عزل خالد نخستين اقدام حكومت عمر
زماني كه عمر به خلافت رسيد اولين كاري كه انجام داد عزل خالد بن وليد از امارت شام بود.
ولما ولي سيدنا عمر رضي الله تعالي عنه الخلافة أول شيء بدأ به عزل خالدا.
سيره حلبيه ج 3 ص 213- البداية و النهاية ابن كثير ج 7 ص 23 - به اين مضمون تاريخ الاسلام ذهبي ج 3 ص 123- الوافي بالوفيان صفدي ج 16 ص 329-
زماني كه آقاي ما عمر به خلافت رسيد اولين كاري كه انجام داد عزل خالد بود.
دستورعمر به برداشتن عمامه از سر خالد و برگرداندن نصف مال او به بيت المال
زماني كه عمر خالد را عزل كرد و ابوعبيده جراح را به جاي او گمارد دستور داد اگر از كارش توبه نكرد عمامه را از سر او بردار:
وكتب عمر إلي أبي عبيدة إن أكذب خالد نفسه فهو أمير علي ما كان عليه، وإن لم يكذب نفسه فهو معزول، فانزع عمامته عن رأسه وقاسمه ماله نصفين. فلما قال أبو عبيدة ذلك لخالد قال له خالد أمهلني حتي أستشير أختي، فذهب إلي أخته فاطمة - وكانت تحت الحارث بن هشام - فاستشارها في ذلك، فقالت له: إن عمر لا يحبك أبدا، وإنه سيعزلك وإن كذبت نفسك. فقال لها: صدقت والله. فقاسمه أبو عبيدة حتي أخذ [إحدي] نعليه وترك له الأخري.
البداية و النهاية ابن كثير ج 7 ص 23- سيره حلبيه ج 3 ص 213
عمر نامه اي به ابوعبيده نوشت كه اگر خالد اشتباهش را پذيرفت پس او بر امارت خود باقي است و اگر نپذيرفت پس او عزل مي شود پس عمامه او را از سرش بردار و مال او را دو نصف كن. پس زماني كه ابوعبيده اين مطلب را به خالد گفت خالد گفت مهلت بده تا با خواهرم مشورت كنم - خواهرش زن حارث بن هشام بود- پس با او مشورت كرد پس خواهرش به او گفت عمر تو را اصلا دوست ندارد و حتما تو را عزل خواهد كرد حتي اگر اشتباهت را بپذيري خالد به او گفت به خدا قسم راست گفتي. (واشتباهش را نپذيرفت) پس ابوعبيده مال او را تقسيم كرد حيت يك لنگه كفشش را برداشت و ديگري را گذاشت.
عمر و خيانت خالد به بيت المال
وبلغه أن خالدا أعطي الأشعث بن قيس عشرة آلاف وقد قصده ابتغاء إحسانه فأرسل لأبي عبيدة أن يصعد المنبر ويوقف خالدا بين يديه وينزع عمامته وقلنسوته ويقيده بعمامته لأن العشرة آلاف إن كان دفعها من ماله فهو سرف وإن كان من مال المسلمين فهي خيانة.
السيرة الحلبيه ج 3 ص 213.
به او خبر رسيد كه خالد به اشعث بن قيس ده هزار دينار هديه داده است و اين كار را از روي دوستي به او داده است پس به ابوعبيده نامه نوشت كه بر منبر مي روي و خالد را مقابلت قرار مي دهي و عمامه و كلاه خود او را بر مي داري و او را با عمامه اش مي بندي چرا كه اگر اين ده هزار دينار را از مال خودش داده كه اسراف است و اگر از مال مسلمانان است كه خيانت است.
شكستن پاي عمر و كينه او
علماي اهل سنت نقل كرده اند كه عمر و خالد كه پسرخاله نيز بودند با هم كشتي گرفتند و خالد ساق پاي عمر را شكست و همين مسئله موجب عداوت و كينه عمر شد:
أخبرنا أبو الحسن بن قبيس أنا أبو الحسن بن أبي الحديد أنا جدي أبو بكر أنا أبو محمد بن زبر نا محمد بن سليمان بن داود المنقري البصري نا أبو عثمان المازني نا الأصمعي عن سلمة بن بلال عن مجالد بن سعيد عن الشعبي قال اصطرع عمر بن الخطاب وخالد بن الوليد وهما غلامان وكان خالدا ابن خال عمر فكسر خالد ساق عمر فعولجت وجبرت وكان ذلك سبب العداوة بينهما.
