همانگونه كه در مقدمه بيان كرديم،گروهى از اهل سنت به ويژه سلفىها به پيروى از ديدگاه ابن تيميه، مختار را متهم به ادعاى نبوت و نزول وحى كرده و او را يك فرد دروغگو معرفى كردهاند. همچنين اشكالاتى از جمله ناصبى بودن، يا كفر باطنى در روايات اهل سنت در مورد او مطرح شده است؛ بسيارى از اين ادله، قابل نقاش و خدشه است، اما شايد به خاطر كثرت مجموع آنها، ادعا شود كه قطعا برخى از آنها صحيح است؛ در هر صورت، اين مطالب نقل شده از كتب اهل سنت است و براى ما شيعيان حجت نيست، همچنين همانطور كه در فصل قبل مطرح شد، مختار طبق مبانى اهل سنت، صحابى است، و هر سخنى كه بر ضد او مطرح شود، در واقع نوعى خدشه در اعتقاد به قاعده عدالت صحابه است.به عبارت ديگر، هرچه اشكالات بر ضد مختار در كتب اهل سنت بيشتر باشد، خدشه به قاعده عدالت صحابه بزرگتر مىگردد.
حال به بررسى اين مطالب مىپردازيم:
مهمترين شبهه آنان اين است كه مختار ادعاى نبوت و نزول فرشته وحى كرد. گرچه اين ادعا در زمان حكومت آل زبير با جعل روايات مطرح شد؛ اما بعد از گذشت زمانها، بيهقى در قرن پنجم و ابن تيميه - از پايه گذاران وهابيت- آن را دوباره باز خوانى كردند و پيروان او نيز همانند ابن كثير دمشقى و ديگران تا به امروز به صورت مداوم در كتابها و گفتگوهايشان مطرح مىكنند.
براى روشن شدن شبهه ابتدا متن كلمات اين علما را مطرح مىكنيم:
يكى از كسانى كه قبل از ابن تيميه و ابن كثير مختار را متهم به ادعاى نبوت و نزول وحى كرده، اسماعيل بيهقى است. او در كتاب دلائل النبوه مىنويسد:
وقد شهد جماعة من أكابر التابعين على المختار بن أبي عبيد بما كان يستبطن وأخبر بعضهم بأنه من جملة الكذابين الذين أخبر النبي بخروجهم بعده.
گروهى از بزرگان تابعان شهادت دادهاند كه مختار بن ابى عبيده، چيزى را پنهان مىكرد و برخى از بزرگان خبر دادهاند كه مختار از جمله دروغگويانى است كه رسول خدا صلى الله عليه وسلم از ظهور آنان بعد از خودش خبر داده است.
الأصبهاني، أبو القاسم اسماعيل بن محمد بن الفضل التيمي (متوفاى535هـ)،دلائل النبوة، ج6، ص482، تحقيق: محمد محمد الحداد، ناشر: دار طيبة - الرياض، الطبعة: الأولى، 1409هـ.
ابن كثير نيز به پيروى از ابن تيميه مىگويد: مختار، مدعى نبوت و نزول وحى بود.
... وكان يزعم أنه نبي، وأن جبريل كان يأتيه بالوحي.
مختار گمان مىكرد كه او پيامبر است و جبرئيل وحى را براى او مىآورد.
ابن كثير الدمشقي، ابوالفداء إسماعيل بن عمر القرشي (متوفاى774هـ)، البداية والنهاية، ج 6، ص265، ناشر: مكتبة المعارف – بيروت.
ابن كثير در جاى ديگر از كتابش، بعد از اينكه داستان كشته شدن مختار را به دست مصعب بن زبير گزارش كرده در باره مختار مىنويسد:
ثم زالت دولة المختار كأن لم تكن وكذلك سائر الدول وفرح المسلمون بزوالها وذلك لأن الرجل لم يكن فى نفسه صادقا بل كان كاذبا يزعم أن الوحى يأتيه على يد جبريل.
سپس دولت و حكومت مختار بر طرف شد گويا اين كه اصلاً نبود، همچنان كه باقى دولت ها از ميان رفت و مسلمانان به زوال اين ها خوشحال شدند. خوشحالى مسلمان به اين دليل بود كه او يك انسان راستگو نبود؛ بلكه دروغگويى بود كه گمان مىكرد وحى توسط جبرئيل به او مىرسد.
ابن كثير الدمشقي، ابوالفداء إسماعيل بن عمر القرشي (متوفاى774هـ)، البداية والنهاية، ج 8، ص291، ناشر: مكتبة المعارف – بيروت.
ابن کثير در جاى ديگر از كتابش، مختار را گمراه و گمراه كننده خوانده است:
ولا شك انه كَانَ ضَالًّا مُضِلًّا، أَرَاحَ اللَّهُ الْمُسْلِمِينَ مِنْهُ بَعْدَمَا انْتَقَمَ بِهِ مِنْ قَوْم ٍآخَرِينَ مِنَ الظَّالِمِينَ، كمَا قَالَ تَعَالَي «وَكَذَلِكَ نُوَلِّي بَعْضَ الظَّالِمِينَ بَعْضًابِمَاكَانُوا يَكْسِبُونَ» (الانعام/129)
همانا که مختار انسانى گمراه و گمراهگر بود که خداوند مسلمانان را از شر او راحت نمود پس از اينکه بوسيله ى وى از انسانهايى ستمگر انتقام کرفت و اين است مصداق گفته ى پروردگار آنجايى که مى فرمايد: (و همان گونه برخى از ستمگران را بر برخى ديگر مسلط مىگردانيم، و اين به خاطر اعمالى است كه انجام مىدادهاند.
ابن كثير الدمشقي، ابوالفداء إسماعيل بن عمر القرشي (متوفاى774هـ)، البداية والنهاية، ج 8، ص292، ناشر: مكتبة المعارف – بيروت.
ابن تيميه مىگويد: مختار شخص دروغگو بود كه براى خودش ادعاى نبوت و نزول فرشته وحى كرد. او در كتاب منهاج السنة مختار را با معاويه مقايسه مىكند و مىنويسد:
والمنتصرون لعثمان معاوية وأهل الشام والمنتصرون من قتلة الحسين: المختار بن أبي عبيد الثقفي وأعوانه. ولا يشك عاقل أن معاوية خير من المختار، فإن المختار كذاب ادعى النبوة، وقد ثبت في الصحيح أن النبي صلى الله عليه وسلم قال: يكون في ثقيف كذاب ومبير. فالكذاب هو المختار، والمبير هو الحجاج بن يوسف... وكان المختار رجل سوء.
ياوران عثمان، معاويه و مردم شام و انتقام گرندگان از قاتلان حسين مختار بن ابى عبيد ثقفى و ياران او بودند. و هيچ انسان عاقلى ترديد ندارد اين كه معاويه بهتر از مختار است؛ زيرا مختار دروغگويى است كه ادعاى پيامبرى كرد و در صحيح ثابت است كه رسول خدا صلى الله عليه وسلم فرمود: در ميان قبيله ثقيف كذاب و مبير به وجود مىآيد. پس كذاب مختار و مبير حجاج بن يوسف است... و مختار مردى بدى بود.
ابن تيميه الحراني الحنبلي، ابوالعباس أحمد عبد الحليم (متوفاى 728 هـ)، منهاج السنة النبوية، ج4، 329، تحقيق: د. محمد رشاد سالم، ناشر: مؤسسة قرطبة، الطبعة: الأولى، 1406هـ.
ابن تيميه در جاى ديگر از اين كتابش مختار را با عمر بن سعد و حجاج مقايسه كرده و مىگويد:
وأما الشيعة فكثير منهم يعترفون بأنهم إنما قصدوا بالملك إفساد دين الإسلام ومعاداة النبي... وأول هؤلاء بل خيارهم هو: المختار بن أبي عبيد الكذاب، فإنه كان أمير الشيعة، وقتل عبيد الله بن زياد، وأظهر الانتصار للحسين حتى قتل قاتله، وتقرب بذلك إلى محمد بن الحنفية وأهل البيت، ثم ادعى النبوة وأن جبريل يأتيه، وقد ثبت في صحيح مسلم عن النبي صلى الله عليه وسلم أنه قال: سيكون في ثقيف كذاب ومبير، فكان الكذاب هو المختار ابن أبي عبيد، وكان المبير هو الحجاج بن يوسف الثقفي. ومن المعلوم أن عمر بن سعد أمير السرية التي قتلت الحسين - مع ظلمه وتقديمه الدنيا على الدين - لم يصل في المعصية إلى فعل المختار بن أبي عبيد الذي أظهر الانتصار للحسين وقتل قاتله، بل كان هذا أكذب وأعظم ذنبا من عمر بن سعد. فهذا الشيعي شر من ذلك الناصبي. بل والحجاج خير من المختار، فإن الحجاج كان مبيرا كما سماه النبي، يسفك الدماء بغير حق، والمختار كان كذابا يدعي النبوة وإتيان جبريل إليه، وهذا الذنب أعظم من قتل النفوس، فإن هذا كفر، وإن كان لم يتب منه كان مرتدا، والفتنة أعظم من القتل.
بسيارى از شيعيان اعتراف دارند كه آنان در سايه رسيدن به حكومت قصد افساد دين اسلام و دشمنى پيامبر را داشتند. نخستين آنان بلكه بهترين آنان مختار بن ابى عبيد دروغگر است. مختار امير شيعه بود و عبيد الله بن زياد را كشت و خوانخواهى حسين را آشكار كرد تا اين كه قاتل او را كشت و به اين وسيله نزد محمد حنفيه و اهل بيت تقرب جست. سپس ادعاى نبوت و نزول جبرئيل كرد ودر روايت صحيح در صحيح مسلم از رسول خدا صلى الله عليه وسلم آمده است كه فرمود: در ميان قبيله ثقيف كذاب و مبير به وجود مىآيد. پس كذاب مختار و مبير حجاج بن يوسف است.
و روشن است كه عمربن سعد امير بن سعد امير لشكر، با ظلم و مقدم كردن دنيا را بردين، حسين را كشت؛ اما در معصيت به اندازه مختار كه به انتقام حسين قاتلانش را كشت نرسيد. بلكه مختار دروغگوتر و از جهت ارتكاب گناه، گناه بار تر از عمر بن سعد بود. پس اين شيعى بدتر از آن ناصبى است.
بلكه حجاج بهتر از مختار بود؛ زيرا حجاج همچنانكه رسول خدا فرموده بود، مبير بود و خونهاى ناحق را ريخت؛ اما مختار كذاب و مدعى نبوت و نزول جبرئيل بر خودش بود و اين گناه بزرگتر از كشتن جانها است؛ زيرا اين كفرى است كه اگر مرتكب آن توبه نكند، مرتد است و فتنه بزرگتر از قتل است.
ابن تيميه الحراني الحنبلي، ابوالعباس أحمد عبد الحليم (متوفاى 728 هـ)، منهاج السنة النبوية، ج2، 68 - 71، تحقيق: د. محمد رشاد سالم، ناشر: مؤسسة قرطبة، الطبعة: الأولى، 1406هـ.
همانطورى كه در كلام ابن تيميه آمده، او به دو روايت كه از طريق عبد الله بن عمر و اسماء دختر ابوبكر نقل شده استناد كرده كه مفصل اين روايات را ذكر خواهيم كرد.
با توجه به متن سخنان ابن تيميه، او از اين اظهار نظر و ايراد تهمت به مختار، براى افراد مورد نظر و دلخواه خود بهره بردارى كند:
ابن تيميه در قسمت اول از سخنانش مىگويد: از اين جهت كه مختار كه به گفته او رهبر شيعه است، ادعاى نبوت و نزول وحى كرد و روايت صحيح در مذمت او وارد شده، معاويه بهتر از مختار است.
او در كلام دومش مىگويد:
از اين كه عمر سعد امام حسين را به شهادت رسانيد مرتكب گناه شد و دنيا را بر دين برگزيد؛ اما اين گناه او با گناهى كه مختار مرتكب شد خيلى ناچيز و نابرابر است؛ زيرا مختار مدعى نبوت و نزول وحى شد. طبق اعتراف شيعه، مختار با رسيدن به حكومت، دين را به فساد كشانيد و با شعار انتقام خون امام حسين، به محمد حنفيه تقرب جست.
در مورد مدارك ابن تيميه به صورت مفصل در ادامه مقاله بحث خواهد شد، اما براى اينكه مشخص شود ابن تيميه حتى به مدارك خويش نيز پايبند نيست، نقدى بر مطالب مطرح شده توسط وى بيان مىكنيم:
طبق نقل ابن سعد و احمد بن حنبل، وقتى حجاج بر مادر ابن زبير وارد شد، و از پسرش بد گوئى كرد، اسماء به حجاج گفت:
فقالت: كَذَبْتَ كان بَرًّا بالولدين صَوَّاماً قَوَّاماً والله لقد أخبرنا رسول اللَّهِ صلى الله عليه وسلم: من ثَقِيفٍ كَذَّابَانِ الآخر مِنْهُمَا شَرٌّ مِنَ الأَوَّلِ وهو مُبِيرٌ.
اسماء گفت: دروغ گفتى، او به پدر و مارد نيكى مىكرد بسيار روزه مىگرفت و شب زنده دار بود به خدا قسم رسول خدا صلى الله عليه وسلم به ما خبر داد كه از قبيله ثقيف دو شخص دروغگو به وجود مىآيد كه دوم از آنها، بدتر از اولى است و او بسيار خونريز است.
الزهري، محمد بن سعد بن منيع ابوعبدالله البصري (متوفاى230هـ)، الطبقات الكبرى، ج8، ص254، ناشر: دار صادر - بيروت.
الشيباني، ابوعبد الله أحمد بن حنبل (متوفاى241هـ)، مسند أحمد بن حنبل، ج6، ص351، ح27012، ص352،ح27019، ناشر: مؤسسة قرطبة – مصر.
حاكم نيشابورى بعد از نقل روايت فوق آورده است:
8603 أخبرناه الشيخ أبو بكر بن إسحاق أنبأ محمد بن غالب ثنا أبو عمرو الحوضي وعمرو بن مرزوق قالا: ثنا شعبة عن حصين فذكر الحديث بنحوه وزاد فيه فقال الحجاج: صدق رسول الله صلى الله عليه وسلم وصدقت أنا المبير أبير المنافقين.
هذا حديث صحيح الإسناد ولم يخرجاه.
ابو بكر بن اسحاق از محمد بن غالب از ابو عمرو حوضى و عمرو بن مرزوق از شعبه از حصين روايت را به اين نحو نقل كرده است و در آن اضافه كرده است كه حجاج گفت: رسول خدا صلى الله عليه وسلم راست گفته است و تو (اسماء) راست گفتى. من خونريزم؛ ولى خون منافقان را مىريزم.
اين روايت صحيح الاسناد است كه آن را بخارى و مسلم ذكر نكرده اند.
الحاكم النيسابوري، ابو عبدالله محمد بن عبدالله (متوفاى405 هـ)، المستدرك علي الصحيحين، ج4، ص571، تحقيق: مصطفي عبد القادر عطا، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت الطبعة: الأولى، 1411هـ - 1990م.
گرچند در اين روايت نيز عبارت «من ثقيف كذابان» مطلق است و هيچ مصداقى را براى خودش معين نكرده است، و تنها رسول خدا صلى الله عليه وآله از ظهور دو شخص دروغگو در ميان قبيله ثقيف خبر داده است؛ اما نكته مهم در روايت اين است كه حضرت دومى را بدتر و شرير تر از اولى معرفى كرده است. در اين صورت بايد از ابن تيميه پرسيد:
اگر روايت اسماء را شما صحيح مىدانيد، بايد طبق اين روايت صحيح الاسناد، حجاج را كذاب و بدتر از مختار بدانيد نه بهتر او.
در واقع اين سخن ابن تيميه دقيقا مخالف مضمون رواياتى است كه او به آنها استناد كرده است، زيرا در متن روايات آمده است كه «يَخْرُجُ من ثَقِيفٍ كَذَّابَانِ الآخر مِنْهُمَا أَشَرُّ مِنَ الأَوَّلِ وهو مُبِيرٌ».
از ثقيف دو دروغگو بيرون مىآيد كه دومى از اولى بدتر است !
الشيباني، ابوعبد الله أحمد بن حنبل (متوفاى241هـ)، مسند أحمد بن حنبل، ج6، ص351، ح27012، ص352،ح27019، ناشر: مؤسسة قرطبة – مصر.
الحاكم النيسابوري، ابو عبدالله محمد بن عبدالله (متوفاى405 هـ)، المستدرك علي الصحيحين، ج4، ص571، تحقيق: مصطفي عبد القادر عطا، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت الطبعة: الأولى، 1411هـ - 1990م.
اگر تطبيق ابن تيميه صحيح باشد، مختار دروغگوى اول، و حجاج دروغگوى دوم است، و حجاج بدتر از مختار؛ اما ابن تيميه حتى رواياتى را كه مدرك كلام خودش هستند را نيز مد نظر قرار نمىدهد! كه در ادامه به صورت دقيقتر به اين نكته خواهيم پرداخت.
ابن تيميه مىگويد: رسول خدا صلى الله عليه وآله مختار را «دروغگو» خوانده و از آمدن او خبر داده است. اين روايت در منابع اهل سنت از طريق اسماء (مادر عبد الله بن زبير) و عبد الله بن عمر نقل شده است:
طريق اصلى روايت «ان في ثقيف كذابا ومبيرا» اسماء بنت ابو بكر مادر عبد الله بن زبير است. مادر ابن زبير اين روايت را موقعى گفت كه پسرش عبد الله بن زبير توسط حجاج بن يوسف ثقفى كشته شده بود.
روايت اسماء را بسيارى از علماى اهل سنت در منابع روائىشان نقل كردهاند.
قبل از نقل روايت بايد متذكر شد كه اسماء، كلام رسول خدا صلى الله عليه وآله را نقل كرده و بعد خود اسماء نسبت به روايت تحليل دارد و خواسته اين روايت را معنا و مصداقش را مشخص كند. بنابراين در هنگام تحليل روايت، بايد بين متن كلام رسول خدا (ص) و نظر اسماء تفكيك كرد.
روايت اسماء را از چند منبع معتبر نزد اهل سنت نقل مىكنيم:
روايت صحيح مسلم اين است:
حدثنا عُقْبَةُ بن مُكْرَمٍ الْعَمِّيُّ حدثنا يَعْقُوبُ يعنى بن إسحاق الْحَضْرَمِيَّ أخبرنا الْأَسْوَدُ بن شَيْبَانَ عن أبي نَوْفَلٍ رأيت عَبْدَ اللَّهِ بن الزُّبَيْرِ على عَقَبَةِ الْمَدِينَةِ قال فَجَعَلَتْ قُرَيْشٌ تَمُرُّ عليه وَالنَّاسُ حتى مَرَّ عليه عبد اللَّهِ بن عُمَرَ فَوَقَفَ عليه فقال السَّلَامُ عَلَيْكَ أَبَا خُبَيْبٍ السَّلَامُ عَلَيْكَ أَبَا خُبَيْبٍ السَّلَامُ عَلَيْكَ أَبَا خُبَيْبٍ أَمَا والله لقد كنت أَنْهَاكَ عن هذا أَمَا والله لقد كنت أَنْهَاكَ عن هذا أَمَا والله لقد كنت أَنْهَاكَ عن هذا أَمَا والله إن كُنْتَ ما عَلِمْتُ صَوَّامًا قَوَّامًا وَصُولًا لِلرَّحِمِ أَمَا والله لَأُمَّةٌ أنت أَشَرُّهَا لَأُمَّةٌ خَيْرٌ ثُمَّ نَفَذَ عبد اللَّهِ بن عُمَرَ فَبَلَغَ الْحَجَّاجَ مَوْقِفُ عبد اللَّهِ وَقَوْلُهُ فَأَرْسَلَ إليه فَأُنْزِلَ عن جِذْعِهِ فألقى في قُبُورِ الْيَهُودِ ثُمَّ أَرْسَلَ إلى أُمِّهِ أَسْمَاءَ بِنْتِ أبي بَكْرٍ فَأَبَتْ أَنْ تَأْتِيَهُ فَأَعَادَ عليها الرَّسُولَ لَتَأْتِيَنِّي أو لَأَبْعَثَنَّ إِلَيْكِ من يَسْحَبُكِ بِقُرُونِكِ قال فَأَبَتْ وَقَالَتْ والله لَا آتِيكَ حتى تَبْعَثَ إلى من يسحبنى بِقُرُونِي قال فقال أَرُونِي سِبْتَيَّ فَأَخَذَ نَعْلَيْهِ ثُمَّ انْطَلَقَ يَتَوَذَّفُ حتى دخل عليها فقال كَيْفَ رَأَيْتِنِي صَنَعْتُ بِعَدُوِّ اللَّهِ قالت رَأَيْتُكَ أَفْسَدْتَ عليه دُنْيَاهُ وَأَفْسَدَ عَلَيْكَ آخِرَتَكَ بَلَغَنِي أَنَّكَ تَقُولُ له يا بن ذَاتِ النِّطَاقَيْنِ أنا والله ذَاتُ النِّطَاقَيْنِ أَمَّا أَحَدُهُمَا فَكُنْتُ أَرْفَعُ بِهِ طَعَامَ رسول اللَّهِ صلى الله عليه وسلم وَطَعَامَ أبي بَكْرٍ من الدَّوَابِّ وَأَمَّا الْآخَرُ فَنِطَاقُ الْمَرْأَةِ التي لَا تَسْتَغْنِي عنه أَمَا إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلى الله عليه وسلم حدثنا أَنَّ في ثَقِيفٍ كَذَّابًا وَمُبِيرًا. فَأَمَّا الْكَذَّابُ فَرَأَيْنَاهُ وَأَمَّا الْمُبِيرُ فلا أخالك إلا إِيَّاهُ قال فَقَامَ عنها ولم يُرَاجِعْهَا.
ابى نوفل مىگويد: عبدالله بن زبير را ديدم که در مکه به دار آويخته شده بود و مردم بر وى مى گذشتند تا اينکه عبدالله بن عمر رضى الله عنهما از کنار او رد شد و گفت: سلام بر تو اى ابو خبيب، سلام بر تو اى ابوخبيب، سلام بر تو اى ابو خبيب، به خدا سوگند که تو را از اين کار منع کردم (جنگيدن با عبدالملک)، به خدا سوگند که تو را از اين کار منع کردم، به خدا سوگند که تو را از اين کار منع کردم، تا جايى که مىدانم کسى بودى که بسيار روزه مىگرفتى، نماز شب برپا مىداشتى، و چنانچه امتى كه تو بدترينش باشى آن امت بهترين است، سپس عبدالله بن عمر از آنجا گذشت، وقتى گفته ابن عمر به حجاج رسيد دستور داد ابن زبير را از چوبه دار پائين آورده و در مقبره يهود دفن کنند، سپس حجاج کسى را فرستاد تا أسماء دختر ابوبکر مادر عبدالله بن زبير را بطلبند، اما أسماء خود دارى کرد، قاصد حجاج به نزد او بازگشت، حجاج به قاصدش گفت: دوباره به نزد او بازگرد و به او بگو به نزد من مى آيى يا اينکه کسى را بفرستم تا موهاى سرت را بگيرد و کشان کشان به نزد من آورد؟ اما باز أسماء خوددارى کرد و گفت: نمى روم تا اينکه کسى را بفرستد تا مرا کشان کشان ببرد، حجاج وقتى اين شهامت را ديد ناچار شد خود به نزد اسماء برود، وقتى به نزدش آمد خطاب به او گفت: کار من در مقابل( فرزندت) دشمن خدا را چگونه ديدي؟ اسماء گفت: مى بينم که دنياى او را خراب کردى، و او هم آخرت تو را خراب کرد، خبردار شدهام که به او گفتى اى فرزند صاحب دو تكه پارچه! به خدا سوگند که من صاحب دو پارچه هستم، پيشبند خود را دو نيمه کردم و با نيمهاى آذوقه رسول خدا صلى الله عليه وسلم و ابوبکر را ( در سفر هجرت) محکم بستم و نيم ديگر را براى خود گذاشتم. همانا که از رسول الله صلى الله عليه و سلم شنيدم که مى فرمود: ان فى ثقيف كذابا ومُبِيرا". (همانا در قبيله ثقيف شخصى بسيار دروغگو و شخصى بسيار خونريز خواهند آمد).
(اسماءمىگويد:) اما بسيار دروغگو را ديديم اما بسيار خونريز را گمان نمى کنم کسى غير از تو باشد. سپس از نزد حجاج برخاست و رفت.
النيسابوري القشيري، ابوالحسين مسلم بن الحجاج (متوفاى261هـ)، صحيح مسلم، ج 4، ص1971، ح2545، تحقيق: محمد فؤاد عبد الباقي، ناشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت.
طبرانى روايت اسماء به صورت مختصر اين گونه نقل كرده است:
حدثنا عبد اللَّهِ بن أَحْمَدَ بن حَنْبَلٍ ثنا نَصْرُ بن عَلِيٍّ قال أخبرني أبي ثنا الْحَسَنُ بن أبي الْحَسْنَاءِ عن أبي الْعَالِيَةِ الْبَرَاءِ عن أَسْمَاءَ بنتِ أبي بَكْرٍ أَنَّ الْحَجَّاجَ لَمَّا دخل عليها قِيلَ لها هذا الأَمِيرُ الْحَجَّاجُ فقالت أَمَا أن رَسُولَ اللَّهِ صلى اللَّهُ عليه وسلم قال ان في ثَقِيفٍ كَذَّابًا ومبيرا فأما الْكَذَّابُ فَقَدْ رَأَيْنَاهُ وَأَمَّا الْمُبِيرُ فَأَنْتَ هو.
ابو العاليه مىگويد: هنگامى كه حجاج بر اسماء وارد شد، براى اسماء گفته شد اين امير حجاج است. اسماء گفت: آگاه باش كه رسول خدا صلى الله عليه وسلم فرمود: در ميان ثقيف شخص بسيار دروغگو و شخص بسيار خونريز خواهد آمد؛ (اسماء مىگويد:) اما دروغگو را ما ديديم و هلاككننده خود تو هستى.
الطبراني، ابوالقاسم سليمان بن أحمد بن أيوب (متوفاى360هـ)، المعجم الكبير، ج24، ص103، ح276، تحقيق: حمدي بن عبدالمجيد السلفي، ناشر: مكتبة الزهراء - الموصل، الطبعة: الثانية، 1404هـ – 1983م.
در منابع ديگر روايت اسماء به اين صورت نقل شده است كه رسول خدا فرمود: دو شخص دروغگو در ميان قبيله ثقيف به وجود مىآيد:
حدثنا عبد اللَّهِ حدثني أبي ثنا إِسْحَاقُ بن يُوسُفَ قال ثنا عَوْفٌ عن أبي الصِّدِّيقِ الناجي ان الْحَجَّاجَ بن يُوسُفَ دخل على أَسْمَاءَ بِنْتِ أَبِى بَكْرٍ بَعْدَ ما قُتِلَ ابْنُهَا عبد اللَّهِ بن الزُّبَيْرِ فقال: ان ابْنَكِ الحد في هذا الْبَيْتِ وان اللَّهَ عز وجل أَذَاقَهُ من عَذَابٍ أَلِيمٍ وَفَعَلَ بِهِ ما فعل فقالت: كَذَبْتَ كان بَرًّا بالولدين صَوَّاماً قَوَّاماً والله لقد أخبرنا رسول اللَّهِ صلى الله عليه وسلم من ثَقِيفٍ كَذَّابَانِ الآخر مِنْهُمَا شَرٌّ مِنَ الأَوَّلِ وهو مُبِيرٌ.
ابو صديق ناجى مىگويد: حجاج بن يوسف بعد از اين كه پسر عبد الله بن زبير كشته شد بر اسماء دختر ابو بكر وارد شد، به اسماء گفت: پسرت در خانه خدا الحاد كرد و خداوند او را عذاب دردناك چشانيد و با كارى كرد كه بايد مىكرد. اسماء گفت: دروغ گفتى، او به پدر و مادر نيكى مىكرد بسيار روزه مىگرفت و شب زنده دار بود به خدا قسم رسول خدا صلى الله عليه وسلم به ما خبر داد كه از قبيله ثقيف دو شخص دروغگو به وجود مىآيد كه دوم از آنها بدتر از اولى است و او بسيار خونريز است.
الزهري، محمد بن سعد بن منيع ابوعبدالله البصري (متوفاى230هـ)، الطبقات الكبرى، ج8، ص254، ناشر: دار صادر - بيروت.
احمد بن حنبل اين روايت را با دو سند با اين مضمون نقل كرده يكى از طرقش اين است:
27019 حدثنا عبد اللَّهِ قال: وَجَدْتُ في كِتَابِ أَبِى هذا الحديث بِخَطِّ يَدِهِ ثنا سَعِيدٌ يَعْنِى بن سُلَيْمَانَ سَعْدَوَيْهِ قال: ثنا عَبَّادٌ بن الْعَوَّامِ عن هَارُونَ بن عَنْتَرَةَ عن أبيه قال: لَمَّا قَتَلَ الْحَجَّاجُ بن الزُّبَيْرِ وَصَلَبَهُ مَنْكُوساً فَبَيْنَا هو على الْمِنْبَرِ جَاءَتْ أَسْمَاءُ وَمَعَهَا أَمَةٌ تَقُودُهَا وقد ذَهَبَ بَصَرُهَا فقالت: أَيْنَ أَمِيرُكُمْ فذكر قِصَّةً فقالت: كَذَبْتَ ولكني أُحَدِّثُكَ حَدِيثاً سَمِعْتُهُ من رسول اللَّهِ صلى الله عليه وسلم يقول: يَخْرُجُ من ثَقِيفٍ كَذَّابَانِ الآخر مِنْهُمَا أَشَرُّ مِنَ الأَوَّلِ وهو مُبِيرٌ.
الشيباني، ابوعبد الله أحمد بن حنبل (متوفاى241هـ)، مسند أحمد بن حنبل، ج6، ص351، ح27012، ص352،ح27019، ناشر: مؤسسة قرطبة – مصر.
الحاكم النيسابوري، ابو عبدالله محمد بن عبدالله (متوفاى405 هـ)، المستدرك علي الصحيحين، ج4، ص571، تحقيق: مصطفي عبد القادر عطا، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت الطبعة: الأولى، 1411هـ - 1990م.
روايت عبد الله بن عمر، تنها كلام رسول خدا صلى الله عليه وآله «ان في ثَقِيفٍ كَذَّاباً وَمُبِيراً» را دارد و با چند سند در منابع اهل سنت آمده است.
در مسند احمد پنج روايت از عبد الله بن عمر نقل شده كه همگى يك تعبير را دارند:
حدثنا عبد اللَّهِ حدثني أبي ثنا أبو كَامِلٍ ثنا شَرِيكٌ عن عبد اللَّهِ بن عاصم عَنِ بن عُمَرَ قال: سمعت رَسُولَ اللَّهِ صلى الله عليه وسلم يقول: ان في ثَقِيفٍ كَذَّاباً وَمُبِيراً.
ابن عمر مىگويد:از رسول خدا صلى الله عليه وسلم شنيدم كه مى گفت: در قبيله ثقيف شخص بسيار دروغگو و شخص بسيار خونريز خواهد آمد.
