next page

fehrest page


مقدمه مؤ لّف

حمد و سپاس سزاوار خداوندى است كه بنده و پيغمبر خود محمّد -صلّى اللّه عليه وآله - را به بالاترين مقامها سرفراز فرمود و دانش ‍ گذشته و آينده را به وى آموخت . دانشى كه پيش از وى به هيچ كس ‍ ارزانى نداشته بود. آرى ، خدا بهتر مى داند رسالت خود را در كجا قرار دهد و به چه كسى واگذار كند.
بدينسان خداوند، دوران نبوت و وحى را با بعثت محمّد مصطفى - صلّى اللّه عليه وآله - ختم كرد و جميع شرايع آسمانى را با شريعت معتدل وى - كه به اعمال بندگان بستگى دارد - منسوخ گردانيد(1) .
پس حلال محمّد - صلّى اللّه عليه وآله - تا روز قيامت حلال و حرام او حرام خواهد بود؛ مانند ساير احكامش ، خواه احكام تكليفى باشد و خواه احكام وضعى . اين موضوعى است كه مورد اتفاق همه مسلمانان است . همان طور كه همگى درباره نبوت آن حضرت اتفاق نظر دارند و يك تن ، سخنى بر خلاف آن نگفته است . و درود نامحدود بر امامان دودمان او كه گواهان خداوند در اين جهان و شفيعان امّت ، در سراى ديگرند ، و بر شايستگان دودمان آنها و دوستان ايشان در هر نسلى كه پديد آيند.
بحمداللّه امروز همه مى دانند كه تعاليم اسلامى با نظامات و قوانين و حكمتهاى آن در احكام و رعايت اعتدالش ، تمام جهات دنيوى و اخروى بشر را منظور داشته است . و مى دانند كه اسلام تمدنى حكيمانه و معتدل دارد. و براى كليّه ساكنان زمين در هر مكان و زمانى كه باشند و با همه اختلافى كه در جنس ، نوع ، رنگ و زبان دارند، شايستگى دارد.
شارع مقدّس اسلام ( كه خداوند غيب دان جلّ جلاله است ) موضوعى را باقى نگذاشته جز اينكه آن را روشن ساخته ، و راه شناخت آن را به خردمندان ، نشان داده است . و مسلم است كه ممكن نيست خداوند متعال بندگانش را به حال خود رها كند كه دين او را ملعبه هوى و هوس خود گردانند، بلكه آنها را (به زبان آخرين پيامبرش ) با دو ريسمان كتاب وعترت ، مرتبط ساخت . وبا آن دو وزنه سنگين و گرانقدر، مردم را از گمراهى و انحراف باز داشت . و نويد داد كه تا وقتى به آن دو چنگ زده اند، در راه راست گام برمى دارند. و هشدار داد كه اگر دست از كتاب و عترت بردارند، گرفتار ضلالت و گمراهى خواهند شد. و آگاه ساخت كه آن دو (قرآن و عترت ) هرگز از يكديگر جدا نمى شوند، و زمين از وجود آنها خالى نمى ماند.
بنابراين ، قرآن و عترت طاهره پيامبر، پناهگاه مسلمانان و پس از پيغمبر، مرجع امّت اسلام مى باشند. به همين جهت نيز آنها كه دنبال قرآن و عترت مى روند، به پيغمبر مى پيوندند و كسانى كه از آن يا يكى از آنها روى برمى تابند، با آن حضرت جدايى دارند.
مَثَل عترت پيغمبر، همچون باب حطّه بنى اسرائيل است . و مانند كشتى نوح در ميان قوم وى مى باشند. پس هيچ كس را نمى رسد (هر چند داراى مقامى بزرگ باشد) كه راهى جز راه آنها بپيمايد:
((وَمَن يُشاقِقِ الرّسُولَ مِنْ بَعدِ ماتَبيَّنَ لَهُ الهُدى ويتَّبع غَيْر سَبيل المؤ مِنينَ نُوَلِّهِ ماتَوَلّى و نُصْلِهِ جَهَنَّمَ))(2) ؛ يعنى : ((و هر كس پس از آنكه حق بر او روشن شد، با پيغمبر مخالفت كند و جز به راه مؤ منان رود، او را بر آنچه دوست دارد واگذار كنيم و به جهنّم در آوريم )).
و نيز كسى را نمى رسد كه آنچه را از خدا و پيامبر رسيده است ، بر خلاف ظاهر آن كه به اذهان مى رسد، معنا كند. و اين حق را ندارد كه بدون دليل روشن ، گفتار خدا و پيامبر را از معانى ظاهرش - كه به ذهن خطور مى كند - بگرداند، تا چه رسد كه آيه قرآن يا گفتار پيامبر، نصّ صريح باشد.
به اين بيان كه اگر دليلى باشد كه معناى ظاهر را تغيير دهد، به مقتضاى آن ، عمل مى شود و در غير اين صورت ، تغيير دهنده ، گمراه و بدعتگزار خواهد بود.
اين حقيقتى است كه كليّه طوايف مسلمين بدان اعتقاد دارند. وهمه عقلا در گفتارشان بدان پايبند هستند. به اين معنا كه در مقام عمل ، از معانى الفاظى كه مى شنوند وبه ذهنشان خطور مى كند، تجاوز نمى نمايند.
با اين وصف ، من در بسيارى از نصوص ، حيران و سرگردانم كه چگونه بسيارى از سياستمداران گذشته وبزرگان مسلمين ، آن را تأ ويل كردند. به طورى كه آن نصوص صريح را كه بر خلاف معانى آنها به اذهان خطور مى كند ، بدون قرينه معنا كردند و با جرأ ت و جسارت ، به معارضه با آنها برخاستند؟! و مردم را با تمام قدرت به ميل و اجبار، به معارضه با آن وادار نمودند. اين كارى است كه نمى توان علتى براى آن يافت . فانّا للّه و انّا اليه راجعون !
خداوند در قرآن مى فرمايد: ((آنچه را كه پيامبر براى شما آورده است بگيريد و از آنچه شما را از آن بر حذر داشته است ، ترك كنيد. و از خدا بترسيد كه عذاب خداوند سخت است ))(3) .
و مى فرمايد: (( هيچ مرد و زن مؤ منى را نمى رسد كه وقتى خدا و پيغمبر، فرمانى دادند، از پيش خود اختيارى داشته باشند، هر كس از فرمان خدا و پيغمبرش سرپيچى كند ، در گمراهى آشكارى ، فرو رفته است ))(4) .
وخطاب به پيغمبر مى فرمايد: ((نه به خدا قسم ! ايمان نمى آورند تا تو را در اختلاف خويش حاكم كنند . و پس از آن ، در دلهاى خود از آنچه تو حكم كرده اى ، ناراحتى نمى بينند و حكم تو را بدون چون و چرا مى پذيرند))(5) .
