البته من سؤال مى كنم : چرا عمر بن خطاب در ايام قحطى توسل نجست به على بن ابى طالب (ع ) كـه مـنـزلتش به محمد(ص ), مانندمنزلت هارون به موسى است وهيچ يك از مسلمانان نگفته كه عباس بن عبدالمطلب افضل از على است ولى اين موضوع ديگرى است كه فعلامجال بحثش نيست فـقـط اكـتـفـا مى كنيم به اينكه شما اقرار مى كنيد كه توسل به زنده ها درست است , واين براى ما پيروزى بزرگى است وخداى را شكر مى كنم كه دليل مارا قاطع قرار داد ودليل شماراباطل حال كه چنين است من در حضور شما مى خواهم توسل بجويم .
در آن وقت نشسته بودم فورا برخاستم ورو به قبله كردم وگفتم :((بار الها! ما تورا مى خوانيم وبه تو توسل مى جوييم بوسيله بنده صالح ونيكوكارت امام خمينى )).
ناگهان وهابى از جا پريد وبا تعجب وخشم فرياد زد: اعوذ باللّه !اعوذ باللّه ! وبه سرعت بيرون رفت !.
حاضرين هر يك به يكديگر نگاه كرده گفتند: چه آدم بدبختى بود چقدر با ما بحث مى كرد وانتقاد مى نمود وما خيال مى كرديم سوادى دارد ولى معلوم شد هيچ در چنته اش نيست .
يكى از آنان گفت : (انا للّه وانا اليه راجعون ) خداوندا! به سوى توتوبه مى كنم وباز مى گردم وبه ما گـفـت : چـقـدر سخنانش در من تاثيرمى كرد وحتى امروز نيز نظرش را پسنديده بودم كه توسل شرك به خداست , واگر در اين جلسه حاضر نبودم , بر اين گمراهى باقى مى ماندم , پس خدارا شكر.
((بگو اى ـ پيامبر حق آمد وباطل از ميان رفت وهمانا باطل خودنابوداست )) ((251)).
صدق اللّه العلي العظيم .

رد رسول اللّه بر وهابيـت

تـرديدى نيست كه قرآن , به وساطت ووسيله بين خدا وبندگانش اقرار كرده وآن را تحريم نكرده ورسول خدا(ص ) از آن منع ننموده بلكه آن را مستحب ومباح دانسته است .
قرآن , اقوال ورفتارها واقرارهاى پيامبررا الگو واسوه اى براى ماقرار داده كه در زندگانى روزانه , از آن پيروى كنيم وفروغ گيريم .
خداوند مى فرمايد ((وهمانا براى شما در رفتارهاى پيامبر الگويى است نيكو)) ((252)).
بـديـنـسـان مـا با افعال واقوال رسول خدا(ص ) استدلال مى كنيم ودر اين استدلال نه به كتابهاى شـيعيان مراجعه كرده ونه از تمام كتابهاى اهل سنت , بلكه تنها وتنها بسنده مى كنيم به روايتهاى بخارى در صحيحش , تا اينكه رد بر وهابيت , محكم وكوبنده باشد واگرانصاف داشته باشند, ديگر نـبايد سخن بگويند وگر نه عناد وتعصب كور كورانه شان بى گمان آنان را نزد تمام مسلمين رسوا ومفتضح خواهدساخت .
حـال پـس از آنكه از طريق كتاب وسنت جايز بودن توسل ومشروعيتش را به اثبات رسانديم مساله ديـگـرى را پـى مـى گـيـريـم كـه ازنـظـر وهـابيت , خيلى زشت ومنكراست وآن : تبرك جستن ومـسـح كـشيدن براى شفا وبر آوردن حاجات است , زيرا كار به جايى رسيد كه حجاج بيت اللّه را به خاطر دست ماليدن به ضريح يا تبرك جستن ازحضرت مى زدند ومتهم به شرك مى ساختند.

تبرك جستن به موى پيامبر

قـطـعا رفتار صحابه , براى وهابيت حجت است زيرا آنها معتقد به عدالت همه اصحاب هستند بلكه ادعا مى كنند كه بر آثار آنها, اقتداوپيروى مى نمايند وخودرا سلفى مى نامند به اين معنى كه پيروى ازسلف صالح كرده وتمام صحابه را صالح ونيكوكارمى دانند.
بـخارى در صحيحش از مالك بن اسماعيل از اسرائيل از عاصم از ابن سيرين نقل كرده كه گفت : بـه عـبـيـده گـفـتم : ((مقدارى از موى پيامبرنزد مااست كه از طريق انس يا خاندان انس , به ما رسـيـده اسـت )) گـفـت :((هـمـانـا اگـر يـك مـوى پـيامبر نزد من باشد, بهتراست از دنيا وما فيها)) ((253)).
وهمچنين بخارى از محمد بن عبدالرحيم نقل كرده كه گفت :سعيد بن سليمان به ما خبر داد از عقاد از ابن عون از ابن سيرين از انس كه گفت : ((وقتى رسول خدا سرش را اصلاح كرد, ابو طلحه نخستين كسى بود كه چند موى سر حضرت را برداشت )) ((254)).
پـس اگر انس بن مالك , صحابى معروف , موى پيامبررا نزد خودنگهدارى مى كند وآن را به بعضى از افـراد خانواده يا يارانش هديه مى دهد واگر آن صحابى مى گويد: يك موى پيامبر اگر نزد من بـاشـد,بـهتراست از دنيا ومافيها, به خدا اين دليل روشنى است بر اينكه اصحاب به تمام اشيايى كه مـربـوط بـه پيامبر بود تبرك مى جستند واين رد بر وهابيت است كه به خاطر تبرك جستن به آثار رسول خدا(ص )حجاج وزائران خانه خدارا كتك مى زنند واهانت مى كنند.
در كتاب ((ثم اهتديت )) آن داستان جالب را نقل كردم كه وقتى آن عالم شيعى , بر پادشاه سعودى احـتـجـاج كـرد وقرآنى را به او هديه دادوپادشاه جلد قرآن را بوسيد وبراى تعظيم بر صورت خود گذاشت .
آن عالم گفت : چرا جلد قرآن را مى بوسى واحترام مى كنى ؟.
شاه گفت : مگر نه گفتى كه درون آن قرآن است ؟.
گفت : قرآن درون آن است ولى تو كه قرآن رانبوسيدى .
شاه گفت : من وقتى جلد قرآن را بوسيدم , مقصودم داخل جلدبود كه همان قرآن است .
آن عالم گفت : پس ما هم وقتى پنجره هاى ضريح پيامبر(ص )رامى بوسيم , مى دانيم كه آهن است ونفع وزيانى ندارد ولى مقصود ما,درون پنجره هاى آهنى مى باشد كه قبر حضرت رسول (ص )است .

