2024 April 19 - جمعه 31 فروردين 1403
سقيفه، سر آغاز تمام اختلافات 02
کد مطلب: ٥٦٦٦ تاریخ انتشار: ١٧ آبان ١٣٨٦ تعداد بازدید: 7727
سخنراني ها » نقد خلافت خلفای سه گانه
سقيفه، سر آغاز تمام اختلافات 02

وقایع سقیفه و انتخاب ابوبکر
شبكه سلام 86/08/17

بسم الله الرحمن الرحيم

تاریخ : 86/08/17

آقاي هدايتي

امشب نيز در خدمت استاد هستيم تا قسمت دوم از چهارمين اختلاف يعني سقيفه را برسي كنيم؛ زيرا شكل گيري همه خوشي ها و ناخوشي ها در تاريخ اسلام مربوط به آن مي باشد. لذا در اين زمينه سلسله موضوعاتي مطرح است كه با جناب دكتر قزويني مورد برسي قرار مي دهيم.

استاد حسيني قزويني

بنده در يك يا دو دقيقه چند نكته اي را اشاره كنم و إن شاء ا... به سوالاتي كه حضرت عالي اماده كرده ايد برسيم

بينندگان عزيز شايد اطلاع داشته باشند نوزدهمين نشست شوراي فقه اسلامي رابطة العالم الإسلامي است و اين مركز فرهنگي وهابيت است و عمدتا تكفيريون وهابيت با اين رابطة العالم الإسلامي مرتبت اند و رئيس آن جناب دكتر تركي است روز شنبه 12/8/1386به مدت شش روز با حضور خالد فيصل امير مكه مكرمه جلسه داشتند و متاسفانه بعضي از آقاياني كه از ايران داعيه و شعار وحدت داشتند و ديگران را به تفرقه متهم مي كردند رفته اند به انجا چه برده اند و چه خواهند آورد الله اعلم.

ولي نكته جالب توجه اين است كه آقاي ملك عبدالله پادشاه عربستان سعودي براي اين نشست شش روزه يك پيام خيلي تندي داده است كه براي بينندگان حائز اهميت باشد كه توجه كنند. ايشان بيانيه اي كه داد در افتتاح اين نوزدهمين دوره رابطة العالم السلامي خوانده شد بعضي از مفتيان عربستان كه با كوچك ترين مساله اي كفر ديگران را ثابت مي كنند و فتوي به قتل شيعه ميدهند فتوي به تخريب حرم ائمه (عليهم السلام) مي دهند اينها را ملك عبد الله گمراه و گمراه كننده خواند و گفت اينها شيوخ ماهواره اي واينترنتي هستند كه با افترا بستن به خدا بزرگترين مصيبت و كبيرترين گناه كبيره را مرتكب ميشوند. ملك عبدالله در اين پيام آورده بود اين مفتياني كه با يك چشم بهم زدن فتوي صادر مي كنند حتي پس از اشتباه هم معلوم مي شود فتوي ايشان باطل است حاضر نيستند جبران كنند اينان را متكبر خواند و تسليم شدن شان را در برابر تلبيسات ابليس. يعني كار به جائي رسيده و غذا شور شده كه آشپز هم صدايش در آمده است. اين را خواستم عرض كنم.

نكته اي كه من در جلسه قبل درباره قزوين كه به أهل بيت و امير المؤمنين ناسزا نگفتند را ميتوانيد در بعضي از مصادر معتبر به جا مانده مانند مختصر كتاب البلدان و ترجمه آن صفحه 283 و التدوين في الاخبار قزوين، جلد 1، صفحه 53 براي آقاي مراغي از علماي بزرگ أهل سنت است كه إبن فقيه جغرافي دان قرن جهار مي نويسد:

عمال بني اميه در قزوين تلاش كردند لعن علي را هم مثل ساير شهر ها رواج بدهند. و كارگذار خالد بن قصري ناصبي در بالاي منبر قزوين شروع كرد به لعن امير المؤمنين. اويس بن عبد الله كه از موالي و عمو زادگان جنيد بود برخواست و شمشير كشيد و به منبر رفت و آن عامل را همان جا به درك واصل كرد و گفت ما بر لعن علي بن أبي طالب شما را بر نمي تابيم. بعد از اين قضيه ديگر لعن براي هميشه در قزوين و نواحي ممنوع اعلام شد.

* * * * * * *

آقاي هدايتي

بيننده اي تماس گرفته و گفته اند كه شما فرموديد:

شيعه در زمان امام حسين (عليه السلام) تاسيس شده است.

اگر جوابي در مورد اين ابهام است بفرمائيد؟

استاد حسيني قزويني

بنده عرض كردم يكي از مفتييان مزدور عربستان سعودي حدود يك ماه قبل فتواي جديدي صادر كرد كه شيعيان گمراه و گمراه گر هستند اينان در قتل عثمان شركت داشتند. بنده عرض كردم همين وهابي ها از يك طرف مي گويند شيعه بعد از شهادت امام حسين به وجود آمد و قبل از حادثه كربلا از شيعه در تاريخ اثري نيست و از طرف ديگر ميگويند كه شيعيان در قتل عثمان شركت داشتند و من خواستم تناقض قول وهابي ها را عرض كنم. در حالي كه بارها عرض كرديم شيعه در همان روزي كه اسلام متولد گرديد دوشادوش اسلام متولد شد. در زماني كه پيامبر در سال دوم هجري رسالت خود را اعلام فرمودند در همان جلسه ولايت امير المؤمنين و قضيه خلافت شان را مطرح كردند.

* * * * * * *

آقاي هدايتي

البته ما قول داديم كه مساله قتل عثمان را در آينده مشروحا مورد برسي قرار دهيم كه از عوامل آن طلحه و زبير بودند.

نكته دوم در مورد سقيفه بود كه ربط مستقيم دارد به بحث مان. در بحث گذشته فرموديد كه انصار جمع شدند و سقيفه را درست كردند و آقايان عمر و ابوبكر در اول نبودند. حال اين سئوال مطرح مي شود كه پس مساله گرفتن خلافت از قبل توسط آنان طراحي نشده بود و آيا اگر انصار تجمع نمي كردند و مسأله كفن و دفن پيامبر به صورت عادي برگزار مي شد آيا اساسا نوبت به حضرت امير المؤمنين مي رسيد؟

استاد حسيني قزويني

در اين رابطه بنده عرض كردم كه انصار احساس كردند توطئه هايي در كار است كه نگذارند خلافت به امير المؤمنين برسد و بنا است آن را از آن حضرت دور كنند پس بهتر است بر قريش پيشدستي كرده و خلافت را از آنان بربايند لذا تجهيز جنازه پيامبر را رها كرده و سقيفه را تشكيل دادند تا به تصورشان در تصاحب خلافت پيش دستي كرده باشند كه إن شاء ا... تحت سؤال مستقلي مورد بررسي كامل قرار مي دهيم كه جناب ابي بكر طبق تصريح تاريخ طبري و ديگران در منزل پيامبر با علي و عباس و ديگران بود وقتي كه جناب عمر شنيد كه اينها (انصار ) در سقيفه بني ساعده جمع شده اند. لذا آمد دنبال ابي ابكر او را برداشت به همراه ابو عبيده جراح سه نفري آمدند به طرف سقيفه و گوي سبقت را از آنان ربودند و نگذاشتند تا اين پيش دستي صورت گيرد. البته ما دليل قطعي داريم و حتي بعضي از بزرگان أهل سنت هم بر اين عقيده هستند كه خلافت ابي ابكر ساخته و پرداخته چند ساعت گرد هم آمدن در سقيفه بني ساعده نبود؛ بلكه مقدمات اين امر در زمان نبي اكرم پي ريزي شده بود كه ما در آينده دلايل محكم و قانع كننده آن را ارائه خواهيم داد.

* * * * * * *

آقاي هدايتي

آيا اساساً در سقيفه اسمي از امير مومنان برده شد يا خير و در صورت مطرح شدن آن اين امر توسط چه كس يا كساني بوده و موافقان و مخالفان اين امر در صورت وقوع چه كساني بودند؟

استاد حسيني قزويني

يكي از شبهاتي كه معمولا وهابيون مطرح مي كنند؛ به خصوص دكتر قِفاري و احسان الهي ظهير و سالوس، اين است كه اگر واقعا علي (عليه السلام) منصوص الخلافه بود و صحابه اعم از انصار و مهاجرين اين مطلب را شنيده بودند، چرا در سقيفه نامي از ايشان به ميان نيامد؟

ما عرض مي كنيم اگر اينان در تاريخ خوب دقت كنند خواهند يافت كه در همان درگيريهاي مهاجرين و انصار در سقيفه نام أمير المؤمنين (عليه السلام) به ميان آمده اين تعبير است كه طبري دارد او از مورخين به نام أهل سنت است خود إبن تيميه در مورد تاريخش مي گويد تاريخ او عاري از موضوعات است حتي إبن اثير تاريخش را برگفته از تاريخ طبري مي داند ايشان تعبيرش اين است در درگيري هاي كه بين انصار و مهاجرين ايجاد شد و انصار ديدند كه مهاجرين در شرف فائق آمدن بر آنان هستند و آنان موفق به پيش دستي نشدند و گفتند:

و قالت انصار او بعض الانصار لا يبايع الا عليا

اگر بنا بر اين باشد كه قريش بخواهد اين قضيه را تصاحب كند ما جز با علي با هيچ كس ديگر بيعت نمي كنيم.

