كلمه «ولي» در حديث غدير :


از همه آنچه كه گفته شد اگر صرف نظر نمائيم و فرض كنيم كه مولي به معناي دوست ، ناصر و ... باشد ، ولي بايد بگوئيم : حديث غدير فقط با جمله «من كنت مولاه فعلي مولاه» نقل نشده است ؛ بلكه در برخي از روايات با سند‌هاي صحيح نقل شده است كه رسول خدا صلي الله عليه وآله در حديث غدير از كلمه «ولي» استفاده كرده است . كه به سه روايت اشاره مي‌كنيم :
الف : روايت نسائي از زيد بن ارقم :
أخبرنا محمد بن المثنى قال حدثني يحيى بن حماد قال حدثنا أبو عوانة عن سليمان قال حدثنا حبيب بن أبي ثابت عن أبي الطفيل عن زيد بن أرقم قال لما رجع رسول الله صلى الله عليه وسلم عن حجة الوداع ونزل غدير خم أمر بدوحات فقممن ثم قال كأني قد دعيت فأجبت و إني قد تركت فيكم الثقلين أحدهما أكبر من الآخر كتاب الله وعترتي أهل بيتي فأنظروا كيف تخلفوني فيهما فإنهما لن يتفرقا حتى يردا على الحوض ثم قال إن الله مولاي وأنا ولي كل مؤمن ثم أخذ بيد علي فقال من كنت وليه فهذا وليه اللهم وال من والاه وعاد من عاداه فقلت لزيد سمعته من رسول الله صلى الله عليه وسلم فقال ما كان في الدوحات أحد إلا رآه بعينيه وسمعه بأذنيه .
ابو طفيل از زيد بن ارقم نقل كرده است : هنگامى كه پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله از حجّة الوداع بازمى‏گشت ، در محل غدير خم منزل كرد و به درختان چندى كه در آن نزديكى بود اشاره كرد . اصحاب بلا فاصله زير آن درخت‌ها را تميز كرده و سايبانى براى رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله ساختند . حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله در زير آن سايبان قرار گرفت و خطاب به حاضران فرمود :
روزگار من به پايان رسيده و خدا مرا دعوت كرده‏ است ، دعوت او را اجابت كرده‏ام . اينك ، دو اثر گرانبها در ميان شما به جاى مى‏گذارم كه يكى از آن دو ، مهمتر از ديگرى است و آن دو اثر گرانبار ، كتاب خدا و عترت (اهل بيت) من است ؛ اينك بنگريد تا پس از رحلت من با آن‌ چگونه رفتار خواهيد كرد . بديهى است اين دو يادگار از يكديگر دور نخواهند شد تا اينكه در كنار حوض كوثر با من ملاقات نمايند . سپس فرمود :
«انّ اللّه مولاى و انا ولىّ كلّ مؤمن»
خداوند مولا و سرپرست من، و من سرپرست هر مؤمن مي باشم.
سپس دست على عليه السّلام را گرفت و فرمود :
«من كنت وليّه فهذا وليّه اللّهم وال من والاه و عاد من عاداه»
كسي كه من مولا و سرپرست اويم پس اين علي سرپرست او است
ابو طفيل گويد : از زيد پرسيدم : آيا تو از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله اين جملات را شنيده‏اى ؟ زيد در پاسخ گفت : آرى ! همه آن ها كه در اطراف درختان حضور داشتند آن حضرت را ديدند و سخن ايشان را شنيدند.
النسائي ، أحمد بن شعيب أبو عبد الرحمن (متوفاي303 هـ) ، خصائص أمير المؤمنين علي بن أبي طالب ، ج 1 ، ص 96 ، ح79 ، تحقيق : أحمد ميرين البلوشي ، ناشر : مكتبة المعلا - الكويت الطبعة : الأولى ، 1406 هـ .
حاكم نيشابوري بعد از نقل روايت مي‌گويد :
هذا حديث صحيح على شرط الشيخين ولم يخرجاه بطوله .
اين حديث با شرائطي كه بخاري و مسلم در صحت روايت قائل هستند ، صحيح است ؛ ولي آن را با تفصيل نقل نكرده‌اند .
الحاكم النيسابوري ، محمد بن عبدالله أبو عبدالله (متوفاي 405 هـ) المستدرك علي الصحيحن ، ج3 ص118 ، تحقيق : مصطفى عبد القادر عطا ، الناشر : دار الكتب العلمية ـ بيروت، ط1، 1411هـ ـ 1990م .
ابن كثير دمشقي سلفي (متوفاي774هـ) بعد از نقل روايت مي‌گويد‌ :
قال شيخنا أبو عبد الله الذهبي وهذا حديث صحيح .
استاد ما ابو عبد الله ذهبي گفته است: اين حديث صحيح است .

ابن كثير الدمشقي ، إسماعيل بن عمر القرشي أبو الفداء ، البداية والنهاية ، ج 5 ، ص 209 ، ناشر : مكتبة المعارف – بيروت .
ب : بزار از سعد بن أبي وقاص :
حدثنا هلال بن بشر قال نا محمد بن خالد بن عثمة قال نا موسى بن يعقوب قال نا مهاجر بن مسمار عن عائشة بنت سعد عن أبيها أن رسول الله أخذ بيد علي فقال ( ألست أولى بالمؤمنين من أنفسهم؟ من كنت وليه فإن عليا وليه .
عائشه دختر سعد از پدرش نقل كرده است كه رسول خدا صلي الله عليه وآله دست علي عليه السلام را گرفت و فرمود : آيا من از مؤمنين نسبت به خودشان سزاوارتر نيستم ؟ هر كس كه من مولاي او هستم ، علي مولاي او است .
البزار ، أبو بكر أحمد بن عمرو بن عبد الخالق (متوفاي292 هـ) ، البحر الزخار (مسند البزار) ج 4 ، ص 41 ، ح1203 ، تحقيق : د. محفوظ الرحمن زين الله ، ناشر : مؤسسة علوم القرآن ، مكتبة العلوم والحكم - بيروت ، المدينة الطبعة : الأولى ، 1409 هـ .
هيثمي بعد از نقل روايت مي‌گويد :
رواه البزار ورجاله ثقات .