تبرك جستن به آثار پيامبر پس از وفاتش

در خـلال اين بحث , بيش از بيست روايت را در كتاب هاى صحاح اهل سنت يافتم كه صحابه به طور كـلـى وخـلـفا خصوصا تبرك به آثار پيامبر(ص ) مى جستند ولى چنانچه وعده دادم فقط به يك يا دوروايت از بخارى بسنده مى كنم چرا كه او نيز خيلى در اينگونه روايات سختگيراست .
بخارى در صحيحش بابى را به ورع پيامبر وعصايش وشمشيرش وليوانش وانگشترش , وآنچه خلفا پس از او از آنها استفاده كردند وهمچنين از مو وكفش وظرفهاى حضرت واز آنچه اصحابش پس از وفاتش , مورد تبرك قرار مى دادند اختصاص داده است ((255)).
وهمچنين بخارى در صحيحش از زبير نقل كرده كه گفت : ((روزبدر عبيده بن سعيد بن عاص را مـلاقـات كـردم كـه لـبـاس آهنين پوشيده وفقط چشمانش پيدا بود اورا ((ابوذات الكرش )) صدا مـى زدنـد گـفـت : من ابوذات الكرش هستم من هم بر او حمله اى كردم وبا يك چوبدستى كه در انتهايش آهن تيزى بود در چشمش زدم واورا به قتل رساندم .
هـشـام مى گويد: زبير گفت : پايم را بر او گذاشتم وفشار دادم تاتوانستم آن عصارا بيرون بياورم در حـالـى كه دو طرفش كج شده بودعروه گفت : آن را از رسول خدا درخواست كردم پس پيامبر آن را به او داد وقتى رسول خدا از دنيا رفت , ابوبكر آن را در خواست كرد پس آن را به ابوبكر داد وپس از ابوبكر, عمر آن را خواست به او داده شد,وپس از وفات عمر, عثمان درخواست كرد, به او داده شد وقـتـى عثمان به قتل رسيد, به دست خاندان على افتاد پس عبداللّه بن الزبير اورا درخواست كرد وبه او داده شد همراه او بود تا به قتل رسيد)) ((256)).
توضيح لازم .
از ايـن روايـت بـدسـت مـى آيـد كـه خود رسول اللّه , به اين عصايى كه در دست زبير بوده وبا آن قـهـرمـانـان را در جـنـگ به قتل مى رسانده ,تبرك جسته است پس او با عبيدة بن سعيد بن عاص مـبـارزه كـرد درحالى كه عبيده لباس رزم آهنين پوشيده بود كه از دست شمشير ونيزه در امان بـاشد, وجز چشمانش پيدا نبود ولى زبير با آن عصا به چشمش مى زند واورا مى كشد, سپس با زور آن را از چشمان طرف بيرون مى كشد!!.
راسـتـى عـصـاى عـجيب وغريبى است ! نكند از خانواده عصاى موسى است كه به دريا زد, دوازده چشمه از آن پديد آمد سبحان اللّه !.
پـس ديـگـر جـاى تعجب نيست كه پيامبر(ص ) آن را از زبير درخواست كند تا به آن تبرك جويد يا ايـنـكـه به امتش بفهماند كه تبرك جستن جايز وروااست واين احتمال بسيار قوى است بويژه اگر بـدانـيم تمام خلفا پس از او, آن عصارا مى خواستند وتا آخر عمر همراهشان بود, تا اينكه سرانجام به عبداللّه بن زبير رسيد واوبه آن سزاوارتر بودچون ارث پدريش به حساب مى آمد.
بـه هـرحـال در قرآن كريم اشارات زيادى در مورد تبرك جستن به اشيايى كه مربوط به پيامبران ومرسلين است , وجود دارد در قرآن آمده است ((موسى به سامرى گفت : اين چه فتنه اى بود كه برپا كردى ؟ سامرى گفت :من چيزى از اثر پاى رسـول حـق (جـبـرئيل )را ديدم كه ديگران نديدند, پس آن را برگرفته ودر گوساله ريختم واين هواى نفسم بود كه مرا به چنين كارى واداشت )) ((257)).
شـايـد سامرى به خاطر همان چيزى كه ديده بود وديگران نديدند, توانست از اثر قدم فرشته حق , مـعـجـزاتـى را ارائه دهـد, لـذاقـبـضـه اى از خـاك قـدم جـبـرئيل را برداشت ومى خواست با آن كـاربـنـى اسـرائيل را به عبادت گوساله بازگرداند وداستان تاكيد دارد بر اظهاربرخى كرامت ها ومعجزات كه بنى اسرائيل از آن پيروى كردند وبه آن مغرور شدند.
در قـرآن كـريـم اشارات ديگرى نيز براى تبرك واستشفا به آثارانبيا ديده مى شود در سوره يوسف مى خوانيم ((يـوسـف گـفت : پيراهن مرا با خود ببريد وبر صورت پدرم بيافكنيد تا دگربار بينا گردد وقتى بـشـير آمد آن پيراهن را بر صورت پدر افكند, ناگهان پدربيناييش بازگشت به آنان گفت : آيا به شما نگفتم كه از خدايم چيزى را مى دانم كه شما نمى دانيد)) ((258)).
از ايـن آيـات بـر مى آيد كه حضرت يعقوب ديدگانش را از دست داده بود وحضرت يوسف از بشير خواست كه آن را بر صورت پدربياندازد تا از كورى شفا يابد وديدگانش روشن شود وچنين هم شد.
مـا با اينكه ايمان داريم ومعتقديم خداى سبحان قادر بود كه يعقوب را بدون نياز به پيراهن يوسف دگـر بـار بـيـنا سازد وقادر بود كه آب را بدون زدن عصاى موسى از سنگ بيرون آورد وقادر بود بـدون زدن بـعـضـى اعضاى گاوى كه بنى اسرائيل مامور به ذبحش شدند به بعضى از اعضاى آن مرده , مرده را زنده كند ((259))
, ولى خداوند براى همه اين كارها واسطه ووسيله قرار داد تا مردم بـفـهـمـنـد كـه وسـيله وواسطه ,سنت خدا در خلقش است وهرگز شرك به خدا نيست چنانچه وهابيت ادعا دارد.
((ايـن كـتـاب مـااسـت كـه بر شما به حق نطق مى كند وهمانا ما هر چه انجام مى دهيد, بازنويس مـى كنيم پس آنان كه ايمان آورده واعمال شايسته انجام دادند, پروردگار آنهارا در رحمتش وارد مـى سـازد وايـن رستگارى روشن است واما آنان كه كافر شدند, آيا آيات من بر شما تلاوت نمى شد, پس چرا عصيان كرديد ومستكبر شديد وگروهى جنايتكار بوديد)) ((260)).

