((مـتـعه رحمتى است كه خدا بوسيله آن بر بندگان خودرحم كرد واگر نهى عمر از آن نبود, به تحقيق جزانسان هاى بدبخت وسيه روز كسى زنا نمى كرد)) ((309)).
اكـنـون ما بنا نداريم در اين بحث , حلال بودنش را به اثبات برسانيم چرا كه در كتابمان ((همراه با راسـتگويان )) آن را به اثبات رسانديم ولى مى خواهيم بگوييم به اينكه اهل بيت آن را تا روزرستاخيز حـلال دانسته اند چرا كه از جدشان پيامبر اكرم در اين زمينه روايتهايى دارند وبى گمان اهل بيت خدمات شايان تقديرى تقديم به اسلام ومسلمين كردند ودين را با مفاهيم ارزنده اش حفظ نمودند كه درهر زمانى بتواند, قد علم كند وبا پيشرفت ها سازش داشته باشد.
در پـايان , قطعا مسلمانان برنامه اى كه آنان را به سوى هدايت وروشنايى مى كشاند, بهتر وارزنده تر از بـرنامه اهل بيت نخواهند يافت ومكتبى كه با زمان پيش رود واز هر تمدن وپيشرفتى , متمدن تر بـاشـدجـز مـكـتـب اهل بيت وجود ندارد, اين مكتبى است كه بر اساس قرآن وسنت پاك پيامبر بنا نهاده شده است .
((آيـا كسى كه به سوى حق هدايت مى كند, سزاوارتر به پيروى است ياكسى كه هدايت نمى شود تا اورا هدايت كنند پس چه شده است شمارا؟ چگونه داورى مى كنيد؟)) ((310)).

فوايــد ازدواج موقـت

ازدواج مـوقـت رحـمـتـى است بر بندگان خدا, زن ومرد ولى چنان كه تذكر داديم مردان داراى آزادى مطلقى هستند ومى توانند در مراكزعمومى مخصوص اين كار (كه از نظر قانون نيز حمايت مـى شود)خودرا اشباع كنند ومى توانند تا چهار زن دائم بگيرند پس ازدواج موقت براى آنان در هر زمـان ومـكـان , فـراهم است لذا اين نتيجه رامى گيرم كه ازدواج موقت كه خداوند در آن رخصت داده , بـه خاطراين است , كه حقوق مردان با حقوق زنان برابر گردد زيرا اين ازدواج اجازه مى دهد كه زن نيز يك يا دو شوهر يا بيشتر به شرط عده نگه داشتن وشرايط ديگر ـ كه در رساله هاى عمليه مراجع ذكر شده است ـمى تواند داشته باشد فرقى كه بين زن ومرد در اين زمينه است , اين است كه مـرد, در آن واحـد مى تواند چهار زن داشته باشد ولى زن نمى تواندبيش از يك شوهر داشته باشد زيـرا امكان مخلوط شدن آب دو مرد دررحم زن وجود دارد ودر آن صورت , اگر حملى رخ دهد, مـعلوم نيست پدر فرزند چه كسى است ولى اين اشكال در مورد مرد وجود ندارد هرچند بيست زن هم داشته باشد ((311)).
وايـن سـنـت خـدااست در ميان بندگانش , كه آن راحتى در موردحيوانات نيز مشاهده مى كنيم خداوند مى فرمايد ((هـيـچ حـيوانى در روى زمين نيست وهيچ پرنده اى نيست كه با دو بالش پرواز مى كند جز آنكه امتهايى مانند شما هستند)) ((312)).
روزى يـكـى از افـراد به من گفت : اگر امر چنين است , پس زن يائسه (كه قطعا حامله نمى شود) مى تواند در آن واحد با دو مرد ازدواج كند, چرا كه علت منتفى است .
گفتم : چنين چيزى ممكن نيست , زيرا احكام اسلامى متوقف برعلت نيست كه اگر علت منتفى شـود, حـكـم سـاقـط گـردد! پـس اگـر گفتيم علت حرمت خمر, مست شدن است كه خداوند مى فرمايد:((در حال مستى نزديك نماز نشويد تا بدانيد چه مى گوييد)) ((313)).
.
پـس اگـر كسى يك يا دو ليوان مشروب بياشامد, وعقلش را ازدست ندهد, حكم ساقط مى شود؟! نه , دوست عزيز! هر چه زيادش مسكراست , كمش نيز حرام مى باشد.
يـا مـثلا اگر گفتيم علت تحريم گوشت خوك , نجاست وپليدى است , پس اگر آن را ضد عفونى كـنـنـد وتـمام ميكروباتش را ازبين ببرند, حلال مى شود؟! وانگهى احكام خداى متعال متوقف بر يـك علت نيست , چرا كه ممكن است هر چيزى , داراى علتهاى زيادى باشدكه جز خداوند كسى از آن اطلاع نداشته باشد.
پـس بـايـد در بـرابـر احكام الهى سر تسليم فرود آوريم وآنهارا بااطاعت كامل بپذيريم چرا كه هر حكمى كرده است جز صلاح ورستگارى بندگانش در آن چيزى نيست .
((آيـا حـكـم جـاهـليت را مى خواهند وچه كسى بهتر از خداست در احكامش براى قومى كه يقين دارند)) ((314)).
((اين حكم خداست كه بين آنان حكم مى كند وخداوند داناوحكيم است )) ((315)).
بنابراين , بايد مؤمنين چشم وگوش بسته فرمانهاى الهى رااطاعت كنند وبا دل وجان پذيرا باشند خداوند مى فرمايد ((اگر خدا ورسولش قضاوتى كردند هيچ مرد وزن مؤمن حق ندارند ازخود اختيارى داشته باشند وهر كه نافرمانى خدا ورسولش كند پس درگمراهى آشكارى فرو افتاده است )) ((316)).