تاريخ مدينه دمشق ج 16 ص 267- البتداية و النهاية ابن كثير ج 7 ص 131- سيره حلبيه ج 3 ص 231.
مجالد بن سعيد از شعبي نقل مي كند كه گفت : عمر و خالد بن وليد در كودكي با يكديگر كشتي مي گرفتند و خالد پسر خاله عمر بود پس خالد ساق پاي عمر را شكست پس معالجه كردند و خوب شد و اين مسئله موجب دشمني بين آن دو شد.
لقب دادن عدو الله به خالد سيف الله
وقدم خالد علي أبي بكر فقال له عمر يا عدو الله قتلت امرأ مسلما ثم نزوت علي امرأته لأرجمنك
اسد الغابة ج 4 ص 296- تاريخ الاسلام ذهبي ج 3 ص 36.
خالد (پس از بازگشت از تقل مالك بن نويره) نزد ابوبكر آمد پس عمر به او گفت اي دشمن خدا مردي از مسلمانان را كشتي و با همسرش همبستر شدي تو را سنگسار خواهم كرد.
همچنين طبري در تاريخش مي نويسد:
وأقبل خالد بن الوليد قافلا حتي دخل المسجد وعليه قباء له عليه صدأ الحديد معتجرا بعمامة له قد غرز في عمامته أسهما فلما أن دخل المسجد قام إليه عمر فانتزع الأسهم من رأسه فحطمها ثم قال أرئاء قتلت امرءا مسلما ثم نزوت علي امرأته والله لأرجمنك بأحجارك.
تاريخ طبري ج 2 ص 504 - الكامل في التاريخ ابن اثير ج 2 ص 359- امتاع الاسماع ج 14 ص 240
خالد بن وليد بدون توجه به مسجد آمد و روي دوش او قبايي بود كه جاي شمشير در آن بود و عمامه اي پوشيده بود كه در آن تيرهايي قرار داده بود پس زماني كه داخل مسجد شد عمر بلند شد و تيرها را از عمامه او در آورد و شكست سپس به او گفت آيا ريا مي كني مرد مسلماني را كشتي و با همسرش همبستر شدي به خدا قسم تو را با سنگي كه خود درست كردي سنگسار خواهم كرد.
تعبير عمر از شمشير سيف الله به شمشير ظلم
وقال عمر لأبي بكر إن في سيف خالد رهقا فإن لم يكن هذا حقا حق عليه أن تقيده.
تاريخ طبري ج 2 ص 503 - الاصابة ابن حجر ج 5 ص 561- تاريخ الاسلام ج 3 ص 37
عمر به ابوبكر گفت به درستي كه در شمشير خالد ظلم وجود دارد ؛ پس اگر اين (عزل او ) حق نيست اين حق است كه او را محدود گرداني.
ابن عساكر اين چنين نقل مي كند:
قال عمر ان في سيف الله خالد رهقا.
تاريخ مدينه دمشق ج 16 ص 285.
عمر گفت : در خالد سيف الله ظلم وجود دارد.
نقل طبري شمشير خالد را ظالم مي دانست اما نقل ابن عساكر خود خالد را ظالم مي داند.
اعتراض عمر به پوشيدن حرير
أخبرنا أبو الحسن بن قبيس أنا أبو الحسن بن أبي الحديد أنا جدي أبو بكر أنا أبو محمد بن زبر نا العباس بن محمد نا الأصمعي عن ابن عون عن محمد أن خالد بن الوليد دخل علي عمر وعلي خالد قميص حرير فقال له عمر ما هذا يا خالد قال وما بأسه يا أمير المؤمنين أليس قد لبسه ابن عوف قال وأنت مثل ابن عوف ولك مثل ما لابن عوف ثم امر من حضره فمزقوه.