اين روايت را بزار نقل كرده و راويان آن مورد اعتماد هستند .

مجمع الزوائد ومنبع الفوائد ، ج 9 ، ص 107 ، علي بن أبي بكر الهيثمي (متوفاي807 ، ناشر : دار الريان للتراث/‏دار الكتاب العربي - القاهرة ، بيروت – 1407 .
ج : ابن ماجه قزويني از براء بن عازب :
حدثنا عَلِيُّ بن مُحَمَّدٍ ثنا أبو الْحُسَيْنِ أخبرني حَمَّادُ بن سَلَمَةَ عن عَلِيِّ بن زَيْدِ بن جُدْعَانَ عن عَدِيِّ بن ثَابِتٍ عن الْبَرَاءِ بن عَازِبٍ قال أَقْبَلْنَا مع رسول اللَّهِ صلى الله عليه وسلم في حَجَّتِهِ التي حَجَّ فَنَزَلَ في بَعْضِ الطَّرِيقِ فَأَمَرَ الصَّلَاةَ جَامِعَةً فَأَخَذَ بِيَدِ عَلِيٍّ فقال أَلَسْتُ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِينَ من أَنْفُسِهِمْ قالوا بَلَى قال أَلَسْتُ أَوْلَى بِكُلِّ مُؤْمِنٍ من نَفْسِهِ قالوا بَلَى قال فَهَذَا وَلِيُّ من أنا مَوْلَاهُ اللهم وَالِ من وَالَاهُ اللهم عَادِ من عَادَاهُ .
عدي بن ثابت از براء بن عازب نقل كرده است كه در «حجة الوداع» كه افتخار همراهى با رسول‏ خدا صلّى اللّه عليه و آله را داشتيم ، در بازگشت ، در يكى از مسيرها دستور داد براى نماز جمع شويم سپس دست على عليه السّلام را گرفت و فرمود :
«ألست أَوْلى‏ بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ ؟ »
آيا من به مؤمنان از خود آنها سزاوارتر نيستم؟ همه تصديق كردند. باز هم فرمود :
«ألست أولى بكلّ مؤمن من نفسه »
آيا من نسبت به تك تك مؤمنان از خود آن‌ها سزاوارتر نيستم ؟ .
باز هم تصديق كرده و بله گفتند . سپس اشاره به حضرت على عليه السّلام كرده و فرمود:
«فهذا ولىّ من أنا مولاه» ؛ اكنون كه مرا تصديق كرديد ، بدانيد كه على به هر مؤمنى همان مقام اولويت را دارد كه من نسبت به آن مؤمن دارم.
سپس فرمود : « پروردگارا! دوست على را دوست بدار ، و دشمن او را خوار و ذليل فرما.

ابن ماجه القزويني ، محمد بن يزيد (متوفاي275 هـ) ، سنن ابن ماجه ، ج 1 ، ص 43 ، ح116 ، فَضْلِ عَلِيِّ بن أبي طَالِبٍ رضي الله عنه ، تحقيق : محمد فؤاد عبد الباقي ، ناشر : دار الفكر - بيروت .
الباني بعد از نقل اين روايت مي‌گويد :
صحيح .
محمّد ناصر الألباني ، صحيح ابن ماجة ، ج 1 ، ص 26 ، ح113 ، طبق برنامه المكتبة‌ الشاملة .


معناي واژه «ولي» در فرهنگ خلفا :


با مطالعه خطبه‌ها ، سخنان و نامه‌هاي مردم عصر رسول خدا صلي الله عليه وآله و قرون نخستين اسلامي ، درمي‌يابيم كه آن‌ها همواره از واژه «ولي» استفاده و از آن امامت ، خلافت ، سرپرستي و أولويت را اراده و استنباط مي‌كرده‌اند . خليفه اول و دوم در خطبه‌هاي متعددي كه داشته‌اند ، خود را «ولي امر مسلمين» ، «ولي رسول خدا» و ... مي‌دانسته‌اند . و نيز وقتي جانشين خود را انتخاب و يا شخصي را به حكومت يك منطقه‌اي نصب مي‌كردند‌ ، به او عنوان «والي» داده و در حكم او از كلمه «ولي» استفاده مي‌كردند .
1. ابوبكر و عمر خود را «ولي رسول خدا» مي‌دانستند :
مسلم بن حجاج نيشابوري در صحيحش به نقل از خليفه دوم مي‌نويسد :
فَلَمَّا تُوُفِّىَ رَسُولُ اللَّهِ -صلى الله عليه وسلم- قَالَ أَبُو بَكْرٍ أَنَا وَلِىُّ رَسُولِ اللَّهِ -صلى الله عليه وسلم- فَجِئْتُمَا تَطْلُبُ مِيرَاثَكَ مِنَ ابْنِ أَخِيكَ وَيَطْلُبُ هَذَا مِيرَاثَ امْرَأَتِهِ مِنْ أَبِيهَا فَقَالَ أَبُو بَكْرٍ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ -صلى الله عليه وسلم- « مَا نُورَثُ مَا تَرَكْنَا صَدَقَةٌ ». فَرَأَيْتُمَاهُ كَاذِبًا آثِمًا غَادِرًا خَائِنًا وَاللَّهُ يَعْلَمُ إِنَّهُ لَصَادِقٌ بَارٌّ رَاشِدٌ تَابِعٌ لِلْحَقِّ ثُمَّ تُوُفِّىَ أَبُو بَكْرٍ وَأَنَا وَلِىُّ رَسُولِ اللَّهِ -صلى الله عليه وسلم- وَوَلِىُّ أَبِى بَكْرٍ فَرَأَيْتُمَانِى كَاذِبًا آثِمًا غَادِرًا خَائِنًا .
پس از وفات رسول خدا (صلي الله عليه وآله وسلم) ابوبكر گفت : من جانشين رسول خدا هستم ،‌ شما دو نفر (عباس و علي ) آمديد و تو اي عباس ميراث برادر زاده‌ات را درخواست كردي و تو اي علي ميراث فاطمه دختر پيامبر را .