الشيباني، ابوعبد الله أحمد بن حنبل (متوفاى241هـ)، مسند أحمد بن حنبل، ج2، ص87، ح5607، ناشر: مؤسسة قرطبة – مصر.
در جاى ديگر روايت را با اين سند نقل كرده است:
حدثنا عبد اللَّهِ حدثني أبي ثنا حَجَّاجٌ وَأَسْوَدُ بن عَامِرٍ قَالاَ ثنا شَرِيكٌ عن عبد اللَّهِ بن عُصْمٍ أبي عُلْوَانَ الحنفي سمعت بن عُمَرَ يقول قال رسول اللَّهِ صلى الله عليه وسلم ان في ثَقِيفٍ كَذَّاباً وَمُبِيراً.
الشيباني، ابوعبد الله أحمد بن حنبل (متوفاى241هـ)، مسند أحمد بن حنبل، ج2، ص91، ناشر: مؤسسة قرطبة – مصر.
در رد سخنان ابن تيميه، ابن كثير و بيهقى، پاسخهاى متعددى را ارائه خواهيم كرد.
در ابتدا توجه شما را به اين نكته جلب مىكنيم كه لعن و دشنام دادن و تهمت زدن به مطلق صحابه نيز از نظر اهل حرام و گناه است.
به نقل مباركفورى، نووى در شرح صحيح مسلم گفته است:
اعلم أن سب الصحابة حرام من فواحش المحرمات سواء من لابس الفتن منهم وغيره...
بدان كه سب صحابه حرام و از فواحش است، فرقى ندارد كه صحابى از كسانى باشد كه دچار فتنه شده و يا خير.
المباركفوري، أبو العلا محمد عبد الرحمن بن عبد الرحيم (متوفاى1353هـ)، ج10، ص249، تحفة الأحوذي بشرح جامع الترمذي، دار الكتب العلمية – بيروت.
ذهبى نيز تصريح مىكند اگر كسى به صحابه طعنه زند يا دشنام دهد، از دين اسلام خارج شده است:
من الكبائر، سبّ أحد من الصحابة فمن طعن فيهم أو سبّهم، فقد خرج من الدين ومرق من ملّة المسلمين.
يكى از گناهان گبيره دشنام به صحابه است هركس كه به صحابه طعنه زده يا به آنان دشنام دهد، از دين بيرون رفته و از امت اسلام خارج شده است.
الذهبي الشافعي، شمس الدين ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاى 748 هـ)، الكبائر، ص233، دار النشر: دار الندوة الجديدة - بيروت
حال به اين نكته اشاره مىكنيم كه با تصريح ابن حجر و طبق مبانى اهل سنت، مختار از جمله صحابه است، مىگوييم: اگر از نظر اهل سنت صحابه عادل، برگزيده خدا، بهترين مخلوق بعد از پيامبران و رسولان است، طعن و دشنام داده به آنها گناه نا بخشودنى و حرام، و اگر اين معيار شما درست است، پس چرا مختار را كه از صحابه رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم مىباشد، متهم به كذب نموده و او را دروغگو مىدانيد؟
با معيارى كه از سخن خود شما به دست آمد، تهمت زنندگان و افتراء كنندگان به مختار خودش از دين خارج و در ملت مسلمان جايگاهى ندارند.!!
يعنى اگر كسى مختار را به كذب متهم كرده باشد، خود كافر مىشود !
همانطور كه در هنگام ذكر اين روايات نيز اشاره كرديم، در متن هيچيك از روايات رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم، وصفى براى اين دروغگوى ثقفى مشخص گفته نشده است كه قرينه قطعى براى حمل بر مختار باشد؛ زيرا در روايات اسماء و ابن عمر، جمله «ان في ثقيف كذابا ومبيرا» مطلق است و در آنها، مصداق «كذاب» و «مبير» مشخص نشده است.
در روايت ابن عمر تنها همين جمله فوق از رسول خدا صلى الله عليه وآله نقل شده؛ اما در روايت اسماء، دنباله روايت، خود اسماء جملاتى را همانند: (فَأَمَّا الْكَذَّابُ فَرَأَيْنَاهُ وَأَمَّا الْمُبِيرُ فلا أخالك إلا إِيَّاهُ، فأما الْكَذَّابُ فَقَدْ رَأَيْنَاهُ وَأَمَّا الْمُبِيرُ فَأَنْتَ هو) به عنوان تفسير روايت بيان كرده است و باز در آن نامى از مختار نيست؛ جداى از اينكه حتى اگر مقصود اسماء مادر عبد الله بن زبير، مختار باشد، باز حجت نيست؛ زيرا اسماء مادر عبد الله بن زبير و از مخالفان مختار است و سخن مخالف بر عليه مخالف حجت نيست. (در ادامه به اين مبناى اهل سنت اشاره خواهد شد)
با وجود اين اشكالات، علماى اهل سنت، از گذشته دور تا به امروز، واژه هاى «كذاب» را بر مختار و «مبير» را بر حجاج تأويل و توجيه كردهاند.
ابن كثير دمشقى، بعد از نقل روايت اسماء، اين تعبير را دارد:
وقد ذكر العلماء أن الكذاب هو المختار بن أبى عبيد.
علماءگفته اند:كه مراد از كذاب مختار بن ابى عبيد است.
ابن كثير الدمشقي، ابوالفداء إسماعيل بن عمر القرشي (متوفاى774هـ)، البداية والنهاية، ج8، ص 292، ناشر: مكتبة المعارف – بيروت.
در كتاب مشارق الانوار نيز آمده است:
قوله في ثقيف كذاب ومبير أي مهلك والبوار الهلاك وأبار أهلك تأولوا الكذاب المختار بن أبي عبيد والمبير الحجاج بن يوسف وبهذا فسر الحديث أبو عيسى الترمذي وهو مفهوم الحديث في مسلم.
قول اسماء «فى ثقيف كذاب ومبير» مبير يعنى كسى كه هلاك كننده است. بوار نابود شدن، ابار يعنى نابود كرد. علماء كذاب را به مختار بن ابى عبيد و مبير را به حجاج بن يوسف تأويل كرده اند و روايت را ابو عيسى ترمذى اينگونه تفسير كرده است و اين مفهوم همان روايت مسلم است.
اليحصبي السبتي المالكي، القاضي أبي الفضل عياض بن موسى بن عياض (متوفاي544هـ)، مشارق الأنوار على صحاح الآثار، ج1، ص104، دار النشر: المكتبة العتيقة ودار التراث. طبق برنامه الجامع الكبير.
ابن اثير جزرى نيز وقتى روايت را نقل كرده اين تعبير را دارد:
تعني بالكذاب المختارَ ابن أبي عُبَيْد.
مقصود اسماء از كذاب، مختار ابن ابى عبيد است.
ابن أثير الجزري، عز الدين بن الأثير أبي الحسن علي بن محمد (متوفاى630هـ)، أسد الغابة في معرفة الصحابة، ج3، ص 248، تحقيق عادل أحمد الرفاعي، ناشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت / لبنان، الطبعة: الأولى، 1417 هـ - 1996 م.
بغوى در شرح السنة و محمد بن ابى بكر انصارى تلمسانى، وقتى پايان روايت اسماء را (أما الكذابُ فقد رأيناه، وأما المُبيرُ فأنت المُبيرُ) نقل كرده، مىگويد:
قِيلَ: الْكَذَّابُ هُوَ: الْمُخْتَارُ بْنُ أَبِي عُبَيْدٍ، وَالْمُبِيرُ: الْحَجَّاجُ بْنُ يُوسُفَ.
گفته شده است كه كذاب مختار بن ابى عبيد ثقفى و مبير، حجاج بن يوسف است.
البغوي، الحسين بن مسعود (متوفاى516هـ)، شرح السنة، ج13، ص 308، تحقيق: شعيب الأرناؤوط - محمد زهير الشاويش، ناشر: المكتب الإسلامي - دمشق _ بيروت، الطبعة: الثانية، 1403هـ - 1983م.
الانصاري التلمساني، محمد بن أبي بكر المعروف بالبري (متوفاى644هـ) الجوهرة في نسب النبي وأصحابه العشرة، ج 1، ص 320، طبق برنامه الجامع الكبير.
نووى در شرح صحيح مسلم بعد از نقل روايت اسماء آورده است:
وقولها في الكذاب فرأيناه تعني به المختار بن أبي عبيد الثقفي كان شديد الكذب ومن أقبحه إدعى أن جبريل صلى الله عليه وسلم يأتيه واتفق العلماء على أن المراد بالكذاب هنا المحتار بن أبي عبيد وبالمبير الحجاج بن يوسف والله اعلم.
اسماء، در اين گفتارش «الكذاب فرأيناه» مختار را قصد مىكند كه او بسيار دروغگو بود و از زشتيهاى او اين است كه مدعى شد جبرئيل بر او نازل مىشود. علماء بر اين متفق اند كه مراد از كذاب در اينجا مختار بن ابى عبيد و مراد از مبير حجاج است و خدا داناتر است.
النووي الشافعي، محيي الدين أبو زكريا يحيى بن شرف بن مر بن جمعة بن حزام (متوفاى676 هـ)، شرح النووي علي صحيح مسلم، ج16، ص 10، ناشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت، الطبعة الثانية، 1392 هـ.
نووى با جمله «والله اعلم» كه در پايان سخنش آورده ترديد دارد كه آيا مراد از كذاب، مختار است يا نه؟ و آيا اتفاق علماء بر اين تفسير درست يانه؟ و اگر قطعاً مصداق در روايت مشخص بود، چرا والله اعلم بگويد.!!
جالب اينجاست كه همانطور كه در بخش مدح مختار توسط صحابه آورديم، جناب ابن عباس، با كذاب ناميدن مختار مخالف بوده است؛ همچنين در مقابل نظر عبد الله بن عمر كه مختار را كذاب معرفى كرده است، نظر اميرمومنان على عليه السلام و ابن عباس و خليفه دوم است كه مغيرة بن شعبه را كه از مشاهير قبيله ثقيف است دروغگو معرفى كردهاند كه در ادامه به اين مطلب اشاره خواهيم كرد.
مصداق روايات اسماء و عبد الله بن عمر از رسول خدا صلى الله عليه وآله (مبنى بر اينكه در ميان ثقيف دو شخص دروغگو است)، دوشخص ديگر است كه از قيبله ثيقفاند، نه مختار.
يكى از كسانى كه در ميان قبيله ثقيف ادعاى نبوت كرد و خود را پيامبر مىدانست، اميةبن ابى الصلت است. او قبل از اينكه رسول خدا صلى الله عليه وآله مبعوث به رسالت شود، در كتاب هاى يهود و مسحيت ديده بود كه در حجاز شخصى به رسالت برگزيده مىشود و او خودش را مصداق اين بشارت مىدانست. بعد از اينكه رسول خدا از جانب الهى مبعوث شد، اميه با حضرت حسد ورزيده و تا آخر عمر اسلام نياورد.
ابن حجر در ترجمه پسرش (قاسم بن اميه كه قبلاً آن را ذكر كرديم)، تصريح نموده كه اميه بن ابى الصلت تا دم مردن اسلام نياورد و براى قومش مىگفت: من آن پيامبر برگزيده هستم و به اين بهانه در دين اسلام داخل نشد:
7055 القاسم بن أمية بن أبي الصلت الثقفي وكان أبوه يذكر النبوة والبعث فأدرك البعثة فغلب عليه الشقاء فلم يسلم بل رثى أهل بدر بالابيات المشهورة واستمر على كفره إلى ان مات وكان يعتذر عن الدخول في دين الإسلام بأنه كان يقول لقومه انا النبي المبعوث.
قاسم بن أمية بن أبى صلت ثقفى، پدرش ادعاى نبوت و بعثت داشت؛ پس بعثت رسول خدا صلى الله عليه وآله را درك كرد؛ اما شقاوت بر او غلبه كرد؛ پس اسلام نياورد؛ بلكه براى كشته شدگان بدر با اشعارى كه مشهور است، عزادارى كرد، تا زمانى كه زنده بود، بر كفرش باقى بود. او براى اسلام نياوردن بهانه مىآورد كه به قومش گفته كه من پيامبرى هستم كه مبعوث شدهاند
العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر ابوالفضل (متوفاى852هـ)، الإصابة في تمييز الصحابة، ج5، ص405، تحقيق: علي محمد البجاوي، ناشر: دار الجيل - بيروت، الطبعة: الأولى، 1412هـ - 1992م.
بنابراين ممكن است كه مصداق روايت أمية بن الصلت باشد؛ زيرا او هم از قبيله سقيف است و هم ادعاى نبوت داشته است.
طبق روايات اهل سنت، اميرمومنان على عليه السلام، عباس عموى پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم و عمر بن خطاب، مغيره را دروغگو دانستهاند!
ابن طاهر مقدسى در باره مغيره بن شعبه آورده است:
المغيرة بن شعبة من ثقيف وكان أعور من دواهي العرب... وكان يزعم أنه أحدث الناس عهدا برسول الله صلى الله عليه وسلم لأنه ألقى خاتمه في قبره ثم نزل ليأخذه وكذبه علي وابن عباس.
مغيرة بن شعبه از ثقيف بود و يك چشم؛...او ادعا داشت كه آخرين كسى است كه در كنار رسول خدا صلى الله عليه وسلم بوده است، زيرا انگشتر خود را در قبر حضرت انداخت سپس وارد قبر شد تا آن را بردارد؛ اما على و ابن عباس او را دروغگو شمردهاند.
المقدسي، وهو المطهر بن طاهر (متوفاي507هـ)، البدء والتاريخ، ج5، ص104، دار النشر: مكتبة الثقافة الدينية – بورسعيد، طبق برنامه الجامع الكبير.
اين مطلب اشاره به روايتى است كه در بسيارى از كتب اهل سنت آمده است:
قال ابن اسحاق فحدثني أبي اسحاق بن يسار عن مقسم أبي القاسم مولى عبدالله بن الحارث نوفل عن مولاه عبدالله بن الحارث قال اعتمرت مع علي بن أبي طالب رضوان الله عليه في زمان عمر أو زمان عثمان فنزل على أخته أم هانىء بنت أبي طالب فلما فرغ من عمرته رجع فسكب له غسل فاغتسل فلما فرغ من غسله دخل عليه نفر من أهل العراق فقالوا يا أبا الحسن جئنا نسألك عن أمر نحب أن تخبرنا عنه قال أظن المغيرة بن شعبة يحدثكم أنه كان أحدث الناس عهدا برسول الله (ص) قالوا أجل عن ذلك جئنا نسألك قال كذب قال أحدث الناس عهدا برسول الله (ص) قثم بن عباس.
عبد الله بن حارث مىگويد با على عليه السلام عمره به جاى آوردم، او به خانه خواهرش ام هانى رفت؛ وقتى كه عمره تمام شد، بازگشت و براى او آب براى غسل مهيا شد؛ آن حضرت غسل كردند؛ بعد از غسل گروهى از اهل عراق به نزد حضرت آمدند و گفتند: اى ابا الحسن ! به نزد شما آمدهايم و دوست داريم كه راجع به آن به ما خبر دهيد.
حضرت فرمودند: گمان دارم كه مغيره به شما گفته است كه او آخرين كسى است كه در كنار رسول خدا (ص) بوده است؟ گفتند آري! آمدهايم كه از همين از شما سوال كنيم؛ آن حضرت فرمودند: دروغ گفته است! آخرين كسى كه در كنار رسول خدا (ص) بود قثم بن عباس بود.
الحميري المعافري، ابومحمد عبد الملك بن هشام بن أيوب (متوفاى213هـ)، السيرة النبوية، ج6، ص87، تحقيق طه عبد الرءوف سعد، ناشر: دار الجيل، الطبعة: الأولى، بيروت – 1411هـ.
اين روايت، با مضمونى مشابه، و سندى ديگر، در آدرس ذيل آمده است:
أخبرنا محمد بن عمر حدثني عبد الرحمن بن عبد العزيز عن عبد الله بن أبي بكر بن محمد بن عمرو بن حزم...
الزهري، محمد بن سعد بن منيع ابوعبدالله البصري (متوفاى230هـ)، الطبقات الكبرى، ج2، ص303، ناشر: دار صادر - بيروت.
جالب اينجا است كه ابن عدى، در الكامل فى الضعفاء بابى با اين عنوان مى آورد كه «ذكر من استجاز تكذيب من تبين كذبه من الصحابة والتابعين وتابعي التابعين ومن بعدهم إلى يومنا هذا».
اشاره به كسانى كه دروغگو شماردن صحابه يا تابعين و تابعين تابعين را بعد از آشكار شدن دروغگو بودنشان جايز شمردهاند.
و سپس همين روايت را ذكر مىكند:
الجرجاني، عبدالله بن عدي بن عبدالله بن محمد أبو أحمد (متوفاي365 هـ)، الكامل في ضعفاء الرجال، ج1، ص47، تحقيق: يحيى مختار غزاوي، دار النشر: دار الفكر – بيروت، الطبعة: الثالثة1409 - 1988
لذا ابن ابى الحديد مىگويد:
بحق ما عاب أصحابنا رحمهم الله المغيرة وذموه وانتقصوه فإنه كان على طريقة غير محمودة، وأبى الله إلا أن يكون كاذباً على كل حال، لأنه إن لم يكن أحدثهم بالنبي عهداً، فقد كذب في دعواه أنه أحدثهم به عهداً، وإن كان أحدثهم به عهداً كما يزعم فقد اعترف بأنه كذب في قوله لهم: ' سقط خاتمي مني؟ وإنما ألقاه عمدا، وأين المغيرة ورسول الله صلى الله عليه وسلم ليدعي القرب منه، وأنه أحدث الناس عهداً به وقد علم الله تعالى والمسلمون أنه لولا الحدث الذي أحدث، والقوم الذين صحبهم فقتلهم غدراً، واتخذ أموالهم، ثم التجأ إلى رسول الله صلى الله عليه وسلم ليعصمه لم يسلم، ولا وطىء حصاً المدينة.
شايسته بوده است كه اصحاب ما رحمهم الله از مغيره بدگويى كردهاند و او را مورد نكوهش قرار داده و تنقيص كردهاند؛ و خداوند چنين خواسته است كه در هر صورت مغيره دروغگو باشد !
زيرا اگر او آخرين شخص كنار پيامبر نباشد، دروغ گفته است، و اگر آخرين نفر هم باشد، باز دروغ گفته است،زيرا اعتراف كرده است كه كلام او كه «انگشتر از دستم افتاد» دروغ است؛ زيرا او عمدا انگشتر را انداخته است.
مغيره چه ارتباطى با رسول خدا صلى الله عليه وسلم داشت تا ادعا كند من به حضرت نزديك بودم؟ و آخرين كسى بودم كه در كنار حضرت بود؟ و خداوند مسلمانان مىدانند اگر جنايتى كه انجام داده بود نبود، و گروهى كه او آنها را با نيرنگ كشت و اموالشان را ربود و سپس براى فرار از آنها به پيامبر صلى الله عليه وسلم پناه برد نبودند، او اسلام نمىآورد و حتى وارد مدينه نمىشد ! (اشاره به علت اسلام مغيره است كه در كتب اهل سنت به تفصيل آمده است)
إبن أبيالحديد المدائني المعتزلي، ابوحامد عز الدين بن هبة الله بن محمد بن محمد (متوفاى655 هـ)، شرح نهج البلاغة، ج13، ص24، تحقيق محمد عبد الكريم النمري، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت / لبنان، الطبعة: الأولى، 1418هـ - 1998م.
يكى از كارهاى مغيره زنا كردن او با او ام جميل است كه عمر تلاش فراوانى براى دفع حد از او به جا آورد و بعد از شهادت سه نفر بر ضد او، نفر چهارم را قانع كرد كه بر ضد مغيره شهادت ندهد؛
ابن خلكان در وفيات الأعيان مىنويسد:
ثم إن أم جميل وافقت عمر بن الخطاب رضي الله عنه بالموسم والمغيرة هناك فقال له عمر أتعرف هذه المرأة يا مغيرة قال نعم هذه أم كلثوم بنت علي فقال له عمر أتتجاهل علي والله ما أظن أبا بكرة كذب عليك وما رأيتك إلا خفت أن أرمى بحجارة من السماء.
ام جميل (كسى كه سه نفر شهادت دادند مغيره با او زنا كرده است، و به خاطر امتناع شاهد چهارم از شهادت، از حد رهايى يافت) در حج، با عمر همراه شده و مغيره نيز در آن زمان در مكه بود. عمر به مغيره گفت: آيا اين زن را مى شناسي؟
مغيره در پاسخ گفت: آرى اين امّكلثوم دختر على است!
عمر گفت: آيا خودت را به بى خبرى مى زنى؟ قسم به خدا من گمان مى كنم كه ابوبكرة در باره تو دروغ نگفته است؛ و هر زمان كه تو را مى بينم مىترسم كه از آسمان سنگى بر سر من فرود آيد!
إبن خلكان، أبو العباس شمس الدين أحمد بن محمد بن أبي بكر (متوفاي681هـ)، وفيات الأعيان و انباء أبناء الزمان، ج6، ص366، تحقيق احسان عباس، ناشر: دار الثقافة - لبنان.
و ابوالفرج اصفهانى مىنويسد:
حدثنا ابن عمار والجوهري قالا حدثنا عمر بن شبة قال حدثنا علي بن محمد عن يحيى بن زكريا عن مجالد عن الشعبي قال كانت أم جميل بنت عمر التي رمي بها المغيرة بن شعبة بالكوفة تختلف إلى المغيرة في حوائجها فيقضيها لها قال ووافقت عمر بالموسم والمغيرة هناك فقال له عمر أتعرف هذه قال نعم هذه أم كلثوم بنت علي فقال له عمر أتتجاهل علي والله ما أظن أبا بكرة كذب عليك وما رأيتك إلا خفت أن أرمى بحجارة من السماء.
ام جميل همان كسى است كه مغيره را به زناى با او متهم كردند و در كوفه به نزد مغيره رفته و كارهاى او را انجام مى داد! اين زن در زمان حج با مغيره و عمر همراه شد. عمر به مغيره گفت: آيا اين زن را مىشناسى؟ پاسخ داد: آرى اين امّكلثوم دختر على است!
عمر گفت: آيا در مقابل من خود را به بىخبرى مىزني؟ قسم به خدا من گمان ندارم كه ابوبكرة در باره تو دروغ گفته باشد! و تو را نمىبينم، مگر آنكه مىترسم از آسمان سنگى بر سر من فرود آيد!
الأصبهاني، أبو الفرج (متوفاي356هـ)، الأغاني، ج 16، ص 109، تحقيق: علي مهنا وسمير جابر، ناشر: دار الفكر للطباعة والنشر - لبنان.
همچنين يكى ديگر از كارهاى مغيره سلام دادن او به عمر، با عنوان اميرالمومنين است:
وكان أول من سَلّم عليه (عمر) بها (امارة المومنين) المغيرة بن شعبة.
اولين كسى كه به عمر با عبارت «اميرالمومنين» سلام كرد، مغيرة بن شعبه است.
المسعودي، ابوالحسن علي بن الحسين بن علي (متوفاى346هـ) مروج الذهب، ج1، ص291، طبق برنامه الجامع الكبير.
روايتى ديگرى از عبد الله بن عمر نقل شده كه مدرك براى ادعاى اهل سنت مبنى بر دروغگو بودن مختار است. عبد الله بن عمر در اين روايت مىگويد: برادر زن من (مختار) دروغگو است. بلاذرى روايت ابن عمر را اينگونه آورد است:
وحدثني عمر بن شبة عن موسى بن اسماعيل عن أبي هلال عن أبي يزيد المدني قال: ذكر ابن عمر الدجالين والكذابين فقال ومنهم ذو صهري هذا، قال: قلت: ومن ذو صهرك؟ قال: المختار.
ابن عمر در مورد دجالها و دروغگويان سخن مىگفت؛ و گفت: يكى از آنها همين برادر زن من است ! گفتند: برادر زن تو كى است؟ گفت مختار !
البلاذري، أحمد بن يحيي بن جابر (متوفاى279هـ)، أنساب الأشراف، ج2، ص371، طبق برنامه الجامع الكبير.
اين روايت برخلاف روايات قبل صريحاً مختار را به عنوان كذاب معرفى كرده است؛ اما اين نظر شخصى خود عبد الله ابن عمر است و آن نيز حجت نيست؛ زيرا اگر اين نظرات بخواهد براى اهل سنت حجت باشد، پس بايد بگويند كه - نعوذ بالله- حضرت على عليه السلام نيز دروغگو بوده است، زيرا طبق روايت مسلم، عباس عموى رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم راجع به آن حضرت به خليفه دوم مىگويد:
فقال: هل لك في عَبَّاسٍ وَعَلِيٍّ قال: نعم فَأَذِنَ لَهُمَا فقال عَبَّاسٌ يا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ اقْضِ بَيْنِي وَبَيْنَ هذا الْكَاذِبِ الْآثِمِ الْغَادِرِ الْخَائِنِ.
آيا اجازه هست كه على و عباس وارد شوند؟ عمر گفت: آرى، عباس گفت: اى اميرالمومنين !!! بين من و اين دروغگوى بدكار حيلهگر خيانتكار (على بن ابى طالب) قضاوت كن!
النيسابوري القشيري، ابوالحسين مسلم بن الحجاج (متوفاى261هـ)، صحيح مسلم، ج3، ص1377، تحقيق: محمد فؤاد عبد الباقي، ناشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت.
و يا حضرت على عليه السلام و عباس، ابوبكر و عمر را دروغگو، بدكار، حيلهگر و خيانتكار مىدانستهاند:
قال أبو بَكْرٍ أنا وَلِيُّ رسول اللَّهِ صلى الله عليه وسلم فَجِئْتُمَا تَطْلُبُ مِيرَاثَكَ من بن أَخِيكَ وَيَطْلُبُ هذا مِيرَاثَ امْرَأَتِهِ من أَبِيهَا فقال أبو بَكْرٍ قال رسول اللَّهِ صلى الله عليه وسلم ما نُورَثُ ما تركنا صَدَقَةٌ فَرَأَيْتُمَاهُ كَاذِبًا آثِمًا غَادِرًا خَائِنًا وَاللَّهُ يَعْلَمُ إنه لَصَادِقٌ بَارٌّ رَاشِدٌ تَابِعٌ لِلْحَقِّ ثُمَّ تُوُفِّيَ أبو بَكْرٍ وأنا وَلِيُّ رسول اللَّهِ صلى الله عليه وسلم وَوَلِيُّ أبي بَكْرٍ فَرَأَيْتُمَانِي كَاذِبًا آثِمًا غَادِرًا خَائِنًا
ابوبكر گفت من جانشين رسول خدا صلى الله عليه وسلم هستم، شما دو تن آمديد تا ارث پسر برادرت و همسرت را بگيريد، اما ابوبكر گفت: پيامبر صلى الله عليه وسلم گفته است: ما چيزى به ارث نمىگذاريم؛ هر چه باقى گذاشتيم،صدقه است؛ اما شما دو تن او را دروغگو بدكار حيلهگر و خيانتكار ديديد؛ ولى خداوند مىداند كه او راستگو، نيكو كار، درستكار و تابع حق بود؛ ابوبكر از دنيا رفت و من جانشين رسول خدا صلى الله عليه وسلم و جانشين ابوبكر هستم، و شما دو تن من را نيز دروغگو بدكار حيله گر و خيانتكار مى دانيد.
النيسابوري القشيري، ابوالحسين مسلم بن الحجاج (متوفاى261هـ)، صحيح مسلم، ج3، ص1387، تحقيق: محمد فؤاد عبد الباقي، ناشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت.
آيا اهل سنت مىتوانند چنين نظراتى را حجت بدانند؟ اين روايات تنها و تنها درگيرىهاى بين صحابه را ثابت مىكند (كه البته همين مطلب نيز با معتقدات اهل سنت سازگارى ندارد)
در منابع اهل سنت روايتى از عبد الله بن عمر نقل شده است كه مىگويد: رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم فرموده است: قبل از اينكه قيامت بر پا شود، سى نفر دروغگو بيرون مىآيند كه از جمله آنها مختار است:
حدثنا عثمان بن أبي شيبة حدثنا محمد بن الحسن الأسدي حدثنا شريك عن أبي إسحاق عن عبد الله بن الزبير قال قال رسول الله صلى الله عليه وسلم: لا تقوم الساعة حتى يخرج ثلاثون كذابا منهم مسيلمة والعنسي والمختار.
از عبد الله بن زبير روايت شده است كه رسول خدا صلى الله عليه وسلم فرمودند: قيامت برپا نمىشود تا اينكه سىنفر دروغگو بيرون آيند؛ مسيلمه و عنسى و مختار از آنها هستند.
أبو يعلي الموصلي التميمي، أحمد بن علي بن المثني (متوفاى307 هـ)، مسند أبي يعلي، ج12، ص197، ش6820، تحقيق: حسين سليم أسد، ناشر: دار المأمون للتراث - دمشق، الطبعة: الأولى، 1404 هـ – 1984م.
اين روايت، تنها روايتى است كه در متن آن، ظاهرا رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم مختار را به عنوان يكى از دروغگويان بعد از خود معرفى كردهاند؛ اما اين روايت طبق مبانى اهل سنت چندين اشكال دارد:
سند روايت، به اقرار علماى اهل سنت ضعيف است؛ ابن جوزى در العلل المتناهية بعد از نقل اين روايت مىگويد:
قال المؤلف هذا حديث منكر لم يروه عن شريك إلا الأسدي قال يحيى بن معين: ليس بشيء.
مولف مىگويد اين روايت منكر است و غير از اسدى آن را از شريك نقل نكرده است، و يحيى بن معين در مورد اسدى گفته است كه روايات او ارزش ندارد.
ابن الجوزي، عبد الرحمن بن علي بن الجوزي (متوفاي 597 هـ)، العلل المتناهية في الأحاديث الواهية، ج1، ص293، تحقيق: خليل الميس، دار النشر: دار الكتب العلمية – بيروت، الطبعة: الأولى 1403
همچنين جرجانى در العلل المتناهيه در مورد الاسدى سخنانى مشابه مطرح مىكند و سپس روايت را مطرح مىنمايد:
محمد بن الحسن بن الزبير الأسدي كوفي يلقب بالتل حدثنا بن حماد ثنا عباس عن يحيى قال محمد بن الحسن الأسدي: قد أدركته وليس هو بشيء.
يحيى بن معين گفته است من خود محمد بن حسن اسدى را ديدم، روايات او ارزشى ندارد.
الجرجاني، عبدالله بن عدي بن عبدالله بن محمد أبو أحمد (متوفاي365 هـ)، الكامل في ضعفاء الرجال، ج6، ص173، ش1657، تحقيق: يحيى مختار غزاوي، دار النشر: دار الفكر - بيروت، الطبعة: الثالثة، 1409 - 1988،
روايت به ابن اسحاق شيبانى و عبد الله بن زبير مىرسد، ابن اسحاق از طرفداران زبيريان و عبد الله بن زبير خود سردسته زبيريان است و به همين سبب، اين روايت از دشمنان مختار نقل شده است و ارزشى ندارد (در ادامه به صورت مفصل به اين مطلب اشاره خواهد شد)
قسمتى كه در آن نام دروغگويان برده شده است، به اقرار ذهبى احتمال ادراج دارد، يعنى ممكن است از كلمات راوى (عبد الله بن زبير يا ابن اسحاق يا... باشد و نه رسول گرامى اسلام) و به همين جهت ارزش ندارد.
