نويسنده در ابتداى فصل دوّم چنين وانمود مىكند كه شيعيان ، تمام اهل سنّت را نواصب مىدانند و از آنان و از صحابه بيزارى مىجويند. در حالى كه شيعيان بر اين باور هستند كه عمده اهل سنت نيز خاندان پيامبر را دوست دارند و لذا براى آنان احترام قائل هستند تا جايى كه به دستور پيشوايان دينى در مراسم آنان شركت مىكنند و به ديدار بيماران آنان مىروند و در تشييع جنازهشان شركت مىكنند و حتّى در نماز جماعت به آنان اقتدا مىكنند .امام صادق « ع » كه رئيس مذهب جعفرى است دربارهى شركت در نماز جماعت آنان مىفرمايد: «من صلّى خلفهم فى الصف الاول كمن صلّى خلف رسول الله» هر كس در صف اول پشت سر آنان ( اهل سنت ) نماز بخواند مانند كسى است كه پشت سر پيامبر اسلام « ص » نماز خوانده است.
- وسايلالشيعه ، ج 5 ، باب 5 از ابواب صلاةالجماعة ، حديث 1 ، ص 381.
با توجه به اين دستورهاى اهلبيت و رفتار شيعيان ، آيا آنچه نويسنده به ما شيعيان نسبت مىدهد صحّت دارد؟!
آرى ؛ ما عدهاى را ناصبى مىدانيم و آنان كسانى هستند كه به جاى محبّت اهلبيت « عليهم السلام » عليه آنان شوريدند و دشمنى كردند و آن فردِ ناصبى شده فرق نمىكند چه كسى باشد. حتى ممكن است در وهله اول دوستدار و طرفدار خاندان رسول خدا « ص » بوده ولى بعد تغيير موضع داده و به جنگ و ستيز پرداخته باشد ما ديگر او را دوست اهلبيت « عليهم السلام » نمىدانيم نظير زبير كه بعد از غصب خلافت، از طرفداران سرسخت امام على « ع » بود ولى در اواخر ، تغيير جهت داد و با همدستى طلحه و زير لواى عايشه به جنگ آن امام همام « ع » آمد. از ديدگاه ما اينان نواصب هستند چه رسد به آنان كه از همان روزهاى اول بناى دشمنى با خاندان اهلبيت « عليهم السلام » را نمودند اين گروه نه تنها دستور خدا را مبنى بر محبّت خويشان رسول خدا « ص » رعايت نكردند بلكه بر ضد آنان شوريدند و حتى اجازه ندادند مانند مسلمانان عادى در جامعه اسلامى زندگى كنند.
نويسنده در مرحلهى بعد به شهادت سيدالشهدا « ع » و روضهخوانى آن اشاره مىكند و اظهار مىدارد كه طبيعى است.... ما ( يعنى شيعيان ) «براى آن كه احساسات و عواطف مردم را داغ نگهداريم از مظلوميت اهل بيت ( ع ) و شيعيان سخن برانيم و از شهادت مظلومانه امام حسين ( ع ) ناله كنيم روضه بخوانيم و اشك بريزيم»!
آن گاه نويسنده اين گونه جلوه مىدهد كه كتب معتبرى كه در دست ماست ثابت مىكند شيعيان چه مصيبتهايى بر سر اهلبيت « عليهم السلام » آوردند و خونشان را ريختند و باعث شهادتآنان گرديده و حرمت آنان را پاس نداشتند.
سپس با ذكر جملاتى از اميرمؤمنان على و امام حسن و امام حسين و امام سجاد و حضرت زينب و فاطمه صغرى « عليهم السلام » در مذمّت مردم كوفه و روايتى از امام باقر « ع » و امام صادق « ع » در مذمت بعضى از شيعيان نتيجهگيرى مىكند كه ؛
خستگى و دلسردى اميرمؤمنان و فرزندانش از شيعيان خويش بوده و آنان سبب شدند تا خون اهلبيت « عليهم السلام » و آبروى آنان بريزد و اهلبيت « عليهم السلام » مسؤوليّت شهادت امام حسين و يارانش را مستقيماً بر دوش شيعيان مىگذارند و اهلبيت بر آنان نفرين كردهاند و آنان را به اهل كتاب كه كتاب را پشت سر مىاندازند تشبيه كرده و با ذكر جملهاى از حديثى ، آنان را رافضه در نزد خدا معرّفى مىكند و در پايان ماتمسرايى مىكند و مىنويسد: «اهلبيت پيامبر! اى چهرههاى پاك و مقدس! در قبال اين همه مصائبى كه از شيعيانتان تحمل كرديد خدايتان پاداش دهد.»
در بخش دوم اين فصل نويسنده به زعم خويش به ذكر توهينهايى كه شيعيان به پيامبر و اهلبيت « عليهم السلام » نمودهاند مىپردازد و در آخر فصل تحت عنوان قاتل اهلبيت كيست؟! بيان مىكند كه با مراجعه به كتب معتبر خويش در مىيابيم ذريهطاهره چگونه به شهادت رسيدند و قاتل آنان كيست؟ عدهى زيادى از آنان در مناطق شيعهنشين به دست خود شيعيان به شهادت رسيدند... .
در اينجا چند مطلب است كه بايد مورد توجّه قرار گيرد و به سؤالات مربوط در اين زمينه پاسخ داده شود ؛
الف: آيا هدف از عزادارى داغ نگهداشتن احساسات مردم است؟ و منشأَ اين عزادارى كجاست؟ و چه كسانى و براى رسيدن به چه اهدافى اين كار را شروع كرده و دستور به برپايى آن دادند؟
ب: آيا واقعاً خون اهلبيت « عليهم السلام » را شيعيان ريختند و مصيبتهايى را كه ديدند از شيعيان واقعى خودشان بود و آنان از روز اوّل بناى ظلم بر اهلبيت را ( آن طور كه نويسنده بيان مىكند ) نهادند و گناه تمام ظلمها متوجّه شيعيان است؟!!
ج: آيا جملات ذكر شده در كتاب در مذمّت اهل كوفه براى نتيجهگيرى براى مقصّردانستن شيعيان كافى است و مقصود امامان از اينكه احياناً به شيعيان رافضى اطلاق كردند چيست؟
د: آيا روايات ذكر شده در باب توهين شيعيان به پيامبر و اهلبيت « عليهم السلام » صحّت دارد و آيا نتيجهگيريهاى نويسنده درست است؟!!
امّا مطلب اوّل
با مراجعه به متون تاريخى و روايى معلوم مىشود منشأَ عزادارى و داغنگهداشتن احساسات مردم در عزادارى براى اهلبيت خصوصاً سالار شهيدان « ع » توسط خود اهلبيت « عليهم السلام » صورت مىگرفته است و آنان مردم را براى برپايى اين مراسم و زيارت قبور مطهّر آنان به خصوص زيارت كربلاى معلى تشويق مىكردهاند و خود در پيشاپيش مردم در منازل خويش ماتمسرايى مىكردهاند و از شاعرانى چون دعبل خزايى و... مىخواستند بر ايشان مرثيه بخوانند تا آنان و خانوادهشان بر ماتم امام حسين « ع » و ظلمهايى كه بر اهلبيت « عليهم السلام » شده اشك بريزندبلكه دستور به بر پايى مراسم ماتم براى خويش مىدادندتا آنجا كه امام باقر « ع » از امام صادق « ع » مىخواهد مقدارى از اموالس راوقف عزادارى براى او در منا كند. براى اطلاع بيشتر مىتوان به كتابهايى چون: اللهوف على -بحار الانوار 46 / 220 و فروع كافى 5 / 117 .
قتلى الطفوف ، منتهى الامال ، بحارالانوار ، حماسه حسينى و... مراجعه كرد.
همچنين عزادارى داراى بركات بسيارى است كه قابل شمارش نيست كه از جمله آنها ، آموزش معارف دينى - ارج نهادن به زحمات اهلبيت « عليهم السلام » ( همچنان كه براى شخصيّتهاى هر ملتى يادواره گرفته مىشود ) زنده نگهداشتن حماسه شهادت و ايثار - پرداخت اجر رسالت پيامبر اسلام « ص » زمينه براى برپايى انقلابها و نهضتهاى رهايىبخش و اسلامى ؛ نظير ، قيام 15 خرداد و انقلاب اسلامى ايران و... بلكه مىتوان گفت اصل بقاى اسلام به وسيلهى همين عزادارىها بوده است و شايد معناى حديث مشهور نبوى «حسين منى و انامن حسين» ، «حسين از من است و من از حسينم» اين باشد كه حسين از نسل رسول خدا است و بقاى نام و دين آن حضرت به وسيله حسين « ع » است وگرنه چه معنا دارد كه بخواهد پيامبر « ص » از حسين « ع » باشد. مناسب است اين جمله مشهور امام خمينى - قدس سره - را ذكر كنيم كه فرمودند: محرّم و صفر را زنده نگهداريد تا اسلام زنده بماند.
در نتيجه ، اصل عزادارى از خود اهلبيت « عليهم السلام » شروع مىشود و شيعيان به آنان اقتدا كرده و سنت آنان را زنده نگه مىدارند و توهين در آن به اهل سنت نمىشود.
امّا مطلب دوم
اگر نويسنده يك نگاه اجمالى به تاريخ مىانداخت و حتى به منابع اهل سنت مثل تاريخ طبرى و ابنقتيبه وابنابىالحديد معتزلى مراجعه مىكرد پى مىبرد كه چه كسانى بناى ظلم به اهلبيت « عليهم السلام » را نهادند و حتّى چه كسانى موجب انحراف مردم كوفه شدند.
او كه گناه قتل امام حسين « ع » را به گردن شيعيان مىگذارد جا داشت يك نگاه به زيارت عاشورا بيندازد تا ببيند امام باقر « ع » در اين زيارت به چه كسانى لعن مىكند و قبل از لعن بر قاتلين حسينبنعلى « ع » چه افرادى مورد لعن قرار گرفتهاند. در آنجا اين جملات به صورت روشن به چشم مىخورد «لعن الله امة اسست اساس الظلم و الجور عليكم اهل البيت و لعنالله امة دفعتكم عن مقامكم وازالتكم عن مراتبكم التى رتبكم الله فيها و لعن الله امة قتلتكم» امام باقر « ع » در اين جملات به ما ياد مىدهد كه ريشه قتل اهلبيت « عليهم السلام » در ظلم و ستم بر آنان و غصب مقاماتشان است و مىفرمايد: خداوند آن امتى را لعنت كند كه اساس ظلم و جور بر شما اهلبيت را نهادند و خداوند لعنت كند امتى را كه شما را از مقامتان باز داشتند و شما را از جايگاهى كه براى شما ترتيب داده بود كنار زدند و خداوند لعنت كند امّتى كه شما را كشتند.
و در جايى ديگر از امام باقر « ع » در اين زيارت مىشنويم كه مىفرمايد: «اللهم العن اول ظالم ظلم حق محمد و ال محمد و آخر تابع له على ذلك اللهم العن العصابة التى جاهدت الحسين...» خدايا لعنت كن اولين ستمگرى كه به حق محمد و آل محمد ستم كرد و ( لعنت كن ) آخرين پيروِ اوّلين ستمگر را بر آن ( حق محمد و آل محمد ) . خدايا لعنت كن گروهى را كه با حسين جنگيدند... .
اى فردى كه خود را مدافع اهلبيت معرفى مىكنى و كتابت را به اين نام مىنامى از شمامىپرسيم چه كسانى اولين ظالم به حق اهلبيت « عليهم السلام » بودندآيا شيعيان بودند؟! آيا شيعيان ، فدك را از حضرت زهرا « عليها السلام » تنها يادگار رسول خدا غصب كردند؟! آيا شيعيان آن حضرت را مضروب ساختند و پهلويش را شكستند و فرزندش را كشتند و هيزم آوردند و خانهاش را به آتش كشيدند؟! آيا شيعيان ، على « ع » را از خانه بيرون كشيدند و براى گرفتن بيعت به مسجد بردند؟!!
حتماً به نظر نويسنده عايشه امالمؤمنين دختر ابوبكر و طلحه و زبير كه به بهانه انتقام از خون عثمان با على « ع » جنگيدند همان شيعيان آن امام بودند!!!
و يا معاويه كه منصوب از طرف خليفه دوم و سوم بر منطقه شام بود و جنگ صفين را برپا كرد و25 هزار نفر از سپاه امام على « ع » شهيد ( و45 هزار نفر از سپاه شام كشته ) شدند، از شيعيان بود!! و يا داستان به وجود آمدن خوارج كه عمروعاص و معاويه - - نقش عايشه در تاريخ اسلام 3 / 104 .
طراحى كردند باز كار شيعيان بود يا حتماً عمروعاص هم شيعه بود و حتماً آن زمانى كه پيامبر « ص » نزديك رحلت ، قلم و كاغذ خواست تا از گمراهى جلوگيرى كند ( عمر بن خطاب ) همان فردى كه مانع شد و گفت: كتاب خدا براى ما كافى است و اين شخص ( پيامبر ) هذيان مىگويد.... يكى از شيعيان بوده است!!!
و حتماً به نظر نويسنده كسانى كه داخل خانهى على « ع » جمع شده بودند و به غصب خلافت توسط ابوبكر و عمر و ابوعبيده جراح معترض بودند از دشمنان على « ع » و ضد شيعه بودند و يا عمار و مالك اشتر نخعى و رشيد هجرى و حجربنعدى كه فدائى امام شدند ضد شيعه بودند و يا آنان كه در ركاب حسينبنعلى « ع » قبل از آن حضرت جان خويش را فداى او و خاندانش نمودند ضد شيعه بودند!!! و گويا شيعه در فرهنگ نويسنده ؛ يعنى ، هر كسى كه عليه اهلبيت - « عليهم السلام » - كارى انجام داده است و نه كسى كه پيرو اهلبيت و فدايى آنان و زنده نگهدارندهى نام و يادشان است و گويا تنها كسانى كه هيچ نقشى در بقاى نام و ميراث امامان « عليهم السلام » نداشتهاند شيعه هستند. «اللهم انا نشكو اليك فقد نبينا و غيبة ولينا و كثرة عدونا و قلة عددنا و تظاهرالزمان علينا».
- مفاتيحالجنان ، اعمال شبهاى ماه مبارك رمضان ، دعاى افتتاح.
خدايا ، ما به پيروى از اهلبيت ( كه معناى شيعه نيز چيزى جز پيرو نيست ) به آنانى كه به پيامبر ستم كردند و به خصوص كسانى كه بناى ظلم بر محمد و آل محمد « عليهم السلام » را گذاشتند و مقام آنان را غصب كردند و آنان را كشتند و دستور تو را در رعايت حقوقشان پياده نكردند لعن مىكنيم و از آنان تبرى مىجوييم و بر كسانى كه با قلم و بيان خويش در مسير آنان قدم بر مىدارند و آگاهانه به دشمنان پيامبر و اهلبيت « عليهم السلام » خدمت مىكنند نفرين مىكنيم و از آنان تبرى مىجوييم.
امّا مطلب سوم
جملاتى كه نويسنده در مذمّت اهل كوفه آورده است براى نتيجهگيرى كافى نيست زيرا در مجموعِ سخنان به جز يك مورد آنان به عنوان شيعه مورد خطاب قرار نگرفتهاند و آن جمله اولى است كه از روضه كافى ذكر مىكند
اولا":اين روايت از ابى الحسن « ع » كه همان امام هفتم است مىباشد و نويسنده گمان كرده مقصود از ابى الحسن امير مؤمنان على « ع » است با اين كه از امور بديهى نزد هر طلبهاى است كه مقصود از ابىالحسن در روايات امام هفتم « ع » است آفرين به كسى كه به خيال خود به بالاترين مرتبه اجتهاد رسيده است!!! ثانيا"اين روايت ضعيف است زيرا در سند آن محمد بن سليمان است كه در كتب رجال به طور قطع ضعيف شمرده شده است. همچنان كه ساير روايات نيز از نظر سند اشكال دارد به خصوص روايت مربوط - معجم رجالالحديث 16 / 134 .
رأى به امام باقر « ع » ،زيرا درسند آن سلام سعيد جمحى است و او توثيق نشده است وروايت امام صادق « ع » اشاره به انتظار امام از پيروان خويش درحفظ حديث دارد وهيچ كس ادعا نكرده كه شيعيان همه خوبند وبى اشكال ،واين موضوع غير از چيزى است كه نويسنده به دنبال اثبات آن است ضمن اين كه بسيارى از شيعيان مورد ستايش قرار گرفتهاند كه نمونههاى آن در صفحات آتى مىآيد.- انشاءالله -
ثالثا"مردم كوفه وسپاه ان حضرت تا زمانى كه مطيع على « ع » بودند شيعيان او و پيروان اهلبيت « عليهم السلام » بودند و آن زمان كه از اطاعت آنان سرپيچيدند و پيرو هوى و هوس شدند و به شايعات معاويه ( دشمن امام ) گوش فرا دادند ديگر شيعيان آن حضرت نبودند گرچه ادعاى آن را داشتند آنان در حقيقت در هنگام مخالفت با امام خويش و پيروى از رهنمود معاويه شيعه معاويه بودند نه شيعه على « ع » ، شاهد بر اين سخن كلام حضرت سيدالشهدا در روز عاشورا است كه به مردم كوفه و قاتلان خويش فرمود: «يا شيعة ال ابى سفيان ان لم يكن لكم دين و كنتم لا تخافون المعاد فكونوا احراراً فى ديناكم». ودر واقع - اللهوف ، ص 120.
سخنامام « ع » در مذمت لشكرى است كه از عثمان به ارث رسيده وتربيت شده ابوبكر وعمر بودند.