فتح الباري ابن حجر ج 6 ص 74- تاريخ مدينه دمشق ج 16 ص 269- سير اعلام النبلاء ذهبي ج 1 ص 380- تحفة الاحوذي مباركفوري ج 5 ص 316.
خالد بن وليد نزد عمر آمد در حاليكه پيراهن حرير پوشيده بود عمر به او گفت : خلد اين چه لباسي است كه پوشيدی؟ خالد گفت: چه اشكالي دارد اي امير المومنين آيا ابن عوف لباس حرير نمي پوشد عمر گفت: آيا تو مثل ابن عوف هستي و فضايل تو مثل ابن عوف است سپس به كساني كه حاضر بودند دستور داد كه لباس او را پاره كنند.
عمر و رياي خالد
أخبرنا أبو بكر محمد بن عبد الباقي أنا الحسن بن علي أنا محمد بن العباس أنا أحمد بن معروف نا الحسين بن الفهم نا محمد بن سعد أنا مسلم بن إبراهيم نا جويرية بن أسماء عن نافع قال لما قدم خالد بن الوليد من الشام قدم وفي عمامته أسهم ملطخة بالدم قد جعلها في عمامته فاستقبله عمر لما دخل المسجد فنزعها من عمامته فقال أتدخل مسجد النبي ( صلي الله عليه وسلم ) ومعك أسهم فيها دم وقد جاهدت وقاتلت وقد جاهد المسلمون قبلك وقاتلوا.
تاريخ مدينه دمشق ج 16 ص 269- سير اعلام النبلاء ج 1 ص 380.
زماني كه خالد از شام برگشت در عمامه خود تيرهايي گذاشته بود كه خون آلود بود پس زماني كه عمر در مسجد بود نزد او آمد پس آنها را از عمامه او برداشت پس گفت آيا وارد مسجد پيغمبر مي شوي در حاليكه همراهت تيرهاي خون آلود است و تو جهادت كردي و جنگيدي در حاليكه مسلمانان قبل از تو نيز جهاد كردند و جنگيدند.
همراهي عمر با عبدالرحمن در مخالفت با خالد
بعدما صنع ببني جذيمة ما صنع عاب عبد الرحمن بن عوف علي خالد ما صنع قال يا خالد أخذت بأمر الجاهلية قتلتهم بعمك الفاكه قاتلك الله قال وأعانه عمر بن الخطاب علي خالد.
تاريخ مدينه دمشق ابن عساكر ج 16 ص 234- سير اعلام النبلاء ج 1 ص 370.
بعد از آن كارهايي كه (خالد) در بني جذيمه آن كارها را كرد عبدالرحمن بن عوف بر او اشكال گرفت و گفت اي خالد تو به شيوه جاهليت برخورد كردي و آن را به انتقام عمويت كشتي خدا تو را بكشد و عمربن الخطاب او را در دعواي با خالد ياري كرد.
همچنين ابن عساكر مي نويسد:
قال عمر لخالد ويحك يا خالد أخذت بني جذيمة بالذي كان من أمر الجاهلية أو ليس الإسلام قد محا ما كان في الجاهلية.
تاريخ مدينه دمشق ابن عساكر ج 16 ص 234
عمر به خالد گفت : واي بر تو با بني جذيمه به شيوه جاهليت برخورد كردي آيا اسلام رسوم جاهلي را نابود نكرد.
عمر و درخواست عزل خالد از ابوبكر
أن أبا بكر بعث خالد بن الوليد إلي بني سليم حين ارتدوا عن الإسلام فقتل وحرق بالنار فكلم عمر أبا بكر فقال بعثت رجلا يعذب بعذاب الله انزعه.
تاريخ مدينه دمشق ج 16 ص 240.
ابوبكر خالد را به سمت قبيله بني سليم زماني كه از اسلام مرتد شده بودند اعزام كرد پس خالد آنها را كشت و با آتش سوزاند پس عمر به ابوبكر گفت: كسي را فرستادي كه به عذاب الهي عقاب مي كند او را عزل كن.
يعني تنها كاري كه خالد انجام مي دهد اين است كه افراد را مي كشد و مي سوزاند.