بر مؤمنين ومؤمنات است كه حكم خدارا در ازدواج متعه ,بپذيرند وپروردگارشان را بر اين رحمت گـسترده , شكر كنند, خصوصازن كه خداوند در اين ازدواج تمام حقوق را بدست او قرار داده وبه مردحقى جز قبول يا رد نداده است .
در ازدواج دائم , حق همبسترى بدست مرداست , واگر شوهر اززن خواست كه با او همبستر شود, حـق نـدارد رد كـنـد وحـتـى شـرعـانـمـى تـوانـد روزه مـسـتحبى بگيرد جز با اجازه شوهرش خداوندمى فرمايد ((زنهايتان كشتزار شمايند, پس هر گاه خواستيد مى توانيد با آنان مباشرت كنيد)) ((317)).
وهمچنين حق طلاق را بدست مرد قرار داده است .
((اى پيامبر! اگر زنهارا طلاق داديد, به وقت عده آنهارا طلاق دهيد)) ((318)).
وهمچنين حق بازگرداندنش را پيش از تمام شدن عده به شوهرداده است فرمود ((وشوهرهايشان سزاواتر به بازگرداندنشان اند, اگر خواستند با هم اصلاح كنند)) ((319)).
ونيز سه بار حق طلاق را به شوهر داده است ((طـلاق دوبـاراسـت , پـس وقتى طلاق داد, يا رجوع ونگهدارى زن كند باخوبى وسازگارى يا با خـوبـى وخيرخواهى اورا رها كند آنگاه اگر براى بار سوم طلاق دهد, ديگر بر او حلال نمى شود تا اينكه شوهر ديگرى كند)) ((320)).
وفرمود ((نكاح كنيد هر چه خواهيد از زنان دو يا سه ويا چهار)) ((321)).
امـا در ازدواج موقت (متعه ) همه چيز بدست زن است او قراررامى گذارد وحتى خطبه نكاح را هم او مـى خـوانـد ومـى گـويد: ((من خويشتن را به ازدواج تو در آوردم با مهرى به اين مقدار ومدت زمانى به اين مقدار (ونيز شرطرا هم مى تواند اضافه كند))) وبر مرداست كه بگويد: قبول كردم يا رد كردم پس زن هم تعيين تاريخ ازدواج مى كندوهم وقت طلاق را بدون قيد وشرط ذكر مى نمايد.
وانگهى زن مى تواند هر شرطى را كه بخواهد, بكند, مثلا بگويدبه شرط اينكه در تمام مدت ازدواج از من جدا نشوى يا به شرط اينكه ماه عسل را در مكه مكرمه به سر ببريم !.
مهم اين است كه زن در ازدواج موقت هر شرطى را مى تواندبكند خداوند مى فرمايد ((پـس چـنانچه شمااز آنها بهره برديد وتمتع نموديد, مهر مشخص شده كه مزد آنهااست را به آنان بـپـردازيـد, واشكالى ندارد كه پس از تعيين مهر به چيزى با هم رضايت دهيد وبدانيد كه خدا دانا وحكيم است )) ((322)).
بـراى شـرافـت زن هـمين بس كه در ازدواج موقت , خودش نكاح متعه را برگزار مى كند وبه ولى امرش هيچ ربطى ندارد وبه عبارت ديگر:زن مردرا مى گيرد وبا او ازدواج مى كند.
متاسفانه مسلمانان به اين ازدواج نمى نگرند جز با ديده انتقادفقط در موارد بسيار اندك منفى آن مى نگرند وبه موارد بسيار مثبت آن نظر نمى كنند.
حـقـيـقـت ايـن است كه هر كارى داراى بعدهاى مثبت ومنفى است وچون اين ازدواج نتوانست از دوران عـمـربـن خـطاب , خودنمايى كندديگر به مرحله اجرا در نيامد, لذا مردم به ديده زنا به آن مـى نـگـرند وباتعجب وتنفر به او نگاه مى كنند ومعناى اين سخن اين نيست كه متعه دراصل , كار زشتى است هرگز!! ولى مردم آن را نمى شناسند واجرانمى كنند.
به عنوان نمونه : جمع بين دو نماز يا خمس يا مسح پا در نماز, بااينكه هر سه در قرآن آمده وپيامبر آن را انـجام داده وبه آن دستورداده است ولى بيشتر مردم از آن بى خبرند وتعجب مى كنند چرا كه درزندگى روز مره شان با آن الفتى ندارند واز قبل نمى شناخته اند.
تـعـجـب ايـنـجـااسـت كـه از زنا آنقدر شگفت زده نمى شوند, به مقدارى كه از متعه شگفت زده مـى شـونـد! تـا جايى كه يكى از دختران فاسد از جوانى خواسته بود كه با او زنا كند ووقتى آن مرد جـوان امـتـنـاع ورزيـد وگـفـت به جاى زنا با هم ازدواج موقت كنيم , زن نپذيرفت زيرا باچنين ازدواجى آشنايى نداشت !!.
وهـر گـاه بـا عـلمايشان در مورد حلال بودن اين نوع ازدواج گفتگومى كنيم ومشروعيتش را با دلـيل هاى قاطع از صحيح بخارى وصحيح مسلم اثبات مى كنيم وديگر راه فرارى پيدا نمى كنند, در پـاسخ ‌مى گويند: اين ازدواج اهانت به زن است ووقتى به او ثابت مى كنى كه هيچ اهانتى در آن نـيـسـت وقـضـيه به عكس است , به سخنهاى ناروامى پردازد ومى گويد: خواهرت يا دخترت را به ازدواج متعه من درمى آورى ؟!!.
آنان بگونه اى سخن مى گويند كه گويا قيم زنان اند وزن نبايدخودش را به ازدواج كسى در بياورد وازدواجـش فـقط وفقط بدست ولى امرش است , يا اينكه خيال مى كنند زن مانند گاواست , خريد وفـروش مـى شـود وهـيچ راى ونظرى در اختيار شوهر ندارد اين حقا اهانت به زن است اما ازدواج مـوقـت رحـمـتـى است از سوى خدا بر او نه اهانت وچون اجازه ورخصت به او داده شده است , پس مى تواند آن رارد كند چرا كه نه مجبور به موافقت است ونه بر او لازم است اجرايش .
