بسم الله الرحمن الرحیم
جلسه بیست و یکم 98/08/25
موضوع: مقایسه مقام علمی امیرالمؤمنین (سلام الله علیه) با «خلفاء» (8)
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین و هو خیر ناصر و معین الحمدلله و الصلاة علی رسول الله و علی آله آل الله لاسیما علی مولانا بقیة الله واللعن الدائم علی اعدائهم اعداء الله إلی یوم لقاء الله.
پرسش:
چه تفاوتی بین کلام ائمه اهلبیت (علیهم السلام) با کلام پیامبر (صلی الله علیه و آله) دارد؟
پاسخ:
امام صادق (سلام الله علیه) فرمودند:
«حَدِيثِي حَدِيثُ أَبِي وَ حَدِيثُ أَبِي حَدِيثُ جَدِّي وَ حَدِيثُ جَدِّي حَدِيثُ الْحُسَيْنِ وَ حَدِيثُ الْحُسَيْنِ حَدِيثُ الْحَسَنِ وَ حَدِيثُ الْحَسَنِ حَدِيثُ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ وَ حَدِيثُ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ حَدِيثُ رَسُولِ اللَّهِ وَ حَدِيثُ رَسُولِ اللَّهِ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَل»
الكافي (ط - الإسلامية)، كلينى، محمد بن يعقوب بن اسحاق، محقق / مصحح: غفارى على اكبر و آخوندى، محمد ج1، ص 53، ح 14
کلام ائمه (علیهم السلام) کلام پیغمبر است و برای ما هیچ فرقی نمی کند. امام عسکری برای ما روایتی نقل کند، یا پیغمبر نقل کند. ما روایتی داریم که راوی میگوید من یک روایتی شنیدم نمیدانم از شما شنیدم یا از پدرتان شنیدم؟ فرمود: هر چه از من هم شنیدید از قول پدرم نقل کنید؛ چون اینها یک نور هستند. برای ما در دوازده یا در چهارده وجود تجلی کردهاند. همان مطلبی كه دارند:
«اولنا محمّد و اوسطنا محمّد و آخرنا محمّد و كلنا محمد (صلی الله علیه وآله وسلم)»
تفسير القمي؛ قمى، على بن ابراهيم، محقق/ مصحح: موسوى جزائرى، طيّب، ناشر: دار الكتاب، ج1، ص18
پرسش:
درباره تولد پیامبر اکرم، مطالبی را مثل قضیه «یوسف یهودی» نقل می کنند؛ نظر شما چیست؟
پاسخ:
وقتی حضرت به دنیا آمد، خدمت «عبدالمطلب» بردند و ایشان هم آن شعر خیلی مشهور را مطرح کرد، بعد کنار خانه خدا برد و آنجا قنداقه پیامبر را تعویض کرد و قضایایی از «یوسف یهودی» نقل میکنند که همه اینها منتظر بودند و وقتی این اتفاقات را دیدند به وحشت افتادند.
«یهودیها» معمولاً در «حجاز» جمع شده بودند؛ اینها به «مکه» پیش «قریش» رفتند و سؤال کردند که آیا برای شما فرزندی به دنیا آمده؟ گفتند نه. فردا متوجه شدند که برای «عبدالله» فرزندی به دنیا آمده، «یوسف یهودی» یکی از بزرگان قابل طرح در میان «یهود» بود گفت: من را به در خانه «عبدالله» ببرید. وقتی به خانه «عبدالله» رسید گفت میشود قنداقهاش را بیاورید؟ قنداقه حضرت را دید پیراهن حضرت را بالا زد دید بین کتفین حضرت علامتی است، «یوسف یهودی» وقتی علامت را دید غَش کرد.
عربها و «قریش» او را مسخره کردند گفتند موضوع چیست؟ گفت: این همان پیغمبری است که میآید چنین و چنان میکند و در میان شما با شمشیر عمل میکند؛ «قریشی»ها مسخره کردند و خندیدند و رفتند. به طور مفصل آقایان قضیه ولادت پیامبر را آوردند.
«حَدَّثَنَا أَبِي رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ أَبَانِ بْنِ عُثْمَانَ رَفَعَهُ بِإِسْنَادِهِ قَالَ: لَمَّا بَلَغَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ زَوَّجَهُ عَبْدُ الْمُطَّلِبِ آمِنَةَ بِنْتَ وَهْبٍ الزُّهْرِيِّ فَلَمَّا تَزَوَّجَ بِهَا حَمَلَتْ بِرَسُولِ اللَّهِ ... فَوُلِدَ رَسُولُ اللَّهِ عَامَ الْفِيلِ لِاثْنَتَيْ عَشْرَةَ لَيْلَةً مَضَتْ مِنْ رَبِيعٍ الْأَوَّلِ يَوْمَ الْإِثْنَيْنِ ... وَ كَانَ بِمَكَّةَ يَهُودِيٌّ يُقَالُ لَهُ يُوسُفُ فَلَمَّا رَأَى النُّجُومَ يُقْذَفُ بِهَا وَ تَتَحَرَّكُ قَالَ هَذَا نَبِيٌّ قَدْ وُلِدَ فِي هَذِهِ اللَّيْلَةِ وَ هُوَ الَّذِي نَجِدُهُ فِي كُتُبِنَا أَنَّهُ إِذَا وُلِدَ وَ هُوَ آخِرُ الْأَنْبِيَاءِ رُجِمَتِ الشَّيَاطِينُ وَ حُجِبُوا عَنِ السَّمَاءِ فَلَمَّا أَصْبَحَ جَاءَ إِلَى نَادِي قُرَيْشٍ فَقَالَ يَا مَعْشَرَ قُرَيْشٍ هَلْ وُلِدَ فِيكُمُ اللَّيْلَةَ مَوْلُودٌ قَالُوا لَا قَالَ أَخْطَأْتُمْ وَ التَّوْرَاةِ وُلِدَ إِذاً بِفِلَسْطِينَ وَ هُوَ آخِرُ الْأَنْبِيَاءِ وَ أَفْضَلُهُمْ فَتَفَرَّقَ الْقَوْمُ فَلَمَّا رَجَعُوا إِلَى مَنَازِلِهِمْ أَخْبَرَ كُلُّ رَجُلٍ مِنْهُمْ أَهْلَهُ بِمَا قَالَ الْيَهُودِيُّ فَقَالُوا لَقَدْ وُلِدَ لِعَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ ابْنٌ فِي هَذِهِ اللَّيْلَةِ فَأَخْبَرُوا بِذَلِكَ يُوسُفَ الْيَهُودِيَّ فَقَالَ لَهُمْ قَبْلَ أَنْ أَسْأَلَكُمْ أَوْ بَعْدَهُ قَالُوا قَبْلَ ذَلِكَ قَالَ فَاعْرِضُوهُ عَلَيَّ فَمَشَوْا إِلَى بَابِ آمِنَةَ فَقَالُوا أَخْرِجِي ابْنَكِ يَنْظُرْ إِلَيْهِ هَذَا الْيَهُودِيُّ فَأَخْرَجَتْهُ فِي قِمَاطِهِ فَنَظَرَ فِي عَيْنَيْهِ وَ كَشَفَ عَنْ كَتِفَيْهِ فَرَأَى شَامَةً سَوْدَاءَ بَيْنَ كَتِفَيْهِ وَ عَلَيْهَا شَعَرَاتٌ فَلَمَّا نَظَرَ إِلَيْهِ وَقَعَ عَلَى الْأَرْضِ مَغْشِيّاً عَلَيْهِ فَتَعَجَّبَ مِنْهُ قُرَيْشٌ وَ ضَحِكُوا مِنْهُ فَقَالَ أَ تَضْحَكُونَ يَا مَعْشَرَ قُرَيْشٍ هَذَا نَبِيُّ السَّيْفِ لَيُبِيرَنَّكُمْ وَ قَدْ ذَهَبَتِ النُّبُوَّةُ مِنْ بَنِي إِسْرَائِيلَ إِلَى آخِرِ الْأَبَدِ»
كمال الدين و تمام النعمة، ابن بابويه، محمد بن على، محقق / مصحح: غفارى، على اكبر، ج1، ص 196، باب 18، ح 41
به قضیه «عمرو ابن امیه کاهن» هم خیلی زیاد نمیشود اعتماد کرد. چرا که آن روایات سند قابل اعتنایی ندارد و یک مقدار چنگ به دل نمیزند. اصلاً نحوه روایت طوری است به قولی نور ندارد؛ فرمود:
«كلامنا نور وكلما لم یكن فیه نور لیس من كلامنا»
ولی قضیه «یوسف یهودی» طبیعی و تقریباً طبیعت پسند است.
اساسا در قضایای تاریخی، بعضی وقتها که نقل میشود هر کدام یک چیزی را اضافه میکنند. نفر پنجم و ششم که میخواهد اینها را نقل کند و ثبت کند یک آش شله قلمکاری از آب در میآید ولذا آدم احساس میکند در بعضی از جاها تصرفاتی از افراد بوده است. حضرت فرمود: وقتی روایاتی از ما به شما رسید و عقلتان نپذیرفت تکذیب نکنید؛ چون تکذیب احادیث ما، تکذیب «الله فوق العرش» است، لذا به ما واگذار کنید.
آیتالله «شیخ محمد شاه آبادی» پسر بزرگ «شاه آبادی» بزرگ را خدا بیامرزد، ما هفت - هشت سال خدمتشان «عرفان» خواندیم؛ یک مطالبی از مرحوم «ملاصدرا» و «بو علیسینا» نقل میکرد، گفتیم حاج آقا این حرفهای که شما نقل میکنید اگر یک روایتی ما طبقش داشته باشیم ولو روایت ضعیف باشد، روی چشممان میگذاریم در غیر این صورت روی بقعه امکان میگذاریم و طاقی هم رویش میزنیم تا روایتی طبقش پیدا کنیم تا نسبت به آن مطلب عقیده پیدا کنیم.
این ضرب المثل شده بود ایشان میگفت فلانی گفت در بقعه امکان بگذارند تا روایت پیدا کنند. یک چیزهای در قوطی عرفا و فلاسفه است که آدم نمیداند اینها از کجا گرفتند؟ بعضیهایشان شاید در بعضی از مشاهدات قلبیه و مکاشفاتشان مطالبی میگیرند و این را نقل میکنند و بعد تصور میشود بر اینکه، این مطالب نقل شده، روایت از معصوم است. لذا آدم در اینطور قضایا احتیاط بکند خیلی بهتر است.
آقای «طباطبائی» - خدا بیامرزد - با آن عظمتش آخر عمرش میگفت: من استغفار میکنم اینکه یک عمری در فلسفه وقتم را گذراندم. دیدم هر چه فلاسفه و عرفا گفتند در روایات اهلبیت هم است.
ایشان هفت - هشت سال آخر عمرش میگفت: من «بحار الانوار» را مطالعه میکنم و مجلدات «بحار» را ایشان حاشیههای خیلی خوبی زده؛ ولی 10 جلد بیشتر «بحار» را موفق نشد حاشیه بزند.
پرسش:
«سلیم ابن قیس» نقل کرده است که در قضیه سقیفه، اولین کسی که آمد و بیعت کرد ابلیس بود؛ سندش چقدر معتبر است؟
پاسخ:
ما روی کل سند «سلیم» کار کردیم؛ ما دو تا مشکل در کتاب «سلیم» داریم، یکی خود کتاب است که در بعضی از جاها دارد - اگر اشتباه نکنم از «ابن غضائری» و «نجاشی» است - كه این کتاب جعلی است وضع شده است. یکی هم در رابطه با «ابان بن ابی عیاش» است که سند فقط به او میرسد. روی اینها ما باید کار اساسی و ریشهای بکنیم. اگر ما کار اساسی و ریشهی روی اینها نکنیم خیلی از مسائلمان پسِ معرکه است.
من یک تحقیق خیلی گستردهای روی این دو قضیه انجام دادم. شاید بگویم روی این دو تا قضیه از ما بالای 100 ساعت وقت گرفت و «ما من عالمٍ» در رابطه با «ابان» و کتاب «سلیم» حرفهایشان را ما آوردیم و به این نتیجه رسیدیم که «ابان» مورد وثوق است و حداقل حَسَن است، چون روایات دال بر مدح، قابل خدشه نیست.
همچنین کتاب «سلیم» که اگر روی کتاب «سلیم» ما بتوانیم به خوبی کار بکنیم خیلی از قضایا حل است، «ابان» هم در آنجا مسئلهاش درست میشود.
پرسش:
بعضیها در خود شخصیت «سلیم» هم حرف دارند!!