تاريخ الطبري، ج2، ص443

و هم چنين إبن اثير در الكامل، جلد 2، صفحه 325 هم صراحت دارد بر اين مطلب

فقالت الانصار او بعض الانصار: لا نبايع الا عليا.

انصار يا بعض آنان گفتند: ما جز با علي با كس ديگري بيعت نميكنيم.

آقاي زبير بكار كه عثماني مذهب به ضد علوي مشهور است در كتاب الموفقيات، صفحه 587، حديث 378 صراحت دارد:

و كان المهاجرون و الانصار لا يشكون في علي.

مهاجرين و انصار كه در سقيفه شور گذاشته بودند وبعد امدند سراغ آقاي ابوبكر وغيره شبهه اي نداشتند در اين كه خليفه و امام به حق آقا امير المؤمنين است.

جالب اين كه ما در موارد متعدد ديگر هم داريم إبن سعد در الطبقات الكبري، جلد 2، صفحه 246 كه وقتي اين قضايا به گوش عباس مي رسد شخصيت برجسته اسلامي عموي پيامبر فردي كه آن همه مدح در شأن او توسط پيامبر بيان شده به امير المؤمنين عرض كرد:

يا علي! قم حتي ابايعك و من حضر فان هذا الامر اذا كان لم يرد مثله فالامر في ايدينا.

عباس گفت علي جان برخيز من و حاضران در اينجا با تو بيعت كنيم كه اگر چنانچه اين امر در دست ما باشد ديگر كسي نمي تواند اين خلافت را از دست ما خارج كند.

ويا تعبير ديگري دارد إبن خلدون با اين كه أهل فن مي دانند، او عثماني الهويٰ است مي گويد:

لان العباس قال له يابن اخي هلم ابايعك.

پسر برادرم برخيز حال كه اينها در سقيفه اين مسائل را ايجاد كردند من با تو بيعت كنم.

فلا يختلف عليك اثنان.

حتي دو نفر هم در باره تو اختلاف نكنند.

احكام سلطاني ماوردي، ص6 و ص7 ـ ضحي الاسلام، ج3، ص291ـ تاريخ الإسلام للذهبي، ج1، ص329 الإمامه و السياسة لإبن قتيبه الدينوري، ج1، ص12

اينها موارد متعددي را آورده اند كه هم در سقيفه وهم در بيرون آن وقتي خبر آن پيچيد عده اي آمدند سراغ امير مومنان و گفتند ما جز با تو با كس ديگري بيعت نمي كنيم و اگر او به ميدان آيد احدي اين زمينه اختلاف نخواهد كرد.

* * * * * * *

آقاي هدايتي

در مورد درگيري ها و اختلاف هاي شديد در سقيفه و حتي تهديد به قتل يكديگر بخصوص درگيري هاي سعد إبن عباده و حباب إبن منذر با جناب عمر مقداري توضيحات بفرمائيد؟

استاد حسيني قزويني

بله عمدتا آقايان أهل سنت و وهابيت خود إبن تيميه در منهاج السنه زياد روي روي قضيه مانور ميدهد بر اين كه خلافت أبو بكر يك خلافتي بود كه با اجماع مردم و شوراي أهل حل عقد با حضور عده اي ريش سفيد صورت گرفته. و اين آقايان صالح ترين فرد اين امت را كه جناب ابوبكر باشد براي تصدي خلافت انتخاب كردند حتي إبن تيميه صراحت دارد به اين كه اجماعي كه ما براي خلافت ابي بكر داريم براي خلافت علي هم بعد از 25 سال نبوده.

عزيزان توجه داشته باشند اولا ما آنچه نقل مي كنيم از منابع معتبر أهل سنت است و ما تابه حال در اين يكسال و نيم يك جمله هم براي استدلال هاي خودمان از منابع شيعه نقل نكرديم مگر در جائي كه خواستيم عقيده شيعه را بيان كرده باشيم. آنان كه در سايت هايشان بيانيه صادر مي كنند وما را متهم به اهانت به صحابه يا أهل سنت ميكنند اگر واقعا بيان اين قضايا اهانت است پس پس چرا در كتب خودتان است؟ چرا آقاي طبري، إبن اثير و يا خود بخاري در كتبشان اين قضايا را بيان مي كنند؟ آنچه كه براي اين آقايان درد آور و غير قابل تحمل است آشكار شدن حقايق پنهان تاريخ است كه اين آقايان وهابي و يا أهل سنت از مخاطبين خود مخفي كرده و در مقابل آنچه را كه خود ميخواهند را به آنان القا مي كنند؛ اما ما اين حقايق را بطور شفاف بيانم مي كنيم و با اين گقتار ما جوانان وهابي و ااهل سنت روشن مي شوند و سراغ علمايشان مي روند و براي سئوالات خود در خواست جواب مي كنند و آنان قادر به پاسخ نيستند؛ لذا ما را متهم به بعضي از اين قضايا مي كنند.

