اهل بيت ( عليهم السلام ) از دين دفاع مى‏كنند
نقدى بر كتاب اهل بيت ( عليهم السلام ) از خود دفاع مى‏كنند

مشخصات كتاب

نام كتاب : اهل بيت ( عليهم السلام ) از دين دفاع مى‏كنند
نقدى بر كتاب اهل بيت ( عليهم السلام ) از خود دفاع مى‏كنند
تاريخ انتشار: 1381-82
حروفچينى و صفحه‏آرايى: دفتر انتشارات مرسل‏
مؤلفان : حبيب اللّه يوسفى - على اكبر صاحبى ( كاشانى )

بسم اللّه الرّحمن الرّحيم

پيشگفتار

قال اللّه تعالى:
الحمد لله الذى هدانا لهذا و ما كنا لنهتدى لو لا ان هدانا الله
( والصلوة و السلام على رسول الله و آله و من تبعهم باحسان )


تابستان 81 در حرمين شريفين در مراسم عمره‏ى مفرده بين زائرين ايرانى به خصوص جوانان دانشجو ، كتابى به زبان فارسى پخش مى‏شد به نام «اهل‏بيت از خود دفاع مى‏كند» توجّه به عنوان اين كتاب ، هر ارادتمندِ به اهل‏بيت را در مرحله‏ى اول به اين فكر مى‏انداخت كه چاپ و پخش اين كتاب در حرمين شريفين خدمتى بزرگ به خاندان رسالت « عليهم السلام » و پيروان پاك‏باخته‏ى آنان است. ولى وقتى انسان به محتواى كتاب حتّى به فهرست آن توجّه كند در مى‏يابد كه اين كتاب نيز هجمه‏اى ديگر تحت عنوان دفاع از اهل بيت « عليهم السلام » ؛ عليه اهل بيت « عليهم السلام » است. گرچه نويسنده و مترجم سعى بر القاى اين معنا دارند كه ما از اهل‏بيت « عليهم السلام » دفاع مى‏كنيم ولى روح آن بلكه تمام مطالب كتاب در طريقه‏ى دفاع از دشمنان خاندان پيامبر « عليهم السلام » و القاى شبهه در ميان مسلمانان به خصوص شيعيان جهان و بالاخص شيعيان و جوانان ايرانى است تا آنان را در اعتقاداتشان سست و نسبت به ميراث پربارى كه از طريق بزرگان و آبا و اجداد به دستشان رسيده‏است بى‏تفاوت كنند و بتوانند از آب گل‏آلود و جو فاسد، و مشغول كردن مردم به خصوص جوانان به مسائل فرعى و غيرضرورى به اهداف خود برسند و اين چيزى جز خواسته‏ى دشمنان قسم‏خورده‏ى اسلام نيست.
گرچه مترجم و نويسنده سعى بر آن دارند كه وانمود كنند كه نويسنده يكى از بزرگان روحانيّت شيعه و از شاگردان مراجع بزرگ تقليد و محقّق در كتب شيعى و آشنا با قرآن و سنّت پيامبر و اهل‏بيت « عليهم السلام » و تاريخ اسلام و رشديافته در حوزه‏ى كهن و پربار نجف اشرف است لكن اگر كسى اندكى با قرآن و سنّت پيامبر و خاندان بزرگوارش « عليهم السلام » و تاريخ اسلام‏و شيوه رايج در حوزه‏هاى علميه، آشنا باشد و نسبت به نويسنده بدبين نباشد و بخواهد با ديد خوش‏بينانه به او و افكارش بنگرد، درباره‏ى او خواهد گفت: اومردى ساختگى و پندارى‏است چون بدون بصيرت در تشخيص حق از باطل و عدم قدرت تمييز بين روايات ضعيف و قوى و... است بلكه از سير دروس در حوزه‏هاى علميه بى اطلاع است ،چه رسد به اين كه يكى از مجتهدين حوزه نجف اشرف باشد ،زيرا وى مى‏نويسد: پس از مدتى تحصيل در حوزه احساس كردم كه نصوص زيادى مرا به خود مشغول مى‏كند و مسايل مختلفى مرا به حيرت و شگفت وا مى‏دارد...