پاسخ:
در «سلیم» شکی نیست. شما اصلاً و ابداً روی «سلیم» شک نکنید. نسبت به «سلیم بن قیس» آقای «خویی» میگوید:
«قال النجاشي في زمرة من ذكره من سلفنا الصالح في الطبقة الأولى: (سليم بن قيس الهلالي) في نفسه ثقة جليل القدر عظيم الشأن، ويكفي في ذلك شهادة البرقي بأنه من الأولياء من أصحاب أمير المؤمنين (عليه السلام )، المؤيدة بما ذكره النعماني في شأن كتابه، وقد أورده العلامة في القسم الأول وحكم بعدالته»
معجم رجال الحديث وتفصيل طبقات الرواة؛ الموسوي الخوئي، السيد أبو القاسم _المتوفى1411ق، ج9، ص230
این عبارات قابل توجه است. در رابطه با اعتبار کتاب «سلیم» ما اولاً عبارت «نعمانی» را داریم که ادعای اجماع میكند و می گوید:
«وليس بين جميع الشيعة ممن حمل العلم ورواه عن الأئمة ( عليهم السلام ) خلاف في أن كتاب سليم بن قيس الهلالي أصل من أكبر كتب الأصول التي رواها أهل العلم ومن حملة حديث أهل البيت (عليهم السلام ) وأقدمها وهو من الأصول التي ترجع الشيعة إليها و يعول عليها»
الغيبة( للنعماني)؛ ابن أبي زينب، محمد بن ابراهيم، محقق- مصحح: غفارى، على اكبر، ناشر: نشر صدوق، ص102
«سید بن طاوس» دارد:
«تضمّن الكتاب ما يشهد بشكره و صحّة كتابه»
التحرير الطاووسي؛ حسن بن زين الدين العاملي، ص 253
«مجلسی اول» دارد:
«أن الشيخين الأعظمين حكما بصحة كتابه»
روضة المتقين في شرح من لا يحضره الفقيه (ط - القديمة)؛ مجلسى، محمدتقى بن مقصود على، محقق/ مصحح: موسوى كرمانى، حسين و اشتهاردى على پناه، ناشر: مؤسسه فرهنگى اسلامى كوشانبور، ج14، ص372
«مامقانی» دارد:
«كفى باعتماد الصدوقين»
تنقيح المقال في علم الرجال؛ مامقاني، عبدالله (المتوفي 1351ق)، ناشر: المكتبةالمرتضوية، نجف اشرف 1350 هـ، ج2، ص53
«علامه مجلسی» دارد:
«كتاب سليم بن قيس في غاية الاشتهار و قد طعن فيه جماعة و الحق أنه من الأصول المعتبرة»
بحار الأنوارالجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار (ط - بيروت)؛ نویسنده: مجلسى، محمد باقر بن محمد تقى، ناشر: دار إحياء التراث العربي، محقق/ مصحح: جمعی از محققان، ج1، ص32
«شیخ حر عاملی»، «میرحامد حسین»، «محقق مامقانی»، مرحوم «تستری» به همین شکل از کتاب «سلیم بن قیس» تجلیل می کنند.
آقای «خویی» میگوید:
«من الأصول المعتبرة بل من أكبرها، وأن جميع ما فيه صحيح قد صدر من المعصوم عليه السلام أو ممن لابد من تصديقه وقبول روايته»
معجم رجال الحديث وتفصيل طبقات الرواة؛ الموسوي الخوئي، السيد أبو القاسم _المتوفى1411ق، ج9، ص 230
ایشان در ادامه شروع کرده از کسانی که استدلال بر ضعف و وضعش کردهاند، به خوبی جواب داده. اشکالاتی که بر این کتاب نوشتند هم ایشان جواب داده، و هم مرحوم «تستری» آقای «مامقانی»، و مرحوم «نوری» جواب دادند.
پرسش:
در «مستدرک» یک روایتی از امام صادق در مورد این کتاب آمده که حضرت فرمودند:
«مَنْ لَمْ يَكُنْ عِنْدَهُ مِنْ شِيعَتِنَا وَ مُحِبِّينَا كِتَابُ سُلَيْمِ بْنِ قَيْسٍ الْهِلَالِيِّ فَلَيْسَ عِنْدَهُ مِنْ أَمْرِنَا شَيْءٌ وَ لَا يَعْلَمُ مِنْ أَسْبَابِنَا شَيْئاً»
مستدرك الوسائل و مستنبط المسائل؛ نورى، حسين بن محمد تقى، محقق/ مصحح و ناشر: مؤسسة آل البيت عليهم السلام، ج17 ؛ ص298
پاسخ:
بله روایتش را آقایان آوردند ولی آنی که است نظر بزرگان ما در رابطه با کتاب «سلیم» است که غالباً مثبت است. البته بعضی از آقایان مثل آقای «تستری» میگوید:
«ثم الحق في كتابه ان أصله كان صحيحا، وقد نقل عنه الأجلة المشايخ الثلاثة والنعماني والصفار وغيرهم، إلا أنه حدث فيه تخليط وتدليس من المعاندين»
قاموس الرجال؛ العلامة المحقق آية الله العظمى الشيخ محمد تقي التستري ( قدس سره)، تحقيق: مؤسسة النشر الاسلامي التابعة لجماعة المدرسين بقم المشرفة؛ ج 5، ص 239
اشکالاتی که در مورد این کتاب آوردند عمدتاً به «ابن غضائری» بر میگردد.
پرسش:
با این حساب، آیا به روایت «صحیفه ملعونه» که در کتاب «سلیم» است میشود استناد کرد؟
پاسخ:
«صحیفه ملعونه» اگر صحیح هم باشد، مطرح کردنش خیلی صلاح ما نیست؛ یعنی در عصر ما، اینطور روایات چون در کتابهای ما است فتنه انگیز است. ما به اندازه کافی در مطاعن خلفا با سندهای معتبر در کتابهای خودشان داریم و به این روایت نیازی نداریم؛ یعنی همان روایت «صحیح مسلم» و عبارت «صحیح بخاری» بس است! در خانه کس است یک حرف بس است؛
«فَأَرْسَلَ إلى أبي بَكْرٍ أَنْ ائْتِنَا ولا يَأْتِنَا أَحَدٌ مَعَكَ كَرَاهِيَةً لِمَحْضَرِ عُمَرَ... وَلَكِنَّكَ اسْتَبْدَدْتَ عَلَيْنَا بِالْأَمْرِ»
الجامع الصحيح المختصر؛ اسم المؤلف: محمد بن إسماعيل أبو عبدالله البخاري الجعفي الوفاة: 256، دار النشر: دار ابن كثير, اليمامة - بيروت - 1407 - 1987، الطبعة: الثالثة، تحقيق: د. مصطفى ديب البغا، ج4، ص1549، ح3998
«فَرَأَيْتُمَانِي كَاذِبًا آثِمًا غَادِرًا خَائِنًا»
صحيح مسلم بشرح النووي؛ اسم المؤلف: أبو زكريا يحيى بن شرف بن مري النووي الوفاة: 676، دار النشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت - 1392، الطبعة : الطبعة الثانية، ج3، ص1378، ح1757
اضافه بر اینها همین بحثی که ما تقریباً دو سه هفته است داریم در رابطه با اعترافاتی که خود اینها دارند، و ما بیش از این نیاز نداریم. در رابطه با خلفاء من معتقد هستم در یک حدی ما بیاوریم و اعلام کنیم که اینها صلاحیت مرجعیت علمی و مصدر تشریع را نداشتند؛ این برای ما کفایت میکند. بیش از این من معتقد هستم خیلی به صلاح ما نیست و فتنه انگیز است؛ چون آنها نسبت به اینها حساس هستند.
