بسم الله الرحمن الرحيم
تاریخ : 1387/12/28
استاد حسيني قزويني
بحث ما در رابطه با آيه ولايت بود و عرض كرديم كه مرحوم شيخ طوسي (ره) مي فرمايد:
از قوي ترين ادله شيعه بر امامت و ولايت و خلافت آقا امير المومنين (عليه السلام) است.
گفتيم كه استدلال بر اين آيه، بر دو ركن و محور است:
محور اول بحث:
اثبات نزول آيه شريفه در حق اميرالمؤمنين (عليه السلام)
در اين مورد، مفصّل صحبت كرديم و أقوال بزرگان و صحابه و مفسران را آورديم و روايتي را از ابن مردويه و فخر رازي و ديگران آورديم كه ثابت مي كند نزول آيه را در حق اميرالمؤمنين (عليه السلام).
در استدلال به روايات اهل سنت، از سه طريق مي شود مسئله را تثبيت كرد:
راه اول: روايت را نقل مي كنيم و سند روايت را از منظر علماي رجال اهل سنت بررسي مي كنيم. يعني در سند روايت، 5 راوي قرار گرفته است و بايد يك به يك اينها را ببينيم. اگر كسي كتاب رجال ذهبي به نام سير اعلام النبلاء - از كتاب هاي مفصل و معتبر رجالي اهل سنت كه در 25 جلد چاپ شده - و كتاب تهذيب الكمال مزّي - كه در 35 جلد چاپ شده و كتاب تهذيب التهذيب ابن حجر - كه در 12 جلد چاپ شده و تلخيص تهذيب الكمال مزّي است - را مطالعه كند، عمده بحث رجالي يك روايت حل خواهد شد. بايد راوي ها را بررسي كنيم و اگر ديديم كه راويان را توثيق كرده اند، مي گوييم كه روايت صحيح است از منظر اهل سنت، نه از منظر ما. چون ما دنبال اين هستيم به روايتي كه در نزد خودشان صحيح است، براي رسيدن به اهداف مان استدلال كنيم.
راه دوم: بايد ببينيم از علماي بزرگ اهل سنت، كسي گفته است كه اين روايت صحيح است يا خير؟ مثلا در برخي از كتاب ها، مؤلفين آنها، عنايت دارند كه به هر روايتي مي رسند، بگويند اين روايت صحيح است يا ضعيف. مثلا حاكم نيشابوري در مستدرك، مقيد و ملتزم است به تعيين تكليف اعتبار و عدم اعتبار روايت. هر روايتي را نقل مي كند، مي گويد كه:
هذا الإسناد صحيح يا هذا صحيح علي شرط الشيخين يا شرط مسلم يا شرط البخاري.
و تكليف را روشن مي كند. ما روايتي را براي اثبات حقانيت اهل بيت (عليهم السلام) نقل مي كنيم و مي گوييم اين روايتي است كه علماي بزرگ شما مانند حاكم نيشابوري، آن را تصحيح كرده است و مطلب تمام است.
آقاي هيثمي در كتاب مجمع الزوائد، مقيد است هر روايت را نقل مي كند، تكليف روايت را مشخص كند كه اين روايت، صحيح يا ضعيف.
راه سوم: ما روايتي را با سندهاي متعدد داريم كه آقايان اهل سنت مبنايي دارند بر اين كه يقوي بعضها بعضا.
ما در علم رجال شيعه، تعبير مي كنيم به استفاضه و فقهاي ما بر اين مبنا هستند كه اگر يك روايت، مستفيض شد و چندين سند مختلف داشت، ديگر بررسي سندي نمي كنيم و مي گوييم كه روايت، مستفيض است و ما را از بررسي سند، بي نياز مي كند و اهل سنت هم تحت عنوان يقوي بعضها بعضا و مي گويند چون سندها متعدد هستند، همديگر را تقويت مي كنند و مطلب تمام است.
