فصل دوم

شيعيان واقعى پيروان اهل بيت « عليهم السلام »

نويسنده در ابتداى فصل دوّم چنين وانمود مى‏كند كه شيعيان ، تمام اهل سنّت را نواصب مى‏دانند و از آنان و از صحابه بيزارى مى‏جويند. در حالى كه شيعيان بر اين باور هستند كه عمده اهل سنت نيز خاندان پيامبر را دوست دارند و لذا براى آنان احترام قائل هستند تا جايى كه به دستور پيشوايان دينى در مراسم آنان شركت مى‏كنند و به ديدار بيماران آنان مى‏روند و در تشييع جنازه‏شان شركت مى‏كنند و حتّى در نماز جماعت به آنان اقتدا مى‏كنند .امام صادق « ع » كه رئيس مذهب جعفرى است درباره‏ى شركت در نماز جماعت آنان مى‏فرمايد: «من صلّى خلفهم فى الصف الاول كمن صلّى خلف رسول الله» هر كس در صف اول پشت سر آنان ( اهل سنت ) نماز بخواند مانند كسى است كه پشت سر پيامبر اسلام « ص » نماز خوانده است. - وسايل‏الشيعه ، ج 5 ، باب 5 از ابواب صلاةالجماعة ، حديث 1 ، ص 381.
با توجه به اين دستورهاى اهل‏بيت و رفتار شيعيان ، آيا آنچه نويسنده به ما شيعيان نسبت مى‏دهد صحّت دارد؟!
آرى ؛ ما عده‏اى را ناصبى مى‏دانيم و آنان كسانى هستند كه به جاى محبّت اهل‏بيت « عليهم السلام » عليه آنان شوريدند و دشمنى كردند و آن فردِ ناصبى شده فرق نمى‏كند چه كسى باشد. حتى ممكن است در وهله اول دوستدار و طرفدار خاندان رسول خدا « ص » بوده ولى بعد تغيير موضع داده و به جنگ و ستيز پرداخته باشد ما ديگر او را دوست اهل‏بيت « عليهم السلام » نمى‏دانيم نظير زبير كه بعد از غصب خلافت، از طرفداران سرسخت امام على « ع » بود ولى در اواخر ، تغيير جهت داد و با همدستى طلحه و زير لواى عايشه به جنگ آن امام همام « ع » آمد. از ديدگاه ما اينان نواصب هستند چه رسد به آنان كه از همان روزهاى اول بناى دشمنى با خاندان اهل‏بيت « عليهم السلام » را نمودند اين گروه نه تنها دستور خدا را مبنى بر محبّت خويشان رسول خدا « ص » رعايت نكردند بلكه بر ضد آنان شوريدند و حتى اجازه ندادند مانند مسلمانان عادى در جامعه اسلامى زندگى كنند.
نويسنده در مرحله‏ى بعد به شهادت سيدالشهدا « ع » و روضه‏خوانى آن اشاره مى‏كند و اظهار مى‏دارد كه طبيعى است.... ما ( يعنى شيعيان ) «براى آن كه احساسات و عواطف مردم را داغ نگهداريم از مظلوميت اهل بيت ( ع ) و شيعيان سخن برانيم و از شهادت مظلومانه امام حسين ( ع ) ناله كنيم روضه بخوانيم و اشك بريزيم»!
آن گاه نويسنده اين گونه جلوه مى‏دهد كه كتب معتبرى كه در دست ماست ثابت مى‏كند شيعيان چه مصيبت‏هايى بر سر اهل‏بيت « عليهم السلام » آوردند و خونشان را ريختند و باعث شهادت‏آنان گرديده و حرمت آنان را پاس نداشتند.
سپس با ذكر جملاتى از اميرمؤمنان على و امام حسن و امام حسين و امام سجاد و حضرت زينب و فاطمه صغرى « عليهم السلام » در مذمّت مردم كوفه و روايتى از امام باقر « ع » و امام صادق « ع » در مذمت بعضى از شيعيان نتيجه‏گيرى مى‏كند كه ؛
خستگى و دلسردى اميرمؤمنان و فرزندانش از شيعيان خويش بوده و آنان سبب شدند تا خون اهل‏بيت « عليهم السلام » و آبروى آنان بريزد و اهل‏بيت « عليهم السلام » مسؤوليّت شهادت امام حسين و يارانش را مستقيماً بر دوش شيعيان مى‏گذارند و اهل‏بيت بر آنان نفرين كرده‏اند و آنان را به اهل كتاب كه كتاب را پشت سر مى‏اندازند تشبيه كرده و با ذكر جمله‏اى از حديثى ، آنان را رافضه در نزد خدا معرّفى مى‏كند و در پايان ماتم‏سرايى مى‏كند و مى‏نويسد: «اهل‏بيت پيامبر! اى چهره‏هاى پاك و مقدس! در قبال اين همه مصائبى كه از شيعيانتان تحمل كرديد خدايتان پاداش دهد.»
در بخش دوم اين فصل نويسنده به زعم خويش به ذكر توهين‏هايى كه شيعيان به پيامبر و اهل‏بيت « عليهم السلام » نموده‏اند مى‏پردازد و در آخر فصل تحت عنوان قاتل اهل‏بيت كيست؟! بيان مى‏كند كه با مراجعه به كتب معتبر خويش در مى‏يابيم ذريه‏طاهره چگونه به شهادت رسيدند و قاتل آنان كيست؟ عده‏ى زيادى از آنان در مناطق شيعه‏نشين به دست خود شيعيان به شهادت رسيدند... .
در اينجا چند مطلب است كه بايد مورد توجّه قرار گيرد و به سؤالات مربوط در اين زمينه پاسخ داده شود ؛ الف: آيا هدف از عزادارى داغ نگهداشتن احساسات مردم است؟ و منشأَ اين عزادارى كجاست؟ و چه كسانى و براى رسيدن به چه اهدافى اين كار را شروع كرده و دستور به برپايى آن دادند؟
ب: آيا واقعاً خون اهل‏بيت « عليهم السلام » را شيعيان ريختند و مصيبت‏هايى را كه ديدند از شيعيان واقعى خودشان بود و آنان از روز اوّل بناى ظلم بر اهل‏بيت را ( آن طور كه نويسنده بيان مى‏كند ) نهادند و گناه تمام ظلم‏ها متوجّه شيعيان است؟!!
ج: آيا جملات ذكر شده در كتاب در مذمّت اهل كوفه براى نتيجه‏گيرى براى مقصّردانستن شيعيان كافى است و مقصود امامان از اينكه احياناً به شيعيان رافضى اطلاق كردند چيست؟ د: آيا روايات ذكر شده در باب توهين شيعيان به پيامبر و اهل‏بيت « عليهم السلام » صحّت دارد و آيا نتيجه‏گيريهاى نويسنده درست است؟!!
امّا مطلب اوّل
با مراجعه به متون تاريخى و روايى معلوم مى‏شود منشأَ عزادارى و داغ‏نگهداشتن احساسات مردم در عزادارى براى اهل‏بيت خصوصاً سالار شهيدان « ع » توسط خود اهل‏بيت « عليهم السلام » صورت مى‏گرفته است و آنان مردم را براى برپايى اين مراسم و زيارت قبور مطهّر آنان به خصوص زيارت كربلاى معلى تشويق مى‏كرده‏اند و خود در پيشاپيش مردم در منازل خويش ماتم‏سرايى مى‏كرده‏اند و از شاعرانى چون دعبل خزايى و... مى‏خواستند بر ايشان مرثيه بخوانند تا آنان و خانواده‏شان بر ماتم امام حسين « ع » و ظلم‏هايى كه بر اهل‏بيت « عليهم السلام » شده اشك بريزندبلكه دستور به بر پايى مراسم ماتم براى خويش مى‏دادندتا آنجا كه امام باقر « ع » از امام صادق « ع » مى‏خواهد مقدارى از اموالس راوقف عزادارى براى او در منا كند. براى اطلاع بيشتر مى‏توان به كتابهايى چون: اللهوف على‏ -بحار الانوار 46 / 220 و فروع كافى 5 / 117 . قتلى الطفوف ، منتهى الامال ، بحارالانوار ، حماسه حسينى و... مراجعه كرد.
همچنين عزادارى داراى بركات بسيارى است كه قابل شمارش نيست كه از جمله آنها ، آموزش معارف دينى - ارج نهادن به زحمات اهل‏بيت « عليهم السلام » ( همچنان كه براى شخصيّت‏هاى هر ملتى يادواره گرفته مى‏شود ) زنده نگهداشتن حماسه شهادت و ايثار - پرداخت اجر رسالت پيامبر اسلام « ص » زمينه براى برپايى انقلاب‏ها و نهضت‏هاى رهايى‏بخش و اسلامى ؛ نظير ، قيام 15 خرداد و انقلاب اسلامى ايران و... بلكه مى‏توان گفت اصل بقاى اسلام به وسيله‏ى همين عزادارى‏ها بوده است و شايد معناى حديث مشهور نبوى «حسين منى و انامن حسين» ، «حسين از من است و من از حسينم» اين باشد كه حسين از نسل رسول خدا است و بقاى نام و دين آن حضرت به وسيله حسين « ع » است وگرنه چه معنا دارد كه بخواهد پيامبر « ص » از حسين « ع » باشد. مناسب است اين جمله مشهور امام خمينى - قدس سره - را ذكر كنيم كه فرمودند: محرّم و صفر را زنده نگهداريد تا اسلام زنده بماند.
در نتيجه ، اصل عزادارى از خود اهل‏بيت « عليهم السلام » شروع مى‏شود و شيعيان به آنان اقتدا كرده و سنت آنان را زنده نگه مى‏دارند و توهين در آن به اهل سنت نمى‏شود.
امّا مطلب دوم
اگر نويسنده يك نگاه اجمالى به تاريخ مى‏انداخت و حتى به منابع اهل سنت مثل تاريخ طبرى و ابن‏قتيبه وابن‏ابى‏الحديد معتزلى مراجعه مى‏كرد پى مى‏برد كه چه كسانى بناى ظلم به اهل‏بيت « عليهم السلام » را نهادند و حتّى چه كسانى موجب انحراف مردم كوفه شدند.
او كه گناه قتل امام حسين « ع » را به گردن شيعيان مى‏گذارد جا داشت يك نگاه به زيارت عاشورا بيندازد تا ببيند امام باقر « ع » در اين زيارت به چه كسانى لعن مى‏كند و قبل از لعن بر قاتلين حسين‏بن‏على « ع » چه افرادى مورد لعن قرار گرفته‏اند. در آن‏جا اين جملات به صورت روشن به چشم مى‏خورد «لعن الله امة اسست اساس الظلم و الجور عليكم اهل البيت و لعن‏الله امة دفعتكم عن مقامكم وازالتكم عن مراتبكم التى رتبكم الله فيها و لعن الله امة قتلتكم» امام باقر « ع » در اين جملات به ما ياد مى‏دهد كه ريشه قتل اهل‏بيت « عليهم السلام » در ظلم و ستم بر آنان و غصب مقاماتشان است و مى‏فرمايد: خداوند آن امتى را لعنت كند كه اساس ظلم و جور بر شما اهل‏بيت را نهادند و خداوند لعنت كند امتى را كه شما را از مقامتان باز داشتند و شما را از جايگاهى كه براى شما ترتيب داده بود كنار زدند و خداوند لعنت كند امّتى كه شما را كشتند.
و در جايى ديگر از امام باقر « ع » در اين زيارت مى‏شنويم كه مى‏فرمايد: «اللهم العن اول ظالم ظلم حق محمد و ال محمد و آخر تابع له على ذلك اللهم العن العصابة التى جاهدت الحسين...» خدايا لعنت كن اولين ستمگرى كه به حق محمد و آل محمد ستم كرد و ( لعنت كن ) آخرين پيروِ اوّلين ستمگر را بر آن ( حق محمد و آل محمد ) . خدايا لعنت كن گروهى را كه با حسين جنگيدند... .
اى فردى كه خود را مدافع اهل‏بيت معرفى مى‏كنى و كتابت را به اين نام مى‏نامى از شمامى‏پرسيم چه كسانى اولين ظالم به حق اهل‏بيت « عليهم السلام » بودندآيا شيعيان بودند؟! آيا شيعيان ، فدك را از حضرت زهرا « عليها السلام » تنها يادگار رسول خدا غصب كردند؟! آيا شيعيان آن حضرت را مضروب ساختند و پهلويش را شكستند و فرزندش را كشتند و هيزم آوردند و خانه‏اش را به آتش كشيدند؟! آيا شيعيان ، على « ع » را از خانه بيرون كشيدند و براى گرفتن بيعت به مسجد بردند؟!!
حتماً به نظر نويسنده عايشه ام‏المؤمنين دختر ابوبكر و طلحه و زبير كه به بهانه انتقام از خون عثمان با على « ع » جنگيدند همان شيعيان آن امام بودند!!!
و يا معاويه كه منصوب از طرف خليفه دوم و سوم بر منطقه شام بود و جنگ صفين را برپا كرد و25 هزار نفر از سپاه امام على « ع » شهيد ( و45 هزار نفر از سپاه شام كشته ) شدند، از شيعيان بود!! و يا داستان به وجود آمدن خوارج كه عمروعاص و معاويه‏ - - نقش عايشه در تاريخ اسلام 3 / 104 . طراحى كردند باز كار شيعيان بود يا حتماً عمروعاص هم شيعه بود و حتماً آن زمانى كه پيامبر « ص » نزديك رحلت ، قلم و كاغذ خواست تا از گمراهى جلوگيرى كند ( عمر بن خطاب ) همان فردى كه مانع شد و گفت: كتاب خدا براى ما كافى است و اين شخص ( پيامبر ) هذيان مى‏گويد.... يكى از شيعيان بوده است!!!
و حتماً به نظر نويسنده كسانى كه داخل خانه‏ى على « ع » جمع شده بودند و به غصب خلافت توسط ابوبكر و عمر و ابوعبيده جراح معترض بودند از دشمنان على « ع » و ضد شيعه بودند و يا عمار و مالك اشتر نخعى و رشيد هجرى و حجربن‏عدى كه فدائى امام شدند ضد شيعه بودند و يا آنان كه در ركاب حسين‏بن‏على « ع » قبل از آن حضرت جان خويش را فداى او و خاندانش نمودند ضد شيعه بودند!!! و گويا شيعه در فرهنگ نويسنده ؛ يعنى ، هر كسى كه عليه اهل‏بيت - « عليهم السلام » - كارى انجام داده است و نه كسى كه پيرو اهل‏بيت و فدايى آنان و زنده نگهدارنده‏ى نام و يادشان است و گويا تنها كسانى كه هيچ نقشى در بقاى نام و ميراث امامان « عليهم السلام » نداشته‏اند شيعه هستند. «اللهم انا نشكو اليك فقد نبينا و غيبة ولينا و كثرة عدونا و قلة عددنا و تظاهرالزمان علينا». - مفاتيح‏الجنان ، اعمال شبهاى ماه مبارك رمضان ، دعاى افتتاح.
خدايا ، ما به پيروى از اهل‏بيت ( كه معناى شيعه نيز چيزى جز پيرو نيست ) به آنانى كه به پيامبر ستم كردند و به خصوص كسانى كه بناى ظلم بر محمد و آل محمد « عليهم السلام » را گذاشتند و مقام آنان را غصب كردند و آنان را كشتند و دستور تو را در رعايت حقوقشان پياده نكردند لعن مى‏كنيم و از آنان تبرى مى‏جوييم و بر كسانى كه با قلم و بيان خويش در مسير آنان قدم بر مى‏دارند و آگاهانه به دشمنان پيامبر و اهل‏بيت « عليهم السلام » خدمت مى‏كنند نفرين مى‏كنيم و از آنان تبرى مى‏جوييم.
امّا مطلب سوم
جملاتى كه نويسنده در مذمّت اهل كوفه آورده است براى نتيجه‏گيرى كافى نيست زيرا در مجموعِ سخنان به جز يك مورد آنان به عنوان شيعه مورد خطاب قرار نگرفته‏اند و آن جمله اولى است كه از روضه كافى ذكر مى‏كند اولا":اين روايت از ابى الحسن « ع » كه همان امام هفتم است مى‏باشد و نويسنده گمان كرده مقصود از ابى الحسن امير مؤمنان على « ع » است با اين كه از امور بديهى نزد هر طلبه‏اى است كه مقصود از ابى‏الحسن در روايات امام هفتم « ع » است آفرين به كسى كه به خيال خود به بالاترين مرتبه اجتهاد رسيده است!!! ثانيا"اين روايت ضعيف است زيرا در سند آن محمد بن سليمان است كه در كتب رجال به طور قطع ضعيف شمرده شده است. همچنان كه ساير روايات نيز از نظر سند اشكال دارد به خصوص روايت مربوط - معجم رجال‏الحديث 16 / 134 . رأى به امام باقر « ع » ،زيرا درسند آن سلام سعيد جمحى است و او توثيق نشده است وروايت امام صادق « ع » اشاره به انتظار امام از پيروان خويش درحفظ حديث دارد وهيچ كس ادعا نكرده كه شيعيان همه خوبند وبى اشكال ،واين موضوع غير از چيزى است كه نويسنده به دنبال اثبات آن است ضمن اين كه بسيارى از شيعيان مورد ستايش قرار گرفته‏اند كه نمونه‏هاى آن در صفحات آتى مى‏آيد.- انشاءالله -
ثالثا"مردم كوفه وسپاه ان حضرت تا زمانى كه مطيع على « ع » بودند شيعيان او و پيروان اهل‏بيت « عليهم السلام » بودند و آن زمان كه از اطاعت آنان سرپيچيدند و پيرو هوى و هوس شدند و به شايعات معاويه ( دشمن امام ) گوش فرا دادند ديگر شيعيان آن حضرت نبودند گرچه ادعاى آن را داشتند آنان در حقيقت در هنگام مخالفت با امام خويش و پيروى از رهنمود معاويه شيعه معاويه بودند نه شيعه على « ع » ، شاهد بر اين سخن كلام حضرت سيدالشهدا در روز عاشورا است كه به مردم كوفه و قاتلان خويش فرمود: «يا شيعة ال ابى سفيان ان لم يكن لكم دين و كنتم لا تخافون المعاد فكونوا احراراً فى ديناكم». ودر واقع‏ - اللهوف ، ص 120. سخن‏امام « ع » در مذمت لشكرى است كه از عثمان به ارث رسيده وتربيت شده ابوبكر وعمر بودند.
پس تمام آنچه در روايات در مذمّت مردم كوفه آمده است از اميرمؤمنان و امام حسن و امام حسين و امام سجاد « عليهم السلام » و حضرت زينت و فاطمه صغرى « عليها السلام » مربوط به شيعيان آل ابى‏سفيان و پيروان معاويه و يزيد است و معلوم است كه معاويه منصوب خليفه دوم و سوم و فرزندش يزيد منصوب معاويه است و هيچ ربطى به شيعيان واقعى اهل‏بيت « عليهم السلام » ندارد زيرا كه شيعيان امام على « ع » و اهل‏بيت « عليهم السلام » در كنار آنان و مدافع حريمشان بودند و همواره مورد تعريف و تمجيد قرار داشتند به عنوان نمونه مى‏توان به جمله حضرت سيدالشهدا « ع » در شب عاشورا اشاره كرد كه خطاب به شيعيان خويش در كربلا فرمود: «بى‏ترديد من اصحاب و يارانى صالح‏تر از شما نمى‏شناسم... .» - اللهوف ، ص 90.
ضمن اين كه درآن زمان شيعى معروفى در كوفه وجودنداشت زيرابه دستور معاويه ،زياد بن ابيه به تعقيب شيعيان پرداخته بود لذابسيارى از شيعيان از كوفه يا شهيد يا آواره شده بودند. وكسانى كه با امام حسين « ع » مى‏جنگيدند تصريح مى‏كردند كه به خاطر -شرح نهج البلاغه 3 / 15 . كينه با پدرت با تو مى‏جنگيم!!
حال اين سؤال را مطرح مى‏كنيم كه چه كسانى به اهل‏بيت « عليهم السلام » ستم كردند و آنان را به بدترين وضع كشتند؟ كسانى كه حضرت زهرا « عليها السلام » را به شهادت رساندند وخانه وحى را به آتش كشيدند چه كسانى بودند؟ فتنه جمل توسط چه كسى به پا شد؟ غير از عايشه دختر ابوبكر و طلحه و زبير؟ جنگ صفين توسط چه كسانى به راه افتاد؟ آيا به جز معاويه و فرزند خليفه دوم عبيدالله‏بن‏عمر و همدستانشان كسى ديگرى بود؟ فتنه خوارج نهروان و تفرقه در سپاه على « ع » زايده‏ى توطئه‏ى چه كسانى بود غير از معاويه و عمروعاص كه منصوب از طرف خليفه دوم و سوم بودند؟ آيا ابن‏ملجم كه قاتل على « ع » بود نتيجه‏ى اين فكر نبود؟ آيا جاسوسان معاويه زمينه‏ى شكست سپاه امام را فراهم نكردند؟ آيا منصوبان از طرف معاويه و يزيد با ارعاب و جوسازى مردم را از اهل‏بيت « عليهم السلام » جدا نكردند؟ حال چه كسى ظلم به خاندان رسالت را روا داشت؟ آيا شيعيان واقعى بودند يا كسانى كه نويسنده ،آنها رامى‏ستايد وبعضى را مرد شماره دوى اسلام مى‏داند يا همچون عايشه كه در نزد او صديقه است؟
گريه بر مظلوميّت شيعه
وقتى انسان تاريخ را بررسى مى‏كند مى‏بيند گاهى بايد بر شيعيان اهل‏بيت « عليهم السلام » بيشتر گريه كرد ؛ زيرا اولاً: امامان معصوم « عليهم السلام » با خبرهايى كه از پيامبر به آنان رسيده بود مى‏دانستند چه مصايبى بر آنان وارد خواهد شد و اجر و پاداش خويش را نيز مى‏دانستند ولى شيعيان از اين امر محروم بودند مگر آنقدرى را كه خود اهل‏بيت « عليهم السلام » براى شيعيان خُلَّص بيان مى‏فرمودند ؛ نظير ، شب عاشورا. ثانياً: آنان غير از دردها و زجرهايى كه كشيدند و جان و مال و فرزندان را فداى امامان خويش نمودند مورد بدترين تهمت‏ها قرار گرفتند - فراموش نمى‏كنم در مكه مكرمه بعد از قتل‏عام حجاج بيت‏الله الحرام يك جوان عرب به بنده گفت: خدا شيعيان را لعنت كند شما قاتلان حسين‏بن‏على هستيد و اين زمانى بود كه در جبهه‏هاى نبرد حق عليه باطل هزاران جوان رزمنده به عشق امام حسين « ع » و با نام آن حضرت و خاندان رسالت به شهادت مى‏رسيدند. خداوند اجر شيعيان را در كنار امامانشان مضاعف فرمايد و اين زحمات را پذيرا باشد.

