ألا توصى ؟ قال : ما أوصى رسول الله صلى الله عليه و سلم فأوصى ... :

لما طعن ابن ملجم قبحه الله أمير المؤمنين رضي الله عنه قيل له " ألا توصى ؟ قال : ما أوصى رسول الله صلى الله عليه و سلم فأوصى و لكن قال : ( أي الرسول ) إن أراد الله خيراً فيجمعهم على خيرهم بعد نبيهم " تلخيص الشافي للطوسي 2/372 ، و الشافي لعلم الهدى المرتضى ص 171 وقد جمعهم الله على أبا بكر الصديق رضي الله عنه .

پاسخ :

أوّلا: نويسنده آن ، اين روايت را از كتاب الشافى سيّد مرتضى نقل مى كند ؛ ولى يقين داريم كه او كتاب را نديده است و با واسطه نقل كرده است ؛ زيرا مرحوم سيد مرتضي در اين كتاب روايات فراواني را از قول قاضي عبد الجبار نقل و بعد تك تك آن‌‌ها را نقد مي‌كند .

ثانياً: اين روايت سندي ندارد و روايت بدون سند هيچ ارزشي ندارد .

ثالثاً : اين كه امام علي عليه السلام وصيت كرده و امام حسن عليه السلام را به عنوان جانشين خود انتخاب كرده است ، از قطعيات تاريخ است كه حتي خود علماي اهل سنت نيز به اعتراف دارند .

ابن كثير دمشقي سلفي مي‌نويسد :

ثمّ بعدهم الحسن بن على لانّ عليّاً أوصى اليه و بايعه أهل العراق.

البداية و النهاية ، ج‏6، ص‏249.

پس از خلفاى‏پيشين ، حسن بن على به خلافت رسيد چرا كه على به امامت او وصيت كرد و مردم عراق نيز با او بيعت‏كردند .

ابوالفرج اصفهانى از ابوالاسود دئلى روايت مى‏كند :

 و قد أوصى بالامامة بعده الى ابن رسول الله و ابنه و سليله و شبيهه فى خلقه و هديه .

الأغانى، ج 12، ص 380.

پس از خود امامت فرزند رسول‏خدا و فرزند و ذريه خودش را كه در اخلاق و رفتار همانند او بود وصيت‏نمود .

ابن عبدربه اندلسى مى‏نويسد :

قال هيثم بن عدي أدركت من المشايخ أنّ على ّ بن ابيطالب أصار الامر الى الحسن

 بسيارى از بزرگانى را ملاقات كردم كه براى من نقل كردند على بن ابى طالب خلافت را به فرزندش حسن واگذار نمود.

ابن اعثم كوفى روايت مى‏كند:  امام حسن در نامه‏اى به معاويه چنين نوشت :

فان ّ أميرالمؤمنين على بن ابى طالب لمّانزل الموت ولّانى هذا الامر من بعده .

الفتوح ، ج‏4 ، ص‏278 .

هنگام فرا رسيدن رحلت امير مؤمنان على بن ابى طالب، ايشان مرا ولىّ‏امر مسلمانان قرار داد .

   

اللهم أصلحنا بما أصلحت به الخلفاء الراشدين ... :

جاء رجلاً إلى أمير المؤمنين (ع) فقال : سمعتك تقول فى الخطبة آنفاً : اللهم أصلحنا بما أصلحت به الخلفاء الراشدين ، فمن هما ؟ قال : حبيباى ، و عماك أبوبكر و عمر ، إماما الهدى ، و شيخا الإسلام ، ورجلا قريش ، و المقتدى بهما بعد رسول الله صلى الله عليه و سلم و آله ، من أقتدي بهما عصم ، و من أتبع آثارهما هدى إلى صراط مستقيم "

 تلخيص الشافي 2/428 .

پاسخ :

تنها مصدر اين نقل كنز العمال است: 13/11، و اگر سيد مرتضى آن را نقل كرده است با هدف نقد و ردّ آن است ، در نتيجه در مصادر حديثى شيعه وجود ندارد .

   

شرط صلح امام حسن ، عمل به سيره شيخين :

آيا ذكر شرط عمل به سيره خلفا ، در صلح نامه امام حسن عليه السلام صحت دارد ؟

و كان الحسن يُجل أبابكر وعمر رضي الله عنهما حتى أنه أشترط على معاوية فى صلحه معه أن يسير بسيرتهما فمن ضمن شروط معاهدة الصلح " إنه يعمل و يحكم فى الناس بكتاب و سنة رسول الله و سيرة الخلفاء الراشدين "

منتهى الآمال للعباس القمى ج2/212 ط إيران .

اولاً : اين روايت كه در برخي از كتاب‌هاي شيعه نقل شده است ، مصدر همگي آن‌ها كتاب الصواعق المحرقه ابن حجر هيثمي و شرح نهج البلاغه ابن أبي الحديد و... از كتاب‌هاي اهل سنت است و حتي در خود صواعق المحرقه و شرح ابن أبي الحديد براي اين روايت سندي ذكر نشده است .

