2024 March 19 - سه شنبه 29 اسفند 1402
بررسی «حدیث تفویض»!
کد مطلب: ١٣١٧٣ تاریخ انتشار: ١٩ بهمن ١٣٩٨ - ١٦:٢٢ تعداد بازدید: 4559
خارج کلام مقارن » عمومی
بررسی «حدیث تفویض»!

جلسه شصت و چهارم 98/11/15

بسم الله الرحمن الرحیم

جلسه شصت و چهارم 98/11/15

موضوع: بررسی ادلّه مشروعیت سنّت (10) – بررسی «حدیث تفویض»!

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین و هو خیر ناصر و معین الحمدلله و الصلاة علی رسول الله و علی آله آل الله لاسیما علی مولانا بقیة الله واللعن الدائم علی اعدائهم اعداء الله إلی یوم لقاء الله.

پرسش:

در قضیه «تبوک» که علی (علیه السلام) در «مدینه» ماندند، اتفاق خاصی هم در «مدینه» افتاد؟ «منافقین» کاری نکردند؟

پاسخ:

نه، هیچ کاری نكردند. وقتی امیرالمؤمنین باشد جرأت می‌کنند!؟ بنا بود کاری بکنند، ولی وقتی دیدند امیرالمؤمنین هست، همه به لانه‌هایشان رفتند و مخفی شدند. بعد شروع کردند به امیرالمؤمنین طعنه زدن. عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد، پیغمبر هم فرمود:

«وأنت خليفتي في كلّ مؤمن من بعدي»

السنة، اسم المؤلف: عمرو بن أبي عاصم الضحاك الشيباني، دار النشر: المكتب الإسلامي - بيروت - 1400، الطبعة: الأولى، تحقيق: محمد ناصر الدين الألباني؛ ج2، ص 565، ح 1188

پرسش:

الان که در ایام الله «دهه فجر» هستیم، حضرتعالی خاطره‌ای و تجربه و نکته‌ای است بیان كنید ممنون می‌شویم.

پاسخ:

در «قم» هفت هشت ماه قبل از انقلاب، «کلانتری»ها و «دادگستری»ها تقریباً تعطیل بود، همه دست آقایان بود و ما هم در خدمت حاج آقای «یزدی» بودیم. عمده مسئولیت در «قم» با بنده بود. امام که فرمود از «پادگان‌ها» فرار کنید مسئول جذب افسران فراری هم من بودم.

یک روزی شاید یک ماه قبل از پیروزی بود، تابستان گرمی هم بود، ساعت یک و نیم درب خانه ما را زدند، دیدم آقای «یزدی» خودش آمده! گفت: "حاج آقای «قزوینی»! دو تا افسر از «پادگان» فرار کردند آمدند و یک ماشین پر اسلحه و دو تا بی‌سیم آوردند. ما می‌توانیم با این بی‌سیم‌ها با «آمریکا» صحبت کنیم." همچین تعبیری داشت!

گفت: این‌ها را من می‌خواهم به خودتان بسپارم. این‌ها با آن یکی‌ها فرق دارند. ما هم این دو تا افسر را در زیر زمین خانه‌مان از این‌ها محافظت کردیم. چون اگر رژیم می‌فهمید این‌ها را تکه تکه می‌کرد، بعضی وقت‌ها می‌خواستند به حرم بروند با لباس زنانه این‌ها را ما به حرم می‌بردیم و پوشه می‌زدند!!

امام که در منزل آقای «یزدی» ساکن شد، یک شب تقریباً ساعت 10 شب بود آقای «یزدی» از «تهران»، «مدرسه رفاه» که امام مستقر بود زنگ زد و در رابطه با «همافرها» که خدمت امام رفته بودند گفت: از «اصفهان» یک تعدادی چماق به دست را برای سرکوب «همافرها» به «تهران» می‌‌آورند؛ بنا است این‌ها از «قم» رد بشوند، شما ببینید چه کار می‌کنید؟

آن زمان پسر آقای «مشکینی» که با «منافقین» اعدام شد، مسئول خرید سلاح بود. پول را ما می‌دادیم یعنی آقای «یزدی» در اختیار ما قرار می‌داد. ایشان هم از «شوروی» سلاح می‌خرید و می‌آورد و ما هم در میان انقلابیون توزیع می‌کردیم که امام فرموده بود مسلح باشند که اگر در قیام مسلحانه نیاز شد ما استفاده کنیم.

ما همه بچه‌ها را جمع کردیم؛ آن زمان آقای «بلند نظر» مسئول ساختن بمب‌های دستی بود، یك «حاج محسن» نامی داشتیم، ایشان چند سال قبل که از «مشهد» به طرف «قم» می‌آمدند، نزدیك «قم» ماشینشان آتش گرفت و دو سه تا برادر بودند که بندگان خدا همه سوختند و مرحوم شدند. این بزرگوار، می‌داد سه راهی درست می‌کردند و در آن‌ها حدود ده دوازده کیلو مواد می‌ریختند.

ما همه این‌ها را جمع کردیم و از همان بدو ورود «قم» تا خروج، همه پشت بام‌ها را مجهز کردیم. آن زمان خواب نداشتیم، نیم ساعت، یک ساعتی می‌خوابیدیم. عشق انقلاب و امام خواب از سر ما پرانده بود، آقای «یزدی» ساعت یک، یک و نیم بود زنگ زد گفت: چه کار کردید؟ گفتم: آقای «یزدی»‌ اگر پنجاه هزار نیرو هم بخواهد وارد «قم» بشود، یک نفر سالم از «قم» بیرون نمی‌رود.

احتمالاً چماق به دست‌ها متوجه شده بودند لذا از طریق «ساوه» به سمت «تهران» رفته بودند؛ بعد جالب این است روز 22 بهمن ساعت پنج بعد از ظهر بود، آقای «یزدی»‌ زنگ زد گفت: آقای «قزوینی»‌ رژیم ساقط شد. سریع کلانتری‌ها را خلع سلاح کنید که اسلحه‌ها را نبرند. ما اولین کلانتری که رفتیم «کلانتری 1 چهار راه بیمارستان» بود.

ما رفتیم آن‌جا، یک سرگردی به نام «سرگرد فاضلی» بود که چند سال هم به زندان محکوم شد. رفتم گفتم: سرگرد! رژیم ساقط شد. لطف کنید اسلحه‌ها را تحویل بدهید.

خواست تلفن بزند، من اسلحه را برداشتم - اسلحه «روسی» بود، ده دوازده تا تیر می‌خورد و لوله‌ای تقریبا ده پانزده سانتی داشت. معمولاً با اسلحه که شلیک می‌کنی اسلحه تکان می‌خورد ولی آن اسلحه‌ها تکان هم نمی‌خورد - اسلحه را به طرفش گرفتم، به پِت و پِت افتاد و گفت: کلید اسلحه خانه را بدهید به آقای قزوینی. کلید را به من داد و من به «بلند نظر» زنگ زدم.