خيانت در نقل حديث
در پايان اين قسمت اشاره‏اى مى‏كنيم به روايتى كه نويسنده آورده است مبنى بر اينكه شيعيان رافضى هستند و آنان مورد لعن و نفرين هستند. او مى‏نويسد: «اهل‏بيت بر شيعيان دعاى بد كردند و آنان را به طواغيت اين امّت و ديگر گروهها تشبيه دادند و به كسانى كه كتاب را پشت سر مى‏اندازند علاوه بر آن فرموند هان! لعنت خدا بر ستمگران باد.»
وى در ادامه مى‏نويسد: «الله سماكم الرافضه! بنابر همين دلايل بود كه نزد امام صادق - « ع » - آمدند و گفتند: چه كنيم ما به لقبى متهم شديم كه پشت ما را سنگين كرد و دلهاى ما دارد مى‏تركد و حاكمان خون ما را به خاطر آن حلال مى‏دانند؟ فرمودند: الرافضه؟! منظور رافضه است؟ گفتند: بله فرمودند: نه والله آنها نيستند كه اسم شما را رافضه گذاشتند خداوند شما را رافضه خوانده است». اصول كافى / 5 / 34
اولاً براى بخش اول سخن خود هيچ مدرك و روايتى ذكر نكرد و از پيش خود مطالب را آورده است ، ثانياً اصول كافى بدون ترجمه 2 جلد و با ترجمه 4 جلد است تا ايشان بخش دوم كه الله سماكم الرافضه است را از آنجا آورده باشد.
آرى ؛ در جلد 8 كافى ( روضه كافى ) حديثى طولانى در اين باره وجود دارد و جمله‏ى فوق در اوايل حديث آمده است واين حديث گرچه ازنظر سند ضعيف است زيرا در سند آن محمد بن سليمان و سليمان بن عبدالله است وهردو ضعيف هستند ولى مامتن حديث را در اينجا ذكر مى‏كنيم تا خوانندگان گرامى خود قضاوت كنند كه آيا نقل حديث به اين شكل خيانت و بازى كردن با مذهب و با مردم نيست؟ و آيا اين حديث در رد مذهب تشيّع و مذمّت شيعيان است يا مدح و ذكر فضايل آنان ؟

امّا حديث:
«محمد بن سليمان از پدرش نقل مى‏كند كه‏گفت :من نزد امام‏صادق « ع » بودم كه ابوبصير بر آن حضرت در حالى كه نفس مى‏زد وارد شد وقتى كه در گوشه‏اى جاى گرفت امام صادق « ع » به او ( ابوبصير كه كنيه ديگرش ابومحمد بود ) فرمود: اى ابامحمد اين نفس بلند براى چيست؟ گفت: فدايت شوم اى فرزند رسول خدا ، پير شدم و استخوانم نازك شده و مرگم نزديك شده با اين حال نمى‏دانم‏كه پايان كارم به كج ختم مى‏شود؟ امام‏صادق « ع » فرمود: اى ابامحمد آيا شما هم اين طور سخن مى‏گويى؟! گفت: فدايت شوم ، چطور اين را نگويم؟! فرمود: اى ابامحمد آيا مى‏دانى كه خداوند جوانان شما را گرامى مى‏دارد و از پيران شما حيا مى‏كند؟ گفت: فدايت شوم چگونه جوانان را گرامى مى‏دارد و از پيران حيا مى‏كند؟ فرمود: جوانان راگرامى مى‏دارد از عذاب كردن و از پيران حيا مى‏كند تا آنان را مؤاخذه كند ( ابوبصير ) گفت: گفتم: فدايت شوم اين امر تنها براى ما ( شيعيان ) است يا براى همه اهل توحيد؟ فرمود: نه به خدا تنها براى شماست نه ديگران ( ابوبصير ) گفت: گفتم فدايت شوم لقبى بر ما مى‏نهند كه پشت ما به واسطه آن شكسته شده و دلهاى ما مرده است و زمامداران خون ما را به خاطر آن حديثى كه دانشمندانِ آنان نقل كردند حلال مى‏شمرند ( ابوبصير ) گفت: پس امام صادق « ع » فرمود: ( لقب ) رافضه ( را مى‏گويى ) ؟ گفتم: آرى فرمود: نه به خدا سوگند آنان اسم رافضه را بر شما نگذاشتند ولى خداوند شما را به اين نام ناميده است اى ابامحمد آيا نمى‏دانى كه 70 نفر از بنى‏اسرائيل فرعون و قومش را رها كردند آن زمان كه بر ايشان گمراهى آنان معلوم شد پس به موسى پيوستند آن زمان كه او را بر هدايت ( الهى ) يافتند پس اين گروه در لشكر موسى را رافضى ناميدند زيرا آنان فرعون را رفض و ترك كردند و آنان در آن لشكر از همه بيشتر عبادت داشتند و بيش از همه موسى و هارون و فرزندان آن دو را دوست داشتند پس خداوند به حضرت موسى « ع » وحى كرد كه اين نام را براى آنان در تورات ثبت كن زيرا من آنان را به اين نام ( رافضه ) ناميدم و اين مليت را بر ايشان قرار دادم پس موسى اين نام ( رافضه ) را بر ايشان ثبت كرد پس خداوند آن را براى شما ذخيره كرد تا شما را به اين نام ناميد اى ابامحمد ، آنان ( غير شيعه ) رفض و ترك خوبى كردند و شما ترك و رفض بدى كرديد مردم گروه گروه شدند و شما گروهى شديد با اهل‏بيت پيامبرتان. و شما به دنبال آنان رفتيد و آنچه خداوند براى شما برگزيده بود اختيار كرديد و آنچه را خدا اراده كرده بود خواستيد پس بشارت بدهيد بشارت بدهيد به خدا سوگند شما مورد رحم الهى هستيد كه از خوبان شما پذيرفته و بدهاى شما مورد عفو قرار گرفته است هركس در روز قيامت بيايد ولى آنچه شما داريد ( از ولايت اهل‏بيت ) با خود نياورد از او كار خوبى پذيرفته نمى‏شود و كار بد او مورد آمرزش قرار نمى‏گيرد.
اى ابامحمد شاد گرديدى؟ ( ابابصير ) گفت: گفتم: بيشتر بفرما فدايت شوم فرمود: اى ابامحمد براى خداوند فرشتگانى است كه گناهان را از پشت شيعيان مى‏ريزند آن طور كه باد برگ را در فصل پاييز مى‏ريزد... .» - كافى ، ج 8 ، ص 34 - 33.
نكته: دقّت در رواياتى كه درباره‏ى شيعه از اهل‏بيت عصمت « عليهم السلام » رسيده است ما را به اين امر رهنمون مى‏سازد كه تشيّع و شيعيان واقعى داراى جايگاه و منزلتى بس رفيع هستند تا جايى كه‏امام حسين « ع » جايگاه خد رابراى آنان از خدا در خواست مى‏كند. از رسول‏ - - دمع‏السجوم ص 204 واللهوف ص 77 والكامل‏فى‏التاريخ 4 / 50 . خدا « ص » روايت شده است كه خطاب به على « ع » فرمود: «و شيعتك على منابر من نور مبيضة وجوههم حولى فى الجنة و هم جيرانى» ، «شيعيان تو بر جايگاه‏هايى از نورند در حالى كه چهره‏هاى روشن دارند و در بهشت در اطراف من هستند و آنان همسايگان من هستند». - دعاى ندبه.
و نيز از آن حضرت وارد شده است كه فرمود: «والذى نفسى بيده ان هذا و شيعته لهم الفائزون يوم القيمة». - درالمنثور ، ج 6 ، ذيل آيه «اولئك هم خيرالبريه».
و آنچه از تعريف و تمجيد و بيان فضايل آمده است اشاره به اين شخصيّت‏هاى بزرگ الهى است و آنچه از مذمّت‏ها و نكوهش‏ها از لسان اهل‏بيت « عليهم السلام » رسيده است مربوط به مذهب تشيّع و پيروان واقعى آنان نيست بلكه در حقيقت مذمت و نكوهش رفتار بد و تبرّى از كار آنان است و اين عمل فوايد متعدّدى دارد كه از جمله آن پى بردن به نقاط ضعف و اصلاح خويش و شناسايى شيعيان واقعى و ادّعايى و خود را بى‏جهت در نزد بزرگان دين عزيز نديدن. لذا در حديث از امام باقر « ع » است: «... به خدا شيعه ما نيست جز كسى كه از خدا تقوى داشته باشد و او را اطاعت كند شيعيان ما شناخته نمى‏شوند جز با فروتنى ، خشوع ، امانت‏دارى ، زيادى ياد خدا ، نماز و روزه ، نيكى به پدر و مادر ، مراعات همسايگان نيازمند و قرض‏مندان و يتيمان ، راستى‏گفتار ، تلاوت قرآن و... اگر كسى بگويد كه پيامبر « ص » و على « ع » را دوست دارم امّااز رفتار و روش آنها پيروى نكند محبّتش به آنها سودى ندهد... هر كس مطيع خدا باشد دوست ما و هر كه نافرمانى خدا كند دشمن ماست و ولايت ما جز با عمل كردن و پارسايى به دست نمى‏آيد.» وآنقدر - اصول كافى ، باب‏الطاعة و التقوى ، حديث 3 و تحف العقول كلمات قصار امام باقر « ع » ، رقم 28. روايات در مدح شيعه از پيامبر و اهل بيت « عليهم السلام » وارد شده است كه بعضى از اهل سنت ادعا كرده‏اند كه سنييان همان شيعيان مورد مدح هستند نظير ابن حجر هيتمى .او مى‏نويسد: ( ( وشيعيان او ( على ) همان اهل سنتى هستند كه اورا دوست دارند همان طور كه خدا ورسولش ( به دوستيش ) فرمان داده‏اند. - - الصواعق‏المحرقة ص 183 .
بنابراين با آوردن چند روايت در مذمّت بعضى از شيعه‏نماها و چشم‏پوشى از روايات متعدّد در فضيلت شيعه كه ريشه تاريخى و عقلى دارد نمى‏توان اصل تشيّع را كه بر مبناى پيروى و رهبرى اهل‏بيت « عليهم السلام » است زير سؤال برد و آن روايات رابه حساب اصل تشيّع نهاد.
آيا انتساب جرم و جنايت‏ها ، به پيروان خاندان رسالت « عليهم السلام » ظلم به اهل‏بيت « عليهم السلام » نيست ؟ «اللهم العن اول ظالم ظلم حق محمد و آل محمد و آخر تابع له على ذلك».
امّا مطلب چهارم:
بررسى نمونه رواياتى كه نويسنده به عنوان توهين‏آورده است:

عنوان اول: ( توهين به پيامبر - « ص » - )
نويسنده روايتى ذكر مى‏كند كه على « ع » نقل مى‏كند كه غفير الاغ رسول خدا « ص » با پيامبر سخن گفت عرضه داشت كه پدر و مادرم فدايت باد و آنگاه از پدر و از جد خود نقل مى‏كند كه جدش با نوح در كشتى بود و نوح بر پشت او دست كشيده و فرموده از نسل اين الاغ ، الاغى پيدا خواهد شد كه سرور پيامبران و خاتم آنان بر او سوار خواهد شد ، پس خدا را شكر كه مرا آن الاغ قرار داد.
و آنگاه سه نتيجه مى‏گيرد ؛ و در برابر هر يك علامت تعجبى مى‏گذارد ، اول: حرف زدن الاغ دوم: خطاب الاغ به پيامبر كه پدر و مادرم فداى تو باد و سوم: وجود چهار واسطه بين الاغ پيامبر و الاغ در كشتى نوح.