پيامبر, تبرك جستن را روا مى دانـد

كـسـى فـريب سخن برخى انكار كنندگان مبنى بر اين كه تبرك جستن بدعتى است كه بعضى از اصـحـاب يا تابعين آن را به وجودآورده اند, نخورد زيرا اينها يا به حقايق امور نادان اند ويا به مذهب تازه ساخته شده وهابيت , تعصب دارند.
وهـمـانـا مـذهـب وهـابـيـت خـود بـدعتى است وچه بدعتى است بزرگ , اين چه مذهبى است كه مسلمانان را تنها با يك شبهه دروغين وباطل , متهم به شرك مى كند.
رسـول خدا(ص ) تبرك اصحابش را در موارد متعدد روا دانسته وموافقت كرده , بلكه آن را مستحب مى داند ولذا صحابه پس از آن , درتبرك جستن بر يكديگر پيشى مى گرفتند.
بـخارى در صحيحش از آدم نقل مى كند كه شعبه گفت : حكم ماراحديث كرد به اينكه شنيدم ابا جحيفه مى گفت : ظهر روزى گرم ,پيامبر(ص ) بر ما وارد شد آب آوردند كه حضرت وضو بگيرد, پس وضو گرفت ومردم زيادى آب وضويش را مى گرفتند وبه سر وصورت خود مى ماليدند.
پيامبر نماز ظهررا دو ركعت وعصررا دو ركعت خواند در حالى كه جلوى روى حضرت عصايى بود ابـو موسى گويد: پيامبر درخواست كرد ظرفى از آب برايش آوردند پس دستش وصورتش را باآن آب شست ودر ظرف , آب دهان انداخت سپس به آن دو گفت ((از اين آب بياشاميد وبر صورت وسينه خود بريزيد)) ((261)).
بـخـارى حديث ديگرى را در صحيحش آورده كه از اين حديث ,خيلى روشن تراست بد نيست آن را نيز در خاتمه بحث بياوريم بخارى گويد: ((ابوموسى گفت : نزد پيامبر در جعرانه (بين مكه ومدينه ) بودم , بلال همراه او بود يك نفر اعرابى بر پيامبر وارد شد.
اعرابى گفت : آيا به آنچه وعده دادى برايم وفامى كنى ؟.
حضرت فرمود آرى ! بر تو بشارت باد.
اعـرابى گفت : خيلى بشارت , بشارت كردى !! پيامبر بر ابو موسى وبلال با چهره اى خشمگين وارد شـد وگـفت : او بشارت را رد كرد پس شما آن را بگيريد گفتند: پذيرفتيم سپس دستور داد ظرف آبى بياورند,پس دست وصورتش را با آن آب شست ودر آن ظرف آب دهان انداخت سپس فرمود: از اين آب بياشاميد وبر صورت وسينه خودبريزيد وبر شما بشارت باد.
آنـهـا ظـرف را گـرفتند وآن كاررا انجام دادند ام سلمه از پشت پرده صدا كرد: مقدارى هم براى مادرتان بگذاريد پس آنان مقدارى از آب رابراى ام سلمه جدا كردند)) ((262)).
ايـن روايـات نـه تـنـهـا اقـرار واعتراف پيامبررا در درستى تبرك جستن در بر دارد بلكه به اثبات مى رساند كه آن حضرت اصحابش رادستور مى داد از همان آبى كه دست وصورتش را در آن شست وآب دهان در آن انداخت , بياشامند وبه صورت وسينه خود بمالند وبه آنان بشارت داد كه به بركت اين آب , خير زيادى نصيبشان خواهد شد.
ونـه تـنـهـا اصحاب كه ام سلمه نيز با اينكه خود همسر پيامبراست ,از آنان خواست مقدارى از آب تبرك شده پيامبررا براى او جدا سازند.
وهابيت كجااست با اين حقايق روشن ؟ يا اينكه بر قلبهايشان مهر زده شده است ؟!.