و مى فرمايد : (( قرآن گفتارى ارجمند است (به وسيله فرشته اى ارجمند نازل شده ) فرشته اى نيرومند كه در نزد خداى آفرينش ، مقامى بزرگ دارد و مطاع و امين است . وبدانيد كه پيغمبر شما ديوانه نيست ))(6) .
و مى فرمايد : (( قرآن گفتارى است كه به وسيله پيكى بزرگ ، فرود آمده و گفتار شاعرى نيست . به ندرت ايمان مى آوريد. و نيز گفتار كاهن نيست ، به ندرت به ياد مى آوريد، اين قرآن از جانب خداوند عالميان نازل شده است ))(7) .
و مى فرمايد: ((پيغمبر ما از روى هواى نفس سخن نمى گويد ؛ سخنان او وحى است كه به او مى رسد. اين وحى را فرشته اس كه سخت نيرومند است ، به وى مى آموزد))(8) .
بنابراين ((سخنان پيامبر مانند قرآن مجيد است كه ) از آغاز تا پايان ، باطلى در آن راه نيافته و از جانب خداوند حكيم ستوده ، نازل شده است ))(9) .
از اين رو، كسى كه ايمان به اين آيات دارد و پيغمبر را به مقام نبوت ، تصديق مى كند، نبايد كمتر از سر مويى از نص صريح قرآنى ، يا گفتار پيغمبر الهى سرپيچى نمايد.
البته حضرات ، آن را كنار نگذاشتند، ولى نصوص خدا و پيغمبر را به نظر خود تأ ويل كردند و در آن با رأ ى خويش اجتهاد نمودند و پنداشتند كه كار خوبى كرده اند! ((وَهُمْ يَحْسَبُونَ اء نَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعاً))(10) فانّا للّه و انّا اليه راجعون (11) .
اينك پاره اى از مواردى كه آنها نص صريح را تأ ويل كردند و در واقع در مقابل نص اجتهاد نموده اند، به مقدارى كه وقت كم و ضعف پيرى من و مصائب روزگار ايجاب مى كند، از نظر خوانندگان مى گذرد.
اين كتاب مشتمل بر هفت فصل و صد مورد از مواردى است كه خلفا و بستگان و عمّال دولت آنها در مقابل نص خدا و پيغمبر اجتهاد نمودند و بر خلاف گفتار صريح آنها، رفتار كردند. من اينها را شرح مى دهم ، سپس ‍ قضاوت را به عهده شما خوانندگان محترم واگذار مى كنم .
خداوند، خود راهنماى همه ما به سوى حق و حقيقت است . بازگشت همه نيز به سوى اوست ((وهو حسبنا و نعم الوكيل ، نعم المولى و نعم النّصير)).
مقدمه دفتر
بسمه تعالى
پس از رحلت پيامبراكرم ، باب اجتهاد در مسائل دين مفتوح گشت و كم كم به نقض سنتهاى رسول اكرم - صلى اللّه عليه وآله - انجاميد چنانچه سخن فريقين خليفه دوم را در مساءله متعه ، نقل كرده اند:((سنتان محللتان كانتا فى زمن رسول اللّه وانا احرمهما))، بلكه گاهى اجتهاد، در برابر آيات قرآن هم سرايت كرد چنانچه نسبت رشوه دادن خليفه دوم به سهم ((مؤ لفة قلوبهم )) در سهام زكات معروف است . و اين اجتهادات در تاريخ اسلام ، تاءثير مهمّ و غير قابل انكارى داشته است .
كتاب حاضر، به نام ((اجتهاد در مقابل نص ))، ترجمه كتاب ((النص والاِ جتهاد))، تاءليف علامه شهير، شرف الدين عاملى - رحمة اللّه عليه - است كه مؤ لف عاليقدر آن ، صد مورد از موارد برجسته اى را كه خلفاى ثلاثه (ابوبكر، عمر و عثمان ) با نص صريح ، مخالفت نموده و برخلاف حق و حقيقت ، اظهار نظر كرده اند، با ذكر منابع و ماَّخذى از شيعه و سنّى بيان نموده است . و همچنين بدعتهايى را كه خلفاى ياد شده در دين گذاشتند و امروز به نام سنّتهاى مذهبى ، بين ميليونها مسلمان ناآگاه رايج شده ، برشمرده است ؛ بدعتهايى كه پيغمبراكرم - صلى اللّه عليه وآله - قطعا از تمام آنها بيزار است .
ما مطالعه اين اثر ارزشمند و در نوع خود كم نظير را به علاقه مندان توصيه و سفارش مى نماييم .
اين دفتر، بعد از بررسى ، ويرايش ، مقابله و اصلاحاتى چند، آن را طبع و در اختيار علاقه مندان قرار مى دهد و اميداوار است كه مورد قبول پروردگار متعال قرار گيرد.
دفتر انتشارات اسلامى
وابسته به جامعه مدرسين حوزه علميه قم
مقدّمه چاپ هشتم :
بسم اللّه الرحمن الرحيم
از زمان چاپ نخست اين كتاب ؛ يعنى ((اجتهاد در مقابل نصّ)) تأ ليف علاّمه نامى شيعه ؛ مرحوم آيت اللّه سيّد عبدالحسين شرف الدين عاملى - رضوان اللّه عليه - در سال 1351 شمسى ، 23 سال مى گذرد.
در اين كتاب ، با اينكه درست به بازار فروش عرضه نشد، مع الوصف تاكنون هفت بار و اينك چاپ هشتم آن با تجدديد نظر و اضافات ، انتشار مى يابد.
مسائل و موضوعاتى كه در اين كتاب گرانقدر، مطرح شده و مؤ لّف فقيد آن - فقيد علم و دين - در آن باره دادِ سخن داده و قلمفرسايى نموده است ، مسائل كلامى و بررسيهاى اسلامى است كه نظير آن در سده چهارم و پنجم هجرى ، - يعنى قرون طلايى - اسلام ، به خوبى مطرح بوده ، و علماى مذاهب اسلامى از معتزله ، اشاعره ، شيعه اماميّه و غيره ، با وسعت نظر و آزادى كامل ، پيرامون آنها و در كنار هم به بحث و مجادله علمى مى پرداختند. و كتابهايى مانند: ((مغنى )) قاضى عبدالجبّار معتزلى و ((شافى )) سيّد مرتضى ، و((تلخيص الشافى )) شيخ طوسى وغيره را در پى داشت .
اين گونه بحثها اگر در هر زمان در جوّى آرام و صرفاً به منظور بررسى واقعيات و به دور از حبّ و بغضها و تعصبّهاى جاهلانه و كينه توزيها مطرح شود، نه تنها نمى بايد به آن ايراد گرفت ونسبت به آن بدبين بود، بلكه مصداق كامل رهنمود خداوند متعال در اين آيه شريفه است كه مى فرمايد: ((فَبَشّرْ عِبادِ الَّذينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ اَحْسَنَهُ اُولئِكَ الَّذينَ هَدايهُمُ اللّه وَ اولئِكَ هُمْ اُولوا الا لباب ))(12) .