و امّا جواب: اولاً ؛ بايد دانست اين روايت مستند نيست و تنها با لفظ روِىَ ( روايت شده است ) در كافى آمده است در نتيجه اين روايت از نظر روايت‏شناسان باطل است و نويسنده به گمان خويش خواسته با روايتى بى‏سند اتهام توهين به پيامبر اسلام « ص » را به شيعه نسبت دهد!! تعجب است از كسى كه ادعاى فقاهت و اجنهاد دارد چگونه به روراياتى ضعيف وبى سند تمسك مى‏كند؟!!
ثانياً ؛ به فرض صحتِ روايت آيا حرف زدن الاغ محال است؟ شايد الاغ با همان زبان خود نه با زبان انسان‏ها با پيامبر سخن گفته است و آن حضرت سخن او را شنيده و ديگران نشنيده‏اند و اميرالمؤمنين على « ع » همان مكالمه را به زبان انسان‏ها بازگو كرده باشد شاهد اين بيان آيه شريفه سوره نمل است كه درباره حضرت سليمان مى‏فرمايد: «و ورث سليمان داود و قال يا ايهاالناس علمنا منطق الطير...» ، سليمان از داود ارث برد و گفت: اى مردم به ما كلام پرندگان آموزش داده شده است...». - سوره نمل ، آيه 16.
شاهد ديگر آن گفتگوى مورچه‏ها با يكديگر بود كه حضرت سليمان آن را شنيد و از سخن آنان به خنده آمد «و قالت نملة يا ايها النمل ادخلوا مساكنكم لا يحطمنكم سليمان و جنوده و هم لا يشعرون - فتسبم ضاحكاً من قولها...» و درباره هدهد نيز مى‏فرمايد: «فمكث غير بعيد - سوره نمل ، آيه 19 - 18. فقال احطت بما لم تحط به وجئتك من سبأ بنبأ بيقين...» ، «مكث كوتاهى كرد پس ( هدهد ) گفت به چيزى اطلاع پيدا كردم كه شما به آن اطلاعى ندارى و خبرى قطعى از سبأ برايت آوردم». - سوره نمل ، آيه 22.
آيا تعجب كردن نويسنده و مترجم از سخن گفتن الاغ با پيامبر « ص » نشانه بى‏اطلاعى آنان از قرآن نيست؟ آنان كه ديگران را به رجوع به قرآن امر مى‏كنند چرا خود از قرآن غافلند. «اتامرون الناس بالبر و تنسون انفسكم و انتم تتلون الكتاب افلا تعقلون» ، آيا مردم را به نيكى دستور مى‏دهيد ولى خود را فراموش مى‏كنيد در حالى كه كتاب را تلاوت مى‏كنيد ، آيا از عقل خويش استفاده نمى‏كنيد»؟! - سوره بقره ، آيه .
ثالثاً ؛ اگر حيوانى با زبان خويش بخواهد با پيامبر « ص » سخن بگويد و مطابق فهم خويش احترام كند ، مثلاً ، هدهد به سليمان بگويد فدايت شوم يا بگويد بچه‏هايم يا پدر و مادرم فدايت باد اشكال دارد؟ و به آن پيامبر توهين نموده است؟! حيوان نيز مانند انسان شعور دارد و مطابق با شعور خويش آنچه در نزدش باارزش است فداى ديگرى مى‏كند ، حال اگر الاغ چنين بكند الاغ توهين كرده است؟ به فرض كه الاغ توهين كرده باشد چه تقصيرى متوجه شيعيان است كه بايد ( به گمان نويسنده ) چوب نفهمى الاغ را بخورند؟! و آيا ذكر كلام يك حيوان اگر همراه با توهين باشد گناه و حرام است؟! اگر چنين باشد پس بايد نويسنده به خدا هم العياذبالله اشكال بگيرد ، زيرا در سوره نمل از قول مورچه‏ى، سليمان نقل مى‏كند كه گفت: «لا يحطمنكم سليمان و جنوده و هم لا يشعرون» ، «مواظب باشيد كه سليمان و لشكريان او شما را پايمال نكنند در حالى كه آنان شعور ندارند». آيا كلام مورچه سليمان كه در قرآن آمده توهين‏آميزتر است يا كلام غفير ، الاغ پيامبر « ص » كه در كافى به صورت «رُوِىَ ، يعنى روايت شده» آمده است؟! بى‏لطف نيست ضرب‏المثلى آورده شود ؛ مى‏گويند:شخصى قرآن مى‏خواند وقتى به سوره جمعه ، آيه «كمثل الحمار» رسيد كلمه «حمار» را خط زد و گفت: قرآن مقدس است و بودن كلمه حمار در آن بى‏احترامى به قرآن است!!
رابعاً ؛ در مورد حذف اجداد الاغ در سند روايتى كه از جد اعلاى خود در كشتى با نوح بوده است بايد گفت: در بين انسان‏ها نيز اين امر همواره مرسوم است كه جهت اختصار واسطه‏ها حذف مى‏شود ، حال اگر در ذكر سند ، بخشى از آن قطع شود آيا بايد اصل حديث به باد تمسخر گرفته شود؟ هميشه مرسوم بوده كه فرد جهت اختصار واسطه‏ها را حذف مى‏كند معمولاً گويندگان و نويسندگان يكى دو واسطه بين خود تا گوينده اصلى را ذكر مى‏كنند و بقيه را حذف مى‏كنند اگر الاغ پيامبر « ص » همين كار انسان‏ها را انجام دهد و براى اختصار و عدم ملامت شنونده سند و كلام خود را كوتاه كند بايد الاغ زير سؤال برود كه جد تو چگونه از الاغ در كشتى حضرت نوح « ع » اين كلام را روايت كرده است؟!!
خامساً ؛ دراينجا نويسنده به روايتى استناد كرده‏است كه همه واسطه‏هاى آن حذف شده وبه صورت ( روى -روايت شده ) آمده است امّابه الاغ كه چند واسطه را ذكركرده و چند واسطه راحذف كرده‏است‏اشكال مى‏گيرد ، آيا به الاغ بيشتر اشكال وارد است يا به نويسند؟!
سادسا" نظير اين روايت‏در كتابهاى اهل تسنن وجود دارد به يك نمونه آن توجه فرماييد:ابن كثير در كتاب ( البدايه والنهايه ) در باب معجزات پيامبر ( ص ) مى‏نويسد: ( ( ابن منظورگفت:چون خداوند خيبر را براى پيامبرش صلى الله وعليه وسلم فتح كرد در سهم آن حضرت....الاغى سياه ومكتل قرارگرفت.پيامبر صلى الله وعليه وسلم با الاغ سخن گفت والاغ نيز با آن حضرت.پيامبر به او فرمود:نامت چيست؟گفت:يزيد پسر شهاب،خداونداز نسل جّدم 60 الاغ بيرون آورد كه فقط پيامبران بر آنها سوار مى‏سدند وازآن الاغها تنها من مانده‏ام واز پيامبران تنها شما باقى مانده‏اى ومن منتظربودم تابرمن سوارشوى ومن پيش از اين از يك يهودى بودم واز روى عمد وقصدبر او سخت مى‏گرفتم واوبر شكم وپشت من مى‏زد.پيامبرصلى الله وعليه وسلم فرمود:من نام تو را يعفور گذاشتم.اى يعفور؟الاغ گفت:لبيك .فرمود: ( الاغ ) ماده مى‏خواهى؟گفت:نه.پيامبر براى انجام كارهايش بر سوار مى‏شد پس وقتى از آن پياده مى‏شدآن را به در خانه يهودى مى‏فرست الاغ با سردرب مى‏كوبيد.صاحب خانه بيرون مى‏آمد وآن با سرش‏به او اشاره مى‏كرد كه رسول خداصلى الله وعليه وسلم را اجابت كن...» - - البداية والنهاية 6 / 158 و شمائل‏الرسول ص 354 والخصائص‏الكبرى 2 / 64 امامطلبى كه در باره خواندن اصول كافى نزدمرحوم آيةالله خوئى متذكر مى‏شود از اساس غلط است زيرا خواندن كتب حديث در نزد بزرگان در مدارى اهل سنت مرسوم است نه در حوزه‏هاى علميّه شيعه.در ضمن شيوه مرحوم آيةالله خوئى اين است كه به روايت مرسل وبى سند توجهى ندارد حتّى روايتهايى كه مرسل وبى سندى كه مشهور به آن عمل‏كرده باشند.
حتّى پيامبر؟! بعد از حديث مربوط به الاغ پيامبر « ص » سه حديث ديگر ذكر مى‏كند مبنى بر انتساب عدم رعايت مسايل ناموسى به پيامبر با عنوان پسرعموى ناز! مرا آزرده مكن! حق خادم! و آنگاه مى‏نويسد: «هم چنان كه ملاحظه مى‏كنيد در اين چرنديات ، اهانت آشكارى به رسول خدا است. به همين شش روايت در رابطه با پيامبر - « ص » - اكتفا مى‏كنيم و به موضوع بعدى مى‏پردازيم.»
اولاً ؛ نويسنده چهار حديث بيشتر نياورده نه شش روايت ، مى‏گويند: دروغگو كم حافظه است. لااقل نويسنده آنچه به عنوان حديث آورده شمارش مى‏كرد و بعد مى‏گفت چندتاست تا ما درباره‏ى صحّت و سقم آن گفتگو كنيم.
ثانياً ؛ اشكالاتى كه در باره حديث اول ذكر شد مانند بى‏سند بودن آن ، در اين سه روايت نيز وجود دارد و از سه حديث باقيمانده حديث آخر را نه تنها دركتاب بحارالانوار با آدرسى كه نويسنده ذكر كرد نيافتيم بلكه در قسمتهاى ديگر بحارالانوار كه احتمال مى‏داديم آمده باشد تفحص كرديم و چيزى حتى نزديك به آن از جهت معنا هم نيافتيم و لذا حديث آخر سخن بى‏مدرك و بى‏ارزش است. و به فرض بود چنين حديثى ، از درجه اعتبار ساقط است زيرا مرحوم علامه مجلسى - ره - بنابر جمع‏آورى احاديث و وقايع نقل شده در تاريخ را داشته است و هيچ عالمى از شيعيان تمام آنچه در بحار آمده است را تأييد نكرده است.
اما راجع به دو حديث ديگر ؛ متأسفانه نويسنده هر دو حديث را قيچى كرده و حق را وارونه جلوه داده است ما در اينجا متن حديث را مى‏آوريم تا سيه‏روى شود هر كه در او غش باشد و به تعبير قرآن كريم «يحرفون الكلم عن مواضعه...» ، «كلام را از جايگاه‏ - سوره مائده ، آيه 13. خويش تحريف مى‏كنند...» امّاحديث‏اول كه‏تحت عنوان «پسرعموى ناز» نويسنده‏آورده‏است؛ اسحاق‏بن‏عبدالله از پدرش از اميرالمؤمنين « ع » نقل مى‏كند كه فرمود: به نزد پيامبر آمدم در حالى كه ابوبكر و عمر در نزد او بودند من بين آن حضرت و عايشه نشستم عايشه به من گفت: جز ران من يا ، ران رسول خدا جاى ديگرى نيافتى؟ پيامبر فرمود: ساكت باش اى عايشه مرا درباره على آزار مده او برادر من در دنيا و در آخرت است و او امير مؤمنان است كه خداوند او را بر پل صراط مى‏نشاند پس او اوليا و دوستان خويش را به بهشت و دشمنانش را به جهنم وارد مى‏كند. - تفسير برهان 4 / 225.
نكته: از حديث فوق و دهها حديث ديگر و كتاب‏هاى تاريخى معلوم مى‏شود كه عايشه از همان ابتدا نسبت به اميرمؤمنان على « ع » نگاهى مثبت نداشته و اگر او جنگ جمل را به پا كرد و برخلاف فرمان خدا مانند زمان جاهليّت قبل از اسلام از خانه بيرون آمد در زمان حيات پيامبر « ص » نيز چنين بوده و در هر فرصت ممكن او را آزار مى‏داده است و از حديث فوق معلوم مى‏شود كه آن حضرت براى امرى به نزديكى پيامبر « ص » آمده و عايشه نيز مى‏خواهد به گونه‏اى به حضرت تعرض كند و جمله فوق را مى‏گويد و رسول خدا « ص » ضمن هشدار و اعتراض به عايشه، با جمله پايانىِ روايت به جايگاه على « ع » در دنيا و آخرت اشاره مى‏كند تا شايد عايشه متنبه شود و دست از معارضه با برترين خلق خدا بعد از پيامبر اسلام « ص » يعنى على « ع » بردارد.
على « ع » كه تربيت شده و بزرگ شده رسول خدا است او را همچون پدر خود مى‏داند گذشته از اين كه داماد و وصى آن حضرت است طبيعى است كه در فرصتهاى مختلف به نزد او بيايد و به صورت خصوصى با آن حضرت سخن بگويد و عايشه تاب تحمل اين جايگاه رفيع امام را در نزد پيامبر نداشته است.
درحقيقت اين عبارت عايشه در مقام تعرض است مانند اين كه در فارسى مى‏گوييم: «جاى ديگرى نبود كه روى دامن من نشستى؟!» كه اين جماه در مقام تعريض مى‏باشد و مؤلّف گويا فرق بين معناى كنايه وتعريض را با معناى صراحت را نمى‏داند!! وچون يك جمله از عايشه را مطابق خواست خود ديده است با حذف قسمت پايانى حديث و تغيير در بعضى از كلمات ، بخشى از حديث را آورده و با تعبير پسر عموى ناز به پيامبر و اميرمؤمنان « عليهما السلام » توهين نموده است. «كذلك قال الذين من قبلهم مثل قولهم تشابهت قلوبهم...» ، «كسانى كه پيش از اينها بودند همچون اينان سخن مى‏گفتند ( كه هماهنگى سخنانشان نشانه هماهنگى دلهايشان است زيرا ) قلبهايشان شبيه يكديگر است.» - سوره بقره ، آيه 118.
روايت دومى كه در اين باب آمده وضعيتى مانند حديث فوق بلكه وضعيت بدترى دارد و رجوع به خود روايت چهره نويسنده و عايشه را هويدا مى‏كند.

امّا متن حديث:
سلمان و اباذر و مقداد مى‏گويند: على « ع » بر رسول « ص » وارد شد در حالى كه عايشه پشت سر او ايستاده بود و خانه پراز جمعيت بود در ميان جمعيت پنج نفر اصحاب كتاب و پنج نفر اصحاب شورى بودند على « ع » جايى را براى نشستن نيافت پيامبر با اشاره به على « ع » به جاى خالى كه پشت سرش بود اشاره كرد در حالى كه عايشه عبايى بر سر داشت پشت سر پيامبر نشسته بود على « ع » بين پيامبر و عايشه كه جاى خالى بود نشست عايشه غضبناك شد و گفت: جايى ديگرى نيافتى كه آرام بگيرى غير از دامن من. پيامبر غضبناك شد و فرمود اى حميرا مرا درباره برادرم على اذيت نكن او امير مؤمنان و سرور مسلمانان و صاحب نور پيشتازان در روز قيامت است كه خداوند او را بر پل صراط قرار مى‏دهد پس اوليا و دوستانش را به بهشت و دشمنانش را به جهنم وارد مى‏كند. - كتاب سليم‏بن‏قيس ، ص 179.
چند نكته:
1 ) اصحاب كتاب ، طبق روايات وارده از اهل‏بيت « عليهم السلام » و تواريخ كسانى هستند كه در كعبه در سال آخر عمر پيامبر متنى را نوشته و امضا كردند مبنى بر جلوگيرى از انتقال امامت و ولايت و خلافت به على « ع » . - براى اطلاع بيشتر به ج 28 بحارالانوار ، صفحات 111 و 122 و 123 و 128 و 274 و... مراجعه كنيد.
2 ) با توجه به نكته فوق مى‏توان به علت توجه پيامبر و حساسيت او نسبت به على « ع » پى برد و چگونه مى‏خواهد با رهنمود خود جلو توطئه‏هاى آتى را بگيرد ، ضمن اينكه از حديث فوق استفاده مى‏شود كه جاى خالى براى على « ع » به جز پشت سر پيامبر در نزديكى عايشه وجود نداشته است ولى متأسفانه نويسنده با حذف و تحريف ، رواياتى را كه مى‏تواند رهنمود براى اهل ايمان باشد چرنديات مى‏شمارد.
3 ) اساساً بسيارى از مردم براى ضربه زدن به دشمن خود ، از هر بهانه‏اى استفاده مى‏كنند و كلمات را اين گونه به زبان مى‏آورند و به خصوص بعضى از زنان وقتى كسى ولو با فاصله ، نزديكِ آنان بنشيند مى‏گويند جايى جز دامن پيدا نكردى؟ و به نظر مى‏رسد عايشه نيز از اين شيوه استفاده كرده است.
4 ) شايد ذكر حكايت فوق توسط امام اميرالمؤمنين « ع » براى رفع شبهه از اصحاب خود و مردم درباره‏ى علّت برخورد عايشه با آن حضرت باشد تا بتواند براى مردم ثابت كند كه كينه عايشه با او از ديرباز است و قضيه انتقام خون عثمان بهانه‏اى بيش نيست.
حال در اينجا ؛ اين سؤال مطرح است كه آيا اين چند حديث مذكور چرنديات و توهين به پيامبر اسلام است يا بعضى از رواياتى كه بى‏حيائى را به پيامبر نسبت مى‏دهد و در منابع معتبر اهل سنت آمده است. ما چون بنا نداريم كه به مسائل اختلافى دامن بزنيم و تنها قصد روشن كردن اهداف نويسنده را داريم به چند روايت از منابع اهل سنت اشاره مى‏كنيم زيرا نويسنده ، كتب اهل سنّت را مبرى از اين امور مى‏داند.
او در صفحه‏ى 61 در بخش توهين به اميرالمؤمنين كه اشاره‏اى درباره آن خواهيم داشت ، مى‏نويسد: اگر اين گونه روايات مسخره در كتب اهل سنت بود غوغا به پا مى‏كرديم و آنها را رسوا مى‏نموديم امّامتأسفانه در كتب خود ما شيعيان است. !
حال خوانندگان گرامى قضاوت كنند كدام يك از روايات توهين به پيامبر اسلام است آيا آنچه در بالا به صورت بريده و بى‏سند از كتب شيعيان نقل شده يا روايات وارده در كتب اهل سنت؟!

نمونه‏ها :
1 ) توهين به پيامبر « ص » و ام المؤمنين خديجه « عليها السلام » / در سيره حلبيه آمده است كه پيامبر قبل از ازدواج بر خديجه داخل شد پس خديجه دست او را گرفت و به سينه‏اش چسبانيد!! - الصحيح من سيرةالنبى‏الاعظم ، ج 1 ، ص 119 ، به نقل از سيره حلبيه ، ج 1 ، ص 140.
2 ) برهنگى رسول خدا « ص » / بخارى مى‏گويد: رسول خدا با مشركين سنگى را جهت بازسازى كعبه منتقل مى‏كرد و بر آن حضرت شلوارى بود عباس به او گفت پسر برادر اگر شلوارت را باز مى‏كردى و بر شانه‏ات زير سنگ مى‏گذاشتى؟ پس آن حضرت باز كرد و بر شانه‏اش نهاد ( يا بن اخ لو حللت ازارك فجعلت على منكبيك دون الحجارة؟ فقال: فحلّه على منكبيه ) پس آن حضرت افتاد و بيهوش شد از آن زمان ديگر آن حضرت عريان ديده نشد!!! - الصحيح من سيرةالنبى‏الاعظم ، ج 1 ، ص 137 - 136.
اين ، نسبت به رسول خدا « ص » داده مى‏شود در حالى كه آن حضرت فرمود: از كرامت خدايم به من اين است كه احدى عورتم را نديده است. - الصحيح من سيرةالنبى‏الاعظم ، ج 1 ، ص 139.
3 ) خوردن ذبيحه مشركان / در مسند احمد است ( و ديگران نيز روايت كرده‏اند ) كه زيد ( ابن عمروبن نفيل ) بر پيامبر عبور كرد در حالى كه آن حضرت با سفيان بن‏حرث از سفره‏اى كه بر ايشان تهيه شده بود مى‏خورد زيد را دعوت كردند او نپذيرفت از آن سفره بخورد و گفت من آنچه براى غير خدا ذبح شده نمى‏خورم و تنها آنچه نام خدا بر آن برده شده مى‏خورم!!! - الصحيح من سيرةالنبى‏الاعظم ، ج 1 ، ص 158 ، به نقل از صحيح بخارى ، ج 5، ص 50 و ج 7 ، ص 118 و سيره حلبيه ، ج 1 ، ص 123 ، و مسنداحمد ، ج 11 ، ص 189.
4 ) پيامبروفتواى عائشه / عائشه مى‏گويد:روزى رسول خدا بر من وارد شد مردى را كه كنارم نشسته بود مشاهده كرد اين موضوع بر رسول خدا ( ص ) گران آمدبه گونه‏اى كه آثار خشم را سيمايش مشاهده كردم .عرضه داشتم:اى‏رسول خدا اين برادر رضاعى من است.فرمود به برادران رضاعى خود نگاه كنيدهمانارضاع وشيرخوارگى از گرسنگى است. فتواى عايشه بر اين بودكه مردنامحرم با خوردن شير از زنان مردم با او محرم مى‏شود!!. -سنن ابى‏داوود 2 / 183-182 باب رضاعةالكبير ( باب شيردادندبه مردان بزرگ )
5 ) بول ايستاده / بخارى ومسلم از حذيفه نقل مى‏كنندكه پيامبربه سايبان گروهى وارد شد پس به حالت ايستاده بول كرد!!!آنگاه آب خواست صلى الله وعليه وسلم من برايش آب آوردم پس وضو گرفت. - سنن‏النسائى 1 / 30 و سنن‏ابن‏ماجه 1 / 111-112 وصحيح بخارى 1 / 93 و2 / 742 .
6 ) عدم رعايت حريم / عبدالله بن زبيرروايت‏مى‏كند:پيامبرصلى الله وعليه وسلم درصبح سردى ( مرا دنبال مأموريت ) فرستاد من باز گشتم واو با بعضى از همسرانش زير لحاف بود پس مرا داخل لحاف‏كرد درنتيجه ما سه نفر ( درزيريك لحاف ) شديم!!.. -المستدرك على الصحيحين 3 / 410 و كتاب السنّه 2 / 597 .
احاديثى ديگرى نيز در اين زمينه در آخر فصل مى‏آيد.