ما از اين سه راه، به راحتي مي توانيم اعتبار روايت را اثبات كنيم. مادامي كه اعتبار روايت، تثبيت نشود، نمي توانيم به مطلوب و هدف مان برسيم. شما رواياتي را نقل مي كنيد و آقا مي گويد كه روايات ضعيف اند. شما خيلي از جاها، با روايات صحيح استدلال كرده ايد. ما صد مورد از كتاب هاي فقهي تان را مي آوريم كه ابن حجر و ديگران مي گويند: درست است روايت ضعيف است، ولي يقوي بعضها بعضا و طبق آن هم فتوا داده اند. ما هم از همين مبناي شما استفاده مي كنيم.
من به دوستاني كه مي خواهند در بحث دفاع از اهل بيت (عليهم السلام) يا پاسخ گويي به شبهات وارد شوند، توصيه مي كنم كه حتما بحث رجال و درايه را خوب تقويت كنند. در پاسخ گويي به شبهات يا دفاع از اهل بيت (عليهم السلام)، تسلط به علم رجال، حرف اول را مي زند. قطعا در حوزه مشهد هم مانند حوزه قم، علم رجال تدريس مي شود. در قم، در پايه 8، 9، 10 تدريس مي شود. حدود 20 سال است رجال و درايه به عهده بنده است و كتابي هم كه در آنجا تدريس مي شود، كتاب بنده است به نام المدخل إلي علم الرجال و الدراية كه مركز مديريت حوزه علميه قم چاپ كرده است و دوستان مي توانند آن را تهيه كنند. ما در آنجا، مباحث رجالي را ساندويجي كرده ايم و به شكل سوال و جواب است و در آخر هم تمريني را به تناسب موضوعاتي كه در بحث مطرح شده، آورده ايم.
در بخش اول، اين آقايان تواتر دارند و اجماع علماء را دارند بر اينكه اين آيه در شأن اميرالمؤمنين (عليه السلام) نازل شده است و از امام قرطبي هم نقل كرديم. پس نيازي به بررسي سندي نداريم. البته اگر كسي بخواهد بررسي سندي بكند، ضرري ندارد. بايد در بررسي سندي اين نكته را مد نظر داشته باشيد كه اگر يك روايتي از صحيح بخاري و مسلم نقل شده، بررسي سندي بيهوده است، چون اينها مي گويند هر روايتي كه در اين دو كتاب است، صحيح است و پل بررسي سندي را رد كرده است و مانند وحي قرآن است و أصح الكتب بعد القرآن مي دانند. بررسي سندي را بايد در ساير كتب اهل سنت داشته باشيم.
محور دوم بحث:
دلالت بحث
در رابطه با دلالت آيه بر ولايت آقا اميرالمؤمنين (عليه السلام)، بايد دقت كنيم كه اين كلمه ولي در اينجا به چه معناست و چينش ولي در آيه، به چه كيفيتي است؟ چون، ولي از الفاظي است كه معاني متعددي دارد. به معني دوست و ناصر و ولايت أمر و ... است. در موارد مختلف، در كتب روائي و فقهي اهل سنت بايد ببينيم كه اين كلمه ولي به چه معنايي استعمال شده است؟ موارد استعمال ولي به صورت مطلق چيست؟ در اينجا هم مطلق است و قيدي ندارد و قرينه اي هم ندارد و ولي در اينجا به معني ناصر و محبّ و ... است. مي بينيم كه اين كلمه در كتاب الأم شافعي ـ از كتاب هاي مادر آقايان اهل سنت ـ و مسند احمد و صحيح ترمذي و كتاب هاي فقهي شان آمده است:
أيما إمرأة نكحت بغير إذن وليها فنكاحها باطل.