وقايعى كه در اين كتاب شرح داده شده ، چيزى نيست كه بتوان آن را فراموش كرد، بلكه بايد در هر زمان ، آنها را مطرح ساخت و درباره علل و عواملى كه موجب پديد آمدن حوادث و فجايع گرديد، بحث و بررسى نمود.
مؤ لّف بزرگوار كتاب ، آن را در لبنان ؛ كشورى كه در آن مذاهب مختلف اسلامى و غير اسلامى در كنار هم مى ايستند و زندگى مسالمت آميزى داشتند، نوشته و مورد توجه عموم آنها نيز واقع شده بود.
نه كسى به آن ايرادى گرفت و نه حتّى يك نفر در ردّ آن مقاله يا كتابى نوشت . پس اينها وقايعى است كه از مفاخر علماى اهل تسنّن نقل شده ، و شيعيان نيز قبول دارند، و بايد يك فرد مسلمان بداند، و حقيقت را از لابلاى آنها پيدا كند. ((قَدْ تَبَيّن الرّشْدُ مِنَ الغَىّ))(13) .
متأ سفانه در ايران ، گاهى افرادى كه كاسه از آش داغترند و ديدى باز ندارند، با تحريكات وهابيها و سمپاشيهاى آنها، اظهاراتى مى كنند كه عِرض خود مى برند و زحمت ما مى دارند.
به مصداق آنكه : مشك آن است كه خود بويد ، نه آنكه عطّار بگويد ، توجه به ارزش مباحث كتاب را به مطالعه دقيق آن توسط خوانندگان ، محول مى كنيم . وبه افراد تنگ نظر مى گوييم : به اين نكته توجه كنيد كه مؤ لّف عاليقدر كتاب ، مرحوم سيّد شرف الدين عاملى ، خود از دعات مهم وحدت عالم اسلامى بود. و تمام علماى منصف از شيعه و سنّى او را بدين صفت مى شناختند.
سالها مقالات نغز و ژرف او در ((رسالة الاسلام )) نشريه دارالتقريب بين المذاهب الاسلاميه ، (چاپ مصر)، پيرامون وحدت صفوف مسلمين در برابر دشمنان سترگ اسلام چاپ و منتشر مى شد . و مورد اعجاب و تحسين همگان بود.
همه او را خيرخواه عالم اسلام مى دانستند. و اعتراف داشتند كه عمر گرانبهاى خود را در اين راه صرف كرد. سفرهاى او به مصر، فلسطين و سوريه - كه ضمن شرح احوال او در ايام مبارزه اش با استعمار فرانسه در مقدمات كتاب مى خوانيد - گوياى اين واقعيت است .
ارتباط او با علماى اعلام مصر، بويژه شيخ عبدالمجيد سليم ؛ رئيس وقت الا زهر مصر، ومراجعات علمى و كلامى و مكاتباتى كه با هم داشته اند، و در كتاب ((المراجعات )) (تأ ليف وى ) كه تاكنون نزديك به سى بار به طبع رسيده و در سراسر دنياى اسلام ، انتشار يافته است ، به خوبى مى رساند كه اگر علماى اسلامى بخواهند در جوى مساعد و به دور از تعصّب ، پيرامون واقعيت اسلام ، بحث و بررسى كنند، امكان پذير است . و به نتايج عالى هم مى رسند.
در اينجا سخن را كوتاه مى كنيم و به منظور ارائه شاهدى گويا، نوشته كوتاه مجله ((رسالة الاسلام )) - كه يك سال پس از رحلت مؤ لّف بزرگوار به مناسبت چاپ و انتشار اين كتاب ؛ يعنى ((النصّ والاجتهاد)) كه نام ديگرش ((اجتهاد در مقابل نصّ)) است ، در شماره اوّل سال يازدهم آن ، به سال 1378ه‍ ق چاپ شده است - مى آوريم .
نوشته به نام ((هيئت تحريريه مجله )) در سر فصل مقاله اى تحت عنوان النصّ والاجتهاد)) به قلم فرزند بزرگ مؤ لّف مرحوم صدرالدين شرف الدين آمده است . و آن اين است : ((الاجتهاد والنصّ؛ ميوه اى از ميوه هاى درخت بارور و پر بركتى است كه غرس شد و نمو كرد و در زير آفتاب تابان اسلام ، ثمر داد. و سايه بلندش كه علم و عمل و ايمان و عزّت و وفا بود؛ يعنى مرحوم مغفور علاّمه سيّد شرف الدين موسوى - كه اوايل سال گذشته به جوار رحمت حقّ پيوست - بر دنيا گسترده شد. و اينك سخنى از فرزند فرزانه اش پيرامون گوشه هايى از حالات پدر بزرگوارش در موقع تأ ليف اين كتاب كه از نظرتان مى گذرد(14) .
تهران : على دوانى
28 تيرماه 1373 شمسى
مقدّمه چاپ اوّل :
بسم اللّه الرّحمن الرحيم
((اجتهاد در مقابل نصّ)) آخرين اثر بسيار نفيس وتأ ليف گرانقدر ومنيف علاّمه فقيد شيعه ونويسنده بزرگ اسلامى ، آيت اللّه العظمى مرحوم سيّد عبدالحسين شرف الدين عاملى است . مؤ لّف فقيد، خود در نظر داشته است ، متن عربى آن را به همين نام بنامد، ولى بعد، تغيير رأ ى داده و به ((نصّ و اجتهاد)) موسوم نموده است .
((اجتهاد در مقابل نصّ)) - كه يك اصطلاح اصولى است - ، يعنى مقدّم داشتن نظر شخصى ، بر فرمان صريح خداوند عالم و پيغمبر اكرم - صلّى اللّه عليه وآله وسلّم - !
((نصّ))، يعنى گفتار صريح خداوند (قرآن مجيد) و سخنان روشن پيغمبر است كه توسط راويان اخبار و أ حاديث ، به ما رسيده و محدّثان بزرگ اسلامى - اعمّ از شيعه و سنّى - در منابع معتبر خود، آورده اند.
((اجتهاد)) نيز در اصطلاح به معناى اِعمال رأ ى و استنباط حكم است ، ولى اين اجتهاد، در صورتى براى مجتهد و افراد مطّلع اسلامى ، مجاز و متّبع است كه بر وفق كتاب و سنّت باشد. و نظر مجتهد از اين دو منبع سرشار سرچشمه بگيرد. و در جهت مخالف نصّ صريح آن نباشد.
بنابراين ، كسى كه در مقابل نصّ، اجتهاد مى كند، در حقيقت مى گويد: ((خداوند و پيغمبر براى خود نظرى دارند و من هم نظرى !!)). در صورتى كه ما به حكم قرآن در اسلام وظيفه داريم همه جا مطيع امر خدا و فرمان پيغمبر باشيم . و معتقديم كه هرگونه نظر مخالف ، در برابر فرمان خدا و پيغمبر، معصيت وبدعت و به كلّى از درجه اعتبار ساقط است .