عنوان دوم ( توهين به اميرالمؤمنين على « ع » )
نويسنده تحت عنوان فوق رواياتى را ذكر مى‏كند كه ما يك به يك روايات و اظهارات او را مورد نقد و بررسى قرار مى‏دهيم.
امّا حديث اول ( كارشناسى قضايى )
در صفحه 60 بنابر نقل بحارالانوار حديثى از امام صادق « ع » نقل كرده كه بدين مضمون است: زنى عاشق مردى از انصار بود و براى بدام انداختن او سفيده تخم‏مرغ را به لباس‏ها و بين ران‏هايش ماليده و به نزد عمر آمد حضرت على كه مستشار قضايى عمر بود بلند شد و بين رانهايش را نگاه كرد و او را متهم ساخت!!
آنگاه نويسنده مى‏پرسد: «آيا واقعاً ممكن است اميرالمؤمنين بين رانهاى زن نامحرمى را نگاه كند؟! و آيا با عقل جور در مى‏آيد كه امام صادق - « ع » - چنين روايتى را نقل كند؟ آيا كسى كه با اهل بيت پيامبر - « ص » - محبت داشته باشد چنين سخنى مى‏گويد؟!» با مراجعه به اصل روايت ، خوانندگان گرامى قضاوت كنند كه آيا باز خيانت ديگرى از نويسنده سرنزده است؟

امّا اصل حديث
امام صادق « ع » فرمود: زنى كه عاشق مردى از انصار شده بود و نتوانسته بود نظر او را جلب كند تخم‏مرغى را برداشته و زردى آن را دور ريخته و سفيدى آن را بر لباسش در ناحيه ران‏هايش ريخته و سپس به نزد عمر آمده و گفت اى اميرالمؤمنين اين مرد مرا در فلان محل گرفت و رسوايم نمود ( و عفتم را برد ) عمر خواست كه مرد انصارى را مجازات كند انصارى در حالى كه اميرالمؤمنين على « ع » حضور داشت مرتب قسم ياد مى‏كرد و مى‏گفت: اى امير مؤمنان درباره‏ى امر من تحقيق كن. پس چون زياد قسم داد عمر به اميرمؤمنان گفت: اى اباالحسن نظر شما چيست؟ امير مؤمنان نگاه به سفيدى بر لباس و دوران او انداخت پس آن زن را متهم كرد كه توطئه كرده است بعد دستور داد ظرف آب داغى كه شديد مى‏جوشيد بياورند آن آب را به محل سفيدى ريخت آن سفيدى پخته شد.... - بحارالانوار 40 / 303.
همانطور كه در روايت آمده زن براى رسيدن به مقصد خويش ، سفيدى تخم‏مرغ را بر لباسش در قسمت دوران خويش ريخته بود تا بتواند آن مرد را متهم سازد و روايت دارد ( على ثيابها بين فخذيها ، سفيدى را بر لباسش در قسمت دورانش ) معلوم است آن زن ران خود را در يك جلسه عمومى نشان خليفه و حاضران نمى‏دهد بلكه لباسش را كه در ناحيه دورانش هست نشان مى‏دهد و اين امرى است قابل قبول ( و نويسنده ، كلمه واو را خود اضافه كرده و نوشته است آن را به لباس‏ها و بين ران‏هايش ماليده بود در حالى كه اين جمله صحيح نيست ) .
جمله پايان حديث روشن مى‏كند كه حضرت براى روشن شدن موضوع به همان سفيده تخم‏مرغ كه بر لباسش در قسمت ران او بوده نگاه كرده و چيزى را كه عمر نتوانسته تشخيص بدهد تشخيص داده است و يك جوان را از فتنه و قتل نجات داده است و اين باز عرفى است كه اگر كسى به لباس قسمت ران نگاه كند مردم مى‏گويند فلانى بين ران او نگاه كرد و مطلب را فهميد. كلمه نگاه به ران تفسير است از براى اين كه معلوم شود نگاه به ناحيه ديگر لباس او نبوده بلكه نگاه به لباس قسمت ران بوده است.
آيا حديثى كه با كمى دقت حقيقت امر در آن روشن مى‏شود اين قدر هياهو و جنجال مى‏خواهد؟!
و آيا قضيه به جاى كلاه ، سرآوردن و يك كلاغ و چهل كلاغ كردن در اينجا مطرح نيست؟ آيا انسان به ياد آيه شريفه «فى قلوبهم مرض فزادهم الله مرضاً» نمى‏افتد؟! - سوره بقره ، آيه .
نكته ديگرى كه قابل توجه است اين كه اميرالمؤمنين على « ع » در مسايلى كه خليفه درمانده مى‏شد و اسلام يا جان فردى در معرض خطر بودو خليفه دست نيازبه سمت حضرت درازمى‏كرد امام « ع » آنان را راهنمايى مى‏كرد و از مهلكه نجات مى‏داد.
امّا حديث دوم ( آموزش دشنام از منبر؟ )
در اين حديث بنابر نقل بحارالانوار از امام صادق « ع » آمده كه على « ع » در بالاى منبر بر زنى بداخلاق كلمات زشتى را بيان كرد و آن گاه نويسنده مى‏پرسد «آيا ممكن ست اميرالمؤمنين - « ع » - چنين سخنان زشتى از زبانشان بيرون كنند؟ و آيا امام صادق - « ع » - چنين سخن پوچى را نقل مى‏كند اگر اين گونه روايات مسخره در كتب اهل سنت مى‏بود غوغا به پا مى‏كرديم و آنها را رسوا مى‏نموديم اما متأسفانه در كتب خود ما شيعيان است.» اولاً ؛ اين روايت در كتب اهل سنت آمده است ؛ نظير ، شرح نهج‏البلاغه ابن‏حديدمعتزلى . - ج 1 ، ص 254.
ثانياً ؛ اين روايت در كتب شيعه به عنوان روايت مجهول آمده است زيرا طبق نقل بحار از كتاب اختصاص عمربن‏عبدالعزيز از مردى روايت مى‏كند كه معلوم نيست كيست ونيز در سندش عيسى بن سليمان است كه مجهول الحال است.در نتيجه اين روايت بى‏ارزش و فاقد اعتبار است.
ثالثاً ؛ گاهى مخاطب آنقدر رذالت دارد و به هيچ وجه ساكت نمى‏شود و سخنان او نظير سلمان رشدى فقط هتاكى است كه بايد با بردن آبروى او چهره واقعى او را افشا كرد و مفاسد او را روشن كرد تا ديگران از او اجتناب كنند و مبتلا به او نشوند كه او يك فرد بيمار و خطرناك است. اگر روايت به فرض صحيح باشد مخاطب امير مؤمنان على « ع » فردى از خوارج نهروان بود كه طبق نقلِ اول روايت پدر و برادرش به دست حضرت كشته شده و براى ضربه‏زدن به آن حضرت سخنانى خلاف ادب ابراز داشت در اول روايت آمده است: زنى بداخلاق نزد اميرالمؤمنين على « ع » آمد در حالى كه آن حضرت بر منبر بود و پدر و برادر آن زن را كشته بود آن زن گفت: اين قاتل دوستان است ، آنگاه حضرت به او نگاهى كرد و كلماتى را به او گفت.
رابعاً ؛ همين طور كه ملاحظه مى‏شود نويسنده باز در نقل روايت جنبه امانت را رعايت نكرده و اولِ حديث را كه مربوط به اين است كه وى از خوارج نهروان است و پدر و برادرش در جنگ با حضرت كشته شده‏اند حذف كرده است.
خامساً ؛ اگر ذكر معايب افراد بد باشد و توهين محسوب شود حتماً از ديدگاه نويسنده بايد خدا هم مورد بازخواست قرار بگيرد و يا بايد منكر قرآنى بودن بعضى از سوره‏هاى قرآن شود از جمله سوره مسدّ كه درباره همسر ابى‏لهب مى‏فرمايد: «و امرأته حمالة الحطب فى جيدها حبل من مسدّ». و آيه «اولئك كالانعام بل هم اضل» وآيه ( ( فمثله‏ - سوره مسد ، آيه 4 و 5. - سوره اعراف ، آيه 176. كمثل الكلب» و آيه «كمثل الحمار». - سوره اعراف ، آيه 179. - سوره جمعه ، آيه 5.
سادساً؛در كتب اهل سنت آمده كه رسولخدا « ص » فحش مى‏داد وبه آن دستور مى‏داد!!!يك نمونه :
ابى بن كعب ديد فردى به افتخارات جاهليت افتخار مى‏كند پس بدون كنايه وبا صراحت به او گفت:....!!! مردم ( به خاطر حرف زشت او ) به او نگاه كردند .پس به مردم گفت:من هم مثل شما اين كار را ( زشت ) مى‏بينم فقط به شما بگويم كه رسول خدارحمهما الله به ما دستور داد كه هر كس به افتخارات جاهليت مباهات كند بدون كنايه وبا صراحت بگويد:...! - مسند احمد 5 / 136 .
امّاحديث سوم و چهارم ( طناب انداختند! متهم كيست؟ ) نويسنده دو حديث از احتجاج طبرسى بدون اشاره به صفحه آن ذكر مى‏كند كه در حديث اول است: كه عمر و كسانى كه دور و بر او بودند طناب بر گردن اميرالمؤمنين انداختند و كشان كشان او را نزد ابوبكر بردند تا جائى كه او فرياد مى‏كشيد ( يا ابن‏امى ان القوم استضعفونى و كادوا يقتلوننى ) !!
آن گاه مى‏پرسد: آيا اميرالمؤمنين تا اين حد بزدل و ترسو بودند؟! و در حديث دوم آمده كه حضرت فاطمه - سلام‏الله عليها - به اميرالمؤمنين على - « ع » - فرمود اى فرزند ابوطالب! ( ما اشتملت شيمه الجنين و قعدت حجره الظنين ) خلق خوى انسان در تو نيست! و اينك متهم و غير قابل اعتماد هستى!
مطلبى كه در قسمت اول آمده برگرفته از كتاب احتجاج از بين يك بخش طولانى است كه درباره كيفيت تخلف بعضى از اصحاب از دستور پيامبر و چگونگى بيعت با ابوبكر در غياب اهل‏بيت « عليهم السلام » ( به علت اشتغال آنان به تجهيز پيامبر « ص » ) و توده مردم است و چگونگى بيعت عثمان و بنى اميه در مسجد النبى با ابوبكر و ايجاد جو رعب و وحشت براى مردم در گرفتن بيعت و مخالفت على « ع » را متذكر مى‏شود و حمايت جمعى از اصحاب از امام اميرمؤمنان و تجمعشان در خانه‏ى على « ع » و رفتن على « ع » به اتفاق حضرات فاطمه و حسن و حسين « عليهم السلام » به درب خانه مهاجرين و انصار جهت استمداد در گرفتن حق خويش و همراهى نكردن مردم با آنان را بيان مى‏كند و آمدن عمر و قنفد و گروه زيادى به درب خانه على « ع » و تهيه هيزم جلو خانه آن حضرت و مضروب ساختن حضرت زهرا « عليها السلام » يادآور مى‏شود و بردن امام به مسجد و اشاره‏ى آن حضرت به پيمانى كه آنان با هم بسته بودند در غصب خلافت و تهديد او را به قتل ، ذكر مى‏كند كه حدود 7 صفحه است و نويسنده ، مطلب مورد نظر خود را تقريباً از بين سه صفحه‏ - احتجاج طبرسى 1 / 103 تا 110. استخراج نموده است و خودِ اين امر نشان مى‏دهد كه او از وقايع صدر اسلام و خيانتهاى بسيارى از خواص در آن دوران به اسلام و پيامبر و ظلمهاى به اهل‏بيت « عليهم السلام » مطّلع بوده و دنبال نقطه ضعف بوده و چيزى را كه خود نشان مظلوميت آن امام هميشه مظلوم است به عنوان نقيصه بزرگ ذكر كرده است ما در چند سطر آتى جواب اين سؤال را كه چگونه شد كه على « ع » با قوه قهريه در برابر غاصبان ، موضعگيرى نكرد از زبان آن حضرت و از زبان ابوبكر را ذكر مى‏كنيم تا مطلب روشن شود.
امّا مطلبى كه در قسمت دوم و تحت عنوان «متهم كيست؟» آمده است ، جمله‏اى از فاطمه زهرا « عليها السلام » است كه بعد از رفتن به مسجد در جمع زنان بنى‏هاشم و سخنرانى آن حضرت در آن مكان و احتجاج با ابوبكر و مردم درباره‏ى فدك صورت گرفت و از رفتارهاى خلاف قرآن آنان و اولين حديث‏سازان پرده برداشت اين خطبه بيش از 12 صفحه است و در منابع شيعى و سنى آمده است. بعد از آن سخنرانى و اتمام حجّت و بازگشت به منزل‏ -از جمله شرح نهج البلاغه ابن‏ابى‏الحديد16 / 236 ومروج الذهب 2 / 311 و النص والاجتهاد106 و107 ومراجعات 103 ودلائل الامامه طبرى 40 و41 وبحار الانوار43 / 158 و... ، وقتى همسر مظلومش را ديد كه خانه‏نشين و حقش را ضايع كرده‏اند و مانند متهمان با او برخورد مى‏كنند و تحقير شدن خود و امام و فرزندانش را در برابر مردم مشاهده كرد و ديد چگونه فدك كه وسيله معاش خانواده‏اش است غصب كرده‏اند با آتشى از دل برخاسته به آن امام مظلوم خطاب كرد و گفت: «يابن‏ابى‏طالب اشتملت شملة الجنين وقعدت حجرة الظنين نقضت قادمة الاجدل فخانك ريش الاعزل هذا ابن ابى قحافه يبتزنى نحلة ابى و بلغة ابنى لقد اجهد فى خصامى و الفيته الدّفى كلامى....» - احتجاج طبرسى 1 / 145.
«اى پسر ابى‏طالب جامه فرا گير بر خود پيچيده‏اى ( غم تمام وجودت را فرا گرفته ) و مانند كسانى كه متهم هستند نشسته‏اى ( گويا مردم تو را متهم كرده‏اند ) ، چراغ دار راهنمايى گروه ، پيمان‏شكنى كرده است پس افراد ناتوان و بى‏تقوى ( زمام امر را به دست گرفته و ) به تو خيانت كرده است اين ( ابوبكر ) پسر ابى قحافه است كه هديه‏اى كه پدرم به من داده است و وسيله زندگى فرزندانم است از من گرفته و در دشمنى با من كوشيده است او را در دشمنى شديد يافتم....» گويا حضرت زهرا « عليها السلام » بادلى غمبار به همسر مظلومش كه زانوى غم در بغل گرفته مى‏گويد:چه شده كه مانند جنين در رحم ِمادر زانوى غم در بر گرفته‏اى؟!
خواننده عزيز ، شما را به خدا به مترجم و نويسنده‏اى كه خود را مدافع حق و اهل‏بيت و بيان‏كننده حقايق مى‏دانند بگوييد كجاى فرمايش حضرت زهرا « عليها السلام » است كه به امامش بفرمايد خلق و خوى انسان در تو نيست!! اين ترجمه از كجاى عبارت حضرت استفاده مى‏شود «اشتملت» از شمول و شامل شدن است يعنى در جامه پيچيدن ، «شمله» هم به معناى جامه و چادر و لباس است و معناى جنين نيز روشن است. - كتب لغت از جمله فرهنگ جامع ، ج 1.
خوانندگان محترم در مى‏يابند كه چگونه نويسنده ومترجم حديث را تحريف كرده و كلمه ( شمله ) كه به معناى جامه است به ( شيمه ) كه به معناى خلق .خوى است تغييرداده‏اندتابه هدف خود برسند
مترجم در ترجمه‏ى جمله‏ى دوم مى‏نويسد و «اينك متهم و غير قابل اعتماد هستى!» آرى امام على « ع » متهم و غيرقابل اعتماد بود ولى نزد چه كسى؟ آيا نزد حضرت زهرا « عليها السلام » ؟! او كه به امام نگفت: من به تو بد گمان هستم بلكه گفت: تو اين گونه كه نشسته‏اى مردم تو را متهم مى‏سازند ، در حقيقت حضرت زهرا « عليها السلام » از وضعيت پيش‏آمده براى امام خويش متأثر است و با او درددل مى‏كند لكن مع‏الاسف دين به دنيا فروشان سخنان آن حضرت را اين گونه وارونه جلوه مى‏دهند و بعد كتب شيعه و علماى شيعه را مورد هجوم قرار مى‏دهند!!
امّا اين سؤال كه چرا حضرت با قوه قهريه در برابر غاصبان مقابله نكرد؟ جوابهاى متعددى دارد كه ما داوطلبان را به كتاب «رنجهاى حضرت زهرا « عليها السلام » »نوشته‏ى علاّمه سيدجعفر مرتضى عاملى ارجاع مى‏دهيم و در اينجا فقط به ذكر دو جواب اكتفا مى‏كنيم:
الف: سكوت امام « ع » به‏خاطردستوررسول‏خدا « ص » بود.
امير مؤمنان وقتى در مسجد مطّلع شد كه با توطئه‏ى ابوبكر و عمر و خالدبن‏وليد طرحى براى قتل او ريخته شده است گريبان عمر را گرفت و فرمود: اى پسر صهاك به خدا سوگند اگر عهد و پيمان از رسول خدا نبود و اگر در تقدير الهى نبود مى‏ديدى كه ( من با شما چگونه مقابله مى‏كنم و مى‏فهميدى كه ) كداميك از ما ضعيف هستيم و قدرتمان كمتر است. - احتجاج طبرسى 1 / 127.
در جاى ديگر نيز به چند تن از صحابه خاص خود فرمود: پيامبر « ص » قبل از وفاتش به من فرمود: اى اباالحسن اين امّت بعد از من به تو خيانت مى‏كنند و عهد مرا نسبت به تو مى‏شكنند و تو نسبت به من مانند هارون به موسى هستى و امّت من رفتارشان مثل رفتار امت موسى با هارون است كه پيروى از سامرى كردند و هارون را رها كردند گفتم: اى رسول خدا در آن زمان چه كنم ، فرمود: اگر ياور داشتى با آنان بجنگ وگرنه دست نگهدار و خونت را حفظ كن تا به من ، مظلومانه ملحق شوى. - احتجاج طبرسى 1 / 98.
ب: ابوبكر نيز جواب سؤال را اين گونه مى‏هد ؛ وقتى عمر به ابوبكر گفت كه من درِ خانه على « ع » را مى‏بندم و نمى‏گذارم كارى بكند ابوبكر گفت: تو را به خدا قسم مى‏دهم دست از سخنان بيهوده‏ات بردار ، به خدا سوگند اگر پسر ابى‏طالب بخواهد من و تو را بكشد با دست چپ خويش مى‏كشد نه با دست راست و تنها چيزى كه ما را از دست او نجات داده است يكى از اين سه امر است: 1 ) او تنهاست و ياورى ندارد 2 ) پيامبر « ص » به او دستور داده كه با ما درگير نشود 3 ) هيچ قبيله‏اى نيست مگر اينكه با او دشمنى دارد. و بدان كه اگر اين سه امر نبود حكومت به دست او مى‏رسيد گرچه ما هم ناراحت بوديم دنيا در نزد او بى‏ارزش است و او را از مرگ باكى نيست آيا فراموش كردى روز جنگ احد همه فرار كرديم و از كوه بالا مى‏رفتيم در حالى كه زمامداران قوم ( دلاوران عرب ) اطراف او را گرفته بودند و يقين بود كه او كشته مى‏شود و هيچ راه فرارى از ميان آنان نداشت تا اينكه پياده به جنگ ادامه داد.... - احتجاج طبرسى 1 / 130 - 129.
امّا حديثهاى بعد در اين عنوان
( با تيتر فقط خنده رو!! پيرمرد حقه‏باز! چشمان خيره! )
نويسنده در تيتر اوّل صفحه‏ى 62 از تفسير قمى از زبان حضرت فاطمه « عليها السلام » اوصافى از قول زنان قريش درباره اميرالمؤمنين « ع » ذكر مى‏كند كه چند مطلب در اين باره قابل ملاحظه است ؛ اولاً ؛ اين حديث مرفوعه است و از نظر حديث‏شناسان بى‏اعتبار است.
ثانياً ؛ اين حضرت زهرا « عليها السلام » نيست كه اين اوصاف را به امام على « ع » نسبت دهد بلكه سخنان زنان قريش است كه دنبال عيب‏جويى على « ع » بودند.
ثالثاً ؛ اصل اين موضوع ( در صورت صحت ) مربوط به زمانى است كه ازدواج حضرت فاطمه « عليها السلام » با حضرت على « ع » مطرح بود و طبيعى است دختر بايد تمام جوانب را با پدرش كه رسول خدا « ص » است در ميان بگذارد از جمله آنها حرفهاى زنان قريش درباره همسر آتى خويش است.
ما براى روشن شدن بيشتر هدف نويسنده بخشى از قبل و بعد جملات منتسب را مى‏آوريم:
درباره ازدواج حضرت زهرا « عليها السلام » هر كس صحبت مى‏كرد پيامبر از آن اعراض مى‏كرد تا مردم از او مأيوس شدند وقتى پيامبر « ص » خواست او را به ازدواج على « ع » در آورد به صورت خصوصى با دخترش گفتگو كرد حضرت فاطمه « عليها السلام » عرض كرد: اى رسول خدا نظر شما هر چه باشد پذيرفته است ولى زنان قريش درباره‏ى او مى‏گويند او مردى است با شكم بزرگ و دستان بلند ، مفاصل درشت ، موهاى ريخته ، چشمانى درشت با شانه‏هاى بلند نظير كوهان شتر ، خنده‏رو و بى‏مال است. پيامبر فرمود: اى فاطمه آيا مى‏دانى خداوند بر دنيا توجه فرمود و مرا بر مردان جهانيان به عنوان پيامبر انتخاب كرد و براى بار دوم توجه كرد پس على را به عنوان وصى بر مردان جهان اختيار كرد و در مرحله بعد تو را به زنان جهانيان انتخاب كرد... . - تفسير قمى 2 / 303 ، ذيل آيات معراج از سوره النجم.
آيا اين تعبير خيانت نيست؟
تيتر دوم نويسنده در اين صفحه «پيرمرد حقه‏باز» است كه مى‏خواهد چنين وانمود كند كه در كتب شيعه ، على « ع » پيرمرد حقه‏باز به حساب آمده است حال بشنو اصل كلام ابى‏الفرج اصفهانى را ؛
ابى‏اسحاق مى‏گويد: پدرم مرا در روز جمعه به مسجد برد ( جمعيت زياد بود در نتيجه ) پدرم مرا بلند كرد ديدم على بالاى منبر خطبه مى‏خواند او پيرمردى بود كه موهاى جلو سرش ريخته ، با پيشانى برآمده ( كه نشانه تيزهوشى است ) با شانه‏هاى كشيده و محاسنى بلند به گونه‏اى كه به سينه‏اش ريخته بود با چشمانى جذاب و مهربان. به پدرم گفتم او كيست؟ گفت: على‏بن‏ابى‏طالب پسرعمو و برادر و وصى پيامبر خدا « ص » و اميرمؤمنان است. - مقاتل‏الطالبيين ، ص 16.
آيا فردى هست كه از مترجم و نويسنده‏اى كه خود را امين و آزادمنش مى‏دانند بپرسد از كجا شما اين جمله را پيدا كرديد كه حقه‏بازى از چشمانش نمايان بود جمله «ليناً فى العين» كجا به معناى حقه‏بازى است؟! كچل بودن را از كجا به دست آورديد؟! «اصلع» به معناى كسى است كه موهاى جلو سرش ريخته است و اين عيب محسوب نمى‏شود و شامل كچلى كه يك نوع بيمارى است نمى‏شود.
مضافاً بر اينكه در كجاى حكايت فوق نسبت عيب يا بدى به امام امير مؤمنان « ع » داده شده است به جز تحريفات نويسنده؟!!
امّا تيتر سوم ( چشمان خيره )
ابوالفرج مى‏نويسد: آن امام سبزه چهارشانه‏اى بود كه به كوتاهى نزديك‏تر بود با شكمى بزرگ ، انگشتان باريك، بازوان كلفت ، ساقهاى باريك ، چشمانى جذاب، محاسن پرپشت ، موهاى جلو سر ريخته و پيشانى برآمده.
اولاً ؛اين حديث نيست بلكه جمله ابوالفرج اصفهانى‏است واو اموى است و در نظر اهل سنت مورداطمينان‏است،نه نزد شيعيان.
ثانياً؛اين توصيف امام در اواخر عمر و ايام خلافت خويش‏است ، خود او بعد از ذكر وصفهاى فوق مى‏گويد: اين اوصاف در روايات متفرقه آمده بود كه من آنها را جمع نمودم. و از جمله ابواسحاق كه در بالا آمد نيز استفاده مى‏شود كه اين اوصاف مربوط به دوران‏ - مقاتل‏الطالبيين ، ص 16. حكومت آن حضرت است كه نزديك 30 سال از شهادت حضرت زهرا « عليها السلام » گذشته و نزديك به 40 سال بعداز ازدواج با آن حضرت بوده است.
ثالثاً ؛ اوصافى كه ذكر شده اوصاف يك پهلوان قوى هيكل است كه هر صفتى از اين صفات انسان را به سمت خود جلب مى‏كند. بازوان كلفت كه نشانه قدرت بازوى اوست ، و سينه فراخ و گشاده او كه نشان صبر و مقاومت وى است ، محاسن زيبا و پرپشت و چشمان مليح و نمكين او كه نشانه عطوفت و مهربانى است به گونه‏اى كه هر فردى در كنارش احساس آرامش مى‏كند.
رابعاً؛تعجب از نويسنده است كه خود را عالم مى‏داندوبه چند روايت ضعيف تمسك كرده واز روايات متعدددرمنابع اهل سنت‏ كه پيامبراسلام « ص » را بدمنظرجلوه مى‏دهدچشم‏پوشى كرده‏است رجوع كن به سنن ترمذى 5 / 603 و598 و صحيح مسلم 4 / 1823 و صحيح بخارى 1 / 86 .