الأم شافعي، ج5، ص13 ـ المدونة الكبري، ج2، ص162 ـ مسند احمد، ج6، ص66 ـ المغتي لإبن قدامة، ج7، ص338 ـ مستدرك الصحيحين للحاكم النيشابوري، ج2، ص168 ـ السنن الكبري للبيهقي، ج7، ص105 ـ المعجم الأوسط للطبراني، ج6، ص260 ـ صحيح ابن حبان لإبن حبان، ج9، ص384 ـ سنن الترمذي، ج2، ص281
در اينجا، ولي به چه معناست؟ به معني دوست است؟ يعني هر زني كه بدون اجازه دوستش ازدواج كند، باطل است؟ آيا اين را مي گويد؟ يا نه، به معناي سرپرست و ولايت امر است و كسي كه امور اين زن و دختر به عهده اوست، مانند پدر و جد و كسي هم كه پدر و جد ندارد، از طرف حاكم، كسي را براي رسيدگي به امور او معين مي كند.
اين كلمه ولي، مطلق ذكر شده است و قرينه اي هم ندارد و همه، مراد از كلمه ولي را، ولي أمر آن زن مي دانند، نه دوست و رفيق و ناصر آن زن. همان طوري كه در اين روايت و روايات ديگر آمده است، موارد استعمال ولي، به دست مان مي آيد. در مفردات غريب القرآن آمده است:
كل من ولي أمر الآخر، فهو وليّه.
هر كس متصدي أمر ديگري باشد، او را ولي گويند.
مفردات غريب القرآن للراغب الأصفهاني، ص535
ما هم همين را مي خواهيم. همچنين اگر شما كتاب هاي لغت را ببينيد، اين روايت را در ماده ولي آورده اند، مانند ، معجم مقاييس اللغة إبن فارس، الصحاح جوهري و ... .
تعبيري كه الصحاح است، اين است:
كل من ولي أمر واحد، فهو وليه.
هر كس متصدي أمر كسي باشد، او را ولي گويند.
الصحاح للجوهري، ج6، ص2529 ـ لسان العرب لإبن منظور، ج15، ص410
معجم مقايس اللغة، تنها كتاب لغت اهل سنت است كه ماده را كامل شرح كرده است. ايشان هم همين تعبير را دارد.
اين نشان مي دهد كه مراد از ولي، در كتاب هاي لغت و فقهي و روائي، اولا و بالذات، معناي كلمه ولي، عبارت است از ولايت أمر و سرپرستي و ما هم مي خواهيم همين را ثابت كنيم.
إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آَمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَ هُمْ رَاكِعُونَ (سوره مائده/آيه55)
كسي كه ولي أمر شماست و مي تواند در كارهاي شما تصرف كند، خداوند است. بعد رسول خداست و بعد هم همان آقائي است كه در حال ركوع، زكات داده است.
ما هم بيش از اين نمي خواهيم. با توجه به موارد استعمال، ولي در اينجا به معني وَلِيَ أمر الآخر است.
مضافا، رواياتي كه خوانديم مانند روايت ابن مردويه، نبي مكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) رسما از خداوند سوال مي كند:
خدايا! همان گونه كه برادرم حضرت موسي (عليه السلام) از تو طلب كرد كه هارون را وزير و خليفه او قرار بدهي و جواب دادي، من هم پيامبر تو هستم واز تو مي خواهم كه برادرم علي را وزير من قرار بدهي. بلا فاصله، جبرئيل نازل مي شود و اين آيه را مي آورد.
نكته بعدي در اين آيه، قرينه صارفه است و اگر قرينه صارفه نداشته باشد، در اطلاق اوليه و استعمالات متكرّر، ولي به معناي ولي أمر است. در تمام اين موارد، يك نوع تصرف در كار است. مضافا، در خود آيه، ولي، يك بار موضوع قرار گرفته است و سه محمول دارد و يك مبتداست و سه خبر. اين نشان مي دهد:
ولي اي كه خدا و نبي مكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) و اميرالمؤمنين (عليه السلام) است، يكي است.
ولي خدا را چه معنا مي كنيد؟ يعني خداوند همراه شماست؟ وقتي كلمه ولي را با إنما مي آورد، يعني جز اين نيست و منحصر است ولايت شما به الله و رسول و آن آقايي كه در ركوع، انگشتر خود را مي دهد.