پس تمام آنچه در روايات در مذمّت مردم كوفه آمده است از اميرمؤمنان و امام حسن و امام حسين و امام سجاد « عليهم السلام » و حضرت زينت و فاطمه صغرى « عليها السلام » مربوط به شيعيان آل ابىسفيان و پيروان معاويه و يزيد است و معلوم است كه معاويه منصوب خليفه دوم و سوم و فرزندش يزيد منصوب معاويه است و هيچ ربطى به شيعيان واقعى اهلبيت « عليهم السلام » ندارد زيرا كه شيعيان امام على « ع » و اهلبيت « عليهم السلام » در كنار آنان و مدافع حريمشان بودند و همواره مورد تعريف و تمجيد قرار داشتند به عنوان نمونه مىتوان به جمله حضرت سيدالشهدا « ع » در شب عاشورا اشاره كرد كه خطاب به شيعيان خويش در كربلا فرمود: «بىترديد من اصحاب و يارانى صالحتر از شما نمىشناسم... .»
- اللهوف ، ص 90.
ضمن اين كه درآن زمان شيعى معروفى در كوفه وجودنداشت زيرابه دستور معاويه ،زياد بن ابيه به تعقيب شيعيان پرداخته بود لذابسيارى از شيعيان از كوفه يا شهيد يا آواره شده بودند. وكسانى كه با امام حسين « ع » مىجنگيدند تصريح مىكردند كه به خاطر -شرح نهج البلاغه 3 / 15 .
كينه با پدرت با تو مىجنگيم!!
حال اين سؤال را مطرح مىكنيم كه چه كسانى به اهلبيت « عليهم السلام » ستم كردند و آنان را به بدترين وضع كشتند؟ كسانى كه حضرت زهرا « عليها السلام » را به شهادت رساندند وخانه وحى را به آتش كشيدند چه كسانى بودند؟ فتنه جمل توسط چه كسى به پا شد؟ غير از عايشه دختر ابوبكر و طلحه و زبير؟ جنگ صفين توسط چه كسانى به راه افتاد؟ آيا به جز معاويه و فرزند خليفه دوم عبيداللهبنعمر و همدستانشان كسى ديگرى بود؟ فتنه خوارج نهروان و تفرقه در سپاه على « ع » زايدهى توطئهى چه كسانى بود غير از معاويه و عمروعاص كه منصوب از طرف خليفه دوم و سوم بودند؟ آيا ابنملجم كه قاتل على « ع » بود نتيجهى اين فكر نبود؟ آيا جاسوسان معاويه زمينهى شكست سپاه امام را فراهم نكردند؟ آيا منصوبان از طرف معاويه و يزيد با ارعاب و جوسازى مردم را از اهلبيت « عليهم السلام » جدا نكردند؟ حال چه كسى ظلم به خاندان رسالت را روا داشت؟ آيا شيعيان واقعى بودند يا كسانى كه نويسنده ،آنها رامىستايد وبعضى را مرد شماره دوى اسلام مىداند يا همچون عايشه كه در نزد او صديقه است؟
گريه بر مظلوميّت شيعه
وقتى انسان تاريخ را بررسى مىكند مىبيند گاهى بايد بر شيعيان اهلبيت « عليهم السلام » بيشتر گريه كرد ؛ زيرا اولاً: امامان معصوم « عليهم السلام » با خبرهايى كه از پيامبر به آنان رسيده بود مىدانستند چه مصايبى بر آنان وارد خواهد شد و اجر و پاداش خويش را نيز مىدانستند ولى شيعيان از اين امر محروم بودند مگر آنقدرى را كه خود اهلبيت « عليهم السلام » براى شيعيان خُلَّص بيان مىفرمودند ؛ نظير ، شب عاشورا. ثانياً: آنان غير از دردها و زجرهايى كه كشيدند و جان و مال و فرزندان را فداى امامان خويش نمودند مورد بدترين تهمتها قرار گرفتند - فراموش نمىكنم در مكه مكرمه بعد از قتلعام حجاج بيتالله الحرام يك جوان عرب به بنده گفت: خدا شيعيان را لعنت كند شما قاتلان حسينبنعلى هستيد و اين زمانى بود كه در جبهههاى نبرد حق عليه باطل هزاران جوان رزمنده به عشق امام حسين « ع » و با نام آن حضرت و خاندان رسالت به شهادت مىرسيدند. خداوند اجر شيعيان را در كنار امامانشان مضاعف فرمايد و اين زحمات را پذيرا باشد.
خيانت در نقل حديث
در پايان اين قسمت اشارهاى مىكنيم به روايتى كه نويسنده آورده است مبنى بر اينكه شيعيان رافضى هستند و آنان مورد لعن و نفرين هستند. او مىنويسد: «اهلبيت بر شيعيان دعاى بد كردند و آنان را به طواغيت اين امّت و ديگر گروهها تشبيه دادند و به كسانى كه كتاب را پشت سر مىاندازند علاوه بر آن فرموند هان! لعنت خدا بر ستمگران باد.»
وى در ادامه مىنويسد: «الله سماكم الرافضه! بنابر همين دلايل بود كه نزد امام صادق - « ع » - آمدند و گفتند: چه كنيم ما به لقبى متهم شديم كه پشت ما را سنگين كرد و دلهاى ما دارد مىتركد و حاكمان خون ما را به خاطر آن حلال مىدانند؟ فرمودند: الرافضه؟! منظور رافضه است؟ گفتند: بله فرمودند: نه والله آنها نيستند كه اسم شما را رافضه گذاشتند خداوند شما را رافضه خوانده است». اصول كافى / 5 / 34
اولاً براى بخش اول سخن خود هيچ مدرك و روايتى ذكر نكرد و از پيش خود مطالب را آورده است ، ثانياً اصول كافى بدون ترجمه 2 جلد و با ترجمه 4 جلد است تا ايشان بخش دوم كه الله سماكم الرافضه است را از آنجا آورده باشد.
آرى ؛ در جلد 8 كافى ( روضه كافى ) حديثى طولانى در اين باره وجود دارد و جملهى فوق در اوايل حديث آمده است واين حديث گرچه ازنظر سند ضعيف است زيرا در سند آن محمد بن سليمان و سليمان بن عبدالله است وهردو ضعيف هستند ولى مامتن حديث را در اينجا ذكر مىكنيم تا خوانندگان گرامى خود قضاوت كنند كه آيا نقل حديث به اين شكل خيانت و بازى كردن با مذهب و با مردم نيست؟ و آيا اين حديث در رد مذهب تشيّع و مذمّت شيعيان است يا مدح و ذكر فضايل آنان ؟
امّا حديث:
«محمد بن سليمان از پدرش نقل مىكند كهگفت :من نزد امامصادق « ع » بودم كه ابوبصير بر آن حضرت در حالى كه نفس مىزد وارد شد وقتى كه در گوشهاى جاى گرفت امام صادق « ع » به او ( ابوبصير كه كنيه ديگرش ابومحمد بود ) فرمود: اى ابامحمد اين نفس بلند براى چيست؟ گفت: فدايت شوم اى فرزند رسول خدا ، پير شدم و استخوانم نازك شده و مرگم نزديك شده با اين حال نمىدانمكه پايان كارم به كج ختم مىشود؟ امامصادق « ع » فرمود: اى ابامحمد آيا شما هم اين طور سخن مىگويى؟! گفت: فدايت شوم ، چطور اين را نگويم؟! فرمود: اى ابامحمد آيا مىدانى كه خداوند جوانان شما را گرامى مىدارد و از پيران شما حيا مىكند؟ گفت: فدايت شوم چگونه جوانان را گرامى مىدارد و از پيران حيا مىكند؟ فرمود: جوانان راگرامى مىدارد از عذاب كردن و از پيران حيا مىكند تا آنان را مؤاخذه كند ( ابوبصير ) گفت: گفتم: فدايت شوم اين امر تنها براى ما ( شيعيان ) است يا براى همه اهل توحيد؟ فرمود: نه به خدا تنها براى شماست نه ديگران ( ابوبصير ) گفت: گفتم فدايت شوم لقبى بر ما مىنهند كه پشت ما به واسطه آن شكسته شده و دلهاى ما مرده است و زمامداران خون ما را به خاطر آن حديثى كه دانشمندانِ آنان نقل كردند حلال مىشمرند ( ابوبصير ) گفت: پس امام صادق « ع » فرمود: ( لقب ) رافضه ( را مىگويى ) ؟ گفتم: آرى فرمود: نه به خدا سوگند آنان اسم رافضه را بر شما نگذاشتند ولى خداوند شما را به اين نام ناميده است اى ابامحمد آيا نمىدانى كه 70 نفر از بنىاسرائيل فرعون و قومش را رها كردند آن زمان كه بر ايشان گمراهى آنان معلوم شد پس به موسى پيوستند آن زمان كه او را بر هدايت ( الهى ) يافتند پس اين گروه در لشكر موسى را رافضى ناميدند زيرا آنان فرعون را رفض و ترك كردند و آنان در آن لشكر از همه بيشتر عبادت داشتند و بيش از همه موسى و هارون و فرزندان آن دو را دوست داشتند پس خداوند به حضرت موسى « ع » وحى كرد كه اين نام را براى آنان در تورات ثبت كن زيرا من آنان را به اين نام ( رافضه ) ناميدم و اين مليت را بر ايشان قرار دادم پس موسى اين نام ( رافضه ) را بر ايشان ثبت كرد پس خداوند آن را براى شما ذخيره كرد تا شما را به اين نام ناميد اى ابامحمد ، آنان ( غير شيعه ) رفض و ترك خوبى كردند و شما ترك و رفض بدى كرديد مردم گروه گروه شدند و شما گروهى شديد با اهلبيت پيامبرتان. و شما به دنبال آنان رفتيد و آنچه خداوند براى شما برگزيده بود اختيار كرديد و آنچه را خدا اراده كرده بود خواستيد پس بشارت بدهيد بشارت بدهيد به خدا سوگند شما مورد رحم الهى هستيد كه از خوبان شما پذيرفته و بدهاى شما مورد عفو قرار گرفته است هركس در روز قيامت بيايد ولى آنچه شما داريد ( از ولايت اهلبيت ) با خود نياورد از او كار خوبى پذيرفته نمىشود و كار بد او مورد آمرزش قرار نمىگيرد.
اى ابامحمد شاد گرديدى؟ ( ابابصير ) گفت: گفتم: بيشتر بفرما فدايت شوم فرمود: اى ابامحمد براى خداوند فرشتگانى است كه گناهان را از پشت شيعيان مىريزند آن طور كه باد برگ را در فصل پاييز مىريزد... .»
- كافى ، ج 8 ، ص 34 - 33.
نكته:
دقّت در رواياتى كه دربارهى شيعه از اهلبيت عصمت « عليهم السلام » رسيده است ما را به اين امر رهنمون مىسازد كه تشيّع و شيعيان واقعى داراى جايگاه و منزلتى بس رفيع هستند تا جايى كهامام حسين « ع » جايگاه خد رابراى آنان از خدا در خواست مىكند. از رسول - - دمعالسجوم ص 204 واللهوف ص 77 والكاملفىالتاريخ 4 / 50 .
خدا « ص » روايت شده است كه خطاب به على « ع » فرمود: «و شيعتك على منابر من نور مبيضة وجوههم حولى فى الجنة و هم جيرانى» ، «شيعيان تو بر جايگاههايى از نورند در حالى كه چهرههاى روشن دارند و در بهشت در اطراف من هستند و آنان همسايگان من هستند».
- دعاى ندبه.
و نيز از آن حضرت وارد شده است كه فرمود: «والذى نفسى بيده ان هذا و شيعته لهم الفائزون يوم القيمة».
- درالمنثور ، ج 6 ، ذيل آيه «اولئك هم خيرالبريه».
و آنچه از تعريف و تمجيد و بيان فضايل آمده است اشاره به اين شخصيّتهاى بزرگ الهى است و آنچه از مذمّتها و نكوهشها از لسان اهلبيت « عليهم السلام » رسيده است مربوط به مذهب تشيّع و پيروان واقعى آنان نيست بلكه در حقيقت مذمت و نكوهش رفتار بد و تبرّى از كار آنان است و اين عمل فوايد متعدّدى دارد كه از جمله آن پى بردن به نقاط ضعف و اصلاح خويش و شناسايى شيعيان واقعى و ادّعايى و خود را بىجهت در نزد بزرگان دين عزيز نديدن. لذا در حديث از امام باقر « ع » است: «... به خدا شيعه ما نيست جز كسى كه از خدا تقوى داشته باشد و او را اطاعت كند شيعيان ما شناخته نمىشوند جز با فروتنى ، خشوع ، امانتدارى ، زيادى ياد خدا ، نماز و روزه ، نيكى به پدر و مادر ، مراعات همسايگان نيازمند و قرضمندان و يتيمان ، راستىگفتار ، تلاوت قرآن و... اگر كسى بگويد كه پيامبر « ص » و على « ع » را دوست دارم امّااز رفتار و روش آنها پيروى نكند محبّتش به آنها سودى ندهد... هر كس مطيع خدا باشد دوست ما و هر كه نافرمانى خدا كند دشمن ماست و ولايت ما جز با عمل كردن و پارسايى به دست نمىآيد.» وآنقدر - اصول كافى ، بابالطاعة و التقوى ، حديث 3 و تحف العقول كلمات قصار امام باقر « ع » ، رقم 28.
روايات در مدح شيعه از پيامبر و اهل بيت « عليهم السلام » وارد شده است كه بعضى از اهل سنت ادعا كردهاند كه سنييان همان شيعيان مورد مدح هستند نظير ابن حجر هيتمى .او مىنويسد: ( ( وشيعيان او ( على ) همان اهل سنتى هستند كه اورا دوست دارند همان طور كه خدا ورسولش ( به دوستيش ) فرمان دادهاند.
- - الصواعقالمحرقة ص 183 .
بنابراين با آوردن چند روايت در مذمّت بعضى از شيعهنماها و چشمپوشى از روايات متعدّد در فضيلت شيعه كه ريشه تاريخى و عقلى دارد نمىتوان اصل تشيّع را كه بر مبناى پيروى و رهبرى اهلبيت « عليهم السلام » است زير سؤال برد و آن روايات رابه حساب اصل تشيّع نهاد.
آيا انتساب جرم و جنايتها ، به پيروان خاندان رسالت « عليهم السلام » ظلم به اهلبيت « عليهم السلام » نيست ؟
«اللهم العن اول ظالم ظلم حق محمد و آل محمد و آخر تابع له على ذلك».
امّا مطلب چهارم:
بررسى نمونه رواياتى كه نويسنده به عنوان توهينآورده است:
عنوان اول: ( توهين به پيامبر - « ص » - )
نويسنده روايتى ذكر مىكند كه على « ع » نقل مىكند كه غفير الاغ رسول خدا « ص » با پيامبر سخن گفت عرضه داشت كه پدر و مادرم فدايت باد و آنگاه از پدر و از جد خود نقل مىكند كه جدش با نوح در كشتى بود و نوح بر پشت او دست كشيده و فرموده از نسل اين الاغ ، الاغى پيدا خواهد شد كه سرور پيامبران و خاتم آنان بر او سوار خواهد شد ، پس خدا را شكر كه مرا آن الاغ قرار داد.
و آنگاه سه نتيجه مىگيرد ؛ و در برابر هر يك علامت تعجبى مىگذارد ، اول: حرف زدن الاغ دوم: خطاب الاغ به پيامبر كه پدر و مادرم فداى تو باد و سوم: وجود چهار واسطه بين الاغ پيامبر و الاغ در كشتى نوح.
و امّا جواب:
اولاً ؛ بايد دانست اين روايت مستند نيست و تنها با لفظ روِىَ ( روايت شده است ) در كافى آمده است در نتيجه اين روايت از نظر روايتشناسان باطل است و نويسنده به گمان خويش خواسته با روايتى بىسند اتهام توهين به پيامبر اسلام « ص » را به شيعه نسبت دهد!! تعجب است از كسى كه ادعاى فقاهت و اجنهاد دارد چگونه به روراياتى ضعيف وبى سند تمسك مىكند؟!!
ثانياً ؛ به فرض صحتِ روايت آيا حرف زدن الاغ محال است؟ شايد الاغ با همان زبان خود نه با زبان انسانها با پيامبر سخن گفته است و آن حضرت سخن او را شنيده و ديگران نشنيدهاند و اميرالمؤمنين على « ع » همان مكالمه را به زبان انسانها بازگو كرده باشد شاهد اين بيان آيه شريفه سوره نمل است كه درباره حضرت سليمان مىفرمايد: «و ورث سليمان داود و قال يا ايهاالناس علمنا منطق الطير...» ، سليمان از داود ارث برد و گفت: اى مردم به ما كلام پرندگان آموزش داده شده است...».
- سوره نمل ، آيه 16.
شاهد ديگر آن گفتگوى مورچهها با يكديگر بود كه حضرت سليمان آن را شنيد و از سخن آنان به خنده آمد «و قالت نملة يا ايها النمل ادخلوا مساكنكم لا يحطمنكم سليمان و جنوده و هم لا يشعرون - فتسبم ضاحكاً من قولها...» و درباره هدهد نيز مىفرمايد: «فمكث غير بعيد - سوره نمل ، آيه 19 - 18.
فقال احطت بما لم تحط به وجئتك من سبأ بنبأ بيقين...» ، «مكث كوتاهى كرد پس ( هدهد ) گفت به چيزى اطلاع پيدا كردم كه شما به آن اطلاعى ندارى و خبرى قطعى از سبأ برايت آوردم».
- سوره نمل ، آيه 22.
آيا تعجب كردن نويسنده و مترجم از سخن گفتن الاغ با پيامبر « ص » نشانه بىاطلاعى آنان از قرآن نيست؟ آنان كه ديگران را به رجوع به قرآن امر مىكنند چرا خود از قرآن غافلند. «اتامرون الناس بالبر و تنسون انفسكم و انتم تتلون الكتاب افلا تعقلون» ، آيا مردم را به نيكى دستور مىدهيد ولى خود را فراموش مىكنيد در حالى كه كتاب را تلاوت مىكنيد ، آيا از عقل خويش استفاده نمىكنيد»؟!
