عايشه در صحاح
در بررسيهاى قبل نتيجه گرفتيم كه چنين نيست اينكه دانشمندان اهل سنت نام شش كتاب روائى خود را «صحيح» نهاده ـ و مخصوصا روى دو كتاب از آنها آنچنان معتقدند كه گوئى هيچ روايت غير صحيح در آن نمىباشد ـ واقعا روايات مندرج در آن كتابها تماما صحيح باشد. از جمله، مدحى كه آنان از عايشه ام المؤمنين در صحاح سته (و غير صحاح) نمودهاند، چنين نيست كه واقعيت داشته باشد. اينان آنچنان شخصيتى از او به تصوير كشيدهاند كه گوئى فرشتهاى به صورت انسان در آمده و سرانجام نيز فرشته گونه همدوش نبى مكرم اسلام صلىاللهعليهوآله در اعلا عليين بهشت خواهد بود. اما وقتى به روايات همين صحاح با دقت و تحقيقى منصفانه بنگريم، در لابلاى آن تعريفها مطالبى مى بينيم كه همه آن رشته ها را پنبه نموده و همه آن بافتهها را مى شكافد و بدتر از آن متوجه خواهيم شد كه صاحبان صحاح، از عايشه چهرهاى زشت به تصوير كشيده و او را زنى معرفى مى نمايند كه در آتش حسد مىسوزد و رسول خدا صلىاللهعليهوآله را مىآزارد و به او جسارت مى كند و او را به خشم مىآورد و در عدالت او ترديد دارد و براى تبرئه خود داستان جعلى افك را مىتراشد و حتى در حضور مرد اجنبى وضو مى گيرد و ساير آنچه كه شما با مطالعه اين نوشتار از آن آگاه خواهيد شد. از خداوند بزرگ مى خواهيم كه به ما توفيق دهد كه پردههاى تعصب جاهلانه را دريده و به مصداق كريمه «يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ اَحْسَنَهُ» احسن گفتهها را پيروى كنيم و به مجرد شنيدن صداى مخالف، حكم تكفير را صادر ننمائيم.
مطالب اين نوشتار عموما همچون بررسيهاى قبل برگرفته از شش كتاب روائى اهل سنت مى باشد كه در ميان آنها به صحيحهاى ششگانه معروف گشته است.
گر چه اسامى آن كتابها در نوشتارهاى قبل آمده ولى مجددا آنها را نام مى بريم:
1 - صحيح بخارى تأليف: «محمّد بن إسماعيل بخارى»، متوفاى 256 هجرى 9 جزء در 3 مجلّد.
2 - صحيح مسلم تأليف: «مسلم بن حجاج نيشابورى»، متوفاى 261 هجرى، 5 جلد كه جلد پنجم آن فهرست مى باشد.
3 - سنن ترمذى، تأليف: «أبو عيسى محمّد بن عيسى بن سورة»، متوفاى 279 هجرى، 5 جلد.
4 - سنن إبن ماجه، تأليف: «محمّد بن يزيد قزوينى»، متوفاى 275 هجرى، 2 جلد.
5 - سنن أبي داود، تأليف: «أبو داود سليمان بن اشعث سيستانى»، متوفاى 275 هجرى، 4 جلد در دو مجلّد.
6 - سنن نَسائى، تأليف: «أبو عبد الرحمن أحمد بن شعيب بن علي نَسائى» متوفاى 303 هجرى، 8 جلد در 4 مجلد.
از خداوند بزرگ توفيق بررسى ساير مطالب صحاح را خواستاريم.
از پيشنهادات و نظرات اصلاحى اهل تحقيق با مسرت استقبال مى كنيم.
«إِنْ أُريدُ إِلاَّ الاِْصْلاحَ ما اسْتَطَعْتُ».
قم المشرفه حرم اهل البيت و عشّ آل محمّد عليهمالسلام .
پس از آنكه از نقل آنچه كه صاحبان صحاح در فضائل خلفاى ثلاث نوشتند فارغ شديم اينك نوبت آن رسيده است كه به بررسى آنچه كه اينان در فضائل عايشه نقل كردند بپردازيم. البته در ضمن آن حفصه نيز بى نصيب نمانده است!
يكى از موضوعاتى كه دقت در آن بسيارى از مسائل را براى همه روشن مىكند، اين است كه بدانيم از نظر اهل سنت مخالفت و دشمنى و حتى كوچكترين توهين به خلفاى ثلاث و جنگ با آنها گر چه خود آغازگر آن بوده باشند، گناهى نابخشودنى بوده و آن شخص يا آن گروه محكوم به ارتداد و خروج از دين شده و خونشان مباح و كشتن آنها جايز و بلكه واجب مى باشد ولذا مى بينيم كه در طول تاريخ بيگناهانى به جرم شيعه بودن و قبول نداشتن خلفاى ثلاث و نه فحش و توهين به آنها -كه ما آن را صحيح نمىدانيم- به فتواى علماى اهل سنت به قتل رسيدند و نمونه بارز آن شهادت شهيد اول و نمونههاى زمان ما كشتار فجيع شيعيان به دست گروههايى از فرق اهل سنت در پاكستان و عراق مى باشد.
در بررسى خلفا در صحاح نوشتيم كه وقتى مالك بن نويره حاضر به پرداخت زكات به ابوبكر نشد او و قومش به «اهل رده» معروف شده و رواياتى را كه عدهاى از اصحاب را اهل جهنم مى داند بر آنها حمل مىكنند. ولى خالد بن وليد كه مالك و عدهاى را به شهادت رساند و در همان شبِ كشتن مالك، با همسرش ازدواج كرد، او كه از شمشيرش خون بيگناهان مىريخت، به لقب «سيف اللّه» مفتخر گشت. اما اگر كسى به أمير الموءمنين علي بن أبي طالب عليهالسلام جسارت كرده يا با او به نبرد برخيزد يا بر منابر بر او لعنت كند نه تنها هيچ ايرادى نمىتوان بر او وارد كرد بلكه جايگاه او نيز بهشت برين است و اگر كسى به دشمنان على عليهالسلام جسارت كند يا با آنها مخالف باشد او نيز مهدور الدم بوده و قتل او نيز جايز بلكه لازم است.
حاكم در مستدرك از أبي عبد اللّه جدلى نقل مىكند كه مىگويد: وارد بر أم سلمة شدم. به من گفت:
آيا در ميان شما به رسول خدا صلىاللهعليهوآله ناسزا گفته مىشود؟ گفتم: پناه بر خدا، يا كلمهاى مشابه آن، گفت: «سمعت رسول اللّه صلىاللهعليهوسلم ، يقول: من سبّ عليا فقد سبّنى»، يعنى هر كه على را ناسزا گويد مرا ناسزا گفته است. سند اين روايت هم از نظر حاكم و هم از نظر ذهبى صحيح است.
آيا آنانكه آن حضرت را دشنام مىدادند بايد از آنها تجليل شود يا آنكه به جرم ناسزاگويى به رسول خدا صلىاللهعليهوآله مطرود واقع شوند؟!
در روايتى ديگر - كه اين روايت نيز از نظر حاكم و ذهبى صحيح است - از ابوذر نقل مىكند كه گفت: «قال رسول اللّه صلىاللهعليهوسلم : من أطاعنى فقد أطاع اللّه و من عصانى فقد عصى اللّه ومن أطاع عليّا فقد أطاعنى ومن عصى عليّا فقد عصانى». آيا آنانكه به جنگ با او برخاستند، نافرمانى خدا و رسولش را ننمودند؟
از إبن عباس نيز با سند صحيح روايت مىكند كه وقتى مردى از اهل شام نزدش علي عليهالسلام را دشنام داد خطاب به او گفت: «يا عدو اللّه! آذيت رسول اللّه صلىاللهعليهوسلم ». يعنى: اى دشمن خدا! رسول خدا صلىاللهعليهوآله را آزردى. سپس با استشهاد به آيه 57 از سوره احزاب كه مىفرمايد: «آنان كه خدا و رسولش را بيازارند خداوند آنها را در دنيا و آخرت لعنت كرده و بر ايشان عذابى خوار كننده مهيا كرده است». او را مشمول آن دانسته است.
در روايتى ديگر از عمرو بن شاس اسلمى كه از اصحاب حديبية بود نقل مىكند كه مىگويد وقتى نزد رسول خدا صلىاللهعليهوآله از علي عليهالسلام شكايت كردم حضرت فرمود: «يا عمرو! أما والله لقد آذيتنى. فقلت: أعوذ باللّه أن أوذيك يا رسول اللّه قال: بلى من آذى عليا فقد آذانى».(1)
اينها و صدها نظاير اين روايات به ما مىرساند كه دشمنى و مخالفت و نبرد با أمير الموءمنين عليهالسلام و هر نوع ايذاء آن بزرگوار به منزله دشمنى و مخالفت با رسول خدا صلىاللهعليهوآله مىباشد.بنابراين تكليف كسانى كه با علي عليهالسلام مخالفت كرده و حتى به جنگ با حضرتش برخاستند معلوم گرديده است. اما مىبينيم اهل سنت با جعل رواياتى آنقدر آن را كوچك و بى اهميت دانسته و به عوام بى خبر از همه جا چنان وانمود كردند كه عايشه -يعنى فرمانده جنگ جمل و عامل كشتار هزاران فريب خورده- در قيامت، همسر رسول خدا صلىاللهعليهوآله بوده و أعلى عليين بهشت جايگاه اوست. آرى؛ اگر زكات مال را به ابوبكر ندهند مرتدند ولى اگر به جنگ علي عليهالسلام بروند در بهشت برينند! اهل سنت چه توجيهى بر اين گفتارشان دارند؟
ما در اين نوشتار برآنيم كه بدانيم در پس رواياتى كه در فضائل عايشه نقل شده چه مطالبى وجود دارد و آيا مىتوان آنچه را كه اينان درمدح يكى از دشمنان علي عليهالسلام گفتهاند پذيرفت؟
شيعه و سنى معتقدند كه حضرت خديجه اوّل زنى است كه به پيامبرى رسول گرامى اسلام صلىاللهعليهوآله ايمان آورد. فداكاريهاى او و خدماتى كه انجام داد بر كسى پوشيده نيست. آنگاه كه رسول خدا صلىاللهعليهوآله در خارج منزل احتياج به آب و غذا داشت خديجه براى حضرتش فراهم مىكرد. در يكى از اين دفعات جبرئيل امين به پيامبر گفت: اى پيامبر! اين خديجه است كه با ظرف آب و غذا آمده است. چون نزد تو رسيد از جانب پروردگارش و نيز از جانب من به او سلام برسان و او را به منزلى در بهشت از زبرجد و مرواريد بشارت بده كه محلى است آرام و بدون هيچگونه سختى.(2)
در مقابل اين روايت كه يكى از ناقلان آن خود عايشه است؛ به خاطر حسادتى كه نسبت به خديجه داشت - كه به زودى متعرض آن خواهيم شد - لازم بود مشابه آن را براى خود نيز وضع كند كه در اينجا تنها راوى آن خودش است. او مىگويد: «چون پيامبر صلىاللهعليهوآله از خندق برگشت و سلاح را زمين گذاشت و غسل كرد، جبرئيل آمد در حالى كه بر سرش غبار بود»(3). منظور ما از نقل اين گفته عايشه اين است كه معلوم شود عايشه اگر واقعا جبرئيل را مىديد با توجه(1) چهار روايت متن، در ج 3 مستدرك از ص 130 إلى ص 132 وبه شمارههاى 4615 و4617 و4618 و4619 وهمه آنها مورد تأييد ذهبى نيز مىباشد. ترجمه قسمت عربى آنها چنين است:
أوّل ـ از رسول خدا صلىاللهعليهوآلهوسلم شنيدم كه مىگفت: هر كه على را دشنام دهد مرا دشنام داده است.
دوم ـ رسول خدا صلىاللهعليهوآلهوسلم فرمود: هر كه مرا اطاعت كند خدا را اطاعت كرده است و هر كه نافرمانى من كند نافرمانى خدا كرده است وهر كه على را اطاعت كند مرا اطاعت كرده است وهر كه نافرمانى على كند مرا نافرمانى كرده است.
سوم ـ اى دشمن خدا! رسول خدا صلىاللهعليهوآلهوسلم را آزردى.
چهارم ـ اى عمرو! بدان كه به خدا قسم مرا آزردى. گفتم: پناه مىبرم به خدا كه شما را آزرده باشم اى رسول خدا!
فرمود: آرى، هر كه على را بيازارد مرا آزرده است.
(2) الف ـ صحيح بخارى، ج 5، ص 48، كتاب فضائل أصحاب النبى، باب تزويج النبى صلىاللهعليهوسلم خديجه وفضلها.
ب ـ صحيح مسلم، ج 4، ص 1887، كتاب فضائل الصحابه، باب 12، ح 71.
ترمذي نيز قسمت اخير آن را در ج 5 سنن، ص 659، كتاب المناقب، باب 62، ح 3876 نقل كرده است. متن عربى آن چنين است:
«اتى جبرئيل النبى صلىاللهعليهوسلم فقال: يا رسول اللّه! هذه خديجة قد اتت معها اناء فيه ادام أو طعام أو شراب. فإذا هى اتتك فاقرأ عليها السلام من ربّها ومنّى وبشّرها ببيت في الجنّة من قصب لا صخب فيه ولا نصب».
(3) صحيح بخارى ج 4 ص 25 باب فضل الجهاد و السير، باب الغسل بعد الحرب و الغبار.
«لمّا رجع يوم الخندق ووضع السلاح واغتسل فأتاه جبرئيل وقد عصب رأسه الغبار...».
«خير نسائها مريم ابنة عمران و خير نسائها خديجة»(2).
مسلم از قول يكى از راويان -وكيع- مىنويسد كه منظور آسمان و زمين است. بنابراين معناى حديث چنين مىشود: «بهترين زنان آسمان مريم و بهترين زنان زمين خديجه است». ممكن است كه اينگونه ترجمه شود: «بهترين زنان آسمان و زمين اين دو زن مىباشند». در مقابل اين روايت، صاحبان صحاح -غير از ابو داود- با نقل رواياتى عايشه را بهترين زنان معرفى كردهاند. اين روايات 4 دستهاند:«قال رسول اللّه صلىاللهعليهوسلم : كمل من الرجال كثير ولم يكمل من النساء إلّا آسية امرأة فرعون و مريم بنت عمران وإن فضل عايشة على النساء كفضل الثريد على سائر الطعام»(3).
يعنى مردان زيادى كامل شدند و از زنان تنها آسيه زن فرعون و مريم دختر عمران به كمال رسيدند و فضل عايشه بر ساير زنها مانند فضل ثريد بر ساير غذاها است. توجه داشته باشيد كه اين حديث در باب فضل خديجه عليهاالسلام نوشته(1) الف - صحيح بخارى ج 4 ص 136 كتاب بدء الخلق باب ذكر الملائكة و ج 8 ص 55، كتاب الادب باب من دعا صاحبه فنقص من اسمه حرفا و ص 68 و 69، كتاب الاستئذان باب تسليم الرجال علي النساء و... ، و باب اذا قال فلان يقرئك السلام. (در اين باب فقط همين روايت است).
ب - صحيح مسلم، ج 4 ص 1895 و 1896، كتاب فضائل الصحابة، باب 13، ح 90 و 91.
ج - سنن ترمذي، ج 5 ص 53، كتاب الاستئذان، باب 5، ح 2693، و نيز ص 662، كتاب المناقب، باب 63، ح 3881 و 3882.
د - سنن ابن ماجة، ج 2، ص 1218، كتاب الادب، باب 12، ح 3696.
ه - سنن أبي داود، ج 4، ص 359، كتاب الادب، باب في الرجل يقول فلان يقرئك السلام، ح 5232.
و - سنن نسائى، ج 7، ص 72، كتاب عشرة النساء، باب 3، ح 3958 إلى 3960.
«... هذا جبريل يقرأ عليك السلام...».
(2) الف - صحيح بخارى، ج 4، ص 200، كتاب بدء الخلق، باب واذ قالت الملائكة يا مريم...، وج 5، ص 47، فضائل اصحاب النبى صلىاللهعليهوسلم ، باب تزويج النبى صلىاللهعليهوسلم خديجة و فضلها... .
ب - صحيح مسلم، ج 4، ص 1886، كتاب فضائل الصحابة، باب 12، ح 69.