در بعضي از موارد كه معني فرق مي كند، كلمه تكرار مي شود:
يَقُولُونَ هُوَ أُذُنٌ قُلْ أُذُنُ خَيْرٍ لَكُمْ يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ يُؤْمِنُ لِلْمُؤْمِنِينَ (سوره توبه/آيه61)
به تو طعنه مي زنند كه تو راست مي گويي، ... ، به خدا ايمان دارد و ايمان دارد به نفع مؤمنين.
معنا فرق مي كند. يُؤْمِنُ تكرار شده است. در اولين كلمه يُؤْمِنُ، به باء متعدي شده و دومين كلمه، به لام. تمام چينش حروف قرآن، پيام دارد. ايمان به خدا با ايمان به مردم، زمين تا آسمان فرق مي كند. چون معناي ايمان تفاوت داشت، تكرار شد. در آيه شريفه، اگر معناي ولي فرق داشت، بايد اين گونه مي فرمود:
إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ وليكم رَسُولُهُ وَ وليكم الَّذِينَ آَمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَ هُمْ رَاكِعُونَ.
حال آنكه يك ولي آمده و نشان مي دهد كه معناي ولايت در هر سه مورد، يكي بيشتر نيست.
ولايت الله و پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم)، روشن است. اما درباره اميرالمؤمنين (عليه السلام)، با توجه به اينكه جامعه، پذيراي ولايت غير از پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) نبود، به ويژه آقا اميرالمؤمنين (عليه السلام) كه در جامعه آن روز، كمتر خانه اي از مشركيني كه مسلمان شده اند بود كه ضربه شستي از حضرت علي (عليه السلام) نخورده باشند. افرادي كه با نبي مكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) هجرت كردند، تعدادشان چقدر بود؟ تمام اين جمعيتي كه از مكه آمده بودند و از مدينه پيوسته بودند، در جنگ بدر، 313 نفر بودند. اينها به تدريج آمدند مسلمان شدند. پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) 8 سال در مدينه بود و 13 سال در مكه بود. در اين 21 سال، آمار تمام مسلماناني كه در جنگ فتح مكه بيرون ريختند، 10هزار نفر شدند. روزي كه پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) از دنيا مي رفت، آمار مسلمانان را 116 هزار نفر گفته اند. يعني در 21 سال، 10 هزار نفر مسلمان و در آن دو سال بعد از فتح مكه، 100 هزار نفر مسلمان شدند. بر فرض كه اين 10 هزار نفري كه آمده بودند، هر نفرشان 3،4 نفر زن و بچه داشتند، 40 هزار نفر مي شدند. ولي بعد از فتح مكه، آمار مسلمانان، 70، 80 ٪ افزوده شده است. تمام اينها يي كه بعد از فتح مكه مسلمان شدند، در جنگ بدر و أحد و أحزاب، از دست اميرالمؤمنين (عليه السلام) ضربه شست خورده اند. اينها، كينه حضرت علي (عليه السلام) را در دل داشتند. خود پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود:
كينه هايي در دلها مي بينم كه اينها بعد از من به ظهور مي رسد.
اينكه اسم حضرت علي (عليه السلام) به صراحت گفته شود، شايد در جامعه، عكس العمل ايجاد كند و خداوند با وصف، ويژگي هاي حضرت علي (عليه السلام) را مي فرمايد:
1. الَّذِينَ آَمَنُوا 2. يُقِيمُونَ الصَّلَاةَ 3. يُؤْتُونَ الزَّكَاةَ 4. وَ هُمْ رَاكِعُونَ
آنهايي كه فهميدند آقا اميرالمؤمنين (عليه السلام) است، در اين فكر بودند كه چون صراحت ندارد، ما توجيه مي كنيم و دل شان را به اين قضيه خوش كرده بودند.
به تعبير يكي از فقهاي عظام، وقتي پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) مي خواست نامه اي بنويسد:
أكتب لكم كتابا لن تضلوا بعدي.
آنهايي كه فهميدند مي خواهد نام حضرت علي (عليه السلام) را بنويسد، عكس العمل نشان دادند و گفتند:
إن الرجل ليهجر.