اما در رابطه با سئوال مي توانند به تاريخ طبري، جلد 2، صفحه 456 و عقد الفريد، جلد 3، صفحه 62 و السيره الحلبية، جلد 3، صفحه 482 مراجعه كرده و اين موارد اختلافات را در سقيفه ببيند.

واقعا دردآور است؛ يعني نام اين شورا و گفتگو را هر چيزي مي توان گذاشت جز گفتگوي دوستانه يا شوراي خبرگان و ريش سفيدان يا أهل حل عقد! عبارت طبري را ببينيد طبري كه مورد تاييد همه أهل سنت است حتي خود إبن تيميه، نقل مي كند از عبدالله إبن عبد الرحمن:

فاقبل الناس من كل جانب يبايعون ابابكر و كادوا يقتلون سعدبن عباده.

بعد از آن گقتگوهاي كه شد آمدند با ابوبكر بيعت كنند در اين حال سعدبن عباده را در زير دست و پا له كردند

فقال الناس من اصحاب سعد اتقوا سعد الا تطوه فقال عمر اقتلوه قتله الله.

يكي از ياران سعد گفت مواظب باشيد سعد زير دست پا له نشود يمر گفت سعد بن عباده را بكشيد خدا مرگش دهد

ثم قام علي راسه فقال لقد هممت ان اطأك حتي تندر عضوك.

عمر بالاي سر سعد رئيس انصار ايستاد وگفت من ميخواستم طوري به تو لگد بزنم كه تمام اعضاي بدنت متلاشي و له شود.

فاخذ سعد بلحية عمر.

سعد بن عباده با مريضي كه داشت ريش عمر را گرفت وكشيد عمر گفت

و الله لو حصصت منه شعرة ما رجعت و فيك واضحة.

سعد گفت اگر يك مو از ريشم كنده شود يك دندان سالم در دهانت باقي نمي گذارم.

آيااين است معناي گفتگوي دوستانه و شوراي أهل حل وعقد! در ادامه مي گويد ابابكر گفت

فقال ابابكر مهما يا عمر الرفق ههنا ابلغ

عمر آرام باش امروز جاي تندي نيست

بعد سعد مي گويد

اما والله اذا لا لحقنك بقوم كنت فيهم تابعا غير متبوع احملوني من هذا المكان.

قسم به خداي عالم اگر چنانچه نيرو داشتم يك لحظه نمي گذارم در مدينه بماني و تورا به همان مكاني كه در آن زاده شدي و آنجا دنباله رو بودي و كسي به تو اهميت نمي داد تبعيد مي كردم.

و بعد گفت من را ببريد به منزلم و بعد ابابكر فرستاد براي بيعت گرفتن از او سعد گفت به خداي عالم حاضرم تمام تيرهايي كه در كمان دارم را حاضر كنم به كمان گذارم و با شما مي جنگم و با شمشيرم در برابر شما قيام كنم.

و اقاتلكم باهل بيتي و من اطاعني من قومي فلا افعل.

و با أهل بيتم و اطاعت كنندگان از من با شما نبرد كنم ولي حاضر به اين بيعت نيستم.

جالب تر اين كه مي گويد:

و ايم الله! لو ان الجن اجتمعت لكم مع الانس ما بايعتكم حتي اعرض علي ربي.

اگر تمام جن و انس جمع گردند براي بيعت با شما من بيعت نمي كنم.

اين را سعد مي گويد او شخصيت كوچكي نبوده سابقه درخشاني در زمان رسول الله دارد مي گويد

فكان سعد لا يصلي بصلاتهم و لا يجمع معهم و يحج و لا يفيض معهم بافاضتهم فلم يزل كذالك حتي هلك ابوبكر.

سعد در نمازي كه عمر و ابوبكر اقامه مي كردند حاضر نمي شد با اينان جمع نمي شد حج نمي رفت تا اين كه ابوبكر از دنيا رفت.

اما آن قضاياي ترور و كشتن مخالفين و همين سعد بحث ديگري است كه بعدا بحث مي شود.

إبن أبي الحديد در شرح نهج البلاغه، جلد 20، صفحه 21، إبن عقيل در نصايح الكافية، صفحه 172 به اين مطالب صراحت دارند كه عمر برگشت و گفت:

اقتلو سعدا قتله الله سعدا اقتلوه فانه منافق.

سعد را بكشيد كه او منافق است.

خيلي در آور است كه جناب عمر در آنجا يك صحابي جليل القدر را منافق خطاب مي كند. آيا اين اهانت نيست مگر شما نمي فرمائيد:

اصحابي كالنجوم بايهم اقتديتم اهتديتم.