این بحث، بحث علمی است شما میگویید اینچنین است ما هم ادلهای داریم بر اینکه اینها اعترافاتی دارند؛ مخصوصاً در مورد بحث «خلافت» که آخر عمری پشیمان هستند و می گویند: کاش در مورد بحث خلافت از پیغمبر سوال کرده بودیم که خلیفه بعد از شما چه کسی است؟ پس مشخص میشود خودشان در اعتقادشان مردد هستند.
آغاز بحث...
در مباحث علمی لازم است که دوستان بیایند در کامپیتورشان فایلهایشان را طبقهبندی کنند؛ یعنی بحثهای امامت جدا بشود، مطاعن جدا بشود، بحثهای که مربوط به فقه است جدا بشود؛ یعنی در کامپیوترشان یک پارتیشن بندی خیلی خوبی بکنند. مثل کتابخانههای موضوعی که تمام موضوعات را در یک جا میچینند
همچنین لازم است که یک فایلی هم داشته باشند، لیست فایلهایشان در آنجا باشد بعضی وقتها آدم نمیداند چیست؟ به طور مثال نزدیک 11 هزار فایلی که خودم رویش کار کردم در کامپیوترم دارم، بعضی وقتها من کار میکنم بعد مراجعه میکنم میبینم قبلاً سه چهار برابرش کار کرده بودم.
اگر ما بخواهیم به خوبی در صحنه حاضر بشویم و دفاع بکنیم، به قول بنّاها احتیاج داریم فندانسیون بحثهایمان را خوب مجهز کنیم؛ ما قبلا هم گفتیم 50 تا موضوع بیشتر نیست؛ یعنی اگر 50 تا فایل اصلی درست کنیم، به نظر من چیز خیلی خوبی خواهد شد.
در هر صورت...
بحثمان در رابطه با جهل خلیفه دوم بود به بحث «کلاله» رسیدیم در «مستدرک حاکم نیشابوری» آنهم به شرط «صحيح على شرط الشيخين»؛ میگوید: ای کاش من از پیغمبر سوال کرده بودم:
«من الخليفة بعده»
خلیفه بعد از شما چه کسی است؟
المستدرك على الصحيحين، اسم المؤلف: محمد بن عبدالله أبو عبدالله الحاكم النيسابوري الوفاة: 405 هـ، دار النشر: دار الكتب العلمية - بيروت - 1411هـ - 1990م، الطبعة: الأولى ، تحقيق : مصطفى عبد القادر عطا، ج 2، ص 332، ح3186
یعنی پیغمبر اکرم - نستجیر بالله - یا کوتاهی کرده نگفته که این با عصمت پیغمبر نمیسازد، یا گفته ولی به شما نرسیده که با خلافت شما نمیسازد. یا نه، شما تردید داشتید که پیغمبر خلیفه را معین کرده یا معین نکرده؛ شمایی که ده - دوازده سال خلافت کردی، قبل از تو، ابوبکر دو سه سال در خلافت بود، حال آخر عمری می گویی: «من الخليفة بعده»!!
پرسش:
مگر اینها در «غدیرخم» نبودند؟
پاسخ:
بله، اول کسی که آمد تبریک گفت خود ایشان بود. عبارتی را که «ابو حامد غزالی» دارد خیلی عبارت زیبای است. «ذهبی» و دیگران نمیتوانند عبارت ایشان را رد کنند. «ذهبی» میگوید: "«ابوحامد غزالی» از «بحور علم» بوده؛ ولی تعجب میکنیم که چرا ایشان همچنین حرفی زده است! شاید آخر عمری توبه کرده."
ایشان در کتاب «سرّ العالمین» دارد:
«فقال عمر بخ بخ يا أبا الحسن لقد أصبحت مولاي ومولى كل مولى فهذا تسليم ورضى وتحكيم»
یعنی تسلیمِ مولویت علی است، رضایت به ولایت علی و بر ولایت علی حکم میکند؛
«ثم بعد هذا غلب الهوى تحب الرياسة وحمل عمود الخلافة وعقود النبوة وخفقان الهوى في قعقعة الرايات واشتباك ازدحام الخيول»
بعد از آن هوی و هوس و حب ریاست بر او غلبه کرد...!
«وفتح الأمصار وسقاهم كأس الهوى فعادوا إلى الخلاف الأول: فنبذوه وراء ظهورهم واشتروا به ثمناً قليلا»
سر العالمين وكشف ما في الدارين؛ اسم المؤلف: أبو حامد محمد بن محمد الغزالي الوفاة: 505هـ، دار النشر: دار الكتب العلمية - بيروت / لبنان - 1424هـ 2003م ، الطبعة: الأولى، تحقيق: محمد حسن محمد حسن إسماعيل وأحمد فريد المزيدي، ج 1، ص 18
«ذهبی» در کتاب «سیر اعلام النبلاء» عبارت را از «ابو حامد» نقل میکند، مثل همان تعبیری که آنجا آوردیم؛ بعد می گوید:
«وما أدري ما عذره في هذا»
نمیدانم عذر «غزالی» چیست که این حرفها را زده؟
نمیگوید این دروغ است میگوید: نمیدانم عذر «غزالی» چیست که این حرفها را زده؟ بعد می گوید:
«والظاهر أنه رجع عنه وتبع الحق»
از این حرفش رجوع کرده سراغ حق رفته است!
«فإن الرجل من بحور العلم»
«غزالی» دریای از علم است.