واگـر اين اهانت به زن است بى گمان هوو آوردن بر او كه درخانه اش وشوهرش , در طول دوران زنـدگيش , شريكش باشد وسپس در ميراث نيز با او شريك است , بدترين اهانت است وقطعا چنين كـارى بـر او سنگين تر وشديدتراست از يك ازدواج موقتى كه شوهرش انجام دهد, آن هم به نحوى زودگذر وحتى بى آنكه او آن را ببيند يا صدايش رابشنود.
چـنـانكه قبلا تذكر داديم , متعه در چهارچوب شرائط واحكامش براى زن مفيداست نه زيان بخش وبـا تـوجـه بـه ايـنكه متعه زن ويا مردواجب نيست پس اين همه سروصدا وهياهو وهرج ومرج راه انداختن براى چيست ؟.
دگر بار بر اين امت بيچاره متاسفم كه اظهار محبت به اهل بيت مى كنند ولى در تمام احكامى كه از جدشان روايت مى كنند وبه آن عمل مى نمايند, با آنها مخالفت مى كنند وبا اينكه مذهب جعفرى كـه فـقـه امـام صـادق (ع )اسـت در جـامـع الازهر مصر, تدريس مى شود, با اين حال هنوز نعره ها وخروشهايى بلنداست كه تشكيك در صحتش يا صحت انتسابش به امام مى نمايند.
قـطـعـا ائمـه دوازده گـانه اهل بيت پيامبر وپيشاپيش آنان اميرالمؤمنين (ع ) اين ازدواج را حلال مى دانستند وحضرت على مى فرمود: اين ازدواج رحمت است واضافه مى كنيم كه عالم امت عبداللّه بـن عباس نيز در ميان مردم فرياد مى زد كه متعه حلال است , با اين حال مى بينيم كه امت منقسم شده است به دو گروه يك گروه اندك كه تاييد مى نمايد وبه دستور اهل بيت عمل مى كند ويك گروه بزرگتر كه عمل بـه قـول خـلفا وصحابه مى كنندوهمچنان تا به امروز پيروان اهل بيت آن را حلال مى دانندوپيروان خلفا تحريمش مى كنند.
هـان ! اكـنـون ايـن طـرح پـيشنهادى را تقديم مى كنيم وهيچ كس راملزم به پذيرش وعمل به آن نـمـى دانـم زيـرا مردم آزادند در اختيار آن چيزى كه به صحتش قانع شوند ولى بر مااست توضيح امورى كه پوشيده است تا حق براى هر كس كه در جستجويش است , نمايان گردد.
در نظر ما ازدواج موقت فوايد بى شمار زيادى دارد از جمله 1 ـ بـراى دانـشـجـويـان دخـتـر وپسرى كه يكسال با هم زندگى مى كنند ودر سن فوران غريزه جنسى اند, اگر با رضايت هم در ايام تحصيل ازدواج موقت كنند فقط به خاطر همنشينى ودوستى ولـذت بـردن بـدون همبستر شدن , واما پس از آن نيز مى توانند اگر بخواهند به طور دائم ازدواج كنند, در اين صورت , ازدواج نخست فرصت آشنايى با يكديگررا به آنها مى دهد وتمام مشكلات سر راه را بر مى دارد.
وهمچنين اين ازدواج , وسايل آسايش وراحتى را براى آنهافراهم مى سازد وبه آسانى مى توانند درس وبـحـثـشـان را دنـبـال كـنـند درحالى كه هم وجدانشان راحت است وهم رضاى خداى متعال را كـسـب كرده اند وهم از دست ديگر دانشجويانى كه ممكن است متعرضشان شوند, در امان خواهند ماند.
امـا ايـنكه ـ متاسفانه ـ دانشجوى دختر از يكى به ديگرى منتقل شود ودر كيف دستيش ده ها نامه عـاشـقانه باشد ومسائل رسوا برانگيزديگر, يا اينكه جوانان با سرنوشت دختران بازى كنند وهمه را آلـوده نـمـايـند وآينده شان را به بازى بگيرند واحساسات آنهاوخانواده هايشان را به مسخره بگيرند وآنـچـه در فـكـرشـان مى گذردهمين است كه اين دختر, دوست ايام تحصيلاتشان بوده است وبا اتمام تحصيل , او هم دنبال كارش مى رود, حال اگر ده ها انگشت اتهام به سوى او نشانه مى رود ويا اورا هـمـراه با ده ها عقده حل نا شدنى روانى روانه شهر وديارش كنند, به آنها هيچ مربوط نيست !! وچـه بـسـا خـيـانتهاووعده هاى دروغينى كه نتيجه اش جز حقد وكينه جامعه وتلاش براى انتقام گرفتن چيزى نبوده است اين نوع رابطه ديگر معقول نيست !.
2 ـ مـسافرى كه مدت زيادى در غير وطنش وبدون همسرش مى گذراند, اگر مى تواند صبر كند واگر نمى تواند بايد ازدواج موقت كندكه ضامن راحتى واستقرارش است , وبى گمان همسرش به ايـن كـار,رضايت خواهد داد , چرا كه همسرش را بيش از همه كس ديگرمى شناسد وقطعا براى او بـهتراست كه شوهرش با يك زن شريف وپاكدامنى ازدواج كند محافظت بر شرافتش كند, تا اينكه شـوهرش هرروز دنبال يك روسيى ناپاك بگردد كه هم پولش را بگيرد وهم ده هامرض مهلك به او منتقل سازد وانگهى ازدواج موقت از شرايطش اين است كه زن دوباره ازدواج نكند جز پس از تمام شدن عده اش وعده اش دو حيض يا دو ماه است پس اين ازدواج جز پاكى وپاكدامنى وشرافت چيزى در بر نخواهد داشت .
