صفحه 201


پيغمبر نيز ايشان را مطلع ساخته بود، چرا از همان ابتدا اين تشخيص را نداد و يا در همان ابتدا بيعت نكرد؟» بايد گفت: بدان جهت مدتى را صبر كرد و در عين حالى كه دست به شمشير نبرد، از بيعت اجتناب نمود تا در مناظرات و مجالس، به اثبات حق و حقوق اهل بيت و خاندان پيامبر بپردازد; تا حق و حقيقت بر همگان معلوم گردد، و ديگران نيز دريابند كه بر حسب اجبار، به بيعت تن داده و رضايت قلبى ندارد.

روشن است اگر از ابتدا ايشان از روى اجبار و بدون روشنگرى با خليفه اول بيعت مى كرد، الان ديگر راه دفاع از اهل بيت بسته بود و چه بسا شيعه اى وجود نداشت تا بدين شبهات پاسخ دهد.

امام على(عليه السلام) در جاى ديگرى در پاسخ به خوارج كه مى گفتند: «على وصى پيامبر بود اما نتوانست و وصايت را ضايع نمود!» فرمود: «اين شما بوديد كه توصيه پيامبر را ناديده گرفتيد و ديگران را بر وصى او، مقدم دانستيد و زعامت و رهبرى را از من دريغ داشتيد. آيا نمى دانيد كه اوصيا وظيفه ندارند مردم را به خود دعوت كنند، اما انبيا كه خداوند آن ها را به رسالت بر مى گزيند بايد مردم را به سوى خود دعوت نمايند. ليكن چون «وصى» معرفى شده است نيازى به دعوت مردم به سوى خود ندارد و هر كس به خدا و رسولش ايمان آورده است، بايد توصيه پيامبر را با جان و دل اطاعت كند.» ايشان ادامه دادند: «پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) درباره من فرموده است «يا علي أنت بمنزلة الكعبة تُؤتى ولا تأتي»;(1) يا على! تو نسبت به من همچون كعبه هستى كه مردم بايد نزد آن روند ،نه اين كه كعبه نزد آن ها رود.» حال اگر مردم حج را ترك كنند، اين كار خدشه اى به جايگاه بيت الله الحرام نمى رساند، بلكه مردم به خاطر ترك زيارت خانه خدا، معصيت مى كنند زيرا خداى تبارك و تعالى، خانه خود را به مردم معرفى نموده و ترديدى در آن نيست; لذا زيارتش بر كسانى كه استطاعت دارند واجب شده است.»

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . اسد الغابه، ج4، ص36 ; تاريخ دمشق، ج2، ص407 ; مناقب ابن مغازلى، ص106، حح149 ; المسترشد محمّد بن جرير طبرى، مناقب ابن شهر آشوب، ج3، ص38 ; ينابيع المودّة، ج2، ص85 ، كنوز الحقايق.


صفحه 202


 

پاسخ على بن ابيطالب(ع) و عمر به سوالات شرعى و فقه مربوط به آن

پرسش: امام على(عليه السلام) در مورد سؤالات شرعى به عمر مراجعه مى كرده يا عمر از امام سؤال مى كرده است؟

 

پاسخ: در مورد امام على(عليه السلام) فقط به ذكر يك حديث از پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) اكتفا مى شود كه فرمود: «انا مدينه العلم وعلى بابها» و نيز «انا دار الحكمه وعلى بابها.» اگر جواب سؤال اوّل مثبت باشد، بدان معنا است كه گنجينه علم و حكمت رسول الله(صلى الله عليه وآله) كامل نبوده كه در و دروازه آن به عمر ـ خليفه دوم ـ نياز داشته و با مراجعه به او، پاسخ مسائل فقهى خود را از عمر مى گرفته است. در اين صورت بايد نتيجه گرفت كه عمر، محل رجوع خود پيغمبر نيز بوده است.!!

اما در مورد عمر، به ذكر چند واقعه بسنده مى شود، و نتيجه گيرى درباره پاسخ اين سؤال به خواننده واگذار مى گردد.

1 . ابن ابى الحديد آورده است: عبدالله بن مسعود از فقهاى بزرگ مدينه بود و عمر اصرار داشت كه وى همواره همراه او باشد تا در مواقع لزوم، پاسخگوى سؤالات علمى و فقهى كه از عمر مى پرسند، باشد.

2 . اكابر علماى اهل سنت، نظير: جلال الدين سيوطى در درالمنثور، جارالله زمخشرى در جلد اول تفسير كشاف، فاضل نيشابورى در جلد اول تفسير غرايب، ابن ابى الحديد در جلد اول شرح نهج البلاغه، حميدى در جمع بين الصحيحين و ذهبى در تلخيص مستدرك آورده اند:

روزى عمر، براى اصحاب خطبه اى خواند و اخطار نمود هر كس زنى بگيرد و مهر زنش بيشتر از چهارصد درهم باشد او را حد زده، زيادتى مهر را از او گرفته و به بيت المال مسلمين واريز مى كنم. زنى از ميان جمعيت بر خاست و صدا زد: اى عمر! كلام تو اولى تر است يا كلام خدا؟ عمر در پاسخ گفت: البته كلام خدا. سپس زن گفت: مگر نه آن است كه خداوند در قرآن مجيد مى فرمايد: } وَإِنْ أَرَدْتُمُ اسْتِبْدالَ زَوْج مَكانَ زَوْج وَآتَيْتُمْ


صفحه 203


إِحْداهُنَّ قِنْطاراً فَلا تَأْخُذُوا مِنْهُ شَيْئاً أَتَأْخُذُونَهُ بُهْتاناً وَإِثْماً مُبِيناً{; «اگر خواستيد زنى را رها كنيد و زن ديگرى به جاى او اختيار كنيد، و مال بسيارى مهر او كرده ايد نبايد چيزى از مهر او را باز گردانيد.»(1) عمر از شنيدن پاسخ اين زن، مات و مبهوت شد و گفت: «همه شما حتى زنانى كه در حجله ها هستند از عمر فقيه تر و داناتريد.»(2) عمر سپس به بالاى منبر برگشت و حرف قبلى خود را لغو كرد.

3 . حميدى در جمع بين الصحيحين نقل مى كند كه در زمان خلافت عمر، پنج مرد را با زنى گرفته بودند، و ثابت شد كه مرتكب زنا شده اند. بلافاصله عمر دستور داد آن 5 نفر را سنگسار كنند. در اين هنگام، على(عليه السلام) وارد شدو به عمر گفت: هر چند همه اين ها يك عمل را انجام داده اند اما حكم هر كدام متفاوت است و احكام يكسانى ندارند. امام على(عليه السلام)دستور داد آن پنج نفر را آوردند، و حكم آن ها را چنين صادر كرد: اولى را
گردن زدند; دومى را سنگسار كردند; سومى را 100 تازيانه; چهارمى را پنجاه تازيانه و بالاخره پنجمى را 25 تازيانه زدند. عمر تعجب كرد، و دليلش را پرسيد. امام گفت: اولى كافرى است كه در ذمه اسلام بوده و با زن مسلمان زنا نموده است; دومى مردى زن دار بود; سومى مرد مجرد; چهارمى غلام بود و پنجمى مردى ابله و كم عقل بود.

4 . امام احمد حنبل در مسند، حميدى در جمع بين الصحيحين، بخارى در صحيح، خوارزمى و جمعى ديگر نقل مى كنند: زن حامله اى را نزد عمر آوردند و پس از بازجويى، اقرار به زنا نمود، و خليفه حكم سنگسار او را صادر كرد. امام على(عليه السلام) گفت: حكم تو درباره اين زن قابل اجرا است; اما تو بر طفلى كه در رحم او است تسلطى ندارى. پس عمر زن رها كرد تا برود.

5 . امام احمد حنبل، امام احمد بن عبدالله شافعى و سليمان و سليمان بلخى حنفى و بسيارى ديگر نقل كرده اند: زن ديوانه اى را نزد عمر آوردند كه متهم به زنا بود، و خود آن زن نيز اعتراف كرده بود. خليفه دستور داد تا او را سنگسار نمايند. اميرالمؤمنين(عليه السلام)كه در

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . نسا (4): 24

2  . كتاب الاربعين، ص427 ; عين العبرة، ص16 ; سبيل السلام، ج 3، ص149 ; شبهاى پيشاور، ص852 «كلّكم أفقه من عمر حتّى المخدرات في الحجال».


صفحه 204


آن جا حاضر بود، خطاب به عمر گفت: از پيغمبر شنيدم كه فرمود: قلم از سه گروه برداشته
مى شود: «خوابيده تا بيدار شود، ديوانه تا عاقل شود و بچه تا به سن تكليف برسد.»

6 . امام احمد حنبل در مسند، حميدى در جمع بين الصحيحين و بيهقى در جلد اول سنن و عده اى ديگر نقل مى كنند: در زمان خلافت عمر، مردى نزد وى آمد و گفت: من جُنُب شده ام و آب نيافته ام تا غسل كنم. حكمم چگونه است؟ عمر گفت: تا وقتى آب نيافتى نماز نخوان. هر گاه آب يافتى غسل كن و نماز بخوان. عمار ياسر كه در آنجا حاضر بود به عمر گفت: يادت مى آيد كه در يكى از سفرها بر حسب اتفاق به غسل احتياج پيدا كرديم، چون آب نبود تو نماز نخواندى ولى من گمان كردم كه تيمم بدل از غسل، آن است كه تمام بدن خود را بر زمين بمالم. لذا خود را بر زمين غلطانده و نماز خواندم. چون خدمت پيامبر(صلى الله عليه وآله) رسيديم حضرت تبسمى كرد و گفت: در تيمم همين قدر بس است كه كف دو دست را با هم بر زمين زده و بعد هر دو كف دست را بر پيشانى بمالند. سپس كف دست چپ را بر پشت دست راست و كف دست راست را بر پشت دست چپ گذاشته و مسح نمايند. پس چگونه مى گويى نماز نخواند؟ عمر چون پاسخى نداشت گفت: اى عمار از خدا بترس!

7 . نور الدين مالكى در فصول المهمه آورده است كه مردى را نزد خليفه عمر آوردند و در حضور جمعى از او پرسيدند: چگونه ديشب را صبح كردى؟ او گفت: «صبح كردم در حالى كه فتنه را دوست مى دارم و از حق كراهت دارم، يهود و نصارى را تصديق مى كنم، چيزى را كه نديده ام به آن ايمان دارم و اقرار به چيزى دارم كه خلق نشده است.» عمر دستور داد بروند على(عليه السلام) را بياورند. چون اميرالمؤمنين(عليه السلام) آمد، قضيه را براى آن حضرت بازگو كردند. سپس امام فرمود: اين مرد درست گفته است. چود مرادش از فتنه، اموال و اولاد است; زيرا در قرآن مجيد آمده است: } أَنَّما أَمْوالُكُمْ
وَأَوْلادُكُمْ فِتْنَةٌ
{.(1) منظورش از حق همان مرگ است; چنانچه در سوره ق مى فرمايد: } وَجاءتْ سَكْرَةُ الْمَوْتِ{.(2) منظورش از تصديق يهود و نصارى تكذيب هر دوى آن ها

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . انفال (8): 28

2  . ق (50): 19


صفحه 205


مى باشد; چون در قرآن آمده است: } وَقالَتِ الْيَهُودُ لَيْسَتِ النَّصارى عَلى شَيْء وَقالَتِ النَّصارى لَيْسَتِ الْيَهُودُ عَلى شَيْء{; يهود مى گفتند: نصارى بر حق نيستند، و نصارى مى گفتند: يهود بر حق نيستند.»(1) لذا منظور مرد از اين جمله، تكذيب هر دو فرقه آن ها مى باشد. مراد از «ايمان به چيزى كه نديده است» آن است كه به خداى ناديدنى ايمان دارد و بالاخره منظور از «اقرار به چيزى كه خلق نشده» قيامت است كه هنوز به وجود نيامده است. سپس عمر گفت: «به خدا پناه مى برم از هر معضلى كه على در او نباشد و اگر على نبود عمر هلاك مى شد.»(2) همچنين در جاى ديگرى گفته بود: «مباد آن روزى كه مشكلى برايم پيش آيد، و على(عليه السلام) در دسترس نباشد»(3)، يا خطاب به ساير صحابه پيامبر خدا مى گفت: تا على(عليه السلام) در مسجد است احدى حق ندارد زبان به فتوا بگشايد.»(4)

و نظير اين وقايع در تاريخ زياد نقل شده است.(5)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . بقره (2): 113

2  . مسند زيد بن على، ص335 ; مناقب آل ابى طالب، ج 2، صص184، 185 و 187 ; ينابيع المودة لذوى القربى، ج 3، ص147 ; شبهاى پيشاور، ص864 «أعوذ بالله من معضلة ليس لها أبو حسن... لو لا عليّ لَهلَك عمر».

3  . شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 1، ص18 ; عمر بن خطاب، ص371 «لا بقيت لمعضلة ليس لها أبو حسن».

4  . بحار الانوار، ج 41، ص141، شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 1، ص18 ; المناظرات فى الامامه، ص445 «لا يفتين أحد في المسجد و عليّ حاضر».

5  . در كتاب شبهاى پيشاور، ص864 ، سى مورد از كتابهاى اهل سنت نقل مى كند كه عمر بن الخطاب براى حل مسائل از اميرالمؤمنين سؤال كرده است.


صفحه 206


 

چرا شيعه دست بسته نماز نمى خواند؟

پرسش: چرا شيعه دست بسته نماز نمى خواند؟

 

پاسخ:

1 ـ چون شيعه آن را حرام و هيچيك از مذاهب اهل سنّت آن را واجب ندانسته اند.

بعضى آن را مستحب و گروهى در نمازهاى واجب آنرا مكروه شمرده اند و زمان پيامبر و خليفه اوّل همه صحابه دست باز نماز مى خوانده اند تا در زمان خليفه دوم اين بدعت گذاشته شد.