عنوان سوم ( توهين به حضرت فاطمه - س - ! )
نويسنده در اين عنوان چهار تيتر دارد ؛
تيتر اول قهرمانى! از مرحوم كلينى در اصول كافى روايت مى‏كند كه فاطمه شانه عمر را گرفت و او را به طرف خود كشيد .
اين روايت سندش ضعيف است زيرا درآن عبدالله بن محمد جعفى كه ضعيف شمرده آمده است. گذشته از آن روايت به صورت قيچى شده آورده اصل حيث را - - معجم‏رجال‏الحديث 10 / 314 . ملاحظه فرماييددرصد امانت دارى نويسنده معلوم شود.عبدالله بن محمد جعفى مى‏گويد:كه امام‏باقر « ع » وامام صادق « ع » فرمودند:وقتى كار مردم به آنجا رسيد كه رسيد حضرت فاطمه « عليها السلام » شانه‏عمر را گرفت وبه طرف خود كشيد وفرمود:به خدا سوگند ،اى پسر خطاب اگر به خاطر اين نبود كه بلا دامنگير افرادبى گناه شود مى‏دانستى كه خدا سوگند مى‏دادم پس خدا را سريع الاجابه مى‏يافتم ( فوراًدعايم مستجاب مى‏شد ) . - - الكافى 1 / 460 .
علت اين كه آن حضرت شانه عمر را گرفت شايد شرايط زمانى براى حفظ جان امام چنين‏اقتضايى داشت وحفظ جان امام بر همه واجب است
تيتردوم جر و بحث ؛ از كتاب سليم‏بن‏قيس نقل مى‏كند كه حضرت زهرا « عليها السلام » در قضيه فدك پيش ابوبكر و عمر رفت و با آنان جر و بحث كرد و در ميان مردم فرياد كشيد تا اين كه مردم به دورش جمع شدند!!
مطلبى به اين صورت در كتاب سليم‏بن‏قيس نيست كما اين كه مطالب قبل نيز به صورتى كه نويسنده ادعا مى‏كرده معمولاً ناصواب است آرى ؛ در كتاب سليم‏بن‏قيس از امام اميرمؤمنان « ع » روايت مى‏كند كه حضرت زهرا « عليها السلام » در زمانى كه ابوبكر و عمر خواستند فدك را بگيرند به آنان فرمود: آيا در زمان حيات پيامبر « ص » فدك در دست من نبود وكيل من در آنجا نبود و من از غله‏هاى آن استفاده نكردم؟ ابابكر و عمر گفتند: آرى حضرت فرمود: پس چرا شما از من شاهد بر آنچه در دستم هست مى‏طلبيد؟ گفتند: زيرا آن فى‏ء مسلمانان است. اگر شاهد اقامه شد كه هيچ وگرنه آن را مى‏گيريم. حضرت زهرا « عليها السلام » در حالى كه جمعيت اطراف ابوبكر و عمر بودند و مى‏شنيدند فرمود: آيا شما مى‏خواهيد آنچه پيامبر خدا « ص » انجام داده است باز گردانيد و درباره‏ى ما برخلاف مسلمانان حكم كنيد؟ اى مردم بشنويد آنان چه كارهايى انجام مى‏دهند!! - سليم‏بن‏قيس ، ص 136.
ملاحظه مى‏فرماييد حضرت فريادى نكشيده است بلكه با آنان احتجاج كرده است و جمعيت حضور داشته و خطبه و احتجاجهاى آن حضرت در منابع شيعى و سنى آمده است از جمله شرح نهج‏البلاغه ابن‏ابى‏الحديد ، جلد 16 ، ص 236 و نهايه ابن‏اثير ، جلد 4 ، ص 273 ، در ترجمه لغت لمّه و تفسير كشاف، جلد 1 ، در آيه ذى القربى و تاريخ ابن‏كثير ، جلد 12 ، ص 441. - براى اطلاع بيشتر رجوع شود به نهج‏الحياة ( فرهنگ سخنان فاطمه « عليها السلام » ) از ص 100 تا 119.
تيتر سوم: عدم رضايت؟! باز نويسنده از قول مرحوم كلينى در فروع ذكر مى‏كند كه حضرت زهرا « عليها السلام » از ازدواج با على « ع » راضى نبود و گريان بود اين حديث نيز مانند حديث اول بى‏اعتبار است چون بى‏سند است و ما حديثى درباره گفتگوى رسول خدا « ص » با حضرت زهرا « عليها السلام » از تفسير قمى درباره وضعيت على « ع » ذكر كرديم و شايد حديث در كافى نيز به همين مضمون بوده و لابد حضراتى كه دنبال بهانه‏اى بودند آن را دليل بر عدم رضايت حضرت زهرا « عليها السلام » دانسته‏اند.
تيتر چهارم: شكايت؟! نويسنده از كتاب كشف الغمه روايت مى‏كند كه پيامبر « ص » همراه بُرَيده به نزد حضرت زهرا « عليها السلام » رفتند ، «تا پدرش را ديد چشمانش اشك آلود شد حضرت فرمودند: دخترم چرا گريه مى‏كنى؟ فرمود: به دليل قلت طعام و كثرت ناراحتيها و شدت غمها... .» كجاى اين روايت توهين به حضرت زهرا « عليها السلام » محسوب مى‏شود؟!اگر كسى درباره وضعيت سخت خاندان رسالت كه در دوران صدر اسلام همچون ساير مسلمانان به سختى زندگى مى‏كردند چيزى بنويسد توهينى به اهل‏بيت « عليهم السلام » نموده است؟ گويا فرهنگ توهين و احترام در نظر نويسنده با عرف عموم مردم تفاوت دارد!!
ضمن اين كه مطالب فوق در منابع اهل تسنن در بخش فضائل صحابه آمده است ( مراجعه شودبه كتاب فضائل الصحابه‏2 / 764 )
دركشف الغمه‏نيز تصريح شده كه روايت مذكور از كتاب مناقب خوارزمى است.چطور شد كه نويسنده اينگونه دروغ‏به خواننده مى‏گويد وروايات اهل سنت را به‏اسم روايت شيعى ذكرمى كند؟!!

