مناظره آیت الله حسيني قزويني با مولوي ملازاده

«امامت و خلافت»

 سلسله مناظرات آیت الله حسینی قزوینی در دفاع از حريم تشيع

 

 

مقدمه

تاريخ شيعه از دير زمان شاهد حضور عالمان و انديشوران بزرگ شيعه در ميدان دفاع و پشتيباني از ميراث گران قدر اعتقادي شيعي بوده تا آنجا كه آثار علمي محكم و استواري در اين زمينه به يادگار گذاشته‌اند؛ همانند: علامه ذوفنون، شيخ مفيد در آثار ماندگارش الافصاح فى الاماميه و المسائل و نيز سيد مرتضي (م436) ديگر مدافع، كتاب الشافي فى الإمامة را در نقد و تحليل علمي كتاب المغني نوشته قاضي القضاة عبدالجبار (م415) مي‌نويسد.

و دانشمند بلندآوازه شيعه علامه حليe كتاب «منهاج الكرامه» و قاضي نورالله تستري كتاب الصوارم المهرقه و ميرحامد حسين كتاب عبقات الانوار را در برابر نويسنده‌هاي ضد شيعي مي‌نويسند.

و علامه اميني در كتاب الغدير بي‌مانندش رسوايي بدخواهان شيعه را به اثبات مي‌رساند و دانشمندان ديگر شيعه نيز هر كدام به دفاع از حريم تشيع كتاب مناظرات و پاسخ به شبهات اهل سنت تدوين مي‌كنند.

آنچه در اين نوشتار مي‌خوانید مناظره استاد حضرت آيت الله دكتر سيد محمد حسيني قزويني با آقاي ملازاده از روحانيون و مولوي‌هاي اهل سنت است كه در تاريخ 15/4/1385هـ.ش صورت گرفته و به طور زنده از شبكه جهاني سلام پخش گرديده است.

استاد حسيني قزويني در اين مناظره با استدلال‌هاي قوي و ارائه مداركي مستند از كتاب‌هاي شيعه و سني حقانيت شيعه را ثابت و به گفتار بي‌اساس وهابيت و اهل سنت خط بطلان كشيده است.

از ويژگي‌هاي اين اثر، داستاني بودن متن و نيز حفظ كامل مناظره است كه به حلاوت كتاب افزوده است.

 

موسسه تحقیقاتی حضرت ولیعصر(عج)

علي روح اللهی

 

امامت و خلافت

حجت الاسلام و المسلمین محمد هدایتی، مدیر مسئول شبکه سلام به عنوان مجری، آغاز سخن کرده و گفتند:

خدمت استاد محترم آقای دکتر حسینی قزوینی سلام عرض می‌کنم و سؤالاتي که از برنامه قبل مانده بود خدمت شما مي‌پرسم، تا ارتباطمان با آقاي ملازاده برقرار شود.

اگر حضرت علي(ع) با خلفاي سه گانه مشکلي داشتند، چرا اسم فرزندان خود را ابوبکر و عمر و عثمان گذاشتند؟

 

امام علي(ع) و انتخاب نام فرزندان

استاد حسيني قزويني:

براي اينکه قضيه مقداري روشن بشود، توضيحاتي مي‌دهم:

هنگام شهادت اميرالمؤمنين(ع)، ايشان 4 همسر داشتند: أمامه بنت ابي العاص، ليلا بنت مسعود، اسماء بنت عميس و أم‌البنين.

از ميان فرزنداني که آقا اميرالمؤمنين(ع) داشتند، يکي به نام عمر بود که از ام‌حبيب بنت ربيعه و يک فرزند ديگر به نام عثمان بود كه برادر حضرت عباس(ع) از ام‌البنين، و يک فرزند ديگري به نام ابوبکر داشتند كه از ليلا بنت مسعود بود. امروز وهابي‌ها و برادران اهل سنت در اينترنت يا در كتاب‌ها و حتي در جزواتي كه در داخل کشور پخش مي‌کنند، خيلي روي اين قضيه مانور مي‌دهند.

اين نامگذاري فرزندان اميرالمؤمنين(ع) را به نام سه خليفه، دليل رابطه حسنه ميان اميرالمؤمنين(ع) و خلفاي سه گانه مي‌دانند. در اينجا من به صورت اجمالي نکاتي را عرض مي‌کنم و آنگاه به صورت مفصل بحث مي‌کنم.

آري! يکي از فرزندان اميرالمؤمنين(ع)، عمر بود و از ام‌حبيب بنت ربيعه که با حضرت رقيه، دوقلو بودند كه ابن حجر عسقلاني و مزي و ذهبي و ابن کثير مي‌گويند که اين آخرين فرزند آقا اميرالمؤمنين(ع) بوده است.[1]

بحث است که چطور آقا اميرالمؤمنين(ع) اين را به نام عمر نامگذاري کرد. ما در پاسخ، توجه عزيزاني که روي اين قضيه مانور مي‌دهند، به عبارتي که آقاي بلاذري از شخصيت‌هاي طراز اول اهل سنت است جلب مي‌کنيم که در كتاب انساب الاشراف مي‌گويد: اين فرزند آقا اميرالمؤمنين(ع) که به دنيا آمد، خليفه دوم گفت که اگر اجازه بدهيد، نامگذاري اين فرزند به من محول شود، آقا اميرالمؤمنين(ع) هم جوابي ندادند.[2]

ابن حجر عسقلاني هم مي‌نويسد: «وكان عمر بن الخطاب سمى عمر بن علي باسمه»[3] «عمر بن خطاب اين فرزند اميرالمؤمنين(ع) را به نام خودش نامگذاري کرد.»

در تاريخ ابن عساکر نقل شده كه اين قضيه را از نوه عمر بن علي بن ابيطالب، آقاي عيسي بن عبد الله بن محمد بن عمر سؤال شد: چطور اميرالمؤمنين(ع) جد شما را به نام عمر نامگذاري كرد؟ ايشان در پاسخ گفت: جدم حضرت علي(ع) فرزندي به دنيا آورد و به تقاضاي خليفه دوم، نام او عمر نهاده شده.[4]

پس اين قضيه روشن شد که نامگذاري اين فرزند، توسط خود خليفه دوم صورت گرفته است. البته در تاريخ داريم که خليفه دوم در دوران خلافتش، اسامي فرزندان مردم را جابجا مي‌کردند. مثلاً ابن اثير در اسد الغابه و ابن حجر در الاصابه دارد که در رابطه با ابراهيم بن حارث، عمر گفت: که چرا نامت را ابراهيم گذاشته‌اي؟ نامت را عبد الرحمان بگذار. وقتي نام انبياء را تغيير مي‌دادند، خليفه دوم اسم ابراهيم بن حارث را، عبد الرحمن بن حارث گذاشت.[5]

در رابطه با طحيل بن رباح است که خليفه دوم گفت: من از نام طحيل خوشم نمي‌آيد و نامت را خالد بگذار.[6]

با اينکه روايت داريم بر نهي نامگذاري بر نام خالد.[7]

نام پدر مفروق، اجدع بود و خليفه دوم گفت: من از اين نام خوشم نمي‌آيد و نامت را عبدالرحمن بگذار.[8]

در رابطه با قليل بن صلت گفت: اسم خوبي نيست و به جاي او کثير بگذار.[9]

اينها نشان مي‌دهد که خليفه دوم در محدوده خانوادگي مردم هم دخالت مي‌کرد و به نظر مي‌رسد که اين خلاف شأن يک حاکم اسلامي است که در اين طور قضايا دخالت کند. بلي! اگر اسم فردي به نام بتي يا شبيه آن بود، جا داشت كه آن اسم تغيير يابد ولي تغيير ابراهيم که نام پيامبر است، اخلاقا و عرفا و عقلا، قابل پذيرش نيست. حالا سؤال اين است که چرا اميرالمؤمنين(ع) به این کار خلیفه دوم اعتراض نکرد و یا در برابر آن مقاومت ننمود؟

اگر تاريخ را نگاه کنيد، مي‌بينيد که يکي از ويژگي‌هاي جناب خليفه دوم اين بود که يک شلاقي دستش بود و با اين شلاق، هر کسي كه اراده مي‌كرد، مورد ضرب و شتم قرار مي‌داد.

شعبي از علماي و فقهاي بزرگ اهل سنت که مي‌گويد: «کانت درة عمر أهيب من سيف الحجاج»[10] «شلاق عمر از شمشير حجاج بن يوسف هم ترسناک‌تر بوده است.»

ابوهريره که تقريباً مفصل‌ترين روايات اهل سنت به ايشان برمي‌گردد مي‌گويد: «لقد حدثتكم بأحاديث لو حدثت بها زمن عمر بن الخطاب لضربني عمر بالدرة.»[11] «اين رواياتي که الان نقل مي‌کنم، اگر زمان عمر نقل مي‌کردم، مرا با شلاق مورد ضرب قرار مي‌داد.»

يا کساني که بعد از نماز عصر نماز مي‌خواندند، آنها را مورد ضرب و شتم قرار مي‌داد و داستان مفصلي دارد و افراد متعددي را به اين جرم مورد ضرب و شتم قرار مي‌داد.[12]

چيز جالبي که من در اين زمينه عرض کنم، خود ابن عبد البر از ابن عباس نقل مي‌کند كه گفته است: «مكثت سنتين أريد أن أسأل عمر بن الخطاب عن حديث ما منعني منه إلا هيبته حتى تخلف في حج أو عمرة في الأراك الذي ببطن مر الظهران لحاجته فلما جاء و خلوت به قلت يا أمير المؤمنين إني أريد أن أسألك عن حديث منذ سنتين ما يمنعني إلا هيبة لكَ. قال: فلا تفعل إذا أردت أن تسأل فسلني! فإن كان منه عندي علم أخبرتك و إلا قلت لا أعلم فسألت من يعلم. قلت: من المرأتان اللتان ذكرهما أنهما تظاهرتا على رسول الله صلى الله عليه و سلم؟ قال: عائشة و حفصة»[13] «من دو سال بود مي‌خواستم يک جمله‌اي را از خليفه دوم سؤال کنم، ولي از او مي‌ترسيدم. تا اينکه در ايام حج، جاي خلوتي پيدا کردم و گفتم که مي‌ترسم از تو سؤال کنم. گفت: بگو. گفت: در اين آيه شريفه که نسبت به دو زن پيامبر اکرم(ص) مي‌گويد، كه عليه حضرت توطئه كردند، چه كساني هستند؟ گفت: عايشه و حفصه.»

ابن عباس با آن عظمت مي‌گويد من از خليفه دوم مي‌ترسيدم.

در خود صحيح مسلم است که ابو موسي اشعري روايتي را نقل کرد و عمر بن خطاب بر او سختگيري کرد و گفت: اگر بر اين سخن خود گواهي نياوري تو را شلاق مي‌زنم، در ذيل روايت دارد که اُبيّ بن کعب برگشت گفت: «يا بن الخطاب لا تکونن عذابا علي اصحاب رسول الله.»[14] «بر اصحاب پيامبر اکرم(ص) مايه عذاب نباش.»

در رابطه با ابوبکر هم بگويم که، ابوبكر نام نيست بلکه کنيه است، و او از ليلاي بنت مسعود بوده است. آنچه که مطرح است، نامگذاري بدست پدر و مادر است، ولي کنيه به دست پدر و مادر نيست و توسط مردم و جامعه يا به مناسبت‌هاي مختلف اين کنيه انتخاب مي‌شود.

در رابطه با عثمان هم آقاي ابوالفرج اصفهاني از علماي بزرگ اهل ست در مقاتل الطالبيين دارد که خود اميرالمؤمنين(ع) مي‌گويد: «انما سميته باسم اخي عثمان بن مظعون»[15] «من نام عثمان را به خاطر علاقه‌اي كه به برادرم عثمان بن مظعون داشتم نام فرزندم را عثمان نهادم.»

پاسخ ديگر در نامگذاري اين فرزندان به نام خلفاي سه گانه، اين است كه اين اسامي در آن عصر از نام‌هاي مرسومي بوده و بسياري از صحابه پيامبر اکرم(ص) و صحابه ائمه(علیهم السلام) به نام ابوبكر و عمر و عثمان بوده است و اميرالمؤمنين(ع) هم از اين جهت فرزندان خود را به اسامي نامگذاري فرموده است و هيچ دليلي نيست که مثلاً خليفه دوم نامشان عمر است، اميرالمؤمنين(ع) روي علاقه خود اين نام را انتخاب کرده باشند.

من در يکي از جلساتم عرض کردم که اگر در زمان شاه، يکي اسم فرزندش را محمد رضا مي‌گذاشت، اين دليلي نبود که ايشان از شاه خوشش مي‌آيد و بچه‌هاش را همنام او قرار داده باشد، محمد رضا اسم مرسوم و مورد توجه مردم بوده است. پس اينها هيچ ارتباطي به روابط حسنه‌اي آقا اميرالمؤمنين(ع) با خلفاي سه‌گانه ندارد.

بقيه صحبت بماند به جلسات آينده إن شاء الله.

 

مولوی ملازاده[16]:

ما به عنوان سواد اعظم مسلمين جهان، از روزي که پيامبر اکرم(ص) فوت کرد، ياران او که معجزه دوم پيامبر اکرم(ص) هستند، آنها را با اهل بيت پيامبر اکرم (ص)يکجا و يکدل و يک مرام و يک عقيده و يک دين مي‌بينيم؛ ولي شما نظر ديگري داريد و خودتان بيشتر توضيح خواهيد داد. اما اين نگرش به امامت که به نظر شما، تِلو نبوت است و بلکه بالاتر از نبوت است، در نظر ما ـ با احترام به شما و شنوندگان محترم ـ يکي از بزرگترين توطئه‌هايي است که عليه اسلام و حتي عليه تشيع صورت گرفته است. براي اينکه مفهوم امامت در اين صورت موجود در ميان اماميه اثني عشريه، هيچ سند درستي، نه در کتاب خدا و نه در سنت رسول الله(ص) ندارد. بلکه اولين کسي که اين موضوع را به اين معنا و مفهوم در اسلام مطرح کرد، خاخامي بود که تظاهر به اسلام مي‌کرد به نام عبدالله بن سبأ که از يهوديان يمن بود و اولين کسي بود که امامت به معناي وصايت از پيامبر اکرم(ص) را مطرح کرد و سابقاً هم وقتي يهودي مذهب بود، راجع به هارون و آل هارون آن را گفته بود و بعد آمد در اسلام اين را مطرح کرد. وقتي که اين غلو و افراط را مولاي متقيان حضرت علي بن ابيطالب (كرم الله وجه) شنيد، او را محاکمه کرد و کساني را که اين گفته برايشان ثابت شد، گفت: «لما رأيت الأمر أمرا منكرا، أججت ناري.»[17] «وقتي اين منکر بزرگ و غلو و افراط را ديد، آنها را محاکمه کرد.»

اما چون عبدالله بن سبأ، مانند يک مار و روباه بود و براي خودش ثابت نشده بود، او را به يمن تبعيد کرد.

اين موضوع را فعلاً کنار مي‌گذاريم. اما اولين کسي که اين موضوع را علني کرد و مخالفان اين موضوع را دستگير کرد، اين شخص بود و هم اهل سنت و هم بسياري از برادران شيعه ما اعتراف مي‌کنند از جمله آقاي کشي از علماي رجال در رجال کشي، ص108، نوبختي در فرق الشيعه، ص2 و... اينها متفق‌اند بر اينکه اين آقا يهودي الاصل بود و يوشع بن نون را وصي موسي مي‌دانست، وقتي تظاهر به اسلام کرد، راجع به حضرت علي همين حرف را زد. يعني همان توطئه قديمي که مسيحيت را به ويرانگري کشاند، همان به وسيله او در اسلام تجديد بنا شد و دوباره همان خطوط پياده شد.

ابن بابويه قمي وقتي در قرن 4 عقائد شيعه را مي‌نويسد، اين موضوع را مطرح مي‌کند که آنها معتقدند هر پيامبري وصي دارد و وصي  پيامبر اکرم(ص)، حضرت علي و تعداد اوصياء را ذکر مي‌کند و آقاي مجلسي هم همچنين، تا الان.