آقایان در منزل آقای «پسندیده» بودند. این‌ها چند تا گونی آوردند و همه اسلحه‌ها را در گونی ریختیم و به منزل آقای «پسندیده»‌ بردند. شب بود گفتند این‌ها ریختند می‌خواهند «شهربانی باجک» را خلع سلاح کنند. ما رفتیم دیدیم جمعیت انبوهی آن‌جا جمع شدند. ما را بالای نرده‌ها بردند، ما یک مقداری صحبت کردیم و همه متفرق شدند.

رفتم داخل، اگر اشتباه نکنم سرهنگ «شهرستانی»‌ بود. به اتاقش رفتم دیدم خیلی بنده خدا حالش خراب است. گفت: اگر من الان بیرون بروم مردم من را می‌کشند اگر اجازه بدهید یک شب مهمان شما باشم تا فردا ببینم چه می‌شود؟

آن‌جا بودیم و کل اسلحه‌ها را هم تحویل گرفتیم. آقای «موسوی تبریزی» داماد آقای «نوری» تقریباً ساعت یک آمد گفت چه خبر است؟ گفتم الحمد لله هیچ خبری نیست و فعلاً مشکلی نداریم.

ما در سال 54 كه در مدرسیه فیضیه بودیم، یك كسی به اسم «محمدی» که یک لکه سیاهی روی دماغش داشت، آن‌جا می‌آمد هر چه از دهانش در می‌آمد فحش ناموسی به امام می‌داد. یک دفعه طلبه‌ها در حجره‌های بالا جمع شدند و با مهر به این‌ها زدند و سر و کله‌شان را شکستند.

سال 54 ما را در «رامسر» دستگیر کردند؛ چون ما با خانواده برای تبلیغ رفته بودیم، خانواده ما سرگردان در خیابان‌ها بودند و ما را هم تحویل «ساواک نوشهر» دادند.

از آن‌جا هم تماس گرفتند و هر چه ما در منزل داشتیم غارت کرده بودند، چیزی نگذاشتند بماند. آن داستان خیلی مفصلی دارد. این «محمدی» چند بار ما را به «ساواک» که در «خیابان ایستگاه» بود احضار کرد. یک دفعه من رفتم دیدم آقای «سبحانی» را آن‌جا آورده بودند. ایشان هم آن سال ماه رمضان «مهدیه تهران» منبر می‌رفت؛ دیدم بنده خیلی مضطرب است. این‌ها دین و ایمان نداشتند و فحش‌های رکیک و ناموسی می‌دادند.

بعد از انقلاب بود، دور و بر ساعت یک، یک و نیم بود دیدم «محمدی» پیام داده که آقای «قزوینی» با شما کار دارم، ما رفتیم دیدیم همان سلولی که ما را حبس کرده بودند، همان جا هم ایشان را حبس کردند؛ از پنجره‌ سلول می‌گفت: آقای «قزوینی» خدا می‌داند من آدم نکشتم. پسر من در «نوفل لوشاتو» خدمت امام بود. یک عکسی به من نشان داد گفت این پسر من است که به «فرانسه» رفت خدمت امام. البته آن زمان «آیت‌الله خمینی» می‌گفتند!

گفتم: آقای «محمدی» اگر آدم نکشتی کسی کار به کارت ندارد. بعد آقای «بلند نظر» و دوستان دیگر، این‌ها را بیرون شهر منتقل کرده بودند و پشت «کوه خضر» مستقر کرده بودند. وقتی این‌ها تشنه‌شان شده بود، این آقایان خیلی عکس العمل زشتی داشتند؛ یعنی به جای آب به این‌ها «ادرار» داده بودند!!

وقتی آقای «یزدی» شنید، عصبانی شد و به همه این‌ها گفت شما از «کمیته» بیرون بروید؛ بعد از آن بود که «کمیته» سر و سامان گرفت و همه را به زندان «ساواک» روبروی «راه آهن» بردند. الان نمی‌دانم آن‌جا چه است؟ یک ساختمان خیلی بزرگی بود که زندانی‌ها را آن‌جا بردند.

محاکمه این‌ها هم عمدتاً به عهده آقای «یزدی» بود. «محمدی» را داشتند محاکمه می‌کردند به من تلفن کردند که شما شاکی نیستی؟ گفتم نه. این‌ها کارهایی انجام دادند، به هر حال ورق بر گشته و این‌ها از عزت بالا به ذلت آمدند. ما نسبت به خودمان به این‌ها شاکی نیستیم.

آقای «یزدی»، «محمدی» را ظاهراً به 8 سال زندان محکوم کرده بود. آقای «محمدی»، «فاضلی» و بقیه، بعد از مدتی عفو خوردند و همه فرار کردند و به خارج رفتند. این‌ها بخشی از خاطراتی بود که ما در اول انقلاب داشتیم، البته من خاطرات زیادی دارم.

پرسش:

برای اینکه یک یادی از شهدا هم بشود، فرزند مرحوم آیت‌الله «خزعلی» كه در همین قم و اطراف پل آهنچی به شهادت رسیدند، اگر کوتاه راجع به شهادت فرزند ایشان صحبت کنید ممنون می‌شویم.

پاسخ:

روز 19 دی قیام اصلی مردم «قم» بود. ما اتفاقاً آن روز خانه‌مان بنائی داشتیم. نزدیک ساعت 4- 5 بعد از ظهر بود، دیدیم صدای تیر اندازی می‌آید. اول تصور کردیم که تیر اندازی هوایی است. وقتی غروب خواستیم بیاییم حرم، گفتند فعلاً حرم نروید حکومت نظامی است. یکی از افرادی که آن‌ها در «پل آهنچی» شهید کرده بودند پسر آقای «خزعلی» بود.

خود حاج آقای «خزعلی» هم تقریباً فراری بود، ایشان چند تا منبری که رفته بود چند بار گرفتند و به زندان انداختند. ایشان در منزلِ اولین فرماندار قم بعد از انقلاب، مخفی بود؛ ولی برای تشیع جنازه پسرش آمد، کفن را کنار زد و تبریک گفت، بدون این‌که اصلاً کوچک‌ترین احساس ناراحتی و یا گریه‌ای بکند. ایشان را از لای جمعیت بیرون کردند و دوباره به مخفیگاهش رفت.

تا 22 بهمن یک تعدادی بودند که به صورت مخفی زندگی می‌کردند. آقای «ربانی شیرازی» با آقای «باریک‌بین»، «امام جمعه قزوین» به «سردشت» تبعید بودند. آقای «نوری» با آقای «فهیم کرمانی» در «سقز» بودند و آقای «پسندیده» نیز به «خمین» تبعید بود.