ابوبكر گفت : رسول خدا فرموده است : ما چيزي به ارث نمي‌گذاريم ، آن‌چه مي‌ماند صدقه است و شما او را دروغگو ، گناه‌كار ، حيله‌گر و خيانت‌كار معرفي كرديد و حال آن كه خدا مي داند كه ابوبكر راستگو ،‌ دين دار و پيرو حق بود .
پس از مرگ ابوبكر ،‌ من جانشين پيامبر و ابوبكر شدم و باز شما دو نفر مرا خائن ، دروغگو حيله گر و گناهكار خوانديد .
النيسابوري ، مسلم بن الحجاج أبو الحسين القشيري (متوفاي261هـ) ، صحيح مسلم ، ج 3 ، ص 1378 ، ح 1757 ، كِتَاب الْجِهَادِ وَالسِّيَرِ، بَاب حُكْمِ الْفَيْءِ ، تحقيق : محمد فؤاد عبد الباقي ، ناشر : دار إحياء التراث العربي - بيروت .
در اين روايت خليفه دوم تصريح مي‌كند كه ابوبكر خود را ولي = خليفه رسول خدا مي‌دانست ؛ ولي شما دو نفر او را تكذيب كرده و وي را خيانت كار و ... مي‌دانستيد ، من نيز خودم را ولي = خليفه رسول خدا مي‌دانم و شما دو نفر مرا دروغگو خيانت كار و ... مي‌دانيد.
عبد الرزاق عن معمر عن الزهري عن مالك بن أوس بن الحدثان النصري ... فلما قبض رسول الله (ص) قال أبو بكر أنا ولي رسول الله (ص) بعده أعمل فيه بما كان يعمل رسول الله (ص) فيها ثم أقبل على علي والعباس فقال وأنتما تزعمان أنه فيها ظالم فاجر والله يعلم أنه فيها صادق بار تابع للحق ثم وليتها بعد أبي بكر سنتين من إمارتي فعملت فيها بما عمل رسول الله (ص) وأبو بكر وأنتما تزعمان أني فيها ظالم فاجر ... .
عمر گفت : و چون رسول خدا از دنيا رفت ابوبكر گفت : من ولي و جانشين پياميرم ، و همانگونه كه او رفتار كرد من نيز چنان خواهم رفت ؛ سپس عمر به علي و عباس گفت : شما خيال مي‌كرديد كه أبو بكر ظالم و فاجر است ... سپس من بعد از ابوبكر دو سال حكومت كردم و روش رسول و ابوبكر را ادامه دادم ...
إبن أبي شيبة الكوفي ، أبو بكر عبد الله بن محمد (متوفاي235 هـ) ، الكتاب المصنف في الأحاديث والآثار ، ج 5 ، ص 469 ، ح9772 ، تحقيق : كمال يوسف الحوت ، ناشر : مكتبة الرشد - الرياض ، الطبعة : الأولى ، 1409هـ .
نكته مهم در اين روايت اين است كه ابوبكر مي‌گويد : «أنا ولي رسول الله (ص) بعده» كلمه «بعده» مطلب را روشن تر و ما را بهتر به مقصود مي‌رساند .
حال سؤال اين جا است كه چرا بايد كلمه (ولي) و (مولي) كه در سخن رسول بايد با هزاران تأويل حمل بر غير مراد متكلم شود ولي در سخن ديگران نيازي نباشد ؟
بررسي سند روايت :
مالك بن أوس بن الحدثان النصري :
وي از روات صحيح بخاري ، مسلم و بقيه صحاح سته اهل سنت است و حتي بعضي‌ها اعتقاد داشته‌اند كه او رسول خدا صلي الله عليه وآله را نيز ديده است.
مزي در تهذيب الكمال در باره او مي‌نويسد :
ذكره محمد بن سعد في "الصغير "في الطبقة الثامنة من الصحابة ممن ادرك النبي صلى الله عليه وسلم ورآه ولم يحفط عنه شيئا .
محمد بن سعد وي را در كتابش (الصغير) در طبقه هشتم از صحابه ذكر مي‌كند و مي‌گويد: او از كساني است كه رسول خدا را درك كرد اما سخني از حضرت نقل نكرده است.
المزي ، يوسف بن الزكي عبدالرحمن أبو الحجاج (متوفاي742هـ) ، تهذيب الكمال ، ج 27 ، ص 122 ، تحقيق د . بشار عواد معروف ، ناشر : مؤسسة الرسالة - بيروت ، الطبعة : الأولى ، 1400هـ – 1980م .
محمد بن مسلم معروف به ابن شهاب زهري :
از روات بخاري ، مسلم و بقيه صحاح سته اهل سنت است .
ابن حجر در باره او مي‌نويسد :
الفقيه الحافظ متفق على جلالته وإتقانه وهو من رؤوس الطبقة الرابعة
فقيه و حافظ بود، بر بزرگي جايگاه او اتفاق نظر است و از سران طبقه چهارم است.
العسقلاني الشافعي ، أحمد بن علي بن حجر أبو الفضل (متوفاي852هـ) تقريب التهذيب ، ج 1 ، ص 506 ، تحقيق : محمد عوامة ، ناشر : دار الرشيد - سوريا ، الطبعة : الأولى ، 1406 - 1986 .
معمر بن راشد :
از روات بخاري ، مسلم و بقيه صحاح سته اهل سنت.
ذهبي در باره او مي‌نويسد :
معمر بن راشد أبو عروة الأزدي ... وقال أحمد لا تضم معمرا إلى أحد إلا وجدته يتقدمه كان من أطلب أهل زمانه للعلم وقال عبد الرزاق سمعت منه عشرة آلاف .
احمد گفته است: هيچ كس را نمي توان در رديف معمر قرار داد بلكه او تقدم و برتري دارد، در زمان خودش بر همگان بر كسب دانش تقدم داشت، عبد الرزاق مي‌گويد: ده هزار حديث از وي شنيدم.
الذهبي ، شمس الدين محمد بن أحمد بن عثمان ، (متوفاي748هـ) ، الكاشف في معرفة من له رواية في الكتب الستة ، ج 2 ، ص 282 ، تحقيق محمد عوامة ، ناشر : دار القبلة للثقافة الإسلامية ، مؤسسة علو - جدة ، الطبعة : الأولى ، 1413هـ - 1992م .
بنابراين ، سند روايت نيز قطعي است و هيچ مشكلي ندارد .