قلت من عند قوله منهم مسيلمة لعله من قول الراوي.
روايت از نام مسيلمه به بعد، احتمالا از سخن راوى است.
الذهبي الشافعي، شمس الدين ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاى 748 هـ)، ميزان الاعتدال في نقد الرجال، ج6، ص106، تحقيق: الشيخ علي محمد معوض والشيخ عادل أحمد عبدالموجود، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولى، 1995م.
مهمترين نكته اين استكه اهل سنت ادعا مىكنند رسول خدا صلى الله عليه وآله علم غيب ندارد، در اين صورت آن حضرت چگونه مىتواند دروغگويان بعد از خويش را معرفى نمايد!
مختار خطبهها و نامههاى فراوانى دارد كه در آنها كلماتى قافيهمند ذكر مىكند، و همچنين در متن آنها پيشگويىهايى را مطرح مىكند، كه اين مطلب، سبب شده است، گروه زيادى او را متهم به ادعاى نزول وحى كنند؛ براى روشن شدن مطلب، به تعدادى از آنها اشاره مىكنيم:
مختار قبل از قيام، پيش بينىهاى كرده بود و از حوادثى كه در آينده اتفاق خواهد افتاد مردم را آگاه مىكرد.
طبرى از مورخان به نام اهل سنت آگاهى و اخبار مختار از حوادث آينده (همانند كشتن عبيد الله بن زياد و كشتن قاتلان امام حسين عليه السلام و...) را به نقل از ابو مخنف گزارش كرده و راوى مىگويد: قبل از اين كه بميرم تمام آن چه را مختار گفته بود به وقوع پيوست:
قال فحدثني الصقعب بن زهير عن ابن العرق مولى لثقيف قال: أقبلت من الحجاز حتى إذا كنت بالبسيطة من وراء واقصة استقبلت المختار بن أبي عبيد خارجا يريد الحجاز حين خلى سبيله ابن زياد فلما استقبلته رحبت به وعطفت إليه فلما رأيت شتر عينه استرجعت له وقلت له: بعدما توجعت له ما بال عينك صرف الله عنك السوء فقال: خبط عيني ابن الزانية بالقضيب خبطة صارت إلى ما ترى فقلت له: ما له شلت أنامله فقال المختار: قتلني الله إن لم أقطع أنامله وأباجله وأعضاءه إربا إربا قال: فعجبت لمقالته. فقلت له: ما علمك بذلك رحمك الله؟ فقال لي: ما أقول لك فاحفظه عني حتى ترى مصداقه....
يابن العرق إن الفتنة قد أرعدت وأبرقت وكأن قد انبعثت فوطئت في خطامها فإذا رأيت ذلك وسمعت به بمكان قد ظهرت فيه فقل إن المختار في عصائبه من المسلمين يطلب بدم المظلوم الشهيد المقتول بالطف سيد المسلمين وابن سيدها الحسين بن علي فوربك لأقتلن بقتله عدة القتلى التي قتلت على دم يحيى بن زكرياء عليه السلام قال: فقلت له: سبحان الله وهذه أعجوبة مع الأحدوثة الأولى فقال: هو ما أقول لك فاحفظه عني حتى ترى مصداقه.
... قال فوالله ما مت حتى رأيت كل ما قاله قال: فوالله لئن كان ذلك من علم ألقى إليه لقد أثبت له ولئن كان ذلك رأيا رآه وشيئا تمناه لقد كان.
به نقل طبرى از قصعب بن زهير، ابن عرق از غلامان ثقيف مىگويد: از حجاز مىآمدم، وقتى به بسيطه رسيدم، آن سوى واقصه، مختار بن ابى عبيد را ديدم كه قصد حجاز داشت و اين زمانى بود كه ابن زياد او را رها كرده بود. ديدم چشمش زخمى شده بود با گفتن كلمه استرجاع و پس از اظهار همدردى به او گفتم: «خدايت بد ندهد چشمت چه شده؟» او گفت: « زنا زاده با چوب به چشم من زد و چنين شد كه مىبينى.» گفتم: «انگشتانش عاجز شود.» مختار گفت: «خدا مرا بكشد اگر انگشتان و رگها و اعضايش را قطعه قطعه نكنم.» ابن عرق مىگويد: از گفتار وى در شگفت شدم و گفتم: «از كجا چنين دانستهاى؟» گفت: «همين است كه مىگويم به ياد داشته باش تا درستى آن را ببينى.»
... اى ابن عرق فتنه رخ نموده و چهره آشكار كرده زمانى كه اين را در جايى ببينى و بشنوى كه در جايى ظهور كرده ام، بگو مختار با گروهى از مسلمانان به خونخواهى مظلوم شهيد، مقتول دشت طف، سرور مسلمانان و پسر سرورشان حسين بن على، برخاسته است. قسم به پروردگارت كه به قصاص كشتن او، به تعداد كسانى كه به عوض خون يحيى بن زكريا كشته شدند، خواهم كشت.» ابن عرق مىگويد: گفتم: «سبحان الله، اين اعجوبهايست با قصه قديم.» مختار گفت: «همين است كه مىگويم، به خاطر داشته باش تا درستى آن را ببينى.» آنگاه مركب خويش را به حركت آورد و روان شد و من لختى با وى رفتم و براى وى از خدا سلامت و مصاحبت نكو خواستم.
ابن عرق مىگويد: به خدا زنده بودم و همه آنچه را گفته بود ديدم. به خدا اگر اين دانشى بود كه به او القا شده بود واقع شد و اگر نظرش بود آن را ديد و آرزويى كه كرده بود، رخ داد.
الطبري، أبو جعفر محمد بن جرير بن يزيد بن كثير بن غالب (متوفاى310)، تاريخ الطبري، ج3، ص401، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت.
همانگونه كه در متن روايت آمده، اين نوع پيشگويىها و اخبار از حوادث آينده دقيقاً در تاريخ به وقوع پيوست و خود راوى نيز به آن اعتراف كرده است.
تنها مطلبى را كه بايد دانست اين است كه اين خبرها توسط مختار، مصداق دروغگويى نيست؛ زيرا تمام آن چه را او گفته بود در آينده واقع و اجرا شد.
وقتى كه مختار در زندان عبيد الله بن زياد بود، از مختار خواست كه در مقابل عبيد الله كارى نكند، اما مختار از مغيبات به او خبر داد:
وقال ابن الكلبي وغيره: حلف ابن زياد ليقتلن المختار بن أبي عبيد، فسمع ذلك أسماء بن خارجة، وعروة بن المغيرة، فدخلا عليه فأخبراه بذلك، وقالا: أوصنا في مالك واحفظ لسانك، فقال: كذب والله ابن مرجانة الزانية، والله لأقتلنه ولأضعن رجلي على خده، فقال أسماء: يا ابا اسحاق قد كانت تبلغنا عنك أشياء فأما إذ سمعنا منك هذا القول فما فيك مستمتع، ثم نهضا متعجبين من قوله مستحمقين له...
ابن زياد قسم خود كه مختار را مىكشد، اين خبر به اسماء بن خارجة و عروة بن مغيره رسيد، به نزد او رفتند و گفتند: ما را متولى اموال خود گردان، و زبان خود را حفظ كن (تا تو را نجات دهيم). مختار گفت: قسم به خدا ابن مرجانه دروغ گفته است؛ قسم به خدا او را خواهم كشت و پاى خود را بر گونه او خواهم نهاد !
اسماء گفت: اى مختار، به ما خبر رسيده بود كه پيشگويىهايى مى كنى ! اما بعد از اين سخن تو ديگر هيچ حرفى را از تو باور نخواهيم كرد ! و در حالى كه تعجب كرده بودند و مختار را احمق مىشمردند، بيرون رفتند !
البلاذري، أحمد بن يحيي بن جابر (متوفاى279هـ)، أنساب الأشراف، ج2، ص214، طبق برنامه الجامع الكبير.
بلاذرى در أنساب الأشراف، طبرى در تاريخ، ابن اثير در الكامل فى التاريخ و ابن كثير در البدايه والنهاية سخن مختار را كه بيانگر اهداف و برنامه هاى قيام او است ذكر كرده اند:
فكان يقول في السجن: أما ورب البحار. والنخل والأشجار. والمهامة والقفار. والملائكة الأبرار. والمصطفين الأخيار. لأقتلن كل جبار. بكل لدن خطار. ومهند بتار. في جموع من الأنصار. ليسوا بميل أغمار. ولا عزلٍ أشرار. حتى إذا أقمت عمود الدين. ورأيت صدع المسلمين. وشفيت غليل صدور المؤمنين. وأدركت ثأر أبناء النبيين. لم يكبر عليّ فراق الدنيا ولم أحفل بالموت إذا أتى.
مختار هنگامى كه در زندان عاملان ابن زبير در كوفه گرفتار شد، مىگفت: سوگند به پرودگار درياها، نخل و درختان، فرشتگان راستگو، برگزيدگان برتر همانا تمام جباران را خواهم كشت، با يارى اهل علم جنگجو، و شمشير كشيده، در ميان گروهى از ياران، كه منحرف و تاريك و فرارى و اشرار نيستند؛ تا زمانى كه عمود دين رابرپا داشتم، و قوت مسلمانان را ديدم، و اندوه سينه مومنين را شفا دادم، و خونخواهى فرزندان پيامبران را كردم، ديگر براى من دورى از دنيا بزرگ نيست، و نگران مرگ نيستم هر زمان كه به سراغ من آيد.
البلاذري، أحمد بن يحيي بن جابر (متوفاى279هـ)، أنساب الأشراف، ج2، ص350، طبق برنامه الجامع الكبير.
الطبري، أبو جعفر محمد بن جرير بن يزيد بن كثير بن غالب (متوفاى310)، تاريخ الطبري، ج3، ص406، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت.
ابن الجوزي الحنبلي، جمال الدين ابوالفرج عبد الرحمن بن علي بن محمد (متوفاى 597 هـ)، المنتظم في تاريخ الملوك والأمم، ج6، ص30، ناشر: دار صادر - بيروت، الطبعة: الأولى، 1358.
ابن أثير الجزري، عز الدين بن الأثير أبي الحسن علي بن محمد (متوفاى630هـ) الكامل في التاريخ، ج3، ص495، تحقيق عبد الله القاضي، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة الثانية، 1415هـ.
ابن كثير الدمشقي، ابوالفداء إسماعيل بن عمر القرشي (متوفاى774هـ)، البداية والنهاية، ج8، ص250، ناشر: مكتبة المعارف – بيروت.
سرچشمه پيش بينىهاى مختار، خبرهاى اميرمؤمنان عليه السلام است كه آن حضرت از سر انجام مختار و كارهايش به ميثم تمار گفته بود.
ابن حجر عسقلانى، در مورد ميثم تمار به نقل از مويد بن نعمان شيعى ميگويد:
وقال كان ميثم التمار عبدا لامرأة من بني أسد فاشتراه علي منها وأعتقه وقال له ما اسمك قال سالم قال أخبرني رسول الله صلى الله عليه وسلم أن اسمك الذي سماك به أبواك في العجم ميثم قال صدق الله ورسوله وأمير المؤمنين والله إنه لاسمي قال فارجع إلى اسمك الذي سماك به رسول الله صلى الله عليه وسلم ودع سالما فرجع ميثم واكتنى بأبي سالم فقال علي ذات يوم إنك تؤخذ بعدي فتصلب وتطعن بحربة فإذا جاء اليوم الثالث ابتدر منخراك وفوك دما فتخضب لحيتك وتصلب على باب عمرو بن حريث عاشر عشرة وأنت أقصرهم خشبة وأقربهم من المطهرة وامض حتى أريك النخلة التي تصلب على جذعها فأراه إياها وكان ميثم يأتيها فيصلي عندها ويقول بوركت من نخلة لك خلقت ولي غذيت فلم يزل يتعاهدها حتى قطعت ثم كان يلقى عمرو بن حريث فيقول له إني مجاورك فأحسن جواري فيقول له عمرو أتريد أن تشتري دار بن مسعود أو دار بن حكيم وهو لا يعلم ما يريد ثم حج في السنة التي قتل فيها فدخل غلام أم سلمة أم المؤمنين فقالت له من أنت قال أنا ميثم فقالت والله لربما سمعت من رسول الله صلى الله عليه وسلم يذكرك ويوصي بك عليا فسألها عن الحسين فقالت هو في حائط له فقال أخبريه أني قد أحببت السلام عليه فلم أجده ونحن ملتقون عند رب العرش إن شاء الله تعالى فدعت أم سلمة بطيب فطيبت به لحيته فقالت له أما إنها ستخضب بدم فقدم الكوفة فأخذه عبيد الله بن زياد فأدخل عليه فقال له هذا كان آثر الناس عند علي قال ويحكم هذا الأعجمي فقيل له نعم فقال له أين ربك قال بالمرصاد للظلمة وأنت منهم قال إنك على أعجميتك لتبلغ الذي تريد أخبرني ما الذي أخبرك صاحبك أني فاعل بك قال أخبرني أنك تصلبني عاشر عشرة وأنا أقصرهم خشبة وأقربهم من المطهرة قال لنخالفنه قال كيف تخالفه والله ما أخبرني إلا عن النبي صلى الله عليه وسلم عن جبرائيل عن الله ولقد عرفت الموضع الذي أصلب فيه وأني أول خلق الله ألجم في الإسلام فحبسه وحبس معه المختار بن عبيد فقال ميثم للمختار إنك ستفلت وتخرج ثائرا بدم الحسين فتقتل هذا الذي يريد أن يقتلك فلما أراد عبيد الله أن يقتل المختار وصل بريد من يزيد يأمره بتخلية سبيله فخلاه.
ميثم غلام زنى از بنى اسد بود كه على او را خريد و آزاد كرد و به او گفت: اسم تو چيست؟ گفت: سالم؛ حضرت فرمودند: رسول خدا (ص) به من خبر داده است كه نام عجمى تو كه پدرت انتخاب كرده بود ميثم است؛ او گفت: خدا و رسولش و اميرمومنان راست گفتهاند قسم به خدا اين اسم من است؛ حضرت فرمودند: به نامى كه رسول خدا (ص) آن را نامبردهاند باز گرد؛ و نام سالم را رها كن؛ ميثم بازگشت و كنيه خود را ابوسالم انتخاب كرد. روزى على (ع) به او فرمود: تو بعد از من بر سر دار كشيده مىشوى و با شمشير به تو ضربه مىزنند؛ وقتى روز سوم بشود، از بينى و دهان تو خون بيرون مىزند و ريش تو خونين خواهد شد؛ تو را بر در خانه عمرور بن حريث بر دار مىكنند؛ تو دهمين نفر هستى و نخل تو از همه كوتاهتر است؛ و از همه به محل وضو گرفتن نزديكترى؛ با من بيا تا آن نخل را به تو نشان دهم؛ و آن نخل را به او نشان دادند.
بعد از اين ماجرا ميثم به كنار آن نخل مىآمد و نماز مىخواند و مىگفت: چه درخت مباركى، كه براى من خلق شدهاى و به خاطر من به تو غذا داده شده است؛ و آنقدر مراقب اين نخل بود، تا اينكه (بزرگ شده و آماده كندن شد) و بريده شد؛ بعد از آن عمرو بن حريث را مىديد و به او مىگفت: من همسايه تو هستم، با من خوب همسايهاى باش؛ عمرو به او مىگفت: آيا مىخواهى خانه ابن مسعود يا ابن حكيم را بخري؟ و نمىدانست ماجرا چيست.
در سالى كه به شهادت رسيد، به حج رفت؛ و به نزد غلام ام سلمه، ام المومنين رفت؛ ام سلمه گفت: تو كيستى؟ گفت: ميثم؛ ام سلمه گفت: قسم به خدا گاهى اوقات از رسول خدا (ص) مىشنيدم كه نام تو را مىبرد و على (عليه السلام) را در مورد تو سفارش مىنمود؛ ميثم از ام سلمه در مورد حسين سوال كرد، و ام سلمه به او خبر داد كه آن حضرت در باغ خويش هستند؛ ميثم به ام سلمه گفت: به آن حضرت خبر بده كه من دوستداشتم به آن حضرت سلام كنم، اما ايشان را نيافتم؛ و ما در نزد پروردگار همديگر را خواهيم ديد.
در اين هنگام ام سلمه، عطرى خواست و با آن ريش ميثم را عطرآگين كرد و گفت: آگاه باش كه اين ريش با خون رنگين مىشود.
وقتى كه ميثم به كوفه بازگشت عبيد الله او را دستگير كرد، و او را به نزد عبيد الله بردند؛ و گفتند: اين شخص، نزديكترين مردم به على (ع) بود. گفت: واى بر شما، اين عجم؟ گفتند: آرى.
عبيد الله به او گفت: پروردگار تو در كجاست؟ ميثم پاسخ داد: در كمينگاهى براى ظالمين. و تو نيز از آنها هستى.
عبيد الله گفت: تو هنوز بر نادانى عجمى خود هستى؛ به چيزى كه مىخواهى (شهادت) خواهى رسيد؛ به من بگو همراه تو (اميرمومنان) در مورد من و كارى كه با تو مىكنم چه گفته است؟ ميثم گفت: ايشان به من خبر داد كه من بر دهمين دار آويخته مىشوم و چوب من از همه كوتاهتر است و من از همه به محل وضو نزديكترم. عبيد الله گفت: قطعا با على مخالفت خواهم كرد ! ميثم گفت: چگونه؟ قسم به خدا او جز از رسول خدا (ص) از طريق جبرئيل از خداوند به من خبر نداده است؛ و من مىدانم جايى را كه در آن به دار كشيده مىشوم و مىدانم اولين كسى هستم كه در اسلام بر دهن من پوزه بند زده مىشود.
عبيد الله او را زندانى كرد و در زندان با مختار همبند بود، ميثم به مختار گفت: تو آزاد مىشوى، و به خونخواهى حسين (ع) قيام مىكنى، و اين كسى كه مىخواهد تو را بكشد، خواهى كشت. وقتى كه عبيد الله خواست مختار را بكشد، نامهاى از يزيد به او رسيد كه او را رها كن، و او نيز مختار را رها كرد...
العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر ابوالفضل (متوفاى852هـ)، الإصابة في تمييز الصحابة، ج6، ص317، تحقيق: علي محمد البجاوي، ناشر: دار الجيل - بيروت، الطبعة: الأولى، 1412هـ - 1992م.
ابن ابى الحديد نيز در شرح نهج البلاغه در باره ميثم تمار نقل كرده است:
وقد كان قد أطلعه علي عليه السلام على علم كثير، وأسرار خفية من أسرار الوصية، فكان ميثم يحدث ببعض ذلك...
على عليه السلام ميثم را بر علم فراوان و اسرار پنهانى (اسرار جانشيني) آگاه كرده بود، ميثم از برخى اين علوم و آگاهى سخن گفت و پرده برداشت...
إبن أبيالحديد المدائني المعتزلي، ابوحامد عز الدين بن هبة الله بن محمد بن محمد (متوفاى655 هـ)، شرح نهج البلاغة، ج2، ص170، تحقيق محمد عبد الكريم النمري، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت / لبنان، الطبعة: الأولى، 1418هـ - 1998م.
به نقل ابن ابى الحديد، يكى از اسرارى را كه ميثم به مختار گفت، سرانجام مختار و قيام او و قتل ابن زياد به دست مختار بود. وى بعد از اينكه ميثم تمار را معرفى كرده و اينكه على عليه السلام ميثم را از گرفتار شدن و كشته شدن او به دست ابن زياد خبر داده، مىنويسد:
فحبسه وحبس معه المختار بن أبي عبيد الثففي، فقال ميثم للمختار - وهما في حبس ابن زياد: إنك تُفْلِتُ وتَخْرُجُ ثائراً بدم الحسين عليه السلام، فتقتل هذا الجبار الذي نحن في سجنه، وتطؤ بقدمك هذه على جبهته وخديه. فلما دعا عبيد الله بن زياد المختار ليقتله طلع البريد بكتاب يزيد بن معاوية إلى عبيد الله بن زياد، يأمره بتخلية سبيله، وذاك أن أخته كانت تحت عبد الله بن عمر بن الخطاب، فسألت بعلها أن يشفع فيه إلى يزيد فشفع، فأمضى شفاعته، وكتب بتخلية سبيل المختار على البريد، فوافى البريد وقد أخرج ليضرب عنقه، فأطلق. وأما ميثم فأخرج بعده ليصلب... وكان قتل ميثم قبل قدوم الحسين عليه السلام العراق بعشرة أيام.
ابن زياد ميثم را با مختار بن ابى عبيد ثقفى زندانى كرد. ميثم در زندان ابن زياد به مختار گفت: تو به زودى از زندان آزاد مىشوى و به خون خواهى حسين بن على بر مىخيزى و اين مرد ظالمى را كه اكنون ما در زندانش هستيم، مىكشى و قدمت را بر پيشانى و گونههاى او مىگذارى.
هنگامى كه عبيد اللَّه بن زياد مختار را طلبيد تا وى را بكشد، قاصدى از طرف يزيد رسيد و براى عبيد اللَّه نامهاى آورد، يزيد در نامه خود دستور داده بود تا مختار را از زندان آزاد كنند علت آزادى او اين است كه خواهر مختار، خانم عبد الله پسر عمر بن خطاب بود. او از شوهرش در خواست نمود كه در مورد مختار نزد يزيد شفاعت كند و يزيد شفاعت او را پذيرفت و به دست قاصد نامه آزادى مختار را نوشت و قاصد نيز هنگامى مختار را براى گردن زدنش بيرون آورده بودند نامه را آورد، عبيد اللَّه پس از قرائت نامه يزيد، مختار را از زندان آزاد كرد.
و اما ميثم براى مصلوب شدن بيرون آوره شد... و كشته شدن ميثم ده روز پيش آمدن حسين عليه السلام به عراق بود
إبن أبيالحديد المدائني المعتزلي، ابوحامد عز الدين بن هبة الله بن محمد بن محمد (متوفاى655 هـ)، شرح نهج البلاغة، ج2، ص171، تحقيق محمد عبد الكريم النمري، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت / لبنان، الطبعة: الأولى، 1418هـ - 1998م.
يكى ديگر از پيشگويىهاى مختار، پيشگويى او در آتش زدن خانه اسماء بن خارجه است كه در بحث قبل، سخن در مورد او گذشت (او به عنوان وساطت براى آزادى مختار، به او گفت من را سرپرست تمام اموالت كن، تا تو را شفاعت كنم، اما مختار به او گفت: من از زندان آزاد شده و عبيد الله را مىكشم) او از نزديكان عبيد الله بن زياد بود:
و تزوجت هند بنت اسماء بن خارجة الفزارى (عبيد الله) ابن زياد بن ابيه.
البغدادي، ابوجعفر محمد بن حبيب بن أمية (متوفاى245هـ)، المحبر، ج1، ص443، طبق برنامه الجامع الكبير.
همچنين او با عبد الله بن زبير نيز ارتباطى صميمى داشت و عبد الله در مورد او مىگويد:
وقال عبد الله بن الزبير يمدح أسماء بن خارجة: ألم تر أن المجد أرسل يبتغي حليف صفاء قابلاً لا يزايله.
عبد الله بن زبير در مدح اسماء گفته است: آيا نديدى كه بزرگى به سراغ اسماء فرستاده است و او را به عنوان همپيمان خالصى مىخواهد كه هيچگاه از او جدا نمى شود !
الجاحظ، أبو عثمان عمرو بن بحر الجاحظ (متوفاي255هـ)، البخلاء، ج2، ص199، تحقيق: أحمد العوامري بك - علي الجارم بك، دار النشر: دار الكتب العلمية - لبنان/ بيروت - 1422هـ - 2001م
اين شخص در زمان مختار فرارى بود و مختار در مورد او پيشگويى صورت داده گفت:
وكان أسماء بن خارجة مستخفياً فقال المختار ذات يوم وعنده أصحابه: أما ورب الأرض والسماء. والضياء والظلماء. لنزلن من السماء. نار دهماء. أو أحمر أو سحماء. فلتحرقن دار أسماء؛ فأتى الخبر أسماء فقال: سجع أبو إسحاق بنا، ليس على هذا مقام، فخرج هارباً حتى أتى البادية فلم يزل بها ينزل مرة في بني عبس، ومرة في غيرهم حتى قتل المختار وهدم المختار له ثلاثة آدر؛ فقال عبد الله بن الزبير الأسدي في قصيدة له:
تركتم أبا حسان تهدم داره... منبذةً أبوابها وحديدها
فلو كان من قحطان أسماء شمرت... كتائب من قحطان صعر خدودها
فأجابه أيوب بن سعنة النخعي وقال:
رمى الله عين ابن الزبير بلقوةٍ... فخلخلها حتى يطول شهودها
بكيت على دار لأسماء هدمت... مساكنها كانت غلولاً وشيدها
ولم تبك بيت الله إذ دلفت له... أمية حتى هدمته جنودها
اسماء بن خارجه فرارى بود؛ مختار روزى به اصحاب خودگفت: قسم به پروردگار زمين و آسمان؛ و نور و تاريكى، از آسمان آتشى سوزان يا سرخ يا تيره خواهيم ريخت، و خانه اسماء آتش خواهد گرفت ! خبر به اسماء رسيد،؛ وگفت: ابواسحاق براى ما شعر سروده است؟! او نمىتواند چنين كارى كند ! و فرارى شد تا اينكه به باديه رفت و در آنجا در ميان بنى عبس و غير آنها ماند تا اينكه مختار كشته شد؛ مختار نيز سه خانه از خانههاى او را خراب كرد !
عبد الله بن زبير اسدى گفته است:
گذاشتيد كه خانه اباحسان خراب شود، و درها و آهن آن بر روى زمين افتد؟
اگر او از قبيله قطحان بود، مردان قحطان شعلههاى آتش را خاموش مى كردند.
ايوب بن سعنه نخعى در پاسخ به او سرود:
خدا چشم ابن زبير را در لقوه كند و آن را تار گرداند تا نتواند به درستى ببنيد
آيا براى خانه اسماء گريه مىكنى كه آن را با رشوه درست كرده بود؟
چرا وقتى بنى اميه خانه خدا را خراب كردند گريه نكردى؟!
البلاذري، أحمد بن يحيي بن جابر (متوفاى279هـ)، أنساب الأشراف، ج2، ص360، طبق برنامه الجامع الكبير.
اما همين روايت، با تحريف در كتبى ديگر به صورت ديگر ذكر شده است؛ نشوان بن سعيد حميرى، مولف كتاب حور العين مىنويسد مختار براى خود قرآنى جديد داشت !
وبلغ أسماء بن خارجة أن المختار يقول لأصحابه: إنه نزل عليه في قرآنه: (لتنزلن من السماء نار بالدهماء، فلتخوفن دار أسماء) فقال أسماء: ويلي على ابن الخبيثة، قد عمل في داري قرآناً لا أقف بعد هذا؛ فهرب أسماء من المختار، فهدم داره وأحرقها، وحالت همدان دون دار صاحبهم؛ فقال عبد الله بن الزبير الأسدي، يؤنب مضر في هدم دار أسماء:
فلو كان من همدان أسماء أصحرت... كتائب من همدان صعر خدودها
لهم كان ملك الناس من قبل تبع... تقود وما في الناس حي يقودها
به اسماء فرزند خارجه خبر رسيد كه مختار به اصحاب خود مىگويد: در قرآنى كه بر من نازل شده است چنين آياتى است كه «آتشى از آسمان كه با خود ترس به همراه دارد نازل خواهد شد، (اهل) خانه اسماء را بر حذر داريد»!
اسماءگفت: واى بر فرزند زن بدكار ! حتى براى خانه من نيز قرآن جعل كرده است؟! و از مختار فرارى شد؛ مختار نيز خانه او را خراب كرده و آتش زد؛ و همدان نگذاشت كه آتش به خانه اهل همدان (در كنار خانه اسماء) برسد؛ عبد الله بن زبير اسدى در اين زمينه شعرى سروده و مضر را به خاطر تخريب خانه اسماء توبيخ كرد:
اگر اسماء از قبيله همدان بود، گروهى از قبيله همدان، آتش برافروخته خانهاش را خاموش مىساخت
قبيله همدان قبل از تبع حاكم بودند در حالى كه غير از آنان كسى بر مردم حاكم نبود.
الحميرى اليمني، نشوان بن سعيد (المتوفى: 573هـ) الحور العين، ج1، ص53، طبق برنامه الجامع الكبير.
1. اين روايت نيز بدون مدرك ارائه شده است و نفيا و اثباتا ارزشى ندارد.
2. اين روايت بر فرض صحت اشاره به قصد مختار دارد، و نمىتوان آن را دروغگويى نمايد
همچنين در متن اين روايت، ادعاى قرآن بودن نيست، و به گفته خود اسماء بن خارجة تنها براى تهديد او شعر سروده است !
بلاذرى متن نامهاى را از مختار نقل مىكند كه در آن وعده بهشت را براى طرفداران خود تضمين مىكند و اين مطلب جز از معصوم ممكن نيست؛ و اگر مختار چنين وعدهاى بدهد، دروغگو است.
وكتب المختار أيضاً إلى مالك بن مسمع وزياد بن عمرو: أما بعد فاسمعا وأطيعا وداوما. على أحسن ما أوتيتما أوتيكما من الدنيا وما شئتما.وأضمن لكما الجنة إذا توفيتما؛ فلما قرأ مالك الكتاب ضحك وقال لزياد: لقد أكثر لنا أخو ثقيف، وأوسع أعطانا الدنيا والآخرة، فضحك زياد وقال: نحن لا نقاتل بالنسيئة من عجل لنا النقد قاتلنا معه
مختار به مالك بن مسع و زياد بن عمرو نامه نوشت كه: بشنويد و اطاعت كنيد و دائم همينطور باشيد، و من نيز تعهد مىكنم كه بهترين زندگى كه تا به حال داشته باشيد به شما بدهم و هر آنچه خواستيد، و بهشت را براى بعد از مرگ شما ضمانت مىكنم.
وقتى مالك نامه را خواند، خنديد و به زياد گفت: برادر ثقفى بذل و بخشش كرده است و هم دنيا و هم آخرت را به ما داده است ! زياد خنديد و گفت: ما براى نسيه نمى جنگيم، هر كس كه به ما نقد بدهد با كمك او مىجنگيم.
البلاذري، أحمد بن يحيي بن جابر (متوفاى279هـ)، أنساب الأشراف، ج2، ص362، طبق برنامه الجامع الكبير.
اين روايت بدون سند نقل شده است و اعتبارى ندارد.
قال المدائني (علي بن محمد بن عبد الله بن أبي سيف) وسأل الحجاج حوشب بن يزيد عن المختار فقال:... وقال: سأتزوج امرأة من آل رسول الله، وأهدم قصر الملك وأبني بعضه قصراً، فقال الحجاج: كذب ابن دومة وإن كانت لكريمة، لقد رأيته بالطائف نذل الأصحاب، أخطأت استه الحفرة، أنا ذاك. فتزوج ابنة عبد الله بن جعفر، وهدم قصر النعمان بالحيرة، وبنى قصره بجبانة الكوفة، وبنى مدينة واسط.