یک روزی آقای «یزدی» من را خواست گفت: امام یک پیامی داده، شما این پیام را برای آقای «پسندیده» در «خمین» ببرید و هم برای آقای «ربانی شیرازی» در «سردشت» ببرید.

ما از این‌جا رفتیم «خمین» خدمت ایشان و مطالبی را گفتیم؛ «سید حسین» پسر حاج آقا «مصطفی»، من را در منزل امام دید، شروع کرد پشت سر امام حرف‌های خیلی رکیک و درشت ‌زد.

اصلا من جا خوردم گفتم: «سید حسین» شما باید ما را تشویق بکنید، گفت: پدرم برای اداره خانه‌اش عاجز است الان می‌خواهد کشور را اداره کند!! من خیلی از این حرف متأثر شدم!

ما از آن‌جا به «سقز» خدمت آقای «نوری» و آقای «فهیم» رسیدیم. دو تا ماشین بودیم به «سردشت» رفتیم و سپس به «بوکان» رفتیم. آقای «خلخالی» هم آن‌‌جا بود. همان شب پیش آقای «خلخالی» ماندیم. دیدیم ایشان در قنوت نماز به فارسی می‌گفت: خدایا «آمریکا» و «اسرائیل» را ذلیل کن! بی‌حال‌ترین نمازی که در عمرم خوانده بودم آن‌جا خواندم!!

صبح که حرکت کردیم یکی از ماشین‌های‌مان را «ساواک» گرفت، ما «سردشت» خدمت حاج آقای‌ «باریک‌بین» رفتیم، پیامی که بود خدمت آقای «ربانی شیرازی» دادیم، صبحانه را خوردیم. آقای «باریک‌بین» به من گفت: آقای «قزوینی» سریع حرکت کنید و این‌جا نمانید عذرخواهی هم کرد که مهمان هستید و... ولی هوا خیلی پس است.

ما سریع از آن‌جا حرکت کردیم تا غروب خودمان را به «قم» رساندیم. این‌ها دوران‌های عجیبی بود که آدم خسته نمی‌شد. من خودم رانندگی می‌کردم، بعضی وقت‌ دو سه روز یکسره پشت فرمان بودم، گاهاً نیم ساعتی کنار جاده استراحت می‌کردم و حرکت می‌کردم. اصلا آدم احساس خستگی نمی‌کرد.

آغاز بحث...

بحث ما در رابطه با آیه:

(وَمَا آتَاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ)

آنچه را رسول خدا براي شما آورده بگيريد (و اجرا کنيد)

سوره حشر (59): آیه 7

بود. در رابطه با آیه‌:

(وَيعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ)

و آنها را کتاب و حکمت بياموزد!

سوره بقره (2): آیه 129

عرض کردم ما روایتی پیدا نکردیم. دیروز دوستان یک روایتی را گفتند من هم تعجب کردم چطور شد كه دوستان روایتی پیدا کردند ولی ما نتوانستیم پیدا کنیم. بعد دیدم نه این روایت از معصومین نیست، از «ابن عباس» است. مربوط به مناظره‌ای که بین «معاویه»‌ و ‌«ابن عباس» صورت می‌گیرد است. ما نه در آیه:

(وَمَا ينْطِقُ عَنِ الْهَوَى)

و هرگز از روي هواي نفس سخن نمي‌گويد!

سوره نجم (53): آیه 3

روایت پیدا کردیم. و نه در آیه (وَيعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ)

این البته مشكل نیست. بعضی وقت‌ها آدم می‌گردد و توجه ندارد، ما با نرم افزارها و اینترنت جستجو می‌کنیم و دیگر حوصله کتاب گشتن نداریم، دوستان اگر بتوانند نسبت به: (وَمَا ينْطِقُ عَنِ الْهَوَى) و (وَيعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ)؛ که مراد از «حکمت» سنت باشد و روایت از معصوم داشته باشیم خیلی خوب است.

در مورد (وَمَا ينْطِقُ عَنِ الْهَوَى)؛ هم روایت از معصوم باشد خیلی خوب است. همان‌طور ما که در: (وَمَا آتَاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ)؛ روایات متعدد از معصومین داریم که (وَمَا آتَاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ)؛ این مربوط به سنت است. ما چند تا روایت صحیحی خواندیم، به «صحیحه زراره» رسیدیم، باز هم از امام صادق و امام باقر (سلام الله علیهما)

پرسش:

آیه (وَمَا ينْطِقُ عَنِ الْهَوَى)؛ با توجه به ظاهر و صراحتش، آیا نیاز به روایت دارد؟

پاسخ:

مگر (وَمَا آتَاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ)؛ روشن نیست؟ الان خیلی از این آقایان می‌گویند: (وَمَا ينْطِقُ عَنِ الْهَوَى)؛ كلا مربوط به قرآن است. قرآنیون همه می‌گویند این مربوط به قرآن است و ربطی به سنت ندارد!!

اما وقتی روایتی از معصوم باشد، مخصوصا اگر متعدد هم باشد، مثل همین آیه مورد بحث ما که ده پانزده تا روایت در این موضوع است؛ این ده پانزده تا روایت نشان می‌دهد بر این‌كه معصومین نسبت به این آیه عنایت ویژه‌ای داشتند.

البته عرض كردم ما پیدا نكردیم؛ ولی اگر ما از معصوم روایت داشته باشیم، هرچه آیه واضح هم باشد ولو یك روایت هم از معصومین باشد، خودش مؤید این برداشت است.

«صحیحه زراره» از امام باقر و امام صادق (علیهما السلام) نقل می کند که فرمودند:

«إِنَّ اللَّهَ فَوَّضَ‏ إِلَى‏ نَبِيِّهِ‏ أَمْرَ خَلْقِهِ»

باز همان تعبیری است كه دیروز عرض كردم:

‏«لِيَنْظُرَ كَيْفَ‏ طَاعَتُهُمْ ثُمَّ تَلَى هَذِهِ الْآيَةَ (ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا)»

بصائر الدرجات في فضائل آل محمّد صلّى الله عليهم؛ نویسنده: صفار، محمد بن حسن، مصحح: كوچه باغى، محسن بن عباسعلى‏، ناشر: مكتبة آية الله المرعشي النجفي‏، ج1، ص 379، ح 7

روایت بعدی «صحیحه اسحاق ابن عمار» از امام صادق (سلام الله علیه) است:

«إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى أَدَّبَ نَبِيَّهُ فَلَمَّا انْتَهَى بِهِ إِلَى مَا أَرَادَ»

وقتی تأدیب نبی مكرم به حد اعلی رسید:

«قَالَ لَهُ إِنَّكَ لَعَلى‏ خُلُقٍ عَظِيمٍ فَفَوَّضَ إِلَيْهِ دِينَه فَقَالَ وَ ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا ‏»

در آن‌جا «فَوَّضَ‏ إِلَى‏ نَبِيِّهِ‏ أَمْرَ خَلْقِهِ» بود این‌جا: «فَفَوَّضَ إِلَيْهِ دِينَه» دارد. بعد یك توضیحی در این‌جا داده است:

«وَ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ فَرَضَ الْفَرَائِضَ وَ لَمْ يَقْسِمْ لِلْجَدِّ شَيْئا»

خداوند واجبات را بیان کرد ولی برای جد در قرآن چیزی فرض نكرده است.