ولي وقتي به مفهوم امامت نگاه مي‌کنيم، همان طوري که کاشف الغطاء در اصل الشيعه و اصولها مي‌گويد حتي معاصرين، اين اعتقادات که سابقاً از اعتقادات غلات و افراطيون بوده است، امام جعفر صادق(ع) آنها را لعنت مي‌کرده است.

اين اعتقادات الان ضروريات دين و مذهب شده است و از اينجاست که امام صادق مي‌گويد: غلات از يهود و نصارا هم بدترند.

آنچه را که از غلو و افراط و تندروي بوده است، ائمه اهل بيت و ائمه اهل سنت که بر ضدش بودند، امروزه جزء ضروريات مذهب اماميه اثنا عشريه شده است.

الان، امامت منصبي الهي مانند نبوت شده است. همچنانکه خداوند متعال براي نبوت و رسالت، پيامبراني را بر مي‌گزيند، براي امامت هم افرادي را بر مي‌گزيند.

پس مفهوم امامت همان مفهوم نبوت است (در نظر شيعه) و ادعاي نبوت نکردن بر آنها، به قول آقاي قلمداران - دانشمند شهير قم، که اين اعتقادات را خودش از آن دست برداشت - يک تعارف بيش نيست.

وقتي که خداوند، انبياء خودش را بر مي‌گزيند و امامت هم شبه نبوت است و امام همان نبي است، تا حدي که مجلسي مي‌گويد: استنباط فرق بين امام و نبي، خالي از اشکال نيست و ما فقط بخاطر رعايت پيامبر اکرم(ص) مي‌گوييم که آنها نبي نيستند و الا ما هيچ فرقي قائل نيستيم.[18]

اين مفهومشان در امامت است. در نقدش همين کافي است که در کتاب خدا، يک آيه صريح و روشن و واضح درباره‌اش نيست. مسئله امامت نه اينکه از اصول دين نيست، بلکه از احکام عادي دين است که به خليفه دوم مسلمين واگذار شده است.

 اما راجع به اينکه چطوري حکومت را خودشان انتخاب کنند: «وَ أَمْرُهُمْ شُورَى بَينَهُمْ.»[19] [و كارهايشان به صورت مشورت در ميان آنهاست.]

پس از اصول دين نيست، و اگر از اصول دين بود، حتماً بايد در قرآن مي‌آمد، مانند وضو و حج و زکات و احکام فرعي بسياري ديگر چه رسد به عقائد اصلي. وقتي امامت از اجل امور بود بعد از نبوت (سخن کاشف الغطاء) يا منصب الهي باشد مانند نبوت (در کتاب اصل الشيعه) يا بنا به گفته کليني (کتاب کافي، ج1، ص175) از منصب نبوت بالاتر است، جزائري مي‌گويد: امامت عامه از نبوت و رسالت هم بالاتر است.

چنين افراط و غلوهايي در انديشه شيعۀ اوليه وجود نداشت. اين افراط‌ها و غلوها بعدا آمده است و هيچ ربطي نه به اهل بيت دارد و نه به قرآن و نه به سنت؛ تا حدي که اين اعتقاد چنان روي آنها تاثير کرده که در حديث پيامبر اکرم(ص) که بين فريقين متفق است، که مي‌فرمايد: «بني الاسلام علي خمس: الصلاة و الزکاة و الصوم و الحج و الولاية.»[20]

شهادتين را انداخته‌اند و ولايت را جاي آن گذاشته‌اند. مفهوم شهادتين که از ارکان اسلام است، انداخته‌اند کنار و مفهوم ولايت را جاي آن گذاشته‌اند و از نبوت هم بالاتر برده‌اند.

شکي نيست که اينها ضلالت است و بر عدم صحت امامت، همين کافي است که سندي از قرآن ندارد و مبدأش در آغاز، سري و مخفي بود و بعداً عمومي‌تر شد و اينکه طرح سري و مخفي عليه قدرت مسلمين و خلافت بکار گرفته شد را بعداً عرض مي‌کنم. اما همين کافي است که در قرآن آيۀ صريحي راجع به بسياري از احکام وجود دارد، ولي راجع به امامت وجود ندارد و خود حضرت علي به امامت معتقد نبود؛ لذا منشأ خلافتش را مردمي مي‌داند نه الهي. وقتي بر خلافت استنباط مي‌کند، در نهج البلاغه مي‌گويد:«إنه بايعني القوم الذين بايعوا أبا بكر و عمر و عثمان فإن اجتمعوا علی رجل و سموه إماما»[21] «با من قومي بيعت کردند که به ابوبکر و عمر بيعت کردند.»

 

استاد حسيني قزويني:

از برادرمان آقاي ملازاده تشکر مي‌کنيم که ادب اسلامي را در گفتگو رعايت کردند.

در رابطه با بحث امامت که ايشان گفتند در زمان خليفه سوم توسط عبدالله بن سبأ صورت گرفته، و اينکه عبدالله بن سبأ وجود خارجي نداشته، بسياري از علماي شيعه هم بر اين باورند و هم علماي اهل سنت که همچنين چيزي نبوده است. و ما آن را افسانه‌اي بيش نمي‌دانيم.

 

علماي شيعه كه منكر وجود عبدالله سبا هستند

و آن را افسانه مي‌‌دانند

از آنجايي كه در وقت مناظره فرصتي نبود كه نسبت به قضيه عبدالله سبا مطالب مفصلي بيان شود اينك جهت اطلاع خوانندگان گرامي اسامي شخصيت‌هاي بزرگ علمي شيعه و سني كه منكر وجود عبدالله سبا هستند و عقيده دارند كه اين شخصيت خرافي و افسانه‌اي بيش نيست بيان مي‌شود.

 

1- كاشف الغطاء

فقيه فرزانه علامه كاشف الغطا مي‌نويسد: «ليس من البعيد رأي القائل: إن عبد الله بن سبأ، ومجنون بني عامر، وأبا هلال، وأمثال هؤلاء الرجال أو الأبطال كلها أحاديث خرافة وضعها القصاصون وأرباب السَمْر والمُجُون»[22] «بعيد نيست اين سخن را بپذيريم كه برخي گفته‌اند: اشخاصي همچون عبد الله بن سبأ، مجنون بني‌عامر، ابا هلال و ديگراني از اين قبيل، همه خرافات و افسانه‌هايي است كه توسط قصّه‌سازان، رمّان‌نويسان و طنزپردازان ساخته و پرداخته شده است.»

 

2- علامه عسكري

علامه سيد مرتضي عسكري، كه به شكل علمي و منطقي در كتاب خود «افسانه عبد الله بن سبأ» ثابت نموده كه عبد الله بن سبأ ساخته سيف بن عمر دروغ‌گو است كه اين نقش خيالي را براي عبد الله بن سبأ در فتنه و شورش ضد خليفه سوم ساخته است.

 

3- آيت الله خوئي

آيت الله خوئي مي‌نويسد: «إن أسطورة عبد الله بن سبأ وقصص مشاغباته الهائلة موضوعة مختلقة، اختلقها سيف بن عمر الوضاع الكذاب»[23] «افسانه عبدالله بن سبأ و قصه‌هاي دروغين او ساخته‌ و پرداخته‌هايي بيش نيست كه سيف بن عمر در پديد آوردن آن نقش داشته.»

 

4- علامه طباطبائي

علامه طباطبائي نيز در تفسير الميزان مي‌نويسد: «وأن هذه القصص هي من اختلاق شعيب وسيف، وهما من الكذّابين الوضّاعين المشهورين...، وقد قطع المحققون من أصحاب البحث أخيراً أن ابن السوداء هذا من الموضوعات الخرافية التي لا أصل لها.»[24] «اين داستان‌ها ساخته‌هاي شعيب و سيف بن عمر است كه هر دوي آنها از دروغ‌گويان و جاعلان مشهور بوده‌اند... و محققان عصر اخير در اين نكته به قطع و يقين رسيده‌اند كه ابن سودا از ساخته‌هاي دروغين و خرافي است كه هيچ وجود خارجي ندارد.»

 

5- محمد جواد مغنيه

علامة محمد جواد مغنيه مي‌نويسد: «هذا البطل الأسطوري هو عبد الله بن سبأ الذي اعتمد عليه كل من نسب إلى الشيعة ما ليس لهم به علم، وتكلم عنهم جهلاً وخطأ، ونفاقاً وافتراء»[25] «اين فرد افسانه‌اي به نام عبدالله سبا كه هر كس آمده از روي جهل، خطا، نفاق و يا افتراء به شيعه نسبت داده است و حال آن كه شيعه خود از آن خبر ندارد.»

 

6- دكتر علي وردي

محقق جامعه شناس، دكتر علي وردي مي‌گويد: «يخيل إلي أن حكاية ابن سبأ من أولها إلی آخرها كانت حكاية مقننة الحبك رائعة التصوير.»[26] «گمان برده مي‌شود كه داستان ابن سبأ از اول تا آخر آن داستاني بافتني با صحنه‌هاي دل انگيز و جذاب باشد.»

 

 7- دكتر كامل مصطفی

دكتر كامل مصطفى شيبي از جمله كساني است كه در كتاب «الصلة بين التصوف والتشيع» منكر وجود ابن سبأ شده و در اين مورد دكتر وردي نيز با او موافقت نموده است.[27]

 

8 - عبد الله فياض

عبد الله فياض از محققان توانمند معاصر در كتاب «تاريخ الإماميه وأسلافهم من الشيعه» گفته است: «يبدو أن ابن سبأ كان شخصية إلی الخيال أقرب منها إلی الحقيقة»[28] «به نظر مي‌رسد ابن سبأ شخصيتي است كه به خيال نزديك‌تر است تا به حقيقت

 

 

منكران شخصيت عبدالله بن سبأ از علماي اهل سنت

1- دكتر طه حسين

دكتر طه حسين يكي از محققان بلند آوزاه اهل سنت به شمار مي‌رود مي‌گويد: «أراد خصوم الشيعة أن يدخلوا في أصول هذا المذهب عنصراً يهودياً إمعاناً في الكيد لهم والنيل» «دشمنان شيعه به خاطر مكر و نيرنگ خود عليه اين مذهب داستان ابن سبا را در اصول آن وارد كرده و بر ضد آن‌ استفاده نموده‌اند؛ در ادامه مي‌نويسد: اگر موضوع ابن سبا پايه و اساس تاريخي داشت بايد آثار آن در جنگ معضل و پيچيده صفين به چشم مي‌خورد و نيز اثري از آن در داستان حكميت و به دنبال آن در جنگ خوارج ظاهر مي‌شد اما مي‌بينيم كه از وي هيچ نامي در ميان خوارج برده نشده است!»

تا آنجا كه مي‌گويد: «أمّا أنا فلا أعلل الأمرين إلا بعلّة واحدة، وهي أن ابن السوداء لم يكن إلا وهماً»[29] «من هيچ علتي براي اين دو موضوع (عدم حضور ابن سبا در جنگ صفين وخوارج) نمي‌يابم مگر يك علّت و آن اين كه ابن سوداء جز موجود وهمي و خيالي نيست.»

 

2- دكتر علي نشار

دكتر نشار متفكر اسلامي و از اساتيد فلسفه اسلامي گفته است: «و من المحتمل أن تكون شخصية عبد الله بن سبأ شخصية موضوعة أو أنّها رمزت إلی شخصية ابن ياسر»[30] «احتمال دارد كه شخصيت عبد الله بن سبأ را شخصيتي جعلي و ساختگي و يا سنبل و نشانه‌اي براي شخصيت عمار ياسر باشد.»

 

3- دكتر حامد حفني

وي از شخصيت‌هاي بارز علمي و دانشگاهی مصر مي‌نويسد: «ولعل أعظم هذه الأخطاء التاريخية التي أفلتت من زمام هؤلاء الباحثين وغم عليهم أمرها، فلم يفقهوها ويفطنوا إليها، هذه المفتريات التي افتروها علی علماء الشيعة حين لفّقوا عليهم قصة عبد الله بن سبأ فيما لفّقوه من قصص»[31] «شايد از بزرگ‌ترين خطاهاي تاريخي اسفناك محققان و پژوهشگران اين است كه بدون آن كه بفهمند و توجه داشته باشند، داستان‌هايي از عبدالله بن سبأ ساخته و تهمت‌هايي از اين طريق به علماي شيعه نسبت داده‌اند.»

 

4- دكتر محمد كامل حسين

دكتر كامل پزشك، عالم و فيلسوف مصري، مي‌گويد: «فقصة ابن سبأ في مصر وأنه بثّ آراء التشيع بين المصريين هي أقرب إلی الخرافات منها إلی أي شيء آخر»[32] «داستان ابن سبأ در مصر و اين كه او تفكرات شيعي را در ميان مصري‌ها نشر داده، بيش از هر چيزي به خرافات شباهت دارد.»

 

5- دكتر عبد العزيز صالح هلابي

دكتر هلابي استاد تاريخ در دانشگاه ملك سعود مي‌گويد: «والذي نخلص إليه في بحثنا هذا أن ابن سبأ شخصية وهمية لم يكن لها وجود»[33] «در اين تحقيقمان به اين نتيجه مي‌رسيم كه ابن سبأ شخصيت وهمي و خيالي بوده و وجود خارجي نداشته است.»

 

6- دكتر سهيل زكار

دكتر سهيل محقق كتاب «المنتظم» ابن جوزي، گفته است: «أن ابن سبأ لم يوجد بالمرة بل هو شخصية مخترعة»[34] «ابن سبأ از ابتدا وجود نداشته و شخصيتي ساختگي است

 

7- احمد عباس صالح

وي كه نويسنده و متفكر مصري است مي‌نويسد: «وعبد الله بن سبأ شخص خرافي بغير شك»[35] «بدون شك عبد الله بن سبأ شخصيتي موهوم و خرافي است.»[36] ]

 

 

امامت و خلافت از ديدگاه قرآن

اما در پاسخ به اشكال آقاي ملازاده درباره جايگاه امامت و خلافت در قرآن بايد گفت: اگر ما به قرآن مراجعه کنيم، مي‌بينيم که در قرآن اهميت ويژه‌اي درباره امامت و خلافت مطرح شده است. خداوند نسبت به حضرت آدم(ع) مي‌گويد: «إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً.»[37] [«من در روي زمين، جانشيني [= نماينده‌اي] قرار خواهم داد.]

يا در رابطه با حضرت داود(ع) مي‌گوید: «يا دَاوُودُ إِنَّا جَعَلْنَاكَ خَلِيفَةً فِي الْأَرْضِ.»[38] [اي داوود! ما تو را خليفه و (نماينده خود) در زمين قرار داديم.]

همانطوري که خداوند نسبت به حضرت ابراهيم(ع) دارد که: «وَهَبْنَا لَهُ إِسْحَاقَ وَ يعْقُوبَ وَ كُلًّا جَعَلْنَا نَبِيا.»[39] [ما اسحاق و يعقوب را به او بخشيديم؛ و هر يك را پيامبري (بزرگ) قرار داديم!]

همين خداي عالم، وقتي نوبت به امامت مي‌رسد، مي‌گويد: «إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا.»[40] [«من تو را امام و پيشواي مردم قرار دادم!»]

يا اينکه حضرت موسي(ع) از خداوند تقاضا مي‌کند: «وَ اجْعَلْ لِي وَزِيرًا مِنْ أَهْلِي * هَارُونَ أَخِي.»[41] [و وزيري از خاندانم براي من قرار ده... * برادرم هارون را!]

و خداوند مي‌فرمايد: «قَالَ قَدْ أُوتِيتَ سُؤْلَكَ يا مُوسَی.»[42] [فرمود: «اي موسي! آنچه را خواستي به تو داده شد.»]

پس بحث خلافت يا امامت، کلياتش در قرآن کاملاً آمده است و نشان مي‌دهد که جعل امام و خليفه به دست خداست و ما براي اين، روايات متعددي هم از سنت داريم که امامت و خلافت يک منصب الهي است و نه به دست پيامبر اکرم(ص) است و نه به دست مردم.