در اين كتاب ، صد مورد از مواردى كه ابوبكر، عمر، عثمان ، عايشه ، خالد ابن وليد و معاويه ، در برابر خدا و پيغمبر، جبهه گرفتند، و در لحظات حسّاسى ، بر خلاف حقّ و حقيقت ، اظهار نظر نمودند، به خوبى نمايانده شده است .
افرادى كه در اين كتاب شناسانده شده اند، چهره هايى بوده اند كه با اعمال و رفتار خود، به نام دين و اسلام و دلسوزى به حال مسلمين ، جلو پيشرفت واقعى دين خدا را گرفتند. و ميراث اسلام را به خود اختصاص ‍ دادند. وآن را ميان دار و دسته و قوم و خويش خود تقسيم كردند. تعاليم عاليه اسلام را پشت سر انداختند. و خاندان پيغمبر، يعنى تراجم وحى الهى و مفسّران قرآن مجيد و مدافعان صميمى اسلام و مسلمين را ناديده گرفتند.
خداوند پيغمبران وامامان بحقّ را - كه همگى معصوم بودند - بدين منظور به رهبرى خلق ، منصوب داشت تا با نفس قدسى و مافوق بشرى خود ، جامعه انسانى را از انحراف ، گناه ، اشتباه وفساد برهانند و ب راه راست سعادت ، سوق دهند.
اگر حوادثى كه در اين كتاب تشريح شده ، در آغاز اسلام پديد نمى آمد، و عاملان آن ، حكومت اسلامى را با زد وبند و صحنه سازى قبضه نمى كردند، يا خودسرانه و جسورانه در شؤ ون دولت اسلام ، دخالت نمى نمودند، امروز اسلام دين جهانى و قرآن ، قانون اساسى دنيا بود. وامروز مسلمان پيشرو همه و آقاى جهان بودند، نه اين طور كه در محدوده آسيا و قسمتى از آفريقا بمانند و در جا بزنند، آن هم با وضع فلاكتبارى كه با آن دست به گريبانند.
اگر اينان بر سر كار نمى آمدند، اسلام وحدت و معنويت خود را از دست نمى داد، جهان اسلام تجزيه نمى شد، ملوك الطوائف و حكومتهاى خودكامه و زمامداران خودسر، به وجود نمى آمدند. محور اسلام منحرف نمى گشت و ظلم و ستم و فساد و تباهى ، جاى عدالت ، شرافت ، لياقت و فضيلت را نمى گرفت .
اما چه سود كه جهل جامع و كم رشدى اجتماع ، به فرصت طلبان اجازه داد تا بار ديگر و براى هميشه ، خود را به جامعه تحميل كنند و جلوِ پيشرفت مكتب الهى را بگيرند، بلكه اين جامعه بود كه سرنوشت خود را به دست آنان سپرد و تمام زحمات انبياء و جانشينان بحقّ آنها را به باد داد! اينجاست كه بايد با لسان الغيب شيراز همصدا شد و گفت :
آه آه از دست صرّافان گوهر نا شناس
هر زمان خر مهره را با درّ برابر مى كنند
وبه نصيحت سنايى گوش داد كه مى گويد:
از پى ردّ و قبول عامه خود را خر مكن
زانكه كار عامه نبود جز خرى يا خرخرى
گاو را باور كنند اندر خدايى عاميان
نوح را باور ندارند از ره پيغمبرى
براى اينكه بدانيد چه شد اسلام با همه تعاليم جهان پسندش ، از جهش و گسترش ، باز ماند و در محدوده خاورميانه و شمال آفريقا متوقّف گرديد، اين كتاب را بخوانيد و براى اينكه بدانيد چرا وضع مسلمانان چنين است و چرا به روزى افتاده اند كه بايد در برابر خودى و بيگانه وملحدان و يهود و نصارا احساس حقارت كنند و در همه جا زور و ظلم حاكم باشد، اين كتاب پرمايه را مطالعه كنيد. آنگاه ببينيد عاملان بدبختى مسلمانان و سلطه اجانب بر آنان چه كسانى بوده اند و چاره آن چيست !
مؤ لّف عاليقدر اين كتاب ، دانشمند بزرگ اسلام ، مجاهد علاّمه عاليقدر مرحوم سيّد شرف الدين عاملى ، يكى از شخصيتهاى نامى عالم اسلام و شيعه اماميه در كشور لبنان بود. شهر ((صور))، بلكه جنوب لبنان از نام ((سيّد عبدالحسين شرف الدين )) جدا نيست . هر كس نام اين شهر تاريخى و منطقه شيعه نشين جنوب لبنان و جبل عامل را شنيده باشد، با علاّمه شرف الدين عاملى هم آشناست .
مؤ لّف بزرگوار در زمانى كه افزون از هشتاد سال داشته است ، نتيجه مطالعات عميق خود را پس از نگارش چهل كتاب كم نظير و پر ارزش ‍ مذهبى و اسلامى ، در كتاب حاضر آورده است . قدرت فكر و احاطه وى بر احاديث و مدارك و منابع اهل تسنّن و توانايى او در نقض و ابرام موضوعات مختلف كلامى ومتانت ومهارت وى در تشريح مطالب در هر بخشى از آن جلوه گر است .
مترجم ، چند سال پيش ، نخست از روى چاپ اوّل ،قسمتى از آن را ترجمه كرد،سپس به چاپ سوم دست يافت ،وآن چاپ را اساس كار خود قرار داد،اخيراً نيز به نظر رسيد كه چهارمين چاپ كتاب ، چيزى اضافه بر چاپ سوّم نداشت .
ممكن است در خلال مباحث كتاب ، نكات واصطلاحات علمى ، فقهى يا اصولى و ادبى باشد، بويژه در مقدمه آقاى حكيم ، كه براى روشن شدن همين منظور ، با ديد وسيع و فلاضلانه نوشته اند، ولى مباحث كتاب به گونه اى خاص است و مترجم به نحوى آن را ترجمه كرده است كه درك آن دشوار نيست .
به منظور گويا بودن بيشتر مطالب و جلب انظار قارئين محترم ! عناوينى افزون بر عنوانى كه مؤ لّف در آغاز هر مورد و در خلال مواد 11 و 85 آورده بود، قرار داديم . و هر جا لازم بود، به قدرى كه بر حجم كتاب افزوده نشود، توضيحاتى در پاورقيها به نام ((مترجم )) آورديم ، بقيه پاورقيها از مؤ لّف است .
لازم به يادآورى مى دانيم كه قسمت زيادى از پاورقيهاى مفصّل ومتوسط مؤ لّف را در متن قرار داديم ، به نحوى كه شايد خواننده تصور نكند آن قسمت ، پاورقى بوده و در متن ، جاى گرفته است .