ج ـ سنن ترمذي، ج 5، ص 659، كتاب المناقب، باب 62، ح 3877.
(3) الف - صحيح بخارى، ج 4، ص 192 و 200، كتاب بدء الخلق، بابهاى: «قول الله تعالى وضرب اللّه مثلا للذين آمنوا...» و «قوله تعالى اذ قالت الملائكة يا مريم...»، وج 5، ص 36، باب فضل عايشة، وج 7، ص 97، كتاب الاطعمة، باب الثريد.
ب - صحيح مسلم، ج 4، ص 1886، كتاب فضائل الصحابة، باب 12، ح 70.
ج - سنن ابن ماجة، ج 2، ص 1091، كتاب الاطعمة، باب 14، ح 3280.
د - سنن ترمذي، ج 4، ص 242، كتاب الاطعمة، باب 31، ح 1834.
ه - سنن نسائى، ج 7، ص 70، كتاب عشرة النساء، باب 3، ح 3953.
دوم - از انس و روايتى از نسائى از عايشه
در اين روايت فقط ذيل حديث اول آمده است: «... فضل عايشه على النساء...»(1).
آنگاه كه به فرماندهى غزوه (صحيح آن سريه است نه غزوه) ذات السلاسل منصوب شد(2) او چنين مىگويد: «... فاتيته فقلت: أى الناس أحب اليك؟ قال: عايشة. قلت: من الرجال؟ قال: أبوها. قلت ثمّ من؟ قال: عمر...»(3).
يعنى: نزد رسول خدا صلىاللهعليهوآله رفتم و پرسيدم: محبوبترين مردم نزد تو كيست؟ گفت: عايشة. گفتم: از مردان؟ گفت: پدرش. گفتم پس از آندو؟ گفت: عمر... .چهارم - از عبد اللّه بن زياد اسدى كه مىگويد از عمار شنيدم كه گفت: عايشه همسر رسول خدا صلىاللهعليهوآله در دنيا و آخرت مىباشد. او داستانى بدينصورت نقل مىكند:
«لما سار طلحة وزبير وعايشة إلى البصرة بعث على عليهالسلام عمار بن ياسر وحسن بن على عليهالسلام فقد ماعلينا الكوفة فصعد المنبر... وقام عمار اسفل من الحسن فاجتمعنا اليه فسمعت عمارا يقول: إنّ عايشة قد سارت إلى البصرة ووالله إنّها لزوجة نبيكم في الدنيا والآخرة ولكن الله تبارك وتعالى ابتلاكم ليعلم اياه تطيعون أم هى»(4).
يعنى: چون طلحه و زبير و عايشة به بصره رفتند، على عليهالسلام ، عمار وامام حسن عليهالسلام را به كوفه فرستاد... شنيدم كه عمار مىگفت: عايشه به بصره رفت و به خدا قسم كه او همسر پيامبرتان در دنيا و آخرت مىباشد و لكن خدا شما را(1) الف - صحيح بخارى، ج 5، ص 36، باب فضل عايشة، وج 7، ص 98 و 100، كتاب الاطعمة، باب الثريد، وباب ذكر الطعام.
ب - صحيح مسلم، ج 4، ص 1895، كتاب فضائل الصحابة، باب 13، ح 89.
ج - سنن ترمذي، ج 5، ص 664، كتاب المناقب، باب 63، ح 3887.
د - سنن ابن ماجة، همان، ح 3281.
ه - سنن نسائى، همان، ح 3954.
(2) توجه داشته باشيد كه قبل از او ابوبكر و عمر هر يك فرماندهى جنگ مزبور را به عهده داشتند؛ ولى از ميدان گريختند. بعد از آن دو عمرو بن العاص به فرماندهى منصوب شد وابوبكر و عمر تحت فرمانش قرار گرفتند. او نيز چون آن دو كارى از پيش نبرد. سرانجام أمير المؤمنين عليهالسلام به فرمان رسول خدا صلىاللهعليهوآلهوسلم فرماندهى را به دست گرفت و با پيروزى برگشت.
(3) الف - صحيح بخارى، ج 5، ص 209، غزوه ذات السلاسل.
بد نيست بدانيد كه آقاى بخارى درباره جريان غزوه مذكور فقط همين يك روايت را ذكر كرده كه آن هم هيچ ربطى به آن جنگ ندارد!
ب - صحيح مسلم، ج 4، ص 1856، كتاب فضائل الصحابة، باب أوّل، ح 8.
ج - سنن ترمذي، ج 5، ص 663، كتاب المناقب، باب 63، ح 3885 و 3886، او در حديث شماره 3890 آن را از انس نيز نقل كرده است كه مىگويد از رسول خدا صلىاللهعليهوآله پرسيده شد... كه ظاهرا سؤال كننده همان عمرو بن العاص مىباشد كه انس اسم او را نبرد. بنابراين نمىتوان آن را روايتى ديگر دانست.
(4) صحيح بخارى، ج 9، ص 70، كتاب الفتن، باب بعد از باب الفتنة التى تموج...، وباب بعد از آن (هر دو باب بى نام مىباشند).
ترمذي نيز ذيل حديث را كه تعريف از عايشه مىباشد در كتاب المناقب، ح 3889، آورده است.
در بررسى اين چهار دسته روايت كه مضمون همه آنها برترى دادن عايشه بر همه زنها مىباشد، بايد گفت كه يا راويان اخبار دروغ گفته و آن را به رسول خدا صلىاللهعليهوآله نسبت دادند يا -العياذ بالله- رسول خدا صلىاللهعليهوآله بى حساب از افراد تعريف مىكرد. از يك طرف جنگ با على عليهالسلام را به منزله جنگ با خود دانسته و از طرفى عايشه را همسر خود در بهشت مىداند.
حديث عبد اللّه بن زياد اسدى نيز بسيار ناشيانه جعل شده است؛ زيرا از يك طرف مىگويد: عايشه در اعلا عليين بهشت است و از يك طرف همه آنانيرا كه در ركاب او با لشگر أمير المؤمنين عليهالسلام مىجنگيدند غير مطيع خدا مىداند! البته ما نيز مىگوئيم كه هركس با عايشه همكارى كرد با خدا مخالفت كرد. اينان را چه مىشود. اگر كسى به حكومت وقت زكات ندهد مرتد بوده ولى اگر علاوه بر آن به جنگ با آن برخيزد در بالاترين درجات بهشت است.
البته ما علت اينهمه تعريف و تمجيد از عايشه را دشمنى او با أمير المؤمنين عليهالسلام مىدانيم نه اينكه او از فضائل انسانى بهرهمند و از رذائل اخلاقى دور بوده است. به خواست خدا در همين نوشتار و با استفاده از همين صحاح شمهاى از اخلاق و رفتار او را بيان مى كنيم تا اهل انصاف بدانند:
«آنكه چون پسته ديدمش همه مغز | پوست بر پوست بود همچو پياز». |
عموم دانشمندان اهل سنت بويژه صاحبان صحاح منتهاى كوشش خود را به كار بردند تا از نقل معايب دشمنان اهل بيت خوددارى كنند و در عوض تا آنجا كه توانستند براى آنها فضائلى برشمردند.
اما مىبينيم در لابلاى آنچه كه خود آوردند حقايقى آشكار گشته است كه بسيار جالب است. ما آنچه را كه اينان درباره «عايشه در صحاح» نوشتند، در ضمن 24 قسمت نقل مى كنيم:
قبل از هر چيز به يك روايت توجه كنيم: رسول خدا صلىاللهعليهوآله فرمود: «إياكم والحسد فإن الحسد يأكل الحسنات كما تأكل النار الحطب»(1).
يعنى: از حسد بپرهيزيد كه حسد خوبيهاى انسان را مى خورد (و نابود مى كند) آنچنانكه آتش، هيزم را. با اين حساب براى حسود كار خوبى اگر هم انجام داده باشد باقى نمىماند.حسد، صفت زشتى است كه اگر حسود آن را ظاهر نكند بايد از خود دور كند و اگر آشكار كند بايد از شرش به خدا پناه برد: «وَمِنْ شَرِّ حاسِدٍ إِذا حَسَدَ»(2). معناى آيه چنين است كه حسود اگر باطنش را ظاهر كند انسانِ شرّى مىباشد كه بايد از او به خدا پناه برد.
اما آنچه كه صاحبان صحاح از حسادتهاى عايشه نقل كردهاند:
الف - نسبت به هوو و شكستن ظرف غذا
صاحبان صحاح -غير از مسلم- نوشتهاند كه عايشه ظرف غذاى هوو را از حسادت شكست.
بخارى -كه در تحريف حقايق مهارت خاصى دارد- مى نويسد: «عن أنس أنّ النبي صلىاللهعليهوسلم كان عند بعض نسائه فأرسلت إحدى أمهات المؤمنين مع خادم بقصعة فيها طعام فضربت بيدها فكسرت القصعة...»(3).
يعنى پيامبر نزد بعض از همسرانش بود كه يكى ديگر از همسران ظرف غذائى همراه خادمى فرستاد او با دست زد و ظرف شكست.او نمىنويسد كه آن «بعض از همسران!» كه بود ولى ترمذى در حديثى كه خود آن را حسن و صحيح مىداند او را معرفى مىكند:
«عن أنس: أهدت بعض ازواج النبى صلىاللهعليهوسلم إلى النبي صلىاللهعليهوسلم طعاما في قصعة فضربت عايشة القصعة بيدها فألقت ما فيها فقال النبي صلىاللهعليهوسلم طعام بطعام واناء باناء»(4).
يعنى يكى از همسران پيامبر ظرف غذائى خدمت آن حضرت فرستاد. عايشه با دست آن ظرف را انداخت. ظرف شكست و غذا ريخت... .بخارى و چند نفر از صاحبان صحاح براى آنكه اسم عايشه را نياورند آن را بدينصورت نقل مىكنند: (عبارت از صحيح بخارى است).
«.. كان النبي صلىاللهعليهوسلم عند بعض نسائه فأرسلت احدى امهات المؤمنين بصحفة فيها طعام فضربت التى النبي صلىاللهعليهوسلم
في بيتها يد الخادم فسقطت الصحفة فانفلقت فجمع النبي صلىاللهعليهوسلم فلق الصحفة ثم جعل يجمع فيها الطعام الذي كان
(1) سنن أبي داود، ج 4، ص 276، كتاب الادب، باب في الحسد، ح 4903.
(2) سوره فلق آيه 5.
(3) ج 3 صحيح، ص 179، في المظالم والغصب، باب اذا كسر قصعة او شيئا لغيره.
(4) ج 3 سنن، ص 640، كتاب الاحكام، باب 23، ح 1359.
ببينيد كه چگونه براى آنكه اسم عايشه را نبرد كلمات حديث را طولانى نمود و نيز معلوم است كه نام اين صفت «غيرت» نيست بلكه «حسادت» است.
ابن ماجه نيز غير از روايت بخارى داستانى نيز از عايشه نقل مىكند كه مىگويد: رسول خدا صلىاللهعليهوآله با اصحابش بود. من و حفصة براى آنان غذائى تهيه ديديم. حفصه زودتر آن را خدمت آن حضرت برد. من به كنيزم گفتم: برو و ظرف غذاى او را بريز او چنين كرد. غذا ريخت و ظرف شكست(2).
أبو داود نيز غير از روايت بخارى جريان ديگرى از عايشه نقل مىكند كه مىگويد: صفيه دست پخت خوبى داشت. يكبار غذائى درست كرد و آن را خدمت پيامبر فرستاد. من به شدت غيرتى شدم (يعنى حسادت شديد) ظرف را شكستم(3). نسائى نيز غير از خبر بخارى و أبو داود از أم سلمة نقل مىكند كه گفت: طعامى خدمت رسول خدا صلىاللهعليهوآله و اصحابش فرستادم. عايشه با سنگى كه در دستش بود ظرف غذا را شكست(4). ما از خوانندگان منصف اهل سنت تقاضا مىكنيم بگويند كه اين اعمال عايشه را به چه چيزى جز حسادت شديد كه بى شك از رذائل اخلاقى يك انسان به شمار مىآيد، حمل كرد؟ آيا او با اين صفت زشت در قيامت همدوش نبى مكرم اسلام صلىاللهعليهوآله است؟قطعا خوانندگان محترم توجه دارند كه شكستن ظرف چند بار اتفاق افتاده است. ظرف أم سلمة را با سنگ و ظرف حفصه را به وسيله كنيزش و ظرف صفيه را با دست خودش مىشكند.يكى از كسانى كه با عايشه در بعض امور همدست بوده است، حفصه -دختر عمر- مىباشد. مسلم كه از نقل مطالب فوق خوددارى كرد (و نيز بخارى) در باب فضائل عايشه (!) حديثى نقل مىكند كه مىرساند حسادت عايشه آنچنان شديد بود كه حتى حاضر بود بميرد و توجه به هوو را نبيند.
راوى حديث فوق خود عايشه است. ما عين آن را - با آنكه اندكى طولانى است - در اينجا مىآوريم:
«عن عايشة قالت: كان رسول اللّه صلىاللهعليهوسلم إذا خرج أقرع بين نسائه فطارت القرعة على عايشة و حفصة فخرجتا
(1) ج 7 صحيح، ص 46، كتاب النكاح، باب الغيرة.
(2) ج 2 سنن، ص 782، كتاب الاحكام، باب 14، ح 2333 و 2334.
(3) ج 3 سنن، كتاب البيوع، باب فيمن أفسد شيئا يغرم مثله، ح 3567 و 3568.
(4) ج 7 سنن، ص 73 و 74، كتاب عشرة النساء، باب الغيرة، ح 63 - 3961.
در اينجا عايشه خود به حفصه اجازه داد كه جاى او بنشيند بنابراين بايد مىگفت: چه كنم «خودم كردم كه لعنت بر خودم باد». نه آنكه: «پيامبر توست و نمىتوانم چيزى بگويم». از اين گذشته چرا بايد عايشه آنقدر در آتش حسد بسوزد كه به مرگ خود حاضر شود و محسود خود را در مقامى نبيند. آيا از ساير زنهاى پيامبر هم چنين چيزى نقل شده است؟ آيا در آن زمان و زمانهاى قبل و بعد نقل شده كه زنى اين مقدار در آتشى كه خود برافروخته بسوزد؟ آيا اين روحيه و اين خصلت ذاتى است كه او را در اوج رفعت معنوى قرار مىدهد؟!
ج - نسبت به حضرت خديجه عليهاالسلام
عايشه آنقدر كه به حضرت خديجه عليهاالسلام حسادت مىورزيد به هيچ زنى نمىورزيد. آنچنان كه رسول خدا صلىاللهعليهوآله را كه در حلم و بردبارى الگوى همه است به غضب آورد و شكى نيست كه غضب آن حضرت غضب خدا است. بهتر است كه روايات وارده را از زبان خود عايشه بشنويم:
«عن عايشة قالت: ما غرت على امرأة للنبى صلىاللهعليهوسلم ما غرت على خديجة...».
عبارت فوق در چند روايت نقل شده است. حال به دنباله چند حديث كه با آن عبارت شروع مىشود توجه كنيد:
1 - «... هلكت قبل أن يتزوجنى لما كنت اسمعه يذكرها وأمره اللّه أن يبشرها ببيت من قصب وإن كان ليذبح الشاة فيهدى في خلائلها منها ما يسعهن».
2 - «... من كثرة ذكر رسول اللّه صلىاللهعليهوسلم إياها قالت وتزوجنى بعدها بثلاث سنين وأمره ربه عزوجل أو جبريل أن يبشرها ببيت من قصب».
3 - «... وما رأيتها ولكن كان النبى صلىاللهعليهوسلم يكثر ذكرها وربما ذبح الشاة ثمّ يقطعها أعضاء ثمّ يبعثها في صدائق
(1) الف - صحيح بخارى، ج 7، ص 43، كتاب النكاح، باب القرعة بين النساء إذا أراد سفرا.
ب - صحيح مسلم، ج 4، ص 1894، كتاب فضائل الصحابة، باب 13، (كه در فضائل عايشه است)، ح 88.
«عن عايشة قالت: إستأذنت هاله بنت خويلد أخت خديجة على رسول اللّه صلىاللهعليهوسلم فعرف استئذان خديجة فارتاح لذلك فقال اللهم هالة قالت فغرت فقلت ما تذكر من عجوز من عجائز قريش حمراء الشدقين هلكت في الدهر قد أبدلك اللّه خيرا منها».