3 ـ ازدواج موقت , مشكل دخترانى كه پا به سن گذاشته وازدواج نكرده اندرا حل مى كند زيرا اسلام به او اجازه مى دهد كه از راه حلال غريزه جنسى خودرا اشباع كند.
4 ـ ازدواج موقت مشكل زنان بيوه را حل مى كند, آنان كه توانايى ازدواج دائم به خاطر فرزندانشان يا به علتهاى ديگر ندارند.
5 ـ در جـوامـع عـربـى اسـلامى ما بسيار اتفاق افتاده كه يك زن زيباروى دلباخته جوانى در سن فـرزنـدانـش مـى شـود واين جوان متاسفانه ازطريق او به مسائل جنسى پى مى برد وچه بسا از راه حـرام , با هم مباشرت ومعاشرت مى كنند ولى ازدواج متعه اين معاشرت را بر آنها حلال مى گرداند وآبرويشان را حفظ مى كند.
6 ـ زنـى كـه به تنهايى مى ترسد مسافرت كند يا برخى از كشورهااجازه مسافرت جز با محرم به او نمى دهند, مى تواند ازدواج موقت كندفقط به خاطر راه وسفر, واين ازدواج مصلحتى است بى آنكه مباشرتى در آن باشد.
7 ـ مـردى كه زنى را در خانه اش به كار گرفته كه در امور منزل كمك همسرش باشد, اسلام به او اجـازه نـمى دهد به او دست بزند يابدون حجاب با او روبرو شود وشايد حجاب اورا از كار در منزل بـازدارد ايـن مـرد مى تواند پسر كوچكش را به ازدواج موقت اين دختر درآورد وبدينسان عروسش مى شود وجز محارمش مى گردد واشكال برطرف مى شود.
8 ـ دخترى كه مجبور مى شود در منزل جوانى به خاطر درس ومباحثه با او خلوت كند يا از او زبان خـارجـى فراگيرد يا به هر علت ديگر, اسلام نمى گذارد كه تنها يك مرد وزن بيگانه با هم خلوت كنند.
در روايت است : ((هيچ زن ومردى با هم خلوت نكردند جزاينكه سومشان شيطان است )).
وازدواج موقت اين مشكل را حل مى كند وبه او اجازه مى دهد كه حتى حجابش را در برابر او بر دارد, مهم اين است كه زن هر شرطى رابخواهد, مى تواند بنمايد.
موارد گوناگون ديگرى نيز وجود دارد كه واقعا متعه وازدواج موقت , رحمت براى مردم مى باشد تـا در حرام نيافتند وجامعه اسلامى از هر نظر پاك وبى شائبه باقى باشد واز امراض جسمى وروانى بدورباشد ودامن ها ونسلها وآبروها ونواميس , حفظ شود.
((بـگـو ـ اى پـيامبر ـ خداوند امر به اعمال زشت وفحشا نمى كند آيا آنچه راكه خود نمى دانيد (به دروغ ) بر خدا مى بنديد)) ((323)).
((خـدا امـر مى كند به عدل ونيكى وكمك به خويشان ونهى مى كند ازفحشا ومنكر وظلم , شمارا پند مى دهد تا متذكر شويد)) ((324)).

اين است حضرت مهدى ((ع ))

مسلمانان عموما ـ چه در گذشته وچه در حال ـ معتقد به نجات دهنده اى هستند كه عزت ومجد وشـوكـتـشـان را بـه آنـان بـاز مـى گـردانـدوآنچه را كه ستمگران ويران كرده اند اصلاح مى كند ونـشـانـه هاى دين رابراى امت , تجديد مى نمايد, واين نجات دهنده واصلاح گر, همان امام مهدى منتظر سلام اللّه عليه است كه جدش رسول اكرم (ص ) بشارتش راداده وفرموده ((اگر از دنيا يك روز بيشتر باقى نماند, همانا خداوند آن روزراطولانى مى گرداند تا مهدى كه از فـرزنـدانـم است , نمايان سازد, نامش نام من است , زمين را پر از عدل وداد مى كند پس از آنكه پر از ظلم وستم شده باشد)) ((325)).
ايـن مـصـلـح بـشريت كه مسير پيامبران را در زمين ادامه مى دهدوتكميل مى نمايد, تا نور خدا بر دستش , به اتمام رسد, مورد نظر هر سه آئين هاى بزرگ (يهوديت , نصرانيت واسلام ) مى باشد همه انتظارش رامى كشند وروايات زيادى را كه مورد تاييدشان است , درباره اش يادمى كنند واز اينكه ما مـعـتـقـديـم شـريـعـت مـحـمدى , آخرين شريعت هاوآئين هااست وهيچ پيامبرى پس از حضرت مـحـمد(ص ) وجود ندارد,پس هيچ ترديدى نداريم به اينكه مهدى از نسل حضرت مصطفى (ص ) وآخـريـن امـامـان دوازده گـانـه اسـت وحضرت عيسى بن مريم (ع ),به خاطر تعظيم وتجليل از مقامش , پشت سرش نماز مى خواند وبه اواقتدا مى كند.
مـا در اينجا بنا نداريم درباره حضرت مهدى از نظر تاريخى يااحاديث نبوى , بحث كنيم چرا كه در كـتـاب ((هـمـراه با راستگويان )) سخن گفتيم وهمانا درباره آن بزرگوار, كتابها وموسوعه هاى زيادى نگاشته شده است ((326)).
ولـى مـى خـواهـيـم عـقـيـده اهـل بـيـت را در احكام وعقايد اظهار كنيم ,عقيده اى كه با اوضاع وپيشرفتهاى زمان , سازگاراست .