تذكر اين نكته را هم لازم مى دانيم كه نويسنده ، اين كتاب را به شيوه هميشگى خود و روشى كه از آغاز كار در همه تأ ليفات و مقالاتش ‍ معمول داشته ، ترجمه كرده است . بنابراين جاى اين اعتراض نيست كه چرا كسانى كه روزى دم از بزرگداشت ((خلفاى راشدين )) و عقايد ((برادران اهل سنّت )) و مدارك و منابع و احاديث و تواريخ آنها مى زدند ، امروز برگشته و با قلم و بيان براى حفظ ((ولايت )) و ((تشيّع )) دست و پا مى كنند.
نه !ما آن روز وامروز،يك نظر داشته ايم ويك هدف را دنبال كرده ايم وهرگز تحت تأ ثير اوضاع روز و موج زمان ، اصول كارى خود را تغيير نخواهيم داد.
ترجمه اين كتابِ گرانقدر هم در تعقيب همان هدف و به شيوه ساير آثار ما ، بر مبناى شناخت اسلام در مكتب خاندان نبوت و ائمّه طاهرين - عليهم السّلام - انتشار مى يابد.
اميدواريم مطالعه اين كتاب در راه بزرگداشت اسلام ، براى عموم خوانندگان ، ثمربخش باشد. و بتواند به ميزان زيادى ، نقاط تاريك تاريخ گذشته ما را روشن سازد.
تهران : على دوانى
8/3/1351 شمسى
نصّ و اجتهاد به قلم صدرالدين شرف الدين (15)
من اين كتاب را در مراحلى كه نضج مى گرفت وتكامل مى يافت و اوقاتى كه در آن تجديد نظر به عمل مى آمد، دنبال كرده ام . هرگاه به حضور مؤ لّف فقيد مى رسيدم مى ديدم درباره آن به فكر فرو رفته است . به دقت پيرامون موضوعات آن مى انديشد، و آن را براى املاء به كاتبش ، مهيا مى سازد.
پدرم سعى داشت سخنش جامع شروط صحّت و زيبايى و روشن باشد. مى ديدم مدارك ومنابع را در اطراف خود جمع كرده است . بعضى از آنها را گشوده و برخى ديگر را به صورت چسبانده و با ديدگانى كه بسختى مى ديد و حتّى چشم راستش بى نور بود، مطالعه مى كند! سپس به فكر فرو مى رود و در اطراف آنچه خوانده بود مدتى مى انديشد، به طورى كه اگر با وى سخن مى گفتند، نمى شنيد و اگر مى شنيد اعتنا نمى كرد!
او با همه پيرى و كِبَر سن ، واجد عقل و همّتى جوان بود. سن زياد، او را از تحقيق و بررسى ، ناتوان نمى ساخت ، مسؤ وليتهاى عمومى كه به عهده داشت ، مانع ورود وى به ميدان فكر و انديشه و تعمّق پيرامون مسائل علمى نبود. چنانكه گويى براى اين كار ساخته شده است و تنها بايد در اين باره فكر كند.
او در اواخر عمر، همانطور كه در ميان انبوه كتابها نشسته بود، به كار مردم و مشكلات آنها رسيدگى مى كرد . آنهم طبق معمول ، با گشاده رويى و دقت و ملاحظه . همين كه از رسيدگى به كار مراجعان ، فراغت مى يافت ، به مطالعه و تأ ليف باز مى گشت و از همانجا كه متوقف مانده بود، ادامه مى داد. بسيار اتفاق مى افتاد كه بى موقع او را از كارش باز مى داشتند، ولى حافظه و هوش او چنان بود كه مطلب و كار را فراموش ‍ نمى كرد.
پدرم - رحمة اللّه عليه - اصرار زياد داشت كه مرا براى آماده ساختن كتابهايش ، راهنمايى كند تا در كارش بصيرت پيدا كنم . روزى فرمود: ((اين جلد نزديك به اتمام است . فرزند! مقدمه اين كتاب ، به قلم تو خواهد بود. بايد با نيّت پاك و فكر روشن آن را بنويسى ؛ چون ممكن است اگر ديگران بنويسند چنان كه بايد از عهده برنيايند و به مقاصد من كه حفظ وحدت امّت اسلام و پيوند دلهاى مسلمين است ، پى نبرند)).
پس از آن نيز چندين بار درباره نگارش مقدّمه مزبور، همين سخن را تكرار فرمود. و من هم خود را آماده كرده بودم كه امر او را امتثال كنم . خلاصه آن را شفاهاً به عرضش رساندم و رضايتش را جلب كردم به طورى كه آنچه گفتم اعجابش را برانگيخت ، ولى بعد سانحه فقدان او پيش آمد؛ سانحه اى كه سراسر لبنان را در غم و اندوه فرو برد و در اخلاق و اقتصاد و سياست كشور اثرى بجاى گذاشت كه تاريخ اين مرز و بوم كمتر به ياد دارد
آرى ، فقدان او در موقعى كه به زعماى امثال او و رهبران واقعى مردم ، سخت احساس نياز مى شد، خسارت جبران ناپذيرى به وجود آورد. زعمايى كه هدف آمال بودند. و دلهاى مردم در ايّام اضطراب و پريشانى ، به سوى آنها متوجه بود.
سه سال بعد، ديدم كتاب ((النصّ والاجتهاد)) با مقدمه پر ارج علاّمه سيّد محمد تقى حكيم منتشر شده است ؛ مقدمه جامعى كه با ((نيت پاك و فكر روشن همراه بود))، يعنى آنچه را كه پدرم مى خواست .
استاد حكيم ، درباره مدار علمى و مجراى اسلامى كتاب ، با روشن بينى و نورانيت خاصّى و ژرف نگرى كافى ، بحث و تحقيق نموده و حقّ مطلب را ادا كرده است .
استاد حكيم ، درباره ((نصّ)) و ((اجتهاد)) - كه دو اصطلاح فقه اسلامى است - با ديد علم اصول ، تحقيق لازم نموده است . و توضيح داده كه اين دو اصطلاح ، پايه هايى براى نقل واستنباط احكامى شرعى هستند.
((نصّ)) يعنى ادلّه شرعى از كتاب و سنّت ، پايه اى است اساسى كه در بيان احكام و قضايا و وقايع داريم ، خواه عقد و پيمان باشد، يا امور عبادى يا اجتماعى يا اقتصادى و يا غير اينها كه نمى بايد از آن تجاوز كرد.
((اجتهاد)) يعنى در مواردى كه نصّ ساكت است يا اجمال يا اطلاق دارد يا نصّى نيست ، بايد بر اساس قواعد مسلّمه اظهارنظر كرد. اين اجتهاد نيز هنگامى عملى است كه همه ادوات و وسايل علمى در نظر گرفته شود و در طول نصّ باشد. و اگر در عرض نصّ باشد و مقابل آن انجام گيرد، بدعت و خروج از قاعده خواهد بود.
