏باشند نوبت آن رسيده است كه با استفاده از بقيه روايات صحاح، بدانيم كه رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله چه چيزى را بر خود حرام كرد.

در پاورقى صحيح مسلم در ذيل روايت 20 از باب سوم كتاب الطلاق آمده است:

«... وفي كتب الفقه أنها نزلت في تحريم مارية... فقالت عايشه: في قصة عسل. وعن زيد بن اسلم أنها نزلت في تحريم مارية، جاريته، وحلفه أن لايطأها...» خلاصه ترجمه اينكه فقهاى اهل سنت سبب نزول آيه تحريم را در مورد اين مى‏دانند كه رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله قسم خورد كه ديگر با كنيزش «ماريه» (مادر ابراهيم، پسر رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله كه در كودكى از دنيا رفت) نزديك نشود. اين روايت از زيد بن اسلم است گر چه عايشه آن را در مورد قصه عسل مى‏داند... .


(1) اين داستان طولانى را كه در بعض از روايات صحاح خلاصه آن را مى‏بينيم، در كتابهاى زير بجوئيد:

الف - صحيح بخارى، ج 3، ص 7 - 174، باب في المظالم والغصب، باب في الغرفة والعلية...، و ج 7، ص 8 - 36، كتاب النكاح، باب موعظة الرجل ابنته لحال زوجها، و ص 196، كتاب اللباس، باب ما كان النبى صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم يتجوز من اللباس والبسط.

ب - صحيح مسلم، ج 2، ص 1108، به بعد، كتاب الطلاق، باب 5، ح 30 و 31 و 33 و 34.

ج - سنن ترمذي، ج 5، ص 4 - 391، تفسير سوره تحريم، ح 3318.

د - سنن نسائى، ج 4، ص 140، كتاب الصيام، باب 14، ح 2128.

(2) ج 2 صحيح، ص 1110، كتاب الطلاق، ح 32.

(31)

علت آنكه فقهاى اهل سنت روايت زيد بن اسلم را گرفته و روايت عايشه را رها كردند ممكن است اين باشد كه اينان ديدند در جريان شربت عسل، رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله قسم به نخوردن آن نخورد؛ بر خلاف جريان ماريه. از آيه قرآن نيز - چنانچه گذشت - بر مى‏آيد كه آن حضرت قسم خورد. گذشته از اين، روايتهاى زير نيز بيانگر صحت قول فقها مى‏باشد:

1 - «... عن ابن عباس قال: أتاه رجل فقال: إنى جعلت امرأتى علىّ حراما قال: كذبت ليست عليك بحرام. ثمّ تلا هذه الأية: «يا اَيُّهَا النَّبِىُّ لِمَ تُحَرِّمُ ما أَحَلَّ اللّهُ لَكَ»(1).

مردى نزد ابن عباس آمد و گفت: من زنم را بر خودم حرام كردم؛ گفت: دروغ گفتى، او بر تو حرام نيست. سپس اين آيه را خواند: «اى پيامبر! چرا آنچه را كه خدا برايت حلال كرده است بر خود حرام مى‏كنى (و مى‏خواهى كه بدينوسيله رضايت همسرانت را به دست بياورى) »... .

گر چه «سندى» در شرح آن مى‏نويسد كه ظاهر اين روايت مى‏رساند كه اين آيه در مورد تحريم همسر است ولى بايد گفت كه اين روايت تقريبا نص در آن است نه آنكه ظاهرا چنين باشد(2).

2 - «... عن أنس: أن رسول اللّه صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم كانت له أمة يطؤها فلم تزل به عايشة و حفصه حتى حرمها على نفسه فأنزل اللّه عزوجل «يا ايها النبى لم تحرم ما أحل اللّه لك...»(3).

انس مى‏گويد كه رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله كنيزى داشت كه با او جمع مى‏شد و عايشه و حفصه كارى كردند كه حضرتش او را بر خود حرام كرد و خداوند آيات سوره تحريم را نازل كرد.