ثانياً : بدون شك جمله « و سيرة الخلفاء الراشدين » از تحريفاتي است كه تاريخ نويسان اهل سنت وارد اين صلح نامه كرده‌اند ؛ زيرا اين صلح نامه در بسياري از كتاب‌هاي ديگر نقل شده است ؛ اما اين گزينه در آن ديده نمي‌شود ؛ از جمله ابن شهر آشوب در كتاب مناقب آل أبي طالب ، ج3 ، ص195 مواد صلح نامه را اين‌گونه مي‌نويسد :

أن يعمل فيهم بكتاب الله وسنة نبيه والأمر من بعده شورى ، وأن يترك سب علي ، وأن يؤمن شيعته ولا يتعرض لأحد منهم ، ويوصل إلى كل ذي حق حقه ، ويوفر عليه حقه كل سنة خمسون ألف درهم .

البته وارد كردن جمله « وسيرة الخلفاء الراشدين » از تحريفاتي است كه در جاهاي ديگر نيز سابقه دارد ؛ از جمله ابن اعثم در الفتوح 5 / 34 ،  و خوارزمي ، در مقتل الخوارزمي 1 / 188 در وصيت نامه امام حسين عليه السلام به برادرش محمد حنفيه ،‌ جمله « وسيرة الخلفاء الراشدين المهديين رضي الله عنهم» اضافه كرده‌اند ؛ در حالي كه در هيچ يك از كتاب‌هاي ديگر اين جمله ديده نمي‌شود .

ثالثاً : « الراشدين » از كلماتي است كه بعدا و در زمان حكومت بني العباس وارد فرهنگ لغت مردم شده است و قبل از آن حتي در زمان بني اميه سابقه نداشته است ؛ پس چگونه ممكن است كه چنين شرطي در آن زمان در معاهده ذكر شده باشد ؟

رابعاً : امكان ندارد كه امام حسن عليه السلام چنين شرطي را وارد صلح نامه كند ؛ چرا پدرش امام علي عليه السلام كه اسوه او در تمام امور زندگي بوده است ،‌ در شوراي شش نفره بعد از عمر بن الخطاب ، فقط به اين خاطر كه اين شرط را نپذيرد ، دست از خلافت برداشت و قبول نكرد كه چنين بدعتي وارد دين اسلام بشود . چگونه ممكن است امام حسن عليه السلام بر خلاف سنت پدر بزرگوارش ، چنين بدعتي را وارد اسلام كند ؟

يعقوبي قضيه امتناع امام علي عليه السلام از پذيرفتن شرط عمل به سيره شيخين را اين‌گونه نقل مي‌كند :

فقال ( عبد الرحمن بن عوف ) : لنا الله عليك إن وليت هذا الأمر أن تسير فينا بكتاب الله وسنة نبيه وسيرة أبي بكر وعمر ؟ فقال ( علي ( عليه السلام ) ) : أسير فيكم بكتاب الله وسنة نبيه ما استطعت . فخلا بعثمان فقال له : لنا الله عليك إن وليت هذا الأمر أن تسير فينا بكتاب الله وسنة نبيه وسيرة أبي بكر وعمر ؟ فقال : لكم أن أسير فيكم بكتاب الله وسنة نبيه وسيرة أبي بكر وعمر ، ثم خلا بعلي فقال له مثل مقالته الأولى فأجابه مثل الجواب الأول ، ثم خلا بعثمان فقال له مثل المقالة الأولى ، فأجابه مثل ما كان أجابه ، ثم خلا بعلي فقال له مثل المقالة الأولى ، فقال : إن كتاب الله وسنة نبيه لا يحتاج معهما إلى إجيري أحد ! أنت مجتهد أن تزوي هذا الأمر عني . فخلا بعثمان فأعاد عليه القول فأجابه بذلك الجواب ، وصفق على يده ) .

تاريخ اليعقوبي : 2 / 162 .

اضافه بر اين كه ، وقتي در نامه شرط شده است كه به كتاب خدا و سنت رسول عمل شود ، ديگر سنت خلفا چه ارزشي مي‌تواند داشته باشد . اگر آن‌ها بر طبق كتاب و سنت رسول خدا عمل كرده باشند ، نيازي به اضافه كردن اين شرط نيست و اگر بر خلاف كتاب خدا و سنت رسول او عمل كرده باشند ، ارزشي ندارد ؛ چنانچه امام علي عليه السلام نيز در جواب ربيعة بن شداد خثعمي كه گفته بود من با تو بيعت مي‌كنم به شرطي كه به سنت ابوبكر و عمر عمل كني ، به همين نكته اشاره مي‌كند :

فجاءه ربيعة بن أبي شداد الخثعمي وكان شهد معه الجمل وصفين ومعه راية خثعم فقال له بايع على كتاب الله وسنة رسول الله صلى الله عليه وسلم فقال ربيعة على سنة أبى بكر وعمر قال له على ويلك لو أن أبا بكر وعمر عملا بغير كتاب الله وسنة رسول الله صلى الله عليه وسلم لم يكونا على شئ من الحق فبايعه ... .

تاريخ الطبري ، الطبري ، ج 4 ، ص 56 .

همان طوري كه در شوراي شش نفره حاضر شد كه خلافت را 12 سال ديگر از دست بدهد ؛ اما قبول نكند كه بر طبق سنت ابوبكر و عمر عمل كند .