مدائنى گفته است حجاج از حوشب بن يزيد در مورد مختار سوال كرد، او نيز گفت:... مختار مىگفت: من با زنى از خاندان پيامبر (ص) ازدواج مىكنم، و قصر پادشاه را خراب كرده و در جاى آن قصرى ديگر مىسازم؛ حجاج گفت: فرزند دومة (نام مادر مختار) دروغ گفت، اگر چه مادر او زنى بخشنده بود؛ قسم به خدا او را در طائف ديدم، كه ياران كمى داشت؛ او در هدفگيرى اشتباه كرده است، اين پيشگويىها براى من است؛ زيرا حجاج با دختر عبد الله بن جعفر ازدواج كرد و قصر نعمان را در حيره خراب كرده و قصر خود را در جبانه كوفه ساخت و شهر واسط را نيز بنا كرد.
البلاذري، أحمد بن يحيي بن جابر (متوفاى279هـ)، أنساب الأشراف، ج4، ص310، طبق برنامه الجامع الكبير.
اين روايت مرسل است، و نفيا و اثباتا حجت نيست. زيرا مدائنى شيخ بلاذرى، در سال131 به دنيا آمد و حجاج در سال 95 از دنيا رفت.
همچنين طبق متن اين روايت، مختار پيشگويى درستى كرده بود، اما در تطبيق آن بر خود يا ديگرى اشتباه كرده بود.
يكى از كارهايى كه به مختار منسوب شده است و بهانهاى براى مخالفان او پديد آورده است، تبركجويى طرفداران مختار به صندلى منسوب به اميرمومنان على عليه السلام است، و ادعا كردهاند كه مختار اين صندلى را به عنوان نمادى مانند تابوت بنىاسرائيل انتخاب كرده بود. براى اين مطلب چند مدرك ذكر شده است:
ذكر الخبر عن سبب كرسي المختار الذي يستنصر به هو وأصحابه.
قال أبو جعفر وكان بدء سببه ما حدثني به عبدالله بن أحمد بن شبويه قال حدثني أبي قال حدثني سليمان (بن صالح الليثي) قال حدثني عبدالله بن المبارك عن إسحاق بن يحيى بن طلحة قال حدثني معبد بن خالد قال حدثني طفيل بن جعدة بن هبيرة قال أعدمت مرة من الورق فإني لكذلك إذ خرجت يوما فإذا زيات جار لي له كرسي قد ركبه وسخ شديد فخطر على بالي أن لو قلب للمختار في هذا فرجعت فأرسلت إلى الزيات أرسل إلي بالكرسي فأرسل إلي به فأتيت المختار فقلت إني كنت أكتمك شيئا لم أستحل ذلك فقد بدا لي أن أذكره لك قال وما هو قلت كرسي كان جعدة بن هبيرة يجلس عليه كأنه يرى أن فيه أثرة من علم قال سبحان الله فأخرت هذا إلى اليوم أبعث إليه ابعث إليه قال وقد غسل وخرج عود نصار وقد تشرب الزيت فخرج يبص فجيء به وقد غشي فأمر لي باثني عشر ألفا ثم دعا الصلاة جامعة
فحدثني معبد بن خالد الجدلي قال أنطلق بي وبإسماعيل بن طلحة بن عبيد الله وشبث بن ربعي والناس يجرون إلى المسجد فقال المختار إنه لم يكن في الأمم الخالية أمر إلا وهو كائن في هذه الأمة مثله وإنه كان في بني إسرائيل التابوت فيه بقية مما ترك آل موسى وآل هارون وإن هذا فينا مثل التابوت اكشفوا عنه فكشفوا عنه أثوابه وقامت السبئية فرفعوا أيديهم وكبروا ثلاثا فقام شبث بن ربعي وقال يا معشر مضر لا تكفرن فنحوه فذبوه وصدوه وأخرجوه قال إسحاق فوالله إني لأرجو أنها لشبث ثم لم يلبث أن قيل هذا عبيد الله بن زياد قد نزل بأهل باجميرا فخرج بالكرسي على بغل وقد غشي يمسكه عن يمينه سبعة وعن يساره سبعة فقتل أهل الشام مقتلة لم يقتلوا مثلها فزادهم ذلك فتنة فارتفعوا فيه حتى تعاطوا الكفر فقلت إنا لله وندمت على ما صنعت فتكلم الناس في ذلك فغيب فلم أره بعد.
ماجراى صندلى مختار كه او و يارانش با آن طلب پيروزى مىكردند:
طبرى گفته است: شروع ماجرا روايتى است كه... معبد بن خالد براى من نقل كرد كه طفيل بن جعدة بن هبيرة گفت: زمانى هيچ پولى نداشتم، تا اينكه روزى به ديدار همسايه روغن فروشمان رفته بودم، كه ديدم يك صندلى كثيف دارد، به ذهن من خطور كرد كه با اين صندلى، به مختار نيرنگ بزنم؛ به خانه بازگشتم و شخصى را نزد روغن فروش فرستادم كه صندلى را به نزد من بفرست، و او نيز چنين كرد؛ به نزد مختار رفتم، و گفتم: من امرى را از تو پنهان مىكردم كه نقل آن را حلال نمىدانستم، اما اكنون نظر من تغيير يافته است؛ گفت چى است؟
گفتم: جعدة بن هبيرة صندلى داشت كه بر روى آن مى نشست، ظاهراً او در اين صندلى يادگارى از علم (اميرمومنان) ديده بود؛ گفت: سبحان الله، چرا اين مطلب را تا به امروز پنهان كردى؟ آن را بفرست، آن را بفرست؛ طفيل مىگويد: صندلى را كه شسته شده بود و چوب تميز شده آن بيرون آمده بود و روغن به خورد آن رفته بود و برق مىزد را به نزد او آوردند؛ در حاليكه روى آن را پوشانده بودند. سپس دستور داد كه به من12000 سكه بدهند و بعد دستور داد همه مردم را جمع كنند؛
معبد بن خالد مىگويد: من و اسماعيل بن طلحه بن عبيد الله و شبث بن ربعى به مردم رفتيم و مردم گروه گروه به مسجد مىرفتند؛ مختار گفت: در ميان امتهاى گذشته هيچ چيزى نبود مگر اينكه نمونهاى در اين امت دارد؛ و در ميان بنىاسرائيل تابوت بود كه در آن باقيماندههايى از خاندان موسى و هارون بود؛ و اين صندلى در ميان ما مانند تابوت است، پرده از آن برداريد؛ پارچهها را برداشتند؛ سبئيه برخواسته و دستهاى خود را بالا بردند و سه بار تكبير گفتند؛ شبث بن ربعى ايستاده و گفت: اى گروه مضر، كافر نشويد، اما او را دور كرده و مانع او شدند و او را از مسجد بيرون كردند، اسحاق مىگويد: قسم به خدا آرزو داشتم، كه اين صندلى نابود مى شد !
مدتى نگذشت كه خبر رسيد كه عبيد الله بن زياد در منطقه باجميرا اردو زده است؛ مختار در حاليكه صندلى را بر روى يك قاطر گذاشته بودند بيرون رفته در حالى كه صندلى را نيز پوشانده بودند واز جانب راست آن هفت نفر و از جانب چپ آن هفت نفر بودند؛ در اين جنگ از اهل شام آنقدر كشته شد كه مانند آن تا به حال كشته نشده بود، و اين پيروزى سبب گمراهى بيشتر مردم شد و آنقدر اعتقادشان در مورد آن بالا گرفت كه منجر به كفر شد ! گفتم: انا لله، و از كار خويش پيشمان شدم؛ اما بعد از اين مردم سخنانى گفتند كه موجب شد اين صندلى پنهان شود و ديگر بعد از آن، آن را نديدم !
الطبري، أبو جعفر محمد بن جرير بن يزيد بن كثير بن غالب (متوفاى310)، تاريخ الطبري، ج3، ص476، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت.
1- در سند اين روايت، إسحاق بن يحيى بن طلحة بن عبيد الله القرشى التيمى است، ذهبى در مورد او مىگويد:
إسحاق بن يحيى بن طلحة بن عبيد الله شيخ ابن المبارك قال أحمد وغيره متروك.
احمد بن حنبل و غير او گفتهاند كه اين شخص متروك است
الذهبي الشافعي، شمس الدين ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاى 748 هـ)، المغني في الضعفاء، ج1، ص75، ش 596، تحقيق: الدكتور نور الدين عتر.
2- در متن روايت مىگويد او از همراهان شبث بن ربعى است، و شبث را به عنوان مدافع توحيد و مخالف شرك معرفى مىكند ! با اينكه شبث، خود از فرماندهان لشكر عمر سعد در كربلا و از قاتلين اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام است ! عجلى در مورد او مىگويد:
شبث بن ربعي من تميم هو كان أول من أعان على قتل عثمان رضي الله عن عثمان وهو أول من حرر الحرورية واعان على قتل الحسين بن علي.
شبث بن ربعى، او از اولين كسانى بود كه بر كشتن عثمان يارى كرد ! او از اولين كسانى بود كه خوارج را به راه انداخت، و همچنين در كشتن حسين بن على يارى كرد !
العجلي، أبي الحسن أحمد بن عبد الله بن صالح (متوفاى261هـ)، معرفة الثقات من رجال أهل العلم والحديث ومن الضعفاء وذكر مذاهبهم وأخبارهم، ج1، ص 448، ش 714، تحقيق: عبد العليم عبد العظيم البستوي، ناشر: مكتبة الدار - المدينة المنورة - السعودية، الطبعة: الأولى، 1405 – 1985م.
حال در متن اين روايت، شبث را به عنوان مدافع توحيد معرفى كرده است !
3- متن اين روايت با روايت بعدى در تعارض است؛ زيرا در متن روايت بعدى مىگويد مختار به آل جعده دستور داد، و آنها بعد از مجبور شدن چنين كردند، اما در روايت اول مىگويد خود آنها چنين پيشنهادى دادند !
بلاذرى در انساب الاشراف آورده است:
قالوا (حدثني عباس - بن هشام الكلبي- عن أبيه -هشام بن محمد الكلبي- عن -لوط بن يحيى- أبي محنف وغيره قالوا) وقال المختار لآل جعدة بن هبيرة، وأم جعدة أم هانئ بنت أبي طالب: ائتوني بكرسي عليّ بن أبي طالب فقالوا: لا والله ما له عندنا كرسي، قال: لا تكونوا حمقى وائتوني به، فظن القوم عند ذلك أنهم لا يأتونه بكرسي فيقولون هذا كرسي عليّ إلا قبله منهم، فجاؤوه بكرسي فقالوا: هذا هو، فخرجت شبام وشاكر ورؤوس أصحاب المختار وقد عصبوه بخرق الحرير والديباج، فكان أول من سدن الكرسي حين جيء به موسى بن أبي موسى الأشعري، وأمه ابنة الفضل بن العباس بن عبد المطلب، ثم إنه دفع إلى حوشب اليرسمي، يرسم بن حمير وهم في همدان، فكان خازنه وصاحبه حتى هلك المختار، وكان أصحاب المختار يعكفون عليه ويقولون: هو بمنزلة تابوت موسى فيه السكينة، ويستسقون به ويستنصرون، ويقدمونه أمامهم إذا أرادوا أمراً فقال الشاعر: أبلغ شباماً وأبا هانيءٍ... أني بكرسيهم كافر
مختار به خاندان جعدة بن هبيرة كه مادر آنها ام هانى دختر ابوطالب (خواهر اميرمومنان)بود گفت: صندلى حضرت على عليه السلام را براى من بياوريد، گفتند: قسم به خدا هيچ صندلى از على نزد ما نيست ! گفت: نادان نباشيد و صندلى را براى من بياوريد؛ آنها نيز گمان كردند كه هر صندلى كه بياورند، و بگويند اين صندلى على است، مختار از آنها قبول مىكند، به همين سبب يك صندلى آورده و گفتند: اين همان است ! شبام و شاكر و روساى اصحاب مختار اين صندلى را در حالى كه با حرير و پارچه زربفت تزيين كرده بودند، با خود بردند، اولين كسى كه مسئول اين صندلى شد موسى بن ابى موسى اشعرى و مادرش دختر فضل بن عباس بن عبد المطلب بودند، سپس اين صندلى به حوشب يرسمى از همدان داده شد، او نگهبان اين صندلى بود تا زمانى كه مختار هلاك شد؛ و اصحاب مختار دور اين صندلى جمع مىشده و مىگفتند: اين صندلى شبيه تابوت موسى است كه آرامش ما است، و به بركت آن طلب باران و پيروزى مىكردند؛ و آن را در مقابل خود مى بردند؛ به همين دليل شاعر گفته است كه: به شبام و ابو هانى خبر برسان... كه من به صندلى آنها كافر هستم.
البلاذري، أحمد بن يحيي بن جابر (متوفاى279هـ)، أنساب الأشراف، ج2، ص361، طبق برنامه الجامع الكبير.
1- سند اين روايت نيز ضعيف است. در آن يك نفر مجهول و دو نفر متهم به وضع وجود دارد.
2- اين روايت از جهت مضمونى با روايت قبل در تعارض است و به همين دليل هيچ يك از آن دو حجت نيستند.
در تعدادى از كتب اهل سنت آمده است كه شخصى به نام «اعشاى از همدان» از وجود همچه صندلى كه قبلاً ذكر شد، شهادت داده و به گروه «سبئيه يا خشبيه» گفته است كه اين صندلى مايه آرامش نيست:
حدثني عبدالله (بن أحمد) قال حدثني أبي (أحمد بن حنبل) قال قال أبو صالح (سليمان بن صالح) فقال في ذلك أعشى همدان كما حدثني غير عبدالله
شهدت عليكم أنكم سبئية (خشبية)... وإني بكم يا شرطة الشرك عارف
وأقسم ما كرسيكم بسكينة ... وإن كان قد لفت عليه اللفائف
وأن ليس كالتابوت فينا وإن سعت... شبام حواليه ونهد وخارف
وإني امرؤ أحببت آل محمد ... وتابعت وحيا ضمنته المصاحف
وتابعت عبدالله لما تتابعت ... عليه قريش شمطها والغطارف
اعشاى همدان راجع به همين صندلى گفته است:
شهادت مىدهم كه شما سبئيه (طرفداران عبد الله بن سبا) يا خشبيه (گروهى كه در مكه به جاى شمشير با چوب به جنگ پرداختند تا حرمت مكه حفظ شود) هستيد و من به شما اى نيروهاى كفر، آشنا هستم
قسم مىخورم كه صندلى شما موجب آرامش نيست... حتى اگر آن را با پارچه تزيين كنيد
من كسى هستم كه آل محمد را دوست دارم و قرآنى را كه در صحف نوشته شده برگزيدم
من طرفدار عبد الله (بن زبير هستم) كه قريش از همه سو او را يارى مىكند
الطبري، أبو جعفر محمد بن جرير بن يزيد بن كثير بن غالب (متوفاى310)، تاريخ الطبري، ج3، ص477، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت.
البلاذري، أحمد بن يحيي بن جابر (متوفاى279هـ)، أنساب الأشراف، ج2، ص361، طبق برنامه الجامع الكبير.
الجاحظ، أبو عثمان عمرو بن بحر الجاحظ (متوفاي255هـ)، الحيوان، ج2، ص271، تحقيق: عبد السلام محمد هارون، دار النشر: دار الجيل - لبنان/ بيروت - 1416هـ - 1996م
1. اين روايت از جهت سندى معتبر است، اما مسأله شاعر اين اشعار است، در متن اين اشعار مطالبى به آنها نسبت داده شده است كه در صورت قبول كلام شاعر، اين روايت مستند خوبى خواهد بود، اما اعشاى همدان در متن اين اشعار صريحاً خود را از ياران عبد الله بن زبير و دشمن مختار معرفى مىكند، و اين دليلى براى عدم قبول قول او است.
2. اعشاى همدان از كسانى بود كه قاتلين امام حسين عليه السلام و اهل بيت را مدح كرده است. بلاذرى در باره او آورده است:
ووجه المختار في طلب عثمان بن خالد الجهني ونسر بن شوط القابضي من همدان، وهما قاتلا عبد الرحمن بن عقيل بن أبي طالب فظفر بهما فضربت أعناقهما ثم أحرقا، فقال أعشى همدان، وهو عبد الرحمن بن الحارث بن نظام الهمداني:
ياعين بكي فتى الفتيان عثمانا... لا يبعدن الفتى من آل دهمانا
واذكر فتىً ماجداً عفاً شمائله... ما مثله فارس في آل همدانا
مختار شخصى را به دنبال عثمان بن خالد جهنى و نسر بن شوط قابضى از قبيله همدان فرستاد، آن دو قاتلان عبد الرحمن بن عقيل بن ابى طالب بودند؛ او آن دو را پيدا كرده و گردن آن دو را زده و آنها را آتش زد؛ اعشاى همدان «عبد الرحمن بن حارث بن نظام همداني» در رثاى آن دو گفت:
اى چشم، براى جوانمرد جوانان عثمان گريه كن.... اين جوان از آل دهمان دور نباد
و ياد آورد جوان بخشنده خوشسيما را... كه مانند او جنگجويى در آل همدان نيست
البلاذري، أحمد بن يحيي بن جابر (متوفاى279هـ)، أنساب الأشراف، ج2، ص359، طبق برنامه الجامع الكبير.
نتيجه اين سخنان آن است كه اعشاى همدان شخص صالحى نيست كه بتواند حقيقت امر مختار را براى ما روشن سازد.
فخرج في زهاء تسعة آلاف، وشيعه المختار، فلما صار إلى القنطرة إذا أصحاب الكرسي قد وقفوا يستنصرون ويدعون فقال ابن الأشتر: ربنا لا تؤاخذنا بما فعل السفهاء منا، سنة بني اسرائيل والذي أنا له.
ابراهيم بن مالك اشتر با 9000 نفر بيرون آمد و مختار نيز به بدرقه او آمد؛ وقتى كه به پل رسيدند، اصحاب صندلى ايستاده و طلب دعا كردند؛ فرزند اشتر (وقتى اين صحنه را ديد) گفت: خدايا ما را به خاطر كارى كه نادانان ما انجام مىدهند گرفتار مگردان؛ اين كار روش بنى اسرائيل است، همان روشى كه من مىخواهم آن را نابود كنم.
البلاذري، أحمد بن يحيي بن جابر (متوفاى279هـ)، أنساب الأشراف، ج2، ص363، طبق برنامه الجامع الكبير.
اين روايت نيز بدون مدرك معتبر ارائه شده است و نه نفيا و نه اثباتا نمىتوان به آن استدلال كرد.
در برخى از روايات آنها آمده است كه عبد الله بن عمر وقتى شنيد مختار اين صندلى را بر قاطر خاكسترى حمل مىكند گفت: جندب هاى ازد كجا هستند كه اين قاطر را بكشد.
وحدثني عباس بن هشام (الكلبي)عن أبيه (هشام بن محمد) عن جده (محمد بن سائب) قال: قيل لابن عمر إن المختار يعمد إلى كرسي علي، فيحمله على بغل أشهب ويحف به الديباج ويطيف به أصحابه يستسقون به ويستنصرون فقال: فأين جنادبة الأزد عنه لا يعقربه؟
به ابن عمر گفته شد كه مختار، صندلى على را تكيهگاه خود قرار داده است و آن را سوار بر قاطرى خاكسترى كرده و آن را با پارچه زربفت زينت كرده و آن را در بين اصحاب خود مىگرداند و با آن طلب باران و پيروزى مىكنند؛ عبد الله بن عمر گفت: پس جندبهاى ازد كجا هستند كه اين قاطر را بكشند؟
البلاذري، أحمد بن يحيي بن جابر (متوفاى279هـ)، أنساب الأشراف، ج2، ص361، طبق برنامه الجامع الكبير.
اين روايت نيز از جهت سندى اعتبار ندارد، زيرا عباس بن هشام مجهول است و هشام بن محمد و پدرش هر دو در نهايت ضعف قرار دارند.
در روايت ابو مخنف آمده كه عبد الله بن زبير نيز گفت: جندب هاى قبيله ازد كجا هستند كه در مقابل اين كار بايستند:
قال أبو مخنف (لوط بن يحيی) عن موسى بن عامر أبي الأشعر الجهني إن الكرسي لما بلغ ابن الزبير أمره قال أين بعض جنادبة الأزد عنه.
ابو الاشعر جهنى گفته است وقتى خبر كرسى به عبد الله بن زبير رسيد گفت: پس جندبهاى قبيله ازد كجا هستند كه در مقابل او بايستند؟
الطبري، أبو جعفر محمد بن جرير بن يزيد بن كثير بن غالب (متوفاى310)، تاريخ الطبري، ج3، ص477، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت.
در سند روايت لوط بن يحيى است كه ضعيف است و موسى بن عامر ابو الاشعر جهنى نيز مجهول است. بنا بر اين، اين روايت نيز معتبر نيست ودر نتيجه قضيه صندلى او نيز ساختگى است.
يكى از مطالب نسبت داده شده به مختار، درخواست جعل روايت از راويان است. طبق گزارش هاى تاريخى، مختار به يكى از اصحاب حديث گفت: روايتى جعل كند كه در آن نشان داده شود مختار خليفه مىشود به خونخواهى خون فرزند رسول خدا صلى الله عليه وآله قيام مىكند. براى اين مطلب، دو سند موجود است:
خطيب بغدادى مىگويد:
انا القاضي أبو الحسن علي بن محمد بن حبيب البصري نا محمد بن المعلى بن عبدالله الازدي املاء بالبصرة انا أبو جزء محمد بن حمدان القشيري نا أبو العيناء (محمد بن القاسم) عن أبي انس الحراني قال قال المختار لرجل من اصحاب الحديث ضع لي حديثا عن النبي صلى الله عليه وسلم اني كائن بعده خليفة وطالب له بثرة ولده وهذه عشرة الاف درهم وخلعة ومركوب وخادم فقال الرجل اما عن النبي صلى الله عليه وسلم فلا ولكن اختر من شئت من الصحابة واحطك من الثمن ما شئت قال عن النبي صلى الله عليه وسلم اوكد قال والعذاب عليه اشد.
مختار به يكى از اصحاب حديث گفت: براى من يك حديث از پيامبر صلى الله عليه وسلم نقل جعل كن كه من بعد از آن حضرت خليفه مىشوم؛ و خونخواه فرزند او خواهم بود، و اين دههزار درهم و لباس و مركب و خادم در مقابل آن؛ آن شخص گفت: از پيامبر صلى الله عليه وسلم نه، اما هر كدام از صحابه را كه خواستى بگو و از قيمت كم كن، هر روايتى بخواهى جعل مىكنم ! زيرا عذاب جعل روايت از پيامبر صلى الله عليه وسلم بيشتر است !
البغدادي، ابوبكر أحمد بن علي بن ثابت الخطيب (متوفاى463هـ)، الجامع لأخلاق الراوي وآداب السامع، ج1، ص131، ش142، تحقيق: د. محمود الطحان، ناشر: مكتبة المعارف - الرياض – 1403هـ؛
سند دوم روايت فوق اين است:
أخبرنا المبارك بن أحمد الأنصاري قال أخبرنا أبو محمد بن السمرقندي قال أخبرنا أبو بكر أحمد بن علي بن ثابت قال أخبرنا القاضي أبو الحسين علي بن محمد بن حبيب البصري قال حدثنا محمد بن المعلى بن عبدالله الأزدي قال أخبرنا أبو جزء محمد بن حمدان القشيري قال حدثنا أبو العيناء عن أبي أنس الحراني قال قال المختار لرجل...
ابن الجوزي الحنبلي، جمال الدين ابوالفرج عبد الرحمن بن علي بن محمد (متوفاى 597 هـ)، المنتظم في تاريخ الملوك والأمم، ج6، ص62، ناشر: دار صادر - بيروت، الطبعة: الأولى، 1358.
هر دو سند روايت به ابو انس حرانى منتهى مىشود و او مجهول است؛ همچنين در هر دو سند ابو العيناء وجود دارد كه او نيز ضعيف است.
در برخى منابع اهل سنت قضيهى نقل شده و ثابت مىكند كه مختار به خبر دروغ برخى افراد اعتماد مىكرده است. از جمله شاعرى كه در جنگ با مختار اسير شده بود، و مختار قصد كشتن او را داشت، به مختار خبر داد كه زمان كشته شدن من آن هنگامى است كه تو دمشق را فتح كنى و بر صندلى در كنار يكى از دروازههاى دمشق تكيه زنى. مختار به گمان اينكه شاعر راست مىگويد او را آزاد كرد.
بغدادى نهاوندى قضيه را اينگونه آورده است:
أخبرنا: أبو عبد الله محمد بن حمدان البصري وأبو غانم المعنوي قالا: أخبرنا أبو خليفة الفضل بن الحباب الجمحي عن محمد بن سلام قال كان سراقة البارقي شاعرا ظريفا زواراً للملوك حلو الحديث فخرج في جملةٍ من خرج لقتال المختار فوقع أسيراً فأتي به المختار فلما وقف بين يديه قال له: يا أمير آل محمد إنه لم يأسرني أحد ممن بين يديك، فقال ويحك فمن أسرك: قال رأيت رجالاً على خيل بلق يقاتلوننا ما أراهم الساعة هم الذين أسروني. فقال المختار لأصحابه إن عدوكم يری من هذا الأمر ما لا ترون. ثم أمر بقتله فقال يا أمير آل محمد إنك لتعلم أنه ما هذا أوان تقتلني فيه، فقال فمتى أقتلك؟ قال إذا فتحت دمشق ونقضتها حجراً حجراً ثم جلست على كرسي في أحد أبوابها فهناك تدعوني فتقتلني ثم تصلبني. قال المختار: صدقت، ثم التفت إلى صاحب شرطته فقال ويحك من يخرج سرى إلى الناس ثم أمر بتخلية سبيله. فلما أفلت أنشأ يقول وكان يكنى أبا إسحاق:
ألا أبلغ أبا إسحاق أني... رأيت البلق دهما مصمتات
أرى عيني ما لم ترأياه... كلانا عالمٌ بالترهات
كفرت بوحيكم ورأيت نذراً... على قتالكم حتى الممات
سراقة بارقى شاعر و اهل ذوق بود و بسيار به نزد پادشاهان مىرفت و خوش سخن بود؛ روزى با گروهى براى جنگ با مختار بيرون رفت، اما اسير شد؛ او را به نزد مختار آوردند؛ وقتى در مقابل مختار ايستاد، به مختار گفت: اى امير آل محمد، هيچ يك از شما من را اسير نكرد؛ مختار گفت: واى بر تو پس چه كسى تو را اسير كرد؟ گفت: ديدم سواركارانى را سوار بر اسبهاى دو رنگ با ما جنگيدند كه من تا به حال آنان را نديده بودم؛ آنها من را دستگير كردند !
مختار به اصحاب خود گفت: اين شخص چيزهايى ديده است كه شما نديدهايد ! سپس دستور داد او را بكشند؛ شاعر گفت: اى امير آل محمد، تو مىدانى كه الان زمان كشته شدن من نيست ! مختار گفت: پس كى تو را خواهم كشت؟ گفت: وقتى دمشق را فتح كردى، و آن را سنگ سنگ برچيدى، سپس بر صندلى در كنار يكى از دروازههاى دمشق مىنشينى؛ در آنجا من را مىخوانى و سپس مىكشى و بر دار مىكشى !
مختار گفت: راست گفتى ! سپس رو به رئيس پليس خود كرده و گفت: واى برتو، چه كسى حقيقت امر من را براى مردم روشن خواهد كرد؟ سپس دستور داد تا او را آزاد كنند.
وقتى كه نجات پيدا كرد، گفت:
به مختار خبر رسانيد... كه من بودم كه اسبهايى ديدم كه چيزى نمى فهميدند ! (كنايه از مختار و نيروهايش)
چشمم چيزى ديد كه شما نديديد !... ما هر دو عالم به نيرنگ بازى هستيم !
من به وحى شما كافر شدم... و نذر كردم تا موقع مردن با شما بجنگم !
البغدادي النهاوندي الزجاجي، عبد الرحمن بن إسحاق، أبو القاسم (متوفاي337هـ)، أمالي الزجاجي، ج1، ص477، طبق برنامه الجامع الكبير.
شبيه همين روايت با سندى خلاصهتر در آدرس ذيل آمده است:
605 حدثني أبان بن عثمان قال كان سراقة البارقي شاعرا ظريفا.
الجمحي، محمد بن سلام (متوفاي231هـ)، طبقات فحول الشعراء، ج2، ص439،تحقيق: محمود محمد شاكر، دار النشر: دار المدني – جدة.
اگر ابان بن عثمان در اين روايت، ابان بن عثمان بن عفان باشد، در سال 105 از دنيا رفته است !
محمد بن سلام، متوفاى 231 است و 92 سال عمر كرده است، يعنى متولد سال 139 و اين روايت منقطع است. وحجت نيست.
نكته ديگرى كه در منابع اهل سنت در باره مختا آمده حيلههاى جنگى مختار است.
ومن ظريف ما يحكى من حيل المختار أنه كان عنده كرسى قديم العهد فغشاه بالديباج وقال هذا الكرسى من ذخائر أمير المؤمنين على بن أبى طالب فضعوه فى حومة القتال وقاتلوا عنه فإن محله فيكم محل السكينة في بني إسرائيل ويقال إنه كان اشتراه من نجار بدرهمين
ولما وجه المختار إبراهيم الأشتر إلى حرب عبيد الله بن زياد خرج يشيعه ماشيا فقال له إبراهيم اركب يا أبا إسحاق فقال له إنى أحب أن تغبر قدماى فى نصرة آل محمد صلى الله عليه وسلم فشيعه فرسخين ودفع إلى قوم من خاصته حمائم بيضا ضخاما وقال لهم إن رأيتم الأمر علينا فأرسلوها فى المعركة وقال للناس إنى أجد فى محكم الكتاب وفى اليقين والصواب أن الله ممدكم بملائكة غضاب تأتى فى صور الحمام دون السحاب فلما التقت الفئتان وكادت الدبرة تكون على عسكر ابن الأشتر أرسلت الحمائم البيض فتصايح الناس الملائكة الملائكة فتراجعوا فاسرع القتل فى أصحاب عبيد الله ثم انكشفوا ووضعوا السيوف فيهم حتى أفنوهم فقال ابن الأشتر لقد ضربت رجلا على شاطىء النهر ورجع إلى سيفى تنفح منه رائحة المسك ورأيت له إقداما وجرأة فصرعته فشرقت يداه وغربت رجلاه فانظروا من هو فنظروا فإذا هو عبيد الله بن زياد.
از نكتههاى جالب نيرنگهاى مختار اين بود كه او يك صندلى قديمى داشت كه آن را با ديبا پوشاند و گفت: اين صندلى از باقيماندههاى على عليه السلام است و آنرا در منطقه جنگ گذاريد و با كمك آن بجنگيد كه اين مانند آرامشى است كه بر بنىاسرائيل نازل شد؛ و گفته مىشود كه او اين صندلى را از نجار به دو درهم خريده بود !