«... فأغضبته يوما فقلت خديجة! فقال رسول اللّه صلىاللهعليهوسلم إنى قد رزقت حبّها»(1).
خلاصه ترجمه روايات فوق چنين است:عايشه مىگويد كه من آنقدر نسبت به خديجه حسادت مىورزيدم به هيچ يك از زنهاى پيامبر نمىورزيدم (معلوم مىشود كه حسادت او نسبت به بقيه همسران آن حضرت هم بود اما نسبت به خديجة بيشتر بود!). سپس علت آن را در سه روايت -كه از صحيح بخارى نقل كرديم- چنين بيان مىكند:
1 - از بس رسول خدا صلىاللهعليهوآله از او ياد مىكرد او قبل از ازدواج پيامبر با من، از دنيا رفت و خداوند به حضرتش دستور داد كه به خديجه بشارت دهد به منزلى از لؤلؤ. آن حضرت گوسفند مىكشت و آن را به دوستانش هديه مىكرد آنقدر كه آنان را كافى باشد.
2 - به خاطر اينكه رسول خدا صلىاللهعليهوآله زياد از او ياد مىكرد. او سه سال بعد از وفات خديجه با من ازدواج كرد و خداوند يا جبرئيل به او دستور دادند كه خديجه را به منزلى از لؤلؤ مژده دهد.
3 - من او را نديدم ولكن پيامبر زياد از او ياد مىكرد و گوسفند مىكشت و آن را تكه تكه مىكرد و به دوستان خديجه مىداد گاهى به او مىگفتم: گويا در دنيا زنى غير از خديجه نبود! حضرت مىگفت: در تعريف او هر چه بگوئيم او چنان بود و از او برايم فرزند بود.
عايشه مىگويد: روزى هاله - خواهر خديجه - اجازه خواست. پيامبر صلىاللهعليهوآله به ياد خديجه افتاد و از آمدن او شاد شد و گفت: «خدايا! هاله دختر خويلد» من حسادتم گل كرد و گفتم: چقدر از او ياد مىكنى! او پيرزنى بود از پيران قريش كه (از پيرى) دندان در دهان نداشت. هلاك شد و خدا بهتر از او را به تو داد.
دنباله روايت فوق در صحيحين نيامده (علت آن بر اهل فن پوشيده نيست!) ولى مسند احمد بقيه آن را چنين نقل كرده است: پيامبر صلىاللهعليهوآله در جواب عايشه كه گفت: قد أبدلك اللّه چنين فرمود: «ما أبدلنى اللّه عزوجل خيرا" منها. قد آمنت بى إذ كفر بى الناس الناس وصدقتنى إذ كذبنى الناس وواستنى بما لها إذ حرمنى الناس ورزقنى اللّه عزوجل ولدها إذ حرمنى أولاد النساء». (ج 9 ص 429، ح 24918) يعنى خداوند بهتر از او را نصيبم نكرد. آنگاه كه مردم مرا قبول نداشتند، او به من ايمان آورد و آنگاه كه ديگران مرا تكذيب مىنمودند او تصديقم كرد و آنگاه كه ديگران مرا محروم كرده بودند او به مالش مرا يارى كرد و خداوند چنين روزى فرمود كه از او صاحب فرزندانى شوم.
(1) روايات مزبور را در كتابهاى زير بجوئيد:
الف - صحيح بخارى، ج 5، ص 47 و 48، باب تزويج النبى صلىاللهعليهوآلهوسلم خديجة وفضلها.
ب - صحيح مسلم، ج 4، ص 9 - 1888، كتاب فضائل الصحابة، باب 12، ح 78 - 74.
ج - سنن ترمذي، ج 4، ص 324، كتاب البر والصلة، باب 70، ح 2017.
د - سنن إبن ماجة، ج 1، ص 643، كتاب النكاح، باب 56، ح 1997.
عايشه در روايتى ديگر بعد از آنكه مىگويد كه رسول خدا صلىاللهعليهوآله گوسفند مىكشت و آن را براى دوستان خديجه مىفرستاد، چنين ادامه مىدهد:
روزى رسول خدا صلىاللهعليهوآله را به غضب آوردم (ديگر نمىگويد چه كردم و يا چه گفتم كه آن كوه صبر و حلم را به غضب آوردم) و گفتم: خديجه؟! (يعنى چرا اينقدر ياد او مىكنى؟) حضرت فرمود: دوستى او روزى من گشته است.
اينها مطالبى است كه عايشه خود اقرار مىكند و قطعا آنچه نگفته است بيشتر است.
د - نسبت به زنهائى كه خود را هبه مىكردند
يكى از اختصاصات نبى مكرم اسلام صلىاللهعليهوآله اين بوده است كه اگر زنى خود را به او مىبخشيد و حضرتش نيز مىپذيرفت بى آنكه نياز به خواندن صيغه عقد باشد، آن زن همسرش مىشد. دليل آن هم آيه 50 از سوره احزاب است كه مىفرمايد:
«...وَامْرَأَةً مُّؤْمِنَةً إِن وَهَبَتْ نَفْسَهَا لِلنَّبِىِّ إِنْ أَرَادَ النَّبِىُّ أَن يَسْتَنكِحَهَا خَالِصَةً لَّكَ مِن دُونِ الْمُؤْمِنِينَ ...».
يعنى:... و نيز زنهاى مؤمنهاى كه خود را به پيامبر هبه كنند در صورتى كه پيامبر نيز آن را بپذيرد (اين ازدواجى صحيح و حلال خواهد بود) خداوند در دنباله آن مىفرمايد كه اين نحوه ازدواج مخصوص پيامبر است و بر ساير مؤمنين جايز نيست.
رسول گرامى اسلام صلىاللهعليهوآله گاهى روى مصالحى (كه ما در كتابمان «پيامبر در صحاح» توضيح داديم، به اين گونه زنها جواب مثبت مىداد. در ميان همسران پيامبر تنها عايشه بود كه نسبت به اين زنها حسادت ورزيده و از عمل آنها ناراحت بود و مىگفت: آيا زن حيا نمىكند كه خود را به مردى هبه مىكند؟! «أما تستحى المرأة أن تهب نفسها للرجل»!
«عن عايشة: كنت أغار على اللاتى وهبن أنفسهن لرسول اللّه صلىاللهعليهوسلم وأقول أتهب المرأة نفسها؟ فلما أنزل اللّه تعالى: «تُرْجى مَنْ تَشاءُ مِنْهُنَّ وَتُؤْوى إِلَيْكَ مَنْ تَشاءُ وَمَنِ ابْتَغَيْتَ مِمَّنْ عَزَلْتَ فَلا جُناحَ عَلَيْكَ» قلت يا رسول اللّه! ما أرى ربك إلاّ يسارع في هواك»(1).
عايشه مىگويد: من نسبت به زنهائى كه خود را به رسول خدا صلىاللهعليهوآله هبه مىكردند (يعنى مىگفتند كه من خود را به تو بخشيدم) حسادت مىورزيدم و مىگفتم: آيا زن خود را مىبخشد؟! (و در روايتى ديگر: آيا زن حيا نمىكند كه خود را به مردى مىبخشد؟!) و چون آيه «هر كه را نخواهى نمىپذيرى و آنكه را بخواهى قبول مىكنى و آنكه را هم كه نپذيرفتى مىتوانى مجددا بپذيرى و اشكالى ندارد» (آيه 51 از سوره احزاب) نازل شد گفتم: يا رسول اللّه! من خداى ترا نمىبينم مگر آنكه در راه هواى (نفس) تو مىشتابد.چند سؤال:
(1) الف - صحيح بخارى، ج 6، ص 147، تفسير سوره احزاب، وج 7 ص 16، كتاب النكاح، باب هل للمرأة أن تهب نفسها لأحد.
ب - صحيح مسلم، ج 2، ص 1085، كتاب الرضاع، باب 14، ح 49 و 50.
ج - سنن إبن ماجة، ج 1، ص 644، كتاب النكاح، باب 57، ح 2000.
د - سنن نسائى، ج 6، ص 54، كتاب النكاح، باب أول، ح 3196.
1 - آيا آيه قبل از آن خداوند نفرمود زنانى كه خود را ببخشند بر پيامبر حلال است؟ چرا عايشه آن را نفهميد تا آنكه آيه فوق نازل شد؟
2 - مگر ما نبايد پيرو سنت رسول خدا صلىاللهعليهوآله باشيم؟ آيا يكى از مصاديق آن تسليم بودن در مقابل آن وجود مقدس و ايراد نگرفتن به آنچه كه انجام مىدهد نمىباشد؟ چه آنكه مىدانيم آن حضرت هرگز كارى كه خلاف رضاى خدا باشد انجام نمىهد. پس چرا عايشه از عمل پيامبر صلىاللهعليهوآله ناراحت بود؟
3 - مگر رسول خدا صلىاللهعليهوآله از هواى نفس خود پيروى مىكند كه عايشه آن جمله را به حضرتش گفت؟
4 - مگر خداوند از خواستههاى بندگانش پيروى مىكند كه عايشه مىگويد: خدا پيرو خواسته تو است؟
5 - چرا اينان صريحا ننوشتند كه عايشه حسود بود آنهم بسيار شديد؟ چرا اسم آن را «غيرت» گذاشتند؟ اگر به جاى آنكه «غيرت» به خرج بدهد مىخواست «حسادت» نمايد چه مىكرد؟ آيا غير از آن چه كه انجام داد كار ديگرى مىكرد؟
احترام به رسول خدا صلىاللهعليهوآله و رعايت ادب در مقابل آن حضرت، بلكه در مقابل بزرگان، مسألهاى است كه هر انسان عاقلى آن را مىفهمد و نياز به تعليم ندارد. در بررسى «خلفا در صحاح» گذشت كه وقتى ابوبكر و عمر صداى خود را در مقابل رسول خدا صلىاللهعليهوآله بلند كردند آيات اول سوره حجرات نازل شد و اين نشان مىدهد كه بايد آنها مىفهميدند كه در مقابل آن حضرت حتى صداى خود را نبايد بلند كنند. حال مىخواهيم بدانيم كه آيا عايشه احترام حضرتش را نگه مىداشت؟ به مواردى كه صاحبان صحاح نقل كردند توجه فرمائيد:
1 - «عن أنس: كان للنبى صلىاللهعليهوسلم تسع نسوة فكان إذا قسم بينهن لا ينتهى إلى المرأة الأولى إلاّ في تسع. فكن يجتمعن كل ليلة في بيت التى يأتيها. فكان في بيت عايشه فجاءت زينب فمدّ يده إليها فقالت هذه زينب. فكفّ النبى صلىاللهعليهوسلم يده فتقاولتا حتى إستخبتا و أقيمت الصلاة. فمرّ ابوبكر على ذلك فسمع أصواتهما فقال: أخرج يا رسول اللّه إلى الصلاة و احث في أفواههن التراب. فخرج النبى صلىاللهعليهوسلم فقالت عايشة: الآن يقضى النبى صلىاللهعليهوسلم صلاته فيجىء أبوبكر فيفعل بى ويفعل. فلما قضى النبى صلىاللهعليهوسلم صلاته أتاها أبوبكر فقال لها قولا شديدا وقال أتصنعين هذا؟!»(1).
خلاصه ترجمه: انس مىگويد كه رسول خدا صلىاللهعليهوآله 9 زن داشت... هر كه نوبتش بود در آن شب همه زنها آنجا جمع مىشدند يك شب كه نوبت عايشه بود زينب وارد شد. پيامبر دستش را به سوى او دراز كرد. عايشه گفت: اين زينب است! (يعنى شبى كه نوبت من است چرا به زنى ديگر دست مىزنى!) حضرت دست باز داشت. گفتگوى آن دو (پيامبر و عايشه) بالا گرفت و صدا بلند شد. وقت نماز شد. ابوبكر از آنجا گذشت و صداى آن دو را شنيد و گفت: يا رسول اللّه بيا نماز و بر دهانشان خاك بريز. پيامبر خارج شد. عايشه گفت: الآن پيامبر نماز را تمام مىكند و ابوبكر مىآيد و با من برخورد مىكند. چون پيامبر نمازش تمام شد ابوبكر آمد و سخن تندى به او گفت و (در ضمن آن) گفت:(1) صحيح مسلم، ج 2، ص 1084، كتاب الرضاع، باب 13، ح 46.
شايد لازم به توضيح نباشد كه وقتى پيامبر دست از زينب باز داشت چه كسى شروع به پرخاشگرى كرد. چرا بايد عايشه آنچنان رفتارى داشته باشد كه ابوبكر با او چنان برخورد تندى داشته باشد؟ با آنكه ابوبكر خود در حضور رسول خدا صلىاللهعليهوآله صدا بلند كرده بود و نتيجه آن نزول آيات اول سوره حجرات بود. ممكن است گفته شود كه ابوبكر چون مىدانست كه نبايد با رسول خدا صلىاللهعليهوآله چنين كرد و إلاّ تمامى اعمال خوب انسان ضايع مىشود؛ اين بود كه با دخترش تندى كرد. در پاسخ گوئيم: با اين حساب اين جريان بعد از نزول آيات سوره حجرات بود و عايشه با علم به اينكه نبايد در حضور رسول خدا صلىاللهعليهوآله صدا بلند كرد چنان كرد كه گفتيم. بنابراين بايد گفت همه اعمال خوب او ضايع شد.
سؤالى كه در اينجا مطرح مىباشد اين است كه آيا او بعد از اين جريان توبه كرد؟ به اين روايت توجه فرمائيد:
2 - «عن النعمان بن بشير قال: إستأذن ابوبكر على النبى صلىاللهعليهوسلم فسمع صوت عايشة عاليا فلما دخل تناولها ليلطمها وقال: ألا أراك ترفعين صوتك على رسول اللّه صلىاللهعليهوسلم ! فجعل النبى صلىاللهعليهوسلم يحجزه. فخرج ابوبكر مغضبا. فقال النبى صلىاللهعليهوسلم حين خرج ابوبكر: كيف رأيتنى أنقذتك من الرجل؟ قال فمكث ابوبكر أياما، ثمّ إستأذن على رسول اللّه صلىاللهعليهوسلم فوجدهما قد إصطلحا. فقال لهما: أدخلانى في سلمكما كما أدخلتمانى في حربكما. فقال النبى صلىاللهعليهوسلم : قد فعلنا قد فعلنا»(1).
خلاصه ترجمه: نعمان بن بشير مىگويد: ابوبكر اجازه خواست كه بر پيامبر صلىاللهعليهوآله وارد شود. صداى عايشه را شنيد كه بلند است. چون داخل شد خواست او را بزند و گفت: چرا بر سر رسول خدا صلىاللهعليهوآله فرياد مىزنى؟ پيامبر صلىاللهعليهوآله مانع از كتك خوردن عايشه شد. ابوبكر با غضب خارج شد. پيامبر صلىاللهعليهوآله به عايشه گفت: من ترا از كتك خوردن نجات دادم. چند روز بعد ابوبكر اجازه ورود خواست. آن دو آشتى كرده بودند. گفت: همانگونه كه هنگام جنگ شما به من اجازه داديد هنگام صلح نيز اجازه دهيد و پيامبر صلىاللهعليهوآله دوبار فرمود: اجازه داديم.ممكن است گفته شود از كجا مىگوئيد كه اين جريان بعد از جريان قبلى بود تا بگوئيد كه عايشه از عمل قبلى خود توبه نكرد؟ در جواب مىگوئيم چه فرق مىكند يا اين قبل از آن بود و يا آن يك قبل از اين، در هر حال عمل ابوبكر نشان مىدهد كه او مىدانست نبايد در حضور پيامبر صلىاللهعليهوآله صدا بلند كرد و عايشه با آنكه يكبار توبيخ شده بود باز هم تكرار كرد و اين نشان مىدهد كه او زنى پرخاشگر بود و ما سراغ نداريم كه او توبه كرده و مطيع خدا و رسولش بوده و از پرخاشگرى و مخالفت با پيامبر صلىاللهعليهوآله و ايذاء آن حضرت دست كشيده باشد.به نمونههاى ديگرى از اين قماش توجه فرمائيد:
3 - «عن عايشة: كنت أنام بين يدى رسول اللّه صلىاللهعليهوسلم ورجلاى في قبلته. فإذا سجد غمزنى فقبضت رجلى فإذا قام بسطتهما...»(2).
(1) سنن أبى داود، ج 4، ص 300، كتاب الأدب، باب ما جاء في المزاح.