3 - عن ابن عباس «... قال: اذا حرم الرجل عليه امرأته فهى يمين يكفرها وقال: «لَقَدْ كانَ لَكُمْ في رَسُولِ اللّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ»(4). ابن عباس مى‏گويد: اگر مردى زنش را بر خود حرام نمود با دادن كفاره قسم، بر او حلال مى‏شود سپس اين آيه را خواند: «تحقيقا در رفتار رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله براى شما الگوى خوبى است». اين روايت نيز مى‏رساند كه تحريم همسر به پيروى از آنچه كه از رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله ديده شد باعث حرمت نمى‏شود و بايد كفاره دهد و شكى نيست كه رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله هيچ همسرى را بر خود حرام نكرد مگر آنچه كه درباره «ماريه» وارد شده و آن نيز به خاطر عايشه و حفصه بوده است.

روايت فوق كه از صحيحين نقل شده و روايت قبل از آن از صحيح مسلم كه خلاصه‏تر از اين مى‏باشد و نيز روايت شماره 1 كه از سنن نسائى نقل كرديم هر سه از سعيد بن جبير و او از ابن عباس نقل شده است إلاّ اينكه نسائى آن را


(1) سنن نسائى، ج 6، ص 151، كتاب الطلاق، باب 16، ح 3417.

(2) فرق بين «نص» و «ظاهر» گر چه بر اهل فن پوشيده نيست ولى براى روشن شدن بعض اذهان مى‏گوئيم كه اگر كلامى «نص» در موضوعى باشد ديگر نمى‏توان آن را جور ديگرى توجيه كرد و اگر «ظاهر» در امرى باشد ممكن است ادعاى خلاف آن نمود. مثل آنكه از كسى بپرسند كجا بودى و او جواب دهد «به حج رفته بودم»؛ ظاهر جواب او مى‏رساند كه امسال به حج مشرف بود و اگر كسى بگويد كه من تو را در ايام حج در وطنت ديدم او مى‏تواند بگويد كه منظورم سالهاى قبل بوده است نه امسال. ولى اگر بگويد «امسال حج خانه خدا به جا آوردم» ديگر قابل توجيه نيست. البته اين به عنوان مثال است و ممكن است خوانندگان محترم مثالهاى ديگرى در نظرشان باشد.

(3) همان، ج 7، ص 74، كتاب عشرة النساء، باب الغيرة (باب 4)، ح 3965.

(4) الف - صحيح بخارى، ج 7، ص 56، كتاب الطلاق، باب لم تحرّم ما أحلّ اللّه لك.

ب - صحيح مسلم، ج 2، ص 1100، كتاب الطلاق، باب 3، ح 19.

(32)

روشن‏تر نقل كرده و بخارى و مسلم آن را به نحوى كه گذشت. از مجموع روايات اين قسمت از بحث، چنين برمى‏آيد كه عايشه و حفصه چگونه رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله را مى‏آزردند و چه اندازه آن حضرت از آندو ناراحت بود و نيز روشن گرديد كه چگونه صاحبان صحاح، در تحريف بعض وقايع كوشيدند و تا چه اندازه در نقل حديث، امانت دارى كردند! باز هم بگويند كه عايشه در قيامت كنار رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله به سر مى‏برد! و يا بگويند صحابه همه عادلند! آيا اين همسرانند كه به قول بعض از جهال اهل سنت مشمول آيه تطهير مى‏باشند؟ آيا مثل حفصه كه رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله را به خشم آورده و با حضرتش قهر مى‏كند و به قول مادرش، آن حضرت را اذيت مى‏كند، تا آنجا كه رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله با آن همه حلم و صبرش او را طلاق داده و سپس رجوع مى‏كند؟(1)

آيا زينب كه وقتى رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله به او دستورى مى‏دهد، نافرمانى كرده و حضرتش نزديك به 3 ماه از او قهر مى‏كند؟

جريان مطابق نقل أبو داود چنين است كه شتر صفيه مريض شد و او نياز به آن داشت و زينب شترى اضافه داشت، رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله به زينب گفت: شترت را به صفيه بده گفت: من به اين يهودى شترى بدهم؟! رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله در غضب شد و ذيحجة و محرم و قسمتى از صفر با او قهر بود(2).

