2024 April 19 - جمعه 31 فروردين 1403
بررسي شبهات خطبه 92 نهج البلاغه (والتمسوا غيري)
کد مطلب: ٦٣٥٣ تاریخ انتشار: ١٣ خرداد ١٣٨٩ تعداد بازدید: 19801
مقالات » امیرالمؤمنین علیه السلام
بررسي شبهات خطبه 92 نهج البلاغه (والتمسوا غيري)

بررسي شئون امامت، رسول خدا و صحابه و تابعين مرجعيت علمي اميرالمومنين، بررسي شبهات خطبه 92

بسم الله الرحمن الرحيم
بررسي شبهات خطبه 92 نهج البلاغه

طرح شبهه

اصل خطبه

نقد و بررسي

تعيين امام ، به دست خدا ، و تشكيل حكومت به خواست مردم است

تعيين خليفه و امام درقرآن مجيد

قضيه حضرت آدم و حضرت داوود عليهما السلام

آيه شريفه (إِنِّي جاعِلٌ فِي الأَْرْضِ خَلِيفَة)، دليل در منصوب بودن امام و خليفه

تعيين خليفه در سنت پيامبر صلي الله عليه وآله

تعيين خليفه به دست خدا است

1. الأمر إلي الله يضعه حيث يشاء
2. الملك لله يجعله حيث يشاء
3. إنما ذلك إلي الله عز وجل يجعله حيث يشاء

بررسي شؤون امامت

1. وساطت در فيض بر كلّ هستي

الف: اثبات وساطت در فيض از قرآن كريم

ب: اثبات وساطت فيض از طريق روايات

بررسي سندي اين روايت

2. هدايت مردم

3. مرجعيت علمي

مرجعيت علمي اميرمؤمنان (ع)در فرمايشات رسول خدا صلي الله عليه و آله

الف: حديث شريف ثقلين
دلالت حديث شريف ثقلين بر مرجعيت علمي اهل بيت عليهم السلام
ب: اهل بيت مرجع حل اختلاف بعد از پيامبر (ص)
ج: علي عليه السلام دروازه شهر علم (رسول خدا صلي الله عليه واله)
تحليل اين روايت

مرجعيت علمي اميرمؤمنان (ع) از زبان صحابه و تابعين

1. عائشه: علي داناترين مردم به سنت است !
2. ابن عباس: علي تمام علم را دارا است !
3. سعيد بن مسيب: هيچ يك از صحابه ، جز علي نمي گفت «از من بپرسيد»
4. عمر: از مشكلي كه علي كارگشاي آن نباشد ، به خدا پناه مي برم !
5. رجوع بزرگان صحابه به نظرات امير المؤمنين علي عليه السلام
4. حفظ شريعت
5. بسط عدالت
در حكومت اسلامي بيعت مردم چه نقشي دارد؟
بررسي شبهات خطبه 92 نهج البلاغه

شبهه اول : عدم پذيرش خلافت توسط اميرالمؤمنين عليه السلام در ابتداي خلافت

پاسخ

1. تحولات نادرست دوران خلفا يكي از علتهاي نپذيرفتن خلافت

2. بدعتهاي گذشتگان

نماز تراويح

متعة الحج و متعة النساء

جعل حديث از پيامبر در باره ارث نگذاشتن پيامبران

تغيير سنت رسول اكرم صلي اللّه عليه وآله

شبهه دوم: عدم منافات رد حكومت مشروط با آيه: « وَ ما كانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ... »

پاسخ:

شبهه سوم: آيا علي عليه السلام براي قبول خلافت پيش شرط تعيين مي كند؟

پاسخ:

شبهه چهارم: آيا عدم عدم پذيرش خلافت توسط اميرالمؤمنين عليه السلام نوعي فرار از مسؤليت نمي باشد؟

پاسخ:

جواب شبهاتي ديگر، همانند شبهه خطبه«92»

نتيجه

بررسي شبهات خطبه 92 نهج البلاغه

طرح شبهه:

يكي از شبهاتي كه وهابي ها زياد مطرح مي كنند اين است كه:

اگر خلافت و امامت يك وظيفه الهي و انتصابي بود؛ پس چرا بعد از عثمان اميرمؤمنان عليه السلام از قبول آن خودداري مي كرد؟ تا اين كه نوبت به اصرار رسيد و فرمود:

دعوني والتمسوا غيري ... وأنا لكم وز`يراً خيراً لكم مني اميراً وان تركتموني فأنا كاحدكم وأسمعكم وأطوعكم

مرا رها كنيد و به سراغ ديگري برويد ، وزير و مشاور بودن من براي شما بهتر از آن است كه امير و زمامدار باشم؟

نهج البلاغه صبحي صالح، ج 1، ص136.

اصل خطبه:

دَعُونِي وَالَْتمِسُوا غَيْرِي فَإِنَّا مُسْتَقْبِلُونَ أَمْراً لَهُ وُجُوهٌ وَأََلْوَانٌ لَا تَقُومُ لَهُ الْقُلُوبُ وَلَا تَثْبُتُ عَلَيْهِ الْعُقُولُ وَ إِنَّ الآفَاقَ قَدْ أَغَامَتْ وَالَْمحَجَّةَ قَدْ تَنَكَّرَتْ. وَاعْلَمُوا أَنِّي إِنْ أَجَبْتُكُمْ رَكِبْتُ بِكُمْ مَا أَعْلَمُ وَلَمْ أُصْغِ إِلَي قَوْلِ الْقَائِلِ وَعَتْبِ الْعَاتِبِ وَإِِنْ تَرَكْتُمُونِي فَأَنَا كَأَحَدِكُمْ ولَعَلِّي أَسْمَعُكُمْ وَأَطْوَعُكُمْ لِمَنْ وَلَّيْتُمُوهُ أَمْرَكُمْ وَأَنَا لَكُمْ وَزِيراً خَيْرٌ لَكُمْ مِنِّي أَمِيراً.

مرا رها كنيد و به سراغ ديگري برويد كه ما به كاري روي آورده ايم كه داراي رنگ هاي گوناگون است. دلها بر آن قرار نمي گيرد و عقابها پايدار نمي ماند. به راستي كه همه جا را ابر فتنه پر كرده و راه راست ناشناخته مانده است.

بدانيد اگر من درخواست شما را پذيرا باشم با شما آن گونه كه خود مي دانم رفتار خواهم كرد و به حرف ملامت گرها و اين و آن گوش نمي دهم. و اگر دست از من برداريد من همانند يكي از شما خواهم بود. و در ميان كساني كه ولايت امور را بدو مي سپاريد من شنواتر و فرمانبردارتر مي باشم. من اگر وزير شما باشم بهتر است از آنكه امير شما باشم.»

نهج البلاغه صبحي صالح، ج 1، ص136.

نقد و بررسي:

در پاسخ به اين شبهه، بايد چند نكته اساسي را مورد توجه قرار داد:

تعيين امام ، به دست خدا ، و تشكيل حكومت به خواست مردم است

بايد توجه داشت كه موضوع امامت با قضيه حكومت جدا است؛ چون امامت يك منصب خداوندي است؛ ولي حكومت يكي از شئونات إمامت است؛ پس هر كسي را كه خداوند او را به اين مقام والا نصب كند، امام است؛ چه مردم بخواهند و يا نخواهند ، اراده مردم در تعين إمام هيچگونه نقشي ندارد؛ همانگونه كه در تعيين پيامبر نيز نقشي ندارد.

اما اينكه آن حضرت خواهان بيعت نبوده اند منافاتي با حق امامت آن حضرت ندارد؛ چون بيعت با مردم (حكومت)، نياز به اقبال و آمادگي مردم دارد؛ اما امامت منصوب از طرف خداوند تبارك و تعالي نيازي به اقبال و آمادگي مردم ندارد و مثل نبوت پيامبر صلي الله عليه واله مي باشد. همچنانكه پيامبر صلي الله عليه وآله، در شهر مكه سيزده سال قبل از هجرت، حكومت اسلامي را تشكيل ندادند؛ چون زمينه تشكيل حكومت در مكه فراهم نبود.

تعيين خليفه و امام درقرآن مجيد:

خداوند متعال در قرآن مجيد، انتخاب خليفه و پيشوا را به خود نسبت داده است و در رابطه با تعيين پيامبر و خليفه خود در زمين؛ مي فرمايد:

اللَّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسالَتَه . الأنعام/124.

خداوند آگاهتر است كه رسالت خويش را كجا قرار دهد .

همچينين در رابطه با تعين إمام مي گويد:

وَإِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّي جاعِلٌ فِي الأَْرْضِ خَلِيفَة. البقرة/30.

به خاطر بياور) هنگامي را كه پروردگارت به فرشتگان گفت: «من در روي زمين، جانشيني [ نماينده اي ] قرار خواهم داد.

وَجَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا. الأنبياء/73.

و آنان را پيشواياني قرار داديم كه به فرمان ما، (مردم را) هدايت مي كردند.

وَنُريدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَي الَّذينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوارِثين . القصص/5.

ما مي خواهيم بر مستضعفان زمين منّت نهيم و آنان را پيشوايان و وارثان روي زمين قرار دهيم.

قضيه حضرت آدم و حضرت داوود عليهما السلام:

ادله انتصابي بودن خلافت و امامت؛ كه شامل آيات و روايات مي شود؛ بيش از آن هستند كه بتوان همه آن را در اين مقاله كوتاه ؛ بررسي كرد، در اين حال به صورت خلاصه به اين مطلب خواهيم پرداخت .

خداوند در اين باره مي فرمايد:

وَإِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّي جاعِلٌ فِي الأَْرْضِ خَلِيفَة البقرة/30.

به خاطر بياور) هنگامي را كه پروردگارت به فرشتگان گفت: «من در روي زمين، جانشيني [ نماينده اي ] قرار خواهم داد.

و در آيه شريفه ديگر ( قضيه حضرت داوود عليه السلام) مي فرمايند:

يا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناكَ خَلِيفَةً فِي الأَْرْضِ فَاحْكُمْ بَيْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ وَ لا تَتَّبِعِ الْهَوي. ص/ 26.

اي داوود! ما تو را خليفه و(نماينده خود) در زمين قرار داديم.

آيه شريفه (إِنِّي جاعِلٌ فِي الأَْرْضِ خَلِيفَة)، دليل در منصوب بودن امام و خليفه:

ابو عبد الله قرطبي تفسير پرداز شهير اهل سنت، در تفسير آيه 30 از سوره مباركه بقره (قضيه حضرت آدم عليه السلام) اين آيه شريفه را اصل در منصوب بودن امام و خليفه دانسته و گفته است:

هذه الآية أصل في نصب إمام وخليفة يسمع له ويطاع لتجتمع به الكلمة وتنفذ به أحكام الخليفة ولا خلاف في وجوب ذلك بين الأمة ولا بين الأئمة... .

«اين آيه اصل است در منصوب بودن امام و خليفه اي كه كلام او شنيده مي شود و اطاعت مي شود براي اين كه وحدت كلمه ايجاد شود و دستورات خليفه تنفيذ (استوار و ثابت شود) و هيچ اختلافي در واجب بودن امامت در بين امت اسلام و پيشوايان اسلام نيست.»

الأنصاري القرطبي، ابوعبد الله محمد بن أحمد (متوفاي671هـ)، الجامع لأحكام القرآن (تفسير القرطبي)، ج 1، ص 264، ناشر: دار الشعب - القاهرة.

و سپس اين آيات شريفه را دليل بر واجب بودن نصب امام و خليفه مي آورند:

ودليلنا قول الله تعالي : «إِنِّي جاعِلٌ فِي الأَْرْضِ خَلِيفَة» وقوله تعالي : «وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَعَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الأَْرْضِ» أي يجعل منهم خلفاء إلي غير ذلك من الآي.

دليل ما بر اين مطلب اين گفته خداوند است كه ««من در روي زمين، جانشيني [ نماينده اي ] قرار خواهم داد» و اين گفته خداوند : ««اي داوود! ما تو را خليفه و(نماينده خود) در زمين قرار داديم.» و همچنين اين سخن خداوند : « «خداوند به كساني از شما كه ايمان آورده و كارهاي شايسته انجام داده اند وعده مي دهد كه قطعاً آنان را حكمران روي زمين خواهد كرد» « يعني از بين آنها افراد (ازكساني كه ايمان آورده و كارهاي شايسته انجام داده اند) خلفايي منصوب مي كند.» و آيات ديگر ...

الأنصاري القرطبي، ابوعبد الله محمد بن أحمد (متوفاي671هـ)، الجامع لأحكام القرآن (تفسير القرطبي)، ج 1، ص 264، ناشر: دار الشعب - القاهرة.

تا آنجايي كه قرطبي امامت را ركني از اركان دين دانسته است:

فدل علي وجوبها وأنها ركن من أركان الدين الذي به قوام المسلمين.

پس دلالت مي كند بر وجوب امامت؛ اين كه آن؛ ركني ( پايه اي) از اركان دين است كه به آن پايداري و بقاء مسلمانان وابسته است.

الأنصاري القرطبي، ابوعبد الله محمد بن أحمد (متوفاي671هـ)، الجامع لأحكام القرآن (تفسير القرطبي)، ج 1، ص 265، ناشر: دار الشعب - القاهرة.

و خداوند در در رابطه با رسالت حضرت إبراهيم مي فرمايد:

وَلَقَدْ أَرْسَلْنا نُوحاً وَإِبْراهيمَ وَجَعَلْنا في ذُرِّيَّتِهِمَا النُّبُوَّةَ وَ الْكِتاب . الحديد/ 26.

ما نوح و ابراهيم را فرستاديم، و در دودمان آن دو نبوّت و كتاب قرار داديم؛ بعضي از آنها هدايت يافته اند و بسياري از آنها گنهكارند.

همچنانكه در رابطه با منصب امامتش نيز مي فرمايد:

َ إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً قالَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتي قالَ لا يَنالُ عَهْدِي الظَّالِمين . البقره/124.

(به خاطر آوريد) هنگامي كه به او فرمود: «من تو را امام و پيشواي مردم قرار دادم!» ابراهيم عرض كرد: «از دودمان من(نيز اماماني قرار بده!)» خداوند فرمود: «پيمان من، به ستمكاران نمي رسد! (و تنها آن دسته از فرزندان تو كه پاك و معصوم باشند، شايسته اين مقامند)».

حضرت موسي از خداوند مي خواهد كه جانشين بعد از او را معين نمايد:

وَاجْعَلْ لي وَزيراً مِنْ أَهْلي . طه/ 29.

و وزيري از خاندانم براي من قرار ده.

خداوند نيز در پاسخ دعاي حضرت موسي مي فرمايد:

قَالَ قَدْ أُوتِيتَ سُؤْلَكَ يَامُوسي . طه/ 36.

اي موسي! آنچه را خواستي به تو داده شد.

خداوندي كه در باره انبياء بني اسرائيل مي گويد:

لَقَدْ أَخَذْنا ميثاقَ بَني إِسْرائيلَ وَ أَرْسَلْنا إِلَيْهِمْ رُسلاً. المائدة/ 72.

ما از بني اسرائيل پيمان گرفتيم؛ و رسولاني به سوي آنها فرستاديم.

در رابطه با پيشوايان بني اسرائيل نيز مي فرمايد: از ميان ملت بني اسرائيل، افرادي را بعنوان رهبر وپيشوا فرستاديم.

وَ جَعَلْنا مِنْهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا . السجدة/24.

و از آنان اماماني قرار داديم كه به فرمان ما(مردم را) هدايت مي كردند.

پس در تمامي اين آيات، خداوند انتخاب خليفه و پيشوا را به خود نسبت داده است همانطوي كه انتخاب و اعزام انبياء را به خود نسبت داده است.

تعيين خليفه در سنت پيامبر صلي الله عليه وآله:

در سنت پيامبر صلي الله عليه وآله نيز مثل قرآن مجيد ، انتخاب خليفه و پيشوا را به خداوند متعال نسبت داده شده است.

تعيين خليفه به دست خدا است:

علماي بزرگي از اهل سنت؛ مانند ابن هشام و ابن كثير و ابن حبّان و ديگران نقل كرده اند كه در هنگام دعوت قبائل عرب به سوي اسلام، بعضي از شخصيت هاي بزرگ قبايل؛ مانند بني عامر بن صعصعة، به رسول اكرم صلي اللّه عليه وآله گفتند: اگر ما تو را ياري كنيم و كار تو بالا بگيرد، رياست و جانشيني بعد از تو، به عهده ما خواهد بود؟

أيكون لنا الأمر من بعدك؟.

آيا بعد ازتو حكومت براي ما خواهد بود؟

حضرت پاسخ دادند: تعيين رهبري به دست من نيست؛ بلكه به دست خدا است و هر كس را كه بخواهد، انتخاب خواهد كرد، در اينجا عنوان نمونه، چند مورد از كلمات شريف آن حضرت در اين زمينه آورده مي شود:

1. الأمر إلي الله يضعه حيث يشاء

عن الزهري أنه أتي بني عامر بن صعصعة فدعاهم إلي الله عز وجل وعرض عليهم نفسه فقال رجل منهم يقال له بيحرة بن فراس قال ابن هشام فراس بن عبدالله بن سلمة الخير بن قشير بن كعب ابن ربيعة بن عامر بن صعصعة:

والله لو أني أخذت هذا الفتي من قريش لأكلت به العرب ثم قال أرأيت إن نحن بايعناك علي أمرك ثم أظهرك الله علي من خالفك أيكون لنا الأمر من بعدك. قال: الأمر إلي الله يضعه حيث يشاء.

از زهري روايت است كه حضرت رسول صلي الله عليه الله عليه واله به ميان قبيله بني عامر ين صعصعه آمد و آنها را به خداوند متعال دعوت كرد؛ مردي از آن قبيله كه به او « بيحرة بن فراس» گفته مي شد، ... گفت: اگر ما با تو بيعت كردبم و خداوند تو را بر مخالفين پيروز گردانيد آيا حكومت بعد از تو براي ما خواهد بود؟ پيامبر صلي الله عليه واله فرمود : أمر حكومت با خداوند است هر جا كه يخواهد آن را قرار مي دهد..

ابن هشام، عبد الملك بن هشام بن أيوب الحميري أبو محمد، (متوفاي218هـ)، السيرة النبوية، ج2، ص272، تحقيق : طه عبد الرءوف سعد، ناشر: دار الجيل - بيروت، الطبعةالأولي ، 1411 هـ ؛

الطبري، محمد بن جرير أبو جعفر (متوفاي310)، تاريخ الامم و الملوك (تاريخ الطبري) ، ج 2، ص 84، تحقيق و مراجعه وتصحيح وضبط : نخبة من العلماء الأجلاء، ناشر : مؤسسة الأعلمي للمطبوعات - بيروت - لبنان، الطبعةالرابعة، 1403 - 1983 م ،توضيحات : قوبلت هذه الطبعة علي النسخة المطبوعة بمطبعة «بريل»بمدينة لندن في سنة 1879 م؛

التميمي البستي، محمد بن حبان بن أحمد ابوحاتم(متوفاي354 هـ)، الثقات، ج 1، ص89 ـ 90، تحقيق السيد شرف الدين أحمد، ناشر: دار الفكر، الطبعةالأولي، 1395هـ - 1975م؛

عز الدين بن الأثير، علي بن أبي الكرم محمد بن محمد بن عبد الكريم الشيباني أبو الحسن(متوفاي630هـ)، الكامل في التاريخ، ج 1، ص 609، تحقيق عبد الله القاضي، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة الثانية، 1415هـ ؛

الكلاعي الأندلسي، سليمان بن موسي ابوالربيع (متوفاي634هـ)، الإكتفاء بما تضمنه من مغازي رسول الله والثلاثة الخلفاء، ج 1، ص 304، تحقيق د. محمد كمال الدين عز الدين علي، ناشر: عالم الكتب - بيروت، الطبعة: الأولي، 1417هـ ؛

النويري، شهاب الدين أحمد بن عبد الوهاب (متوفاي733هـ)، نهاية الأرب في فنون الأدب، ج 16، ص 215، تحقيق مفيد قمحية وجماعة، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعةالأولي، 1424هـ - 2004م؛

الذهبي الشافعي، شمس الدين ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاي 748 هـ)، تاريخ الإسلام ووفيات المشاهير والأعلام، ج 1، ص 286، تحقيق د. عمر عبد السلام تدمري، ناشر: دار الكتاب العربي - لبنان/ بيروت، الطبعة: الأولي، 1407هـ - 1987م؛

ابن كثير الدمشقي، إسماعيل بن عمر ابوالفداء القرشي (متوفاي774هـ)، البداية والنهاية ج 3 ، ص 139، ناشر: مكتبة المعارف - بيروت؛

الحلبي، علي بن برهان الدين (متوفاي1044هـ)، السيرة الحلبية في سيرة الأمين المأمون، ج 2، ص 154، ناشر: دار المعرفة - بيروت - 1400.

2. الملك لله يجعله حيث يشاء

همچنين بسياري از بزرگان اهل سنت همين روايت را از ابن عباس نقل كرده اند:

عن ابن عباس، عن العباس قال: قال لي رسول الله صلي الله عليه وسلم: «لا أري لي عندك ولا عند أخيك منعة، فهل أنت مخرجي إلي السوق غدا حتي نقر في منازل قبائل الناس» وكانت مجمع العرب. قال: فقلت: هذه كندة ولفها، وهي أفضل من يحج البيت من اليمن، وهذه منازل بكر بن وائل، وهذه منازل بني عامر بن صعصعة، فاختر لنفسك. قال: فبدأ بكندة فأتاهم فقال: ممن القوم ؟ قالوا: من أهل اليمن.قال: من أي اليمن ؟ قالوا: من كندة قال: من أي كندة ؟ قالوا: من بني عمرو بن معاوية.

قال: فهل لكم إلي خير ؟ قالوا: وما هو ؟ قال: " تشهدون أن لا إله إلا الله وتقيمون الصلاة وتؤمنون بما جاء من عند الله ".

قال عبدالله بن الاجلح: وحدثني أبي عن أشياخ قومه، أن كندة قالت له: إن ظفرت تجعل لنا الملك من بعدك ؟ فقال رسول الله صلي الله عليه وسلم: « إن الملك لله يجعله حيث يشاء». فقالوا: لا حاجة لنا فيما جئتنا به.

ابن عباس از پدرش عباس نقل مي كند كه گفت: پيامبر صلي الله عليه واله فرمودند: آيا تو با من فردا به بازاز مي آيي تا در محل نزول قبايل مردم كه محل اجتماع عرب است استقرار يابيم؟ عباس گفت كه : به رسول الله صلي الله عليه واله گفتم: قبيله كنده ومنازل بكر بن وائل و.منازل بني عامر بن صعصعة مي باشد، هر كدام را كه مي خواهي انتخاب كن، عباس گفت: آن حضرت از قبيله كنده شروع كرد و به سراغ آنها رفت و فرمود : چه كساني هستند اين جمعيت؟ گفتند: از اهل يمن، فرمود : از كدام تيره يمن؟ گفتند: از بني عمرو بن معاوية؛ فرمود: آيا خواهان خير هستيد؟ گفتند: چيست آن؟ فرمود: ابنكه شهادت بدهيد كه خدايي جز خداي يگانه نيست و نماز را بپا داريد و ايمان بياوريد به آنچه كه از طرف خداوند آمده است، عبدالله بن اجلح گفت: پدرم از پيرمردان قبيله خود حديث كرد كه، قبيله كنده به آن حضرت گفتند: اگر پيروز شدي آيا ملك و حكومت را براي ما قرار مي دهي؟: پيامبر صلي الله عليه واله فرمودند:

ملك و حكومت فقط براي خداوند است هر جا كه بخواهد آن را قرار مي دهد.

ابن كثير الدمشقي، إسماعيل بن عمر ابوالفداء القرشي (متوفاي774هـ)، السيرة النبوية، ج2، ص189. طبق برنامه الجامع الكبير؛

ابن كثير الدمشقي، إسماعيل بن عمر ابوالفداء القرشي (متوفاي774هـ)، البداية والنهاية، ج 3، ص1، ناشر: مكتبة المعارف - بيروت.

3. إنما ذلك إلي الله عز وجل يجعله حيث يشاء

و نيز بسياري از بزرگان اهل سنت همين داستان را در باره عامر بن طفيل و اربد بن ربيعه نيز نقل كرده اند كه آن ها نيز همين درخواست را داشتند و رسول خدا صلي الله عليه وآله همان جواب را داده است:

عن ابن عباس رضي الله عنهما قال أقبل عامر بن الطفيل وأربد بن ربيعة وهما عامريان يريدان رسول الله وهو جالس في المسجد في نفر من أصحابه فدخلا المسجد فاستشرف الناس لجمال عامر وكان أعور وكان من أجل الناس فقال رجل يا رسول الله هذا عامر بن الطفيل قد أقبل نحوك فقال: دعه فإن يرد الله به خيرا بهذه فأقبل حتي قام عليه فقال يا محمد مالي إن أسلمت قال لك ما للمسلمين وعليك ما علي المسلمين قال تجعل لي الأمر بعدك قال ليس ذلك إلي إنما ذلك إلي الله عز وجل يجعله حيث يشاء.

از ابن عباس روايت است كه گفته است: عامر بن طفيل و اربد بن ربيعه كه هر دو عامري (از قبيله بني عامر) بودند به طرف رسول اكرم صلي الله عليه واله آمدند و آن حضرت در مسجد نشسته بودند، پس داخل مسجد شدند، مردي گفت كه اي رسول خدا عامر بن طفيل به سوي شما آمدند، آن حضرت فرمودند: رهايش كن اگر خداوند به واسطه او خيري را خواسته باشد با اين آمدن او خواهد بود پس عامر بن طفيل نزديك آمد تا اينكه د ر مقابل آن حضرت ايستاد و گفت: اي محمد }صلي الله عليه واله{ چه جيزي براي من خواهد بود اگر اسلام بياورم، نبي مكرم اسلام فرمود: به نفع و ضرر تو همان چيزي خواهد بود كه به نفع و ضرر مسلمانان است، عامر گفت: حكومت را بعد از خودت براي من قرار بده، آن حضرت فرمودند: اين امر مربوط به من نيست وبا خداوند عز وجل است كه هر جا كه بخواهد آن را قرار مي دهد.

البغوي، الحسين بن مسعود (متوفاي516 هـ )،تفسير البغوي، ج 3، ص 10، تحقيق: خالد عبد الرحمن العك، ناشر: دار المعرفة - بيروت؛

الثعلبي ابوإسحاق أحمد بن محمد بن إبراهيم (متوفاي427هـ) الكشف والبيان، ج 5، ص276، تحقيق: الإمام أبي محمد بن عاشور، مراجعة وتدقيق الأستاذ نظير الساعدي، ناشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت، الطبعة: الأولي، 1422هـ-20؛2م؛

القرطبي، محمد بن أحمد الأنصاري أبو عبد الله، الجامع لأحكام القرآن ( تفسير القرطبي) (متوفاي 671 هـ )، ج 9، ص 297، ناشر : دار الشعب - القاهرة.