عنوان چهارم ( توهين به امام حسين - ع - )
نويسنده روايتى را از مرحوم كلينى در كافى نقل مى‏كند مبنى بر اين كه حضرت رسول « ص » و حضرت زهرا « عليها السلام » وقتى خبردار شدند كه حسين « ع » كشته خواهد شد ابراز داشتند كه چنين فرزندى را نمى‏خواهند و هنگامى كه جبرئيل خبر آورد كه امامت و ولايت و وصايت در نسل اوست آنان راضى شدند و نيز با تيتر ( حسين شير نخورد! ) سخنى دارد به اين مضمون كه حضرت زهرا « عليها السلام » «با دل ناخواسته حامله شد و او را تحمل كرد و با دل ناخواسته او را زاد» و هرگز شير فاطمه و هيچ زن ديگرى را نخورد او انگشت ابهام پيامبر را مى‏مكيد و تا دو سه روز برايش كافى بود.
بعد از آن نويسنده سؤالاتى مطرح مى‏كند كه چگونه پيامبر و حضرت زهرا چنين مژده‏اى را رد مى‏كنند؟! آيا «حضرت زهرا با دل نا خواسته حامله شد؟ ونه ماه حسين را تحمل كرد؟! و آيا با دل ناخواسته او را زاد؟! آيا از شيردادنش امتناع مى‏ورزيد؟!» بعد مى‏نويسد «نعوذبالله سيد و مولاى ما حضرت حسين - « ع » - شهيد حماسه‏آفرين تاريخ خيلى بزرگتر وپاكتر از اين است كه چنين... ( سخنانى ) درباره ايشان گفته شود زنهاى دنيا آرزو مى‏كنند كه هر كدام‏آنها دهها حسين بياورند و انگهى حضرت فاطمه زهرا آن طاهره عفيفه چگونه از افتخار فرزندى‏همچون حسين سر باز مى‏زند و ناخواسته حملش مى‏كند و مى‏زايد و شيرش نمى‏دهد؟...» بايد به ايشان گفت: كه پيامبر اسلام « ص » و حضرت زهرا « عليها السلام » نيز انسان هستند و عواطف انسانى دارند وقتى خبردار مى‏شوند كه جگر گوشه آنها با چنين وضعى كشته مى‏شوند اين امر بر ايشان سنگين است و منهاى رضاى الهى و اجر و پاداش آن به طور طبيعى هر كس از پذيرش آن خوددارى مى‏كند به خصوص وقتى پيامبر « ص » درداشتن چنين فرزندى مخيّرباشد.لكن وقتى شخصيتى چون رسول خدا « ص » و حضرت زهرا « عليها السلام » از آثار پربار آن مطّلع مى‏شوند اعلام رضايت مى‏كنند ولى با اين حال وقتى مادر بداند كه آينده فرزند در حملش چنين و چنان خواهد بود همواره ناراحت است و آيه شريفه نيز مى‏تواند اشاره به همان حالت حضرت زهرا « عليها السلام » باشد.
گويا نويسنده ، پيامبر « ص » و حضرت زهرا « عليها السلام » را انسان نمى‏دانند و فكر مى‏كند عواطف انسانى ندارند ، پيامبر در شهادت حضرت حمزه « ع » و مرگ فرزندش ابراهيم « ع » گريست. چگونه او و دخترش از شهادت فجيع امام حسين « ع » مطّلع باشند و متأثر نباشند؟ امّا جمله‏اى كه حضرت زهرا « عليها السلام » از شيردادن به حسين « ع » خوددارى كرد از دروغهاى بزرگى است كه به ساحت حضرت زهرا « عليها السلام » نسبت داده شده‏است آرى ؛ در روايات دارد كه امام حسين « ع » از او شير نخورد نه اينكه حضرت زهرا « عليها السلام » به فرزند دلبندش شير نداد. اين دستور پيامبر « ص » بود كه كسى به حسين « ع » شير ندهد تا خود آن حضرت از طريق انگشت ابهام خويش او را سيراب كند و لذا مى‏فرمود: «حسين منى و انامن حسين» و چنين چيزى ناممكن نيست و در قرآن و تاريخ نيز نمونه‏هاى آن اتّفاق افتاده است ؛ نظير ، داستان موسى « ع » آنجا كه حضرت موسى « ع » عصا را به سنگ زد و 12 چشمه آب از سنگ بيرون آمد. - سوره بقره ، آيه 60 و اذاستسقى موسى لقومه....
خود اهل سنّت روايت كرده‏اند كه از بين انگشنان پيامبر « ص » آب جوشيد تا لشكرچند صد نفرى سيراب شدند. - - صحيح بخارى 3 / 1104-1105 .
امّا اين جمله كه زنان دنيا آرزو مى‏كنند كه هر كدام آنان دهها حسين « ع » بياورند در صورتى درست است كه به بچه‏هايشان هيچ آسيبى نرسد و در اين صورت هيچ كدام حسين نخواهند شد و هيچ مادرى هم حاضر نيست فرزندش اين گونه با لب تشنه و با آن وضع فجيع به شهادت برسد تنها اين فاطمه زهرا « عليها السلام » است كه مى‏تواند مادر چنين فرزندى باشد وانگهى نويسنده كه از امام حسين « ع » اين قدر دم مى‏زند چرا در اواخر كتاب در صفحه‏ى 172 كربلاى امام حسين « ع » و شفاى تربت او را به باد تمسخر مى‏گيرد؟ خدايا پناه بر تو از بى‏تقوايى و از استدراج. - اقتباس از آيه شريفه 182 سوره اعراف.
عنوان پنجم ( توهين به‏ام كلثوم - س - ! )
تيتر چاره‏اى نبود؟ نويسنده روايتى را از كافى نقل مى‏كند مبنى بر ازدواج ام كلثوم دختر اميرمؤمنان « ع » با عمر و از امام صادق « ع » در اين باره نقل مى‏كند كه فرموده است: «ان ذلك فرج غصبناه» آن... ( ناموس ) بود كه از ما غصب شد.!!
بعد از آن مى‏پرسد: آيا عمر با ام‏كلثوم ازدواج شرعى كرد؟ يا اين كه او را به زور غصب نمود؟... وانگهى اگر عمر ام‏كلثوم را غصب نمود پدرش اسدالله صاحب ذوالفقار و قهرمان قريش چگونه به اين ذلت تن در داد و از ناموس خود دفاع نكرد؟!
هدف وسيله را توجيه مى‏كند!! در جواب مى‏گوييم ؛ اولاً اصل ازدواج قطعى نيست مرحوم شيخ مفيد مى‏گويد: خبرى كه وارد شده درباره به عقد ازدواج درآورن اميرالمؤمنين « ع » دخترش را به عمر ، درست نيست ، زيرا در سند آن زبيربن‏بكّار است و نقلى بر توثيق آن نرسيده است و در آنچه نقل مى‏كند مورد اتهام است به خاطر كنيه‏اى كه نسبت به اميرمؤمنان « ع » داشت. - بحارالانوار 42 / 108 - 107 به نقل از رسائل شيخ مفيد ، ص 63 - 61.
ثانياً از بعضى از روايات استفاده مى‏شود كه ازدواج صورى بود و در حقيقت ازدواجى صورت نگرفته است نظير روايت عمربن‏اذينه ، او مى‏گويد: به امام صادق « ع » گفته شد كه مردم بر ما احتجاج مى‏كنند و مى‏گويند: اميرمؤمنان « ع » دخترش ام كلثوم را به فلانى داد ، حضرت در حالى تكيه زده بود نشست و فرمود: آيا چنين مى‏گويند؟ گروهى چنين گمان مى‏كنند آنان هرگز به راه مستقيم هدايت نمى‏شوند. سبحان‏الله آيا اميرمؤمنان « ع » قدرت داشته باشد بين او ( عمر ) و دخترش مانع شود و دخترش را رها كند؟! دروغ مى‏گويند و آن طور كه آنان مى‏گويند نبود. فلانى ( عمر ) از على « ع » درباره دخترش ام كلثوم خواستگارى كرد. على « ع » خوددارى كرد ( عمر ) به عباس ( عموى آن حضرت ) گفت: به خدا سوگند اگر دخترش را به ازدواجم در نياورد مسؤوليت آب دادن به حجاج و زمزم را از تو مى‏گيرم. عباس با على « عليهم السلام » گفتگو كرد ، امام امتناع كرد. عباس اصرار كرد. اميرمؤمنان « ع » چون ديد آن فرد ( عمر ) بر عباس سخت مى‏گيرد به يك زن جِنّى از منطقه نجران به نام سحيفه بنت جريريه دستور داد به شكل ام كلثوم در آيد و او را براى آن فرد ( عمر ) فرستاد و ام كلثوم از نظرها پنهان شد تا او به شك افتاد و در فكر تحقيق برآمد كه كشته شد و او ( زن جنّى ) به نجران بازگشت و ام‏كلثوم آشكار شد. - بحارالانوار 42 / 88.
بنابراين روايات همه سؤالات نويسنده جواب داده مى‏شود تنها يك سؤال باقى مى‏ماند و آن اين كه اگر ازدواجى صورت نگرفته است پس حديث نقل شده از امام صادق « ع » به چه معناست؟ مرحوم علاّمه مجلسى بعد از نقل حديث ازدواج و غصب ناموس اهل‏بيت « عليهم السلام » مى‏گويد: اين روايت با داستان زن جنى كه به صورت ام كلثوم درآمد منافاتى ندارد ، زيرا آن داستان مخفى بود و به جز افراد خاص از آن مطلع نبودند و چه بسا اهل‏بيت « عليهم السلام » امثال اين امور را از بسيارى از شيعيان مخفى مى‏كردند زيرا توان فهم آن را ندارند و ممكن است نسبت به اهل‏بيت غلو كنند. پس معناى جمله «ان ذالك فرج غصبناه» اين مى‏شود كه آن را به ظاهر غصب كردند به فرض كه صحت داشته باشد غصب است.
ثالثاً ؛ به فرض صحت اين واقعه ازدواج شرعى بوده زيرا احكام ظاهرى اسلام بر كسى كه شهادتين بدهد جارى مى‏شود و اميرمؤمنان « ع » در انجام اين ازدواج مضطر بود زيرا همانطور كه از روايات استفاده مى‏شود خليفه قصد داشت در صورت ادامه مخالفت امام نسبت ناروا به او بدهد .
هشام‏بن‏سالم از امام صادق « ع » نقل مى‏كند كه چون عمر از اميرمؤمنان « ع » درباره دخترش خواستگارى كرد حضرت به او فرمود: او كوچك است عمر به نزد عباس آمد و گفت: من چه عيبى دارم؟ گفت: چطور؟ عمر گفت: از پسر برادرت خواستگارى دخترش را كردم جواب رد به من داد. به خدا سوگند زمزم را از شما مى‏گيرم و هيچ كرامتى برايتان باقى نمى‏گذارم و بر ضد على دو شاهد مى‏آورم مبنى بر اين كه او...... عباس به نزد او آمد و خبر را به او رساند و از او خواست اختيار امر را به او واگذارد. حضرت نيز چنين كرد. - بحارالانوار ، ج 42 ، ص 94.
رابعاً ؛ به فرض همه مطالب درست باشد و اين روايات هم قطعى باشد كجايش توهين به ام‏كلثوم « عليها السلام » است؟!
آرى ؛ بسيارى از افراد از بزرگان خويش چون معاويه و... ياد گرفته‏اند كه هدف وسيله را توجيه مى‏كند. براى رسيدن به اهداف فاسدِخويش به هر وسيله‏اى‏دست مى‏زنند.
تيتر دستور محبّت با كى ؟
نويسنده در تيتر ديگر تحت عنوان فوق روايتى ذكر مى‏كند از ابوبصير مبنى بر اين «كه زنى خدمت امام صادق - « ع » - آمد و درباره ابوبكر و عمر ( رض ) پرسيد ، فرمودند: ( توليهما ) آن دو نفر را دوست داشته باش زن مى‏گويد: پس روز قيامت كه من با پروردگارم روبرو شوم بگويم كه ( انك امرتنى بولايتهما ) تو مرا به دوستى آنان امر كردى؟ فرمودند: بله، سپس نويسنده مى‏گويد: امام خويى درباره اين ( حديث ) ... فرموده:... امام صادق از روى تقيه چنين فرموده‏اند!!» بعد مى‏گويد: «اى خويى بزرگوار مگر نه اين است كه زن سؤال كننده از شيعيان اهل‏بيت - « عليهم السلام » - و ابوبصير از اصحاب امام صادق - « ع » - بود؟ پس اينجا چه لزومى به تقيه بود؟! بنابراين اجازه بفرمائيد كه بگويم توجيه آيةالله‏العظمى ابوالقاسم خويى نادرست است.»
در اينجا چند مطلب داريم:
1 ) اين روايت از جهت سند ضعيف است زيرا معلى بن محمدكه مورد وثوق اهل رجال نيست در سندش آمده است پس روايت قابل استناد نيست . -رجال نجاشى 2 / 365 .
2 ) در اينجا مناسب است كه متن حديث آورده شود تا معلوم شود امام نهى از تولى ومحبّت نسبت به آن دو نفر مى‏كند .ابى بصيرمى گويد:نزد امام صادق « ع » نشسته بودم كه‏ام خالد كه يوسف بن عمر او را طرد كرده بود اجازه‏ى ورود خواست حضرت فرمود: آيا مى‏خواهى حرفهاى اين زن را بشنوى ؟گفتم:آرى ،فرمود: الآن به او اجازه‏ى ورود مى‏دهم .آنگاه حضرت مرا كنار خود بر مسند نشاند وآن زن وارد شد اورا زنى با بيانى رسا يافتم در باره‏ى آن دو ( ابوبكر و عمر ) پرسيد حضرت به او فرمود: آن دو را دوست مى‏دارى؟ گفت: پس آنگاه كه به ملاقات خدايم رفتم به او بگويم‏ كه شما مرا به دوستى آن دو دستور دادى ، فرمود: آرى ، گفت: ولى اين كس كه با شما بر طنفسه ( مسند ) نشسته مرا دستور مى‏دهد كه از آن دو تبّرى جويم و بسيارى از مردم به من دستور مى‏دهند كه آن دو را دوست داشته باشم ، پس كداميك بهتر و محبوبتر نزدشماست ؟فرمود: به خدا سوگند اين ( فرد كه ابوبصير است ) ويارانش در نزد من از بسيارى از مردم محبوبتر هستند ، اين تمسك به قرآن در مقابله با خصم مى‏كند و مى‏گويد:... - كافى 8 / 237 و بحار الانوار 30 / 241 .
3 ) در حديثى كه به كافى نسبت مى‏دهد آمده است كه زنى خدمت امام صادق « ع » آمد ، از كجا نويسنده فهميد كه او شيعه بوده است؟ آيا صرف سؤال كردن فردى از ديگرى نشانه پيروى از اوست؟ شايد اين زن از مأمورين مخفى بوده و براى گرفتن سوژه عليه امام به نزد ايشان آمده است تا براى آن حضرت و پيروانش ايجاد دردسر كند و امام از آن مطّلع بوده است.
4 ) به فرض اين كه آن زن از شيعيان و ابوبصير از اصحاب بودند ، ولى شايد كسان ديگرى در آنجا حضور داشته و امام به خاطر آنان در مرحله اوّل تقيه نموده است زيرا ابوبصير نمى‏گويد من تنها در نزد امام بودم و يك زن شيعه آمد و چنين سؤالى كرد.
5 ) خود سؤال نشانه اين است كه توطئه‏اى در كار بوده است زيرا هر كس با الفباى شيعه آشنا باشد ، جواب اين سؤال را مى‏داند و اصرار زن كه مى‏گويد: پس روز قيامت مى‏گويم تو مرا به ولايت آنان دستور دادى ، مى‏رساند كه او با اين جمله مى‏خواهد نقطه ضعفى را عليه امام به دست آورد. ولى امام با ظرافت خاص حكم واقعى را بيان فرمود .
6 ) اين داستان چه ربطى به توهين به‏ام كلثوم دارد كه نويسنده در تحت اين عنوان آورده است؟!

عنوان ششم ( توهين به امام حسن مجتبى - ع - ! )
تيتر اول ( بدون لباس! )
نويسنده از ارشاد شيخ مفيد مطلبى را تحريف مى‏كند و مى‏نويسد: «اهل كوفه - چنان ايشان را محاصره كردند و دائره را بر ايشان تنگ نمودند - نه تنها لباسهايشان را كه حتى جانماز را از زير پايش كشيدند سرانجام حضرت مجبور شد شمشيرش را حايل كند و بدون لباس بنشيند!!» بعد مى‏پرسد «آيا شايسته است امام تا اين حد مورد ظلم و ستم قرار گيرد كه مجبور شود... ( بدون لباس ) جلو مردم بنشيند اين است محبت اهل بيت؟!» ولى در ارشاد مفيد مطلب به طور ديگرى است عبارت اين گونه است «ثم شد و اعلى فسطاطه و انتهبوه حتى اخذوا مصلاه من تحته ثم شد عليه عبدالرحمن بن عبدالله بن جعال الازدى فنزع مطرفه عن عانقه فبقى جالساً متقلداً بالسيف بغير رداء» ، «پس اطراف خيمه او را گرفتند و آن‏چه در خيمه‏اش بود به تاراج بردند حتى جانماز او را بردند و عبدالرحمن ازدى به او حمله كرد پس جامه را از كتف حضرت برداشت پس حضرت بدون عبا شمشير را حمايل خود ساخت.»
شما را به خدا از نويسنده بپرسيد كجا دارد كه تمام لباس حضرت را ربودند؟ و بدون لباس بودن حضرت را از كجا به دست آورد؟!
مضافاً بر اين كه ذكر اين مطلب و بيان ظلم‏هاى به اهل‏بيت و آوردن آن در كتاب‏ها آيا توهين به اهل‏بيت « عليهم السلام » است؟ اگر چنين است كتب اهل سنت نيز بلكه كتابهاى آسمانى نيز از اين قبيل مملو است - نمونه حكايت ارشاد را ابن‏اثير در تاريخ خود ذكر مى‏كند. و در قرآن سوره‏ى بروج نحوه‏ى شكنجه اصحاب الاخدود را بيان مى‏كند آيا - الكامل‏فى التاريخ 3 / 404. نقل آن توهين به شهداى واقعه اخدود است يا دفاع از مظلوميت آنها؟!
تيتر دوم ( خواركنندگان مؤمنان ) نويسنده در اين عنوان از سفيان بن‏ابى ليلى نقل مى‏كند كه به امام بى‏ادبانه سلام كرد و گفت: «السلام عليك يا مذل‏المؤمنين؟»... بعد مى‏نويسد: «آيا امام حسن مجتبى خوار كننده مؤمنان بود؟! يا اين كه عزت‏دهنده مؤمنان؟» عرض مى‏كنيم ضمن اين كه اين روايت به خاطر على بن الحسين الطويل ضعيف است،اين سؤال را شما بايد از سفيان بكنى نه از شيعيان آن حضرت و نه از كسانى كه مطلب را در كتاب آورده‏اند - آرى ؛ اين اولين توهين عملى به خاندان اهل‏بيت « عليهم السلام » نبودآياآن زمانى كه به دومى گفته شد شما كه مى‏خواهى اين خانه را به آتش بكشى در اين خانه فاطمه است گفت: «باشد» اولين توهين‏ها صورت نگرفت؟ - الامامةوالسياسية ، ص 12. آرى ؛ در ميان اصحاب امام حسن « ع » افرادى بودند كه با آن حضرت بى‏مهرى مى‏كردند همان طور كه بعضى از اصحاب جدش رسول خدا « ص » و پدرش اميرالمؤمنين « ع » اينگونه بودند در جنگ احد به تصريح قرآن فرار كردند و هر چه پيامبر « ص » آنان را صدا زد اعتنا نمى‏كردند و در صلح حديبيه به او اعتراض كردند و حتى در نبوّت پيامبر « ص » -سوره آل عمران،آيه 152. شك كردند. خوب است نويسنده درباره‏ى آنان نيز كتابى بنويسد و از پيامبر « ص » دفاع‏ - صحيح بخارى 2 / 187اواخر كتاب الشروط ودلائل النبوه ص 128 . كند تا بداند بعضى از صحابه كه ايشان شخصيتهاى دوم اسلام مى‏داند چقدر آن حضرت را آزار داده و به او توهين نموده‏اند،زيراچنين روايتى در كتب اهل سنت آمده‏است ،نظير المستدرك 3 / 175 و كنزالعمال 11 / 349 و....