2 . ابوبكر خود را «ولي امر مسلمين» مي‌دانست :
أبو بكر بعد از به خلافت رسيدن در خطبه‌هايي كه براي صحابه ايراد كرده ، با استفاده از كلمه «ولي» خود را «ولي امر مسلمين» خوانده است .
بلاذري در انساب الأشراف ، ابن قتيبه دينوري در عيون الأخبار ، طبري و ابن كثير در تاريخشان و بسياري ديگر از بزرگان اهل سنت ،‌ نخستين خطبه ابوبكر را اين گونه نقل كرده‌اند :
لما ولي أبو بكر رضي الله تعالى عنه، خطب الناس فحمد الله وأثنى عليه ثم قال: أما بعد أيها الناس فقد وليتُكم ولستُ بخيركم .
و چون ابوبكر به خلافت رسيد براي مردم سخنراني كرد و پس از حمد و ثناي الهي گفت : اي مردم من رهبر شما شده‌ام ؛ ولي بهترين شما نيستم .
البلاذري ، أحمد بن يحيى بن جابر (متوفاي279هـ) أنساب الأشراف ، ج 1 ، ص 254 ؛
الدينوري ، أبو محمد عبد الله بن مسلم ابن قتيبة (متوفاي276هـ) ، عيون الأخبار ، ج 1 ، ص 34 ؛
الطبري ، أبي جعفر محمد بن جرير (متوفاي310هـ) ، تاريخ الطبري ، ص 237 ـ 238 ، ناشر : دار الكتب العلمية – بيروت .
اين خطبه با سند‌‌هاي صحيح نقل شده است ؛ ابن كثير دمشقي سلفي ، بعد از نقل اين خطبه مي‌نويسد :
وهذا إسناد صحيح .
سند اين حديث صحيح است.
القرشي الدمشقي ، إسماعيل بن عمر بن كثير أبو الفداء (متوفاي774هـ) ، البداية والنهاية ، ج 6 ، ص 301 ، ناشر : مكتبة المعارف – بيروت .
ابن قتيبه دينوري ، يعقوبي و أبو سعد الآبي ، نقل مي‌كنند كه خليفه اول خطبه‌اي خواند و گفت :
فحمد الله أبو بكر وأثنى عليه ثم قال إن الله بعث محمدا صلى الله عليه وسلم نبيا وللمؤمنين وليا فمنّ الله تعالى بمقامه بين أظهرنا حتى اختار له الله ما عنده فخلى على الناس أمرهم ليختاروا لأنفسهم في مصلحتهم متفقين غير مختلفين فاختاروني عليهم واليا ولأمورهم راعيا وما أخاف بعون الله وهنا ولا حيرة ولا جبنا وما توفيقي إلا بالله العلي العظيم عليه توكلت وإليه أنيب .
خداوند محمد را پيامبر و سرپرست و پيشواي مؤمنان قرار داد ، و به وجود او بر ما منت گذاشت تا آن كه او را نزد خودش خواند ، مردم را آزاد گذاشت تا خودشان بر اساس مصلحت‌ها پيشوا بر گزينند ؛ پس مرا به سرپرستي بر گزيدند ، به كمك خدا نه از چيزي مي ترسم و نه سرگرداني احساس مي كنم .
الدينوري ، أبو محمد عبد الله بن مسلم ابن قتيبة (متوفاي276هـ) ، الإمامة والسياسة ، ج 1 ، ص 18 ، تحقيق : خليل المنصور ، ناشر : دار الكتب العلمية - بيروت - 1418هـ - 1997م .
اليعقوبي ، أحمد بن أبي يعقوب بن جعفر بن وهب بن واضح (متوفاي292هـ) ، تاريخ اليعقوبي ، ج 2 ، ص 125 ، ناشر : دار صادر – بيروت .
الآبي ، أبو سعد منصور بن الحسين (متوفاي421هـ) ، نثر الدر في المحاضرات ، ج 1 ، ص 278 ، اسم المؤلف: تحقيق : خالد عبد الغني محفوط ، ناشر : دار الكتب العلمية - بيروت /لبنان ، الطبعة : الأولى ، 1424هـ - 2004م .
محمد بن سعد در طبقات ، سيوطي در تاريخ الخلفاء و ابن حجر هيثمي در الصواعق و بسياري ديگر از بزرگان اهل سنت ، خطبه ديگري را از خليفه دوم نقل كرده‌اند كه پس از به خلافت رسيدن آن را ايراد كرده است:
لما بويع أبو بكر قام خطيبا فلا والله ما خطب خطبته أحد بعد فحمد الله وأثنى عليه ثم قال أما بعد فإني وليت هذا الأمر وأنا له كاره ووالله لوددت أن بعضكم كفانيه ... .
وقتي كه با ابوبكر بيعت شد خطبه‌اي خواند كه به خدا سوگند بعد از او چنين خطبه‌اي خوانده نشد ، پس از حمد و ثناي الهي گفت : من به امر رهبري شما برگزيده شدم ؛ ولي از آن خوشنود نيستم ، دوست داشتم يكي از شما اين مسؤوليت را مي‌پذيرفت ...
الزهري ، محمد بن سعد بن منيع أبو عبدالله البصري (متوفاي230هـ) ، الطبقات الكبرى ، ج 3 ، ص 212 ، ناشر : دار صادر - بيروت ؛
السيوطي ، عبد الرحمن بن أبي بكر (متوفاي911هـ) ، تاريخ الخلفاء ، ج 1 ، ص 71 ، تحقيق : محمد محي الدين عبد الحميد ، ناشر : مطبعة السعادة - مصر ، الطبعة : الأولى ، 1371هـ -
1952م ؛
الهيثمي ، أبو العباس أحمد بن محمد بن علي ابن حجر (متوفاي973هـ ، الصواعق المحرقة على أهل الرفض والضلال والزندقة ، ج 1 ، ص 37 ، تحقيق عبد الرحمن بن عبد الله التركي - كامل محمد الخراط ، ناشر : مؤسسة الرسالة - لبنان ، الطبعة : الأولى ، 1417هـ - 1997م .