البغدادي الشهير بالخازن، علاء الدين علي بن محمد بن إبراهيم (متوفاي725هـ )، تفسير الخازن المسمي لباب التأويل في معاني التنزيل، ج 4 ص 8 ، ناشر: دار الفكر - بيروت / لبنان - 1399هـ ـ 1979م؛

النويري، شهاب الدين أحمد بن عبد الوهاب (متوفاي733هـ)، نهاية الأرب في فنون الأدب، ج 3 ص 37، تحقيق مفيد قمحية وجماعة، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعةالأولي، 1424هـ - 2004م؛

الميداني، أحمد بن محمد النيسابوري أبو الفضلل، (متوفاي518هـ )، مجمع الأمثال ج 2 ص 57 ، تحقيق : محمد محيي الدين عبد الحميد ناشر : دار المعرفة - بيروت؛

الزيلعي، عبدالله بن يوسف ابومحمد الحنفي (متوفاي762هـ)، تخريج الأحاديث والآثار الواقعة في تفسير الكشاف للزمخشري، ج 2 ص 189، تحقيق: عبد الله بن عبد الرحمن السعد، ناشر: دار ابن خزيمة - الرياض، الطبعة: الأولي، 1414هـ ؛

الحلبي، علي بن برهان الدين (متوفاي1044هـ)، السيرة الحلبية في سيرة الأمين المأمون، ج 3 ، ص 246،ناشر: دار المعرفة - بيروت - 1400؛

الواحدي، أبي الحسن علي بن أحمد، أسباب نزول الآيات، ناشر: مؤسسة الحلبي وشركاه للنشر والتوزيع - القاهرة، 1388 - 1968 م.

بررسي شؤون امامت :

از اشتباهات بزرگ بعضي از انديشمندان اين است كه تصور نموده اند امامت با حكومت مترادف است و حال آنكه حكومت يكي از شؤون امامت است و امامت شؤوني ديگر هم دارد كه عبارتند از:

1. وساطت در فيض بر كلّ هستي:

الف: اثبات وساطت در فيض از قرآن كريم:

در واسطه فيض بودن پيامبران و افراد صالح و اين كه خداوند متعال پيامبران خود را واسطه در فيض بر كلّ هستي قرار داده است هيچ ترديدي نيست، همچنانكه در قرآن مجيد در قضيه حضرت سليمان مي فرمايند:

هذا عطاؤنا فامنن أو أمسك بغير حساب. ص / 39.

(و به او گفتيم:) اين عطاي ما است، به هر كس مي خواهي (و صلاح مي بيني) ببخش، و از هر كس مي خواهي امساك كن، و حسابي بر تو نيست (تو امين هستي).

چون خداوند متعال تصرف در آن ملك را به حضرت سليمان تفويض كرده بود و حضرت سليمان را واسطه فيض قرار داده بود، آن پيامبر خدا نيز مي توانست آن را به هر كس ببخشد و نبخشد؛ بدون اين كه مورد محاسبه و بازخواست قرار گيرد.

و در باره رسول خدا صلي الله عليه وآله مي فرمايد:

وَمَا نَقَمُوا إِلَّا أَنْ أَغْنَاهُمْ اللَّهُ وَرَسُولُه مِن فَضْلِه . توبه / 74.

آنها (كافران) به عيبجويي برنخاستند؛ مگر [بعد از] آنكه خدا و پيامبرش از فضل خود آنان را بي نياز گردانيدند.

در اين آيه شريفه واسطه بودن پيامبر صلي الله عليه واله در بي نياز شدن مردم ، بعد از بي نياز نمودن خداوند قرار گرفته است . و اين بدين معنا است كه : بي نياز ساختن پيامبر صلي الله عليه واله در طول بي نياز نمودن خداوند متعال است و اين همان واسطه فيض بودن پيامبر صلوات الله عليه و اله مي باشد كه حضرت سليمان و ساير انبيا هم داراي اين ويژگي بودند، بعد از نبي مكرم صلي الله عليه وآله، فقط امامان معصوم عليهم السلام هستند كه اين ويژگي را دارند و مي توانند واسطه فيض در كلّ هستي باشند؛ زيرا بعد از پيامبر صلي الله عليه و اله، تمسك به اهل بيت عليهم السلام با تمسك به قرآن كريم مقرون است و موجب نجات از گمراهي؛ همچنانكه در زمان حيات شريف پيامبر صلي الله عليه واله تمسك به قرآن و گفته هاي خود آن حضرت موجب رهايي از گمراهي مي شد؛ پس از آن حضرت، اهل بيت و قرآن هستند كه واسطه فيض إلهي هستند و گر نه يا بايد قائل شويم كه بعد از پيامبر صلي الله عليه واله (صلي الله عليه و سلم) الله عليه واله كسي واسطه فيض نبوده است كه اين باطل است و يا اين كه ديگران را كه همسنگ قرآن نيستند ، واسطه فيض بدانيم ! و اين مقبول نيست كه خداوند با وجود اهل بيت ، ديگران را واسطه فيض قرار دهد !

و نيز خداوند در آيه ديگر مي فرمايد:

وَلَوْ أَنَّهُمْ رَضُواْ مَا ءَاتَئهُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَقَالُواْ حَسْبُنَا اللَّهُ سَيُؤْتِينَا اللَّهُ مِن فَضْلِهِ وَرَسُولُهُ إِنَّا إِليَ اللَّهِ رَاغِبُون . توبه/ 59.

(در حالي كه) اگر به آنچه خدا و پيامبرش به آنان داده راضي باشند، و بگويند: «خداوند براي ما كافي است! و بزودي خدا و رسولش، از فضل خود به ما مي بخشند ما تنها رضاي او را مي طلبيم.» (براي آنها بهتر است).

در اين آيه شريفه نيز، «ايتاء» هم به خدا و هم به رسول خدا نسبت داده شده است.

ب: اثبات وساطت فيض از طريق روايات:

در منابع اهل سنت نيز رواياتي آمده است كه ثابت مي كند خداوند بلاها را از اهل زمين به واسطه پيامبران و افراد صالح دفع مي نمايد . در واقع اين افراد واسطه فيض خداوند هستند ، بلاها را از مخلوقات دفع مي كنند و رحمت خداوند را به آنان مي رسانند.

از اين رو علماي اهل سنت نيز در اصل واسطه فيض بودن انبياء و افراد صالح ترديدي ندارند؛ اما تنها واسطه فيض را انبياء زنده و يا افراد صالح ديگر مي دانند؛ ولي ما شيعيان؛ واسطه فيض را امام معصوم در هر زمان مي دانيم.

در اينجا به چند نمونه از رواياتي كه در اي زمينه در منابع اهل سنت آمده است؛ اشاره مي كنيم:

1. ابن حجر در فتح الباري آورده است كه چند نفر از پيامبران زنده و امان براي اهل زمين هستند ( موجب دفع بلا از اهل زمين هستند):

وروي عن مكحول عن كعب الأحبار قال أربعة من الأنبياء أحياء أمان لأهل الأرض اثنان في الأرض الخضر والياس واثنبن في السماء إدريس وعيسي.

و از مكحول روايت شده است كه از كعب الاحبار كه گفته است: چهار نفر از پيامبران زنده هستند و امان ( سبب دفع بلا) از اهل زمين مي باشند؛ دوو تا از آنها در زمين : خضر و الياس و دوتا از آنها در آسمان: ادريس و حضرت عيسي.

العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر ابوالفضل (متوفاي852 هـ)، فتح الباري شرح صحيح البخاري، ج 6 ، ص 434، تحقيق: محب الدين الخطيب، ناشر: دار المعرفة - بيروت.

2 . عيني در عمدة القاري نيز آورده است:

وعن شهر بن حوشب : لا تخلو الأرض إلاَّ وفيها أربعة عشر يدفع الله بهم عن أهل الأرض ويخرج بركتها إلاَّ زمان إبراهيم عليه الصلاة والسلام ، فإنه كان وحده.

از شهر بن حوشب روايت شده است كه: خالي نمي ماند زمين مگر اين كه در آن چهارده نفر هستند كه خداوند به واسطه آنها بلا را از اهل زمين دور مي گرداند و بركات زمين را خارج مي كند، مگر زمان حضرت ابراهيم (عليه السلام) كه او تنها است.

العيني الغيتابي الحنفي، بدر الدين ابومحمد محمود بن أحمد (متوفاي 855هـ)، عمدة القاري شرح صحيح البخاري، ج 19، ص 18، ناشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت.

3. همين روايت را نيز فخر رازي در تفسيرش آورده است:

الرازي الشافعي، فخر الدين محمد بن عمر التميمي (متوفاي604هـ)، التفسير الكبير أو مفاتيح الغيب، ج 20، ص 108، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولي، 1421هـ - 2000م.

4. طبري نيز همين روايت را با سند ش در تفسيرخود آورده است:

الطبري، أبي جعفر محمد بن جرير (متوفاي 310هـ)، جامع البيان عن تأويل آي القرآن، ج 14، ص190و192، ناشر: دار الفكر، بيروت - 1405هـ

5 . و قرطبي در تفسيرش روايت ديگري را از امام علي عليه السلام آورده است كه در آن چهل نفر جزء ابدال شمرده شده است كه به وساطت آنها بر مردم؛ باران مي بارد و بر دشمنان پيروز ميشوند و بلا از آنها دور مي شود:

وروي عن علي رضي الله عنه قال : سمعت رسول الله صلي الله عليه وسلم يقول : ) إن الأبدال يكونون بالشام وهم أربعون رجلا كلما مات منهم رجل أبدل الله مكانه رجلا يسقي بهم الغيث وينصر بهم علي الأعداء ويصرف بهم عن أهل الأرض البلاء ) ذكره الترمذي الحكيم في نوادر الأصول.

از امير المؤنين امام علي عليه السلام روايت شده است كه فرموده است: شنيدم از رسول خدا (صحابه) ابدال؛ در شام مي باشند و آنها چهل نفر مي باشند كه هر وقت يك نفر از آنها بميرند، خداوند يك نفر را به جاي آنها مي آورد؛ ( اين چهل نفر هستندكه) به واسطه آنها بر مردم؛ باران مي بارد و بر دشمنان پيروز ميشون و بلا از آنها دور مي شود.

الأنصاري القرطبي، ابوعبد الله محمد بن أحمد (متوفاي671هـ)، الجامع لأحكام القرآن، ج 3 ، ص 259، ناشر: دار الشعب - القاهرة.

6. طبراني در معجم الأوسط خود روايتي را از انس نقل كرده است كه در آن نيز چهل نفر را جز ابدال شمرده است:

حدثنا علي بن سعيد قال نا إسحاق بن زريق الراسبي قال نا عبد الوهاب بن عطاء عن سعيد بن أبي عروبة عن قتادة عن انس قال قال رسول الله صلي الله عليه وسلم لن تخلو الأرض من اربعين رجلا مثل إبراهيم خليل الرحمن فبهم يسقون وبهم ينصرون ما مات منهم أحد الا ابدل الله مكانه اخر قال وسمعت قتادة يقول لسنا نشك ان الحسن منهم .

سعيد بن أبي عروبة از قتاده و او از انس نقل مي كند كه گفت كه: رسول الله صلي الله عليه و آله فرمود: زمين خالي نمي ماند از چهل مرد كه مثل حضرت حضرت ابراهيم عليه السلام هستند كه به واسطه آنها باران بر مخلوقات مي بارد و به واسطه آنها ياري مي شوند و هيچ يك از آنها نمي ميرند، مگر اينكه خداوند يك نفر را به جاي آنها مي آورد؛ سعيد گفت كه از قتاده شنيدم كه گفت كه ما شك نداريم كه حسن جزئ آنها مي باشد.

الطبراني، ابوالقاسم سليمان بن أحمد بن أيوب (متوفاي360هـ)، المعجم الأوسط، ج 4، ص 247، تحقيق: طارق بن عوض الله بن محمد، عبد المحسن بن إبراهيم الحسيني، ناشر: دار الحرمين - القاهرة - 1415هـ.

بررسي سندي اين روايت:

هيثمي در مجمع الزوائد آورده است:

رواه الطبراني في الأوسط وإسناده حسن.

اين روايت را طبراني در معجم اوسط خود اين روايت را آورده است و اسنادش حسن است.

الهيثمي، ابوالحسن علي بن أبي بكر (متوفاي 807 هـ)، مجمع الزوائد ومنبع الفوائد، ج 10، ص 63، ناشر: دار الريان للتراث/ دار الكتاب العربي - القاهرة، بيروت - 1407هـ.

همچنين اين كه پيامبر صلي الله عليه و اله اهل بيت خود را بعد از خودشان پناهگاه مردم معرفي كرده اند دليل واضح و روشني بر واسطه فيض بودن آنها مي باشد، در اينجا چند مورد از آن روايات را مي آوريم:

ابويوسف فسوي، مورخ نام آور اهل سنت در كتاب المعرفة والتاريخ مي نويسد:

حدثنا عبيد الله قال: حدثنا موسي بن عبيدة عن اياس بن سلمة بن الأكوع عن أبيه قال: قال رسول الله صلي الله عليه وسلم: النجوم أمان لأهل السماء وأهل بيتي أمان لأمتي.

ستارگان امان براي اهل آسمان هستند و اهل بيت من امان براي امتم.

الفسوي ، أبو يوسف يعقوب بن سفيان (متوفاي277هـ) ، المعرفة والتاريخ ،ج 1، ص121، تحقيق : خليل المنصور ، ناشر : دار الكتب العلمية - بيروت - 1419هـ- 1999م .

و ابو عبد الله ترمذي در نوادر الأصول مي نويسد:

في أن النجوم أمان لأهل السماء . والعلماء الصديقين أهل بيت النبوة أمان للأمة .

عن سلمة بن الأكوع رضي الله عنه قال قال رسول الله صلي الله عليه وسلم (النجوم أمان لأهل السماء وأهل بيتي أمان لأمتي).

در باره اين كه ستارگان امان براي اهل آسمان هستند و دانشمندان صديق كه همان اهل بيت پيامبر (ص) هستند، امان براي امتند .

از سلمه بن الأكوع نقل كشده است كه رسول خدا (ص) فرمود: ستارگان براي اهل آسمان امان هستند و اهل بيت من براي امتم امانند.

الترمذي، محمد بن علي بن الحسن ابوعبد الله الحكيم (متوفاي360هـ)، نوادر الأصول في أحاديث الرسول صلي الله عليه وسلم، ج 3، ص61، تحقيق: عبد الرحمن عميرة، ناشر: دار الجيل - بيروت - 1992م.

همين روايت را ابن حجر عسقلاني در المطالب العاليه نقل كرده است:

العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر ابوالفضل (متوفاي852هـ)، المطالب العالية بزوائد المسانيد الثمانية، ج 16، ص215، تحقيق: د. سعد بن ناصر بن عبد العزيز الشتري، ناشر: دار العاصمة/ دار الغيث، الطبعة: الأولي، السعودية - 1419هـ .

و حاكم نيشابوري حديث ديگري را از پيامبر صلي الله عليه واله سلم آورده است كه در آن فرموده اند :

النجوم أمان لأهل السماء فإذا طمست النجوم، أتي السماء ما يوعدون ، وأنا أمان لأصحابي فإذا قُبضت، أتي أصحابي ما يوعدون ، وأهل بيتي أمان لأمّتي فإذا ذهب أهل بيتي أتي أمتي ما يوعدون.

ستارگان امان براي اهل آسمان مي باشند پس هر گاه ستارگان از بين بروند، در آسمان، آنچه كه وعده داده شده است پديد مي آيد و من امان براي اصحابم مي باشم، پس هرگاه كه از دنيا بروم ، براي اصحابم آنچه كه وعده داده شده است، پيش مي آيد و اهل بيت من امان براي امت من مي باشند، پس هرگاه كه اهل بيتم بروند براي امتم آنچه كه وعده داده شده است، پيش مي آيد.

الحاكم ، محمد بن عبدالله ابوعبدالله (متوفاي 405 هـ)، المستدرك علي الصحيحين،ج3،ص457، تحقيق: مصطفي عبد القادر عطا، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت الطبعة: الأولي، 1411هـ - 1990م.

ودر حديث ديگر فرموده اند:

النجوم أمان لأهل السماء ، فإذا ذهبت النجوم ذهب أهل السماء ، وأهل بيتي أمان لأهل الأرض ، فإذا ذهب أهل بيتي ذهب أهل الأرض.

ستارگان امان براي اهل آسمان مي باشند پس هر گاه ستارگان از بين بروند، اهل آسمان از بين مي روند و اهل بيت من امان براي اهل زمين مي باشند پس هر گاه اهل بيت من از دنيا بروند، اهل زمبن از بين مي روند.

الهيثمي، ابوالعباس أحمد بن محمد بن علي ابن حجر (متوفاي973هـ)، الصواعق المحرقة علي أهل الرفض والضلال والزندقة، ج2، ص445، تحقيق عبد الرحمن بن عبد الله التركي - كامل محمد الخراط، ناشر: مؤسسة الرسالة - لبنان، الطبعة: الأولي، 1417هـ - 1997م؛

القندوزي الحنفي ، الشيخ سليمان بن إبراهيم (متوفاي1294هـ) ينابيع المودة لذوي القربي، ج1، ص 71، باب سوم، تحقيق سيد علي جمال أشرف الحسيني، ناشر : دار الأسوة للطباعة والنشر ـ قم، الطبعة:الأولي ، 1416هـ .

و در لفظ ديگر آمده است:

النجوم أمان لأهل السماء وأهل بيتي أمان لأمتي.

ستارگان؛ امان براي اهل آسمان مي باشند و اهل بيت من امان براي امتم مي باشند.

الهيثمي، ابوالعباس أحمد بن محمد بن علي ابن حجر (متوفاي973هـ)، الصواعق المحرقة علي أهل الرفض والضلال والزندقة،187 ج2، ص 445، تحقيق عبد الرحمن بن عبد الله التركي - كامل محمد الخراط، ناشر: مؤسسة الرسالة - لبنان، الطبعة: الأولي، 1417هـ - 1997.

طبق اين روايات، وساطت فيض؛ براي اهل بيت آن حضرت ثابت مي باشد؛ زيرا امان براي اهل زمين هستند؛ پس با توجه به اين روايات و روايات گذشته مي توان گفت كه اصل واسطه در فيض بودن برخي از افراد مثل اهل بيت آن حضرت در بين امت اسلامي، امري مسلم و مورد قبول همه مسلمانان مي باشد.

2. هدايت مردم:

در زمان رسول خدا صلي الله عليه وآله وظيفه هدايت مردم به عهده خود آن حضرت بود، بعد از وفات آن حضرت، هدايت مردم بايد بر عهده كساني باشد كه آن حضرت آنها را به هنوان هادي امت معرفي كرده است.

در منابع متعدد در تفسير آيه شريفه:

«إنّما أنت منذر ولكلّ قوم هاد» الرعد/ 7

تو فقط بيم دهنده اي! و براي هر گروهي هدايت كننده اي است.

آمده است كه:

وقتي كه اين آيه شريفه نازل شد، رسول خدا صلي الله عليه وآله دست خود را بر سينه خود گذاشت و فرمود:

«أنا المنذر وأومأ بيده إلي منكب علي رضي اللّه عنه فقال: أنت الهادي يا علي بك يهتدي المهتدون من بعدي».

من بيم دهنده هستم و اشاره كردند با دستشان به شانه علي عليه السلام و فرمودند: تو هدايت كننده اي، به واسطه تو هدايت يافتگان؛ هدايت مي شوند.

الطبري، محمد بن جرير أبو جعفر (متوفاي 310هـ)،جامع البيان عن تأويل آي القرآن،ج 13، ص 142، تقديم : الشيخ خليل الميس / ضبط وتوثيق وتخريج : صدقي جميل العطار، ناشر: دار الفكر، بيروت -1415 - 1995هـ؛

إبي أبي حاتم الرازي، عبد الرحمن بن محمد بن إدريس (متوفاي327هـ)، تفسير القرآن العظيم ، تحقيق: أسعد محمد الطيب، ناشر: المكتبة العصرية - صيدا؛

الرازي الشافعي، فخر الدين محمد بن عمر التميمي (متوفاي604هـ)، التفسير الكبير أو مفاتيح الغيب، ج 19، ص12، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولي، 1421هـ - 2000م.

ابن كثير الدمشقي، إسماعيل بن عمر ابوالفداء القرشي (متوفاي774هـ)، تفسير القرآن العظيم، ج2، ص520، ناشر: دار الفكر - بيروت - 1401هـ. ؛

الحاكم ، محمد بن عبدالله ابوعبدالله (متوفاي 405 هـ)، المستدرك علي الصحيحين، ج3، ص129، تحقيق: مصطفي عبد القادر عطا، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت الطبعة: الأولي، 1411هـ - 1990م؛

السيوطي، جلال الدين عبد الرحمن بن أبي بكر (متوفاي911هـ)، الدر المنثور، ج4، ص608، ناشر: دار الفكر - بيروت - 1993..

طبق اين روايت، هدايت مردم بعد از رسول خدا به عهده اميرمؤمنان عليه السلام و يكي از وظايف آن حضرت است .

همچنين در منابع متعددي از اهل سنت، پيامبر صلي الله عليه و اله امير المؤمنين علي عليه السلام را اينچنين معرفي نموده اند :

«عن حذيفة قال : قالوا : يا رسول اللّه ألا تستخلف عليا ؟ قال : «إن تولّوا عليّاً تجدوه هادياً مهديّاً يسلك بكم الطريق المستقيم».

از حذيفه روايت است كه گفت: گفتند: اي رسول خدا آيا جانشين تعيين نمي كني؟ فرمود:«اگر علي عليه السلام را ولي و سرپرست قرار دهيد او را هدايت كننده و هدايت شونده مي يابيد و شما را به راه مستقيم راهنمايي مي كند».

الأصبهاني، ابونعيم أحمد بن عبد الله (متوفاي430هـ)، حلية الأولياء وطبقات الأصفياء، ج 1، ص64، ناشر: دار الكتاب العربي - بيروت، الطبعة: الرابعة، 1405هـ؛

الكوفي، محمد بن سليمان(متوفاي300هـ)، مناقب الإمام أمير المؤمنين (عليه السلام) ج1، ص448، تحقيق: الشيخ محمد باقر المحمودي، ناشر: مجمع إحياء الثقافة الإسلامية - قم، الطبعة الأولي،1412 هـ .

گنجي شافعي در كفاية الطالب گفته است:

هذا حديث حسن عال.

اين حديث حسن و داراي سند عالي است.

الگنجي الشافعي، الإمام الحافظ أبي عبد الله محمد بن يوسف بن محمد القرشي، كفاية الطالب في مناقب علي بن أبي طالب، ص 163، تحقيق و تصحيح و تعليق: محمد هادي اميني، ناشر: دار احياء تراث اهل البيت (ع)، طهران، الطبعة الثالثة، 1404هـ .

و در مستدرك حاكم نيشابوري آمده است:

وان وليتموها عليا فهاد مهتد يقيمكم علي صراط مستقيم. هذا حديث صحيح علي شرط الشيخين ولم يخرجاه.

و اگر ولايت او (علي) را بپذيريد، او را هدايت كننده و هدايت شونده است كه شما را به راه مستقيم بر پا مي دارد (راهنمايي مي كند).

اين حديث صحيح بود بر بنابر شرط شيخين ( بخاري و مسلم) و حال اينكه آن را نياورده اند.

الحاكم ، محمد بن عبدالله ابوعبدالله (متوفاي 405 هـ)، المستدرك علي الصحيحين، ج3، ص73 و 74، تحقيق: مصطفي عبد القادر عطا، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت الطبعة: الأولي، 1411هـ - 1990م.

3. مرجعيت علمي:

در زمان حيات شريف پيامبر صلي الله عليه وآله، مرجعيت علمي مسلمانان به شخص آن بزرگوار منحصر مي شد كه با بيان أحكام شرعيه براي مردم، گاهي از طريق تلاوت نمودن آيات الأحكام و گاهي از طريق سنت شريف خودشان، به اين وظيفه خود عمل مي كردند.

خداوند متعال، در اين باره مي فرمايد:

لقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَي الْمُؤْمِنِينَ إِذْ بَعَثَ فِيهِمْ رَسُولاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ وَ يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ إِنْ كانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِي ضَلالٍ مُبِينٍ. آل عمران /164.

خداوند بر مؤمنان منت نهاد [ نعمت بزرگي بخشيد] هنگامي كه در ميان آنها، پيامبري از خودشان برانگيخت؛ كه آيات او را بر آنها بخواند، و آنها را پاك كند و كتاب و حكمت بياموزد؛ هر چند پيش از آن، در گمراهي آشكاري بودند.

و در آيه ديگر مي نويسد:

وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ وَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ. النحل/44.

و ما اين ذكر[ قرآن ] را بر تو نازل كرديم، تا آنچه به سوي مردم نازل شده است براي آنها روشن سازي؛ و شايد انديشه كنند.

بعد از پيامبر صلي الله عليه وآله با ظهورحوادث جديد، امت اسلامي، محتاج احكام جديدي مي شوند كه در زمان آن حضرت ، مطرح نگرديده بودند و با فقدان نبي مكرم صلي الله عليه وآله ، وجود يك مرجع علمي مثل آن حضرت لازم و ضروري است تا احتياجات جديد امت اسلامي به احكام را با توجه به سنت غني رسول خدا (ص) كه به آنان منتقل شده است ، بر آورده فرمايد و ومرجعيت علمي را بعد از آن حضرت، بر عهده داشته باشد.

مرجعيت علمي اميرمؤمنان (ع)در فرمايشات رسول خدا صلي الله عليه و آله

در احاديت متعددي از پيامبر عظيم الشأن اسلام صلي الله عليه وآله ، اين مرجعيت علمي به مردم معرفي شده است و به امت اسلامي هم سفارش شده است كه در اختلافات علمي به اين مرجع علمي مراجعه نمايند، كه در اينجا به سه نمونه از آن احاديث اشاره مي نماييم:

الف: حديث شريف ثقلين:

در اين حديث شريف، پيامبر عظيم الشأن اسلام صلي الله عليه وآله اهل بيت خود را به عنوان مرجع علمي به امت خويش معرفي كرده و آن را همتاي كتاب خداوند متعال قرار داده و فرموده اند كه: «اين دو هرگز از يكديگر جدا نمي شوند و اگر امت اسلامي از اين دو گوهر گرانبها جدا نشوند هرگز گمراه نخواهند شد»

حديث شريف ثقلين، مورد اتفاق همه امت اسلامي مي باشد و عده زيادي از علماي شيعه و سني بر صحيح بودن اين اين روايت تصريح كرده اند، حتي ابن كثير سلفي در تفسيرش آورده است:

وقد ثبت في الصحيح أنّ رسول اللّه صلي الله عليه وسلم قال في خطبته بغدير خم «إنّي تارك فيكم الثقلين كتاب اللّه وعترتي وإنّهما لم يفترقا حتّي يردا عليّ الحوض».