يكى از اساتيد بزرگ حوزه...به من خطاب كرد وفرمود :در حوزه چه مى‏خوانى؟ گفتم: طبعا"مذهب اهل بيت - عليهم السلام... در حالى كه كسانى كه وارد حوزه مى‏شوند ساليانى به فراگيرى علوم مقدماتى نظير ادبيات عرب ،منطق، فلسفه، اصول فقه ،معانى وبيان و... مى‏پردازد و هيچ يك از اين علوم مذهب اهل بيت- عليهم السلام- محسوب نمى‏شود.آنچه بعد از اين علوم در حوزه ازمذهب تدريس مى‏شود علم فقه است ودر مرحله اول فقه ساده كه تنها نقل فتواى فقيه است ،آنگاه مثل شرح لمعه كه اشاره به بعضى از دليلها دارد خوانده مى‏شود ودر مرحله بعد بعضى از دليلهاى مفصل مورد توجه قرار مى‏گيرد ومطالبى كه نويسنده ادعا مى‏كند در هيچ يك از كتابهى درسى حوزه نيست بلكه در كتابهاى غير درسى مثل رجال كشى وبحار الانوار و...يافت مى‏شود ولى نه به صورتى كه نويسنده آورده است زيرا آنچه وى ذكر كرده يااصلا"ساختگى است يا تحريف شده يا تمسك به روايتهاى ضعيف يا اقوال غير معروف است .همه مى‏دانند كتابهى حديث چون كافى گرچه در مقام استنباط مهم هستند ولى كتابهاى درسى محسوب نمى‏شوند .آرى در مدارس اهل سنت خواندن كتب حديث متعارف است .همه اين مطالب‏نشان مى‏دهداوفردى نا آگاه از شيوه مرسوم در حوزه است و اوداستان زندگى خيالى خود را بر اساس ذهنياتش از درسهاى مدارس اهل سنت ترسيم كرده است وى ياد آور مى‏شود كه از مرحوم كاشف الغطابه درجه اجتهاد نايل شده وآنرابراى خود امتيازى مى‏داند .اگر قدرى در كلمات او دقّت كند او را فردى خواهد يافت از قبيل احمد كسروى كه خود نويسنده او را به عنوان مصلح مذهب، معرّفى مى‏كند و وى را مى‏ستايد و هر مطالعه‏كننده‏اى با اندك توجّه در خواهد يافت كه نويسنده نه تنها شيعه‏ - كتاب اهل بيت از خود دفاع مى‏كند، ص 36. نيست بلكه يكى از سنّى‏هاى متعصّب و طرفدار سرسخت خليفه دوّم است كه حتى عمربن‏الخطّاب را بر كسانى چون امام اميرالمؤمنين على‏بن‏ابى‏طالب « ع » مقدّم مى‏دارد و تصريح مى‏كند كه مرد شماره‏ى دو اسلام است. تابين شيعه وسنّى اختلاف اندازد و نيز - همان ، ص 149. اگر كسى اين كتاب را بررسى كند مى‏فهمد كه مقصود نويسنده از اهل‏بيت پيامبر ، امامان شيعه « عليهم السلام » و حضرت زهرا « عليها السلام » نيست بلكه همسران پيامبر است. واصلاً نويسنده‏ - همان ، ص 148. اعتقادى به مهدى موعود ارواحناله‏الفداء ندارد و آن حضرت را به باد تمسخر مى‏گيرد و معتقد است او وجود خارجى ندارد. - همان ، ص 169.