- سوره بقره ، آيه .
ثالثاً ؛ اگر حيوانى با زبان خويش بخواهد با پيامبر « ص » سخن بگويد و مطابق فهم خويش احترام كند ، مثلاً ، هدهد به سليمان بگويد فدايت شوم يا بگويد بچههايم يا پدر و مادرم فدايت باد اشكال دارد؟ و به آن پيامبر توهين نموده است؟! حيوان نيز مانند انسان شعور دارد و مطابق با شعور خويش آنچه در نزدش باارزش است فداى ديگرى مىكند ، حال اگر الاغ چنين بكند الاغ توهين كرده است؟ به فرض كه الاغ توهين كرده باشد چه تقصيرى متوجه شيعيان است كه بايد ( به گمان نويسنده ) چوب نفهمى الاغ را بخورند؟! و آيا ذكر كلام يك حيوان اگر همراه با توهين باشد گناه و حرام است؟! اگر چنين باشد پس بايد نويسنده به خدا هم العياذبالله اشكال بگيرد ، زيرا در سوره نمل از قول مورچهى، سليمان نقل مىكند كه گفت: «لا يحطمنكم سليمان و جنوده و هم لا يشعرون» ، «مواظب باشيد كه سليمان و لشكريان او شما را پايمال نكنند در حالى كه آنان شعور ندارند». آيا كلام مورچه سليمان كه در قرآن آمده توهينآميزتر است يا كلام غفير ، الاغ پيامبر « ص » كه در كافى به صورت «رُوِىَ ، يعنى روايت شده» آمده است؟! بىلطف نيست ضربالمثلى آورده شود ؛ مىگويند:شخصى قرآن مىخواند وقتى به سوره جمعه ، آيه «كمثل الحمار» رسيد كلمه «حمار» را خط زد و گفت: قرآن مقدس است و بودن كلمه حمار در آن بىاحترامى به قرآن است!!
رابعاً ؛ در مورد حذف اجداد الاغ در سند روايتى كه از جد اعلاى خود در كشتى با نوح بوده است بايد گفت: در بين انسانها نيز اين امر همواره مرسوم است كه جهت اختصار واسطهها حذف مىشود ، حال اگر در ذكر سند ، بخشى از آن قطع شود آيا بايد اصل حديث به باد تمسخر گرفته شود؟ هميشه مرسوم بوده كه فرد جهت اختصار واسطهها را حذف مىكند معمولاً گويندگان و نويسندگان يكى دو واسطه بين خود تا گوينده اصلى را ذكر مىكنند و بقيه را حذف مىكنند اگر الاغ پيامبر « ص » همين كار انسانها را انجام دهد و براى اختصار و عدم ملامت شنونده سند و كلام خود را كوتاه كند بايد الاغ زير سؤال برود كه جد تو چگونه از الاغ در كشتى حضرت نوح « ع » اين كلام را روايت كرده است؟!!
خامساً ؛ دراينجا نويسنده به روايتى استناد كردهاست كه همه واسطههاى آن حذف شده وبه صورت ( روى -روايت شده ) آمده است امّابه الاغ كه چند واسطه را ذكركرده و چند واسطه راحذف كردهاستاشكال مىگيرد ، آيا به الاغ بيشتر اشكال وارد است يا به نويسند؟!
سادسا" نظير اين روايتدر كتابهاى اهل تسنن وجود دارد به يك نمونه آن توجه فرماييد:ابن كثير در كتاب ( البدايه والنهايه ) در باب معجزات پيامبر ( ص ) مىنويسد: ( ( ابن منظورگفت:چون خداوند خيبر را براى پيامبرش صلى الله وعليه وسلم فتح كرد در سهم آن حضرت....الاغى سياه ومكتل قرارگرفت.پيامبر صلى الله وعليه وسلم با الاغ سخن گفت والاغ نيز با آن حضرت.پيامبر به او فرمود:نامت چيست؟گفت:يزيد پسر شهاب،خداونداز نسل جّدم 60 الاغ بيرون آورد كه فقط پيامبران بر آنها سوار مىسدند وازآن الاغها تنها من ماندهام واز پيامبران تنها شما باقى ماندهاى ومن منتظربودم تابرمن سوارشوى ومن پيش از اين از يك يهودى بودم واز روى عمد وقصدبر او سخت مىگرفتم واوبر شكم وپشت من مىزد.پيامبرصلى الله وعليه وسلم فرمود:من نام تو را يعفور گذاشتم.اى يعفور؟الاغ گفت:لبيك .فرمود: ( الاغ ) ماده مىخواهى؟گفت:نه.پيامبر براى انجام كارهايش بر سوار مىشد پس وقتى از آن پياده مىشدآن را به در خانه يهودى مىفرست الاغ با سردرب مىكوبيد.صاحب خانه بيرون مىآمد وآن با سرشبه او اشاره مىكرد كه رسول خداصلى الله وعليه وسلم را اجابت كن...» - - البداية والنهاية 6 / 158 و شمائلالرسول ص 354 والخصائصالكبرى 2 / 64
امامطلبى كه در باره خواندن اصول كافى نزدمرحوم آيةالله خوئى متذكر مىشود از اساس غلط است زيرا خواندن كتب حديث در نزد بزرگان در مدارى اهل سنت مرسوم است نه در حوزههاى علميّه شيعه.در ضمن شيوه مرحوم آيةالله خوئى اين است كه به روايت مرسل وبى سند توجهى ندارد حتّى روايتهايى كه مرسل وبى سندى كه مشهور به آن عملكرده باشند.
حتّى پيامبر؟!
بعد از حديث مربوط به الاغ پيامبر « ص » سه حديث ديگر ذكر مىكند مبنى بر انتساب عدم رعايت مسايل ناموسى به پيامبر با عنوان پسرعموى ناز! مرا آزرده مكن! حق خادم! و آنگاه مىنويسد: «هم چنان كه ملاحظه مىكنيد در اين چرنديات ، اهانت آشكارى به رسول خدا است. به همين شش روايت در رابطه با پيامبر - « ص » - اكتفا مىكنيم و به موضوع بعدى مىپردازيم.»
اولاً ؛ نويسنده چهار حديث بيشتر نياورده نه شش روايت ، مىگويند: دروغگو كم حافظه است. لااقل نويسنده آنچه به عنوان حديث آورده شمارش مىكرد و بعد مىگفت چندتاست تا ما دربارهى صحّت و سقم آن گفتگو كنيم.
ثانياً ؛ اشكالاتى كه در باره حديث اول ذكر شد مانند بىسند بودن آن ، در اين سه روايت نيز وجود دارد و از سه حديث باقيمانده حديث آخر را نه تنها دركتاب بحارالانوار با آدرسى كه نويسنده ذكر كرد نيافتيم بلكه در قسمتهاى ديگر بحارالانوار كه احتمال مىداديم آمده باشد تفحص كرديم و چيزى حتى نزديك به آن از جهت معنا هم نيافتيم و لذا حديث آخر سخن بىمدرك و بىارزش است. و به فرض بود چنين حديثى ، از درجه اعتبار ساقط است زيرا مرحوم علامه مجلسى - ره - بنابر جمعآورى احاديث و وقايع نقل شده در تاريخ را داشته است و هيچ عالمى از شيعيان تمام آنچه در بحار آمده است را تأييد نكرده است.
اما راجع به دو حديث ديگر ؛ متأسفانه نويسنده هر دو حديث را قيچى كرده و حق را وارونه جلوه داده است ما در اينجا متن حديث را مىآوريم تا سيهروى شود هر كه در او غش باشد و به تعبير قرآن كريم «يحرفون الكلم عن مواضعه...» ، «كلام را از جايگاه - سوره مائده ، آيه 13.
خويش تحريف مىكنند...»
امّاحديثاول كهتحت عنوان «پسرعموى ناز» نويسندهآوردهاست؛
اسحاقبنعبدالله از پدرش از اميرالمؤمنين « ع » نقل مىكند كه فرمود: به نزد پيامبر آمدم در حالى كه ابوبكر و عمر در نزد او بودند من بين آن حضرت و عايشه نشستم عايشه به من گفت: جز ران من يا ، ران رسول خدا جاى ديگرى نيافتى؟ پيامبر فرمود: ساكت باش اى عايشه مرا درباره على آزار مده او برادر من در دنيا و در آخرت است و او امير مؤمنان است كه خداوند او را بر پل صراط مىنشاند پس او اوليا و دوستان خويش را به بهشت و دشمنانش را به جهنم وارد مىكند.
- تفسير برهان 4 / 225.
نكته:
از حديث فوق و دهها حديث ديگر و كتابهاى تاريخى معلوم مىشود كه عايشه از همان ابتدا نسبت به اميرمؤمنان على « ع » نگاهى مثبت نداشته و اگر او جنگ جمل را به پا كرد و برخلاف فرمان خدا مانند زمان جاهليّت قبل از اسلام از خانه بيرون آمد در زمان حيات پيامبر « ص » نيز چنين بوده و در هر فرصت ممكن او را آزار مىداده است و از حديث فوق معلوم مىشود كه آن حضرت براى امرى به نزديكى پيامبر « ص » آمده و عايشه نيز مىخواهد به گونهاى به حضرت تعرض كند و جمله فوق را مىگويد و رسول خدا « ص » ضمن هشدار و اعتراض به عايشه، با جمله پايانىِ روايت به جايگاه على « ع » در دنيا و آخرت اشاره مىكند تا شايد عايشه متنبه شود و دست از معارضه با برترين خلق خدا بعد از پيامبر اسلام « ص » يعنى على « ع » بردارد.
على « ع » كه تربيت شده و بزرگ شده رسول خدا است او را همچون پدر خود مىداند گذشته از اين كه داماد و وصى آن حضرت است طبيعى است كه در فرصتهاى مختلف به نزد او بيايد و به صورت خصوصى با آن حضرت سخن بگويد و عايشه تاب تحمل اين جايگاه رفيع امام را در نزد پيامبر نداشته است.
درحقيقت اين عبارت عايشه در مقام تعرض است مانند اين كه در فارسى مىگوييم: «جاى ديگرى نبود كه روى دامن من نشستى؟!» كه اين جماه در مقام تعريض مىباشد و مؤلّف گويا فرق بين معناى كنايه وتعريض را با معناى صراحت را نمىداند!! وچون يك جمله از عايشه را مطابق خواست خود ديده است با حذف قسمت پايانى حديث و تغيير در بعضى از كلمات ، بخشى از حديث را آورده و با تعبير پسر عموى ناز به پيامبر و اميرمؤمنان « عليهما السلام » توهين نموده است. «كذلك قال الذين من قبلهم مثل قولهم تشابهت قلوبهم...» ، «كسانى كه پيش از اينها بودند همچون اينان سخن مىگفتند ( كه هماهنگى سخنانشان نشانه هماهنگى دلهايشان است زيرا ) قلبهايشان شبيه يكديگر است.»
- سوره بقره ، آيه 118.
روايت دومى كه در اين باب آمده وضعيتى مانند حديث فوق بلكه وضعيت بدترى دارد و رجوع به خود روايت چهره نويسنده و عايشه را هويدا مىكند.
امّا متن حديث:
سلمان و اباذر و مقداد مىگويند: على « ع » بر رسول « ص » وارد شد در حالى كه عايشه پشت سر او ايستاده بود و خانه پراز جمعيت بود در ميان جمعيت پنج نفر اصحاب كتاب و پنج نفر اصحاب شورى بودند على « ع » جايى را براى نشستن نيافت پيامبر با اشاره به على « ع » به جاى خالى كه پشت سرش بود اشاره كرد در حالى كه عايشه عبايى بر سر داشت پشت سر پيامبر نشسته بود على « ع » بين پيامبر و عايشه كه جاى خالى بود نشست عايشه غضبناك شد و گفت: جايى ديگرى نيافتى كه آرام بگيرى غير از دامن من. پيامبر غضبناك شد و فرمود اى حميرا مرا درباره برادرم على اذيت نكن او امير مؤمنان و سرور مسلمانان و صاحب نور پيشتازان در روز قيامت است كه خداوند او را بر پل صراط قرار مىدهد پس اوليا و دوستانش را به بهشت و دشمنانش را به جهنم وارد مىكند.
- كتاب سليمبنقيس ، ص 179.
چند نكته:
1 ) اصحاب كتاب ، طبق روايات وارده از اهلبيت « عليهم السلام » و تواريخ كسانى هستند كه در كعبه در سال آخر عمر پيامبر متنى را نوشته و امضا كردند مبنى بر جلوگيرى از انتقال امامت و ولايت و خلافت به على « ع » .
- براى اطلاع بيشتر به ج 28 بحارالانوار ، صفحات 111 و 122 و 123 و 128 و 274 و... مراجعه كنيد.
2 ) با توجه به نكته فوق مىتوان به علت توجه پيامبر و حساسيت او نسبت به على « ع » پى برد و چگونه مىخواهد با رهنمود خود جلو توطئههاى آتى را بگيرد ، ضمن اينكه از حديث فوق استفاده مىشود كه جاى خالى براى على « ع » به جز پشت سر پيامبر در نزديكى عايشه وجود نداشته است ولى متأسفانه نويسنده با حذف و تحريف ، رواياتى را كه مىتواند رهنمود براى اهل ايمان باشد چرنديات مىشمارد.
3 ) اساساً بسيارى از مردم براى ضربه زدن به دشمن خود ، از هر بهانهاى استفاده مىكنند و كلمات را اين گونه به زبان مىآورند و به خصوص بعضى از زنان وقتى كسى ولو با فاصله ، نزديكِ آنان بنشيند مىگويند جايى جز دامن پيدا نكردى؟ و به نظر مىرسد عايشه نيز از اين شيوه استفاده كرده است.
4 ) شايد ذكر حكايت فوق توسط امام اميرالمؤمنين « ع » براى رفع شبهه از اصحاب خود و مردم دربارهى علّت برخورد عايشه با آن حضرت باشد تا بتواند براى مردم ثابت كند كه كينه عايشه با او از ديرباز است و قضيه انتقام خون عثمان بهانهاى بيش نيست.
حال در اينجا ؛ اين سؤال مطرح است كه آيا اين چند حديث مذكور چرنديات و توهين به پيامبر اسلام است يا بعضى از رواياتى كه بىحيائى را به پيامبر نسبت مىدهد و در منابع معتبر اهل سنت آمده است. ما چون بنا نداريم كه به مسائل اختلافى دامن بزنيم و تنها قصد روشن كردن اهداف نويسنده را داريم به چند روايت از منابع اهل سنت اشاره مىكنيم زيرا نويسنده ، كتب اهل سنّت را مبرى از اين امور مىداند.
او در صفحهى 61 در بخش توهين به اميرالمؤمنين كه اشارهاى درباره آن خواهيم داشت ، مىنويسد: اگر اين گونه روايات مسخره در كتب اهل سنت بود غوغا به پا مىكرديم و آنها را رسوا مىنموديم امّامتأسفانه در كتب خود ما شيعيان است. !
حال خوانندگان گرامى قضاوت كنند كدام يك از روايات توهين به پيامبر اسلام است آيا آنچه در بالا به صورت بريده و بىسند از كتب شيعيان نقل شده يا روايات وارده در كتب اهل سنت؟!
نمونهها :
1 ) توهين به پيامبر « ص » و ام المؤمنين خديجه « عليها السلام » / در سيره حلبيه آمده است كه پيامبر قبل از ازدواج بر خديجه داخل شد پس خديجه دست او را گرفت و به سينهاش چسبانيد!!
- الصحيح من سيرةالنبىالاعظم ، ج 1 ، ص 119 ، به نقل از سيره حلبيه ، ج 1 ، ص 140.
2 ) برهنگى رسول خدا « ص » / بخارى مىگويد: رسول خدا با مشركين سنگى را جهت بازسازى كعبه منتقل مىكرد و بر آن حضرت شلوارى بود عباس به او گفت پسر برادر اگر شلوارت را باز مىكردى و بر شانهات زير سنگ مىگذاشتى؟ پس آن حضرت باز كرد و بر شانهاش نهاد ( يا بن اخ لو حللت ازارك فجعلت على منكبيك دون الحجارة؟ فقال: فحلّه على منكبيه ) پس آن حضرت افتاد و بيهوش شد از آن زمان ديگر آن حضرت عريان ديده نشد!!!
- الصحيح من سيرةالنبىالاعظم ، ج 1 ، ص 137 - 136.
اين ، نسبت به رسول خدا « ص » داده مىشود در حالى كه آن حضرت فرمود: از كرامت خدايم به من اين است كه احدى عورتم را نديده است.
- الصحيح من سيرةالنبىالاعظم ، ج 1 ، ص 139.
3 ) خوردن ذبيحه مشركان / در مسند احمد است ( و ديگران نيز روايت كردهاند ) كه زيد ( ابن عمروبن نفيل ) بر پيامبر عبور كرد در حالى كه آن حضرت با سفيان بنحرث از سفرهاى كه بر ايشان تهيه شده بود مىخورد زيد را دعوت كردند او نپذيرفت از آن سفره بخورد و گفت من آنچه براى غير خدا ذبح شده نمىخورم و تنها آنچه نام خدا بر آن برده شده مىخورم!!!
- الصحيح من سيرةالنبىالاعظم ، ج 1 ، ص 158 ، به نقل از صحيح بخارى ، ج 5، ص 50 و ج 7 ، ص 118 و سيره حلبيه ، ج 1 ، ص 123 ، و مسنداحمد ، ج 11 ، ص 189.