در صحيح (مسلم) ثابت شده است كه رسول الله صلي الله عليه وسلم در خطبه اش در غدير خم فرمودند: « دو چيز نفيس و گران بها در ميان شما مي گذارم: كتاب خداوند متعال و عترت خود را، اين دو هرگز از يكديگر جدا نمي شوند تا اينكه در حوض بر من وارد شوند.

ابن كثير الدمشقي، إسماعيل بن عمر ابوالفداء القرشي (متوفاي774هـ)، تفسير القرآن العظيم، ج4، ص114، ناشر: دار الفكر - بيروت - 1401هـ..

و در دو كتاب ديگرش گفته است:

قال شيخنا أبو عبد اللّه الذهبي: و هذا حديث صحيح.

استاد ما ابو عبد الله ذهبي گفته است: « اين حديث صحيح است.»

ابن كثير الدمشقي، إسماعيل بن عمر ابوالفداء القرشي (متوفاي774هـ)، السيرة النبويّة، ج4، ص416، تحقيق : مصطفي عبد الواحد، ناشر : دار المعرفة للطباعة والنشر والتوزيع - بيروت - لبنان، 1395هـ- 1976 م؛

ابن كثير الدمشقي، إسماعيل بن عمر ابوالفداء القرشي (متوفاي774هـ)، البداية والنهاية، ج 5، ص228، تحقيق وتدقيق وتعليق : علي شيري، ناشر : دار إحياء التراث العربي - بيروت - لبنان، چاپ : الأولي، 1408هـ - 1988 م.

و شيخ ناصر الدين الباني وهّابي به صححيح بودن اين حديث شهادت داده است.

ألباني، محمّد ناصر، صحيح الجامع الصغير ج1، ص136، ح2748، ناشر: المكتب الإسلامي،الطبعة المجددة والمزيدة والمنقحة 1408هـ

و هيثمي هم گفته است:

رواه الطبراني في الكبير ورجاله ثقات.

طبراني در معجم كبير ابن روايت كرده است و رجال سند اين حديث ثقه هستند.

الهيثمي، ابوالحسن علي بن أبي بكر (متوفاي 807 هـ)، مجمع الزوائد ومنبع الفوائد، ج1، ص170، ناشر: دار الريان للتراث/ دار الكتاب العربي - القاهرة، بيروت - 1407هـ.

دلالت حديث شريف ثقلين بر مرجعيت علمي اهل بيت عليهم السلام:

دلالت اين حديث بر مرجعيت علمي اهل بيت واضح و روشن است؛ چون تمسك به اهل بيت با تمسك به كتاب خدا مقرون گشته است، پس همانطور كه قران كريم به عنوان مرجع علمي براي هدايت مردم از گمراهي مي باشد، تمسك به اهل بيت پيامبر صلي الله عليه و اله نيز موجب رهايي از گمراهي مي شود؛ و معلوم است كه تمسك به اهل بيت پيامبر صلي الله عليه و اله و متابعت نمودن آنها و اطاعت دستوراتشان فقط با اعتقاد به امامت آنها و اقتدا نمودن به آنها به عنوان ائمه مسلمين، سازگار است.

عده اي از علماي اهل سنت نيز با توجه به مقرون بودن تمسك به عترت با تمسك به قرآن كريم در اين حديث شريف، تمسك به اهل بيت را، عمل به دستورات آنها ــ كه در آن علم و هدايت است ــ مي دانند كه اين هم فقط با اعتقاد به امامت آنها و مرجع علمي دانستن آنها ممكن و ميسر است.

در اينجا به عنوان نمونه، كلام چند تن از آنها را مي آوريم:

1. تفتازاني در «شرح المقاصد» آورده است:

ألا يري أنه صلي الله عليه وسلم قرنهم بكتاب الله في كون التمسك بهما منقذا من الضلالة ولا معني للتمسك بالكتاب إلا الأخذ بما فيه من العلم والهداية فكذا في العترة.

آيا نمي بيند كه پيامبر صلي الله عليه و اله، عترت را با كتاب خداوند در تمسك به آن دو در نجات از گمراهي مقرون دانسته است و هيچ معنايي براي تمسك به كتاب خداوند نيست مگر عمل كردن به انچه كه در آن است از علم و هدايت پس همينطور است درباره عترت.

التفتازاني، سعد الدين مسعود بن عمر بن عبد الله (متوفاي 791هـ)، شرح المقاصد في علم الكلام، ج 2، ص 303، ناشر: دار المعارف النعمانية - باكستان، الطبعة: الأولي، 1401هـ - 1981م.

2. ملا علي قاري در كتاب «مرقاة المفاتيح شرح مشكاة المصابيح » گفته «ابن الملك» را در اين زمينه آورده است:

وقال ابن الملك : التمسك بالكتاب العمل بما فيه ، وهوالائتمار بأوامر الله والانتهاء بنواهيه . ومعني التمسك بالعترة محبتهم والاهتداء بهديهم وسيرتهم.

و ابن ملك گفته است: تمسك به كتاب خداوند، عمل نمودن به آنچه كه در آن است و آن پذيرش دستورات خداوند و دوري از نهي هاي خداوند است و معناي تمسك به عترت پيامبر صلي الله عليه واله محبت نمودن به آنها و هدايت يافتن به راهنمايي و سيره وروش آنها است.

القاري، علي بن سلطان محمد (متوفاي 1014هـ)، مرقاة المفاتيح شرح مشكاة المصابيح، ج 11، ص307، تحقيق : جمال عيتاني، ناشر: دار الكتب العلمية - لبنان/ بيروت الطبعة : الأولي - 1422هـ - 2001م.

3. مناوي نيز گفته است:

زاد في رواية (كهاتين) وأشار بأصبعيه وفي هذا مع قوله أولا إني تارك فيكم تلويح بل تصريح بأنهما كتوأمين خلفهما ووصي أمته بحسن معاملتهما وإيثار حقهما علي أنفسهم واستمساك بهما في الدين.

در يك روايتي ديگر، پيامبر صلي الله عليه و اله اين زيادي است كه آن حضرت فرموده اند: مثل اين دو ـ و با دو انگشت وسطي و سبابه خودشان اشاره كردند ـ يعني اينكه هميشه با هم هستند و در اين كلام و در فرمايش آن حضرت كه فرمودند: من دو چيز در بين شما مي گذارم اشاره اي بلكه تصريحي است بر اينكه اين دو مثل دو همزاد هستند كه بعد از خودشان آنها را به جا گذاشته است و امت خود را به رفتار نيكويي با آنها و مقدم داشتن حق آن دو بر خودشان و تمسك جستن به آن دو در دين، وصيت كرده است.

المناوي، محمد عبد الرؤوف بن علي بن زين العابدين (متوفاي 1031هـ)، فيض القدير شرح الجامع الصغير، ج3، ص 15، ناشر: المكتبة التجارية الكبري - مصر، الطبعة: الأولي، 1356هـ.

ب: اهل بيت مرجع حل اختلاف بعد از پيامبر (ص):

رسول خدا صلي الله عليه وآله بارها اهل بيت عليهم السلام و در رأس آن علي بن أبي طالب عليه السلام را بن عنوان مرجع حل اختلاف امت خود معرفي كرده است.

حاكم نيشابوري آن را در كتاب «مستدرك» آورده است، و آن را بنابر شرط شيخين( بخاري و مسلم) صحيح دانسته است:

(حدثنا) عبدان بن يزيد بن يعقوب الدقاق من أصل كتابه ثنا إبراهيم بن الحسين بن ديزيل ثنا أبو نعيم ضرار بن صرد ثنا معتمر بن سليمان قال سمعت أبي يذكر عن الحسن عن انس بن مالك رضي الله عنه ان النبي صلي الله عليه وآله وسلم قال: أنت تبين لامتي ما اختلفوا فيه بعدي.

هذا حديث صحيح علي شرط الشيخين ولم يخرجاه.»

انس بن مالك روايت كرده است كه پيامبر صلي الله عليه واله به علي عليه السلام فرمودند: تو بيان مي كني براي امت من در آنچه كه اختلاف كنند.

الحاكم ، محمد بن عبدالله ابوعبدالله (متوفاي 405 هـ)، المستدرك علي الصحيحين،ج3، ص132، تحقيق: مصطفي عبد القادر عطا، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت الطبعة: الأولي، 1411هـ - 1990م.

عده ديگري نيز اين روايت را آورده اند:

ابن عساكر الدمشقي الشافعي، أبي القاسم علي بن الحسن إبن هبة الله بن عبد الله،(متوفاي571هـ)، تاريخ مدينة دمشق وذكر فضلها وتسمية من حلها من الأماثل، ج42، ص387، تحقيق: محب الدين أبي سعيد عمر بن غرامة العمري، ناشر: دار الفكر - بيروت - 1995؛

الهندي، علاء الدين علي المتقي بن حسام الدين (متوفاي975هـ)، كنز العمال في سنن الأقوال والأفعال، ج11، ص282، تحقيق: محمود عمر الدمياطي، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولي، 1419هـ - 1998م؛

الأصبهاني، ابونعيم أحمد بن عبد الله (متوفاي430هـ)، حلية الأولياء وطبقات الأصفياء، ج1، ص 64، ناشر: دار الكتاب العربي - بيروت، الطبعة: الرابعة، 1405هـ ؛

الخوارزمي، الموفق بن أحمد بن محمد البكري المكي الحنفي متوفاي 568ه ، المناقب، ص85، تحقيق الشيخ مالك المحمودي مؤسسة سيد الشهداء ( عليه السلام ) ، مؤسسة النشر الاسلامي التابعة لجماعة المدرسين بقم المشرفة الطبعةالثانية ربيع الثاني 1414ه ـ ؛

القندوزي الحنفي ، الشيخ سليمان بن إبراهيم (متوفاي1294هـ) ينابيع المودة لذوي القربي، ج2، ص488، تحقيق سيد علي جمال أشرف الحسيني، ناشر : دار الأسوة للطباعة والنشر ـ قم، الطبعة:الأولي ، 1416هـ .

و در روايت ديگر نقل مي كند:

حدثنا مكرم بن أحمد القاضي ثنا أحمد بن علي الأبار ثنا إسحاق بن سعيد بن أركون الدمشقي ثنا خليد بن دعلج أبو عمرو السدوسي أظنه عن قتادة عن عطاء عن بن عباس رضي الله عنهما قال قال رسول الله صلي الله عليه وسلم النجوم أمان لأهل الأرض من الغرق وأهل بيتي أمان لأمتي من الاختلاف فإذا خالفتها قبيلة من العرب اختلفوا فصاروا حزب إبليس هذا حديث صحيح الإسناد ولم يخرجاه

الحاكم النيسابوري، ابو عبدالله محمد بن عبدالله (متوفاي 405 هـ)، المستدرك علي الصحيحين، ج 3، ص 162، ح4715، تحقيق: مصطفي عبد القادر عطا، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت الطبعة: الأولي، 1411هـ - 1990م.

روشن و واضح است كه، در اختلافات عادي بين مردم مسلمان مثل اختلافات مالي و... افراد بسياري مي توانند به عنوان مرجع حل اختلاف باشند؛ اما هر كسي نمي تواند، مرجع حل اختلافات علمي در بين امت اسلامي باشد؛ يعني هركسي نمي تواند در اختلافي كه بين علماي اسلام در يك مسأله علمي پيش آمده است، داوري و اظهار نظر نمايد؛ بلكه بايد اين شخص داراي علم زيادي باشد كه خداوند متعال از طريق پيامبر (صلي الله عليه و سلم) الله عليه واله به او داده باشد و همه ما مي دانيم كه امير المؤمنين و ائمه معصومين عليهم اسلام، اعلم افراد اين امت درزمان خود بوده اند چون كه همتاي قران كريم معرفي شده اند و امير المؤمنن عليه السلام به اعتراف صحابه پيامبر اعلم الناس و باب مدينه العلم بوده است؛ همچنانكه از عايشه و ابن عباس رضي الله عنه نقل شده است و رواياتش در مبحث بعدي ( مبحث مرجعيت علمي اميرمؤمنان عليه السلام از زبان صحابه و تابعين) مي آيد.

ج: علي عليه السلام دروازه شهر علم (رسول خدا صلي الله عليه واله):

عن ابن عباس قال قال رسول اللّه صلي اللّه عليه وسلم: «أنا مدينة العلم وعلي بابها فمن أراد العلم فليأته من بابه.

ابن عباس گفته است كه پيامبر صلي الله عليه و اله فرمودند: من شهر علم هستم و علي عليه السلام دروازه آن، هركس علم مي خواهد بايد از دروازه آن وارد شود.

الطبراني، سليمان بن أحمد بن أيوب ابوالقاسم (متوفاي360هـ)، المعجم الكبير، ج 11/65 تحقيق: حمدي بن عبدالمجيد السلفي، ناشر: مكتبة الزهراء، الموصل، الطبعة: الثانية، 1404هـ ؛ الجزري، عز الدين بن الأثير أبي الحسن علي بن محمد (متوفاي630هـ)، أسد الغابة في معرفة الصحابة، ج4، ص 109، تحقيق عادل أحمد الرفاعي، ناشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت / لبنان، الطبعة: الأولي، 1417 هـ - 1996 م؛

البغدادي، أحمد بن علي ابوبكر الخطيب (متوفاي463هـ)، تاريخ بغداد، ج 4، ص348، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت؛

السيوطي، جلال الدين عبد الرحمن بن أبي بكر (متوفاي911هـ)، جامع الاحاديث(الجامع الصغير وزوائده ) ،ج 1، ص 415، ناشر : دار الفكر للطباعة والنشر والتوزيع - بيروت، الطبعة الأولي، 1401 هـ - 1981 م.

حاكم نيشابوري نيز اين حديث را از اعمش نقل كرده است و آن را صحيح دانسته و گفته است:

هذا حديث صحيح الإسناد ولم يخرجاه.

اين حديث صحيح الاسناد است ولي شيخين( بخاري و مسلم) آن رانياورده اند.

محمد بن عبدالله ابوعبدالله الحاكم (متوفاي405 هـ)، المستدرك علي الصحيحين، ج3، ص137، تحقيق: مصطفي عبد القادر عطا، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولي، 1411هـ - 1990م.

و همچنين حاكم نيشابوري همين حديث را با سند ديگر از ابن عباس نقل كرده و گفته است:

ولهذا الحديث شاهد من حديث سفيان الثوري بإسناد صحيح.

براي اين حديث، شاهدي از حديث سفيان ثوري باسند صحيح است.

محمد بن عبدالله ابوعبدالله الحاكم (متوفاي405 هـ)، المستدرك علي الصحيحين، ج3، ص137، تحقيق: مصطفي عبد القادر عطا، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولي، 1411هـ - 1990م.

ابن حجر عسقلاني گفته است:

وهذا الحديث له طرق كثيرة في مستدرك الحاكم، أقل أحوالها أن يكون للحديث أصل، فلا ينبغي أن يطلق عليه بالوضع.

در مستدرك حاكم براي اين حديث ، سندهاي زيادي است كه كمترين حالات آنها اين است كه براي اين حديث اصل است؛ پس سزوار نيست كه آن را جعلي بدانيم.

العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر ابوالفضل (متوفاي852 هـ)، لسان الميزان، ج 2 ص22، تحقيق: دائرة المعرف النظامية - الهند، ناشر: مؤسسة الأعلمي للمطبوعات - بيروت، الطبعة: الثالثة، 1406هـ - 1986م.

تحليل اين روايت:

دروازه شهر علم بودن به معناي اين است كه هركسي مي خواهد از علوم شهر علم (رسول الله صلي الله عليه واله) استفاده اي ببرد، بايد از دروازه آن شهر عبور كند و اين به معناي معرفي امير المؤمنين عليه السلام به عنوان تنها مرجع علمي در امت اسلامي است؛ چون طبق اين حديث هر كسي كه مي خواهد به فرمايشات پيامبر صلي الله عليه واله دسترسي پيدا كند بايد به امير المؤمنين عليه السلام مراجعه كند و پس از آن حضرت نيز امامان معصوم عليهم السلام كه علم خويش را از اميرمومنان علي عليه السلام گرفته اند ، واسطه بين ما و باب مدينة العلم هستند .

مرجعيت علمي اميرمؤمنان (ع) از زبان صحابه و تابعين:

عده اي از صحابه نيز در بيانات خود علي عليه السلام را داناترين مردم و صحابه دانسته اند و اين نيز به معناي مرجع علمي يودن آن حضرت است؛ چون عقلا رجوع افراد عادي را به داناترين مردم تحسين مي كنند. در اينجا گفتار عده اي از صحابه در اين باره مي آيد:

1. عائشه: علي داناترين مردم به سنت است !

بخاري در تاريخ خود به نقل از عائشه مي نويسد:

علي أعلم الناس بالسنّة.

علي داناترين مردم به سنت پيامبر است

البخاري الجعفي، محمد بن إسماعيل ابوعبدالله (متوفاي256هـ)، التاريخ الكبير، ج 2، ص255، تحقيق: السيد هاشم الندوي، ناشر: دار الفكر؛

ابن عساكر الدمشقي الشافعي، أبي القاسم علي بن الحسن إبن هبة الله بن عبد الله،(متوفاي571هـ)، تاريخ مدينة دمشق وذكر فضلها وتسمية من حلها من الأماثل، ج42، ص408، تحقيق: محب الدين أبي سعيد عمر بن غرامة العمري، ناشر: دار الفكر - بيروت - 1995.

مرجع علمي بودن داناترين مردم به سنت پيامبر صلي الله عليه واله براي امت اسلامي نبايد جاي هيچگونه انكاري باشد.

2. ابن عباس: علي تمام علم را دارا است !

بزرگان اهل سنت از ابن عباس نقل كرده اند:

لقد أعطي علي تسعة أعشار العلم وأيم الله لقد شاركهم في العشر العاشر.

به علي عليه السلام نه دهم از علم عطا شده است و به خدا قسم در يك دهم از ده تا نيز با بقيه مردم شريك است.

النمري القرطبي المالكي، ابوعمر يوسف بن عبد الله بن عبد البر (متوفاي 463هـ)، الاستيعاب في معرفة الأصحاب، ج 3، ص1104، تحقيق: علي محمد البجاوي، ناشر: دار الجيل - بيروت، الطبعة: الأولي، 1412هـ ؛

الجزري، عز الدين بن الأثير أبي الحسن علي بن محمد (متوفاي630هـ)، أسد الغابة في معرفة الصحابة، ج 4 ص 109، تحقيق عادل أحمد الرفاعي، ناشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت / لبنان، الطبعة: الأولي، 1417 هـ - 1996 م؛

الثعالبي ، عبد الرحمن بن محمد بن مخلوف (متوفاي875هـ) ، الجواهر الحسان في تفسير القرآن، ج 1، ص52، ناشر : مؤسسة الأعلمي للمطبوعات - بيروت؛

النووي الشافعي، محيي الدين أبو زكريا يحيي بن شرف بن مر بن جمعة بن حزام (متوفاي676 هـ)، تهذيب الأسماء واللغات، ج 1، ص317. تحقيق: مكتب البحوث والدراسات، ناشر: دار الفكر - بيروت، الطبعة: الأولي، 1996م؛

الشيرازي الشافعي، ابوإسحاق إبراهيم بن علي بن يوسف (متوفاي 476هـ)، طبقات الفقهاء ، ح1، ص23، تحقيق : خليل الميس ، ناشر : دار القلم - بيروت ؛

الطبري، ابوجعفر محب الدين أحمد بن عبد الله بن محمد (متوفاي694هـ)، ذخائر العقبي في مناقب ذوي القربي، ج1، ص78، ناشر : دار الكتب المصرية - مصر؛

الجندي الكندي: بهاء الدين محمد بن يوسف بن يعقوب، السلوك في طبقات العلماء والملوك، ج1، ص 80 ، تحقيق : محمد بن علي بن الحسين الأكوع الحوالي، دار النشر : مكتبة الإرشاد - صنعاء، الطبعةالثانية، 1995م؛

الصالحي الشامي، محمد بن يوسف (متوفاي942هـ)، سبل الهدي والرشاد في سيرة خير العباد، ج11، ص289، تحقيق: عادل أحمد عبد الموجود وعلي محمد معوض، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولي، 1414هـ .

وقتي كه شخصيتي مثل ابن عباس كه اورا «حبر الامة» ناميده اند، بگويد: به حضرت علي عليه السلام نه دهم از علم عطا شده است و به خدا قسم در يك دهم از ده تا نيز با بقيه مردم شريك است، مرجعيّت علمي حضرت علي عليه السلام بايد مورد اعتراف همه باشد.

و همچنين قول ديگري از ابن عباس:

إذا ثبت لنا الشئ عن علي لم نعدل عنه إلي غيره.

هرگاه چيزي بر ما توسط علي عليه السلام ثابت مي شد در آن چيز به ديگران مراجعه نمي كرديم.

النمري القرطبي المالكي، ابوعمر يوسف بن عبد الله بن عبد البر (متوفاي 463هـ)، الاستيعاب في معرفة الأصحاب، ج 3، ص1104، تحقيق: علي محمد البجاوي، ناشر: دار الجيل - بيروت، الطبعة: الأولي، 1412هـ ؛

الجزري، عز الدين بن الأثير أبي الحسن علي بن محمد (متوفاي630هـ)، أسد الغابة في معرفة الصحابة، ج 4 ص 110، تحقيق عادل أحمد الرفاعي، ناشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت / لبنان، الطبعة: الأولي، 1417 هـ - 1996 م؛

النووي الشافعي، محيي الدين أبو زكريا يحيي بن شرف بن مر بن جمعة بن حزام (متوفاي676 هـ)، تهذيب الأسماء واللغات، ج 1، ص317، تحقيق: مكتب البحوث والدراسات، ناشر: دار الفكر - بيروت، الطبعة: الأولي، 1996م.

معناي عدول نكردن شخصيتي مثل ابن عباس (حبر الامة) در فهم يك مسأله از امير المؤمنين علي عليه السلام به ديگران، بيانگر مرجع علمي بودن حضرت علي عليه السلام در نزد صحابه است.

همچنين ابن عباس كه به عنوان مشهورترين مفسر قرآن در بين صحابه شناخته شده است ، مي گويد :

فأما صدر المفسرين والمؤيد فيهم فعلي بن أبي طالب رضي الله عنه ويتلوه عبدالله بن عباس وهو تجرد للأمر وكمله وتبعه العلماء عليه كمجاهد وسعيد بن جبير وغيرهما والمحفوظ عنه في ذلك أكثر من المحفوظ عن علي وقال ابن عباس : ما أخذت من تفسير القرآن فعن علي بن أبي طالب

بزرگ مفسران ، و كسي كه در اين راه ، مورد تاييد خداوند بود ، علي بن ابي طالب است ، و پس از او عبد الله بن عباس است ، كه تنها تخصصش تفسير بود و آن را كامل كرد ، و علما نيز از او تبعيت كرده اند ، مثل مجاهد و سعيد بن جبير ، و رواياتي كه از ابن عباس در باره تفسير آمده است ، از علي بيشتر است ؛ ولي ابن عباس گفته است ، هر آنچه از تفسير قرآن گرفتم از علي بن ابي طالب بود !

الأنصاري القرطبي، ابوعبد الله محمد بن أحمد (متوفاي671هـ)، الجامع لأحكام القرآن، ج 1، ص35، ناشر: دار الشعب - القاهرة.

3. سعيد بن مسيب: هيچ يك از صحابه ، جز علي نمي گفت «از من بپرسيد»

از سعيد بن مسيب نقل شده است كه مي گفت:

لم يكن أحد من الصحابة يقول «سلوني» إلاّ عليّ.

هيچ يك از صحابه نگفتند «از من بپرسيد مگر علي عليه السلام.»

الشيباني، أحمد بن حنبل ابوعبد الله (متوفاي241هـ)، فضائل الصحابة، ج 2، ص 646، تحقيق د. وصي الله محمد عباس، ناشر: مؤسسة الرسالة - بيروت، الطبعة: الأولي، 1403هـ - 1983م؛

ابن عساكر الدمشقي الشافعي، أبي القاسم علي بن الحسن إبن هبة الله بن عبد الله،(متوفاي571هـ)، تاريخ مدينة دمشق وذكر فضلها وتسمية من حلها من الأماثل، ج42، ص399، تحقيق: محب الدين أبي سعيد عمر بن غرامة العمري، ناشر: دار الفكر - بيروت - 1995؛

الذهبي الشافعي، شمس الدين ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاي 748 هـ)، تاريخ الإسلام ووفيات المشاهير والأعلام، ج3، ص638، تحقيق د. عمر عبد السلام تدمري، ناشر: دار الكتاب العربي - لبنان/ بيروت، الطبعة: الأولي، 1407هـ - 1987م؛

ابن معين، يحيي بن معين أبو زكريا الوفاة: (متوفاي233هـ)، تاريخ ابن معين (رواية الدوري)، ج3، ص143، تحقيق : د. أحمد محمد نور سيف، ناشر : مركز البحث العلمي وإحياء التراث الإسلامي - مكة المكرمة - 1399هـ - 1979م، الطبعةالأولي؛

البته در بعضي از منابع، اين گفته سعيد بن مسيب با جمله «لم يكن أحد من الناس يقول: سلوني إلاّ عليّ» آمده است.

هيچ يك از مردم نگفتند كه: « بپرسيد از من مگر علي علي عليه السلام. »

الشيباني، أحمد بن حنبل ابوعبد الله (متوفاي241هـ)، فضائل الصحابة، ج2، ص646، تحقيق د. وصي الله محمد عباس، ناشر: مؤسسة الرسالة - بيروت، الطبعة: الأولي، 1403هـ - 1983م؛

النووي الشافعي، محيي الدين أبو زكريا يحيي بن شرف بن مر بن جمعة بن حزام (متوفاي676 هـ)، تهذيب الأسماء واللغات، ج 1، ص317، تحقيق: مكتب البحوث والدراسات، ناشر: دار الفكر - بيروت، الطبعة: الأولي، 1996م؛

الجزري، عز الدين بن الأثير أبي الحسن علي بن محمد (متوفاي630هـ)، أسد الغابة في معرفة الصحابة، ج 4 ، ص 109، تحقيق عادل أحمد الرفاعي، ناشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت / لبنان، الطبعة: الأولي، 1417 هـ - 1996م؛

السيوطي، جلال الدين عبد الرحمن بن أبي بكر (متوفاي911هـ)، تاريخ الخلفاء، ص171، تحقيق: محمد محي الدين عبد الحميد، ناشر: مطبعة السعادة - مصر، الطبعة: الأولي، 1371هـ - 1952م.

اين گفته سعيد بن مصيب نيز گوياي آن است كه هيچكدام از صحابه ديگر نمي توانستند به عنوان مرجع علمي براي امت اسلامي بعد از رحلت پيامبر صلي الله عليه و اله باشند

4. عمر: از مشكلي كه علي كارگشاي آن نباشد ، به خدا پناه مي برم !