ابن رشد قرطبى اندلسى از علماى اهل سنّت مى گويد:(1)

درباره دست روى دست گذاشتن در نماز ميان علماء (اهل سنت) اختلاف است، مالك ابن انس در نمازهاى واجب مكروه و در نماز نافله آن را جائز شمرده و جمهور آن را مستحب دانسته اند. علت اين اختلاف نظر روايات صحيحى است كه به دست ما رسيده كه نماز پيامبر را توصيف مى كند و در آن نقل نشده كه پيامبر دست راست روى دست چپ مى گذاشته اند. از طرفى به مردم امر شده كه دست روى دست گذاشته نماز بخوانند (دستور دهنده معلوم نيست.)

عمده دليل جمهور اهل سنت دو روايت است:

1 ـ بخارى از سهل بن سعد نقل مى كند كه مردم مأمور شدند كه (مردان) دست روى دست نماز بخوانند. ابو حازم مى گويد اين را (صحيح) نمى دانم مگر اين كه امر كننده پيامبر باشد (كه معلوم نيست).(2)

2 ـ روايت دوّم هم مرسل است; زيرا اهل سنّت روايت علقمه بن وائل از پدرش را مرسل مى دانند و معتبر نمى شمارند.(3)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . بداية المجتهد، جلد اوّل كتاب الصلاة فصل دوم، مسأله پنجم، ص136 ـ 193

2  . صحيح بخارى، ج1، ص135

3  . تهذيب التهذيب، ج7، ص247


صفحه 207


طبق بعضى روايات منقول است كه روزى چند نفر از اسراى مجوس بر عمر وارد شدند و جهت اداى احترام دست به سينه بودند. علّت آن را پرسيد. گفتند ما براى احترام به بزرگان چنين مى كنيم. عمر پسنديد و دستور داد در نماز براى خضوع بيشتر چنين كنند.(1) ولذا ائمه اهل بيت آن را جائز ندانسته اند.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . جواهر الكلام، ج11، ص19 ; پاسخ به شبهات، طبسى.


صفحه 208


 

معصومين و علم غيب

پرسش: علم غيب مخصوص پروردگار است. آيا كسان ديگرى چون معصومين هم غيب مى دانسته اند؟ موارد يا مصاديقى از آن را بيان نماييد.

 

پاسخ: در قرآن مجيد آياتى وجود دارد كه صراحتاً علم غيب را مخصوص خداوند مى داند. مثلاً در آيه شريفه اى از سوره انعام كه در نماز غفيله نيز خوانده مى شود، مى فرمايد: } وَعِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَيْبِ لا يَعْلَمُها إِلاّ هُوَ وَيَعْلَمُ ما فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَما تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَة إِلاّ يَعْلَمُها وَلا حَبَّة فِي ظُلُماتِ اْلأَرْضِ وَلا رَطْب وَلا يابِس إِلاّ فِي كِتاب مُبِين{; «كليد مخازن غيب نزد خداست و كسى جز او بر آن آگاهى ندارد...»(1) علم غيبى كه شيعيان براى انبياء و اوصياء قائلند شريك بودن در صفت خدايى نيست، بلكه قسمتى از وحى و الهام است كه از جانب خداوند بر آن ها نازل شده است، و حقايق را بر آن ها كشف مى نمايد.

علم را به دو نوع ذاتى و عَرَضى تقسيم مى كنند. علم ذاتى يا علم مطلق، منحصر بفرد و مخصوص ذات اقدس پروردگار است. در حيطه عقل بشر قابل تصور نيست و بشر از آن عاجز است. لذا آنچه كه بشر مى گويد اثبات اجمالى آن است. علم عرضى نيز خود به دو قسم ديگر تقسيم مى شود: علم اكتسابى و علم لدنى. علم اكتسابى به واسطه مدرسه رفتن و آموزش ديدن به دست مى آيد، و به همان مقدارى كه زحمت مى كشيم حاصل مى گردد. علم لدنّى علمى است كه بدون تحصيل، از مبدأ فياض افاضه مى شود. خداوند در قرآن مجيد مى فرمايد: } وَعَلَّمْناهُ مِن لَدُنّا عِلْماً{; «از نزد خود به او علم لدنّى آموختيم.»(2) بنابراين هيچ مسلمانى نمى تواند ادعا كند كه علم به غيب، جزو ذات پيغمبر و امامان است. يعنى آن ها نيز همانند خداوند، ذاتاً عالم به علم غيب هستند.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . انعام (6): 59

2  . كهف (18): 65


صفحه 209


بر حسب اعتقاد شيعيان، در مواقعى كه مشيت و اراده الهى تعلق گيرد و مصلحت
بداند، به هر يك از مخلوقات خويش علم و قدرت عطا مى كند. اين افاضه علم، گاهى به واسطه معلم و افراد بشر و گاهى بدون واسطه آن ها صورت مى گيرد. نوع دوم افاضه علم، به علم لدنّى و علم غيب تعبير مى شود و بدون مكتب رفتن و معلم ديدن حاصل مى شود. خداوند در سوره جن صريحاً مى فرمايد: } عالِمُ الْغَيْبِ فَلا يُظْهِرُ عَلى غَيْبِهِ أَحَداً إِلاّ مَنِ ارْتَضى مِنْ رَسُول...{; «خداوند كه عالم و داناى غيب است، احدى را بر غيب خويش آگاه نمى سازند، مگر كسانى كه از رسولان برگزيده خويش را... .»(1) اين آيه صراحت كامل دارد كه برگزيدگان و رسولان، مستثناى علم غيب هستند كه خداوند به آن ها افاضه مى كند. در سوره آل عمران نيز مى فرمايد: } وَما كانَ اللهُ لِيُطْلِعَكُمْ عَلَى الْغَيْبِ وَلكِنَّ اللهَ يَجْتَبِي مِنْ رُسُلِهِ مَنْ يَشاءُ فَآمِنُوا بِاللهِ وَرُسُلِهِ وَإِنْ تُؤْمِنُوا وَتَتَّقُوا فَلَكُمْ أَجْرٌ عَظِيمٌ{; «خداى متعال همه شما را از اسرار غيب آگاه نسازد، لكن وقتى كه مشيت الهى بر پيغمبرى تعلق گيرد او را برگزيند. پس شما به خدا و پيغمبرش بگرويد كه چون ايمان آوريد و پرهيزگار شويد، اجر عظيمى خواهيد يافت.»(2) اين آيه نيز صراحت دارد كه افراد برگزيده اى از جانب حق، به عنوان رسول انتخاب مى شوند و به اذن و امر پروردگار، عالم به علم غيب مى شوند. استثنايى كه در اين دو آيه وجود دارد بدين معنا است كه علم غيب جزو ذات پروردگار است ولى كسانى نيز مستثنى شده اند.

در آيات ديگرى از قرآن مجيد، اين موارد استثنا به صراحت مشخص شده است. در سوره آل عمران، حضرت عيسى به قوم خود بنى اسرائيل مى فرمايد: } وَأُنَبِّئُكُمْ بِما تَأْكُلُونَ وَما تَدَّخِرُونَ فِي بُيُوتِكُمْ{; «به شما بگويم كه در خانه هايتان چه مى خوريد و چه ذخيره داريد.»(3) در سوره كهف مى فرمايد: } قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحى إِلَيَّ أَنَّما
إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ{; «اى رسول! به آن ها بگو: من نيز چون شما بشرى هستم كه به من وحى

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . جن (72): 26

2  . آل عمران (3): 179

3  . آل عمران (3): 49


صفحه 210


مى رسد، و جز اين نيست كه خداى شما خداى يكتا و واحدى است.»(1) آيا رسيدن وحى به پيامبران، چيزى جز افاضه علم حق تعالى به دريافت كنندگان وحى است؟ آيه ديگرى از سوره كهف صراحت دارد كه به پيغمبر، علم لدنى آموختيم: } وَعَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنّا عِلْماً{(2) و آموزش اين علم، چيزى جز علم غيب نيست (در اينجا نيز پيغمبر مستثنى شده است). لذا چون اين استثنائات محدود و مخصوص برگزيدگان حق تعالى است، هر كس ديگرى چنين ادعايى كند، كذاب و بازيگر است. بنابراين با توجه به آيات مذكور، دريافت وحى و افاضه علم غيب به پيامبران و رسولان برگزيده خداوند اثبات مى شود.

از آنجا كه معصومين، برگزيدگان خداوند و خلفاى منصوب و منصوص رسول الله(صلى الله عليه وآله) مى باشند كه خداوند به وسيله خود پيامبر، آن ها را برگزيده است، پس اين افاضه را نيز مى توان به آن ها تعميم داد. به عبارت ديگر، شيعه اعتقاد دارد همان پرده و حجابى كه در مقابل ديدگان عالميان است، كه نمى گذارد در اين عالم به جز آنچه ظاهر و نمايان است را ببيند، در مقابل ديدگان انبيا و اوصياى آن ها نيز مى باشد. به اقتضاى زمان و مكان، همان خداى عالم الغيب كه قادر به افاضه فيض مى باشد، به هر مقدار و هر وقت كه صلاح بداند و مقتضى باشد، پرده ها را از مقابل ديدگان آن ها برداشته تا پشت پرده را ببينند و از اسرار غيب خبر دهند. هر گاه هم كه صلاح نباشد، پرده مى افتد و بى خبر مى مانند. به همين جهت است كه ائمه در برخى موارد، اظهار بى اطلاعى كرده اند. عبارت «اگر از خود علم غيب مى دانستم خوبى ها و خيرات خود را زياد مى كردم»،(3) بدين مفهوم است كه مستقلاً از پيش خود خبرى از غيب ندارم; مگر آن كه پرده ها بالا رود، افاضه فيض گردد و حقايق مستور و پنهان بر او مكشوف گردد.

به عبارت ديگر، شيعه معتقد است كه خلفاى رسول الله(صلى الله عليه وآله) بايد مانند خود آن حضرت، عالم به ظاهر و باطن امور باشند. بلكه در جميع صفات ـ به غير از مقام نبوت و

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . كهف (18): 110

2  . كهف (18): 64

3  . جواهر الكلام، ج 1، 185 ; كفاية الاثر، ص300 ; جامع البيان، ج 9، ص190 ; شبهاى پيشاور، ص912 }  لَوْ كُنْتُ أَعْلَمُ الْغَيْبَ لاَسْتَكْثَرْتُ مِنَ الْخَيْرِ{ .


صفحه 211


رسالت و شرايط خاصه آن مثل نزول وحى و كتاب و احكام ـ بايد مانند ايشان باشند. لازمه اين اعتقاد، وجود خليفه اى است كه خود رسول الله(صلى الله عليه وآله) از طرف خداوند منصوب نمايد، نه خليفه اى كه برگزيده جماعتى از مردم باشد ـ هر چند پيغمبر آن خليفه انتخابى را نفى و حتى كسانى چون معاويه را لعن كرده باشد.

خلفاى مورد نظر شيعه، دوازده نفرند كه اولين آن ها امام المتقين على(عليه السلام) و
سپس يازده فرزند بزرگوارش مى باشند. ضرورى است مجدداً ياد آورى شود: اظهار عجز و ناتوانى خلفاى انتخابى جمعى از مردم، در برابر سؤالات علمى و مطلق علم
ـ چه رسد به علم غيب و آگاهى از اسرار و باطن امور ـ نشانه اى از بر حق نبودن آن ها است.

دارا بودن علم غيب را ـ كنار رفتن پرده ها و مكشوف شدن حقايق مستور ـ براى نخستين امام و جانشين بر حق پيامبر اثبات مى كنيم و براى بقيه يازده امام بزرگوار، فقط به ذكر مصاديقى از علم الغيب خواهيم پرداخت.

حديث مدينه كه به حد تواتر رسيده است و بيش از 200 نفر از علماى اهل سنت نقل كرده اند، يكى از دلايل ما است. اسامى 50 نفر از آن ها در صفحات 916 تا 918 كتاب شبهاى پيشاور آمده است. پيغمبر خدا(صلى الله عليه وآله) اين حديث را در زمان ها و مكان هاى مختلف و به مناسبت هاى گوناگونى بيان كرده است: «من شهر علمم و على دروازه آن است. پس هر كس مى خواهد از آن بهره برد، بايد به سوى در ورودى آن يعنى على(عليه السلام)بيايد.»(1)اصل كامل حديث را ابن مغازلى شافعى و بسيارى ديگر، از ابن عباس و جابر بن عبدالله انصارى نقل كرده اند. در اين حديث آمده است: پيامبر(صلى الله عليه وآله) بازوى على(عليه السلام) را گرفت و فرمود: «اين مرد امير و رئيس نيكوكاران و قاتل كافران است. ياور او يارى شود و خوار كننده او خوار گردد. سپس صداى خود را بلند كرد و گفت: من شهر علم ام و على دروازه آن است، پس هركس كه مى خواهد از آن بهره برد، بايد به سوى در ورودى آن يعنى

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . المستدرك، ج 3، 127; الموضوعات، ج 1، ص 351; الكامل، ج 3، ص 412; شبهاى پيشاور، ص 921 «أنا مدينة العلم وعليّ بابها ومن أراد العلم فليأت الباب»


صفحه 212


على(عليه السلام) برود.»(1)

حديث ديگرى كه تا حدودى به همان اندازه حديث مدينه، به حد تواتر رسيده، حديث دار الحكمه است كه پيامبر فرمود: «من سراى حكمتم و على دروازه آن، هر كس مى خواهد از آن بهره برد، بايد به نزد على برود.»(2) چون در عربى، آوردن «ال» بر سر«علم» و «حكمت» نشانه عام بودن، جامعيت و كليت آن است، پس علم و حكمت به طور عام و يا به عبارتى هر علم و حكمتى را شامل مى شود. از آنجايى كه پيغمبر، شهر علم و حكمت بوده است، علم جامع، شامل ظاهر و باطن امور، آشكار و مستور، مشهود و غيب و همه علوم خدادادى است. لذا على(عليه السلام) نيز در ورودى و دروازه رسيدن به همه علومى است كه در وجود پيامبر(صلى الله عليه وآله) مى باشد. بنابراين، على(عليه السلام) عالم به ظاهر و باطن قرآن نيز بوده است. چنانچه حافظ ابونعيم در جلد اول حلية الاوليا، محمد بن يوسف گنجى شافعى در كفاية الطالب و سليمان بلخى در ينابيع المودة از كاتب وحى عبدالله بن مسعود نقل كرده اند كه گفت: «قرآن بر هفت حرف نازل شد و هر حرفى از آن ها داراى ظاهر و باطنى است. علم ظاهر و باطن قرآن نزد على بن ابى طالب(عليه السلام) مى باشد.»(3)

ابو حامد غزالى در كتاب بيان علم لدنى نقل نموده است كه على(عليه السلام) فرمود: «رسول خدا(صلى الله عليه وآله) زبان خود را در دهان من گذارد. پس از لعاب دهان آن حضرت براى من
هزار باب از علم باز شد كه از هر باب آن هزار باب ديگر باز مى شود.»(4) ابن مغازلى شافعى نيز از ابن عباس از پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) نقل مى كند كه فرمود: «چون شب معراج به مقام

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . مناقب خوارزمى، مناقب ابن مغازلى، تاريخ ابن عساكر، ينابيع المودة لذوى القربى، ج 1، ص219 ; شبهاى پيشاور، ص921 «هذا أمير البررة و قاتل الفجرة منصور من نصره مخذول من خذله فمد بها صوته ثمّ قال أنا مدينة الحكمة و عليّ بابها فمن أراد الحكمة فليأت الباب».