(2) الف - صحيح بخارى، ج 1، ص 107 و 137، كتاب الصلاة، بابهاى: «الصلاة على الفراش» و «التطوع خلف المرأة»، و ج 2، ص 81، كتاب الجمعة، باب إستعانة اليد في الصلاة...، باب ما يجوز من العمل في الصلاة.
ب - سنن أبى داود، ج 1، ص 189، كتاب الصلاة، باب من قال المرأة لاتقطع الصلاة، ح 712 و 713.
ج - سنن نسائى، ج 1، ص 126، كتاب الطهارة، باب 120، ح 167 و 168.
سؤال ما اين است كه آيا اين از مصاديق رعايت ادب است كه پيامبر صلىاللهعليهوآله در حال نماز باشد و عايشه پايش را به طرفش دراز كند به طورى كه اگر او پايش را جمع نمىكرد نمىشد سجده كند؟ آيا محل ديگرى نبود كه دراز بكشد؟ آيا حجره او آنقدر تنگ بود كه جاى ديگر نمىيافت؟ اينان مىگويند كه محل دفن پيامبر صلىاللهعليهوآله و دو خليفه اول در حجره عايشه بود و او كما كان در آنجا زندگى مىكرد.
4 - «عن عايشة: إلتمست رسول اللّه صلىاللهعليهوسلم فأدخلت يدى في شعره فقال: قد جاءك شيطانك فقلت أمالك شيطان؟ فقال: بلى ولكن اللّه أعاننى عليه فأسلم»(1).
عايشه مىگويد: با دستم رسول خدا صلىاللهعليهوآله را جستجو كردم به موهايش اصابت كرد. حضرت فرمود: (باز هم) شيطان تو به سراغت آمده است. (يعنى پنداشتى كه من حق تو را به ديگرى واگذار كردم و در نوبت تو نزد همسرى ديگر رفتم). گفتم: آيا براى تو شيطان نيست؟ فرمود: هست؛ ولى خدا مرا كمك كرد و او مسلمان شد (!).اينجا نيز ممكن است گفته شود كه منظور عايشه از آن سؤال اين بود كه مىخواست بداند اگر براى هر كسى شيطانى است، آيا براى رسول خدا صلىاللهعليهوآله نيز شيطانى است! در پاسخ گوئيم اولا: اينجا جاى آن سؤال نبود. چه آنكه رسول خدا صلىاللهعليهوآله از او عملى شيطانى ديده بود و به او آن جمله را فرمود. (منظور ما از «عملى شيطانى» ترديد او بود نسبت به اجراى عدالت رسول خدا صلىاللهعليهوآله نسبت به همسران، كه پنداشت حضرتش در نوبت او نزد همسرى ديگر رفت). آيا او هم از رسول خدا صلىاللهعليهوآله عملى شيطانى ديده بود كه آن سؤال را از آن حضرت پرسيد؟ ثانيا: مگر در قرآن نيامده است كه شيطان قرين كسى است كه از ياد خدا غافل شود. (سوره زخرف آيه 36) آيا او پنداشت كه رسول گرامى اسلام صلىاللهعليهوآله لحظهاى از ياد خدا غافل مىشود؟ در اينباره از آيات متعددى از قرآن مىتوان فهميد كه شيطان بر بندگان پاك خدا هيچگونه تسلطى ندارد و اگر قرار باشد كه بر پيامبران الهى مسلط باشد پس واى به حال سايرين!
5 - «عن عايشة: أن رسول اللّه صلىاللهعليهوسلم خرج من عندها ليلا قالت فغرت عليه فجاء فرأى ما أصنع فقال: ما لك يا عايشة أغرت؟ فقلت: وما لى لا يغار مثلى على مثلك؟ فقال رسول اللّه صلىاللهعليهوسلم أ قد جاءك شيطانك؟ قالت: يا رسول اللّه! أو معى شيطان؟ قال: نعم. قلت: ومع كل انسان؟ قال: نعم قلت: ومعك يا رسول اللّه قال: نعم. ولكن ربى أعاننى عليه حتى أسلم»(2).
عايشه مىگويد: شبى رسول خدا صلىاللهعليهوآله از نزدم خارج شد. من حسادتم گل كرد. حضرت آمد و ديد من چه مىكنم (ديگر نمىگويد چه كرد ولى معلوم است كه اعمالى انجام داد كه حضرت متوجه گل كردن حسادتش شد) فرمود: ترا چه مىشود؟ آيا (باز هم) غيرت به خرج دادى؟ گفتم: چرا مثل من بر مثل تو غيرت به خرج ندهد؟ (يعنى من حق دارم كه چنين كنم چه آنكه ممكن است تو نزد همسر ديگرى بروى!) رسول خدا صلىاللهعليهوآله فرمود: آيا (باز هم) شيطانت به سراغت آمد؟ گفتم: يا رسول اللّه آيا با من شيطان است؟ فرمود: آرى. گفتم: با هر انسانى؟ فرمود: آرى. گفتم: آيا با تو(1) سنن نسائى، ج 7، ص 75، كتاب عشرة النساء، باب 4، ح 3966.
(2) صحيح مسلم ج 4 ص 2168 كتاب صفات المنافقين وأحكامهم باب 16 ح 70.
دقت در اين روايت به خوبى نشان مىدهد كه عايشه بيش از يكبار در عدالت رسول خدا صلىاللهعليهوآله در شك بود و بى آنكه ادب حضور را رعايت كند از حضرتش مىپرسد كه آيا با تو هم شيطان است؟ و نيز معلوم است كه اين واقعه غير از داستان قبلى است و هر كدام از آنها كه زودتر اتفاق افتاده باشد سؤال مجدد عايشه از رسول خدا صلىاللهعليهوآله بىمورد بوده است. گر چه ما سؤال اول را دليل بر ضعف ايمان او مىدانيم تا چه رسد به تكرار آن.
قسمت سوم - تعقيب كردن پيامبر صلىاللهعليهوآله
«... عن عايشه: إفتقدت النبى صلىاللهعليهوسلم ذات ليلة فظننت أنه ذهب إلى بعض نسائه فتحسست ثمّ رجعت فإذا هو راكع وساجد يقول...»(1).
عايشه مىگويد: شبى پيامبر صلىاللهعليهوآله را گم كردم. پنداشتم نزد يكى از همسرانش رفته است. جستجو كردم و سپس برگشتم. ديدم او در حال ركوع و سجود است و مىگويد:... .از اين جريان و آنچه كه بعدا نقل مىكنيم به خوبى برمىآيد كه عايشه تا آخر عمر پيامبر صلىاللهعليهوآله در عدالت آن حضرت در شك بود. به روايت زير توجه فرمائيد:
«... أنها سمعت عايشه تقول: قام رسول اللّه صلىاللهعليهوسلم ذات ليلة فلبس ثيابة ثمّ خرج قالت: فأمرت جاريتى بريرة تتبعه فتبعته حتى جاء البقيع...»(2).
علقمة بن أبي علقمة از مادرش و او از عايشه نقل مىكند كه گفت: شبى پيامبر صلىاللهعليهوآله برخاست. لباسش را پوشيد و خارج شد. من به كنيزم بريرة گفتم كه او را تعقيب كند او نيز او را تعقيب كرد تا آنكه آن حضرت به بقيع رفت... .تذكر اين نكته لازم است كه بريرة لا أقل تا سال فتح مكه -كه عباس عموى پيامبر اندكى قبل از آن به مدينه آمد- همسر مغيث بود. او و شوهرش برده بودند و چون عايشه بريرة را آزاد كرد در خدمت او قرار گرفت. بنابراين جريان فوق مربوط به اواخر عمر رسول گرامى اسلام صلىاللهعليهوآله مىباشد و چنانچه ملاحظه فرموديد او هرگز به عدالت پيامبر صلىاللهعليهوآله ايمان نياورده بود. ما از خوانندگان محترم تقاضا داريم خود در اين زمينه بينديشند و نتيجهگيرى كنند. اينك به روايتى ديگر توجه فرمائيد كه در آن عايشه صريحا اقرار مىكند كه از نظر او خدا و رسولش به او ظلم مىكنند. اين روايت اندكى طولانى است و ما ترجمه آن را نوشته و قسمت آخر آن را كه به بحث ما مربوط است عينا نقل مىكنيم:
عايشه مىگويد: آيا براى شما جريانى را كه بين من و رسول خدا صلىاللهعليهوآله واقع شده نقل نكنم؟ گفتيم: بگو. گفت: شبى
كه نوبت من بود پيامبر ردايش را گذاشت و نعلين را در آورد و آنها را جلوى پايش قرار داد و آنگاه يكطرف ازارش را بر
رختخواب نهاد و دراز كشيد. اندكى بعد كه گمان كرد من خوابيدم آهسته ردايش را گرفت و بى صدا نعلين را به پا كرد و
(1) الف ـ صحيح مسلم، ج 1، ص 352، كتاب الصلاة، باب 42، ح 221، و مشابه آن حديث بعد.
ب ـ سنن ابن ماجه، ج 2، ص 1262، كتاب الدعاء، باب 3، ح 3841.
ج ـ سنن أبي داود، ج 1، ص 232، كتاب الصلاة، باب الدعاء في الركوع والسجود، ح 879.
د ـ سنن نسائى، ج 2، ص 226، كتاب التطبيق، باب 48، ح 1096، وص 236 و 238، همان كتاب، باب 67 و 72 و 73، ح 1120 و 1121 و 1126 و 1127، وج 7، ص 75، كتاب عشرة النساء، باب الغيرة (باب 4)، ح 3967 و 3968.
(2) سنن نسائى، ج 4، ص 95، كتاب الجنائز، باب 103، ح 2034.
«حتى جاء البقيع فقام فأطال القيام ثمّ رفع يديه ثلاث مرات ثمّ انحرف فإنحرفت فأسرع فأسرعت فهرول فهرولت فأحضر فأحضرت فسبقته فدخلت فليس إلاّ أن اضطجعت فدخل فقال: ما لك يا عائش حشيا رابيه! قالت قلت لا شىء قال: لتخبرينى أو ليخبرنى اللطيف الخبير. قالت قلت يا رسول اللّه بأبى أنت وأمى فأخبرته قال: فأنت السواد الذى رأيت امامى؟ قلت نعم. فلهدنى في صدرى لهدة او جعتنى ثمّ قال: أظننت أن يحيف اللّه عليك ورسوله؟ قالت: مهما يكتم الناس يعلمه اللّه، نعم...».(1)
مىگويد: دنبالش رفتم ديدم در بقيع مشغول دعا كردن مىباشد و چون برگشت من هم برگشتم. او سرعت گرفت من هم سرعت گرفتم. به صورت نزديك به دويدن رفت من هم چنين كردم. دويد من هم دويدم. به مقدارى كه در رختخواب دراز كشيدم از او جلو زدم. گفت: چرا نفس نفس مىزنى؟ گفتم: چيزى نيست (إن شاء اللّه چيزى نبود و عايشه راست گفت!) گفت: يا مىگوئى يا خداى خبير، خبر آن را به من مىدهد. گفتم: يا رسول اللّه پدر و مادرم فدايت آنگاه خبر آن را گفتم. گفت: پس آن سياهى كه جلوى خود ديدم تو بودى؟ گفتم: آرى. ضربهاى به سينهام زد كه دردم آمد سپس گفت: آيا گمان كردى كه خدا و رسولش به تو ظلم مىكنند؟ گفت: آنچه كه بر مردم مخفى است خدا مىداند، آرى... .ببينيد كه چگونه اقرار مىكند و در پاسخ به پرسش رسول خدا صلىاللهعليهوآله مىگويد: «آرى» چون - چنانچه خود گفته - اگر مردم ندانند خدا مىداند.
آيا با اين ايمان آبكى، در قيامت همنشين رسول خدا صلىاللهعليهوآله خواهد بود؟ خود قضاوت كنيد.
يكى از امتيازات زن مسلمان حجاب او است و اين از ضروريات دين است. اگر زنى آن را رعايت نكند معلوم مىشود هنوز ايمان در قلبش رسوخ نكرده است گر چه با گفتن شهادتين در زمره مسلمانان مىباشد، و اگر اين امر از روى عمد و با علم به وجوب حجاب بوده باشد مرتكب گناهى بزرگ شده است.
در بررسى حجاب عايشه با استفاده از روايات صحاح، روشن مىشود كه او به اين مسأله اعتنائى نداشت. گر چه حضور او در جمل و همراهى او با مردان نامحرم و رياست بر لشگرى در مخالفت با امام زمانش و جنگ با او خود دليل بر عدم اعتقاد به دستورات خدا و رسولش مىباشد، ولى ما در اين قسمت در صدد بيان يكى از مصاديق اين بى اعتنائيها مىباشيم.
«... وقال سليمان بن يسار: استأذنت على عايشه فعرفت صوتى قالت: سليمان؟ ادخل فإنك مملوك ما بقى عليك شىء...»(2).
(1) الف - صحيح مسلم، ج 2، ص 71 - 669، كتاب الجنائز، باب 35، ح 103.
ب - سنن نسائى، ج 4، ص 95 - 93، كتاب الجنائز، باب 103، ح 2033.
ابن ماجة نيز مشابه آن را در ج 1 سنن ص 444، كتاب إقامة الصلاة والسنة فيها، باب 191، ح 1389، آورده است كه با توجه به اختلاف دو متن بعيد نيست كه دو واقعه باشد.
مگر مملوك بودن مىتواند علت جواز دخول بر اجنبيه باشد؟ مگر سليمان نابينا بود؟ در كجاى اسلام آمده است كه اگر كسى غلام كسى باشد با همه زنها محرم است؟ ممكن است گفته شود كه عايشه بعد از حجاب كردن اجازه داد. گوئيم اگر چنين است چرا مملوك بودن را دليل بر جواز دخول دانسته است؟ اگر او حجاب كرده بود چرا گفت: «داخل شو كه تو مملوكى»؟ مگر غير مملوك نمىتواند بر عايشه -كه حجاب كرد- داخل شود؟ اندكى تفكر در اين روايت به ما مىرساند كه عايشه به حجابش بى اعتنا بوده است. روايت ذيل آن را روشنتر مىكند:
«... أخبرنى سالم سبلان قال: وكانت عايشة تستعجب بأمانته وتستأجره فارتنى كيف كان رسول اللّه صلىاللهعليهوسلم يتوضأ... وغسلت وجهها ثلاثا ثمّ غسلت يدها اليمنى ثلاثا واليسرى ثلاثا ووضعت يدها في مقدم رأسها ثمّ مسحت رأسها مسحة واحدة إلى مؤخره ثمّ امرت يديها بأذنيها ثمّ امرت على الخدين. قال سالم: كنت آتيها مكاتبا ما تختفى منى فتجلس بين يدى وتتحدث معى...»(1).
سالم سبلان - كه به خاطر امانتداريش عايشه او را اجير كرده بود- مىگويد: عايشه به من نشان داد كه رسول خدا صلىاللهعليهوآله چگونه وضو مىگرفت... سه بار (عايشه) صورتش را شست سپس سه بار دست راستش و سه بار دست چپش را شست و سپس دستش را جلو سرش قرار داد و آن را به تمام سرش كشيد و گوشهايش را مسح كرد و بر دو گونهاش كشيد. سالم مىگويد من آنگاه كه عبد مكاتب(2) بودم نزد او مىرفتم. او خود را از من نمىپوشاند بلكه مقابل من مىنشست و با من گفتگو مىكرد... .نمىدانيم به چه كسى تسليت بگوئيم. آيا به رسول خدا صلىاللهعليهوآله كه همسرش بعد از او چگونه حجابش را در مقابل نامحرمى كنار زد؟ آيا به علماى اهل سنت كه كسى را همنشين رسول خدا صلىاللهعليهوآله در بهشت مىدانند كه اينگونه با سنت آن حضرت بازى كرده است؟ به عايشه، كه سالها درك محضر پيامبر صلىاللهعليهوآله نمود و بهرهاش از آن اين بود (و آنچه كه مىآيد)؟ و نيز نمىدانيم كه ديگران از عايشه چه ديده بودند كه نزد او آمده و كيفيت غسل پيامبر صلىاللهعليهوآله را نيز از او مىپرسيدند؟
«أبو سلمة: دخلت أنا و أخو عايشة على عايشة فسألها أخوها عن غسل النبى صلىاللهعليهوآله فدعت بإناء نحوا من صاع فاغتسلت وأفاضت على رأسها وبيننا وبينها حجاب»(3).