3 . انتصاب عمر به عنوان ولي :
خليفه اول وقتي كه احساس كرد عمرش به پايان رسيده ، عمر را به جانشيني و ولايت بعد از خودش منصوب كرد و در اين انتصاب صريحاً از واژه «ولي» استفاده كرد و به صحابه اعلام كرد كه عمر «ولي» مسلمين بعد از من است .
ابن حبان بستي در كتاب الثقات خود مي‌نويسد :
ثم قال لعثمان اكتب هذا ما عهد عليه أبو بكر بن أبى قحافة إلى المسلمين أما بعد ثم أغمى عليه فذهب عنه فكتب عثمان أما بعد فقد استخلفت عليكم عمر بن الخطاب ولم آلكم خيرا .
ثم أفاق أبو بكر فقال اقرأ على فقرأ عليه ذكر عمر فكبر أبو بكر فقال جزاك الله عن الإسلام خيرا .
ثم رفع أبو بكر يديه فقال اللهم وليته بغير أمر نبيك ولم أرد بذلك إلا صلاحهم وخفت عليهم الفتنة فعملت فيهم بما أنت أعلم به وقد حضر من أمرى ما قد حضر فاجتهدت لهم الرأي فوليت عليهم خيرهم لهم وأقواهم عليهم وأحرصهم على رشدهم ولم أرد محاماة عمر فاجعله من خلفائك الراشدين يتبع هدى بنى الرحمة وهدى الصالحين بعده وأصلح له رعيته .
وكتب بهذا العهد إلى الشام إلى المسلمين إلى أمراء الأجناد أن قد وليت عليكم خيركم ولم آل لنفسى ولا للمسلمين خيرا .
ابوبكر به عثمان گفت بنويس : اين سفارشي است به مسلمانان ؛ اما بعد ... سپس بيهوش شد ، عثمان نوشته را ادامه داد ، عمر بن خطاب را جانشين خودم بر شما قرار دادم ، سپس ابوبكر به هوش آمد ، گفت : آنچه نوشته‌اي برايم بخوان ؟ عثمان خواند و نام عمر را برد ، ابوبكر تكبير گويان به عثمان گفت : خدا تو را پاداش نيكو دهد .
آنگاه ابوبكر دست‌ها را بلند كرد و گفت : خداوندا من عمر را بدون اجازه پيامبرت جانشين قرار دادم ، جز صلاح آنان و جلوگيري از فتنه قصدي نداشتم ، تو خود آگاه تري كه من در آستانه سفرم ، پس تلاش كردم تا بهترين و نيرومند ترين آنان را كه حريص بر پيشرفت آنان باشد بر گزينم . او را از جانشينان هدايتگر كه از پيامبر رحمت و صالحان پيروي نمايد قرار ده ، و مردم را شايسته رهبري او گردان .
و نيز اين عهد نامه را براي مسلمانان شام و فرماندهان ارتش فرستاد و به آنان گوشزد نمود كه : بهترين فرد از ميان شما را امير و رهبر شما قرار دادم .
التميمي البستي ، محمد بن حبان بن أحمد أبو حاتم (متوفاي354 هـ) ، الثقات ، ج 2 ، ص 192 ـ 193 ، تحقيق السيد شرف الدين أحمد ، ناشر : دار الفكر ، الطبعة : الأولى ، 1395هـ – 1975م .
ابن اثير جزري مي‌نويسد كه خليفه اول بعد از انتصاب عمر به جانشيني خود ، به فرماندهان سپاه اين چنين نوشت :
وكتَبَ إِلى أُمرَاءِ الأجنَادِ : وَلَّيْتُ عليكم عمرَ ولم آلُ نَفْسِي وَلا المُسْلِمين خيرا ، ثم مَاتَ وَدُفِنَ لَيْلا .
ابوبكر در نامه‌اي به فرماندهان ارتش نوشت : عمر را بر شما جانشين قرار دادم ، و در اين كار جز خير خواهي براي مسلمين نخواستم ، سپس ابو بكر از دنيا رفت و شب بدنش دفن شد .
الجزري ، المبارك بن محمد ابن الأثير (متوفاي544هـ) ، معجم جامع الأصول في أحاديث الرسول ، ج 4 ، ص 109 .
استفاده از ماده «خليفه» و «ولي» در اين دو روايت ، نشانگر آن است كه در آن زمان مردم از اين دو كلمه يك معني استنباط مي‌كرده‌اند و «ولي» همان معنايي داشته است كه «خليفه» داشته است .
نه تنها خليفه اول براي انتصاب عمر از واژه «ولي» استفاده مي‌كند ؛ بلكه صحابه نيز در اعتراضي كه به ابوبكر داشتند ، از دو كلمه «ولي» و «خليفه» در كنارهم استفاده كرده‌اند :
ابن أبي شيبه ‌مي‌نويسد :
عن وكيع ، وابن إدريس ، عن إسماعيل بن أبي خالد ، عن زبيد بن الحرث ، أن أبا بكر حين حضره الموت أرسل إلى عمر يستخلفه فقال الناس : تستخلف علينا فظاً غليظاً ، ولو قد ولينا كان أفظ وأغلظ ، فما تقول لربك إذا لقيته وقد استخلفت علينا عمر .
وقتي كه مرگ ابوبكر فرا رسيد كسي را نزد عمر فرستاد تا وي را جانشين خودش قرار دهد ، مردم اعتراض كرده و گفتند : انساني خشن و تندخو را جانشين مي‌كني ؟ و اگر او را بر ما مسلط نمائي خشن تر هم خواهد شد ، و چون خدا را ديدار كني چه پاسخي براي جانشين قرار دادن عمر خواهي داشت ؟
إبن أبي شيبة الكوفي ، أبو بكر عبد الله بن محمد (متوفاي235 هـ) ، الكتاب المصنف في الأحاديث والآثار ، ج8 ، ص574 ، تحقيق : كمال يوسف الحوت ، ناشر : مكتبة الرشد - الرياض ، الطبعة : الأولى ، 1409هـ ؛
النميري البصري ، أبو زيد عمر بن شبة (متوفاي262هـ) ، تاريخ المدينة المنورة ، ج2 ، ص671 ، تحقيق علي محمد دندل وياسين سعد الدين بيان ، ناشر : دار الكتب العلمية - بيروت - 1417هـ-1996م .