2  . نهج الايمان، ص342 ; شبهاى پيشاور، ص920 «أنا دار الحكمة و علي بابها فمن أراد الحكمة فليأت الباب».

3  . فتح الملك العلى، ص72 ; شبهاى پيشاور، ص923 «ان القرآن أنزل على سبعة أحرف ما منها حرف إلاّ و له ظهر و بطن و ان عليّ ابن ابي طالب عنده علم الظاهر و الباطن».

4  . ينابيع المودة لذوى القربى، ج 1، ص231 ; شرح الاخبار، ج 2، ص308 ; شبهاى پيشاور، ص924

«إن رسول الله(صلى الله عليه وآله) علمني ألف باب، كل باب منها يفتح ألف باب، فذلك ألف ألف باب حتّى علمت علم المنايا و البلايا و فصل الخطاب».


صفحه 213


قرب رسيدم، خداوند با من حرف زد و نجوى نمود. پس هر چه را ياد گرفتم به على(عليه السلام)نيز آموختم; لذا على باب علم من است.»(1)

از عايشه حديث مفصلى منقول است كه در آخر آن مى گويد: «پيغمبر على(عليه السلام) را خواست و او را به سينه خود چسباند و عبا را به سر كشيد. من سرم را نزديك بردم و هر چه گوش دادم چيزى نفهميدم. تا اين كه على(عليه السلام)سر برداشت و عرق از جبين مباركش سرازير شده بود. به على(عليه السلام) گفتم: يا على! پيغمبر در اين مدت طولانى به شما چه مى گفت؟ ايشان پاسخ داد: به درستى كه پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) به من هزار باب علم آموخت كه از هر باب آن، هزار باب ديگر گشوده مى شود.»(2) بنابراين، فرمايش امام على(عليه السلام) كه به كرات از مردم خواسته است: «بپرسيد قبل از اين كه ديگر مرا نيابيد، كه در سينه من علم فراوان است»(3) دلالت بر وجود منبع عظيم علم رسول الله(صلى الله عليه وآله) و نيز احاطه كامل ايشان به جميع علوم است. به همين دليل هيچ يك از صحابه، به اين صراحت و يا حتى به كنايه، مردم را به پرسيدن از خود دعوت نكرده اند. همانطور كه علماى اهل تسنن از صحابه نقل كرده اند از سعيد بن المسيب نقل شده كسى غير از على(عليه السلام)نگفت سلونى...(4)

جفر جامعه

از جمله راه هايى كه از جانب پروردگار و به وسيله خاتم الانبيا(صلى الله عليه وآله) به على بن ابى طالب(عليه السلام)افاضه فيض مى شده «جفر جامعه»(5) بوده است كه مورد تأييد علماى اهل سنت نيز مى باشد. جفر جامعه، كتابى است مخصوص على(عليه السلام) كه در آن كتاب كليه

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . ينابيع المودة لذوى القربى، ج 1، ص245 ; شبهاى پيشاور، ص924 «لما صرت بين يدي ربّي كلمني و ناجاني فما علمت شيئاً إلاّ علمته عليّاً فهو باب علمي».

2  . شرح الاخبار، ج 2، ص308 ; شبهاى پيشاور، ص927 «قد علّمني رسول الله ألف باب من العلم و من كل باب يفتح ألف باب».

3  . كشف اليقين، ص56 ; ينابيع المودة لذوى القربى، ج 1، ص224 ; شبهاى پيشاور، ص927 «سلوني قبل أن تفقدوني فإنّ بين الجوانح منّي علماً جمّاً».

4  . اسد الغابه، ج4، باب على.

5  . ابو حامد غزالى ; ينابيع المودة 403 ; در المنظم محمد بن طلحه حلبى.


صفحه 214


حوادث عالم تا انقراض آن به طريق رمز نوشته شده است و اولاد آن حضرت به آن كتاب حكم مى كنند. در سال دهم هجرت و پس از مراجعت از حجة الوداع، جبرئيل بر رسول الله(صلى الله عليه وآله) وارد شدو خبر وفات آن حضرت را به ايشان داد. آن حضرت دست هاى خود را به سوى پروردگار بلند كرد و گفت: خدايا به من وعده دادى و هرگز خلف وعده نمى كنى. سپس به پيغمبر(صلى الله عليه وآله) دستور رسيد كه على(عليه السلام) را بردار و با او به بالاى كوه احد رفته و پشت به قبله بنشينيد. حيوانات صحرا را صدا كن تا جواب دهند. در ميان آن ها بز سرخ رنگ بزرگى را مى بينى كه شاخ هاى او اندكى بالا آمده است. به على دستور ده تا او را ذبح كند و پوست آن را از سمت گردن بكند و وارونه دباغى نمايد. آنگاه جبرئيل براى تو دوات و كاغذ و مركب مى آورد كه از جنس مركب هاى زمين نمى باشد. پس از آن هر چه جبرئيل به تو مى گويد آن را به على بگو تا بر آن پوست دباغى شده بنويسد. آن پوست براى هميشه باقى مانده، مندرس نشده و محفوظ خواهد ماند. هرگاه آن را بگشايند تازه خواهد بود. پيغمبر خدا(صلى الله عليه وآله) مطابق همان دستور، به بالاى كوه احد رفت و عمل كرد. جبرئيل نيز قلم و دوات و مركب خدمت ايشان آورد. حضرت نيز به على(عليه السلام) دستور داد و على(عليه السلام) آماده انجام وظيفه شد. آنگاه جبرئيل از جانب رب جليل، كليات و جزييات وقايع مهم عالم را به پيغمبر گفت. پيغمبر هم به على باز مى گفت و على(عليه السلام) بر آن پوست مى نوشت. جبرئيل گفت و على(عليه السلام) مى نوشت تا آن كه پوست هاى باريك دست و پاى بز هم نوشته شد. در آن كتاب «هر چه بوده و هست و تا روز قيامت خواهد بود»(1) ثبت شد. تمام وقايع را، حتى اسامى اولاد و ذرارى دوستان و دشمنان، و هر آنچه بر هر يك از آن ها تا روز قيامت وارد خواهد شد، نوشتند. آنگاه پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) آن جلده و جفره را به على(عليه السلام) داد و جزو اسباب وراثت و ولايت و امامت قرار گرفت. هر امامى كه از دنيا برود، آن را به امام بعد از خود به وراثت مى سپارد.

اكنون ممكن است اين سؤال مطرح شود كه چگونه همه وقايع عالم در پوست بزى

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . مكاتيب الرسول، ج 2، ص67 ; بحار الانوار، ج 26، ص27 ; شبهاى پيشاور، ص929 «كلّما كان و ما هو كائن إلى يوم القيامة».


صفحه 215


نوشته مى شود؟ معلوم است كه بزغاله عادى و معمولى نبوده و على(عليه السلام) نيز آن را با رمز مى نوشته است. درك و استخراج از اين كتاب نيز فقط مخصوص ائمه اطهار مى باشد. روزى همه فرزندان اميرالمؤمنين(عليه السلام) جمع بودند آن كتاب را به فرزندش محمد حنيفه كه بسيار عالم و دانا بود داد، ولى او نتوانست از آن چيزى درك نمايد. بنابراين، هر چه ائمه اطهار از وقايع بعد از خود خبر مى داده اند همگى از اين كتاب بوده است.

شيوه ديگرى كه پيغمبر بر اميرالمؤمنين(عليه السلام) افاضه فيض مى كرد، كتاب مهر شده اى است كه جبرئيل براى آن حضرت آورده است. مورخ محقق، ابوالحسن على بن الحسين مسعودى در كتاب «اثبات الوصيه» نقل مى كند: جبرئيل با فرشتگان مقرب، كتاب مسجلى را از جانب پروردگار براى پيغمبر(صلى الله عليه وآله) آورد و عرض كرد به جز وصى شما بقيه افراد حاضر در مجلس، بيرون روند تا كتاب وصيت تقديمتان گردد. پيغمبر هم از همه اطرافيان حاضر به جز على، فاطمه، حسن و حسين(عليهم السلام) خواست تا بيرون روند. سپس جبرئيل گفت: يا رسول الله(صلى الله عليه وآله)! خداوند به شما سلام مى رساند و مى فرمايد: اين عهدنامه اى است كه با تو پيمان بستم و ملائك گواهى دادند. آنگاه آن كتاب را از جبرئيل گرفته و به على(عليه السلام) داد. پس از قرائت آن كتاب فرمود: اين عهد پروردگار من به سوى من است و امانت او است. پس به تحقيق پيام حق را رسانده و ادا نمودم. اميرالمؤمنين(عليه السلام) گفت: من هم به تبليغ، نصيحت و راستى بر آنچه كه گفتى شهادت مى دهم. چشم، گوش، گوشت و خونم به آن گواهى مى دهد. سپس رسول الله(صلى الله عليه وآله) به امام على(عليه السلام) فرمود: اين وصيت من از جانب پروردگار است. آن را از من بگير و وفاى به آن را قبول و ضمانت نما. على(عليه السلام) آن را قبول كرد و يارى بر آن را از خداوند سبحان خواست.

در آن كتاب، با اميرالمؤمنين(عليه السلام) شرط شده است كه «دوستى با دوستان خدا، و دشمنى با دشمنان خدا و برائت و بيزارى از آن ها، بردبارى و صبر بر ظلم و ستم و فرو نشاندن آتش غيظ و غضب وقتى كه حق مسلم تو را ازتو سلب و خمس تو را تصرف نمايند و حرمت تو را نگه ندارند و محاسنت را با خون سرت رنگين كنند.» در پاسخ، اميرالمؤمنين(عليه السلام)گفت: قبول نمودم كه اگر حرمت مرا شكستند، سنت را تعطيل، احكام كتاب را پاره، كعبه را خراب و محاسنم را از خون سرم خضاب كنند، صبر و تحمل و


صفحه 216


بردبارى پيشه كنم. آنگاه جبرئيل و ميكائيل و ملائكه مقرب را بر اميرالمؤمنين شاهد و گواه گرفت. آنچه را به على رسانده بود به فاطمه، حسن و حسين(عليهم السلام) نيز رساند و تمام وقايع را براى آن ها شرح داد. سپس آن وصيت نامه را با مهر طلايى كه آتش نديده بود، ممهور گردانيد و تحويل على(عليه السلام) داد.

اما برخى از وقايعى كه معصومين از آينده خبر داده اند براى نمونه در زير آورده مى شود.

1 . ابن ابى الحديد معتزلى در جلد اول شرح نهج البلاغه از رسول الله(صلى الله عليه وآله) نقل مى كند كه به على(عليه السلام) فرمود: «به زودى بعد از من با ناكثين و قاسطين و مارقين جنگ مى كنى.»(1)مورخين در تاريخ ثبت نموده اند كه بعد از حدود سى سال، امام على با ناكثين (اهل جمل، به اغواى طلحه و زبير و به رهبرى عايشه)، قاسطين (اتباع معاويه و عمرو عاص در واقعه صفين) و مارقين (خوارج نهروان) جنگيد.

2 . در شرح مواقف، ماجراى عهدنامه مامون خليفه عباسى و امام هشتم را نوشته كه پس از آن كه مامون با زور و تهديد، امام رضا(عليه السلام) را مجبور به قبول ولايتعهدى خود نمود، عهدنامه اى نوشت و آن را براى امضا نزد امام رضا(عليه السلام) بردند. امام شرحى بدين مضمون بر آن نوشت: «... به درستى كه او مرا به ولايت عهدى و امارت بزرگ مسلمين منصوب كرد. اگر بعد از او زنده بمانم كه جفر جامعه دلالت بر خلاف آن دارد (يعنى بعد از او زنده نخواهم بود) نمى دانم كه تحولات روزگار نسبت به من و شما چگونه خواهد بود (يعنى مى دانم). حكم از آن خدا است كه به حق بين افراد داورى خواهد كرد. او بهترين جدا كننده حق و باطل است (خير الفاصلين).» سپس امام رضا(عليه السلام) عهدنامه را امضا نمود.