حال اين سؤال براى خواننده مطرح است كه كدام شيعه است كه بعد از پيامبر اسلام « ص » عمربن‏خطاب را فرد شماره دوى اسلام بداند و او را بر امام اميرالمؤمنين على « ع » مقدّم بدارد و به وجود حضرت مهدى « ع » شك و شبهه‏اى داشته باشد؟! انسان وقتى موارد مذكور را در ضمن كلمات نويسنده مشاهده مى‏كند آياتى از قرآن در جلو رويش باز مى‏شود و مصاديق روشنى از آيات را مى‏بيند ، از جمله... و من الناس من يعجبك قوله فى الحيوة الدنيا و يشهد الله على ما فى قلبه و هو الدالخصام و از مردم گروهى هستند كه سخنانشان تو را در زندگى دنيا به شگفت مى‏آورد و خدا را بر سخن خويش گواه مى‏گيرد ( قسم مى‏خورد كه راست مى‏گويم ) ولى او لجوج‏ترين دشمنان است. - سوره بقره ، آيه 20. و نيز مى‏فرمايد: «و لو نشاء لاريناكهم فلعرفتهم بسيماهم و لتعرفنّهم فى لحن القول و الله يعلم اعمالهم» ، «و اگر بخواهيم آنان ( منافقان ) را به چهره به شما مى‏نمايانيم و شما در لابلاى‏ - سوره محمد ، آيه 30. سخنشان حتماً آنان را مى‏شناسيد و خداوند از رفتار آنان مطلع است.» - ما در اينجا براى روشن شدن ماهيّت نويسنده و اصلاح‏طلبانى نظير احمد كسروى كه مورد ستايش او قرار گرفته اشاره‏اى كوتاه درباره‏ى احمد كسروى داريم تا خوانندگان عزيز به نقش دشمنان قسم خورده‏ى اسلام براى نابودى اسلام و تشيع و روحانيت شيعه پى ببرند و چهره واقعى نويسنده‏ى اين كتاب را نيز بهتر بشناسند. احمد كسروى از نويسندگان دوره‏ى رضاخان و عضو انجمن آسيايى همايونى لندن ، بزرگترين فراماسون در خاورميانه ، بود وى در ديباجه‏ى كتاب «آذرى و يا زبان باستان آذربايجان» ماجراى عضويّت خود را در انجمن آسيايى همايونى لندن ذكر مى‏كند و اعتراف مى‏كند كه واسطه‏ى عضويت وى «خانبهادر»، يعنى همان حاكم سياسى انگليسى‏ها در كربلا بوده است. ( كتاب كاروند كسروى ، صفحات: 319 ، 544 و 545 ) . در دوران ديكتاتورى مطلقه‏ى رضاخانى كه تمام فريادها در حلقوم خفه و تمام قلم‏ها شكسته مى‏شود و هيچ كس اجازه‏ى كار فرهنگى و مذهبى ندارد و كشور در خفقان شديد بسر مى‏برد دو خانه ، اجازه‏ى فعاليّت مى‏يابند كه يكى ، خانه‏ى احمد كسروى و طرفدارانش بود و اين در زمانى بود كه روحانيّت با استعمارِ مسلّط و استبدادِ سرسپرده‏ى حاكم به ستيزى شديد برخاسته بود كه نمونه‏ى آن مبارزه‏ى شهيد مدرس در آن دوران است. كسروى با حمله به اسلام و مدافعان آن به انكار امور ضرورى دين مى‏پردازد و به عنوان يك مصلح به ميدان مى‏آيد و مى‏خواهد به مردم ، دين را معرّفى كند او در كتاب «ورجاوند بنياد» خود ، صفحه‏ى 94 پس از اشاره به رنسانس علمى در غرب تيتر مى‏زند كه: «بايد جنبشى نيز در رشته‏ى دين پديد آيد» و به انكار معجزات مى‏پردازد و وحى را توجيه مادى مى‏كند و وحى را چنان معنى مى‏كند كه با گفتار خود سازگار باشد. او در كتاب مذكور مى‏نويسد: «فرهش ( وحى ) چيست و شما آن را به چه معنا مى‏دانيد؟... اگر آن است كه فرشته از آسمان بيايد و پيام از خدا