محمد, درى شهوار

يك بار ديگر در برابر امام بصيرى به احترام مى ايستيم وبه اشعارش , سر تعظيم فرود مى آوريم وبه تمام مردم اعلام مى كنيم كه رسول خدا(ص ) جوهر مخلوقات است وكسى به او قياس نمى شودچرا كه او سرور وسيد تمام فرزندان آدم وتمام انبيا ومرسلين وبرگزيدگان خداست .
هر چه درباره صفات بشرى او گفته شود بگوينده ولى خداى متعال اورا از هر رجس وپليدى پاك ومنزه گردانيده , وحديث كنندگان ويژگيهايى را از آن حضرت نقل مى كنند كه در هيچ كس از افراد بشرنبوده است نمونه هاى آن زياداست از جمله هـرگـز مـگس بر روى حضرت نمى نشست قطعه ابرى همواره برحضرت سايه مى انداخت زمين , فضولات بدن اورا در خود فرو مى بردبوى خوش مشك از بدن مباركش در هوا پراكنده مى شد.
من هرگاه چنين رواياتى را مى خوانم , ايمان واعتقاد به صحتشان دارم واز آنها چيزى مى فهمم كه بـسيارى نمى فهمند ولذا هرگز اشتباه نمى دانم كسى زيادى شستشوى رسول اللّه را بياشامد چرا كه اوبشرى است غير از ساير بشر بلكه او مانند ياقوت درخشانى است درميان سنگها.
هـيچ كدام از ما خوشش نمى آيد كه از زيادى آب شستشوى دست وصورت كسى بياشامد چه رسد كه در آن مضمضه نيز كرده باشد, زيرا علاوه بر ترس ما از ميكرب ها وامراضى كه از كثافت وپليدى , بـه انسان مى رسد, طبيعتا نفس ما از چنان آبى نفرت دارد بويژه اگر خود ببينيم كه چه بر سرش آمده است .
واگـر ايـمان نداشتيم به اينكه رسول خدا(ص ) منزه از هر كثافت وپليدى وميكرب وبوى بداست وبدنش طاهر وپاك ومطهراست , آن روايات را نمى توانستيم بپذيريم .
واگر ايمان برخى اصحاب مخلص رسول اللّه به آن حقايق نبود,از يكديگر پيشى نمى گرفتند براى آشـامـيـدن زيـادى آب وضـويـش تاجايى كه سر آن به كشمكش ونزاع مى افتادند بلكه صحابه با اخلاص , ازحقايق پيامبر, چيزهايى مى دانستند كه ديگران نمى دانستند ولذا نه تنهابه آب وضويش يـا آب شـسـتـشـويـش اكـتفا نمى كردند, بلكه كار ديگرى مى كردند كه بر نفس بشرى , تحملش مشكل است اكنون يادآورمى شويم كه چه مى كردند.
بخارى در صحيحش داستانى طولانى آورده كه بخش موردنظررا از آن نقل مى كنيم : سپس عروه چـشـمـانـش دوخـتـه شـده بـود بـه اصـحاب پيامبر(ص ) ومى گفت : ((به خدا قسم پيامبر آب بـيـنـى اش رانـمى انداخت جز آنكه در كف دست يكى از افراد قرار مى گرفت , پس باآن بر صورت وبـدن خـود مـى مـالـيـد واگـر وضـو مـى گـرفـت در اسـتـفاده اززيادى آب وضويش , مرافعه مى كردند)) ((263)).
وهـمچنين بخارى از عروه از مسور ومروان نقل كرده كه ((پيامبرآب بينى خودرا نمى انداخت جز آنكه در دست يكى از اصحاب قرارمى گرفت وآن را به صورت وبدنش مى ماليد)) ((264)).
از ايـن روايات بر مى آيد كه صحابه گرامى پيامبر كه درود خدا برآنان باد اين كاررا نمى كردند جز آنـكـه مـى دانستند پيامبر, رضايت دارد,وسكوت آن حضرت دليل اقرار واعترافش به كارشان بود وتـرديـدى نـيست به اينكه اصحاب , كرامات زيادى از او مى ديدند, از قبيل عافيت وسلامتى وخير وبركت وشفاى بيمارى ها ودرمان دردها اگر چنين نبود آب دهان وبينى پيامبررا به صورت وبدن خود نمى ماليدند.
بـراى تاكيد بيشتر بر مطلب , از بخارى اين روايت را نيز نقل مى كنيم : ((رسول خدا(ص ) ظهر روز گـرمـى بـه سـوى بـطـحا رفت , پس وضو گرفت ونماز ظهرش را دو ركعت ونماز عصرش را دو ركعت خواند در حالى كه پيش رويش عصايى بود عون از ابى جحيفه اضافه مى كند كه پشت سرش هـم مردم حركت مى كردند پس مردم برخاستندودست پيامبررا مى گرفتند ودستهارا به صورت خـود مى ماليدند اوگويد: من نيز دست حضرت را گرفتم وبر صورتم گذاشتم , آن را از يخ ‌سردتر واز بوى مسك خوشبوتر يافتم )) ((265)).
شيعه وسنى , آن را قبلا نديده است مسلمانان از دوران رسول , , ((بگو ـ اى پيامبر ـ آنها.
2 ـ 3 ـ دارايـى 4 ـ ارتباطهــاى .
مشك بگوينــد,.