همچنبن ابن تيميه حراني ، نظريه پرداز وهابيت و مؤسس فکری اين فرقه مي‌نويسد :
لما استخلفه أبو بكر كره خلافته طائفة حتى قال طلحة ماذا تقول لربك إذا وليت علينا فظا غليظا .
زماني كه ابوبكر ، عمر را به جانشيني انتخاب كرد ، برخي از اين انتخاب ناراحت شدند ، طلحه گفت : جواب خدا را بر جانشين قرار دادن عمر چگونه خواهى داد ، آن هنگامي كه به ملاقات او بروي و از تو سؤال شود ‌كه چرا فردي خشن و بد اخلاق را بر مردم مسلط كردي ؟ .
الحراني ، أحمد بن عبد الحليم بن تيمية أبو العباس (متوفاي728هـ) ، منهاج السنة النبوية ، ج7 ، ص 461 ، تحقيق د. محمد رشاد سالم ، ناشر : مؤسسة قرطبة ، الطبعة : الأولى ، 1406هـ .
در اين دو روايت نيز از كلمات «استخلفه» و «وليت» استفاده و يك معنا از آن اراده شده است .
و در جاي ديگر مي‌نويسد :
وقد تكلموا مع الصديق في ولاية عمر وقالوا ماذا تقول لربك وقد وليت علينا فظا غليظا .
صحابه با ابو بكر در باره جانشيني عمر با او صحبت كردند و گفتند : چرا فردي خشن و تندخو را به خلافت برگزيده و بر مردم تحميل كردى ؟ فردا جواب خدا را چه خواهى داد ؟
الحراني ، أحمد بن عبد الحليم بن تيمية أبو العباس (متوفاي728هـ) ، منهاج السنة النبوية ، ج6 ، ص155 ، تحقيق د. محمد رشاد سالم ، ناشر : مؤسسة قرطبة ، الطبعة : الأولى ، 1406هـ .
4 . عمر ، خود را «ولي امر مسلمين» مي‌دانست :
خليفه دوم نيز بعد از بيعت گرفتن از مردم و در طول دوران خلافتش خطبه‌هائي خوانده كه با استفاده از ماده «ولي» خود را «ولي امر مسلمين» خوانده است .
بلاذري در انساب الأشراف مي‌نويسد :
خطب عمر بن الخطاب رضي الله عنه حين ولي فحمد الله وأثنى عليه وصلى على نبيه ثم قال : إني قد وليت عليكم ، ولولا رجائي أن أكون خيركم لكم ، وأقواكم عليكم ، وأشدكم اضطلاعاً بما ينوب من مهم أمركم ، ما توليت ذلك منكم ...
عمر پس از به خلافت رسيدنش خطبه خواند و بعد از حمد و ثناي الهي گفت: من بر شما خليفه شده ام و اگر اميد نداشتم كه بهترين و نيرومندترين و سخت گيرترين در امور زندگي براي شما باشم اين مسؤوليت را نمي پذيرفتم...
البلاذري ، أحمد بن يحيى بن جابر (متوفاي279هـ) ، أنساب الأشراف ، ج 3 ، ص 412 .
طبري مي‌نويسد :
وقفل عمر من الشام إلى المدينة في ذي الحجة وخطب حين أراد القفول فحمد الله وأثنى عليه وقال ألا إني قد وليت عليكم وقضيت الذي علي في الذي ولأني الله من أمركم إن شاء الله قسطنا بينكم .
عمر در ماه ذي حجه از شام بازگشت و هنگام مراجعت خطبه اي خواند و در آن پس از حمد و ثناي الهي گفت: بدانيد بر شما ولايت يافته ام و با خودم عهد كرده ام كه اگر خدا خواست بين شما به عدالت رفتار نمايم.
الطبري ، أبي جعفر محمد بن جرير (متوفاي310هـ) ، تاريخ الطبري ، ج 2 ، ص 490 ، ناشر : دار الكتب العلمية – بيروت .
القرشي الدمشقي ، إسماعيل بن عمر بن كثير أبو الفداء (متوفاي774هـ) ، البداية والنهاية ، ج 7 ، ص 79 ، ناشر : مكتبة المعارف – بيروت .
و نيز مي‌نويسد :
ذكر بعض خطبه رضي الله تعالى عنه ... عن عروة بن الزبير أن عمر رضي الله تعالى عنه خطب فحمد الله وأثنى عليه بما هو أهله ثم ذكر الناس بالله عز وجل واليوم الآخر ثم قال يا أيها الناس إني قد وليت عليكم ولولا رجاء أن أكون خيركم لكم وأقواكم عليكم وأشدكم استضلاعا بما ينوب من مهم أموركم ما توليت ذلك منكم
عروه بن زبير خطبه عمر را چنين نقل كرده است كه وي پس از حمد و ثناي الهي گفت: اي مردم اگر اميد وار به خدمت گذاري و اصلاح امور زندگي شما نبودم حكومت بر شما را نمي پذيرفتم.
الطبري ، أبي جعفر محمد بن جرير (متوفاي310هـ) ، تاريخ الطبري ، ج 2 ، ص 572 ، ناشر : دار الكتب العلمية – بيروت .
5 . آرزوي‌هاي عمر براي تعيين جانشين :
زماني كه خليفه دوم احساس كرد كه ضربه چاقو كاري است و به زودي از دنيا خواهد رفت ، به ياد كساني افتاد كه در انحراف خلافت از بني هاشم و رسيدن آن به خليفه اول و دوم نقش اساسي داشته و بر سر پيماني كه بسته بودند كاملاً وفادار ماندند ؛ اما دنيا با آنان وفاداري نكرد . و لذا خليفه دوم با يادآوري نام‌هاي آن‌ها مي‌گويد : اگر زنده بودند آنان را «ولي امر مسلمين» قرار مي دادم .