سير أعلام النبلاء؛ اسم المؤلف: محمد بن أحمد بن عثمان بن قايماز الذهبي أبو عبد الله الوفاة: 748، دار النشر: مؤسسة الرسالة - بيروت - 1413 ، الطبعة: التاسعة، تحقيق: شعيب الأرناؤوط، محمد نعيم العرقسوسي، ج19، ص328
اینها نشان میدهد بر اینکه پشت صحنه چیزهای دیگری است، همینها را که خود اینها آوردند ما بیان کنیم برای ما کفایت میکند. این آقا اینجا میگوید اگر من سوال میکردم: «من الخليفة بعده» چنین و چنان میشد!
من دیروز به یک مناسبتی این بحث را مقداری تکمیل کردم، مطالبی را دیدم که تا صبح قلبم درد گرفته بود که اینها واقعاً چه کار کردند؟ در مورد ادله خلافت عمر میگویند ابوبکر مشورت کرد ولی «مفلح مقدسی» می نویسد:
«لما استخلف أبو بكر عمر رضي الله عنهما قال لمعيقيب الدوسي ما يقول الناس في استخلاف عمر قال كرهه قوم و رضيه قوم آخرون »
الآداب الشرعية والمنح المرعية، اسم المؤلف: الإمام أبي عبد الله محمد بن مفلح المقدسي الوفاة: 763هـ، دار النشر: مؤسسة الرسالة - بيروت - 1417هـ - 1996م، الطبعة: الثانية، تحقيق: شعيب الأرنؤوط / عمر القيام، ج 1، ص 71
یا در جای دیگر دارند که مردم شدیداً به ابوبکر اعتراض کردند که؛
«تستخلف علينا فظا غليظا ولو قد ولينا كان أفظ وأغلظ فما تقول لربك إذا لقيته»
صحابه به ابوبکر اعتراض کردند گفتند ابوبکر، فردای قیامت جواب خدا را چه میخواهی بدهی؟
وقد استخلفت علينا عمر »
الكتاب المصنف في الأحاديث والآثار؛ اسم المؤلف: أبو بكر عبد الله بن محمد بن أبي شيبة الكوفي الوفاة: 235، دار النشر: مكتبة الرشد - الرياض - 1409، الطبعة: الأولى، تحقيق: كمال يوسف الحوت، ج 7، ص 434، ح 37056
این روایت را با سندهای صحیح شاید 200 تا از کتابهای اهلسنت نقل کردند. مطلبی که برای من خیلی جالب است در «تاریخ مدینه منوره» است که در ده دوازده صفحه این قضیه را مطرح کرده به جز دو سه تا روایت، غالب سندها نشان میدهد سندهای صحیحی است.
عبارت را آقایان ببینند «تاریخ مدینه منوره» میگوید: «طلحه»، «زبیر»، «عبدالرحمن ابن عوف»، «سعد ابن ابی وقاص» یعنی تمام آقایانی که جزو شورای 6 نفره بودند، همه برای عیادت ابوبکر رفته بودند، ابوبکر گفت: سراغ عمر بفرستید، همان جا اشاره کرد که من میخواهم عمر را به عنوان خلیفه معین کنم. «طلحه»، «زبیر» و دیگران متفرق شدند.
«وخرجوا وتركوهما فجلسوا في المسجد»
به مسجد رفتند و آنجا نشستند
«وأرسلوا إلى علي و نفر معه فوجدوا عليا في حائط في الحوائط التي كان رسول الله تصدق بها فتوافوا إليه فاجتمعوا»
دیدند علی بیرون مشغول کشاورزی است همه این صحابه پیش او رفتند
«وقالوا يا علي ويا فلان إن خليفة رسول الله مستخلف عمر وقد علم وعلم الناس أن إسلامنا كان قبل إسلام عمر وفي عمر من التسلط على الناس ما فيه ولا سلطان له»
گفتند عمر سلطنت و خلافت بلد نیست مدیریت و سیاست ندارد.
«فادخلوا بنا عليه نسأله»
بیایید با هم برویم از او سوال کنیم
«فإن استعمل عمر كلمناه فيه وأخبرناه عنه»
با او صحبت کنیم بگوییم عمر شایستگی ندارد.
«ففعلوا»
همه پیش ابوبکر آمدند و حرفشان را گفتند
«فقال أبو بكر اجمعوا لي الناس»
ابوبکر گفت: مردم را جمع کنید
یعنی مخالفت صحابه برای ابوبکر هیچ ارزشی نداشت، گفت مردم را جمع کنید
«أخبركم من اخترت لكم فخرجوا فجمعوا الناس إلى المسجد فأمر من يحمله إليهم حتى وضعه على المنبر فقام فيهم باختيار عمر لهم »
ابوبکر بالای منبر رفت و عمر را به عنوان خلیفه برای مردم معین کرد.
دوباره اینها بعد از این قضایا پیش ابوبکر آمدند و گفتند:
«فقالوا ماذا تقول لربك وقد استخلفت علينا عمر فقال أقول استخلفت عليهم خير أهلك»
تاريخ مدينة دمشق وذكر فضلها وتسمية من حلها من الأماثل؛ اسم المؤلف: أبي القاسم علي بن الحسن إبن هبة الله بن عبد الله الشافعي الوفاة: 571، دار النشر: دار الفكر - بيروت - 1995 ، تحقيق: محب الدين أبي سعيد عمر بن غرامة العمري، ج44، ص248
همه اینها نشان میدهد حتی بعد از اینکه ابوبکر، عمر را معین کرد، مردم زیر بار نمیرفتند. نه تنها ایشان، بلكه «طبری» هم نقل می کند که قیس میگوید «عمر بن خطاب» را دیدم؛
«وهو يجلس والناس معه وبيده جريدة وهو يقول أيها الناس اسمعوا وأطيعوا قول خليفة رسول الله»
عمر چیزی دستش گرفته میگوید آی مردم ببینید خلیفه پیغمبر چه گفته؟
تاريخ الطبري؛ اسم المؤلف: لأبي جعفر محمد بن جرير الطبري الوفاة: 310 ، دار النشر: دار الكتب العلمية – بيروت، ج2، ص353
باز در «تاریخ مدینه منوره» میگوید:
«خرج علينا عمر ومعه شديد مولى أبي بكر ومعه جريدة يجلس بها الناس»
مردم را به زور مینشاندند
«قیس» میگوید:
«رأيت عمر بيده عسيب نخل وهو يجلس الناس»
شاخه خرما را به دست گرفته بود به زور بر سر مردم میزد تا بنشینند.