اين همان معنايى است كه موضوع اين كتاب را تشكيل مى دهد. و مؤ لّف عاليقدر در اثناى تتبّع وسيع خود، موارد آن را احصاء نموده است . مواردى كه گروهى از صحابه و تابعين ، در مقابل نصّ صريح ، اجتهاد نمودند؛ يعنى از ((نص )) روى برتافتند و به رأ ى و ((اجتهاد)) خود عمل كردند...))!
ممكن است گفته شود، بحث از موضوعاتى كه زمان آنها گذشته است ، چه فايده اى دارد؟ آيا تكرار آنها گذشته ها را به ياد نمى آورد. و باعث بگومگوها نمى شود؟
مى گوييم : اين سؤ ال مثل اين است كه بگوييم : چه فايده اى بر اهتمام ما به فقه واصول مترتب است ؟! استحكام مبناى اجتهاد و ضبط موارد استخدام آن فى نفسه يك كار فكرى و داراى ارزش بسيارى است . اين كار موجب مى شود كه اجتهاد با بدعت و كج فكرى مشتبه نگردد.
اهميت اين بحث منحصر به محدوده تاريخى آن نيست كه بگوييم زمان آن گذشته است و نبايد آن را بار ديگر تكرار كنيم ، بلكه اهميت آن را در روش علم و عمل مى دانيم كه هر دو با نظام اسلامى مرتبط مى باشد؛ نظامى كه بحمداللّه همچنان پايدار است .
ادامه اين بحثها ما را بر آن مى دارد كه در فضاى بازى ، راه بهتر را براى شناخت بيشتر دين خود بيابيم . و دست از تعصّب جاهلانه برداريم ، تا از اين راه امتى واحد باشيم و با ديد منصفانه به قضايا بنگريم .
پرتويى از زندگانى مؤ لّف كتاب
ترجمه و اقتباس از شرح حال مؤ لّف عاليقدر ، به قلم دانشمند گرانمايه آقاى :
سيّد محمد صادق صدر در آغاز چاپ سوم كتاب : ((النصّ والاجتهاد ))
امروز جهان اسلام ، شخصيت علاّمه فقيد شيعه سيّد عبدالحسين شرف الدين را - كه عمر گرانمايه خود را در راه مصالح عمومى مسلمين وقف كرد - بزرگ مى شمارد. شخصيت محبوبى كه تا زنده بود، عظمت و شهرتش ‍ گوش و چشم همه را پر كرده بود زمان ، صفحه نورانى زندگى او را ورق زد، و لى دفتر حيات علمى وى و آثار باقى و امور خيريه و خدمات بزرگ او در راه خدا و دين ، همچنان مفتوح است
علاّمه بزرگوار ما در طول زندگى پرافتخارش ، هر وقت ايجاب مى نمود، دست از مبارزه و جهاد برنمى داشت . در خطابه هاى بليغ و مجالس پر جمعيت و مؤ لّفات پر ارزش خود، پيوسته مسلمانان را دعوت به وحدت صف و اتفاق نظر و دورى از تعصبّهاى ناروا مى كرد.
نخستين كتابى را كه افزون از نيم قرن پيش تأ ليف كرد ((الفصول المهمة )) بود كه آن را در سال 1327 ه‍ نگاشت . او هنگامى به فكر ((وحدت كلمه مسلمين )) افتاد كه جز تنى چند از بزرگان عصر، در اين انديشه نبودند. در آن ايّام مرحوم شرف الدين ، مشكلاتى را كه در راه اتّحاد امّت اسلام بود در ((الفصول المهمه )) خود عرضه داشت . و با بيانى روشن و برهانى قاطع ، از آن پرده برگرفت ، به طورى كه براى كسى جاى شك و ترديد باقى نگذاشت .
((الفصول المهمه )) حقايق علمى روشنى است كه مرحوم شرف الدين ؛ استاد بزرگ علم و بلاغت ، با اسلوب ادبى والا و نورانى خود، به منظور گردآورى مسلمانان در زير پرچم اتحاد و وحدت كلمه ، بر ملا ساخته است .
اين كتاب كه با انديشه اى مو شكاف و عباراتى رسا و روشى پسنديده نگارش يافته است ، نخستين اثرى بود كه تا آن روز، پيرامون مطالعات اسلامى در دسترس عموم قرار گرفته بود.
دو سال بعد از انتشار كتاب پر ارج مزبور، مؤ لّف بزرگوار سفرى به مصر نمود تا به وسيله خطابه هاى بليغ و سخنان سنجيده خود، در راه وحدت مسلمين ، گامهاى مؤ ثرى بردارد. در آنجا ميان او و رئيس وقت حوزه علميه اهل تسنّن ((الازهر)) مذاكرات و مراجعاتى صورت گرفت كه بعدها به صورت كتاب نفيس و بى نظير ((المراجعات )) درآمد.
سيّد بزرگوار، خود در آغاز ((المراجعات )) از اين برخورد لازم و به موقع دو دانشمند شيعه و سنّى با زيبايى هر چه تمامتر، سخن گفته و اين كار را براى معرفى بيشتر اسلام و پيشبرد اتحاد كلمه مسلمين ، لازم و ضرورى دانسته است .
با همين انديشه بزرگ اسلامى ، مؤ لّف عاليقدر ، در ساير ادوار عمر گرانبهاى خويش رفتار نمود. همين جهاد اسلامى دائمى وى بود كه مى بينيم گروههاى مختلف مسلمين با ديده احترام و حق شناسى و اعجاب ، به وى مى نگرند و همه جا نام او را با تقدير مى برند. و كتابخانه ها و چاپخانه ها آثار فكرى و قلمى ژرف و سودمندش را با ميل و رغبت و شور و شوق ، در اختيار عموم قرار مى دهند.
اينك با كمال اختصار صفحه اى از تاريخ حيات پر افتخار اين مرد بزرگ - كه زندگى خود را وقف حفظ مصالح مسلمين و اتحاد و جهاد در راه بيدارى و برادرى آنان نمود - را از نظر خوانندگان عزيز مى گذرانيم (16) .
ولادت و خاندان او:
مؤ لّف عاليقدر كتاب ((اجتهاد در مقابل نصّ)) در سال 1290 ه‍ ق در شهر مذهبى كاظمين از پدر و مادرى علوى قدم به عرصه وجود نهاد. پدرش ‍ علاّمه بزرگ مرحوم سيّد يوسف شرف الدين ومادرش بانوى بزرگوار ((زهرا)) دختر آيت اللّه مرحوم سيّد هادى صدر؛ پدر مرجع تقليد نامى ((سيّد حسن صدر)) بود.