«وَ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ أَطْعَمَهُ السُّدُسَ فَأَجَازَ اللَّهُ جَلَّ ذِكْرُهُ لَهُ ذَلِك‏»

خدای عالم هم این سهمی كه پیامبر برای جد و جده قرار داد اجازه داد و تثبیت كرد.

«وَ ذَلِكَ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ- هذا عَطاؤُنا فَامْنُنْ أَوْ أَمْسِكْ بِغَيْرِ حِسابٍ»

الكافي (ط - الإسلامية)، نویسنده: كلينى، محمد بن يعقوب بن اسحاق، محقق/ مصحح: غفارى على اكبر و آخوندى، محمد، ناشر: دار الكتب الاسلامیة، ج1، ص267، بَابُ التَّفْوِيضِ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ وَ إِلَى الْأَئِمَّةِ فِي أَمْرِ الدِّين‏، ح6

«صحیحه» بعدی از «محمد ابن حسن میثمی» باز از امام صادق (سلام الله علیه) است:

«إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أَدَّبَ رَسُولَهُ حَتَّى قَوَّمَهُ عَلَى مَا أَرَادَ»

نبی مكرم را تأدیب و راهنمایی كرد تا آن‌جایی كه رسول اكرم به آن مرحله‌ای كه خدا می‌خواست رسید.

الكافي (ط - الإسلامية)، نویسنده: كلينى، محمد بن يعقوب بن اسحاق، محقق/ مصحح: غفارى على اكبر و آخوندى، محمد، ناشر: دار الكتب الاسلامیة، ج1، ص268، بَابُ التَّفْوِيضِ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ وَ إِلَى الْأَئِمَّةِ فِي أَمْرِ الدِّين‏، ح9

دوستان عزیز ببینید در رابطه با رسول اكرم دارد كه: «أَدَّبَ نَبِيَّهُ فَأَحْسَنَ تأَدَیبَهُ»، «أَدَّبَ رَسُولَهُ حَتَّى قَوَّمَهُ»؛ شما این را با دیگر انبیاء مقایسه كنید، مثلا حضرت عیسی (علی نبینا و اله و علیه السلام) در اول بچگی‌اش می‌گوید:

(قَالَ إِنِّي عَبْدُ اللَّهِ آتَانِي الْكِتَابَ وَجَعَلَنِي نَبِيا)

(ناگهان عيسي زبان به سخن گشود و) گفت: «من بنده خدايم؛ او کتاب (آسماني) به من داده؛ و مرا پيامبر قرار داده است!

سوره مریم (19): آیه 30

ولی رسول اكرم باید تا چهل سالگی با آن برنامه‌ها و ریاضت‌ها و عبادت‌ها و... به یک مقامی برسد؛ چون رسول اكرم اولاً دینش، دین جهانی است و دینی است كه تا ابد هم بنا است بماند، و مشكلاتی كه در مسیر نبی مكرم است، در مسیر هیچ‌ یك از انبیاء از آدم تا حضرت عیسی نبود. فرمود:

«مَا أُوذِيَ نَبِيٌّ مِثْلَ‏ مَا أُوذِيتُ‏»

بحار الأنوارالجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار (ط - بيروت)؛ نویسنده: مجلسى، محمد باقر بن محمد تقى، ناشر: دار إحياء التراث العربي، محقق/ مصحح: جمعی از محققان، ج 39، ص 56

من قبلاً هم عرض کردم، یکی از کوتاهی های ما این است که مصائب نبی مکرم را برای مردم مطرح نمی کنیم. یا خودمان هم آگاهی نداریم. مصیبت هایی که رسول اکرم، مخصوصاً در مکه کشید، بعد در مدینه از دست منافقین کشید، اگر نگوئیم بیش از مصائب امیرالمؤمنین (سلام الله علیه) بود، کمتر نبود! قرآن به صراحت می گوید:

(وَ لَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّكَ يَضيقُ صَدْرُكَ بِما يَقُولُون‏)

ما مى‏دانيم سينه تو از آنچه آنها مى‏گويند تنگ مى‏شود (و تو را سخت ناراحت مى‏كنند)

سوره حجر (15): آیه 97

این: «قَوَّمَهُ عَلَى مَا أَرَادَ» این استقامتی كه در رسول اكرم در این مسیر بوده، بعضی وقت‌ها انسان فكر می‌كند، برای هیچ‌كدام از انبیاء، نه این مشكلات بوده و نه این استقامت بوده!

شما ببینید حضرت نوح درست است مشكلات دید ولی در آخر نفرین می‌كند. حضرت موسی نفرین می‌كند. اما رسول اكرم با آن همه اذیت‌ها و آن همه شكنجه‌ها در «جنگ احد» می‌گوید:

«اللَّهُمَّ اهْدِ قَوْمِي فَإِنَّهُمْ لَا يَعْلَمُونَ»

إعلام الورى بأعلام الهدى( ط- القديمة)؛ نويسنده: طبرسى، فضل بن حسن، تاريخ وفات مؤلف: 548 ق‏؛ محقق / مصحح: ندارد، ناشر: اسلاميه‏، تهران،1390 ق‏، نوبت چاپ: سوم‏؛ ص 83

این قضیه نشانگر این است كه: «ادب رسوله حتی قومه»؛ یعنی پیامبر به یك مرحله‌ای رسیده كه برای كفار حربی هم از خدای عالم طلب هدایت می‌كند.

پرسش:

این:«أَدَّبَ رَسُولَهُ حَتَّى قَوَّمَهُ»؛ به عوالم قبل بر نمی‌گردد؟

پاسخ:

نه، «أَدَّبَ رَسُولَهُ حَتَّى قَوَّمَهُ»؛ برای این دنیاست. درباره عوالم قبل که دارد:

«خَلَقَكُمُ اللَّهُ أَنْوَاراً فَجَعَلَكُمْ بِعَرْشِهِ مُحْدِقِينَ حَتَّى مَنَّ عَلَيْنَا بِكُمْ فَجَعَلَكُمْ فِي بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ»

من لا يحضره الفقيه؛ نویسنده: ابن بابويه، محمد بن على، ناشر: دفتر انتشارات اسلامى وابسته به جامعه مدرسين حوزه علميه قم مصحح: غفاری، علی اكبر، ج2، ص613

«بیوت» همین جسم این‌ها است. این‌ها همه مال این‌جا است. می فرماید:

«ثُمَّ فَوَّضَ إِلَيْهِ»

«فوض الیه» بعد از رسیدن به چهل سالگی است.