طلب شفا از خدا به بركت پيامبر

شكى نيست كه پيامبر با دست ماليدن وبا وضو وآب دهان مباركش بيماران را درمان مى كرد وشفا مى بخشيد.
مسلم در صحيحش وبخارى در صحيحش آورده اند كه سهل بن سعيد گفت ((شنيدم , روز خيبر پيامبر فرمود ((فـردا پـرچم را مى دهم به دست مردى كه خداوند بر دستش پيروزى مى آورد او خدا ورسولش را دوسـت مـى دارد وخدا ورسولش اورا دوست مى دارند در طول شب مردم در اين انديشه بودند كه فـرداپـرچـم را به چه كسى مى سپارد فردا كه شد هر كس دلش مى خواست ,خودش همان شخص بـاشـد حـضـرت فرمود: على كجااست ؟ گفته شد:على از درد چشم شكايت دارد پس پيامبر آب دهـانـش را بـر چـشـم عـلـى مـالـيـد وبـراى او دعـا كـرد, او شـفـا يـافـت , گـويا اصلا مرضى نداشته است پس پرچم را بدست او سپرد.
على عرض كرد: با آنها كار زار كنم كه مانند ما شوند؟ فرمود بـه سـرعت برو تا به سرزمينشان برسى سپس آنان را به اسلام فراخوان وآنچه بر آنها واجب است , به آنان خبر ده )) ((266)).
وهـمـچـنين بخارى نقل كرده كه گفت : شنيدم سائب بن يزيدرا كه مى گفت : ((خاله ام مرا نزد پـيـامـبر(ص ) برد وگفت : اى رسول خدا! خواهرزاده ام به زمين خورده است ((267))
پس پيامبر دسـتـش بـر سـرم مـالـيـد وبـرايـم دعـاى بـركـت كرد سپس وضو گرفت ومن از آب وضويش آشاميدم )) ((268)).
ونـيـز بـخارى از جابر نقل كرده كه گفت : ((پيامبر(ص ) به عيادت من آمد, در حالى كه از شدت بـيـمـارى (تـب ) بى هوش شده بودم پس پيامبر وضو گرفت واز آب وضويش بر من پاشيد, من به هوش آمدم )) ((269)).
رسول خدا(ص ) داراى چنين مقامى نزد خداست كه با آب دهانش , نابينايان را بينا مى سازد وبا آب وضـويـش مـصـروعـى كـه بـى هـوش شده است را, به هوش مى آورد وشفا مى بخشد وصحابه آب بينى اش رامى گيرند وبراى استشفا به صورت وبدن خود مى مالند در روايت آمده است كه ((حذيفه بـن يـمـان كـيسه اى داشت كه با آن بيماران را درمان مى كرد وهيچ مريضى نبود كه كيسه را بر او بـگذارد جز اينكه درمان يافت سروصدايش زياد شد, خبرش به پيامبر(ص ) رسيد, اورا طلبيدواز او پرسيد: آيا تو آشوبگرى اى حذيفه ؟.
عـرض كـرد: نـه , يا رسول اللّه ولى من يك قطعه سنگى كه پاى شماروى آن گرفته بود, با خودم برداشتم وآن را در اين كيسه پارچه اى گذاشتم وبا آن , بيماران را علاج مى كنم پيغمبر فرمود اگر به سنگى هم اعتقاد پيدا كنيد, شمارا سودمند خواهد بود.
انگيزه نوشتن اين روايات , آن نيست كه به شعبده بازان ودجالان وحقه بازان ايمان بياوريم يا اينكه از ايـمـانـمـان نـسـبـت بـه عـلـم طـب وپـزشـكى , بكاهيم , چرا كه خود همواره به سخن رسول خدا(ص )استدلال مى كنيم كه فرمود ((پزشكى براى خود بيابيد چرا كه خدا مرض را آفريد,درمانش را نيز آفريد)).
ومـعـنـاى آن روايـات ومفهومشان اين نيست كه مسلمانان تنها به دعا وحرز وقرآن وبركت , براى شـفاى بيمارى ها بسنده كنند ولى غرضمان كامل كردن حجت بر وهابيت است كه تمام اين اموررا انـكارمى كنند وهر كس به آن معتقد باشدرا مشرك مى دانند وانگهى عذرصحابه در تبرك وتوسل جـسـتـن بـه رسـول گرامى (ص ) موجه است , چراكه با او معاشرت كردند ومعجزات وامور خارق العاده را از او ديدند كه نفوسشان را پر از آرزو ومهابت كرد.
وهـمـانـا نـويسندگان كتابهاى سير وتاريخ وآنان كه براى معجزات اهميت قائل اند, ثبت كرده اند بـراى رسـول خـدا(ص ) آنـچـه را كه كتاب خدا از معجزات براى انبيا ثبت كرده است مانند درمان بـيـماران ونابينايان وكوران مادر زاد وزنده كردن مردگان وانزال مائده آسمانى وسخن گفتن با حيوانات وو وما بسنده مى كنيم به يكى دو روايت ازبخارى وبقيه را به پژوهشگران ارجاع مى دهيم كه خود نوشته هاى علمارا در اين زمينه مطالعه كنند.
قتاده از انس نقل مى كند كه گفت ((رسـول خـدا(ص ) در يـك فلات بى آبى بود, كه ظرفى آوردندحضرت دست خودرا در آن ظرف گـذاشـت , ناگهان آب از ميان انگشتانش جوشيد وهمه قوم از آن آب وضو ساختند قتاده گفت : به انس گفتم : چند نفر بوديد؟ گفت : حدود سيصد نفر)) ((270)).
جابر بن عبداللّه گويد: ((روز حديبيه مردم تشنه شدند ظرف آبى كنار پيامبر(ص ) بود پس پيامبر وضـو گـرفـت , مردم وحشت زده متوجه حضرت شدند فرمود: شمارا چه شده است ؟ گفتند: آبى براى وضوساختن يا آشاميدن جز اين آب نداريم حضرت دستش را در ظرف گذاشت , ناگهان آب از ميان انگشتانش همچون چشمه , جوشيدن گرفت , پس ما هم آشاميديم وهم وضو گرفتيم .
پرسيدم : چند نفر بوديد؟ گفت : ما هزار وپانصد نفر بوديم ولى اگر صد هزار نفر هم بوديم , آن آب كافى بود)) ((271)).
علقمه از عبداللّه نقل مى كند كه گفت : ((با رسول خدا(ص ) درسفر بوديم آب كم شد فرمود انـدكـى آب بـيـاوريـد ظـرف آبى را آوردند كه كمى آب در آن بود حضرت دستش را در آن ظرف گذاشت وفرمود: بشتابيد به سوى آب پاك ومبارك وهمانا بركت از خدااست من آب را ديدم كه از ميان انگشتانش جوشيد وبه تحقيق كه ما صداى تسبيح غذاى پيامبررا مى شنيديم )) ((272)).