نسب سيّد بزرگوار از جانب پدر و مادر به امام هفتم حضرت موسى الكاظم - عليه السّلام - مى رسد. از طرفى هم محمد اول اين خاندان فرزند مجتهد بزرگ سيّد ابراهيم شرف الدين جدّ دو خانواده ((صدر)) و ((شرف الدين )) است . و هر دو خاندان در آن روزگار معروف به ((خاندان حسين قطيعى )) بودند، كه از جمله خاندان دو دانشمند بزرگ شيعه : سيّد مرتضى و سيّد رضى به آنان مى پيوندد.
سيّد در خانه جدّ بزرگوارش متولّد شد و مورد عنايت و رعايت او بود؛ به طورى كه جدّش او را از همه اهل خانه ، عزيزتر و محبوبتر مى دانست . دائيش - پدر مرحوم من - ؛ سيد محمد حسين صدر، براى او همچون رفيقى بود كه كه با سن و سال نزديك بهم درس مى خواندند و پرورش ‍ مى يافتند.
آموزش و پرورش وى :
سيّد بزرگوار، هشت ساله بود كه پدرش پس از تكميل دروس خود و گرفتن اجازه اجتهاد از فقهاى عراق ، به جبل عامل واقع در جنوب كشور لبنان بازگشت . سيّد عبدالحسين در وطن مأ لوف پدر، علوم مقدماتى عربيت ، منطق ، بلاغت و سطوح فقه واصول را در خدمت وى فرا گرفت . او همان اوقات ميان همسالان خود، به نبوغ و استعداد مشهور و بسيار موشكاف بود. هنگام درس از اساتيد خود سؤ الات زياد مى نمود. و اشكالات بسيار مى كرد. بخصوص اين سؤ الات و اشكالات به جدّش ‍ سيّد هادى صدر بيشتر بود.
هنگامى كه به سن هفده سالگى رسيد، پدرش او را داماد كرد و دختر عمويش را به او تزويج نمود. سپس او را روانه عراق كرد تا به تحصيلات خود ادامه داده و آن را به كمال رساند. پس از طى تحصيلات عاليه به حوزه درس فقهاى بزرگ و مراجع عاليقدر، آيت اللّه خراسانى ، شيخ الشريعه اصفهانى ، سيّد محمد كاظم يزدى ، سيّد اسماعيل صدر و دائى خود آيت اللّه سيّد حسن صدر و ديگران درآمد.
هنوز به سن 32 سالگى نرسيده بود كه به مقام عالى اجتهاد رسيد. در آن اوقات كسى از جبل عامل در نجف نبود كه در فضل و شهرت ، به پايه او برسد و مانند او مورد توجه عموم باشد.
تحصيلات او در اين مدت ، منحصر به نجف اشرف نبود ، بلكه او به شهرهاى كاظمين ، سامرّا و كربلا هم آمد و رفت مى كرد. و از علماى اعلام اين شهرها نيز استفاده مى نمود. به طورى كه نامش در مجامع علمى اين شهرها مشهور بود و شخصاً در هر محفل علمى و ادبى جاى داشت .
او علاوه بر دانش سرشارى كه اندوخته بود، از شعراى طراز اوّل عصر هم به شمار مى رفت . شعرش رقّت و متانت و دقّت معانى را با روانى و زيبايى لفظ، جمع كرده بود.
بازگشت به لبنان :
سيّد عبدالحسين شرف الدين ، پس از طى دوران تحصيل واخذ اجازات اجتهاد، به جبل عامل بازگشت و به پدر و برادر دانشمندش سيّد محمدعلى شرف الدين ؛ مؤ لّف كتاب ((ابوطالب شيخ الابطح )) پيوست .
مذاكرات علمى و مباحثات در علوم وفنون گوناگون ، ميان پدر و پسران دانشمند، جريان داشت ؛ و هر سه ، حوزه علمى خانوادگى به وجود آورده بودند. ولى چيزى نگذشت كه سيّد عبدالحسين ، پدر، و اندكى بعد برادر را از دست داد و در اندوه مرگ آنان داغدار شد.
شرف الدين به ماندن در عراق ؛ وطن دايى ، عموزادگان و محل تولد و پرورش خود، علاقه داشت . ولى علماى اعلام عراق ، اصرار داشتند كه جبل عامل احتياج به وجود مجتهدى چون او دارد، لذا امتثال امر نموده به موطن پدر و نزد او بازگشت .
روز ورود او از روزهاى تاريخى جبل عامل بود. مستقبلين مركب از مردم مختلف جنوب لبان تا حدود ((الجبل )) به پيشواز رفتند و سيّد را با تشريفات خاصى وارد شهر پدر ((صور)) نمودند.
شيعيان جنوب لبنان ، مقدمش را گرامى داشتند. او نيز با گذشت زمان ، توانست در قلوب همه جا كند و با مزاياى علمى و اخلاقى كم نظيرش ، به سرعت نامش در همه جا طنين افكند.
نخست از رسيدگى به امور شرعى مردم ، به احترام پدر، خوددارى مى كرد. مردم نيز براى اخذ فتوا و اجراى احكام دينى ناگزير بودند به پدر وى اكتفا نمايند. و در ((شقرا)) به سيّد على امين مرجع تقليد لبنان مراجعه كنند. ولى بعدها سيّد على امين ، طى نامه اى به سيّد يوسف نوشت كه : ((فرزندش سيّد عبدالحسين ، مجتهد مطلق و عادل است . و امروز در ميان علماى جبل عامل كسى را نظير او سراغ ندارد)).
بدين گونه مردم در مرافعات خود و اخذ احكام شرعى با علم و اطلاع به سيّد عبدالحسين مراجعه نمودند. پدر هم مسائل مشكل و مرافعات را به فرزند لايق ارجاع مى داد . ديرى نپاييد كه صيت شهرتش در همه جا طنين افكند و مرجع خاص و عام شد، به طورى كه مردم در اخذ فتوا به وى مراجعه مى كردند.
سفر به مصر:
مؤ لّف عاليقدر، دو بار به مصر سفر كرد. بار اوّل در سال 1329ه‍ ق . و بار دوم در سال 1920م . بعد از آن بود كه سيّد بر ضدّ فرانسويان - كه سوريه و لبنان را اشغال كرده بودند - فتواى جهاد داد و فرانسويان نيز او را محكوم به اعدام نمودند.
در سفر اوّل ، شرف الدين با شيخ سليم البشرى رئيس وقت ((الا زهر)) مذاكراتى نمود كه بعدها به مراجعات كتبى كشيده شد و به صورت كتاب گرانقدر ((المراجعات )) در آمد كه هم اكنون چاپ هشتم آن در دنياى اسلام منتشر شده است (17) .
بار دوم نيز، هنگامى بود كه فرانسويان وجود او را در لبنان براى مصالح سياسى و هدفهاى استعمارى خود، خطرناك دانستند. و سيّد متوارى شده به مصر پناه برد. علما و ادبا و طبقه روشنفكر اسلامى مصر - با سابقه اى كه از وى داشتند - مقدمش را گرامى داشتند.