امـور مـادى تـا اندازه اى چشم وگوش مسلمانان , يهود ونصارى راپر كرده بود وآنان را از دين دور مـى سـاخـت , گواينكه در زندگيشان گرفتار مذاهب الحادى , مادى وليبرالى شدند ولذا عقيده مـعـنـوى وروحيشان , تضعيف شد ودر پى راه حل هايى بودند كه آنهارا فقط دربشارتهاى آسمانى مى يافتند.
از آن كـه بگذريم , جنگهاى خونينى كه بشريت را ناتوان ساخت بويژه مستضعفين جهان , آنهايى كه هـزاران هـزارشـان از فرط گرسنگى جان مى دهند وستمگران كوتاه نمى آيند بلكه پيوسته از هم پيشى مى گيرند كه سلاحهاى خطرناك وويران كننده نوينى را بسازندوملت هارا در ابعاد فرهنگى , اقتصادى وتكنيكى به بردگى خود درآورند.
اگـر آرزو نـبود وانسان به اميد آينده بهترى نبود كه عدالت وامنيت وكرامت را به وى بخشد, اين دنيا وزندگيش نه بويى داشت ونه معنايى .
واگـر ايمان مسلمانان به خداى متعال نبود كه وعده داده است دينش را يارى كند تا بر تمام اديان سـيـطـره داشـتـه بـاشـد, يـاس ونـوميدى درنفوس مردم مستحكم گشته واز زيانكاران بودند همين ايمان است كه نشاط وزنده دلى وآرزوى فرداى بهتر ودوست داشتن زندگى را در انسان ها بر انگيخته مى كند وآنان را به انتظار فرج وگشايش پس از عسر وشدت مى كشاند.
ايـن است مهدى , آرزوى مسلمانان بل آرزوى انسانيت ايمان به او هرگز ديگران را به مسخره نبايد وا دارد خداوندمى فرمايد ((بگو ـ اى پيامبر ـ اى بندگانم كه بر خويشتن اسراف كرديد (گناه نموديد) از رحمت خدا نوميد نـشويد كه همانا خدا تمام گناهان را مى آمرزدواواست بسيار آمرزنده ومهربان بازگرديد به سوى پـروردگارتان وتسليمش شويد پيش از آنكه عذاب به شما برسد وديگر ياورى نيابيد وپيروى كنيد ازبـهـتـريـن چيزى كه از سوى پروردگارتان بر شما نازل شده (دين اسلام ) قبل ازاينكه ناگهان عـذاب شـمارا فرا رسد وبى خبر باشيد آنگاه هر نفسى به خود آيدوفرياد بر آورد: واى بر من كه امر خدارا كنار گذاشتم ووعده هاى خدارا به مسخره گرفتم )) ((327)).

(( انگاه هدايت شدم )) كتاب اهل البيت

اهـل بـيـت داراى كرامتها حتى در زمان ما هستند وچقدر از اين گوشه وآن گوشه مى شنويم كه شيعيان راجع به كرامات اهل بيت سخن مى گويند, كراماتى كه خود شاهد وناظرش بوده اند وچرا نباشد كه اينان امامان هدايت , نشانه هاى خدا وچراغان در تاريكى اند.
واگـر عـمر بن خطاب در زمان خود, قدر ومنزلتشان را ندانست ,ولى به ما فهماند كه آنان داراى شانى والا ومرتبه اى بالا نزد خداوندهستند, زيرا به عباس عموى پيامبر توسل جست , در حالى كه عـبـاس ازآنـانى نيست كه خداوند از هر رجس وپليدى دورشان گردانيده وپاك وطاهرشان قرار داده اسـت وهمچنين او از كسانى نيست كه صلوات برآنان واجب گردانيده چنان كه بر پيامبرش صـلوات ودرود فرستاده مى شود واو از كسانى نيست كه خداوند بر مسلمانان , مودت ومحبتشان را واجـب وفرض دانسته واز كسانى نيست كه خداوند علم الكتاب را به آنان آموخته واز كسانى نيست كـه در قـرآن سـلام بـر آنـهـانـمـوده وفرموده است : ((سلام على آل يس )) واز امامانى نيست كه رسول خدا(ص ) بر امتش پيرويشان را لازم وواجب گردانيده واز كسانى نيست كه وارث علم پيامبر هستند.
با اين حال خداوند, دعاى عمر بن خطاب را مستجاب گردانيدزيرا توسل به خويشان پيامبر جست وقـطـعـا اگـر توسل به على وفاطمه وحسن وحسين جسته بود, خداوند بركات خودرا از آسمان وزمـيـن بـرآنها نازل مى كرد تا از بالاى سر وزير پايشان , نعمتهاى الهى را به وفورببينند واستفاده كنند.
مـهم اين است كه عمر مطلب مهمى را براى ما كشف كرد وآن اينكه خويشان پيامبر داراى كراماتى هـسـتـند كه بر عاقلان پوشيده نيست واگر از خداى چيزى را بخواهند, خداوند قطعا دعايشان را مستجاب مى گرداند, دليلش اين است كه وقتى عمر احساس كرد قحطى وگرسنگى , مسلمانان را تـهديد به هلاكت مى كند, به خويشان رسول خدا(ص ) پناه برد, آنگاه باران به اجازه پروردگار وبه احترام خويشى باپيامبر, نازل شد.
وهـابـيـت انـكـار كـنـنده كجااست با اين حقايق روشن ؟ مسلمانانى كه خودرا از شناخت حق دور مى كنند كجايند؟.
ايـن مـطـلـب مـرا بـه ياد داستانى مى اندازد: يكى از علماى زيتونه درتونس , مرحوم شيخ جلول جـزايرى بود كه خداوند بر او منت نهاد وازراه من مستبصرش كرد وآخرين كتابش را نوشت كه در آن حادثه غديروبيعت با اميرالمؤمنين وفضائل اهل بيت , آورده است .