در هر صورت... بعد فرمود:

«ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا»

بعد این روایت یك تكه‌ای دارد كه آن روایت‌های قبلی نداشت. می فرماید:

«فَمَا فَوَّضَ اللَّهُ إِلَى رَسُولِهِ فَقَدْ فَوَّضَهُ إِلَيْنَا»

هرچه كه خدای عالم به رسولش تفویض فرموده بود به ما هم تفویض كرد!

الكافي (ط - الإسلامية)، نویسنده: كلينى، محمد بن يعقوب بن اسحاق، محقق/ مصحح: غفارى على اكبر و آخوندى، محمد، ناشر: دار الكتب الاسلامیة، ج1، ص 268، بَابُ التَّفْوِيضِ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ وَ إِلَى الْأَئِمَّةِ فِي أَمْرِ الدِّين‏، ح 9

«مجلسی اول» در «روضة المتقین» جلد 12 صفحه 206 این روایت را می‌آورد و می‌گوید:

«وفي الصحيح»

روضة المتقين في شرح من لا يحضره الفقيه (ط - القديمة)؛ مجلسى، محمدتقى بن مقصود على، محقق/ مصحح: موسوى كرمانى، حسين و اشتهاردى على پناه‏، ناشر: مؤسسه فرهنگى اسلامى كوشانبور، ج 12، ص 206

روایت بعدی «صحیح فضیل ابن یسار» است. این دیگر خیلی مفصل است؛ یعنی مفصل‌ترین روایت تفویض این است. این را مرحوم «كلینی» دارد. بزرگان ما مانند: «صاحب جواهر» می‌گوید:

«صحیحة الفضیل»

«روضة المتقین» می‌گوید:

«ما رواه كلیني في الصحیح»

روضة المتقين في شرح من لا يحضره الفقيه (ط - القديمة)؛ مجلسى، محمدتقى بن مقصود على، محقق/ مصحح: موسوى كرمانى، حسين و اشتهاردى على پناه‏، ناشر: مؤسسه فرهنگى اسلامى كوشانبور، ج2، ص20

در كتاب «مرأة العقول» جلد 3 صفحه 105 واژه‌ «حسن» دارد به اعتبار «ابراهیم ابن هاشم» پدر «علی ابن ابراهیم».

از «ابن ابی عمیر»، از «عمر ابن اذینه»، از «فضیل ابن یسار»، «فضیل ابن یسار» از اصحاب خاص امام باقر بوده است. می‌گویند ایشان از اوتاد بوده و دارای چشم برزخی بوده و خیلی از مسائل از ایشان نقل می‌كنند.

حتی راوی می‌گوید من در حال غسل «فضیل» بودم قسمت راست بدنش را غسل دادم خود جسد به طرف چپ برگشت. بعد می‌گوید این پارچه‌ای كه به عنوان ساتر روی عورتینش انداخته بودیم، یك لحظه این پارچه كنار رفت، دیدم «فضیل» با دستش پارچه را روی عوریتنش كشید كه دیده نشود!

این «فضیل ابن یسار» یك دنیایی داشت، شرح حالش را هم دوستان مطالعه كنند خیلی خوب است.

ایشان می‌گوید از امام صادق شنیدم كه برای بعضی از اصحاب «قیس ماصر» كه ایشان از اصحاب امام سجاد است و خودش قهرمان علم كلام است و شاگرد امام سجاد در علم كلام بوده است.

در آن قضایای «یونس بن یعقوب» در كتاب «كافی» جلد 1،«كتاب الحجة باب الاضطرار الی الحجة» دارد که بنده‌ خدایی از «شام» برای مناظره آمده بود، امام صادق به «یونس بن یعقوب» گفت: «یونس» پاشو برو این طرف و آن طرف از بچه‌های ما كه علم كلام بلدند این‌جا بیاور.

می‌گوید رفتم چند نفری را آوردم «عمران بن اعین» را پیدا كردم، «قیس ماصر» را هم آوردم؛

«وَ أَدْخَلْتُ قَيْسَ بْنَ الْمَاصِرِ وَ كَانَ عِنْدِي أَحْسَنَهُمْ كَلَاماً وَ كَانَ قَدْ تَعَلَّمَ الْكَلَامَ مِنْ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْن‏»

الكافي (ط - الإسلامية)، نویسنده: كلينى، محمد بن يعقوب بن اسحاق، محقق/ مصحح: غفارى على اكبر و آخوندى، محمد، ناشر: دار الكتب الاسلامیة، ج1، ص 171، كِتَابُ الْحُجَّة، بَابُ الِاضْطِرَارِ إِلَى الْحُجَّة؛ ح 4

با این تعبیر می آورد!

در هر صورت می‌گوید امام برای بعضی از اصحاب «قیس ماصر» و شاگردان «قیس ماصر» داشت نقل می‌كرد، فرمود:

«إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أَدَّبَ نَبِيَّهُ فَأَحْسَنَ أَدَبَهُ فَلَمَّا أَكْمَلَ لَهُ الْأَدَبَ قَالَ إِنَّكَ لَعَلى‏ خُلُقٍ عَظِيمٍ ثُمَّ فَوَّضَ إِلَيْهِ أَمْرَ الدِّينِ وَ الْأُمَّةِ لِيَسُوسَ عِبَادَه‏»

الكافي (ط - الإسلامية)، نویسنده: كلينى، محمد بن يعقوب بن اسحاق، محقق/ مصحح: غفارى على اكبر و آخوندى، محمد، ناشر: دار الكتب الاسلامیة، ج1، ص 266، بَابُ التَّفْوِيضِ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ وَ إِلَى الْأَئِمَّةِ فِي أَمْرِ الدِّين‏، ح4

این روایت، هم بحث مشروعیت سنّت را تثبیت می‌کند و هم این‌که بحث امر سیاسی نبی مکرم که بعضی از دوستان می‌گویند پیغمبر امر سیاسی خودش را از مردم گرفته و مشروعیت سیاسی پیغمبر، مشروعیت مردمی است نه مشروعیتش الهی، این را هم رد می کند.

ما روایات متعدد داریم یکی دو تا هم نیست، چند تا روایت صحیح داریم که واژه «لِيَسُوسَ عِبَادَه‏» آمده است. یعنی سیاست عباد را به او واگذار کرد.

این‌که آقای عابدینی می‌گوید پیغمبر مسائل سیاسی و حکومت‌داریش را از مردم گرفته، این یک حرف بی‌خود و هرزه‌ای بیش نیست و دلیلی هم برای این ادعایشان ندارند.