در آنجا همه را به وحدت صف در مقابل بيگانگان دعوت مى نمود. در آنجا بود كه اين جمله معروف را گفت : ((سياست ، شيعه و سنّى را از هم جدا كرده و بايد سياست آنها را با هم جمع كند))(18) و سيّد رشيد رضا آن را در مجله معروف ((المنار)) چاپ كرد.
جهاد وطنى او:
جهاد سيّد عبدالحسين شرف الدين در زمان عثمانى منحصر به جهاد دينى بود؛ زيرا دولتى كه در لبنان حكومت مى كرد، دولت مسلمان بود و شعائر اسلامى را رعايت مى نمود، ولى وقتى استعمارگران فرانسه سوريه را اشغال كردند، كشور را به فساد كشاندند و احكام اسلامى و ملى را تعطيل نمودند و چنان به مردم فشار وارد آوردند كه كاسه صبر همه لبريز شد.
در اين هنگام ، سيد بزرگوار قد علم كرد و بر ضدّ قواى اشغالگر قيام نمود. و روح وطن دوستى و مبارزه بر ضدّ استعمار را در مردم بخصوص ‍ روحانيون دميد. و لزوم قيام بر ضد دشمن اشغالگر را به همگان گوشزد نمود.
براى تأ مين اين منظور، كنگره اى در ((وادى الحجير)) تشكيل داد و علماى سراسر لبنان را دعوت نمود. روحانيون و زعماى قوم هم دعوت او را پذيرفتند و در مؤ تمر مزبور حضور يافتند. مؤ لّف عاليقدر ، در آن كنگره مهم ، بر ضدّ استعمار فرانسه فتواى جهاد داد و عموم حضّار، فتواى او را تأ ييد كردند.
سپس شركت كنندگان به شهر و محل خود برگشتند. و راه مبارزه بر ضد فرانسه را دنبال كردند. آمد و رفت به خانه سيد هر روز فزونى مى يافت . و طومارهايى را امضا مى كردند كه در آن ، تقاضاى لغو حكومت فرانسه و استقلال كامل كشور شده بود.
وقتى فرانسويان از موضوع آگاه شدند، يك نفر مسيحى از اهالى ((صور)) به نام ((ابن الحجاج )) را فرستادند تا خانه سيّد را اشغال كند و خود او را دستگير سازد، و كليّه طومارها و اوراقى را كه در آن تقاضاى استقلال شده بود جمع كرده با خود بياورد.
مرحوم شرف الدين كه چنين وضعى را پيش بينى كرده بود، فى الحال كليّه اسنادى را كه داشت ، تحويل مادرش داد. و ((ابن الحجاج )) بدون اينكه چيزى به دست آورد، با رسوايى برگشت .
همين كه مردم از اشغال خانه شرف الدين آگاهى يافتند از سراسر جنوب ، روى به شهر ((صور)) آوردند. سيد هم از آنها تشكر و قدردانى كرد. و پس از ستودن روح ملى ايشان ، همه را به اوطان خود برگردانيد و گفت در انتظار دستور او باشند.
هنگامى كه مردم متفرق شدند و فرانسويان از مقاصد سيّد آگاهى يافتند، قسمتى از نيروهاى خود را روانه شهر ((شحور)) كردند كه سيد به آنجا رفته بود. در آنجا خانه سيّد را آتش زدند. قبلاً هم خانه اش را در ((صور)) طعمه حريق ساخته و كتابخانه اش را كه محتوى بهترين كتابهاى چاپى و خطّى و بويژه مؤ لّفات خطى او بود، غارت نمودند.
اما خود سيد بزرگوار، هنگام ورود قواى فرانسه به ((شحور)) بسرعت از شهر خارج شد و به غارى نزديك نهر پناه برد. تمام روز را در آنجا ماند و چون متوجه شد كه قواى فرانسه از شهر خارج شده اند، شب هنگام از غار بيرون آمد و به ((شحور)) بازگشت . شب را ماند، سپس با لباس مبدّل روى به شام نهاد. و در آنجا ملك فيصل ، پادشاه سوريه مهمان بزرگ خود را با آغوش باز پذيرفت و در جاى مناسبى جاى داد.
سيد بزرگوار مدتى را در شام ماند. خانواده و بستگانش را به شام طلبيد. و همانجا به انجام وظيفه پرداخت . در آن موقع شهرتى عظيم يافته بود. و از همين راه در هر فرصت به تنوير افكار و آماده ساختن مردم همت مى گماشت . چون فرانسويان شام را اشغال كردند از آنجا به فلسطين رفت . و پس از آنكه خانواده و بستگانش را در جاهاى امن جبل عامل نگاهداشت ، به مصر رفت . و اين همان بار دوم بود كه به مصر آمد.
سپس در اواخر سال 1338ه‍ از مصر خارج شد و براى اينكه به وطنش ‍ نزديك باشد، مجدداً وارد فلسطين شد كه آن موقع در اشغال انگليسها بود. و در قريه ((علماء نزديك جبل عامل ، اقامت گزيد. خانه سيد در ((علما)) مانند خانه اش در ((صور)) محل آمد و رفت مردم و ميهمانان بود. ارباب احتياج به آنجا روى مى آوردند. و اجتماعاتى در آن جلسه تشكيل مى دادند و از علم و ادب و سياست و ساير امور، سخن مى راندند.
از تصادفات يكى اين بود كه سيّد عبدالحسين شرف الدين در ((علما))ى فلسطين از استعمار فرانسه گريخته بود و پسر دائيش سيد محمد صدر تحت تعقيب استعمار انگليس بود و در لبنان بسر مى برد. هر دو زعيم دينى با استعمار مى جنگيدند و هر دو نيز محكوم به اعدام بودند!
سيد عاليقدر، مدتى بعد با وساطت دايى زاده اش ((سيد محمد صدر)) كه گفتيم تحت تعقيب انگليسها بود و در لبنان بسر مى برد و بهمين جهت ، فرانسويان از وى احترام مى كردند و عوامل ديگرى ، به وطن مأ لوف باز گشت .
سيد صدر هم قبلاً به عراق مراجعت كرده بود. بازگشت شرف الدين به لبنان با استقبال پرشور اهالى جنوب مواجه شد. به طورى كه هيجان وتظاهرات و استقبالى كه از وى به عمل آمد، در تاريخ لبنان با همه حوادث مشابهى كه داشته است ، نظير نداشت .
اكنون ديگر سيّد عبدالحسين شرف الدين ، قائد دينى وملّى مردم لبنان ومرجع عام وخاص ومفتى رشيد شيعيان آن ديار است . سابقه مبارزات وى و دورى از وطن و شخصيت نافذ علمى و عملى اش ، موقعيتى ممتاز به وى بخشيده بود.

next page

fehrest page