3 . ابن ابى الحديد در جلد اول شرح نهج البلاغه آورده است: شخصى در مسجد از جا برخاست و از اميرالمؤمنين(عليه السلام) پرسيد: بگو ببينم كه در هر طرف سر و صورت من چقدر مو وجود دارد؟ حضرت فرمود: پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) مرا خبر داده است كه در پاى هر

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 6، ص 130; عوامل اللئالى، ج 4، ص 87; الغدير، ج 10، ص 47; شبهاى پيشاور، ص 911 «ستقاتل بعدي الناكثين والقاسطين والمارقين»


صفحه 217


موى سر تو، ملكى است كه تو را لعنت مى كند و در پاى هر موى صورت تو شيطانى است كه تو را مى فريبد. در خانه تو گوساله اى است كه پسر پيغمبر را خواهد كشت. سؤال كننده، انس نخعى بود كه در آن هنگام فرزندش «سنان» كودكى بود كه در خانه بازى مى كرد و در سال 61 هجرى قاتل حسين بن على(عليه السلام) بود. برخى نيز گفته اند كه سؤال كننده سعد بن ابىوقاص(1) بوده و پسرش عمر بوده كه فرمانده لشكر كربلا شد و امام حسين(عليه السلام)را شهيد كرد.

4 . امام احمد حنبل در مسند و ابن ابى الحديد در جلد اول شرح نهج البلاغه آورده اند: روزى امام على(عليه السلام) در دوران خلافت ظاهرى اش در مسجد كوفه نشسته بود و اصحاب، دور ايشان را گرفته بودند. شخصى گفت خالد بن وليد عويطه در وادى القربى از دنيا رفته است. حضرت فرمود: «او نمرده است و نخواهد مرد تا آن كه سردار لشكر گمراهى و ضلالت شود و علمدار او حبيب عمار خواهد بود.» جوانى از ميان جمعيت صدا زد يا على! منم حبيب بن عمار، كه از دوستان واقعى و صميمى شما مى باشم. حضرت فرمود: «دروغ نگفته و نخواهم گفت. زمانى را مى بينم كه خالد، سردار لشكر گمراهان است و تو علمدار او هستى. سپس امام اشاره به باب الفيل نموده و گفت: از اين در وارد مسجد مى شوى و پرده پرچم تو به در مسجد گير كرده و پاره خواهد شد.» سال ها از اين موضوع گذشت و در زمان خلافت يزيد، عبيدالله زياد والى كوفه شد. لشكر بزرگى را به جنگ و مقابله با امام حسين(عليه السلام) فرستاد. اكثر همان مردمى كه آن روز در اطراف على(عليه السلام) نشسته بودند و اين خبر را شنيده بودند، در مسجد حاضر بودند كه صداى هلهله و هياهوى لشكريان بلند شد. خالد بن وليد عويطه، سردار لشكر گمراهى و ضلالت كه عزم كربلا و جنگ با پسر پيغمبر را داشت، براى مانور و نمايش از باب الفيل وارد مسجد شد. به هنگام ورود علمدار او، كه حبيب بن عمار بوده، پرده پرچم او به در مسجد گرفت و پاره شد. آنگاه منافقين به حقيقت علم و صداقت اميرالمؤمنين(عليه السلام) پى بردند.

5 . تمامى نهج البلاغه حكايت از اخبارى مثل غلبه مغول ها، سلطنت چنگيزخان،

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . ممكن است هر دوى آن ها نيز در دو مجلس مختلف چنين سؤالى را پرسيده باشند.


صفحه 218


حالات خلفاى جور و طرز رفتار با شيعيان را پيش بينى نموده كه همه آن ها در صفحات 208 تا 211 جلد اول شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد مفصلاً بيان شده است.

6 . على(عليه السلام) به اهل كوفه خبر داد كه به زودى معاويه بر آن ها چيره شده و آن ها را به سب و لعن اميرالمؤمنين وادار مى كند. پس از شهادت امام على(عليه السلام)، معاويه بر كوفه مستولى شدو مردم را به سب و لعن اميرالمؤمنين(عليه السلام) و تبرى جستن از ايشان امر مى كرد. اين كار تا هشتاد سال ادامه داشت و حتى در خطبه هاى نماز و منابر، ايشان را سب كرده و لعنت مى فرستادند. تا اين كه در زمان خلافت عمر بن عبد العزيز، اين عمل قبيح ممنوع شد.

7 . قبل از وقوع جنگ نهروان كه با خوارج اتفاق افتاد، امام خبر قتل تزمله، رئيس فرقه خوارج كه معروف به ذوالثديه بود را داد. ايشان فرمودند: كه در اين جنگ بيش از ده نفر نجات پيدا نمى كنند و بيش از ده نفر از مسلمانان كشته نمى شود. بعدها تمامى فرمايشات ايشان عيناً به وقوع پيوست.

8 . ابن اثير در جلد چهارم اسد الغابة نقل نموده: زمانى كه عبد الرحمن بن ملجم مرادى به حضور امام على(عليه السلام) رسيد در حضور اصحاب، زبان به مدح آن حضرت گشود و با زبان شعر گفت: خداوند تو را به امامت خلق برگزيده، و تو برى و خالص از عيب و نقصى، تو صاحب جود و سخايى و.... جميع اصحاب از كثرت علاقه ابن ملجم به امام على(عليه السلام) و نيز از زبان شيواى او متعجب شده و انگشت حيرت به دهان گرفتند. ولى امام در پاسخ وى و با زبان شعر گفت: من تو را نصيحت مى كنم كه علناً و آشكارا از دوستان من باشى حال آن كه از دشمنان من باشى. من زندگانى تو را مى خواهم و تو مرگ و كشتن مرا مى خواهى. تو اى غدّار ظاهر دوست، از قبيله مرادى هستى. عبد الرحمن گفت: مثل اين كه اسم مرا شنيده اى و از من خوشتان نمى آيد. امام گفت: نه، به وضوح و آشكارا مى بينم كه تو قاتل منى و محاسنم را به خون سرم خضاب خواهى كرد. ابن ملجم گفت: اگر چنين است پس دستور دهيد تا مرا به قتل برسانند. حضار نيز چنين تقاضايى را نمودند. امام در پاسخ گفت: دينم اجازه قصاص قبل از جنايت را به من نمى دهد.

9 ـ فخر الدين طريحى نجفى در كتاب معروف «مجمع البحرين» كه بيش از سيصد


صفحه 219


سال پيش تاليف شده است درباره لغت «كوكب» از اميرالمؤمنين(عليه السلام) چنين نقل مى كند: «اين ستارگان كه در آسمانند، شهرهايى هستند مثل شهرهاى روى زمين.»(1)

10 ـ نقل كرده اند: وقتى ريحانه رسول الله امام حسين(عليه السلام) به دنيا آمد، مردم گروه گروه بر پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) وارد مى شدند و به آن حضرت تبريك مى گفتند. شخصى در ميان جمعيت به ايشان گفت: يا رسول الله! امروز از امام على(عليه السلام) امر عجيبى ديدم. وقتى خواستيم براى تبريك خدمتتان برسيم، على(عليه السلام) ما را منع كرد و گفت: يكصد و بيست هزار فرشته از آسمان نازل شده اند و در حضور پيغمبر(صلى الله عليه وآله) مى باشند. ما متعجب شديم كه على(عليه السلام) چگونه از شمار اين فرشتگان آگاه است. آيا شما به ايشان چيزى فرموده ايد؟ پيغمبر(صلى الله عليه وآله) تبسمى نموده، از على(عليه السلام) پرسيد: چگونه تعداد فرشتگان را شمردى؟ حضرت فرمود: ملائكى كه بر شما وارد مى شدند و سلام مى كردند، هر كدام با زبانى و لغتى با شما صحبت مى كردند. من آن لغت ها را شمردم و ديدم كه با يكصد و بيست هزار لغت با شما صحبت كرده اند، پس آمار فرشتگان را دريافتم. آنگاه حضرت رسول(صلى الله عليه وآله) فرمود: «خداوند علم و حلم تو را زياد كند يا اباالحسن.»(2)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . مجمع البحرين، ج 4، ص59 ; مستدرك البحار، ج 9، ص20 ; شبهاى پيشاور صص951 و 958 «هذه النجوم التي في السماء مدائن مثل المدائن الّتي في الأرض».

2  . مناقب آل ابى طالب، ج 1، ص331 ; بحار الانوار، ج 40، ص171 ; شبهاى پيشاور، ص961 «زادك الله علماً و حلماً يا أبا الحسن».


صفحه 220


 

سجده ى شيعيان بر مُهر و تربت

پرسش: چرا شيعيان بر مهر و تربت سجده مى كنند؟

 

پاسخ: بخارى در صحيح از پيامبر(صلى الله عليه وآله) نقل مى كند: جُعِلَت لي الأرضُ مسجداً وطهوراً; زمين سجدگاه و مايه پاكيزگى براى من گرديده است.(1)

سجده كردن يعنى صورت روى زمين گذاردن، آن هم زمين پاك. لذا شيعيان به تاسى از پيغمبر خود كه سجده بر زمين را واجب مى دانند، بر زمين سجده مى كنند.

به دليل آن كه اغلب خانه ها، منازل و مساجد، مفروش مى باشد و دسترسى به زمين آسان نيست و از طرفى جمع كردن فرش ها در وقت نماز ممكن و مقدور نمى باشد، لذا شيعيان قطعاتى از زمين و خاك پاك را كه مهر يا تربت ناميده مى شود با خود همراه دارند تا براى سجده كردن به زحمت نيفتند. بنابراين شيعيان همواره مهرى را به نيت قطعه اى از زمين همراه دارند تا بتوانند مطابق دستور قرآن مجيد سجده نمايند. اين قطعه از زمين، آن طور كه مغرضان بر ضد شيعيان تبليغ مى كنند به نيت بت نمى باشد.

اخبارى از اهل بيت طهارت رسيده است كه سجده بر تربت پاك حسين كه به خاك كربلا معروف است، موجب فضيلت بيشتر و ثواب زيادتر مى شود. بديهى است كه سجده بر تربت كربلا مستحب است و واجب نيست. در مورد اهميت خاك كربلا، جلال الدين سيوطى در خصائص الكبرى از ام سلمه و نيز عايشه نقل مى كند: «ديدم حسين(عليه السلام)در آغوش جدش رسول الله(صلى الله عليه وآله) نشسته است و خاك سرخ رنگى در دست آن حضرت مى باشد. آن حضرت آن خاك را مى بوسد و مى گريد. ام سلمه پرسيد يا رسول الله! اين خاك چيست؟ ايشان فرمود: جبرئيل مرا خبر داده است كه حسينم را در سرزمين عراق مى كشند. اين خاك را از آنجا برايم آورده است، و من بر مصايب حسينم گريه مى كنم. سپس تربت را به ام سلمه داد و فرمود: چون ديدى اين خاك به خون تبديل

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . كتاب الصلاة، ص91


صفحه 221


شد، پس بدان كه حسينم را كشته اند. ام سلمه آن خاك را در شيشه اى نگاه داشت تا در ظهر روز عاشوراى سال 61 هجرى، آن خاك به خون تبديل شد و ام سلمه دريافت كه حسين را به شهادت رسانده اند.»

بر اين اساس، اعتقاد شيعيان كه گرفته از نص قرآن و سنت پيامبر و توضيحات ائمه معصومين (عترت پيامبر و ثقل اصغر) است، سجده بر وجه الارض است، يعنى خود زمين و هرچه مصداق زمين باشد، مانند سنگ بشرط آن كه نظير طلا و نقره (و ساير فلزات و سنگهاى قيمتى) معدنى نباشد و چيزهايى كه از زمين مى رويد، (بشرط آن كه خوراكى و پوشاكى نظير پنبه نباشد). لذا بهتر است سجده بر خاك كند و فرش و آسفالت (قير) و نظاير آن ها چون از مواد معدنى است نمى توان بر آن سجده كرد.

سجده بر خاك كربلا (با حكمت هايى كه ائمه فرموده اند) فضيلت بيشترى دارد، چون شهادت امام حسين نمونه كامل بندگى است و در كربلا سر به خاك بندگى نهاد
و در اين راه خون او بر زمين ريخته شد. لذا سجده بر خاك كربلا نه تنها شرك
نيست، بلكه توحيد كامل است و سجده براى امام حسين نيست، سجده بر بهترين
خاك است براى خدا. اگر سجده بر تربت امام حسين شرك باشد، سجده ملائكه بر خاك آدم هم شرك است. در حالى كه خداوند هرگز دستور به شرك نمى دهد، بلكه به توحيد كامل دستور مى دهد. شيطان كه ظرفيت توحيد كامل را نداشت، سجده نكرد. لذا سجده ما، سجده بر خاك كاملترين خليفه خدا در زمان خود و به امر خدا و براى خدا است.

شواهدى از فعل پيامبر و صحابه

مسلم در صحيح خود به سند صحيح از انس روايت كرده است كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) قطعه حصيرى داشت بنام خمره و بر آن نماز مى خواند.(1)

در سنن الكبرى از جابر بن عبدالله انصارى نقل مى كند: نماز ظهر را با پيامبر

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . صحيح مسلم 1، ص101 ; مجمع الزوائد 2، ص57


صفحه 222


مى خواندم پس مشتى از سنگ ريزه و شن از زمين بر مى داشتم، تا خنك شود و بر آن سجده مى كردم.(1)

در سنن بيهقى از صالح سبابى نقل مى كند: پيامبر شخصى را در حال سجده كنار خود مشاهده فرمود كه بر پيشانى خود دستارى بسته بود. پيامبر(صلى الله عليه وآله) عمامه را از پيشانى وى كنار زد.(2)

در همان كتاب از عياض بن عبدالله قرشى نقل مى كند: پيامبر خدا مردى را در حال سجده ديد كه بر گوشه عمامه خود سجده مى كند پس با دست اشاره كرد دستار خود را بردار و به پيشانى او اشاره فرمود.