وقتى كه ابراهيم اشتر را به جنگ عبيد الله بن زياد فرستاد، پياده به بدرقه او آمد؛ ابراهيم به او گفت: اى مختار سواره باش. مختار گفت: من دوست دارم كه پاهايم در راه يارى آل محمد خاكآلود شود و دو فرسخ پياده با او آمد.
و به يكى از نزديكان خويش پرندگان سفيد بزرگى داد و گفت: اگر ديدى كه شكست مىخوريد، اين پرندگان را در منطقه جنگ رها كن؛ و به مردم گفت: من در كتاب خداوند و يقين و درست مىبينم كه خداوند شما را با ملائكه غضاب كه به صورت پرندگان - و نه ابر- هستند يارى خواهد كرد؛ وقتى كه دو لشگر رو به رو شدند، نزديك بود كه لشكر ابراهيم بن مالك اشتر شكست بخورد، در اين هنگام او پرندگان را رها كرد، مردم فرياد زدند: ملائكه ملائكه !
و بازگشتند و به سرعت، لشگريان عبيد الله را كشتند ! و سپس راه خود را در ميان آنها باز كرده و شمشيرها را در ميان آنها گذاشتند تا اينكه همه آنها را كشتند ! ابراهيم گفت: من در ساحل نهر، شخصى را ضربت زدم كه وقتى شمشيرم را بيرون آوردم بوى مشك از آن ساطع شد، و ديدم كه او اهل جنگ و شجاعت است؛ او را بر زمين زدم و دستهايش را در شرق و پاهايش را در غرب افكندم؛ ببينيد او چه كسى است !
نگاهكردند و ديدند كه او عبيد الله بن زياد است.
الثعالبي، أبي منصور عبد الملك بن محمد بن إسماعيل(متوفاي429هـ)، ثمار القلوب في المضاف والمنسوب، ج1، ص92، دار النشر: دار المعارف - القاهرة
اين روايت نيز بدون سند است، و معتبر نيست، جداى از اينكه اين روايت، حيلههاى جنگى او را ثابت مىكند و در طبق روايات «الحرب خدعة» و در جنگ استفاده از خدعه جايز است.
متن اين نامه و نقد آن به صورت كامل در بخش بعد يعنى مدارك اهل سنت براى اثبات ادعاى نبوت توسط مختار آمده است.
نخستين شبههى كه ازسوى بيهقى، ابن تيميه و ابن كثير مطرح شد اين بود كه مختار كذاب و دروغگو است؛ زيرا مختار ادعاى نبوت و نزول وحى كرد. كه صريح سخن وادله آنان را بر اين ادعا بيان كرديم و اكنون ادله شان را به نقد مىكشيم:
گذشت كه ابن عباس اين نسبت ناروا را در مورد مختار انكار كرده و قبول ندارد. ابن اثير در كتاب الكامل فى التاريخ نقل كردهاست:
وقال ابن الزبير لعبد الله بن عباس ألم يبلغك قتل الكذاب؟ قال: ومن الكذاب؟ قال: ابن أبي عبيد. قال: قد بلغني قتل المختار قال: كأنك نكرت تسميته كذابا ومتوجع له قال: ذاك رجل قتل قتلتنا وطلب ثأرنا وشفى غليل صدورنا وليس جزاؤه منا الشتم والشماتة.
ابن زبير به عبد الله بن عباس گفت: آيا از كشته شدن كذاب خبر شدي؟ عبد الله بن عباس گفت: كذاب كيست؟ ابن زبير گفت: ابن ابى عبيد. ابن عباس گفت: خبر كشته شدن مختار به من رسيده است (نه كذاب). ابن زبير گفت: گويا انكار مىكنى كه او كذاب است و براى او اندوهناكي؟ ابن عباس گفت: او مردى بود كه قاتلان ما را كشت و خون ما را باز خواست كرد و اندوه و غم سينه هاى ما را شفا بخشيد، پاداش او دشنام و شماتت و سرزنش نيست.
ابن أثير الجزري، عز الدين بن الأثير أبي الحسن علي بن محمد (متوفاى630هـ) الكامل في التاريخ، ج4، ص72، تحقيق عبد الله القاضي، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة الثانية، 1415هـ.
سخن ابن عباس مىرساند آن چه را زبيريان در باره مختار مىگويند و اقعيت ندارد، آنها با نسبت دادن اين سخنان مىخواهند مقام مختار را پايين بياورند.
همانطور كه گذشت، روايات صحيح السندى كه در آن پيامبر صلى الله عليه وآله وعده ظهور يك كذاب ثقفى را دادهاند، نامى از مختار در آن برده نشده است، و ساير رواياتى كه در آنها نام شخصى آمده است، يا نظر شخصى بعضى افراد است كه حجت نيست، و يا سند آن ضعيف است. و لذا اين مدارك نمىتوانند دليل واقع شوند، مگر اينكه كسى ادعا كند كه در مجموع دلالت دارند، كه چنين ادعايى ضرر به اهل سنت مىزند، زيرا مخالف اعتقادشان به عدالت صحابه است.
ابن كثير دمشقى و ديگران براى اثبات مدعاى خود به چند روايت استناد جسته است كه احمد حنبل و محدثان قبل از او، در كتاب هايشان آن ها را ذكر كرده اند.
قبل از ذكر اين روايات، بايد ياد آور شد كه بعد از نقل روايت، بلافاصله به نقد سندى آن ها مىپردازيم و نقد دلالى آن را در قسمت پاسخ ها، پىگيرى خواهيم كرد.
بلاذرى در انساب الاشراف آورده، عبد الله بن زبير ادعاى مختار را بر نزول وحى تصديق كرده است:
وحدثني عمر، حدثنا أبو داود، حدثنا قيس عن أبي إسحاق، عن سعيد بن وهب قال: قيل لابن الزبير إن المختار يزعم أنه يوحي إليه قال صدق ثم قرأ: «هل أنبئكم على من تنزل الشياطين تنزل على كل أفاك أثيم» (شعراء/222).
به ابن زبير گفته شد كه مختار گمان مىكند وحى بر او نازل مىشود. ابن زبير گفت: راست گفته است، سپس اين آيه را خواند: آيا خبر دهم شما را بر اين كه آنها بر هر دروغگوى گنهكار نازل مىگردند؟.
البلاذري، أحمد بن يحيي بن جابر (متوفاى279هـ)، أنساب الأشراف، ج2، ص371، طبق برنامه الجامع الكبير.
طبق مبناى اهل سنت، كلام دشمنان در مورد يكديگر حجت نيست؛ ابن اثير در اسد الغابه بعد از اين كه مختار را از جهت نسبى معرفى كرده مىنويسد:
وأخباره غير حَسَنة، رواها عنه الشعبي وغيره، إلا أنه كان بينهما ما يوجب أن لا يُسمع كلام أحدِهما في الآخر.
روايات مختار حسن نيست كه شعبى و غير او روايات او را نقل كرده، مگر اين كه بين مختار و شعبى چيزهاى واقع شده كه به موجب آن سخن يكى از آن دو در مورد ديگرى، قابل شنيدن نيست.
ابن أثير الجزري، عز الدين بن الأثير أبي الحسن علي بن محمد (متوفاى630هـ)، أسد الغابة في معرفة الصحابة، ج5، ص128، تحقيق عادل أحمد الرفاعي، ناشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت / لبنان، الطبعة: الأولى، 1417 هـ - 1996 م.
و وقتى كلام شعبى در مورد مختار حجت نباشد، كلام زبيريان قطعا حجت نخواهد بود. (البته اين مطلب به صورت مفصل در نقل روايت خود شعبى ذكر خواهد شد) و علت اين امر، نمىتواند چيزى باشد، جز جعل روايت به خاطر دشمنى با مختار.
بلاذرى، طبرى، ابن كثير دمشقى، و ديگران از اين حقيقت پرده بر مىدارد كه بعد از كشته شدن مختار، ديدگاه زن مختار (عمرة دختر نعمان) را در باره مختار مىپرسد، عمره مىگويد: مختار را خدا رحمت كند، او بنده صالح خدا بود؛ اما مصعب بن زبير به برادرش عبد الله بن زبير به دروغ مىنويسد كه زن مختار مىگويد: مختار مدعى نبوت بود:
وبعث المصعب إلى أم ثابت بنت سمرة بن جندب الفزازي، وعمرة بنت النعمان بن بشير الأنصاري، امرأتي المختار، فأحضرتا فقال لهما ما تقولان في المختار؟ فأما أم ثابت فقالت: ما عسينا أن نقول فيه إلا مثل ما تقولون من الكذب وادعاء الباطل فخلى سبيلها، وقالت عمرة: ما علمته رحمه الله إلا مسلماً من عباد الله الصالحين، فحبسها المصعب في السجن، وكتب إلى عبد الله بن الزبير: إنها تزعم أنه نبي فكتب إليه أن أخرجها فاقتلها، فأخرجها إلى ما بين الحيرة والكوفة بعد العشاء الآخرة فأمر بها رجلاً من الشرطة يقال له مطر، فضربها بالسيف ثلاث ضربات، وهي تقول: يا أبتاه، يا أهلاه، يا عشيرتاه،
مصعب بن زبير (بعد از كشته شدن مختار) دو خانم مختار (ثابت دختر سمره بن جندب فزارى و عمر دختر نعمان بن بشير انصاري) را احضار كرد. به آن دو گفت: در باره مختار چه مىگوييد؟ ام ثابت گفت: چه مىتوانيم بگوييم، جز كلام شما كه او را دروغگو و مدعى باطل مىدانيد؟ مصعب او را رها كرد.
اما عمرة گفت: خداوند مختار را رحمت كند، من او را مسلمان و بنده از بندگان صالح خدا مىدانم. معصب او را زندانى كرد و به برادر خود عبد الله بن زبير نوشت كه زن مختار گمان مىكند: مختار پيامبر بود. عبد الله به مصعب نوشت او را از زندان بيرون كرده و بكشيد. مصعب او را بين حيره و كوفه آورد به مردى از لشكريانش كه مطر نام داشت گفت: گردن او را بزند. او با سه ضربه شمشير آن زن را زد در حالى كه او فرياد مى زد: يا ابتاه يا اهلاه يا عشيرتاه.
البلاذري، أحمد بن يحيي بن جابر (متوفاى279هـ)، أنساب الأشراف، ج2، ص370،طبق برنامه الجامع الكبير.
الطبري، أبو جعفر محمد بن جرير بن يزيد بن كثير بن غالب (متوفاى310)، تاريخ الطبري، ج3، ص494، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت.
ابن عساكر الدمشقي الشافعي، أبي القاسم علي بن الحسن إبن هبة الله بن عبد الله،(متوفاى571هـ)، تاريخ مدينة دمشق وذكر فضلها وتسمية من حلها من الأماثل، ج69،ص296، تحقيق: محب الدين أبي سعيد عمر بن غرامة العمري، ناشر: دار الفكر - بيروت - 1995.
ابن كثير الدمشقي، ابوالفداء إسماعيل بن عمر القرشي (متوفاى774هـ)، البداية والنهاية، ج8، ص289، ناشر: مكتبة المعارف – بيروت.
ابن أثير الجزري، عز الدين بن الأثير أبي الحسن علي بن محمد (متوفاى630هـ) الكامل في التاريخ، ج4، ص70، تحقيق عبد الله القاضي، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة الثانية، 1415هـ.
آيا كلام عمره اين مطلب را مىرساند كه مختار پيامبر بود؟ اين شما و اين هم سخن عمرة بنت نعمان:
ما علمته رحمه الله إلا مسلماً من عباد الله الصالحين.
اما مصعب بن زبير بر خلاف گفته او، به برادرش نوشت كه او گمان مىكرد كه مختار پيامبر بود. يا به نقل ابن كثير، مصعب نوشت: زن مختار مىگويد: مختار پيامبر بود.
مسعودى از مورخان اهل سنت جريان كشتن زن مختار را به صورت ديگر و پر رنگ تر اينگونه نقل كرده است:
وأتى بحرم المختار فدعاهن إلى البراءة منه ففعلن إلا حرمتين له إحداهما بنت سَمُرَةَ بن جندب الفزاري والثانية ابنة النعمان بن بشير الأنصاري، وقالتا: كيف نتبرأ من رجل يقول ربي الله؟ كان صائم نهاره قائم ليله، قد بذل دمه لله ولرسوله في طلب قَتَلَةِ ابن بنت رسول الله صلى الله عليه وسلم، وأهله وشيعته، فأمكنه اللّه منهم حتى شفي النفوس، فكتب مصعب إلى أخيه عبد اللّه بخبرهما وما قالتاه، فكتب إليه إن هما رجعتا عما هما عليه وتبرأتا منه وإلا فاقتلهما، فعرضهما مصعب على السيف، فرجعت بنت سمرة ولعنتة وتبرأت منه، وقالت: لو دعوتني إلى الكفر مع السيف لكفرت: أشهد أن المختار كافر، وأبت ابنة النعمان بن بشير، وقالت: شهادة أرزقها فأتركها. كلا إنها موتة ثم الجنة والقدوم على الرسول وأهل بيته، والله لا يكون، آتي مع ابن هند فأتبعه وأترك ابن أبي طالب؟ اللهم أشهد إني متبعة لنبيك وابن بنته وأهل بَيْتِه وشيعته، ثم قدَمها فقتلت صبراً.
حرم (زنان و كنيزان) مختار را آوردند به آنها گفتند از مختار بيزارى جوئيد همگى اين كار را كردند جز هردو خانم مختار، يكى دختر سمره بن جندب فزارى و ديگرى دختر نعمان بن بشير انصارى. آن دو گفتد: چگونه از مردى بيزارى بجوييم كه مىگفت: خدا پروردگار من است، روزها روزه دار و شبها مشغول عبادت بود. او خونش را در راه خدا و رسول خدا در خونخواهى از قاتلان پسر دختر رسول خدا صلى الله عليه وسلم و اهل بيت و شيعيانش، بخشش كرد. خداوند او را در اين راه توفيق داد تا قلب هايى را شفا بخشيد. مصعب به برادرش عبد الله خبر آن دو و گفتارشان را نوشت. عبد الله دوباره به مصعب نوشت: اگر آن دو زن، از اين عقيده خود برگشتند و از مختار بيزارى جستند خوب (آزاد كنيد) و گرنه آن دو را بكشيد. مصعب شمشير به رخ آنها كشيد، دختر سمره بن جندب از عقيده اش برگشت مختار را لعن كرد و از او بيزارى جست و گفت: حتى اگر بخواهى مرا با شمشير به سوى كفر دعوت كنى حاضرم و كافر مىشوم! و شهادت مىدهم كه مختار كافر است.
اما دختر نعمان بن بشير بيزارى نجست و فرمان مصعب سرپيچى كرد وگفت: آيا شهادت را كه نصيب من شده رها كنم؟ هرگز، شهادت مردن است و پس از آن بهشت و قدم نهادن در محضر رسول خدا و اهل بيت او است، سوگند به خدا مختار كافر نبود، آيا با پسر هند بيايم و او را پيروى كنم و پسر ابو طالب را رها كنم؟ خدا شاهد باش من پيرو پيامبر تو و پيرو پسر دختر او و اهل بيت آن حضرت و از شيعيان او هستم. سپس او را جلو آوردند و با شمشير (قتل صبر) كشته شد.
المسعودي، ابوالحسن علي بن الحسين بن علي (متوفاى346هـ) مروج الذهب، ج1، ص391، طبق برنامه الجامع الكبير.
جالب توجه در اين روايت، تصريح هر دو همسر مختار به صادق بودن او است، و برگشتن يكى از آنها به زور شمشير و مقاومت همسر دوم مختار نيز شاهد بسيار خوبى بر حقيقت است؛ همچنين عبارت همسر مختار كه «والقدوم على الرسول وأهل بيته، والله لا يكون، آتي مع ابن هند فأتبعه وأترك ابن أبي طالب؟ اللهم أشهد إني متبعة لنبيك وابن بنته وأهل بَيْتِه وشيعته» به خوبى اسلام او و صحت نداشتن ادعاى نبوت مختار را نشان مىدهد. حال با توجه به اين روايات، به دست مىآيد تمام رواياتى كه مىگويد مختار ادعاى وحى كرده، از جعليات زبيريان است؛ زيرا طبق همين روايت، دختر سمره بن جندب كه سخن موافق با زبيريان را گفت آزاد شد؛ اما عمره كه حقيقت را بازگو كرد براى اينكه اين حقيقت هميشه پوشيده بماند، او را كشتند تا مبادا بعد از چند مدتى چهره حق را نمايان كند و دروغ زبيريان را برملا سازد.
گذشت كه ابن عباس اين نسبت ناروا را در مورد مختار انكار كرده و قبول ندارد. ابن اثير در كتاب الكامل فى التاريخ نقل كردهاست:
وقال ابن الزبير لعبد الله بن عباس ألم يبلغك قتل الكذاب؟ قال: ومن الكذاب؟ قال: ابن أبي عبيد. قال: قد بلغني قتل المختار قال: كأنك نكرت تسميته كذابا ومتوجع له قال: ذاك رجل قتل قتلتنا وطلب ثأرنا وشفى غليل صدورنا وليس جزاؤه منا الشتم والشماتة.
ابن زبير به عبد الله بن عباس گفت: آيا از كشته شدن كذاب خبر شدي؟ عبد الله بن عباس گفت: كذاب كيست؟ ابن زبير گفت: ابن ابى عبيد. ابن عباس گفت: خبر كشته شدن مختار به من رسيده است (نه كذاب). ابن زبير گفت: گويا انكار مىكنى كه او كذاب است و براى او اندوهناكي؟ ابن عباس گفت: او مردى بود كه قاتلان ما را كشت و خون ما را باز خواست كرد و اندوه و غم سينه هاى ما را شفا بخشيد، پاداش او دشنام و شماتت و سرزنش نيست.
ابن أثير الجزري، عز الدين بن الأثير أبي الحسن علي بن محمد (متوفاى630هـ) الكامل في التاريخ، ج4، ص72، تحقيق عبد الله القاضي، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة الثانية، 1415هـ.
سخن ابن عباس مىرساند آن چه را زبيريان در باره مختار مىگويند و اقعيت ندارد، آنها با نسبت دادن اين سخنان مىخواهند مقام مختار را پايين بياورند و دليل اين شتم وشماتت هم خيلى روشن است؛ زيرا مختار نه تنها آنها را براى رسيدن به اميال نفسانى شان كمك نكرد؛ بلكه به عنوان يك سد آهنين در مقابل آنان قرار گرفت.
در بخش «اقتداى صحابه در نماز به مختار» گذشت كه:
1. مدعي نبوت به اجماع اهل سنت كافر است.
2. نماز خواندن پشت سر كافر صحيح نيست و كفايت نميكند.
3. صحابه پشت سر مختار نماز خواندهاند.
نتيجه اين مقدمات آن است كه مختار، مدعى نبوت نبوده است، و اگر مدعى بوده عمل خود صحابه زير سؤال مىرود و نماز خواندن پشت سر يك مدعى نبوت از آنها به دور است.
محكم ترين شاهد بر ساختگى بودن ادله و واقعيت نداشتن ادعاى بزرگان اهل سنت در مورد مختار، ترديد ابن كثير در اين نسبت دروغ به مختار است. اگر در واقع مختار ادعاى نبوت كرده بود، و اين مسأله قطعى بود، ابن كثير كه خود از اشكال گيرندگان بر مختار است دچار شك و ترديد نمىشد.
ابن كثير از يكطرف مدعى است كه مختار ادعاى نبوت كرده است؛ اما از طرف ديگر او ادعاى نبوت را از جانب مختار قطعى نمىداند و در البدايه والنهاية بعد از نقل روايات مىگويد:
ولكن ما أدرى هل كان يدعى النبوة أم لا.
من نمىدانم آيا مختار ادعاى نبوت كرده يانه؟
ابن كثير الدمشقي، ابوالفداء إسماعيل بن عمر القرشي (متوفاى774هـ)، البداية والنهاية، ج 8، ص 292، ناشر: مكتبة المعارف – بيروت.
و جالب اينجا است اگر ابن كثير به قطعى بودن اين ادعا از جانب مختار ايمان داشت و آن را يك قضيه مسلم مىدانست، قضيه بازجويى مصعب بن زبير را كه صراحت در ساختگى بودن ادعاى نبوت مختار دارد، نقل نمىكرد.
در نقل ابن كثير اين عبارت آمده است:
وكتب إلى أخيه إنها تقول: إنه نبى...
ابن كثير الدمشقي، ابوالفداء إسماعيل بن عمر القرشي (متوفاى774هـ)، البداية والنهاية، ج8، ص 289، ناشر: مكتبة المعارف – بيروت.
اعتراف ابن كثير در جهالتش بر ادعاى مختار، دليل بر دروغ بودن مدعاى ابن تيميه و خود ابن كثير و طرفداران آنها و دليل بر تعصب دشمنان او و ساختگى بودن اين همه روايات است.
اين سخن ابن كثير علاوه بر اين كه مدعاى خود و ابن تيميه و.... را باطل مىكند، ثابت مىنمايد كه علماى اهل سنت بر پايه زعم و گمان خود سخن مىگويند، نه منطق و دليل.
بايد گفت: اگر ابن كثير مىدانست كه مختار مدعى نبوت و نزول وحى بوده با ندانم كارى او نمىسازد و اگر به اين مطلب علم نداشته، چرا چشم بسته سخن گفته است.
آيا او با گفتن اين سخن، به فكر آبرو ريزى دانشمندان اهل سنت، به ويژه شيخ الاسلام ابن تيميه بوده و پيروان و همفكران خود بوده است؟ لا اقل به فكر آبروى خودش مىبود!!!
انگيزه جعل روايات، جز درهم ريختن چهره محبوب و انقلابى مختار چيزى ديگرى نيست؛ زيرا مختار بعد از چند مدتى كه با عبد الله بن زبير بود، خط خودش را از او عملاً جدا كرد و به دنبال تحقق آرمان اصلى و هدف نهايى خود كه مورد رضايت خدا و اهل بيت پيامبر بود، به كوفه آمد و شيعيان را در راستاى اين هدف مقدس جهت دهى كرد.
مختار به تشكيل جبهه انقلاب و انتقام، كه هدف اصلى او قاتلان امام حسين عليه السلام و بازمانده جبهه يزيد بود، دست زد؛ اما زبيريان نيز خودش را در حصار نقشه هاى او مىديدند و مختار را يك مانع بزرگ در رسيدن به اهداف خود مىدانستند. به اين جهت در كوفه به دست عاملان ابن زبير دستگير و در زندان افكنده شد. بعد از آزادى نيز ابن مطيع در صدد دستگيرى دوبارهاى او و كشتن جانش بر آمد؛ اما موفق نشد و قيام مختار علنى شد و شيعيان يك پارچه تحت فرماندهى او به خونخواهى امام حسين عليه السلام دست زدند.
نتيجه قيام مختار، به كشتن قاتلان امام و نيز سقوط حكومت زبيريان در كوفه منجر شد. از همين جا بود كه تبليغات مسموم عليه مختار شروع شد و روايات دروغ از طرف آنان جعل گرديد.
دليل ما بر جعل روايات از طرف آل زبير سخن بزرگان اهل سنت در مورد مختار است.
ابن حجر عسقلانى و ملا على قارى تصريح مىكنند، مختار قبل از اينكه از عبد الله بن زبير جدا شود، در شمار انسان هاى اهل فضل و خير بود:
المختار بن أبي عبيد بن مسعود الثقفي.... وكان قبل ذلك معدودا في أهل الفضل والخير إلى أن فارق بن الزبير.
مختار بن ابى عبيد بن مسعود ثقفى... پيش از آن كه از ابن زبير جدا شود، در شمار انسانهاى اهل فضل و خير بود.
العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر ابوالفضل (متوفاى852هـ)، الإصابة في تمييز الصحابة، ج6، ص349، تحقيق: علي محمد البجاوي، ناشر: دار الجيل - بيروت، الطبعة: الأولى، 1412هـ - 1992م.
ملا علي القاري، نور الدين أبو الحسن علي بن سلطان محمد الهروي (متوفاى1014هـ)، مرقاة المفاتيح شرح مشكاة المصابيح، ج11، ص141، تحقيق: جمال عيتاني، ناشر: دار الكتب العلمية - لبنان/ بيروت، الطبعة: الأولى، 1422هـ - 2001م.
روشن است بعد از اينكه مختار از مكه به كوفه آمد و پرچم خونخواهى حسين عليه السلام را بلند كرد، اولين كار او، كشتن قاتلان امام حسين و مخالفت با عبد الله بن زبير و تصاحب مركز كوفه بود. بعد از رخداد اين پيش آمدها، توطئه و تهمت و افتراء عليه مختار شروع شد ولى قبل از جدا شدن مختار از عبد الله بن زبير در تاريخ هيچ سخن توهين آميز در باره مختار گفته نشده است. پس معلوم مىشود كه هرچه طعن و مذمت در مورد مختار گفته شده از جانب زبيريان است كه نتوانستند با وجود مختار به اهداف شان برسند.
در متن روايت، تنها و تنها آمده است كه مختار گمان مىكند به او وحى مىشود؛ و به اقرار علماى اهل سنت، ادعاى وحى، با ادعاى نبوت تفاوت دارد. ثعلبى مىگويد:
والوحي على أقسام، وحي بمعنى إرسال جبرئيل إلى الرسول، ووحي بمعنى الإلهام كالإيحاء إلى أم موسى والنحل...
وحى بر چند گونه است: وحى به معنى فرستادن جبريل به پيامبر؛ و وحى به معنى الهام، مانند وحى به مادر موسى و زنبور (كه قطعا نبى نيستند)...
الثعلبي النيسابوري، ابوإسحاق أحمد بن محمد بن إبراهيم (متوفاى427هـ)، الكشف والبيان، ج4، ص124، تحقيق: الإمام أبي محمد بن عاشور، مراجعة وتدقيق الأستاذ نظير الساعدي، ناشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت، الطبعة: الأولى، 1422هـ-2002م.
و حتى چنين موردى را براى عمر ادعا كردهاند:
وذلك ضرب من الإلهام بل ضرب من الوحي، وإياه عنى النبي صلى الله عليه وسلم بقوله: (إن في أمتي لمحدثين وإن عمر لمنهم) ويسمى ذلك أيضاً النفث في الروع.
(بر زبان جارى شدن حقايق) نوعى از الهام و بلكه نوعى از وحى است؛ و مقصود پيامبر صلى الله عليه وسلم از اينكه فرمودهاند «در امت من محدثينى هستند كه يكى از آنها عمر است» همين الهام و وحى است؛ و نام ديگر آن دميده شدن در باطن است.
الرازي الشافعي، فخر الدين محمد بن عمر التميمي (متوفاى604هـ)، التفسير الكبير أو مفاتيح الغيب، ج2، ص191، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولى، 1421هـ - 2000م.
حال اگر چنين موردى براى مختار باشد، مىشود كذاب و مدعى نبوت؛ اما اگر براى خليفه دوم باشد، فضليت و منقبت مىشود!
البته عبد الله بن زبير ادعا كرده است كه الهام به او، الهام شيطانى است، اما در ادامه حقيقت امر مشخص خواهد شد.
حدثني مصعب بن عبد الله الزبيري عن أبيه قال: قال هشام بن عروة: قيل لابن عباس إن المختار يزعم أنه يوحى إليه. فقال: صدق إنهما وحيان وحي الله إلى محمد صلي الله عليه وسلم، ووحي الشياطين، وقرأ: «وإن الشياطين ليوحون إلى أوليائهم».
به ابن عباس گفته شد، مختارگمان مىكند كه وحى بر او نازل مىشود. او گفت:راست گفته است، همانا دو قسم وحى داريم، يك وحى خدا كه به حضرت محمد صلى الله عليه وسلم نازل مىشود. دوم وحى شيطان است و ابن عباس اين آيه را خواند: شيطان به سوى دوستان خود وحى مىكند.
البلاذري، أحمد بن يحيي بن جابر (متوفاى279هـ)، أنساب الأشراف، ج2، ص371، طبق برنامه الجامع الكبير.
نقد اين روايت، دقيقا مانند نقد روايت قبل است، زيرا راويان اين روايت، از زبيريان هستند، و همانطور كه در نقد روايت قبل گفته شد، اين مطالب از جعليات آنها و طرفداران آنها است.
يكى از مستندات بيهقى، دو روايت عامر بن شراحيل شعبى است كه آن را محدثان مورد اعتماد اهل سنت نقل كرده اند. شعبى مىگويد: نوشتهاى به دستم رسيد كه در آن مختار نوشته بود من پيامبرم:
حدثني أبو عثمان حدثنا أبي حدثنا مجالد عن عامر قال كنت أجالس الأحنف بن قيس فأفاخر أهل البصرة بأهل الكوفة فبلغ منه كلامي ذات يوم وأنا لا أدري فقال يا جارية هات ذلك الكتاب فجاءت به فقال اقرأوا وما يدري أحد من القوم ما فيه قال فقرأته فإذا فيه بسم الله الرحمن الرحيم من المختار بن أبي عبيد إلى الأحنف بن قيس ومن قبله من ربيعة ومضر أسلم أنتم فإني أحمد إليكم الله الذي لا إله إلا هو أما بعد فويل لأم ربيعة ومضر وإن الأحنف مورد قومه سقر حيث لا يستطيع بهم الصدر وإني لا أملك لكم ما خط في القدر وإنه بلغني أنكم تكذبوني وتؤذون رسلي وقد كذبت الأنبياء وأوذوا من قبلي ولست بخير من كثير منهم والسلام
فلما قرأته قال قال أخبرني عن هذا من أهل البصرة أو من أهل الكوفة قلت يغفر الله لك أبا بحر إنما كنا نمزح ونضحك قال لتخبرني ممن هو قلت يغفر الله لك قال لتخبرني قلت من أهل الكوفة قال فكيف تفاخر أهل البصرة وهذا منكم
حدثنا أبو بكر الحميدي حدثنا سفيان عن مجالد عن الشعبي قال فاخرت أهل البصرة فغلبتهم بأهل الكوفة والأحنف ساكت لا يتكلم فلما رآني غلبتهم أرسل غلاما له فجاء بكتاب فقال هاك اقرأ فقرأته فإذا فيه من المختار إليه يذكر أنه نبي قال فيقول الأحنف أنى فينا مثل هذا
عامر شعبى گفته است: من با احنف بن قيس همنشين بودم؛ روزى در مقابل اهل بصره، به كوفى بودن خود فخر فروختم؛ كلام من به احنف رسيد و من خبر نداشتم؛ به كنيز خود گفت: نامه را بياور؛ او آورد و كسى نمى دانست كه در نامه چيست.
نامه را خواند، در آن چنين آمده بود: بسم الله الرحمن الرحيم؛ از مختار بن ابى عبيد به احنف به قيس و قوم ربيعه و مضر. آيا شما با من در صلح هستيد؟ من ثناى خدايى را مى گويم كه جز او كسى نيست؛ اما بعد؛ واى بر مادر ربيعه و مضر ! و بدرستىكه احنف قوم خود را به دوزخ خواهد كشيد؛ و من نمىتوانم مانع آنچه تقدير شما است بشوم؛ به من خبر رسيده است كه شما فرستادگان من را تكذيب كرده و آزار رساندهايد؛ و انبيا نيز قبل از من مورد تكذيب قرار گرفته و آزار شدند؛ و من از بسيارى از آنها برتر نيستم.