ابن حبان که از علماي بزرگ اهل سنت است، در کتاب الثقات، مي‌گويد: وقتي رسول اکرم(ص) در اطراف مکه مشغول تبليغ دين اسلام بود، قبيله بني عامر آمدند و عرض کردند که يا رسول الله! ما حاضريم به تو ايمان بياوريم ولي: «أيكون لنا الامر من بعدك؟ فقال رسول الله(ص) و سلم الامر إلی الله، يضعه حيث يشاء.»[43] «آیا مي‌شود که خلافت و جانشيني بعد از تو، به عهده ما باشد؟ رسول اکرم(ص) فرمود: مسئله تعيين خليفه و امام، به دست خداست و هر کس را که بخواهد امام و خليفه قرار مي‌دهد.»

همچنين در طبقات ابن سعد آمده: که رسول اکرم(ص) به هوذة بن علي حنفي نامه نوشت و او را به اسلام دعوت کرد ، وي در پاسخ گفت: من موقعيت مناسبي دارم و اگر بيايم از تو تبليغ کنم، خيلي از مردم حرف مرا مي‌پذيرند، من حاضرم با تو همکاري کنم، به شرط آنکه خلافت بعد از تو به عهده من باشد. رسول اکرم(ص) فرمود:   تعيين خلافت به دست من نيست و به دست خداوند است.[44]  در مورد غدير خم، روايات متعدد در منابع شيعه و سني داريم[45] و در مورد آيه: «يا أَيهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيكَ مِنْ رَبِّكَ وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ»[46] [اي پيامبر! آنچه از طرف پروردگارت بر تو نازل شده است، كاملاً (به مردم) برسان! و اگر نكني، رسالت او را انجام نداده‌اي!]

در منابع و تفاسير اهل سنت آمده از ابن مردويه و ابن عباس که مي‌گويد: «کنا نقرأ في زمن رسول الله «بلغ ما انزل اليک من ربک أن عليا مولي المؤمنين.»[47] «ما در زمان رسول اكرم(ص) اين آيه اين چنين مي‌خوانديم: اي پيامبر به مردم برسان كه علي مولاي مؤمنين است.»

پس بحث اصول امامت، تعيينش به دست خداوند است و هم چنين قرآن بيان كرده که امامت به ظالمان نمي‌رسد: «إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا قَالَ وَ مِنْ ذُرِّيتِي قَالَ لَا ينَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ.»[48] [« من تو را امام و پيشواي مردم قرار دادم!» ابراهيم عرض كرد: «از دودمان من (نيز اماماني قرار بده!)» خداوند فرمود: «پيمان من، به ستمكاران نمي­رسد! (و تنها آن دسته از فرزندان پاك و معصومت،‌ شايسته اين مقامند).»]

پس معلوم شد كليات امامت در قرآن آمده است، همانطور که کليات نماز در قرآن آمده است. ولي كيفيت نماز مانند اين كه نماز صبح دو رکعت و نماز عصر چهار رکعت است، در قرآن تعيين نشده، نسبت به خلافت هم اين چنين است. اما کليات امامت و حتي تفصيل آن نيز از زبان رسول خدا(ص) بيان شده است. ايشان مي‌فرمايند: «خلفائي بعدي اثنا عشر.»[49] «12 نفر خليفه بعد از من خواهند آمد.»

مسئله ديگر، ما مي‌بينيم که نبي مکرم(ص) در سال سوم هجرت بعد از نزول آيه: «وَ أَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ.»[50] [و خويشاوندان نزديكت را انذار كن!]

چهل نفر از سران قريش را دعوت مي‌کند، در همانجا بحث خلافت بعد از خويش را مطرح مي‌کند و مي‌فرمايد: «إنّ هذا أخى ووصيي وخليفتي فيكم فاسمعوا له وأطيعوا»[51] «اين علي برادر، وصي و جانشين من در ميان شما هست از او پيروي نموده و اطاعت كنيد.»

ايشان که مي‌گويد بحث خلافت اصلاً مطرح نبوده، اين حديث مربوط به سال سوم هجرت است.

ابن جرير طبري بنا به نقل متقي هندي در کنز العمال، ج13، ص128 مي‌گويد روايت صحيح است. هيثمي در مجمع الزوائد، ج8، ص302 مي‌گويد روايت صحيح است. ابوجعفر اسکافي، بنابر نقل ابن ابي الحديد، در شرح نهج البلاغه، ج13، ص243 مي‌گويد صحيح است. حاکم نيشابوري در مستدرک الصحيحين، ج3، ص132 مي‌گويد صحيح است و ده‌ها افراد ديگر صحت اين قضيه را قبول دارند.

همچنين قضيه حديث ولايت در مسئله يمن که برخي از صحابه آمدند پيش رسول اكرم(ص) از آقا اميرالمؤمنين(ع) سعايت کردند و رسول اکرم(ص) فرمود: «علي مني وأنا من علي، وعلي ولي كل مؤمن بعدي.»[52] «اين علي، ولي هر مؤمن بعد از من است.» اين قضيه براي سال دهم یا هشتم هجرت است و ربطي به خلافت عثمان و عبدالله بن سبأ ندارد. حاکم نيشابوري درباره اين حديث مي‌گويد: «هذا حديث صحيح علي شرط مسلم.»[53] «این حدیث صحیح السند است بنابه شرائط مسلم در کتاب صحیح خود.» «کلمه «ولي» هم مولا نيست که بگويند به معناي اولي بالامر آمده است يا نيامده.»[54]

قضيه حديث ثقلين، حتي در صحيح مسلم آمده که پيامبر اکرم(ص) آمد اهل بيت(علیهم السلام) را قرين و عديل قرآن قرار داده است:

«وَأَنَا تَارِكٌ فِيكُمْ ثَقَلَينِ أَوَّلُهُمَا كِتَابُ اللَّهِ ... وَأَهْلُ بَيتِي.»[55]

«من در ميان شما در ثقل عظيم را گذاشتم اول آن كتاب خدا ... و اهل بيت من.»

[و در نقل ترمذي آمده كه رسول اكرم(ص) فرمود: «إِنِّي تَارِكٌ فِيكُمْ مَا إِنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِ لَنْ تَضِلُّوا بَعْدِي أَحَدُهُمَا أَعْظَمُ مِنْ الْآخَرِ كِتَابُ اللَّهِ حَبْلٌ مَمْدُودٌ مِنْ السَّمَاءِ إِلَى الْأَرْضِ وَعِتْرَتِي أَهْلُ بَيتِي وَلَنْ يتَفَرَّقَا حَتَّى يرِدَا عَلَي الْحَوْضَ فَانْظُرُوا كَيفَ تَخْلُفُونِي فِيهِمَا»[56] «من در ميان چيزي قرار مي‌دهم كه اگر به آن عمل كنيد هيچگاه گمراه نخواهيد شد يكي از آنها كتاب خدا و ديگري عترت و اهل بيت هست و اين دو از همديگر جدا شدني نيستند تا در كنار حوض كوثر به من ملحق شوند بنگريد با اين دو چگونه برخورد مي‌خوريد؟»]

يا قضيه حديث طير که پيامبر اکرم(ص) فرمود: «اللَّهمّ ائْتني بأَحبّ خلقك إليك يأكل معي، فجاء علي بن أبي طالب رضي اللَّهُ تعالى عنه»[57] «خدايا كسي که محبوب‌ترين خلق در نزد تو است برسان تا با من هم‌غذا شود و همراه من از اين مرغ بريان بخورد، و به دنبال اين دعا حضرت علي(ع) آمد.»

حديث منزلت را هم، اهل سنت صراحت دارند که روايت صحيح است.[58]

در قضيه غدير خم که در يک مجمع و همايش يکصد هزار نفري، آقا رسول اکرم(ص) آمد و با آن مقدماتي که فراهم کرد در آنجا، اشاره کرد بر اينکه حضرت علي(ع) بعد از من مولاي هر مؤمن و اولاي به نفس هر مؤمن است، و سه شبانه روز مردم آمدند به اميرالمؤمنين(ع) تبريک گفتند و پيشاپيش اين تبريک گويان، آقاي ابوبکر و عمر بودند که گفتند: «هنيئا لک يابن ابيطالب، اصبحت مولاي و مولي کل مؤمن و مؤمنة.»[59] «اي پسر ابوطالب بر تو مبارك باد، مولاي من و مولاي هر مؤمن و مؤمنه هستي.» حسان بن ثابت هم بلند شد و شعري را انشاء کرد.

و ده‌ها قضاياي ديگر که در تاريخ در طول اين 23 سال ثبت شده که بالاترين و مهمترين دغدغه نبي مکرم(ص)، بحث خلافت بعد از خويش بوده است. من نمي‌دانم آيا عزيزان به اين توجه دارند که وقتي مي‌گويند پيامبر اکرم(ص) خليفه معين نکرد و بحث وصايت در اسلام نبوده؛ به نظر من ايشان از خيلي قضاياي تاريخي خبر ندارند و روايات متعدد داريم در منابع اهل سنت که: «اِنّ لکل نبى وصيى و وارث و أنّ علياً وصيى و وارثى.»[60] «هر پيامبري جانشين و وارثي داشته است و علي بن ابيطالب(ع) وصي من است.» «وقال المبرد في الكامل بعد نقله أبياتاً للكميت يذكر فيها لقب الوصي لعلي(ع): «قوله الوصي، فهذا شيء كانوا يقولونه ويكثرون فيه.»[61] «مبرد از بنیانگذاران ادبیات عرب بعد از نقل اشعاری از کمیت می­نویسد: کلمه وصی، لقب علی(ع) است و این لقب را در حق علی زیاد به کار می­برند.»

 

 

حوادث بعد از رحلت پیامبر اکرم(ص)

مجري:

من يک سؤال دارم و لطف کنيد هر دو نفر جواب بدهيد:

بعد از رحلت يا شهادت پيامبر اکرم(ص)، چه اتفاقي افتاد؟ اين واقعيت تاريخي را توضيح بدهيد. در تاريخ دروغ بسيار مي‌نويسند. ما مي‌خواهيم که بينندگان بدانند واقعاً بعد از پيامبر اکرم(ص)، در خصوص امامت و خلافت چه اتفاقي افتاد؟

 مولوی ملازاده:

عبدالله بن سبأ را اهل سنت و شيعه و مستشرقين او را قبول دارند؛ ابن قتيبه، طبري، ابن عبد ربه، اشعري، ابن حبان، ابن قدامه مقدسي، خطيب بغدادي، ابن حزم آندلسي، شهرستاني و ابن عساکر و... و همچنين از شيعيان: قمي، نوبختي، کشي، صدوق، ابن ابي الحديد، جزائري، مامقاني و... همه عبدالله بن سبأ قبول دارند. فقط اخيراً آقاي علامه عسگري آمده چيزي نوشته که در آن هم تحقيق کرده و قبول ندارد. اما در بحث علمي و تاريخي، کسي نمي‌تواند آن را انکار کند؛ وجود نداشتنش يک بازي است.[62]

اما اتفاق بعد از پيامبر اکرم، پيامبر(ص) قبلاً فرموده بود: «يأبي الله و المؤمنون الا ابابکر.»[63] يا اينکه او را به جاي خود، در نماز جماعت نشاند. مردم گفتند که وقتي پيامبر اکرم(ص) او را بر دين ما انتخاب کرده است، چطور او را بر دنياي خود انتخاب نکنيم.

اين چيزهايي که شما گفتيد، بحث کلي است و همچنين در امت‌هاي قبلي بوده است و ربطي به اسلام ندارد. شما مي‌گوييد: «وَ جَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يهْدُونَ بِأَمْرِنَا...»[64] [و آنان را پيشواياني قرار داديم كه به فرمان ما، (مردم را) هدايت مي‌‌كردند...]

«وَ جَعَلَ مِنْهُمُ الْقِرَدَةَ وَ الْخَنَازِيرَ وَ عَبَدَ الطَّاغُوتَ.»[65] [و از آنها، ميمون‌ها و خوك‌هايي قرار داده، و پرستش بت كرده‌اند.]

اينها جعل تکويني است نه تشريعي. يعني قراردادي است و هيچ ربطي به بعد از اسلام ندارد. ولي بعد از پيامبر اکرم(ص)، بهترين اتفاق ممکن افتاد.

همچنان که پيامبر اکرم(ص) پيش بيني کرده بود! مردم و مؤمنان و خدا، جز ابوبکر را نمي‌پذيرند و مؤمنان به تقدير الهي ابوبکر را انتخاب کردند! و اتفاقاً خود حضرت علي (كرم الله وجه) خيلي روشن و واضح، به اتفاق شيعه و سني، قديم و جديد، همچنان که در کتاب الغارات، ج1، ص306 وقتي بيعت ابوبکر صديق را نقل مي‌کند، مي‌گويد: «فمشيت عند ذلك إلی أبي بكر فبايعته و نهضت في تلك الأحداث حتی زاغ الباطل و زهق و كانت كلمة الله هي العليا و لو كره الكافرون.» «وقتي من با ابوبکر بيعت کردم، باطل از بين رفت و کلمۀ الهي برتر است هر چند کافران دوست نداشته باشند.»

«فتولی أبوبكر تلك الأمور فيسر و شدد و قارب و اقتصد، فصحبته مناصحا و أطعته فيها أطاع الله فيه جاهدا.» «ابوبکر متولي امور شد... من به عنوان يک ناصح، يار او بودم. در جايي که مطيع خدا بود، من هم تابع او بودم.»

و ده‌ها مورد متعدد ديگر از اين‌ها موجود است در جاي ديگر مي‌گويد: «إن المسلمين من بعده استخلفوا امرأين منهم صالحين عملا بالكتاب و أحسنا السيرة و لم يتعديا السنة ثم توفاهما الله فرحمهما الله.»[66] «مسلمانان بعد از پيامبر اکرم(ص) دو مرد نيک را جانشين او قرار دادند. هر دوي آنها به کتاب و سنت عمل کردند و نيک سيرت بودند و از سنت تجاوز نکردند. خداوند هم آنها را وفات داد.»

خود حضرت علي مي‌گويد: بعد از پيامبر اکرم(ص) مؤمنين شخصي را انتخاب کردند و تعريف و تمجيدشان مي‌کند.

ولي در رد سخنان آقاي قزويني که بنده را متهم به بي‌خبري از تاريخ مي‌کند، همين کافي است که خود حضرت علي وقتي ابن عباس به او گفت که برويم از پيامبر اکرم(ص) سؤال کنيم که ما در آن حقي داريم، گفت: «والله لئن سألناها رسول الله فمنعناها لا يعطيناها الناس أبدا.»[67] «اگر ما اين سؤال را از رسول اکرم(ص) بپرسيم، اگر ما را منع کند، هرگز به ما نخواهند داد.»

 

استاد حسینی قزويني:

روايت‌هايي که شما آورديد، هيچ کدام سند درستي ندارد بر عکس ادعاي شما، مهمترين موضوع اين است که ياران پيامبر اکرم(ص) معجزه بعد از پيامبر اکرم(ص) را انجام دادند، بدون اينکه در مورد خلافت اختلاف بکنند.

نکته‌اي را که عزيزمان گفتند: «وَ جَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يهْدُونَ بِأَمْرِنَا ...»[68] [و آنان را پيشواياني قرار داديم كه به فرمان ما، (مردم را) هدايت مي‌كردند...]

جعل تکويني است، ظاهراً کم لطفي کرده‌اند، وقتي خداوند نسبت به حضرت ابراهيم(ع) مي‌گويد: «قَالَ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا.»[69] [خداوند به او فرمود: «من تو را امام و پيشواي مردم قرار دادم!»]

اگر ما اين را جعل تکويني بگيريم، بايد بگوييم: «و علي الاسلام السلام.»