گروه پاسخ به شبهات
مؤسسه تحقيقاتي حضرت ولي عصر (عج)
جناب اردوان، اين عين جمله شماست: متاسفم براي شما شيعيان رافضي و حرامزاده، خب شما با اين جمله همه شيعيان را حرامزاده اعلام کرده ايد، معني اين جمله يعني چه؟ شما مي توانيد در نهايت به خود آن کسي که فحش مي دهد ، جسارت کنيد، نه آنکه کل شعيان را حرام زاده و رافضي بدانيد؟
بنده از شما يک سوال ساده پرسيدم که آيا آيا دليل اين رافضي بودن اين است که چون شيعيان خلافت ابوبکر و عمر و عثمان را قبول ندارند، مي باشد؟
مگر مکتب شما نمي گويد که مسئله امامت يک مسئله فقهي فرعي است، پس شما نبايد صاحب راي مخالف در يک مسئله فقهي را رافضي يا متهم به بدعت کنيد، بلکه بايد مجتهدين شيعه و منکران خلافت سه خليفه اول را نهايت به خطا در اجتهاد وصف کنيد و به يک اجر يا پاداش معتقد باشيد، نه اينکه از رافضي بودن صحبت کنيد.
جناب اردوان در نظر خود گفتيد که : من تو قسمت هاي قبلي هم گفتم هيچ آدمي و حتي جمع چند نفر(شورا) نمي تواند معصوم باشد و ميگم انتخاب ابوبکر به عنوان خليفه اول لزوما و 100 درصد نمي تواند صحيح باشد اما دليلي بر اشتباه بودن آن هم نمي بينم. جناب اردوان نظر فخر رازي درباره عبارت اولي الامر اين است: عبارت اولي الامر منکم دلالت بر اعتبار و حجيت اجماع امت اسلامي دارد، زيرا خداي متعال در اين آيه به طور قطع و يقين مردم را به اطاعت از اولي الامر فرمان داده است و هرگاه چنين دستوري ار ناحيه خداي بزرگ صادر گردد، به ناچار آن فرد يا افراد بايد از خطا و اشتباه مصون و محفوظ باشند، به دليل آن که اگر چنين اتفاقي پيش نيايد لازمه اش آن است که فرد يا افرادي به خطا و اشتباه اقدام ورزند در نتيجه چون خداي بزرگ دستور به اطاعت از سخنان و فرامين اولي الامر داده است، به ناچار امر به کاري نهي شده و خطا آميز داده است و بر اين پايه موضوع اجتماع امر و نهي در يک کار پيش مي ايد و اين مطلب به لحاظ عقلي تحقق ناپذير است، اکنون با اين توضيح معلوم مي شود که لازمه فرمان الهي به اطاعت از اولي الامر آن است که آنان از خطا و اشتباه مصون و محفوظ باشند، پس اولي الامر با اين صفت و خصوصيت- عصمت- بايد يا تمام امت اسلامي تصور شود يا بعضي از آنان و چون امکان ندارد که مقصود از اولي الامر با اين خصوصيت گروه خاص يا برخي از امت اسلامي باشد، لازم مي ايد که گفته شود که مقصود از اولي الامر در اين آيه شريفه همان افراد حل و عقد از امت هستند، از اين رو به يقين اجماع امت مسلمان حجيت و اعتبار دارد.
خب جناب اردوان با اين توضيح فخر رازي ، پس اين حرف شما ديگر براي چيست: انتخاب ابوبکر به عنوان خليفه اول لزوما و 100 درصد نمي تواند صحيح باشد اما دليلي بر اشتباه بودن آن هم نمي بينم. جناب اردوان مهمترين انگيزه اي كه براي پيدايش اين عقيده اينه كه شاكله وجودي و ركن اساسي سني ها بر اجماع استوار است و اگر اجماع و مصونيت اجماع از آنها گرفته بشه, اساس وجودي آنها به عنوان يك مكتب از هم مي پاشه, زيرا به اعتقاد آنها , بعد از رحلت رسول اكرم (ص), امت اسلامي يا لاقل, اهل حل و عقد آنها گرد هم آمدند و ابوبكر را به عنوان خليفه و جانشين پيامبر (ص) معرفي كردند.