«يقول اسمعوا لقول خليفة رسول الله»
بعد می گوید:
«فجاء مولى لأبي بكر يقال له شديد بصحيفة فقرأها على الناس فقال يقول أبو بكر اسمعوا وأطيعوا لمن في هذه الصحيفة»
تاريخ مدينة دمشق وذكر فضلها وتسمية من حلها من الأماثل؛ اسم المؤلف: أبي القاسم علي بن الحسن إبن هبة الله بن عبد الله الشافعي الوفاة: 571، دار النشر: دار الفكر - بيروت - 1995 ، تحقيق: محب الدين أبي سعيد عمر بن غرامة العمري، ج44، ص257
ابوبکر، غلامش را آنجا میفرستد عمر هم آنجا است. عمر میگوید آی مردم، هر کس داخل این پاکت اسمش است قبول دارید یا نه؟ میگویند بله. پیش ابوبکر بر میگردد میگوید از مردم اعتراف گرفتیم، وقتی پاکت را باز میکنند داخلش اسم عمر بود!!
آقایان در خلافت عمر، بساطی درست کردند که با هیچ منطقی نمیسازد. در رابطه با ابوبکر ما کار نداریم چه شد و چه نشد؟ عثمانش را هم کاری نداریم ولی خلیفه دوم که آخر عمر میگوید: "من آرزو میکردم ای کاش از پیغمبر سوال میکردم «من الخليفة بعده»" با این وضع قضایا را مطرح میکنند.
در دو جا پیغمبر به عمر گفت: "تو نمیفهمی و ایمان نخواهی آورد." یک مورد آن بحث «متعه» است که روایتش را قبلاً گفتیم که پیغمبر اکرم در روز 4 ذی الحجه فرمود در زمان جاهلیت دو تا متعه بود من آنها را حلال میکنم؛ عمر به پیغمبر اعتراض کرد حتی گفت: یا رسول الله «متعة الحج»؟ گفت: بله.
گفت یعنی ما میتوانیم بعد از اینکه از احرام بیرون آمدیم قبل از ایام حج تمتع با زنانمان همبستر بشویم؟ گفت: بله، بعد فرمود:
«أَمَا إِنَّكَ لَنْ تُؤْمِنَ بِهَذَا أَبَدا»
تو هرگز به این مسئله ایمان نخواهی آورد!
الكافي (ط - الإسلامية)، كلينى، محمد بن يعقوب بن اسحاق، محقق/مصحح: غفارى على اكبر و آخوندى، محمد، ج4، ص 245، ح 4
اینجا هم به همین شکل در رابطه با «کلاله» نقل میکنند:
«أَنَّ عُمَرَ سَأَلَ رَسُولَ اللَّهِ كَيْفَ يُورثُ الْكَلاَلَةُ؟ قَالَ: أَوَلَيْسَ قَدْ بَيَّنَ اللَّهُ ذالِكَ ؟»
عمر از ارث کلاله از پیغمبر پرسید. پیغمبر فرمود: عمر این چه سوالی است از من میپرسی؟ مگر قرآن این را بیان نکرده است!؟
«ثُمَّ قَرَأَ:( وَإِنْ كَانَ رَجُلٌ يُورَثُ كَلاَلَةً أَوِ امْرَأَةً ) إِلى آخِرِ الآيَةِ، فَكَانَ عُمَرُ لَمْ يَفْهَمْ»
عمر اصلا نمیفهمید!
«فَأَنْزَلَ اللَّهُ: (يَسْتَفْتُونَكَ قُلِ اللَّهُ يُفْتِيكُمْ في الْكَلاَلَةِ) إِلى آخِرِ الآيَةِ، فَكَانَ عُمَرُ لَمْ يَفْهَمْ فَقَالَ لِحَفْصَةَ: إِذَا رَأَيْتِ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ طِيبَ نَفْسٍ فَاسْأَلِيهِ عَنْهَا»
عمر به دخترش حفصه گفت: وقتی دیدی پیغمبر سر حال است در رابطه با «کلاله» از او سوال کن!
«فسألته عنها فَقَالَ: أَبُوكِ ذَكَرَ لَكِ هاذَا ؟»
وقتی از پیامبر پرسید، حضرت فرمود: پدرت گفت بیایی سوال کنی؟
«مَا أَرَى أَبَاكِ يَعْلَمُهَا أَبَدَاً»
این را با سندهای صحیح همه نقل كردند!
«فَكَانَ يَقُولُ: مَا أُرَاني أَعْلَمُهَا أَبَدَاً، وَقَدْ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ مَا قَالَ»
عمر همواره میگفت من هرگز بحث «کلاله» را نمیفهمم!
جامع الاحاديث (الجامع الصغير وزوائده والجامع الكبير)؛ اسم المؤلف: الحافظ جلال الدين عبد الرحمن السيوطي الوفاة: 19/جمادى الاولى / 911هـ ، دار النشر: ج14، ص328
«مصنف صنعانی» همینطور دارد:
«ان عمر أمر حفصة أن تسأل النبي عن الكلالة فأمهلته حتى إذا لبس ثيابه فسألته فأملها عليها في كتف فقال عمر أمرك بهذا ما أظنه أن يفهمها أو لم تكفه آية الصيف فأتت بها عمر فقرأها (فلما قرأ) يبين الله لكم أن تضلوا (قال اللهم من بينت له فلم تبين لي»
المصنف، اسم المؤلف: أبو بكر عبد الرزاق بن همام الصنعاني، دار النشر: المكتب الإسلامي - بيروت - 1403، الطبعة: الثانية، تحقيق: حبيب الرحمن الأعظمي، ج 10، ص 305
عمر گفت: خدایا اینها گفتند ولی به هیچ وجه من نمیفهمم! پیغمبر فرمود: آیا آیه تابستانی کفایت نمیکند؟
البته من آوردم درباره «کلاله» دو تا آیه آمده؛ یکی در زمستان بود که در اول سوره نساء است. دومی در تابستان بود مشهور به «آیة الصیف» است؛
(قُلِ اللَّهُ يفْتِيكُمْ فِي الْكَلَالَةِ)
بگو: «خداوند، حکم کلاله (خواهر و برادر) را براي شما بيان ميکند!
سوره نساء (4): آیه 176
«سرخسی» از فقهای بنام اهل سنت است ایشان هم به صراحت میگوید:
«وكان عمر أحرص الناس على السؤال عن الكلالة حتى أنه روى لما ألح على رسول الله في السؤال عنه وضع في صدره فقال أما يكفيك آية الصيف»
عمر مردم را وادار می کرد که بروند از پیغمبر درباره کلاله سؤال کنند.