بياورد و ميانه خدا با كسى پرده برخيزد او هرچه خواست بپرسد و گاهى با خدا ديدار كند اين به يكبار دروغست. فرهش ( وحى ) آن است كه خدا كسى را به آميغها ( حقايق ) دانا گرداند و براى تكان دادن به فهم‏ها و خردها و نبرديدن با نادانى‏ها و گمراهى‏ها برانگيزد»!!! او معاد جسمانى را بى‏بنياد و پنداربافى مى‏شمارد و اينكه سعادت واقعى در آن جهان تأمين مى‏شود و زندگى دنيا نسبت به آخرت كم‏ارزش تراست و دنيا چون مزرعه‏اى براى آخرت است و... را همان گمراهى‏هاى دنباله‏دار ديگرى مى‏داند و معتقد است اين افكار زيان‏هاى بسيارى دارد!!! ( كتاب مذكور ، صفحه 125 و 126 ) . او همچنين اسلامى را كه علما مى‏گويند و در ذهن عموم مردم است و قرن‏ها براى حفظ آن تلاش شده و خونها براى حفظش ريخته شده است ، اسلام واقعى نمى‏داند. ( كتاب مذكور ، صفحات 4 ، 5 و 8 ) بر گرفته از كتاب :شهيد مطهّرى افشاگرتوطئه‏ها-به طور تلخيص . آرى ؛ كسروى از جمله كسانى بود كه در ايران جشن كتابسوزان را داشت. ( خدمات متقابل اسلام‏ و ايران ، ص 323 ) دراينجا تذكر اين نكته لازم است كه احمد كسروى فردى بى قيد بودومخالفتش باتشيّع به خاطراين كه مظهر دين است بودنه به عنوان يك مذهب مطالب بالا مؤيّد اين مطلب است .لذا هيچ گرايشى به اهل سنّت يا ساير مذاهب اسلامى از وى مشاهده نشد.درباره‏ى آراى كسروى پيرامون معجزه ووحى وانكار شيعى وسنّى و..مى‏توان به كتاب وى به نام ( در پيرامون اسلام ) صفحه‏هاى 83.82.13.12.11.9 مراجعه كرد.آرى او طرفدار حزب توده وابسته به شوروى سابق بود واين حزب مخالف دين وطرفدار ماركسيسم بود . امّا قتل فرزند مرحوم سيّد ابوالحسن اصفهانى به خاطر مسايل مالى بود نه مسايل سياسى ومذهبى وفرزند آن مقتول خواسته ازاين واقعه به نفع افكار واهداف خود بهره ببرد.
آيا نويسنده مى‏خواهد با انتساب تشيع ( كه ريشه در زمان رسول خدا « ص » دارد ) به عبدالله بن سبا كه لااقل يك شخصيّت مشكوك است ( جمعى او را خيالى و افسانه‏اى مى‏دانند و جمعى واقعى، ) تشيع را اصلاح كند؟آيا اساس تشيع به مسئله متعه ( ازدواج موقت ) و خمس و مخالفت با اهل تسنن وابسته است ، تا به‏وسيله‏ى آنچه نويسنده آورده است بنيان آن سست شود اساس تشيع يك اصل عقلى و قرآنى است و آن اين است كه امكان ندارد ابوبكروعمر را بتوان با پيامبر مقايسه كرد چطور ممكن است آن دو بفهمند وقتى مى‏ميرند مردم بعد از آنها نياز به امام و رهبر و حاكم دارند و نمى‏شود مردم را بدون رهبر رها كند و لذاابوبكر عمر را به جاى خود معرفى كند و عمربن‏خطاب شوراى شش نفره را معرفى مى‏كند! و براى رفع اختلاف در شورا شمشير عبدالرحمن‏بن‏عوف را قاضى قرار دهد!! ولى العياذبالله پيامبر اسلام « ص » كه عقل كل و برگزيده خداست بعد از حضور بيش از بيست و چند سال در ميان مردم چيزى را كه ابوبكر بعد از دو سال فهميد نفهميده باشد و مردم را به حال خود رها كرده باشد ، در حالى كه چند ماه قبل از رحلتش حتّى مردم را از وفات خود آگاه ساخته بود.