حال اگر كسي به يك صحابي بگويد منافق اقتداءً به عمر شما چه پاسخي داريد؟. اين درگيري عمر با سعدبن عباده حتي در كتب لغت هم وارد شده و جزء فرهنگ مردم گشته. كتاب النهايه في غريب الحديث إبن اثير، جلد 4، صفحه 13 و لسان العرب، جلد 11، صفحه 549 اين در گيري را مفصل نقل كرده اند.

در رابطه با قضيه درگيري بين حباب بن منذر كه از اصحاب جليل القدر است و از شركت كنندگان در جنگ بدر بوده است با جناب عمر طبري در تاريخش، جلد 2، صفحه 458 مي گويد

عند ما ارتفع الصوات رد علي عمر قائلا.

يعني حباب بن منذر سخن عمر را به او بر گرداند وبه انصار اين چنين خطاب كرد

يا معشر الانصار املكوا علي ايديكم و لا تسمعوا مقالته هذا و اصحابه.

اي انصار مواظب باشيد و كار را به دست گيريد و به سخنان عمر و اطرافيانش گوش ندهيد اينان تصميم دارند اين خلافت را از شما بگيرند.

فإن أبوا عليكم ما سالتموه، فاجلوهم ين هذا البلاد.

حباب مي گويد اگر چنانكه ابوبكر و عمر نسبت به امر خلافت و امامت با شما مخالفت كردند جلاي وطن كنيد آنان را واز مدينه بيرون شان كنيد

فتولوا عليهم هذه الامور.

شما خودتان امر خلافت را به عهده بگيريد.

فانتم و الله احق بهذا الأمر منهم.

شما انصار شايسته تر از مهاجرين هستيد.

فانه باسيافكم دان لهذا الدين ممن لم يكن يدين.

به شمشير شما بوده كه اينها آمده اند مسلمان شده اند.

انا جذيلها المحكك و غذيقها المرجب.

اين عبارت در صحيح بخاري هست مي گويد من در ميان شما همانند آن چوبي هستم كه در خوابگاه شتران قرار ميدهند كه شتران به هنگام خوارش خود را به آن مي سايند من همانند آن درخت هستم. كنايه از اين كه من پناهگاه شما در سختي ها هستم به من پناه بياوريد ودر كارهاي بزرگ برمن تكيه كنيد.

اما والله لان شئتم لنعيدنها جذعه.

اگر بخواهيم اينها را از مدينه بيرون مي كنيم .

فقال عمر اذا يقتلك الله.

پس عمر برگشت و به حباب بن منذر گفت خدا تو را بكشد.

قال حباب بل اياك يقتل.

حباب هم در جواب گفت بلكه خودت كشته شوي.

اين دركيريها بين آقاي عمر وصحابه در سقيفه ناقض حرف آقايان است كه مي گويند آنجا صلح صفا بوده شوري بوده أهل حل وعقد بوده اند آنجا اين حرف ها در كار نبوده است.

تاريخ طبري، ج2، ص485

جالب اين كه آقاي إبن ابي الحديد سني معتزلي كه در امر سقيفه تمام تلاش خود را مي كند تا ثابت كند خلافت ابي بكر حق بوده و علي شايسته خلافت نبود مي گويد:

و حطم حباب بن منذر الذي قال يوم السقيفه انا جذيلها المحكك.

اينها حمله كردند يا جناب عمر يا ديگران و زدند بيني او را شكستند.

در مجموع اين قضايا نشان گر اين است كه مساله سقيفه يك جلسه دوستانه يا شورائي نبود أهل حل و عقد در آن جمع شده باشند.

* * * * * * *

آقاي هدايتي

اساسي ترين دليل مطرح شده در اثبات شايستگي آقاي ابوبكر جهت تصدي امر خلافت چه بود؟

استاد حسيني قزويني

در رابطه با اساسي ترين مطلبي كه اينها بيان كرده اند ما از صحيح بخاري و ديگر منابع أهل سنت در قبل آورديم كه انصار با توجه به سابقه درخشاني كه داشتند پيامبر و مهاجرين را ماوي دادند و اسلام به واسطه شمشير ما گسترش پيدا كرد و محكم شد. مي گفتند ما شايسته تر هستيم مهاجرين هم دلايلي داشتند كه بيان ميكنيم. تا آنجا كه من اطلاع دارم خود ابوبكر و در سخنانش خود عمر و ابوعبيده حزاء اينها عباراتي را آورده اند. اولا عبارت ابوبكر اين است كه مي گويد من شايسته براي خلافتم نه شما انصار و بيان مي كند:

اولا ما مهاجرين سبقت در اسلام و عبادت الرحمن را داريم طبري مي گويد:

فبدا ابوبكر وحمد الله واثني عليه

تا آنجا كه گفت

وفخص الله المهاجرين الاولين من قومه بتصديقه والايمان به

يكي از خصوصيات ما كه با آن شايسته خلافت مي گرديم اين است كه قبل از شما پيامبر را تصديق كرديم.