و پیغمبر هم می فرمود:
«أوما یكفیك آیة الصیف؟»
بعد شما توجیه احمقانه سرخسی را ببینید میگوید:
« وإنما أحاله على الآية ليجتهد في طلب معناها فينال ثواب المجتهدين»
اینکه پیغمبر گفت عمر! آیا آیه صیف: (قُلِ اللَّهُ يفْتِيكُمْ فِي الْكَلَالَةِ) کفایت نمیکند! پیغمبر گفت برو در آیه صیف مطالعه کن. پیامبر خواست آقای عمر برود اجتهاد کند تا ثواب مجتهدین را دریافت کند!!
المبسوط، اسم المؤلف: شمس الدين السرخسي، دار النشر: دار المعرفة – بيروت؛ ج29، ص 151
توجیه را نگاه کنید! پیغمبر میگوید تو هرگز نمیفهمی! خودش هم میگوید من نمیفهمم؛ ولی آقای «سرخسی» بعد از 480- 490 سال میگوید: «أو لم تكفه آية الصيف»؛ یعنی آقای عمر برو اجتهاد کن تا ثواب مجتهدین را هم به دست بیاوری!! نمی دانیم اینها فردای قیامت چه پاسخی برای توجیهات بیربطشان دارند؟
پرسش:
مراد از آیه زمستانی و آیه تابستانی کدام بود؟
پاسخ:
آیه زمستانه در اول سوره نساء است؛
(وَإِنْ كَانَ رَجُلٌ يورَثُ كَلَالَةً أَوِ امْرَأَةٌ وَلَهُ أَخٌ أَوْ أُخْتٌ)
و اگر مردي بوده باشد که کلاله [= خواهر يا برادر] از او ارث ميبرد، يا زني که برادر يا خواهري دارد
سوره نساء (4): آیه 12
آیه تابستانه هم:
«يسْتَفْتُونَكَ قُلِ اللَّهُ يفْتِيكُمْ فِي الْكَلَالَةِ إِنِ امْرُؤٌ هَلَكَ لَيسَ لَهُ وَلَدٌ وَلَهُ أُخْتٌ فَلَهَا نِصْفُ مَا تَرَكَ وَهُوَ يرِثُهَا إِنْ لَمْ يكُنْ لَهَا وَلَدٌ فَإِنْ كَانَتَا اثْنَتَينِ فَلَهُمَا الثُّلُثَانِ مِمَّا تَرَكَ وَإِنْ كَانُوا إِخْوَةً رِجَالًا وَنِسَاءً فَلِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَيينِ يبَينُ اللَّهُ لَكُمْ أَنْ تَضِلُّوا وَاللَّهُ بِكُلِّ شَيءٍ عَلِيمٌ»
از تو (در باره ارث خواهران و برادران) سؤال ميکنند، بگو: «خداوند، حکم کلاله (خواهر و برادر) را براي شما بيان ميکند: اگر مردي از دنيا برود، که فرزند نداشته باشد، و براي او خواهري باشد، نصف اموالي را که به جا گذاشته، از او (ارث) ميبرد؛ و (اگر خواهري از دنيا برود، وارث او يک برادر باشد،) او تمام مال را از آن خواهر به ارث ميبرد، در صورتي که (ميت) فرزند نداشته باشد؛ و اگر دو خواهر (از او) باقي باشند دو سوم اموال را ميبرند؛ و اگر برادران و خواهران با هم باشند، (تمام اموال را ميان خود تقسيم ميکنند؛ و) براي هر مذکر، دو برابر سهم مؤنث است. خداوند (احکام خود را) براي شما بيان ميکند تا گمراه نشويد؛ و خداوند به همه چيز داناست.»
سوره نساء (4): آیه 176
اینها نمونههای است که عرض کردیم که با این وضعیت اینها میخواهند مصدر تشریع بشوند. یا روایتی که در «صحیح بخاری» نقل شد که البته «ابو داود سجستانی» به طور مفصل آورد که مجنونهای زنا کرده بود زن دیوانهای بود، عمر دستور داد او را سنگسار کنند امیرالمؤمنین فرمود برگردانید، بعد فرمود: یا عمر:
«أَمَا عَلِمْتَ أَنَّ الْقَلَمَ قد رُفِعَ عن ثَلَاثَةٍ عن الْمَجْنُونِ حتى يَبْرَأَ»
سنن أبي داود؛ اسم المؤلف: سليمان بن الأشعث أبو داود السجستاني الأزدي الوفاة: 275 ، دار النشر: دار الفكر، تحقيق : محمد محيي الدين عبد الحميد، ج 4، ص 140
بخاری نیز این را در «صحیح بخاری» نقل میکند ولی متأسفانه اولهایش را حذف میکند.
«أَمَا عَلِمْتَ أَنَّ الْقَلَمَ رُفِعَ عن الْمَجْنُونِ»
الجامع الصحيح المختصر؛ اسم المؤلف: محمد بن إسماعيل أبو عبدالله البخاري الجعفي الوفاة: 256، دار النشر: دار ابن كثير , اليمامة - بيروت - 1407 - 1987 ، الطبعة: الثالثة ، تحقيق : د. مصطفى ديب البغا، ج6، ص2499، ح3998، باب: بَاب لَا يُرْجَمُ الْمَجْنُونُ
«البانی» میگوید این «صحیح علی شرط شیخین» است. بزرگان همه این قضیه را نقل کردند.
باز در رابطه با خانمی که بچه 6 ماهه به دنیا آورده بود، «استیعاب» با سندهای معتبر نقل میکند كه امیرالمؤمنین(سلام الله علیه) میگوید 6 ماه یا 9 ماه وضع حمل طبیعی است حضرت سپس دو تا آیه را کنار هم میگذارد:
(وَحَمْلُهُ وَفِصَالُهُ ثَلَاثُونَ شَهْرًا)
مادرش او را با ناراحتي حمل ميکند
سوره احقاف (46): آیه 15
و آن آیه رضاع:
(وَالْوَالِدَاتُ يرْضِعْنَ أَوْلَادَهُنَّ حَوْلَينِ كَامِلَينِ)
مادران، فرزندان خود را دو سال تمام، شير ميدهند.
سوره بقره (2): آیه 233
حضرت میفرماید که این دو دلالت میکند بر اینکه، وضع حمل می تواند شش ماه هم بشود.