بسياري از بزرگان اهل سنت نوشته اند:

كان عمر يتعوذّ باللّه من معضلة ليس فيها أبو حسن.

عمر به خدا پناه مي برد از مشكلي كه در آن ابوالحسن علي عليه السلام نبود.

الزهري، محمد بن سعد بن منيع ابوعبدالله البصري (متوفاي230هـ)، الطبقات الكبري، ج2، ص339، ناشر: دار صادر - بيروت؛

ابن كثير الدمشقي، إسماعيل بن عمر ابوالفداء القرشي (متوفاي774هـ)، البداية والنهاية، ج7، ص360، ناشر: مكتبة المعارف - بيروت؛

العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر ابوالفضل (متوفاي852هـ)، تهذيب التهذيب، ج7، ص296، ناشر: دار الفكر للطباعة والنشر والتوزيع - بيروت - لبنان - بيروت، الطبعة: الأولي، 1404 - 1984 م؛

السيوطي، جلال الدين عبد الرحمن بن أبي بكر (متوفاي911هـ)، تاريخ الخلفاء، ص171، تحقيق محمد محي الدين عبد الحميد، ناشر: مطبعة السعادة ـ مصر، الطبعة: الأولي، 1371هـ - 1952م؛

و اين گفتار از عمر مشهور است كه:

لولا علي لهلك عمر.

اگرعلي عليه السلام نبود حتما عمر از بين مي رفت.

الدينوري، ابومحمد عبد الله بن مسلم ابن قتيبة (متوفاي276هـ)، تأويل مختلف الحديث، ج1، ص162، تحقيق : محمد زهري النجار ، ناشر : دار الجيل - بيروت - 1393هـ - 1972م؛

النمري القرطبي المالكي، ابوعمر يوسف بن عبد الله بن عبد البر (متوفاي 463هـ)، الاستيعاب في معرفة الأصحاب، ج 3، ص1103، تحقيق: علي محمد البجاوي، ناشر: دار الجيل - بيروت، الطبعة: الأولي، 1412هـ ؛

الإيجي، عضد الدين (متوفاي756هـ)، كتاب المواقف، ج 3،ص627 و ص636، تحقيق: عبد الرحمن عميرة، ناشر: دار الجيل، لبنان، بيروت، الطبعة: الأولي، 1417هـ ق، 1997م؛

التفتازاني، سعد الدين مسعود بن عمر بن عبد الله (متوفاي 791هـ)، شرح المقاصد في علم الكلام، ج 2، ص 294، ناشر: دار المعارف النعمانية - باكستان، الطبعة: الأولي، 1401هـ - 1981م؛

ابن العربي، محمد بن عبد الله أبو بكر، العواصم من القواصم، ج 1 ، ص 202، تحقيق محب الدين الخطيب - ومحمود مهدي الاستانبولي ناشر : دار الجيل - لبنان - بيروت - 1407هـ - 1987م ، الطبعة : الثانية .

با اين كه اهل سنت، عمر را شخصي عالم به سنت رسول الله مي دانند، اما از اين جمله عمر مشخص مي شود كه وي نيز در حل بيشتر مشكلات محتاج علم علي عليه السلام بوده است، همان علمي كه رسول الله صلي الله عليه و اله به امير المؤمنين علي عليه السلام آموخته بودند، و ديگران از آن بي بهره بودند .

روشن و واضح است كه مرجع علمي بودن براي امت ، براي كسي سزاوار است كه هيچ وقت محتاج ديگران نبوده باشد و ديگران در حل مشكلات به او مي بردند.

5. رجوع بزرگان صحابه به نظرات امير المؤمنين علي عليه السلام:

محيي الدين نووي در تهذيب الأسماء مي نويسد:

وسؤال كبار الصحابة ورجوعهم إلي فتاويه وأقواله في المواطن الكثيرة والمسائل المعضلات، مشهور.

سؤال نمودن بزرگان صحابه و رجوع آنها به نظرات و اقوال علي عليه السلام در جايگاهاي متعدد و مسائل مشكل، مشهور است.

النووي الشافعي، محيي الدين أبو زكريا يحيي بن شرف بن مر بن جمعة بن حزام (متوفاي676 هـ)، تهذيب الأسماء واللغات، ج 1، ص317، تحقيق: مكتب البحوث والدراسات، ناشر: دار الفكر - بيروت، الطبعة: الأولي، 1996م.

4. حفظ شريعت:

تمام شرايع گذشته بعد از رحلت پيامبران خود دستخوش تحريف گرديدند؛ ولي شريعت پيامبر اسلام صلي الله عليه وآله كه شريعت جاودانه است بايد از هر گونه تحريف مصون باشد. رسول اكرم صلي الله عليه وآله در حيات شريفشان، نگران هر گونه تحريف دين بودند و مي فرمودند:

من كذب عليّ متعمداً فليتبوأ مقعده من النار.

هر كس بر من از روي عمد دروغ ببندد پس بايد كه جايگاهش را در آتش ببيند.

اين روايت را احمد بن حنبل و ذهبي آورده اند:

الشيباني، أحمد بن حنبل ابوعبدالله (متوفاي241هـ)، مسند أحمد بن حنبل، ج 1، ص 65، ناشر: مؤسسة قرطبة - مصر؛

الذهبي الشافعي، شمس الدين ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاي 748 هـ)، تاريخ الإسلام ووفيات المشاهير والأعلام، ج 27، ص 293، تحقيق د. عمر عبد السلام تدمري، ناشر: دار الكتاب العربي - لبنان/ بيروت، الطبعة: الأولي، 1407هـ - 1987م.

به همين سبب رسول گرامي اسلام صلي الله عليه وآله در زمان حيات خويش تمام تلاش را براي حفظ دين به كار گرفتند و بعد از آن حضرت نيز بايد شخصيت هايي باشند مثل پيامبر بزرگوار اسلام و معصوم باشند تا بتوانند مانع از انحراف و اعوجاج ديگران باشند ؛ و در صورت عدم عصمت ، دليلي براي اعتماد ساير مسلمانان به آنان وجود ندارد ؛ زيرا آنان نيز افرادي مانند ساير امت به حساب مي آيند ! چون كه احتمال خلاف در هر يك از دستورات آنها را خواهند داد و معلوم و واضح است كه صحابه معصوم نيستند و از طرف خداوند هم براي هدايت مردم انتخاب نشده اند و پيامبر اكرم (ص) نفرموده است:

اني تارك فيكم الثقلين كتاب الله وأصحابي.

ولي نبي مكرم اسلام صلي الله عليه وآله براي بعد از خودشان اهل بيت خود را براي هدايت امت خويش و حفظ شريعت معرفي كرده اند:

ابن حجر هيثمي در الصواعق المحرقه و محب الدين طبري در ذخائر العقبي و قندوزي حنفي در ينابيع المودة از عمر نقل كرده اند كه رسول خدا فرموده اند:

إن النبي صلي الله عليه وآله وسلم قال : «في كلّ خلف من أمتي عدول من أهل بيتي ، يَنفُون عن هذا الدين تحريف الغالين ، وانتحال المبطلين ، وتأويل الجاهلين».

پيامبر صلي الله عليه و اله فرمودند: در هرنسل از امت من اشخاص عادلي از اهل بيت من هستند كه تحريف گمراهان و گزافه گويي اشخاص باطل و تأويل افراد جاهل را از اين دين نفي مي كنند.

الهيثمي، ابوالعباس أحمد بن محمد بن علي ابن حجر (متوفاي973هـ)، الصواعق المحرقة علي أهل الرفض والضلال والزندقة، ج2، ص441، تحقيق عبد الرحمن بن عبد الله التركي - كامل محمد الخراط، ناشر: مؤسسة الرسالة - لبنان، الطبعة: الأولي، 1417هـ - 1997م؛

الطبري، ابوجعفر محب الدين أحمد بن عبد الله بن محمد (متوفاي694هـ)، ذخائر العقبي في مناقب ذوي القربي، ص 17، ناشر : دار الكتب المصرية - مصر؛

القندوزي الحنفي ، الشيخ سليمان بن إبراهيم (متوفاي1294هـ) ينابيع المودة لذوي القربي، ج2، ص 113، ح 318 و366 ح 44، تحقيق سيد علي جمال أشرف الحسيني، ناشر : دار الأسوة للطباعة والنشر ـ قم، الطبعة:الأولي ، 1416هـ .

شبيه همين را نيز أبو جعفر اسكافي آورده است:

وعنه يؤثر صلي الله عليه و سلم أنّه قال : «يحمل هذا العلم من كلّ خلف من أهل بيتي عدوله ، ينفون عنه تحريف الغالين ، وانتحال المبطلين، وتأويل الجاهلين.

از پيامبر صلي الله عليه و اله رسيده است كه آن حضرت فرمودند: حاملين علم در هر نسل از امت من اشخاص عادل از اهل بيت من هستند كه تحريف گمراهان و گزافه گويي اشخاص باطل و تأويل افراد جاهل را از اين دبن نفي مي كنند.

الإسكافي، محمد بن عبد الله ابو جعفر،(متوفاي220هـ)، المعيار والموازنة في فضائل الامام علي بن ابي ابي طالب، ص204، تحقيق : الشيخ محمد باقر المحمودي، الطبعةالأولي، 1402 - 1981م.

5. بسط عدالت:

عدالت گستري در امت اسلام بعد از نبي مكرم اسلام، بايد توسط حاكماني باشد كه عدالت را محور اساسي برنامه حكومت خود قرار مي دهند و هيچ گاه گروهي از مسلمانان را بر گروهي ديگر و عرب را بر عجم ترجيح ندهد؛ و بين آنها تبعيض قائل نشود و حتي به برادر خودش هم بيش از ساير مسلمين از بيت المال مسلمانان ندهد.

در حكومت اسلامي بيعت مردم چه نقشي دارد؟

تمامي اين شؤنات و وظائف إمام كه اشاره شد، جز بسط عدالت، در دوران خلافت خلفاء ثلاثه بر وجود مقدس حضرت امير المؤمنين عليه السلام مترتب بود؛ اما بسط عدالت در سايه حكومت، مشروط به ايجاد زمينه و خواست مردم بود كه بعد از كشته شدن عثمان فراهم گرديد؛ چون تعيين امام، از طرف خداوند و بودن نص پيامبر صلي الله عليه وآله به تنهايي در تحقق هدف بسط عدالت كافي نمي باشد. زيرا خداوند متعال مي فرمايد:

إِنَّ اللَّهَ لا يُغَيِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّي يُغَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ . الرعد/11

خداوند سرنوشت هيچ قوم(و ملّتي) را تغيير نمي دهد مگر آنكه آنان آنچه را در خودشان است تغيير دهند.

بديهي است كه حاكم اسلامي منصوب از طرف خدا، در صورتي مي تواند حكومت حق تشكيل دهد كه جامعه پذيراي آن باشد، و زمينه تشكيل حكومت فراهم شده باشد، همانطوري كه رسول اكرم صلي اللّه عليه وآله در مدتي كه مكه بود اقدام به تشكيل حكومت نكرد؛ ولي وقتي كه به مدينه تشريف آورد با اعلام آمادگي مردم و فراهم شدن زمينه بسط عدالت، اقدام به تشكيل حكومت نمود.

بنابراين امام منصوب از جانب خداوند، امام است؛ چه مردم بخواهند و يا نخواهند و شرايط تشكيل حكومت براي او فراهم باشد يا نباشد.

حضرت علي عليه السلام در نهج البلاغه و غير آن، صريحاً خودشان را بر حق مي داند و ديگران را براي امامت شايسته نمي داند، به عنوان نمونه در خطبه دوم از نهج البلاغه مي فرمايند:

لَا يُقَاسُ بِآلِ مُحَمَّدٍ (صلي الله عليه و اله) مِنْ هَذِهِ الْأُمَّةِ أَحَدٌ وَ لَا يُسَوَّي بِهِمْ مَنْ جَرَتْ نِعْمَتُهُمْ عَلَيْهِ أَبَداً هُمْ أَسَاسُ الدِّينِ وَ عِمَادُ الْيَقِينِ إِلَيْهِمْ يَفِي ءُ الْغَالِي وَ بِهِمْ يُلحَق التَّالِي وَ لَهُمْ خَصَائِصُ حَقِّ الْوِلَايَةِ وَ فِيهِمُ الْوَصِيَّةُ وَ الْوِرَاثَةُ.

الْآنَ إِذْ رَجَعَ الْحَقُّ إِلَي أَهْلِهِ وَ نُقِلَ إِلَي مُنْتَقَلِهِ.

احدي از اين امت را با آل محمد (ص) مقايسه نتوان كرد آنان كه ريزه خوار خوان نعمت آل محمدند با آنها برابر نخواهند بود. آنها اساس دينند و اركان يقين غلو كننده بايد به سوي آنان بازگردد، و عقب مانده بايد به آنان ملحق شود. ويژگيهاي ولايت و حكومت از آن آنها است، و وصيت پيغمبر (ص) و وراثت او در ميان آنان هم اكنون حق به اهلش برگشته و دوباره به جائي كه از آنجا منتقل شده بود باز گرديده است.

نهج البلاغه صبحي صالح ص 47 قسمتي ازخطبه دوم.

اين خطبه آن قدر صراحت در حقانيت امير المؤمنين عليه السلام دارد كه ابن ابي الحديد معتزلي هم نتواسته آن را انكار كند و فقط شايستگي آن حضرت براي خلافت را توجيه نموده است كه اين شايستگي به افضليت است، و به لحاظ نص نمي باشد:

ثم ذكر عليه السلام أن الحق رجع الآن إلي أهله ، وهذا يقتضي أن يكون فيما قبل في غير أهله ، ونحن نتأول ذلك علي غير ما تذكره الإمامية ، ونقول : إنه عليه السلام كان أولي بالأمر وأحق ، لا علي وجه النص ، بل علي وجه الأفضلية ، فإنه أفضل البشر بعد رسول الله، وأحق بالخلافة من جميع المسلمين ، لكنه ترك حقه لما علمه من المصلحة ، وما تفرس فيه هو والمسلمون من اضطراب الإسلام ، وانتشار الكلمة ، لحسد العرب له ، وضغنهم عليه . وجائز لمن كان أولي بشيء فتركه ثم استرجعه أن يقول : قد رجع الأمر إلي أهله .

سپس علي عليه السلام فرموده است: اينك حق به اهل آن بازگشته و رسيده است. اقتضاي اين سخن چنين است كه حق پيش از آن در كساني بود كه اهل آن نبوده اند. ما اين موضوع را به چيز ديگري غير از آنچه شيعيان تأويل مي كنند تأويل كرده و مي گوييم: علي (ع) براي خلافت شايسته تر بوده است، ولي نه از لحاظ نص، بلكه از لحاظ افضليت، كه او پس از پيامبر (ص) افضل افراد بشر و از همه مسلمانان براي خلافت سزاوارتر است، و ليكن خودش با توجه به مصلحتي كه آنرا مي دانسته است و فهم صحيحي كه خودش و مسلمانان داشته اند - كه ممكن است به سبب حسادت و كينه اعراب نسبت به او اساس اسلام مضطرب و اختلاف نظر پيدا شود - اين حق خود را ترك فرموده است؛ و جايز است كسي كه به چيزي شايسته تر است و آنرا به طور موقت ترك مي كند، چون آنرا مي گيرد، بگويد كه اكنون حق به اهل آن برگشته است.

إبن أبي الحديد المدائني المعتزلي، ابوحامد عز الدين بن هبة الله بن محمد بن محمد (متوفاي655 هـ)، شرح نهج البلاغة، ج1 ص89 ـ90، تحقيق محمد عبد الكريم النمري، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت / لبنان، الطبعة: الأولي، 1418هـ - 1998م.

بررسي شبهات خطبه «92 »:

بر اين خطبه شبهاتي وارد شده است كه عبارتند از:

اول: عدم پذيرش خلافت توسط امير المؤمنين عليه السلام در ابتداي خلافت.

دوم: منافات رد حكومت مشروط با آيه :

وَ ما كانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ إِذا قَضَي اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ ُ مِن أَمْرِهِمْ . الاحزاب/36.

هيچ مرد و زن با ايماني حق ندارد هنگامي كه خدا و پيامبرش امري را لازم بدانند، اختياري(در برابر فرمان خدا) داشته باشد؛ و هر كس نافرماني خدا و رسولش را كند، به گمراهي آشكاري گرفتار شده است.

سوم: چرا علي عليه السلام براي قبول خلافت پيش شرط تعيين مي كند؟

چهارم : آيا عدم پذيرش خلافت توسط امير المؤمنين عليه السلام نوعي فرار از مسؤليت نمي باشد؟

شبهه اول : عدم پذيرش خلافت توسط اميرالمؤمنين عليه السلام در ابتداي خلافت

يكي از شبهات اساسي كه وهابي ها بر اين خطبه نموده اند اين است كه چرا امام عليه السلام در ابتداي خلافت ظاهري خودشان از پذيرش خلافت امتناع فرمودند؟ با اين كه امامت را امري انتصابي مي دانيد و نپذيرفتن آن مخالفت با دستور خداوند محسوب مي شود.

پاسخ :

1. تحولات نادرست دوران خلفا يكي از علتهاي نپذيرفتن خلافت:

اين جملات حضرت ، در واقع كنايه به كساني است كه قبل از آنكه به سراغ حضرت بيايند ، سراغ سه خليفه قبل رفته بودند !

در حقيقت حضرت مي فرمايند شما كه قبل از من به سراغ ديگران رفتيد ، حال نيز به سراغ ديگران برويد ! چطور ، تا به حال كه ممكن بود خلافت اسلامي به راحتي صورت گيرد و دين در جاي خود مستقر شود به سراغ من نيامديد ؛ اما اكنون به سراغ من آمده و طالب خلافت من هستيد !

اگر شبهه كننده تحولات نادرست دوران خلفاي سه گانه را مطالعه مي كرد هرگز اين شبهه را نمي كرد و مي دانست كه نپذيرفتن خلافت در آن روز، دليل بر اين نيست كه امامت آن حضرت ، منصوص نبوده است؛ بلكه بدين سبب است كه شرايط دوران حكومت اسلامي زمان پيامبر صلي الله عليه وآله به كلي دگرگون شده بود و ظرفيت و آمادگي براي پذيرفتن روش علوي و عدالت او از بين رفته بود؛ چنان كه در ادامه همين خطبه مي فرمايد:

فانا مستقبلون امراً له وجوه و ألوان.

اين سخن را حضرت در زماني فرمود كه جامعه اسلامي با بحران هايي روبرو بود؛ تحولات و دگرگوني هايي كه در دوران عثمان به وجود آمد امت را با دشواري هاي جدي روبرو كرد؛ لذا حضرت فرمود:

ما با ماجراهايي هستيم كه چهره هاي گوناگوني دارد... بدانيد اگر من درخواست شما را پذيرا باشم با شما آن گونه كه خود مي دانم رفتار خواهم كرد و به حرف ملامتگرها و اين و آن گوش نمي دهم.

امام عليه السلام به خوبي مي دانست كه مردم مسلمان در زمان خلفا مخصوصا در زمان خليفه سوم از اسلام راستين فاصله گرفته بودند. تقسيم دلخواه پستها و مناصب حكومت اسلامي و بذل و بخشش غير عادلانه و طبق اميال شخصي بيت المال كه در زمان خليفه سوم به اوج خود رسيده بود، مردم را چنين عادت داده بود كه اگر كسي مي خواست سنت پيامبر را دقيقاً اجرا كند با مخالفت هاي شديدي روبرو مي شد و حوادث بعدي (مخالفت ناكثين و قاسطين و مارقين) هم درست بودن پيش بيني امام عليه السلام را كاملا اثبات كرد؛ لذا هنگامي كه مردم مي خواستند با آن حضرت بيعت كنند به عنوان اعلام خطر فرمود:

مرا رها كنيد زيرا شما طاقت تحمل اجراي حق و عدالت مرا نداريد.

اين فرمايش امام عليه السلام زماني براي ما كاملا واضح مي شود كه موقعيت تاريخي آن زمان را به خوبي درك كنيم و بدانيم كه بعد از قتل عثمان، كساني از صحابه و تابعين كه جهت بيعت با امام اجتماع كرده بودند، مي كوشيدند نظير بيعت با خلفاي پيشين، با آن حضرت بيعت كنند، خليفه در چنين جايگاهي، مشروعيّت خلافتش را از بيعت مردم مي گيرد و اين گونه خلافت، غير از امامت الهي است كه به واسطه تصريح پيامبر صلي الله عليه و اله در موارد متعدد (مثل «يوم الدار» و«غدير خم» و...) بر امير المؤمنين علي عليه السلام ثابت شده است؛ زيرا بيعت كنندگان در چنان شرايطي كه پيش آمده بود فقط به فكر نصب خليفه بودند، بدون اينكه توجهي به امامت مورد نصّ الهي براي امام علي داشته باشند و حضرت بخواهد خود را از قبول آن كنار بكشد و يا در قبول كردن و يا قبول نكردن آن خود را با اختيار ببيند .

جامعه پس از حكومت خلفاي سه گانه آمادگي چنين روشي را نداشتند. همچنانكه مردم شهر مكه هم سيزده سال قبل از هجرت پيامبر صلي الله عليه واله، آمادگي حكومت اسلامي را نداشتند، به طوري كه پيامبر صلي الله عليه واله در شهر مكه حكومت اسلامي را تشكيل ندادند.

نكته ديگر اين كه احاديث نيز ــ خواه از پيامبر اسلام صلي الله عليه وآله يا اهل بيت ايشان باشد ــ از محكم و متشابه برخوردار مي باشد از اين رو بر فرضي كه برخي از گفتار حضرت علي عليه السلام به خاطر متشابه بودن بر مدعاي شبهه كننده دلالت نمايد، اگر شبهه كننده در گفتار خلفا و يا صحابه كه اهل سنت تمام آنان را عادل مي دانند، ناسازگاري يافت چه مي كند؟ و مخالفت هاي صحابه را با بزرگ صحابه (حضرت علي عليه السلام ) چگونه توجيه مي كند؟

در بسياري از خطبه هاي نهج البلاغه مي بينيم كه امام عليه السلام با صراحت امامت را حق خود مي داند و ديگران را براي آن شايسته نمي داند كه به يك مورد از آنها قبلا اشاره شد و چند مورد ديگر نيز در اينجا آورده مي شود:

1. در خطبه سوم (شقشقيّه) مي فرمايند:

أَمَا وَاللَّهِ لَقَدْ تَقَمَّصَهَا فُلَانٌ وَإِنَّهُ لَيَعْلَمُ أَنَّ مَحَلِّي مِنْهَا مَحَلُّ الْقُطْبِ مِنَ الرَّحَي يَنْحَدِرُ عَنِّي السَّيْلُ وَلَا يَرْقَي إِلَيَّ الطَّيْر...»

«آگاه باشيد به خدا سوگند ابا بكر، جامه خلافت را به زور بر تن كرد، در حالي كه مي دانست جايگاه من نسبت به حكومت اسلامي، چون محور آسياب است به آسياب كه دور آن حركت مي كند. او مي دانست كه سيل علوم از دامن كوهسار من جاري است، و مرغان دور پرواز انديشه ها به بلنداي ارزش من نتوانند پرواز كرد.»

نهج البلاغه صبحي صالح، ص 48، خطبه3

2. خطبه (144):

إِنَّ الْأَئِمَّةَ مِنْ قُرَيْشٍ غُرِسُوا فِي هَذَا الْبَطْنِ مِنْ هَاشِم لَا تَصْلُحُ عَلَي سِوَا وَ لَا تَصْلُحُ الْوُلَاةُ مِنْ غَيْرِهِمْ.

...همانا امامان همه از قريش بوده كه درخت آن را در خاندان بني هاشم كاشته اند، مقام ولايت و امامت در خور ديگران نيست، وديگر مدعيّان زمامداري، شايستگي آن را ندارند.

نهج البلاغه صبحي صالح، ص 201، خطبه144.

3. نامه (36) :

...فدَعْ عَنْكَ قُرَيْشاً وَ تَرْكَاضَهُمْ فِي الضَّلَالِ وَ تَجْوَالَهُمْ فِي الشِّقَاقِ وَ جِمَاحَهُمْ فِي التِّيهِ فَإِنَّهُمْ قَدْ أَجْمَعُوا عَلَي حَرْبِي كَإِجْمَاعِهِمْ عَلَي حَرْبِ رَسُولِ اللَّهِ (صلي الله عليه و آله ) قَبْلِي فَجَزَتْ قُرَيْشاً عَنِّي الْجَوَازِي فَقَدْ قَطَعُوا رَحِمِي وَ سَلَبُونِي سُلْطَانَ ابْنِ أُمِّي...

...}اي برادر{، قريش را بگذار تا در گمراهي بتازند، و در جدايي سرگردان باشند، و با سركشي و دشمني زندگي كنند. همانا آنان در جنگ با من متّحد شدند آنگونه كه پيش از من در نبرد با رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله و سلّم هماهنگ بودند، خدا قريش را به كيفر زشتي هايشان عذاب كند، آنها پيوند خويشاوندي مرا بريدند، و حكومت فرزند مادرم (پيامبر صلّي اللّه عليه و آله و سلّم) را از من ربودند.

نهج البلاغه صبحي صالح، ص 409، نامه 36.

4. حكمت (22):

وَ قَالَ ( عليه السلام) لَنَا حَقٌّ فَإِنْ أُعْطِينَاهُ وَ إِلَّا رَكِبْنَا أَعْجَازَ الْإِبِلِ وَ إِنْ طَالَ السُّرَي.

« و درود خدا بر او، فرمود: ما را حقّي است اگر به ما داده شود، و گرنه بر پشت شتران سوار شويم و براي گرفتن آن برانيم هر چند شب روي به طول انجامد.»

نهج البلاغه صبحي صالح، ص472، حكمت 22.

4ـ نامه (62): كه نامه آن حضرت به مردم مصر مي باشد كه توسط مالك اشتر رحمة الله عليه، موقعي كه او را فرمانرواي مصر كرد، فرستاد.

أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ بَعَثَ مُحَمَّداً (صلي الله عليه وآله وسلم ) نَذِيراً لِلْعَالَمِينَ وَ مُهَيْمِناً عَلَي الْمُرْسَلِينَ فَلَمَّا مَضَي (عليه السلام)تَنَازَعَ الْمُسْلِمُونَ الْأَمْرَ مِنْ بَعْدِهِ فَوَاللَّهِ مَا كَانَ يُلْقَي فِي رُوعِي وَ لَا يَخْطُرُ بِبَالِي أَنَّ الْعَرَبَ تُزْعِجُ هَذَا الْأَمْرَ مِنْ بَعْدِهِ (صلي الله عليه وآله وسلم) عَنْ أَهْلِ بَيْتِهِ وَ لَا أَنَّهُمْ مُنَحُّوهُ عَنِّي مِنْ بَعْدِهِ فَمَا رَاعَنِي إِلَّا انْثِيَالُ النَّاسِ عَلَي فُلَانٍ يُبَايِعُونَهُ فَأَمْسَكْتُ يَدِي حَتَّي رَأَيْتُ رَاجِعَةَ النَّاسِ قَدْ رَجَعَتْ عَنِ الْإِسْلَامِ يَدْعُونَ إِلَي مَحْقِ دَيْنِ مُحَمَّدٍ ( صلي الله عليه وآله )...