عنوان هفتم ( توهين به امام صادق - ع - ! )
تيتر ( سند رسوايى )
نويسنده ، حديثى درباره‏ى زاره نقل مى‏كند كه او بعد از سؤالى از امام صادق « ع » و خارج شدن از محضر او ، نسبت به امام صادق « ع » جسارت كرد و بعد از آن شروع به حمله مى‏كند كه... و در آخر اشاره مى‏كند كه از مرحوم آيةالله خويى در هنگام تأليف كتاب معجم‏الرجال درباره حديث فوق سؤال كردم او «فرمود: هيچ عالمى از لغزش خالى نيست!» سپس به نقد جمله ايشان مى‏پردازد و به دنبال آن حديث بى‏سند ديگرى در اين رابطه مى‏آورد و در پايان مى‏نويسد: «اى ستمگران و از خدا بى‏خبران!! اى كسانى كه سنگ محبت آل بيت را به سينه مى‏زنيد! آخر چه بگويم؟!! دلم از غم و درد و اندوه دارد خون مى‏چكد ، آيا اين گونه دشنامها و اهانتها و جسارتها شايسته اهل بيت كرام است؟! بدانيد كه مقام شامخ اهل بيت « عليهم السلام » بسيار بالاتر از اين بى‏ادبى‏هاست!» اشك تمساح به خاطر حديث بى‏سند ( رسوايى كدام يك بيشتر است؟ ) آنچه ايشان به مرحوم آيه الله خويى نسبت مى‏دهد بى‏سند است و صرف ادعاست و غيرقابل قبول. آرى ، آيةالله خويى در معجم‏الرجال بعد از آوردن روايت فوق مى‏گويد: من تعجبم پايان‏پذير نيست كه چگونه كشى و شيخ ، روايت زشت و بى‏ارزش كه هيچ مناسب با مقام زراره و جلالت او نيست و يقيناً روايت فاسدى است ذكر كرده‏اند به خصوص كه تمام راويان آن مجهول است. - معجم رجال‏الحديث 7 / 219.
انشاءالله مطالب بيشتر رادر فصل آتى در ذيل رواياتى كه درباره زراره آورده است مى‏آوريم تا معلوم شود كه به تعبير قرآن «قد بدت البغضاء من افواههم»بغض و كينه از زبانشان آشكار است و آنچه در دل مخفى مى‏كنند بزرگتر است.» - سوره آل عمران ، آيه 118.
لازم به ذكر است كسانى كه مرحوم آيةالله خويى رادر جمع آورى معجم‏الرجال كمك مى‏كردند نامهايشان درمقدمه چاپ اوّل معجم آمده است ودر ميان آنان هيچ كس از كربلا در ميانشان ديده نمى‏شود كه نويسنده ادعا مى‏كند من از كربلايم وجزوآن گروه بودم!!

عنوان هشتم ( توهين ادامه دارد! )
تيتر اول حضرت عباس ( ع ) !
تيتر دوم فرزندان حضرت عباس ( ع ) !
تيتر سوم حضرت عقيل ( ع ) !
در ذيل اين سه تيتر 4 روايت ذكر مى‏كند كه دو حديث آن در مذمّت حضرت عباس ( عموى پيامبر ) و يك حديث در لعن فرزندان عباس عبدالله و عبيدالله و و يك روايت در مذمّت حضرت عقيل است.
حديث آخر كه به نقل از فروع كافى ، جلد 8 است در كافى وجود ندارد و سه حديث ديگر ضعيف است.
اما حديث اول تعدادى از راويانش ضعيف هستند و حديث دوم روايتگرش جعفربن‏معروف است كه مورد وثوق در نزد شيعه اماميه نيست و حديث سوم كه مربوط به لعن فرزندان عباس عموى پيامبر است گذشته از اين كه مرسل است دو راوى ضعيف نيز در سند او وجود دارد. وروايت چهارم كه دلالت مى‏كند كه عباس و عقيل دو مرد - معجم رجال‏الحديث 10 / 236 و 238 و 234. ضعيف بودند ايرادى ندارد زيرا نه پس از اسلام و نه قبل از اسلام مطلبى در باره قوّت وشجاعت آنها نقل نشده است بلكه در جنگ بدر با مشركين اسير شدند 2 - اسدالغابه 3 / 165.
به طور كلى مى‏توان اين نتيجه را درباره مجموع رواياتى كه مورد تمسك نويسنده قرار گرفته بيان كرد كه يا روايات مورد استناد ضعيف و بى‏ارزش است يا به صورت قيچى شده و بريده است و كجا ديده وشنيده شده كه شيعيان ابن عباس را لعن كنند؟!با اين كه سخنان علماى آنان در مدح او شهره آفاق است. - ر- ك:به رجال علامه وابن داود وتحريرطاووسى ومعجم رجال‏الحديث .
اين شيوه اهل سفسطه و غلط اندازان است كه خود را محقق و آزادمنش و طرفدار حق مى‏دانند ولى از آن بى‏بهره‏اند كه نمونه آن در تيتر چهارم مشاهده مى‏شود كه چگونه حديث را قيچى كرده و مطلب را خلاف واقع نشان داده است.
تيتر چهارم ( امام زين العابدين - ع - )
در اين بخش روايتى از كلينى نقل مى‏كند كه امام چهارم « ع » به بردگى يزيد اقرار كرد و گفت: «آنچه از من خواستى قبول كردم من اكنون غلام بى‏اختيار توام اگر خواستى مرا نگهدار و اگر خواستى بفروش!!!» و بعد از آن مانند قسمتهاى پيشين صداى مظلوميت خويش را در دفاع از امام و حمله به شيعه شروع مى‏كند. ماتم‏سرايى مى‏كند و چون تمساح اشك مى‏ريزد و مى‏نويسد: «اگر خواسته باشيم همه آنچه كه درباره اهل بيت آمده جمع‏آورى كنيم سخن به درازا مى‏كشد.» ... و بعد دو روايت درباره ابراز محبّت پيامبر اسلام « ص » نسبت به حضرت زهرا « عليها السلام » و بوسيدن دخترش ذكر مى‏كند و مى‏پرسد كه آيا با عقل جور در مى‏آيد كه رسول‏الله صورت و سينه دخترش را ببوسد؟! اگر اين حال پيامبر و فاطمه باشد پس بايد بقيه چه‏كار كنند؟!! حال به نقل اصل حديث درباره‏ى گفتگوى يزيد و امام سجاد « ع » مى‏پردازيم: ( گرچه اين حديث از نظرسند به خاطر ايّوب خرّا ز كه ناشناخته‏است ضعيف است. )
بريدبن‏معاويه مى‏گويد: از امام باقر « ع » شنيدم كه فرمود: يزيدبن‏معاويه قصد حج داشت و وارد مدينه شد مردى از قريش را خواست و به او گفت: آيا اقرار مى‏كنى برده من باشى به گونه‏اى كه اگر بخواهم تو را بفروشم و اگر بخواهم تو را به عنوان برده نگهدارم مرد قريشى گفت: به خدا سوگند نه تو از من از جهت نسبت فاميلى گرامى‏تر هستى و نه در جاهليت و اسلام پدرت از پدر من افضل است و نه تو در دين از من برتر و بهتر هستى. پس چگونه به آنچه خواستى اقرار كنم؟ يزيد گفت: اگر اقرار نكنى به خدا تو را مى‏كشم. آن مرد گفت: كشتن تو مرا مهمتر از كشتن حسين‏بن‏على « عليهما السلام » ، پسر رسول خدا « ص » كه نيست. يزيد دستور داد او را كشتند آنگاه به دنبال على‏بن‏الحسين « ع » فرستاد و سخنانى مثل سخنان با مرد قريشى را به او گفت. على‏بن‏الحسين « عليهما السلام » فرمود: آيا اگر اقرار نكنم تو همان گونه كه آن مرد را كشتى مرا نخواهى كشت؟ يزيد ملعون به او گفت: آرى ؛ على‏بن‏الحسين « عليهما السلام » ( در آن شرائط ) فرمود: من نسبت به آنچه تو مى‏خواهى اقرار مى‏كنم من بنده‏اى مجبور هستم اگر مى‏خواهى نگهدار و اگر مى‏خواهى بفروش. يزيد ملعون گفت: شر نزديك توست تو خونت را حفظ كردى و چيزى از شرافتت كاسته نشد. - كافى 8 / 235 - 234.
اگر امام در چنين شرايطى اين گونه سخن بگويد يا كسى آن را نقل كند توهين است؟ ضمن اين كه حضرت در برابر يزيد نفرمود: ( انا عبدك ) من بنده و برده تو هستم بلكه فرمود: ( انا عبد مكره ) من بنده‏اى مكره و مجبور هستم شايد مقصود امام « ع » اين باشد كه من بنده خدا هستم كه الان مكره هستم و مجبورم براى حفظ جانم جمله‏اى كه تو دوست دارى بگويم در نتيجه حضرت به او نفرموده است من غلام تو هستم تا نويسنده بتواند چنين مطالبى را بعد از آن بياورد.
آرى ؛ با قيچى كردن روايات و پيداكردن روايات ضعيف كه تقريباً در هر كتاب از هر فرقه‏اى يافت مى‏شود و نيز با جعل حديث مى‏توان هرگونه اتهام را به ديگرى نسبت داد.
اشكال ديگرى را مرحوم علامه مجلسى در بحار بر اين روايت وارد دانسته كه موجب بى اعتبارى بيشتر اين حديث مى‏شود وى مى‏نويسد:معروف در تاريخ است كه اين ملعون ( يزيد ) بعد از خلافت به مدينه نيامد بلكه از شام بيرون نرفت تا مرد وبه جهنم وارد شد.البته بنى اميّه وپيروان آنان دست به هر جنايتى مى‏زدند وصدور اعمال‏ بحارالانوار 46 / 138 . وقيحى از آنان دور نيست بلكه واقدى نقل مى‏كند كه مسلم بن عقبه وارد مدينه شد واز مردم خواست كه با يزيد بيعت كنند به عنوان برده وخدمتگذار ،به گونهاى كه هر كارى مى‏خواهد در باره اموال وخانوادهاوخونشان انجام دهد -البدايه والنهايه 8 / 225
وابن حجر درشرح حال مسلم بن عقبه مى‏گويد:مسلم در گفتار ورفتار با اهل مدينه بدرفتار كرد ودر خون ريزى كوچك وبزرگ زيادروى كرد تا او را «مسرف»ناميدند او سه روز مدينه را مباح اعلام كرد ولشگر ( ش ) مى‏دزديدند ومى كشتندوبه نواميس مردم تجاوز مى‏كردندبعداز سه روز ،قتل را بر داشت واز كسانى كه زنده ماندند به عنوان بردگان يزيد بن معاويه بيعت گرفت‏ -الاصابه‏6 / 232
اما احاديث مربوط به ابراز علاقه پيامبراسلام « ص » نسبت به دخترش لازم به بررسى و تحليل دارد پيامبر گرامى اسلام « ص » مانند يك فرد عادى نيست و بر اساس احساسات كار نمى‏كند بلكه هر كار او بر اساس حكمت است و پيامى دارد. آن حضرت مى‏داند در آينده وقايع تلخى رخ خواهد داد و با هر طريق ممكن مى‏خواهد جلو آن حوادث ناگوار را بگيرد. گاهى در جمع همسرانش مى‏فرمايد: «كداميك از شما در منطقه حوأب مورد پارس سگها قرار خواهيد گرفت.» - بحار 18 / 123.
و در جايى ديگر گلوى حسين « ع » و از شكم تا حلق او را بوسه مى‏زند و درباره او و برادرش مى‏فرمايد: «الحسن و الحسين امامان قاما اوقعدا» و درباره‏ى دخترش‏ - جلاءالعيون 1 / 310. مى‏فرمايد: «رضا فاطمة من رضاى و سخط فاطمه من سخطى» و در برابر او تمام قامت‏ - الامامة و السياسة ، ص 14. برمى‏خيزد و دست او را مى‏بوسند و احياناً رو و سينه‏اش را مى‏بوسد يا درباره عمار - جلاءالعيون 1 / 134. مى‏فرمايد: «تقتله الفئة الباغيه» ولى مع الاسف هوا و هوس تذكرات و سفارش‏هاى‏ - بحار 22 / 326. گفتارى و عملى پيامبر « ص » را بى‏اثر ساخت و هر جا محل بوسه واقدام پيامبر بود مورد هجمه قرار گرفت بر دست زهرا « عليها السلام » شلاق زدند و بر صورتش سيلى و بر سينه‏اش ميخ در كوبيدند و بدن حسينش را زير سم اسب قرار دادند و بر گلويش شمشير نهادند. شايد بتوان گفت كه رفتارهاى پيامبر « ص » در حقيقت يك عمل بازدارنده براى ظلم‏ها بود تا آنان كه احياناً حديث پيامبر را فراموش كردند رفتار پيامبر آنان را متنبه سازد زيرا فراموش كردن حديث و سخن زودتر اتفاق مى‏افتد تا فراموشى رفتارهاى بسيار چشمگير نظير بوسيدن پيامبرى 60 ساله دست دختر 15 ساله و يا بر شانه خود سوار كردن فرزند و نوه عزيزش و....
حال شما بنگريد افراد كوتاه‏نظر و مغرض چگونه هدايت‏هاى رسول خدا « ص » را به باد تمسخر مى‏گيرند؟ اينجاست كه انسان به ياد آيه شريفه قرآن مى‏افتد كه مى‏فرمايد: «و ننزل من القرآن ما هو شفاء و رحمة للمؤمنين ولا يزيد الظالمين الا خساراً ، آنچه از قرآن نازل مى‏كنيم شفا و رحمت براى اهل ايمان است و همين قرآن كه شفا و رحمت است ، براى ستمگران فقط خسران و زيان را افزون مى‏كند.» و همين سخن درباره گفتار و رفتار پيامبر -سوره اسراء ، آيه 82. « ص » نيز صادق است كه براى بعضى جز خسران و زيان اثر ديگرى ندارد.
مخى نماند كه اكثر علماى اهل سنت بوسيدن تمام اعضاى فرزند دختروپسررا به جز عورت جايز مى‏دانند.ابن بطّال مى‏گويد:جايز است بوسيدن هر عضوى ازاعضاى‏فرزند كوچك وهم چنين بزرگ در بيشتر علمامگر عورت ودر مناقب فاطمه « عليها السلام » گذشت كه پيامبرصلى الله وعليه وسلم‏اورا مى‏بوسيد ونيز ابوبكر دخترش عائشه را مى‏بوسيد -فتح البارى 10 / 350
( كدام زشت‏تر است؟!! )
جمعى از اهل سنت روايت كردهاند كه ابن عبّاس گفت:ديدم رسول خدا ( صلى‏الله عليه‏وسلم ) دو رانِ‏حسين را باز كرد و.....را بوسيد!!!!بيهقى در سنن خويش از -المعجم الكبير3 / 45 و 12 / 108 و الاصابه 1 / 611 و ذخائرالعقبى ص 221 عبدالرحمن بن ابى ليلى نقل مى‏كند كه نزد پيامبر ( صلى‏الله عليه وسلم ) بوديم كه حسن آمد پس بر آن حضرت بالا رفت پيامبر پيراهن او را باز كردو دو....اورا بوسيد!!!!آقاى‏ -السنن الكبرى 1 / 137 نويسنده آزاد منش وعالم فرزانه در باره اين روايات كه در كتب اهل سنت چه مى‏گويد؟!