ريشه هاى تاريخى وهـابيـت

اگـر بـه تـاريـخـمان باز گرديم ورويدادهاى دردناكش را ورق بزنيم , بعضى از اين رويدادها مارا مـتـوقف مى سازد تا به ما بفهماندوهابيت اين قرن , كه آن را شناختيم , ريشه هايى تاريخى دارد كه گـاهـى ظاهر وگاهى پنهان مى شده , گاهى با جرات ظاهر مى شده وگاهى ازروى تقيه وترس مـخـفـى مـى گـشـته تا آنكه اسلام به اين روز وروزگارافتاد واستعمار اين انديشه نوين را تغذيه وتقويت مى نمايد.
انـگـيـزه وهـدف آن اسـت كـه آن هـاله مقدسى كه گرداگرد وجود پاك پيامبراست وآن احترام وتـقـديرى كه مسلمانان از حضرتش دارند,شكسته وبى رنگ شود استعمار, مى داند مسلمانان دو شـئ مـقـدس دارند: قرآن وسنت واين دو, مصدر اساسى شريعت اسلام است كه ازسوى آنان مورد هجوم قرار گرفته است .
وهـمـانـا شناختند كه هيچ باطلى به كتاب خداراه ندارد وخداى متعال خود متعهد به نگهداريش شده , واما سنت پيامبر در معرض طعن ووضع قرار دارد واز اولين روزى كه رسول خدا(ص ) از دنيا رحلت كرد, اختلاف در سنت پديد آمد.
ولـى آنها فهميدند كه علماى امت , براى نگهداى سنت , آنچه راكه صحتش ثابت شده , جمع آورى كردند وقوانينى براى آن وضع كردند كه آن را از زيادى ونقصان باز مى دارد.
بـدينسان به يك حيله شيطانى دست زدند تا به وسيله آن , امورروحانى ومعنوى كه عامل حركت ونـشـاط در مـيان مسلمانان است , ازبين برود وهرگاه مسلمانان از مسائل روحانى ومعنوى , جدا شدند, به ماديت الحادى نزديك مى شوند وكم كم چون كف روى سيل از ميان برداشته مى شوند.
در ايـن مـيـان , دنـبـال مـسـلـمانى گشتند كه در پى كسب شخصيت ورياست باشد, محمد بن عـبـدالـوهاب را شخصى مناسب يافتند ودر اواز روح خود دميدند واورا قانع ساختند كه دانشمند دوران خـويـش است وآنقدر از ذكاوت وهوش برخورداراست كه خلفاى راشدين هم چنان نبوده اند واجـتـهـادهاى خلفارا در مخالفت نصوص صريح كتاب وسنت به او نشان دادند, خصوصا مخالفت عـمر بن خطاب با رسول خدا(ص )در ايام حياتش واورا قانع ساختند كه محمد بشراست ومعصوم نيست ودر موارد گوناگونى اشتباه كرده كه مردم اشتباهاتش را اصلاح كرده اندواين دليل ضعف شخصيتش است .
سپس اورا براى حكومت وتسلط بر جزيرة العرب به طمع انداختند واورا اميدوار به حكومت كردن بر جهان عرب وسپس جهان اسلام نمودند.
وهابيت بر اين مفاهيم استوار گشت وهمواره تلاش مى كندشخصيت رسول خدا(ص )را بى ارزش كـنـد واهـمـيـتـش را كـم نـمـايـد تـاآنـجـا كه علمايشان به صراحت مى گويند: آن مرد مرد!! وبزرگشان (محمد بن عبدالوهاب ) گفت : ((محمد مردارى پوسيده است , نه زيانى دارد ونه نفعى واين عصاى من از او بهتر وبرتراست زيرا هم فايده مى رساند وهم زيان ))!!!.
عبارتهايى شبيه اين در زمان حجاج بن يوسف ثقفى هم گفته مى شد, همو گفته است : ((خاك بر سـرشـان ! ايـنـهـا طـواف مـى كنند بر گردمردارى پوسيده واگر طواف مى كردند برگرد كاخ اميرالمؤمنين عبدالملك بن مروان , براى آنان بهتر بود))!!!.
در حـقيقت آن چه كه حجاج وبنى اميه تبهكاررا جرات اهانت به مقام شامخ پيامبر(ص ) داده بود, سـخـن عـمـر بـن خطاب بود كه درحضور پيامبر گفت : ((اين مرد هذيان مى گويد! كتاب خدا مارابس است ))!!! ((273)).
ودر اين سخن , تمام معانى اى كه وهابيت مى خواهد به زور وارداذهان مردم بكند, وجود دارد چرا كـه مى گويند نقش محمد تمام شدوچيزى جز تاريخى از او نمانده است وهر كه به او توسل جويد گويااورا پرستيده ودر خدايى خدا شريك قرار داده است .
وايـن نـيـز انـديشه تازه اى نيست بلكه ريشه هاى تاريخى داردوهمانا ابوبكر بدان اعتراف كرد وبه صـراحـت اعلام كرد هنگامى كه درميان مردم فرياد زد: ((اى مردم ! هر كس محمدرا مى پرستيد, بداند كه محمد مرده است وهر كه خدارا مى پرستد, خدا زنده است ونمى ميرد))!! ((274)).
چـه داعـى وانـگـيـزه اى بـراى اين سخن وجود دارد, در حالى كه اوقطع دارد احدى از مسلمين محمد(ص )را نمى پرستد نكند ابوبكر فكرمى كرده كه برخى مسلمانان پيغمبررا حقيقتا مى پرستند اگـر چنين بوده پس چرا محمد(ص ) بر آن سكوت كرده بود وآنان را نهى نمى كرد بلكه چرا آنان را به قتل نمى رساند؟!.
بـه هـرحـال من شخصا معتقدم به اينكه آنان همان انديشه وباورى داشتند كه اكنون نزد وهابيت پـديـد آمـده است , يعنى واقعا نمى توانستندببينند مردم پيامبر(ص )را مورد تقديس قرار مى دهند وبـى گمان خشمگين مى شدند وقتى مى ديدند مردم بر يكديگر سبقت مى گرفتندكه زيادى آب وضـوى پيامبررا به خود بمالند وبه آن متبرك شوند وبه محبتش ومحبت اهل بيتش , تقرب الى اللّه جـويـنـد وبـه خـدا نـزديـك شـونـدتـمـام اين رفتارها, قريش را به عكس العمل وا داشت ولذا با شخص حضرت محمد(ص ) دشمنى داشتند هر چند هيچ گناهى را مرتكب نشده بود.
وهـمـانا رهبر قريش معاوية بن ابوسفيان از اين كينه درونى پرده برداشت هنگامى كه مغيره به او گـفت : اى اميرالمؤمنين !! چه خوب بودكه به خويشاوندانت از بنى هاشم لطف ومهربانى كنى , به خدا چيزى نزد آنها نمانده كه از آن بترسى وشايد اين كار تو, برايت سودمند باشد.
مـعاويه گفت : ((برادر يتم (ابوبكر) حكومت كرد اما همينكه مرد,نامش نيز مرد, جز اينكه گاهى كـسـى بگويد: ابوبكر! وبرادر عدى (عمر)حكومت كرد ودر مدت ده سال با خودخواهى وقدرت بر مـردم مـسـلـطبود ولى وقتى از دنيا رفت , نامش نيز هلاك شد جز اينكه گاهى كسى يادش كند وبـگـويـد: عمر! وعثمان نيز حكومت كرد وآنچه مى خواست انجام داد ولى تا هلاك شد, نامش نيز هـلاك شـد, وهيچ كس نمانده است جز ابن ابى كبشه (مقصودش حضرت رسول است ) كه هر روز پـنـج بارنامش را ياد مى كنند ومى گويند ((اشهد ان محمدا رسول اللّه ))! چه يادى است كه پس از اين بخواهد بماند ـ مادرت به عزايت بنشيند به خدا قسم نامش را دفن خواهم كرد وبه خاك خواهم سپرد))!!! ((275)).
ايـن هـمـان وهـابيت است در بهترين شكلش وفصيح ترين عبارتهايش ديروز نقشه اش كشيده شد وامروز ودر آينده , اين نقشه رامى خواهند به مرحله اجرا گذارند.
((مـى خـواهـند با دهان خود نور خدارا خاموش كنند ولى خدا نورش را به كمال مى رساند هر چند كافران را خوش نيايد ((276)).