پس از ياد خدا و درود، خداوند سبحان محمّد صلّي اللّه عليه و آله را فرستاد تا بيم دهنده جهانيان،و گواه پيامبران پيش از خود باشد. آنگاه كه پيامبر صلّي اللّه عليه و آله به سوي خدا رفت، مسلمانان پس از وي در كار حكومت با يكديگر درگير شدند. سوگند به خدا نه در فكرم مي گذشت، و نه در خاطرم مي آمد كه عرب خلافت را پس از رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله از اهل بيت او بگرداند، يا مرا پس از وي از عهده دار شدن حكومت باز دارد، تنها چيزي كه نگرانم كرد شتافتن مردم به سوي فلان شخص بود كه با او بيعت كردند. من دست باز كشيدم، تا آنجا كه ديدم گروهي از اسلام باز گشته، مي خواهند دين محمّد صلّي اللّه عليه و آله و سلّم را نابود سازند...

نهج البلاغه صبحي صالح، ص451، نامه62.

ابن ابي الحديد نيز در ترجمه لغات همين نامه نهج البلاغه، بر امتناع نمودن امام عليه السلام از بيعت با ابو بكر تصريح نموده است، وي در ترجمه و شرح لغات اين نامه آورده است:

قوله : فأمسكت يدي ، أي امتنعت عن بيعته ، حتي رأيت راجعة الناس.

فرمايش امام عليه السلام كه فرموده اند: من دست باز كشيدم، يعني اينكه از بيعت نمودن امتناع نمودم تا اينكه ديدم كه مردم از دين بر مي گردند.

إبن أبي الحديد المدائني المعتزلي، ابوحامد عز الدين بن هبة الله بن محمد بن محمد (متوفاي655 هـ)، شرح نهج البلاغة، ج 17، ص 87، تحقيق محمد عبد الكريم النمري، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت / لبنان، الطبعة: الأولي، 1418هـ - 1998م.

ابن ابي الحديد در شرح خطبه 172 و 217 از نهج البلاغه هم اين كلمات امام عليه السلام را آورده است.

إبن أبي الحديد المدائني المعتزلي، ابوحامد عز الدين بن هبة الله بن محمد بن محمد (متوفاي655 هـ)، شرح نهج البلاغة، ج 6، ص95؛ ج17 ص 151، تحقيق محمد عبد الكريم النمري، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت / لبنان، الطبعة: الأولي، 1418هـ - 1998م.

و ابن قتيبه دينوري نيز همين مطلب را آورده است:

الدينوري، ابومحمد عبد الله بن مسلم ابن قتيبة (متوفاي276هـ)، الإمامة والسياسة، ج1، ص 126، تحقيق: خليل المنصور، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت - 1418هـ - 1997م.

نكته قابل توجه بعدي اينكه: در روايات فراواني همراه با تأييد وقايع و حوادث تاريخي، نص بر امامت علي عليه السلام وجود دارد و در صورتي كه شخصي در ظاهر اين روايات تعارضي را ببيند، در اين تعارض، رواياتي پذيرفته مي شود كه مشهور آن را پذيرفته باشند و روايات مخالف، بر اساس نظر مشهور توجيه مي شود.

بنابراين اگر حضرت علي عليه السلام در ابتداي حضور مردم براي بيعت، به سرعت آن را نپذيرفت و فرمود: «غير مرا انتخاب كنيد». اين دليل بر عدم منصوصيت نيست ؛ بلكه آن حضرت با اين گونه برخوردها مي خواستند ناراحتي خود را از روش هاي غلط پيشين اعلان و نسبت به آينده پرفراز و نشيب هشدار داده و آنان را آماده كنند .

پر واضح است كه بيعت مردم، موانع اجراي حكومت را از بين برده و زمينه تشكيل حكومت را مهيا مي سازد، نه اينكه به حكومت حاكم اسلامي، مشروعيت ببخشد.

بعد از رسول گرامي صلي اللّه عليه وآله حتي در دوران خلافت خلفاي سه گانه، علي عليه السلام، همان امام منصوب از طرف پيامبر صلي اللّه عليه وآله به امر خداوند است و تنها فرد اولي به مردم از خود مردم است، و اگر در زمان خلفا، در مسير ياري اسلام بپا مي خيزد و براي نجات دين قيام مي كند، به عنوان همكاري با خلفا نيست؛ بلكه به عنوان عمل به وظيفه در محدوده امكان، يا از باب دفع افسد به فاسد است كه سخن آن حضرت؛ در نهج البلاغه، گوياي اين حقيقت است:

... فَخَشِيتُ إِنْ لَمْ أَنْصُرِ الْإِسْلَامَ وَأَهْلَهُ أَنْ أَرَي فِيهِ ثَلْماً أَوْ هَدْماً تَكُونُ الْمُصِيبَةُ بِهِ عَلَيَّ أَعْظَمَ مِنْ فَوْتِ وِلَايَتِكُمُ الَّتِي إِنَّمَا هِيَ مَتَاعُ أَيَّامٍ قَلَائِلَ يَزُولُ مِنْهَا مَا كَانَ كَمَا يَزُولُ السَّرَابُ أَوْ كَمَا يَتَقَشَّعُ السَّحَابُ فَنَهَضْتُ فِي تِلْكَ الْأَحْدَاثِ حَتَّي زَاحَ الْبَاطِلُ وَزَهَقَ وَاطْمَأَنَّ الدِّينُ وَ تَنَهْنَهَ... .

پس ترسيدم كه اگر اسلام و طرفدارانش را ياري نكنم، رخنه اي در آن بينم يا شاهد نابودي آن باشم، كه مصيبت آن بر من سخت تر از رها كردن حكومت بر شماست، كه كالاي چند روزه دنياست و به زودي ايّام آن مي گذرد چنانكه سراب ناپديد شود، يا چونان پاره هاي ابر كه زود پراكنده مي گردد. پس در ميان آن آشوب و غوغا بپا خاستم تا آن كه باطل از ميان رفت، و دين استقرار يافته، و آرام شد.

نهج البلاغه صبحي صالح، ص451، نامه 62؛

إبن أبي الحديد المدائني المعتزلي، ابوحامد عز الدين بن هبة الله بن محمد بن محمد (متوفاي655 هـ)، شرح نهج البلاغة، ج17 ص86، تحقيق محمد عبد الكريم النمري، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت / لبنان، الطبعة: الأولي، 1418هـ - 1998م؛

الدينوري، ابومحمد عبد الله بن مسلم ابن قتيبة (متوفاي276هـ)، الإمامة والسياسة، ج1، ص 126، تحقيق: خليل المنصور، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت - 1418هـ - 1997م.

2. بدعتهاي گذشتگان

اين خطبه را حضرت علي عليه السلام زماني فرموده اند كه در اثر بدعتهايي كه توسط خلفا انجام گرفته بود، مردم با اسلام واقعي فاصله گرفته بودند، و سنت حقيقي به فراموشي سپرده شده بود.

ما به چند مورد از بد عتهاي خلفا به صورت اختصار اشاره مي كنيم:

نماز تراويح:

مانند نماز تراويح كه طبق نقل بخاري، عمر صراحتاً آن را بدعت دانسته است:

وَعَنْ بن شِهَابٍ عن عُرْوَةَ بن الزُّبَيْرِ عن عبد الرحمن بن عَبْدٍ القاريء أَنَّهُ قال خَرَجْتُ مع عُمَرَ بن الْخَطَّابِ رضي الله عنه لَيْلَةً في رَمَضَانَ إلي الْمَسْجِدِ فإذا الناس أَوْزَاعٌ مُتَفَرِّقُونَ يُصَلِّي الرَّجُلُ لِنَفْسِهِ وَيُصَلِّي الرَّجُلُ فَيُصَلِّي بِصَلَاتِهِ الرَّهْطُ فقال عُمَرُ إني أَرَي لو جَمَعْتُ هَؤُلَاءِ علي قَارِئٍ وَاحِدٍ لَكَانَ أَمْثَلَ ثُمَّ عَزَمَ فَجَمَعَهُمْ علي أُبَيِّ بن كَعْبٍ ثُمَّ خَرَجْتُ معه لَيْلَةً أُخْرَي وَالنَّاسُ يُصَلُّونَ بِصَلَاةِ قَارِئِهِمْ قال عُمَرُ نِعْمَ الْبِدْعَةُ هذه ...

از عبد القاري روايت است كه گفت: در شبي از ماه رمضان با عمر بن خطاب، به سوي مسجد رفتم؛ مردم به صورت جدا ازهم و متفرق نماز مي خواندند؛ عمر گفت: اگر من بخواهم آنها را بر يك قاري(قرآن خوان) جمع كنم، بهتر خواهد بود؛ سپس تصميم جدي گرفت و آنها را پشت سر أبي ابن كعب جمع كرد؛ سپس من با او در شب ديگري به مسجد رفتم ومردم را ديدم كه پشت سر قاري(قرآن خوان) خود نماز ( مستحبي) مي خواندند، عمر گفت: اين چه خوب بدعتي است! ...

البخاري الجعفي، محمد بن إسماعيل ابوعبدالله (متوفاي256هـ)، صحيح البخاري، ج 2،ص 707، ح1906، كِتَاب (37) صَلَاةِ التَّرَاوِيحِ بَاب فَضْلِ من قام رَمَضَانَ ،تحقيق د. مصطفي ديب البغا، ناشر: دار ابن كثير، اليمامة - بيروت، الطبعة: الثالثة، 1407 - 1987.

و افراد ديگري نيز اين روايت را آورده اند:

العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر ابوالفضل (متوفاي852هـ)، تلخيص الحبير في أحاديث الرافعي الكبير، ج2، ص24، تحقيق السيد عبدالله هاشم اليماني المدني، ناشر: - المدينة المنورة - 1384هـ - 1964م؛

المقدسي الحنبلي، ابومحمد عبد الله بن أحمد بن قدامة (متوفاي620هـ)، المغني في فقه الإمام أحمد بن حنبل الشيباني، ج1ص455و456، ناشر: دار الفكر - بيروت، الطبعة: الأولي، 1405هـ؛

النووي الشافعي، محيي الدين أبو زكريا يحيي بن شرف بن مر بن جمعة بن حزام (متوفاي676 هـ)، شرح النووي علي صحيح مسلم، ج6 ص 155، ناشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت، الطبعة الثانية، 1392 هـ؛

السيوطي، جلال الدين عبد الرحمن بن أبي بكر (متوفاي911هـ)، شرح سنن النسائي، ج3، 189، ناشر : دار الكتب العلمية - بيروت - لبنان.

با اينكه پيامبر گرامي فرموده بود:

كلّ بدعة ضلالة.

هر بدعتي گمراهي است.

مسلم بن الحجاج ابوالحسين القشيري (متوفاي261هـ)، صحيح مسلم،ج2، ص 592، كتاب الجمعة باب تخفيف الصلاة والخطبة، تحقيق: محمد فؤاد عبد الباقي، ناشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت.

و آن حضرت فرموده بود:

وكلّ ضلالة في النار.

و هر گمراهي در آتش است.

النسائي، ابوعبد الرحمن أحمد بن شعيب بن علي (متوفاي303 هـ)، السنن الكبري، ج3، ص449 تحقيق: د.عبد الغفار سليمان البنداري، سيد كسروي حسن، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولي، 1411 - 1991؛

ابن كثير الدمشقي، إسماعيل بن عمر ابوالفداء القرشي (متوفاي774هـ)، تفسير القرآن العظيم، ج1، ص557، ناشر: دار الفكر - بيروت - 1401هـ؛

السيوطي، جلال الدين عبد الرحمن بن أبي بكر (متوفاي911هـ)، الدر المنثور، ج3، ص612، ناشر: دار الفكر - بيروت - 1993.

متعة الحج و متعة النساء

متعه حج و متعه نساء از ديدگاه قرآن و سنّت مشروع بود؛ ولي عمر از آنها نهي كرد؛ همانطوري كه بخاري در صحيح خود در اين باره آورده است:

أنْزِلَتْ آيَةُ الْمُتْعَةِ في كِتَابِ اللَّهِ فَفَعَلْنَاهَا مع رسول اللَّهِ صلي الله عليه وسلم ولم يُنْزَلْ قُرْآنٌ يُحَرِّمُهُ ولم يَنْهَ عنها حتي مَاتَ قال رَجُلٌ بِرَأْيِهِ ما شَاءَ.

آيه متعه نازل شد در كتاب خدا و ما به همراه رسول الله به آن عمل مي كرديم و آيه اي هم نازل نشد كه آن را حرام كند يا از آن نهي كند تا اينكه حضرت رسول الله صلي الله عليه واله از دنيا رحلت كردند و يك مردي بنابر رأي و نظر خود هر چه را مي خواست گفت.

البخاري الجعفي، محمد بن إسماعيل ابوعبدالله (متوفاي256هـ)، صحيح بخاري، ج 4، ص1642، كتاب التفسير، باب قوله تعالي «يا أيّها الذين آمنوا لا تحرّموا طيّبات ما أحل اللّه لكم. (المائدة: 87)، تحقيق د. مصطفي ديب البغا، ناشر: دار ابن كثير، اليمامة، بيروت، الطبعة: الثالثة، 1407 - 1987.

در نسخه اي از كتاب صحيح بخاري ( چاپ انتشارات دار الفكر) آمده است كه محمد بن اسماعيل بخاري گفته است كه مقصود از «رجل» كه در اين روايت آمده است، خليفه؛ عمر بن خطّاب است:

.. قال رجل برأيه ما شاء قال محمد يقال إنه عمر.

مردي بنابر رأي و نظر خود هر چه را مي خواست گفت؛ محمد ( محمد بن اسماعيل بخاري) مي گويد: گفته شده است كه آن مرد؛ عمر بوده است.

البخاري الجعفي، محمد بن إسماعيل ابوعبدالله (متوفاي256هـ)، صحيح بخاري، ج 5، ص158، كتاب التفسير، باب «فمن تمتع بالعمرة إلي الحج»البخاري، ناشر: دار الفكر للطباعة والنشر والتوزيع؛ بيروت؛توضيحات : طبعة بالأوفست عن طبعة دار الطباعة العامرة بإستانبول، 1401 - 1981 م.

ولي متأسفانه در برخي از نسخه هاي بخاري اين عبارت حذف شده است؛ چنانچه ابن حجرعسقلاني نيز بر همين مطلب تصريح نموده است:

وكأن البخاري أشار بذلك إلي رواية الجريري عن مطرف فقال في آخره ارتأي رجل برأيه ما شاء يعني عمر كذا في الأصل.

و گويا بخاري به آن اشاره كرده بود} يعني اشاره كرده بود كه منظور از« رجل» همان عمر بوده است.{در روايت جريري از مطرف و گفته بوده است كه مقصود از مردي كه بنابر رأي و نظر خود هر چه را مي خواست گفت، عمر بوده است، در اصل نسخه صحيح بخاري اينچنين بوده است.

العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر ابوالفضل (متوفاي852 هـ)، فتح الباري شرح صحيح البخاري، ج3، ص433، تحقيق: محب الدين الخطيب، ناشر: دار المعرفة - بيروت.

بدر الدين عيني، شارح ديگر صحيح بخاري نيز بر همين حذف نام عمر در نسخه هايي از صحيح بخاري تصريح كرده است:

وحكي الحميدي أنه وقع في البخاري في رواية أبي رجاء عن عمران ، قال البخاري : يقال : إنه عمر ، أي الرجل الذي عناه عمران بن حصين.

و حميدي حكايت كرده است كه در كتاب صحيح بخاري ، در روايت أبو رجاء از عمران، بخاري گفته است: گفته مي شود كه آن مرد؛ عمر بوده است. يعني مردي كه مورد نظر عمران بن حصين بوده است.

العيني الغيتابي الحنفي، بدر الدين ابومحمد محمود بن أحمد (متوفاي 855هـ)، عمدة القاري شرح صحيح البخاري، ج 9، ص205، ناشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت.

مسلم نيز در صحيح خود همين حديث را آورده است :

مسلم بن الحجاج ابوالحسين القشيري (متوفاي261هـ)، صحيح مسلم ج 2، ص 900، كتاب الحج، بَاب جَوَازِ التَّمَتُّعِ، تحقيق: محمد فؤاد عبد الباقي، ناشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت.

ونيز آورده است:

حدثنا محمد بن الْمُثَنَّي وبن بَشَّارٍ قال بن الْمُثَنَّي حدثنا محمد بن جَعْفَرٍ حدثنا شُعْبَةُ قال سمعت قَتَادَةَ يحدث عن أبي نَضْرَةَ قال كان بن عَبَّاسٍ يَأْمُرُ بِالْمُتْعَةِ وكان بن الزُّبَيْرِ يَنْهَي عنها قال فَذَكَرْتُ ذلك لِجَابِرِ بن عبد اللَّهِ فقال علي يَدَيَّ دَارَ الْحَدِيثُ تَمَتَّعْنَا مع رسول اللَّهِ صلي الله عليه وسلم فلما قام عُمَرُ قال إِنَّ اللَّهَ كان يُحِلُّ لِرَسُولِهِ ما شَاءَ بِمَا شَاءَ وَإِنَّ الْقُرْآنَ قد نَزَلَ مَنَازِلَهُ فَ ) وأتموا الْحَجَّ وَالْعُمْرَةَ لِلَّهِ ( كما أَمَرَكُمْ الله وَأَبِتُّوا نِكَاحَ هذه النِّسَاءِ فَلَنْ أُوتَي بِرَجُلٍ نَكَحَ امْرَأَةً إلي أَجَلٍ إلا رَجَمْتُهُ بِالْحِجَارَةِ.

أبو نضره گفت كه: اببن عباس به متعه دستور مي داد و إبن زبير از آن نهي مي كرد، من اين مطلبرا ( اختلاف آن دو ) را به جابر بن عبد الله انصاري گفتم، پس گفت : در دست من است خانه (منبع) حديث؛ ما متعه را در زمان رسول خدا صلي الله عليه و اله انجام مي داديم ولي وقتي كه عمر به حكومت رسيد؛ گفت: خداوند براي پيامبرش هر چيزي را مي خواست حلال كرد و قرآن هم در وقت خودش نازل شد و حج و عمره را تمام به جا آوريد؛ همچنانكه خداوند دستور داده است ولي نكاح اين زنها را رها كنيد( متعه الحج را رها كنيد) مردي را پيش من نمي آورند كه متعه ( در حج) راانجام داده باشدف مگر اين كه او را سنگسار مي كنم.

مسلم بن الحجاج ابوالحسين القشيري (متوفاي261هـ)، صحيح مسلم ج 2، ص 855، كتاب الحج، بَاب في الْمُتْعَةِ بِالْحَجِّ وَالْعُمْرَةِ، تحقيق: محمد فؤاد عبد الباقي، ناشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت.

و در باره متعة النساء آورده است كه حلال بوده است تا اين كه عمر از آن نهي كرد:

حدثني محمد بن رَافِعٍ حدثنا عبد الرَّزَّاقِ أخبرنا بن جُرَيْجٍ أخبرني أبو الزُّبَيْرِ قال سمعت جَابِرَ بن عبد اللَّهِ يقول كنا نَسْتَمْتِعُ بِالْقَبْضَةِ من التَّمْرِ وَالدَّقِيقِ الْأَيَّامَ علي عَهْدِ رسول اللَّهِ صلي الله عليه وسلم وَأَبِي بَكْرٍ حتي نهي عنه عُمَرُ في شَأْنِ عَمْرِو بن حُرَيْثٍ.

أبو الزبير مي گويد: از جابر بن عبدالله انصاري شنيدم كه مي گفت: ما با يك مشت خرما و آرد متعه انجام مي داديم در زمان رسول خدا صلي الله عليه و اله و زمان حكومت ابوبكر تا اين كه عمر ما را از متعه نساء نهي كرد براي قضيه عَمْرِو بن حُرَيْثٍ.

مسلم بن الحجاج ابوالحسين القشيري (متوفاي261هـ)، صحيح مسلم، ج 2، ص 1023،كتاب النكاح، بَاب نِكَاحِ الْمُتْعَةِ وَبَيَانِ أَنَّهُ أُبِيحَ ثُمَّ نُسِخَ ثُمَّ أُبِيحَ ثُمَّ نُسِخَ وَاسْتَقَرَّ تَحْرِيمُهُ إلي يَوْمِ الْقِيَامَةِ؛، تحقيق: محمد فؤاد عبد الباقي، ناشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت.

و سرخسي از علماي بزرگ اهل سنت مي گويد:

وقد صحّ أنّ عمر رضي الله عنه نهي الناس عن المتعة فقال متعتان كانتا علي عهد رسول الله صلي الله عليه وسلم وانا أنهي الناس عنهما متعة النساء ومتعة الحج.

اين صحيح است كه عمر، مردم را نهي كرد از متعه و گفت: كه دو متعه بودند در زمان رسول الله صلي الله عليه واله، من مردم را از آن دو نهي مي كنم متعة النساء ومتعة الحج.

السرخسي الحنفي، شمس الدين ابوبكر محمد بن أبي سهل (متوفاي483هـ )، المبسوط، ج4، ص27، ناشر: دار المعرفة - بيروت.

همچنين ابن قدامه وابن حزم هم نهي عمر را به صورت يك امر مسلم و قطعي نقل نموده اند:

المقدسي الحنبلي، ابومحمد عبد الله بن أحمد بن قدامة (متوفاي620هـ)، المغني في فقه الإمام أحمد بن حنبل الشيباني، ج7، ص 136، ناشر: دار الفكر - بيروت، الطبعة: الأولي، 1405هـ؛

إبن حزم الظاهري، ابومحمد علي بن أحمد بن سعيد (متوفاي456هـ)، المحلي، ج7، ص107، تحقيق: لجنة إحياء التراث العربي، ناشر: دار الآفاق الجديدة - بيروت.

جعل حديث از پيامبر در باره ارث نگذاشتن پيامبران

أبو بكر، حضرت صديقه طاهره سلام اللّه عليها را از ارث منع كرد به استناد حديثي كه به حضرت رسول اكرم نسبت داد كه فرموده:

إنّا معاشر الأنبياء لا نورث.

ما انبياء چيزي را به ارث نمي گذاريم.

در صحيح مسلم آمده است كه امير المؤمنين عليه السلام و عباس عموي پيامبر (صلي الله عليه و سلم) الله عليه واله، ابوبكر را براي اين كه اين كلمات را جعل كرده بود، دروغگو و گناهكار و حيله گر و خيانتكار دانستند، عين عبارت مسلم در اينجا مي آيد:

...ثُمَّ نَشَدَ عَبَّاسًا وَعَلِيًّا بِمِثْلِ ما نَشَدَ بِهِ الْقَوْمَ أَتَعْلَمَانِ ذلك قالا نعم قال فلما تُوُفِّيَ رسول اللَّهِ صلي الله عليه وسلم قال أبو بَكْرٍ أنا وَلِيُّ رسول اللَّهِ صلي الله عليه وسلم فَجِئْتُمَا تَطْلُبُ مِيرَاثَكَ من بن أَخِيكَ وَيَطْلُبُ هذا مِيرَاثَ امْرَأَتِهِ من أَبِيهَا فقال أبو بَكْرٍ قال رسول اللَّهِ صلي الله عليه وسلم ما نُورَثُ ما تركنا صَدَقَةٌ فَرَأَيْتُمَاهُ كَاذِبًا آثِمًا غَادِرًا خَائِنًا...

... سپس عمر عباس و علي عليه السلام را قسم داد مانند آنچه كه مردم را قسم داد }و گفت{ كه: آيا مي دانيد آن را؟ گفتند بله و گفت كه: وقتي كه رسول الله صلي الله عليه و اله از دنيا رفت، ابوبكر گفت: من ولي رسول الله صلي الله عليه و اله هستم؛ پس يكي از شما دو نفر آمد تا ميراث برادر زاده خود و ديگري ارث زن خود از پدرش را بخواهد؛ پس ابوبكر گفت: رسول الله صلي الله عليه و اله فرموده است: ما پيامبران چيزي را به ارث نمي گذاريم و آنچه را بعد از خود باقي

مي گذاريم؛ صدقه است؛ پس شما دو نفر او را ( أبو بكر) را دروغگو و گنهكار وحيله گر (مكار) و خيانتكار دانستيد...

مسلم بن الحجاج ابوالحسين القشيري (متوفاي261هـ)، صحيح مسلم، ج 3، ص 1378، كِتَاب الْجِهَادِ وَالسِّيَرِ، بَاب حُكْمِ الْفَيْءِ، تحقيق: محمد فؤاد عبد الباقي، ناشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت.

واين روايت را جز ابوبكر كسي ديگر از حضرت نقل نكرده و بزرگان حديث اهل سنت، اين حديث را از منفردات وي شمرده اند؛ همانند أبو القاسم بغوي متوفاي سنة 317 وأبو بكر شافعي متوفاي سنة 354 وابن عساكر متوفاي سنة 571 وسيوطي متوفاي سنة 911 وابن حجر مكي متوفاي سنة 973 ومتقي الهندي متوفاي سنة 975.

سيوطي مي نويسد:

أخرج أبو القاسم البغوي وأبو بكر الشافعي في فوائده وابن عساكر عن عائشة قالت : إختلفوا في ميراثه صلي الله عليه وسلم ، فما وجدوا عند أحد في ذلك علما . فقال أبو بكر : سمعت رسول الله صلي الله عليه وسلم يقول : إنا معاشر الأنبياء لا نورث.

ابو القاسم بغوي و ابوبكر شافعي ودر كتاب فوائدش و ابن عساكر از عايشه روايتي را آورده اند كه وي گفته است : مردم در ارث پيامبر صلي الله عليه واله اختلاف كردند ودر نزد هيچ كس در اين باره علمي نيافتند، پس ابوبكر گفت كه شنيدم از رسول الله صلي الله عليه و اله كه مي فرمود: ما انبياء چيزي را به ارث نمي گذاريم.

السيوطي، جلال الدين عبد الرحمن بن أبي بكر (متوفاي911هـ)، تاريخ الخلفاء، ص73، تحقيق: محمد محي الدين عبد الحميد، ناشر: مطبعة السعادة - مصر، الطبعة: الأولي، 1371هـ - 1952م؛

الهيثمي، ابوالعباس أحمد بن محمد بن علي ابن حجر (متوفاي973هـ)، الصواعق المحرقة علي أهل الرفض والضلال والزندقة،ج1، ص93،تحقيق عبد الرحمن بن عبد الله التركي - كامل محمد الخراط، ناشر: مؤسسة الرسالة - لبنان، الطبعة: الأولي، 1417هـ - 1997م؛

المتقي الهندي علاء الدين علي بن حسام الدين الهندي البرهان فوري (متوفاي سنة 975) ، كنز العمال في سنن الأقوال والأفعال، ج 12، ص 488، رقم 35600، تحقيق وضبط و تفسير:الشيخ بكري حياني ـ تصحيح وفهرسة: الشيخ صفوة السقا، ناشر : مؤسسة الرسالة - بيروت - لبنان،1409هـ- 1989 م؛

الإيجي، عضد الدين عبد الرحمن بن أحمد الإيجي ، كتاب المواقف، ج3 ص598، تحقيق : عبد الرحمن عميرة، ناشر : دار الجيل - لبنان - بيروت - 1417هـ - 1997م ، الطبعة : الأولي.