من به آقای «عابدینی» گفتم: چه دلیلی شما دارید که پیغمبر بحث حکومتی‌اش را از مردم گرفته؟ گفت: "پیغمبر با مردم مشورت کرده، در «جنگ بدر» و «جنگ احد» مشورت می‌کرده، این معلوم است که خلافت و سیاست را از مردم گرفته و مردم انتخاب کردند كه دارد با مردم مشورت می‌کند."

گفتم: در خیلی از موارد بود پیغمبر مشورت کرد و خلافش را انجام داد و قرآن هم می‌گوید:

(وَشَاوِرْهُمْ فِي الْأَمْرِ فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ)

و در کارها، با آنان مشورت کن! اما هنگامي که تصميم گرفتي، (قاطع باش! و) بر خدا توکل کن!

سوره آل‌عمران (3): آیه 159

می‌گوید: «فَإِذَا عَزَمْتَ» نمی‌گوید «فَإذَا عَزَموا». گفتم: به قول شماها می‌گویید ابوبکر و عمر هم با امیرالمؤمنین مشورت می‌کردند؛ پس ابوبکر و عمر هم آمدند مشروعیت خلافت‌شان را از علی گرفتند؟ هیچ جوابی نداشت بگوید.

در هر صورت درباره کلمه «لِيَسُوسَ عِبَادَه‏» مرحوم «مجلسی» در «مرآة العقول» می‌گوید:

« قال الجوهري: سست الرعية سياسة، و سوس الرجل أمور الناس على ما لم يسم فاعله إذا ملك أمرهم»

مرآة العقول في شرح أخبار آل الرسول‏؛ نويسنده: مجلسى، محمد باقر بن محمد تقى‏، تاريخ وفات مؤلف: 1110 ق‏؛ محقق / مصحح: رسولى محلاتى، هاشم، ناشر: دار الكتب الإسلامية، تهران‏، 1404 ق، نوبت چاپ: دوم‏؛ ج 3، ص 150

کلمه «یسوس» یعنی تدبیر امور!

«فقال عز وجل: (وَمَا آتَاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا)»

تا آن‌جایی که می گوید:

«وَ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ كَانَ مُسَدَّداً مُوَفَّقاً مُؤَيَّداً بِرُوحِ الْقُدُسِ لَا يَزِلُّ وَ لَا يُخْطِئُ فِي شَيْ‏ءٍ مِمَّا يَسُوسُ بِهِ الْخَلْق‏»

باز هم در اینجا می گوید: قسمتی که پیغمبر در امر سیاست مردم داشت، در امر حکومتی هم هیچ‌گونه لغزش و خطائی نداشت.

این‌كه بعضی از آقایان سنی‌ها و «وهابی»ها تعبیر می‌آورند که پیغمبر فقط در بخش اخذ وحی معصوم بوده، نه در غیر، این در حقیقت رد تمامی این‌ها است. معلوم است آن زمان هم از این حرف‌های بی‌اساس بوده که ائمه (علیهم السلام) با این واژه که «يَسُوسُ بِهِ الْخَلْق» تعبیر دارند.

در «زیارت جامعه کبیره» هم تعبیر «وساسة العباد» است. اگر اشتباه نکنم اولین سخنرانی که ابوبکر داشت گفت:"شما خلافت را به عهده من گذاشتید و تصور می‌کنید که من از عهده آن بر می‌آیم؟ پیغمبر، نبی بوده و مؤید به وحی بوده و اشتباه نمی‌کرده؛ ولی من نه، من اشتباه می‌کنم و به غضب می‌آیم"

«فإذا غضبت فاجتنبوني لا أوثر في اشعاركم ولا أبشاركم»

وقتی غضبناک شدم از من دور شوید تا با ناخن‌هایم صورت شما را خراش ندهم و موهای شما را هم نکشم.

المصنف؛ اسم المؤلف: أبو بكر عبد الرزاق بن همام الصنعاني الوفاة: 211، دار النشر: المكتب الإسلامي - بيروت - 1403، الطبعة: الثانية، تحقيق: حبيب الرحمن الأعظمي، ج11، ص336

به قول «ابن تیمیه» می‌گوید: "این از فضائل ابوبکر است كه می‌گوید وقتی عصبانی شدم از من دور شوید تا چنگ به صورت تان نیندازم، و موهایتان را نكنم." من نمی‌دانم قضیه کندن مو، این چه فضیلتی است؟ از او سوال می‌کنند که ابوبکر و عمر شجاعت نداشتند و این‌ها در هیچ جنگی کاری نکردند.

«ابن تیمیه» می‌گوید: "شما خبر ندارید و بی‌سواد هستید، شجاعت دو قسم است یک شجاعتی است که می‌روند با شمشیر در میدان می‌جنگند. یک شجاعت هم این است که می‌روند شب برای پیروزی رزمنده‌ها دعا می‌کنند! اگر علی در میدان پیروز می‌شد به برکت دعای ابوبکر و عمر بوده!!" به قولی حرف مفت است و دارند می‌زنند.

ما از آن‌ها گلایه نداریم. از کوزه همان برون تراود که در اوست؛ ولی این‌که یک سری افراد نادان و بی ارزش می‌آیند حرف‌های این‌ها را قبول می‌کنند، آدم معطل می‌ماند!

دو سه روز قبل آقای «شریفی» با «سجودی» مناظره‌ داشت. بد نیست دوستان اگر گوش کنند، مناظره خیلی قشنگ و زیبایی بود. آقای «شریفی» بعضی از روایت‌ها را از کتب اهل‌سنت آورد. «سجودی» گفت: این روایت‌ها مورد قبول نیست.

«شریفی» گفت: «صالحی شامی» می‌گوید صحیح است. سجودی گفت: «صالحی شامی» خر و الاغ است!! هر کدام را می‌آورد می‌گفت این الاغ بوده و این هم یك خری بیشتر نیست. آقای شریفی در ادمه روایتی از «صحیح بخاری» می آورد و می‌گوید از «بخاری» است آقای «سجودی» مواظب باش نگویی «بخاری» خر بوده!!

بعد یك مطلب از «عبدالحمید» می‌آورد می‌گوید نگویی «عبدالحمید» خر است، توهین نکنی! آخرش هم سجودی می‌گوید: «عبدالحمید» که این را گفته، این فاسق است.

آدم نمی‌داند این‌ها دنبال چه هستند؟ با عقل و وجدانی که خدای عالم به این‌ها داده؛ یعنی حتی عاقل نه، اگر دیوانه‌ای در دیوانه خانه این مناظره را ببیند، تشخیص می‌دهد حق چه کسی است و باطل چه کسی است؟ «سجودی» به عنوان لیدر «وهابیت» است و برایش خیلی تره خرد می‌کنند و به عنوان این‌که یک مستبصر هم بوده است، مطرح است!