شما يك دقتي بكنيد ببينيد اين استدلال هايي كه ابوبكر كرده يا عمر كرده هزار برابرش در وجود اميرالمومنين بوده يا نه؟ اگر شما به اين جهت شايسته ايد كه اولين ايمان آورندگان بوديد امير المؤمنين علي كه هفت سال قبل از آنكه ابوبكر و ديگران ايمان آورند مي فرمايد ايمان داشتم و همراه پيامبر نماز مي خواندم.

ثانيا:

و المواساه له و الصبر معه علي شدة اذي قومهم لهم.

در برابر مخالفين پيامبر ما از او دفاع مي كرديم در مصيبت هاي آن حضرت ما شريك غمش بوديم.

ببينيد آيا دفاع علي و ابوطالب اگر نبود آيا قريش مي گذاشتند پيامبر يك ساعت زنده بماند قضيه شعب ابي طالب كه واقعاً يك نقطه روشن و افتخار است در تمام اين موارد هم شيعه، هم سني، كوچك، بزرگ، مسيحي و غيره اذعان دارند كه اولين ايمان اورندگان در زنها خديجه و از مردها آقا اميرالمومنين بودند.

ثالثا:

و هم اولياءه و عشيرته.

خيلي جالب است در حدي كه خنده آور مي گردد. مي گويند ما مهاجرين چون از دوستان پيغمبر و از خانواده ايشان هستيم.

احق الناس بهذا الامر من بعده

شايسته ترين انسانها بعد از او هستيم در امر خلافت.

خيلي جالب است من دوست داشتم كه بعض از عزيزان أهل سنت در رابطه به اين مطلب توضيحي بدهند بنده كه هر چه در شروح گشتم چيزي نيافتم به اين كه كلمه كه ما عشيره پيغمبر بوديم جنابان ابي بكر و عمر چه وقت فاميلي با رسول خدا داشتند يا چه ارتباط تنگاتنگي داشتند كه آقا اميرالمومنين علي فاقد آن باشند.

و بعد جالب اين كه:

و لا ينازعهم ذالك الا ظالم.

هركس با ما مهاجرين در امر خلافت پيامبر مخالفت كند ظالم است.

تاريخ طبري، ج2، ص457 ـ الكامل لإبن اثير، ج2، ص329

يعني همه انصار ظالم هستند.

بعد مي بينيم خود جناب عمر بلند شده و صحبت مي كند سخناني ايشان در بيان اموري كه ايجاد شايستگي در آنها مي كند خيلي جالب است در سخنانش مي گويد:

من كانت نبوه فيهم و ولي امورهم منهم و لنا بذالك علي من ابي من العرب الحجه الظاهره و السلطان المبين.

مي گويد كساني كه نبوت از قبيله آنان است آن قبيله شايستگي خلافت را دارد و حجت ظاهره و سلطان مبين با ما مهاجرين است (كان النبوه فيهم) نبوت در ميان ماست.

اما اگر اين ملاك قرار گيرد رسول خدا از بني هاشم بود علي هم از بني هاشم و اگر نبوت ملاك باشد علي (عليه السلام) چند قدم نزديك تر است. و بعد جالب اين كه عمر ادامه مي دهد:

من ذا ينازعنا سلطان محمد و امارته و نحن اولياوه و عشيرته الا مدل بباطل او متناجف لاثم او متورط في هلكة

هر كس در اين قضيه با ما مخالفت كند و در اين حق مسلمان منازعه كند اين نيست جز اين كه سخني به باطل گفه اند يا به بيراهه مي روند و مرتكب گناه مي شوند و يا در ورطه هلاكت مي افتند.

جناب عمر هم به اموري استدلال مي كند كه در تمام اينها آقا اميرالمومنين از همه اينها اولي بوده است. از آن طرف هم بشير بن سعد ابو نعمان برمي خيزد و سخنراني مي كند؛ البته به عقيده بنده عبارات ايشان شايد صحيح نباشد چون مطالبي است كه نه از زبان عمر نقل شده نه از زبان أبي بكر؛ بلكه اين جزء مسائلي است كه در زمان بني اميه وارد شده. مي گويد آقايان مهاجرين فضيلت بيشتري دارند؛ چون آقاي ابوبكر يار غار پيامبر بوده است. ما عرض مي كنيم اگر رفتن در غار ملاك فضيلت براي تصدي خلافت باشد خوابيدن امير المؤمنين در بستر پيامبر كه از آن مهم تر حساستر و بحراني تر ميباشد. چهل تن از پهلوانان قريش قسم ياد كرده بودند كه شبانگاه پيغمبر را در داخل رختخواب قطعه قطعه كنند امير المؤمنين خوابيد و آيه 207 سوره بقره نازل شد اگر ملاك افضليت اين باشد، خوابيدن در بستر نبي به مراتب اعلي و افضل است.