آيا امكان دارد كه امام حسن عليه السلام سنت پدرش را رها و سنت شيخين را زنده كند ؟

خامساً : بر فرض صحت روايت ، امام مجتبي عليه السلام اين عهد نامه را نوشت و اين گزينه‌ها را در آن اضافه كرد تا  معاويه بن أبي سفيان را كه ادعا مي‌كرد طرفدار سنت عمر و ابوبكر است ، رسوا كند و به مردم بفهماند كه اين معاويه به هيچ چيز پايند نيست ؛ حتي به سنت ابوبكر و عمر .

شاهد بر اين مطلب اين است كه امام عليه السلام قبل از نوشتن اين صلح نامه ، نامه ديگري به معاويه مي‌نويسد و او را اين‌چنين خطاب مي‌كند :

من مى خواستم حق را زنده گردانم و باطل را بميرانم و كتاب خدا و سنّت پيغمبر صلى اللّه عليه و آله و سلّم را جارى گردانم ، مردم با من موافقت نكردند اكنون با تو صلح مى كنم به شرطى چند كه مى دانم به آن شرطها وفا نخواهى كرد ، شاد مباش به اين پادشاهى كه براى تو ميسّر شد به زودى پشيمان خواهى شد چنانچه ديگران كه غصب خلافت كردند پشيمان شده اند و پشيمانى بر ايشان سودى نمى بخشد .

منتهى الآمال للعباس القمى ج2/212

امام در اين نامه به صراحت تمامي خلفاي قبلي را غاصب خطاب مي‌كند و اين نشان مي‌دهد كه براي سنت آن دو هيچ ارزشي قائل نيست .

سادساً : امام مجتبي عليه السلام اين عهد نامه را نوشت و اين گزينه‌ها را در آن اضافه كرد تا  معاويه بن أبي سفيان را كه ادعا مي‌كرد طرفدار سنت عمر و ابوبكر است ، رسوا كند و به مردم بفهماند كه اين معاويه به هيچ چيز پايند نيست ؛ حتي به سنت ابوبكر و عمر .

   

ما سبقكم أبو بكر بصوم و لا صلاة ... :

و عن سلمان الفارسي الذي تسميه الرافضة سلمان المحمدي أنه قال " ان رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم كان يقول فى صحابته : ما سبقكم أبو بكر بصوم و لا صلاة ، و لكن بشيء وقرّ فى قلبه "

مجالس المؤمنين للشوشترى ص89

نقل سلمان اين حديث را از رسول خدا (ص) فقط صاحب مجالس المؤمنين گويا آورده است، و در هيچ منبعى چه شيعه و يا سنّى ديده نشد .

   

ولدني  ابوبكر مرتين

آيا روايت « ولدني  ابوبكر مرتين» از قول امام صادق عليه السلام صحت دارد ؟

سؤال كنندگان : علي سعيدي و ناصر خوشنويس

پاسخ :

يكي از دلائلي كه علماي اهل تسنن براي اثبات حُسن روابط ميان اهل بيت عليهم السلام و خلفاي سه گانه استدلال مي‌كنند و با استفاده از آن موضع شيعيان در برابر خلفا را مورد انتقاد قرار مي‌دهند ، روايتي است معروف به «ولدني ابوبكر مرتين» كه از قول امام جعفر صادق عليه السلام نقل مي‌كنند . ما در اين جا به صورت مختصر سند و نيز دلالت اين روايت را از مصادر شيعه و سني مورد  بررسي قرار داده و در نهايت قضاوت را بر عهده خوانندگان عزيز قرار مي‌دهيم .

بررسي سند روايت در كتاب‌هاي شيعه :

اين روايت  را هيچيك از علماي شيعه نقل نكرده اند ، تنها مرحوم ابو الفتح اربلي در كتاب كشف الغمه آن را از عبد العزيز بن اخضر جنابذي كه سني حنفي  است نقل كرده .

وقال الحافظ عبد العزيز بن الأخضر الجنابذى رحمه الله أبو عبد الله جعفر بن محمد بن على بن الحسين بن على بن أبى طالب عليهم السلام الصادق وأمه أم فروة واسمها قريبة بنت القاسم بن محمد بن أبى بكر الصديق رضى الله عنه وأمها أسماء بنت عبد الرحمن بن أبى بكر الصديق ولذلك قال جعفر عليه السلام ولقد ولدنى أبو بكر مرتين .

كشف الغمة ، ج2 ، ص 374 .

حافظ عبد العزيز جنابذي گفته است:  ابو عبد الله جعفر بن محمد ، مادرش ام فروه از طرفي  دختر قاسم بن محمد بن ابو بكر است و از طرف ديگر  مادرش اسماء، دختر عبد الرحمان بن ابوبكر است و از اين روي امام صادق فرموده: ابوبكر دو بار مرا به دنيا آورده يعني از دو طرف نسب من به ابو بكر مي رسد.

اولاً : حافظ عبد العزيز جنابذي متوفاي 611 است و امام صادق عليه السلام در سال 48 هجري به شهادت رسيده است  بين اين دو فاصله زيادي وجود دارد . پس روايت مرسله است و روايت مرسل ارزشي براي استدلال ندارد .

ثانياً : اين شخص سني مذهب است ؛ چنانچه ذهبي در سير اعلام النبلاء در باره وي مي‌نويسد :

ابن الأخضر * الامام العالم المحدث الحافظ ... قال ابن النجار : ... وما رأيت في شيوخنا مثله في كثيرة مسموعاته ، وحسن أصوله ... .