4 ) پيامبروفتواى عائشه / عائشه مىگويد:روزى رسول خدا بر من وارد شد مردى را كه كنارم نشسته بود مشاهده كرد اين موضوع بر رسول خدا ( ص ) گران آمدبه گونهاى كه آثار خشم را سيمايش مشاهده كردم .عرضه داشتم:اىرسول خدا اين برادر رضاعى من است.فرمود به برادران رضاعى خود نگاه كنيدهمانارضاع وشيرخوارگى از گرسنگى است. فتواى عايشه بر اين بودكه مردنامحرم با خوردن شير از زنان مردم با او محرم مىشود!!.
-سنن ابىداوود 2 / 183-182 باب رضاعةالكبير ( باب شيردادندبه مردان بزرگ )
5 ) بول ايستاده / بخارى ومسلم از حذيفه نقل مىكنندكه پيامبربه سايبان گروهى وارد شد پس به حالت ايستاده بول كرد!!!آنگاه آب خواست صلى الله وعليه وسلم من برايش آب آوردم پس وضو گرفت.
- سننالنسائى 1 / 30 و سننابنماجه 1 / 111-112 وصحيح بخارى 1 / 93 و2 / 742 .
6 ) عدم رعايت حريم / عبدالله بن زبيرروايتمىكند:پيامبرصلى الله وعليه وسلم درصبح سردى ( مرا دنبال مأموريت ) فرستاد من باز گشتم واو با بعضى از همسرانش زير لحاف بود پس مرا داخل لحافكرد درنتيجه ما سه نفر ( درزيريك لحاف ) شديم!!..
-المستدرك على الصحيحين 3 / 410 و كتاب السنّه 2 / 597 .
احاديثى ديگرى نيز در اين زمينه در آخر فصل مىآيد.
عنوان دوم ( توهين به اميرالمؤمنين على « ع » )
نويسنده تحت عنوان فوق رواياتى را ذكر مىكند كه ما يك به يك روايات و اظهارات او را مورد نقد و بررسى قرار مىدهيم.
امّا حديث اول ( كارشناسى قضايى )
در صفحه 60 بنابر نقل بحارالانوار حديثى از امام صادق « ع » نقل كرده كه بدين مضمون است: زنى عاشق مردى از انصار بود و براى بدام انداختن او سفيده تخممرغ را به لباسها و بين رانهايش ماليده و به نزد عمر آمد حضرت على كه مستشار قضايى عمر بود بلند شد و بين رانهايش را نگاه كرد و او را متهم ساخت!!
آنگاه نويسنده مىپرسد: «آيا واقعاً ممكن است اميرالمؤمنين بين رانهاى زن نامحرمى را نگاه كند؟! و آيا با عقل جور در مىآيد كه امام صادق - « ع » - چنين روايتى را نقل كند؟ آيا كسى كه با اهل بيت پيامبر - « ص » - محبت داشته باشد چنين سخنى مىگويد؟!»
با مراجعه به اصل روايت ، خوانندگان گرامى قضاوت كنند كه آيا باز خيانت ديگرى از نويسنده سرنزده است؟
امّا اصل حديث
امام صادق « ع » فرمود: زنى كه عاشق مردى از انصار شده بود و نتوانسته بود نظر او را جلب كند تخممرغى را برداشته و زردى آن را دور ريخته و سفيدى آن را بر لباسش در ناحيه رانهايش ريخته و سپس به نزد عمر آمده و گفت اى اميرالمؤمنين اين مرد مرا در فلان محل گرفت و رسوايم نمود ( و عفتم را برد ) عمر خواست كه مرد انصارى را مجازات كند انصارى در حالى كه اميرالمؤمنين على « ع » حضور داشت مرتب قسم ياد مىكرد و مىگفت: اى امير مؤمنان دربارهى امر من تحقيق كن. پس چون زياد قسم داد عمر به اميرمؤمنان گفت: اى اباالحسن نظر شما چيست؟ امير مؤمنان نگاه به سفيدى بر لباس و دوران او انداخت پس آن زن را متهم كرد كه توطئه كرده است بعد دستور داد ظرف آب داغى كه شديد مىجوشيد بياورند آن آب را به محل سفيدى ريخت آن سفيدى پخته شد....
- بحارالانوار 40 / 303.
همانطور كه در روايت آمده زن براى رسيدن به مقصد خويش ، سفيدى تخممرغ را بر لباسش در قسمت دوران خويش ريخته بود تا بتواند آن مرد را متهم سازد و روايت دارد ( على ثيابها بين فخذيها ، سفيدى را بر لباسش در قسمت دورانش ) معلوم است آن زن ران خود را در يك جلسه عمومى نشان خليفه و حاضران نمىدهد بلكه لباسش را كه در ناحيه دورانش هست نشان مىدهد و اين امرى است قابل قبول ( و نويسنده ، كلمه واو را خود اضافه كرده و نوشته است آن را به لباسها و بين رانهايش ماليده بود در حالى كه اين جمله صحيح نيست ) .
جمله پايان حديث روشن مىكند كه حضرت براى روشن شدن موضوع به همان سفيده تخممرغ كه بر لباسش در قسمت ران او بوده نگاه كرده و چيزى را كه عمر نتوانسته تشخيص بدهد تشخيص داده است و يك جوان را از فتنه و قتل نجات داده است و اين باز عرفى است كه اگر كسى به لباس قسمت ران نگاه كند مردم مىگويند فلانى بين ران او نگاه كرد و مطلب را فهميد. كلمه نگاه به ران تفسير است از براى اين كه معلوم شود نگاه به ناحيه ديگر لباس او نبوده بلكه نگاه به لباس قسمت ران بوده است.
آيا حديثى كه با كمى دقت حقيقت امر در آن روشن مىشود اين قدر هياهو و جنجال مىخواهد؟!
و آيا قضيه به جاى كلاه ، سرآوردن و يك كلاغ و چهل كلاغ كردن در اينجا مطرح نيست؟ آيا انسان به ياد آيه شريفه «فى قلوبهم مرض فزادهم الله مرضاً» نمىافتد؟!
- سوره بقره ، آيه .
نكته ديگرى كه قابل توجه است اين كه اميرالمؤمنين على « ع » در مسايلى كه خليفه درمانده مىشد و اسلام يا جان فردى در معرض خطر بودو خليفه دست نيازبه سمت حضرت درازمىكرد امام « ع » آنان را راهنمايى مىكرد و از مهلكه نجات مىداد.
امّا حديث دوم ( آموزش دشنام از منبر؟ )
در اين حديث بنابر نقل بحارالانوار از امام صادق « ع » آمده كه على « ع » در بالاى منبر بر زنى بداخلاق كلمات زشتى را بيان كرد و آن گاه نويسنده مىپرسد «آيا ممكن ست اميرالمؤمنين - « ع » - چنين سخنان زشتى از زبانشان بيرون كنند؟ و آيا امام صادق - « ع » - چنين سخن پوچى را نقل مىكند اگر اين گونه روايات مسخره در كتب اهل سنت مىبود غوغا به پا مىكرديم و آنها را رسوا مىنموديم اما متأسفانه در كتب خود ما شيعيان است.»
اولاً ؛ اين روايت در كتب اهل سنت آمده است ؛ نظير ، شرح نهجالبلاغه ابنحديدمعتزلى .
- ج 1 ، ص 254.
ثانياً ؛ اين روايت در كتب شيعه به عنوان روايت مجهول آمده است زيرا طبق نقل بحار از كتاب اختصاص عمربنعبدالعزيز از مردى روايت مىكند كه معلوم نيست كيست ونيز در سندش عيسى بن سليمان است كه مجهول الحال است.در نتيجه اين روايت بىارزش و فاقد اعتبار است.
ثالثاً ؛ گاهى مخاطب آنقدر رذالت دارد و به هيچ وجه ساكت نمىشود و سخنان او نظير سلمان رشدى فقط هتاكى است كه بايد با بردن آبروى او چهره واقعى او را افشا كرد و مفاسد او را روشن كرد تا ديگران از او اجتناب كنند و مبتلا به او نشوند كه او يك فرد بيمار و خطرناك است. اگر روايت به فرض صحيح باشد مخاطب امير مؤمنان على « ع » فردى از خوارج نهروان بود كه طبق نقلِ اول روايت پدر و برادرش به دست حضرت كشته شده و براى ضربهزدن به آن حضرت سخنانى خلاف ادب ابراز داشت در اول روايت آمده است: زنى بداخلاق نزد اميرالمؤمنين على « ع » آمد در حالى كه آن حضرت بر منبر بود و پدر و برادر آن زن را كشته بود آن زن گفت: اين قاتل دوستان است ، آنگاه حضرت به او نگاهى كرد و كلماتى را به او گفت.
رابعاً ؛ همين طور كه ملاحظه مىشود نويسنده باز در نقل روايت جنبه امانت را رعايت نكرده و اولِ حديث را كه مربوط به اين است كه وى از خوارج نهروان است و پدر و برادرش در جنگ با حضرت كشته شدهاند حذف كرده است.
خامساً ؛ اگر ذكر معايب افراد بد باشد و توهين محسوب شود حتماً از ديدگاه نويسنده بايد خدا هم مورد بازخواست قرار بگيرد و يا بايد منكر قرآنى بودن بعضى از سورههاى قرآن شود از جمله سوره مسدّ كه درباره همسر ابىلهب مىفرمايد: «و امرأته حمالة الحطب فى جيدها حبل من مسدّ». و آيه «اولئك كالانعام بل هم اضل» وآيه ( ( فمثله - سوره مسد ، آيه 4 و 5.
- سوره اعراف ، آيه 176.
كمثل الكلب» و آيه «كمثل الحمار».
- سوره اعراف ، آيه 179.
- سوره جمعه ، آيه 5.
سادساً؛در كتب اهل سنت آمده كه رسولخدا « ص » فحش مىداد وبه آن دستور مىداد!!!يك نمونه :
ابى بن كعب ديد فردى به افتخارات جاهليت افتخار مىكند پس بدون كنايه وبا صراحت به او گفت:....!!! مردم ( به خاطر حرف زشت او ) به او نگاه كردند .پس به مردم گفت:من هم مثل شما اين كار را ( زشت ) مىبينم فقط به شما بگويم كه رسول خدارحمهما الله به ما دستور داد كه هر كس به افتخارات جاهليت مباهات كند بدون كنايه وبا صراحت بگويد:...!
- مسند احمد 5 / 136 .
امّاحديث سوم و چهارم ( طناب انداختند! متهم كيست؟ ) نويسنده دو حديث از احتجاج طبرسى بدون اشاره به صفحه آن ذكر مىكند كه در حديث اول است: كه عمر و كسانى كه دور و بر او بودند طناب بر گردن اميرالمؤمنين انداختند و كشان كشان او را نزد ابوبكر بردند تا جائى كه او فرياد مىكشيد ( يا ابنامى ان القوم استضعفونى و كادوا يقتلوننى ) !!
آن گاه مىپرسد: آيا اميرالمؤمنين تا اين حد بزدل و ترسو بودند؟! و در حديث دوم آمده كه حضرت فاطمه - سلامالله عليها - به اميرالمؤمنين على - « ع » - فرمود اى فرزند ابوطالب! ( ما اشتملت شيمه الجنين و قعدت حجره الظنين ) خلق خوى انسان در تو نيست! و اينك متهم و غير قابل اعتماد هستى!
مطلبى كه در قسمت اول آمده برگرفته از كتاب احتجاج از بين يك بخش طولانى است كه درباره كيفيت تخلف بعضى از اصحاب از دستور پيامبر و چگونگى بيعت با ابوبكر در غياب اهلبيت « عليهم السلام » ( به علت اشتغال آنان به تجهيز پيامبر « ص » ) و توده مردم است و چگونگى بيعت عثمان و بنى اميه در مسجد النبى با ابوبكر و ايجاد جو رعب و وحشت براى مردم در گرفتن بيعت و مخالفت على « ع » را متذكر مىشود و حمايت جمعى از اصحاب از امام اميرمؤمنان و تجمعشان در خانهى على « ع » و رفتن على « ع » به اتفاق حضرات فاطمه و حسن و حسين « عليهم السلام » به درب خانه مهاجرين و انصار جهت استمداد در گرفتن حق خويش و همراهى نكردن مردم با آنان را بيان مىكند و آمدن عمر و قنفد و گروه زيادى به درب خانه على « ع » و تهيه هيزم جلو خانه آن حضرت و مضروب ساختن حضرت زهرا « عليها السلام » يادآور مىشود و بردن امام به مسجد و اشارهى آن حضرت به پيمانى كه آنان با هم بسته بودند در غصب خلافت و تهديد او را به قتل ، ذكر مىكند كه حدود 7 صفحه است و نويسنده ، مطلب مورد نظر خود را تقريباً از بين سه صفحه - احتجاج طبرسى 1 / 103 تا 110.
استخراج نموده است و خودِ اين امر نشان مىدهد كه او از وقايع صدر اسلام و خيانتهاى بسيارى از خواص در آن دوران به اسلام و پيامبر و ظلمهاى به اهلبيت « عليهم السلام » مطّلع بوده و دنبال نقطه ضعف بوده و چيزى را كه خود نشان مظلوميت آن امام هميشه مظلوم است به عنوان نقيصه بزرگ ذكر كرده است ما در چند سطر آتى جواب اين سؤال را كه چگونه شد كه على « ع » با قوه قهريه در برابر غاصبان ، موضعگيرى نكرد از زبان آن حضرت و از زبان ابوبكر را ذكر مىكنيم تا مطلب روشن شود.
امّا مطلبى كه در قسمت دوم و تحت عنوان «متهم كيست؟» آمده است ، جملهاى از فاطمه زهرا « عليها السلام » است كه بعد از رفتن به مسجد در جمع زنان بنىهاشم و سخنرانى آن حضرت در آن مكان و احتجاج با ابوبكر و مردم دربارهى فدك صورت گرفت و از رفتارهاى خلاف قرآن آنان و اولين حديثسازان پرده برداشت اين خطبه بيش از 12 صفحه است و در منابع شيعى و سنى آمده است. بعد از آن سخنرانى و اتمام حجّت و بازگشت به منزل -از جمله شرح نهج البلاغه ابنابىالحديد16 / 236 ومروج الذهب 2 / 311 و النص والاجتهاد106 و107 ومراجعات 103 ودلائل الامامه طبرى 40 و41 وبحار الانوار43 / 158 و...
، وقتى همسر مظلومش را ديد كه خانهنشين و حقش را ضايع كردهاند و مانند متهمان با او برخورد مىكنند و تحقير شدن خود و امام و فرزندانش را در برابر مردم مشاهده كرد و ديد چگونه فدك كه وسيله معاش خانوادهاش است غصب كردهاند با آتشى از دل برخاسته به آن امام مظلوم خطاب كرد و گفت: «يابنابىطالب اشتملت شملة الجنين وقعدت حجرة الظنين نقضت قادمة الاجدل فخانك ريش الاعزل هذا ابن ابى قحافه يبتزنى نحلة ابى و بلغة ابنى لقد اجهد فى خصامى و الفيته الدّفى كلامى....»
- احتجاج طبرسى 1 / 145.
«اى پسر ابىطالب جامه فرا گير بر خود پيچيدهاى ( غم تمام وجودت را فرا گرفته ) و مانند كسانى كه متهم هستند نشستهاى ( گويا مردم تو را متهم كردهاند ) ، چراغ دار راهنمايى گروه ، پيمانشكنى كرده است پس افراد ناتوان و بىتقوى ( زمام امر را به دست گرفته و ) به تو خيانت كرده است اين ( ابوبكر ) پسر ابى قحافه است كه هديهاى كه پدرم به من داده است و وسيله زندگى فرزندانم است از من گرفته و در دشمنى با من كوشيده است او را در دشمنى شديد يافتم....» گويا حضرت زهرا « عليها السلام » بادلى غمبار به همسر مظلومش كه زانوى غم در بغل گرفته مىگويد:چه شده كه مانند جنين در رحم ِمادر زانوى غم در بر گرفتهاى؟!
خواننده عزيز ، شما را به خدا به مترجم و نويسندهاى كه خود را مدافع حق و اهلبيت و بيانكننده حقايق مىدانند بگوييد كجاى فرمايش حضرت زهرا « عليها السلام » است كه به امامش بفرمايد خلق و خوى انسان در تو نيست!! اين ترجمه از كجاى عبارت حضرت استفاده مىشود «اشتملت» از شمول و شامل شدن است يعنى در جامه پيچيدن ، «شمله» هم به معناى جامه و چادر و لباس است و معناى جنين نيز روشن است.
- كتب لغت از جمله فرهنگ جامع ، ج 1.
خوانندگان محترم در مىيابند كه چگونه نويسنده ومترجم حديث را تحريف كرده و كلمه ( شمله ) كه به معناى جامه است به ( شيمه ) كه به معناى خلق .خوى است تغييردادهاندتابه هدف خود برسند
مترجم در ترجمهى جملهى دوم مىنويسد و «اينك متهم و غير قابل اعتماد هستى!» آرى امام على « ع » متهم و غيرقابل اعتماد بود ولى نزد چه كسى؟ آيا نزد حضرت زهرا « عليها السلام » ؟! او كه به امام نگفت: من به تو بد گمان هستم بلكه گفت: تو اين گونه كه نشستهاى مردم تو را متهم مىسازند ، در حقيقت حضرت زهرا « عليها السلام » از وضعيت پيشآمده براى امام خويش متأثر است و با او درددل مىكند لكن معالاسف دين به دنيا فروشان سخنان آن حضرت را اين گونه وارونه جلوه مىدهند و بعد كتب شيعه و علماى شيعه را مورد هجوم قرار مىدهند!!