اما در رابطه با اين تعابيري که ايشان اشاره کردند و نماز خواندن ابوبکر در جاي پيامبر اکرم(ص)، را به عنوان يک دليل براي صحت خلافت ابوبکر بيان كردند! از ايشان سؤال مي‌کنم که اگر واقعاً اين مسئله نماز خواندن ابوبکر دليل بر مشروعيت خلافت وي بود، چرا در سقيفه که آن همه سر و صدا کردند و داد و بي‌داد راه انداختند - حتي سعد بن عباده زير دست و پا داشت له مي‌شد[70] ـ  هيچ يک از مهاجرين و انصار نگفتند که پيامبر اکرم(ص) فرموده که: «يابي الله و المؤمنون الا ابابکر.»[71]

چرا اين را در آنجا اشاره نکردند؟ اگر واقعاً دليل بود، بايد آنجا اشاره مي‌شد!

اما رواياتي را که آقاي ملازاده، از کتاب الغارات آورده‌اند، اين روايات از نظر سند، کاملاً ضعيف است، همچنين روايات ديگري که آورده‌اند، اينها سندا ضعيف است. اينها را ما قبلاً در مقالات و نوشته‌هايمان اشاره كرده‌ايم خوانندگان محترم مي‌توانند به سايت مؤسسه تحقيقاتي ولي عصر (عج) به نشاني www.valiasr-aj.com مراجعه نمايند.

 

داستان بيعت امام علي(ع) با ابوبكر

اما آنچه که اشاره شد و برادرمان آقاي ملازاده گفتند كه: «اميرالمؤمنين(ع) آمد بيعت کرد.» ظاهراً ايشان صحيح بخاري را يا نخوانده‌اند و يا اگر خوانده‌اند، مقداري کم لطفي کرده‌اند.

در صحيح بخاري در چند مورد دارد که اميرالمؤمنين علي(ع) تا شش ماه با ابوبکر بيعت نکردند.[72] بعد از شهادت حضرت صديقه طاهره(س)، اميرالمؤمنين(ع) و بني‌هاشم آمدند بيعت کردند و اين نص صريح صحيح مسلم و صحيح بخاري است و خود حضرت صديقه (س) اصلا بيعت نکردند و از ديدگاه اميرالمؤمنين(ع) با توجه به آنچه که در صحيح مسلم است، خلافت آقاي ابوبکر و عمر را مشروع نمي‌دانست. در صحيح مسلم، صراحت دارد که خليفه دوم در جمع چند نفري از صحابه خطاب به علي(ع) و عباس عموي رسول اكرم(ص) مي‌گويد: «فَلَمَّا تُوُفِّي رَسُولُ اللَّهِ(ص) قَالَ أَبُو بَكْر أَنَا وَلِي رَسُولِ اللَّهِ(ص) ... فَرَأَيتُمَاهُ كَاذِبًا آثِمًا غَادِرًا خَائِنًا ثُمَّ تُوُفِّي أَبُو بَكْر وَأَنَا وَلِي رَسُولِ اللَّهِ(ص) وَوَلِي أَبِي بَكْر فَرَأَيتُمَانِي كَاذِبًا آثِمًا غَادِرًا خَائِنًا.»[73]

«ابوبكر بعد از وفات پيامبر اكرم(ص) گفت: من جانشين پيامبر هستم ... شما اي علي و عباس، ابوبکر را دروغگو و گنهکار و حيله گر و خائن دانستيد... همچنين بعد از درگذشت ابوبکر من گفتم: ولي جانشين پيامبر و ابوبکر هستم و شما دو نفر مرا دروغگو و گنهکار و حيله گر و خائن دانستيد...»

اين نص صريح صحيح مسلم است، شما صحيح مسلم را گذاشته‌ايد کنار و مي‌خواهيد برويد دنبال کتاب‌هاي الغارات و امثال آن.

بعد از شهادت حضرت فاطمه زهرا(س) که اميرالمؤمنين(ع) پيام داد ابوبکر بيايد منزلش، در آنجا صراحت دارد: «فَأَرْسَلَ إِلَي أَبِي بَكْر أَنِ ائْتِنَا، وَلاَ يأْتِنَا أَحَدٌ مَعَكَ، كَرَاهِيةً لِمَحْضَرِ عُمَرَ»[74] «وقتي مي‌خواهي پيش من بيايي، کسي را با خود نياور و من دوست ندارم عمر را با خود بياوري و هم نشیني با عمر را كراهت دارم.»

همچنين خطاب به ابو بكر مي‌گويد: «و لکنّک استبددت علينا بالامر.»[75] «تو در حق ما استبداد کردي.»

اين قضايا، مسئله‌اي است که کاملاً صريح و روشن است. خود خليفه دوم قضيه سقيفه را مطرح مي‌کند و مي‌گويد: «حِينَ تَوَفَّى اللَّهُ نَبِيهُ(ص) إِلاَّ أَنَّ الأَنْصَارَ خَالَفُونَا وَاجْتَمَعُوا بِأَسْرِهِمْ فِي سَقِيفَةِ بَنِي سَاعِدَةَ، وَخَالَفَ عَنَّا عَلِي وَالزُّبَيرُ وَمَنْ مَعَهُمَا.»[76] «بعد از رحلت رسول اكرم(ص) انصار با ما مخالفت نموده و همگي در سقيفه بني ساعده اجتماع كردند و هم چنين علي و زبير و همراهانشان با ما مخالفت كردند.»

همچنين قضيه خطبه حضرت صديقه طاهره(س) در مسجد و تعابير ديگري که در نهج البلاغه و جاهاي ديگري که اميرالمؤمنين(ع) اينها را خليفه مشروع نمي‌دانستند. از اول تا آخر نهج البلاغه، ده‌ها خطبه در اين زمينه است.

 

* مولوی ملازاده:

سؤال من از آقاي قزويني اين است که: آن علي اي که آقاي قزويني درست کرده‌اند، غير از آن علي است که بقيه مسلمين مي‌شناسند.

اگر مشروع نمي‌دانست، با آنها بيعت نمي‌کردند و فرزندانش را به اسم آنها نمي‌گذاشتند و با آنها همکاري نمي‌کردند و رئيس پليس ابوبکر نمي‌شدند و ناصح و دوستدار آنها نمي‌شدند و بعد از او، نه خودش، بلکه حسنين و اکثر اهل بيت(علیهم السلام) همين سنت را در ميان آنان جاري نمي‌کردند.

لذا آنچه را که شما ذکر مي‌کنيد، به نظر من، اوهام خودتان است. همچنان که در تلخيص شافي شيخ طوسي است، وقتي از حضرت علي (كرم الله وجه) سؤال شد: «ما أوصى رسول الله(ص) فأوصي، و لكن إن أراد الله بالناس خيرا فسيجمعهم علی خيرهم كما جمعهم بعد نبيهم علی خيرهم.» [77] «وقتي از او پرسيده شد که شما وصيت نمي‌کنيد، گفت: پيامبر اکرم(ص) وصيت نکرد که من وصيت بکنم. اگر خداوند بخواهد، همچنان که بعد از پيامبر اکرم(ص) بر خير جمعشان کرد، بعد از من هم همين کار را خواهد کرد.»

 

 استاد حسيني قزويني:

ايشان گفتند که اگر مشروع نمي‌دانستند، بيعت نمي‌کردند، من اين سؤال را از ايشان دارم: در طول اين 6 ماه که اميرالمؤمنين(ع) به نص صريح صحيح بخاري که دارد: اميرالمؤمنين(ع) و هيچيک از بني هاشم، تا وقتي حضرت فاطمه زهرا(س) زنده بود، بيعت نکردند.

اين قطعي است و هيچ راه گريزي از آن و راه خدشه نيست.

اما اينکه ايشان گفت: «بيعت کردند»، در منابع اهل سنت اين بيعت آمده است، ولي در منابع، شيعه، يک سند صحيح يا موثق که نشانگر اين بيعت باشد، نداريم.

برخي روايت مرسل و ضعيف و موضوع و مرفوع داريم که بزرگان ما همه جواب داده‌اند. مرحوم شيخ مفيدw در فصول المختاره، ص56 مي‌فرمايد: «و المحققون من اهل الامامة يقولون: لم يبابع علي ساعة قط.» «محققين از اماميه و شيعه بر اين عقيده‌اند: اميرالمؤمنين(ع) حتي يک ساعت هم با ابوبکر و عمر و عثمان بيعت نکرد.»

 

امام علي(ع) و انتخاب نام فرزندان

اينکه ايشان گفت: چرا بچه‌هايش را به نام آنان نامگذاري کرده است؟ اين را ما مفصل جواب داديم.[78] آن اسامي در آن زمان، اسامي مرسومي بوده و ارتباطي به خلفاء نداشته است. از طرف ديگر هم، يکي از صحابه پيامبر اکرم(ص)، عثمان بن مظعون است و صراحت دارد آقا اميرالمؤمنين(ع) که من به خاطر علاقه‌ام به عثمان، اسم فرزندم را عثمان گذاشته‌ام. نسبت به عمر هم که مي‌گويد خود عمر اين نامگذاري را کرده است. نسبت به ابوبکر هم که اين کنيه است نه نام.

اين قضايا در طول تاريخ مطرح بوده است. چطور شد که نزديک به 25 مورد از صحابه، نامشان عمر بوده و 26 مورد نامشان عثمان بوده و دو يا سه مورد هم ابوبکر بوده است، از کجا معلوم اگر اميرالمؤمنين(ع) عثمان يا عمر گذاشته، به خاطر علاقه‌شان به ساير صحابه نبوده است؟

اما اينکه رئيس پليس او بودند، اينها از دروغ‌هاي تاريخ است. اميرالمؤمنين(ع) هيچ وقت رئيس پليس ابوبکر و عمر و عثمان نبوده است، بلکه عملا و قولا، اعمال اينها را کاملاً رد مي‌کرده است. اين همه خطب نهج البلاغه و روايات متعدد ديگر از منابع اهل سنت داريم که آقا اميرالمؤمنين(ع)، اصلا خلافت عمر و ابوبکر را مشروع نمي‌دانستند.

 

انتخاب عمر خلاف سيره رسول خدا(ص)

سؤال من از آقاي آقاي ملازاده اين است اين عزيزان بر اين باورند که پيامبر اکرم(ص) کسي را به عنوان خليفه معين نکرد و مردم آمدند جناب ابوبکر را خليفه معين کردند.

اگر پيامبر اکرم(ص) خليفه معين نکرد، و قرآن هم مي‌گويد: «لَقَدْ كَانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ.»[79] [مسلماً براي شما در زندگي رسول خدا سرمشق نيكوي بود.]

پس چرا آقاي ابوبکر، عمر را به عنوان خليفه معين کرد؟

اگر عمل ابوبکر درست بوده، پس بايد عمل پيامبر اکرم(ص) نادرست باشد،

اگر فعل پيامبر اکرم(ص) درست بوده، پس فعل ابوبکر بايد نادرست باشد.

همچنين عمر نسبت به عثمان.

  

آقاي ملازاده:

اولاً: افسانه عدم بيعت حضرت علي را رد مي‌کنم از گفته خود حضرت علي(ع)، همچنان که شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد شيعي[80] معتزلي، ج6، ص48 مي‌گويد: وقتي از حضرت علي (كرم الله وجه) سؤال شد که چرا مسلمانان ابوبکر را خليفه انتخاب کردند؟ جواب داد: «و إنا لنری أبا بكر أحق الناس بها، إنه لصاحب الغار و ثاني اثنين.» «ما ابوبکر را شايسته‌ترين مردم بعد از پيامبر اکرم(ص) مي‌دانيم، او يار غار و ثاني اثنين بود.» پيامبر اکرم(ص) او را به نماز دستور داد و زنده بود.

اما جواب سؤال ايشان که چرا پيامبر اکرم(ص) خليفه تعيين نکرد و ابوبکر خليفه تعيين کرد؟ پيامبر اکرم(ص) اگر تعيين مي‌کرد، شرع مي‌شد و پيامبر اکرم(ص) رسول خدا بود و اگر ابوبکر تعيين مي‌کرد، شرع نمي‌شد و اجتهاد شرعي خودش بود. پيامبر اکرم(ص) اگر خودش تعيين مي‌کرد، بايد تا روز قيامت وراثتي مي‌شد و اين کار شاهان است؛ اما ابوبکر آنچه را که خودش بهتر مي‌دانست که بهترين فرد امت بود، پيشنهاد کرد نه اينکه تعيين کرد. اگر مردم با عمر بيعت نمي‌کردند، خلافت او شرعي نمي‌شد، چون خلافت زميني است نه آسماني. همچنانکه خود حضرت علي مي‌فرمايد: «إنه بايعني القوم الذين بايعوا أبابكر و عمر و عثمان.» «قوم و گروهي با من بيعت کردند که با ابوبکر و عمر بيعت کردند.»

«فإن اجتمعوا علي رجل و سموه إماما كان ذلك لله رضى، فإن خرج من أمرهم خارج بطعن أو بدعة ردوه إلی ما خرج منه، فإن أبي قاتلوه.» «اگر با کسي بيعت کنند، رضاي خداوند در آن است؛ رضاي آنها، رضاي خداست. اگر کسي بر آنها خارج شود و طعنه بزند... .»

اين آراء و انديشه شما را اگر حضرت علي مي‌ديد، بايد محاکمه تان مي‌کرد. اين رأي حضرت علي است در نهج البلاغه. پس خود حضرت علي به اتفاق تاريخ و مورخان جديد و قديم، بيعت کرده است؛ ولي شما اين متواترات را منکر هستيد و آنچه را که خوشتان مي‌آيد، مي‌آوريد. من سند از کتاب‌هاي شما مي‌آورم و شما مي‌گوييد که ضعيف است؛ ديمي نبايد عمل کرد.

سؤال من از آقاي قزويني اين است که چرا چيزي به نام امامت و وصايت را، خود علي مطرح نکرد؟ آنچه را که از حديث غدير مي‌گويند، ده‌ها ائمه آن را باطل مي‌دانند و برخي صحيح مي‌دانند. چرا شما از خود حضرت علي امامي‌تر هستيد؟ چرا اين باور در ابتداء سري بود و بعدها ادامه پيدا کرد؟ چرا در ابتداء براي حضرت بود و بعد نوبت 12 نفر شد؟

عبدالله بن سبأ وقتي وصيت را مطرح کرد، مخصوص حضرت علي کرد و بعد آمدند کساني ديگر مانند شيطان الطاق و ديگران آمدند تعميم دادند به بقيه اهل بيت. حتي خود حضرت علي نمي‌دانست که امام از طرف خداست.

 

استاد حسيني قزويني:

البته من اين نکته را بگويم که همان اول هم بنا شد احترام و ادب را داشته باشند و نسبت به مؤمن الطاق، شيطان الطاق گفتن، دون شأن ايشان است و ما هم مقابله به مثل نمي‌کنيم و: «وَ إِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَاهِلُونَ قَالُوا سَلَامًا.»[81] [و هنگامي كه جاهلان آنها را مخاطب سازند (و سخنان نابخردانه گويند)، به آنها سلام مي‌گويند (و با بي‌اعتنايي و بزرگواري مي‌گذارند)]

مؤمن الطاق، از شخصيت‌هاي بزرگ و از صحابه جليل القدر امام صادق(ع) هستند و دودمان بني‌اميه از او به شيطان الطاق تعبير مي‌کنند. در رابطه با حديث غدير که ايشان اشاره کردند بسياري از ائمه آن را باطل مي‌دانند، من نمي‌دانم مرادشان از اين ائمه چه  کساني است؟

با اينکه در صحت و اينکه اين روايت متواتر است، اکثريت بزرگان اهل سنت اين نظر را دارند؛ حتي آقاي ضياءالدين مقبلي در کتاب الابحاث المسببه في السنون المتعدده، ج2، ص30 مي‌گويد: «ان لم يکن معلوما فما في الدين معلوم.» «اگر بنا باشد ما در قضيه غدير شک کنيم و بگوييم قطعي نيست، چيزي براي ما در شرع قطعي نمي‌ماند.»

ميرزا محمد بدخشاني در کتاب نزل الابرار، ص54 طبع قديم مي‌گويد: «حديث، صحيح، مشهور، و لم يتکلم فى صحته إلاّ متعصب جاهد لا اعتبار بقوله.» «حديث غدير، حديث صحيح و مشهوري است که در صحت آن، جز آدم متعصب و عنودي که اعتباري به قولش نيست، کس در آن شک نمي‌کند.»