ابن قتيبه دينوري در الإمامة والسياسه مي‌نويسد :
فلما أحس بالموت قال لابنه اذهب إلى عائشة وأقرئها مني السلام واستأذنها أن أقبر في بيتها مع رسول الله ومع أبي بكر فأتاها عبد الله بن عمر فأعلمها فقالت نعم وكرامة ثم قالت يا بني أبلغ عمر سلامي وقل له لا تدع أمة محمد بلا راع استخلف عليهم ولا تدعهم بعدك هملا فإني أخشى عليهم الفتنة فأتى عبد الله فأعلمه فقال ومن تأمرني أن أستخلف لو أدركت أبا عبيدة بن الجراح باقيا استخلفته ووليته فإذا قدمت على ربي فسألني وقال لي من وليت على أمة محمد قلت أي ربي سمعت عبدك ونبيك يقول لكل أمة أمين وأمين هذه الأمة أبو عبيدة بن الجراح ولو أدركت معاذ بن جبل استخلفته فإذا قدمت على ربي فسألني من وليت على أمة محمد قلت أي ربي سمعت عبدك ونبيك يقول إن معاذ بن جبل يأتي بين يدي العلماء يوم القيامة ولو أدركت خالد بن الوليد لوليته فإذا قدمت على ربي فسألني من وليت على أمة محمد قلت أي ربي سمعت عبدك ونبيك يقول خالد بن الوليد سيف من سيوف الله سله على المشركين ... .
وقتي كه عمر احساس كرد كه در آستانه مرگ است به پسرش گفت : نزد عائشه برو ، سلام مرا به وي برسان و از وي اجازه بگير تا مرا در خانه‌اش در كنار رسول خدا و ابوبكر دفن كنند .
عبدالله بن عمر در خواست پدرش را با عائشه در ميان گذاشت ، عائشه استقبال كرد و گفت : فرزندم ! سلام مرا به عمر برسان و بگو امت محمد را بدون چوپان وامگذار ، جانشين تعيين كن ، مردم را تنها رها مكن ، من از بروز فتنه بعد از تو مي ترسم ، عبد الله سفارش عائشه را به پدرش منتقل كرد .
عمر گفت : چه كسي را دستور مي‌دهي تا جانشين قرار دهم ، اگر ابو عبيده جراح زنده بود او را جانشين قرار مي دادم ، و چون بر پروردگارم وارد مي شدم و از من سؤال مي شد : چه كسي را رهبر امت محمد قرار دادي ؟ عرضه مي‌داشتم : از بنده و فرستاده‌ات شنيدم كه گفت : براي هر امتي اميني است و امين اين امت ابو عبيده جراح بود ، و اگر معاذ بن جبل زنده بود او را جانشين مي‌كردم و وقت ورود به محضر پروردگار و سؤال از اين كه چه كسي را خليفه بعد از خودت قرار دادي ؟ در پاسخ مي‌گفتم : از بنده و پيامبرت شنيدم كه فرمود : معاذ بن جبل در قيامت پيشاپيش همه دانشمندان وارد محشر مي‌شود ، و اگر خالد بن وليد زنده بود او را به جاي خويش منصوب مي‌كردم و در پاسخ خداي متعال مي گفتم : بنده و نبي تو گفته است : خالد بن وليد شمشيري از شمشير هاي خدا است كه بر مشركين بيرون آمد .

الدينوري ، أبو محمد عبد الله بن مسلم ابن قتيبة (متوفاي276هـ) ، الإمامة والسياسة ، ج 1 ، ص 25 ، تحقيق : خليل المنصور ، ناشر : دار الكتب العلمية - بيروت - 1418هـ - 1997م .
ابن خلدون نيز در مقدمه معروفش مي‌نويسد كه عمر گفت :
لو كان سالم مولى حذيفة حيا لوليته .
اگر سالم غلام (يا آزاد شده) حذيفه زنده بود او را جانشين قرار مي دادم.
إبن خلدون الحضرمي ، عبد الرحمن بن محمد (متوفاي808 هـ)، مقدمة ابن خلدون ، ج 1 ، ص 194 ، ناشر : دار القلم - بيروت - 1984 ، الطبعة : الخامسة .
6 . عمر ، ولايت بعد از خودش را به شوري واگذار كرد :
ابن حجر عسقلاني در شرح صحيح بخاري بعد از نقل قضيه سپردن خلافت به شوري توسط عمر مي‌نويسد كه خليفه دوم آن‌ها را چنين نصيحت كرد :
يا علي لعل هؤلاء القوم يعلمون لك حقك وقرابتك من رسول الله صلى الله عليه وسلم وصهرك وما اتاك الله من الفقه والعلم فان وليت هذا الأمر فاتق الله فيه ثم دعا عثمان فقال يا عثمان فذكر له نحو ذلك ووقع في رواية إسرائيل عن أبي إسحاق في قصة عثمان فان ولوك هذا الأمر فاتق الله فيه ولا تحملن بني أبي معيط على رقاب الناس ...
عمر گفت : اي علي ! اين مردم مي‌دانند كه تو حقي داري و نزديك‌ترين فرد به رسول خدا و داماد او هستي و از دانش و فقه دين بهره مند مي باشي ، پس اگر رهبر اين مردم شدي تقواي الهي را فراموش مكن ، سپس عثمان را فرا خواند و گفت : اگر بر مردم خليفه شدي فرزندان ابي معيط را بر مردم مسلط مكن .
العسقلاني الشافعي ، أحمد بن علي بن حجر أبو الفضل (متوفاي852هـ) ، فتح الباري شرح صحيح البخاري ، ج 7 ، ص 68 ، تحقيق : محب الدين الخطيب ، ناشر : دار المعرفة - بيروت .
البلاذري ، أحمد بن يحيى بن جابر (متوفاي279هـ) أنساب الأشراف ، ج 2 ، ص 259 .
بلاذري در انساب الأشراف مي‌نويسد كه عمر گفت :
يا علي ، لعل هؤلاء سيعرفون لك قرابتك من النبي صلى الله عليه وسلم وصهرك وما أنا لك الله من الفقه والعلم ، فإن وليت هذا الأمر فاتق الله فيه ، ثم دعا بعثمان فقال : يا عثمان ، لعل هؤلاء القوم يعرفون لك صهرك من رسول الله وسنك ، فإن وليت هذا الأمر فاتق الله ولا تحمل آل أبي معيط على رقاب الناس ... .