او داسـتـانـى را بـراى مـن تـعـريـف كرد كه در گذشته , زمانى تونس (پايتخت ) گرفتار قحطى وگـرسـنـگـى شديدى شد كه نزديك بود مردم هلاك گردند وبا اينكه چندين بار نماز استسقارا خواندند, با اين حال گويى وزمين خشك شده بود و آسمان نم پس نمى داد مردم شكايت كنان نزد يكى از مردان خدا به نام شيخ ابراهيم رياحى آمدند واز اوخواستند دعا كند شايد دعايش مستجاب شود.
وى بـه آنها گفت : صد نفر از اشراف ((328))
را جمع كنيد ونزد من بياوريد تا با آنها نماز استسقارا بـرگـزار كـنم صد نفر از اشراف آمدند وبااو نماز خواندند هنوز نمازشان تمام نشده بود, وبا اينكه گرما بسيارشديد بود, بارانى تند مانند دهان مشك فرو ريخت واين باران سه روزتمام ادامه داشت تا آنكه تمام دره ها پر از آب شد اين هم از كرامات اهل بيت است در هر زمان ومكان .
مـن پـس از آنكه ـ بحمداللّه تعالى ـ به مذهب اهل بيت (ع ) هدايت شدم ونخستين كتابم را ((آنگاه هدايت شدم )) نوشتم , نمى پنداشتم اينقدرمشهور مى شود ومورد پذيرش همگان قرار مى گيرد.
بـدين مناسبت بد نيست نكته شيرينى را يادآور شوم كه برادرعزيز ودانشمند بزرگوار دكتر اسعد على , آن را بيان كرد ومتوجهم ساخت .
هـنـگـامى كه به زيارتش در ((مزه )) سوريه رفتم , با هم صحبتهاى گوناگونى داشتيم پاره اى از مـريـدان ودوسـتـانـش نيز كنارش نشسته بودند مطلبى به من گفت كه دلم را شاد كرد گفت : كتابت ((آنگاه هدايت شدم ))را خواندم وراز كتاب را دريافتم .
با تعجب گفتم : چه رازى داشت ؟.
گـفت : وقتى براى نخستين بار به مهمانى امام موسى كاظم (ع )رفتى وبر او وارد شدى وگفتى : خدايا اورا رحم كن اگر ازصالحان است ! او هم به امر خداى متعال عمل كرد كه مى فرمايد ((پـس اگـر كسى بر شما درود فرستاد وسلامتان كرد, شما يا جواب سلامش بدهيد ويا بهتر از او, سلامش را پاسخ گوييد)) ((329)).
وقـتـى تـو گـفـتى : خدايا رحمش كن , او پاسخ بهترى به تو داد وازخدا خواست كه هدايتت كند وگفت : ((اللهم اهده )) خداوند هم دعايش را درباره تو مستجاب كرد وهدايتت نمود سپس تو اين كتاب رانوشتى وهمين راز موفقيت كتابت است .
ايـن حـقـيـقـتـى است كه آن را باور دارم ودر قلبم مستحكم گشته است من ايمان دارم به اينكه اهـل بـيـت سـلام اللّه عليهم راز موفقيت كتايم هستند وهيچ شكى در آن نيست چرا كه هر كس را ديـدم , از آن كـتـاب اظـهـار خـرسـنـدى وتـعـجـب كـرد وتـاكـنـون بـيـش از بـيـسـت بار به چاپ رسيده است ((330))
وبه هفده زبان ترجمه شده وهزاران مسلمان در سراسرگيتى بويژه در آفـريقا كه هيچ شيعه اى وجود نداشت ومسلمانان , داراى مذهبى نيستند وبر طبق فطرت خويش , عقيده دارند, توسط اين كتاب ,هدايت شده وبه مذهب اهل بيت (ع ) گرويده اند.

(( آنگاه هدايت شدم )) در دادگاه

با ايمان به اينكه مردم بر دين سلاطين وشاهان خود هستند وباتاسى به رسول گرامى اسلام (ص ) كه نامه هاى گوناگونى را براى پادشاهان وحاكمان زمانش فرستاد وآنهارا به اسلام دعوت كرد, به اين انديشيدم كه كتاب ((آنگاه هدايت شدم ))را براى تمام پادشاهان ورؤساى جمهورى عرب ارسال كـنـم وهمراه كتاب نامه اى دوستانه ودر خور, برايشان بنويسم , شايد متذكر شوند كه همانا تذكر, بـراى مؤمنين سودمنداست با توجه به اينكه آنان در راس قدرت هستند واهل حل وعقد مى باشند, پـس مسؤوليتشان , بسيار سنگين است چرا كه سرنوشت امت در دستشان است ((كلكم راع وكلكم مسؤول عن رعيته ))وبايد پاسخگوى اين سرنوشت باشند.
وچـون ايمان دارم به اينكه بهره مندان در دنيا وآخرت , تنهامؤمنانى هستند كه ضمن ايمان , عمل صـالـح وشـايـسـتـه هـم دارنـدوهمواره به حق وصبر سفارش مى كنند وهمچنين ايمان دارم به سخن رسول خدا كه مى فرمايد ((هـيـچ يـك از شـمـا ايـمـان نـدارد جـز ايـنـكـه بـراى بـرادرش هـمـان بخواهد كه براى خود مى خواهد)) ((331)).
وفرمود ((اگر خداوند, توسط تو يك نفررا هدايت كند, برايت بهتراست از دنيا وهر چه در آن است )).
از ايـن روى كـتابم را براى : ملك حسن دوم , رئيس شاذلى بن جديد, رئيس زين العابدين بن على , رئيس معمر قذافى , ملك حسين بن طلال وبرادرش حسن وملك فهد بن عبدالعزيز ارسال نمودم .