آيا او كه علاوه بر نافرمانى، به مسلمانى تهمت زده و او را يهودى خطاب مى‏كند؟ آيا عايشه با آن حسادتهايش و با آن اذيتهايش و آنچه كه باز هم خواهيم ديد؟ آيا سوده... و آيا صفيه... و آيا و آيا...؟!

ابن أبي الحديد نيز در ج 4 شرح نهج البلاغه ص 66 با اشاره نزديك به صريح، آن را مربوط به تحريم ماريه مى‏داند. دقت كنيد:

«ولو لم يكن إلاّ قصة مارية و ما جرى بين رسول اللّه صلى‏الله‏عليه‏و‏آله و بين تينك الامرأتين من الاحوال و الاقوال حتى أنزل فيهما قرآن يتلى في المحاريب ويكتب في المصاحف...». يعنى: اگر نبود مگر قصه ماريه و آنچه كه بين رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله و آن دو زن (مراد او عايشه و حفصه است) از حالات مختلف و گفتار گوناگون، تا آنجا كه درباره آن دو نفر آياتى از قرآن نازل شد كه خوانده و نوشته مى‏شود... پس از آن، آيات سوره تحريم را درباره آنها و در مورد حسادت آن دو نسبت به ماريه مى‏داند.

قسمت نهم - عايشه فرمانده جنگ جمل

يكى ديگر از برگهاى تأمل برانگيز كتاب زندگى عايشه، شركت او در جنگ جمل و فرماندهى آن عليه امام زمانش أمير المؤمنين عليه‏السلام مى‏باشد. آيا او نمى‏دانست كه جنگ با آن حضرت به منزله جنگ با رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله مى‏باشد؟ مگر


(1) الف - سنن ابن ماجة، ج 1، ص 650، ابتداى كتاب الطلاق، ح 2016.

ب - سنن أبي داود، ج 2، ص 285، كتاب الطلاق، باب في المراجعة، ح 2283.

ج - سنن نسائى، ج 6، ص 214، كتاب الطلاق، باب 76، ح 3559.

متن يكى از روايتها چنين است: «عن عمر بن الخطاب أنّ رسول اللّه صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم طلق حفصة ثمّ راجعها».

(2) ج 4 سنن، ص 199، كتاب السنة، باب ترك السلام على اهل الاهواء، ح 4602. «عن عايشه أنه اعتل بعير لصفية بنت حيىّ و عند زينب فضل ظهر، فقال رسول اللّه صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم لزينب: أعطيها بعيرا. فقالت: أنا أعطى تلك اليهودية؟! فغضب رسول اللّه صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم فهجرها ذا الحجة والمحرم وبعض صفر».

(33)

نشنيده بود كه رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله به على و فاطمه و حسن و حسين عليهم‏السلام فرمود: «أنا سلم لمن سالمتم وحرب لمن حاربتم»(1)؟ مگر نمى‏دانست كه رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله فرمود: «يا على! من فارقنى فقد فارق اللّه ومن فارقك يا على فقد فارقنى»(2)؟ يا آنكه: «من أطاعنى فقد أطاع اللّه ومن عصانى فقد عصى اللّه ومن أطاع عليا فقد أطاعنى ومن عصى عليا فقد عصانى»(3)؟

و نيز: «على مع القرآن و القرآن مع على؛ لن يتفرقا حتى يردا علىّ الحوض»(4)؟

آيا باور كردنى است كه عايشه هيچكدام از اينها را نمى‏دانست؟ مگر خود يكى از راويان نزول آيه تطهير نيست؟ آيا اين هم از يادش رفت؟ آيا او نمى‏دانست كه مأمور به نشستن در خانه بوده و حق خروج از آن را ندارد؟ «عن أم سلمة قالت: ذكر النبى صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم خروج بعض أمهات المؤمنين فضحكت عايشه فقال: أنظرى يا حميراء أن لا تكونى أنت، ثمّ التفت إلى على فقال: إن وليت من امرها شيئا فارفق بها»(5).