الرازي الشافعي، فخر الدين محمد بن عمر التميمي (متوفاي604هـ)، المحصول في علم أصول الفقه، ج 3، ص87 و ج 4، ص369، تحقيق دكتور طه جابر فياض، ناشر : مؤسسة الرسالة - بيروت، الطبعة الثانية،1412هـ؛

الغزالي، محمد بن محمد ابوحامد (متوفاي505هـ، المستصفي في علم الأصول، ج1، ص228، تحقيق : محمد عبد السلام عبد الشافي، ناشر : دار الكتب العلمية - بيروت - 1413 ، الطبعة : الأولي ؛

الآمدي، ابوالحسن علي بن محمد (متوفاي 631هـ)، الإحكام في أصول الأحكام، ج2، ص77 و224و254و348 و ج3، ص55، تحقيق: د. سيد الجميلي، ناشر: دار الكتاب العربي - بيروت، الطبعة: الأولي، 1404هـ.

اين حديث كه از منفردات ابوبكر است؛ مخالف با نص قرآن مجيد است كه مي فرمايد:

«وورث سليمان داود». النمل/ 16

حضرت سليمان از داوود ارث برد.

و به نقل از حضرت زكريا مي فرمايد:

«فهب لي من لدنك وليّاً يرثني ويرث من آل يعقوب». مريم/ 6.

پس ببخش مرا از نزد خودت يك ولي (وارث) كه از من ارث برد واز آل يعقوب ارث برد.

و مخالف است با فرمايش حضرت زهرا سلام اللّه عليها كه به أبوبكر فرمود:

أبي اللّه يا ابن أبي قحافة أن ترث أباك ولا أرث أبي لقد جئت فريّاً.

هر گز خداوند نمي پسند، اي پسر ابو قحافه آيا تو از پدرت ارث ببري اما من از پدرم ارث نبرم؟ كار عجبب و زشت و تازه اي را آورده اي.

إبن أبي الحديد المدائني المعتزلي، ابوحامد عز الدين بن هبة الله بن محمد بن محمد (متوفاي655 هـ)، شرح نهج البلاغة، ج16، ص153، تحقيق محمد عبد الكريم النمري، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت / لبنان، الطبعة: الأولي، 1418هـ - 1998م.

الجوهري، أحمد بن عبد العزيز الجوهري البصري البغدادي أبو بكر(متوفاي323 هـ)، السقيفة وفدك، ص101و 145، تحقيق : تقديم وجمع وتحقيق : دكتر الشيخ محمد هادي الأميني، ناشر: شركة الكتبي للطباعة والنشر بيروت - لبنان، الطبعةالثانية، 1413هـ - 1993 م.

ابن طيفور، أحمد بن أبي طاهر ابن طيفور أبو الفضل(متوفاي280هـ) ، بلاغات النساء، ص 6.

و در مسند أحمد آمده است:

أنّها قالت لأبي بكر: أنت ورثت رسول اللّه أم أهله ؟ قال : بل أهله.

حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها به ابوبكر فرمودند: آيا تو از رسول الله ارث مي بري يا اهل بيت آن حضرت؟ ابو بكر گفت: بلكه اهل بيت آن حضرت.

الشيباني، أحمد بن حنبل ابوعبدالله (متوفاي241هـ)، مسند أحمد بن حنبل، ج1، ص4، ناشر: مؤسسة قرطبة - مصر.

و حلبي از سبط ابن جوزي نقل كرده است كه :

وفي كلام سبط ابن الجوزي رحمه الله أنه رضي الله تعالي عنه كتب لها بفدك ودخل عليه عمررضي الله تعالي عنه فقال ما هذا فقال كتاب كتبته فاطمه بميراثها من ابيها فقال مماذا تنفق علي المسلمين وقد حار بتك العرب كما تري ثم احذ عمر الكتاب فشقه.

در كلام ابن جوزي آمده است كه ابو بكر براي حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها سند فدك را نوشت و در آن حال عمر بر وي وارد شد و گفت كه اين چيست؟ ابوبكر گفت : اين نوشته اي است كه آنرا نوشته ام براي ارث بردن فاطمه سلام الله عليها از پدرش، عمر گفت: چه چيز را بر مسلمانان خرج و انفاق مي كني در حالي كه الآن عرب به جنگ با تو پرداخته است، همچنانكه مي بيني. سپس عمر آن نوشته راگرفت و پاره كرد.

الحلبي، علي بن برهان الدين (متوفاي1044هـ)، السيرة الحلبية في سيرة الأمين المأمون، ج3، ص 488، ناشر: دارالمعرفة ـ بيروت،1400هـ .

تغيير سنت رسول اكرم صلي اللّه عليه وآله

صدها تغييرات و بدعتهاي ديگر كه بعد از رسول خدا انجام گرفت تا آنجايي كه كه إمام شافعي در كتاب «الأمّ» از وهب بن كيسان نقل مي كند:

كلّ سنن رسول الله قد غيّرت حتي الصلاة.

همه سنتهاي رسول خدا صلي الله عليه و آله تغيير پيدا كرد حتي نماز.

الشافعي، محمد بن إدريس ابوعبد الله (متوفاي 204هـ)، الأم، ج1، ص235 ناشر : دار المعرفة، ـ بيروت، الطبعةالثانية، 1393هـ.

و بخاري هم روايتي مثل همين را از زهري آورده است:

حدثنا عَمْرُو بن زُرَارَةَ قال أخبرنا عبد الْوَاحِدِ بن وَاصِلٍ أبو عُبَيْدَةَ الْحَدَّادُ عن عُثْمَانَ بن أبي رَوَّادٍ أَخِي عبد الْعَزِيزِ قال سمعت الزُّهْرِيَّ يقول دَخَلْتُ علي أَنَسِ بن مَالِكٍ بِدِمَشْقَ وهو يَبْكِي فقلت ما يُبْكِيكَ فقال لَا أَعْرِفُ شيئا مِمَّا أَدْرَكْتُ إلا هذه الصَّلَاةَ وَهَذِهِ الصَّلَاةُ قد ضُيِّعَتْ وقال بَكْرُ حدثنا محمد بن بَكْرٍ الْبُرْسَانِيُّ أخبرنا عُثْمَانُ بن أبي رَوَّادٍ نَحْوَهُ.

از زهري روايت است كه گفت: داخل شدم بر انس بن مالك در شهر دمشق در حالي كه گريه مي كرد، پس گفتم چرا تو گريه مي كني؟ پس گفت: نشناختم چيزي از از آنچه را كه درك كردم مگر همين نماز را و همين نماز را هم ضايع شد. و بكر گفت: حديث كرد ما را محمد بن بكر بُرْسانِي كه خبر داد مارا عثمان بن ابي رواد مثل آن را.

البخاري الجعفي، محمد بن إسماعيل ابوعبدالله (متوفاي256هـ)، صحيح بخاري، ج 1، ص 198، كِتَاب مَوَاقِيتِ الصَّلَاةِ، بَاب ششم: باب تَضْيِيع الصَّلَاةِ عن وَقْتِهَا تحقيق د. مصطفي ديب البغا، ناشر: دار ابن كثير، اليمامة، بيروت، الطبعة: الثالثة، 1407 - 1987.

ابن عبد البر هم اين را آورده است:

إبن عبد البر، يوسف بن عبد الله بن محمد بن عبد البر النمري (متوفاي463هـ)، جامع بيان العلم وفضله، ج2، ص200، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت - 1398هـ.

و بسياري موارد ديگر از تغييرات و بدعتها نشان مي دهد كه در اثر عدم آشنايي حاكمان جامعه به اسلام و عمل به خلاف سنت، نشانه هاي حقيقي اسلام از ميان مردم رفته بودو قضيه به جايي رسيده بود كه وقتي علي عليه السلام نماز خواند، مردم گفتند: نماز علي عليه السلام ياد آور نماز پيامبر صلي اللّه عليه وآله بود.

مسلم دراين باره با اسناد خودش از مطرف روايت كرده و گفته است :

حدثنا يحيي بن يحيي وَخَلَفُ بن هِشَامٍ جميعا عن حَمَّادٍ قال يحيي أخبرنا حَمَّادُ بن زَيْدٍ عن غَيْلَانَ عن مُطَرِّفٍ قال صَلَّيْتُ أنا وَعِمْرَانُ بن حُصَيْنٍ خَلْفَ عَلِيِّ بن أبي طَالِبٍ فَكَانَ إذا سَجَدَ كَبَّرَ وإذا رَفَعَ رَأْسَهُ كَبَّرَ وإذا نَهَضَ من الرَّكْعَتَيْنِ كَبَّرَ فلما انْصَرَفْنَا من الصَّلَاةِ قال أَخَذَ عِمْرَانُ بِيَدِي ثُمَّ قال لقد صلي بِنَا هذا صَلَاةَ مُحَمَّدٍ صلي الله عليه وسلم أو قال قد ذَكَّرَنِي هذا صَلَاةَ مُحَمَّدٍ صلي الله عليه وسلم.

روايت از مطرف است كه گفت: من و عمران بن حصين پشت سر علي ابن ابي طالب عليه السلام نماز خوانديم، هنگامي كه آن حضرت به سجده مي رفت ويا سر از سجده بر مي داشت و يا هر گاه كه از دو ركعت فارغ مي شد، تكبير مي گفت. وقتي كه نماز را تمام كرديم، عمران بن حصين دست مرا گرفت و گفت: با اين نماز، نماز پيامبر صلي الله عليه و اله را خوانديم يا اينكه گفت: اين نماز، نماز پيامبر صلي الله عليه و اله را به ياد من آورد.

النيسابوري القشيري مسلم بن الحجاج ابوالحسين (متوفاي261هـ)، صحيح مسلم، ج1، ص295، كتاب الصلاة ، باب إثبات التكبير ، تحقيق: محمد فؤاد عبد الباقي، ناشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت.

و بخاري از عمران بن حصين روايت كرده كه گفته است:

صلّي مع علي بالبصرة فقال: ذكرنا هذا الرجل صلاة كنّا نصليها مع رسول اللّه صلي الله عليه وسلم.

نماز خوانديم با علي عليه السلام در بصره، پس عمران بن حصين گفت: اين مرد به ياد ما آورد نمازي را كه با پيامبر صلي الله عليه و اله مي خوانديم.

البخاري الجعفي، محمد بن إسماعيل ابوعبدالله (متوفاي256هـ)، صحيح بخاري، ج 1، ص 271، كتاب صِفَةِ الصَّلَاةِ، باب33: باب إِتْمَامِ التَّكْبِيرِ في الرُّكُوع تحقيق د. مصطفي ديب البغا، ناشر: دار ابن كثير، اليمامة، بيروت، الطبعة: الثالثة، 1407 - 1987.

وبخاري روايت ديگري هم از مطرف بن عبد اللّه آورده است كه وي گفته است:

صَلَّيْتُ خَلْفَ عَلِيِّ بن أبي طَالِبٍ رضي الله عنه أنا وَعِمْرَانُ بن حُصَيْنٍ فَكَانَ إذا سَجَدَ كَبَّرَ وإذا رَفَعَ رَأْسَهُ كَبَّرَ وإذا نَهَضَ من الرَّكْعَتَيْنِ كَبَّرَ فلما قَضَي الصَّلَاةَ أَخَذَ بِيَدِي عِمْرَانُ بن حُصَيْنٍ فقال قد ذَكَّرَنِي هذا صَلَاةَ مُحَمَّدٍ صلي الله عليه وسلم أو قال لقد صلي بِنَا صَلَاةَ مُحَمَّدٍ صلي الله عليه وسلم.

مطرف بن عبدالله گويد: من و عمران بن حصين، پشت سر علي ابن ابي طالب عليه السلام نماز خوانديم، هنگامي كه آن حضرت به سجده مي رفت ويا سر از سجده بر مي داشت و هر گاه كه از دو ركعت فارغ مي شد، تكبير مي گفت. وقتي كه نماز را تمام كرديم، عمران بن حصين دست مرا گرفت و گفت: اين نماز، نماز پيامبر صلي الله عليه و اله را به ياد من آورد يا اينكه گفت: با اين نماز، نماز پيامبر صلي الله عليه و اله را خوانديم

البخاري الجعفي، محمد بن إسماعيل ابوعبدالله (متوفاي256هـ)، صحيح بخاري، ج 1، ص 272، كتاب صِفَةِ الصَّلَاةِ، باب إتمام التكبير في السجود، تحقيق د. مصطفي ديب البغا، ناشر: دار ابن كثير، اليمامة، بيروت، الطبعة: الثالثة، 1407 - 1987.

و همچنين عده اي از مردم كه در زمان عثمان به تصرف بي رويه در بيت المال عادت كرده بودند، و انتظار داشتند در زمان علي عليه السلام نيز به همان منوال كار پيش برود، و به همين جهت، مقصود امير المؤمنين علي عليه السلام از جمله «دَعُونِي وَ الَْتمِسُوا غَيْرِي» اين است كه «اگر چنانچه منظور شما اين است كه حكومت من نيز به همان روش خلفاي گذشته باشد، و كتاب خدا وسنت پيامبر كنار گذاشته شود، من حاضر نيستم اين چنين حكومتي را بپذيرم».

شبهه دوم: عدم منافات رد حكومت مشروط با آيه: « وَ ما كانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ... »

شبهه ديگري كه مطرح كرده اند اين است كه: آيا اين نپذيرفتن امامت منصوب از طرف خداوند ، با اين آيه شريفه در قرآن كه هرنوع مخالفت با حكم خدا و پيامبر خدا را موجب گمراهي مي داند، منافاتي ندارد؟

وَ ما كانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ إِذا قَضَي اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ ُ مِن أَمْرِهِمْ وَ مَنْ يَعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالاً مُبِينا . الاحزاب/36.

هيچ مرد و زن با ايماني حق ندارد هنگامي كه خدا و پيامبرش امري را لازم بدانند، اختياري(در برابر فرمان خدا) داشته باشد؛ و هر كس نافرماني خدا و رسولش را كند، به گمراهي آشكاري گرفتار شده است.

پاسخ:

گروه بسياري از كساني كه با حضرت بيعت كردند ، كساني بودند كه از سيره عثمان به ستوه آمده بودند ، و مي خواستند كه حضرت ، به روش خليفه اول و دوم عمل نمايند ! و طبق آنچه كه گذشت روشن شد كه مقصود حضرت علي عليه السلام كه مي گويد: «مرا رها كنيد و به سراغ ديگري برويد»، اين است: اگر مي خواهيد همان مسير خلفاي گذشته را ادامه دهم، من حاضر نيستم در رأس چنين حكومتي را قرار گيرم، و به سراغ كساني برويد كه حاضر باشند به همان كيفيت حكومت كنند.

وقبول چنين حكومتي نه تنها مشمول آيه شريفه:

«وما كان لمؤمن ولا مؤمنة إذا قضي اللّه ورسوله أمراً...» الأحزاب/ 36 .

نمي باشد

هيچ مرد و زن با ايماني حق ندارد هنگامي كه خدا و پيامبرش امري را لازم بدانند، اختياري(در برابر فرمان خدا) داشته باشد؛ و هر كس نافرماني خدا و رسولش را كند، به گمراهي آشكاري گرفتار شده است.

بلكه خلاف نظر خداوند عزّ وجلّ است، چون كه پذيرفتن خلافت و حكومتي كه در آن عدالت نباشد و برسيره و روش حكومتي باشد كه در آن بين عرب و عجم تبعيض بوده و به حق حكم نمي شده است:

همانطوري كه خداوند متعال به حضرت داود مي فرمايد:

يا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناكَ خَليفَةً فِي الْأَرْضِ فَاحْكُمْ بَيْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ وَلا تَتَّبِعِ الْهَوي . ص/ 26.

اي داوود! ما تو را خليفه و(نماينده خود) در زمين قرار داديم؛ پس در ميان مردم بحق داوري كن، و از هواي نفس پيروي مكن كه تو را از راه خدا منحرف سازد؛ كساني كه از راه خدا گمراه شوند، عذاب شديدي بخاطر فراموش كردن روز حساب دارند.

و فرمايش حضرت در اين خطبه؛ دقيقا شبيه سخن آن حضرت در روز شورا مي باشد كه به عبد الرحمن بن عوف كه در روز شورا، بيعت با آن حضرت را مشروط به عمل به سيره ابوبكر و عمر نمود؛ آن حضرت نپذيرفت و فرمود:

فقال: أسير فيكم بكتاب الله وسنة نبيه ما استطعت.

امام فرمود: من فقط بر طبق كتاب خدا و سنت پيامبر؛ تا اندازه اي كه توان دارم رفتار خواهم كرد.

اليعقوبي، أحمد بن أبي يعقوب بن جعفر بن وهب بن واضح (متوفاي292هـ)، تاريخ اليعقوبي، ج 2، ص 162، ناشر: دار صادر - بيروت.

شبهه سوم: آيا علي عليه السلام براي قبول خلافت پيش شرط تعيين مي كند؟

عده اي از اهل سنت شبهه كرده اند كه: اگر امامت، در نظر شما انتصابي است، پس چرا اميرالمؤمنين عليه السلام در اين خطبه براي پذيرفتن آن پيش شرط تعيين كرده است؛ با اين كه هيچ پيامبري براي نبوت خود، شرطي را معين نكرده است، و حال اين كه نبوت و امامت، هر دو از نظر شما انتصابي هستند و به طور كلي هر گونه پيش شرطي با نبوت و امامت منصوص از جانب خداوند متعال، منافات دارد؛ و حضرت علي عليه السلام در اين خطبه براي پذيرش امامت، اينگونه شرط تعيين كرده اند:

وَاعْلَمُوا أَنِّي إِنْ أَجَبْتُكُمْ رَكِبْتُ بِكُمْ مَا أَعْلَمُ وَ لَمْ أُصْغِ إِلَي قَوْلِ الْقَائِلِ وَ عَتْبِ الْعَاتِبِ...

بدانيد اگر من درخواست شما را پذيرا باشم با شما آن گونه كه خود مي دانم رفتار خواهم كرد و به حرف ملامتگرها و اين و آن گوش نمي دهم.

نهج البلاغه صبحي صالح، ج 1، ص136، خطبه 92.

پاسخ:

بزرگترين اشتباه شبهه كننده، اين است كه ميان موضوع دعوت انبياء به سوي توحيد و تشكيل حكومت آنان خلط كرده است.

كدام پيامبري بدون داشتن نيروي كافي، اقدام به حكومت نمود؟

كدام پيامبري بدون فراهم بودن زمينه در جامعه، تشكيل حكومت داده است؟

كدام پيامبري حكومت خود را بر مبناي دلخواه مردم، پايه ريزي نموده؟

در پاسخ به اين شبهه، چهار مطلب را بيان مي كنيم:

اوّل: مقصود امام عليه السلام اين است كه اگر قبول حكومت (و نه امامت) نمايم به آنچه كه از كتاب و سنت در يافته ام بر شما حكومت خواهم نمود، نه به طوريكه دلخواه شما باشد. وهمين شرط را نيز در قضيه شوراي شش نفره بيان فرمود.

يعني در واقع ، چيزي جز عمل به دين را شرط نكرده اند !

دوم: قرآن با كمال صراحت مي فرمايد كه مبناي حكم حاكم اسلامي بايد بر طبق دستور الهي باشد نه دلخواه مردم.

«لتحكم بين الناس بما أراك اللّه» النساء/ 105

تا به آنچه خداوند به تو آموخته، در ميان مردم قضاوت كني.

«وَ مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ» المائدةء/ 45

و هر كس به احكامي كه خدا نازل كرده حكم نكند، ستمگر است.

«وَ مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُونَ» المائدةء/ 47

و كساني كه بر طبق آنچه خدا نازل كرده حكم نمي كنند، فاسق هستند.

سوم: مگر حضرت موسي بنا به دلخواه مردم حكومت مي كرد؟ اگر اين چنين بود با گوساله پرستي و ده ها موارد خلافي كه مورد خواست مردم بود، نبايد مخالفت مي كرد.

چهارم: هر حاكم اسلامي و غير اسلامي اگر بخواهد بنا به دلخواه مردم حكومت كند، شيرازه جامعه از هم پاشيده مي شود؛ چون هر بخشي از مردم چيزي مي خواهند كه با خواست بخش ديگر در تضاد است.

آيا مردم از امام عليه السلام در خواست دعوت به سوي حق مي كردند كه حضرت نپذيرفت!! و يا اينكه بر عكس اين جمعي مخفيانه نزد علي آمده بودند كه مي خواستند پس از گرفتن امتياز، با حضرت بيعت كنند كه فرياد برآورد:

إنّ بيعتي لا تكون في خلوة إلّا في المسجد ظاهراً .

پس بيعت من نبابد پنهاني باشد و فقط بايد در مسجد باشد.

المتقي الهندي علاء الدين علي بن حسام الدين الهندي البرهان فوري (متوفاي سنة 975) ، كنز العمال في سنن الأقوال والأفعال، ج 5، ص 297، رقم 14281، تحقيق : محمود عمر الدمياطي ، ناشر : دار الكتب العلمية - بيروت - 1419هـ ـ 1998م ، الطبعة : الأولي

آيا تا كنون فكر كرده ايد كه چرا طلحه و زبير همراه بخشي از مهاجرين و انصار براي بيعت نزد علي عليه السلام آمدند تا بيعت كنند ولي امام عليه السلام، بيعت آنان را نپذيرفت، و فرمود:

لا حاجة لي في أمركم؟

هيچ نيازي به حكومت نمودن بر شما را ندارم.

الطبري، أبي جعفر محمد بن جرير (متوفاي310)، تاريخ الطبري، ج 2، ص 697، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت.

راستي ! غرض و مقصود اينها از اصرار بر بيعت پنهاني با امير المؤمنين عليه السلام چه بود كه آن حضرت فرمود:

أما إذ أبيتم فإن بيعتي لا تكون سرّاً فاخرجوا إلي المسجد فخرجوا.

اگر حرف مرا نمي پذبربد و اصرار بر بيعت نمودن مي نماييد، پس بيعت من نبابد پنهاني باشد، پس برويد به طرف مسجد، پس آنها نيز به طرف مسجد رفتند.

البلاذري، أحمد بن يحيي بن جابر (متوفاي279هـ)، أنساب الأشراف، ج1، ص302، طبق برنامه الجامع الكبير.

آيا احتمال نمي دهيد كه همين پاسخ منفي علي عليه السلام به خواسته هاي نامشروع آنان، باعث شعله ور شدن آتش جنگ جمل گرديد؟

آيا تاكنون از خود پرسيده ايد كه چرا علي عليه السلام در آغاز از مهاجرين و انصار بيعت گرفت و آنگاه توده مردم بيعت نمودند؟

وأبي هو إلا المسجد فلما دخل دخل المهاجرون والأنصار فبايعوه ثم بايعه الناس.

آن حضرت بيعت نكردند مگر در مسجد، پس وقتي كه داخل مسجد شدند، مهاجرين و انصار نيز داخل مسجد شدند و با آن حضرت بيعت كردند وسپس بقيه مردم بيعت كردند.

الطبري، أبي جعفر محمد بن جرير (متوفاي310)، تاريخ الطبري، ج 2، ص 696، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت.

شبهه چهارم: آيا عدم عدم پذيرش خلافت توسط اميرالمؤمنين عليه السلام نوعي فرار از مسؤليت نمي باشد؟

شبهه ديگري كه بر اين خطبه نموده اند اين است كه:

آيا فرمايش امام عليه السلام كه مي فرمايد: «وَ إِنْ تَرَكْتُمُونِي فَأَنَا كَأَحَدِكُمْ» «اگر مرا رها كنيد همانند يكي از شما خواهم بود.» نوعي فرار از مسؤليت نيست؟

نهج البلاغه صبحي صالح، ج1، ص136، خطبه 92

پاسخ:

اين فرمايش حضرت، فرار از مسئوليت نيست؛ بلكه زير بار حكومت غير الهي مورد خواست مردم، نرفتن است؛ وجمله «لِمَنْ وَلَّيْتُمُوهُ أَمْرَكُمْ» «براي كسي كه ولي قرار مي دهيد.» (نهج البلاغه صبحي صالح، ج1، ص136، خطبه 92) بهترين دليل بر اين است كه آن حضرت مي فرمايد: اين حكومتي كه مورد نظر شما است، قابل قبول من نيست و به هر كس مي خواهيد واگذار كنيد، و سراغ آن كس برويد كه حاضر هست اين چنين حكومتي را قبول كند.

و ادامه كه فرموده اند:

«وَ أَنَا لَكُمْ وَزِيراً خَيْرٌ لَكُمْ مِنِّي أَمِيراً» «من براي شما به وزارت بنشينم بهتر از قيام به امارت است.»

نهج البلاغه صبحي صالح، ج1، ص136، خطبه 92.

منظور حضرت اين است كه اگر من مسئوليتي در جامعه نداشته باشم، تكليفي هم ندارم، و به عنوان مشاور در موارد ضرورت، همانند گذشته عمل خواهم كرد؛ ولي اگر حكومت را بپذيرم، تمام معيارهاي غلط گذشته را كنار خواهم گذاشت و افراد نالايق را از مسئوليتها بركنار خواهم زد و افراد لايق را كه كنار گذاشته شده اند بر مسئوليتها منصوب خواهم نمود.

همانگونه كه در اولين سخنراني خود بعد از خلافت به فرمود:

والذي بعثه بالحق، ولتُساطُنَّ سَوطَ القِدْر حتّي يَعُودَ أسْفَلُكُم أعْلاكُم وأعلاكم أسْفَلَكُم، ولَيَسْبِقَنّ سابِقُون كانوا قَصَّرُوا وَلَيُقَصِرَنَّ سَبّاقُون كانوا سَبَقُوا.

سوگند به خدايي كه پيامبر صلّي اللّه عليه و آله و سلّم را به حق مبعوث كرد، سخت آزمايش مي شويد، چون دانه اي كه در غربال ريزند، يا غذايي كه در ديگ گذارند به هم خواهيد ريخت، زير و رو خواهيد شد، تا آن كه پايين به بالا، و بالا به پايين رود، آنان كه سابقه اي در اسلام داشتند، و تاكنون منزوي بودند، بر سر كار مي آيند، و آنها كه به ناحق، پيشي گرفتند، عقب زده خواهند شد.