اساس تشيع بر اين است كه فهم پيامبر « ص » با ديگران چون ابوبكر و عمر قابل مقايسه نيست و يقيناً آن حضرت از كنار اين مسئله بى‏تفاوت نگذشته است و حتماً فردى كه جامع‏ترين و بهترين افراد بعد از خود ، بوده است به مردم معرفى كرده است و اين ويژگى‏ها در كسى جز على‏بن‏ابى‏طالب « ع » يافت نمى‏شود و آيات متعدد قرآنى از قبيل آيه بلاغ و اكمال دين و ولايت و تطهير و اولوالامر و... و روايات متواترى مثل حديث غدير خم و منزلت و سفينه و ابلاغ برائت از مشركين هر كدام دليل و تأييد بر همان حكم عقل است. پرداختن به مسايل فرعى و جزئى ، آن هم با تمسك به روايات ضعيف و اقوال غير مشهور و انتساب آن به همه‏ى مذهب و توهين به بزرگان و ذكر معايب شيعه‏نماها به عنوان شيعيان واقعى اهل‏بيت « عليهم السلام » كمال ظلم به خاندان اهل‏بيت « عليهم السلام » است چرا كه همين شيعيان بودند كه نگذاشتند حق ضايع شود خونها در اين راه دادند و به دنبال امامان پاكشان زندان‏ها رفتند و تبعيدها شدند و بالاى دارها رفتند.
اگر سخنان نويسنده به همان نحوى كه فهميده و نوشته است درست باشد و خلافهاى طرفداران يك مذهب موجب شود انسان يك مذهب را رها كند و... پس بايد نويسنده از اصل اسلام دست برمى داشت ، زيرا تمام آن‏چه درباره‏ى تشيع و بزرگان شيعه بيان داشته است در حدّى به مراتب ، افزون‏تر در ساير مذاهب اسلامى نيز وجود دارد.
اگر نيّت و قصد نويسنده اصلاح بود چرا امروزه كه تشيع به وسيله‏ى فقه اهل‏بيت « عليهم السلام » و برپايى نظام مقدس جمهورى اسلامى برق اميد را در دلها تابانده است و كفر جهانى را نگران كرده و از بسيارى از مفاسد جلوگيرى نموده و به حمايت جدّى از مردم مظلوم فلسطين و افغانستان پرداخته و عزت و اقتدار اسلام را به جهانيان نشان داده ، سخنى به ميان نياورده است و فقط تكيه بر مسايل اختلافى در مذاهب اسلامى چون ازدواج موقّت و خمس نموده است آيا نويسنده با تحريم ازدواج موقّت تمام مفاسد جنسى را رفع نموده و آيا با تحريم خمس و وجوهات شرعى كه كمكى به مستمندان و اداره حوزه‏هاى علميه تشيع است تمام مسائل اقتصادى اسلام را مرتفع ساخته؟ و آيا با متهم ساختن مراجع دينى و بزرگان اسلام كه همواره داراى زندگى بسيار ساده و از تجملات به دور بوده‏اند كارى جز عقده‏گشايى عليه بزرگان دين انجام داده است؟!
به فرض يك يا دو نفر از وجوهات به طريق غير صحيح زندگى كنند آيا اين دليل بر تخريب و اهانت به همه‏ى بزرگان ساده زيست و انكار اصل وجوب خمس مى‏شود؟! آيا اين عمل ، انكار صراحت قرآن نيست كه وجوب خمس را بيان مى‏كند ؟ آيا اين است‏ - سوره انفال ، آيه 41. شيوه‏ى شخصى كه مدعى است كه در حوزه‏ى نجف پرورش يافته است؟! آيا ادعاهاى بزرگ وى درباره شخصيت خويش مى‏تواند واقعيت داشته باشد؟!