نافع مى گويد: عبدالله بن عمر بن الخطاب به هنگام سجده دستار خود را برمى داشت تا پيشانى خود را بر زمين بگذارد.(3)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . سنن الكبرى 2، ص439

2  . سنن بيهقى، ج2، ص105

3  . سنن بيهقى، ج2، ص105


صفحه 223


 

اختلاف مذاهب چهارگانه با يكديگر

پرسش: آيا مذهب چهارگانه با يكديگر اختلاف دارند؟ آيا هيچ يك از نظرات آن ها با نص قرآن مخالف است؟

 

پاسخ: يكى از اعمال مسلم آن در باب طهارت، وضو و غسل با آب مطلق و پاك مى باشد. خداوند در قرآن مجيد مى فرمايد: } إِذا قُمْتُمْ إِلَى الصَّلاةِ فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ وَأَيْدِيَكُمْ إِلَى الْمَرافِقِ{; «چون براى اقامه نماز برخاستيد پس صورت و دست هايتان را تا مرفق بشوييد.»(1) اين آب بايد پاك باشد و اگر يافت نشد، بايد تيمم نمود. در سوره نسا آمده است: } فَلَمْ تَجِدُوا ماءً فَتَيَمَّمُوا صَعِيداً طَيِّباً فَامْسَحُوا بِوُجُوهِكُمْ وَأَيْدِيكُمْ{; «چون آب نيابيد پس با خاك پاك تيمم كنيد و به صورت و دست هايتان مسح بكشيد.»(2)از اين دو آيه استنباط مى شود كه براى نماز خواندن راه حل ديگرى وجود ندارد. اين حكم مورد اتفاق شيعيان، مالكى ها و شافعى ها مى باشد. امام اعظم ابوحنيفه كه غالب فتواهايش بر اساس قياس است، حكم مى دهد كه اگر در سفر آب نيافتيد، عمل غسل و وضو را مى توان با نبيذ (آب خرما) انجام داد. اين مطلب در صحيح بخارى نيز تأييد شده به طورى كه بخارى در صحيح خود فصلى را با عنوان «لا يجوز الوضوء بالنبيذ ولا المسكر» دارد. امام فخر رازى نيز در جلد سوم تفسير مفاتيح الغيب خود در ذيل آيه تيمم مى گويد: «شافعى وضو با آب خرما را جايز نمى داند حال آن كه ابوحنيفه آن را در سفر جايز مى داند.»(3) برخى دليل ابوحنيفه را حديثى از ابو زيد مولى عمر بن حريت نقل مى كنند كه ابن مسعود در ليلة الجن با رسول الله(صلى الله عليه وآله) بود و چون آب نداشتند حضرت فرمود: چون هم خرما و هم آب، پاك بوده است با همان آب خرمايى كه دارى مى توانى

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . مائده (5): 6

2  . سوره نسا (4): آيه 43.

3  . شبهاى پيشاور، ص877 «قال الشافعي رحمه الله لا يجوز الوضوء به نبيذ التمر و قال ابوحنيفه رحمه الله يجوز ذلك في السفر».


صفحه 224


وضو بگيرى.

اين حديث به چند دليل باطل است. اولاً پيغمبر(صلى الله عليه وآله) در ليلة الجن تنها بوده و خود عبدالله بن مسعود گفته است: در ليلة الجن احدى با رسول الله(صلى الله عليه وآله) نبود. ثانياً ليلة الجن در مكه و قبل از هجرت اتفاق افتاده و آيه تيمم در مدينه نازل شده است. بنابراين حتى در صورت درست بودن اين حديث، اين آيه ناسخ آن مى باشد. ثالثاً ذهبى در ميزان الاعتدال اين مرد را شناخته شده نمى داند و مى گويد هيچ حديث ديگرى از او نقل نشده است.

در آيه ديگرى از سوره مائده آمده است: } وَامْسَحُوا بِرُؤُسِكُمْ وَأَرْجُلَكُمْ إِلَى الْكَعْبَيْنِ{; سر و پاهاى خود را تا بر آمدگى پشت آن مسح كنيد.»(1) همين آيه نيز مى فرمايد: } فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ وَأَيْدِيَكُمْ{; «صورت و دست هاى خود را بشوييد.»(2) به دليل وجود «واو عطف» بايد ترتيب به همان جورى كه در قرآن مجيد آمده است، باشد. بدين ترتيب بايد اول صورت و بعد دست ها شسته شود. به همين دليل، در دنباله آيه آمده است: ابتدا مسح سر و سپس مسح پشت پاها وجوب پيدا مى كند. لكن اكثر علماى اهل سنت، فتوا به شستن تمام پا در وضو مى دهند. جالب است كه در مسافرت يا جايى كه مشكل باشد، مسح بر جوراب يا كفش را مجاز مى دانند كه اين عمل بر خلاف دستور و فتواى اول مى باشد. به دليل آن كه در آنجا مى گويند: پاها را بايد شست و مسح را بر آن جايز نمى دانند. به طريق اولى مسح بر كفش و جوراب نيز نبايد كافى باشد. هيچ دليل، حديث، روايت و آيه اى وجود ندارد و معلوم نيست كه چرا شستشوى پا را به مسح جوراب و كفش تنزل داده اند؟

در حالى كه آيه شريفه دلالت بر مسح دارد } وَامْسَحُوا بِرُؤُسِكُمْ{ امام فخر رازى بيان مى كند كه امام احمد حنبل، اسحق، سفيان ثورى و اوزاعى فتواى جايز بودن مسح بر عمامه و كلاه را داده اند!

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . مائده (5): 6

2  . مائده (5): 6


صفحه 225


بسيارى از فقهاى اهل سنت، فرش هاى بافته شده از پشم، پنبه، ابريشم، چرم، آكرليك، مشمع، موكت و كلاً هر آنچه كه روى زمين پهن شده باشد را جزو زمين مى دانند و سجده بر آن را مجاز مى دانند. در صورتى كه اگر از كارشناسان، متخصصان و دانشمندان پرسيده شود كه آيا اين موارد جزو زمين هستند؟ پاسخ منفى خواهند داد.

از اين قبيل اختلافات بين فرق چهارگانه اهل سنت، بسيار ديده مى شود و اصلاً به يكديگر نيز هيچ اعتراضى نمى كنند. در حالى كه برخى از اين فتاوى بر خلاف نص صريح قرآن مى باشد.


صفحه 226


 

نماز تراويح چيست؟

پرسش: نماز تراويح چيست و در كجا تشريع شده است؟

 

پاسخ: نوافل شبهاى ماه مبارك رمضان مورد قبول فريقين است و پيامبر فقط آن را به صورت فرادى مى خوانده و اميرالمؤمنين و ائمه اهل بيت همگى آن را مانند بقيه نمازهاى مستحبى به صورت فرادى مى خواندند.

ـ طبق نقل بخارى عمر بن الخطاب دستور به جماعت داد و از كرده خود خشنود بود و مى گفت «نعم البدعة هذه...» (اين چه بدعت خوبى است؟!)(1)

ـ قسطلانى آن را تشريع عمر مى داند عمر آن را با تعبير بدعت آورد; چون پيامبر براى مردم جماعت خواندن نماز تراويح را بيان نكرده و درزمان ابوبكر نبوده است.(2)

عينى: عمر تعبير «بدعت» آورد; چون پيامبر جماعت را براى اين نماز تشريع نكرد و در زمان ابوبكر هم نبود.(3)

قلقشندى: عمر اولين كسى است كه جماعت رمضان را تشريع كرد و آن در سال 14 هجرى بود.(4)

ـ بيهقى چهار روايت از قول اميرالمؤمنين نقل مى كند و خودش سند همه را ضعيف مى شمرد كه در آن ها اميرالمؤمنين نماز تراويح را تأييد كرده اند.

ـ ائمه شيعه همگى نماز تراويح را بدعت وجماعت نمازمستحبى راحرام دانسته اند.(5)

ـ عبدالله بن عمر بشدت از آن نهى مى كرده است.

ـ در جواز به جماعت خواندن نوافل رمضان هيچ روايتى از پيامبر و اهل بيت پيامبر نرسيده است.(6)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . صحيح بخارى، ج 1، ص342

2  . ارشاد السارى ج 4، ص656

3  . عمده القارى، ج 11، ص126

4  . مآثر الاناقة في معالم الخلافه، ج2، ص337

5  . سرائر، ج3، ص639

6  . پاسخ به برخى شبهات ـ طبسى.


صفحه 227


 

آيا شيعه حق است با اين كه در اقليت است؟

پرسش: آيا شيعه اى كه در اقليت است و پيروان اندكى دارد، مى تواند بر حق باشد؟

 

پاسخ: آمارهاى فعلى دنيا نشان مى دهد كه جمعيت دنيا بيش از 6 ميليارد نفر است. كل مسلمانان (شامل شيعيان و مذاهب چهارگانه شافعى، حنبلى، مالكى و حنفى و نيز وهابيون) حدود 5/1 ميليارد و جمعيت شيعيان به تنهايى حدود 350 ميليون نفر مى باشد. بيش از 2 ميليارد از جمعيت 6 ميلياردى جهان در چين و هندوستان زندگى مى كند كه اكثريت قريب به اتفاق آنان بت پرست، گاو پرست و حتى شيطان پرست هستند.

اگر منطق سؤال فوق صحيح باشد بدان معنا است كه مى توان آن را تعميم داده و پرسيد: «اگر اسلام و دين محمد(صلى الله عليه وآله) بر حق است، پس چرا مسلمين در اقليت هستند و اكثر مردم جهان آن را نپذيرفته اند؟»

در پاسخ به هر دو سؤال بايد گفت: هرگز اكثريت، نشانه حقانيت نمى باشد و تعداد پيروان و طرفداران يك عقيده، موجب شناخت حق و باطل نمى شود. زيرا در اين صورت هم شيعه، هم اسلام و هم توحيد و نبوت را نمى توان بر حق دانست؟

استناد به قرآن مجيد و بيان حديثى از امام الموحدين على(عليه السلام) پشتوانه اين استدلال است. قرآن مجيد در بسيارى از موارد به تعريف و تمجيد اقليت ها و نكوهش اكثريت پرداخته است. براى مثال در سوره اعراف مى فرمايد: } وَلا تَجِدُ أَكْثَرَهُمْ شاكِرِينَ{; «اكثر آنان را شاكر و سپاسگزار نخواهى يافت.»(1) در سوره انفال نيز مى فرمايد: } إِنْ أَوْلِياؤُهُ إِلاَّ الْمُتَّقُونَ وَلكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ{; «به جز پرهيزگاران كسى اولياى او نيست و البته اكثر آنان نمى دانند.»(2) در سوره سبا نيز آمده است: } وَقَلِيلٌ مِنْ عِبادِيَ الشَّكُورُ{; و اندكى از بندگان من سپاسگزارند.»(3)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . اعراف (7): 17

2  . انفال (8): 34

3  . سبأ (34): 36


صفحه 228


بر اساس همين آيات است كه امير مؤمنان، در جريان جنگ جمل در پاسخ فردى كه پرسيد «چطور ممكن است اين همه مخالفان تو كه اكثريت را تشكيل مى دهند بر باطل باشند؟» فرمود: «حق و باطل را با تعداد پيروان آن نمى توان شناخت. حق را بشناس، سپس اهل آن را خواهى شناخت. باطل را بشناس، آنگاه اهل آن را خواهى شناخت.»(1)

از سوى ديگر، يكى از منابع فقه، اجماع است. اجماع، عبارت است از اتفاق نظر تمامى مسلمين جهان بر انجام امرى. در اين اصل، يك نكته مهم نهفته است كه اقليت خواص مسلمين، بايد همراه و همگام با اكثريت باشند تا اجماع حاصل شود. در غير اين صورت اجماع حاصل نمى شود و اكثريت به وقوع مى پيوندد. البته واضح است كه تفاوت اكثريت و اجماع در همين است. لذا مى توان استنباط نمود كه در اينجا اقليت، ممكن است بر حق باشد در حالى كه اكثريت نظر ديگرى دارند.

به همين جهت است كه اكثريت، جزو منابع فقه به حساب نيامده و از اجماع به عنوان منابع فقه ياد شده است.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . الانساب الاشراف، ص238 «إنّ الحقّ والباطل لا يعرفان بأقدار الرّجال. اعرف الحق تعرف أهله، اعرف الباطل تعرف أهله».


صفحه 229


 

دلايل مؤمن بودن ابوطالب

پرسش: آيا ابوطالب مؤمن بوده است؟ به چه دليل؟!

 

پاسخ:

1 . اصبغ ابن نباته كه از روات مورد وثوق اهل سنت است از اميرالمؤمنين نقل مى كند:

به خدا قسم پدرم ابوطالب و جدم عبدالمطلب و هاشم و عبد مناف هرگز بت را عبادت نكردند.

2 . خطبه عقد پيامبر و حضرت خديجه را كه حضرت ابوطالب انشاء كرد، حكايت بر اعتقاد به توحيد و نبوت ابراهيم و اسماعيل دارد «الحمد لله الذى جعلنا من ذرية ابراهيم...»

3 . سليمان بلخى حنفى در ينابيع الموده از موفق بن احمد خوارزمى از محمد بن كعب روايت كرده كه ابوطالب به فرزندش على(عليه السلام) دستور داد همواره پشتيبان و كمك و يارى دهنده «پيامبر» باش. در نتيجه، اولا اقرار به پيامبرى پيامبر كرده است. ثانياً به فرزندش دستور داده از پيامبر پشتيبانى كند.

4 . جريان دفاع از پيامبر در شعب: اگر كسى به پيامبر ايمان نداشته باشد، اين چنين تا پاى جان از پيامبر دفاع مى كند. مگر بقيه عموهاى پيامبر چنين دفاعى از پيامبر داشتند؟! هيچ كس به اندازه ابوطالب از پيامبر دفاع نكرد.