تمام بزرگان اهل سنت که کتاب تواتر نوشته‌اند، حديث غدير را از احاديث متواتر آورده‌اند. خود ابن کثير دمشقي صراحت دارد: «قال شيخنا الحافظ ابو عبد الله الذهبي: الحديث متواتر، أتيقن أنّ رسول الله قاله.»[82] «استاد ما آقاي ذهبي مي‌گويد: حديث غدير متواتر است و يقين دارم که رسول اکرم(ص) آن را گفته است.»

آقاي سيوطي در کتاب الاحاديث المتواتره اين حديث را آورده است. و عده‌اي از بزرگان اهل سنت مانند ابن عبد البر، حاکم نيشابوري، ترمذي و ذهبي و طحاوي و ...[83]، همه اينها صراحت دارند بر اينکه حديث غدير، حديث صحيحي است و اين طول و تفسيري که پيامبر اکرم(ص) در آن سه روز آنجا داد، مطلب کاملاً تمام است و احتياجي ندارد به اينکه بگوييم برخي ائمه آن را قبول ندارند. اي کاش نام برخي از اين ائمه را، ايشان با مدرک نام مي‌بردند تا ببينيم در برابر ذهبي و ابن حجر و ... مي‌توانند قرار بگيرند؟!

 

سرپيچي عمر از دستور رسول خدا(ص)

آقاي ملازاده اشاره کردند که يکي از ادله شان براي صلاحيت خلافت آقاي ابوبکر، قضيه نماز خواندن ايشان است که پيامبر اکرم(ص) وي را به عنوان امام جماعت فرستادند به مسجد.

ما سؤال مي‌کنيم چطور شد وقتي پيامبر اکرم(ص) گفت: «ائْتُونِي بِكَتِفٍ أَكْتُبْ لَكُمْ كِتَابًا لاَ تَضِلُّوا بَعْدَهُ أَبَدًا.»[84] يا «هَلُمَّ أَكْتُبْ لَكُمْ كِتَابًا لاَ تَضِلُّوا بَعْدَهُ.»[85] «براي من قلم و دفتري بياوريد تا مطلبي بنويسم كه بعداً هرگز گمراه نشويد.»

جناب عمر و همراهان او گفتند: «إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلى الله عليه وسلم يهْجُرُ.»[86] «بدرستي كه رسول خدا(ص) هذيان مي‌گويد.»

يا «قَدْ غَلَبَ عَلَيهِ الْوَجَعُ.»[87] «این سخن حضرت در اثر بیماری است که بر او غلبه کرده است.»

و اختلافات شديدي هم در آنجا شد و از ابن عباس در صحيح مسلم و صحيح بخاري ذكر شده که هر وقت اين قضيه يادش مي‌آمد، مي‌گفت: «اِنَّ الرَّزِيةَ كُلَّ الرَّزِيةِ مَا حَالَ بَينَ رَسُولِ اللَّهِ(ص) وَبَينَ كِتَابِهِ.»[88] «مصیبت و تمام مصیبت از روزی آغاز شد که مانع نوشتن نامه حضرت شدند.»

چطور وقتي پيامبر اکرم(ص) مي‌خواست وصيت نامه بنويسد، گفتند که: «إنّ الرجل ليهجر.» «بدرستي كه اين مرد! هذيان مي‌گويد.»

اما وقتي خواست ابوبکر را به مسجد بفرستد، آنجا مي‌گويند که: «ان الرجل لا يهجر.» «بدرستي كه اين مرد هذيان نمي‌گويد.»

 

مولوی ملازاده:

در مورد حديث ولايت، ايشان مثل اينکه خبر ندارند اين حديث، نه اينکه در صحاح اهل سنت نيست، بلکه مردم و ائمه اسلام در صحتش اختلاف کرده‌اند. بخاري که مهمترين کتاب حديثي را دارد و ابراهيم حربي در اين حديث طعنه زده‌اند و آن را ضعيف دانسته‌اند.

احمد بن حنبل آن را صحيح دانسته است و ابن حزم که يکي از ائمه بزرگ اسلام است، مي‌گويد: اين حديث از طريق ثقات ثابت نشده است. اين نه اينکه متواتر نيست، بلکه در بين علماء، چنان مورد اختلاف است که برخي از علماء آن را بطور کلي رد مي‌کنند و حتي اکثرا آن را حسن مي‌دانند نه صحيح.[89] از اينکه بگذريم اين اتهامي که شما هميشه به حضرت عمر رضي الله عنه مي‌زنيد که پيامبر اکرم(ص) را منع کرد از نوشتن، اين يک  تدليس بزرگي است و اين سخن را عمر نگفت و برخي از نو اسلام‌ها بودند که در آنجا نشسته بودند و اتفاقا اين سخن در روز پنجشنبه گفته شد و پيامبر اکرم(ص) در روز دوشنبه فوت کرد و اگر اين سخن اجتهادي نمي‌بود و وحي الهي مي‌بود، پيامبر اکرم(ص) در وحي الهي تقصير نمي‌کرد.[90] پيامبر اکرم(ص) مي‌داند که مردم غير از ابوبکر صديق، کس ديگري را انتخاب نمي‌کردند و اتفاقا اين مورد درباره ابوبکر بوده نه ديگران، ولي با تبليغات شما اينها بلند شدند و الا آن حديث تائيد مي‌کند که: «يأبي الله و المؤمنون الا ابابکر.»[91]

اين حديث را در تکمله همين سخن مي‌گويد که براي من قلم و قرطاسي بياوريد. مردم غير از او را انتخاب نمي‌کنند و خود بخود ترکش کرد و اين دليل است بر اينکه اين وحي الهي نيست و اجتهاد شخصي پيامبر اکرم(ص) است و اجتهاد فضيلت است و رذيلت نيست. وقتي امت مي‌تواند اجتهاد بکند، هر فضيلتي که در امت باشد، بيشترش در پيامبر اکرم(ص) است. اين تحصيل حاصل است وقتي به پيامبر اکرم(ص) کس ديگري را پيشنهاد کردند، پيامبر اکرم(ص) نفرستاد. شما که معتقديد که پيامبر اکرم(ص) قبل از او، حضرت علي را انتخاب کرده است، به قلم و کاغذ چه ربطي و نيازي دارد؟ خود حضرت علي هرگز به اين موضوع استناد نکرد و نگفت من براي خلافتم از غدير خم استفاده مي‌کنم. آن آيه هم در صلح حديبيه نازل شده است و شما وصلش کرديد به حجة الوداع.

خود حضرت علي از همه اين شبهات و تشبثاتي که الان براي خلافت و امامت او مي‌کنند، هرگز به اينها استناد نکرد. جز با روايات مجعول، حضرت علي با بقيه ياران پيامبر اکرم(ص)، همدل و همگام بود. از آنها همان تعريفي را مي‌کرد که قرآن از آنها تعريف مي‌کرده است.

يکي از عشره مبشره خودش است و: «وَ السَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهَاجِرِينَ وَ الْأَنْصَارِ وَ الَّذِينَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسَانٍ رَضِي اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ وَ أَعَدَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي تَحْتَهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا أَبَدًا ذَلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ»[92] [پيشگامان نخستين از مهاجرين و انصار، و كساني كه به نيكي از آنها پيروي كردند، خداوند از آنها خشنود گشت، و آنها (نيز) از او خشنود شدند؛ و باغ‌هايي از بهشت براي آنان فراهم ساخته، كه نهرها از زير درختانش جاري است؛ جاودانه در آن خواهند ماند؛ و اين است پيروزي بزرگ!]

مهاجرين و انصار را خداوند وعده جنت داده است.

شما آمديد اينها را تکفير مي‌کنيد براي اينکه او را بلند کنيد. اين کار نه علمي است و نه اسلامي.

سؤال من از آقاي قزويني اين است که حضرت علي(ع) هرگز ادعاي خلافت بر خود نکرد و حتي عقل هم منکر اين است. وقتي در سقيفه بني ساعده اينهمه آراء مطرح مي‌شود، صحابه و دست پروردگان پيامبر اکرم(ص)، چه مصلحتي در آن است که بيايند و خلافت حضرت علي را پنهان کنند؟ مگر ابوبکر سپاه و اطلاعات و مال داشت که به آنها رشوه بدهد تا او را انتخاب کنند؟ چه مصلحتي بر دست پروردگان پيامبر اکرم(ص) است؟

آيا اين اتهامي بر پيامبر اکرم نيست که در تربيت شاگردانش شکست خورده است که آمدند نصي را که پيامبر اکرم برايشان گذاشته است، پنهان کردند و کس ديگري را خليفه کردند؟ آيا اين خودش دليل بر ضعف و شکست پيامبر اکرم(ص) نيست؟

 

استاد حسيني قزويني:

در رابطه با اينکه ايشان مي‌فرمايد حضرت علي(ع) در رابطه با خلافت خودش سخني نگفته است، اگر ايشان مراجعه کنند به کتاب الامامة و السياسة ابن قتيبه دينوري تحقيق آقاي شيري، ج1، ص30 و در تحقيق آقاي زيني، ص19، مي‌بيند که وقتي آقاي ابوبکر قنفذ را فرستاد به سراغ آقا اميرالمؤمنين(ع)، گفت که: «فقال أبوبكر لقنفد و هو مولى له: اذهب فادع لي عليا، قال: فذهب إلى على، فقال له: ما حاجتك؟ فقال: يدعوك خليفة رسول الله، فقال على: لسريع ما كذبتم على رسول الله.»

حضرت علي(ع) فرمود: «چقدر زود بر رسول اکرم(ص) دروغ بستيد و کسي را که خليفه نيست، او را خليفه پيامبر اکرم(ص) قرار داديد؟!»

يا در همين صحيح بخاري و صحيح مسلم است که وقتي آقاي ابوبکر بعد از 6 ماه آمد پيش اميرالمؤمنين(ع)، آقا اميرالمؤمنين(ع) مي‌گويد: «استبددت علينا.»[93] «تو در حق ما استبداد کردي.»

من نمي‌دانم ايشان کلمه استبداد را چطور مي‌خواهند معنا کنند؟

يا وقتي مي‌گويد: «كاذبا آثما غادرا خائنا.»[94] «هم دروغگو است گنه‌كار، حليه‌گر و هم خائن است.»

اين را هم حتماً مي‌خواهند ضعيف بدانند؟!

در نهج البلاغه محمد عبده، ج1، ص30، خطبه 2، آقا اميرالمؤمنين(ع) مي‌گويد: «لا يقاس بآل محمد من هذه الامه احد ... و لهم خصائص حق الولاية و فيهم الوصية و الوراثة.»[95] «حق خلافت و وراثت در آل پيامبر اکرم(ص) است.» وقتي هم خلافت به اميرالمؤمنين(ع) بر مي‌گردد، مي‌گويد: «الان اذ رجع الحق الي اهله و نقل إلى منتقله.»[96] «الان حق به حق دار رسيد و آنچه که به زور به جاي ديگر برده بودند، الان به ما رسيد.»

يا اين تعبير اميرالمؤمنين(ع): «فوالله ما زلت مدفوعاً عن حقى، مستأثرا علي منذ قبض الله نبيه (ص) حتي يوم الناس هذا.»[97] «قسم به خدا، از روزي که پيامبر اکرم(ص) از دنيا رفت، در حق من ظلم و جفا کردند.»

يا: «فوالله ما كان يلقي فى روعي و لا يخطر علي بالى أن العرب تعدل هذا الامر بعد محمّد عن أهل بيته و لا أنهم منحوه عنى من بعده.»[98] «سوگند به خدا نه در فکرم می­گذشت و نه در خاطرم می­آمد که عرب خلافت را پس از رسول خدا از اهل بیت او بگرداند یا مرا پس از وی از عهده­دار شدن حکومت بازدارد.»

مضافا به اينکه آقاي ملازاده از اصحاب پيامبر اکرم(ص) که اينهمه سر و صدا ايجاد کردند و از اينها يک قداستي فرا تر از پيامبر اکرم(ص) درست کرده‌اند و حتي آقايان مي‌گويند در مقام اختلاف بين پيامبر اکرم(ص) و آقاي عمر، حضرت جبرئيل مي‌آمد و آيه مي‌آورد: «تائيدا لعمر و تضعيفا لرسول الله.» «براي تأييد سخن عمر و تضعيف سخن رسول خدا(ص).»

آقاي ملازاده اصرار داشت بر اينکه پيامبر اکرم(ص) احاديثي درباره با اين قضيه نسبت به آقاي ابوبکر مطرح کردند و با نماز خواندن ابوبکر به جاي ايشان و يا با: «يابي الله و المؤمنون الا ابابکر.»[99] نشان مي‌دهد که پيامبر اکرم(ص) ابوبکر را معين کرده است؛ حال آنکه عبارت جناب عمر در صحيح بخاري و صحيح مسلم برخلاف اين است: «قِيلَ لِعُمَرَ أَلاَ تَسْتَخْلِفُ قَالَ إِنْ أَسْتَخْلِفْ فَقَدِ اسْتَخْلَفَ مَنْ هُوَ خَيرٌ مِنِّي أَبُو بَكْرٍ، وَإِنْ أَتْرُكْ فَقَدْ تَرَكَ مَنْ هُوَ خَيرٌ مِنِّي رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه وسلم.»[100] «از عمر مي‌پرسند: آيا كسي را به عنوان خليفه معين نمي‌كني؟ پاسخ مي‌دهد: اگر خليفه تعيين كنم پيروي كردم از ابوبكر كه از من بهتر بود و اگر تعيين نكنم پيروي كردم از پيامبر اكرم(ص) كه نيز از من بهتر بود.»

همچنين نووي که از علماي بزرگ اهل سنت است، مي‌گويد: ما هيچ روايتي در خلافت ابوبکر نداريم و ابن کثير و ايجي هم همين تعبير را دارند.[101] لطفاً درباره اين توضيح دهد.

  

* مولوی ملازاده:

کتابي که ايشان از ابن قتيبه دينوري نقل مي‌کند، کتابي است منسوب به ايشان و علماء در نسبتش به او شک دارند و آدم اگر از کتاب صحيح عدول کند و به اين کتاب رجوع کند، اين دليل بي‌دليلي است.

حضرت علي دوبار بيعت کردند: هم بعد از وفات فاطمه زهرا و هم قبل از او.

سؤالي که ايشان کردند راجع به خلافت ابوبکر، خلافت ابوبکر انتخابي است نه تعييني. من نگفتم که تعييني است. پيامبر اکرم(ص) او را به عنوان کانديد مشخص مي‌کند و اجتهاد مي‌کند که بهترين فرد است. بعد هم مي‌بيند که مردم غير از او را انتخاب نمي‌کنند. اين خيلي واضح است.

وقتي شما به اين روايت استناد مي‌کنيد که: «هلم اکتب لکم کتابا لن تضلوا بعدي.» «بزودي براي شما نوشته‌اي مي‌نويسم كه هرگز بعد از آن گمراه نشويد.» اين روايت را اگر شما قبول داريد، دليل است بر اينکه پيامبر اکرم(ص) وصيت نکرده است قبل از اين. پس پيامبر اکرم(ص) قبل از اين حضرت علي را به خلافت تعيين نکرده است.

آيا همين توطئه کافي نيست که بياييم بعد از 1400 سال باز هم بگرديم ببينيم که چه کسي خليفه بوده است؟ اين توطئه کافي است که مسلمانان را چنان متفرق کرد تا بعد از 1400 سال نتوانيم از اين دايره بيرون بياييم. الان در دنيا، کسي که بگويد کلينتون و بوش يا ... کانديد بوده‌اند، مردم مي‌خندند به او.

اينهمه خون در تاريخ اسلام ريخته شده است، اينهمه اختلاف و تفرقه، همه بخاطر امام بوده است: «تِلْكَ أُمَّةٌ قَدْ خَلَتْ لَهَا مَا كَسَبَتْ وَ لَكُمْ مَا كَسَبْتُمْ وَ لَا تُسْأَلُونَ عَمَّا كَانُوا يعْمَلُونَ.»[102] [آنها امتي بودند كه درگذشتند. اعمال آنان، مربوط به خودشان بود و اعمال شما نيز مربوط به خود شماست؛ و شما هيچ گاه مسئول اعمال آنها نخواهيد بود.]