حالا فرض كنيد كه اهل حل و عقد در اين انتخاب خويش اشتباه كردند و راه نادرستي رو در پيش گرفتند, خيلي طبيعيه كه نظام اعتقادي آنها از هم مي پاشه , از اين رو با اعتقاد به عصمت اجماع , خيال همه رو راحت كردند و خودشان را در برابر ادله محكم و نص قرآن بيمه كردند.
اما در ادامه نظرات خود گفتي که : در هر صورت خلافت ابوبکر و عمر از هر نظر بهتر از عثمان و علي بوده است. ببينيد تو دوران اين دو نفر اخير چه مشکلاتي تو جامعه به وجود آمد؟ اونا چون مسئول بودند از هر کس ديگري بيشتر مقصر بودن. حالا فقط بشين و توجيه کن!
جناب اردوان ، با اين حرف شما پس عبدااله بن سبا يعني کشک؟ يعني خود عثمان مسئول اين حوادث در زمان خود بود. پس چرا به دروغ اين همه عبدالله بن سبا و شيعيان را برخاسته از يهود مي دانيد ؟
اما در مورد امام علي (ع)، از شما خواهش دارم که اشتباهات ايشان را در زماني که خليفه بودند را بگوييد؟ آيا امام علي (ع) مسئول به وجود آمدن جنگهاي جمل و صفين و نهروان است؟(لابد عبدااله بن سبا ، باعث بوجود آمدن جنگ جمل شد؟)
اتفاقاً من بر عکس شما حکومت امام علي (ع) را منشا خير مي دانم ، به يک نمونه آن را دقت کن:( فقط ببخشيد که طولاني است، مجبورم).
حضرت امير عليهالسلام پس از پيروزى بيانيهاى به اين مضمون صادر فرمودند تا در ميان لشكر خوانده شود : ( كسانى را كه مجروح شدهاند ، نكشيد . كسانى را كه فرار كردهاند ، دنبال نكنيد . آنهايى كه تسليم شوند و سلاحشان را زمين بگذارند يا در خانهشان بمانند ، در امان هستند ؛ نه اموالشان براى شما حلال است و نه زنان و فرزندانشان اسير شما مىشوند . فقط مركب و وسايل جنگى كه در ميدان جنگ آوردهاند ، غنيمت شماست و ديگر اموالشان متعلّق به ورثه آنهاست . . بندگانى كه بيرون لشكرگاه دارند ، به بندگى نمىتوانيد بگيريد . اگر در لشكرى كنيزى آوردهاند كه از آقايش بچه دار شده ، او را نمىتوانيد به كنيزى بگيريد . زنى كه شوهرش كشته شده ، چهار ماه و ده روز بايد عدّه بگيرد ، بعد مىتواند شوهر كند (چون اينها مسلمان هستند) .).
جناب اردوان اين دستورات براى بسيارى از لشكريان حضرت امير عليهالسلام قابل پذيرش نبود و موجب اعتراض و شورش گرديد . عمّار ياسر كه از نزديكان حضرت بود ، به ايشان عرضه داشت: مردم حرف از فئ و غنايم مىزنند و گمان مىكنند كسانى كه با ما جنگيدهاند ،خودشان و زن و فرزند و اموالشان ، بنده و ملك ما مىشوند . حضرت براى سپاهيان خطابهاى ايراد فرمود . برخى به اعتراض برخاستند و گفتند : يا اميرالمؤمنين! چگونه خون آنها بر ما حلال است ، ولى زنان آنها اسير ما نمىباشند؟!
حضرت فرمود : «سيره پيامبر و حكم اسلام در اهل قبله و مسلمين چنين است» .
لشكريان اين حكم را قبول نكردند و سر و صدا بلند شد . فردى از قبيله بكربن وائل كه درشت اندام و قوىلهجه بود ، گفت : يا اميرالمؤمنين! به خدا قسم به تساوى تقسيم نكردى و بين رعيت به عدالت رفتار ننمودى . على عليهالسلام فرمود : «واى بر تو! چرا به عدالت رفتار نكردم؟!»
گفت : چون شما اموالى را كه آنها در ميدان جنگ داشتند ، بين ما تقسيم كردى ، ولى اموال و زنان و فرزندانى را كه در بصره دارند ، به ما ندادى . چهطور خون و مالشان در اينجا بر ما حلال است ، ولى اموال و بستگانشان در شهر بر ما حرام است؟!