آيا فراموش كرد كه رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله به او فرمود بنگر كه تو آن زنى نباشى كه گفتم؟

مى‏گويند نزد عايشه علومى بود كه أصحاب، جهت يادگيرى به او رجوع مى‏كردند (و چنانچه گذشت حتى براى ياد گرفتن كيفيت غسل پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله !). آيا نوبت به جنگ با على عليه‏السلام رسيد همه آنچه را كه از قرآن و سنت آموخته بود به فراموشى سپرد؟ ببينيد كه چگونه ام سلمه حق را شناخت و از آن پيروى كرد ولى عايشه به باطل گراييد و با حق به جنگ برخاست:

«عن عمرة بنت عبد الرحمن قالت: لما سار علىٌّ إلى البصرة دخل على ام سلمة زوج النبى يودعها فقالت: سر في حفظ اللّه وفي كنفه. فواللّه انك لعلى الحق و الحق معك ولولا انى اكره أن أعصى اللّه ورسوله -فانه امرنا أن نقرّ في بيوتنا- لسرت معك ولكن واللّه لارسلن معك من هو افضل عندى وأعز على من نفسى ابنى عمر»(6).

عمرة دختر عبد الرحمن مى‏گويد: وقتى على مى‏خواست به بصره برود، جهت خداحافظى نزد ام سلمه رفت. ام

(1) الف - سنن ابن ماجه، ج 1، ص 52، مقدمه، ح 145.

ب - سنن ترمذي، ج 5، ص 656، كتاب المناقب، باب 61، ح 3870.

ترمذى عبارت متن را اينگونه نقل كرده است: «أنا حرب لمن حاربتم وسلم لمن سالمتم» كه خلاصه معناى دو عبارت چنين است: من با كسى كه با شما در جنگ باشد در جنگم و با كسى كه با شما آشتى باشد آشتيم.

(2) المستدرك على الصحيحين، ج 3، ص 133، ح 4624 يعنى: هر كه از من جدا شد گوئيا از خدا جدا شد و هر كه از تو يا على جدا گشت به تحقيق از من جدا گشت. نتيجه آنكه مفارقت و جدا شدن از آن بزرگوار، جدا شدن از خداست.

(3) همان، ص 131، ح 4617، يعنى هر كه از من اطاعت كند از خدا اطاعت كرده است و هر كه نافرمانى من كند نافرمانى خدا كرده است و هر كه از على فرمانبردارى نمايد از من فرمانبردارى نموده است و هر كه نافرمانى على كند تحقيقا نافرمانى من كرده است. در اينجا نيز نافرمانى على عليه‏السلام همچون نافرمانى خداوند معرفى شده است.

(4) همان، ص 134، ح 4628، اين روايت دنباله جريانى است كه ابو ثابت غلام ابوذر نقل كرده است. او مى‏گويد: من در روز جمل همراه على بودم و چون عايشه را آن طرف ديدم اندكى در دلم ترديد حاصل شد و هنگام ظهر خداوند آن شك و ترديد را بر طرف كرد و همراه آن حضرت جنگيدم و پس از اتمام جنگ به مدينه نزد ام سلمه رفتم و به او گفتم: به خدا قسم من نيامدم كه آب و غذائى بخواهم و لكن من غلام أبي ذر مى‏باشم. گفت: خوش آمدى. من داستان خودم را شرح دادم؛ گفت: آنگاه كه هر كس به طرفى مى‏رفت تو كدام سو رفتى؟ گفتم: به آنجا كه هنگام ظهر خداوند مرا راهنمائى كرد. گفت: احسنت. من از رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله شنيدم كه مى‏فرمود:«على با قرآن و قرآن با على است و ايندو از هم جدا نمى‏شوند تا كنار حوض (كوثر) بر من وارد شوند».