اما چون شما امامت را از نبوت مي‌دانيد، چون جاي توحيد را گرفته و حتي بر توحيدتان هم تأثير گذاشته است؛ ولايت را گذاشته‌ايد جاي شهادت بر توحيد. تا حدي که ادعا مي‌کنيد هر کس بر ولايت ايمان نداشته باشد، مؤمن نيست. شما همه مسلمانان جهان را مؤمن نمي‌دانيد. مال و جانشان را حلال مي‌دانيد. اندکي فکر و انديشه کنيد، خود حضرت علي چنين نبود. اين رواياتي را که شما از حضرت علي نقل مي‌کنيد، کاملاً نادرست است، و همه رواياتي است که از کتب خودتان است و مسلمانان ديگر قبول ندارند. حضرت علي با بقيه ياران پيامبر اکرم(ص) دوست بود.

وقتي از حضرت علي سؤال کردند که چرا وصيت نمي‌کني؟ گفت: پيامبر اکرم(ص) وصيت نکرد تا من هم وصيت کنم. من هم صبر مي‌کنم همانطور که پيامبر اکرم(ص) صبر کرد.

حضرت عايشه که پيامبر اکرم(ص) بر سر سينه او فوت کرد، مي‌گويد: پيامبر اکرم وصيت نکرده است.

خود حضرت علي مي‌گويد: پيامبر اکرم(ص) وصيت نکرده است.

اين نشان مي‌دهد که خلافت را مشخص نکرده است.

ابن عباس مي‌رود در مورد خلافت از او سؤال کند. حضرت علي مي‌گويد نه، اگر الان پيامبر اکرم(ص) اين خلافت را به ما ندهد، ديگر مردم تا ابد ما را محروم خواهند کرد.

شما سؤال مرا جواب نداديد و خارج از موضوع جواب داديد و انتظار نبود.

اين همه رأي در سقيفه و شوراي بني ساعده و شوراي مسلمين مطرح شد. صحابه پيامبر اکرم(ص) چه مصلحتي دارند که ابوبکر را خليفه بکنند و حضرت علي را کنار بزنند؟ چرا دين خودشان را بخاطر ابوبکر بفروشند؟ چطور قرآن مي‌آيد اين صحابه را تعريف و تمجيد مي‌کند و وعده بهشت مي‌دهد؟ اينها دليل شکست پيامبر اکرم(ص) است؟ هر کدام از اين سؤال‌ها به اندازه يک کوه است و شما اينها را جواب نمي‌دهيد و مي‌رويد دنبال روايات. ما با روايات هرگز به نتيجه نمي‌رسيم. دين و قرآن را روايت زده نکنيم؛ حداقل بحث عقلي بکنيم. چطور شد که ياران پيامبر اکرم(ص) که معجزه دوم پيامبر اکرم(ص) بعد از قرآن هستند، همه اين روايات را فراموش کردند و خود حضرت علي هم فراموش کرد و آمدند دشمني تراشيدند؟

لذا بيرون بياييم از دايره‌اي که دشمنان دين بر من و شما تراشيده‌اند و 1400 سال ما و شما را به جان هم انداخته‌اند و آنچه در عراق و جاي ديگر رخ مي‌دهد، نتايج اين توطئه‌هاي شوم است. نگذاريم دشمنان ما به خاطر اين روايات از ما سوء استفاده کنند. حداقل اختلاف را بيشتر از اين نکنيم؛ دودستگي و فتنه و درگيري مسلمانان را بيشتر از اين نکنيم.

تاريخ را نگاه کنيد که عثماني و صفويه را به جان هم انداختند و هر دو را انداختند کنار و الان هم همين کار را مي‌کنند. تا کي من و شما، در زندان روايات باشيم؟ تا کي من و شما در زندان 1400 قبل باشيم؟ بيايم صريح قرآن را بفهميم که از امامت در او خبري نيست. صريح قرآن از احکام بزرگ و کوچک حرف مي‌زند، ولي مسائل بزرگ را که شما از نبوت بالاتر مي‌دانيد را حرف نمي‌زند.

سؤال من از آقاي قزويني اين است که ولايتي که شما از آن حرف مي‌زنيد، يک اعتقاد سري بود و خود کتب شما هم بر همين دلالت مي‌کند و مي‌گويد: ولايت يک سرّي بود که به حضرت جبرئيل داده شد و حضرت جبرئيل به حضرت محمد(ص)و حضرت محمد(ص)به حضرت علي داد و حضرت علي هر کس را که خواست به او داد. بعد ابوجعفر مي‌گويد که اين سر را پخش نکنيد.

در زمان صحابه، چرا اين عهد ظاهر نشد و چرا توطئه گران بعد از آن زمان بر ضد اسلام اين را مطرح کردند؟ اين دليل بر اين است که حضرت علي از ولايت خبري نداشت و اين روايات بعدا تراشيده شد. اين روايات را عبدالله بن سبأ بعدا عمومي کرد. چرا اينها علني کردند؟ چرا وقتي مسلمانان در نيرو و قوت خود هستند، حضرت ابوبکر و عمر و عثمان و علي، هيچ کدام از امامت و ولايت حرفي نزدند؟

سؤال من اين است که چرا خود حضرت علي ولايتش را زميني مي‌دانست و در مقابل مردم علنا از زميني استناد مي‌کند نه آسماني و مي‌گويد منشأ ولايت من مردم هستند نه خداوند؟

 

استاد حسيني قزويني:

اينکه ايشان فرمودند: کتاب ابن قتيبه دينوري منسوب به ايشان نيست، حداقل مراجعه بکنند به کتاب «الاعلام» زرکلي، «معجم المطبوعات العربية» إلياس سركيس، «معجم المولفين» عمر رضا كحّالة، [«دائرة المعارف فريد» فريد وجدي] و ... همه اين کتاب را منسوب به ابن قتيبه دينوري مي‌دانند؛[103]

اما در رابطه با اينکه ايشان فرمودند شما ولايت را بالاتر از توحيد قرار مي‌دهيد، اين يک افتراء است بر شيعه که در طول تاريخ و حتي زمان ابن تيميه مطرح بوده است تا الان که اين آقايان مطرح مي‌کنند. ولي ما معتقديم و روايات صحيح داريم که وقتي آيه:

«الْيوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ و َأَتْمَمْتُ عَلَيكُمْ نِعْمَتِي وَ رَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلَامَ دِينًا.[104]»[105] [امروز، دين شما را كامل كردم؛ و نعمت خود را بر شما تمام نمودم؛ و اسلام را به عنوان آيين (جاودان) شما پذيرفتم.] نازل شد، با ولاي حضرت علي(ع) اسلام کامل شد و بدون ولاي حضرت علي(ع)، اسلام، كامل نيست. همانطوري که اخطب الخواطب خوارزمي صراحت دارد در مناقب و ايشان از پيامبر اکرم(ص) نقل مي‌کند: «يا علي لو أن عبداً عبد الله مثل ما دام نوح في قومه، و كان له مثل جبل أحد ذهباً فأنفقه فى سبيل الله، و مدّ عمره حتي حج الف عام علي قدميه، ثم قُتل بين الصفا و المروة مظلوماً، ثم لم يوالك يا على لم يشم رائحة الجنة و لم يدخلها.»[106] «يا علي! اگر فردي تمام شبانه روز را نماز بخواند و عبادت کند و هزار سال عمر داشته باشد و هر سال به حج برود و به اندازه کوه احد طلا داشته باشد و در راه خدا صدقه بدهد و بين رکن و مقام کشته شود، اما اگر ولايت تو را نداشته باشد، بوي بهشت را استشمام نمي‌کند.»

اين چيزي نيست که مربوط به شيعه باشد. وقتي حديث ثقلين را که من گمان نمي‌کنم جز آدم متعصب منکر آن شود، مي‌گويد: «اني تارک فيکم الثقلين کتاب الله و عترتي اهل بيتي ان تمسکتم بهما لن تضلوا بعدي.»[107] «همانا من در ميان شما دو ثقل عظيم كتاب خدا و عترتم كه همان اهل بيتم هستند گذاشتم اگر به آنها تمسك كنيد هرگز گمراه نمي‌شويد.»

ديگر رسول اکرم(ص) جاي عذري و بهانه‌اي براي کسي باقي نگذاشته است.

اين مسئله که پيامبر اکرم(ص) در روز پنجشنبه گفت: «هَلُمَّ أَكْتُبْ لَكُمْ كِتَابًا لاَ تَضِلُّوا بَعْدَهُ.»[108] با توجه به اينکه بعضي از قضايا بوده و پيامبر اکرم(ص) خبر داشتند و در روايت صحيح داريم و حاکم نيشابوري مي‌گويد روايت صحيح است: «إنّ الأمه ستغدر بک بعدي يا علي.»[109] «بعد از من، اين امت در حق تو خيانت مي‌کنند.»

يا: «ضغائن فى صدور قوم لا يبدونها لک إلاّ بعدي.»[110] «يا علي! کينه‌هايي در درون سينه‌هاي مردم مي‌بينم که اين کينه‌ها بعد از من، به منصه ظهور خواهد رسيد.»

و اينکه پيامبر اکرم(ص) فرمود: اصحاب من بعد از من مرتد خواهند شد.

اي کاش فرصتي باشد تا درباره صحابه صحبتي شود. آيا آيات قرآن فقط صحابه را مدح کرده؟ يا نه، آياتي هم در مذمت صحابه هم هست؟

ما مصداق اين آيه نباشيم: «إِنَّ الَّذِينَ يكْفُرُونَ بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ... وَ يقُولُونَ نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَ نَكْفُرُ بِبَعْضٍ وَ يرِيدُونَ أَنْ يتَّخِذُوا بَينَ ذَلِكَ سَبِيلًا.»[111] « [کساني که خدا و پيامبران او را انکار مي‌کنند، و مي‌خواهند ميان خدا و پيامبرانش تبعيض قائل شوند، و مي‌گويند: «به بعضي ايمان مي‌آوريم، و بعضي را انکار مي‌کنيم» و مي‌خواهند در ميان اين دو، راهي براي خود انتخاب کنند...]»

اينکه قرآن در مورد صحابه مي‌گويد: يا أَيهَا الَّذِينَ آَمَنُوا إِنْ جَاءَكُمْ فَاسِقٌ بِنَبَأٍ فَتَبَينُوا أَنْ تُصِيبُوا قَوْمًا بِجَهَالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلَی مَا فَعَلْتُمْ نَادِمِينَ.»[112] «[اي کساني که ايمان آورده‌ايد! اگر شخص فاسقي خبري براي شما بياورد، درباره آن تحقيق کنيد، مبادا به گروهي از روي ناداني آسيب برسانيد و از کرده خود پشيمان شويد!»

قرطبي از مفسران بنام اهل سنت مي‌نويسد: «الآية نزلت فى الوليد بن عقبة بن أبى معيط»؛ اين آيه در حق وليد پسر عقبه كه يكي از صحابه به شمار مي‌رود، نازل شده.[113]

ابن كثير سلفي مي‌نويسد: «وقد ذكر كثير من المفسرين أنّ هذه الآية نزلت فى الوليد بن عقبة بن أبي معيط»؛[114] «بسياري از مفسران نوشته‌اند كه اين آيه در باره وليد نازل گرديده است.»]

آنچه که خيلي مهم است، حديث حوض است که وقتي به براء بن عازب مي‌گويند: «طوبی لك، صحبت النبي(ص) و بايعته تحت الشجرة، فقال: يا ابن أخي! انك لا تدرى ما أحدثنا بعده.»[115] «خوشا به حالتان که همراه پيامبر اکرم(ص) بوديد و .... مي‌گويد: برادرزاده‌ام! نمي‌داني که ما چه بدعت‌هايي بعد از پيامبر اکرم(ص) نهاديم.»

همچنين همين تعبير را ام المؤمنين عايشه مي‌گويد: «عن قيس بن أبي حازم، قال: قالت عائشة رضي الله عنها و كان تحدث نفسها ان تدفن في بيتها مع رسول الله(ص) و أبى بكر، فقالت: انى أحدثت بعد رسول الله صلى الله عليه و سلم حدثا، ادفنوني مع أزواجه فدفنت بالبقيع. هذا حديث صحيح علی شرط الشيخين و لم يخرجاه.»[116] «از او مي‌پرسند که آيا مي‌خواهيد شما را در کنار قبر رسول اکرم(ص) دفن کنيم؟ مي‌گويد: خير، من را در بقيع کنار ديگر همسران پيامبر اکرم(ص) دفن کنيد؛ چون من بعد از رسول اکرم(ص) بدعت‌هايي نهادم.»

همچنين رسول اکرم(ص) در صحيح بخاري و صحيح مسلم است كه مي‌گويد: صحابه مرا در قيامت به سمت جهنم مي‌برند و از آنها سؤال مي‌کنم که به کجا مي‌بريد؟ مي‌گويند: به سمت آتش. سؤال مي‌کنم: جرمشان چيست؟ مي‌گويند: «إِنَّكَ لاَ عِلْمَ لَكَ بِمَا أَحْدَثُوا بَعْدَكَ، إِنَّهُمُ ارْتَدُّوا عَلَی أَدْبَارِهِمُ الْقَهْقَرَى.»[117] «... آنها بعد از تو مرتد شدند و به زمان دوران جاهليتشان برگشتند.»

سپس خود رسول اکرم(ص) در صحيح بخاري مي‌گويد: «فَلاَ أُرَاهُ يَخْلُصُ مِنْهُمْ إِلاَّ مِثْلُ هَمَلِ النَّعَمِ.»[118] «از اين صحابه من، جز تعداد اندکي، از آتش جهنم نجات پيدا نمي‌کنند.»

ما چشممان را خوب باز کنيم، اين آيه قرآن است که مي‌گويد: «أَفَإِنْ مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِكُمْ[119] [آيا اگر او بميرد و يا كشته شود، شما به عقب بر مي‌گرديد؟ (و اسلام را رها كرده به دوران جاهليت و كفر بازگشت خواهيد نمود؟)]

و نبايد يک چشمي به قرآن نگاه کنيم.

اما در پاسخ به سؤال آقاي ملازاده كه گفتند از قرآن دليلي به امامت نداريم! بايد بگوئيم اگر ما به قرآن مراجعه كنيم مي‌بينيم كه در قرآن اهميت ويژه‌اي درباره امامت و خلافت مطرح شده است و در مباحث قبلي مفصلاً اين مسئله ثابت شد و تكرار نمي‌كنيم.[120]

[اما اينكه گفتند ما با روايات به جايي نمي‌رسيم اين خلاف سيره و گفته اهل سنت است زيرا آنها خود را پيرو و اهل سنت يعني روايات پيامبر اكرم(ص) مي‌دانند و اگر روايات را كنار بگذاريم اولين كسي كه متضرر مي‌شود اهل سنت هستند.

و سؤال‌ ما از آقاي ملازاده و تمامي اهل سنت اين است كه اگر روايات را كنار بگذاريم آيا مي‌توانند عقايد خود را از قرآن ثابت كنند!! آيا يك دليل بر عقايد خود از غير سنت دارند؟

آيا احكام فقهي خود را مي‌توانند بدون سنت تبيين كنند؟

آيا تعداد ركعات نماز، اذكار نماز، فروعات روزه و حج در قرآن آمده است؟]

         

«و السلام عليکم و رحمة الله و برکاته»

 

 

 

-------------------

[1].  «وكان عمر بن علي آخر ولد علي بن أبي طالب.»  تهذيب الكمال، ج21، ص467.

[2]انساب الاشراف، ج2، ص413، چاپ بيروت، ص192.

[3]تهذيب التهذيب ابن حجر عسقلاني، ج7، ص427؛ سير اعلام النبلاء، ج4، ص134؛ انساب الاشراف، ص92.