نهج البلاغه صبحي صالح، ص 57، خطبه16

و همچنين تمام اموال عمومي كه بناحق تصرف شده به بيت المال خواهم گرداند:

واللّه لو وَجَدْتُه قد تُزوّج به النساء ومُلك به الإماء لرَدَدْتُه.

به خدا سوگند، بيت المال تاراج شده را هر كجا كه بيابم به صاحبان اصلي آن باز مي گردانم، گر چه با آن ازدواج كرده، يا كنيزاني خريده باشند، زيرا در عدالت گشايش براي عموم است، و آن كس كه عدالت بر او گران آيد، تحمّل ستم براي او سخت تر است.

نهج البلاغه صبحي صالح، ص 57، خطبه15

و مي توان چنين گفت كه مقصود اصلي حضرت را از كلماتش اين بوده است كه اگر من مسئوليت بپذيرم حكومت را به همان روش زمان رسول اكرم بر مي گردانم. و شما با همان مشكلات زمان بعثت حضرت مواجه خواهيد شد:

وإن بَلِيَّتَكم قد عادت كهيئتها يوم بعث اللّه نبيّكم والذي بعثه بالحق.

آگاه باشيد، بلايا و آزمايش ها، همانند زمان بعثت پيامبر صلّي اللّه عليه و آله و سلّم بار ديگر به شما روي آورد.

نهج البلاغه صبحي صالح، ص 57، خطبه16.

و قطعاً مواجه شدن با مشكلات زمان بعثت، براي مردم زمان امام عليه السلام سنگين بود، و تحمل اين چنين مشكلاتي را نداشتند و با خروج بر حاكم ، نه تنها گناه كنار زدن خليفه بر حق را بر گردن خود خواهند داشت ، گناه مقاتله با امام زمان را نيز بر عهده خواهند گرفت ! و براي همين هم مي بينيم كه آن حضرت، جمله «خَيْرٌ لَكُمْ» را بعد از جمله« وَ أَنَا لَكُمْ وَزِيراً» فرموده اند يعني به نفع شما است، و اين جمله حضرت، نشانه صرف نظر از خلافت الهي نيست؛ بلكه اعتراضي است بر خواسته هاي نا مشروع مردم، و قبول نكردن حكومتي است كه شاخصه هاي اسلامي ندارد.

در اينجا پاسخ به شبهه اي كه بر خطبه«92» مطرح شده بود پايان مي پذيرد.

جواب شبهاتي ديگر، همانند شبهه خطبه«92»:

با جوابي كه از شبهه بر خطبه«92» داديم، جواب شبهه بر خطبه (137) و(229) و... هم روشن و واضح مي شود( چون در اين دو خطبه هم،مثل شبهه خطبه«91» حكايت از بيعت ننمودن آن حضرت با مردم است.)

در خطبه (137) فرموده اند:

... فَأَقْبَلْتُمْ إِلَيَّ إِقْبَالَ الْعُوذِ الْمَطَافِيلِ عَلَي أَوْلَادِهَا تَقُولُونَ الْبَيْعَةَ الْبَيْعَةَ قَبَضْتُ كَفِّي فَبَسَطْتُمُوهَا وَ نَازَعَتْكُمْ يَدِي فَجَاذَبْتُمُوهَا...

« پس رو آورديد به من بعد از قتل عثمان براي بيعت مانند روي آوردن شتراني كه تازه زايمان كرده اند به فرزندانشان، پي در پي مي گفتيد آمده ايم بيعت كنيم، دست خود را بستم (نگذاشتم با من بيعت كنيد) ولي شما آن را باز كرديد، و آنرا عقب بردم، شما بسوي خود كشيديد.»

نهج البلاغه صبحي صالح، ص195، خطبه 137

و در خطبه (229) فرموده اند:

وَبَسَطْتُمْ يَدِي فَكَفَفْتُهَا وَمَدَدْتُمُوهَا فَقَبَضْتُهَا ثُمَّ تَدَاكَكْتُمْ عَلَيَّ تَدَاكَّ الْإِبِلِ الْهِيمِ عَلَي حِيَاضِهَا يَوْمَ وِرْدِهَا حَتَّي انْقَطَعَتِ النَّعْلُ وَسَقَطَ الرِّدَاءُ وَوُطِئَ الضَّعِيفُ وَبَلَغَ مِنْ سُرُورِ النَّاسِ بِبَيْعَتِهِمْ إِيَّايَ أَنِ ابْتَهَجَ بِهَا الصَّغِيرُ وَهَدَجَ إِلَيْهَا الْكَبِيرُ وَتَحَامَلَ نَحْوَهَا الْعَلِيلُ وَحَسَرَتْ إِلَيْهَا الْكِعَاب.

دست مرا براي بيعت مي گشوديد و من مي بستم، شما آن را به سوي خود مي كشيديد و من آن را مي گرفتم ،سپس چونان شتران تشنه كه به طرف آبشخور هجوم مي آورند بر من هجوم آورديد، تا آن كه بند كفشم پاره شد، و عبا از دوشم افتاد، و افراد ناتوان پايمال گرديدند. آنچنان مردم در بيعت با من خشنود بودند كه خردسالان شادمان، و پيران براي بيعت كردن، لرزان به راه افتادند، و بيماران بر دوش خويشان سوار، و دختران جوان، بي نقاب به صحنه آمدند.

نهج البلاغه صبحي صالح، ص351، خطبه 229.

البته در جواب شبهه بر اين دو خطبه و... غير از آنچه كه قبلا گفته شد، اين را هم اضافه مي كنيم كه :

امام عليه السلام اين دو خطبه را براي اين فرموده اند كه بر اشخاصي مثل طلحه و زبير ثابت شود كه بيعت آنها با امام عليه السلام با اكراه واجبار نبوده است؛ بلكه آنها بودند كه با ميل خود، براي بيعت، به سوي آن حضرت شتافتند؛ ولي بعد از مدت كمي بيعت خود را شكستند و حضرت امير المؤمنين در نامه خود به آن دو نيز برهمين نكته يعني: اجباري نبودن بيعت آن دو) تصريح نموده و فرموده اند:

أَمَّا بَعْدُ فَقَدْ عَلِمْتُمَا وَ إِنْ كَتَمْتُمَا أَنِّي لَمْ أُرِدِ النَّاسَ حَتَّي أَرَادُونِي وَ لَمْ أُبَايِعْهُمْ حَتَّي بَايَعُونِي وَ إِنَّكُمَا مِمَّنْ أَرَادَنِي وَ بَايَعَنِي...

...گر چه پنهان مي داريد- كه من براي حكومت در پي مردم نرفته، تا آنان به سوي من آمدند، و من قول بيعت نداده تا آن كه آنان با من بيعت كردند، و شما دو نفر از كساني بوديد كه مرا خواستند و بيعت كردند.

نهج البلاغه صبحي صالح، ص445، نامه54.

نتيجه:

در پايان نتيجه مي گيريم كه اين فرمايش حضرت بعد از حكومت آن سه خليفه بوده است كه مدت بيست و پنج سال طول كشيده است و در اين مدت، خلفا بدعت هايي در دين پديد آوردند ـ كه شرح بعضي از آنها آورده شد ـ و مردم را بر حكومتي عادت داده بودند كه در آن حكومت، روش غلط و ظالمانه تقسيم بيت المال در زمان عثمان و بذل و بخشش بيت المال به خويشاوندان خود مثل بخشش خمس غنائم آفريقا به مروان و... وجود داشت و مردمي كه به اين نوع حكومتها عادت كرده بودند در بيعت خود با امير المؤمنين علي عليه السلام نيز همان نوع حكومت را مي خواستند؛

از اين رو، مقصود اميرمؤمنان عليه السلام كه مي فرمايد: «مرا رها كنيد و به سراغ ديگري برويد» اين است: اگر مي خواهيد همان مسير خلفاي گذشته را ادامه دهم، من حاضر نيستم در رأس چنين حكومتي قرار گيرم، به سراغ كساني برويد كه حاضر باشند به همان كيفيت حكومت كنند.

و اين كلام حضرت علي عليه السلام هيچ منافاتي با امامت منصوب از طرف خداوند متعال ندارد چون بيعت مردم و تشكيل حكومت يكي از شئونات امامت منصوب از طرف خداوند مي باشد و اين حكومت است كه نياز به اقبال و آمادگي مردم دارد، همانطور كه حكومت پيامبر صلي الله عليه و آله در شهر مكه نياز به اقبال و آمادگي مردم داشت؛ و براي اينكه اقبال و آمادگي مردم مكه نبود، حكومت تشكيل نشد؛ اما امامت منصوب از طرف خداوند تبارك و تعالي نيازي به اقبال و آمادگي مردم ندارد ـ طبق آيات شريفه قرآن كريم، تعيين خليفه و امام (عليه السلام) فقط از جانب خداوند متعال مي باشد ـ بنابر اين: آن حضرت در زمان خلفاي سه گانه و بعد از آن هم تا زمان شهادتش، امام منصوب از طرف خداوند تبارك و تعالي بودند و جمله «دعوني والتمسوا غيري» در كلام امام عليه السلام نمي تواند دليلي بر منصوب نبودن آن حضرت بر امامت باشد.

الحمد لله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطيبين و الطاهرين.

موفق باشيد

گروه پاسخ به شبهات

مؤسسه تحقيقاتي حضرت ولي عصر (عج)



Share
1 | فرامرز | Iran - Tabriz | ٠٢:١٦ - ١٤ خرداد ١٣٨٩ |
با سلام خدمت استاد اين شبهه براي من حل شد و ازشما بابت پاسخ به اين شبهه تشكر مي كنم.
2 | love the Sunnah | United States - Dallas | ٠٢:٤٠ - ١٤ خرداد ١٣٨٩ |
آيا شما شيعيان ميتوانيد به اين سوالات پاسخ بدهيد؟ لطفاً مزخرفات نگوئيد. 1) تمامي علماي اهل سنت و شيعه معتقدند که آيه 40 سوره توبه در خصوص نبي اکرم(ص) و حضرت ابوبکر(رض) مي باشد که خداوند از زبان پيامبر(ص) به ابوبکر مي فرمايد : غم مخور خدا با ماست(لاتحزن ان الله معنا)و تمامي علماي سني و شيعه نيز معتقدند بهترين تفسير آيات قرآن، تفسير آيه به آيه مي باشد، اکنون ما به ساير آيات مراجعه مي کنيم تا ببينيم خدا با چه کساني است: ان الله مع المتقين! ان الله مع المحسنين! ان الله مع الذين آمنوا و . . . اين يعني پيامبر(ص) و حضرت ابوبکر مومن ؛ متقي ، مومن و . . . بوده اند، که اتفاقا تاريخ نيز اين موارد را به خوبي ثابت مي کند. در خصوص حقانيت حضرت ابوبکر و حضرت عمر مي شود سوالات فراواني مطرح کرد ولي ما اين سئوال را از آنجا مطرح کرديم که بعيد مي دانيم حتي با سفسطه و بازيهاي کلامي بچه گانه نيز بتوان پاسخي براي آن پيدا کرد! 2)برخي از سئوالات آخوندها جنبه کلامي و پوچ و بچه گانه دارد مانند اين استدلال هميشگي آنها که آقا چون فلان حديث و قصه در کتب اهل سنت وجود دارد و به نفع ماست پس اهل سنت بايد عقايد ما را قبول کنند و اين دليل حقانيت ماست، اکنون من يک سئوال از تمامي مدعيان ولايت دارم : کشيشي مسيحي آمده بود و به يک عالم مسلمان مي گفت: آقا شما بايد مسيحي شويد! عالم مسلمان گفت: چرا؟ کشيش گفت: در کتاب خود شما يعني قرآن به نبوت عيسي مسيح اعتراف شده، البته به نبوت محمد نيز اشاره شده، خوب ما نبوت عيسي را قبول داريم ولي نبوت محمد را قبول نداريم، به همين دليل شما بايد مسيحي شويد! ممکن است برادران شيعه ما بخندند ولي اين دقيقا شبيه استدلال آخوندهاست: آقا در کتب خود اهل سنت به مهدي غايب و خلافت علي اشاره شده البته به خلافت عمر و ابوبکر نيز اشاره شده، ولي ما فقط آنچه که به نفع عقايد ماست را قبول داريم، پس اهل سنت بايد شيعه شوند! 3)حضرت علي (عليه السلام) در خطبه 90 نهج البلاغه فرموده: «حجت خدا با پيغمبر ما محمد (صلي الله عليه وسلم) تمام شد» (تمت بنبينا محمد حجته)، پس چرا شيعه امامان را حجت مي داند؟ 4)شيعه معتقد است كه حضرت علي از كودكي نيز به عنوان جانشين پيامبر (صلي الله عليه وسلم) معرفي شده و به براي اين ادعا به يوم الانذار اشاره دارد كه پيامبر (صلي الله عليه وسلم) خطاب به كسانيكه دعوت كرده بود فرموده: هر كس از شما ايمان بياورد او را به عنوان جانشين خود بر مي گزينم، كه فقط علي بر مي‌خيزد و قبول مي كند. حال سوال ما اين است كه مگر مسئله ايمان آوردن معامله است كه بگوئيم هركس ايمان آورد فلان مقام را دارد؟ آيا پيامبر (صلي الله عليه وسلم) هيچگاه چنين كاري مي كرده كه اي مشركين هر كس ايمان بياورد فلان مقام و منزلت را صاحب مي شود، در قرآن نيز بيان شده كه هركس ايمان بياورد به نفع خود كار كرده و هركس ايمان نياورد به خود ظلم كرده. سوال بعدي اينكه مشركين و افراد مقابل هنوز نبوت محمد (صلي الله عليه وسلم) را قبول نداشته اند آنوقت آيا پيامبر(صلي الله عليه وسلم) بر سر جانشيني خود با آنها گفتگو مي كرده است؟ 5)حضرت علي (عليه السلام) در جنگ صفين مي گويد: به لشكريان معاويه ناسزا نگوييد و همينطور در قرآن آمده كه به بتهاي مشركين توهين نكنيد. پس مي شود بفرمائيد زيارت عاشورا و لعن و نفرينهاي در آن چيست؟ آيا شما اهل سنت را از مشركين زمان پيامبر (صلي الله عليه وسلم) بي ارزشتر مي دانيد كه به مقدسات ايشان توهين مي كنيد؟ 6)راوي خطبه شقشقيه عكرمه مولا ابن عباس است كه از خوارج است و بر همين مذهب مرده است، از كي تا به حال شيعه روايت خوارج را قبول دارد؟ در ضمن خبر واحد هم مي باشد. 7)اولين كسي كه خطبه فدك را نقل كرده احمد بن ابي طاهر است كه اين خطبه را در كتاب بلاغات النساء از قول زيد بن علي نقل كرده در حاليكه زيد بن علي 120 سال قبل از ايشان شهيد شده، پس اين چه سندي است؟ و در ضمن خبر واحد هم مي باشد.

پاسخ:

با سلام
دوست گرامي
1- در مورد آيه مورد استدلال شما در سوره توبه ، بهتر است به آيه ذيل نيز نگاهي داشته باشيد :
أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ مَا يَكُونُ مِنْ نَجْوَى ثَلَاثَةٍ إِلَّا هُوَ رَابِعُهُمْ وَلَا خَمْسَةٍ إِلَّا هُوَ سَادِسُهُمْ وَلَا أَدْنَى مِنْ ذَلِكَ وَلَا أَكْثَرَ إِلَّا هُوَ مَعَهُمْ أَيْنَ مَا كَانُوا ثُمَّ يُنَبِّئُهُمْ بِمَا عَمِلُوا يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِنَّ اللَّهَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ
سوره مجادلة آيه 7
در آدرس ذيل به صورت مفصل در مورد اين آيه سخن گفته شده است :
http://www.valiasr-aj.com/fa/page.php?bank=maghalat&id=158
2- آنچه شما نسبت به كشيش مسيحي و مثال او زديد ، با آنچه شيعه در مورد اهل سنت مي‌گويد فرق دارد !
در مثال شما ، مسيحي به چيزي استدلال كرده است كه با اعتقادات مسلمانان در تعارض نيست ! اما شيعيان به چيزي استدلال مي‌كنند كه با اعتقاد اهل سنت در تعارض است !
مسيحي گفته است كه شما اعتقاد به پيامبري عيسي داريد ! آري ! و اين چه منافاتي با پيامبري پيامبر اسلام (ص) دارد ؟ اما اهل سنت روايت در مورد خلافت بلافصل و وصايت حضرت علي دارند ! چگونه مي‌توانند اين روايات را با روايات مربوط به خلافت ابوبكر و عمر جمع كنند ؟!
3- متن خطبه شماره 90 چنين است :
90 - ومن خطبة له عليه السلام الحمد لله المعروف من غير رؤية . والخالق من غير روية الذي لم يزل قائما دائما إذ لا سماء ذات أبراج . ولا حجب ذات أرتاج ولا ليل داج . ولا بحر ساج . ولا جبل ذو فجاج . ولا فج ذو اعوجاج . ولا أرض ذات مهاد . ولا خلق ذو اعتماد . ذلك مبتدع الخلق ووارثه وإله الخلق ورازقه . والشمس والقمر دائبان في مرضاته يبليان كل جديد ويقربان كل بعيد . قسم أرزاقهم . وأحصى آثارهم وأعمالهم وعدد أنفاسهم وخائنة أعينهم . وما تخفي صدورهم من الضمير. ومستقرهم ومستودعهم من الأرحام والظهور . إلى أن تتناهى بهم الغايات . هو الذي اشتدت نقمته . على أعدائه في سعة رحمته . واتسعت رحمته لأوليائه في شدة نقمته قاهر من عازه ومدمر من شاقه ومذل من ناواه وغالب من عاداه . ومن توكل عليه كفاه . ومن سأله أعطاه ومن أقرضه قضاه. ومن شكره جزاه عباد الله زنوا أنفسكم من قبل أن توزنوا . وحاسبوها من قبل أن تحاسبوا . وتنفسوا قبل ضيق الخناق . وانقادوا قبل أنف السياق واعلموا أنه من لم يعن على نفسه حتى يكون له منها واعظ وزاجر لم يكن له من غيرها زاجر ولا واعظ
اگر مقصود شما خطبه ديگري است ،‌متن خطبه را بيان كنيد تا پاسخ داده شود !
4- سوال كرده‌ايد كه آيا مساله ايمان آوردن معامله است ؟! پاسخ : خير معامله نيست ، اما كسي كه در آن موقعيت سخت ، كه همه مشركان حاضرند ، حاضر باشد دست از جايگاه جاهلي خويش بپوشد و حق را در مقابل كفار قريش علنا بگويد ، قطعا شايسته جانشيني نيز هست !
البته سوال اين است كه آيا رسول خدا (ص) چنين كاري كرده است يا خير ؟! اگر چنين كرده است ، حتي اگر معامله نيز حساب شود ، باز رسول خدا (ص) چنين كرده است و بايد مورد پذيرش قرار گيرد !(يعني شما به جاي اينكه اصل بحث را مورد سوال قرار دهيد ، تخيلات خويش را به عنوان اشكال مطرح كرده‌ايد) البته كسي كه در آن ماجرا ايمان مي‌آورد ، قطعا پيامبر را قبول داشت و مي‌توانست جانشين شود ، و سوال دوم شما نيز سوالي عجيب به نظر مي‌رسد !
5- شما هنوز فرق بين دشنام و لعن را نمي‌دانيد كه چنين اشكال ساده‌اي كرده‌ايد ! بهتر است نگاهي به مقاله ذيل بكنيد ، تا فرق بين آن دو براي شما روشن شود :
http://www.valiasr-aj.com/fa/page.php?bank=maghalat&id=154
البته آيه ذيل نيز راهگشاي شماست :
لعن الذين كفروا من بني اسرائيل على لسان داوود و عيسي بن مريم!
آيا به نظر شما داود و عيسي اشتباه كرده‌اند ؟!
6- آيا رواياتي كه شيعه بر ضد اهل سنت ، به آنها استدلال مي‌كند ، راوي شيعه دارد ، يا راوي اهل سنت ؟!
آيا اين روايات بايد مورد تاييد شيعه باشد يا اهل سنت ؟!
عكرمه شخصي است كه مورد تاييد اهل سنت است ! و او را قبول دارند ؛ وقتي چنين شخصي ، اقرار به مطلبي بر ضد خود بكند ، قطعا راست گفته است ، و دروغ نمي‌گويد !
جداي از اينكه علماي شيعه و بسياري از علماي اهل سنت ، بر قبول خطبه شقشقيه ، اتفاق نظر دارند ؛ و تنها ابن تيميه و اتباع او هستند كه ادعا كرده‌اند اين روايت صحيح نيست !
7- خطبه فدكيه نيز مورد قبول علماي اهل سنت است ! و بسياري از آنها متن آن را قبول داشته و بر آن شرح نوشته‌اند ! و اين خود اقرار به صحت سند روايت است ! هرچند كه ابن طيفور براي آن سندي نياورده باشد ، اما دلالت دارد كه آنها اين روايت را معتبر مي‌دانسته‌اند !
موفق باشيد
گروه پاسخ به شبهات

3 | وهابيت | Iran - Sanandaj | ٢٠:٢٤ - ١٤ خرداد ١٣٨٩ |
با سلام 1- گفته اند : تعيين امام ، به دست خدا ، و تشكيل حكومت به خواست مردم است . يعني تعيين امام و تشكيل حكومت لازم و ملزوم يكديگرند اگر چنين است وقتي مردم آن امام را به حكومت نرساندند كار خدا اعوذ بالله ___________عبث از اب درآمده مثل ابراهيم كه امام شد و به حكومت نرسيد در چنين حالتي آن فرد خودبخود از امامت ساقط است چون مردم كه تعيين كننده نهائي هستند به تحقق امر الهي كمكي نكرده اند و امام بودن آن فرد ظهور پيدا نكرده است . 2- اگر بحث از امامت است خلافت چه ارتباطي با آن دارد ؟، رسالت چرا آمده رسالت كه پيامبري است ؟ آدم تازه آفريده شده بدون ابتلاء خبر داده شد خليفه روي زمين ميشود ( خلافت در اينجا موضوع ديگري است ) بعد از ابتلاء هم فريب شيطان را خورد بي عزمي از خود نشان داد اما ابراهيم خليل الله بعد از ابتلائات فراوان و اتمام آن و سربلند بيرون آمدن از طرف الله تعالي به امام ملقب گرديد ! داود ملقب گرديد به خليفه اما ضمن پيامبري حكم ميكرد و قاضي بود. ايات ميرساند كه هر پيامبري خليفه و امام است ولي هر خليفه و امامي پيامبر نيست و شرط امام شدن ايمان و عمل صالح است كه پيامبران تماما مومن و صالح بودند و علاوه بر پيامبران مومنان صالح در هر عصري فراوانند يك شهر صد هزار نفري ممكن است پنجاه هزار نفرش مومن و صالح و در نتيجه امام باشند آيا آن پنجاه هزار نفر بايد همه حاكم شوند ؟! امامان شايستگي حكومت بر مردم را دارند اما خدا آنها را حتما براي حكومت كردن امام قرار نداده است و خدا براي امام كردن آنها امر نمي كند و بجز به پيامبران به آن مومنان صالح غير پيامبر خبر نمي دهد . 3- از روايت و حديثي منسوب به پيامبر كمك گرفته اند تا بگويند خداوند براي امام كردن كسي حتما" مستقيما امر مي كند و يا او را با خبر مي سازد مثلا جبرئيل امين را ميفرستد تا اطلاع دهد يا مستقيما خدا ميفرمايد انا الله .... يا به صورت ديگري به آن فرد وحي ميفرستد كه تو امام هستي و برو امامت كن . اين روايت : عامر بن صعصعة: ..... أيكون لنا الأمر من بعدك. قال صلي الله عليه و سلم : الأمر إلى الله يضعه حيث يشاء. .....آيا حكومت بعد از تو براى ما خواهد بود؟ پيامبر صلى الله عليه واله فرمود : أمر حكومت با خداوند است هر جا كه بخواهد آن را قرار مى‌دهد.. در جواب بايد گفت آنجا كه در قرآن سوره كهف آيه 23 و 24 ميفرمايد : و نگوئيد براي چيزي كه منم انجام دهنده آن فردا ( 23) مگر اينكه بخواهد الله ...(24) كهف با معناي اين آيات يكي است ولي آيا هر انساني بگويد انشاء الله من فلان كار را انجام مي دهم ؟ آنگاه خدا به او امر مي فرستد كه انجام بده يا انجام نده ؟ يا معنا و منظور آيات اين است كه آنچه انجام مي دهي همراه با ذكر و ياد الله باشد و به ياد داشته باشي كه فعل تو مثل هر انسان ديگري زير نظر اراده الله است كه مي تواند تو را به انجام آن موفق يا تو را از آن بازدارد ؟! ادامه دارد ..
4 | momen abdullah | Malaysia - Kuala Lumpur | ٢٣:٠٢ - ١٥ خرداد ١٣٨٩ |
جناب وهابيت
اولا مي‌شود مخاطب خود و مخاطب ما را مشخص بفرماييد؟؟؟
و اما بعد:
«تعيين امام ، به دست خدا ، و تشكيل حكومت به خواست مردم است . يعني تعيين امام و تشكيل حكومت لازم و ملزوم يكديگرند»؟؟؟!!!!؟؟؟
آيا شما بر اساس منطق فازي با ما سخن مي‌رانيد؟؟؟؟ مي‌شود بفرماييد چگونه اين نتيجه گيري را براي ما کرده‌ايد؟؟؟؟
«يعني تعيين امام و تشكيل حكومت لازم و ملزوم يكديگرند»؟؟؟!!!
چرا «يعني»؟
بر اساس کدام منطق «يعني»؟؟؟
**********
از عادات هميشگي اهل عمر اين است که چيزي را به ما نسبت مي‌دهند و سپس در رد آن صفحات زيادي را سياه مي‌کنند!!!!
شيعيان شما مي‌گوييد که عايشه فاحشه است ===> هزاران کتاب و صفحه بر عليه اين اتهام!!!
شيعيان شما مي‌گوييد که قرآن مجيد تحريف شده است ===> هزاران کتاب و وب سايت بر عليه آن!!
شيعيان شما مي‌گوييد که وحي بر حضرت امام علي (عليه السلام) نازل مي‌شده است ===> هزاران کتاب بر عليه آن!!!
********
حال به اين جملات دقت کنيد:
«يعني تعيين امام و تشكيل حكومت لازم و ملزوم يكديگرند»!!!!
«اگر چنين است وقتي مردم آن امام را به حكومت نرساندند كار خدا اعوذ بالله ___________عبث از اب درآمده »!!!!!
***********
نه!!! ما اعتقاد نداريم که عايشه فاحشه بود!!! ما اعتقاد نداريم که قرآن نعوذبالله تحريف شده است!!! ما اعتقاد نداريم که وحي بر حضرت اميرالمومنين علي (عليه السلام) نازل مي‌شده است!!!
و به همين ترتيب ما اعتقاد نداريم که «تعيين امام و تشكيل حكومت لازم و ملزوم يكديگرند»!!!
***********
اتفاقا عقيده شعيه مبني بر امام نبودن هر کسي که حاکم است و حکومت را در دست گرفته است، و در عين حال اعتقاد به وظايف پرشمار و خطير ديگر براي امام، اثبات کننده عبث نبود کار الله متعال است!!!!
***********
تشکيل حکومت تنها يکي از هزاران وظيفه امام است!!! و همچون وظايف ديگر ايشان شرايطي دارد!!!
مثال آن تشکيل حکومت توسط حضرت محمد مصطفي (صلي الله عليه و آله) بود. امري که زماني اتفاق افتاد که مردم مدينه حکومت ايشان را پذيرا شدند!!!
**********
«مثل ابراهيم كه امام شد و به حكومت نرسيد در چنين حالتي آن فرد خودبخود از امامت ساقط است چون مردم كه تعيين كننده نهائي هستند به تحقق امر الهي كمكي نكرده اند و امام بودن آن فرد ظهور پيدا نكرده است»!!!!
هيچ متوجه هستيد که چه مي‌نويسيد؟؟؟!!!!
1)) « مثل ابراهيم كه امام شد» 2))) «و امام بودن آن فرد ظهور پيدا نكرده است»
آيا مي‌دانيد که بين اين دو جمله شما تناقض منطقي است؟؟؟!!!!
جالب تر آنکه اين تناقض را به ما نسبت مي‌دهيد!!!!
مگر خود شما در ابتدا ننوشتيد:
«تعيين امام ، به دست خدا ، و تشكيل حكومت به خواست مردم است»
پس چگونه است که ناگهان مي‌گوييد که شيعيان اعتقاد دارند شرط امامت حکومت است؟؟؟!!!!
****************************
«اگر بحث از امامت است خلافت چه ارتباطي با آن دارد»
امامت از وظايف خليفة الله است. اينجا لازم است مطلبي راجع به خليفة الله گفته شود:
1)) خلافت عمومي: که تمام افراد بشر در حيطه ارض خود، يعني در دايره مسوليتهاي خود خليفة الله هستند.
2)) خلافت کامل و حد اعلي خلافت الله متعال: امري است که براي مومن ترين و صالح ترين فرد هر دوره‌اي امکان پذير است.
خلافت الله متعال درجاتي دارد و مردم در اين خلافت دريک حال نيستند. واضح است که در هر دوره‌اي شخصي درجه‌اش از ديگران بالاتر است.
--- خلافت عمومي : «هو الذي جعلكم خلايف في الارض»
--- حد اعلاي خلافت الله متعال : «يا داود انا جعلناك خليفه في الارض فاحكم بين الناس بالحق»
===== تفاوت درجه خليفه بودن آدميان: =====
«وهو الذي جعلكم خلايف الارض ورفع بعضكم فوق بعض درجات ليبلوكم فيما آتاكم ان ربك سريع العقاب وانه لغفور رحيم»
وقتي که خداوند کريم مي‌فرمايد «ورفع بعضكم فوق بعض درجات» پس در هر زماني شخصي بايد بالاترين درجه را داشته باشد.
وقتي که بالاترين درجه را داشته باشد درجه و مسئوليت و وظايف بالاتري نيز در امر خلافت الله دارد.
****
بنده خليفه خداوند در بدنم هستم. ولي شخصي مانند حضرت داود (عليه السلام) نه تنها بر بدن مبارک خودشان خليفه بودند بلکه بر جهان اطراف خود نيز خلافت الله را داشتند.
دقيقا به همين دليل است که خداوند به ايشان امر مي‌کند که «فاحکم بين الناس بالحق»
**********************
آري. ما اکنون 7 ميليارد خليفة الله داريم. ولي اين افراد درجات متفاوتي دارند. يکي از اين افراد درجه‌اي بالاتر از تمام آن 7 ميليارد دارد. نام مبارک ايشان خليفة الله اعظم حضرت مهدي صاحب الزمان (عليه الزمان) است.
چنانکه اکنون 7 ميليارد قاضي داريم. ولي دايره قضاوت اين 7 ميليارد بسيار بسيار متفاوت است. اکثر آنها قاضي بدن خود هستند. تعداد اندکي قاضي ديگران هستند.
**********************
«رسالت چرا آمده رسالت كه پيامبري است» رسالت تنها يکي از جنبه ‌هاي خلافت الله متعال است.
آيا با قطع رسالت مقام خليفة الله اعظم هم نابود شد؟؟؟؟
***************
«؟ آدم تازه آفريده شده بدون ابتلاء خبر داده شد خليفه روي زمين ميشود ( خلافت در اينجا موضوع ديگري است ) بعد از ابتلاء هم فريب شيطان را خورد بي عزمي از خود نشان داد»!!!!!
براستي که اين جمله شما نشانگر جهالت عميق اهل عمر است!!!!
حضرت آدم (عليه السلام)، آدم شد، خليفة الله شد، امام شد به دليل اين جهاد عظيم او :
«قالا ربنا ظلمنا انفسنا وان لم تغفر لنا وترحمنا لنكونن من الخاسرين»
>>>>>> جهادي که شيطان رجيم با 6 هزار سال سجد‌ه‌اش از عهده آن برنيامد!!!! <<<<<