امّا اين سؤال كه چرا حضرت با قوه قهريه در برابر غاصبان مقابله نكرد؟
جوابهاى متعددى دارد كه ما داوطلبان را به كتاب «رنجهاى حضرت زهرا « عليها السلام » »نوشتهى علاّمه سيدجعفر مرتضى عاملى ارجاع مىدهيم و در اينجا فقط به ذكر دو جواب اكتفا مىكنيم:
الف: سكوت امام « ع » بهخاطردستوررسولخدا « ص » بود.
امير مؤمنان وقتى در مسجد مطّلع شد كه با توطئهى ابوبكر و عمر و خالدبنوليد طرحى براى قتل او ريخته شده است گريبان عمر را گرفت و فرمود: اى پسر صهاك به خدا سوگند اگر عهد و پيمان از رسول خدا نبود و اگر در تقدير الهى نبود مىديدى كه ( من با شما چگونه مقابله مىكنم و مىفهميدى كه ) كداميك از ما ضعيف هستيم و قدرتمان كمتر است.
- احتجاج طبرسى 1 / 127.
در جاى ديگر نيز به چند تن از صحابه خاص خود فرمود: پيامبر « ص » قبل از وفاتش به من فرمود: اى اباالحسن اين امّت بعد از من به تو خيانت مىكنند و عهد مرا نسبت به تو مىشكنند و تو نسبت به من مانند هارون به موسى هستى و امّت من رفتارشان مثل رفتار امت موسى با هارون است كه پيروى از سامرى كردند و هارون را رها كردند گفتم: اى رسول خدا در آن زمان چه كنم ، فرمود: اگر ياور داشتى با آنان بجنگ وگرنه دست نگهدار و خونت را حفظ كن تا به من ، مظلومانه ملحق شوى.
- احتجاج طبرسى 1 / 98.
ب: ابوبكر نيز جواب سؤال را اين گونه مىهد ؛
وقتى عمر به ابوبكر گفت كه من درِ خانه على « ع » را مىبندم و نمىگذارم كارى بكند ابوبكر گفت: تو را به خدا قسم مىدهم دست از سخنان بيهودهات بردار ، به خدا سوگند اگر پسر ابىطالب بخواهد من و تو را بكشد با دست چپ خويش مىكشد نه با دست راست و تنها چيزى كه ما را از دست او نجات داده است يكى از اين سه امر است: 1 ) او تنهاست و ياورى ندارد 2 ) پيامبر « ص » به او دستور داده كه با ما درگير نشود 3 ) هيچ قبيلهاى نيست مگر اينكه با او دشمنى دارد. و بدان كه اگر اين سه امر نبود حكومت به دست او مىرسيد گرچه ما هم ناراحت بوديم دنيا در نزد او بىارزش است و او را از مرگ باكى نيست آيا فراموش كردى روز جنگ احد همه فرار كرديم و از كوه بالا مىرفتيم در حالى كه زمامداران قوم ( دلاوران عرب ) اطراف او را گرفته بودند و يقين بود كه او كشته مىشود و هيچ راه فرارى از ميان آنان نداشت تا اينكه پياده به جنگ ادامه داد....
- احتجاج طبرسى 1 / 130 - 129.
امّا حديثهاى بعد در اين عنوان
( با تيتر فقط خنده رو!! پيرمرد حقهباز! چشمان خيره! )
نويسنده در تيتر اوّل صفحهى 62 از تفسير قمى از زبان حضرت فاطمه « عليها السلام » اوصافى از قول زنان قريش درباره اميرالمؤمنين « ع » ذكر مىكند كه چند مطلب در اين باره قابل ملاحظه است ؛
اولاً ؛ اين حديث مرفوعه است و از نظر حديثشناسان بىاعتبار است.
ثانياً ؛ اين حضرت زهرا « عليها السلام » نيست كه اين اوصاف را به امام على « ع » نسبت دهد بلكه سخنان زنان قريش است كه دنبال عيبجويى على « ع » بودند.
ثالثاً ؛ اصل اين موضوع ( در صورت صحت ) مربوط به زمانى است كه ازدواج حضرت فاطمه « عليها السلام » با حضرت على « ع » مطرح بود و طبيعى است دختر بايد تمام جوانب را با پدرش كه رسول خدا « ص » است در ميان بگذارد از جمله آنها حرفهاى زنان قريش درباره همسر آتى خويش است.
ما براى روشن شدن بيشتر هدف نويسنده بخشى از قبل و بعد جملات منتسب را مىآوريم:
درباره ازدواج حضرت زهرا « عليها السلام » هر كس صحبت مىكرد پيامبر از آن اعراض مىكرد تا مردم از او مأيوس شدند وقتى پيامبر « ص » خواست او را به ازدواج على « ع » در آورد به صورت خصوصى با دخترش گفتگو كرد حضرت فاطمه « عليها السلام » عرض كرد: اى رسول خدا نظر شما هر چه باشد پذيرفته است ولى زنان قريش دربارهى او مىگويند او مردى است با شكم بزرگ و دستان بلند ، مفاصل درشت ، موهاى ريخته ، چشمانى درشت با شانههاى بلند نظير كوهان شتر ، خندهرو و بىمال است. پيامبر فرمود: اى فاطمه آيا مىدانى خداوند بر دنيا توجه فرمود و مرا بر مردان جهانيان به عنوان پيامبر انتخاب كرد و براى بار دوم توجه كرد پس على را به عنوان وصى بر مردان جهان اختيار كرد و در مرحله بعد تو را به زنان جهانيان انتخاب كرد... .
- تفسير قمى 2 / 303 ، ذيل آيات معراج از سوره النجم.
آيا اين تعبير خيانت نيست؟
تيتر دوم نويسنده در اين صفحه «پيرمرد حقهباز» است كه مىخواهد چنين وانمود كند كه در كتب شيعه ، على « ع » پيرمرد حقهباز به حساب آمده است حال بشنو اصل كلام ابىالفرج اصفهانى را ؛
ابىاسحاق مىگويد: پدرم مرا در روز جمعه به مسجد برد ( جمعيت زياد بود در نتيجه ) پدرم مرا بلند كرد ديدم على بالاى منبر خطبه مىخواند او پيرمردى بود كه موهاى جلو سرش ريخته ، با پيشانى برآمده ( كه نشانه تيزهوشى است ) با شانههاى كشيده و محاسنى بلند به گونهاى كه به سينهاش ريخته بود با چشمانى جذاب و مهربان. به پدرم گفتم او كيست؟ گفت: علىبنابىطالب پسرعمو و برادر و وصى پيامبر خدا « ص » و اميرمؤمنان است.
- مقاتلالطالبيين ، ص 16.
آيا فردى هست كه از مترجم و نويسندهاى كه خود را امين و آزادمنش مىدانند بپرسد از كجا شما اين جمله را پيدا كرديد كه حقهبازى از چشمانش نمايان بود جمله «ليناً فى العين» كجا به معناى حقهبازى است؟! كچل بودن را از كجا به دست آورديد؟! «اصلع» به معناى كسى است كه موهاى جلو سرش ريخته است و اين عيب محسوب نمىشود و شامل كچلى كه يك نوع بيمارى است نمىشود.
مضافاً بر اينكه در كجاى حكايت فوق نسبت عيب يا بدى به امام امير مؤمنان « ع » داده شده است به جز تحريفات نويسنده؟!!
امّا تيتر سوم ( چشمان خيره )
ابوالفرج مىنويسد: آن امام سبزه چهارشانهاى بود كه به كوتاهى نزديكتر بود با شكمى بزرگ ، انگشتان باريك، بازوان كلفت ، ساقهاى باريك ، چشمانى جذاب، محاسن پرپشت ، موهاى جلو سر ريخته و پيشانى برآمده.
اولاً ؛اين حديث نيست بلكه جمله ابوالفرج اصفهانىاست واو اموى است و در نظر اهل سنت مورداطميناناست،نه نزد شيعيان.
ثانياً؛اين توصيف امام در اواخر عمر و ايام خلافت خويشاست ، خود او بعد از ذكر وصفهاى فوق مىگويد: اين اوصاف در روايات متفرقه آمده بود كه من آنها را جمع نمودم. و از جمله ابواسحاق كه در بالا آمد نيز استفاده مىشود كه اين اوصاف مربوط به دوران - مقاتلالطالبيين ، ص 16.
حكومت آن حضرت است كه نزديك 30 سال از شهادت حضرت زهرا « عليها السلام » گذشته و نزديك به 40 سال بعداز ازدواج با آن حضرت بوده است.
ثالثاً ؛ اوصافى كه ذكر شده اوصاف يك پهلوان قوى هيكل است كه هر صفتى از اين صفات انسان را به سمت خود جلب مىكند. بازوان كلفت كه نشانه قدرت بازوى اوست ، و سينه فراخ و گشاده او كه نشان صبر و مقاومت وى است ، محاسن زيبا و پرپشت و چشمان مليح و نمكين او كه نشانه عطوفت و مهربانى است به گونهاى كه هر فردى در كنارش احساس آرامش مىكند.
رابعاً؛تعجب از نويسنده است كه خود را عالم مىداندوبه چند
روايت ضعيف تمسك كرده واز روايات متعدددرمنابع اهل سنت
كه پيامبراسلام « ص » را بدمنظرجلوه مىدهدچشمپوشى كردهاست رجوع كن به سنن ترمذى 5 / 603 و598 و صحيح مسلم 4 / 1823 و صحيح بخارى 1 / 86 .
عنوان سوم ( توهين به حضرت فاطمه - س - ! )
نويسنده در اين عنوان چهار تيتر دارد ؛
تيتر اول قهرمانى! از مرحوم كلينى در اصول كافى روايت مىكند كه فاطمه شانه عمر را گرفت و او را به طرف خود كشيد .
اين روايت سندش ضعيف است زيرا درآن عبدالله بن محمد جعفى كه ضعيف شمرده آمده است. گذشته از آن روايت به صورت قيچى شده آورده اصل حيث را - - معجمرجالالحديث 10 / 314 .
ملاحظه فرماييددرصد امانت دارى نويسنده معلوم شود.عبدالله بن محمد جعفى مىگويد:كه امامباقر « ع » وامام صادق « ع » فرمودند:وقتى كار مردم به آنجا رسيد كه رسيد حضرت فاطمه « عليها السلام » شانهعمر را گرفت وبه طرف خود كشيد وفرمود:به خدا سوگند ،اى پسر خطاب اگر به خاطر اين نبود كه بلا دامنگير افرادبى گناه شود مىدانستى كه خدا سوگند مىدادم پس خدا را سريع الاجابه مىيافتم ( فوراًدعايم مستجاب مىشد ) .
- - الكافى 1 / 460 .
علت اين كه آن حضرت شانه عمر را گرفت شايد شرايط زمانى براى حفظ جان امام چنيناقتضايى داشت وحفظ جان امام بر همه واجب است
تيتردوم جر و بحث ؛ از كتاب سليمبنقيس نقل مىكند كه حضرت زهرا « عليها السلام » در قضيه فدك پيش ابوبكر و عمر رفت و با آنان جر و بحث كرد و در ميان مردم فرياد كشيد تا اين كه مردم به دورش جمع شدند!!
مطلبى به اين صورت در كتاب سليمبنقيس نيست كما اين كه مطالب قبل نيز به صورتى كه نويسنده ادعا مىكرده معمولاً ناصواب است آرى ؛ در كتاب سليمبنقيس از امام اميرمؤمنان « ع » روايت مىكند كه حضرت زهرا « عليها السلام » در زمانى كه ابوبكر و عمر خواستند فدك را بگيرند به آنان فرمود: آيا در زمان حيات پيامبر « ص » فدك در دست من نبود وكيل من در آنجا نبود و من از غلههاى آن استفاده نكردم؟ ابابكر و عمر گفتند: آرى حضرت فرمود: پس چرا شما از من شاهد بر آنچه در دستم هست مىطلبيد؟ گفتند: زيرا آن فىء مسلمانان است. اگر شاهد اقامه شد كه هيچ وگرنه آن را مىگيريم. حضرت زهرا « عليها السلام » در حالى كه جمعيت اطراف ابوبكر و عمر بودند و مىشنيدند فرمود: آيا شما مىخواهيد آنچه پيامبر خدا « ص » انجام داده است باز گردانيد و دربارهى ما برخلاف مسلمانان حكم كنيد؟ اى مردم بشنويد آنان چه كارهايى انجام مىدهند!!
- سليمبنقيس ، ص 136.
ملاحظه مىفرماييد حضرت فريادى نكشيده است بلكه با آنان احتجاج كرده است و جمعيت حضور داشته و خطبه و احتجاجهاى آن حضرت در منابع شيعى و سنى آمده است از جمله شرح نهجالبلاغه ابنابىالحديد ، جلد 16 ، ص 236 و نهايه ابناثير ، جلد 4 ، ص 273 ، در ترجمه لغت لمّه و تفسير كشاف، جلد 1 ، در آيه ذى القربى و تاريخ ابنكثير ، جلد 12 ، ص 441.
- براى اطلاع بيشتر رجوع شود به نهجالحياة ( فرهنگ سخنان فاطمه « عليها السلام » ) از ص 100 تا 119.
تيتر سوم: عدم رضايت؟!
باز نويسنده از قول مرحوم كلينى در فروع ذكر مىكند كه حضرت زهرا « عليها السلام » از ازدواج با على « ع » راضى نبود و گريان بود اين حديث نيز مانند حديث اول بىاعتبار است چون بىسند است و ما حديثى درباره گفتگوى رسول خدا « ص » با حضرت زهرا « عليها السلام » از تفسير قمى درباره وضعيت على « ع » ذكر كرديم و شايد حديث در كافى نيز به همين مضمون بوده و لابد حضراتى كه دنبال بهانهاى بودند آن را دليل بر عدم رضايت حضرت زهرا « عليها السلام » دانستهاند.
تيتر چهارم: شكايت؟!
نويسنده از كتاب كشف الغمه روايت مىكند كه پيامبر « ص » همراه بُرَيده به نزد حضرت زهرا « عليها السلام » رفتند ، «تا پدرش را ديد چشمانش اشك آلود شد حضرت فرمودند: دخترم چرا گريه مىكنى؟ فرمود: به دليل قلت طعام و كثرت ناراحتيها و شدت غمها... .»
كجاى اين روايت توهين به حضرت زهرا « عليها السلام » محسوب مىشود؟!اگر كسى درباره وضعيت سخت خاندان رسالت كه در دوران صدر اسلام همچون ساير مسلمانان به سختى زندگى مىكردند چيزى بنويسد توهينى به اهلبيت « عليهم السلام » نموده است؟ گويا فرهنگ توهين و احترام در نظر نويسنده با عرف عموم مردم تفاوت دارد!!
ضمن اين كه مطالب فوق در منابع اهل تسنن در بخش فضائل صحابه آمده است ( مراجعه شودبه كتاب فضائل الصحابه2 / 764 )
دركشف الغمهنيز تصريح شده كه روايت مذكور از كتاب مناقب خوارزمى است.چطور شد كه نويسنده اينگونه دروغبه خواننده مىگويد وروايات اهل سنت را بهاسم روايت شيعى ذكرمى كند؟!!
عنوان چهارم ( توهين به امام حسين - ع - )
نويسنده روايتى را از مرحوم كلينى در كافى نقل مىكند مبنى بر اين كه حضرت رسول « ص » و حضرت زهرا « عليها السلام » وقتى خبردار شدند كه حسين « ع » كشته خواهد شد ابراز داشتند كه چنين فرزندى را نمىخواهند و هنگامى كه جبرئيل خبر آورد كه امامت و ولايت و وصايت در نسل اوست آنان راضى شدند و نيز با تيتر ( حسين شير نخورد! ) سخنى دارد به اين مضمون كه حضرت زهرا « عليها السلام » «با دل ناخواسته حامله شد و او را تحمل كرد و با دل ناخواسته او را زاد» و هرگز شير فاطمه و هيچ زن ديگرى را نخورد او انگشت ابهام پيامبر را مىمكيد و تا دو سه روز برايش كافى بود.
بعد از آن نويسنده سؤالاتى مطرح مىكند كه چگونه پيامبر و حضرت زهرا چنين مژدهاى را رد مىكنند؟! آيا «حضرت زهرا با دل نا خواسته حامله شد؟ ونه ماه حسين را تحمل كرد؟! و آيا با دل ناخواسته او را زاد؟! آيا از شيردادنش امتناع مىورزيد؟!»
بعد مىنويسد «نعوذبالله سيد و مولاى ما حضرت حسين - « ع » - شهيد حماسهآفرين تاريخ خيلى بزرگتر وپاكتر از اين است كه چنين... ( سخنانى ) درباره ايشان گفته شود زنهاى دنيا آرزو مىكنند كه هر كدامآنها دهها حسين بياورند و انگهى حضرت فاطمه زهرا آن طاهره عفيفه چگونه از افتخار فرزندىهمچون حسين سر باز مىزند و ناخواسته حملش مىكند و مىزايد و شيرش نمىدهد؟...»
بايد به ايشان گفت: كه پيامبر اسلام « ص » و حضرت زهرا « عليها السلام » نيز انسان هستند و عواطف انسانى دارند وقتى خبردار مىشوند كه جگر گوشه آنها با چنين وضعى كشته مىشوند اين امر بر ايشان سنگين است و منهاى رضاى الهى و اجر و پاداش آن به طور طبيعى هر كس از پذيرش آن خوددارى مىكند به خصوص وقتى پيامبر « ص » درداشتن چنين فرزندى مخيّرباشد.لكن وقتى شخصيتى چون رسول خدا « ص » و حضرت زهرا « عليها السلام » از آثار پربار آن مطّلع مىشوند اعلام رضايت مىكنند ولى با اين حال وقتى مادر بداند كه آينده فرزند در حملش چنين و چنان خواهد بود همواره ناراحت است و آيه شريفه نيز مىتواند اشاره به همان حالت حضرت زهرا « عليها السلام » باشد.