(5) همان، ص 129، ح 4610، رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم درباره خروج بعض از همسرانش صحبت فرمود. عايشه خنديد. حضرتش به او فرمود: مواظب باش كه تو نباشى. سپس رو به على عليه‏السلام كرد و به او فرمود: اگر بر او دست يافتى با او مدارا كن.

(6) همان، ح 4611.

(34)

سلمه به آن حضرت گفت: برو به امان خدا و در پناه او. به خدا قسم تو با حق بوده و حق با تو است و اگر نبود كه من نمى‏خواهم نافرمانى خدا و رسولش را نمايم - چه آنكه پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله ما را امر به ماندن در خانه نمود - حتما با تو مى‏آمدم و لكن به خدا قسم كسى را با تو همراه مى‏كنم كه او نزد من از من برتر و عزيزتر از جانم مى‏باشد، پسرم، عمر.

آرى ام سلمة پسرش عمر را همراه على عليه‏السلام به جنگ با اصحاب جمل مى‏فرستد و عذر همراهى خود را نافرمانى خدا و رسول مى‏خواند. اما نافرمانى خدا، چه آنكه خداوند در آيه 33 از سوره احزاب به همسران پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله دستور مى‏دهد كه در خانه بمانيد: «وَقَرْنَ في بُيُوتِكُنَّ...» و اما نافرمانى رسول خدا، چه آنكه آن حضرت در حجة الوداع به همسرانش فرمود: «هذه ثمّ ظهور الحصر»(1) يعنى همين و بس، ديگر حق خروج از منزل را نداريد. آيا عايشه همه اينها را از ياد برد يا آنكه در اين موارد خود را به فراموشى زد؟!

ابوبكرة مى‏گويد: «لقد نفعنى اللّه بكلمة سمعتها من رسول اللّه صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم ايام الجمل بعدما كدت أن الحق باصحاب الجمل فاقاتل معهم. قال: لما بلغ رسول اللّه صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم أنّ اهل فارس قد ملكوا عليهم بنت كسرى قال: لن يفلح قوم ولو امرهم امرأة»(2).

يعنى در ايام جمل مى‏خواستم همراهان عايشه را يارى كنم ولى روايتى از رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله به يادم آمد كه در آنجا از اين حديث سود بردم. وقتى به آن حضرت خبر دادند كه دختر كسرى در ايران زمام امور را به دست گرفت فرمود: گروهى كه فرمانده آنها زنى باشد هرگز رستگار نمى‏شوند.

آرى ابوبكرة وقتى ديد كه رياست لشگر با عايشه است از تصميمش برگشت ولى طلحه و زبير، كه همسران خود را در خانه نگه داشته و بى آنكه احترام رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله را در نظر بگيرند، همسر او را سوار شتر كرده و با همراهى و رياست او به جنگ وصى رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله رفتند، با آنكه قبل از آن، هر دو آنها با حضرتش بيعت كرده بودند، چه شد كه بيعت را شكستند؟ آيا از آن حضرت ستمى ديده بودند؟ او كه هميشه همراه قرآن بود. آيا جز اين است كه طالب رياست بودند و آن حضرت با شناختى كه از آن دو داشت تسليم خواسته بيموردشان نشد؟

حكيم بن افلح نيز عايشه را از اين مسير نهى كرده بود ولى او گوش نداد و لذا با او قهر بود و شايد ابن عباس نيز به همين خاطر و يا به علت كينه‏اى كه عايشه از على عليه‏السلام در دل داشت حاضر به روبرو شدن با او نشد(3).