سير أعلام النبلاء ، الذهبي ، ج 22 ، ص 31 .

بهترين شاهد بر سني بودن اين شخص ، استفاده از كلمه «صديق» براي  ابوبكر است ؛ در حالي كه همه شيعيان مي‌دانند كه اين لقب از القاب اختصاصي امير المؤمنين عليه السلام بوده است . ما اين مطلب را در اين آدرس به صورت كامل بررسي كرده‌ايم .

http://valiasr،aj.com/fa/page.php?bank=question&id=633

از اين رو ، اين روايت از نظر شيعيان ارزشي ندارد . اگر اهل سنت بخواهند مطلبي را براي شيعيان بيان كنند، بايد به روايتي استناد كنند كه از طريق روات شيعه به سند صحيح  نقل شده باشد.

معني ندارد كه بر اساس روايتي كه شيعهً قبول ندارد ، بخواهند عليه آن ها استدلال كنند . ابن حزم اندلسي كه خود از دانشمندان بنام اهل سنت و از مخالفين سر سخت شيعيان است در اين باره مي‌نويسد :

لا معنى لاحتجاجنا عليهم برواياتنا ، فهم لا يصدّقونها ، ولا معنى لاحتجاجهم علينا برواياتهم فنحن لا نصدّقها ، وإنّما يجب أن يحتجّ الخصوم بعضهم على بعض بما يصدقّه الذي تقام عليه الحجّة به .

الفصل في الأهواء والملل والنحل ، ج4 ، ص159.

معنا ندارد كه ما عليه شيعيان به روايات خودمان استدلال كنيم ؛ در حالي كه آنها قبول ندارند و نيز معنا ندارد كه آن‌ها به روايات خودشان عليه ما استناد كنند ؛ در حالي كه ما آن روايات را قبول نداريم . از اين رو لازم است كه در برابر خصم به چيزي استناد شود كه او قبول دارد و براي او حجت است .

بررسي سند روايت در كتاب‌هاي اهل سنت :

اين روايت حتي در كتاب‌هاي خود اهل سنت نيز سند درستي ندارد و تمام سند‌هاي آن بدون استثناء طبق قواعد رجالي اهل سنت بي اعتبار هستند ؛ ولي متأسفانه علماي اهل سنت بدون توجه به سند روايت و از آن‌جايي كه بحث فضائل خلفا در ميان است ، با چشمان بسته روايات را نقل و بعد از آن به تاخت و تاز عليه شيعه مي‌پردازند .

ذهبي ، رجالي مشهور اهل سنت بعد از نقل اين روايت ، بدون اين كه سندي براي آن ذكر كند ، مي‌نويسد :

وكان يغضب من الرافضة ، ويمقتهم إذا علم أنهم يتعرضون لجده أبي بكر ظاهرا وباطنا . هذا لا ريب فيه ، ولكن الرافضة قوم جهلة ، قد هوى بهم الهوى في الهاوية فبعدا لهم .

سير أعلام النبلاء ، الذهبي ، ج 6 ، ص 255 .

امام صادق از دست رافضه ناراحت بود و اگر مي ديد كه آن‌ها ؛ چه در ظاهر و چه در باطن متعرض جدش ابوبكر مي‌شوند ، دشمن آن‌ها مي‌شد . ولي رافضه قومي جاهل هستند ...

اما وقتي رواياتي در فضائل اهل بيت پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم نقل مي‌كند با اين كه خودش تصريح مي‌كند سند روايت صحيح است ، قلبش را شاهد مي‌گيرد كه اين روايت باطل است !

همانند روايتي كه از پيامبر اسلام صلي الله عليه وآله  نقل مي كند كه فرمود :

عدوك يا علي عدوي ، وعدوي عدوّ اللّه .

يا علي دشمن تو دشمن من و دشمن من دشمن خداوند است.

ذهبي هيچ دليلي از نظر رجالي بر ضعف اين روايت نمي‌يابد  ولي  مي‌نويسد :

يشهد القلب أنّه باطل .

قلب من شهادت مي دهد كه اين روايت باطل است

ميزان الاعتدال، ج 1، ص 82 ، ترجمة أحمد بن الأزهر النيسابوري .

معلوم مي شود كه يكي از ملاكهاي صحت و سقم روايت، شهادت قلب آقاي ذهبي است

سند اول :

مهمترين سندي كه براي اين روايت مي‌توان يافت ، سندي است كه مزّي در تهذيب الكمال نقل كرده است :

أخبرنا بذلك أبو الفرج عبد الرحمان بن أبي عمر محمد بن أحمد بن محمد بن قدامة المقدسي بدمشق ، وأبو الذكاء عبد المنعم بن يحيى بن إبراهيم الزهري بالمسجد الأقصى ، وأبو بكر محمد بن إسماعيل بن عبد الله بن الأنماطي الأنصاري بالقاهرة ، وأبو بكر عبد الله بن أحمد بن إسماعيل بن فارس التميمي بالإسكندرية ، قالوا : أخبرنا أبو البركات داود بن أحمد بن محمد بن ملاعب البغدادي بدمشق ، قال : أخبرنا القاضي أبو الفضل محمد بن عمر بن يوسف الأرموي ببغداد ، قال : أخبرنا الشريف أبو الغنائم عبد الصمد بن علي بن محمد بن الحسن ابن المأمون ، قال : أخبرنا الحافظ أبو الحسن علي بن عمر بن أحمد ابن مهدي الدارقطني ، قال : حدثنا يعقوب بن إبراهيم البزاز ، قال : حدثنا الحسن بن عرفة ، قال : حدثنا محمد بن فضيل ... .