والسلام
وقتى اين نامه را خواندم، گفت: به من خبر بده آيا مختار از اهل بصره است يا اهل كوفه؟ گفتم: خدا تو را ببخشد اى ابا بحر، ما شوخى مىكرديم! گفت بايد به من خبر دهى ! گفتم: خدا تو را ببخشد؛ گفت: بايد خبر بدهى؛ پاسخ دادم: از اهل كوفه. گفت: پس چگونه به اهل كوفه افتخار مىكنى با اينكه مختار از شما است؟!
همچنين شعبى گفته است: روزى در مقابل اهل بصره به اهل كوفه افتخار مىكردم؛ و احنف ساكت بود و سخن نمىگفت؛ وقتى ديد من به آنها غالب شدهام، غلام خود را فرستاد و گفت: نامه را بياور؛ وقتى آن را آورد و خواندم در آن سخنان مختار بود و ادعا كرده بود كه پيامبر است ! احنف گفت: چه زمانى اهل بصره چنين ادعايى داشتهاند؟
الفسوي، أبو يوسف يعقوب بن سفيان (متوفاى277هـ)، المعرفة والتاريخ، ج1، ص186 و ج2، ص30، تحقيق: خليل المنصور، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت - 1419هـ- 1999م.
اين دو روايت از چند جهت مورد اعتبار نيست:
«مجالد بن سعيد بن عمير الهمدانى» نخستين فرد ضعيف در اين روايت است كه علماى اهل سنت او را با عبارات «وكان رديء الحفظ، يقلب الأسانيد، ويرفع المراسيل، لا يجوز الاحتجاج به، وأكثر أهل العلم على ضعفه» تضعيف كردهاند.
محمد بن اسماعيل بخارى در دو كتابش او را ضعيف دانسته است:
368 مجالد بن سعيد بن عمير الكوفي كان يحيى القطان يضعفه وكان بن مهدي لا يروى عنه.
مجالد بن سعيد بن عمير كوفى است. يحيى بن قطان او را تضعيف مىكرد و ابن مهدى از او روايت نمىكرد.
البخاري الجعفي، محمد بن إسماعيل أبو عبدالله (متوفاي256هـ)، الضعفاء الصغير، ج1، ص112، تحقيق: محمود إبراهيم زايد، دار النشر: دار الوعي - حلب، الطبعة: الأولى، 1396 -،
البخاري الجعفي، ابوعبدالله محمد بن إسماعيل (متوفاى256هـ)، التاريخ الأوسط، ج2، ص79، تحقيق: محمود إبراهيم زايد، ناشر: دار الوعي، مكتبة دار التراث - حلب، القاهرة، الطبعة: الأولى، 1397م ـ 1977م.
ابن حبان تميمى مى نويسد:
مجالد بن سعيد بن عمير الهمداني من أهل الكوفة يروي عن الشعبي... وكان رديء الحفظ يقلب الأسانيد ويرفع المراسيل لا يجوز الاحتجاج به.
مجالد بن سعيد... بد حفظ بوده و سندهاى روايات را دست كارى مىكرد. (سند صحيح را ضعيف و ضعيف را صحيح جلوه مىداد) و روايات مرسل را بالا مىبرد (درسند روايت مرسل راوى را اضافه مىكرد تا سند درست شود)، به اين جهت به روايات او استناد جايز نيست.
التميمي البستي، الإمام محمد بن حيان بن أحمد بن أبي حاتم (متوفاي354هـ)، المجروحين من المحدثين والضعفاء والمتروكين، ج3، ص10، تحقيق: محمود إبراهيم زايد، دار النشر: دار الوعي- حلب، الطبعة: الأولى 1396هـ
طبرانى نيز در باره او مىنويسد:
مجالد بن سعيد بن عمير الهمداني ليس بالقوى وقد تغير في آخر عمره.
مجالد بن سعيد بن عمير همدانى قوى نيست و در پايان عمرش تغيير كرده بود.
الطبراني، ابوالقاسم سليمان بن أحمد بن أيوب (متوفاى360هـ)، الأوائل، ج1، ص86، تحقيق: محمد شكور بن محمود الحاجي أمرير، دار النشر: مؤسسة الرسالة , دار الفرقان – بيروت، الطبعة: الأولى1403
شنقيطى در اضواء البيان سخن آخر را در باره مجالد گفته و حجت را تمام كرده است:
مجالد بن سعيد بن عمير بن بسطام بن ذي مران بن شرحبيل الهمداني أبو عمرو، ويقال أبو سعيد الكوفي، وأكثر أهل العلم على ضعفه، وعدم الاحتجاج به، والإمام مسلم بن الحجاج، إنما أخرج حديثه مقرونًا بغيره، فلا عبرة بقول يعقوب بن سفيان، إنه صدوق، ولا بتوثيق النسائي له مرة، لأنه ضعفه مرة أخرى، ولا بقول ابن عدي أن له عن الشعبي، عن جابر أحاديث صالحة؛ لأن أكثر أهل العلم بالرجال على تضعيفه، وعدم الاحتجاج به.
مجالد بن سعيد.... بسيارى از علم بر ضعف او و حجت نبودن روايات او اتفاق دارند. امام مسلم روايات او را با ضميمه راويان ديگر نقل كرده است. بنابراين، به گفتههاى يعقوب بن سفيان و نسائى نمىتوان اعتماد كرد؛ زيرا نسائى يك مرتبه ديگر او را ضعيف دانسته است. هم چنين به سخن ابن عدى كه گفته مجالد از شعبى از جابر روايات خوبى را نقل كرده نمىتوان اعتماد كرد؛ زيرا بسيارى از علماى رجال او را تضعيف كرده اند و رواياتش را قابل احتجاج ندانسته اند.
الجكني الشنقيطي، محمد الأمين بن محمد بن المختار (متوفاى 1393هـ.)، أضواء البيان في إيضاح القرآن بالقرآن، ج5، ص376، تحقيق: مكتب البحوث والدراسات، ناشر: دار الفكر للطباعة والنشر- بيروت- 1415هـ - 1995م.
در يكى از دو روايت، مجالد مىگويد: احنف حاضر نبود، و ماجرا به او خبر رسيد، در يكى ديگر مىگويد او حاضر بود؛ در يك روايت مىگويد احنف كنيز خود را فرستاد، در ديگرى مىگويد غلام خود را فرستاد، جداى از اينكه در متن روايت اول كه متن نامه را كامل آورده است، در هيچجا به صراحت ادعا نكرده است كه من پيامبر هستم. تنها مىگويد قبل از من انبيا مورد آزار قرار گرفتهاند ! و اين به معنى ادعاى پيامبرى او نيست !
عامر شعبى طبق روايات اهل سنت، از كارگزاران زبيريان بوده است:
وكان عامر الشعبي مع فقهه وعلمه ونبله كاتباً لعبد الله بن مطيع ثم لعبد الله بن يزيد عامل عبد الله بن الزبير على الكوفة ثم ولي قضاء الكوفة بعد الكتابة.
عامر شعبى با وجود فقه و علم و زيركيش، نويسنده عبد الله بن مطيع (والى زبيريان بر كوفه) و سپس نويسنده عبد الله بن يزيد، كارگزار عبد الله بن زبير بر كوفه بود؛ و سپس بعد از كتابت، قضاوت كوفه را نيز به عهده گرفت.
الأندلسي، احمد بن محمد بن عبد ربه (متوفاى328هـ)، العقد الفريد، ج4، ص154، ناشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت / لبنان، الطبعة: الثالثة، 1420هـ - 1999م.
و همانطور كه قبلا ثابت كرديم، زبيريان به صريح روايات، كسانى بودند كه اين تهمت را در مورد مختار رواج دادند.
اين روايت از جهتى ديگر نيز براى اثبات سخن بيهقى مشكل دارد؛ زيرا روايت از عامر بن شراحيل شعبى نقل شده كه بنا به تصريح خود اهل سنت نمىتوان به سخنان شعبى اعتماد كرد.
شعبى در ابتداى قيام با مختار همراه شد؛طبرى در اين زمينه مىنويسد:
قال أبو مخنف فحدثني نمير بن وعلة والمشرقي عن عامر الشعبي قال: كنت أنا وأبي أول من أجاب المختار...
طبق نقل نمير بن وعله و مشرقى عامر شعبى گفته است: من و پدرم نخستين كسانى بوديم كه به دعوت مختار پاسخ گفتيم.
الطبري، أبو جعفر محمد بن جرير بن يزيد بن كثير بن غالب (متوفاى310)، تاريخ الطبري، ج3، ص437،ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت.
خطيب بغدادى، بعد از اين كه شعبى را از جهت نسب معرفى كرده، به طور سر بسته مىنويسد، شعبى از ترس مختار به مدائن گريخت:
6680 عامر بن شراحيل بن عبد وقيل بن عبد ذي قباز وقيل عامر بن عبد الله بن شراحيل أبو عمرو الشعبي من شعب همدان وهو كوفي....
وكان قد خاف من المختار بن أبي عبيد فخرج إلى المدائن فنزلها مدة ثم عاد إلى الكوفة.
شعبى از ترس مختار بن عبيد به سوى مدائن رفت و در آنجا مدتى بود پس از آن به كوفه بازگشت.
البغدادي، ابوبكر أحمد بن علي بن ثابت الخطيب (متوفاى463هـ)، تاريخ بغداد، ج12، ص227، ناشر: دار الكتب العلمية – بيروت.
ابن سعد در «الطبقات الكبرى» نيز به فرار او از ترس مختار به سوى مدينه اشاره كرده است:
... وأبي جبيرة بن الضحاك قال: أخبرنا عبد الله بن إدريس قال: سمعت ليثا يذكر عن الشعبي قال: أقمت بالمدينة مع عبد الله بن عمر ثمانية أشهر أو عشرة أشهر قال: محمد بن سعد وكان سبب مقامه بالمدينة أنه خاف من المختار فهرب منه إلى المدينة فأقام بها.
عبد الله بن ادريس مىگويد: از ليث شنيدم كه شعبى گفته است: در مدينه با عبد الله بن عمر مدت هشت ماه و ده روز ماندم. محمد سعد گفته است: علت ماندن او در مدينه ترس از مختار بوده است كه از كوفه به مدينه فرار كرده و در آن جا اين مدت را مانده است.
الزهري، محمد بن سعد بن منيع ابوعبدالله البصري (متوفاى230هـ)، الطبقات الكبرى، ج6، ص248، ناشر: دار صادر - بيروت.
شمس الدين ذهبى نيز علت ماندن او را در مدينه ترس از مختار مىداند:
وأقام في المدينة ثمانية أشهر هاربا من المختار.
الذهبي الشافعي، شمس الدين ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاى748 هـ)، سير أعلام النبلاء، ج4، ص297، تحقيق: شعيب الأرنؤوط، محمد نعيم العرقسوسي، ناشر: مؤسسة الرسالة - بيروت، الطبعة: التاسعة، 1413هـ.
علت فرار شعبى به مدينه يا مدائن و اين كه بين او و مختار چه واقعه اى رخ داده روشن نيست؛ اما آن چه واقعيت دارد اين استكه بين او و مختار دشمنى شديدى بوده است و همانطور كه ثابت شد، شعبى بعد از اين ماجرا به عنوان كارگزار زبيريان به حساب مىآمد، و اين مساله احتمال جاسوسى و فعاليت او به نفع زبيريان را قوت مىبخشد؛ و به همين علت علماى اهل سنت روايت شعبى را در باره مختار قبول ندارند و مورد اعتبار نمىدانند. ابن اثير از علماى برجسته و پرآوازه اهل سنت در اسد الغابه بعد از اين كه مختار را از جهت نسبى معرفى كرده مىنويسد:
وأخباره غير حَسَنة، رواها عنه الشعبي وغيره، إلا أنه كان بينهما ما يوجب أن لا يُسمع كلام أحدِهما في الآخر.
روايات مختار حسن نيست كه شعبى و غير او روايات او را نقل كرده، مگر اين كه بين مختار و شعبى چيزهاى واقع شده كه به موجب آن سخن يكى از آن دو در مورد ديگرى، قابل شنيدن نيست.
ابن أثير الجزري، عز الدين بن الأثير أبي الحسن علي بن محمد (متوفاى630هـ)، أسد الغابة في معرفة الصحابة، ج5، ص128، تحقيق عادل أحمد الرفاعي، ناشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت / لبنان، الطبعة: الأولى، 1417 هـ - 1996 م.
از اين سخن، نتيجه مىگيريم كه شعبى با مختار دشمنى داشته است و نمىشود كه سخن دشمن را در مورد دشمن او پذيرفت.
يكى ديگر از ادله مشترك ابن تيميه و ابن كثير در اتهام ادعاى نبوت و نزول وحى به مختار، اين است كه به عبد الله ابن عمر (كه شوهر خواهر مختار بود) گفته شد: مختار گمان مىكرد كه وحى بر او نازل مىشده و او گفت: مختار راست گفته است:
وقد قيل لابن عمر وكان زوج أخت المختار صفيه، إن المختار يزعم أن الوحي يأتيه. قال: صدق، قال الله تعالى: (وإن الشياطين ليوحون إلى أوليائهم).
براى عبد الله بن عمر كه شوهر خواهر مختار بود، گفته شد: مختار گمان مىكند كه وحى بر او نازل مىشود. عبد الله گفت: مختار راست گفته است. خداوند فرموده است: شيطان به سوى دوستان خود وحى مىكند.
ابن تيميه الحراني الحنبلي، ابوالعباس أحمد عبد الحليم (متوفاى 728 هـ)، كتب ورسائل وفتاوي شيخ الإسلام ابن تيمية، ج11، ص 238، تحقيق: عبد الرحمن بن محمد بن قاسم العاصمي النجدي، ناشر: مكتبة ابن تيمية، الطبعة: الثانية.
ابن كثير الدمشقي، ابوالفداء إسماعيل بن عمر القرشي (متوفاى774هـ)، البداية والنهاية، ج6، ص 265، ناشر: مكتبة المعارف – بيروت.
در نقل ديگر، سخن ابن عمر اينگونه آمده است:
حدثنا أبو سعيد الاشج ثنا أبو بكر بن عياش عن أبي اسحاق (سليمان بن أبي سليمان) قال: قال رجل لابن عمر: ان المختار يزعم انه يوحى اليه. قال: صدق فتلا هذه الاية: وان الشياطين ليوحون إلى اوليائهم.
شخصى به ابن عمر گفت: مختار گمان مىكند كه به او وحى مىشود؛ گفت: راست مىگويد؛ و سپس اين آيه را خواند كه «و بدرستيكه شياطين، به اولياى خود وحى مىكنند»
إبن أبي حاتم الرازي التميمي، ابو محمد عبد الرحمن بن محمد بن إدريس (متوفاى327هـ)، تفسير ابن أبي حاتم، ج4، ص 1379، ش7840، تحقيق: أسعد محمد الطيب، ناشر: المكتبة العصرية - صيدا.
الطبراني، ابوالقاسم سليمان بن أحمد بن أيوب (متوفاى360هـ)، المعجم الأوسط، ج1، ص283، ش924، تحقيق: طارق بن عوض الله بن محمد،عبد المحسن بن إبراهيم الحسيني، ناشر: دار الحرمين - القاهرة – 1415هـ.
علماى اهل سنت، سليمان بن ابى سليمان، ابى اسحاق شيبانى راوى اين روايت را از اصحاب خاص شعبى مىدانند.
667 سليمان بن أبي سليمان أبو إسحاق الشيباني مولى لهم وكان ثقة من كبار أصحاب الشعبي.
العجلي، أبي الحسن أحمد بن عبد الله بن صالح (متوفاى261هـ)، معرفة الثقات من رجال أهل العلم والحديث ومن الضعفاء وذكر مذاهبهم وأخبارهم، ج1، ص429، تحقيق: عبد العليم عبد العظيم البستوي، ناشر: مكتبة الدار - المدينة المنورة - السعودية، الطبعة: الأولى، 1405 – 1985م.
و همانطور كه ثابت شد، شعبى از زبيريان است، و احتمال جعل اين روايت، توسط آنها فراوان است؛ بر فرض صحت اين روايت، پاسخهاى سه، چهار، پنج، هفت و هشت مطرح شده در مورد روايت عبد الله بن زبير، در اينجا نيز قابل استفاده است.
روايت ديگرى كه به عنوان دليل بر ادعاى نزول وحى عليه مختار مورد استفاده قرار گرفته روايت رفاعه است. رفاعه دراين روايت مىگويد: من بر مختار وارد شدم او مىگفت: همين الان جبرئيل از اين جا بلند شد و در برخى روايات از ميكائيل هم نام برده است. روايت رفاعه را چهار نفر نقل كردهاند كه همگى داراى تضعيفات فراوانى هستند، جداى از اشكالاتى كه بعد از بررسى سندى روايات مطرح خواهد شد. اكنون متن روايت او را از طرق متعدد نقل مىكنيم:
در اين طريق ابو عكاشه همدانى روايت را از رفاعة نقل كرده است. اين روايت را احمد در مسندش نقل كرده است:
حَدَّثَنَا يُونُسُ بْنُ مُحَمَّدٍ، قَالَ: حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ مَيْسَرَةَ أَبُو لَيْلَى، عَنْ أَبِي عُكَّاشَةَ [ابي عايشة] الْهَمْدَانِيِّ، قَالَ: قَالَ رِفَاعَةُ الْبَجَلِيُّ: دَخَلْتُ عَلَى الْمُخْتَارِ بْنِ أَبِي عُبَيْدٍ قَصْرَهُ، فَسَمِعْتُهُ يَقُولُ: مَا قَامَ جِبْرِيلُ إِلَّا مِنْ عِنْدِي قَبْلُ، قَالَ: فَهَمَمْتُ أَنْ أَضْرِبَ عُنُقَهُ، فَذَكَرْتُ حَدِيثًا حَدَّثَنَاهُ سُلَيْمَانُ بْنُ صُرَدٍ، عَنِ النَّبِيِّ صلي الله عليه وسلم أَنَّ النَّبِيَّ صلي الله عليه وسلم كَانَ يَقُولُ: إِذَا أَمَّنَكَ الرَّجُلُ عَلَى دَمِهِ، فَلَا تَقْتُلْهُ "، قَالَ: وَكَانَ قَدْ أَمَّنَنِي عَلَى دَمِهِ، فَكَرِهْتُ دَمَهُ.
رفاعه بجلى مىگويد: بر مختار بن ابى عبيد در قصرش وارد شدم شنيدم كه مىگفت: همين الآن جبرئيل از نزد من برخاست و رفت. رفاعه مىگويد: تصيميم گرفتم كه گردن مختار را بزنم؛ اما روايتى را كه سليمان بن صرد از رسول خدا صلى الله عليه وسمل برايم نقل كرده بود يادم آمد كه فرموده است: زمانى كه شخصى تو را بر خونش امين قرار دهد، او را نكش. رفاعه مىگويد: مختار مرا بر خونش امين قرار داده بود، به اين جهت خونش نداشتم خونش را بريزم.
الشيباني، ابوعبد الله أحمد بن حنبل (متوفاى241هـ)، مسند أحمد بن حنبل، ج6، ص394، ح27251، ناشر: مؤسسة قرطبة – مصر.
در اين روايت ابو عكاشه و عَبْدُ اللَّهِ بْنُ مَيْسَرَةَ الحارثي أَبُو لَيْلَى تضعيف شدهاند.
ابو عكاشه همدانى در اين روايت از نظر علماى رجال اهل سنت مجهول است:
مزى در تهذيب الكمال او را يكى از مجاهيل معرفى كرده است:
7522 - ق: أبو عكاشة الهمداني الكوفي، أحد المجاهيل.
المزي، ابوالحجاج يوسف بن الزكي عبدالرحمن (متوفاى742هـ)، تهذيب الكمال، ج34، ص99، تحقيق: د. بشار عواد معروف، ناشر: مؤسسة الرسالة - بيروت، الطبعة: الأولى، 1400هـ – 1980م.
شمس الدين ذهبى در المغنى فى الضعفاء، در خصوص روايت رفاعه، ابو عكاشه را مجهول مىداند:
7622 - أبو عكاشة عن رفاعة البجلي سمع المختار يقول الساعة قام جبريل فيه جهالة.
ابوعكاشه از رفاعه بجلى شنيده است كه مختار مىگفت: جبرئيل برخاست، ابوعكاشه مجهول است.
الذهبي الشافعي، شمس الدين ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاى 748 هـ)، المغني في الضعفاء، ج2، ص799، تحقيق: الدكتور نور الدين عتر.
أحمد بن أبى بكر بن إسماعيل الكنانى مىگويد:
وأبو عكاشة مجهول لا يعرف اسمه.
ابو عكاشه به گونهاى مجهول است كه اسمش شناخته شده نيست.
الكناني، أحمد بن أبي بكر بن إسماعيل (متوفاي840هـ)، مصباح الزجاجة في زوائد ابن ماجه، ج3، ص137، تحقيق: محمد المنتقى الكشناوي، دار النشر: دار العربية – بيروت، الطبعة: الثانية 1403
ابن حجر عسقلانى در تقريب التهذيب ابو عكاشه را از طبقه ششم راويان و مجهول مىداند:
8260 أبو عكاشة الهمداني الكوفي مجهول من السادسة ق
العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر ابوالفضل (متوفاى852هـ)، تقريب التهذيب، ج1، ص 8258، تحقيق: محمد عوامة، ناشر: دار الرشيد - سوريا، الطبعة: الأولى، 1406 - 1986.
علماى رجال اهل سنت، اين شخص را به صفاتى همانند: «ضعيف الحديث»، «يدلسه»، «واهي الحديث»، «ذاهب الحديث»، «ليس بشيء، و «مجهول» معرفى و تضعيف كردهاند.
ابن ابى حاتم رازى در كتاب الجرح و التعديل سخنان علماى رجال را در باره او آورده است:
عن يحيى بن معين انه قال: أبو إسحاق الكوفى الذي يروى عنه هشيم هو عبد الله بن ميسرة وهو ضعيف الحديث... وأيضا يدلسه...
ثنا عبد الرحمن انا على بن طاهر القزويني فيما كتب إلى قال نا الأثرم قال سمعت أبا عبد الله يعنى أحمد بن حنبل وسئل عن أبى إسحاق الكوفى الذي يروى عنه هشيم فكأنه ضعفه...
نا عبد الرحمن قال سئل أبو زرعة عن أبى إسحاق الكوفى فقال هو عبد الله بن ميسرة وقال هو واهي الحديث ضعيف الحديث.
يحى بن معين گفت است: ابو اسحاق كوفى كه هشيم از او روايت كرده همان عبد الله بن ميسره است كه در روايت ضعيف است و نيز روايت را تدليس مىكرد...
اثرم مىگويد ا ز احمد بن حنبل شنيدم و از ابى اسحاق كوفى پرسيده شد گويا او را تضعيف مىكرد.
عبد الرحمان مىگويد: از ابوذرعه در باره ابو اسحاق كوفى پرسيده شد گفت: او عبد الله بن ميسره است روايت او واهى و خودش ضعيف الحديث است.
ابن أبي حاتم الرازي التميمي، ابومحمد عبد الرحمن بن أبي حاتم محمد بن إدريس (متوفاى 327هـ)، الجرح والتعديل، ج5، ص177، ناشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت، الطبعة: الأولى، 1271هـ ـ 1952م.
شمس الدين ذهبى اين راوى را اينگونه تعريف مىكند:
3391 ق - عبد الله بن ميسرة شيخ لهشيم هو أبو ليلى وهو أبو اسحاق وأبو جرير وأبو الخليل روى عن مجاهد ضعفه النسائي وجماعة.
عبد الله بن ميسره... را نسائى و گروهى تضعيف كرده اند.
الذهبي الشافعي، شمس الدين ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاى 748 هـ)، المغني في الضعفاء، ج1، ص359،تحقيق: الدكتور نور الدين عتر.
ذهبى در كتاب ديگرش مىگويد:
( 3654 ت ) عبد الله بن ميسرة ( ق ) أبو ليلى وهو أبو اسحاق وابو جرير وابو عبد الجليل كناه بهذه الأبعة هشيم يدلسه. ضعفه ابن معين وقال مرة ليس بثقة وقال مرة ليس بشيء وقال البخاري ذاهب الحديث وقال النسائي ليس بثقة.
عبد الله بن ميسره... روايت را تدليس مىكرد. ابن معين او را تضعيف كرده و گاهى گفته است: او موثق نيست و گاهى گفته: روايت او چيزى نيست (ارزشى ندارد). بخارى گفته: او ذاهب الحديث است. نسائى گفته: موثق نيست.
الذهبي الشافعي، شمس الدين ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاى 748 هـ)، ميزان الاعتدال في نقد الرجال، ج4، ص210، تحقيق: الشيخ علي محمد معوض والشيخ عادل أحمد عبدالموجود، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولى، 1995م.
ابن حجر عسقلانى در تقريب التهذيب در باره او مىنويسد:
عبد الله بن ميسرة الحارثي أبو ليلى الكوفي أو الواسطي ضعيف كان هشيم يكنيه أبا إسحاق وأبا عبد الجليل وغير ذلك يدلسه من السادسة.
عبد الله بن ميسره حارثى، كنيه اش ابو ليلى كوفى يا واسطى، ضعيف است. هشيم كنيه او را ابو اسحاق و ابو عبد الجليل و غير آن خوانده است. او روايت را تدليس مىكرد و از طبقه ششم روات بود.
العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر ابوالفضل (متوفاى852هـ)، تقريب التهذيب، ج1، ص3651، تحقيق: محمد عوامة، ناشر: دار الرشيد - سوريا، الطبعة: الأولى، 1406 - 1986.
طبق سند ديگر، روايت رفاعه با مضمون ديگر، از طريق كثير النواء و ابو حمزه ثمالى نقل شده است كه اين روايت را طبرانى در المعجم الكبير آورده است:
حَدَّثَنَا مَحْمُودُ بْنُ مُحَمَّدٍ الْوَاسِطِيُّ، نا زَكَرِيَّا بْنُ يَحْيَى زَحْمَوَيْهِ، نا ثَابِتٌ أَبُو حَمْزَةَ، ثَنَا كَثِيرٌ النَّوَاءُ، عَنْ رِفَاعَةَ الْفِتْيَانِيِّ، قَالَ: دَخَلْتُ عَلَى الْمُخْتَارِ، فَلَمَّا أَنْ أَرَدْتُ أَنْ أَخْرُجَ، قَالَ: يَا أَبَا عُمَرَ، أَلا تُعِينُنَا عَلَى هَذَا الْكُرْسِيِّ، فَإِنَّهُ قَامَ عَنْهُ جِبْرِيلُ آنِفًا، قُلْتُ: بَلَى، أُعِينَكَ عَلَى أن تُحَرِّقَهُ، وَتَنْسِفَهُ فِي الْيَمِّ نَسْفًا، قَالَ رِفَاعَةُ: فَأَهْوَيْتُ بِيَدِي إِلَى قَائِمِ سَيْفِي، فَقُلْتُ: فِي نَفْسِي أَلا أَقْتُلُ هَذَا الْكَذَّابَ، حَتَّى ذَكَرْتُ كَلِمَةَ أَخِي عَمْرِو بْنِ الْحَمِقِ، أَنَّهُ سَمِعَ رَسُولَ اللَّهِ صلي الله عليه وسلم يَقُولُ:...
رفاعه مىگويد: بر مختار وارد شدم هنگامى كه مىخواستم بيرون روم، به من گفت: اى ابا عمرو! آيا ما را (برحمل) اين كرسى (صندلى يا تخت) كمك مىكني؟ زيرا هم اكنون جبرئيل از آن برخاست. گفتم: بلى، كمك مىكنم تا آن را بسوزانى. دست به قبضه شمشير بردم و با خود گفتم اين دروغگو را مىكشم تا اين كه روايت برادرم عمرو بن حمق به يادم افتاد....
الطبراني، ابوالقاسم سليمان بن أحمد بن أيوب (متوفاى360هـ)، المعجم الأوسط، ج8، ص5، ح7781، تحقيق: طارق بن عوض الله بن محمد،عبد المحسن بن إبراهيم الحسيني، ناشر: دار الحرمين - القاهرة – 1415هـ.
دراين روايت (كثير النواء) و (ثابت بن دينار) وجود دارند و هردو ضعيف الحديث هستند و علماى رجال اهل سنت آنها را تضعيف كردهاند.
كثير النواء همان «كثير بن اسماعيل تميمي» و متهم به ضعف روايت است:
مزى در تهذيب الكمال، بعد از اين كه او را معرفى كرده، به صورت فشرده اقوال را درباره او اين گونه آورده است:
4935 - ت: كثير بن إسماعيل، ويُقال: ابن نافع النواء، أبو إسماعيل التَّيْمِيّ الكوفي، مولى بني تيم الله...
قال عبد الله بن أحمد بن حنبل، عَن أبيه: ضعيف الحديث، ليس بشيءٍ.
وَقَال عَباس الدُّورِيُّ، عن يحيى بن مَعِين: ليس بشيءٍ.... وَقَال أبو حاتم:.. يكتب حديثه، لا يحتج به. وَقَال إبراهيم بن يعقوب الجوزجاني: واهي الحديث. وَقَال النَّسَائي: ليس بثقة.... َقَال أبو أحمد بن عدي:... وهو إلى الضعف أقرب.
كثير بن اسماعيل.... عبد الله بن احمد بن حنبل از پدرش نقل كرده: كثير بن اسماعيل ضعيف الحديث است و روايتش چيزى نيست. يحى بن معين نيز گفته است: رواياتش چيزى نيست. ابو حاتم گفته است: رواياتش نوشته مىشود ولى قابل احتجاج نيست. جوزجانى گفته است: او واهى الحديث است. نسانى نيز گفته: ثقه نيست. ابو احمد بن عدى گفته است: روايات او به ضعف نزديك تر است.
المزي، ابوالحجاج يوسف بن الزكي عبدالرحمن (متوفاى742هـ)، تهذيب الكمال، ج4، ص358 – 359، تحقيق: د. بشار عواد معروف، ناشر: مؤسسة الرسالة - بيروت، الطبعة: الأولى، 1400هـ – 1980م.
مزى در جاى ديگر تهذيب مىنويسد:
وَقَال أبو أحمد بن عدي: كان غاليا في التشيع مفرطا فيه.
ابو احمد بن عدى گفته است: او غالى بود و در تشيع افراط مىكرد.
المزي، ابوالحجاج يوسف بن الزكي عبدالرحمن (متوفاى742هـ)، تهذيب الكمال، ج24، ص104، تحقيق: د. بشار عواد معروف، ناشر: مؤسسة الرسالة - بيروت، الطبعة: الأولى، 1400هـ – 1980م.
أبو الفرج عبد الرحمن بن على بن محمد القرشى در الموضوعات نيز همين كلام ابن عدى را نوشته است.