وهابيت و تحريم زيارت قبور

يكى از بدعتهايى كه در اين زمان رايج شده , تحريم زيارت قبوربراى زنان است .
زن مـسـلمان هنگامى كه به حج خانه خدا مى رود, به او اجازه زيارت قبور بقيع وقبر شهداى احد ومقابر ديگررانمى دهند.
وهابيت آن را تحريم كرده وهمچنان تحريم مى كند وهيچ دليلى جز تعصب ندارد.
ايـن مـسلم است كه در صحيحش در باب جنائز نقل مى كند كه عائشه از رسول خدا پرسيد: ((زن اگر به زيارت قبور بيايد چه گويد؟حضرت به او فرمود ((بـگـو: سـلام بر شما اى قومى كه آرام در خانه تان آرميده ايد شما پيش از ما رفتيد وما به خواست خدا به شما ملحق مى شويم خداوند گذشتگان وآنان كه پس ازاين مى آيندرا بيامرزد)) ((277)).
وهمچنين بخارى در صحيحش از انس بن مالك نقل كرده كه گفت : پيامبر بر زنى گذر كرد كه نزد قبرى مى گريست فرمود: تقواى الهى را پيشه كن وبردبار باش .
آن زن گفت : از من دور شو, تو به مصيبت من گرفتار نشده اى واورا نمى شناسى .
به آن زن گفته شد: اين پيامبر(ص ) بود آن زن به خانه پيامبر(ص )آمد وعرض كرد: تورا نشناختم (ببخشيد) فرمود ((صبر براى اولين صدمه ومصيبت است )) ((278)).
احـاديث در اين زمينه بسيار زياداست وكتب صحاح اهل سنت وهمچنين كتابهاى شيعه مالامال از آن اسـت ولـى وهـابـيـت آن را انـكـارمـى كـنـد وارزشى برايش قائل نيست وقتى با برخى از آنان احتجاج مى كردم وبا اين احاديث استدلال مى نمودم به من مى گفتند: اين روايات نسخ شده است .
گفتم : به عكس , تحريم , منسوخ ‌است زيرا رسول خدا فرمود ((قبلا شمارا از زيارت قبور نهى مى كردم , اما الان مى گويم زيارت كنيد چرا كه شمارا به ياد مرگ مى اندازد)).
گفت : اين حديث مخصوص مردان است نه زنان .
گفتم : در تاريخ ثابت شده ومحققين اهل سنت نيز آورده اند كه فاطمه زهرا سلام اللّه عليها هر روز به زيارت قبر پدرش مى رفت وگريه مى كرد ومى فرمود ((پدرم , بر من مصائبى نازل شد كه اگر بر روزها نازل مى شد مبدل به شب مى شدند)) ((279)).
ومعروف است كه على خانه اى را براى او ساخت كه نامش ((بيت الاحزان )) بود واو بيشتر اوقاتش را در بقيع مى گذراند ((280)).
گفت : اگر فرض كنيم اين روايت درست است , پس مخصوص فاطمه است !.
آرى ! ايـن تعصب كوركورانه است وگرنه چگونه مسلمانى تصور مى كند كه خدا ورسولش , زن را از اينكه به زيارت قبر پدر,برادر, فرزند, مادر ويا شوهرش برود وبر آنها ترحم كند وطلب آمرزش نمايد واشـك رحـمـت بـر آنـان سرازير كند وخود به ياد مرگ وآخرت افتد, چنانكه مرد بايد به ياد مرگ وآخرت افتد منع كند.
ايـن ظـلم آشكاراست نسبت به زن بيچاره مسلمان وهرگزخداوند ورسولش از آن راضى نيستند وهيچ خردمندى آن را نمى پذيرد.