عايشه نه تنها على عليه‏السلام را دوست نداشت بلكه در مواردى حتى حاضر نبود اسم آن حضرت را ببرد، و شايد علت به جنگ آن حضرت رفتن نيز همين كينه شديد به آن حضرت بود. به اين روايت توجه كنيد: عايشه بيرون رفتن رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله را هنگام مريضى جهت نماز چنين وصف مى‏كند: «... فخرج النبى صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم بين رجلين تخط رجلاه في الارض بين عباس و رجل آخر...». يعنى پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله در حاليكه پاهايش روى زمين كشيده مى‏شد و دو نفر او را مى‏بردند.

(1) سنن أبي داود، ج 2، ص 140، ابتداى كتاب المناسك، ح 1722.

(2) الف - صحيح بخارى، ج 6، ص 10، باب كتاب النبى صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم إلى كسرى و قيصر، و ج 9، ص 70، كتاب الفتن باب بعد از باب الفتنة التى تموج... .

ب - سنن ترمذي، ج 4، ص 457، كتاب الفتن، باب 75، ح 2262.

ج - سنن نسائى، ج 8، ص 241، كتاب آداب القضاء، باب 8، ح 5398.

(3) الف - صحيح مسلم، ج 1، ص 513، كتاب صلاة المسافرين وقصرها، باب 18، ح 139.

ب - سنن أبي داود، ج 2، ص 40، كتاب الصلاة، باب في صلاة الليل، ح 1342.

ج - سنن نسائى، ج 3، ص 196، كتاب قيام الليل وتطوع النهار، باب 2، ح 1597.

(35)

عباس و مردى ديگر خارج شد، و چون راوى، آن را براى ابن عباس نقل كرد گفت: آيا مى‏دانى آن مردى كه عايشه اسم او را نبرد كه بود؟ راوى گفت: نه، گفت: او على بن أبي طالب بود(1).

اين دشمنى و كينه از هر كجا ناشى شده باشد خلاف قرآن و سنت است. آيا مؤمن مى‏تواند با كسى كه خدا و رسولش او را دوست دارند دشمن باشد؟ آيا عايشه حديث رايت را نشنيده بود(2)؟ مگر در قرآن نيامده كه خداوند كسانى را كه در راه او جهاد مى‏كنند دوست دارد؟ آيا بيشتر و بهتر از على عليه‏السلام كسى جهاد كرده است؟ خدمات او در جنگ بدر بر كسى پوشيده نيست. در احد كه همه فرار كردند او بود كه از رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله حمايت كرد. فاتح غزوه خيبر او بود و آنان كه قبل از او رفتند فرار كردند. در غزوه احزاب (خندق)، او بود كه دهان عمرو بن عبدود را بست و بقيه از ترس، سرها را پايين انداخته بودند و جرأت مقابله با او را نداشتند. در غزوه حنين، او بود كه ايستاد و چند تن از دليران «هوازن» را كشت وبقيه، جز تنى چند از بنى هاشم، فرار كردند. او فاتح جنگ ذات السلاسل بود و آنان كه قبل از او رفتند فرار كردند. بنابراين بايد گفت كه طبق آيه مزبور، از آنجا كه جهاد آن حضرت از همه روشن‏تر بود، دوستى خدا نسبت به او نيز از همه فزونتر خواهد بود. مگر رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله در غدير خم نفرمود: خدايا! دوستدار على را دوست بدار و با دشمنانش دشمن باش؟ آيا مى‏پنداريد كه دعاى آن حضرت به اجابت نرسيد؟ مگر عايشه در حجة الوداع و در غدير خم حضور نداشت؟ آيا به جنگ آن حضرت رفتن علامت دشمنى نيست؟ مگر صاحبان صحاح روايت نكرده‏اند كه رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله به على عليه‏السلام فرمود: «لا يحبك إلاّ مؤمن ولا يبغضك إلاّ منافق»(3)؟ پس چه شد كه بغض آن حضرت آنچنان در دل عايشه ريشه دوانده بود كه جز با ريخته شدن خون آن بزرگوار آرامش نمى‏يافت؟ مگر نمى‏دانست كه رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله به على عليه‏السلام فرمود: «... وعدوك عدوى وعدوى عدو اللّه، والويل لمن أبغضك بعدى»(4)؟ آيا سفارش رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله درباره اهل بيت - چه آنجا كه به دوستى آنها دستور داده و چه آنجا كه به تمسك به آنان و چه آنچه كه مسلم در صحيحش نقل كرده كه در غدير خم (كه عايشه در آنجا حاضر بود) پيامبر سه بار فرمود: «أذكر كم اللّه في أهل بيتى»(5) - بايد نتيجه‏اش اين باشد كه عايشه فرماندهى جنگى را عليه رئيس اهل