حضرت امير عليهالسلام فرمود : «اى مرد بكرى! تو سست فكرى . آيا نمىدانى ما خردسالان را به گناه بزرگسالان نمىگيريم؟! اموالى كه در بصره دارند ، ملك آنها بوده و ازدواج آنان نيز مطابق دستور اسلام بوده است و فرزندانشان مسلمان هستند . شما تنها آنچه در لشكرگاه است غنيمت مىبريد و صاحب مىشويد ، امّا آنچه در خانههايشان هست ارث بازماندگان آنهاست . اگر يكى از آنها عليه ما تجاوز و قيام كرد ، او را به گناهش مىگيريم ، امّا اگر كارى به ما نداشت گناه پدر يا شوهر يا برادرش را بر او بار نمىكنيم . من درباره آنها مانند رسول خدا درباره اهل مكّه حكم نمودم كه آنچه در لشكر بود ، تقسيم كرد و متعرّض غير آن نشد . من نيز قدم جاى پاى او گذاشتم. آيا نمىدانى آنچه در جبهه كفر است ، بر جنگجويان مسلمان حلال است امّا اگر دو طايفه مسلمان با هم جنگيدند اموال طايفه مغلوب بر آنهايى كه غالب شدند ، حرام مىباشد؟! پس آرام بگيريد . خدا شما را بيامرزد» .
جناب اردوان ، مي داني اين اعتراض ها براي چه بود؟ اين اعتراضها به جهت سنّت خليفه اوّل بود . ابوبکر در برخورد با مخالفان خارج مدينه در
جنگهاى موسوم به ارتداد با مخالفاني که با حکومت او مخالف بودند و در نتيجه زکات به او ندادند به منزله كفّار برخورد مىكردند . آنها را مىكشتند ، اموالشان را به غارت مىبردند و زنان و فرزندانشان را اسير و برده گرفته آنها را بين خود خريد و فروش مىنمودند . مانند زمان جاهليت يا همچون رفتار رسول خدا صلىاللهعليهوآله با كفّار حربى رفتار مي کردند. و چون اين كار به دستور و تأييد خليفه صادر مىشد ، آن را مشروع مىدانستند . حال كه اوّلين جنگ عليه حضرت امير برپا شده بود و حضرت در برخورد با اهل بصره كه مسلمان بودند برخلاف روش و سيره شيخين عمل مىكرد ، براى بسيارى از صحابه و سپاهيان او قابل قبول نبود . لذا حضرت امير عليهالسلام هر چه گفت نپذيرفتند . در اينجا حضرت از اهرمى استفاده كرد كه همگى قانع و مجاب شدند و آن عايشه بود . آن حضرت فرمود : «اگر حرف مرا قبول نمىكنيد تبرهايتان را بياوريد و بر عايشه قرعه بزنيد ، تا ببينيد كدام يك از شما مادرش عايشه را در سهمش بر مىدارد و به كنيزى مىگيرد» . اينجا همگى مسلمانها متوجّه شدند و گفتند : نه ، هيچ يك از ما چنين كارى نمىكند . شما درست مىگفتى و ما خطا مىكرديم ، شما مىدانستى و ما جاهل بوديم ، از خدا طلب آمرزش مىكنيم تا خدا به واسطه تو ما را به راه راست برساند . جناب اردوان، حضرت امير عليهالسلام به اسلام عمل نمود و حكم اسلام را زنده كرد .