5 . به فرزندش جعفر طيار دستور داد به او ايمان بياور، پشت سر پيامبر نماز بگزار. جعفر هم ايمان آورد و نماز گزارد و اين اشعار را ابوطالب سرود كه دليل بر ايمان
اوست:

إن علياً و جعفراً ثقتي *** عند ملم الزمان و النوب

لا تخذلا و انصرا ابن عمّكما *** أخي لأمّي من بينهم و أبي

و الله لا أخذل النّبي و لا *** يخذله من بني ذو حسب


صفحه 230


على و جعفر مورد وثوق من هستند، در روزهاى سخت و گرفتارى ها پشتيبان من هستند، وانگذاريد پسر عم خود را يارى نماييد، پسر برادر پدر و مادرى من، به خدا دست از يارى پيامبر بر نمى دارم، پيامبرى كه داراى حسب و نسب است.

در اين اشعار: 1 . دوبار اقرار به پيامبرى پيامبر نموده، 2 . بهترين فرزندانش را به پشتيبانى او واداشته، 3 . اعلام پشتيبانى شديد از پيامبر نموده، 4 . اقرار به توحيد هم در قسم اوست به بت ها قسم نخورده است; ديوان ابوطالب پر از اشعار توحيدى است.

6 . پيامبر بعد از وفات او گريه شديدى كرد و به اميرالمؤمنين على(عليه السلام) دستور داد او را چون بقيه مؤمنين كفن و دفن كنند و مدتى از خانه بيرون نمى آمد و براى او استغفار مى كرد. اگر مشرك بود پيامبر با } إِنَّ اللهَ لا يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَكَ بِهِ وَ يَغْفِرُ ما دُونَ ذلِكَ{(1)براى او استغفار مى كرد؟!(2)

7 . براى دفاع از پيامبر ايمان خود را ظاهر نكرد تا بتواند در ميان مشركين از پيامبر دفاع كند و لذا تا وفات كرد خداوند به پيامبر دستور داد كه از مكه خارج شو كه ديگر ابى طالب نيست كه از تو دفاع كند و او هجرت كرد.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . نساء (4): 116

2  . طبقات محمّد ابن سعد، شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، الاسلام في العم وآباء، محمّد بن سيّد رسول برزنجى، خواص الامه، سبط ابن جوزى، تاريخ دمشق ـ ابن عساكر.


صفحه 231


 

دلايل علاقمندى و شيفتگى مردم به على(ع)

پرسش: چرا مردم شيفته و دلباخته على ابن ابى طالب(عليه السلام)هستند؟

 

پاسخ: ابن هجر از علماى اهل سنت چهل حديث در فضائل اميرالمؤمنين انتخاب كرده و در كتاب «صواعق محرقه» نقل كرده. در حديث 17 به نقل از پيامبر روايت شده: هر كه على را دوست دارد مرا دوست داشته، هر كه مرا دوست دارد خدا را دوست دارد، كسى كه على را دشمن بدارد با من دشمنى كرده و هر كه با من دشمنى كند با خدا دشمنى كرده است.

او در حديث 8 مى گويد: مرا به جز مؤمنين دوست ندارند و به جز منافقين با من دشمن نيستند.

در حديث نهم كه حديث مدينه است، پيامبر فرمود: من شهر علمم و على درب آن شهر، هر كس بخواهد به آن وارد شود بايد به جانب در رود. اين احاديث به خاطر فضايلى است كه خداوند به اميرالمؤمنين عطا فرموده است. فضايل و كمالات اميرالمؤمنين نه تنها به شهادت پيامبر در هيچ يك از صحابه وجود نداشته، بلكه به شهادت دوست و دشمن در بزرگان عالم بى نظير بوده است و البته انسان ها فطرتاً شيفته كمالات هستند.

انسان ها فطرتاً عدالت را دوست دارند هر چند در عمل تحمل آن را كمتر دارند، ولى به عدالت گستران عشق مىورزند.

اميرالمؤمنين شخصيتى است كه دشمن بزرگ آن حضرت يعنى معاويه در مقابل كمالات آن حضرت سر خضوع فرود آورده و بعد از شهادت ايشان گفته است: «مادر دهر عقيم است كه فرزندى چون فرزند ابوطالب بزايد.»

ـ از نظر علم: اميرالمؤمنين باب علم پيامبر است و عالم به ظاهر و باطن اولين و آخرين است و دشمنان همه اقرار كرده اند.

ـ از نظر شجاعت: حرف اول در جبهه هاى جهاد مى زده و پيامبر به فرمان الهى فرماندهى را به اميرالمؤمنين مى سپرده است.


صفحه 232


ـ از نظر ايثار: در ليلة المبيت در شب هجرت به جاى پيامبر خوابيد و جان خود را سپر بلاى جان پيامبر قرار داد.

ـ از نظر صبر: هنگامى كه به خانه اش حمله شد، به خاطر حفظ اسلام در عين قدرت صبر پيشه كرد و شمشير نكشيد.

ـ از نظر كمك به فقرا: آيات زيادى چون آيه اطعام و ولايت و... در شأن ايشان نازل شد.

ـ از نظر تقوى: هرگز سياست بازى را بر اصول ترجيح نداد و هرگز از اصول عدول نكرد.

ـ از نظر خلوص: خالصاً لوجه الله... اطعام مى كرد } إِنَّما نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللهِ {آيه 9 دهر).

جهاد مى كرد، از حق خود مى گذشت، خلافت مى كرد، هدفش فقط جلب رضايت خدا بود (بقره 207 و 265).

ـ از نظر زهد: هرگز يك وعده غذاى كامل با يك خورشت آن هم نمك نخورد! و دنيا را سه طلاقه كرد.

ـ ... و در هر كمالى هيچ مانندى نداشت كه با او مقايسه شود.

بنابراين چنانچه فضايل اميرالمؤمنين حتى بدون ذكر نام براى هر انسانى گفته شود، شيفته آن حضرت مى شود.

علاوه بر كمالاتى نظير شجاعت، علم، فصاحت و ساير خصلت هاى حميده اى كه پروردگار عالم به امام(عليه السلام) عنايت فرموده است، و هر كدام به تنهايى مى تواند دليلى بر محبوبيت آن بزرگوار باشد; پاسخ اين سؤال نيازمند مقدمه مختصرى است كه در زير بدان اشاره مى شود:

اكثر مردم در اين دنيا چنين مى پندارند كه: حق آن ها ضايع گشته و آنچه بهره آن ها بوده است، ديگران غصب نموده اند.

اكثر كسانى كه استحقاق مقام و منصبى را دارند، از آنچه كه شايسته آن ها است محرومند.


صفحه 233


چه بسا عالمانى كه از متاع دنيا بهره اى نبرده، و در كنار خود جاهلى را مى بينند كه از تمام امكانات زندگى بهره مند است.

چه بسيارند شجاعانى كه در ميدان هاى نبرد، دلاورى هايى از خود نشان داده و جان فشانى ها نموده اند; ولى در ميدان زندگى از امكانات اوليه زندگى بى بهره و محرومند. در حالى كه افراد بزدل و ترسو را كه از سايه آن شجاعان، در هراسند، مى بيند كه مالك بخش عظيمى از دنيا گشته و مال و منال بسيار فراهم آورده اند.

چه بسا افراد عاقل و با كياست و مدبر كه روزگار را به سختى مى گذرانند، در حالى كه ابلهانى را مى توان ديد كه گويى زر و سيم از آسمان و زمين بر ايشان مى بارد.

چه بسيار افراد مؤمنى كه از روى اخلاص، در راه بندگى حق گام نهاده و عمر خويش را صرف طاعت و عبادت حق تعالى نموده اند; ولى محروميت ها و تنگناهاى زندگى از هر سو آن ها را احاطه نموده است. حال آن كه افراد لا ابالى را مى بينند كه از زندگى مرفهى برخوردارند.

چه بسيارند افرادى كه به خاطر نبوغ، كياست و تدبير خويش استحقاق نعمت ها و مزاياى زندگى را دارند، ولى به ديگران، يعنى: كسانى كه از خصايل ذاتى محرومند، محتاج گشته و مجبور به خضوع و خشوع در برابر آن ها مى گردند.

از اين افراد كه بگذريم در ميان صاحبان حرفه و فن به همين منوال است.

آنان كه از همه ماهرتر و كارآيى بيشترى دارند، نوعاً با مشقت و سختى هاى بسيار روبرو بوده و زندگى را به سختى مى گذرانند، در حالى كه افرادى كه شاگرد آن ها نيز نمى توانند باشند، بازارشان گرم و روزگارشان به سامان است.

علاوه بر اين ها چون توده مردم، ناز و نعمت اهل دنيا و زرق و برق زندگى آن ها را از يك طرف، و محروميت و بيچارگى خويش را از طرف ديگر مشاهده مى كنند، عموماً نسبت به دنيا دچار كينه و بغضند، و چنين احساس مى كنند كه حق آن ها ضايع گشته و ثمره كار و كوشش آن ها در سفره اغنيا و ثروتمندان گرد آمده است.

پس از بيان اين مقدمه بايد دانست كه على(عليه السلام)، نه فقط ذى حقى بود كه از حقش محروم گشت، بلكه پيشواى محرومين و سيد و بزرگ كسانى است كه حقشان ضايع گشته


صفحه 234


است. بديهى است افرادى كه احساس مى كنند حق شان پايمال گشته و متحمل ذلت و خوارى شده اند، هوادار يكديگر بوده و به دليل مصيبتى كه به آن ها رسيده و ظلمى كه بر آن ها رفته است، درد مشتركى را احساس مى كنند و بر عليه كسانى كه حقوق آن ها را پايمال كرده اند، يك دست و يك صدا شوند.

حال بايد گفت: وقتى اين محرومين كه جملگى در يك سطح قرار دارند، نسبت به هم اين چنين همدلى داشته و هر كدام غم ديگرى را غم خود مى دانند، نسبت به بزرگ مردى والا مقام كه تمام فضايل عالى انسانى را دارا بوده، و مراتب والاى شرافت و كرامت را از آن خود ساخته است، و با وجود همه اين خصوصيات، آن چنان مظلوم واقع گشته كه او را مظلوم عالم مى دانند، چه احساس و قضاوتى بايد داشته باشند؟!

على(عليه السلام) مردى بود كه دنيا تلخى هاى بسيارى به او چشانيد. مصيبت از پى مصيبت و اندوه پس از اندوه به ايشان روى آورد و در طول زندگى خويش، هم از بيگانه و هم از آشنا، نامردمى ها ديده است. كسانى كه اصلاً قابل قياس با وى نبوده اند را بر خود مسلط ديده و بر على(عليه السلام)، فرزندان و عشيره اش حكومت نموده و مسلط شدند.

حتى كسانى كه خود، پاى بند دين و مذهب نبوده اند او را سب نموده و كافر و بى نماز مى خواندند. سرانجام نيز اين انسان بزرگوار و شريف را در محراب عبادت به شهادت رساندند. پس از او فرزندانش يكى يكى به تيغ ستم كشته شده و حريم او به اسارت رفته، نوادگان و عموزادگانش از هر سوى تحت تعقيب قرار گرفتند و در هر كجا كه به چنگ افتادند: قتل، حبس، شكنجه و آزار در انتظارشان بود. با اين كه فضل و زهد، عبادت وجود، شهامت و بزرگوارى و انتفاع خلق از او و فرزندانش بر احدى ـ حتى دشمنانش ـ پوشيده نيست.

آيا مى شود بشريت خود را به چنين شخصى وابسته نداند؟ آيا مى شود دلها واله و شيداى او نبوده و در راه عشق و محبت او، از همه چيز خويش نگذرد؟ آيا انسان ها مى توانند خود را يار و ياور اين مظلوم ندانسته و به خاطر ظلم و ستمى كه بر او رفته است، خشمگين نباشند؟ اين معنا ريشه در جان انسان ها دارد و يك امر كاملاً فطرى و طبيعى است.


صفحه 235


حال فرض كنيد: اگر جمعى كنار دريا ايستاده باشند و فردى كه به شنا وارد نيست، در آب افتد و طعمه امواج دريا شود، تمام كسانى كه ناظر اين صحنه هستند، حد اقل بر او دل مى سوزانند و بعضى هم براى نجات آن غريق، خود را به آب مى افكنند و خود را با خطر هم آغوش مى سازند. حال آن كه در آن لحظه چشم داشت و توقع مزد و پاداش دنيوى و يا حتى اجر و ثواب اخروى را هم ندارند. چه بسا كه برخى از آن ها در اعتقاد به خدا و قيامت سست باشند و يا حتى اعتقاد نداشته باشند; ولى همان رحم و عطوفت ذاتى كه انسان ها نسبت به هم دارند، آن ها را به اين كار وا مى دارد.

همين طور است اگر حاكمى ستمگر بر مردم شهرى مسلط شود و آن ها را به انواع عقوبت ها معذب سازد، نوعى همدلى و همبستگى بين آن مردم پيدا مى شود و همگى براى رفع ظلم و ستم متحد مى شوند، و غم ديگران را غم خود مى پندارند. حال اگر فردى شريف و جليل القدر، كه نزد همه آن ها محترم است بيش از ديگران مورد ظلم و آزار حاكم قرار گيرد، اموال و دارايى اش به يغما رود، همسر عفيفه اش مورد ضرب و شتم قرار گيرد، فرزندان و بستگانش به قتل رسيده و تحت تعقيب باشند، اينان بيشتر دور او را گرفته و هر چه ظلم و ستم بر او بيشتر شود گرايش مردم نسبت به او بيشتر خواهد شد; زيرا فطرت انسان ها اين امر را ايجاب مى كند و على(عليه السلام) مصداق چنين فرد محبوبى است.(1)

دوستى على، ملاك پاكى نطفه

ابوبكر مى گويد: پيامبر را در خيمه با على و فاطمه و حسن و حسين(عليهم السلام) ديدم، فرمود: اى جماعت مسلمانان، من در صلح و مسالمت با كسى هستم كه با اهل خيمه در صلح باشد و با كسى كه با آن ها در جنگ باشد در جنگم. دوست دارم كسى را كه آن ها را دوست داشته باشد. دوست نمى دارد آن ها را مگر حلال زاده و دشمنى نمى كند با آنان

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . اين مطالب از شرح خطبه 193 نهج البلاغه ابن ابى الحديد گرفته شده است.