اي علي ! اين مردم مي‌دانند كه تو با پيغمبر نسبت فاميلي داري و داماد وي هستي و آنچه خدا از دانش و فقه به تو عنايت فرموده خبر دارند ؛ پس اگر رهبر شدي خدا را فراموش مكن و تقوا را مراعات نما ، سپس عثمان را طلبيد و گفت : اي عثمان ! اين مردم مي‌دانند كه تو داماد پيامبر و سنّ و سالت از ديگران بيشتر است ؛ پس اگر خلافت به تو رسيد از خدا به ترس و خاندان ابي معيط را بر مردم مسلط مكن .
البلاذري ، أحمد بن يحيى بن جابر (متوفاي279هـ) أنساب الأشراف ، ج 2 ، ص 259 .
7 . عبد الملك بن مروان ؛ عمر و عثمان را «ولي امر مسلمانان» مي‌دانست :
استفاده از كلمه (وليّ) در تاريخ اسلام و در قرون بعد نيز كاربرد داشته است و مردم با پيروي از خلفا ، سلاطين و حاكمان را «ولي امر مسلمانان» مي‌دانستند .
مسعودي در مروج الذهب ، المرسي در المحكم والمحيط ، ابن منظور در لسان العرب و أحمد زكي صفوت در جمهرة خطب العرب دانشمند معاصر سني مي‌نويسند كه عبد الملك بن مروان در زمان خلافتش اين چنين خطبه خواند :
فيا معشر قريش وليكم عمر بن الخطاب فكان فظا غليظا مضيقا عليكم فسمعتم له وأطعتم ثم وليكم عثمان فكان سهلا فعدوتم عليه فقتلتموه وبعثنا عليكم مسلما يوم الحرة فقتلناكم فنحن نعلم يا معشر قريش أنكم لا تحبوننا أبدا وأنتم تذكرون يوم الحرة ونحن لا نحبكم أبدا .
اي گروه قريش ! عمر بن خطاب تندخو و خشن بود و بر شما خلافت كرد ، او را تحمل كرديد و نافرماني نكرديد ، سپس عثمان كسي كه نرم و مهربان بود بر شما ولايت يافت ، با وي دشمني كرديد و او را به قتل رسانديد ، در واقعه حرَه فردي را به طرف شما روانه كرديم كه با شما جنگيد و افرادي از شما را كشت، ما مي دانيم ، شما ما را دوست نداريد و مدام حادثه حرَه را به ياد مي آوريد ، ما هم شما را دوست نداريم .
المسعودي ، أبو الحسن على بن الحسين بن على (متوفاي346هـ) ، مروج الذهب ، ج 1 ، ص 401 ؛
المرسي ، أبو الحسن علي بن إسماعيل بن سيده (متوفاي458هـ) ، المحكم والمحيط الأعظم ، ج 1 ، ص 514 ، اسم المؤلف: تحقيق : عبد الحميد هنداوي ، ناشر : دار الكتب العلمية - بيروت ، الطبعة : الأولى ، 2000م ؛
الأفريقي المصري ، محمد بن مكرم بن منظور (متوفاي711هـ) ، لسان العرب ، ج 8 ، ص 166 ، ناشر : دار صادر - بيروت ، الطبعة : الأولى ؛
صفوت ، أحمد زكي ، جمهرة خطب العرب ، ج 2 ، ص 196 ، ناشر : المكتبة العلمية - بيروت .
8 . انتصاب فرمانداران به عنوان والي :
استفاده از واژه «ولي» و اراده امامت ، سرپرستي و حكومت از آن ، كاربرد گسترده‌اي داشته است ؛ تا جايي كه در نامه‌ها و احكام فرمانداران و حاكمان ديگر مناطق اسلامي نيز در هنگام انتصاب از همين كلمه استفاده مي‌شده است ؛ از جمله ابن كثير دمشقي متن حكم خليفه دوم را هنگام انتصاب أبو موسي اشعري به حكومت بصره اين گونه نقل مي‌كند :
وكتب إلى اهل البصرة اني قد وليت عليكم أبا موسى لياخذ من قويكم لضعيفكم وليقاتل بكم عدوكم وليدفع عن دينكم ... .
عمر به مردم بصره نوشت : من ابو موسي را والي قرار دادم تا حق ضعيفان را از افراد قوي و نيرومند شما بگيرد و با دشمن شما به جنگد و از دين دفاع نمايد ...
القرشي الدمشقي ، إسماعيل بن عمر بن كثير أبو الفداء (متوفاي774هـ) ، البداية والنهاية ، ج 7 ، ص 82 ، ناشر : مكتبة المعارف – بيروت .
استفاده از اين واژه اختصاص به خليفه دوم نداشته ؛ بلكه ديگر خلفا نيز به هنگام انتصاب فرماندارانشان از همين كلمه استفاده مي‌كردند .
بلاذري در انساب الأشراف مي‌نويسد :
وولى عبد الملك قطن بن عبد الله الكوفة أربعين يوماً، ثم عزله وولى بشراً وقال: قد وليت عليكم بشراً وأمرته بالإحسان إلى محسنكم ... .
عبد الملك شهر كوفه را به مدت چهل روز تحت رهبري قطن بن عبد الله قرار داد سپس او را عزل كرد و بشر را حاكم كرد و به مردم گفت: بشر را بر شما امارت دادم و دستور دادم تا به خوبان شما خوبي كند.
البلاذري ، أحمد بن يحيى بن جابر (متوفاي279هـ) أنساب الأشراف ، ج 2 ، ص 411 .
طبري و ابن جوزي در تاريخشان مي‌نويسند كه معاوية بن أبو سفيان هنگام انتصاب عبيد الله بن زياد خطاب به مردم بصره گفت :
ثم قال قد وليت عليكم ابن أخي عبيد الله بن زياد
پسر برادرم عبيد الله بن زياد را والي قرار دادم .
الطبري ، أبي جعفر محمد بن جرير (متوفاي310هـ) ، تاريخ الطبري ، ج 3 ، ص 245 ، ناشر : دار الكتب العلمية – بيروت ؛
إبن جوزي ، عبد الرحمن بن علي بن محمد أبو الفرج (متوفاي597هـ) المنتظم في تاريخ الملوك والأمم ، ج 5 ، ص 278 ـ 279 ، ناشر : دار صادر - بيروت ، الطبعة : الأولى ، 1358هـ .