گويا نويسنده ، پيامبر « ص » و حضرت زهرا « عليها السلام » را انسان نمىدانند و فكر مىكند عواطف انسانى ندارند ، پيامبر در شهادت حضرت حمزه « ع » و مرگ فرزندش ابراهيم « ع » گريست. چگونه او و دخترش از شهادت فجيع امام حسين « ع » مطّلع باشند و متأثر نباشند؟
امّا جملهاى كه حضرت زهرا « عليها السلام » از شيردادن به حسين « ع » خوددارى كرد از دروغهاى بزرگى است كه به ساحت حضرت زهرا « عليها السلام » نسبت داده شدهاست آرى ؛ در روايات دارد كه امام حسين « ع » از او شير نخورد نه اينكه حضرت زهرا « عليها السلام » به فرزند دلبندش شير نداد. اين دستور پيامبر « ص » بود كه كسى به حسين « ع » شير ندهد تا خود آن حضرت از طريق انگشت ابهام خويش او را سيراب كند و لذا مىفرمود: «حسين منى و انامن حسين» و چنين چيزى ناممكن نيست و در قرآن و تاريخ نيز نمونههاى آن اتّفاق افتاده است ؛ نظير ، داستان موسى « ع » آنجا كه حضرت موسى « ع » عصا را به سنگ زد و 12 چشمه آب از سنگ بيرون آمد.
- سوره بقره ، آيه 60 و اذاستسقى موسى لقومه....
خود اهل سنّت روايت كردهاند كه از بين انگشنان پيامبر « ص » آب جوشيد تا لشكرچند صد نفرى سيراب شدند.
- - صحيح بخارى 3 / 1104-1105 .
امّا اين جمله كه زنان دنيا آرزو مىكنند كه هر كدام آنان دهها حسين « ع » بياورند در صورتى درست است كه به بچههايشان هيچ آسيبى نرسد و در اين صورت هيچ كدام حسين نخواهند شد و هيچ مادرى هم حاضر نيست فرزندش اين گونه با لب تشنه و با آن وضع فجيع به شهادت برسد تنها اين فاطمه زهرا « عليها السلام » است كه مىتواند مادر چنين فرزندى باشد وانگهى نويسنده كه از امام حسين « ع » اين قدر دم مىزند چرا در اواخر كتاب در صفحهى 172 كربلاى امام حسين « ع » و شفاى تربت او را به باد تمسخر مىگيرد؟ خدايا پناه بر تو از بىتقوايى و از استدراج.
- اقتباس از آيه شريفه 182 سوره اعراف.
عنوان پنجم ( توهين بهام كلثوم - س - ! )
تيتر چارهاى نبود؟
نويسنده روايتى را از كافى نقل مىكند مبنى بر ازدواج ام كلثوم دختر اميرمؤمنان « ع » با عمر و از امام صادق « ع » در اين باره نقل مىكند كه فرموده است: «ان ذلك فرج غصبناه» آن... ( ناموس ) بود كه از ما غصب شد.!!
بعد از آن مىپرسد: آيا عمر با امكلثوم ازدواج شرعى كرد؟ يا اين كه او را به زور غصب نمود؟... وانگهى اگر عمر امكلثوم را غصب نمود پدرش اسدالله صاحب ذوالفقار و قهرمان قريش چگونه به اين ذلت تن در داد و از ناموس خود دفاع نكرد؟!
هدف وسيله را توجيه مىكند!!
در جواب مىگوييم ؛ اولاً اصل ازدواج قطعى نيست مرحوم شيخ مفيد مىگويد: خبرى كه وارد شده درباره به عقد ازدواج درآورن اميرالمؤمنين « ع » دخترش را به عمر ، درست نيست ، زيرا در سند آن زبيربنبكّار است و نقلى بر توثيق آن نرسيده است و در آنچه نقل مىكند مورد اتهام است به خاطر كنيهاى كه نسبت به اميرمؤمنان « ع » داشت.
- بحارالانوار 42 / 108 - 107 به نقل از رسائل شيخ مفيد ، ص 63 - 61.
ثانياً از بعضى از روايات استفاده مىشود كه ازدواج صورى بود و در حقيقت ازدواجى صورت نگرفته است نظير روايت عمربناذينه ، او مىگويد: به امام صادق « ع » گفته شد كه مردم بر ما احتجاج مىكنند و مىگويند: اميرمؤمنان « ع » دخترش ام كلثوم را به فلانى داد ، حضرت در حالى تكيه زده بود نشست و فرمود: آيا چنين مىگويند؟ گروهى چنين گمان مىكنند آنان هرگز به راه مستقيم هدايت نمىشوند. سبحانالله آيا اميرمؤمنان « ع » قدرت داشته باشد بين او ( عمر ) و دخترش مانع شود و دخترش را رها كند؟! دروغ مىگويند و آن طور كه آنان مىگويند نبود. فلانى ( عمر ) از على « ع » درباره دخترش ام كلثوم خواستگارى كرد. على « ع » خوددارى كرد ( عمر ) به عباس ( عموى آن حضرت ) گفت: به خدا سوگند اگر دخترش را به ازدواجم در نياورد مسؤوليت آب دادن به حجاج و زمزم را از تو مىگيرم. عباس با على « عليهم السلام » گفتگو كرد ، امام امتناع كرد. عباس اصرار كرد. اميرمؤمنان « ع » چون ديد آن فرد ( عمر ) بر عباس سخت مىگيرد به يك زن جِنّى از منطقه نجران به نام سحيفه بنت جريريه دستور داد به شكل ام كلثوم در آيد و او را براى آن فرد ( عمر ) فرستاد و ام كلثوم از نظرها پنهان شد تا او به شك افتاد و در فكر تحقيق برآمد كه كشته شد و او ( زن جنّى ) به نجران بازگشت و امكلثوم آشكار شد.
- بحارالانوار 42 / 88.
بنابراين روايات همه سؤالات نويسنده جواب داده مىشود تنها يك سؤال باقى مىماند و آن اين كه اگر ازدواجى صورت نگرفته است پس حديث نقل شده از امام صادق « ع » به چه معناست؟
مرحوم علاّمه مجلسى بعد از نقل حديث ازدواج و غصب ناموس اهلبيت « عليهم السلام » مىگويد: اين روايت با داستان زن جنى كه به صورت ام كلثوم درآمد منافاتى ندارد ، زيرا آن داستان مخفى بود و به جز افراد خاص از آن مطلع نبودند و چه بسا اهلبيت « عليهم السلام » امثال اين امور را از بسيارى از شيعيان مخفى مىكردند زيرا توان فهم آن را ندارند و ممكن است نسبت به اهلبيت غلو كنند. پس معناى جمله «ان ذالك فرج غصبناه» اين مىشود كه آن را به ظاهر غصب كردند به فرض كه صحت داشته باشد غصب است.
ثالثاً ؛ به فرض صحت اين واقعه ازدواج شرعى بوده زيرا احكام ظاهرى اسلام بر كسى كه شهادتين بدهد جارى مىشود و اميرمؤمنان « ع » در انجام اين ازدواج مضطر بود زيرا همانطور كه از روايات استفاده مىشود خليفه قصد داشت در صورت ادامه مخالفت امام نسبت ناروا به او بدهد .
هشامبنسالم از امام صادق « ع » نقل مىكند كه چون عمر از اميرمؤمنان « ع » درباره دخترش خواستگارى كرد حضرت به او فرمود: او كوچك است عمر به نزد عباس آمد و گفت: من چه عيبى دارم؟ گفت: چطور؟ عمر گفت: از پسر برادرت خواستگارى دخترش را كردم جواب رد به من داد. به خدا سوگند زمزم را از شما مىگيرم و هيچ كرامتى برايتان باقى نمىگذارم و بر ضد على دو شاهد مىآورم مبنى بر اين كه او...... عباس به نزد او آمد و خبر را به او رساند و از او خواست اختيار امر را به او واگذارد. حضرت نيز چنين كرد.
- بحارالانوار ، ج 42 ، ص 94.
رابعاً ؛ به فرض همه مطالب درست باشد و اين روايات هم قطعى باشد كجايش توهين به امكلثوم « عليها السلام » است؟!
آرى ؛ بسيارى از افراد از بزرگان خويش چون معاويه و... ياد گرفتهاند كه هدف وسيله را توجيه مىكند. براى رسيدن به اهداف فاسدِخويش به هر وسيلهاىدست مىزنند.
تيتر دستور محبّت با كى ؟
نويسنده در تيتر ديگر تحت عنوان فوق روايتى ذكر مىكند از ابوبصير مبنى بر اين «كه زنى خدمت امام صادق - « ع » - آمد و درباره ابوبكر و عمر ( رض ) پرسيد ، فرمودند: ( توليهما ) آن دو نفر را دوست داشته باش زن مىگويد: پس روز قيامت كه من با پروردگارم روبرو شوم بگويم كه ( انك امرتنى بولايتهما ) تو مرا به دوستى آنان امر كردى؟ فرمودند: بله، سپس نويسنده مىگويد: امام خويى درباره اين ( حديث ) ... فرموده:... امام صادق از روى تقيه چنين فرمودهاند!!» بعد مىگويد: «اى خويى بزرگوار مگر نه اين است كه زن سؤال كننده از شيعيان اهلبيت - « عليهم السلام » - و ابوبصير از اصحاب امام صادق - « ع » - بود؟ پس اينجا چه لزومى به تقيه بود؟! بنابراين اجازه بفرمائيد كه بگويم توجيه آيةاللهالعظمى ابوالقاسم خويى نادرست است.»
در اينجا چند مطلب داريم:
1 ) اين روايت از جهت سند ضعيف است زيرا معلى بن محمدكه مورد وثوق اهل رجال نيست در سندش آمده است پس روايت قابل استناد نيست .
-رجال نجاشى 2 / 365 .
2 ) در اينجا مناسب است كه متن حديث آورده شود تا معلوم شود امام نهى از تولى ومحبّت نسبت به آن دو نفر مىكند .ابى بصيرمى گويد:نزد امام صادق « ع » نشسته بودم كهام خالد كه يوسف بن عمر او را طرد كرده بود اجازهى ورود خواست حضرت فرمود: آيا مىخواهى حرفهاى اين زن را بشنوى ؟گفتم:آرى ،فرمود: الآن به او اجازهى ورود مىدهم .آنگاه حضرت مرا كنار خود بر مسند نشاند وآن زن وارد شد اورا زنى با بيانى رسا يافتم در بارهى آن دو ( ابوبكر و عمر ) پرسيد حضرت به او فرمود: آن دو را دوست مىدارى؟ گفت: پس آنگاه كه به ملاقات خدايم رفتم به او بگويم
كه شما مرا به دوستى آن دو دستور دادى ، فرمود: آرى ، گفت: ولى اين كس كه با شما بر طنفسه ( مسند ) نشسته مرا دستور مىدهد كه از آن دو تبّرى جويم و بسيارى از مردم به من دستور مىدهند كه آن دو را دوست داشته باشم ، پس كداميك بهتر و محبوبتر نزدشماست ؟فرمود: به خدا سوگند اين ( فرد كه ابوبصير است ) ويارانش در نزد من از بسيارى از مردم محبوبتر هستند ، اين تمسك به قرآن در مقابله با خصم مىكند و مىگويد:...
- كافى 8 / 237 و بحار الانوار 30 / 241 .
3 ) در حديثى كه به كافى نسبت مىدهد آمده است كه زنى خدمت امام صادق « ع » آمد ، از كجا نويسنده فهميد كه او شيعه بوده است؟ آيا صرف سؤال كردن فردى از ديگرى نشانه پيروى از اوست؟ شايد اين زن از مأمورين مخفى بوده و براى گرفتن سوژه عليه امام به نزد ايشان آمده است تا براى آن حضرت و پيروانش ايجاد دردسر كند و امام از آن مطّلع بوده است.
4 ) به فرض اين كه آن زن از شيعيان و ابوبصير از اصحاب بودند ، ولى شايد كسان ديگرى در آنجا حضور داشته و امام به خاطر آنان در مرحله اوّل تقيه نموده است زيرا ابوبصير نمىگويد من تنها در نزد امام بودم و يك زن شيعه آمد و چنين سؤالى كرد.
5 ) خود سؤال نشانه اين است كه توطئهاى در كار بوده است زيرا هر كس با الفباى شيعه آشنا باشد ، جواب اين سؤال را مىداند و اصرار زن كه مىگويد: پس روز قيامت مىگويم تو مرا به ولايت آنان دستور دادى ، مىرساند كه او با اين جمله مىخواهد نقطه ضعفى را عليه امام به دست آورد. ولى امام با ظرافت خاص حكم واقعى را بيان فرمود .
6 ) اين داستان چه ربطى به توهين بهام كلثوم دارد كه نويسنده در تحت اين عنوان آورده است؟!
عنوان ششم ( توهين به امام حسن مجتبى - ع - ! )
تيتر اول ( بدون لباس! )
نويسنده از ارشاد شيخ مفيد مطلبى را تحريف مىكند و مىنويسد: «اهل كوفه - چنان ايشان را محاصره كردند و دائره را بر ايشان تنگ نمودند - نه تنها لباسهايشان را كه حتى جانماز را از زير پايش كشيدند سرانجام حضرت مجبور شد شمشيرش را حايل كند و بدون لباس بنشيند!!»
بعد مىپرسد «آيا شايسته است امام تا اين حد مورد ظلم و ستم قرار گيرد كه مجبور شود... ( بدون لباس ) جلو مردم بنشيند اين است محبت اهل بيت؟!»
ولى در ارشاد مفيد مطلب به طور ديگرى است عبارت اين گونه است «ثم شد و اعلى فسطاطه و انتهبوه حتى اخذوا مصلاه من تحته ثم شد عليه عبدالرحمن بن عبدالله بن جعال الازدى فنزع مطرفه عن عانقه فبقى جالساً متقلداً بالسيف بغير رداء» ، «پس اطراف خيمه او را گرفتند و آنچه در خيمهاش بود به تاراج بردند حتى جانماز او را بردند و عبدالرحمن ازدى به او حمله كرد پس جامه را از كتف حضرت برداشت پس حضرت بدون عبا شمشير را حمايل خود ساخت.»
شما را به خدا از نويسنده بپرسيد كجا دارد كه تمام لباس حضرت را ربودند؟ و بدون لباس بودن حضرت را از كجا به دست آورد؟!
مضافاً بر اين كه ذكر اين مطلب و بيان ظلمهاى به اهلبيت و آوردن آن در كتابها آيا توهين به اهلبيت « عليهم السلام » است؟ اگر چنين است كتب اهل سنت نيز بلكه كتابهاى آسمانى نيز از اين قبيل مملو است - نمونه حكايت ارشاد را ابناثير در تاريخ خود ذكر مىكند. و در قرآن سورهى بروج نحوهى شكنجه اصحاب الاخدود را بيان مىكند آيا - الكاملفى التاريخ 3 / 404.
نقل آن توهين به شهداى واقعه اخدود است يا دفاع از مظلوميت آنها؟!
تيتر دوم ( خواركنندگان مؤمنان )
نويسنده در اين عنوان از سفيان بنابى ليلى نقل مىكند كه به امام بىادبانه سلام كرد و گفت: «السلام عليك يا مذلالمؤمنين؟»... بعد مىنويسد: «آيا امام حسن مجتبى خوار كننده مؤمنان بود؟! يا اين كه عزتدهنده مؤمنان؟» عرض مىكنيم ضمن اين كه اين روايت به خاطر على بن الحسين الطويل ضعيف است،اين سؤال را شما بايد از سفيان بكنى نه از شيعيان آن حضرت و نه از كسانى كه مطلب را در كتاب آوردهاند - آرى ؛ اين اولين توهين عملى به خاندان اهلبيت « عليهم السلام » نبودآياآن زمانى كه به دومى گفته شد شما كه مىخواهى اين خانه را به آتش بكشى در اين خانه فاطمه است گفت: «باشد» اولين توهينها صورت نگرفت؟
- الامامةوالسياسية ، ص 12.
آرى ؛ در ميان اصحاب امام حسن « ع » افرادى بودند كه با آن حضرت بىمهرى مىكردند همان طور كه بعضى از اصحاب جدش رسول خدا « ص » و پدرش اميرالمؤمنين « ع » اينگونه بودند در جنگ احد به تصريح قرآن فرار كردند و هر چه پيامبر « ص » آنان را صدا زد اعتنا نمىكردند و در صلح حديبيه به او اعتراض كردند و حتى در نبوّت پيامبر « ص » -سوره آل عمران،آيه 152.
شك كردند. خوب است نويسنده دربارهى آنان نيز كتابى بنويسد و از پيامبر « ص » دفاع - صحيح بخارى 2 / 187اواخر كتاب الشروط ودلائل النبوه ص 128 .
كند تا بداند بعضى از صحابه كه ايشان شخصيتهاى دوم اسلام مىداند چقدر آن حضرت را آزار داده و به او توهين نمودهاند،زيراچنين روايتى در كتب اهل سنت آمدهاست ،نظير المستدرك 3 / 175 و كنزالعمال 11 / 349 و....
عنوان هفتم ( توهين به امام صادق - ع - ! )
تيتر ( سند رسوايى )
نويسنده ، حديثى دربارهى زاره نقل مىكند كه او بعد از سؤالى از امام صادق « ع » و خارج شدن از محضر او ، نسبت به امام صادق « ع » جسارت كرد و بعد از آن شروع به حمله مىكند كه... و در آخر اشاره مىكند كه از مرحوم آيةالله خويى در هنگام تأليف كتاب معجمالرجال درباره حديث فوق سؤال كردم او «فرمود: هيچ عالمى از لغزش خالى نيست!» سپس به نقد جمله ايشان مىپردازد و به دنبال آن حديث بىسند ديگرى در اين رابطه مىآورد و در پايان مىنويسد: «اى ستمگران و از خدا بىخبران!! اى كسانى كه سنگ محبت آل بيت را به سينه مىزنيد! آخر چه بگويم؟!! دلم از غم و درد و اندوه دارد خون مىچكد ، آيا اين گونه دشنامها و اهانتها و جسارتها شايسته اهل بيت كرام است؟! بدانيد كه مقام شامخ اهل بيت « عليهم السلام » بسيار بالاتر از اين بىادبىهاست!»