پرسش:
اخیراً عده ای می گویند که پیامبر با کفار عهد می بسد و وقتی آنها عهد شکنی می کردند، حضرت دوباره عهد می بست. نظر شما چیست؟
پاسخ:
اینها دارند تحریف میکنند و حوزه ساکت است و حرف نمیزند. طرف میگوید پیغمبر با کفار معاهده کرد، آنها عهد خود را شکستند. من دیروز در قبل از خطبه های نماز جمعه که «مدیر کل اطلاعات» هم آنجا بود گفتم: شما یک روایت ضعیف و یا یک آیه بیاورید که پیغمبر با یکی از مشرکین عهد بسته و بعد از شکستن عهد، پیغمبر دوباره با آنها عهد بسته باشد. اینها علناً دارند به پیغمبر توهین میکنند و افتراء میبندند و حوزه ما ساکت ساکت است.
ما فقط یک مورد داریم که در آیه قرآن هم است که «یهود بنی قریظه» عهد شکستند. پیغمبر که به «مدینه» آمد با حدود چهل و اندی از قبائل یهود معاهده کرد. که مشهورترین آنها قبیلههای «بنی قینقاع» و «مصطلق» و «قریظه» بودند. «بنی قریظه» در قضیه «احزاب» عهدشکنی کردند بعد گفتند اشتباه کردیم:
«اخطئنا ونسینا»
مثل «آمریکا» قلدری نکردند. پیغمبر فرمود باشد «اخطئتُم ونسیتم»؛ ولی بعد از قضیه «احزاب» پیغمبر اکرم دنبال بهانه میگشت. بهانه چه شد؟ قوم «بنی بکر» هم پیمان با «قریش» بود «بنی خزاعه» هم پیمان با مسلمانها بود. اینها با جنگیدند «قریش» نیرو فرستاد و تعدادی از مردان «بنی خزاعه» را کشتند.
اینها خدمت پیغمبر آمدند گفتند: یا رسول الله ما با هم عهد و پیمان بستیم و باید از هم دفاع کنیم، نبی مکرم دستور تجهیز سپاه برای حمله به «مکه» داد. «ابو سفیان» وقتی شنید به «مدینه» خانه پیغمبر و خانه دخترش «ام حبیبه» رفت. خواست روی تشکی كه پهن بود بنشیند، «ام حبیبه» گفت: "پدر تو نجس هستی این تشک مال پیغمبر است، از روی تشک برو آن طرف" یعنی اینقدر دخترش تحقیرش کرد! رفت پیش پیغمبر و التماس کرد و به غلط کردن افتاد، پیغمبر فرمود: خیر
با اینکه این همه التماس کرد، التماسها و عجز و جزعی که «ابوسفیان» برای پیمان شکستن میکند، پیغمبر گفت نه! دستور داد 10 هزار نیرو به «مکه» حمله کردند و قضیه «فتح مکه» اتفاق افتاد. کاملاً واضح و روشن است. خدای عالم به رسول اکرم دستور میدهد در آیه:
(فَإِمَّا تَثْقَفَنَّهُمْ فِي الْحَرْبِ فَشَرِّدْ بِهِمْ مَنْ خَلْفَهُمْ لَعَلَّهُمْ يذَّكَّرُونَ)
اگر آنها را در (ميدان) جنگ بيابی، آنچنان به آنها حمله کن که جمعيتهايی که پشت سر آنها هستند، پراکنده شوند؛ شايد متذکر گردند (و عبرت گيرند)!
سوره انفال (8): آیه 57
یعنی اینهایی که پیمان شکستند را تار و مار کنید به طوری که اثری از اینها نماند و برای آیندگان عبرت باشد ولذا 600- 700 نفر از جوانهای «نبی قریظه» که در «جنگ احزاب» شرکت کرده بودند همه را سر بریدند، البته اینکه میگویند همه مردان، این اشتباه است، بلکه آن دسته از جوانها و مردان «بنی قریظه» كه در «جنگ احزاب» حضور داشتند آن هم طبق حکمیت «معاذ بن جبل» که قبلاً از «یهود بنی قریظه» بود؛ گفت ما در «تورات» داریم هر کس عهدی ببندد و پیمان شکنی بکند مردانشان کشته میشوند و زنانشان اسیر میشوند!
این برخورد پیغمبر با پیمان شکن است و حال اینکه در رابطه با قضیه «خیبر» پیغمبر این را هم اجازه نداد، به مجرد اینکه «جنگ احزاب» تمام شد، پیغمبر دستور حمله به «خیبر» داد، اینها ترسیدند لذا بنا شد هر کس به اندازه بار یک شتر وسایلش را بر دارد و «خیبر» را ترک کند و کل «خیبر» در اختیار مسلمانها قرار گرفت.
اصلاً یکی از دغدغههای رسول اکرم بعد از آمدن به «مدینه»، برخورد خشن و تند با پیمان شکنها است. یعنی ما یک مورد نداریم - غیر از قضیه «بنی قریظه» آمدند گفتند «اخطأنا ونسینا» که آنهم در مرتبه دوم رسول اکرم تار و مارشان کرد، مردان رزمندهشان را کشت و بلای به سر آنها آورد که بعد از آن از «یهود» تا روز رحلت نبی مکرم کوچکترین خطری متوجه اسلام نشد – نداریم پیامبر با پیمان شکن مماشات کرده باشد.
آن وقت ما بگوییم بله، پیغمبر پیمان بست، دوباره رفت مذاکره کرد؛ اصلاً با «بنی قریظه» مذاکره نکرد «بنی قریظه» گفتند یا رسول الله: «نسینا واخطأنا» به قول معروف «العذر عند الکرام مقبول!» اگر آنها میگفتند: نه، ما عامدانه همچنین کاری انجام دادیم، باز پیغمبر به یقین این را قبول نمیکرد.
البته این آقایان قبلا هم گفته بودند که بله امام زمان قابل نقد است!! زمان اصلاحات گفتند: خدا هم قابل نقد است!! «آمریکا» و دیگر دشمنان ما، تمام تلاششان را کردند برای اینکه «ایران» را مثل «عراق»، «لبنان» و «بحرین» دچار آشوب بکنند نتوانستند؛ ولی الان به دست خود اینها، آشوب درست میکند!
ما باید آماده باشیم که خدای نکرده، دشمن از این توطئه سوء استفاده نکند و کشور را خدای نکرده دوباره به آشوب نکشد. «مقام معظم رهبری» فرمود سال 98 سالی است که «آمریکا» دنبال فتنه در کشور میگردد، مراقب سال 98 باشید.
«والسلام علیکم ورحمة الله»