جناب اردوان، اگر حضرت امير عليهالسلام به حكومت نمىرسيد ، اين اقدام او اثر نداشت و حكم اسلام واقعى به ما نمىرسيد . ارزش و اثر عمل حضرت از اينجا معلوم مىشود كه اگر اين سنّت به وسيله ايشان تثبيت نمىشد ، در جنگى كه به دستور يزيد با عبداللّه بن زبير در مكّه شد ، سربازانش تمام زن و بچه اهل مكّه را اسير كرده به بردگى به شام مىبردند . يا در قتل عامى كه به دستور او در مدينه واقع شد ، زن و بچه اهل مدينه را اسير مىنمودند ، و تا امروز اين سنّت باقى مىماند كه اگر دو طايفه مسلمان با هم بجنگند ، گروه فاتح مىتواند زن و بچه طرف مقابل را به اسارت گيرد و اموالشان را به غارت ببرد . حضرت امير عليهالسلام با تثبيت اين سنّت ، از كشته شدن بسيارى از مسلمانان و اسارت زنان و فرزندانشان جلوگيرى كرده و جامعه مسلمانها را از آلوده شدن به فساد نگه داشته است . «بموالاتكم علّمنا اللّه معالم ديننا واصلح ما كان فسد من دنيانا».
جناب اردوان اگر شما اهل سنت پيامبر هستي نه اهل سنت اموي ، پس خواهشن اين آيات قرآن و اين حديث صحيح مسلم را براي من توضيح دهيد؟
آيه 4سوره قلم مي فرمايد:( و براستي که تو اخلاق عظيم و برجسته اي داري)، و در آيه 128سوره توبه خداوند مي فرمايد:( از ميان شما پيامبري به سويتان آمده است که رنج هاي شما بر او سخت گران مي باشد، و برشما حريص و آزمند است و با مومنان رووف و رحيم است).
جناب اردوان اين آيات واضح قران آيا با اين حديث صحيح مسلم تعارض ندارد؟ (خداوندا ، من از تو پيماني مي ستانم که هرگز خلاف آن نخواهي کرد، از آنجا که من يک بشر هستم ، پس، هر مومني را که آزردم ، دشنامش دادم ، لعنتش کردم، تازيانه اش زدم، آن را براي او صلاة و زکاة و پاکي و قربتي قرار ده که در روز قيامت به تو نزديکش گرداند.).
جناب اردوان، چگونه چگونه صحابه پيامبر صلىاللهعليهوآله راضى شدند رواياتى مانند روايات «موافقات عمر با پروردگار» نقل شود كه در آنها به برترى عمر بر پيامبر تصريح شود و به مقام شامخ پيامبر توهين گردد ؟! از آن بالاتر به قرآن كريم و پروردگار جلّ شأنه توهين شود؟ و خليفه در محضر آنان بگويد جمله «فتبارك اللّه أحسن الخالقين» را پرورگار از قول من گرفت و در قرآن داخل كرد؟! مگر خداوند در قرآن درباره پيامبر اکرم نگفته است که : در ايه 65سوره نسا مي فرمايد:(به پروردگارت سوگند كه آنها مؤمن نخواهند بود مگر اينكه تو را در اختلافات خود به داورى طلبند ، و سپس در دل خود از داورى تو احساس ناراحتى نكنند ، و كاملا تسليم باشند.). يا در آيه 51سوره نور مي فرمايد:(مؤمنان هنگامى كه به سوى خدا و رسولش دعوت شوند تا ميان آنان داورى كند،سخنشان تنها اين است كه مىگويند شنيديم و اطاعت كرديم).
جناب اردوان، در وجود من عقده 1400سال پيش نمانده، من در جواب اين سوالات مانده است:
خداوند در آيه 172سوره اعراف مي فرمايد: ( به خاطر بياور زماني را که پروردگار تو از پشت بني آدم، فرزندانشان را بيرون آورد و آنان را بر خودشان گواه گرفت و پرسيد: آيا من پروردگار تان نيستم؟ گفتند: آري گواهي مي دهيم، تا اين که در روز قيامت نتوانيد بهانه آورده و بگوييد: ما از اين غافل بوديم).
جناب اردوان، اين ميثاق الهي در چه عالمي و با چه شرايطي انجام گرفته است و چرا ما از آن عالم ، چيزي در خاطر نداريم؟
به قول امام خميني (ره)، نه اينها را براي ما بيان کردند، نه گذاشتند که بيان کنند، نه گذاشتند که به حکومت برسند نه گذاشتند که حداقل اين آيات را تفسير کنند.
جناب اردوان ، چرا مکتب اهل سنت قائل به قديم بودن قرآن است؟ مگر قديم از صفات خداوند متعال نيست؟ کسي که چنين اعتقادي داشته باشد ، حکمش چيست؟