اشك تمساح به خاطر حديث بىسند ( رسوايى كدام يك بيشتر است؟ )
آنچه ايشان به مرحوم آيه الله خويى نسبت مىدهد بىسند است و صرف ادعاست و غيرقابل قبول. آرى ، آيةالله خويى در معجمالرجال بعد از آوردن روايت فوق مىگويد: من تعجبم پايانپذير نيست كه چگونه كشى و شيخ ، روايت زشت و بىارزش كه هيچ مناسب با مقام زراره و جلالت او نيست و يقيناً روايت فاسدى است ذكر كردهاند به خصوص كه تمام راويان آن مجهول است.
- معجم رجالالحديث 7 / 219.
انشاءالله مطالب بيشتر رادر فصل آتى در ذيل رواياتى كه درباره زراره آورده است مىآوريم تا معلوم شود كه به تعبير قرآن «قد بدت البغضاء من افواههم»بغض و كينه از زبانشان آشكار است و آنچه در دل مخفى مىكنند بزرگتر است.»
- سوره آل عمران ، آيه 118.
لازم به ذكر است كسانى كه مرحوم آيةالله خويى رادر جمع آورى معجمالرجال كمك مىكردند نامهايشان درمقدمه چاپ اوّل معجم آمده است ودر ميان آنان هيچ كس از كربلا در ميانشان ديده نمىشود كه نويسنده ادعا مىكند من از كربلايم وجزوآن گروه بودم!!
عنوان هشتم ( توهين ادامه دارد! )
تيتر اول حضرت عباس ( ع ) !
تيتر دوم فرزندان حضرت عباس ( ع ) !
تيتر سوم حضرت عقيل ( ع ) !
در ذيل اين سه تيتر 4 روايت ذكر مىكند كه دو حديث آن در مذمّت حضرت عباس ( عموى پيامبر ) و يك حديث در لعن فرزندان عباس عبدالله و عبيدالله و و يك روايت در مذمّت حضرت عقيل است.
حديث آخر كه به نقل از فروع كافى ، جلد 8 است در كافى وجود ندارد و سه حديث ديگر ضعيف است.
اما حديث اول تعدادى از راويانش ضعيف هستند و حديث دوم روايتگرش جعفربنمعروف است كه مورد وثوق در نزد شيعه اماميه نيست و حديث سوم كه مربوط به لعن فرزندان عباس عموى پيامبر است گذشته از اين كه مرسل است دو راوى ضعيف نيز در سند او وجود دارد. وروايت چهارم كه دلالت مىكند كه عباس و عقيل دو مرد - معجم رجالالحديث 10 / 236 و 238 و 234.
ضعيف بودند ايرادى ندارد زيرا نه پس از اسلام و نه قبل از اسلام مطلبى در باره قوّت وشجاعت آنها نقل نشده است بلكه در جنگ بدر با مشركين اسير شدند
2 - اسدالغابه 3 / 165.
به طور كلى مىتوان اين نتيجه را درباره مجموع رواياتى كه مورد تمسك نويسنده قرار گرفته بيان كرد كه يا روايات مورد استناد ضعيف و بىارزش است يا به صورت قيچى شده و بريده است و
كجا ديده وشنيده شده كه شيعيان ابن عباس را لعن كنند؟!با اين كه سخنان علماى آنان در مدح او شهره آفاق است.
- ر- ك:به رجال علامه وابن داود وتحريرطاووسى ومعجم رجالالحديث .
اين شيوه اهل سفسطه و غلط اندازان است كه خود را محقق و آزادمنش و طرفدار حق مىدانند ولى از آن بىبهرهاند كه نمونه آن در تيتر چهارم مشاهده مىشود كه چگونه حديث را قيچى كرده و مطلب را خلاف واقع نشان داده است.
تيتر چهارم ( امام زين العابدين - ع - )
در اين بخش روايتى از كلينى نقل مىكند كه امام چهارم « ع » به بردگى يزيد اقرار كرد و گفت: «آنچه از من خواستى قبول كردم من اكنون غلام بىاختيار توام اگر خواستى مرا نگهدار و اگر خواستى بفروش!!!»
و بعد از آن مانند قسمتهاى پيشين صداى مظلوميت خويش را در دفاع از امام و حمله به شيعه شروع مىكند. ماتمسرايى مىكند و چون تمساح اشك مىريزد و مىنويسد: «اگر خواسته باشيم همه آنچه كه درباره اهل بيت آمده جمعآورى كنيم سخن به درازا مىكشد.» ... و بعد دو روايت درباره ابراز محبّت پيامبر اسلام « ص » نسبت به حضرت زهرا « عليها السلام » و بوسيدن دخترش ذكر مىكند و مىپرسد كه آيا با عقل جور در مىآيد كه رسولالله صورت و سينه دخترش را ببوسد؟! اگر اين حال پيامبر و فاطمه باشد پس بايد بقيه چهكار كنند؟!! حال به نقل اصل حديث دربارهى گفتگوى يزيد و امام سجاد « ع » مىپردازيم: ( گرچه اين حديث از نظرسند به خاطر ايّوب خرّا ز كه ناشناختهاست ضعيف است. )
بريدبنمعاويه مىگويد: از امام باقر « ع » شنيدم كه فرمود: يزيدبنمعاويه قصد حج داشت و وارد مدينه شد مردى از قريش را خواست و به او گفت: آيا اقرار مىكنى برده من باشى به گونهاى كه اگر بخواهم تو را بفروشم و اگر بخواهم تو را به عنوان برده نگهدارم مرد قريشى گفت: به خدا سوگند نه تو از من از جهت نسبت فاميلى گرامىتر هستى و نه در جاهليت و اسلام پدرت از پدر من افضل است و نه تو در دين از من برتر و بهتر هستى. پس چگونه به آنچه خواستى اقرار كنم؟
يزيد گفت: اگر اقرار نكنى به خدا تو را مىكشم. آن مرد گفت: كشتن تو مرا مهمتر از كشتن حسينبنعلى « عليهما السلام » ، پسر رسول خدا « ص » كه نيست. يزيد دستور داد او را كشتند آنگاه به دنبال علىبنالحسين « ع » فرستاد و سخنانى مثل سخنان با مرد قريشى را به او گفت. علىبنالحسين « عليهما السلام » فرمود: آيا اگر اقرار نكنم تو همان گونه كه آن مرد را كشتى مرا نخواهى كشت؟ يزيد ملعون به او گفت: آرى ؛ علىبنالحسين « عليهما السلام » ( در آن شرائط ) فرمود: من نسبت به آنچه تو مىخواهى اقرار مىكنم من بندهاى مجبور هستم اگر مىخواهى نگهدار و اگر مىخواهى بفروش. يزيد ملعون گفت: شر نزديك توست تو خونت را حفظ كردى و چيزى از شرافتت كاسته نشد.
- كافى 8 / 235 - 234.
اگر امام در چنين شرايطى اين گونه سخن بگويد يا كسى آن را نقل كند توهين است؟ ضمن اين كه حضرت در برابر يزيد نفرمود: ( انا عبدك ) من بنده و برده تو هستم بلكه فرمود: ( انا عبد مكره ) من بندهاى مكره و مجبور هستم شايد مقصود امام « ع » اين باشد كه من بنده خدا هستم كه الان مكره هستم و مجبورم براى حفظ جانم جملهاى كه تو دوست دارى بگويم در نتيجه حضرت به او نفرموده است من غلام تو هستم تا نويسنده بتواند چنين مطالبى را بعد از آن بياورد.
آرى ؛ با قيچى كردن روايات و پيداكردن روايات ضعيف كه تقريباً در هر كتاب از هر فرقهاى يافت مىشود و نيز با جعل حديث مىتوان هرگونه اتهام را به ديگرى نسبت داد.
اشكال ديگرى را مرحوم علامه مجلسى در بحار بر اين روايت وارد دانسته كه موجب بى اعتبارى بيشتر اين حديث مىشود وى مىنويسد:معروف در تاريخ است كه اين ملعون ( يزيد ) بعد از خلافت به مدينه نيامد بلكه از شام بيرون نرفت تا مرد وبه جهنم وارد شد.البته بنى اميّه وپيروان آنان دست به هر جنايتى مىزدند وصدور اعمال بحارالانوار 46 / 138 .
وقيحى از آنان دور نيست بلكه واقدى نقل مىكند كه مسلم بن عقبه وارد مدينه شد واز مردم خواست كه با يزيد بيعت كنند به عنوان برده وخدمتگذار ،به گونهاى كه هر كارى مىخواهد در باره اموال وخانوادهاوخونشان انجام دهد
-البدايه والنهايه 8 / 225
وابن حجر درشرح حال مسلم بن عقبه مىگويد:مسلم در گفتار ورفتار با اهل مدينه بدرفتار كرد ودر خون ريزى كوچك وبزرگ زيادروى كرد تا او را «مسرف»ناميدند او سه روز مدينه را مباح اعلام كرد ولشگر ( ش ) مىدزديدند ومى كشتندوبه نواميس مردم تجاوز مىكردندبعداز سه روز ،قتل را بر داشت واز كسانى كه زنده ماندند به عنوان بردگان يزيد بن معاويه بيعت گرفت
-الاصابه6 / 232
اما احاديث مربوط به ابراز علاقه پيامبراسلام « ص » نسبت به دخترش لازم به بررسى و تحليل دارد پيامبر گرامى اسلام « ص » مانند يك فرد عادى نيست و بر اساس احساسات كار نمىكند بلكه هر كار او بر اساس حكمت است و پيامى دارد. آن حضرت مىداند در آينده وقايع تلخى رخ خواهد داد و با هر طريق ممكن مىخواهد جلو آن حوادث ناگوار را بگيرد. گاهى در جمع همسرانش مىفرمايد: «كداميك از شما در منطقه حوأب مورد پارس سگها قرار خواهيد گرفت.»
- بحار 18 / 123.
و در جايى ديگر گلوى حسين « ع » و از شكم تا حلق او را بوسه مىزند و درباره او و برادرش مىفرمايد: «الحسن و الحسين امامان قاما اوقعدا» و دربارهى دخترش - جلاءالعيون 1 / 310.
مىفرمايد: «رضا فاطمة من رضاى و سخط فاطمه من سخطى» و در برابر او تمام قامت - الامامة و السياسة ، ص 14.
برمىخيزد و دست او را مىبوسند و احياناً رو و سينهاش را مىبوسد يا درباره عمار - جلاءالعيون 1 / 134.
مىفرمايد: «تقتله الفئة الباغيه» ولى مع الاسف هوا و هوس تذكرات و سفارشهاى - بحار 22 / 326.
گفتارى و عملى پيامبر « ص » را بىاثر ساخت و هر جا محل بوسه واقدام پيامبر بود مورد هجمه قرار گرفت بر دست زهرا « عليها السلام » شلاق زدند و بر صورتش سيلى و بر سينهاش ميخ در كوبيدند و بدن حسينش را زير سم اسب قرار دادند و بر گلويش شمشير نهادند. شايد بتوان گفت كه رفتارهاى پيامبر « ص » در حقيقت يك عمل بازدارنده براى ظلمها بود تا آنان كه احياناً حديث پيامبر را فراموش كردند رفتار پيامبر آنان را متنبه سازد زيرا فراموش كردن حديث و سخن زودتر اتفاق مىافتد تا فراموشى رفتارهاى بسيار چشمگير نظير بوسيدن پيامبرى 60 ساله دست دختر 15 ساله و يا بر شانه خود سوار كردن فرزند و نوه عزيزش و....
حال شما بنگريد افراد كوتاهنظر و مغرض چگونه هدايتهاى رسول خدا « ص » را به باد تمسخر مىگيرند؟ اينجاست كه انسان به ياد آيه شريفه قرآن مىافتد كه مىفرمايد: «و ننزل من القرآن ما هو شفاء و رحمة للمؤمنين ولا يزيد الظالمين الا خساراً ، آنچه از قرآن نازل مىكنيم شفا و رحمت براى اهل ايمان است و همين قرآن كه شفا و رحمت است ، براى ستمگران فقط خسران و زيان را افزون مىكند.» و همين سخن درباره گفتار و رفتار پيامبر -سوره اسراء ، آيه 82.
« ص » نيز صادق است كه براى بعضى جز خسران و زيان اثر ديگرى ندارد.
مخى نماند كه اكثر علماى اهل سنت بوسيدن تمام اعضاى فرزند دختروپسررا به جز عورت جايز مىدانند.ابن بطّال مىگويد:جايز است بوسيدن هر عضوى ازاعضاىفرزند كوچك وهم چنين بزرگ در بيشتر علمامگر عورت ودر مناقب فاطمه « عليها السلام » گذشت كه پيامبرصلى الله وعليه وسلماورا مىبوسيد ونيز ابوبكر دخترش عائشه را مىبوسيد
-فتح البارى 10 / 350
( كدام زشتتر است؟!! )
جمعى از اهل سنت روايت كردهاند كه ابن عبّاس گفت:ديدم رسول خدا ( صلىالله عليهوسلم ) دو رانِحسين را باز كرد و.....را بوسيد!!!!بيهقى در سنن خويش از -المعجم الكبير3 / 45 و 12 / 108 و الاصابه 1 / 611 و ذخائرالعقبى ص 221
عبدالرحمن بن ابى ليلى نقل مىكند كه نزد پيامبر ( صلىالله عليه وسلم ) بوديم كه حسن آمد پس بر آن حضرت بالا رفت پيامبر پيراهن او را باز كردو دو....اورا بوسيد!!!!آقاى -السنن الكبرى 1 / 137
نويسنده آزاد منش وعالم فرزانه در باره اين روايات كه در كتب اهل سنت چه مىگويد؟!
عنوان نهم ( توهين به امام رضا - ع - ! )
در اين قسمت حكايتى از اصول كافى نقل مىكند و ابتدا مىنويسد: «بزرگان ما در نسب محمد قانع ( امام جواد « ع » ) شك كردند كه آيا فرزند امام رضا است...!!» بعد داستان را با حذف بعضى از قسمتها ذكر مىكند و در پايان با تيتر «تقليد از منافقين» مىنويسد: «پس شيعيان حضرت رضا شك كردند كه محمد قانع فرزند ايشان باشد!! با وجود اين كه حضرت مىفرمايند او فرزند من است آنها باور نمىكنند و براى اثبات مدعاى خود دست به دامن قيافهشناس مىاندازند!» وى در ادامه از مطلب خود نتيجهگيرى مىكند كه خلاصه آن چنين است:
«اين كار نه تنها طعن آشكار به امام رضا « ع » است بلكه آشكارا همسرش را متهم كردند و در پاكى او شك نمودند ( همان گونه كه منافقين همسر پيامبر « ص » را متهم نمودند ) ممكن است اين اتهام درباره ديگرى مطرح باشد امّابه اهلبيت « عليهم السلام » چنين تهمت ظالمانهاى روا داشتن كمال پستى است ولى متأسفانه مصادر علمى ما كه مدعى هستيم علوم اهلبيت « عليهم السلام » را برايمان نقل كردهاند پراز امثال اين گونه اباطيل و خرافاتند.»
ما در اينجا به نقل اصل حديث مىپردازيم و بعد به نتيجهگيرى نويسنده نظرى مىاندازيم ؛ ( ضمن اين كه اين روايت نيز ضعيف است زيرا زكريابن يحيى بن نعمان درسند آن است ووى نا شناخته است. )
زكريابنيحيى مىگويد از علىبنجعفر برادر امام هفتم « ع » شنيدم كه به حسنبنحسين مىگفت: به خدا سوگند خداوند اباالحسن رضا ( امام هشتم « ع » ) را يارى كرد. حسن ( بنحسين ) گفت: آرى فدايت شوم برادرانش بر او ستم روا داشتند على بن جعفر گفت: آرى بهخدا، و ما عموهايش نيز بر او ستم كرديم. حسن ( بنحسين ) گفت: من كه نبودم شما چه كرديد؟ گفت: برادرانش ( و ما نيز ) به او گفتند: در ميان ما امامى سبزه نبوده است حضرت رضا « ع » به آنان فرمود: او پسر من است گفتند: رسول خدا « ص » به وسيله قيافهشناس ( نيز ) قضاوت مىكرد پس بين ما و بين شما قيافهشناس نظر بدهد.
حضرت فرمود: شما بفرستيد قيافهشناسان بيايند ولى من هرگز چنين نمىكنم و به آنان نگويند براى چه آنان را خواستهايد و شما بايد در منازل خويش باشيد وقتى قيافهشناسان آمدند ما را در باغ نشاندند و عموها و برادران و خواهران در برابرش قرار گرفتند و بر امام رضا « ع » جامهاى پشمى پوشاندند و كلاهى بر سرش نهادند و بيلى بر شانهاش نهادند و گفتند: شما وارد باغ شو به گونهاى كه گمان شود دارى كار مىكنى. سپس ابىجعفر ( محمدبنعلى امام جواد « ع » ) را آوردند و گفتند: اين پسر را به پدرش ملحق كن ( و بگو پدرش كيست؟ ) قيافهشناسان گفتند: اينجا پدرش نيست ولى اين فرد عموى پدرش و آن يكى نيز عموى پدرش و اين فرد عمو خودش و اين عمهاش است و اگر پدرش در اينجا باشد فردى است كه در باغ كشاورزى مىكند زيرا پاهاى آنان مثل هم است آنگاه اباالحسن ( امام رضا « ع » ) رو برگرداند. قيافهشناسان گفتند: او پدرش است... .