[4]. «عن محمد بن سلام، قلت: لعيسى بن عبدالله بن محمد بن عمر بن علي بن أبي طالب: كيف سمّى جدك علي عمر؟  فقال: سألت أبي عن ذلك، فأخبرني عن أبيه عن عمر بن علي بن أبي طالب قال: ولدت لأبي بعدما استخلف عمر بن الخطاب، فقال له ولد لي الليلة غلام. فقال: هبه لي. فقلت هو لك. قال: قد سميته عمر ونحلته غلامي مورق. قال فله الآن ولد كبير. قال الزبير: فلقيت عيسى بن عبدالله فسألته فخبرني بمثل ما قال محمد بن سلام.» تاريخ دمشق، ج45، ص304.

[5]. غيّر إسم إبراهيم بن الحارث بـ عبد الرحمن. أسد الغابة، ج3، ص284، الإصابة، ج5، ص23.

[6]. غيّر إسم «طحيل بن رباح»، بـ خالد بن رباح. هامش المصنف، ج1، ص61.

[7]«أحبّ الاسماء الی الله ما سمی به و اصدقها الحارث و همام و أکذب الاسماء خالد و مالک.» فتح الباری، ابن حجر، ج 10، ص589.

[8]. غيّر إسم الأجدع أبى «مسروق» بـ  «عبد الرحمن». الطبقات الكبرى، ج6، ص76.

[9]. غيّر إسم «قليل بن الصلت» بـ «كثير بن الصلت». تهذيب الكمال، ج24، ص128؛ فتح الباري، ج2، ص374؛ الإصابة، ج5، ص472؛ تهذيب التهذيب، ج8، ص375.

[10]مغني المحتاج شربيني، ج4، ص390؛ وفيات الاعيان ابن خلکان، ج3، ص14.

[11]جامع بيان العلم ابن عبد البر، ج2، ص121.

[12]«عن زرّ بن حبيش قال: رأيت عمر بن الخطاب يضرب على الصلاة بعد العصر.»؛ «زر بن حبيش مي‌گويد: ديدم كه عمر بن خطاب مردم را به خاطر خواندن نماز بعد از نماز عصر شلاق مي‌زند.» المصنف، ج2، ص429.

مسلم در صحيح خود نقل مي‌كند: «قال حذيفة: ابتلينا حتى جعل الرجل منّا لا يصلّي إلاّ سرّاً.»؛ «حذيفه مي‌گويد: در زمان خلافت عمر ما گرفتار شده بوديم به طوري كه ما صحابه از ترس خليفه اگر بعد از نماز عصر مي‌خواستيم نماز بخوانيم مخفیانه مي‌خوانديم.» صحيح مسلم، ج1، ص90، كتاب الإيمان، باب إنّ الإيمان بدأ غريباً....

[13]صحیح البخاری، ج 4، ص 1866، کتاب التفسیر، باب «تبتغی مرضات ازواجک».

[14]صحيح مسلم، ج6، ص180.

[15]مقاتل الطالبيين، ص55.

[16]. با قيد قرعه، شروع كننده مناظره آقاي ملازاده است.

[17]فتح الباري ابن حجر، ج12، ص238؛ مناقب آل أبي طالب ابن شهر آشوب، ج1، ص227.

[18]بحار الانوار، ج26، ص82 .

[19]سوره شورى، آيه 38.

[20]كافي كليني، ج2، ص18.

[21]نهج البلاغه، نامه 6.

[22]. كاشف الغطاء، أصل الشيعة وأصولها، ص181.

[23]. الخوئي، معجم رجال الحديث، ج11، ص207، ط5ـ 1992م.

[24]. طباطبائي، تفسير الميزان، ج9، ص260، الناشر: جامعة المدرسين ـ قم.

[25]. مرتضى العسكري، عبدالله بن سبأ وأساطير أخرى، ج1، ص12، الناشر: المجمع العلمي الإسلامي.

[26]. علي الوردي، وعاظ السلاطين، ص90- 112، الناشر: دار كوفان ـ لندن.

[27]. كامل مصطفى الشيبي، الصلة بين التصوف والتشيع، ص95-100، الناشر: دار الأندلس.

[28]. عبدالله الفياض، تاريخ الإمامية وأسلافهم من الشيعة، ص95.

[29]. د. طه حسين، الفتنة الكبرى، ج2، ص90-91، ط13، الناشر: دار المعارف ـ القاهرة.

[30]. علي النشار، نشأة الفكر الفلسفي، ج2، ص39، الناشر: دار المعارف ـ القاهرة.

[31]. العلامة العسكري، عبدالله بن سبأ، ج1، ص17.

[32]. محمد كامل حسين، في أدب مصر الفاطمية، ص7، الناشر: دار الفكر العربي ـ القاهرة.

[33]. د. عبد العزيز صالح الهلابي، عبدالله بن سبأ، دراسة للروايات التاريخية عن دوره في الفتنة، ص73، الناشر: صحاري للطباعة.

[34]. ابن الجوزي، المنتظم، ج3، ص302، الناشر: دار الفكر للطباعة والنشر ـ بيروت.

[35]. أحمد عباس صالح، اليمين واليسار في الإسلام، ص95ـ 96، الناشر: المؤسسة العربية للدراسات والنشرـ بيروت، ط2ـ 1973م.

[36]مطالب داخل دو علامت [ ] در مناظره مطرح نشده بود ولی برای تکمیل بحث بیان شد.

[37]سوره بقره، آيه30.

[38]سوره ص، آيه26.

[39]سوره مريم،آيه49.

[40]سوره بقره، آيه124.

[41]سوره طه، آيات30- 29.

[42]سوره طه، آيه36.

[43]الثقات، ج1، ص89؛ سيره نبويه زيني دهلان، ج1، ص147؛ حياة محمد، محمد هيکل، ص152.

[44]. طبقات ابن سعد، ج1، ص262 ط. دار صادر. همچنين بيحرة بن فراس در پاسخ دعوت پيامبر گرامي(ص) گفت: «أ يكون لنا الامر من بعدك؟ قال: الأمر إلى الله يضعه حيث يشاء»؛ «اگر به  تو ايمان بياوريم و از تو دفاع كنيم، جانشيني بعد از تو به ما مي‌رسد يا خير؟ حضرت فرمود موضوع جانشيني به دست خداوند است و هر كسي را صلاح بداند معين مي‌كند.» وي پاسخ داد: «أفنَهْدِف نحورنا للعرب دونك، فإذا أظهرك الله كان الامر لغيرنا! لا حاجة لنا بأمرك، فأبوا عليه.»؛ «چگونه ما گردن‌هاي خود را در برابر شمشير عرب قرار دهيم ولي پس از آن كه پيروز شدي خلافت و جانشيني به نام ديگران رقم بخورد، در اين صورت ما نيازي به دين تو نداريم.» سيرة ابن هشام، ج2، ص289؛ تاريخ الطبري، ج2، ص84؛ السيرة النبويّة لابن كثير، ج2، ص157، البداية والنهاية، ج3، ص171.

[45]. ابن كثير دمشقي سلفي مي‌نويسد: «قال شيخنا أبو عبدالله الذهبي: هذا حديث صحيح»؛ «استاد ما ذهبي مي‌گفت: حديث غدير صحيح است.» البداية والنهاية، ج5، ص209. ابن حجر عسقلاني مي‌گويد: «وهو كثير الطرق جدّا، وقد استوعبها ابن عقدة في كتاب مفرد، وكثير من أسانيدها صحاح وحسان»؛ «حديث غدير جدا سندهاي زيادي دارد و بسياري از اسانيد آن صحيح و حسن مي‌باشد.» فتح الباري، ج7، ص61. ابن كثير  در جاي ديگر به نقل از ذهبي مي‌نويسد: «حديث (من كنت مولاه فعلي مولاه) متواتر، أتيقن أن رسول الله(ص) قاله»؛ «حديث من كنت مولاه فعلي مولاه، متواتر است و يقين دارم كه  پيامبر اكرم(ص) آن را گفته است.» ابن كثير، البداية والنهاية، ج5، ص233. ضياء الدين مقبلي از فقهاي اهل سنت مي‌گويد: «إن لم يكن معلوما فما في الدين معلوم»؛ «اگر حديث غدير قعطي نباشد پس در دين اسلام چيز قطعي نخواهيم داشت.» «الأبحاث المسدّدة في الفنون المتعدّدة، ص122، في ذكر الأحاديث النبويّة. الباني از علماي بزرگ و پر آوازه وهابي معاصر مي‌گويد: «وجملة القول أن حديث الترجمة حديث صحيح بشطريه، بل الأول متواتر عنه(ص)»؛ «خلاصه سخن هر دو بخش حديث غدير (من كنت مولاه فعلي مولاه و اللهم وال من والاه) صحيح است بلكه بخش اول متواتر است.» الباني، السلسلة الصحيحة، ج4، ص3433.

[46]سوره مائده، آيه67.

[47]. درالمنثور سيوطي، ج2، ص298؛ فتح القدير شوكاني، ج2، ص60؛ روح المعاني آلوسي، ج6 ص193؛ المنار، ج6 ص463.

[48]. سوره بقره، آيه124.

[49]. رسول اكرم(ص) فرمود: «إنّ هذا الأمر لا ينقضي حتى يمضي فيهم إثنا عشر خليفة.» صحيح مسلم، ج6 ص3، كتاب الإمارة، باب الناس تبع لقريش، والخلافة في قريش.

احمد بن حنبل مي‌نويسد: «جاء رجل إلى عبدالله بن مسعود، فقال: هل حدّثكم نبيّكم كم يكون بعده من الخلفاء؟ قال: نعم، وما سألني عنها أحد قبلك وإنّك لمن أحدث القوم سنّا. قال: «يكونون عدّة نقباء موسى، اثني عشر نقيبا»؛ «مردي از عبدالله بن مسعود پرسيد: آيا رسول اكرم(ص) تعداد خلفاي بعد از خود را معين فرمود؟ پاسخ داد: تو اول كسي كه هستي كه اين سؤال را مي‌كني،  آري، حضرت فرمود خلفاي بعد از من همانند نقباي حضرت موسي، 12 نفر هستند.» مسند أحمد بن حنبل، ج1، ص398؛ مجمع الزوائد، ج5، ص190.

[50]سوره شعراء، آيه214.

[51]. تاريخ طبري، ج2، ص62؛ الكامل في التاريخ ابن اثير،  ج1، ص487؛ تاريخ مدينة دمشق، ج42، ص48؛ تفسير ثعلبي، ج7، ص182؛ شواهد التنزيل حسكاني،  ج1، صص580 و420 و421 و486؛ كنز العمال، ج13، ص131، ح36419.

[52]. ابن أبي شيبة، المصنف، ج7، ص504؛ مسند احمد، الإمام احمد بن حنبل، ج4، ص438؛ سنن الترمذي، ج5، ص296.

[53]. حاكم نيسابوري، المستدرك على الصحيحين، ج3، ص110.

[54]. واژه «ولي» در صحاح اهل سنت و از زبان خلفا به معناي جانشيني و خلافت و ولي امر به كار رفته است؛ مسلم در صحيح خود از زبان خليفه دوم آورده: «فلمّا توفّي رسول اللّه(ص) قال أبو بكر: أنا وليّ رسول اللّه...»؛ «وقتي رسول اكرم(ص) از دنيا رفت، ابوبكر گفت من جانشين پيامبر هستم.» صحيح مسلم، ج5، ص152، ح4468، كتاب الجهاد باب 15 حكم الفئ.

هم چنين ابوبكر گفت: «فَإِني قَدْ وُلِّيتُ عَلَيْكُمْ وَلَسْتُ بِخَيْرِكُمْ»؛ «من امام و ولي امر شما شدم با اين كه بهترين شما نيستم.» جامع الأحاديث سيوطي،  ج13، ص86؛ مختصر السيرة محمد بن عبد الوهاب، ج1، ص255.

به هنگام مرگ گفت: «انّى قد ولّيت عليكم عمر»؛ «من عمر را خليفه و امام بر شما قرار دادم.» تاريخ الطبرى، ج3، ص429؛ سيرة عمر ابن جوزى ص37؛ تاريخ ابن خلدون، ج2، ص85.

عمر بن خطاب هم به هنگام مرگ گفت: «لو أدركت سالم مولى أبي حذيفة لولّيته واستخلفته»؛ «اگر سالم غلام ابو حذيفه زنده بود، او را خليفه مسلمين قرار مي‌دادم.» تفسير بحر المحيط، ج4، ص314؛ استيعاب ابن عبد البرّ، ج2، ص161؛أسد الغابة، ج2، ص246.

[55]. صحيح مسلم، ج7، ص123، ح6119، باب فضائل علي بن أبي طالب.

[56]. سنن الترمذي، ج5، ص329، ح3720.

[57]. حاكم نيشابوري مي‌گويد: «هذا حديث صحيح على شرط الشيخين ولم يخرجاه، ِ وقد رواه عن أنس جماعة من أصحابه زيادة على ثلاثين نفساً.»؛ «اين روايت صحيح است و شرائط صحيح بخاري و مسلم را دارد و اين حديث را از انس بن مالك بيش از 30 نفر از صحابه نقل كرده‌اند.» مستدرك حاكم، ج3، ص131؛ مجمع الزوائد هيثمي، ج9، ص126؛ معجم أوسط طبراني، ج2، ص207.

[58]. بخاري از رسول اكرم(ص) نقل كرده كه به عليg فرمود: «أَمَا تَرْضَى أَنْ تَكُونَ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى.»؛ «آيا راضي نيستي كه جايگاه تو نسبت به من همان جايگاه هارون به موسي باشد.» صحيح بخاري، ج4، ص208، ح3706.

[59]البداية و النهاية ابن كثير، ج7، ص386؛ تفسير رازي، ج12، ص50؛ شواهد التنزيل حسكاني، ج1، ص203؛ الصوارم المهرقة تستري، ص187؛ تاريخ بغداد، ج8، ص284؛ تاريخ دمشق ابن عساكر،ج42، ص221.

[60]تاريخ دمشق ابن عساكر، ج42، ص392؛ مناقب آل أبي طالب ابن شهر آشوب، ج2، ص35؛ فتح الباري ابن حجر، ج8، ص114؛ الكامل في التاريخ ابن أثير، ج3، ص154؛ مناقب خوارزمي، ص85 .

واژه وصي يكي از القاب حضرت علي(ع) در آمده به طوري كه لغت نويسان، ذيل كلمه «وصي» نوشته‌اند كه اين واژه فقط در حق علي(ع) به كار مي‌رفته است: زبيدي مي‌نويسد: «والوصي كغني لقب علي رضي اللّه تعالى عنه» الزبيدي، تاج العروس، ج20، ص297، الناشر: دار الفكر ـ بيروت؛ لسان العرب، ج15، ص394، الناشر: نشر أدب الحوزة ـ قم ـ إيران.

[61]. محمد بن يزيد المبرد، الكامل في اللغة، ج3، ص1124، الناشر: مؤسسة الرسالة.

[62]. پاسخ اين مطلب در صفحات قبل گذشت.

[63]مستدرک حاکم، ج3، ص477؛ مجمع الزوائد هيثمي، ج5، ص181.

[64]سوره أنبياء، آيه73.

[65]سوره مائده، آيه60.

[66]الغارات، ج1، ص210.

[67]الطبقات الكبرى لابن سعد، ص766.

[68]. سوره انبياء، آيه 73.

[69]. سوره بقره، آيه124.

[70]. طبري مي‌نويسد: «فاقبل الناس من كل جانب يبايعون أبا بكر وكادوا يطؤون سعد بن عبادة فقال ناس من اصحاب سعد اتقوا سعدا لا تطؤوه فقال عمر: اقتلوه قتله اللّه. ثم قام على رأسه فقال لقد هممت أن أطأك حتّى تندر عضوك، فأخذ سعد بلحية عمر، فقال: واللّه لو حصصت منه شعرة ما رجعت وفى فيك واضحة.»؛ «مردم از هر طرف براي بيعت با ابوبكر هجوم آوردند و نزديك بود سعد زير دست و پا از بين بروند، مردم فرياد زدند كه سعد را لِه نكنيد. عمر بن خطاب گفت: سعد را بكشيد، خدا آن را بكشد. آنگاه عمر بر بالاي سر سعد ايستاد و گفت قصد داشتم كه تو را زير دست و پا بكوبم  تا تمام اعضاي بدنت لِه شود. سعد، ريش عمر را گرفت و گفت: به خدا سوگند اگر يك مو از ريش من كم شود، يك دندان سالم در دهانت نخواهي يافت.» تاريخ الطبرى، ج2، ص456.