شاید بیش از 13- 14 سال است که ایشان در شبکه‌های ماهواره ای، از «وهابیت» دارد دفاع می‌کند. به هر کدام از علمایش می‌رسد وقتی می‌بیند بر خلاف نظرش است می‌گوید این الاغ و خر بوده و حرف خر برای ما حجت نیست!!

«صالحی شامی»‌ از علمای بزرگ اهل سنت است و از او تعابیری به «الامام، العلامه، فقیه» دارند تعابیر خیلی بزرگ و درشتی درباره‌اش دارند.

در هر صورت ... در ادامه می فرماید:

«ثُمَّ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ فَرَضَ الصَّلَاةَ رَكْعَتَيْنِ رَكْعَتَيْنِ عَشْرَ رَكَعَات‏»

معلوم می‌شود نماز در ابتدا ده رکعت بیشتر نبوده.

«فَأَضَافَ رَسُولُ اللَّهِ إِلَى الرَّكْعَتَيْنِ رَكْعَتَيْنِ وَ إِلَى الْمَغْرِبِ رَكْعَةً فَصَارَتْ عَدِيلَ الْفَرِيضَة»

«ما فَرض الرسول» در حقیقت همتای با «ما فرض الله» شده؛ با این تفاوت - شاید برداشت من است - «ما فرض الله» ده رکعت شده و «ما فرض النبی» هفت رکعت شده؛ برای این‌که یک مقدار به قول «ابن تیمیه» می‌گوید اگر خدا روی عرش می‌نشیند از هر طرف یک وجب بدن خدا بیرون است اگر بیرون نباشد ما تشخیص نمی‌دهیم خدا عظمت دارد!! بر این مبنا هم شاید رسول اکرم هم خواسته هفت رکعت «ما فرض النبی» باشد تا عظمت خدا روشن بشود

«لَا يَجُوزُ تَرْكُهُنَّ إِلَّا فِي سَفَرٍ وَ أَفْرَدَ الرَّكْعَةَ فِي الْمَغْرِبِ فَتَرَكَهَا قَائِمَةً فِي السَّفَرِ وَ الْحَضَرِ»

چون «ما فرض النبی» هفت رکعت است، این یک رکعتی هم که به نماز مغرب اضافه شده، حضرت فرموده که این یک رکعت در سفر و حضر باشد.

«فَأَجَازَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَهُ ذَلِكَ كُلَّهُ فَصَارَتِ الْفَرِيضَةُ سَبْعَ عَشْرَةَ رَكْعَة ثُمَّ سَنَّ رَسُولُ اللَّهِ ص النَّوَافِلَ أَرْبَعاً وَ ثَلَاثِينَ رَكْعَةً مِثْلَيِ الْفَرِيضَة فَأَجَازَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَهُ ذَلِكَ وَ الْفَرِيضَةُ وَ النَّافِلَةُ إِحْدَى وَ خَمْسُونَ رَكْعَةً مِنْهَا رَكْعَتَانِ بَعْدَ الْعَتَمَةِ جَالِساً تُعَدُّ بِرَكْعَة»

الكافي (ط - الإسلامية)، نویسنده: كلينى، محمد بن يعقوب بن اسحاق، محقق/ مصحح: غفارى على اكبر و آخوندى، محمد، ناشر: دار الكتب الاسلامیة، ج1، ص 266، بَابُ التَّفْوِيضِ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ وَ إِلَى الْأَئِمَّةِ فِي أَمْرِ الدِّين‏، ح4

«جَالِساً تُعَدُّ بِرَكْعَة»، همان «نماز وتیره» است که بعد از عشاء است. جالب هم است هر کدام از این نوافل یک وقت خاصی دارد که اگر از آن وقت بگذرد دیگر نمی‌شود خواند. مثلاً «نافله ظهر» اول اذان ظهر است تا به اندازه نیم ساعت می‌توانید بخوانید. نیم ساعت که بگذرد، یعنی اگر سایه شاخص، به اندازه خود شاخص بشود، دیگر «نافله ظهر» نمی‌شود خواند.

«نافله صبح» یک وقتی است که هوا تاریک است، هوا روشن شد دیگر نافله صبح نمی‌شود خواند؛ ولی نافله عشاء، شما اگر ده دقیقه مانده به نیمه شب نماز عشاء بخوانید نافله عشاء هم با آن است؛ ولذا معمولاً توصیه می‌کنند اگر نوافل دیگری را نمی‌خوانید نافله عشاء را حتماً بخوانید.

پرسش:

نماز شب هم همین‌طور است؟

پاسخ:

نماز شب دنیای دیگری دارد. نماز شب تنها نماز مستحبی است که قضا دارد. من ندیدم غیر از نافله شب، هیچ نماز مستحبی قضا داشته باشد. البته قضایش را هم ظاهراً می‌گویند 24 ساعت بیشتر وقت نیست.

مسئله نماز شب چه است یک دنیای دیگری است؛ حتی می‌گویند یازده رکعت است، نتوانستید سه رکعت، نتوانستید یک رکعت، می‌توانید ایستاده، نمی‌توانید نشسته، نمی‌توانید خوابیده، نمی‌توانید در حال راه رفتن بخوانید. آن آیه‌ شریفه‌ای که نسبت به نبی مکرم است:

(وَمِنَ اللَّيلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نَافِلَةً لَكَ عَسَى أَنْ يبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقَامًا مَحْمُودًا)

و پاسي از شب را (از خواب برخيز، و) قرآن (و نماز) بخوان! اين يک وظيفه اضافي براي توست؛ اميد است پروردگارت تو را به مقامي در خور ستايش برانگيزد!

سوره اسراء (17):‌ آیه 79

یعنی رسیدن نبی مکرم به مقام محمود، منوط به این نماز شب است. بزرگان ما به نماز شب ملتزم بودند، آن هم نه نماز شبی که ما از اول تا آخر فکرمان جای دیگر باشد.

در رابطه با مرحوم «سید شفتی» که از مراجع بزرگ بود، می‌گویند نیمه شب كه مشغول نماز می‌شد، از شدت گریه، شانه‌هایش تکان می‌خورد. بغض گلویش را می‌گرفت، بعضاً یکی از اذکار نماز را چند بار تکرار می‌کرد که درست بشود.

می‌گویند به قدری خدای عالم چشم گریان به او داده بود كه در اثر شدت گریه، پلک چشمانش زخم شده بود. می‌گویند در میان بزرگان ما مثل ایشان آدمی که بَکّا باشد نداریم.

امثال این قضایا در میان بزرگان ما زیاد است. در مورد مرحوم «کاشف الغطاء بزرگ» می‌گویند وقتی که نیمه شب برای نماز شب بلند می‌شد، آن‌چنان گریه می‌کرد که هر شنونده‌ای را منقلب می‌کرد. به طوری که گریه‌های ایشان برای افراد ضرب المثل بود.