- اصول كافى 1 / 323 - 322.
همانطور كه از حديث كاملاً استفاده مىشود كسانى كه سخن امام رضا « ع » را نمىپذيرفتند و از آن حضرت خواستند تن به نظر قيافهشناس بدهد بستگان آن حضرت بودند نه شيعيان آن حضرت، و لذا قيافهشناسان هم گفتند: اين عموى پدر و آن عموى خود او... است معلوم مىشود همه از اقوام بودند نه شيعيان آن حضرت ، در نتيجة تمام حرفهاى نويسنده مانند حرفهاى قبلى بىاساس و تحريف و سخن از پيش خود است اين اولاً ،
و ثانياً ؛ متهم كردن همسر پيامبر به مسائل خلاف عفت ربطى به داستان ما ندارد و اصل قضيه اتهام نيز معلوم نيست اساسى داشته باشد و ما در خاتمه كتاب و علم غيب امام در اينباره مطالب مناسب را ذكر كرديم.
ثالثاً ؛ اگر نويسنده معتقد است كه در ميان اطرافيان پيامبر « ص » منافقين بودند پس چگونه او تمام اصحاب پيامبر اسلام « ص » را مورد احترام مىداند و اخذ به سنت آنان مىكند و روش آنان را مانند روش پيامبر ، محترم مىداند؟ ( از ديدگاه اهل سنت -اهل بيت ( ع ) از خود دفاع مىكند ص 13
اصحاب پيامبر « ص » به كسانى گفته مىشود كه ولو يك لحظه آن حضرت را درك كرده باشند!! ) .
رابعاً ؛ ذكر احاديث فوق در منابع شيعى نشاندهنده ظلمى است كه به اهلبيت « عليهم السلام » روا شده است و اين ظلم نه تنها از ناحيه دشمنان خارجى و داخلى بلكه گاهى از ناحيه بستگان و خويشان خود آنان بوده است و عبور بزرگان حوزه از كنار اين روايات و زير سؤال نبردن بستگان اهلبيت « عليهم السلام » به خاطر احترام به خود اهلبيت « عليهم السلام » است و بعضى از بزرگان نيز ممكن است توجيهاتى ذكر كنند كه مورد پسند بعضى از افراد نباشد.
البته در اينجا يك سؤال مطرح مىشود كه چگونه ممكن است بستگان نزديك امام معصوم « ع » رفتارهايى ناروا داشته باشند؟ پاسخ به اين سؤال در عنوان نهم ذكر خواهد شد انشاءالله
در ضمن مطلب منسوب به مرحوم آيةالله خويىنمى تواند درست باشد زيرا همان طور كه قبلاًاشاره شد متعارف در مدارس اهل سنت است كه حديث را نزد بزرگان خويش مىخونند نه در حوزهاى شيعى بلكه جزومطالعه خارج از درس محسوب مىشود مضافاً بر اين كه مرحوم خويى در درسها ومطالب خود چيزى را از مرحوم كاشف الغطا نقل نمىكندچون از شاگردان وى نبوده بلكه معاصر اوبوده است .
نويسنده در پايان اين عنوان از لابلاى گفتارى طولانى از عيون اخبارالرضا « ع » با تيتر ( باز هم تهمت ) نقل مىكند كه دختر عموى مأمون عاشق امام بود و امام عاشق او. و نويسنده اين امر را نيز تهمت ديگرى از شيعه به امام مىداند ولى بايد توجه داشت كه كلمه در كتاب عيون اخبارالرضا عشق نيست بلكه حبّ به معناى دوستى است و محبّت و علاقه بين امام و پيروان آنان نه تنها بد نيست بلكه نشانه پرداخت اجر رسالت است. مسلم است كه پيامبر اسلام « ص » و اهلبيت « عليهم السلام » مؤمنان را دوست دارند و مؤمنان نيز پيامبر و اهلبيت « عليهم السلام » او را دوست دارند و ذكر مطلب فوق در عيون نشاندهنده اين است كه محبّت به امام رضا « ع » حتى در خاندان مأمون نيز بوده است و ما نمىدانيم كجاى اين محبّت و نسبت آن به امام « ع » عيب است؟
روشن است كه محبّت امام به مردم از قبيل محبّت خداوند به بندگان است نه از قبيل روابط جنسى بعضى از انسانهاى رذل.
عنوان دهم ( توهين به جعفر - ع - ! )
در اين عنوان نويسنده اشارهاى به برادرى از امام حسن عسكرى « ع » به نام حضرت جعفر
مىكند و مىگويد كه اينجعفر را به كذّاب ملقب كردند و از مرحوم كلينى نقل مىكند كه «او فاجرى بود كه فسقش را آشكار مىكرد. شهوترانى كه به شدت معتاد عرق خوردن بود در ميان مردان فردى را مثل او نديدم كه خودش آبروى خود را بريزد و در باطن خويشتن را حقير و سبك بشمارد.»
بعد مىنويسد: آيا واقعاً در ميان اهلبيت- « عليهم السلام » - چنين شخصى وجود داشته است كه فاسق و فاجر و شهوتران و عرقخوار باشد؟!
گرچه نويسنده در اين بخش نيز قسمتهاى مهمى از حديث را كه مىتوانست حقايقى را آشكار كند كه مورد مذاقش نبوده حذف نموده است ( از جمله وجود مقدس امام دوازدهم « ع » كه نويسنده منكر وجود خارجى اوست و بحث آن به طور اجمال انشاءالله خواهد آمد ولى ) ما به خاطر جلوگيرى از طولانى شدن بحث از نقل آن اجتناب مىكنيم و به سؤالى كه در آخر عنوان قبل مطرح شد و نظير آن در اينجا آمده است مىپردازيم و جواب آن را ذكر مىكنيم و آن اينكه ؛
همه مىدانيم خداوند انسان را خلق كرد و براى او عقل و وحى را قرار داد و به او اراده و اختيار داد تا بتواند به كمال اختيارى برسد. هيچ كس در انجام گناه مجبور نيست كما اين كه هيچ كس در انجام كارهاى خوب نيز مضطر نيست و اين اصل شامل فرزندان پيامبران و امامان « عليهم السلام » مىشود. فرزند پيامبر بودن فرد را مجبور به انجام كار خوب نمىكند واز انسان سلب اختيار نمىكند كما اين كه در خانواده بد بودن نيز از انسان سلب اختيار نمىكند. گرچه در تصميمگيريهاى او مؤثر است ، ولى هرگز او را مانند يك عنصر بىاراده نمىسازد. شيعه اين اصل عقلانى را مطابق با آيات و روايات و تاريخ مىداند و محبّت به اهلبيت « عليهم السلام » سبب نشده است تا كسانى كه در بستگان اهلبيت « عليهم السلام » لغزيدند معرفى نكنند. اين روش اهل سنت است كه هر كس مرتبط به پيامبر شد ( مثل همه همسران پيامبر ) بلكه حتى كسى كه يك بار پيامبر را ديده باشد او را عادل بلكه معصوم بدانند و برخلاف عقل و قرآن و تاريخ نظر دهند - چه كسى نمىداند كه پسر نوح جزء كافران شد و با آنان به هلاكت رسيد؟ خداوند به حضرت نوح « ع » فرمود: ( او گرچه پسر توست ولى ) از اهل تو نيست او عمل غير صالح است.
- سوره هود ، آيه 46 ، قال انه ليس من اهلك.
و يا چه كسى است كه با قرآن كمى آشنا باشد و نداند كه نمونههاى انسان كافر از ديدگاه قرآن زن حضرت نوح « ع » و حضرت لوط پيامبر « ع » بودند؟ و يا نداند كه دو همسر پيامبر اسلام « ص » ( عايشه و حفصه ) عليه آن حضرت توطئه كردند و خداوند با نزول سوره تحريم آنان را رسوا كرد؟
اگر به صراحت قرآن پسر نوح از اهلبيت نوح « ع » نيست جعفر پسر امام نيز از اهلبيت « عليهم السلام » نخواهد بود و نويسنده به خاطر افكار خلاف عقل و قرآن از يك نيروى فاسد به دفاع برخاسته است.
معيار در خوبى ، صرف انتساب به پيامبر « ص » نيست و معيار در بدى انتساب به فرد فاسد نيست كه زن و پسر نوح با اين كه منتسب به آن حضرت بودند بر ايشان سودى نداشت و به صراحت قرآن وارد آتش شدند.
- سوره تحريم ، آيه 10.
آسيه نيز همسر فرعون از او كسب بدى نكرد و انسان نمونه براى همه اهل ايمان شد.
آخرين عنوان ( قاتل اهل بيت كيست؟! )
در پايان فصل دوم كتاب ، نويسنده به يك امر اشاره مىكند مبنى بر اينكه عده زيادى از آنان ( اهلبيت ) در مناطق شيعهنشين به دست خود شيعيان كشته شدند و خوانندگان را به كتاب مقاتلالطالبين ارجاع مىدهد و در پايان ، چند مطلب بىدليل ديگر را بيان مىكند كه بعضى از آنان چون در بحثهاى آتى به طور مفصل خواهد آمد ما از طرح آن خوددارى مىكنيم.
اما اين كه بسيارى از افراد منسوب به اهلبيت « عليهم السلام » در مناطق شيعهنشين كشته شدند سخنى به حق است ولى دو مطلب در اينجاست ؛ يكى اينكه چرا امامزادگان و سادات گرامى و اولاد اهلبيت « عليهم السلام » به اين مناطق آمدند؟ دوم اينكه چه كسانى آنان را به شهادت رساندند؟
در بخش اول بايد گفت چون بنىاميه و بنىعباس بدترين رفتار را با خاندان رسالت « عليهم السلام » داشتند لذا آنان احساس امنيت نمىكردند و بهترين محل را براى زندگى در مناطق دوردست از شهر خود ( مدينهمنوره ) و كنار شيعيان مىديدند ولى دستگاههاى غاصب و ظالم به تعقيب آنان مىپرداختند و به كارگزاران و جاسوسان خويش كه در مناطق شيعهنشين حضور داشتند دستور تعقيب و قتل آنان را مىدادند و با ايجاد رعب و وحشت مردم را از نزديك شدن به آنان برحذر مىداشتند ، زيرا با حضور منتسبين به خاندان رسالت « عليهم السلام » در ميان مردم و حمايت مردم از آنان حكومت غاصبان متزلزل مىشد.
لذا آنان با انواع ترفندها به نابودى سادات گرامى و فرزندان اهلبيت « عليهم السلام » همت گماشتند و نه تنها آنان بلكه كسانى كه از ايشان حمايت كردند مورد هجمه قرار مىگرفتند. شاهد آن وجود قبور شهدا در كنار مزار اهلبيت « عليهم السلام » است رجوع به كتاب نامبرده ( مقاتلالطالبيين ) نيز مطالب فوق را روشن مىكند. بنابراين قاتل اهلبيت « عليهم السلام » و سادات گرامى همان خلفا و حاكمان غاصب و ظالم و دستنشاندههاى آنان بودند نه شيعيان ، بلكه به عكس آنان از حاميان و فدائيان اهلبيت « عليهم السلام » بوده و هستند و بسيارى از شيعيان در دفاع از آنان شهيد شدهاند.
كدام توهين است؟
محدثان و تاريخنويسان سنى از جمله بخارى و مسلم و احمدبنحنبل و طبرانى و ابنابىالحديد مىنويسند: هنگامى كه وفات پيامبر فرا رسيد گروهى از رجال از جمله عمربنخطاب در خانهى آن حضرت حضور داشتند. پيامبر « ص » فرمود: بياييد تا فرمانى براى شما بنويسم كه بعد از آن گمراه نشويد.
عمر گفت: «ان الرجل ليهجر» ، «پيامبر هذيان مىگويد»!!! همين كتاب خدا براى ما كافى است در اين هنگام حضار به گفتگو و كشمكش پرداختند عدهاى مىگفتند: نزديكتر شويد تا پيامبر فرمانى براى شما بنويسد كه بعد از وى هرگز گمراه نگرديدو گروهى حرف عمر را تكرار مىكردند. وقتى سخنان بيهوده و گفتگوى آنان بالا گرفت ، پيامبر فرمود: برخيزيد.
- براى اطلاع بيشتر به مراجعات مراجعه 44 و اجتهاد در برابر نص ، ص 167 تا ص 181 رجوع كنيد.
شما بگوييد كداميك از اين دو توهين است جملهاى كه الاغ پيامبر « ص » به آن حضرت گفت كه پدر و مادرم فدايت يا جمله عمربنخطاب؟ پيامبرى كه خداوند دربارهاش مىفرمايد: «و ما ينطق عن الهوى ان هو الاوحى يوحى» ، «او از روى هوى سخن نمىگويد ( آنچه مىگويد ) تنها وحى است كه به او نازل مىشود.» اگر كسى بگويد: - سوره النجم ، آيات 3 و 4.
پيامبر هذيان مىگويد توهين نيست؟!! تعصب تا كجا ، وجود يك روايت آن هم به صورت «روايت شده» در كتب شيعى دربارهى الاغ پيامبر اين قدر هياهو دارد و توهين محسوب مىشود ولى توهين آشكار يك فردبه ساحت مقدّسرسولخدا « ص » قابلديدنوبررسى نيست ؟الله اكبر.
توهين بر خلفاء در كتب اهل تسنن
در قسمتهاى قبل مطالبى را از نويسنده مشاهده كرديم كه به گمان وى توهين محسوب مىشد ولى واقعيت آن است كه در كتب اهل سنت آنقدر مطالب نازيبا حتى در باره خلفا ديده مىشود كه موجب تعجب انسان است به خصوص آن كه برادران اهل تسنن معتقد به صحاح سته هستند و مطالب در آن را نظير قرآن صحيح مىدانند در حالى كه شيعه معتقد به صحيح بودن تمام مطالب يك كتاب شيعه هم نيست. مطلب ذيل از جمله مطالبى است كه در كتب اهل سنت آمده است و ما چون قصد نداريم حتى توهينهاى مذكور در كتابهاى اهل سنت را دربارهى خلفا ذكر كنيم لكن جهت جواب به نويسنده ، به دو روايت از جلالالدين سيوطى اكتفا مىكنيم.
آرزوى مىكند علف باشد!!
حسن مىگويد كه ابوبكر گفت: به خدا سوگند من دوست داشتم اين گياه بودم تا خورده شوم و هضم شوم!!! قتاده مىگويد: به من خبر رسيده كه ابوبكر گفت: دوست داشتم علفى بودم تا چارپايان مرا بخورند!!!
- تاريخ الخلفاء ، ص 97.
نكته ؛
اگر اين حديثها صحيح باشد و ظاهراً صحيح نيز هست معلوم مىشود كه ابوبكر از انسان بودن خود شرم دارد در حالى كه انسان بودن كرامت است و خداوند مىفرمايد: «و لقد كرمنا بنى آدم...» ، «ما فرزندان آدم را گرامى داشتيم...»
- سوره اسراء ، آيه 70.
او در هيچ جا حيوان و گياه را بر انسان برترى نداده است تا ابوبكر آرزو كند كه همچون گياه كه پستتر از حيوان است باشد.
و اگر اين احاديث جعلى باشد پس معلوم مىشود كتابهاى اهل سنت قابل اعتماد نيست و در آنها احاديث جعلى وجود دارد. ولى واقعيت آن است كه احاديثى كه در فضيلت خلفا وارد شده است به طور كلّى جعلى است و آن روايات به دستور معاويه و با صادر كردن بخشنامه رسمى و فرستادن آن به تمام كشور اسلامى جعل شده است ، او به جعل حديث جهت فضيلت خلفا و بر ضد اميرمؤمنان « ع » دستور صادر كرد و براى هر حديث جعلى مبالغ هنگفتى پرداخت مىكرد و اين روايات جعلى تمام كتب اهل سنت و به خصوص صحاح آنان را پر كرده است و گاهى به ندرت احاديثى صحيح در ميان آنها ديده مىشود كه روايات فوق و روايت بعدى از اين قبيل است. براى اطلاع بيشتر مىتوان به كتبى از جمله شرح نهج البلاغه ابنابىالحديد معتزلى جلد 1 ، ص 463 به بعد مراجعه كرد.
آرزو مىكنند... و گوسفند باشند!!!
سيوطى درباره آرزوى ابوبكر و عمر چنين مىنويسد:
ضحاك گفت: ابوبگر گفت: به خدا سوگند دوست داشتم درختى ( علفى ) در كنار جاده بودم پس شترى از كنارم عبور مىكرد و مرا مىچيد و وارد دهانش مىكرد پس مرا مىجويد آنگاه مرا هضم مىكرد و بصورت... خارج مىكرد و بشر نبودم «ثم اخرجنى بعراً و لم اكن بشراً»!!!! عمر گفت: اى كاش گوسفندى براى خانوادهام بودم مرا تا آنجا كه مورد نظرشان بود چاق مىكردند و آنگاه كه خوب چاق شدم مرا سر مىبريدند و بعضى از مرا سرخ مىكردند و بعضى را آبگوشت ، سپس مرا مىخوردند و بشر نبودم «ثم اكلونى و لم اكن بشراً»!!!!
- تاريخالخلفاء ، ص 133.
اگر اين حديث در منابع شيعى حتى منابع غير معروف ديده مىشد و ما دربارهى ابوبكر و عمر چنين گفتيم با ما شيعيان چگونه رفتار مىكردند؟! ما كه به خاطر مصالح اسلام و مسلمين و به امر ائمه « عليهم السلام » لب فرو بستهايم با ما اين گونه رفتار مىكنند. حتماً اگر مثل اين روايات در كتابهاى ما ديده مىشد همان دستور معاويه را دربارهى شيعيان اجرا مىكردند و بعضى از حضرات همان رفتارى كه حجاجبنيوسف باشيعيان على « ع » داشت امروز با ما داشتند.