القرشي، أبو الفرج عبد الرحمن بن علي بن محمد (متوفاي597 هـ)، الموضوعات، ج1، ص275، تحقيق: توفيق حمدان، دار النشر: دار الكتب العلمية – بيروت، الطبعة: الأولى 1415 هـ -1995م
ثابت بن دينار همان ابو حمزه ثمالى است كه از امام سجاد عليه السلام روايات فراوانى نقل كرده است. محمد بن سعد در الطبقات الكبرى، در باره او مى نويسد:
أبو حمزة الثمالي واسمه ثابت بن أبي صفية توفي في خلافة أبي جعفر وكان ضعيفا.
ابوحمزه ثمالى، اسمش ثابت بن ابى صفيه است كه در زمان خلافت ابو جعفر (امام باقر) وفات يافت. او در روايت ضعيف بود.
الزهري، محمد بن سعد بن منيع ابوعبدالله البصري (متوفاى230هـ)، الطبقات الكبرى، ج6، ص364، ناشر: دار صادر - بيروت.
احمد بن حنبل ابو عبد الله الشيبانى در كتاب العلل ومعرفة الرجال، نيز او را ضعيف الحديث مىداند:
4356 سألته عن ثابت بن أبي صفية أبي حمزة الثمالي قال: ضعيف الحديث ليس لشيء.
از احمد بن حنبل در باره ثابت بن ابى صفيه ابى حمزه ثمالى پرسيده شد او گفت: ضعيف الحديث است و روايتش چيزى نيست.
الشيباني، ابوعبد الله أحمد بن حنبل (متوفاى241هـ)، العلل ومعرفة الرجال، ج 3، ص 96، تحقيق: وصي الله بن محمد عباس، ناشر: المكتب الإسلامي، دار الخاني - بيروت، الرياض، الطبعة: الأولى، 1408 - 1988.
مزى در تهذيب الكمال از عبد الله بن احمد حنبل همان سخن پدرش را كه ابو حمزه را به «ضعيف الحديث، ليس بشيء» توصيف كرده آورده است.
المزي، ابوالحجاج يوسف بن الزكي عبدالرحمن (متوفاى742هـ)، تهذيب الكمال، ج 4، ص357، تحقيق: د. بشار عواد معروف، ناشر: مؤسسة الرسالة - بيروت، الطبعة: الأولى، 1400هـ – 1980م.
شمس الدين ذهبى در المغنى فى الضعفاء، آورده است:
1036 ت عس ثابت بن أبي صفيه أبو حمزة الشمالي تابعي واه جدا.
ثابت.... از جمله تابعيان و روايتش جدا واهى و سست است.
الذهبي الشافعي، شمس الدين ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاى 748 هـ)، المغني في الضعفاء، ج 1، ص120، تحقيق: الدكتور نور الدين عتر.
ذهبى در ميزان الاعتدال فى نقد الرجال، اقوال مفصل ترى را آورده است:
( 2478 ت ) ثابت بن أبي صفية ( ت ) أبو حمزة الثمالي مولى المهلب بن أبي صفرة عن أنس والشعبي وطائفة وعنه وكيع وأبو نعيم وجماعة.
قال أحمد وابن معين ليس بشيء. وقال النسائي ليس بثقة.... وعده السليماني في قوم من الرافضة.
ثابت بن ابى صفيه ابو حمزه ثمالى غلام مهلب بن ابى صفره است كه از انس و شعبى و گروهى روايت نقل كرده و از او وكيع و ابو نعيم و گروهى روايت كرده اند. احمد و ابن معين گفته اند: روايت او چيزى نيست و نسائى گفته است: او موثق نيست... سليمانى ثابت بن دينا را از جمله قومى از رافضه مىداند.
الذهبي الشافعي، شمس الدين ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاى 748 هـ)، ميزان الاعتدال في نقد الرجال، ج2، ص83، تحقيق: الشيخ علي محمد معوض والشيخ عادل أحمد عبدالموجود، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولى، 1995م.
و ذهبى در الكاشف فى معرفة من له رواية فى الكتب الستة،آورده است:
687 ثابت بن أبي صفية أبو حمزة الثمالي الكوفي عن أنس وعدة وعنه وكيع وأبو نعيم وخلق ضعفوه ت.
ثابت بن ابى صفيه... علماى رجال او را تضعيف كرده اند.
الذهبي الشافعي، شمس الدين ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاى 748 هـ)، الكاشف في معرفة من له رواية في الكتب الستة، ج1، ص282، تحقيق محمد عوامة، ناشر: دار القبلة للثقافة الإسلامية، مؤسسة علو - جدة، الطبعة: الأولى، 1413هـ - 1992م.
روايت از سدى در بسيارى از كتب نقل شده است و راويان فراوانى از سدى روايت دارند؛ يكى از آنها مسند احمد است:
حَدَّثَنَا ابْنُ نُمَيْرٍ، حَدَّثَنَا عِيسَى الْقَارِئُ أَبُو عُمَرَ بْنُ عُمَرَ، حَدَّثَنَا السُّدِّيُّ، عَنْ رِفَاعَةَ الْقِتْبَانِيِّ، قَالَ: دَخَلْتُ عَلَى الْمُخْتَارِ فَأَلْقَى لِي وِسَادَةً، وَقَالَ: لَوْلَا أَنَّ أَخِي جِبْرِيلَ قَامَ عَنْ هَذِهِ لَأَلْقَيْتُهَا لَكَ، قَالَ: فَأَرَدْتُ أَنْ أَضْرِبَ عُنُقَهُ، فَذَكَرْتُ حَدِيثًا حَدَّثَنِيهِ أَخِي عَمْرُو بْنُ الْحَمِقِ، قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلي الله عليه وسلم«أَيُّمَا مُؤْمِنٍ أَمَّنَ مُؤْمِنًا عَلَى دَمِهِ فَقَتَلَهُ، فَأَنَا مِنَ الْقَاتِلِ بَرِيءٌ».
رفاعه مىگويد: بر مختار وارد شدم بالشى برايم گذاشت و گفت: اگر برادرم جبرئيل از اين بالش نمىايستاد براى تو مىانداختم. رفاعه مىگويد: تصميم گرفتم كه گردنش را بزنم، روايتى را كه برادرم عمرو بن حمق از رسول خدا صلى الله عليه وسلم گفته بود يادم آمد رسول خدا فرموده است: هر مؤمنى كه مؤمن ديگر را بر خودنش امين قرار دهد، پس او را بكشد، من از كشنده آن بيزارم.
الشيباني، ابوعبد الله أحمد بن حنبل (متوفاى241هـ)، مسند أحمد بن حنبل، ج5، ص223، ح21997، ناشر: مؤسسة قرطبة – مصر.
الشيباني، أحمد بن عمرو بن الضحاك ابوبكر (متوفاى 287هـ)، الآحاد والمثاني، ج4، ص316، ح2344، تحقيق: د. باسم فيصل أحمد الجوابرة، ناشر:دار الراية - الرياض، الطبعة: الأولى، 1411 – 1991م.
الشيباني، أحمد بن عمرو بن أبي عاصم (متوفاي 287هـ)، الديات، ج 1، ص 75، باب الرجل يأمن الرجل على دمه ثم يقتله، دار النشر: إدارة القرآن والعلوم الإسلامية - كراتشي - 1407 – 1987
الاصبهاني، احمد بن عبد الله (متوفاي 430هـ)، معرفة الصحابة، ج4، ص 2007، رقم (4609)- [5061]، دار النشر: طبق برنامه الجامع الكبير.
ابن كثير الدمشقي، ابوالفداء إسماعيل بن عمر القرشي (متوفاى774هـ)، البداية والنهاية، ج8، ص291، ناشر: مكتبة المعارف – بيروت.
همچنين شبيه همين مضمون از سدى، با عبارتى كاملتر در آدرسهاى ذيل آمده است:
... عَنْ إِسْمَاعِيلَ السُّدِّيِّ، عَنْ رِفَاعَةَ بْنِ شَدَّادٍ، قَالَ: دَخَلْتُ عَلَى الْمُخْتَارِ بْنِ أَبِي عُبَيْدٍ وَعِنْدَهُ وِسَادَتَانِ، فَقَالَ: يَا جَارِيَةُ، هَاتِي وِسَادَةً، قُلْتُ: هَذِهِ وِسَادَةٌ، قَالَ لا، إِنَّ هَذِهِ قَامَ عَنْهَا آنِفًا جِبْرِيلُ، وَهَذِهِ قَامَ عَنْهَا مِيكَائِيلُ، فَوَاللَّهِ مَا مَنَعَنِي أَنْ أَضْرِبَهُ بِسَيْفِي إِلا حَدِيثٌ حَدَّثَنِيهِ عَمْرُو بْنُ الْحَمِقِ،....
رفاعه مىگويد: بر مختار وارد شدم و در نزد او دو بالش بود. گفت: اى كنيز بالشى بياور. گفتم: اين بالش هست. گفت: نه. اين بالشى است كه الآن جبرئيل از نزد آن برخاست و آن بالشى است كه الآن ميكائل از آن برخاست. قسم به خدا روايت عمرو بن حمق مرا نگهداشت و گرنه با شمشير او را مىزدم.
الطبراني، ابوالقاسم سليمان بن أحمد بن أيوب (متوفاى360هـ)، المعجم الأوسط، ج7، ص136،ح7090، تحقيق: طارق بن عوض الله بن محمد،عبد المحسن بن إبراهيم الحسيني، ناشر: دار الحرمين - القاهرة – 1415هـ.
الطحاوي الحنفي، ابوجعفر أحمد بن محمد بن سلامة (متوفاى321هـ)، شرح مشكل الآثار، ج1، ص192، تحقيق شعيب الأرنؤوط، ناشر: مؤسسة الرسالة - لبنان/ بيروت، الطبعة: الأولى، 1408هـ - 1987م.
البلاذري، أحمد بن يحيي بن جابر (متوفاى279هـ)، أنساب الأشراف، ج2، ص357، طبق برنامه الجامع الكبير.
الفسوي، أبو يوسف يعقوب بن سفيان (متوفاى277هـ)، المعرفة والتاريخ، ج1، ص 423 و ج3، ص 246، تحقيق: خليل المنصور، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت - 1419هـ- 1999م.
در اين روايت اسماعيل بن عبد الرحمن بن ابى كريمة (السدي)، به اوصافى همانند: ضعيف، كذاب، شتام، لايحتج بحديثه، رمى با التشيع و يشتم ابا بكر و عمر، تضعيف شده است.
مزى در تهذيب الكمال، سخنان علماى رجال را در تضعيف اين راوى ذكر كرده است:
إسماعيل بن عبد الرحمن بن أَبي كريمة السدي أبو محمد القرشي الكوفي الأَعور،... فسمي السدي، وهو السدي الكبير.
وَقَال عَبد الله بن أحمد بن حنبل: سألت يحيى بن مَعِين عن السدي وإبراهيم بن مهاجر، فقال: متقاربان في الضعف. قال: وسمعت أبي، قال: قال يحيى بن مَعِين يوما عند عبد الرحمن بن مهدي، وذكر إبراهيم بن مهاجر والسدي، فقال يحيى: ضعيفان،...
... وَقَال أبو أحمد بن عدي: سمعت ابن حماد يقول: قال السعدي: هو كذاب شتام، يعني السدي... وَقَال أبو حاتم: يكتب حديثه ولا يحتج به.
اسماعيل بن عبد الرحمن بن ابى كريمه سدى، كنيه اش ابو محمد قرشى كوفى است و منظور از سدى، سدى كبير است. عبد لله بن احمد بن حنبل مىگويد: از يحى بن معين در باره سدى و ابراهيم بن مهاجر پرسيدم او گفت: هردو در ضعيف برابر اند. عبد الله بن حنبل از پدرش نيز روايت كرده كه يحى بن معين گفته است ابراهيم بن مهاجر و سدى ضعيف اند.
ابو احمد بن عدى مىگويد: از ابن حماد شنيدم كه مىگفت: سعدى گفته است: سدى بسيار دروغگو و دشنام دهنده است. ابو حاتم گفته است: روايت نوشته مىشود ولى قابل احتجاج نيست.
المزي، ابوالحجاج يوسف بن الزكي عبدالرحمن (متوفاى742هـ)، تهذيب الكمال، ج3، ص132- 134، تحقيق: د. بشار عواد معروف، ناشر: مؤسسة الرسالة - بيروت، الطبعة: الأولى، 1400هـ – 1980م.
ابوجعفر عقيلي: ضعيف وكان يتناول الشيخين.
ذهبى در ميزان الاعتدال فى نقد الرجال، در باره او آورده است:
[ قلت ] ورمي السدي بالتشيع وقال الجوزجاني حدثت عن معتمر عن ليث قال: كان باالكوفة كذابان فمات أحدهما السدي والكلبي وقال حسين بن وافد المروزي سمعت من السدي فما قمت حتى سمعته يشتم أبا بكر و عمر فلم أعد إليه...
مىگويم: سدى به شيعه نسبت داده شده است. جوزجانى مىگويد: از معتمر روايت شده ست كه ليث گفته است: در كوفه دو دروغگو وجود داشت، پس يكى از آنان مرد و آن دو نفر، سدى و كلبى بودند. حسين بن وافد مروزى گفته است: از سدى روايت مىشنيدم پيش او بودن تا اين كه شنيدم به ابو بكر و عمر دشنام مىداد پس از آن به نزد او نرفتم.
الذهبي الشافعي، شمس الدين ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاى 748 هـ)، ميزان الاعتدال في نقد الرجال، ج1، ص396، تحقيق: الشيخ علي محمد معوض والشيخ عادل أحمد عبدالموجود، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولى، 1995م.
طريق چهارم روايت رفاعه، عبد الملك بن عمير قرار دارد:
وَأَخْبَرَنَا أَبُو بَكْرٍ بْنِ فُورَكٍ، أنبأ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ جَعْفَرٍ، ثنا يُونُسُ بْنُ حَبِيبٍ، ثنا أَبُو دَاوُدَ، ثنا قُرَّةُ بْنُ خَالِدٍ، عَنْ عَبْدِ الْمَلِكِ بْنِ عُمَيْرٍ، عَنْ رِفَاعَةَ بْنِ شَدَّادٍ، قَالَ: كُنْتُ أُبْطِنُ شَيْئًا بِالْمُخْتَارِ، يَعْنِي الْكَذَّابَ، قَالَ: فَدَخَلْتُ عَلَيْهِ ذَاتَ يَوْمٍ، فَقَالَ: دَخَلْتَ وَقَدْ قَامَ جِبْرِيلُ قَبْلُ مِنْ هَذَا الْكُرْسِيِّ، قَالَ: فَأَهْوَيْتُ إِلَى قَائِمِ السَّيْفِ، فَقُلْتُ: مَا أَنْتَظِرُ أَنْ أَمْشِيَ بَيْنَ رَأْسِ هَذَا وَجَسَدِهِ، حَتَّى ذَكَرْتُ حَدِيثًا حَدَّثَنِيهِ عَمْرُو بْنُ الْحَمِقِ الْخُزَاعِيُّ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ، أَنَّ النَّبِيَّ قَالَ: «إِذَا أَمَّنَ الرَّجُلُ الرَّجُلَ عَلَى دَمِهِ، ثُمَّ قَتَلَهُ رُفِعَ لَهُ لِوَاءُ الْغَدْرِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ، فَكَفَفْتُ عَنْهُ».
رفاعه مىگويد: من نزديك ترين فرد به مختار (كذاب) بودم، روزى بر او وارد شدم مختار به من گفت: تو آمدى در حالى كه جبرئيل پيش تر از شما از اين كرسى بر خاست. رفاعه مىگويد: دست به قبضه شمشير بردم و با خود گفتم: منتظر نمى مانم كه ميان سر وجسدش راه بروم. تا اين كه روايت عمرو بن حمق خزاعى به يادم آمد كه رسول خدا صلى الله عليه وسلم فرموده است: هنگامى كه مردى مردى را بر خونش امان دهد سپس او را بكشد، روز قيامت زير پرچم فريبكاران در مىآيد. و از اين كار منصرف شدم.
الأصبهاني، أبو القاسم اسماعيل بن محمد بن الفضل التيمي (متوفاى535هـ)،دلائل النبوة، ج6، ص482، تحقيق: محمد محمد الحداد، ناشر: دار طيبة - الرياض، الطبعة: الأولى، 1409هـ.
در سند اين روايت نيز عبد الملك بن عمير است، كه جزو مختلطين، مدلسين و ضعفا شمرده شده است.
ابن ابى حيان تميمى در باره او مىنويسد:
2178 عبد الملك بن عمير عن علي قال أحمد مضطرب الحديث وفي رواية عنه أنه ضعفه جدا وقال يحيى مخلط.
التميمي البستي،الإمام محمد بن حيان بن أحمد بن أبي حاتم (متوفاي354هـ)، المجروحين من المحدثين والضعفاء والمتروكين، ج2، ص151، تحقيق: محمود إبراهيم زايد، دار النشر: دار الوعي- حلب، الطبعة: الأولى 1396هـ
در جاى ديگر آمده است:
50 ع عبد الملك بن عمير مشهور به ذكره غير واحد.
عبد الملك بن عمير، مشهور به اضطراب الحديث، مخلط است.
الحلبي الطرابلسي، إبراهيم بن محمد بن سبط ابن العجمي أبو الوفا، التبيين لأسماء المدلسين ( أسماء المدلسين)،ج1، ص142، تحقيق: محمد إبراهيم داود الموصلي، دار النشر: مؤسسة الريان للطباعة والنشر والتوزيع - بيروت، الطبعة: الأولى 1414 - 1994
( 57 ) ع عبد الملك بن عمير ذكر فيمن تغير.
الطرابلسي، إبراهيم بن محمد بن خليل، الاغتباط لمعرفة من رمي بالاختلاط (من رمي بالاختلاط) ج1، ص62، تحقيق: علي حسن علي عبد الحميد، دار النشر: الوكالة العربية - الزرقاء،
و به همين دليل ابن حجر نام او را در لسان الميزان آورده است:
3880 عبد الملك بن عمير بن سعيد اللخمي حليف بني عدي الكوفي الفرسي القبطي عن جرير وعنه شهر بن حوشب.
العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر ابوالفضل (متوفاى852 هـ)، لسان الميزان، ج7، ص292، تحقيق: دائرة المعرف النظامية - الهند، ناشر: مؤسسة الأعلمي للمطبوعات - بيروت، الطبعة: الثالثة، 1406هـ – 1986م.
صدور اين روايت از رفاعه نيز محال است؛ زيرا رفاعه از شيعيان مخلص اميرمؤمنان و امام حسن مجتبى و امام حسين عليهم السلام بوده است. بعد از حادثه عاشورا، او از جمله رهبران توابين بود كه بعد از كشته شدن سليمان بن صرد، به مختار پيوست و تا آخرين نفس، بر سر بيعتش باقى ماند و به فرمان او به جنگ معصعب بن زبير رفت و در اين جنگ هم كشته شد.
اگر رفاعه ديده بود كه مختار ادعاى نبوت يا نزول جبرئيل را دارد، چرا اينهمه از او اطاعت مىكند و اگر اطاعت كرده دليل بر اين است كه او مختار را يك انسان صالح و سالم از اين ادعاها مىداند و اگر مختار همان گونه بوده و رفاعه از او پيروى كرده، باز خود رفاعه زير سؤال مىرود و رواياتش مورد اعتماد نيست.
علماى اهل سنت با اين كه رفاعه را موثق مىدانند؛ اما عموما نقش او را در لشكر مختار ذكر نكردهاند تا رواياتى كه را از زبان او در مورد مختار جعل كرده، توجيه كنند؛ اما علماى رجال شيعه، رفاعه را يكى از رؤساى لشكر مختار مىدانند كه تا آخرين نفس دركنار او جنگيد.
نمازى شاهرودى مى نويسد:
رفاعة بن شداد البجلي: من أصحاب أمير المؤمنين عليه السلام وشهد معه في حرب الجمل... وهو ممن كتب إلى الحسين عليه السلام من أهل الكوفة. ولما ورد الحسين عليه السلام كربلاء، دعا بدواة وبيضاء وكتب إلى أشراف الكوفة: بسم الله الرحمن الرحيم من الحسين بن علي إلى سليمان بن صرد، و المسيب بن نجية، ورفاعة بن شداد، وعبد الله بن وأل، وجماعة المؤمنين - الخ.
قيام هؤلاء الجماعة لطلب ثار الحسين عليه السلام. وكانوا رؤساء على جند المختار وجاهدوا، وله أشعار في الرجز. قاتل رفاعة، قتال الشديد البأس، القوى المراس، حتى قتل.
رفاعه بن شداد بجلى از ياران امير مؤمنان عليه السلام بود كه در جنگ جمل با حضرت شركت كرد. او از جمله كسانى بود كه براى امام حسين عليه السلام نامه نوشت و هنگامى كه امام به كربلا آمد براى اشراف كوفه نوشت: به نام خداوند بخشنده ومهربان، از جانب حسين بن على به سليمان بن صرد، مسيب بن نجيه، رفاعة بن شداد و عبد الله بن وال و گروهى از مؤمنان... آنها از كسانى بودند كه براى خونخواهى حسين عليه السلام قيام كردند و بر سپاه مختار رئيس و فرمانده بودند و در ركاب مختار جنگيدند. رفاعه شعرى در رجز دارد، رفاعه جنگ شايان و سختى كرد تا اين كه كشته شد.
الشاهرودي، الشيخ علي النمازي (متوفاي1405هـ )، مستدركات علم رجال الحديث، ج3، ص403، رقم 5647، ناشر: ابن المؤلف، چاپخانه: شفق – طهران، الأولى 1412هـ
اما با اين همه در منابع تاريخى اهل سنت نيز مواردى يافت مىشود كه ثابت مىكند، رفاعه از شيعيان امام حسين عليه السلام و طرفدار جان بر كف مختار بود كه تا آخرين نفس در ركاب مختار جنگيد و شهيد شد.
طبق گزارشهاى تاريخى، رفاعه براى حسين بن على عليه السلام همراه با سليمان بن صرد و ديگران نامه نوشت و حضرت را به كوفه دعوت كرد. بعد از حادثه عاشورا نيز يكى از فعالان و پرچمداران جنبش توابين بود.
مسعودى در مروج الذهب مىنويسد:
وفي سنة خمس وستين تحركت الشيعة بالكوفة، وتلاقوا بالتلاوم والتنادم حين قتل الحسين فلم يغيثوه، ورأوا أنهم قد أخطؤا خطأ كبيراً، بدعاء الحسين إياهم ولم يجيبوه، ولمقتله إلى جانبهم فلم ينصروه، ورأوا أنهم لا يغسل عنهم ذلك الجرم إلا قتل من قتله أو القتل فيه، ففزعوا إلى خمسة نفر منهم: سليمان بن صُرَد الخزاعي، والمسيب بن نجبة الفزاري، وعبد الله بن سعد بن نفيل الأزدي، وعبد الله بن وال التميمي، ورفاعة بن شداد البجلي، فعسكروا بالنخيلة.
در سال56 شيعيان به جنبش در آمدند و هنگامى كه حسين كشته شد، آنان همديگر را ملاقات كردن و از اين كه حسين را دعوت كردند و او را يارى نكردند پشيمان بودند. آنان عقيده داشتند كه از اين جرم پاك نمىشوند مگر اينكه قاتلان حسين را بكشند يا خود كشته شوند.
شعيان كوفه به سوى پنج نفر پناه بردند از جمله آنها سليمان بن صرد خزاعى، مسيب بن نجبه فزارى، عبدالله بن سعد بن نفيل ازدى، عبد الله بن وال تميمى و رفاعة بن شداد بجلى است. آنها در نخيله ارود زدند....
المسعودي، ابوالحسن علي بن الحسين بن علي (متوفاى346هـ) مروج الذهب، ج1، ص 388، طبق برنامه الجامع الكبير.
بعد از اين كه جنگ توابين در «عين الورده» شكست خورد و سران آنها مانند سليمان بن صرد و ديگران شهيد شدند، رفاعه به همراه باقيمانده لشكر به كوفه برگشت و در اين هنگام مختار در زندان بود كه توسط عبد الله بن يزيد و ابراهيم بن محمد از عاملان ابن زبير دستگير شده بود. مختار براى آنها پيام داد كه من شما را بر اساس كتاب خدا و سنت پيامبر، براى خونخواهى خون اهل بيت و پاسدارى از ضعيفان فرا مىخوانم.
ابن اثير جزرى شيبانى در الكامل فى التاريخ، مىنويسد: هنگامى كه رفاعه به كوفه رسيد مختار در حبس بود، مختار در ضمن نامهاى كه از سليمان و همراهانش تمجيد كرد، به رفاعه نوشت:
إني الأمير المأمور والأمين المأمون وقاتل الجبارين والمنتقم من أعداء الدين المقيد من الأوتار فاعدوا واستعدوا وأبشروا أدعوكم إلى كتاب الله وسنة نبيه والطلب بدم أهل البيت والدفع عن الضعفاء وجهاد المحلين والسلام.
... همانا من امير دستور داده شده و امين امان داده شده و كشنده جباران و انتقام گرنده از دشمنان دينم. پس آماده باشيد و شما را بشارت مىدهم و به سوى كتاب خدا و سنت پيامبرش و خونخواهى خون اهل بيت و دفاع از ضعيفان و جهاد با پيمان شكنان فرا مىخوانم.
ابن أثير الجزري، عز الدين بن الأثير أبي الحسن علي بن محمد (متوفاى630هـ) الكامل في التاريخ، ج4، ص10-9، تحقيق عبد الله القاضي، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة الثانية، 1415هـ.
بعد از اين كه مختار دو باره به وساطت عبد الله بن عمر آزاد شد، افراد ذيل به او پيوستند كه از جمله آنها، رفاعه بن شداد فتيانى بود كه در زندان با مختار بيعت كرده بود:
طبرى به نقل از ابو مخنف در اين باره مىنويسد:
قال [ابومخنف] ولما نزل المختار داره عند خروجه من السجن اختلف إليه الشيعة واجتمعت عليه واتفق رأيها على الرضا به وكان الذي يبايع له الناس وهو في السجن خمسة نفر السائب بن مالك الأشعري ويزيد بن أنس وأحمر بن شميط ورفاعة بن شداد الفتياني وعبدالله بن شداد الجشمي.
ابو مخنف گفته است: هنگامى كه مختار از زندان آزاد شد و به خانه اش آمد، شيعيان به نزد او اجتماع كردند و همه بر نظر مختار رضايت دادند، مختار كسى بود كه مردم بر او پيمان بستند در حالى كه او در زندان بود از جمله آنان همان پنج نفر اند مانند سائب بن مالك اشعرى، يزيد بن انس، احمر بن شميط و رفاعه بن شداد فتيانى و عبد الله بن شداد جشمى.
الطبري، أبو جعفر محمد بن جرير بن يزيد بن كثير بن غالب (متوفاى310)، تاريخ الطبري، ج3، ص434، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت.
رفاعه از جمله كسانى بود كه مقدمات قيام مختار را فراهم كرد؛ اما بعد از بيعت با مختار تحت تأثير تبليغات سوء دشمنان مختار و اشراف كوفه قرار گرفت و دچار شك و ترديد در صداقت مختار شد و از اين جهت خودش را كنار كشيد.
بعد از اين كه ابراهيم پسر مالك اشتر به جنبش مختار پيوست، مختار قيام خودش را بر ضد امويان آغار كرد و ابراهيم بن مالك اشتر را با دوازده هزار نفر به جنگ ابن زياد به سوى مدائن فرستاد، اشراف كوفه كه براى بدست آوردن فرصت لحظه شمارى مىكردند، چون اطراف مختار را خالى ديدند، دست به شورش و قيام برضد مختار زدند رفاعه نيز به جمع مخالفان مختار پيوست و در كنار عمر سعد و قاتلان امام حسين عليه السلام قرار گرفت. مختار براى ابراهيم نوشت كه به زودى به كوفه برگرد. ابراهيم با سرعت تمام با نيروهايش به كوفه برگشت او براى جنگ با قبيله مضر در كناسه كوفه آماده شد. مختار دو گردان را به فرماندهى «احمر بن شميط» و «ابن كامل » و هر كدام را از راه معين به طرف فرقه يمن در جبانه سبيع فرستاد.
ولما ان اجتمع أهل اليمن بجبانة السبيع حضرت الصلاة فكره كل رأس من رؤوس أهل اليمن أن يتقدمه صاحبه فقال لهم عبدالرحمن بن مخنف هذا أول الاختلاف قدموا الرضا فيكم فإن في عشيرتكم سيد قراء أهل المصر فليصل بكم رفاعة بن شداد الفتياني من بجيلة ففعلوا فلم يزل يصلي بهم حتى كانت الوقعة.
اهل يمن (مخالفان مختار) در ميدان سبيع كوفه گردهمائى كردند، موقع نماز فرا رسيد، سران يمن دوست بر سر امام جماعت شدن يكى از آنان با هم مخالفت كردن و دوست نداشتند يكى بر ديگرى امامت كنند. عبد الرحمن بن مخنف به آنان گفت: اين آغاز تفرقه در ميان شما است، رفاعة بن شداد از شما و بزرگ قاريان اين شهر در ميان شما است او را مقدم كنيد و نماز بخوانيد آنها همين كا را كردند و با او نماز خواندند تا اين كه جنگ به وقوع پيوست.
الطبري، أبو جعفر محمد بن جرير بن يزيد بن كثير بن غالب (متوفاى310)، تاريخ الطبري، ج3، ص456، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت.
تا اين زمان و آغاز جنگ رفاعه در مقابل مختار و هم پيمان با اشراف كوفه بود؛ اما در حين جنگ مسألهاى پيش آمد، كه در ضمن آن چشم بصيرت رفاعه بينا شد و حقيقت را درك كرد و دوباره ازراهى كه رفته بود برگشت. با طلوع خورشيد، در ميدان سبيع كوفه، مردم آرايش نيروهاى نظامى مختار و مخالفان مشاهده كردند.
پس از آغاز جنگ و درگيرى نيروهاى احمر بن شميط و ابن كامل با مخالفان، نيروى تازه نفس شباميان به فرماندهى «ابو القلوص» نيز در ميدان سبيع رسيدند و جنگ سختى برپاشد.
طبرى مىنويسد:
ودخل الناس الجبانة في آثارهم وهم ينادون يا لثارات الحسين فأجابهم أصحاب ابن شميط يا لثارات الحسين فسمعها يزيد بن عمير بن ذي مران من همدان فقال يا لثارات عثمان فقال لهم رفاعة بن شداد ما لنا ولعثمان لا أقاتل مع قوم يبغون دم عثمان فقال له أناس من قومه جئت بنا وأطعناك حتى إذا رأينا قومنا تأخذهم السيوف قلت انصرفوا ودعوهم فعطف عليهم وهو يقول:
أنا ابن شداد على دين علي لست لعثمان بن أروى بولي
لأصلين اليوم فيمن يصطلي بحر نار الحرب غير مؤتل
نيروهاى ابو القلوص به ميدان سبيع وارد شدند و نداى «يا لثارات الحسين» را سر دادند در پاسخ آنان ياران ابن شميط، با شعار «يا لثارات الحسين» فرياد زدند. اين ندا را يزيد بن عمير از قبيله همدان شنيد او در پاسخ آنان گفت: «يا لثارات عثمان»، رفاعه به آنان گفت: ما را به عثمان و خون او چه كار؟ من در کنار کسانى که خون عثمان را مىخواهند نمىجنگم. گروهى از قوم وى بر آشفتند و به او گفتند: ما به پيروى تو در اينجا حاضر شدهايم و خويش را در گرداب حمله دشمن افکندهايم، حال مىگويى برگرديم و دوستان خود را رها کنيم؟! رفاعة به آنها گفت: من پسر شداد بر دين على استوار هستم، و عثمان پسر اروى ولى من نيست. امروز در اين گرماى جنگ با مردان ديگر سخت مىجنگم، و هرگز در دفاع از حق کوتاهى نمىکنم.