[71]مستدرک حاکم، ج3، ص477؛ مجمع الزوائد هيثمي، ج5، ص181.

[72]. بخاري از عايشه نقل مي‌كند: «فَوَجَدَتْ فَاطِمَةُ عَلَى أَبِي بَكْر فِي ذَلِكَ فَهَجَرَتْهُ، فَلَمْ تُكَلِّمْهُ حَتَّى تُوُفِّيَتْ، وَعَاشَتْ بَعْدَ النَّبِيِّ صلى الله عليه وسلم سِتَّةَ أَشْهُر، فَلَمَّا تُوُفِّيَتْ، دَفَنَهَا زَوْجُهَا عَلِيٌّ لَيْلاً، وَلَمْ يُؤْذِنْ بِهَا أَبَا بَكْر وَصَلَّى عَلَيْهَا، وَكَانَ لِعَلِيّ مِنَ النَّاسِ وَجْهٌ حَيَاةَ فَاطِمَةَ، فَلَمَّا تُوُفِّيَتِ اسْتَنْكَرَ عَلِيٌّ وُجُوهَ النَّاسِ، فَالْتَمَسَ مُصَالَحَةَ أَبِي بَكْر وَمُبَايَعَتَهُ، وَلَمْ يَكُنْ يُبَايِعُ تِلْكَ الأَشْهُرَ.»؛ « فاطمه زهراh بر ابو بكر غضبناك شد و با او قهر كرد و تا آخر عمر با وي سخن نگفت و فاطمه زهرا بعد از رسول اكرم(ص) شش ماه زنده ماند و پس از رحلت همسرش علي(ع) بر او نماز خواند و او را شبانه دفن نمود و به ابو بكر هم خبر ندادند و علي تا شش ماه با ابو بكر بيعت نكرد.» صحيح بخارى، ج5 ص82، ح4240، 4241؛ كتاب المغازي، ب 38، باب غزوة خيبر؛ صحيح مسلم، ج5، ص154.

[73]. صحيح مسلم، ج5، ص152، ح4468، كتاب الجهاد باب 15 حكم الفئ.

[74]. صحيح بخارى ج5 ص82، ح4240؛ صحيح مسلم، ج5، ص154، ح4471.

[75]. صحيح بخارى، ج5، ص82، ح4240.

[76]. صحيح بخارى، ج8، ص26، ح6830، كتاب الحدود، باب رَجْمِ الْحُبْلَى مِنَ الزِّنَا إِذَا أَحْصَنَتْ.

[77]. سيد مرتضي در كتاب الشافي  و شيخ طوسي در تلخيص آن اين عبارت را از  قاضي عبد الجبار معتزلي نقل كرده  و آنگاه به نقد مفصل آن پرداخته و تصريح كرده: «فمتضمن لما يكاد يعلم بطلانه ضرورة ... و من تصفح الأخبار و السير، و لم تمل به العصبية و الهوى ، يعلم هذا من حاله على وجه لا يدخل فيه شك» يعني: «بطلان اين جمله كه از حضرت علي(ع)  نقل شد، از ضروريات است و هركس بدون تعصب و هواي نفس اخبار و سيره را بررسي كند يقين خواهد نمود كه اين حرف بي اساس است و شكي هم در او نمي كند.»

[78]. در همين كتاب، تحت عنوان «امام علی (ع) و انتخاب نام فرزندان».

[79]. سوره أحزاب، آيه21.

[80]. خود ابن ابي الحديد ادعا نكرده كه من شيعه هستم بلكه خود را معتزلي مي داند و مكتب كلامي معتزله در برابر و مخالف مكتب كلامي اماميه است و آقاي ملازاده كه مي گويد: «شيعه معتزلي» مثل اين است كه كسي بگويد : «مسيحي مسلمان».

[81]سوره فرقان، آيه63 .

[82]البداية و النهاية، ج5، ص233.

[83]. رجوع شود به : ابن عبد البر، الإستيعاب، ج2 ص273، حاكم نيسابوري، المستدرك على الصحيحين، ج3 ص109، ترمذي، صحيح الترمذي، ج2 ص298 ، ذهبي تلخيص المستدرك، 3/613 ح 6272، طحاوي مشكل الآثار، ج2 ص308.

[84]. صحيح البخاري، ج5، ص137، ح4431.

[85]. صحيح البخاري، ج7، ص9، ح5669.

[86]. صحيح مسلم، ج5، ص75، ح4124.

[87]صحيح بخاري، ج7، ص9 ح5669؛ صحيح مسلم، ج5، ص76، ح4125.

[88]. صحيح البخاري، ج1، ص36، ح114.

[89]. با توجه به مطالبي كه از بزرگان اهل سنت در تواتر حديث غدير نقل كرديم اين سخنان ايشان كاملا بي­خاصيب خواهد بود. و اما آن چه را كه از ابن حزم اندلسي در تضعيف حديث غدير نقل كردند بايد گفت: با توجه به اين كه شخصيت‌هاي برجسته علمي حديث غدير را صحيح و متواتر دانسته­اند تضعيف ابن حزم ناصبي كه قاتل حضرت علي(ع) را مجتهد مي داند و براي او پاداشي هم در نظر مي گيرد، دور از انتظار نيست. وي با صراحت مي نويسد: «و لا خلاف بين أحد من الأمّة في أنّ عبد الرحمن بن ملجم لم يقتل عليّا رضي اللّه عنه إلاّ  متأوّلاً مجتهدا مقدّرا على أنّه صواب.» المحلى ج 10 ص 482. اضافه بر آن ابوبكر ابن عربي از علماي بزرگ سلفي نسبت به ابن حزم مي‌گويد: «ينسب إلى دين الله ما ليس فيه، و يقول عن العلماء ما لم­ يقولوا تنفيرا للقلوب منهم» «وي نسبت­هاي ناروا به دين خدا مي‌دهد و از قول علماء مطالب دروغي  نقل مي­كند تا قلب­ها را به آنان متنفر سازد.» سير أعلام النبلاء ج  18 ص 188

[90]. اين سخن مخالف قرآن است كه مي گويد: «وَمَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَى  إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْىٌ يُوحَى»  سوره نجم آیه 4. «و هرگز از روي هواي نفس سخن نمي گويد! آنچه مي گويد چيزي جز وحي كه بر او نازل شده نيست.» قرطبي از مفسران پر آوازه اهل سنت مي نويسد: «و فيها دلالة على أن السنة كالوحي المنزل في العمل.» اين آيه دلالت مي كند كه سنت پيامبر(ص) در وجوب عمل مثل وحي منزل مي‌باشد. تفسير قرطبي  ج17  ص85. ابن حجر عسقلاني مي نويسد: «لأنّه معصوم في صحته و مرضه، لقوله تعالى «وَ مَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَى» و لقوله(ص) : إني لا أقول في الغضب و الرضا إلا حقّاً»«پيامبر اكرم(ص) در ايام صحت و مرض معصوم است به دليل آيه «وَ مَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَى» و سخن آن حضرت كه فرمود: من در حال خشم و رضا جز حق نمي گويم.» فتح الباري  ج 8 ، ص 101.

[91]مستدرک حاکم، ج3، ص477؛ مجمع الزوائد هيثمي، ج5، ص181.

[92]. سوره توبه، آيه100.

[93]صحيح بخاري، ج5، ص83؛ صحيح مسلم، ج5، ص154.

[94]صحيح مسلم، ج5، ص152 ح 4468، کتاب الجهاد، باب حکم الفئ.

[95]شرح نهج البلاغة ابن أبي الحديد، ج1، ص138.

[96]شرح نهج البلاغة ابن أبي الحديد، ج1، ص139.

[97]شرح نهج البلاغة ابن أبي الحديد، ج1، ص223.

[98]شرح نهج البلاغة ابن أبي الحديد، ج6، ص95.

[99]. اگر چنان كه پيامبر اكرم(ص) اين چنين سخني در حق ابوبكر گفته بود پس چرا در سقيفه با آن همه درگيري شديدي كه ميان مهاجرين و انصار اتفاق افتاد و نهايت احتياج به اين روايت داشتند، ولي ذكر نكردند.

[100]صحيح بخاري، ج8، ص126، ح7218؛ صحيح مسلم، ج6، ص4، ح4606.

[101]. ر.ك: صحيح مسلم بشرح النووي، ج12، ص205؛ المواقف، ص400؛ البداية والنهاية، ج5، ص219. تفتازاني متوفاي 791، از بزرگان كلام اهل سنت نيز مي‌نويسد: «والنص منتف في حق أبي بكر، مع كونه إماما بالإجماع»؛ «روايت در رابطه با خلافت ابوبكر منتفي است با اين كه او به اتفاق امت امام بوده است.» شرح المقاصد، ج5،ص255. عبد القاهر بغدادي متوفاى 429، از متكلمان مشهور اهل سنت مي‌نويسد: «ليس من النبي(ص) نصّ على إمامة واحد بعينه»؛ «هيچ روايتي از پيامبر اكرم(ص) در خلافت كسي وارد نشده است.» الفرق بين الفرق، ص349. ابو حامد غزالي متوفاي 505، مي‌نويسد: «و لم يكن نصّ رسول اللّه(ص) على إمام أصلاً ... فلم يكن أبوبكر إماما إلاّ بالاختيار و البيعة»؛ «اصلاً روايتي از رسول گرامي(ص) مبني بر امامت كسي وجود ندارد تا آن جا كه مي‌گويد: امامت ابوبكر از طريق انتخاب مردم و بيعت صورت گرفت.» قواعد العقائد، ص226. عضد الدين ايجي متوفاي 756،  از استوانه‌هاي كلام اهل سنت مي‌نويسد: «أمّا النص فلم يوجد»؛ «اما روايت بر خلافت كسي وجود ندارد.»  المواقف، ص400. ابن كثير دمشق سلفي متوفاي 774 مي‌نويسد: «إنّ رسول اللّه(ص) لم ينصّ على الخلافة عينا لأحد من الناس، لا لأبي بكر كما قد زعمه طائفة من أهل السنّة، ولا لعليّ كما يقوله طائفة من الرافضة.» «پيامبر اكرم(ص) نسبت به خلافت كسي سخن نگفت نه در رابطه با ابوبكر كه گروهي از اهل سنت بر آن باور هستند و نه در حق علي كه شيعيان مي‌گويند.» البداية والنهاية، ج5، ص219. نووي شارح صحيح مسلم مي‌نويسد: «إنّ المسلمين أجمعوا على أنّ الخليفة إذا حضرته مقدمات الموت وقبل ذلك يجوز له الاستخلاف، ويجوز له تركه، فإن تركه فقد اقتدى بالنبي(ص) في هذا، وإلاّ فقد اقتدى بأبي بكر.»؛ «مسلمانان اتفاق نظر دارند كه  خليفه به هنگام مرگ مي‌تواند با پيروي از پيامبر اكرم(ص) تعيين نكند و با پيروي از ابوبكر، خليفه بعد از خويش را تعيين كند.» صحيح مسلم بشرح النووي، ج12، ص205.

[102]. سوره بقره، آيه134.

[103]. شخصيت‌هاي بزرگ اهل سنت  از كتاب الامامة والسياسة ابن قتيبه مطلب نقل كرده‌اند، مانند:

* ابن عربي مالكي متوفاى 543. العواصم من القواصم، ص248.

* يوسف بن محمّد اندلسي المالكي متوفاي 604. كتاب الألف باء في المحاضرات، ص478.

* تقي الدين فاسي مكي متوفاى 832. العقد الثمين في تاريخ البلد الأمين، ج6، ص72.

* عمر بن فهد مكي متوفاى  885. إتحاف الورى بأخبار اُمّ القرى. حوادث سنة 93.

* ابن حجر مكي متوفاي 974.  تطهير الجنان واللسان، ص72.

* ابن خلدون متوفا‍‌ي 808. تاريخ ابن خلدون، ج2، ص166.

[104]سوره مائده، آيه3.

[105]. خطيب بغدادي با سند صحيح از ابو هريره نقل مي‌كند: «لما أخذ النبي(ص) بيد علي بن أبي طالب، فقال: ألست ولي المؤمنين، قالوا: بلى يا رسول الله، قال: من كنت مولاه فعلي مولاه، فقال عمر بن الخطاب: بخ بخ لك يا بن أبي طالب، أصبحت مولاي ومولى كل مسلم، فأنزل الله: {الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ}»؛«در غدير خم پيامبر گرامي(ص) دست علي را گرفت و فرمود: آيا من ولي امر مؤمنان نيستم؟ گفتند: بلي. حضرت فرمود: هر كس من مولاي او هستم، علي مولاي اوست. آنگاه عمر بن خطاب برخاست وگفت: مبارك باد بر تو اي فرزند ابو طالب كه اينك مولاي من و مولاي تمام مسلمانان قرار گرفتي، و به دنبال اين قضيه آيه شريفه «اليوم أكملت لكم دينكم» نازل گرديد.» تاريخ بغداد، ج8، ص284. ابن كثير دمشقي وسيوطي مي‌نويسند: «اين آيه در روز 18 ذي الحجه و در غدير خم نازل شد و دليلي بر رد آن اقامه نمي‌كنند.» تفسير ابن كثير، ج2، ص15؛ الاتقان للسيوطى الشافعى، ج1، ص60.

[106]مناقب خوارزمي، ص68؛ مناقب آل أبي طالب ابن شهر آشوب، ج3، ص2.

[107]ر.ك: صحيح مسلم، ج7، ص12؛ مستدرک حاکم، ج3، ص109 و 110 و 148؛ مسند احمد، ج3، ص14؛ تفسير ابن كثير، ج4، ص123؛ سنن الدارمي، ج2، ص432؛ فضائل الصحابة، ص15؛ سنن كبرى بيهقي، ج10، ص114؛ مجمع الزوائد هيثمي، ج9، ص163 سنن كبرى نسائي، ج5، ص45؛ معجم أوسط طبراني، ج3، ص374؛ كنز العمال، ج13، ص104؛ أضواء على السنة المحمدية أبو رية، ص404؛ تفسير رازي، ج8، ص173؛ تفسير آلوسي، ج6، ص194؛ طبقات كبرى ابن سعد، ج2، ص194.

[108]. صحيح البخاري، ج7، ص9، ح5669.

[109]. حاكم نيشابوري مي‌گويد: «هذا حديث صحيح الاسناد ولم يخرجاه»؛ «سند اين روايت صحيح است ولي بخاري و مسلم آن را نقل نكرده‌اند.» مستدرک حاکم، ج3، ص140؛ البداية والنهاية لابن كثير: ج6 ص218؛ تاريخ دمشق ابن عساكر، ج42، ص447.

[110]مجمع الزوائد، ج9، ص118؛ مسند أبي يعلى، ج1، ص427؛ معجم كبير طبراني، ج11، ص61؛ شرح نهج البلاغة ابن أبي الحديد، ج4، ص107؛ تاريخ دمشق ابن عساكر، ج42، ص322؛ تهذيب الكمال مزي، ج23، ص240؛ ميزان الاعتدال ذهبي، ج3، ص355.

[111]. سوره نساء، آيه150.

[112]سوره حجرات، آيه6.

[113]. تفسير القرطبي، ج16، ص311.

[114]تفسير ابن كثير، ج4، ص223-224.

[115]صحيح بخاري، ج5، ص66؛ عمدة القاري عيني، ج17، ص222.

[116]مستدرک حاکم، ج4، ص6؛ سير أعلام النبلاء ذهبي، ج2، ص193.

[117]. صحيح البخارى، ج7، ص207، ح6585، كتاب الرقاق، باب في الحوض.

[118]. صحيح البخاري، ج7، ص208، ح6587، كتاب الرقاق، باب في الحوض.

[119]سوره آل عمران، آيه144.

[120]. در همین کتاب، تحت عنوان «امامت و خلافت از دیدگاه قرآن».