صفحه 236


مگر حرامزاده.(1)

احمد بن حنبل و شافعى از مالك بن انس نقل مى كنند: ما اولاد حرامزاده را از راه بغض على مى شناسيم.(2)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . الرياض النضر، حافظ محب الدين طبرى، ج2 ص189 ; الغدير 4 ص323

2  . اسنى المطالب ص8 ; نهاية ابن الاثير، ج1 ص118 ; الغدير 4 ص322


صفحه 237


 

گفتن حى على خير العمل در اذان

پرسش: آيا «حَىَّ عَلى خَيْرِ الْعَمَلِ» جزو اذان بوده و يا كسى از صحابه و تابعين اين جمله را در اذان آورده است؟

 

پاسخ:

ابن حزم در كتاب «المحلى»، طبق روايت صحيح از عبدالله ابن عمر و ابو امامة بن سهل بن حنيف نقل مى كند (حتّى پس از حذف اين جمله از اذان) اينان اين جمله را در اذان خود مى آورده اند.(1)

ـ حسن بن يحيى بن الجعد و زيد بن ارقم و شافعى در يكى از دو قول خود اين جمله را ذكر كرده اند.(2)

ـ بيهقى روايتى از امام على بن الحسين نقل مى كند كه ايشان اين جمله را مى آورده و فرموده جزء اذان است.(3)

ـ بيهقى در سنن الكبرى به روايت صحيح از عبدالله بن عمر نقل كرده كه او اين جمله را در اذان مى آورده است.(4)

ـ تثويب كه جايگزين «حَىَّ عَلى خَيْرِ الْعَمَلِ» شده در يك خواب نقل شده است.(5)

شوكانى در نيل الاوطار مى گويد كه شافعى از يكى از دو قولش گفته كه حذف آن بدعت است.

ودر كتاب «بحر» گفته اين (جايگزينى) را عمر ايجادكرده وفرزندش عبدالله بن عمر

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . المحلى، ج3، ص160

2  . نيل الاوطار، ج 2، ص39، ط دار الجيل بيروت.

3  . السنن الكبرى، ج 1، ص624

4  . نيل الاوطار، ج2، ص39

5  . همان مأخذ.


صفحه 238


گفته بدعت است.(1)

شوكانى از علماى اهل سنّت در كتاب مذكور مى گويد هنگامى كه حضرت على(عليه السلام)تثويب در اذان «الصلاة خير من النوم» را شنيد فرمود «چيزى كه جزو اذان نيست به آن اضافه نكنيد.»

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . نيل الاوطار، ج2، ص38


صفحه 239


 

گفتن أشهد أن عليّاً ولىّ الله در اذان

پرسش: آيا «أشهد أنَّ علياً وليّ الله» جزء اذان است؟

 

پاسخ: خير، شيعه آن را جزو اذان نمى داند و هر كس آن را به قصد اجزاى اذان بخواند از نظر علماى شيعه بدعت و تشريع است و فقط آن را به عنوان ذكر مستحب دانسته اند.(1)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . شبهاى پيشاور، 823


صفحه 240


 

گفتن الصلاة خير من النوم در اذان صبح

پرسش: آيا عبارت «الصلاة خيرٌ من النوم» جزء اذان بوده يا بعد از آن به آن اضافه شده است؟

 

پاسخ:

1 . در نيل الاوطار به روايت صحيح محمد بن اسحاق نقل مى كند كه در اذان نبوده است.(1)

2 . از سعيد بن مسيب در همين منبع نقل مى كند، اين كلمه در صلاة فجر اضافه شده است.

3 . مالك در «موطأ» تصريح مى كند كه اين عبارت به امر عمر بن الخطاب به اذان صبح اضافه شده است. او مى گويد مؤذن نزد عمر آمد تا داخل شدن وقت نماز صبح را به او خبر دهد. ولى او را خفته يافت، لذا فرياد بر آورد: الصلاة خير من النوم، نماز از خوابيدن بهتر است، عمر دستور داد تا اين جمله را در اذان صبح قرار دهند.(2)

4 . شافعى آنرا مكروه و بدعت مى داند و شوكانى مى گويد: اگر جزو اذان بود حضرت على(عليه السلام) و عبدالله بن عمر و طاووس به آن اعتراض نمى كردند.(3)

5 . ابن جريح از عمر بن فحص نقل مى كند كه سعد نخستين كسى بود كه در خلافت عمر اين جمله را در اذان گفت.(4)

6 . ابن جز م مى گويد: ما اين جمله را نمى گوييم چون در زمان رسول الله(صلى الله عليه وآله) نبوده است.(5)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . نيل الاوطار، ج2، ص37

2  . الموطأ مالك، ج1، ص73

3  . نيل الاوطار، ج2، ص38

4  . مصنف عبد الرزاق ج 1، ص474

5  . المحلى، ج 3، ص160


صفحه 241


 

 

منابع

 

 

 

منابع

 

 

1 ـ احاديث ام المؤمنين عايشه، السيد مرتضى العسكرى.

2 ـ احياء العلوم الدين، ابو حامد محمد بن محمد الغزالى (ف 505 ق.)، صحح باشراف عبد العزيز عز الدين السيروان، دار القلم، بيروت.

3 ـ اختيار معرفة الرجال (رجال الكشى)، ابو جعفر محمد بن الحسن الطوسى (ت 460 ق.)، صححه وعلق عليه وقدم له حسن المصطفوى، انتشارات دانشگاه مشهد، 1348 ش.

4 ـ اصول الكافى: محمد بن يعقوب كلينى، دفتر نشر فرهنگ اهل البيت وط نظم السلطنة، 1311.

5 ـ اضواء الصحيحين، شيخ محمد صادق. النجمى، موسسه المعارف الاسلاميه، قم.

6 ـ افحام الاعدا والخصوم، سيد ناصر حسين موسوى هندى، مكتبة النينوى الحديثه.

7 ـ الاستيعاب فى معرفة الاصحاب، ابن عبد البر بن عاصم النمرى القرطبى، مصطفى محمد، مصر 1385 و ط كليات الازهريه، 1396.

8 ـ الامالى، ابو جعفر محمد بن الحسن الطوسى (ف 460 ق.)، قدم له السيد محمد صادق. بحر العلوم، المطبعة الحيدرية، النجف.

9 ـ الامالى، ابو جعفر محمد بن على بن الحسين بن بابويه قمى (الصدوق.) (ف 381 ق.)، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، بيروت، 1400 ق.

10 ـ الامالى، ابوعبدالله محمد بن النعمان البغدادى (المفيد) (ف 413 ق.)، منشورات جماعة المدرسين قم، 1403 ق.

11 ـ الامام على بن ابى طالب(عليه السلام)، عبد الفتاح عبد المقصود، بيروت، منشورات مكتبة العرفان، ترجمه فارسى:


صفحه 242


سيد محمد مهدى جعفرى، تهران شركت سهامى انتشار، 1351 ش.

12 ـ الامامة والسياسة، ابو محمد عبدالله بن مسلم ابن قتيبة، تحقيق محمد الزينى، مؤسسة الحلبى و شركاه، ط دار المعرفة، بيروت.

13 ـ الامامة والتبصره، ابن بابويه قمى.

14 ـ البداية والنهاية: ابو الفدا ابن كثير الدمشقى، مكتبة المعارف، بيروت 1996 م.

15 ـ البرهان فى تفسير القرآن، السيد هاشم بن سليمان الحسينى البحرانى (ف 1107 ق.)، مؤسسه مطبوعاتى اسماعيليان، قم.

16 ـ التاريخ الكبير، ابو عبدالله محمد بن اسماعيل البخارى، دار الفكر، بيروت، لبنان، 1407 ق.

17 ـ التحفة السنيه، سيد عبدالله جزايرى.

18 ـ الجامع الصغير فى احاديث البشير النذير، جلال الدين عبد الرحمن، بن ابى بكر السيوطى (ف 911 ق.)، الطبعه الاولى، دار الفكر، بيروت، 1401 ق.

19 ـ الحدائق الناضرة، المحقق البحرانى.

20 ـ الخصال، شيخ صدوق.، انتشارات اسلامى وابسته به جامعه مدرسين حوزه علميه، 1403 ق.، قم، ايران.

21 ـ الخلاف، الشيخ الطوسى.

22 ـ الدر المنثور فى التفسير بالمأثور، عبد الرحمن بن ابى بكر السيوطى، المكتبة الاسلامى و الجعفرى و غير هما، تهران.

23 ـ الدرجات الرفيعه، السيد على ابن معصومخان، انتشارات بصيرتى، 1397 ق.، قم، ايران.

24 ـ السنن الكبرى: ابوبكر احمد بن حسين بيهقى، حيدر آباد دكن 1352.

25 ـ السيده فاطمه الزهرا، البيرمى.

26 ـ السيرة النبويه، واخبار الخلفاء ابو حاتم محمد بن حبان ابن احمد البستى التميمى (ت 354 ق.)، صححه وعلق عليه السيد عزيز بك و جماعة من العلماء، الطبعه الاولى، مؤسسه الكتب الثقافيه، بيروت، 1407ق.

27 ـ الشيعه فى احاديث الفريقين، ص128 به نقل از مناقب، ص226.

28 ـ الصحيح من السيرة النبى الاعظم، جعفر مرتضى العاملى، مؤسسه نشر اسلامى، قم، 1400 ق.

29 ـ الصراة المستقيم الى مستحقى التقديم، بياضى عاملى (877 ق.)، تهران، المكتبة المرتضوية، 1384 ق.

30 ـ الصوارم المهرقة، الشهيد نورالله التسترى.

31 ـ الصواعق المحرقة فى الرد على اهل البدع والزندقة، احمد بن محمد بن حجر الهيتمى (ف 974 ق.)،


صفحه 243


تخريج عبد الوهاب بن اللطيف، الطبعة الثانية، مكتبه القاهره، 1385ق.

32 ـ العمدة، ابن بطريق، انتشارات اسلامى وابسته به جامعه مدرسين، 1407 ق.، قم، ايران.

33 ـ الغارات، ابو اسحاق. ابراهيم بن محمد الكوفى المعروف بابن هلال الثقفى (ت 283 ق.)، حققه وعلق عليه السيد عبد الزهراء الحسينى الخطيب، الطبعة الاولى، دار الاضواء، بيروت 1407 ق.

34 ـ الغدير فى الكتاب والسنّة، والادب العلامة الامينى، مكتبة الامام أميرالمؤمنين.

35 ـ الفايق فى غريب الحديث، جارالله زمخشرى، دار الكتب العلمية، بيروت.

36 ـ الفصول المهمة: في معرفة الائمّة ابن صباغ المالكى، (ت855) حققه سامى القرمزى، دار الحديث، 1422.

37 ـ القصائد والعلويات، ابن ابى الحديد، چاب الاعلمى، بيروت.

38 ـ الكافئه، شيخ مفيد، دار المفيد. بيروت، لبنان.

39 ـ الكامل فى التاريخ، ابو الحسن على بن ابى الكرم (ابن اثير) دار الفكر، بيروت 1374.

40 ـ اللمعة البيضاء، التبريزى الانصارى.

41 ـ المباهله، سيد عبدالله الحسينى، مكتبة النجاح.

42 ـ المزار، شهيد اول.

43 ـ المستدرك على الصحيحين، ابو عبدالله بن عبدالله الحاكم نيسابورى (ف 1405 ق.)، دار المعرفة، بيروت.

44 ـ المصنف فى الاحاديث والاثار، ابوبكر عبدالله بن محمد ابن ابى شيبه (ت 235 ق.)، تحقيق و تعليق: سعيد محمد اللحام، بيروت، دار الفكر، 1409 ق.

45 ـ المصنف، عبد الرزاق. صنعانى (211 ق.)، تصحيح و تخريج: حبيب عبد الرحمن اعظمى، بيروت، المكتب الاسلامى، 1390 ق.

46 ـ المعجم الاوسط، الطبرانى

47 ـ المعجم الكبير، ابو القاسم سليمان بن احمد الطبرانى (ت 360 ق.)، حققه و خرج احاديثه حمدى عبد المجيد السفلى، الطبعه الثانيه، مكتبه ابن تيميه، القاهره، 1404 ق.

48 ـ المعيار والموازنه، ابو جعفر الاسكافى، تحقيق: محمد باقر محمودى، بيروت، 1402 ق.

49 ـ المغنى فى ابواب التوحيد والعدل، قاضى عبد الجبار، ابو الحسن الاسد آبادى، تحقيق: الدكتور عبد الحليم محمود، الدكتور سليمان دنيا، مراجعه الدكتور ابراهيم مدكور، باشراف الدكتور طه حسين، الدار المصريه للتاليف والترجمه.


صفحه 244


50 ـ المفردات (مفردات غريب القرآن)، راغب اصفهانى، مصطفى البابى الحلبى، 1381 ق.، مصر.

51 ـ المناظرات فى الامامه، الشيخ عبدالله الحسن.

52 ـ المناقب، ابو امؤيد الموفق بن احمد الحنفى المعروف بأخطب خوارزم (الخوارزمى) (ت 568 ق.)، قدم له محمد رضا الموسوى الخراسان، مكتبة نينوى الحديثة، طهران.

53 ـ الموضوعات، ابن الجوزى (57 ق.)، تحقيق: عبد الرحمن محمد عثمان، مدينه، المكتبة السلفية، 1386.

54 ـ الموطا، ابو عبدالله مالك بن انس (ت 179 ق.) (همراه تنوير الحوالك)، دار احياء الكتب العربيه، مصر.

55 ـ النص والاجتهاد: السيد عبد الحسين شرف الدين الموسوى، مطبعة سيد الشهدا، قم 1404.

56 ـ النهايه فى غريب الحديث والاثر، مبارك بن محمد بن اثير جر، دار الاحياء الكتب العربية، قاهره.