عنوان نهم ( توهين به امام رضا - ع - ! )
در اين قسمت حكايتى از اصول كافى نقل مى‏كند و ابتدا مى‏نويسد: «بزرگان ما در نسب محمد قانع ( امام جواد « ع » ) شك كردند كه آيا فرزند امام رضا است...!!» بعد داستان را با حذف بعضى از قسمتها ذكر مى‏كند و در پايان با تيتر «تقليد از منافقين» مى‏نويسد: «پس شيعيان حضرت رضا شك كردند كه محمد قانع فرزند ايشان باشد!! با وجود اين كه حضرت مى‏فرمايند او فرزند من است آنها باور نمى‏كنند و براى اثبات مدعاى خود دست به دامن قيافه‏شناس مى‏اندازند!» وى در ادامه از مطلب خود نتيجه‏گيرى مى‏كند كه خلاصه آن چنين است:
«اين كار نه تنها طعن آشكار به امام رضا « ع » است بلكه آشكارا همسرش را متهم كردند و در پاكى او شك نمودند ( همان گونه كه منافقين همسر پيامبر « ص » را متهم نمودند ) ممكن است اين اتهام درباره ديگرى مطرح باشد امّابه اهل‏بيت « عليهم السلام » چنين تهمت ظالمانه‏اى روا داشتن كمال پستى است ولى متأسفانه مصادر علمى ما كه مدعى هستيم علوم اهل‏بيت « عليهم السلام » را برايمان نقل كرده‏اند پراز امثال اين گونه اباطيل و خرافاتند.» ما در اينجا به نقل اصل حديث مى‏پردازيم و بعد به نتيجه‏گيرى نويسنده نظرى مى‏اندازيم ؛ ( ضمن اين كه اين روايت نيز ضعيف است زيرا زكريابن يحيى بن نعمان درسند آن است ووى نا شناخته است. )
زكريابن‏يحيى مى‏گويد از على‏بن‏جعفر برادر امام هفتم « ع » شنيدم كه به حسن‏بن‏حسين مى‏گفت: به خدا سوگند خداوند اباالحسن رضا ( امام هشتم « ع » ) را يارى كرد. حسن ( بن‏حسين ) گفت: آرى فدايت شوم برادرانش بر او ستم روا داشتند على بن جعفر گفت: آرى به‏خدا، و ما عموهايش نيز بر او ستم كرديم. حسن ( بن‏حسين ) گفت: من كه نبودم شما چه كرديد؟ گفت: برادرانش ( و ما نيز ) به او گفتند: در ميان ما امامى سبزه نبوده است حضرت رضا « ع » به آنان فرمود: او پسر من است گفتند: رسول خدا « ص » به وسيله قيافه‏شناس ( نيز ) قضاوت مى‏كرد پس بين ما و بين شما قيافه‏شناس نظر بدهد.
حضرت فرمود: شما بفرستيد قيافه‏شناسان بيايند ولى من هرگز چنين نمى‏كنم و به آنان نگويند براى چه آنان را خواسته‏ايد و شما بايد در منازل خويش باشيد وقتى قيافه‏شناسان آمدند ما را در باغ نشاندند و عموها و برادران و خواهران در برابرش قرار گرفتند و بر امام رضا « ع » جامه‏اى پشمى پوشاندند و كلاهى بر سرش نهادند و بيلى بر شانه‏اش نهادند و گفتند: شما وارد باغ شو به گونه‏اى كه گمان شود دارى كار مى‏كنى. سپس ابى‏جعفر ( محمدبن‏على امام جواد « ع » ) را آوردند و گفتند: اين پسر را به پدرش ملحق كن ( و بگو پدرش كيست؟ ) قيافه‏شناسان گفتند: اينجا پدرش نيست ولى اين فرد عموى پدرش و آن يكى نيز عموى پدرش و اين فرد عمو خودش و اين عمه‏اش است و اگر پدرش در اينجا باشد فردى است كه در باغ كشاورزى مى‏كند زيرا پاهاى آنان مثل هم است آنگاه اباالحسن ( امام رضا « ع » ) رو برگرداند. قيافه‏شناسان گفتند: او پدرش است... . - اصول كافى 1 / 323 - 322.
همانطور كه از حديث كاملاً استفاده مى‏شود كسانى كه سخن امام رضا « ع » را نمى‏پذيرفتند و از آن حضرت خواستند تن به نظر قيافه‏شناس بدهد بستگان آن حضرت بودند نه شيعيان آن حضرت، و لذا قيافه‏شناسان هم گفتند: اين عموى پدر و آن عموى خود او... است معلوم مى‏شود همه از اقوام بودند نه شيعيان آن حضرت ، در نتيجة تمام حرف‏هاى نويسنده مانند حرف‏هاى قبلى بى‏اساس و تحريف و سخن از پيش خود است اين اولاً ، و ثانياً ؛ متهم كردن همسر پيامبر به مسائل خلاف عفت ربطى به داستان ما ندارد و اصل قضيه اتهام نيز معلوم نيست اساسى داشته باشد و ما در خاتمه كتاب و علم غيب امام در اين‏باره مطالب مناسب را ذكر كرديم.
ثالثاً ؛ اگر نويسنده معتقد است كه در ميان اطرافيان پيامبر « ص » منافقين بودند پس چگونه او تمام اصحاب پيامبر اسلام « ص » را مورد احترام مى‏داند و اخذ به سنت آنان مى‏كند و روش آنان را مانند روش پيامبر ، محترم مى‏داند؟ ( از ديدگاه اهل سنت‏ -اهل بيت ( ع ) از خود دفاع مى‏كند ص 13 اصحاب پيامبر « ص » به كسانى گفته مى‏شود كه ولو يك لحظه آن حضرت را درك كرده باشند!! ) .
رابعاً ؛ ذكر احاديث فوق در منابع شيعى نشان‏دهنده ظلمى است كه به اهل‏بيت « عليهم السلام » روا شده است و اين ظلم نه تنها از ناحيه دشمنان خارجى و داخلى بلكه گاهى از ناحيه بستگان و خويشان خود آنان بوده است و عبور بزرگان حوزه از كنار اين روايات و زير سؤال نبردن بستگان اهل‏بيت « عليهم السلام » به خاطر احترام به خود اهل‏بيت « عليهم السلام » است و بعضى از بزرگان نيز ممكن است توجيهاتى ذكر كنند كه مورد پسند بعضى از افراد نباشد.
البته در اينجا يك سؤال مطرح مى‏شود كه چگونه ممكن است بستگان نزديك امام معصوم « ع » رفتارهايى ناروا داشته باشند؟ پاسخ به اين سؤال در عنوان نهم ذكر خواهد شد انشاءالله‏ در ضمن مطلب منسوب به مرحوم آيةالله خويى‏نمى تواند درست باشد زيرا همان طور كه قبلاًاشاره شد متعارف در مدارس اهل سنت است كه حديث را نزد بزرگان خويش مى‏خونند نه در حوزهاى شيعى بلكه جزومطالعه خارج از درس محسوب مى‏شود مضافاً بر اين كه مرحوم خويى در درسها ومطالب خود چيزى را از مرحوم كاشف الغطا نقل نمى‏كندچون از شاگردان وى نبوده بلكه معاصر اوبوده است .
نويسنده در پايان اين عنوان از لابلاى گفتارى طولانى از عيون اخبارالرضا « ع » با تيتر ( باز هم تهمت ) نقل مى‏كند كه دختر عموى مأمون عاشق امام بود و امام عاشق او. و نويسنده اين امر را نيز تهمت ديگرى از شيعه به امام مى‏داند ولى بايد توجه داشت كه كلمه در كتاب عيون اخبارالرضا عشق نيست بلكه حبّ به معناى دوستى است و محبّت و علاقه بين امام و پيروان آنان نه تنها بد نيست بلكه نشانه پرداخت اجر رسالت است. مسلم است كه پيامبر اسلام « ص » و اهل‏بيت « عليهم السلام » مؤمنان را دوست دارند و مؤمنان نيز پيامبر و اهل‏بيت « عليهم السلام » او را دوست دارند و ذكر مطلب فوق در عيون نشان‏دهنده اين است كه محبّت به امام رضا « ع » حتى در خاندان مأمون نيز بوده است و ما نمى‏دانيم كجاى اين محبّت و نسبت آن به امام « ع » عيب است؟ روشن است كه محبّت امام به مردم از قبيل محبّت خداوند به بندگان است نه از قبيل روابط جنسى بعضى از انسانهاى رذل.

عنوان دهم ( توهين به جعفر - ع - ! )
در اين عنوان نويسنده اشاره‏اى به برادرى از امام حسن عسكرى « ع » به نام حضرت جعفر مى‏كند و مى‏گويد كه اين‏جعفر را به كذّاب ملقب كردند و از مرحوم كلينى نقل مى‏كند كه «او فاجرى بود كه فسقش را آشكار مى‏كرد. شهوترانى كه به شدت معتاد عرق خوردن بود در ميان مردان فردى را مثل او نديدم كه خودش آبروى خود را بريزد و در باطن خويشتن را حقير و سبك بشمارد.»
بعد مى‏نويسد: آيا واقعاً در ميان اهل‏بيت- « عليهم السلام » - چنين شخصى وجود داشته است كه فاسق و فاجر و شهوتران و عرق‏خوار باشد؟!
گرچه نويسنده در اين بخش نيز قسمتهاى مهمى از حديث را كه مى‏توانست حقايقى را آشكار كند كه مورد مذاقش نبوده حذف نموده است ( از جمله وجود مقدس امام دوازدهم « ع » كه نويسنده منكر وجود خارجى اوست و بحث آن به طور اجمال انشاءالله خواهد آمد ولى ) ما به خاطر جلوگيرى از طولانى شدن بحث از نقل آن اجتناب مى‏كنيم و به سؤالى كه در آخر عنوان قبل مطرح شد و نظير آن در اينجا آمده است مى‏پردازيم و جواب آن را ذكر مى‏كنيم و آن اينكه ؛ همه مى‏دانيم خداوند انسان را خلق كرد و براى او عقل و وحى را قرار داد و به او اراده و اختيار داد تا بتواند به كمال اختيارى برسد. هيچ كس در انجام گناه مجبور نيست كما اين كه هيچ كس در انجام كارهاى خوب نيز مضطر نيست و اين اصل شامل فرزندان پيامبران و امامان « عليهم السلام » مى‏شود. فرزند پيامبر بودن فرد را مجبور به انجام كار خوب نمى‏كند واز انسان سلب اختيار نمى‏كند كما اين كه در خانواده بد بودن نيز از انسان سلب اختيار نمى‏كند. گرچه در تصميم‏گيريهاى او مؤثر است ، ولى هرگز او را مانند يك عنصر بى‏اراده نمى‏سازد. شيعه اين اصل عقلانى را مطابق با آيات و روايات و تاريخ مى‏داند و محبّت به اهل‏بيت « عليهم السلام » سبب نشده است تا كسانى كه در بستگان اهل‏بيت « عليهم السلام » لغزيدند معرفى نكنند. اين روش اهل سنت است كه هر كس مرتبط به پيامبر شد ( مثل همه همسران پيامبر ) بلكه حتى كسى كه يك بار پيامبر را ديده باشد او را عادل بلكه معصوم بدانند و برخلاف عقل و قرآن و تاريخ نظر دهند - چه كسى نمى‏داند كه پسر نوح جزء كافران شد و با آنان به هلاكت رسيد؟ خداوند به حضرت نوح « ع » فرمود: ( او گرچه پسر توست ولى ) از اهل تو نيست او عمل غير صالح است. - سوره هود ، آيه 46 ، قال انه ليس من اهلك.
و يا چه كسى است كه با قرآن كمى آشنا باشد و نداند كه نمونه‏هاى انسان كافر از ديدگاه قرآن زن حضرت نوح « ع » و حضرت لوط پيامبر « ع » بودند؟ و يا نداند كه دو همسر پيامبر اسلام « ص » ( عايشه و حفصه ) عليه آن حضرت توطئه كردند و خداوند با نزول سوره تحريم آنان را رسوا كرد؟ اگر به صراحت قرآن پسر نوح از اهل‏بيت نوح « ع » نيست جعفر پسر امام نيز از اهل‏بيت « عليهم السلام » نخواهد بود و نويسنده به خاطر افكار خلاف عقل و قرآن از يك نيروى فاسد به دفاع برخاسته است.
معيار در خوبى ، صرف انتساب به پيامبر « ص » نيست و معيار در بدى انتساب به فرد فاسد نيست كه زن و پسر نوح با اين كه منتسب به آن حضرت بودند بر ايشان سودى نداشت و به صراحت قرآن وارد آتش شدند. - سوره تحريم ، آيه 10.
آسيه نيز همسر فرعون از او كسب بدى نكرد و انسان نمونه براى همه اهل ايمان شد.

آخرين عنوان ( قاتل اهل بيت كيست؟! )
در پايان فصل دوم كتاب ، نويسنده به يك امر اشاره مى‏كند مبنى بر اينكه عده زيادى از آنان ( اهل‏بيت ) در مناطق شيعه‏نشين به دست خود شيعيان كشته شدند و خوانندگان را به كتاب مقاتل‏الطالبين ارجاع مى‏دهد و در پايان ، چند مطلب بى‏دليل ديگر را بيان مى‏كند كه بعضى از آنان چون در بحثهاى آتى به طور مفصل خواهد آمد ما از طرح آن خوددارى مى‏كنيم.
اما اين كه بسيارى از افراد منسوب به اهل‏بيت « عليهم السلام » در مناطق شيعه‏نشين كشته شدند سخنى به حق است ولى دو مطلب در اينجاست ؛ يكى اينكه چرا امامزادگان و سادات گرامى و اولاد اهل‏بيت « عليهم السلام » به اين مناطق آمدند؟ دوم اينكه چه كسانى آنان را به شهادت رساندند؟
در بخش اول بايد گفت چون بنى‏اميه و بنى‏عباس بدترين رفتار را با خاندان رسالت « عليهم السلام » داشتند لذا آنان احساس امنيت نمى‏كردند و بهترين محل را براى زندگى در مناطق دوردست از شهر خود ( مدينه‏منوره ) و كنار شيعيان مى‏ديدند ولى دستگاههاى غاصب و ظالم به تعقيب آنان مى‏پرداختند و به كارگزاران و جاسوسان خويش كه در مناطق شيعه‏نشين حضور داشتند دستور تعقيب و قتل آنان را مى‏دادند و با ايجاد رعب و وحشت مردم را از نزديك شدن به آنان برحذر مى‏داشتند ، زيرا با حضور منتسبين به خاندان رسالت « عليهم السلام » در ميان مردم و حمايت مردم از آنان حكومت غاصبان متزلزل مى‏شد.
لذا آنان با انواع ترفندها به نابودى سادات گرامى و فرزندان اهل‏بيت « عليهم السلام » همت گماشتند و نه تنها آنان بلكه كسانى كه از ايشان حمايت كردند مورد هجمه قرار مى‏گرفتند. شاهد آن وجود قبور شهدا در كنار مزار اهل‏بيت « عليهم السلام » است رجوع به كتاب نامبرده ( مقاتل‏الطالبيين ) نيز مطالب فوق را روشن مى‏كند. بنابراين قاتل اهل‏بيت « عليهم السلام » و سادات گرامى همان خلفا و حاكمان غاصب و ظالم و دست‏نشانده‏هاى آنان بودند نه شيعيان ، بلكه به عكس آنان از حاميان و فدائيان اهل‏بيت « عليهم السلام » بوده و هستند و بسيارى از شيعيان در دفاع از آنان شهيد شده‏اند.

كدام توهين است؟ محدثان و تاريخ‏نويسان سنى از جمله بخارى و مسلم و احمدبن‏حنبل و طبرانى و ابن‏ابى‏الحديد مى‏نويسند: هنگامى كه وفات پيامبر فرا رسيد گروهى از رجال از جمله عمربن‏خطاب در خانه‏ى آن حضرت حضور داشتند. پيامبر « ص » فرمود: بياييد تا فرمانى براى شما بنويسم كه بعد از آن گمراه نشويد.
عمر گفت: «ان الرجل ليهجر» ، «پيامبر هذيان مى‏گويد»!!! همين كتاب خدا براى ما كافى است در اين هنگام حضار به گفتگو و كشمكش پرداختند عده‏اى مى‏گفتند: نزديك‏تر شويد تا پيامبر فرمانى براى شما بنويسد كه بعد از وى هرگز گمراه نگرديدو گروهى حرف عمر را تكرار مى‏كردند. وقتى سخنان بيهوده و گفتگوى آنان بالا گرفت ، پيامبر فرمود: برخيزيد. - براى اطلاع بيشتر به مراجعات مراجعه 44 و اجتهاد در برابر نص ، ص 167 تا ص 181 رجوع كنيد.
شما بگوييد كداميك از اين دو توهين است جمله‏اى كه الاغ پيامبر « ص » به آن حضرت گفت كه پدر و مادرم فدايت يا جمله عمربن‏خطاب؟ پيامبرى كه خداوند درباره‏اش مى‏فرمايد: «و ما ينطق عن الهوى ان هو الاوحى يوحى» ، «او از روى هوى سخن نمى‏گويد ( آنچه مى‏گويد ) تنها وحى است كه به او نازل مى‏شود.» اگر كسى بگويد: - سوره النجم ، آيات 3 و 4. پيامبر هذيان مى‏گويد توهين نيست؟!! تعصب تا كجا ، وجود يك روايت آن هم به صورت «روايت شده» در كتب شيعى درباره‏ى الاغ پيامبر اين قدر هياهو دارد و توهين محسوب مى‏شود ولى توهين آشكار يك فردبه ساحت مقدّس‏رسول‏خدا « ص » قابل‏ديدن‏وبررسى نيست ؟الله اكبر. توهين بر خلفاء در كتب اهل تسنن‏ در قسمتهاى قبل مطالبى را از نويسنده مشاهده كرديم كه به گمان وى توهين محسوب مى‏شد ولى واقعيت آن است كه در كتب اهل سنت آنقدر مطالب نازيبا حتى در باره خلفا ديده مى‏شود كه موجب تعجب انسان است به خصوص آن كه برادران اهل تسنن معتقد به صحاح سته هستند و مطالب در آن را نظير قرآن صحيح مى‏دانند در حالى كه شيعه معتقد به صحيح بودن تمام مطالب يك كتاب شيعه هم نيست. مطلب ذيل از جمله مطالبى است كه در كتب اهل سنت آمده است و ما چون قصد نداريم حتى توهين‏هاى مذكور در كتابهاى اهل سنت را درباره‏ى خلفا ذكر كنيم لكن جهت جواب به نويسنده ، به دو روايت از جلال‏الدين سيوطى اكتفا مى‏كنيم.
آرزوى مى‏كند علف باشد!!
حسن مى‏گويد كه ابوبكر گفت: به خدا سوگند من دوست داشتم اين گياه بودم تا خورده شوم و هضم شوم!!! قتاده مى‏گويد: به من خبر رسيده كه ابوبكر گفت: دوست داشتم علفى بودم تا چارپايان مرا بخورند!!! - تاريخ الخلفاء ، ص 97.
نكته ؛ اگر اين حديثها صحيح باشد و ظاهراً صحيح نيز هست معلوم مى‏شود كه ابوبكر از انسان بودن خود شرم دارد در حالى كه انسان بودن كرامت است و خداوند مى‏فرمايد: «و لقد كرمنا بنى آدم...» ، «ما فرزندان آدم را گرامى داشتيم...» - سوره اسراء ، آيه 70.
او در هيچ جا حيوان و گياه را بر انسان برترى نداده است تا ابوبكر آرزو كند كه همچون گياه كه پست‏تر از حيوان است باشد.
و اگر اين احاديث جعلى باشد پس معلوم مى‏شود كتابهاى اهل سنت قابل اعتماد نيست و در آنها احاديث جعلى وجود دارد. ولى واقعيت آن است كه احاديثى كه در فضيلت خلفا وارد شده است به طور كلّى جعلى است و آن روايات به دستور معاويه و با صادر كردن بخشنامه رسمى و فرستادن آن به تمام كشور اسلامى جعل شده است ، او به جعل حديث جهت فضيلت خلفا و بر ضد اميرمؤمنان « ع » دستور صادر كرد و براى هر حديث جعلى مبالغ هنگفتى پرداخت مى‏كرد و اين روايات جعلى تمام كتب اهل سنت و به خصوص صحاح آنان را پر كرده است و گاهى به ندرت احاديثى صحيح در ميان آنها ديده مى‏شود كه روايات فوق و روايت بعدى از اين قبيل است. براى اطلاع بيشتر مى‏توان به كتبى از جمله شرح نهج البلاغه ابن‏ابى‏الحديد معتزلى جلد 1 ، ص 463 به بعد مراجعه كرد.
آرزو مى‏كنند... و گوسفند باشند!!!
سيوطى درباره آرزوى ابوبكر و عمر چنين مى‏نويسد:
ضحاك گفت: ابوبگر گفت: به خدا سوگند دوست داشتم درختى ( علفى ) در كنار جاده بودم پس شترى از كنارم عبور مى‏كرد و مرا مى‏چيد و وارد دهانش مى‏كرد پس مرا مى‏جويد آنگاه مرا هضم مى‏كرد و بصورت... خارج مى‏كرد و بشر نبودم «ثم اخرجنى بعراً و لم اكن بشراً»!!!! عمر گفت: اى كاش گوسفندى براى خانواده‏ام بودم مرا تا آن‏جا كه مورد نظرشان بود چاق مى‏كردند و آنگاه كه خوب چاق شدم مرا سر مى‏بريدند و بعضى از مرا سرخ مى‏كردند و بعضى را آبگوشت ، سپس مرا مى‏خوردند و بشر نبودم «ثم اكلونى و لم اكن بشراً»!!!! - تاريخ‏الخلفاء ، ص 133.
اگر اين حديث در منابع شيعى حتى منابع غير معروف ديده مى‏شد و ما درباره‏ى ابوبكر و عمر چنين گفتيم با ما شيعيان چگونه رفتار مى‏كردند؟! ما كه به خاطر مصالح اسلام و مسلمين و به امر ائمه « عليهم السلام » لب فرو بسته‏ايم با ما اين گونه رفتار مى‏كنند. حتماً اگر مثل اين روايات در كتابهاى ما ديده مى‏شد همان دستور معاويه را درباره‏ى شيعيان اجرا مى‏كردند و بعضى از حضرات همان رفتارى كه حجاج‏بن‏يوسف باشيعيان على « ع » داشت امروز با ما داشتند.