(1) الف - صحيح بخارى، ج 1، ص 61، كتاب الوضوء، باب الغسل و الوضوء في المخضب والقدح و...، وج 3، ص 207، كتاب الهبة وفضلها، باب هبة الرجل لامرأته والمرأة لزوجها، وج 6، ص 14، باب كتاب النبى صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم إلى كسرى وقيصر، باب مرض النبى صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم ووفاته و...، وج 7، ص 165، كتاب الطب، باب بعد از باب اللدود.

ب - صحيح مسلم، ج 1، ص 312، كتاب الصلاة، باب 21، ح 90 إلى 92.

ج - سنن ابن ماجه، ج 1، ص 517، كتاب الجنائز، باب 64، ح 1618.

د - سنن نسائى، ج 2، ص 110، كتاب الامامة، باب 40، ح 830.

(2) حديث رايت همان است كه رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله فرمود: «من فردا پرچم را به دست كسى مى‏دهم كه خدا و رسولش او را دوست دارند و او خدا و رسولش را دوست دارد». مشروح آن را در كتابمان «اهلبيت عليهم‏السلام در صحاح» بخوانيد.

(3) الف - صحيح مسلم، ج 1، ص 86، كتاب الايمان، باب 33، ح 131.

ب - سنن ابن ماجه، ج 1، ص 42، مقدمه، ح 114.

ج - سنن ترمذي، ج 5، ص 601، كتاب المناقب، باب 21، ح 3736.

د - سنن نسائى، ج 8، ص 120 و 122، كتاب الايمان وشرايعه، بابهاى 19 و 20، ح 5028 و 5032. يعنى: جز مؤمن ترا دوست نمى‏دارد و بغض و كينه تو جز در دل منافق نيست.

(4) مستدرك حاكم، ج 3، ص 138، ح 4640.

يعنى:... ودشمن تو دشمن من است واى بر حال كسى كه بعد از من بغض و كينه تو را در دل داشته باشد.

(5) ج 4 صحيح، ص 1873، كتاب فضائل الصحابة، باب 4، ح 36.

يعنى خدا را درباره اهل بيتم به ياد شما مى‏آورم.

(36)

بيت يعنى أمير المؤمنين عليه‏السلام به دست بگيرد و امثال طلحه و زبير نيز او را همراهى كرده و عده زيادى از مسلمانان كشته شوند؟ چرااهل سنت -مخصوصا علماى قوم- اندكى نمى‏انديشند؟ آيا اگر در قيامت رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله از آنان بپرسد كه با اهل بيت من چه كرديد، مى‏توانند بگويند كه ما آنها را (و نيز دشمنانشان را) دوست داشتيم؟ و اگر بپرسد كه چرا از كسانى دفاع كرديد و مدح و ثناى آنان را گفتيد و دوستى آنها را برگزيديد كه با اهل بيتم دشمنى كرده و به جنگشان رفتند چه جوابى مى‏دهند؟

 «عجب از گمشدگان نيست، عجب  راه را ديدن و نشناختن است»
(67)