أبو سلمة مىگويد: من و برادر عايشه بر او وارد شديم. برادرش از او درباره غسل پيامبر پرسيد. او ظرفى كه تقريبا(1) صحيح بخارى، ج 3 ص 225، كتاب الشهادات، باب شهادة الأعمى و... .
(2) سنن نسائى، ج 1، ص 93، كتاب الطهارة، باب 83، ح 100.
(3) «مكاتب» به بندهاى مىگويند كه با اربابش قرار كرد كه خودش را به تدريج از او بخرد كه اگر توانست قيمت خود را به او بدهد (حال يا خودش كار كند و يا ديگرى قيمت آن را به صاحبش بدهد) آزاد مىشود. در اين جريان، عايشه بعد از آزاد شدن سالم از او حجاب مىكرد و اين نشان مىدهد كه عايشه آنقدر پير نبود كه مجاز به بى حجابى باشد آن هم در حدى كه بتواند در مقابل نامحرمى وضو بگيرد كه لازمه آن كنار رفتن روسرى و معلوم شدن دستها تا آرنج مىباشد.
(4) الف - صحيح بخارى، ج 1، ص 72، كتاب الغسل، باب الغسل بالصاع.
ب - صحيح مسلم، ج 1، ص 256، كتاب الحيض، باب 10، ح 42.
ج - سنن نسائى، ج 1، ص 153، كتاب الطهارة، باب 144، ح 227.
ممكن است گفته شود كه سؤال از مقدار آبى بود كه پيامبر با آن غسل مىكرد. پاسخ آن روشن است. زيرا اولا: از غسل پيامبر پرسيدند نه از مقدار آب غسل، و ثانيا: اگر سؤال از مقدار آب بود كافى بود عايشه بگويد تقريبا يك صاع، نه آنكه ظرفى كه يك صاع آب در آن بود بياورد.
ثالثا: عايشه عملا غسل كرد و با ريختن آب روى سرش آن را شروع كرد. معلوم مىشود او نيز از سؤال آنها اين را فهميد كه بايد عملا غسل كند تا آنها ياد بگيرند. آيا آموختند؟!
آيا نويسندگان اينگونه احاديث حيا نكردند كه آن را در -به اصطلاح- صحيحترين كتابهاى روائى خود آوردند؟ چرا بايد همسرى از همسران پيامبر صلىاللهعليهوآله ـ هر كه باشد ـ آنچنان بازيچه دست راويان حديث قرار گيرد كه بنويسند عايشه در حضور نامحرم وضو مىگيرد و يا پشت پرده! غسل كردن را مىآموزد؟ آيا بازيچه دست طلحه و زبير قرار گرفتن كافى نبود؟ آيا كافى نبود كه او را -كه مأمور بود در خانه بماند- در شهرها بگردانند؟ اف بر آنان كه براى رسيدن به مطامع شوم خود از همسر رسول خدا صلىاللهعليهوآله -أم المؤمنين- اينگونه استفاده ابزارى كردند!
ما از عايشه به خاطر اعمال زشتش -به خصوص دشمنى او با أمير المؤمنين عليهالسلام و جنگ با آن حضرت- ناراحتيم، اما حاضر نيستيم با او اينگونه برخورد شود، ولى چه كنيم كه مطالب مطروحه در اين نوشتار برگرفته از صحيحترين كتابهاى روائى اهل سنت است. آيا بهتر نبود كه اينان اينگونه روايتها را حذف مىكردند و يا اصولا صاحبان اين كتابها آنها را نقل نمىكردند؟
يكى ديگر از شاهكارهاى عايشه اين است كه مىگفت: زن مىتواند پسر بالغى را شير دهد و با اين شير دادن، آن پسر به منزله فرزند او مىباشد! او براى اين ادعايش هم به قرآن (!) و هم به سنت استشهاد مىكرد.
الف - قرآن: عايشه مىگويد: كه آيه رضاع كبير(1) و نيز آيه رجم(2) در قرآن بوده و در ضمن صحيفهاى زير رختخوابم قرار داشت و چون ما به موت رسول خدا صلىاللهعليهوآله مشغول شديم، داجن (بره يا بزغالهاى كه در اطاق نگهدارى مىشد) آن را خورد!(3)
ب - سنت: عايشه مىگويد: «رسول خدا صلىاللهعليهوآله به «سهلة» دختر «سهيل» دستور داد كه به پسر خواندهاش «سالم» شير بدهد. او گفت: چگونه به او شير بدهم در حالى كه او مردى بزرگ است؟! پيامبر صلىاللهعليهوآله تبسمى كرد و فرمود: من مىدانم كه او مردى بزرگ است». (يعنى با اين حال مىگويم به او شير بده تا با تو محرم شود و تا شوهر تو يعنى «أبو(1) يعنى زنى جهت محرم شدن، پسر بزرگى و يا مردى را شير دهد!
(2) مراد از آيه رجم، مطابق آنچه كه اهل سنت گفتهاند و در پاورقى صحيح مسلم نيز آمده (كتاب الرضاع، ح 26) اين عبارت است: «الشيخ والشيخة إذا زنيا فارجموهما» و در بعض اقوال با اضافه كلمه «البته» يعنى: اگر پيرمرد و پيرزنى زنا كردند حتما آن دو را سنگسار كنيد.
(3) سنن ابن ماجه، ج 1، ص 625، كتاب النكاح، باب 36، ح 1943.
«عن عايشه قالت: لقد نزلت آية الرجم ورضاعة الكبير عشرا ولقد كان في صحيفة تحت سريرى فلما مات رسول اللّه صلىاللهعليهوسلم وتشاغلنا بموته دخل داجن فأكلها».
بعض از علماى عامه در توجيه شير خوردن سالم گفتهاند كه ممكن است سهلة شير خود را در ظرفى ريخته و سالم از آن نوشيد و با اين توجيه خواستهاند كه اشكال مزبور را رفع كنند اينان از اين نكته غافل شدند كه اگر چنين است چرا سهله از اين نوع شير دادن ناراحت بود؟ مىخواهد سالم مردى بزرگ باشد يا نباشد. از اين گذشته با كلمه «رضاع» كه اصطلاحا به معناى مكيدن شير از پستان است مناسبت ندارد، زيرا رضاع هنگامى صادق است كه طفل، شير را از پستان بمكد نه آنكه آن را در ظرفى ريخته و به او بدهند.
در مورد «رضاع كبير» نيز چنين توجيه كردند كه اين آيه، هم نسخ تلاوت شده و هم نسخ حكم! در پاسخ آن بايد گفت: اولا - آيه تا زمان رحلت رسول خدا صلىاللهعليهوآله -به قول عايشه- زير رختخواب او وجود داشت. آيا بعد از وفات آن حضرت، جبرئيل نازل شد و آن را نسخ كرد؟! ثانيا - چگونه مىشود كه حكمى نازل شده باشد و مردم از آن با خبر نباشند و فقط عايشه آن را بداند و سپس نسخ آن بيايد و از نسخ آن هم كسى مطلع نشود و بعدها علماى اهل سنت آن را در توجيه ادعاى عايشه نقل كنند؟! ثالثا - عايشه كه مدعى وجود آن آيه است آن را به عنوان حكمى الهى تلقى كرده و ادعا مىكند داجن آن را خورد نه آنكه نسخ شده باشد و معناى آن اين است كه اگر داجن آن را نمىخورد زنها مىتوانستند به نص آن آيه (كه عايشه ـ و فقط او ـ ادعاى نزول آن را داشت) مرد بزرگى را شير دهند تا آن مرد به منزله پسر او باشد. چنانچه عايشه خود چنين مىكرد؛ يعنى هر كس را كه دوست داشت وارد بر او شده همچون محرمى با او نشست و برخاست نموده و خود را از او نپوشاند، به دختر برادر و يا دختر خواهرش دستور مىداد كه او را شير دهد! البته ساير زنهاى پيامبر صلىاللهعليهوآله از اين كار ابا مىنمودند.
«... فبذلك كانت عايشه تأمر بنات أخواتها وبنات أخوتها أن يرضعن من أحبت عايشه أن يراها ويدخل عليها
(1) الف - صحيح مسلم، ج 2، ص 8 - 1076، كتاب الرضاع، باب رضاعة الكبير، ح 31 - 26.
ب - سنن ابن ماجه، ج 1، ص 625، كتاب النكاح، باب رضاع الكبير، ح 1943.
ج - سنن أبى داود، ج 2، ص 223، كتاب النكاح، باب فيمن حرم به، ح 2061.
د - سنن نسائى، ج 6، ص 105 - 103، كتاب النكاح، باب رضاع الكبير، ح 22 - 3316.
در اينجا متن يكى از روايات صحيح مسلم را مىآوريم:
«عن عايشه قالت: جاءت سهلة بنت سهيل إلى النبى صلىاللهعليهوسلم فقالت: يا رسول اللّه إنى أرى في وجه أبى حذيفة من دخول سالم (وهو حليفه). فقال النبى صلىاللهعليهوسلم : أرضعيه. قالت: وكيف أرضعه وهو رجل كبير! فتبسم رسول اللّه صلىاللهعليهوسلم وقال: قد علمت انّه رجل كبير».
1 - «عن عايشة قالت: دخل علىّ رسول اللّه صلىاللهعليهوسلم وعندى رجل قاعد فاشتدّ ذلك عليه ورأيت الغضب في وجهه. قالت فقلت: يا رسول اللّه! انّه اخى من الرضاعة قالت فقال: أنظرن اخوتكن من الرضاعة. فانما الرضاعة من المجاعة»(3).
عايشه مىگويد: رسول خدا صلىاللهعليهوآله بر من وارد شد. مردى نزدم نشسته بود. اين صحنه بر آن حضرت گران آمد و آثار غضب را در چهرهاش مشاهده كردم. گفتم: يا رسول اللّه اين مرد برادر رضاعى من است. فرمود: در اين امر دقت كنيد كه رضاع وقتى ثابت است كه طفل شير خوار از پستان زنى شير بخورد. (و به وسيله شير، سير شود).معلوم مىشود كه آن شرايط در آن مرد وجود نداشت و إلاّ غضب پيامبر صلىاللهعليهوآله قبل از آنكه بپرسد كه اين مرد كيست موردى نداشت. از اين گذشته چنين نبود كه آن حضرت برادر رضاعى عايشه را نشناسد و نداند كيست.
2 - «عن عبد اللّه بن زبير أنّ رسول اللّه صلىاللهعليهوسلم قال: «لا رضاع إلاّ ما فتق الامعاء»(4).
ابن زبير از رسول خدا صلىاللهعليهوآله نقل مىكند كه آن حضرت فرمود: رضاع (شير خوارگى كه باعث محرم شدن مىشود) هنگامى صادق است كه باعث سيرى شود (يعنى شير كودك را سير كند و نياز به غذاى ديگرى نداشته باشد).3 - واضحتر از آن روايت زير است:
«عن أم سلمة قال رسول اللّه صلىاللهعليهوسلم : لا يحرم من الرضاعة إلاّ ما فتق الامعاء في الثدى وكان قبل الفطام»(5).
رضاع هنگامى درست است كه قبل از دو سالگى بوده و طفل با مكيدن از پستان از شير زن سير شود. (يعنى به غذاى ديگرى نيازمند نباشد).(1) الف - سنن أبي داود، همان.
ب - مسند احمد حنبل، ج 10، ص 138، ح 26390.
(2) صحيح مسلم، ج 2، ص 1077، كتاب الرضاع، باب 7، ح 29.
«قالت أم سلمة لعائشة: انّه يدخل عليك الغلام الايفع الذى ما أحب أن يدخل على».
(3) الف - صحيح بخارى، ج 3، ص 223، كتاب الشهادات، باب الشهادة على الانساب، و ج 7 ص 12، كتاب النكاح، باب من قال: لارضاع بعد حولين... .
ب - صحيح مسلم، ج 2، ص 1078، كتاب الرضاع، باب 8، ح 32، (عبارت متن از صحيح مسلم است).
و در پاورقى در معناى «انما الرضاعة من المجاعة» مىنويسد: «يعنى إن الرضاعة التى تثبت بها الحرمة وتحل بها الخلوة هى حيث يكون الرضيع طفلا يسد اللبن جوعته» يعنى رضاعى كه محرميت مىآورد آن است كه شير خورنده كودكى باشد كه شير گرسنگى او را برطرف كند).
ج - سنن ابن ماجه، ج 1، ص 626، كتاب النكاح، باب 37، ح 1945.
د - سنن أبي داود، ج 2، ص 222، كتاب النكاح، باب في رضاعة الكبير، ح 2058.
ه - سنن نسائى، ج 6، ص 101، كتاب النكاح، باب 51، ح 3309.
(4) سنن ابن ماجة، همان، ح 1946.
(5) سنن ترمذي، ج 3، ص 458، كتاب الرضاع، باب 5، ح 1152.
4 - «عن ابن مسعود قال: لا رضاع إلاّ ما شدّ العظم وأنبت اللحم فقال ابو موسى: لا تسألونا وهذا الخبر فيكم»(1).
ابن مسعود مىگويد: رضاعى باعث محرميت است كه استخوان را محكم كند و گوشت بروياند. ابو موسى مىگويد: وقتى اين خبر نزد شماست چيزى (در اين زمينه) از ما نپرسيد. در روايت بعد ابن مسعود مشابه همان را از پيامبر صلىاللهعليهوآله نقل مىكند و از اين روايت و نيز قول ابوموسى برمىآيد كه حديث قبل را نيز از آن حضرت نقل كرده است.اما آنچه كه عايشه در مورد آيه رجم گفته است، كه معناى آن در پاورقى شماره 35 گذشت. بايد گفت كه آيه ادعائى (كه بره آن را خورد!) ربطى به حكم سنگسار زن شوهر دار و يا مرد زن دار كه زنا كرده باشند ندارد. بلكه اختصاص به پير مرد و پير زن زناكار دارد، چه همسر داشته باشند و چه نداشته باشند. البته قبل از او عمر نيز همين ادعا را داشت و مىگفت: اگر حرف مردم نبود من آيه رجم را مىنوشتم. (بحث آن در فصل مربوط به خليفه ثانى گذشت). از اين گذشته، مگر خداوند وعده حفظ قرآن را نداد!؟ (سوره حجر آيه 9) آيا داجن از عموم آيه استثناء شده است؟! سؤال آخرى كه بايد از علماى عامه پرسيد اين است كه آيا داجن فقط همين آيه را خورد يا قبل از آن آيات ديگرى را هم خورد كه خبر آن دريافت نشد؟!
نتيجهاى كه از اين قسمت به دست ما مىآيد اين است كه عايشه براى آنكه بتواند آزاد باشد و هر كه را كه دوست داشت بر او وارد شود بى آنكه لازم بداند از او خود را بپوشاند، با مخالفت همسران پيامبر صلىاللهعليهوآله و مخالفت عقل و شرع، با جعل داستانى كه ناقل آن فقط خودش بوده و نيز جعل آيهاى از قرآن -به اين عذر كه داجن آن را خورد- هم خود را در معرض ديد نامحرم قرار مىداد و هم دختران برادر و خواهرش را وادار به گناه مىكرد. علماى اهل سنت كه به خوبى از اين ماجرا آگاهند، از آنجا كه عايشه تنها زنى بود كه به جنگ با امام زمانش برخاست و لذا مورد احترام دستگاه خلافت معاويه بود. با جعل رواياتى و چشم پوشى از اين ماجراها و نيز حسادتهاى شديد او و بدبينىهاى او به رسول خدا صلىاللهعليهوآله تا جائى كه صريحا اقرار مىكند كه خدا و رسولش به او ظلم مىكنند او را آنچنان بالا بردند كه عالىترين مقام آخرت يعنى همنشينى با رسول گرامى اسلام صلىاللهعليهوآله را برايش ثابت كردند!
«چشم باز و گوش باز و اين عمى حيرتم از چشم بندى خدا»!