یا خود «مقام معظم رهبری» یک تعبیری دارد می‌گوید: مرحوم «مطهری» برای نماز شب که بلند می‌شد آن‌چنان بلند گریه می‌کرد که در اتاق‌های دیگر هم صدای گریه آقای «مطهری» شنیده می‌شد.

ایشان می‌گوید: یک شب آقای «مطهری» مهمان ما بود، خیلی بلند بلند گریه می‌کرد. خانواده ما یک دفعه از خواب پریدند ترسیدند که چه اتفاقی افتاده است. بعد رفت دید که صدای گریه بلند مرحوم ‌«مطهری» در نماز شب است!

خلاصه دوستان، مردان خدا اینچنین بودند. امام سجاد در «دعای ابو حمزه ثمالی» می‌گوید:

«اَلْلهُمّ وَ أَعِنِّي بِالْبُكَاءِ عَلَى نَفْسِي‏»

خدایا به من توفیق بده به حال خودم گریه کنم!

مصباح المتهجّد و سلاح المتعبّد؛ نویسنده: طوسى، محمد بن الحسن، محقق/ مصحح: ندارد، ناشر: مؤسسة فقه الشيعة، ج2، ص591

گریه، یک توفیقی است که به هر کس ندهند. ما باید درب خانه اهل‌بیت برویم و گریه کردن به حال خودمان را از این‌ها گدائی کنیم. و اگر خدا به کسی همچنین توفیقی داد، قدرش را بداند، شکرش را به جا بیاورد که خدای نکرده خدای عالم این نعمت را از او نگیرد.

در روایت داریم خدا نعمتی اگر به کسی داد قدرش را ندانست، خدا وقتی گرفت، دیگر این نعمت بر نمی‌گردد. تلاش کنیم ده دقیقه، نیم ساعت کمتر یا بیشتر، با سوز گریه کنیم.

من بارها گفتم «دعای کمیل»، «دعای ندبه»، «دعای ابو حمزه ثمالی» این‌که ما نیم ساعت شروع به خواندن کنیم خوب و خیلی عالی است. می‌گویند «کاشف الغطاء» هر شب در قنوت نماز وترش «دعای ابو حمزه ثمالی» را ایستاده از اول تا آخر می‌خواند!

ولی بعضی وقت‌ها تکه‌هایی از این دعاها را حالا فرق می‌كند روحیه آدم به چه می‌خورد، یک دفعه این است که انسان یک حالت تملّقی به خدای عالم دارد:

«إِلَهِي إِنْ أَدْخَلْتَنِي النَّارَ فَفِي ذَلِكَ سُرُورُ عَدُوِّكَ وَ إِنْ أَدْخَلْتَنِي الْجَنَّةَ فَفِي ذَلِكَ سُرُورُ نَبِيِّكَ»

دارد یک تملقی می‌کشد. یک دفعه نه، عصبانی می‌شود می‌گوید خدایا:

«لَئِنْ أَدْخَلْتَنِي النَّارَ لَأُخْبِرَنَّ أَهْلَ النَّارِ بِحُبِّي لَك‏»

مصباح المتهجّد و سلاح المتعبّد؛ نویسنده: طوسى، محمد بن الحسن، محقق/ مصحح: ندارد، ناشر: مؤسسة فقه الشيعة، ج2، ص 596

می گوید: آن‌جا من را بیاندازی، حالا بعضی‌ها معنا می‌کنند که آن‌جا آبرو ریزی می‌کنم و می‌گویم: خدایا من دوستت داشتم، من را این‌جا آوردی! بعضی از بزرگان می‌گویند نه، می‌خواهد بگوید خدایا من را به آتش هم بیاندازی دوستت دارم.

«وَ مَا خَرَجَ حُبُّكَ مِنْ قَلْبِي‏»

مصباح المتهجّد و سلاح المتعبّد؛ نویسنده: طوسى، محمد بن الحسن، محقق/ مصحح: ندارد، ناشر: مؤسسة فقه الشيعة، ج2، ص590

تعبیری دیگری هم دارد:

«إِلَهِي لَوْ قَرَنْتَنِي بِالْأَصْفَاد...»

تا آن‌جایی که می‌گوید خدایا اگر من را به زنجیر ببندی:

«وَ جَمَعْتَ بَيْنِي وَ بَيْنَ أَهْلِ بَلَائِكَ وَ فَرَّقْتَ بَيْنِي وَ بَيْنَ أَحِبَّائِكَ مَا خَرَجَ حُبُّكَ مِنْ قَلْبِي»

مصباح المتهجّد و سلاح المتعبّد؛ نویسنده: طوسى، محمد بن الحسن، محقق/ مصحح: ندارد، ناشر: مؤسسة فقه الشيعة، ج2، ص 847

این تکه‌هایی که با روحیه آدم سازش دارد را بگیرد و این را تکرار کند؛ بیست بار، سی بار، صد بار، دویست بار تکرار کند. در خود تکرار یک صفائی است كه با یک بار گفتن این صفا نیست.

دارد که امام کاظم (سلام الله علیه) بعضی وقت، شب تا صبح در سجده‌اش گریه می‌کرد و همین یک جمله را می‌گفت:

«قَبُحَ الذَّنْبُ مِنْ عَبْدِكَ فَلْيَحْسُنِ الْعَفْوُ وَ التَّجَاوُزُ مِنْ عِنْدِك‏»

بحار الأنوارالجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار (ط - بيروت)؛ نویسنده: مجلسى، محمد باقر بن محمد تقى، ناشر: دار إحياء التراث العربي، محقق/ مصحح: جمعی از محققان، ج 48، ص 108

فقط همین را تکرار می‌کرد. بعضی از جاها دارد:

«إِلَهِي إِنْ كَانَ قَبُحَ الذَّنْبُ مِنْ عَبْدِكَ فَلْيَحْسُنِ الْعَفْوُ مِنْ عِنْدِك‏»

بحار الأنوارالجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار (ط - بيروت)؛ نویسنده: مجلسى، محمد باقر بن محمد تقى، ناشر: دار إحياء التراث العربي، محقق/ مصحح: جمعی از محققان، ج91، ص142

امیدواریم که ان شاء الله خدای عالم به همه ما این توفیق را بدهد و ان شاء الله با شرمندگی وارد قبر نشویم.

«والسلام علیکم ورحمة الله»



مطالب مرتبط:
بررسی آیه «وَمَا آتَاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ» در اثبات مشروعیت سنّت!بررسی آیه «وَيعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ» در اثبات مشروعیت سنّتبررسی آیه 3 و 4 سوره مبارکه نجمبررسی مسئله نسخ قرآن با سنت!
Share
* نام:
* پست الکترونیکی:
* متن نظر :
  

آخرین مطالب
پربحث ترین ها
پربازدیدترین ها