وبه [الإسناد السابق] قال : أخبرنا الدارقطني ، قال : حدثنا أبو بكر أحمد بن محمد بن إسماعيل الادمي ، قال : حدثنا محمد بن الحسين الحنيني ، قال : حدثنا عبد العزيز بن محمد الأزدي ، قال : حدثنا حفص بن غياث ، قال : سمعت جعفر بن محمد يقول : ما أرجو من شفاعة علي شيئا إلا وأنا أرجو من شفاعة أبي بكر مثله ، ولقد ولدني مرتين .

تهذيب الكمال ، المزي ، ج 5 ، ص 81 – 82 .

 چيزي از شفاعت علي (عليه السلام) اميد ندارم ، مگر اين كه مثل همان را از ابوبكر اميد دارم ، به درستي كه ابوبكر مرا دو بار به دنيا آورده است ! .

اولاً در سلسه سند اين روايت چندين راوي مجهول و ضعيف وجود دارد ؛ از جمله :

1. أبو البركات داود بن أحمد بن محمد بن ملاعب البغدادي : وي مجهول است ؛ چنانچه ذهبي در تاريخ اسلام ، ج 44، ص 287 و صفدي در الوافي بالوفيات ، ج 13 ، ص 286 نام وي را ذكر كرده ؛ اما هيچ گونه جرح و تعديلي نياورده‌اند .

2 . عبد الصمد بن علي بن محمد . وي نيز مجهول است ؛ چنانچه خطيب بغدادي در تاريخ بغداد ، ج 11 ص 46 نامش را آورده ؛ ولي هيچ مدح و ذمي در باره‌اش نقل نكرده است .

3 . احمد بن محمد بن إسماعيل الآدمي ، مجهول است .

4 . عبد العزيز بن محمد الأزدي . نمازي در مستدركات علم الرجال ، ج4 ، ص445 ، شماره 7909 نام وي را ذكر و تصريح مي كند كه مجهول است .

5 . حفص بن غياث :  سليمان بن خلف الباجي از علماي اهل سنت در باره وي مي‌نويسد :

قال علي بن المديني: أحاديث حفص وحاتم بن وردان عن جعفر بن محمد منكرة .

التعديل والتجريح ، سليمان بن خلف الباجي ، ج 1 ، ص 513 .

علي بن مديني گفته است : احاديث حفص و حاتم بن وردان از جعفر بن محمد (عليهما السلام) غير قابل قبول است .

و مباركفوري در باره وي مي‌نويسد :

وحفص بن غياث ساء حفظه  في الاخر، صرح به الحافظ في مقدمة الفتح وقال الذهبي في الميزان قال أبو زرعة ساء حفظه  بعد ما استقضى .

تحفة الأحوذي ، المباركفوري ، ج 2 ، ص 124 .

حفص بن غياث در اواخر عمرش ، حافظه‌اش ضعيف شده بود . حافظ (ابن حجر) در مقدمه فتح الباري به آن تصريح كرده است . ذهبي در الميزان گفته كه ابوزرعه گفته : حفص بن غياث بعد از آن كه قاضي شد ، حافظ‌ه اش ضعيف شد .

و نيز ذهبي در ميزان الإعتدال در باره وي مي‌نويسد :

وقال داود بن رشيد : حفص بن غياث كثير الغلط .

داود بن رشيد گفته : حفص بن غياث ، اشتباهاتش زياد بود .

و در ادامه مي‌گويد :

وقال أبو زرعة : ساء حفظه بعد ما استقضى .

ابو زرعه گفته : حفص بن غياث بعد از قاضي شدنش ، حافظه‌اش ضعيف شد .

وقتي در سلسله سند يك روايت چهار نفر  مجهول و شخصي همچون حفص بن غياث وجود داشته باشد ، چگونه مي توان به آن اعتماد كرد .

سند دوم :

أخبرنا أبو القاسم إسماعيل بن محمد بن الفضل أنا أبو منصور بن شكرويه أنا أبو بكر بن مردويه أنا أبو بكر الشافعي أنا معاذ بن المثنى نا مسدد نا يحيى عن جعفر بن محمد قال تالله لحدثني أبي أن عليا دخل على عمر وهو مسجى بثوبه فأثنى عليه وقال ما أحد من أهل الأرض ألقى الله بما في صحيفته أحب إلي من المسجى بثوبه قال يحيى ثم ذكر جعفر أبا بكر وأثنى عليه وقال ولدني مرتين .

تاريخ مدينة دمشق ، ابن عساكر ، ج 44 ، ص 453 – 454 .