ما در اين قسمت از نوشتارمان در صدد بيان برترى بعض از همسران پيامبر صلىاللهعليهوآله بر بعض ديگر نيستيم؛ بلكه مىخواهيم با استفاده از صحاح اهل سنت كه بيهوده عايشه را بهترين و يا لااقل يكى از بهترين زنان عالم وجود دانستهاند ثابت كنيم كه چنين نيست بلكه صفيه كه اهل سنت مقام خاصى برايش قائل نيستند از عايشه و حفصه برتر است. دقت كنيد:
1 - «عن صفية قالت: دخل علىّ رسول اللّه صلىاللهعليهوسلم وقد بلغنى عن حفصة وعايشة كلام فذكرت ذلك له. فقال: ألا
قلت فكيف تكونان خيرا منى وزوجى محمد وأبى هارون وعمى موسى؟ وكان الذى بلغها أنهم قالوا: نحن أكرم
(1) سنن أبي داود، ج 2، ص 222، كتاب النكاح، باب في رضاعة الكبير، ح 2059 و 2060.
2 - «بلغ صفية أن حفصة قالت: بنت يهودى. فبكت فدخل عليها النبى صلىاللهعليهوسلم وهى تبكى. فقال: ما يبكيك؟ فقالت:... فقال النبى صلىاللهعليهوسلم أنك لابنة نبى وأن عمك نبى... ففيم تفخر عليك؟ ثمّ قال: إتقى اللّه يا حفصة»(1).
خلاصه ترجمه روايت اول چنين است: صفيه مىگويد: كه عايشه و حفصه پشت سرم گفتند كه ما از او (يعنى صفيه) برتريم. او شكايت نزد رسول خدا صلىاللهعليهوآله برد. حضرت به او فرمود: چرا نگفتى كه شما چگونه از من برتريد در حالى كه شوهرم محمد و پدرم هارون و عمويم موسى است. اين روايت با صراحت برترى عايشه بر صفيه را رد مىكند و از توضيحى كه پيامبر صلىاللهعليهوآله براى صفية داد به خوبى برترى او را بر آن دو ثابت مىكند.در روايت دوم آنكه پشت سر صفيه غيبت كرد و با تعبير «دختر يهودى» او را آزرد حفصه بود كه چون خبر آن به صفيه رسيد گريست و چون رسول خدا صلىاللهعليهوآله او را گريان ديد علت گريه را پرسيد. او جريان را شرح داد و مضمون همان روايت اول را به او گفت: و سپس خطاب به حفصه گفت: اى حفصه! تقوى پيشه كن. يعنى اين عمل تو (غيبت پشت سر صفيه و آزردن او) بىتقوائى است و اين بسيار روشن است ولى علماى اهل سنت كه همه اصحاب را عادل مىدانند بايد بدان توجه كنند و بدانند كه بى تقوايى با عدالت سازگارى ندارد!
اگر دو جريان مزبور يك واقعه باشد و به دو صورت نقل شده بايد گفت آنچه كه عايشه و حفصه پشت سر صفيه گفتند يكى اين بود كه او دختر يهودى است ولى ما دختر عموهاى پيامبريم و اگر دو واقعه باشد كه يكبار عايشه و حفصه پشت سر صفيه غيبت كردند و يكبار حفصه، بايد گفت كه بىتقوائى حفصه فقط يكبار نبود و معلوم نيست كه به همين مقدار ختم شده باشد. چنانچه در غير صحاح مطالب ديگرى نقل شد كه آنان بعد از رحلت نبى مكرم اسلام صلىاللهعليهوآله چه كردند! كه اين خود بحث جداگانهاى مىطلبد و ما در همين نوشتار همكارى او را با عايشه در ايذاء رسول خدا صلىاللهعليهوآله خواهيم آورد (إن شاء اللّه).
قبل از ورود در بحث، لازم است چند روايت درباره غيبت و اثرات آن بياوريم:
1 - «عن أبي هريرة انّه قيل يا رسول اللّه! ما الغيبة؟ قال: «ذكرك أخاك بما يكره» قيل: افرأيت إن كان في أخى ما أقول؟ قال: «إن كان فيه ما تقول فقد إغتبته وإن لم يكن فيه ما تقول فقد بهتّه».
ابوهريره مىگويد: كه كسى از رسول خدا صلىاللهعليهوآله از غيبت پرسيد فرمود: درباره برادرت چيزى بگوئى كه او خوشش نيايد. گفته شد كه اگر در او آنچه كه مىگويم باشد (يعنى دروغ نگفته باشم) فرمود: غيبت همين است و اگر دروغ باشد تهمت است. (كه از غيبت -كه به نص قرآن به منزله خوردن گوشت مرده برادر است- شديدتر است).
2 - «عن أنس بن مالك قال: قال رسول اللّه صلىاللهعليهوسلم : «لما عرج بى مررت بقوم لهم أظفار من نحاس يخمشون وجوههم وصدورهم، فقلت: من هؤلاء يا جبريل؟ قال: هؤلاء الذين يأكلون لحوم الناس ويقعون في أعراضهم».
(1) الف - سنن ترمذي، ج 5، ص 665 و 666، كتاب المناقب، باب 64، ح 3892 و 3894.
ب - مستدرك حاكم، ج 4، ص 31، كتاب معرفة الصحابة، ذكر أم المؤمنين صفية، ح 6790.
انس بن مالك مىگويد كه رسول خدا صلىاللهعليهوآله فرمود: در معراج به گروهى گذشتم كه ناخنهائى از مس داشته و با آن به صورت و سينه هايشان چنگ مىزدند. گفتم اى جبرئيل اينها چه كسانى هستند؟ گفت: اينان كسانى هستند كه گوشت مردم را مىخوردند (يعنى غيبت مىكردند) و با آبروى آنان بازى مىكردند.
3 - «عن أبي هريرة قال: قال رسول اللّه صلىاللهعليهوسلم : «كل المسلم على المسلم حرام، ماله وعرضه ودمه. حسب امرىء من الشر أن يحقر أخاه المسلم».
رسول خدا صلىاللهعليهوآله فرمود: مال و جان و آبروى مسلم محترم است. از بدى يك انسان همين بس كه برادر مسلمانش را كوچك بشمارد.
4 - «... من رمى مسلما بشىء يريد شينه به حبسه اللّه على جسر جهنم حتى يخرج مما قال»(1).
رسول گرامى اسلام فرمود: اگر كسى مسلمانى را به چيزى نسبت دهد و هدفش اين باشد كه او را نزد ديگران بد جلوه دهد، خداوند او را بر جسر جهنم (كه همان پل صراط باشد) حبس مىكند تا از عهده آنچه كه گفت، برآيد.اينها و نظاير آن از رواياتى كه در مذمت غيبت وارد شده كافى است كه عظمت آن و اثرات هولناك آن را در قيامت بدانيم و از آن بپرهيزيم. حال مىخواهيم بدانيم آنچه را كه انس و ديگران دانستند، عايشه هم دانست و از آن پرهيز كرد؟
«عن عايشه قالت: لما قدم رسول اللّه صلىاللهعليهوسلم المدينة وهو عروس بصفية بنت حيى جئن نساء الانصار فأخبرن عنها. قالت: فتنكرت وتنقبت فذهبت فنظر رسول اللّه صلىاللهعليهوسلم إلى عينى فعرفنى. قالت: فالتفت فأسرعت المشى فأدركنى فاحتضضنى فقال: كيف رأيت؟ قالت: ارسل. يهودية وسط يهوديات»(2).
عايشه مىگويد: وقتى رسول خدا صلىاللهعليهوآله همراه صفيه (از خيبر) برگشت زنان انصار به من خبر دادند. من خود را پوشاندم (كه كسى مرا نشناسد) و رفتم. رسول خدا صلىاللهعليهوآله از چشمهايم مرا شناخت خواستم بگريزم مرا گرفت و گفت: چگونه است؟ گفتم: مرا رها كن. او (صفيه) يك يهودى بين يهوديان است.آيا پيامبرى كه با صفيه در مسير برگشت از خيبر ازدواج كرده و وليمه آن را داده بود(3)، با زنى يهودى ازدواج نمود؟ آيا تعبير اصحاب كه صفيه يكى از امهات مؤمنين مىباشد و در حجاب قرار دادن او دليل بر اسلام او نيست؟ پس چرا عايشه او را يهودى دانست؟ آيا اين عمل عايشه از مصاديق غيبت است يا از مصاديق تهمت؟
«عن عايشه: قلت للنبى صلىاللهعليهوسلم : حسبك من صفية كذا وكذا... تعنى قصيرة. فقال: لقد قلت كلمة لو مزجت بماء البحر لمزجته قالت: وحكيت له انسانا فقال: ما أحب أنى حكيت انسانا وأن لى كذا وكذا»(4).
عايشه مىگويد: به پيامبر صلىاللهعليهوآله گفتم: صفيه كوتاه قد است. فرمود: حرفي زدى كه اگر با آب دريا آميخته گردد آن را تباه مىكند. (و نيز) از كسى حكايتى كردم. فرمود: اگر هر چه به من بدهند دوست ندارم از كسى حكايتى كنم.(1) سنن أبي داود، ج 4، ص 269 به بعد، كتاب الادب، باب في الغيبة و باب بعد، احاديث به شمارههاى: 4874 و 4878 و 4882 و 4883.
(2) سنن ابن ماجة، ج 1، ص 636، كتاب النكاح، باب 50، ح 1980.
(3) ر ك: صحيح بخارى، باب غزوه خيبر، (ج 5، ص 171 و 172).
(4) سنن أبي داود، ج 4، ص 269، كتاب الادب، باب في الغيبة، ح 4875.
اينها آن چيزى است كه عايشه خود اقرار كرده است. وقتى او بگويد كه صفيه كوتاه قد است اين همه آلودگى در اين كلام باشد كه دريا را تباه كند، آنگاه كه او را (از راه حسد) يهودى بداند (در حالى كه مسلمان شده بود) گناه آن چيست، خدا مىداند.
آرى اين است تقواى كسى كه او را در بهشت همنشين پيامبر صلىاللهعليهوآله مىدانند!
قسمت هشتم - عايشه و ايذاء پيامبر صلىاللهعليهوآله
يكى از مواردى كه صاحبان صحاح (غير از ابن ماجة) متعرض آن شدهاند اين است كه عايشه عمدا رسول خدا صلىاللهعليهوآله را آزرد و همه مىدانيم كه آزردن آن حضرت چه گناه بزرگى است و خداوند درباره كسانى كه پيامبرش را مىآزارند چه فرموده است.(1)
اين برگ از زندگانى عايشه بسيار تأمل برانگيز است و سزاوار است كه علماى اهل سنت بيشتر در آن بينديشند و نگويند كه عايشه در بهشت و در كنار رسول خدا صلىاللهعليهوآله به سر خواهد برد.در نقل اين داستان اختلافات و مطالب غير صحيحى نيز وجود دارد كه ما پس از نقل آن از صحاح سته به آنچه كه لازم ديدهايم تذكر خواهيم داد.
اينان در حديثى طولانى نوشتهاند كه ابن عباس مترصد بود تا شرايطى حاصل شود كه از عمر درباره آن دو زن از همسران پيامبر صلىاللهعليهوآله كه قرآن اينگونه به آنها خطاب مىفرمايد: «إِنْ تَتُوبا إِلَى اللّهِ فَقَدْ صَغَتْ قُلُوبُكُما...»؛(2) بپرسد. مىگويد: در سفر حجى كه با او بودم توانستم آن را مطرح كنم «فقلت يا أمير المؤمنين من المرأتان من ازواج النبى صلىاللهعليهوسلم اللتان قال لهما... فقال: واعجبا لك يابن عباس! عايشة و حفصة...» آنگاه عمر در ادامه براى ابن عباس جريان قهر كردن پيامبر از همسرانش را شرح مىدهد و مىگويد: كه حضرتش به مشربه (ام ابراهيم) رفت و قسم خورد كه يكماه از همسرانش جدا شود و چون بعد از 29 روز نزد عايشه رفت به او گفت: تو قسم خوردى كه يك ماه قهر كنى اكنون 29 روز شده و من شمردم (يعنى زود آمدى!) فرمود: ماه 29 روز است. آنگاه عمر خود مىگويد كه آن ماه 29 روز بود.
از بعض از روايات باب فهميده مىشود كه عمر در اين مدت نمىدانست كه پيامبر صلىاللهعليهوآله كجا بود و از علت آن نيز با خبر نبود.
اينكه چرا رسول خدا صلىاللهعليهوآله يكماه از زنهايش قهر كرد مطلبى است كه نياز به دقت و مطالعه بيشترى دارد؛ چه آنكه معنى ندارد كه عايشه و حفصه عليه آن حضرت تبانى كنند و حضرتش از همه زنهايش قهر كند ولذا مىبينيم كه در بعض از روايات آمده است كه پيامبر صلىاللهعليهوآله با بعض از همسرانش قهر كرد و چون آن بعض «عايشه و حفصه» بودند كه آن بزرگوار را اذيت كردند، اينان سعى كردند با صراحت اسم آن دو را نياورند.
حال بايد ديد كه چرا رسول خدا صلىاللهعليهوآله از آن دو نفر قهر كرد، آيا مطلب همان است كه صاحبان صحاح نوشتهاند؟ يا
(1) ر ك: سوره توبه، آيه 61.
(2) سوره تحريم، آيه 4، يعنى اگر شما دو نفر توبه كرديد (كه البته خدا آمرزنده است) و بدانيد كه قلوب شما (به باطل) متمايل شده است و... .
«عن عايشة قالت: كان رسول اللّه صلىاللهعليهوسلم يشرب عسلا عند زينب ابنة جحش ويمكث عندها فواطيت انا و حفصة عن أيتنا دخل عليها فلتقل له أكلت مغافير انى أجد منك ريح مغافير قال: لا ولكنى كنت أشرب عسلا عند زينب...» از عبارتى كه عايشه نقل مىكند چنين برمىآيد كه رسول خدا صلىاللهعليهوآله هميشه نزد زينب شربت عسل مىخورد و عايشه و حفصه تبانى كردند كه به آن حضرت بگويند دهنت بوى بد مىدهد.
در روايتى ديگر عايشه مىگويد: رسول خدا صلىاللهعليهوآله شيرينيجات و مخصوصا عسل را دوست داشت: «كان رسول اللّه صلىاللهعليهوآله يحب العسل والحلواء...» هرگاه كه از نماز عصر برمىگشت بر زنهايش وارد مىشد (به هر كدام سرى مىزد) يك روز وارد بر حفصه شد و بيشتر از معمول توقف كرد من حسادتم گل كرد علت آن را جويا شدم فهميدم زنى از قوم او ظرف عسلى به او هديه داد و او شربت عسلى درست كرد و به پيامبر صلىاللهعليهوآله داد. من با خود گفتم: به خدا قسم حيلهاى مىانديشم؛ به سوده و صفيه گفتم: وقتى رسول خدا صلىاللهعليهوآله نزد شما آمد هر يك بگوئيد دهنت بو مىدهد آيا مغافير خوردى؟ او مىگويد: نه. بگوئيد پس اين بوى بد چيست كه مىشنويم؟ او خواهد گفت كه نزد حفصه شربت عسل خوردم بگوئيد لابد زنبورش از گياه عرفط مكيده است؛ من هم همين را مىگويم آن سه چنين كردند و سوده مىگويد كه من از ترس تو آن را گفتم! و چون مجددا نزد حفصه رفت گفت: آيا از آن شربت بدهم؟ فرمود: نه. سودة به عايشه مىگويد: «واللّه لقد حرمناه قلت لها أسكتى» يعنى: به خدا قسم ما باعث شديم كه او را از خوردن شربت عسل محروم كرديم عايشه مىگويد كه به او گفتم: ساكت!(1)
گوئيا اين عمل كه نزد سوده گران آمد نزد عايشه چيز مهمى نبود!از اين دو روايت بر مىآيد كه جريان شربت عسل حداقل دو بار واقع شد. بنابراين قول عمر كه قهر كردن حضرت از
همسران را به اين موضوع نسبت مىدهد و بعض از مفسرين نيز آن را نقل مىكنند صحيح نيست، چه آنكه در يكى از
(1) عبارت متن چنين است:
«عن عايشه قالت: كان رسول اللّه صلىاللهعليهوسلم يحب العسل و الحلواء وكان اذا انصرف من العصر دخل على نسائه فيدنو من احداهن فدخل على حفصه بنت عمر فاحتبس اكثر ما يحتبس فغرت فسألت عن ذلك فقيل لى اهدت لها امرأة من قومها عكة من عسل فسقت النبى صلىاللهعليهوسلم منه شربة. فقلت: أما واللّه لنحتالن له فقلت لسودة بنت زمعة انّه سيدنو منك فاذا دنا منك فقولى أكلت مغافير فانه سيقول لك لا فقولى له ما هذه الريح التى أجد منك فانه سيقول لك سقتنى حفصة شربة عسل فقولى له جرست نحله العرفط وسأقول ذلك وقولى أنت يا صفية ذاك قالت تقول سودة فواللّه ما هو إلاّ أن قام على الباب فأردت أن أباديه بما أمرتنى به فرقا منك فلما دنا منها قالت له سودة: يا رسول اللّه! أكلت مغافير؟ قال: لا. قالت فما هذه الريح التى أجد منك..» در دنباله آن مىگويد: سپس نزد من آمد و آنگاه نزد صفية رفت... تا آخر.