هـر كـتـابـى را به عنوان هديه از راه پست سفارشى فرستادم وقطعاكتابها به آنان رسيده است زيرا رسـيد پست كه امضاى رؤساى دفاترشان در آن بود برايم ارسال شد مدتى طولانى گذشت وهيچ پـاسـخى از آنان نيامد جز از رئيس زين العابدين بن على , رئيس جمهورى تونس كه خالصانه تشكر كـرده بـود در كـنفرانس مطبوعاتى كه در هند داشتم ,وقتى اين داستان را نقل نمودم (كه رئيس جمهور تونس , نامه تشكرآميز نوشته ) از من پرسيدند: آيا رئيس جمهور كتابت را خوانده است ؟پاسخ دادم : رئيس گرفتاريهاى زيادى دارد كه ممكن است وقت خواندن كتاب را نداشته باشد, پس اگر خـوانده باشد, از او سپاسگزاريم واگر نخوانده باشد, عذرش موجه است , مهم اين است كه در ميان اين پادشاهان ورؤسا, تنها كسى كه نامه ام را پاسخ داد, ايشان بود.
پيش از آنكه نامه رئيس جمهور به من برسد, با اتومبيلم به تونس مسافرت كردم كه 200 جلد از اين كـتـاب را بـا خـود داشـتـم درگـمـرك , كـارمـندان گمرك مدرد بودند كه آيا آنهارا بگيرند يا رهاكنندرئيسشان را صدا زدند كه كتابهارا ببيند او پرسيد: اين كتاب سبز(قذافى )است ؟!.
گفتم : رنگش سبزاست ولى ربطى به كتاب سبز قذافى ندارد.
گفت : آيا نمى دانى وارد كردن اين همه كتاب بدون اجازه قبلى ممنوع است .
گـفـتـم : برادر! اين كتاب خودم است ومن نويسنده اش مى باشم وهمانا يك نسخه اش را به جناب رئيس هديه داده ام .
يـك جلد كتاب را گرفت ونام نويسنده را با گذرنامه ام مطابقت كرد وپس از اطمينان گفت : من هم مى خواهم يك نسخه را به عنوان هديه بگيرم !.
گفتم : با كمال ميل اسم مبارك چيست كه به شما اهدا كنم ؟.
ضمن اينكه نامش را به من گفت , امضا كرد كه اجازه خروج وبردن كتابهارا داشته باشم .
وارد پايتخت شدم ودر آنجا كتاب را به برخى از دوستانم هديه كردم سپس به زادگاهم ((قفصه )) مـسـافـرت كـردم وآنجا با خويشان وشاگردان قديمى ام ملاقات كردم وچند روز نگذشته بود كه نيمى ازكتابها, تمام شد.
بـه فـكر دشمنان عقيده ام نيز افتادم , چند نسخه كتاب را به آنها هم هديه كردم وايمان داشتم كه بايد به نحو خدا پسندانه با آنان مقابله كنم تادشمنى از ميان برود وبا استناد به اين آيه شريفه ((هرگز نيكى وبدى در جهان يكسان نيست , هميشه بدى خلق را به بهترين كار پاداش ده تا همان كس كه گويى با تو سر دشمنى دارد دوست وخويش تو گردد)) ((332)).
بـا خـويـشتن گفتم : شايد خدا خواست , تعصب را كنار گذاشتندوهدايت شدند يا حداقل از اذيت كردنم دست برداشتند.
سپس در ساير شهرها وروستاهاى همجوار راه افتادم وبقيه كتابهارا هم به مردم اهدا كردم وجز سه يا چهار نسخه برايم باقى نماند.
مطلبى كه لازم به تذكراست اين است كه رئيس جمهور (زين العابدين بن على ) پس از گذشت 30 سـال از تـعـطـيـل بـودن دانـشـگـاه زيـتـونه , آن را بازگشايى كرد ومسؤولين را از سوى خود بر شـعـبه هاى مختلف دانشگاه نصب نمود از شانس بد من , نماينده ايشان در ((قفصه ))اتفاقا يكى از دشمنان بزرگ من وتشيع شد.
آن بـيچاره فرصت را مغتنم شمرده همان نسخه اى را كه برايش فرستاده بودم , تقديم والى كرد وبا مـتـهـم سـاخـتن من به تهمتهاى خطرناكى از والى اجازه گرفت كه از استاندار بخواهد مرا فورا تـوقـيـف كرده وتمام كتابهايى را كه اهدا كرده بودم جمع آورى نموده وافرادى راكه به آنها كتاب داده بودم , بطلبند واز آنان تحقيق كنند وپرونده سازى نمايند.
افـراد پـليس براى پيدا كردن من به تكاپو وتلاش افتادند در آن روز, نزد يكى از دوستان ـ كه مدير اداره اى اسـت ـ بـودم نـاگـهـان دامـادم به سرعت به سوى من آمد وگزارش اوضاع را به من داد ونـصـيحت كرد كه فورا به سوى مرز بروم واز كشور خارج شوم از احساساتش تشكركردم وگفتم : اگـر ايـن كـار كـردم , بـراى آنـان ثابت مى شود كه من گناهكارم ولذا با تمام شهامت وشجاعت , منتظرشان مى شوم وچيزى هم ندارم كه بر آن ترس ووحشت داشته باشم , كارى هم نكرده ام كه بر آن پشيمان باشم .
افـراد نيروى امنيت رسيدند ومرا با خودشان به مركز بردند ودرآنجا بازجويى شروع شد بازپرس با ادب واحترام با من سخن مى گفت تا اينكه جناب استاندار رسيد تا مرا شناخت , با عصبانيت بر من فريادزد مـى خواهى در اين كشور امن , آشوب بر پاكنى ؟ خيال مى كنى اينجا هم ايران است ؟! و رو به رئيس امنيت كرد وگفت : اين آقا سه هزارجلد كتابى آورده كه همه اش كفراست وصد ميليون پول هم با خودآورده كه بر مردم تقسيم كند وآنان را به انقلاب وعصيان وا دارد!!.
با تندى پاسخ دادم 1 ـ كتابم كتاب كفر نيست ودعوت به انقلاب نمى كند واگر چنين بود, يك نسخه از آن را به رئيس جمهور هديه نمى دادم واصلا به تونس نمى آمدم .