يحيي از جعفر بن محمد (عليهما السلام) نقل كرده است كه فرمود : سوگند به خدا كه پدرم نقل كرد كه علي (عليه السلام) بر عمر وارد شد در حالي كه (عمر) خود را در لباسش پيچيده بود ، امام بر او درود فرستاد و فرمود : احدي از اهل زمين كه خداوند به خاطر آن‌چه در صحيفه‌اش گذاشته است ، در نزد من از اين كس كه خود را در لباسش پيچيده است ، محبوب تر نيست . سپس يحيي گفت كه جعفر (عليه السلام) از ابوبكر ياد كرد و بر او درود فرستاد و فرمود : ابوبكر مرا دو بار به دنيا آورده است .

در سند اين روايت اسماعيل بن محمد بن الفضل وجود دارد كه ابن عساكر روايت را از وي نقل مي‌كند . ذهبي در باره وي مي‌نويسد :

وكان ابن عساكر لما رأى إسماعيل بن محمد وقد كبر ونقص حفظه .

وقتي ابن عساكر اسماعيل را ديد ، اسماعيل پير شده و حافظه‌اش خوب كار نمي‌كرد .

با اين حال چگونه مي‌توان به نقل ابن عساكر از اين شخص اعتماد كرد .

و نيز نوشته است :

قال أبو سعد : ... ورأيته وقد ضعف ، وساء حفظه .

من در حالي او را ديدم كه از جهت روايي ضعيف شده بود وحافظه اش خوب كار نمي‌كرد .

سير اعلام النبلاء ، ج20 ، ص86 .

و نيز در سند آن معاذ بن المثنى وجود دارد كه محمد بن أبي يعلي در طبقات الحنابلة و ابراهيم بن مصلح در المقصد الأرشد در باره وي مي نويسند :

قال أحمد بن حنبل هو رجل سوء ساقط العدالة .

احمد بن حنبل گفته است: وي آدم بد و فاقد عدالت است .

المقصد الأرشد في ذكر اصحاب الامام احمد ، ابراهم بن مصلح ، ج3 ، ص35 و طبقات الحنابلة ، محمد بن أبي يعلي ، ج1، ص399 .

سند سوم :

وقال حفص بن غياث : سمعت جعفر بن محمد يقول : ما أرجو من شفاعة علي شيئا إلا وأنا أرجو من شفاعة أبي بكر مثله . لقد ولدني مرتين .

حفص بن غياث مي گويد: جعفر بن محمد فرمود: آن چه را از شفاعت جدم علي عليه السلام انتظار دارم، مثل همان را از شفاعت ابوبكر نيز انتظار دارم .

سير أعلام النبلاء ، الذهبي ، ج 6 ، ص 259 .

اولاً : روايت مرسل است و سلسله سند تا حفص بن غياث نقل نشده است ، شايد سلسله سند همان باشد كه مزي نقل كرده است كه در آن صورت همان اشكالات را خواهد داشت .

ثانياً : همان طور كه نقل كرديم ، حفص بن غياث كثير الغلط و كم حافظه بوده و روايات او از امام صادق منكَر و غير قابل قبول است .

البته برخي از علماي اهل سنت و به ويژه ذهبي و ابن حجر در كتاب‌هاي مختلف،  اين روايت را نقل كرده‌اند ولي هيچ يك سندي براي آن ذكر نكرده‌اند .

بنابراين تمامي سند‌هاي اين روايت ، ارزشي براي استدلال ندارند و نمي‌توان به آن اعتماد كرد .

تحريف روايت :

ذهبي ، اصل روايت را در سير اعلام النبلاء ، ج 6 ، ص 259 اين گونه نقل مي‌كند : « ... لقد ولدني مرتين » ؛ در حالي كه در جاهاي ديگر و از جمله چهار صفحه پايين تر از آن ، كلمه «صديق» را اضافه كرده و روايت را اين گونه تحريف مي‌كند :

فكان يقول : ولدني الصديق مرتين .

الكاشف في معرفة من له رواية في كتب الستة ، الذهبي ، ج 1 ، ص 295  و تذكرة الحفاظ ، الذهبي ، ج 1 ، ص 166 و سير أعلام النبلاء ، الذهبي ، ج 6 ، ص 255 و تاريخ الإسلام ، الذهبي ، ج 9 ، ص 88 .

چگونه ممكن است امام صادق عليه السلام از كلمه «صديق» براي ابوبكر استفاده كند ؛ در حالي كه همه مي‌دانند اين لقب از القاب مخصوص امير المؤمنين علي بن أبي طالب عليه السلام بوده است . ما اين مطلب را در جاي ديگر ثابت كرده‌ايم .

مناقشه در دلالت روايت :

همان طور كه گذشت ، مزي در تهذيب الكمال و ذهبي در سير اعلام النبلاء مي‌نويسند :

حدثنا حفص بن غياث ، قال : سمعت جعفر بن محمد يقول : ما أرجو من شفاعة علي شيئا إلا وأنا أرجو من شفاعة أبي بكر مثله ، ولقد ولدني مرتين

شهيد نور الله تستري در جواب اين مطلب مي‌نويسد :

أقول : يدل على كذب هذا الخبر أن صاحب الشفاعة العظمى هو جده صلى الله عليه وآله فلا يليق به عليه السلام نسيان شفاعة جده صلى الله عليه وآله وإظهار رجاء شفاعة غيره سيما أبو بكر الذي لا شافع له ولا حميم يوم لا ينفع مال ولا بنون ، إلا من أتى الله بقلب سليم ، اللهم إلا أن قصد به مجرد التقية فافهم .