مغافير، صمغ گياه عرفط است كه بوى بدى دارد و چون رسول خدا صلىاللهعليهوآله - طبق آنچه كه در صحاح و در ضمن همين روايات آمده است - از اينكه به او بگويند دهنت بوى بد مىدهد ناراحت بود. عايشه دست به چنين نيرنگى زد و چند نفر ديگر را نيز بدان آلوده ساخت.
الف - صحيح بخارى، ج 7، ص 56 و 57، كتاب الطلاق، باب لم تحرم ما احل اللّه لك، و ج 8، ص 175، كتاب الايمان والنذور، باب إذا حرم طعامه و...، وج 9 ص 33، كتاب الاكراه، باب ما يكره من احتيال المرأة مع الزوج و... .
ب - صحيح مسلم، ج 2، ص 1100 به بعد كتاب الطلاق، باب 3، ح 20 و 21.
ج - سنن أبي داود، ج 3، ص 335، كتاب الاشربة، باب في شراب العسل، ح 3714 و 3715.
د - سنن نسائى، ج 6، ص 152، كتاب الطلاق، باب 17، ح 3418، و ج 7، ص 15، كتاب الايمان والنذور، باب 19، ح 3800، وص 74، كتاب عشرة النساء، باب 4، ح 3964.
سؤال ديگرى كه در اينجا مطرح است اينكه آيا رسول خدا صلىاللهعليهوآله به قول عايشه و حفصه يا غير آنها مىپندارد كه شربت عسل دهن را بد بو كرده و آن را بر خود حرام مىكند؟ آيا شامه آن حضرت غير طبيعى بود؟! هر انسان عاقلى كه خود را در همان شرايط قرار دهد مىفهمد كه اين برخورد زنها غير طبيعى بوده و با هم تبانى كردهاند، چگونه ممكن است كه آن حضرت با آن عقل و كياست آن را نفهمد؟! از اينها گذشته آيات سوره تحريم مىرساند كه رسول خدا صلىاللهعليهوآله به بعض از همسرانش رازى گفت و نخواست كه ديگرى آن را بداند ولى او آن را برملا كرد. آيا اينكه فرموده باشد من ديگر شربت عسل نمىخورم سرى بود از اسرار كه نبايد كسى بداند؟ و آيا سزاوار است كه به خاطر اين مسأله از آن دو (يا همه همسران) يك ماه قهر كند؟ نكته ديگر آنكه در اين روايتها نيامده كه آن حضرت قسم خورده باشد تا خداوند بفرمايد: «قَدْ فَرَضَ اللّهُ تَحِلَّةَ أَيْمانِكُمْ...»(1). اينان كه قهر كردن پيامبر صلىاللهعليهوآله را مربوط به شربت عسل مىدانند به اين روايت از صحيح مسلم(2) توجه ندارند كه اين واقعه قبل از آن بود كه دستور حجاب نازل شود در حالى كه مىگويند آن حضرت شربت عسل را نزد زينب خورد و عايشه و حفصه تبانى كردند و لذا ضمير تثنيه در آيه را به عايشه و حفصه برمى گردانند يعنى مراد از آيه آن دو نفر مىباشند كه در جريان شربت عسل، پيامبر صلىاللهعليهوآله را آزردند و از طرفى مىگويند كه آيه حجاب در جريان ازدواج آن حضرت با زينب نازل شد. بنابراين بايد گفت كه يا آنچه كه از عمر گفتهاند صحيح نيست يا روايت مسلم كه آن را قبل از نزول حجاب مىداند غلط است و يا اصولا آيات تحريم مربوط به شربت عسل نيست. در حاليكه همه اينها در صحاح موجود است! ديگر از مطالبى كه مىگويند اين است كه وقتى رسول خدا صلىاللهعليهوآله بعد از 29 روز برگشت، آيه تخيير نازل شد(3) و ابتدا آن را بر عايشه خواند و از او خواست كه در اين امر تعجيل نكند و با پدر و مادرش مشورت كند. معلوم مىشود كه مادرش در آن تاريخ زنده بود. اينان در تاريخ وفات مادر عايشه گفتهاند كه يا در سال چهارم و يا پنجم و يا ششم از دنيا رفته است. بنابراين بايد نزول آيات تخيير قبل از اين سالها بوده باشد. در حالى كه يكى از راويان قصه قهر كردن پيامبر، ابن عباس است كه مىگويد: من داخل مسجد شدم و ديدم كه مسجد پر از جمعيت است(4). او نيز چنانچه مىدانيم همراه پدرش اندكى قبل از فتح مكه يعنى سال هشتم هجرى به مدينه آمد. بنابراين يا رواياتى كه مىگويد پيامبر صلىاللهعليهوآله به عايشه گفت با پدر و مادرت مشورت كن صحيح نيست و يا روايت ابن عباس. يكى از مطالبى كه در ضمن اين روايات بايد بدان توجه كرد اين است كه مىگويند عايشه و حفصه عليه رسول خدا صلىاللهعليهوآله تبانى كردند و آن حضرت از همسرانش به مدت يك ماه قهر كرد! اين داستان ما را به ياد ضرب المثل معروف مىاندازد كه:
«گنه كرد در بلخ آهنگرى | به شوشتر زدند گردن مسگرى»! |
كدام عاقل مىتواند آن را بپذيرد؟ به اين روايت دقت كنيد:
(1) سوره تحريم، آيه 2. يعنى خداوند راه گشودن قسم را آموخت.
(2) كتاب الطلاق، ح 30.
(3) سوره احزاب، آيات 28 و 29، در اين دو آيه خداوند به همسران پيامبر صلىاللهعليهوآله مىفرمايد اگر شما دنيا را مىخواهيد بياييد تا با خوشى طلاقتان دهم و اگر آخرت را مىخواهيد خداوند براى خوبهايتان پاداشى بزرگ فراهم كرده است.
(4) الف - صحيح بخارى، ج 7، ص 41، كتاب النكاح، باب هجرة النبى صلىاللهعليهوسلم نساءه... .
ب - سنن نسائى، ج 6، ص 166، كتاب الطلاق، باب الايلاء (باب 32)، ح 3452.
«جابر بن عبد اللّه مىگويد: ابوبكر اجازه خواست كه بر رسول خدا صلىاللهعليهوآله وارد شود. مردم را ديد كه در خانه آن حضرت نشسته و به كسى اجازه ورود داده نمىشود. به ابوبكر و بعد از او به عمر اجازه داده شد. پيامبر صلىاللهعليهوآله را ديدند كه نشسته و همسرانش اطراف آن حضرت آرام و بى صدا نشستهاند. عمر گفت: سخنى مىگويم كه پيامبر را بخندانم، گفت: يا رسول اللّه! دختر خارجة (همسر عمر) از من نفقه خواست، برخاستم و گردنش را كوبيدم! پيامبر خنديد و فرمود: «هن حولى كماترى يسألننى النفقة» (مىبينى كه اينان اطرافم جمع شدند و از من نفقه مىخواهند). ابوبكر برخاست و گردن عايشه را كوبيد و عمر گردن حفصه را و به آندو گفتند: چيزى از رسول خدا صلىاللهعليهوآله مىخواهيد كه ندارد! گفتند: به خدا قسم ما از او چيزى كه ندارد طلب نمىكنيم. سپس از آنها يكماه دورى گزيد آنگاه آيه تخيير (پاورقى 54) نازل شد...».(1)
اميدواريم علماى اهل سنت بتوانند به ما جواب بدهند كه آيا علت قهر كردن پيامبر از همسرانش به خاطر شربت عسل بود يا به علت نفقه خواستن؟ ديگر آنكه وقتى آنان گفتند كه ما چيزى را كه رسول خدا صلىاللهعليهوآله ندارد از او نمىخواهيم، قهر كردن وجهى نداشت! در هر حال اين روايت هم نتوانست مشكل را حل كند و فقط اين نكته را به ما آموخت كه همه همسران در اين ناراحتى پيامبر نقش داشتند و نه عايشه و حفصه.«عن أم سلمة أن النبى صلىاللهعليهوسلم حلف لا يدخل على بعض اهله شهرا...»(2).
ام سلمة مىگويد كه رسول خدا صلىاللهعليهوآله قسم خورد كه با بعض از همسرانش يك ماه قهر كند. اين روايت با رواياتى كه قهر كردن را به همه همسران نسبت مىدهد همخوانى ندارد و با توجه به آيات سوره تحريم كه دو نفر از آنان پيامبر صلىاللهعليهوآله را آزردند و عمر در حديثى طولانى آن دو را معرفى كرده و مىگويد كه آن دو عايشه و حفصه بودند، معلوم مىشود كه روايت فوق صحيح است. اما علت قهر كردن بيان نشده است و روايات مربوط به شربت عسل متعرض قسم خوردن آن حضرت نمىباشد؛ بنابراين بايد قضيه چيز ديگرى باشد. حال بى مناسبت نمىدانيم كه اشارهاى داشته باشيم به رواياتى كه عمر در ضمن نقل جريانى طولانى، عايشه و حفصه را مصداق آيات سوره تحريم مىداند، و نيز بد نيست بدانيد كه عمر در ضمن اين داستان در جائى مىگويد كه ناراحتى پيامبر صلىاللهعليهوآله بدين جهت بود كه همسرانش از او تقاضاهائى داشتند كه سزاوار آن نبودند و لذا خود نزد حفصه رفت و به او پرخاش كرده و گفت: «لا تستكثرى على رسول اللّه صلىاللهعليهوسلم ولا تراجعيه في شىء ولا تهجريه واسألنى ما بدالك و...» يعنى اينقدر از آن حضرت خواستههاى بى مورد نداشته باش و با او قهر نكن و اگر چيزى خواستى از من بخواه. در جائى ديگر وقتى عمر به همسرش اعتراضى مىكند در پاسخ مىگويد: «قالت تقول هذا لى وابنتك تؤذى النبى صلىاللهعليهوسلم فأتيت حفصة... فأتيت أم سلمة فقلت لها فقالت أعجب منك يا عمر قد دخلت في أمورنا فلم يبق إلاّ أن تدخل بين رسول اللّه صلىاللهعليهوسلم و ازواجه...».همسر عمر خطاب به عمر مىگويد: تو به من اعتراض مىكنى در حاليكه دخترت رسول خدا صلىاللهعليهوآله را مىآزارد...
عمر مىگويد: نزد ام سلمه رفتم او به من گفت: اى عمر از تو در عجبم. تو در كارهايمان دخالت مىكنى تا آنجا كه بين
(1) صحيح مسلم، ج 2، ص 1104، كتاب الطلاق، باب 4، ح 29.
(2) صحيح بخارى، ج 7، ص 41، كتاب النكاح، باب هجرة النبى صلىاللهعليهوسلم نساءه... .
در اينجا بد نيست به روايتى از صحيح مسلم توجه كنيم كه آن را نمىتوان جز به تعصبى خشك حمل كرد و آن اينكه او در اينجا بر خلاف همه روايات گذشته كه آن دو زنى را كه عليه رسول خدا صلىاللهعليهوآله تبانى كردند عايشه و حفصه معرفى كردهاند مىنويسد: وقتى ابن عباس از عمر درباره آن دو زن پرسيد گفت: حفصه و أم سلمة! «... قلت: شأن المرأتين؟ قال: حفصة وأم سلمة»(2).
به نظر مىرسد كه اين روايت نياز به بررسى نداشته باشد و نيز بد نيست كه اهل سنت اندكى درباره احاديث صحاح انديشيده و لااقل در صحت بعض از آنها ترديد كنند، نه آنكه دربست همه آنها را صحيح بدانند، با آنكه اينگونه روايات در چنين كتابهاى مهمى فراوان ديده مىشود كه صحيح نبودن آنها بر كسى پوشيده نيست.حال كه معلوم شد آيات تحريم مربوط به شربت عسل نيست و نيز روشن شد كه آن دو زنى كه عامل ايذاء رسول خدا صلىاللهعليهوآله بودند «عايشه و حفصه» مىباشند نوبت آن رسيده است كه با استفاده از بقيه روايات صحاح، بدانيم كه رسول خدا صلىاللهعليهوآله چه چيزى را بر خود حرام كرد.
در پاورقى صحيح مسلم در ذيل روايت 20 از باب سوم كتاب الطلاق آمده است:
«... وفي كتب الفقه أنها نزلت في تحريم مارية... فقالت عايشه: في قصة عسل. وعن زيد بن اسلم أنها نزلت في تحريم مارية، جاريته، وحلفه أن لايطأها...» خلاصه ترجمه اينكه فقهاى اهل سنت سبب نزول آيه تحريم را در مورد اين مىدانند كه رسول خدا صلىاللهعليهوآله قسم خورد كه ديگر با كنيزش «ماريه» (مادر ابراهيم، پسر رسول خدا صلىاللهعليهوآله كه در كودكى از دنيا رفت) نزديك نشود. اين روايت از زيد بن اسلم است گر چه عايشه آن را در مورد قصه عسل مىداند... .
(1) اين داستان طولانى را كه در بعض از روايات صحاح خلاصه آن را مىبينيم، در كتابهاى زير بجوئيد:
الف - صحيح بخارى، ج 3، ص 7 - 174، باب في المظالم والغصب، باب في الغرفة والعلية...، و ج 7، ص 8 - 36، كتاب النكاح، باب موعظة الرجل ابنته لحال زوجها، و ص 196، كتاب اللباس، باب ما كان النبى صلىاللهعليهوسلم يتجوز من اللباس والبسط.
ب - صحيح مسلم، ج 2، ص 1108، به بعد، كتاب الطلاق، باب 5، ح 30 و 31 و 33 و 34.
ج - سنن ترمذي، ج 5، ص 4 - 391، تفسير سوره تحريم، ح 3318.
د - سنن نسائى، ج 4، ص 140، كتاب الصيام، باب 14، ح 2128.
(2) ج 2 صحيح، ص 1110، كتاب الطلاق، ح 32.
علت آنكه فقهاى اهل سنت روايت زيد بن اسلم را گرفته و روايت عايشه را رها كردند ممكن است اين باشد كه اينان ديدند در جريان شربت عسل، رسول خدا صلىاللهعليهوآله قسم به نخوردن آن نخورد؛ بر خلاف جريان ماريه. از آيه قرآن نيز - چنانچه گذشت - بر مىآيد كه آن حضرت قسم خورد. گذشته از اين، روايتهاى زير نيز بيانگر صحت قول فقها مىباشد:
1 - «... عن ابن عباس قال: أتاه رجل فقال: إنى جعلت امرأتى علىّ حراما قال: كذبت ليست عليك بحرام. ثمّ تلا هذه الأية: «يا اَيُّهَا النَّبِىُّ لِمَ تُحَرِّمُ ما أَحَلَّ اللّهُ لَكَ»(1).
مردى نزد ابن عباس آمد و گفت: من زنم را بر خودم حرام كردم؛ گفت: دروغ گفتى، او بر تو حرام نيست. سپس اين آيه را خواند: «اى پيامبر! چرا آنچه را كه خدا برايت حلال كرده است بر خود حرام مىكنى (و مىخواهى كه بدينوسيله رضايت همسرانت را به دست بياورى) »... .گر چه «سندى» در شرح آن مىنويسد كه ظاهر اين روايت مىرساند كه اين آيه در مورد تحريم همسر است ولى بايد گفت كه اين روايت تقريبا نص در آن است نه آنكه ظاهرا چنين باشد(2).