اهل بيت و مسلمانان امروزى

در ايـن زمـان , كـار وتلاش , تمام وقت انسان راگرفته وجز ساعاتى محدود اورا آزاد نگذاشته است وچـنانكه قبلا ياد آور شديم در زمان رسالت پيامبر(ص ) وآغاز اسلام , تنها سه شغل براى مسلمانان وجـودداشـت : زراعـت , تجارت وصنعت واين سه شغل , اورا آزادى مطلقى داده بود كه عبادتهاى خودرا در اوقاتش به راحتى انجام دهد.
پـس اگـر در هـنـگـام كار, وقت نماز مى رسيد, دست از كار مى كشيدوبا نفسى مطمئن به نماز مى ايستاد.
امـا امـروز كه حكومت , عموم مردم را به كار واداشته وبرايشان دربرابر ساعتهايى مشخص حقوقى مشخص كرده ,معمولا در وقت كار,اجازه انجام نماز به آنان داده نشده است .
بـنـابـرايـن , شاگرد, معلم , مدير, پزشك , پرستار, كارگر, پليس وكارمندان شركت ها وكارخانه ها ومعادن ونگهبانان مرزها وكارمندان فرودگاه ها ومراقبين پست وتلفن وحسابداران وديگران همه اينهاآزادى انجام فريضه نماز در پنج وقت آن را ندارند.
چـون خود من معلم بودم به آن مشكل گرفتار شدم وخيلى نگران وناراحت مى شدم كه نمى توانم در وقـت نـمـاز, آن را انـجام دهم ,لذا معمولا نماز ظهر, عصر ومغرب از من فوت مى شد بويژه در فـصـل زمـسـتـان , لـذا گاهى چهار وقت نمازرا, شب انجام مى دادم , وشايد هم خسته به خانه باز مى گشتم وتوان نماز خواندن را نداشتم يا با سختى آن را انجام مى دادم .
بـعـدا متوجه شدم كه بسيارى از مسلمانان به همين خاطر نمازرارها مى كنند, ولى در يك تزلزل روانى بسر مى برند وآرزو دارند,فرصت انجام فريضه را داشته باشند.
بـه هـمـيـن خـاطـر نيز نزد برخى از افراد نفرتى پيش مى آمد زيرانمازرا كابوسى تلقى كردند كه آسـايـشـشـان را بـه هـم مـى زنـد, ولـذا اسـلام رامورد انتقاد قرار دادند كه دين خستگى , مشقت ودشـوارى است از آن سوى دين مسيحيت تبليغ كرد كه پيروانش را به مشقت نمى اندازد وتنهايك روز در هفته (روز يكشنبه )را روز نماز وعبادت قرار داده است وآن روز هم روز كار نيست .
وچقدر مبشرين مسيحى بر اين نقطه حساس , نزد جوانان , تكيه كردند وادعا نمودند كه دينشان با تمدن هم آهنگ وبراى همه دوران ها,قابل اجرااست نماز يك روز در هفته وروزه سه روز در طول سال آن هم فقط از گوشت (خوددارى از غذاهاى گوشتى ), پس آن دين محبت وصلح وصفااست !.
وچقدر اين تبليغات , جوانان مسلمان را به آنان نزديك كرد, چراكه در كودكى گرفتار فشار پدران بـراى اداى نـماز ووضو شده بودند تاجايى كه گاهى آنان را به ترس ووحشت انداخته ومتنفرشان ساخته بودند.
بـرخـى از پدران بويژه بى سوادان مى خواهند كه دخترانشان مانند((رابعة العدويه )) ويا پسرانشان مانند (( احمد البدوى )) باشند, از اين روى قبل از اذان فجر آنان را بيدار مى كنند وبه خاطر نماز به زحـمـت ومـشقت مى اندازند وصبح وشب مراقب حالشان هستند وسر هر كوچك وبزرگى , آنان را درمنگنه قرار داده وسخت حسابرسى مى نمايند.
گـاهـى بـه خاطر يك فراموشى يا اشتباهى آنان را مى زنند وآنقدرفشار بر آنها مى آورند كه خسته مـى شوند واز دين متنفر مى گردند درحالى كه هنوز مكلف نشده اند وبه حد بلوغ نرسيده اند من نـمـى گـويم جز چيزى را كه خود ديده ام چه بسا كودكانى از خويشانم را ديدم كه تحت فشار نماز مى خواندند.
وهـنـگـامى كه نفوذ پدر ومادر كاسته مى شد واز سيطره خانواده خارج مى شدند, نمازرا بكلى رها مى نمودند.
چـنـديـن بـار تلاش كردم برخى از پدران را (از خويشاوندانم ) قانع كنم كه به خاطر نماز خواندن بچه هارا نزنند وآنهارا به زور وادار به نمازخواندن نكنند بلكه بايد با محبت ومهربانى با آنها برخورد كنند تا نمازدر نظرشان دوست داشتنى شود نه كابوس .
ولى هر بار, با اين سخن بر خورد مى كردم كه مى گفتند پيامبرفرموده ((پس از هفت سالگى يا ده سالگى (با اختلاف روايات )بچه هايتان را به خاطر نماز بزنيد)).
بـديـنـسـان جـوانـان مسلمانان هر چند پيروى از مبشرين مسيحيت ننمودند, نمازرا ضايع كردند ودينشان را رها كردند بگذريم ازتلويزيون وبازيهايى كه انسان را از ذكر خدا باز مى دارد.

حل مشكل در مكتب اهل بيت

هـر كـه مـكـتـب اهـل بـيت را در پرورش اسلامى دنبال كند, راه حلهايى مى يابد كه خداوند براى بـنـدگانش تشريع كرده تا دين را براى آنان آسان سازد واحكام را در دسترس كوچك وبزرگ قرار دهد.
خداوند مى فرمايد ((وخداوند بر شما مشقتى در دين قرار نداده است )) ((281)).
((خداوند آسانى را براى شما مى خواهد نه زحمت وشدت )) ((282)).
((خدا هر كس را به اندازه توانش تكليف مى كند)) ((283)).
رفع حرج .