 وأما قوله عليه السلام " ولقد ولدني مرتين " فبيان للواقع لا للافتخار به كيف وقد مر الاتفاق على أن قوم أبي بكر أرذل طوائف قريش وقد وقع التصريح به من أبي سفيان كما مر وقال علي عليه السلام في شأن محمد بن أبي بكر " إنه ولد نجيب من أهل بيت سوء " فتدبر .

الصوارم المهرقة ، الشهيد نور الله التستري ، ص 241 – 242 .

دليل بر دروغ بودن اين خبر همين بس كه صاحب شفاعت كبري ، جدش رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم است ، پس سزاوار نيست كه آن حضرت شفاعت جدش را فراموش كرده باشد و اظهار اميد به شفاعت غير كرده باشد . به ويژه ابوبكر كه خودش در آن روز كه مال و فرزندان سودى نمى‏بخشد ، شفاعت كننده و حمايت كننده‌اي ندارد ؛ مگر كسى كه با قلب سليم به پيشگاه خدا آيد ! .

مگر اين كه هدف امام صادق عليه السلام از بيان اين جملات فقط تقيه باشد .

اما اين كه آن حضرت فرموده : " ابوبكر مرا دو بار به دنيا آورده " واقع را بيان مي‌كند نه اين كه افتخار كند ، زيرا پيش از اين گفتيم كه قبيله ابوبكر ، پست‌ترين قبيله قريش بوده است ؛ وابو سفيان هم به اين مطلب تصريح كرده است . و نيز علي عليه السلام در شأن محمد بن أبي بكر فرموده : او فرزندي نجيب از خانواده اي بد است كه اين سخنان پستي قبيله ي ابوبكر را اثبات مي كند. بنا بر اين جايي براي افتخار نمي ماند.

آيا انتساب به ابوبكر براي امام صادق افتخار دارد يا به ولايت جدش امير المؤمنين عليهما السلام ؟

چگونه ممكن است امام صادق به چنين مطلبي افتخار كرده باشد ؛ در حالي كه اين مطلب مخالف سيره آن حضرت بوده است . زيرا با مراجعه به سيره آن حضرت  مي‌بينيم كه آن حضرت بالا ترين افتخار برايش قبول ولايت وامامت جدش امير المؤمنين  عليه السلام  است نه ولادت از او به اين حديث توجه كنيد كه مي فرمايد:

ولايتي لعلي بن أبي طالب أحبّ إليّ من ولادتي منه، لأنّ ولايتى له فرض وولادتى منه فضل .

ولايت علي بن أبي طالب (عليه السلام) براي من محبوب‌تر از اين است كه او مرا به دنيا آورده است ؛ چرا كه قبول ولايت او براي من واجب و فرزند او بودن امتياز است .

الفضائل ، شاذان بن جبرئيل ، ص 125 و الروضة في فضائل أمير المؤمنين ، شاذان بن جبرئيل ، ص 103 و بحار الأنوار ، علامه مجلسي ، ج29 ، ص299 .

و همچنين نقل شده است كه آن حضرت فرمود :

ولايتي لآبائي أحب إليّ من نفسي ، ولايتى لهم تنفعنى من غير نسب ، ونسبى لا ينفعنى بغير ولاية .

ولايت پدرانم براي من ، دوست‌داشتني تر از جان من است ، ولايت آن‌ها براي من فايده دارد ؛ حتي اگر نسبتي با آن‌ها نداشته باشم ؛ ولي نسبت با آن‌ها زماني كه ولايت آن‌ها را نداشته باشم ، برايم سودي ندارد .

مشكاة الأنوار ، علي الطبرسي ، ص 575 .

حال چگونه ممكن است كه نسبت امام صادق با امير المومنين افتخار نباشد؛ ولي نسبت با ابوبكر افتخار باشد؟

مخالفت با سيره و روش امير المؤمنين و فاطمه زهرا عليهما السلام

چگونه ممكن است امام صادق سيره و روش جدش امير المؤمنين و مادرش فاطمه زهرا عليهما السلام را فراموش كرده باشد ؛ در صورتي كه آن دو بزرگوار در تمام عمرشان لحظه‌اي با ابوبكر بيعت نكردند و خلافت او را به رسميت نشناختند . كه ذيلا به چند مورد در اين باره اشاره مي‌كنيم :

غضب فاطمه سلام الله عليها بر ابوبكر

بخاري در صحيح‌ترين كتاب اهل سنت بعد از قرآن مي‌نويسد :

فَغَضِبَتْ فَاطِمَةُ بِنْتُ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ فَهَجَرَتْ أَبَا بَكْرٍ فَلَمْ تَزَلْ مُهَاجِرَتَهُ حَتَّى تُوُفِّيَتْ .

صحيح البخارى ، ج4 ،‌ ص42 .

فاطمه دختر رسول خدا صلي الله عليه وسلم در حال خشم و غضب ابو بكر را ترك نموده و بر او همچنان غضبناك ماند تا وفات نمود .

و طبق روايات صحيح السندي كه در  كتاب‌هاي اهل سنت وجود دارد ، ناراحت كردن فاطمه ،‌ ناراحت كردن رسول خدا است و نيز غضب فاطمه ، غضب رسول خدا است . چنانچه بخاري نوشته است :

عَنْ الْمِسْوَرِ بْنِ مَخْرَمَةَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ قَالَ فَاطِمَةُ بَضْعَةٌ مِنِّي فَمَنْ أَغْضَبَهَا أَغْضَبَنِي .