57 ـ انساب الاشراف، بلاذرى، تحقيق محمودى، موسسة الاعلمى، بيروت، لبنان.

58 ـ بحار الانوار الجامعة لدرر اخبار الائمة الاطهار: محمد باقر مجلسى، دار الاحياء التراث العربى، بيروت 1403.

59 ـ بحرانى در غايه المرام

60 ـ تاريخ بغداد او مدينة السلام، ابوبكر احمد بن على الخطيب البغدادى، دار الكتب العلمية، بيروت.

61 ـ تاريخ طبرى (تاريخ الرسل والملوك)، ابو جعفر محمد بن جرير الطبرى (ت 310 ق.)، تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم، الطبعه الرابعه، دار المعارف، القاهره، 1979 م.

62 ـ تاريخ مدينة دمشق، تراجم النساء، ابوالقاسم على ابن الحسن المعروف بابن عساكر (ت 571 ق.)، تحقيق سكينة الشهابى، الطبعة الاولى، دار الفكر، دمشق، 1982 ق.

63 ـ تاريخ يعقوبى، احمد ابن ابى يعقوب بن جعفر بن واضح اليعقوبى (ت 284 ق.)، دار صادر، بيروت.

64 ـ تاويل الآيات الظاهرة، سيد شرف الدين استر آبادى، چ امير، 1407 ق.، قم، ايران.

65 ـ تحف العقول عن آل الرسول، ابو محمد الحسن بن على بن الحسين بن شعبة الحرانى (قرن چهارم)، مكتبة بصيرتى، قم، 1394 ق.

66 ـ تذكرة الموضوعات، محمد طاهر بن الهندى الفتنى.

67 ـ ترجمان حيات امام على، ترجمه شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، 1380.

68 ـ ترجمه الامام الحسين و مقتله من الطبقات الكبرى، ابو عبدالله محمد بن سعد (ت 230 ق.)، تحقيق السيد عبد العزيز الطباطبايى، الطبعة الاولى، مؤسسة آل البيت لاحياء الثرات، قم، 1315 ق.

69 ـ تفسير الصافى (كتاب الصافى فى تفسير القرآن)، محمد بن المرتضى المدعو ملا محسن الفيض الكاشانى (ف 1091 ق.)، تصحيح حسن الحسينى اللواسانى النجفى، الطبعة الخامسة، المكتبة الاسلامية،


صفحه 245


تهران، 1356 ش.

70 ـ تفسير العياشى، ابو النضر محمد بن مسعود السلمى العياشى (ت 320 ق.)، تحقيق هاشم الرسولى المحلاتى، المكتبة العلمية الاسلامية، تهران.

71 ـ تفسير القرآن العظيم، ابو الفدا ابن كثير الدمشقى، دار المعرفة، بيروت

72 ـ تفسير القرطبى، القريبى، مؤسسة التاريخ العربى، بيروت.

73 ـ تفسير الميزان (الميزان فى تفسير القرآن)، السيد محمد حسين الطباطبايى (ف 1360 ق.)، دار الكتاب الاسلامى، قم 1393 ق.

74 ـ تفسير نور الثقلين، عبد على على بن جمعة العروسى الحويزى (ت 1112 ق.)، صححه و علق عليه و اشرف على طبعه هاشم الرسولى المحلاتى، دار الكتب العلمية، قم.

75 ـ تنبيه الغافلين، السيد تحسين آل شبيب، مركز الغدير.

76 ـ تهذيب الكمال فى اسماء الرجال، ابو حجاج يوسف المزى (742 ق.)، تحقيق: بشار عواد، بيروت، موسسة الرسالة، 1408 ق.

77 ـ جامع الصغير فى احاديث البشير النذير، جلال الدين عبد الرحمن بن ابى بكر السيوطى (ف 911 ق.)، الطبعه الاولى، دار الفكر، بيروت، 1401 ق.

78 ـ جلوه هايى از عدالت مولود كعبه، نيرالسادات صانعى، تهران، انتشارات انديشمند، 1379.

79 ـ جواهر المطالب فى مناقب الامام على(عليه السلام)، ابن الدمشقى.

80 ـ حقوق. آل البيت(عليهم السلام)، الشيخ محمد حسين الحاج.

81 ـ خلاصه عقبات النوار، السيد حامد نقوى، بعثت، قم.

82 ـ دفع شبه، التشبيه لابن الجوزى، مطبعة دار الامام النووى، عمان، اردن، تحقيق حسن السقاف.

83 ـ دلائل الامامه، ابو جعفر محمد بن جرير بن رستم الطبرى (از عالمان قرن چهارم)، منشورات المطبعه الحيدريه، النجف، 1383 ق.

84 ـ ذخائر العقبى فى مناقب ذوى القربى، محب الدين ابو جعفر احمد بن عبدالله الطبرى (ت 694 ق.)، بيروت.

85 ـ رفع المناره، محمود سعيد ممدوح، دار الامام النووى، عمان، اردن.

86 ـ روضة الواعظين، ابو على محمد بن الفتال النيسابورى (ف 508 ق.)، الطبعه الاولى، مؤسسه الاعلمى للمطبوعات، بيروت، 1406 ق.

87 ـ سبل السلام، ابن حجر عسقلانى، المطعبة البابى الحلبى و اولاده، مصر.


صفحه 246


88 ـ سبل الهدى و الرشاد، الصالحى الشامى.

89 ـ سقيفه و فدك، ابوبكر احمد بن عبد العزيز الجوهرى (ت 323 ق.)، روايه عز الدين عبد الحميد بن هبه الله بن ابى الحديد المعتزلى، تقديم و جمع و تحقيق محمد هادى الامينى، مكتبه نينوى الحديثه، طهران.

90 ـ سنن ابن ماجه، ابو عبدالله محمد بن يزيد القروينى المعروف بابن ماجه، تحقيق محمد فؤاد عبد الباقى، دار الاحياء الترات العربى، بيروت، 1395 ق.

91 ـ سنن الترمذى، ابو عيسى محمد بن عيسى بن سوره الترمذى (ف 29 ق.)، دار الفكر، بيروت.

92 ـ سير اعلام النبلاء، شمس الدين ابو عبدالله محمد بن احمد بن عثمان الذهبى (ف 48 ق.)، اشرف على تحقيق الكتاب و خرج احاديثه شعيب الارنؤوط، الطبعه الثامنه، بيروت، 1412 ق.

93 ـ شبهاى پيشاور، سلطان الواعظين شيرازى، دار الكتاب الاسلامى ـ تهران 1349.

94 ـ شرح سنن النسائى، جلال الدين سيوطى و حاشية السندى، دار احياء التراث العربى، بيروت.

95 ـ شرح صحيح مسلم، نووى، طبع دار العلم، بيروت، (بى تا).

96 ـ شرح نهج البلاغه: عز الدين بن هبة بن ابى الحديد بن محمد معتزلى (ف 656 ق.9، بتحقيق ابو الفضل ابراهيم، الطبعة الاولى، دار احياء الكتب العربية، مصر، 1378 ق.

97 ـ شرح الاخبار، فى فضائل الائمه الاطهار، ابوحنيفه النعمان بن محمد التميمى (ت 363 ق.)، الطبعه الاولى، دار الثقلين، بيروت، 1414 ق.

98 ـ شواهد التنزيل، عبدالله بن عبدالله بن احمد الحسكانى، مؤسسه الاعلمى، بيروت 1393.

99 ـ صحيح ابن حبان، ابن حبان.

100 ـ صحيح البخارى: ابو عبدالله محمد بن اسماعيل بخارى (ف 256 ق.)، شرح و تحقيق قاسم الشماعى الرفاعى، الطبعة الاولى، دار القلم، بيروت، 1407 ق.

101 ـ صحيح الترمذى: بشرح ابن العربى، ابو عيسى محمد بن عيسى بن سورة، المطبعة المصرية بالازهر، 1350.

102 ـ صحيح مسلم: ابو الحسين مسلم بن الحجاج القشيرى (ت 261 ق.)، بشرح النووى، دار الكتاب العربى، بيروت، 1407.

103 ـ صحيفه الزهرا(عليها السلام) ، جواد قيومى اصفهانى، قم انتشارات اسلامى، 1373 ش.

104 ـ صراط المستقيم، على بن يونس العاملى

105 ـ عمر بن خطاب، عبد الرحمن احمد البكرى، الارشاد، بيروت.


صفحه 247


106 ـ عين العبرة، سيد احمد آل طاووس، دار الشهاب قم.

107 ـ عيون اخبار الرضا(عليه السلام)، ابو جعفر محمد بن على بن الحسين بن بابويه القمى (الصدوق.) (ت 381 ق.)، عنى بتصحيحه وتذييله السيد مهدى الحسينى الاجوردى، انتشارات جهان.

108 ـ فتح البارى شرح صحيح البخارى، شهاب الدين احمد بن على ابن حجر العسقلانى (ت 852 ق.)، تحقيق عبد العزيز بن عبدالله بن باز، محمد فؤاد عبد الباقى، الطبعه الاولى، دار الكتب، العلميه، بيروت 1410 ق.

109 ـ فتح الملك العلى، احمد بن الصديق المغربى.

110 ـ قاعدة القرعه، حسين كريمى.

111 ـ قرآن مجيد.

112 ـ كتاب سليم بن قيس (كتاب السقيفه)، سليم بن قيس الهلالى العاملى الكوفى (ت حدود 90 ق.)، دار الفنون للطباعه والنشر والتوزيع، بيروت، 1400 ق.

113 ـ كتاب الاربعين، الشيخ الماجوزى.

114 ـ كتاب الاربعين، شيخ بهاء الدين محمد العاملى، چاپ سنگى، 1274 ق.

115 ـ كتاب الام، امام شافعى، بيروت.

116 ـ كشف الخفاء، العجلونى، دار الكتب العلميه.

117 ـ كشف اللثام، فاضل هندى.

118 ـ كفاية الطالب، كنجى شافعى، المطبعة الحيدريه، 1390 ق.، نجف اشرف عراق.

119 ـ كمال الدين و تمام النعمه، ابو جعفر محمد بن على بن الحسين بن بابويه القمى (الصدوق.) (ف 381ق.)، صححه و علق عليه على اكبر الغفارى، مكتبة الصدوق.، هران، 1395 ق.

120 ـ كنز العمال فى احاديث الاقوال والافعال، علاء الدين بن حسام الدين المتقى الهندى (ف 975 ق.)، موسسه الرساله، بيروت، 1409 ق.

121 ـ كنز الفوائد، محمد بن على بن عثمان الكراجكى (ف 449 ق.)، تحقيق عبدالله نعمه، دار الاضواء، بيروت، 1405 ق.

122 ـ لسان الميزان فى تفسير القرآن، شهاب الدين احمد بن على ابن حجر العسقلانى (ت 852 ق.)، الطبعة الاولى، دار الفكر، بيروت، 140 ق.

123 ـ لواعج الاشجان، السيد محسن امين، مكتبة البصيرتى.

124 ـ مجمع الزوايد و منبع الفوائد، نور الدين على بن ابى بكر الهيثمى (ت 807 ق.)، دار الكتاب العربى،


صفحه 248


بيروت، 1402 ق.

125 ـ مسند ابويعلى الموصلى، ابويعلى احمد بن على بن المثنى التميمى (ف 307 ق.)، حققه و خرج احاديثه حسين سليم اسد، الطبعة الاولى، دار الثقافة العربية، دمشق.

126 ـ مسند زيد بن على، زيد بن على، دار الحياة، بيروت.

127 ـ مسند، ابو عبدالله احمد بن محمد بن حنبل الشيبانى (ق 241 ق.)، دار الاحياء التراث العربى، بيروت.

128 ـ مسند الشامين، طبرانى.

129 ـ مصباح الفقيه، آقا رضا الهمدانى، مكتبة الصدر.

130 ـ مطالب السئول فى مناقب آل الرسول، كمال الدين ابو سالم محمد بن طلحه النصيبى الشافعى (ف 652 ق.)، طبع حجرى، تهران، 1287 ق.

131 ـ معالم المدرستين، علامه السيد مرتضى العسكرى، موسسة النعمان، بيروت، 1410 ق.

132 ـ معجم رجال الحديث و تفصيل طبقات الرواة، السيد ابو القاسم الموسوى الخوئى (ت 1413 ق.)، دار الزهراء، بيروت، 1403 ق.

133 ـ معجم الكبير، ابو القاسم سليمان بن احمد طبرانى (260 ـ 360 ق.)، احياء التراث، بيروت، 1404 ق.

134 ـ مفاتيح الجنان، حاج شيخ عباس قمى.

135 ـ مناقب آل ابى طالب (مناقب ابن شهر آشوب)، ابو جعفر محمد بن على بن شهر آشوب (ف 588 ق.)، دار الضواء، بيروت، 1405 ق.

136 ـ منية المريد فى آداب المفيد و المستفيد، اعداد السيد احمد الحسينى، مجمع الذخاير الاسلامية، قم، 1402 ق.

137 ـ ميزان الاعتدال فى نقد الرجال، شمس الدين ابو عبدالله محمد بن احمد بن عثمان الذهبى (ف 748ق.)، تحقيق على محمد البجاوى، دار الفكر، بيروت.

138 ـ نحور انقاز تاريخ الاسلامى، حسن بن فرحان المالكى.

139 ـ نظم درر السمطين، زرندى حنفى، نينوى، تهران، ايران.

140 ـ نهج الايمان، ابن جبر، چاپ مجتمع امام هادى.

141 ـ وسائل الشيعه الى تحصيل مسائل الشريعة: محمد بن الحسن الحر العاملى، المكتبة الاسلامية، تهران 1378 و ط دار احياء التراث العربى، بيروت 1403.

142 ـ وفيات الائمه (من علماء البحرين والقطيف)، دار البلاغه، بيروت.

143 ـ ينابيع الموده لذوى القربى، سليمان القندوزى الحنفى، موسسه الاعلمى للمطبوعات، بيروت.