الطبري، أبو جعفر محمد بن جرير بن يزيد بن كثير بن غالب (متوفاى310)، تاريخ الطبري، ج3، ص458، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت.
ابن اثير مىگويد: رفاعه تا زمانى كه اين شعار را نشنيده بود با اهل كوفه بود؛ اما بعد از شيندن اين شعار با بيان اين شعر حماسى، به صف ياران مختار پيوست و در يک نبرد جانانه در مصاف با قاتلان امام حسين عليه السلام به شهادت رسيد:
فلما كان هذا اليوم قاتل مع أهل الكوفة فما سمع يزيد بن عمير يقول يا لثارات عثمان عاد عنهم فقاتل مع المختار حتى قتل.
رفاعه در اين روز در كنار اهل كوفه جنگيد؛ اما وقتى نداى «يا لثارات عثمان» را از يزيد بن عمير شنيد از جمع آنان برگشت و در كنار مختار جنگيد تا اين كه كشته شد.
ابن أثير الجزري، عز الدين بن الأثير أبي الحسن علي بن محمد (متوفاى630هـ) الكامل في التاريخ، ج4، ص43، تحقيق عبد الله القاضي، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة الثانية، 1415هـ.
طبق اين نقل ها و گزارشها، رفاعه در ابتدا با مختار بيعت كرد؛ اما در مدت زمانى كوتاه در زمره مخالفان او قرار گرفت ولى بعد از پيش آمد اين جريان حقيقت را دانست و دوباره به جمع جيش مختار پيوست و با عزم راسخ در كنار آنان جنگيد تا اين كه جان خودش را در اين راه فدا كرد. سؤال اين است كه آيا از چنين كسى كه تا آخرين نفس مطيع فرمان مختار بوده ممكن است اين رواياتى كه ابن كثير و ديگران نقل كرده اند، از او شنيده شده باشد؟
بر فرض صحت صدور و سند روايت «رفاعة بن شداد»، در استناد ابن كثير و بيهقى، جواب دوم اين است:
مختار غلامى داشته به اسم «جبرئيل»، هنگامىكه رفاعه بر مختار وارد مىشد، و سخن از جبرئيل را به ميان مىآورد، منظور مختار، غلامش بوده است.
ابن نماى حلى نقل كرده است:
قال المرزباني في كتاب الشعراء: كان للمختار غلام يقال له جبرئيل، وكان يقول: قال لي جبرئيل، وقلت لجبرئيل، فيوهم الاعراب وأهل البوادي أنه جبرئيل عليه السلام
مرزبانى در كتاب الشعراء مىگويد: براى مختار غلامى به اسم جبرئيل بوده كه مختار مىگفت: جبرئيل برايم اين چنين گفت و براى جبرئيل چنين گفتم. اعراب و اهل باديه گمان مىكردند كه او جبرئيل عليه السلام است
ابن نما الحلي، جعفر بن محمد بن جعفر بن هبة الله (متوفاي645هـ)، ذوب النضار في شرح الثار، ص 92، تحقيق: فارس حسون كريم، ناشر: مؤسسة النشر الإسلامي التابعة لجماعة المدرسين بقم المشرفة، الطبعة الاولي 1416
و علت اكرام بيش از حد او، علاقه زياد مختار به بردگان و توجه زياد او به آنها است كه در كتب اهل سنت نيز فراوان آمده است. و بر فرض اينكه روايات رفاعه صحيح باشد، كشته شدن رفاعه در كنار مختار نشان مىدهد كه او در ابتدا اشتباه كرده است، اما وقتى مقصود مختار و اشتباه خود را فهميد، دوباره به كنار مختار بازگشت و در كنار او كشته شد.
در برخى از روايات آمده است كه يكى از طرفداران مختار (به اسم ابو امامه) گفته است مختار براى ما وحيى جعل كرده كه تا هنوز آن را نشنيده بودم. اين روايت را طبرى نقل كرده است:
قال أبو مخنف عن موسى بن عامر أبي الأشعر الجهني... قال وكان أحد عمومة الأعشى رجلا يكنى أبا أمامة يأتي مجلس أصحابه فيقول قد وضع لنا اليوم وحي ما سمع الناس بمثله فيه نبأ ما يكون من شيء.
يكى از عموهاى اعشى مردى به اسم ابو امامة بود كه به جلسه اصحاب خود مىآمد و مى گفت:امروز وحيى جعل كرده است كه مردم تا به حال مثل آن را نشنيده بودند و در آن خبر تمامى امور آينده بود !
الطبري، أبو جعفر محمد بن جرير بن يزيد بن كثير بن غالب (متوفاى310)، تاريخ الطبري، ج3، ص477، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت.
1. در اين روايت، ابو مخنف، لوط بن يحيى است كه بسيار ضعيف است، و همچنين ابو الاعشر جهنى مجهول است.
2. ظاهر روايت اين است كه عموى اعشى (كه دشمنى خود اعشى با مختار و طرفدارى او از دشمنان امام حسين و نيز جانبدارى از عبد الله بن زبير در گذشته ثابت شد) اراده اشكال گرفتن و تهمت زدن به مختار دارد؛ زيرا در متن روايت مختار را به «وضع وحي» متهم مىكند ! يعنى مى خواهد مختار را متهم جلوه دهد.
بلاذرى روايتى نقل كرده كه در آن مختار گفته است، جبرئيل براى من پارچه آورده است. اين گفته او مىرساند كه جبرئيل بر مختار نازل مىشده است:
قال المدائني: وسأل الحجاج حوشب بن يزيد عن المختار فقال: كانت معه خرقة يقول جاءني بها جبريل.
مدائنى گفته است حجاج از حوشب بن يزيد در مورد مختار سوال كرد، او نيز گفت: همراه خود پارچهاى داشت كه مىگفت جبريل براى من آورده است.
البلاذري، أحمد بن يحيي بن جابر (متوفاى279هـ)، أنساب الأشراف، ج4، ص310، طبق برنامه الجامع الكبير.
اين روايت مرسل است، و نفيا و اثباتا حجت نيست. زيرا مدائنى شيخ بلاذرى، در سال 131 به دنيا آمد و حجاج در سال 95 از دنيا رفت.
همچنين قبلا گفته شد مختار غلامى به نام جبريل داشته است و ممكن است مقصود او باشد.
تقريبا تمامى اين روايات (غير از روايت اول از خود عبد الله بن زبير)، از جهت سندى دچار اشكال هستند؛ همچنين روايتى كه بدون هيچ شك و شبههاى، مدعى نبوت بودن مختار را ثابت كند وجود ندارد؛ اما همانطور كه در بحث قبل گفته شد، اگر كسى ادعا كند كثرت اين روايات، موجب علم به اين مطلب مىشود كه مختار مدعى نبوت بوده است، در اينصورت اهل سنت بايد اعتقاد به قاعده «عدالت صحابه» را در مورد مختار و صحابهاى كه او را يارى كرده و يا پشت سر او نمازخواندهاند، كنار بگذارد.
يكى از تهمتهايى كه اهل سنت به ويژه سلفىها، به مختار زده اند اين است كه مختار، ناصبى و دشمن على عليه السلام و اهل بيت آن حضرت بود.
ابن كثير بعد از اينكه مختار را از نظر نسب و خانواده معرفىمىكند مىگويد:
فانه كان أولاً ناصبيا يبغض عليا بغضاً شديداً.
مختار در ابتدا ناصبى بود كه على را شديداً دشمن خود مىپنداشت.
ابن كثير الدمشقي، ابوالفداء إسماعيل بن عمر القرشي (متوفاى774هـ)، البداية والنهاية، ج 8، ص 29، ناشر: مكتبة المعارف – بيروت.
ابن حجر عسقلانى نيز آورده است:
ويقال: إنه كان في أول أمره خارجيا ثم صار زيديا ثم صار رافضيا.
گفته شده است كه مختار در ابتداى امر، خارجى بود، پس از آن زيدى شد و سپس رافضى (شيعه) شد.
العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر ابوالفضل (متوفاى852هـ)، الإصابة في تمييز الصحابة، ج6، ص349، تحقيق: علي محمد البجاوي، ناشر: دار الجيل - بيروت، الطبعة: الأولى، 1412هـ - 1992م.
البته ادله مختلفى براى ناصبى بودن مختار مطرح شده است كه به ذكر آنها مىپردازيم:
در مصنف ابن ابى شيبه روايتى از اميرمومنان على عليه السلام نقل مىكند كه آن حضرت او را محب لات و عزى معرفى كردهاند:
حدثنا عفان (بن مسلم) قال حدثنا أبو عوانة (الوضاح بن خالد) قال حدثنا المغيرة (بن مقسم الضبي) عن ثابت بن هرمز عن عباد (بن عبد الله الاسدي) قال أتى المختار علي بن أبي طالب بمال من المدائن وعليها عمه سعد بن مسعود قال فوضع المال بين يديه وعليه مقطعة حمراء قال فأدخل يده فاستخرج كيسا فيه نحو من خمس عشرة مائة قال هذا من أجور المومسات قال فقال علي لا حاجة لنا في أجور المومسات قال وأمر بمال المداين فرفع إلى بيت المال قال فلما أدبر قال له علي الله لو شق على قلبه لوجد ملآن من حب اللات والعزى.
مختار به نزد على بن ابى طالب آمد و مالى از مدائن با خود آورد، عموى او سعد بن مسعود حاكم بر مدائن بود؛ مال را در مقابل اميرمومنان على عليه السلام گذاشته و در آن تكه پارچه اى سرخ بود؛ دست خود را داخل آن كرده و يك كيسه بيرون آورد كه در آن نزديك 500 سكه بود و گفت: اين از اجرت زنان زناكار است !
على (عليه السلام) فرمود: ما به اجرت زنان زناكار نيازى نداريم !
و سپس دستور دادند كه مال مداين را به بيت المال ببرند؛ وقتى كه مختار بازگشت، حضرت فرمودند:
اگر قلب او را بشكافيد، پر از حب لات و عزى است !
ابن ابي شيبة، أبو بكر عبد الله بن محمد بن أبي شيبة الكوفي (متوفاي 235هـ)، الكتاب المصنف في الأحاديث والآثار، ج 6، ص 195، ش30621، تحقيق: كمال يوسف الحوت، دار النشر: مكتبة الرشد - الرياض، الطبعة: الأولى 1409،،
اين روايت دو مطلب را ثابت مىكند:
1- مختار محب لات و عزى بود !
2- مختار اجرت زنانبدكار را براى حضرت آورده بود !
در سند روايت «عباد بن عبد الله الاسدي» وجود دارد كه طبق نظر علماى اهل سنت ضعيف است. ابن حجر عسقلانى در مورد او مىگويد:
عباد بن عبد الله الأسدي الكوفي ضعيف من الثالثة س ق.
عباد بن عبد الله اسدى كوفى، ضعيف است.
العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر ابوالفضل (متوفاى852هـ)، تقريب التهذيب، ج1، ص290، ش 3136، تحقيق: محمد عوامة، ناشر: دار الرشيد - سوريا، الطبعة: الأولى، 1406 - 1986.
آيا معقول است كه گفته شود، اميرمومنان على عليه السلام، غيبت يك مسلمان را كردهاند؟ با اينكه مختار در ظاهر مسلمان بوده و يكى از عوامل حضرت در مدائن به شمار مىرفت؟
اين روايت علم غيب اميرمومنان على عليه السلام را ثابت مىكند، و اهل سنت اين مطلب را حتى در مورد رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم قبول ندارند، چه رسد به آن حضرت !
مختار تنها به عنوان آورنده خراج به نزد حضرت آمده بود و دليلى بر اينكه خود او به دنبال جمع آورى اين خراج رفته باشد وجود ندارد.
ابن كثير براى اثبات اين مدعايش مىگويد: وقتى حسن بن على مىخواست به جنگ معاويه به سوى شام برود، از نيرنگ شاميان با خبر شد، حضرت با سپاه اندك خود به سوى مدائن گريخت و مختار با عمويش نيز در مدائن بود:
وكان عند عمه فى المدائن.... فقال المختار لعمه: لو أخذت الحسن فبعثته إلى معاوية لاتخذت عنده اليد البيضاء أبدا فقال له عمه: بئس ما تامرنى به يا ابن أخى.
مختار به عمويش گفت: اگر حسن را بگيرى و به معاويه تسليم كنى، تا ابد نزد معاويه رو سفيد خواهى بود (كنايه از اينكه پيش معاويه آبرو مند مىشوي). عمويش گفت: اى پسر برادر! به كار بدى مرا وا دار مىكنى.
ابن كثير الدمشقي، ابوالفداء إسماعيل بن عمر القرشي (متوفاى774هـ)، البداية والنهاية، ج 8، ص 29، ناشر: مكتبة المعارف – بيروت.
از اين شبهه مىتوان چندين پاسخ ارائه كرد:
همانطورىكه در اصل شبهه بيان شد، ابن كثير و ابن حجر، مختار را ناصبى مىدانند. اين اظهارات آنها با گفتار ديگرشان تناقض آشكار دارد كه مختار را قبل از جدا شدن از عبد الله بن زبير، اهل فضل و خير مىدانند.
ابن حجر مىنويسد:
المختار بن أبي عبيد بن مسعود الثقفي.... وكان قبل ذلك معدودا في أهل الفضل والخير إلى أن فارق بن الزبير.
مختار بن ابى عبيد بن مسعود ثقفى... پيش از آن كه از ابن زبير جدا شود، در شمار انسانهاى اهل فضل و خير بود.
العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر ابوالفضل (متوفاى852هـ)، الإصابة في تمييز الصحابة، ج6، ص349، تحقيق: علي محمد البجاوي، ناشر: دار الجيل - بيروت، الطبعة: الأولى، 1412هـ - 1992م.
ملا علي القاري، نور الدين أبو الحسن علي بن سلطان محمد الهروي (متوفاى1014هـ)، مرقاة المفاتيح شرح مشكاة المصابيح، ج11، ص141، تحقيق: جمال عيتاني، ناشر: دار الكتب العلمية - لبنان/ بيروت، الطبعة: الأولى، 1422هـ - 2001م.
تهمت ناصبى بودن مختار درست قبل از مفارقت او از ابن زبير است. از طرف ديگر، اهل فضل بودن او نيز قبل از جداشدنش از ابن زبير است. چطور مىشود كه يك فرد هم ناصبى باشد و هم اهل خير و فضل؟
تنها دليل ابن كثير بر اثبات ناصبى بودن مختار، روايتى است كه مىگويد: مختار در مدائن مىخواست امام حسن عليه السلام را به معاويه تسليم كند. اگر به محض تصميم بر اين كار، مختار ناصبى محسوب شود، معاويه كه طرف مقابل حسن بن على بود، به طريق اولى ناصبى خواهد بود.
با اين معيار، معاويه با اكثر سران صحابه مانند: طلحه، عايشه، زبير، عبد الله بن زبير، مروان و... همگى ناصبى هستند؛ زيرا بر فرض صحت اين روايت، مختار فقط به عمويش تسليم امام حسن را به معاويه پيشنهاد داد و اين كار به وقوع نپيوست؛ اما معاويه اگر به آن حضرت دست پيدا مىكرد او را مىكشت.
مختار در هيچ جنگى در مقابل امير مؤمنان و فرزندانش قد علم نكرد؛ اما معاويه، عايشه و طلحه و زبير خود گردانندگان جنگها بر عليه آن ها بودند.
با اين حساب آيا به نظر شما مختار ناصبى است و آنها نيست؟ بايد از ابن تيميه پرسيد: آيا معاويه و عمر سعد كه در مقابل على و فرزندش ايستادند، از مختار بهتر است يا مختار كه جانش را در راه على و فرزندش فدا كرد بهتر از آن دو است؟
تعصب و عناد ابن تيميه تا آنجا است كه حقيقت را نديده و حتى تحمل شنيدن آن را نيز نداشته است. قضاوت اين مقايسه را به خوانندگان عزيز واگذار مىكنيم؛ زيرا كه حق هيچگاه پشت ابر مخفى نخواهد ماند.
پاسخ هاى فوق با فرض صحت روايت مورد استناد ابن كثير ارائه شد؛ اين روايت جز در كتاب البداية و النهاية، ابن كثير درجاى ديگر نقل نشده و او هم هيچگونه سندى را براى اين روايت ذكر نكرده است. در منابع شيعه نيز اين روايت بدون سند آمده است. بنابراين، سخن ابن كثير و امثالشان پايه و اساسى ندارد.
در برخى از كتب اهل سنت، اين ادعا مطرح شده است كه مختار قاتل گروهى از بنىهاشم از جمله عبيد الله فرزند اميرمومنان على عليه السلام است.
بلاذرى مىنويسد:
وكان عبيد الله بن عليّ بن أبي طالب مع المصعب فقتل يومئذ، ويقال: انه قتل يوم المذار فقال المصعب للملهب: يا أبا سعيد أعلمت أنهم قتلوا عبيد الله بن عليّ وهم يعرفونه ويزعمون أنهم شيعة أبيه؟ فقال المهلب للمصعب: أصلح الله الأمير أي فتحٍ لو لم يكن محمد بن الأشعث قتل؟ فقال: نعم، فرحم الله محمداً.
عبيد الله بن على بن ابى طالب همراه با معصب بود و در آن روز (روز شكست لشكر مختار) كشته شد؛ و گفته مىشود كه در روز مذار (روزى كه لشكريان مختار به مذار حمله كرده و بسيارى از نيروهاى عبد الله بن زبير را كشتند) كشته شد؛ و مصعب به ملهب گفت: اى اباسعيد، آيا خبردارى با اينكه آنها عبيد الله بن على را مىشناختند او را كشتند؟ با اينكه ادعا مىكنند شيعه پدر او هستند ! مهلب به مصعب گفت: خداوند كار امير را اصلاح كند؛ پيروزى بسيار خوبى بود اگر محمد بن اشعث كشته نشده بود ! مصعب گفت: آرى خداوند محمد را رحمت كند.
البلاذري، أحمد بن يحيي بن جابر (متوفاى279هـ)، أنساب الأشراف، ج2، ص369، طبق برنامه الجامع الكبير.
طبرى در تاريخ خود نظر برخى از مورخين را نقل مىكند كه مىگويند: عبيد الله بن على اصلا در زمان مختار نبوده است:
وتزوج ليلى بنة مسعود بن خالد بن مالك بن ربعي بن سلمى بن جندل بن نهشل بن دارم بن مالك بن حنظلة بن مالك بن زيد مناة بن تميم فولدت له عبيد الله وأبا بكر فزعم هشام بن محمد أنهما قتلا مع الحسين بالطف وأما محمد بن عمر فإنه زعم أن عبيدالله بن علي قتله المختار بن أبي عبيد بالمذار.
حضرت على (ع) با ليلى دختر مسعود بن خالد ازدواج كرد و او عبيد الله و ابابكر را به دنيا آورد، و ابن هشام گفته است كه آن دو در كربلا با حسين بن على شهيد شدند؛ اما محمد بن عمر (واقدي) گفته است كه عبيد الله را مختار در مذار كشت.
الطبري، أبو جعفر محمد بن جرير بن يزيد بن كثير بن غالب (متوفاى310)، تاريخ الطبري، ج3، ص162، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت.
اگر نظر واقدى و اين قائلين در مورد عبيد الله قبول شود، بايد گفته شود كه عبيد الله بن على، با عبد الله بن زبير بيعت كرده است و شكى در دشمنى عبيد الله بن زبير با اهل بيت عليهم السلام و اميرمومنان على عليه السلام نيست؛ بنا بر اين در صورتى كه مختار او را كشته باشد، دلالت بر ناصبى بودن مختار نمىكند.
در قديمىترين مصادر تاريخى آمده است كه عبيد الله در تاريكى شب و به صورت ناشناس كشته شد؛ و اين مطلب ادعاى مصعب را در كشتن عامدانه عبيد الله رد مىكند (به خصوص كه دروغگويى مصعب در مورد همسران مختار در گذشته ثابت شد)
وعبيد الله بن علي، كان قدم على المختار بن أبي عبيد الثقفي، حين غلب المختار على الكوفة؛ فلم ير عنده المختار ما يحب؛ زعموا أن المختار قال له: ' صاحب أمرنا هذا رجل منكم لا يعمل فيه السلاح؛ فإن شئت، جربت فيك السلاح؛ فإن كنت صاحبنا، لم يضرك السلاح وبايعناك ' فخرج من عنده؛ فقدم البصرة، فجمع جماعة؛ فبعث إليه مصعب بن الزبير من فرق جمعه، وأعطاه الأمان؛ فأتاه عبيد الله؛ فلم يزل مقيماً عنده، حتى خرج مصعب ابن الزبير إلى المختار؛ فقدم بين يديه محمد بن الأشعث بن قيس الكندي وأم محمد بن الأشعث: أم فروة بنت أبي قحافة، أخت أبي بكر الصديق لأبيه؛ فضم عبيد الله إليه مع محمد في مقدمة المصعب؛ فبيته أصحاب المختار، فقتلوا محمداً، وقتلوا عبيد الله تحت الليل
عبيد الله بن على وقتى مختار حاكم بر كوفه شد، به نزد او آمد؛ اما در نزد مختار چيزى را كه مىخواست نيافت؛ گمان كردهاند كه مختار به او گفت: حاكم بر ما كسى است كه سلاح در بدن او اثر نمىكند؛ اگر مىخواهى امتحان مىكنيم؛ اگر تو رهبر ما باشى سلاح به تو ضرر نمىزند و با تو بيعت مىكنيم؛ به همين دليل از نزد او بيرون رفت و به بصره رفت و گروهى را گرد خود جمع كرد. مصعب كسى را به نزد او فرستاد كه گروه او را پراكنده كرده و به او امان داد؛ عبيد الله نيز به نزد او رفت و در نزد او بود؛ تا اينكه مصعب به جنگ مختار رفت؛ و محمد بن اشعث و عبيد الله را در پيشقراول قرار داد، اصحاب مختار شبانه حمله كردند و محمد و عبيد الله را شبانه كشتند.
أبو عبد الله المصعب بن عبد الله بن المصعب الزبيري (متوفاي236هـ )، نسب قريش، ج2، ص 44 تحقيق: ليفي بروفسال، دار النشر: دار المعارف – القاهرة.
همچنين ابن قتيبة در المعارف مىگويد:
فقتل المختار عبيد الله بن علي بن أبي طالب رضى الله عنه وهو لا يعرف في عسكر مصعب.
مختار عبيد الله بن على را كه ناشناس بود در لشكر مصعب كشت.
ابن قتيبة، أبو محمد عبد الله بن مسلم متوفاي276هـ)، المعارف، ج1، ص401، تحقيق: دكتور ثروت عكاشة دار النشر: دار المعارف - القاهرة، طبق برنامه الجامع الكبير.
آنچه از روايات به دست مىآيد اين است كه مصعب، از روى عمد، عبيد الله را در مقدمه لشكر (خطرناكترين قسمت) قرار داد، زيرا عبد الله بن زبير از عبيد الله بن على بيمناك بود.
ابن سعد در الطبقات الكبرى مىنويسد:
وكان عبيد الله بن علي قدم من الحجاز على المختار بالكوفة وسأله فلم يعطه وقال أقدمت بكتاب من المهدي قال لا فحبسه أياما ثم خلى سبيله وقال اخرج عنا فخرج إلى مصعب بن الزبير بالبصرة هاربا من المختار فنزل على خاله نعيم بن مسعود التميمي ثم النهشلي وأمر له مصعب بمائة ألف درهم ثم أمر مصعب بن الزبير الناس بالتهيؤ لعدوهم ووقت للمسير وقتا فلما فصل مصعب من البصرة جاءت بنو سعد بن زيد مناة بن تميم إلى عبيد الله بن علي فقالوا نحن أيضا أخوالك ولنا فيك نصيب فتحول إلينا فإنا نحب كرامتك قال نعم فتحول إليهم فأنزلوه وسطهم وبايعوا له بالخلافة وهو كاره يقول يا قوم لا تعجلوا ولا تفعلوا هذا الأمر فأبوا فبلغ ذلك مصعبا فكتب إلى عبيد الله بن عمر بن عبيد الله بن معمر بعجزه ويخبره غفلته عن عبيد الله بن علي وعما أحدثوا من البيعة له ثم دعا مصعب خاله نعيم بن مسعود فقال لقد كنت مكرما لك محسنا فيما بين وبينك فما حملك على ما فعلت في بن أختك وتخلفه بالبصرة يؤلب الناس ويخدعهم فحلف بالله ما فعل وما علم من قصته هذه بحرف واحد فقبل منه مصعب وصدقه وقال مصعب قد كتبت إلى عبيد الله ألومه في غفلته عن هذا فقال نعيم بن مسعود فلا يهيجه أحد أنا أكفيك أمره وأقدم به عليك... وأمر مصعب بن الزبير صاحب مقدمته عبادا الحبطي أن يسير إلى جمع المختار فسار فتقدم وتقدم معه عبيد الله بن علي بن أبي طالب فنزلوا المذار وتقدم جيش المختار فنزلوا بإزائهم فبيتهم أصحاب مصعب بن الزبير فقتلوا ذلك الجيش فلم يفلت منهم إلا الشريد وقتل عبيد الله بن علي بن أبي طالب تلك الليلة
عبيد الله بن على از حجاز به نزد مختار آمد و از او كمك خواست اما به او چيزى نداد؛ و گفت: آيا با دستور از جانب محمد حنفية آمدى (يا بدون اجازه)؟ او گفت: بدون دستور؛ به همين دليل او را چند روز زندان كرده و سپس او را آزاد كرد؛ و گفت: از نزد ما بيرون برو؛ او به نزد مصعب بن زبير به بصره از مختار فرار كرد؛ و به نزد دايى خود نعيم بن مسعود رفت، مصعب نيز دستور داد به او صدهزار درهم بدهند؛ و سپس مصعب به مردم دستور داد كه براى جنگ با دشمن آماده شوند؛ وقتى كه مصعب از بصره دور شد؛ فرزندان سعد بن زيد نيز به نزد عبيد الله آمده و گفتند: ما نيز دايى تو هستيم، و از تو بهرهاى داريم؛ به نزد ما بيا. عبيد الله به نزد آنان رفت و آنان او را در ميان خود جاى داده و با او - با اينكه ناخشنود بود - براى خلافت بيعت كردند ! و مىگفت: اى قوم، عجله نكنيد و اين كار را نكنيد؛ اما قبول نكردند؛ خبر به مصعب رسيد، و به عبيد الله بن عمر بن عبيد الله نامه فرستاد كه من نمىتوانم كارى بكنم، چرا از عبيد الله بن على غافل شدي؟ سپس مصعب دايى عبيد الله، نعيم را خواست و گفت: من به تو احسان كردهام، چرا چنين كردى؟ كه در بصره مردم را بر ضد من تحريك مىكند؟ نعيم قسم خورد، و گفت كه از ماجرا خبر ندارد؛ مصعب نيز از او پذيرفت؛ و گفت من به عبيد الله بن عمر نامه نوشتهام و او را به خاطر غفلت از عبيد الله بن على توبيخ كردهام؛ نعيم بن مسعود گفت: كسى او را تحريك نكند، من خود مشكل او را برطرف مىكنم و او را به نزد تو مىآورم....معصب دستور داد كه جلودار، عباد حبطى به سوى مختار برود، او نيز با عبيد الله بن على به سمت مختار رفت و در مذار منزل گزيد؛ لشكر مختار نيز جلو آمده و در كنار انها اردو زدند؛ لشگريان مصعب شبانه بر آنها هجوم بردند، و تمام نيروهاى آن لشگر را كشتند و جز گروهى اندك از آنها نجات نيافت؛ و عبيد الله بن على بن ابى طالب در آن شب كشته شد !
الزهري، محمد بن سعد بن منيع ابوعبدالله البصري (متوفاى230هـ)، الطبقات الكبرى، ج5، ص117، ناشر: دار صادر - بيروت.
ابن سعد در طبقات، ابتدا نگرانى مصعب از عبيد الله بن على را مطرح مىكند؛ ديگران نيز دستور مصعب را براى اينكه او را در مقدمه لشكر قرار دهند نقل كردهاند؛ در ادامه ابن سعد مىگويد: با اينكه لشگر مصعب به لشگر مختار هجوم بردند، اما عبيد الله كشته شد ! و اين مطلب با وجود دشمنى مصعب با اهل بيت پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم و نگرانى او از عبيد الله، شك برانگيز است.
همچنين اين روايت نشان مىدهد كه بر فرض كشته شدن عبيد الله بن دست نيروهاى مختار، اين امر شبانه و در هجومى كه خود عبيد الله به سمت آنها داشته است صورت گرفته است؛ و احتمال كشته شدن عبيد الله به صورت ناشناس و در حال دفاع نيروهاى مختار از خود بسيار قوى است.
بلاذرى روايتى را كه بيانگر ديدگاه ابن عباس نسبت به مختار است، نقل كرده ودر اين روايت محمدحنفيه مىگويد: در مورد مختار سخن خيرى نگوييد:
وحدثني عباس بن هشام عن أبيه عن جده عن أبي صالح قال: كان ابن عباس يقول في المختار: طلب بثأرنا، وقتل قتلتنا، فنهاه محمد بن الحنفية وقال: نحن أعلم به فلا تقل فيه من الخير شيئاً.
ابن عباس در مورد مختار مىگفت: او خونخواه ما بود و قاتلين ما را كشت، اما محمد حنيفه او را نهى كرده و گفت: ما به او آگاهتر هستيم، در مورد او از خير و خوبى چيزى نگو !
البلاذري، أحمد بن يحيي بن جابر (متوفاى279هـ)، أنساب الأشراف، ج2، ص371، طبق برنامه الجامع الكبير.
اين روايت نيز از جهت سندى اعتبار ندارد، زيرا عباس بن هشام مجهول است و هشام بن محمد و پدرش هر دو در نهايت ضعف قرار دارند. جداى از اينكه آيا ابن عباس در مورد مختار دروغى گفته است كه محمد حنيفه او را از اين كار باز مىدارد؟ آيا نقل اين حقيقت كه مختار قاتل قاتلين امام حسين عليه السلام بود نيز اشكال دارد؟
هيچ دليل صحيحى براى اثبات ناصبى بودن مختار نيز وجود ندارد.
تا اينجا ديدگاه علماى اهل سنت و سردمداران وهابيت مانند ابن تيميه و ابن كثير بيان و مورد نقد قرار گرفت. در فصل بعدى ديدگاه شيعيان را در باره مختار بررسى خواهيم كرد.