از كجا معلوم كه اگر در قرآن، در آيه اي، نام حضرت علي (عليه السلام) را با صراحت برده بودند، نمي گفتند:
إن جبرئيل قد هجر.
به نبي مكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) كه 23 سال براي اينها زحمت كشيده و اينها را از توحّش و شرك و بت پرستي نجات داده، وقتي مي خواهد نامه بنويسد، اين جمله را به او مي گويند، گفتن به جبرئيل كه بايد راحت تر باشد. چه بسا، كسي كه اين نسبت را به پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) مي دهد، بعيد نيست كه نسبت به خدا هم نسبت هايي را بدهد.
همان طوري كه در بعضي از قضايا، عصمت پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) را زير سوال بردند ـ كه پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) مجتهد است و اين طوري گفته است و عمر هم مجتهد است و چيز ديگري را گفته است و اختلاف پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) و عمر، اختلاف دو مجتهد بوده است، پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) اجتهاد كرد و گفت مي خواهم نامه اي بنويسم و عمر هم اجتهادش بر اين بود كه پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) هذيان مي گويد و ما نيازي به نامه نوشتن نداريم ـ فردا هم بگويند كه خدا هم اجتهاد كرده و تشخيص داده كه علي، صلاح است، ولي مسلمانان صدر اسلام تشخيص دادند كه علي، صلاح نيست و كس ديگري را جاي او گذاشتند.
كشف الأسرار، ص151
نكته ظريفي در اينجاست و خيلي هم جالب است:
اگر اين ولايت را منحصر نكنيم در خدا و نبي مكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) و اميرالمؤمنين (عليه السلام)، و بگوييم كه مراد از اين آيه، خدا و رسول و عموم مردم است و ولايت به معني دوستي است، إتحاد ولي با مُوَلّي عليه لازم مي آيد:
إنما وليكم أنتم
آقاياني كه در اينجا نشسته ايد، دوست شما، خود شما هستيد. ولي شما مؤمنين، شما مؤمنين هستيد.
اين، معناي لَغْوي مي شود. در اينجا، هيچ راه گريزي نداريم و براي اينكه اين اتحاد لازم نيايد:
اولا: ولي را به معناي ولايت أمر بگيريم.
ثانيا: اين قضيه را منحصر كنيم به آقا اميرالمؤمنين (عليه السلام).
اشكالات:
سياق و سباق دلالت مي كند، چون در دو سه آيه قبل ، اشاره شده است:
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آَمَنُوا لَا تَتَّخِذُوا الْيَهُودَ وَ النَّصَارَي أَوْلِيَاءَ بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاءُ بَعْضٍ (سوره مائده/آيه51)
گفته شده كه چون در اينجا آمده است: يهود و نصاري را دوست خود قرار ندهيد، در اين آيه هم به معناي دوست است.
اولا: سياق و سباق در جائي است كه در يك آيه استعمال شده باشد يا در دو آيه پشت سر هم باشد. ميان آيه ولايت و اين آيه، 4 آيه فاصله است.
ثانيا: در همانجا هم مي گوييم كه ولي به معناي أولي الأمر است. قرآن مي گويد از يهود و نصاري، كسي را به عنوان ولي أمر خود قرار ندهيد. چون آنها موحد نيستند و مشرك هستند و دشمني سختي با مؤمنين دارند و متّصف به عداوت با مؤمنين هستند و شايستگي ولايت أمري را ندارند و اگر خواستيد در جامعه، كسي را به عنوان ولي أمر انتخاب كنيد، نبايد اين ولي أمر، غير مسلمان باشد. چون، ولايت از آن خداست و به پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) داده است و پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) هم به علي بن أبي طالب (عليه السلام) داده است. پس اگر اين آيه را قرينه آيه ولايت قرار دهيم، هيچ منافاتي با هم ندارد.
اشكالات ديگري هم مطرح شده است كه إن شاء الله در جلسه بعدي در خدمت شما خواهيم بود.
* * * * * * *
* * * * * * *
* * * * * * *
««« و السلام عليكم و رحمة الله و بركاته »»»