و آيا حرفهاى او براى هدايت است يا گمراه كردن مردم و آيا اين حركت در راستاى اهداف اسلامى است يا اهداف دشمنان اسلام؟ به هر حال كسانى كه ادّعا مى‏كنند سنّى شده‏اند معمولاًانسانهايى پندارى وساختگى هستندولى آنان كه مذهب اهل بيت « عليهم السلام » را پذيرفته ومستبصر شده‏اندشخصيّتهايى واقعى و از محققان وحقجويان اهل سنّت هستند .ما براى تحقيقِ‏خوانندگان گرامى در اين زمينه اسامى تعدادى از گروه كثيرى از اهل تسنّن كه محقّقانه مذهب شيعه ( مذهب اهل بيت « عليهم السلام » ) را پذيرفته و كتابهايى در اين زمينه تأليف نموده‏اند را ذكر مى‏كنيم :
1 - شيخ محمدمرعى انطاكى حلبى ( براى چه مذهب شيعه،مذهب اهل‏بيت « عليهم السلام » رابرگزيدم؟ )
2 - شيخ محمدامين انطاكى حلبى ( در راهم به سوى تشيّع. )
3 - دكتر سيّدمحمدتيجانى سماوى‏ازتونس ( آنگاه هدايت شدم. )
4 - مروان خليفات ازاردن ( و سوار بر كشتى شدم. )
5 - احمد حسين يعقوب ازاردن ( برخورد با رسول وآل‏او و... )
6 - شيخ معتصم احمد از اردن ( حركتم به مذهب اهل بيت « عليهم السلام » »
7 - صائب عبدالحميد از عراق ( روش در رشد مذهب. )
8 - صاح وردانى نويسنده‏ى مصرى ( كوچ من از تسنّن بهتشيّع. )
9 - سيّد حسين رجا از سوريه ( دفاع از وحى شريعت ضمن دايره سنّى وشيعى. )
10 خانم ليماءحماده از سوريه ( اخيراًروح نورانى شد. )
11 - دكتر اسعد.حيد قاسم از فلسطين ( حقيقت شيعه 12 امامى. )
12 - محمد على متوكل از سودان ( با تواضع وارد تشيّع شدم. )
13 - دكتر سعيدايّوب از مصر ( حق آمد. )
ما به كمك خداوند منّان تمام مباحثى را كه در كتاب مذكور آمده است مورد نقد قرار مى‏دهيم و قضاوت را به خوانندگان گرامى واگذار مى‏كنيم.
شيوه‏ى ما در برخورد مطالب كتاب بر اساس دستور اميرالمؤمنين « ع » است آن حضرت به حجربن‏عدى و عمروبن‏حمق فرمود: «من ناخوشايند دارم كه شما توهينگر و ناسزاگو باشيد ( در نتيجه ) بدگوييد و ( از ديگران ) برائت بجوئيد ولى اگر رفتار بد آنان را ذكر كنيد و بگوييد: روش آنان چنين و چنان است و كارهاى آنان چنين و چنان است ، در گفتار بهتر و در پوزش‏خواهى بليغ‏تر است و به جاى لعن بر آنان و ابراز انزجار از ايشان بگوييد: خدايا خون آنان و ما را حفظ كن و بين آنان و ما اصلاح فرما و آنان را از گمراهى هدايت فرما تا آنان كه حق را نمى‏شناسند ، بشناسند و آنان كه در ستم و دشمنى فرو رفته‏اند نجات يابند. ( اگر شما چنين كرديد و با آنان اين گونه رفتار كرديد ) براى من و شما بهتر است. آن دو نفر گفتند: پندت را پذيرفتيم و به ادب و روش شما رفتار مى‏كنيم. ما - الغدير ، جلد 8 ، صفحه آخر. هم مى‏گوئيم يا اميرالمؤمنين پند را پذيرفتيم و به ادب و روش شما رفتار مى‏كنيم. سخنى با مترجم درباره‏ى مقدمه كتابش داريم كه در خاتمه كتاب خواهد آمد انشاءالله.
اين كتاب داراى هشت فصل است كه هفت فصل اول آن مانند فصول كتاب مورد نقد و تقريباً با همان عناوين است و به نقد و بررسى مطالب آنها پرداخته شده است و فصل پايانى به بخشى از سنت‏هاى رايج در ميان اهل سنت كه از پيامبر اسلام « ص » نيست اختصاص يافته است و سعى شده حتى‏المقدور به منابع اصلى ارجاع داده شود تا مباحث زياد خسته‏كننده نباشد ضمناً قضاوت را به خوانندگان واگذار نموديم و كتاب را به «اهل بيت « عليهم السلام » از دين دفاع مى‏كنند» ناميديم تابرسانيم كه آنان حامى دين هستند به تعبير قرآن ليهلك من هلك عن بيّنة و يحيى من حى عن بينه خداوند متعال اين قليل را به عنوان پاداش اجر رسالت قبول فرمايد وبه امضاى حضرت صاحب‏الامر -ارواحنا فداه - برساند. انشاء اللّه‏