و بعد اين كه خليفه الرسول علي الثلاث است چون كه در آخرين لحظات به جاي پيامبر و از طرفشان نماينده شد كه براي مردم نماز بخواند پس با اين عمل شايستگي او مشخص مي شود. در جاي خود مي گوئيم كه اين قضيه نماز درو غي بيش نيست. كه در زمان بني اميه و بني عباس وارد شده است و بعد اضافه بر اين چطور زماني كه پيامبر مي فرمايد قلم و كاغذ بياوريد مي گوئيد هذيان مي گويد؛ اما وقتي مي فرمايد ابوبكر جاي من نماز بخواند هذيان نيست.

اما خلاصه دليل مهاجرين در تصدي خلافت:

1. سبقت در اسلام و عبادت الرحمن؛ 2. نصرت پيامبر در شدائد؛ 3. خويشاوندي و أهل بيت بودن با پيامبر؛ 4. ابوبكر افضل مهاجرين است؛ 5. يا ر غار نبي؛ 6.خليفه پيامبر در نماز.

كه در آينده نقد مبسوط دلايل آقايان و ادله شيعه را بيان مي كنيم.

* * * * * * *

آقاي هدايتي

بله بسيار جالب و جاي تعجب و تأمل هست كه چگونه از كنار مسائل مهم تاريخي به راحتي مي گذرند اين جمله عمر معروف است حسبنا كتاب الله چرا خود ايشان در اين درگيري ها به كتاب خدا اعتنا نكرده.

اما سئوال اين است كه اساسي ترين دلايل اقامه شده در سقيفه براي دور نگهداشتن امير المؤمنين در مساله خلافت چه بود؟

استاد حسيني قزويني

خيلي خلاصه عرض كنم كه به سوالات بينندگان هم برسيم باز طبري و إبن اثير نقل مي كنند (واقعا برنامه شما نام با مُسمّايي دارد تاريخ پنهان) كه روزي عمر به إبن عباس گفت:

اتدري ما منع قومكم منهم بعد محمد فكرهت ان اجيبه.

آيا فهميدي كه چرا قريش نگذاشتند خلافت به شما برسد و علي خلافت را تصدي كند.

فقلت ان لم اكن ادري فامير المؤمنين ادري

إبن عباس گفت اگر من ندانم شما من را آگاه كنيد.

فقال عمر كرهوا ان يجمعوا لكم النبوه والخلافه

چون ما كراهت داشتيم نبوت و خلافت هر دو در خانواده هاشم باشد.

من از بينندگان تقاضا دارم اين دو عبارت را از جناب عمر كنار هم بگذارند عبارت تاريخ طبري، جلد 2، صفحه 457 و انساب الاشراف بلاذري، جلد 5، صفحه 16 كه مي گويد:

چون نبوت در درون ما بوده است شايسته براي خلافتيم و از آن طرف در اينجا مي گويد چون نبوت داخل در بني هاشم بود، ما قريش نخواستيم نبوت و خلافت در يك جا جمع شود.

جالب اين كه جناب عمر مي گويد:

كرهوا النبوه و الخلافه فتبجحوا علي قومكم بجحا بجحا.

تا اين كه شما بني هاشم به مردم فخر بفروشيد و به مردم بگوئيد هم نبوت در ما بوده و هم خلافت.

آقاي إبن عباس مي گويد گفتم آيا اجازه مي دهيد من حرف بزنم ناراحت نمي شوي گفت نه سخن بگو شما كه اين را مي گوئيد قرآن در سوره محمد، آيه 9 در مورد قريش مي فرمايد:

ذالك بانهم كرهوا ما انزل الله فاحبط اعمالهم.

آنان نبوت پيامبر را كراهت داستند از نزول قرآن كراهت داشتند.

آيا كراهت قريش ملاك مي شود؟

در جاي ديگر دارد إبن عباس داستان سليمان كه هم نبوت و هم خلافت در او جمع شده بود را مي آورد مي گويد وقتي اين آيه را خواندم عمر گفت آقاي إبن عباس داري حرف هاي درشت مي زني مي ترسم به كلي از چشمم بيفتي.

فقال عمر بلغني انك تقول انما صرفوها عنا حسدا و ظلما

شنيدم در جائي گفتي قريش (ابوبكر و عمر) نگذاشتند خلافت به بني هاشم برسد از روي حسد و ظلم.

فقلت اما قولك يا امير المؤمنين ظلما فقد تبين للجاهل و الحليم و اما قولك حسدا فان ابليس حسد آدم فنحن ولده المحسدون

إبن عباس مي گويد اما اين كه گفتم شما در حق ما بني ظلم كرديد براي همه از جاهل بردبار كاملا واضح و روشن است. پس از اين سخنان عمر برگشت و گفت:

هيهات ابت والله قلوبكم يا بني هاشم الا حسدا ما يحول وضغا و غشا

اي بني هاشم قلب هاي شما مملو از حسد و كينه خالي نشدني است.