صحيح البخاري ، ج‏4 ، ص‏210 .

از مسور بن مخرمه روايت شده كه رسول خدا صلي الله عليه وسلم فرمود : فاطمه پاره تن من است ، هر كس او را به خشم آورد ، مرا به خشم آورده است .

و از طرف ديگر فاطمه زهرا سلام الله عليها به خداوند قسم ياد مي‌ كند كه ابوبكر را بعد از هر نمازي نفرين كند و شكايت او را پيش پدرش رسول خدا (ص) ببرد .

ابن قتيبه دينوري در كتاب الإمامة و السياسة مي‌نويسد :

فقالت : نشدتكما اللّه ألم تسمعا رسول اللّه يقول : رضا فاطمة من رضاي ، وسخط فاطمة من سخطي ، فمن أحبّ فاطمة ابنتي فقد أحبّني ، ومن أرضى فاطمة فقد أرضاني ، ومن أسخط فاطمة فقد أسخطني ؟

قالا : نعم ، سمعناه من رسول اللّه صلى اللّه عليه وسلم ، قالت : فإنّي أُشهد اللّه وملائكته أنّكما أسخطتماني وما أرضيتماني ، ولئن لقيت النبي لأشكونّكما إليه .

فقال أبو بكر : أنا عائذ باللّه تعالى من سخطه وسخطك يا فاطمة ، ثمّ انتحب أبو بكر يبكي ، حتى كادت نفسه أن تزهق . وهي تقول : واللّه لأدعونّ اللّه عليك في كلّ صلاة أصلّيها ... .

الامامة والسياسة ، تحقيق الشيري ، ج 1، ص 31 .

فاطمه سلام الله عليها فرمود : شما را به خدا ، آيا نشنيديد كه رسول خدا (صلي الله عليه وآله وسلم) فرمود : خشنودي فاطمه ، نشانه خشنودي من است و خشم فاطمه نشانه خشم من است ، پس هر كس فاطمه را دوست داشته باشد ، به درستي كه مرا دوست داشته است ، هر كس فاطمه را راضي كند ، مرا راضي كرده است و هر كس فاطمه را به خشم آورد ، مرا به خشم آورده است .

ابوبكر و عمر گفتند : بلي ، ما از رسول خدا (صلي الله عليه وآله وسلم) اين مطلب را شنيديم . فاطمه (سلام الله عليها) فرمود : پس من خدا و ملائكه را شاهد مي‌گيرم كه شما دو نفر مرا ناراحت كرده و مرا خشنود نكرديد ، اگر پيامبر را ملاقات كنم ، از دست شما شكايت خواهم كرد .

ابوبكر گفت : به خدا پناه مي برم از خشم خداوند و خشم شما اي فاطمه . ! سپس ابوبكر به شدت گريه كرد تا جايي كه نزديك بود جان بدهد . فاطمه سلام الله عليها فرمود : سوگند به خدا كه بعد از هر نمازم تو را نفرين خواهم كرد .

چگونه مي شود كه حضرت صديقه طاهره از ابوبكر غضبناك و به دنبال هر نماز بر  او نفرين كند ولي فرزندش امام صادق به انتساب به او افتخار نمايد؟

امير المؤمنين عليه السلام ، ابوبكر را خائن و دروغ گو مي‌داند :

مسلم بن حجاج نيشابوري در صحيح مسلم مي‌نويسد :

فَلَمَّا تُوُفِّيَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ قَالَ أَبُو بَكْرٍ أَنَا وَلِيُّ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ فَجِئْتُمَا تَطْلُبُ مِيرَاثَكَ مِنْ ابْنِ أَخِيكَ وَيَطْلُبُ هَذَا مِيرَاثَ امْرَأَتِهِ مِنْ أَبِيهَا فَقَالَ أَبُو بَكْرٍ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ مَا نُورَثُ مَا تَرَكْنَاهُ صَدَقَةٌ فَرَأَيْتُمَاهُ كَاذِبًا آثِمًا غَادِرًا خَائِنًا ... .

صحيح مسلم ، ج5 ، ص152 ، كتاب الجهاد و السير ، باب حكم الفيء .

زماني كه رسول خدا (صلي الله عليه وسلم) از دنيا رفت ، ابوبكر گفت من جانشين رسول خدا هستم ، شما دو نفر آمديد و (تو اي عباس) ميراث پسر بردارت (پيامبر) را طلب كردي و اين (علي عليه السلام) ميراث همسرش از پدرش را طلب مي‌كرد . ابوبكر گفت كه رسول خدا فرموده است : "ما ارث به جاي نمي گذاريم ، هر آنچه از ما با قي مي ماند صدقه است " شما دو نفر ابوبكر را دروغ گو ، گناه‌كار ، پيمان شكن و خائن مي دانستيد .

 چگونه ممكن است ، امام علي عليه السلام فردي را خائن و دروغگو بداند ولي فرزندش  امام صادق عليه السلام بر خلاف جدش امير المؤمنين عليهما السلام ، به نسبتش با ابوبكر افتخار كند !