2 - «... عن أنس: أن رسول اللّه صلىاللهعليهوسلم كانت له أمة يطؤها فلم تزل به عايشة و حفصه حتى حرمها على نفسه فأنزل اللّه عزوجل «يا ايها النبى لم تحرم ما أحل اللّه لك...»(3). انس مىگويد كه رسول خدا صلىاللهعليهوآله كنيزى داشت كه با او جمع مىشد و عايشه و حفصه كارى كردند كه حضرتش او را بر خود حرام كرد و خداوند آيات سوره تحريم را نازل كرد.3 - عن ابن عباس «... قال: اذا حرم الرجل عليه امرأته فهى يمين يكفرها وقال: «لَقَدْ كانَ لَكُمْ في رَسُولِ اللّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ»(4). ابن عباس مىگويد: اگر مردى زنش را بر خود حرام نمود با دادن كفاره قسم، بر او حلال مىشود سپس اين آيه را خواند: «تحقيقا در رفتار رسول خدا صلىاللهعليهوآله براى شما الگوى خوبى است». اين روايت نيز مىرساند كه تحريم همسر به پيروى از آنچه كه از رسول خدا صلىاللهعليهوآله ديده شد باعث حرمت نمىشود و بايد كفاره دهد و شكى نيست كه رسول خدا صلىاللهعليهوآله هيچ همسرى را بر خود حرام نكرد مگر آنچه كه درباره «ماريه» وارد شده و آن نيز به خاطر عايشه و حفصه بوده است.
روايت فوق كه از صحيحين نقل شده و روايت قبل از آن از صحيح مسلم كه خلاصهتر از اين مىباشد و نيز روايت
شماره 1 كه از سنن نسائى نقل كرديم هر سه از سعيد بن جبير و او از ابن عباس نقل شده است إلاّ اينكه نسائى آن را
(1) سنن نسائى، ج 6، ص 151، كتاب الطلاق، باب 16، ح 3417.
(2) فرق بين «نص» و «ظاهر» گر چه بر اهل فن پوشيده نيست ولى براى روشن شدن بعض اذهان مىگوئيم كه اگر كلامى «نص» در موضوعى باشد ديگر نمىتوان آن را جور ديگرى توجيه كرد و اگر «ظاهر» در امرى باشد ممكن است ادعاى خلاف آن نمود. مثل آنكه از كسى بپرسند كجا بودى و او جواب دهد «به حج رفته بودم»؛ ظاهر جواب او مىرساند كه امسال به حج مشرف بود و اگر كسى بگويد كه من تو را در ايام حج در وطنت ديدم او مىتواند بگويد كه منظورم سالهاى قبل بوده است نه امسال. ولى اگر بگويد «امسال حج خانه خدا به جا آوردم» ديگر قابل توجيه نيست. البته اين به عنوان مثال است و ممكن است خوانندگان محترم مثالهاى ديگرى در نظرشان باشد.
(3) همان، ج 7، ص 74، كتاب عشرة النساء، باب الغيرة (باب 4)، ح 3965.
(4) الف - صحيح بخارى، ج 7، ص 56، كتاب الطلاق، باب لم تحرّم ما أحلّ اللّه لك.
ب - صحيح مسلم، ج 2، ص 1100، كتاب الطلاق، باب 3، ح 19.
جريان مطابق نقل أبو داود چنين است كه شتر صفيه مريض شد و او نياز به آن داشت و زينب شترى اضافه داشت، رسول خدا صلىاللهعليهوآله به زينب گفت: شترت را به صفيه بده گفت: من به اين يهودى شترى بدهم؟! رسول خدا صلىاللهعليهوآله در غضب شد و ذيحجة و محرم و قسمتى از صفر با او قهر بود(2).
آيا او كه علاوه بر نافرمانى، به مسلمانى تهمت زده و او را يهودى خطاب مىكند؟ آيا عايشه با آن حسادتهايش و با آن اذيتهايش و آنچه كه باز هم خواهيم ديد؟ آيا سوده... و آيا صفيه... و آيا و آيا...؟!ابن أبي الحديد نيز در ج 4 شرح نهج البلاغه ص 66 با اشاره نزديك به صريح، آن را مربوط به تحريم ماريه مىداند. دقت كنيد:
«ولو لم يكن إلاّ قصة مارية و ما جرى بين رسول اللّه صلىاللهعليهوآله و بين تينك الامرأتين من الاحوال و الاقوال حتى أنزل فيهما قرآن يتلى في المحاريب ويكتب في المصاحف...». يعنى: اگر نبود مگر قصه ماريه و آنچه كه بين رسول خدا صلىاللهعليهوآله و آن دو زن (مراد او عايشه و حفصه است) از حالات مختلف و گفتار گوناگون، تا آنجا كه درباره آن دو نفر آياتى از قرآن نازل شد كه خوانده و نوشته مىشود... پس از آن، آيات سوره تحريم را درباره آنها و در مورد حسادت آن دو نسبت به ماريه مىداند.
قسمت نهم - عايشه فرمانده جنگ جمل
يكى ديگر از برگهاى تأمل برانگيز كتاب زندگى عايشه، شركت او در جنگ جمل و فرماندهى آن عليه امام زمانش
أمير المؤمنين عليهالسلام مىباشد. آيا او نمىدانست كه جنگ با آن حضرت به منزله جنگ با رسول خدا صلىاللهعليهوآله مىباشد؟ مگر
(1) الف - سنن ابن ماجة، ج 1، ص 650، ابتداى كتاب الطلاق، ح 2016.
ب - سنن أبي داود، ج 2، ص 285، كتاب الطلاق، باب في المراجعة، ح 2283.
ج - سنن نسائى، ج 6، ص 214، كتاب الطلاق، باب 76، ح 3559.
متن يكى از روايتها چنين است: «عن عمر بن الخطاب أنّ رسول اللّه صلىاللهعليهوسلم طلق حفصة ثمّ راجعها».
(2) ج 4 سنن، ص 199، كتاب السنة، باب ترك السلام على اهل الاهواء، ح 4602. «عن عايشه أنه اعتل بعير لصفية بنت حيىّ و عند زينب فضل ظهر، فقال رسول اللّه صلىاللهعليهوسلم لزينب: أعطيها بعيرا. فقالت: أنا أعطى تلك اليهودية؟! فغضب رسول اللّه صلىاللهعليهوسلم فهجرها ذا الحجة والمحرم وبعض صفر».
مىگويند نزد عايشه علومى بود كه أصحاب، جهت يادگيرى به او رجوع مىكردند (و چنانچه گذشت حتى براى ياد گرفتن كيفيت غسل پيامبر صلىاللهعليهوآله !). آيا نوبت به جنگ با على عليهالسلام رسيد همه آنچه را كه از قرآن و سنت آموخته بود به فراموشى سپرد؟ ببينيد كه چگونه ام سلمه حق را شناخت و از آن پيروى كرد ولى عايشه به باطل گراييد و با حق به جنگ برخاست:
«عن عمرة بنت عبد الرحمن قالت: لما سار علىٌّ إلى البصرة دخل على ام سلمة زوج النبى يودعها فقالت: سر في حفظ اللّه وفي كنفه. فواللّه انك لعلى الحق و الحق معك ولولا انى اكره أن أعصى اللّه ورسوله -فانه امرنا أن نقرّ في بيوتنا- لسرت معك ولكن واللّه لارسلن معك من هو افضل عندى وأعز على من نفسى ابنى عمر»(6).
عمرة دختر عبد الرحمن مىگويد: وقتى على مىخواست به بصره برود، جهت خداحافظى نزد ام سلمه رفت. ام(1) الف - سنن ابن ماجه، ج 1، ص 52، مقدمه، ح 145.
ب - سنن ترمذي، ج 5، ص 656، كتاب المناقب، باب 61، ح 3870.
ترمذى عبارت متن را اينگونه نقل كرده است: «أنا حرب لمن حاربتم وسلم لمن سالمتم» كه خلاصه معناى دو عبارت چنين است: من با كسى كه با شما در جنگ باشد در جنگم و با كسى كه با شما آشتى باشد آشتيم.
(2) المستدرك على الصحيحين، ج 3، ص 133، ح 4624 يعنى: هر كه از من جدا شد گوئيا از خدا جدا شد و هر كه از تو يا على جدا گشت به تحقيق از من جدا گشت. نتيجه آنكه مفارقت و جدا شدن از آن بزرگوار، جدا شدن از خداست.
(3) همان، ص 131، ح 4617، يعنى هر كه از من اطاعت كند از خدا اطاعت كرده است و هر كه نافرمانى من كند نافرمانى خدا كرده است و هر كه از على فرمانبردارى نمايد از من فرمانبردارى نموده است و هر كه نافرمانى على كند تحقيقا نافرمانى من كرده است. در اينجا نيز نافرمانى على عليهالسلام همچون نافرمانى خداوند معرفى شده است.
(4) همان، ص 134، ح 4628، اين روايت دنباله جريانى است كه ابو ثابت غلام ابوذر نقل كرده است. او مىگويد: من در روز جمل همراه على بودم و چون عايشه را آن طرف ديدم اندكى در دلم ترديد حاصل شد و هنگام ظهر خداوند آن شك و ترديد را بر طرف كرد و همراه آن حضرت جنگيدم و پس از اتمام جنگ به مدينه نزد ام سلمه رفتم و به او گفتم: به خدا قسم من نيامدم كه آب و غذائى بخواهم و لكن من غلام أبي ذر مىباشم. گفت: خوش آمدى. من داستان خودم را شرح دادم؛ گفت: آنگاه كه هر كس به طرفى مىرفت تو كدام سو رفتى؟ گفتم: به آنجا كه هنگام ظهر خداوند مرا راهنمائى كرد. گفت: احسنت. من از رسول خدا صلىاللهعليهوآله شنيدم كه مىفرمود:«على با قرآن و قرآن با على است و ايندو از هم جدا نمىشوند تا كنار حوض (كوثر) بر من وارد شوند».
(5) همان، ص 129، ح 4610، رسول خدا صلىاللهعليهوآلهوسلم درباره خروج بعض از همسرانش صحبت فرمود. عايشه خنديد. حضرتش به او فرمود: مواظب باش كه تو نباشى. سپس رو به على عليهالسلام كرد و به او فرمود: اگر بر او دست يافتى با او مدارا كن.
(6) همان، ح 4611.
آرى ام سلمة پسرش عمر را همراه على عليهالسلام به جنگ با اصحاب جمل مىفرستد و عذر همراهى خود را نافرمانى خدا و رسول مىخواند. اما نافرمانى خدا، چه آنكه خداوند در آيه 33 از سوره احزاب به همسران پيامبر صلىاللهعليهوآله دستور مىدهد كه در خانه بمانيد: «وَقَرْنَ في بُيُوتِكُنَّ...» و اما نافرمانى رسول خدا، چه آنكه آن حضرت در حجة الوداع به همسرانش فرمود: «هذه ثمّ ظهور الحصر»(1) يعنى همين و بس، ديگر حق خروج از منزل را نداريد. آيا عايشه همه اينها را از ياد برد يا آنكه در اين موارد خود را به فراموشى زد؟!
ابوبكرة مىگويد: «لقد نفعنى اللّه بكلمة سمعتها من رسول اللّه صلىاللهعليهوسلم ايام الجمل بعدما كدت أن الحق باصحاب الجمل فاقاتل معهم. قال: لما بلغ رسول اللّه صلىاللهعليهوسلم أنّ اهل فارس قد ملكوا عليهم بنت كسرى قال: لن يفلح قوم ولو امرهم امرأة»(2).
يعنى در ايام جمل مىخواستم همراهان عايشه را يارى كنم ولى روايتى از رسول خدا صلىاللهعليهوآله به يادم آمد كه در آنجا از اين حديث سود بردم. وقتى به آن حضرت خبر دادند كه دختر كسرى در ايران زمام امور را به دست گرفت فرمود: گروهى كه فرمانده آنها زنى باشد هرگز رستگار نمىشوند.آرى ابوبكرة وقتى ديد كه رياست لشگر با عايشه است از تصميمش برگشت ولى طلحه و زبير، كه همسران خود را در خانه نگه داشته و بى آنكه احترام رسول خدا صلىاللهعليهوآله را در نظر بگيرند، همسر او را سوار شتر كرده و با همراهى و رياست او به جنگ وصى رسول خدا صلىاللهعليهوآله رفتند، با آنكه قبل از آن، هر دو آنها با حضرتش بيعت كرده بودند، چه شد كه بيعت را شكستند؟ آيا از آن حضرت ستمى ديده بودند؟ او كه هميشه همراه قرآن بود. آيا جز اين است كه طالب رياست بودند و آن حضرت با شناختى كه از آن دو داشت تسليم خواسته بيموردشان نشد؟
حكيم بن افلح نيز عايشه را از اين مسير نهى كرده بود ولى او گوش نداد و لذا با او قهر بود و شايد ابن عباس نيز به همين خاطر و يا به علت كينهاى كه عايشه از على عليهالسلام در دل داشت حاضر به روبرو شدن با او نشد(3).
عايشه نه تنها على عليهالسلام را دوست نداشت بلكه در مواردى حتى حاضر نبود اسم آن حضرت را ببرد، و شايد علت به جنگ آن حضرت رفتن نيز همين كينه شديد به آن حضرت بود. به اين روايت توجه كنيد: عايشه بيرون رفتن رسول خدا صلىاللهعليهوآله را هنگام مريضى جهت نماز چنين وصف مىكند: «... فخرج النبى صلىاللهعليهوسلم بين رجلين تخط رجلاه في الارض بين عباس و رجل آخر...». يعنى پيامبر صلىاللهعليهوآله در حاليكه پاهايش روى زمين كشيده مىشد و دو نفر او را مىبردند.(1) سنن أبي داود، ج 2، ص 140، ابتداى كتاب المناسك، ح 1722.
(2) الف - صحيح بخارى، ج 6، ص 10، باب كتاب النبى صلىاللهعليهوسلم إلى كسرى و قيصر، و ج 9، ص 70، كتاب الفتن باب بعد از باب الفتنة التى تموج... .
ب - سنن ترمذي، ج 4، ص 457، كتاب الفتن، باب 75، ح 2262.
ج - سنن نسائى، ج 8، ص 241، كتاب آداب القضاء، باب 8، ح 5398.
(3) الف - صحيح مسلم، ج 1، ص 513، كتاب صلاة المسافرين وقصرها، باب 18، ح 139.
ب - سنن أبي داود، ج 2، ص 40، كتاب الصلاة، باب في صلاة الليل، ح 1342.
ج - سنن نسائى، ج 3، ص 196، كتاب قيام الليل وتطوع النهار، باب 2، ح 1597.
(1) الف - صحيح بخارى، ج 1، ص 61، كتاب الوضوء، باب الغسل و الوضوء في المخضب والقدح و...، وج 3، ص 207، كتاب الهبة وفضلها، باب هبة الرجل لامرأته والمرأة لزوجها، وج 6، ص 14، باب كتاب النبى صلىاللهعليهوسلم إلى كسرى وقيصر، باب مرض النبى صلىاللهعليهوسلم ووفاته و...، وج 7، ص 165، كتاب الطب، باب بعد از باب اللدود.
ب - صحيح مسلم، ج 1، ص 312، كتاب الصلاة، باب 21، ح 90 إلى 92.
ج - سنن ابن ماجه، ج 1، ص 517، كتاب الجنائز، باب 64، ح 1618.
د - سنن نسائى، ج 2، ص 110، كتاب الامامة، باب 40، ح 830.
(2) حديث رايت همان است كه رسول خدا صلىاللهعليهوآله فرمود: «من فردا پرچم را به دست كسى مىدهم كه خدا و رسولش او را دوست دارند و او خدا و رسولش را دوست دارد». مشروح آن را در كتابمان «اهلبيت عليهمالسلام در صحاح» بخوانيد.
(3) الف - صحيح مسلم، ج 1، ص 86، كتاب الايمان، باب 33، ح 131.
ب - سنن ابن ماجه، ج 1، ص 42، مقدمه، ح 114.
ج - سنن ترمذي، ج 5، ص 601، كتاب المناقب، باب 21، ح 3736.
د - سنن نسائى، ج 8، ص 120 و 122، كتاب الايمان وشرايعه، بابهاى 19 و 20، ح 5028 و 5032. يعنى: جز مؤمن ترا دوست نمىدارد و بغض و كينه تو جز در دل منافق نيست.
(4) مستدرك حاكم، ج 3، ص 138، ح 4640.
يعنى:... ودشمن تو دشمن من است واى بر حال كسى كه بعد از من بغض و كينه تو را در دل داشته باشد.
(5) ج 4 صحيح، ص 1873، كتاب فضائل الصحابة، باب 4، ح 36.
يعنى خدا را درباره اهل بيتم به ياد شما مىآورم.
«عجب از گمشدگان نيست، عجب | راه را ديدن و نشناختن است» |