البته درجه امامت حضرت آدم (عليه السلام) با درجه امامت حضرت ابراهيم (عليه السلام)‌ متفاوت است و مسوليت امامت آن دو بزرگوار معصوم (عليهما السلام) متفاوت است.
****************
«و شرط امام شدن ايمان و عمل صالح است»
عجب!!!! پس هر مومن و هر صالحي امام است؟؟؟ پس ماموم کيست؟؟؟؟؟ کفار و فساق؟؟؟؟
از سخنان خنده دار پرهيز کنيد لطفا!!!
****************
«يك شهر صد هزار نفري ممكن است پنجاه هزار نفرش مومن و صالح و در نتيجه امام باشند»!!!
پنجاه هزار نفر ديگر که کافر و فاسق هستند ماموم هستند!!! بله؟؟؟؟
آيا شما نمي‌دانيد که:
«اوليك هم المومنون حقا لهم درجات عند ربهم و مغفره و رزق كريم»
ايمان درجاتي دارد؟؟؟ بلاشک ايمان يکي از آن صدهزار نفر بيش از تمام افراد ديگر است؟؟؟
*******************
«امامان شايستگي حكومت بر مردم را دارند اما خدا آنها را حتما براي حكومت كردن امام قرار نداده است»
1)) «افمن يهدي الي الحق احق ان يتبع ام من لا يهدي الا ان يهدي فمالكم كيف تحكمون»
2)) «ومن لم يحكم بما انزل الله فاوليك هم الظالمون»
3)) «ومن لم يحكم بما انزل الله فاوليك هم الكافرون»
4)) «ومن لم يحكم بما انزل الله فاوليك هم الفاسقون»
**************
در پاسخ نکته شماره (3).
با کي هستيد؟؟؟ خودتان را نقد مي‌کنيد؟؟؟
مگر ما ادعا کرده‌ايم که امام را حضرت رسول اکرم (صلي الله عليه و آله) تعيين و انتخاب مي‌کند؟؟؟!!!


يا علي
5 | وهابيت | Iran - Sanandaj | ١٦:٢٤ - ١٦ خرداد ١٣٨٩ |
جناب مومن عبداله

بنده ابدا" خطابم با شما نبوده ، در كامنت 3 نقدي بر بررسي خطبه 92 نهج البلاغه نوشته ام براي هر كسي كه ميل به شنيدن ديدگاهها و نظرات مختلف دارد .


6 | momen abdullah | Malaysia - Kuala Lumpur | ٠٥:١٣ - ١٧ خرداد ١٣٨٩ |
جناب وهابيت
بنده سه سوال دارم، مخاطب بنده هم شخص شما است. لطفا پاسخ دهيد تا حداقل دليل و برهان عقايد شما براي ما روشن شود.
1)) چرا شما يزيد را لعن نمي‌کنيد؟
http://ibn-jebreen.com/ftawa.php?view=vmasal&subid=4144&parent=786
2)) چرا شما حضرت عبدالمطلب(عليه السلام) را،نعوذبالله، جاهل و مشرک مي‌دانيد؟
http://ibn-jebreen.com/book.php?cat=7&book=215&toc=8500&page=7413&subid=32344
3)) اين «صفة نزول» چيست که براي الله متعال قائل هستيد؟
http://ibn-jebreen.com/book.php?cat=7&book=93&toc=6621&page=5848&subid=29252
*************
به عبارت ديگر اين ديگر چه ديني است که شما اختيار کرده‌ايد که در آن دوستار يزيد سگ باز هستيد و دشمن حضرت عبدالمطلب (رحمة الله عليه) و معبود و مسجود شما «نزول» مي‌فرمايد؟؟؟؟

اصولا فرق دين شما با دين ابوجهل چيست؟؟
يا علي
7 | حسين مقدسي پور | Iran - Qom | ١٩:٠٦ - ١٧ خرداد ١٣٨٩ |
جناب وهابيت!

اگر نصب امامت براي مردم از جانب خداوند تبارك و تعالي را با ان شا’ الله گفتن مردم مقايسه مي كني، معلوم مي شود كه هنوز قرآن را خوب نفهميده ‌اي و معناي نصب امامت را نيز درك نكرده اي براي اينكه اگر اين دو را درك مي كردي مي فهميدي كه ان شاء الله گفتن مؤمنين با نصب خداوند خيلي تفاوت دارند چون كه نصب امامت ازجانب خداوند توسط نبي مكرم اسلام و در روز غدير بوده است پس ديگر نيازي به خبر دادن خداوند به تك تك افراد نبوده است اگر گوش شنوايي وجود مي بود و يا اينكه بعد از شنيدن آن و تبريك گفتنش، فلاني و فلاني دچار هوي و هوس و حب رياست نمي شدند، البته خداوند متعال در آيات متعددي از قرآن كريم مثل آيه شريفه ولايت و... بر نصب امامت امير المؤمنين عليه السلام خبر داده است و همچنين پيامبر خدا صلي الله عليه واله نيز در مواقع مختلفي از اين نصب الهي خبر داده است مثل حديث « يوم الدار » و ...
والسلام علي من اتبع الهدي.
8 | محمد اميدواري ابرقويي | Iran - Tehran | ١٨:٢٩ - ٢١ خرداد ١٣٨٩ |
پاسخ کوتاه به بند اول جناب(لوي سنه) براي حضرت ابوبکر زشت است که ترسو باشند تا خداوند به رسول خود بگويد به آن کسي که همراه توست بگو(لاتحزن ان الله معنا)
9 | مهدي احمدي | Iran - Tehran | ١٠:٤٦ - ٣٠ خرداد ١٣٨٩ |
سلام برادر عزيزم-
بسيار مفيد است.خداوند ان شاالله شما را بيش از پيش ياري رساند.
10 | مصطفي | Iran - Khorramshahr | ١٣:٣٥ - ١٨ تير ١٣٨٩ |
سلام، سايت ما هم در اين زمينه تحقيق داشته است... مي توانيد در اين قسمت ببينيد. http://www.tathira.com/Detail-Article.aspx?code=25

خدا همراهتان
11 | اهلبيت(ع) | Iran - Khorramshahr | ٢٤:٥٤ - ١٦ مرداد ١٣٨٩ |
باسلام وخسته نباشيد وتشكر از اين سايت عالي و اين همه زحمت لطفا در مورد اين قسمت از حديث هم توضيح دهيد (و در ميان كسانى كه ولايت امور را بدو مى‏سپاريد من شنواتر و فرمانبردارتر مى‏باشم. من اگر وزير شما باشم بهتر است از آنكه امير شما باشم.»‏) يعني چه كه من شنواتر و فرمانبردارترم؟؟!!!!

پاسخ:

با سلام

دوست گرامي

بعضي از امور كه در دست حاكم است ، به نظام مربوط مي‌شود ، و اخلال در آنها (حاكم هر كس كه مي خواهد باشد) و مخالفت با نظر حاكم در آن جايز نيست !

مقصود حضرت اين است (والله اعلم) كه در چنين اموري ، من تابع خليفه مورد انتخاب شما خواهم بود.

موفق باشيد

گروه پاسخ به شبهات

12 | سيد حسين ( آملي ) | Iran - Markaz | ٠٤:٣٩ - ١٤ شهریور ١٣٨٩ |
با سلام اين جرم‌ها درباره خليفه عمر عليهم العنه محكم است و صدق در احاديث متواتر. فعلا اين يكي تا نوبت به آن دو هم كه وضع رقت بارشان از توشه عقل زبانزد علماي عامه است برسد: شراب‌خواري، توهين و تشكيك به نبوت، نسب نادرست بر مبناي فتوژنيك بودن خصم علي در دل‌هاشان، منافق، كاذب، جاهل، خائن، بلاهت و ناقص العقل بودن (نادرست خواندن قرآن، سواد نداشتن و دادن فتواهاي مضحك و ... فرار و ترسو بودن و مصاديق آيات زياد در مورد منافقون و كاذبين و اهل عذاب ... درباره علماي بدعت نيز اينها صادق است: مشرك، در ضلالت با تشبيه خداوند، ابزار دست خلفاي جائر، كاذب و محب و نفس و ابله در فهم، حتي ظاهر دين. نادان و بي‌سواد. از خود بيگانگي و جن‌زدگي در اعمال نفسانيه و هميشه در غفلت. اهل بدعت و انحراف در دين خدا ... انحراف در امت رسول و در شعائر ديني، مثل تبري و تبري و .... ترسو. ظالم در حق قرآن و احاديث متواتر. جاعل در امر حديث‌سازي و مصادره و غصب مناقب اهل بيت. ضعف در فهم حقيقت محمديه و خائن به امت اسلام هم سياسي هم اجتماعي. عقبه‌ي دشمنان و هم‌دست با شياطين جن و انس در آزار و اذيت محبان اهل بيت. هر كدام از اينها را كه كليد كني، جناب اهل عمر خاضعانه در خدمتيم. امام حنبل، شافعي، اشعري، حنفي، ابن وهاب ... . همه‌ي اينها در اصول دين وا مانده‌اند، در توحيد وا‌مانده و درمانده‌اند. اينها جزو بدبخت‌هاي شرك خفي و جلي هستند. مصداق آيه‌هاي بي‌شمار جاهلون و لا يعقلون و... چون عبور دهنده به معاني قرآن را كه امير بيان و امام انس و جان علي ابن ابي طالب ع صاحب سر اوليا قسمت‌كننده بهشت و دوزخ، باب علم بي‌انتهاي الهي ست را درك نكرده‌اند. اما شماها كه انسان اين عصر هستيد، منابع يكجا با كمترين خستگي در اختيار شماست. تفاسير و عقل منطقي و احاديث متواتر و پاسخ‌هاي شفاف به حماقت‌هاي ذهني شما در پيش روي شماست. كمي فكر كنيد. اگر با عقل نمي‌كشيد هدايت بخواهيد از خدا پاك و مبرا از هر ظن احمقانه و شرك. به درون‌تان به هدايت دروني‌تان گوش دهيد. ترك گناه و بدعت كنيد تا پاك گرديد و قابليت فهم ائمه را داشته باشيد. ترك اصرار بر حماقت كنيد. ان شاء الله هدايت شويد و گرنه خداوند ادب‌تان كند با قهر خودش با قهر به مال و فرزند و سلامتي‌تان تا دريابيد. كه چشم ما آب نمي‌خورد حالا دعا مي‌كنيم. وقتي تشرف به مذهب حقه و شهادت به ولايت علي ع را از زبان نجات‌يافتگان مي‌شنويم، جان‌مان تازه مي‌شود. الهم لعن اول ظالم ظلم حق محمد و آل محمد
13 | صادق | Iran - Tehran | ٠٧:٥٦ - ٢٦ شهریور ١٣٨٩ |
اللَّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسالَتَه‏. الأنعام/124. اين آيه و ديگر آيات كه نوشته‌ايد، مربوط به تعيين پيامبران است نه امامان. چرا سفسطه مي‌بافيد.
14 | مهرداد- صادق بخواند. | Iran - Tehran | ٠٢:٥٤ - ٣١ شهریور ١٣٨٩ |
صادق خان! صادق باش و كاذب نباش! حالا چشمان زيبايت را باز كن. خواهي ديد اين يك اصل است كه حتي مفسر مشهور خودتان - قرطبي ملعون - بيان كرده است.
15 | بنده خدا علي | Iran - Shiraz | ١٣:٥٠ - ٠٥ مهر ١٣٨٩ |
وهابيت بايد برود دنبال سگ‌بازي و شراب‌خواري خودش. چون رهبران آنان چنين خصلتي داشته‌اند و نبايد در مباحث ديني با افراط و نظرات خاص خود اظهار نظر کنند. چون احاديث و نظرات آنان ابتر است و حتي بعضي مواقع براي اثبات دليل خود به منابع شيعه متوسل مي‌شوند و چيزي از خود ندارند. پس در اين‌گونه مباحث محکوم به شکست هستند.
16 | محسن تاجيك | Iran - Tehran | ٢٤:٤٢ - ٢٨ آذر ١٣٨٩ |
سلام برادران عزيزم. اين را از روي اعتقاد ميگويم. كاري كه الان شما داريد ميكنيد همان كاري است كه ميثم تمار 1400 سال پيش ميكرد. خدا به شما اجر نيكو دهد. به شما پيشنهاد ميكنم كه مجموعه ي تحقيقات خود را به صورت كتاب چاپ كنيد و جهت دسترس عموم مردم آن را به فروش برسانيد. هم باعث كسب درآمد براي موسسه ميشويد و هم باعث ميشود كه كساني كه مانند پدر و مادر اينجانب به اينترنت دسترسي ندارند از آن مجموعه بهره مند شوند. ضمناً اگر چنانچه مجموعه ي تحقيقات را به صورت پي دي اف دايد آن را برايم ارسال كنيد. يا علي مدد
17 | محمود | Iran - Tehran | ٢١:٤٩ - ١٨ دي ١٣٨٩ |
لطفا جهت اثبات موضوعات تماما از احاديث صحيح اهل سنت استدلال کنيد .صرف بودن حديثي در کتاب بزرگي از اهل سنت دليل بر صحت آن نيست و اگه لطف کنيد از کتاب تاريخي مثل تاريخ طبري که خود نويسنده اذهان به جمع آوري همه نوع اقوال صحيح و ضعيف دارد استدلال نياوريد.
18 | عليرضا | Iran - Ahvaz | ٠٣:٥٢ - ١٦ آذر ١٣٩٠ |
سلام يک سوال:آيا در ميان پيامبران پيشين کسي وجود داشته که قبل از وفاتش براي خود جانشيني قرار نداده باشد؟
19 | عليرضا | Iran - Ahvaz | ٢٤:٣٥ - ١٦ آذر ١٣٩٠ |
برداشت بنده از اين خطبه(92) و فرمايش حضرت علي( عليه الاف تحيته و ثنا )اينست که :ايشان به اين خاطر سعي کردند خود را کنار بکشند که عامه مردم از ايشان درخواست داشتند که خليفه شودو در واقع جانشين خلفاي قبلي و کسي همانند آنها و در واقع دست نشانده مردم در حالي که امام منصوب خداست و جانشين و وصي پيامبر و شان ايندو متفاوت است.
وهابيون ميگويند کساني که در گزينش خليفه هاي اول و دوم وسوم حضور داشتند نماينده هاي مردم بودند و اين نوعي دمکراسيست ازنوع اسلامي!!!
اگراين دمکراسيست پس چرا همه نمايندگان امت حضور نداشتند آيا تمام سران قبايل و عشيره ها در ان جلسه بودند؟
آيا هجوم عموم مردم به سوي حضرت علي عليه السلام براي بيعت با ايشان نوع بهتري از دمکراسي نيست.چه شد که مردم اينگونه شيفته بيعت با علي عليه السلام شدند ؟آيا از جور و ستمي که به آنان رفته بود بتنگ آمده بودند؟يا از ابتدا محبت آن حضرت را داشتند و از ايشان جلوگيري ميشد که با حضرت بيعت کنند
20 | شيفته علي و آلش | Iran - Tehran | ٢٤:١٧ - ٠٣ آذر ١٣٩٢ |
وهابيان بدانند ، تا جان در بدن داريم نخواهيم گذاشت که شما با عقايد پوچتان اسلام را بد نام کنيد ،خداوند شما را مورد لعن خود قرار دهد که اندکي فکر نميکنيد که چرا عقايد پوچتان مورد تهاجم جهاني نيست و با عقايد کفار و مشرکان يکي است و هيچ گاه از طرف کفار کوچکترين خرده ايي به شما گرفته نشده ،چون شما عين کفر هستيد و بسيار خطرناک براي اسلام و کفار را به بهترين وجه ممکن به مقاصدشان ميرسانيد، چرا اندکي درباره علماي وهابي اي که شيعه شدند مطالعه نميکنيد که چرا شيعه شدند و چرا با خود فکر نميکنيد که از نظر مذهب گمراهتان خواندن کتب اعتقادي شيعه حرام است !!!!! لازم است بدانيد چون هيچ حقانيتي براي دين موهون شما نيست علمايتان ميترسند که شما کتب مذهب شيعه را بخوانيد و به حقانيتش پي برده و شيعه شويد ...
فقط جهت اطلاعاتان عرض ميکنم که در مذهب شيعه خواندن هيچ يک از کتب اعتقادي مذاهب ديگر نه تنها حرام نيست که خوب هم هست براي مطمئن تر شدن از مذهبي که انتخاب کرده ايم ....
خداوند هدايتش را شامل حالتان کند ............................
الهم صل علي فاطمه و ابيها و بعلها و بنيها و سر المستودع فيها بعدد ما احاط به علمک
21 | كياني | Iran - Tehran | ٢٤:٥٥ - ٠٤ آذر ١٣٩٢ |
بسيار تحليل خوبي بود . اجرکم عندلله .
22 | رضا ب | Iran - Tehran | ١٨:١١ - ٠١ ارديبهشت ١٣٩٣ |
با سلام
نماز خواندن در قرآن آمده و پيامبر جزئيات آن را ذکر کرده ..... چرا امامت 12 معصوم (ع) در قرآن نيامده تا قبول کنيم پيامبر خطبه غدير را نقل کرده.... اگر هم اتفاق غدير افتاده ... 11 امام معصوم (ع) روي چه مدرک معتبري از سمت خدا به امامت رسيدند.. ممنون مي شم اين شبهات را پاسخ دهيد... با تشکر

پاسخ:
با سلام

دوست گرامي

اولا: از سخن شما چنين برداشت مي شود که اگر نام ائمه در قرآن مي آمد شما قبول مي کرديد والا قبول نمي کنيد حال سوال ما اين است که «نبوت» به تصريح شيعه و سني از اصول دين است پس چرا نام تمام انبيا در قرآن نيامده است؟ آيا نام تمام انبيا در قرآن آمده است تا قرار باشد نام ائمه در قرآن ذكر شود؟

فقط نام 26 تن از انبيا عليهم السلام در قرآن آمده است که عبارتند از: آدم، نوح، صالح، هود، ابراهيم، اسماعيل، يوسف، لوط، يعقوب، موسى، هارون، شعيب، عيسى، داود، سليمان، ايوب، يونس، يسع، الياس، زكريا، يحيي، اسحاق، ذالكفل، عزير عليهم السلام و حضرت محمد صلي الله عليه و آله:

در اين صورت آيا شما ساير انبياء که بيش از صدو بيست هزار نفر مي شود را قبول نداريد؟!

ثانيا:كتب اهل كتاب به نام و خصوصيات رسول خاتم صلي الله عليه و آله تصريح شده بود؛ اما اكثرشان به ايشان ايمان نياوردند.

حضرت عيسي عليه السلام، مسيحيان را به رسول خاتم صلي الله عليه و آله بشارت داده بود:

«وَ إِذْ قالَ عيسَى ابْنُ مَرْيَمَ يا بَني‏ إِسْرائيلَ إِنِّي رَسُولُ اللَّهِ إِلَيْكُمْ مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيَّ مِنَ التَّوْراةِ وَ مُبَشِّراً بِرَسُولٍ يَأْتي‏ مِنْ بَعْدِي اسْمُهُ أَحْمَد» (صف/9)

و (به ياد آوريد) هنگامى را كه عيسى بن مريم گفت: «اى بنى اسرائيل! من فرستاده خدا به سوى شما هستم در حالى كه تصديق‏كننده كتابى كه قبل از من فرستاده شده [= تورات‏] مى‏باشم، و بشارت‏دهنده به رسولى كه بعد از من مى‏آيد و نام او احمد است!»

اگر ذکر نام در قرآن مشکلي را حل مي کند چرا در خصوص انبياء اين اتفاق نيفتاد؟!

لذا آمدن و يا نيامدن نام حضرت علي عليه السلام دردي را دوا نمي کرد؛ زيرا غاصبان خلافت خيلي از آيات را انکار و برخلاف آن عمل کردند از کجا معلوم که آنها اگر نام حضرت در قرآن مي آمد قبول مي کردند! در تاييد اين حرف چند مورد را مي آوريم که چگونه خلفاء بر خلاف قرآن عمل کردند.1. خليفه اول با آوردن حديثي که تنها خود شاهد صدور آن از پيامبر اکرم (ص) بود ، بر خلاف آيات ‏شريفه " وَوَرِثَ سُلَيْمَانُ دَاوُودَ " (نمل/16) و " فَهَبْ لِي مِن لَّدُنكَ وَلِيًّا ، يَرِثُنِي وَيَرِثُ مِنْ آلِ يَعْقُوبَ وَاجْعَلْهُ رَبِّ رَضِيًّا " (مريم/5 - 6) ارث بردن از پيامبران را انکار و فدک را از حضرت فاطمه (سلام الله عليها) ‏پس گرفت.‏

2. آيه ي "فَمَا اسْتَمْتَعْتُم بِهِ مِنْهُنَّ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ"فَريضة (نساء ، 24) صريحاً در مورد متعة النساء است و اما خليفه ‏دوم آن حکم را ممنوع اعلام کرد.‏

3.خليفه دوم آيه ي " فَمَن تَمَتَّعَ بِالْعُمْرَةِ إِلَى الْحَجِّ ... "(بقره ،196) را منسوخ اعلام کرد و دستور داد تا بدان عمل ننمايند.

4. قرآن کريم در باره ي پيامبر(ص) مي فرمايد : " وَمَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَى ، إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَى ،عَلَّمَهُ شَدِيدُ الْقُوَى" (نجم3) ولي ‏وقتي پيامبر(ص) قلم و دوات براي نوشتن خواست تا بدان وسيله جلوي ضلالت امت را بگيرد، گفتند: اين ‏مرد هذيان مي گويد، در حاليکه اين خلاف صريح قرآن است .

جهت اطلاع بيشتر در اين خصوص به اين آدرس رجوع کنيد


اما در خصوص مدارک درباره امامت ساير ائمه به اين آدرس رجوع کنيد


گروه پاسخ به شبهات
   
* نام:
* پست الکترونیکی:
* متن نظر :
  

آخرین مطالب