عباس مي گويد:

مهلا يا امير المؤمنين لا تصب قلوب قوم اذهب الله عنهم الرجس و طهرهم تطهيرا بالحسد و الغش فان قلب رسول الله صلي الله من قلوب بني هاشم.

قلوب ما بني هاشم را قلب علي را متهم ميكني به حسد و كينه (اين كه را من از اصول كافي يا بحار نمي گويم تمام اينها در تاريخ طبري و كامل إبن اثير موجود است) در ادامه مي گويد:

قلوبي را متهم مي كني كه خدا در قرآن آنها را از هرگونه رجس پليدي پاك كرده پس به راستي قلب رسول الله هم جزء همين قلوب است.

بعد مي گويد وقتي خواستم از عصبانيت بلند شوم:

فقلت افعل لاقوم استحيا مني.

جناب عمر از من خجالت كشيد و گفت:

و قال إبن عباس: مكانك فوالله اني لراع لحقك محب لما سرك.

ما حقوق تو را رعايت كرده و آنچه مورد خوشنودي تو است انجام مي دهيم.

تاريخ طبري، ج3، ص289 و به چاپي ج4، ص223 ـ الكامل لإبن اثير، ج3، ص63 و چاپ 6 جلدي، ج2 ص218

پس اولين اتهامي كه به علي و بني هاشم گفتند نبايد خلافت و نبوت در يكجا جمع شود.

دومين دليل: اين كه مي گفتند علي جوان و بچه است در غالب مصادر أهل سنت اين عبارت هست. تاريخ دمشق، جلد 42، صفحه 349 و اخبار الدوله العبايسه، صفحه 128. راغب اصفهاني هم در محاضرات الأدبا نقل كرده كه مساله اي پيش آمد بين آقاي إبن عباس و جناب عمر كه چرا نگذاشتند خلافت به علي برسد. جناب عمر گفت:

استصغروا صاحبك.

ديديم علي كوچك است و تجربه ندارد.

إبن عباس مي گويد:

قلت والله ما استصغروا رسول الله ان يأخذ براءة من ابي بكر فيقراها علي الناس.

قسم به خدا پيامبر علي را كوچك نشمرد زماني كه ابوبكر مامور بود به بردن سوره برائت كه پيامبر او را بر گرداند و به جاي او علي را فرستاد تا از او پس بگيرد و براي مردم بخواند.

يا در بعضي تعابير دارد آنوقتي كه پيامبر علي را به جنگ جنگجويان از بدر احد تا حنين مي فرستاد جوان و بچه نبود؛ ولي وقتي كه مي خواهيد خلافت را تصاحب كنيد او را متهم به بچگي مي كنيد؟ تقريبا در اين دو محور بود. و بعضي موارد كه إن شاء ا... در آينده رسيدگي مي كنيم.

* * * * * * *

سؤالات بينندگان

سؤال:

اگر فرضاً حضرت علي و ائمه بعد از پيامبر زمام امور را به دست مي گرفتند چه تضميني وجود داشت كه جامعه بعد آنان فاسد نگردد؟

جواب:

رسول اكرم در آن مدت كوتاه هفت يا هشت سالي كه در مدينه بودند چه اثري داشت مردمي كه جز جنگ، فحش، درگيري، زنده به گور كردن دختران چيز ديگري نمي دانستند چه تاثيري داشت؟ اگر امير المؤمنين (عليه السلام) هم بودند همان هدايت ها را استمرار مي دادند و بعد آقا امام حسن (عليه السلام) و تا به امام زمان (عليه السلام).

ما معتقديم دنيا به يك مدينه فاضله مبدل مي شد و از نظر كمالات عقلي و ديني و اخلاقي به مرحله اي مي رسيد كه از شيطان و پستي خبري نبود.

* * * * * * *

سؤال:

شيعه براي بعد از حضرت مهدي، چه فكري كرده است؟

جواب:

بعد از امام زمان (عليه السلام)، آقا أمير المؤمنين (عليه السلام) با ادله محكمي كه داريم رجعت مي كنند و بعد از ايشان هم آقا سيد الشهدا (عليه السلام) خواهند آمد و اين رجعت ها ادامه دارد تا اين جهان به قيامت متصل شود. در دوران غيبت هم به امر ايشان، هدايت توسط نواب عام آن حضرت و فقهاء و مراجع بوده و هست.

* * * * * * *

* * * * * * *

* * * * * * *

««« و السلام عليكم و رحمة الله و بركاته »»»



Share
* نام:
* پست الکترونیکی:
* متن نظر :
  

آخرین مطالب