2 ـ اگر مى خواستم سه هزار نسخه را از اين كتاب با خود بياورم ,نياز به يك تريلى داشتم كه آنهارا بـار كـنـد وخود اتومبيلم را ديده ايد وهم اكنون نزد شما توقيف است , خودتان آن را پر كنيد, ببينيد چقدر جامى گيرد!.
3 ـ مـى گـويـيد من صد ميليون پول بر مردم تقسيم كرده ام ! يك نفررا ـ اگر راست مى گوييد ـ بياوريد كه ادعا كند از من پولى ولو به اندازه يك فلس گرفته باشد.
وانـگـهـى مـن كـه به طور قاچاق نيامده ام , بلكه به صورت قانونى آمده ام ومانند ديگر مردم مورد بازرسى دقيق قرار گرفته ام وحتما اگرصد ميليون پول با من بود به اين آسانى رهايم نمى كردند واز من مجوزمى خواستند, خود شما هم بهتر از من اين مسائل رامى دانيد.
مـتـوجـه شـد كـه گـويـا حـرفهايم درست است پس پرسيد: چندنسخه از اين كتاب را با خودت آورده اى ؟.
گفتم : 200 جلد.
گفت : نام دويست نفرى كه كتاب را به آنها اهدا كردى به ما بگو!.
گـفـتـم : مـمـكـن نيست ! نه اينكه من نخواسته باشم بگويم ولى اسمارا نمى دانم بسيارى از آنان شـاگـردان قـديمى من هستند كه بيش ازده سال است آنهارا نديده ام وتنها با قيافه وسيما, آنهارا مى شناسم نه بانام .
خلاصه , پس از شور ومشورت , نظرشان اين شد كه آن شب مرارها كنند تا فردا صبح بعد باز گردم صبح روز بعد اول وقت آمدم , مراسوار ماشينى كردند وبا دو نگهبان ! فرستادند كه به دهات اطراف بروم وكتابهارا تا آنجا كه مى دانم , جمع آورى كنم .
در راه مـتـوجـه شـدم كه هر دو نگهبانم , مستبصرند يكى از آنان گفت : اى استاد! آيا مرا فراموش كردى واز ياد بردى ؟ من از شاگردانت هستم در سالهاى 1970 به بالا هنگامى كه مدرسه ((ترشيخ الـمـعـلـمين ))بودم به خدا من ديشب خوابم نبرده است زيرا كتابت را از مركز گرفتم وهمه اش را خواندن اكنون به خدا قسم من مانند تو هستم (يعنى شيعه ام ).
دومـى گـفت : من نيز دو روز پيش كتابت را خواندم , هنگامى كه يكى از دوستان , آن را برايم آورد بـاور كـن كه قلبم را براى امور زيادى گشود ومشكلاتى كه در ذهنم بود وپاسخ قانع كننده اى بر آنها نداشتم ,همه را در كتابت يافتم پس من نيز شيعه ام .
از اين تصادف جالب بسيار خنديديم واصلا از طول طريق خسته نشديم .
ولـى بـهـرحـال تا ممكن بود كتابهارا در مدت سه روز از مناطق گوناگونى جمع آورى كرديم , وطبق دستور, هر كس كه كتاب نزد اوبود, به مركز پليس فراخوانده شد.
با آقاى والى ملاقات كردم وپس از سخنان كوتاهى به من گفت مـرا از شـمـا خيلى ترسانده بودند ومى گفتند كه يك شيعه افراطى است واز سوى خمينى تغذيه مى شود وازدواج خواهران رامجاز مى داند!!.
تـبسمى كردم وگفتم : حالا يادم آمد! قضيه مربوط مى شود به داستان شيرخوارگى كه در همان كـتـاب نـوشـتـه شـده او هـم تـبـسمى كردوكتاب را از كشوى ميزش بيرون آورد وگفت : آنچه گـفـتـه اى درسـت اسـت ولـى تورا سرزنش مى كنم كه چرا يك نسخه از كتاب را به خود من اهدا نكرده اى .
اگـر از روز اولـى كـه بـه ((قـفـصه )) وارد شدى , كتاب را به خود من مى دادى , اين مسائل پيش نمى آمد ولى الان ديگر ـ متاسفانه ـ از قدرت ما خارج شده ودر دست دادگاه قرار گرفته است كه سخن آخررا آنهابايد بگويند.
پس از آن تشريف بياور تا گذرنامه ات را تقديمت كنيم وبه سلامتى مسافرت كن .
از سـخـنـش فـهميدم كه آنان پس از آنكه بى گناهيم را از آن همه شايعه ها فهميده اند وهمچنين دانسته اند كه رئيس جمهور كتابم را ازپاريس تحويل گرفته , قضيه را به دادگاه منتقل كرده اند تا تنها درمحتواى كتاب بحث كنند وببينند خطرى براى نظام يا دين دارد يا نه ؟.
بـه دادگـاه روانه شدم در حالى كه ياران مستبصرم گفتند كه تمام اشخاصى كه با آنان بازجويى شده , درباره من جز خير نگفته اند.
سئوالهايى كه از آنان پرسيده شده بود اين بود كه 1 ـ چه رابطه اى با تيجانى دارى ؟ پاسخ : استادم يا دوستم مى باشد.
2 ـ آيا به تو پول داده است ؟ نه يك فلس هم از او دريافت نكرده ام .
3 ـ آيا از تو پولى در خواست كرده ؟ خير! از من چيزى نخواسته .
در دادگـاه خـواهـان ديدار با جناب دادستان شدم پس از اجازه براو وارد شدم , ديدم كتاب روى ميزش گذاشته است .
گـفـتـم : سـرورم ! مـن نـويـسنده كتابم وفقط براى يك هفته به تونس آمدم ولى اكنون بيش از يـكـمـاه است كه بدون هيچ گناهى , معطل شده ام ,واعصابم ناراحت است زيرا زن وبچه ام تنها در پاريس مانده اند.